عشق رب النوعی
یه مساله ای که هم خودم تجربتا حس کردم و هم میخوام بگم در من وجود نداشت مسئله ی عشقه که از گناهام بدونم و میدونستم و باید خدا بخواد از عالم بالا وگرنه از پایین و خود ما نیست عشق یعنی یادمه خودم هم تحولی در قلب ظاهریم ایجاد شد موقه ای در اول دبیرستان که بودم و نرم شد و یادم نیست شاید رایحه ی خوش میشندیم و جواب میدیدم و کمی هم قلبم داغ شد ولی دیگه این اتفاق با دوریم یعنی گناه رخ نداد منم باز دنبال این حالت بودم و اون موقه بازار عرفان گرم بود و کتاباش و احوال عرفا رو که میخوندم نوشته بود یکی اش که چنان در عشق خدا فرو رفته بود که جایی ک قلب وجود داره در سمت چپ سینه مشاهده شدهذبود که از سوختن فلان عارف سیاه شده و منم مدام حالم رو مطابقت میدادم و میگفتم چرا حال من مثل اینا نمیشه البته نماز شب نمیخوندما و از گاهی گناه ولی هرچه به پیش میرفتم اون حالت عرفانی و کرامانذخاص نخواستند در من ظاهر شه و منم میدیدم نشد از خودم ایراد میگرفتم و شاید اون راه راهی نبود که همگان و عموم که ما باشیم باید میرفتیم شاید راه بسته شده و عوض شده و انتظارات چیز دیگر است که امام زمان میخاد و نباید مقایسه میکردم هنوزم نفهمیدم باید حتما از عشق به خدا قلب ظاهری داغذو داق بشه تا اینکه ما عاشق او باشیم در این حالت؟؟!!ولی الان که اصلا راهم یه چیز دیگه شده و عوض شده فکرم