اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

۵۵۵ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

talghin

دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۰۸ ب.ظ | پلیسعلی | ۰ نظر

داشتم به این فکر می کردم که یه موقعی داشته ام به این فکر می کردم که آقا ما به مرده ها که تلقین می کنیم که یادشون باشه و جو گیر نشن از مرگ خودشون خوب این تلقین باعث میشه که خدا رو بر زبان بیارند در مقابله با آزمایش سخت نکییر و منکر که میگیم مثلا رب تو خداست خوب این میقهمه چی بگوید و لو میره البته شاید اون موقع که همچین اعتقاد که نه باوری داشتم ایمانم قوی تر بود چون حالا می بینم با اینکه در صف نماز جماعت(که یه عبادت خاصی است و ثواب داره و جای داره که تغییر کنیم و بالاتر از این حرفاست و جمعی ای هم هست و توفیق بیشتر وغیره) می بینم که نه تغیببری پیدا می کنم نه اثر خاصی داره که مثلا خدا بیشترتر یادم بمونه در حالیکه دارن سوره ی حمد و سوره ای دیگر رو میخونند بلند و مثلا میگیم ایاک نعبد و ایاک نستعین نه انگار کار خاصی هم صورت نگرفته (چه بساااا.!!)

shaikkna

دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۰۶ ب.ظ | پلیسعلی | ۰ نظر

آقا ما قبل خواب شب داشتیم فکر میکردیم به یه عارفی کسی که آیا ایشون قبل از جوانی حتی جوانی لغزش پیدا می کردند که از خدا پشیمون بشن و درگاهشون عوض بشه و برن سراغ یه چیز دیگر مثلا حالا میگم کسب و کاری خلاصه چطور بود شیخ جعفر ناامید نمیشد از خدا یعنی گناهی نمی کرد اصلا...

خلاصه تو همین فکرا بودم که آیه ای به ذهنم انداخت خدا که آقا إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ

ببین خوب توجه بفرموی میگه گفتند خدا و استقامت کردند یعنی اینطور نیست که ول باشیم و ولگرد تو که گفتی خدایا خدایا باید استتقامت کنی و میان سراغت از شیاطین و غیره هات و این نکته ی مهمیه اگه توجه کرده باشی که باید استقامت کرد و همینطور نیست الکی بگی خدا خدا هم بگه باشه تو دیگر هیچ بی خیال باش برو ول بگرد نه!همین

yadeayami

دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۰۳ ب.ظ | پلیسعلی | ۰ نظر

یادمه آخرین باری که رفتم جهرم پیش بابا بزرگم که فیلمشو از ایشون رو هم گذاشتمش اینکه آقا خلاصه نشستیم پیش هم و ایشونم ناشنواست و نشست صحبت کردن یه ریز و حالا که موضوعمون اجتهاد و مجتهدیدن شده بود یادم افتاد که چیا میگفت زیاد گفت ولی خلاصه هم نه اینا که برام جالب بود و مونده توی ذهنم و تازگی داشت رو میگم که:

آقای خامنه ای (ره) رساله شون رو برای مردمان دیگر جهان نوشتند چون اعتقاد داشتند که اعلم تر از من هم هست  و بعد من گفتم کی؟؟ و میگفت همین مجتهدا و یکی یکی نامشون رو میبرد و فهمیدم خودشم الانه در حال حاظر مقلد آقای صافی اند حالا شایدتم به من دروغ گفته و آقای خامنه ای باشه من نمی دونم خلاصه در مورد مجلس خبرگان صجبت میکرد که باید رهبر مملکت بتونه بیاد بره با سفرا صحبت کنه و اینا میشینن و سه نفرو انتخاب می کنن از بین خودشون رئیس مجلس هم میگفت میتونه خودشم بین این سه نفر انتخاب کنه بعد رای گیری میکنن مجتهدا و انتخاب میکنن بعد میگفت ما الان شاید بیش از 200 تا مجتهد داشته باشیم که کتاب بیرون نمیدن و همین چیزا برام میگفت و غیره.

و اگه بخوایم که یه کمی بیشتر باز کنیم این غیره رو در مورد نخست وزیری صحبت می کرد که منهل شد و هم اینکه این میرحسین موسوی چیز بوده نخست وزیر بوده و حالا معاون اول بجاش اومده بعد درمورد قائم مقام رهبری یعنی آقای منتظری صحبت کرد که لتگ و ترک و جفتک انداخت تا بر کنار شد مثلا میومدن خانواده های زندانی ها و این دلش میسوخت و جفتک می انداخت تا گفتند که باید استعفا بدی و میگفت این دولت هم نخست وزیر که نه معاون اولش رو یه نفر پیر انتخاب کرده تا...

filefactory

دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۰۰ ب.ظ | پلیسعلی | ۰ نظر

امروز صبح قبل و حین رفتن مسجد سوالی توی ذهنم بود که برای خود شیرینکی یا چیز دیگرم شده گفتم پپرسم بعد اتمام مجلس که دیدم فرصت خوبی پیش اومد با سوالی که دیگران پرسیدند و جوابی که میدادند و من حین مجلس سوالمو پرسیدم ولی اول سوال اون ها رو میگم که میگفتند که خرافی نیست که برای میت دو تا چوب تر بزاریم تو قبرشون!!! یا یکی دیگرشون در مورد همین دعای ماه رجب ک دستمون رو تکان میدیم این خرافی نیست و جواب هم شنیدیم که مثلا پشت دیوار رو ما نمیدونیم کیه بعد یکی منفی میگه یکی مثبت یه همچین چیزایی تا بریم ببینیم یا مثلا دکتر نسخه می پیچه که این دارو رو بخورین حالا شما اگه خودت خواستی نخور بعد میگفتن خوب ما میگیم چیه این دارو و جواب شینیدم که شاید بگه تو عقلت نمیرسه و همچنین در مورد فیلسوف و طبیب معروف بن سینا صحبت کردند که ایشون جمله ای رو داره که میگه چیزی که با گوش خود میشنوی (و نمی دانی صحیحه یا غلطه) نه ردش کن نه قبول بلکه تو بقعه ی امکان پذیر بودن بگذار.خلاصه دعوای مفصلی بود.....منم که سوالم از پیش آماده بود توی جمع پرسیدم که آقا این مجتهدا که احکامشون رو میخونیم احکامی که میگن شهودی و مکاشفه هست یا مثلا بر اساس علمه و گفتند جوابشون که نه شهود مال عرفاست گفتم خوب مجتهدا عارفند بعد یه جوابی هم برای ما دادن که از بحث جداست ومنم خوب نفهمیدم که امام (ره) دعوا می کردند که اینو که شما نمی دونید جرا حکم دادید وغیره.

اما برای برگشتن از مسجد هم یه نفرشون بود که میگفت میترسم اینجا تیله مجتهد بدیم بیرون و از این حرفا که خندیدیم  و در مورد مس پا و آیه ای از سوره ی مائده هم صحبت شد و کتابی از آِیت الله سبحانی داشتیم تو مسجد که آوردند و توضیحاتی دادند از طرف خود سنی ها و غیره..
البته چیزای دیگری هم مطرح شد مثلا اینکه احادیث بر اساس فهم مردم میومده و هم حدیثی هست که من نفهیمدم چی بود یعنی اینطور بود که حدیث ما رو جز فرشته های مقرب و انسا
ن های نمیدونم کی نمیفهمد یعنی فرشته ی عادی هم نمیفهمه حدیثه میگفت و توضیح هم دادند که اگه اون چیزی که توی دل سلمان بود رو به ابوذر میگفت ایشون رو می کشتند و حالا اگه ما بیایم مثل مسائل جنسی رو برای یه فرد و بچه ی نابالغ بگوییم چیزی نمی فهمد و اینطوری بوده که مثلا ما نمی دونیم چرا  دو چوب تر در قبر می گمارند و شاید میگفتند روزی بفهمیم و غیره.

این چه وضعیه من هر روز صبح یه سوژه ای چیزی پیدا میکنم برای حرف زدن ه ه ه هه  خدا کنه نگیرمون و جرم نباشه یا آّبروی کسی بره.

FILE

دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۵۵ ب.ظ | پلیسعلی | ۰ نظر

این فایل را دانلود کنید:

از استاد فاطمی نیا در مورد معدن علم بودن ائمه هست فکر کنم هنوز خودمم کلشو گوش ندادم و انقدر جالبت بود که نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و نزارمش تو بلاگ.تو رو خدا دانلود کنید یاد بگیرید بفهمید و.......

اولش قبل گوش دادن گفتم بعضی هاش شاید بعدا نوشتم تو وبلاگ بعد دیدم قشتگه گفتم رو نویسی کنم گفتم دیگه فایل رو بزارم اصلا.

http://ali.bloglor.com/p125.html

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۵۳ ق.ظ | پلیسعلی | ۰ نظر

امروز چند ساعت پیش یکی از همین افراد اومده بود تو ذهنم و داشت اشک می ریخت و می گفت که اگه میخوای بری اون دنیا ما هم هستیم و می دونی که اگه بیان تو ذهنم هم معمولا من نمیشنوم و حق صحبت ندارند مگه با ایما یا حتی باید خیلی قوی باشند ولی بیچاره خبر نداشت که من کولبارم رو نبستم و یه مدت بود قبلانا آماده بودم همه ی با هم بریم هوا ولی نشد دیگه و توفیق سلب الیهم اجمعین گشت ه خلاصه نمی دونم بگم خوشحال شدم که اومد ایشون یا بگم ناراحت شدم که آماده نیستم!!!

آقا مت فیلم های جمشید خان آریا رو که فرمودم حتی ایشان قبلانا بر اساس سیاست روز یا نیاز جامعه به عنوان قاچاقچی (استغفرالله) انتخاب میشدند و خط می دادند مثلا یه جمله شون این بود که من اصلا نمی فهمم وطن یعنی چه و این جمله ی بدیه ولی پرمعنا البته اکثرا قاچاقچی ای بودند که متحول می شدند و فیلم چی بود؟ یادم نیست چون خیلی وقته نگاه نکردم و خراب شد سی دیش و خط افتاد روش آهان" قارچ سمی" خیلی فیلم بحالی بود و یکی چند بار دیدمش و الان نمی دونم جز اندوخنه های جدیدم باشه این فیلم یا نه و باید یه نگاه کنم چند روز پیشم هوس کردم  نگاه کنم خوب نشد!!

korrri

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۵۱ ق.ظ | پلیسعلی | ۰ نظر

داشتم فکر میکردم که من بد چی ام(یعتی بد چیزیم) داشتم تصور میکردم که اگه یه نامحرم منو به خودش بخونه استجابت می کنم نه به این دلیل که نیاز دارم یا مریضم میرم به سمتش چون شیطان منو خریده نه یعنی فکرم دست شیطانه دیگه کار به زنه ندارم که لخت شده یا نه فرصت دیدم درسه جرات ندارم هیچ گاه ولی اگه چشمک زد و دعوت کرد که بیو تو دم در بده دیگه فکرم کار نمیده به خاطر شیطان و امر شیطان رو رعایت میکنم و اینطور آدمی هستما. البته باید اینو هم بدونیم و در نظر داشته باشیم که یه زن و مرد نامحرم که خلوت کنند شیطان خودش میگه من سومیش بینشون که در اونجام!! و عقل من که کاری نداره که زنه چی اصلا گفته فقط یه راه ضاله نشون داده عقله دیگه کار نمیکنه و نفسم شاید به خاطر مریضی خیلی نخواد ولی امر عقل شیطان اجابت پذیر هست یا نه؟ و مختل میشه یا نه؟ خوب البته ممکنه به ما هرسه خوش بگذره ظاهرا ولی چی رو فروختیم؟؟

خلاصه تصورشم شما شاید اگه به کار باندازین در مورد خودتون به نتایج بهتر یا بدتر برسید آخه چه مانعی در این دنیا وجود داره که دو کبوتر عاشق به هم نرسند مانع فراخدایی شاید...

البته درکت میکنم بییشترتون رو ممکنه شیطان قدرت فکرکردن رو هم بگیره حالا من داشتم مینوشنم بر اساس تصویر دهنی که اومد وگرنه طرح شیطون خیلی پیچیده س به منکه نمیاد بگه نماز نخون یا دروغ بگو ولی در این مورد ممکنه نزاره تو فکرکنی و تو موقعیتش قرار بگیری بعد بعدا حالتو بگیره و بیچاره ت کنه.

البته منکر این نیستیم که توفیق داد و دست حضرت یوسف (ع) رو گرفت خدا وگرنه اونم اما محض همین چیزاست که آقای فاطمی نیا می فرمودند که نقطه ی خشم رو کور کنید شاید به این دلیل که اون قسمتی که دست ماست درست کارکنه و عقله جمع باشه بعد در این موارد دیگه دست خدا بسپارنمون آخه شیطان وقتی میخواد عصبانیت کنه تو رو توی موقعیتی و یادی می اندازه و خشمت دست خودت نیست دیگه و یه فضایی رو نشونت میده که دیگه نمیتونی خودت روکنترل کنی مگر اینکه نقطه ی خشم رو به قولا کور کنیم و خیلی هم سفارش شده این..

resumminggame

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۳۴ ق.ظ | پلیسعلی | ۰ نظر

resuminggame.blogfa.com

اینم یه وبلاگ دیگرم که میدونی من از بازی های کامپیوتری که خوشم اومده رو گزاشتم توش البته جای کار زیاد داره ولی یادمه یه خواب خوش دیدم و بعد هم اسم این وبلاگ اومد لب زبونم که ثبتش کنم هم خوش گدشت تو خواب کاش دوباره از این خوابا ببینم خیلی وفته شاید که خواب خوش ندیدم!!!

یادمه بچه بودیم و شیرشاه بازی می کردیم بعد این خیلی تاثیر فکری و الهامی و ... داشت چون فکرت متمرکز می شد و بعضی موقع ها دیگه  حفظ بودی بازی رو و شیاطین نمیتونستن وسوسه ی قبلی رو که از این راه رد میشدی تو بازی تکرار کنند و دائم داشت فکر کنترل می کردیم و میفهمیدیم شیطونه داره کار میکنه و گفتم دوباره که رد میشیدم تو بازی بعد از اینکه سوخته و باخته بودیم یه خاطراتی که چه وسوسه هایی رو داشته تکرار نمی شد ین یا وقتی دعوا می کردیم یا اذیت مامان بابا یا کار زشتی الهامات و وعده و بشارت ها قطع میشد ولی اقدر شقی بودم که ادامه میدادم بازی رو میخواستم از اون موقع ایام کودکیم(حالا بازی شیرشاه رو دارم میگم که فضای سبز و خوبی داره) میخواستم با زور مثل پدرم همه ی کارارو درست کنم اونم بنده ی خداست و دعوا بود بین الهامات الهیه و شیطانیه تو بازی و ما نمی دونستیم حواسمون به چی باشه فقط بازی می کردیم ولی خود به خود و تا خودآگاه در بازی شیرشاه سخته میشدیماهمش میسوختیم او یه چیزایی عجب آموزش میدیدیم چه ایام خوبی بود وبازی جالبیه! بازی های دیگرم هرکول و از این حرفا بود که دیگه بزرگ تر شده بودیم ولی باز بچه.

-------------------------------------------

البته همین الان که دارم شیرشاه (lionking) بازی می کنم نکاتی دیگر از این بازی در ذهنم اومد یادگار دوران کودکیم اینکه آقا ما تنها که نبودیم تو فضای بازی حالا نمی دونم جن و روح هم داشتند از همون موقع نظارت می کردند در کار ما و این بازی یادمه شیره وقتی کوچک بود و هنوز بزرگ نشده بود آخه در مراحل بالاتر بزرگ میشه و من تا عموش هم رفتم که بکشمش ولی نشد و جان و جون کم آوردم و باختم خلاصه آقا وقتی این کوچیک بود و عادی داشتیم مثلا مرحله  ی یک رو بازی می کردیم این یهو نر بودا از دید دیگرون ماده به نظر میرسید و جاش عوض میشد و ما میفهمیدیم این شیره رو یکی داره بازیمون رو نگاه میکنه البته وحی و الهام هست و حتی درس به بچه ها میده اما جون دیدنی نیست و بزرگترا یا کمک نمیکنند یا البته دورند از عالم بچگی و الهامات اون موقع که ما تا بزرگسالی معمولا نگه نمیداریمش و گناه میکنیم و آموزش های الهیه رو که آروم و کاری نداره از طرف امام زمانه رو  در قالب جنین بازی هایی رو نگه ش نمیداریم و حالا که بازی می کنم چیز خاصی تو این سن دیگه مثلا یاد نمیگرم فقط خاطرات زنده میشه و چه چیزایی یاد گرفتیم این درست اما بچه ها فرق داره خلاصه ی مطلب نکته ی بدی که یادداشت کردم اینکه وقتی گناه می کردم صدا ها اذیت کننده میشد درسته که آهنگ بازی شیرشاه همیشه آروم کننده و تسکین بخشه آهنگ ضمینه ولی وقتی یه پشه ای رو مثلا میکشتم چون گناه کرده بودم صداش اذیتم می کرد یه خورده که یعنی گناه کردیها نکته ی بعدی بعضی موقع ها بود انگار کار دست ما نبود و الهام که اقدر دوست بودیم که اصلا در نظرش نمیگرفتیم و عادی شده بود برامون و در موردش صحت کردم که بزرگ تر ها و بزرگ میشیم خلاصه الهام بعضی موقع ها دخل و تصرف میکرد تو بازی میگفت :«باید اینجاشو میسوختی اما رد شدی!!! اما دیگه مثلا فکرت مشغول نباشه !!!» یه همچین آموزشایی میدیدیما و خودمون هم نمی فهمیدیم روی فکرمون کار میشد و زندگیمون و سوختن که آقا زندگی سخته و از این حرفا و... که توی همه ی بازی ها هم البته سوختن هست ولی این بازی شیرشاه یه طور دیگست مثلا مرحله ی 3شو ببینید(من که دوباره بازی کردم توی 3اش گیرم مرحله ی 3 البته رد میشدم اما یه غفلت میشد و اینا هم دارند دلیل اشتباه منو یادداشت میکنند!!!) خلاصه مطلب مرحله ی 3ش البته همه مراحلش روش فکر شده اما مرحله ی 3ش تا آخرش برو بعد یه پرشش رو اشتباها آخر نپر بعد میای اول بازی یعنی نمیسوزی از اول باید شروع کنی تا آخرش بری این طراحی جالبش عجیبه البته کسانی که نتونستند یا نمیتونن برن ببخشند مرو که یعنی به مرحله ی 3 ش نرسیده اند.یه گریزی هم بزنیم دیروز داشت بابام توی یه سایتی یه مطلبی رو میخوند که یه نفر دانشمندی  چیزی گفته بود که من کارهای سخت رو به تنبل ترین ها میدم تا اینا با آسونترین و راحنترین راه های خودشون اون رو حل کنند و منم تنبلم خیلی ها ولی شما فکرکنی شاید من کار بزرگی و خسته کننده ای می کنم نه بابا این چیزا نیست. خلاصه در مورد انشتین هم بود فکر کنم یه جمله که میگقت درس منو یا چیز دیگری رو هیچگاه یاد نگرفته ای تا بتونی برای مادربزرگت تعریف کنی. خداییش من بعد توضیح میدم؟؟

 ---------------------------------------

الان نکات دیگری از بازی یادم اومد حالا یا چون الان که صبحه دیشب زیادی بازی کردم یا شما بازی کردید خلاصه یکی دیگر از نکات داخل خود بازی اونجاس که از بالای درخت و شاخه اش باید خودت رو باندازی پائین در مرحله ی یک و یه سوسک قرمز رنگ رو حتما بخوری این کارو بکن حتما چون برای خودت جان خودت و ظرفیتش حتی اگر بسوزی در مرحال بالاتر مفیده این و اینو من همین الان یعنی امروز کشف کردم و روزای دیگر یادم نبود یعنی یادم شاید رفته بود (مرحله ی یکه و خشت اوله که تا ثریا ادامه داره ها) این یک دوم اینکه داد زدنش هم قدرت و ظرفیت داره که با یه سوسک دیگری اگه بخوری ظرفیتش میره بالا و ما هم از همون موقع به این نکته که ظرفیتامون بره بالا بالاخره توجه داشتیم نه همش جنسی ایم ها!!! خلاصه گناهه این ولی نمی دونستم که این داد زدن در ایام کودکی شیر که ظرفیت نمیخواست برای چیه این بعد بازی رو اون موقع ها که پنتیوم کامپیوترمون 2 بود و بازی رو هم از یکی از همسایه های محترممون روی یه سی دی به نام پاورگیم که توش پر از بازیه(خدایش 2/14  مگ آهنگشم نمیشه ها توش جا داد) خلاصه ی مطلب آقا گرفته بودیم و بازی قشنگیه (شیرشاه) نکته ی بعدی اینکه آقا این یوزپلنگه کفتاره که باید بزاری خسته بشن و جاخالی بدی بعد بپری روی سرششون و بکشیشون اینا یه خنده  ی مرموزی دارند و داشتند و ما میگفتیم اینا حیوانن ما هم گاهی حیوان میشیم این درست و گناه میکنیم این درست ولی خنده اشون یه طوری بود انگار دیوانه ها که آدم بزرگواری هم باشه و دنیا و جهان اون موقع و سال ها این بلا رو سرش آورده بود که اینطوری میخندید و مریضش کرده بودند ایشون رو...

نکته ی بعدی اینکه وقتی جوگیر میشدیم و خنده ام میگرفت که یعنی کار بزرگی کردم  و یعنی اینکه از خودمون خوشم میومد و خوشحال میشدیم و شاید مغرور از خود بعد یه  آن یه غفلتی مشکلی پیش میومد میسوختم(باخت لحظه ای نه که بعدا فکر کنم چی شد اون نکته ی بعده) که مثلا رد شدم از اینجای سختش و اینا داشتند نگاهمون میکردند و بازیمون این باعث میشد بالاخره نگاهشون یه تاثیری داشت و جو گیر میشیدیم معمولا اینجاش می سوختیم و یه دلیلی داشت که سوخته بودیم غیر از اینکه سخت باشه ها سخت بودنش به کنار!

نکته ی بعدی اینکه آقا اینا ما رو از روی عشق و امتحانی که داشتند هر کاری میکردیم ایراد میگرفتند تا اونجا که باعث شد اصلا فکر نکنیم و بازی کنیم و همین باعث شد سرعت بازیم بره بالا و از حفظ بشم بازی رو آخه اگه میخواستم به اینا گوش بدم یا شک کنم زیاد اینا(جو مخفی بازی) ایراد می گرفتن ولی وقتی میسوختیم به این فکر بودیم که چه اشتباهی کردیم یا از خود راضی شده بودیم یا مغرور یا غفلت یا خندمون گرفته بود و جوگیر وخودبینی و از این حرفا مثلا یکی از ایرادها این بود که باید تو همه ی این ها رو بکشیشون وگرنه مثلا ضعیف هستی باید تک تکشون رو بکشی و من عادت کرده بودم ولی بازی پسر همسایه مون رو که دیدم که توی مرحله ی 3  بود و فکر میکردم خیلی قوی هستم و کسی نمیتونه(بعد بچه ی همسایه مون میگفت که من تا اخرش رفتم و عموشو کشتم که من تعحب می کردم که یعنی قوی تر از من بوده ایشون...) دیدم اینکه اون و ایشون اصلا این ها رو نمیکشد و فرار میکرد بیشتر ازشون و کار درستی هم میکردا ولی من ازم ایراد گرفته بودند چون یا گناهی کرده بودم یا داشتن میپیچوندندمون که بعدها ایرادها زیاد میشه و از این حرفا که ناخواسته تن میدهیم ولی نباید اصلا گوش شنیدن داشته باشی و بازیت رو بکنی حتی اگر وحی رو میشنوی دارن امتحانت میکنن که مقامت بالا بره و نیش میزنن و... شما هم همینطور ممکنه باشید نسبت وبلاگ من مخصوصا این زنا و دخترا که قبلا نیششون کم نبود و ایرادات که دیگه بسته شد بابش و حالا محض ترسه یا سیاست بماند و جو روزگاره و اگه میخواستن بازی رو دوباره بسازند یه جور دیگه میشد حالا...

---------------------

الان که داشتم بازی می کردم رسیدم به مرحله ی 5نجش و مرحله ی 3 و4 رو رد کردم شما شاید هنوزا نتونین اما دیگه ماییم دیگه... خلاصه آقا این مرحله یه آن یاد کوچیکیم افتادم و هنوز از حفظم شاید بیش از 10 سال باشه این مرحله رو بازی نکرده باشم اما از کوجیکی از بس بازی کردم حفظ بودم و از خودم نپرسیدم کجا باید برم شاید برای چنین روزی از حفظ شدم ولی یه سوال برام همیشه وقتی کوجیک بودم بود که آیا من باید این بازی رو یواش و با صبر بازی کنم یا تند و بدون فکر وقتی به این مرحله رسیدی میفههمی که باید تند بازی کرد و بدون فکر اگه تند بازی نکنی حالا شاید این مرحله اینجور باشه و هنوز هم شما حفظ نباشید اما اگه در مرحله ی 5 تعلل کنی یه کم سنگ از آسمون میافته روی سرت و جانت کم خواهد گشت و باید یه طوری بازی رو از حفظ باشی و خودت رو برسونی با جان اولت به جایی که عکس شیر هست حالا اگه سوختی عیب نداره و با جان های بعدی که بازی دیگه اینبار از اونجا (عکس شیر) شروع مییشه آغاز خواهد شد یعنی توجه میکنی در این مرحله باید حداقل دو جان داشته باشی و یه نکته ی دیگه که قبل از اینکه این بازی در این مرحله از حفظ بشم خیلی اعصابم خورد میشد چون من نمی دونستم کجا باید برم و با زور مرحله ی 4رش رو هم رد کرده بودم بعد اینم از آسمون هی سنگ میومد شانسکی میخورد به سرت و جانت کم می شد و اعصاب من هم خورد میشد خلاصه کنم من اولش وای میسدم  برای که حالت تعادل اون موقع نداشنم خلاصه اولش که هنوز وارد بازی هم نشدی همونجام سنگ میاد خلاصه میزاشتم و جاخالی میدادم تو (مرحله ی 5 ) تا اینکه یه سنگ بخوره توی سرم حالا که خورد اصابم خورد میشد و تند میرفتم و تند تند که دیگه هیچی فکر نکنم تا برسم به عکس شیر و از این حرفا یه جاش هست که 100% باید فکر نکنی اصلا و اونجایی است که داری صخره نوردی میکنی و زیر پات یا خوار هست یا هیچی نیست و دره هست یعنی اونجا دیگه باید فقط به فکر پرش درست باشی الان داشتم فکر اضافی میکردم میسوختم ولی آخر نتونستم فعلا مرحله ی5 رو رد کنم ولی میدونم مرحله ی6 آبشاری هست.

بگذریم بچه ی همسایمون بازم یه دفعه ی دیگه که من رفتم خونشون علاوه بر کامپیوتر پلی استیشن داشتند و بازی تکنویه چیه همون موقع میکردیم و بازی توی استوری(toy story) اون موقع و خوش میگذشت...و اونا حرفه ای بودند ولی من بلد نبودم بازی کنم پس بازی نمی کردم یا اگر کردم میسوختم زود...

-----------------------------

ضمن اینکه اگر مشکلی در بازی بود تا این مراحلی که مو رفته ام میتونید در میان بزارید مثلا مرحله ی دو میمونها چه طوری رد میشن نظر بدید تا بگویم ضمن این موضوع اینکه آقا این بچه شیره تا بزرگ بشه خیلی رنج داد به باباشا الان شما نگاه کن در مرحله ی دوم پیش باباشه خوب چرا رها میکنه میره جنگل یعنی میخوام بگم یه جرمی داره این بازی کردنش و اگه بچه ها علاقه ندارند اصلا مهم نیست و من همیشه نگاه میکردم در کودکی که این باباشو رها کرده رفته بازی میکنه و جنگ خاصی هم نیستا یعنی کسی رو نمیکشه حشره هه که چیز میشه از درونش بعد میترکه خود وقتی روش بپری و یه نوع ماجراجویی کرده بچه شیره بعد سوسماره هم که زبونش رو در آورده و مانند بقیه مزاحم هست بعد این کفتاره هم خودش رو میزنه به مردن و اگه بین بازی ها توجه کنی یه بار از کنار عمویش رد میشه یه کفتاری انگار پیکش هست و حشره هم که میخوره نوش جان اما کارش به جایی میرسه که با عموش دعواش میشه در نهایت و باید بکشتش اینو...یعنی باباش رو رها کرده که اینطور ماجراجو شده حالا شاید دلیلی داشته باشه و بابا رب هست و الرب هم که خدا الرب

تو مرحله ی دو باید هر میومن صورتی رو سرش دادد بکشی و بابام وقتی کوچیک بودم یه طوری که باورم شده بود میگفت بهم که بزار که این قدرت فریادش زیاد بشه بعد سرش داد بکش و مام باورمون شده بود تا دیدیم بچه ی همسایه اینکارو نمیکنه فهمیدیم نه خلاصه اونایی که صورتی هستند میمون ها رو باید سرشون داد کشید بعد دو تا درخته بعد باید از درخت دوم پایین اومد و رفت توسط روی جلبک ها به درخت اول فقط یه میمون هست در درخت اول که پایینه و دو بار باید سرش داد کشید و فریاد این نکته شه فقط اگه تونستید سوسکه رو بگیرید بخورید تا بتونید به مرحله ی بین 3 و2 یه فضایی هست برای جمع 10 تا سوسک که یا جون میده یا خورشید...

--------------------------

ضمن اینکه میخواستم یعنی گفته بودیم و خواسته بودیم که یه مدتی در مورد این بازی ننویسیم دیگر!!! اومدم چون چند مرحله ای رو رفته بودم دوباره از 5 اینکه این مرحله نکته ای که داشت اینکه آقا به ما چه...یعنی یادم رفت تا یادم بیاد میریم مرحله ی 4 در اونجا باید از کنار رد شد و پاتوقم کودکیا سمت کناره بود که جلو این حیوانات و وحوش نباشیم ولی الان که فکر میکنم باید جلو سنک ها هم بیایم و جایی که از رویشان بپریم ولی پاتوق هنوز همونجاست...مرحله ی 3 آقا این کفتارا دوباره وحشی و دیونه شدند و حمله می کردند چون من درموردشون صحبت کردم اینجا و هی میسوختم اینبار!!! و انگار صحبت می کنند و دیونه تر از اینا هیچ بچه ای نیست...مرحله ی دو آقا این اسب آبی ها به دلیل کثرت رد شدند از روی شون دیدم که هاشور هایی زیر صورتشون و روی پاشون هست که دقت نمی کردم بهشون و کودکیم هم دیده بودمشون بعد دیدن این ها رو به فال نیک میگرفتم و میگیریم دیدن هاشورها رو...مرحله ی 1 هم که هیچی مرحله ی 5 چی شد؟ از بس طول کشید اومدنمون اینطوری شده والا...ولش کن یه نکته ی دیگه اینکه اگرچه گفتم این بازی یه نوع جرم برامون توی دوران کودکی جرم خفیه داشت که یعنی از زندگی و ننه باباش جدا شده بود ما هم میرفتیم جای ساکت و هنوز با سر و صدا ساختن عادت نکرده بودیم برای تمرکز و ما هم از ننه و بابا و مامان و پدر یعنی جدا میشدیم اینکه ماجراجویی داشت و از این حرفا درست ولی این حیوان شیره یه عزتی داششت و هیچ وقت خوار نمیشد مگر خودمون بباخیم و خواری معنا داشته باشه وبعد سوختن میمونه تیز هوش و پیری میومد که آقا بعضی موقع ها نا امید میشد ولی اینبار از بس رفتم صداش عوض شد و نکه اذیت  کنه ناراحت بشه ها آخه من تو مرحله ی 3 هی خورشید میگرفتم هی میسوختم بعد اینطور نیست که ناامید بشیم از اینکه ظرف جان کم بشه و هی برخورد کنیم به پرنده ها و چی میگن بهشون یادم رفته خلاصه آهان لاشخورا بعد عیب نداره ظرفیتش کم بشه یه سوسک درست وحسابی یا معمولی بخوری پر میشه پر پر مثل بازی های دیگر نیست که یه کم پر بشه کامل ظرفیت جان پر میشه و عیت نداره یه کم جونت کم شد آهان یادم اومد مرحله ی 5 هم در مورد جانش شاید میخواستم صحبت کنم که سوسک نداره که بخوری باید بدوی وگرنه میباخی و قیامتیه برای  خودش...

-----------------------------------------------------

آقا خلاصه ما و ما خلاصه ردش کردیم تا رسیدیم به مرحله ی 8 و فکر کنم 9 تا مرحله ای داشته باشه و دیروز که بار اخیر و آخرین بارم بود که داشتم بازی می کردم 5 تا خورشید داشتم که میشه 10 تا جوون که میشه به 15 تا هم کشوندش یا بیشتر حتی 20 تا یا شایدتم اگه خیلی حرفه ای باشی 25 تا جوون خلاصه حواسم نبود 5 تا خورشید داشتم و میمونه آخرش اومد تو فکر بودم yes و no  نزدم بعد خودش اومد بیرون البته وقتی کوچیک بودم اینطور میشد و یادم میرفت یس و نو بزنم خودش میرفت بیرون ولی خلاصه اینکه آقا نکته ی بازی اینکه وقتی شیره بزرگ شد سرعت بازی کند میشه یعنی تند نمیشه بازی کرد خود به خود و سرعت بازی محتاطانه میشه و مرحله ی 7 آسونه ولی باید دقت کرد و شانس مهم نیست زیاد ولی در مرحله ی 8 طوری شد که به عموش نرسیدیم متاسفانه و سوختم یا خورشید ها رو از دست دادم که گفتم چی شد و حالم گرفته شد نکته ی بعدی که یادم اومد نباید به شیره نگاه کرد و بازی کرد اینم وحی میشد و باید به بازی و شرایطش نگاه کنیم همین دیگه.

--------------------------------------------------

داشتم بازی شیرشاه می کردم باز بعد مدت ها و به یه نکته رسیدم درهمون مرحله ی اولش که بودم یه بار بازی کردم و سوختم در مرحله ی دو و ادامه ندادم دیگه بعدش در مرحله ی بین دو و یک سوسک مخصوص خورده بودم و یعنی اینکه می تونستم سوسک های بیشتری بخوری در بین دو مرحله ی دو و یک و حتی خورشید بگیرم یا جون اضافه اما نگران بودم در دور جدید نتونم زیاد مثل دفعه ی قبل که 35 بار خوردم سوسک و خورشید و جون هم گرفتم نتونم برسم بعد یاد کودکی افتادم که در کودکی حالا دو نفر بودیم با خواهرم سرانجام ضایه میشدیم یا حتی فضای دیگر ساخته شده اینکه همین موضوع برام پیش اومده یعنی همین دیگه که مثل اولش نتونم زیاد سوسک بخورم و ضایه بشم و یه نگرانی ای داشتم اما یادم میاد تو کودکیم که بازی میکردم این خودش اصلا وقتی میرسیدم یا توجیه میشد مشکلم یا اصلا یادم میرفت چنین نگرانی داشتم و درس خوبی بود برای زندگیم اما حالا نه الان نگرانی ضایه شدن جاسوسی بود که اسرائیل مثلا ضایه بشم میخوامم ضایه بشم و اینترنتم هم وصله که بازی میکنم و خوب آنتی ویروسم دارم!!! خلاصه این شد که بازی رو ادامه دادم تا مرحله ی یک تمام شد و توجیه اینکه سوسک اشتباهی خوردم و اگه نمیخوردم و از توی هوا نمیگرفتمش هم میسوختم پس ناچار بودم بخورم گرچه ضایه شدم اما دیگه برام مهم هم نبود!!!

khaste

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۲۷ ق.ظ | پلیسعلی | ۰ نظر

حالا دوست دارم فیلم های جمشید هاشم پور رو ببینم و مجموعه فیلم هاشو گرفتم توی 4 تا دی وی دی هست جمشید (آریا) خیلی باحال بازی میکنه و اگه چشم داشتی روزی مامور گمنام امام زمان رو ببینی ایشون رو تصور کن به جز روحانی عزیزانی که وزیر میشن.چون ایشون امام زمانی است و واقعا مرده.

 

 

دقت کنید که اینا همشون کچل و تاس و بی مو میشن طبق روال جامعه و ریش هم ندارند!!!!!!طبق هدایت امام زمان اصلا و باید برای سلامتی و دوری امام زمان خوبه دعایی بکنیم در فراقشون البته گفتم که در وبلاگ جیگرار هم که آقا عجل لولیک الفرج شاید یعنی بیاد روز قیامت و فوزت برب الکعبه ی امیرالمومنین باشه و اینکه امام زودتر شهید بشن و دقت هم که کردم آقای فاطمی نیا می فرمودند که عجل و سهل لولیک الفرج..البته به ایدوئولزی خودمون بستگی داره این همه ما گفلتیم نشده ولی خوب تا کی میخوای این دنیای پلید رو بکشونیم و شاید و حتما برای ما خوبه این واقعه ی پردرد و بد شاید چون حدیثه که برای خود ما هم هست فرج خواسنن حالا این همه مردم خواستند و فرج برای خودشون حاصل نشد و خدا نخواسته نباید به هر حال به قول ایشان نا امید شد!!! البته من ضد حضرت نیستم که این حرفا رو میزنم و همچنین این عجل لولیک الفرج هم معنیش برام القا شده بود شاید چه میدونم واقعا دارم چرت میگم دیگه؟؟اشکال نداره امروز زیادی فشار آوردم و خسته شدم شاید ولی روزهای پرکارتر هم داشته ام.خدایا کی ما رو شهید میکنی بره اگه نفس زکیه هم یکی نیست (اگر نداشت) خلاصه مثلا شما در نظر بگیر شهید فداکار نوجوان که رهبر امام امت ما خوانده شد و نارنجک بست خوب کی بالاتر از این و خلاصه زمان تا زمان داریم و آدم تا آدم تا ظهور چه معنایی داشته باشه گفتم تیان حالا بدزدنم؟؟؟ ها؟؟


tirdad

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۲۵ ق.ظ | پلیسعلی | ۰ نظر

داشتم فکر میکردم که اگه من یه روز امام زمان رو از نزدیک زیارت کنم در حالیکه در هچل گیرافتاده باشم بعد اگه روم بشه و فرصت داده بشه و جرات حرف زیادی غیر از سلام و علیک داشته باشم و گفتم جرات داشته باشم در هچل شما چه معجزه ای رو که هیچ پیغمبری انجام نداده میخوام از ایشون؟ البته جوابش القا شده بود تو حمام که نوشتم چی گذشته در دوره ای برای تیمارستان سومین بار که مفصل در جیگرار نوشتمش خلاصه القا شده بود این جواب سوال + اینکه همون نام گذاشتن علی و حسین و حسن و.... روی پیامبران قبل از ائمه که همشون بودند غیر از خاتم انبیاء خلاصه این سوال هم همونجا توی خونه ی خالیمون القا شده بود اینم القا شده که بخوام اگه جرات  کنم و مال این حرفا هم نیستما ولی میگم ای امام زمان(عج) این حیوان را انس کن!!!!!! آخه یه همچین چیزی تعریف نشده بر حسب نظم خدا مگر مرده باشه طرف و حیوان شده باشه که اسلام اینو من نمیدونم قبول داشته باشه و  آبرو میره اگه حقیقت داشته باشه و بازنکنم دیگه نمیشه میشه یعنی؟؟ شنیدم سید حسنی علیه رحمه هم که بیاد یه نشانه ای از آقا امام زمان میخواد آخه میدوند قلابی ایششون زیاده که چهره تقریبا مثل هم باشه کما اینکه شکل من و شما هم قلابی داره البته قلابی ها با ارزشند مال ائمه ولی خوب دیگه بالخره از معجزه ای که من  میخوام سوال کنم آیا بهترشو میگه در مقابل هچل شما و مردم سید حسنی؟؟ حالا ما هم گویی نیستیم ها القا شده بود اینا..کما اینکه سید حستی هم یکی نیست ما گفتیم اینا رو ککه همه ی سید ها حستی حسیتی و ائمه حالا من سید هم نیس اما بالخره همه شون رو مادرشون حضرت زهرا به یه اندازه دوست داره تقریبا و فرصت داده ولی اگه سید حسنی بیاد اینطور نیست که مانند سید حسینی (رهبر عزیز و عظیم الشان) باشه من فکر میکنم باتوجه به تجربیاتم وخیلی بزرگان بالاترشو هم داریم این یک فرصت است فقط برای ایشان که کامل کنه و محور باشه..البته از این آرزوهای خام یه زمانی داشتیم مخصوصا خامی از اون وقتی که جز 313 نفر باشیم هر جوان ایمانی باید داشته باشه ولی نه ما خراب کردیم ولی بهترشو داریم خدا که هست.

saggggggggg

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۲۲ ق.ظ | پلیسعلی | ۰ نظر

بابا سگم سگ قدیم الان دیگه گوشت و استخوون هم براشون باندازی ناز میکنن و به نظرشون نمیاد دیگه البته مو در سایت که نه وبلاگ جیگرارم در مورد سگ ولگرد زیاد که نه تا حدودی صحبت شد باز ...اینا اگه ولگرد باشن و شاید دیده باشین در بیابون هاکه علفم اگه باشه میخورند دیگه چه برسه نان خشک و گفتیم که سگ ولگرد نیاز داره نه من باب اینکه بترسونه مردم رو سگ ولگرد از باب اینکه آقا بولخره یکی باید پیدا بشه در مقابله با زن های آموزش و اسیر شده و آموزش دیده ی در آزمایشگاههای اسرائیل که چیزی برای خوردن ندارن و در یه سالن هایی جمع و  اسیرند و لختند و قاطی و لشکر سفیانی که حدیث وارد شده که مردان در آن زمان در خانه بمانند و بر زنان عیبی نیست و یا باید زنای با غیرت ما بیان جاو در مقابله با حوریان لخت سفیانی که چیزی جز چیز ---نمیفهمند و از گوشه و کنار اروپا چه زنان فلسطینی اسیر مظلوم جهش یافته به سمت پوچی خلاصه یکی باید مقابله کنه و سگ ولگرد صاحبش امام زمانه اینا و اینا پلیس میشن امتحانشم مجانیه حالا مرده اگه چاوی خودش رو بگیره و وارد خیابون نشه تا با این حوریان که گفنیم بعضی شون واقعا حیوان بوده اند به این صورت که از زندگی سیر شدن رفتن تو جزایری لخت شدن و پوچ گرایی بعضی هم جهش یافته و اسیر و ناچار و مظلوم مظلوم مظلوم ایتا رو اسیر کردن بعدش و داشتم میگفتم مردا میخوان چه جوری برخورد کنند؟؟؟ درصورتیکه حالا یه پلاستیک هم روشون بندازن فرداش چی... اینارو یه بار گفتما باور کن دیگه حس نوشتن هم ندارم امروز دیگه ولی خوابم نمیبره و داشتم مطلبمو مرور ذهنی می کردم که در مورد سگ چیزی نوشته بودم گفتم کاملش کنم شب و روزتون بخیر..


nadidan

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۱۸ ق.ظ | پلیسعلی | ۰ نظر

الان از مسجد اومدم و نمی دونم لامصب به یه موضوعی گیر جزئی دادم و اشتباه بود که یه نفر رو تو مسجد که همون ایشون رو که صبح در نظر گرفتم بعد دیدم اشتباهه ولی این تجسم افراد که اتفاقا ربط داره به موضوع وبلاگ و تجسمی که یه بار مفصل قبلا صحبت کردم ولی هشیار نبودم باز کار دستم داد و این نظریه که نباید افراد رو به طور مستقیم و خود به خود مگر هدایت باشه  و ما همه با امام زمان در رابطه نیستیم که تصور کنیم و میره که باشیم یعنی ما همه که چهره ی امام معصوم رو ندیدم که حق بدیم بهش...خلاصه از هر بابی که وارد میشم می بینم که این نظریه درسته حالا چه نظریه ای همین دیگه که گفتم که نباید افراد رو تجسم کرد و... که وغیره شو بعدا توضیح میدم... من باب چی... من باب اینکه آقا نباید (در عرفان بالا و نفی شرک بت پرستی متناسب با خودت که بتونی شاید کنار بیایی و یا شاید یه کم زور بزنی درست بشه و بتونی خودت خودت رو عوض کنی) خلاصه من باب جی؟؟

من باب اینکه نباید مستقیم به صورت افراد نگاه کرد که شرک غیر خدا وارد میشم www.nadidan.mihanblog.com توضیحاتی درش دادم...............

من باب اینکه نباید این جا که نشستی و شنستی به کسی غیر خدا فکر کنی برای اینکه شاید بزرگ بدونی و این بزرگ دونستن کار دستت میده شاید ازش بترسی کار دستت میده و همه ی اینا شرک به خداست

من باب چی ؟ من باب اینکه آقا اصلا وقتشو نداریم که روی دیگران به جز خدا وقت تلف کنیم و در نظر بگیریم

و من باب های دیگه حالا حدیث و روایتشو من در خدمت ندارم ولی شما از هر دری وارد بشی این نظریه ی شرک به خدا توسط فکر و تجسم در صورتیکه برای هدایت نباشه و خودمون دست به دامان حضرات نشده باشیم یا خودش خود به خود از نظر الهیه وارد نشده باشه غلطه کار و شرکه به اندازه ی خودش......

خلاصه همین الان بهتون عرض می نمایم که هرچی فکر دارید و یا تجسم میکنید با اختیار خودتون و نه من باب هدایت بریزش دور! آهان


karbobala

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۱۴ ق.ظ | پلیسعلی | ۰ نظر

امروز صبحی مسجد رفته بودم برای احکام و قرآن بعد نماز و هم موندم تا بشنوم چیزهای عجیب و غریب اصلا داستانی داشت رفتنم به اونجا مخصوصا اونجایی که قرآن تفسیر میشد بر اساس یه کتابی که نمیدونم چی بود و عجیب بوداا و تعجبم برده بود بدجور به یه آیه که نه یه حدیثی از حضرت موسی (ع) بود یا نه نمی دونم ولی چند تا چیز گفته شده بود که کاشکی ضبطی چیزی برداشته بود ضبط می کردم ولی زشته کاشکی می نوشتم ولی اونجا صبح به این زودی پیرمردا ترجیح میدن اذیت و آزار برسونن تا قلم بدست لب گور..

خلاصه اینکه میدوتستی اکثر مومن ها طبق آیه های آخر سوره ی یوسف مثل من مشروکند و شرک دارند همین که شما بسپاری کاری رو که فلانی برات انجام داده و خدا رو درنظر نیاری طبق چیزی که امروز از ایشون تو مسجد فهمیدم شرکه خودش و ...

 

حدیثه میگفت که نا شیطان رو مرده نیافتی از مکر و حیله اش در امان مباش حالا همین جمله رو سرچ میکنم تو نت تا این حدیثی که در مورد من بود اکثرش رو پیدا کنم بعد ایشون هم  توضیح میدادند که حواس ما باید جمع باشه مثلا توی اتوبانی که داریم میرویم حواسمون هست که به ماشینی نخوریم یا ماشین بهمون نزنه باید همیشه حواسمون جمع باشه البته میگفتند که بدتر از اونم حتی در زندگی هست!!! و حدیثه دیگه چی میگفت؟ میگفت تا گنج های من (خدا) در زمین هست ناامید نشو یا چیز دیگری که ایشون توضیح میدادند که همین که مردم شکمش پره بسه برای روزی خدا تا بره بزنه دله دزدی کنه و روزی حرام بیاره واینها که دنبالش هستند معمولانم میگفت دچار بیماری هایی میشن ومریض می شن و چربی شون بالا میره و باید از بعضی غداها حتی پرهبز کنندو لذت هم نمیبرن از زندگی معمولا... و اینا بود که منو تسکین میداد بعد حدیثه دیگه چی میگفت؟ میگفتند که تا توبه نکردی و گناهات بخشیده نشده دیگران را امر به معروف مکن و ... و عجب حدیثی بود حیف که همش یادم نیست ولی همش درسی بود برام حالا سرچ هم میکنم تو نت ببینم پیدا میشه البته احکام هم میگفتند و احکام رسیده هر روز صبح ان شالله میگن و رسیده بود به جایی که در مورد میت بود و یکی از دوستان هم همش بدش میومد از این میت احکام هاش گفتن و برای همین شاید نیومده بود امروز چون چند روز دیگر همش میگفت که رد بشیم حالا بگذریم از این در مورد کتاب حضرت داوود (زبور)صحبت شد که 150 فصل داره  ومانند صحبفه ی سجادیه ی خودمون میگفتند هستش و دعا مانتده و در مورد کتاب صحیفه سجادیه هم صحبت شد که دست امام بسته بوده و براساس سیاست اون موقع نوشته شده این کتاب و اینکه به این کتاب میگن زبور آل محمد (ص) ودر مورد ائمه هم صحبت شد و چیزهای دیگر حتی در مورد ائمه که نوری بودند داشتند میگفتند که بله این ها نوری از خدا بودند و نمیشه خدا رو توصیف کرد چون ناقص میشه و یه همچین چیزایی که فضولیم گل کرد یه سوالی بپرسم و تا اومد توی ذهنم و ایشون هم همون موقع داشتند صحبت می کردند همینطور قلبم میزد تلوپ تلوپ که بخوام بپرسم سوالم رو و آخرش رفتم پرسیدم از ایشون بعد از سلام الیکم که شده (آیا) پیامبری بوده باشه که  نامش مثلا علی باشه بعد گفتند که نه یا چیز دیگری گفتند بعد گفتم که این پیامبرها میدونستند که نوری بوده (دور عرش) و خدا هم فاش نکرده باشه (در قرآن) آیا شده؟ ایشون گفتند نمی دونیم ما که 124 هزار پیامبر اومده ما که خبر نداریم شما از امام معصوم بپرسید!!! و تشکر کردم و برگشتم.

آره پبداش کردم ولی انگار حدیثه از امام علی (ع) ببخشید اگه اشتباه توضیح دادمش و نوشتم حدیث رو ببخشید ولی:

امام علی (ع) فرمودند: خداوند چهار سفارش به موسی کرد و فرمود که سفارش مرا در چهار چیز نگهدار .

نخست تا گناهان خود را آمرزیده ندانی به خرده گیری دیگران مپرداز.

دوم تا دانی که گنج های من ته نکشیده، غم روزی مخور.

سوم پادشاهی من پایدار است به دیگری امیدوار مباش.

چهارم تا شیطان نمرده است از مکر و فریب وی ایمن مباش.

 

-----------------

باور کنید اگه من نصیحت میکنم چیزی و خرده میگرم فکر میکنم گناهام بخشیده شده(فونته رو هر کاری کردم کوچیک نشد نامصب) خلاصه ببخشید اگه اینکارو کردم شاید بخشی از توبه کردنم همین وبلاگ باشه و نتونم در خفا دیگه مثل قدیم که بچه بودم و بدنم میلرزید و دعای صحیفه میخوندم در مورد توبه هاش توبه کنم دوباره و گرفتار شدیم دیگه عیالبار شدیم ه ه ه ه و از بس خوشحالم که حدیثه پیدا شد منبع وبلاگشم رو هم مینویسم اینجا:http://holy.iranblog.com دستش درد نکنه..

sang

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۰۶ ق.ظ | پلیسعلی | ۰ نظر

خلاصه امروزم گذشت در حالیکه داشتم به یه موضوعی خاص فکر میکردم امروز پی سیم یعنی لب  تابم دستم نبود و رفته بود برای یه کاری بیرون خوب منم حوصله ام سر رفت و رفتم صحیفه سجادیه باز کردم و خیلی ممنون اینکه ((دعای نهم در شوق به طلب آمرزش از خدا)) فرازی از این دعا رو آوردم و یه پاراگراف دعای حضرت که حرف های زیادی رومیشه فهمید از این.

اول در مقدمه اینکه که یه موقع هست که آدمی میریزن توی کاسه اش یه موقع هم ریاضی گونه هست و یا فیلسوفانه مانند که آدم باید بره یه چند ساعتی مشغول باشه و فکر بنماید ولی خلاصه اینکه دیونه که این چیزا حالیش نیست و در عالم دیوانگی ما مثل عقب مونده های ذهنی که حالا نمیدونی جی بگیم بگیم عقب مونده ی ذهنی اسمشونه یا هر جیز دیگری که میزارید روشون خلاصه توی کاسه میریزند و ما دیونه هام میشینم ویرایشش میکنیم وگرنه خدا میدونه این نوشته ها از طرف کیه و کار کیه ما ویرایشش میکنیم توسط عقلمون و فکر آنجنانی نداریم که درگیرش بشیم گفتم عالم دیوانگیه خدایا این نوشته ها پس کار کیه!!! و گفتم من الان دارم بیشتر ویرایش می کنم تا کار دیگر و خودم رو و زندگیم رو بیشتر مد نظر دارم تا دیگر!!!بله

و حالا فراز دعا چیه و چی من فکر کردم امروز و فشار آوردم تا ویرایش کنم...

وَ إِذَا هَمَمْنَا بِهَمّیْنِ یُرْضِیکَ أَحَدُهُمَا عَنّا، وَ یُسْخِطُکَ الْ‏آخَرُ عَلَیْنَا، فَمِلْ بِنَا إِلَى مَا یُرْضِیکَ عَنّا، وَ أَوْهِنْ قُوّتَنَا عَمّا یُسْخِطُکَ عَلَیْنَا وَ لَا تُخَلّ فِی ذَلِکَ بَیْنَ نُفُوسِنَا وَ اخْتِیَارِهَا، فَإِنّهَا مُخْتَارَةٌ لِلْبَاطِلِ إِلّا مَا وَفّقْتَ، أَمّارَةٌ بِالسّوءِ إِلّا مَا رَحِمْت‏

و چون آهنگ دو کار کنیم که یکى از آنها ترا از ما خشنود کند و آن دیگر ترا بر ما خشمگین سازد.، پس به آنچه ترا از ما خشنود کند متمایلمان ساز، و از قدرتمان بر آنچه موجب خشم تو بر ما است بکاه، و در این مرحله نفس ما را در اختیار خود آزاد مگذار، زیرا که نفس ما را در اختیار خود آزاد مگذار، زیرا که نفس جز در آنجا که توأش توفیق دهى گزیننده باطل است، و جز در آن مورد که توأش رحم کنى بکار بد فرمان دهنده است.

و این فرازش که از سایت آوینی گرفتمش و رنگ آبی عربی و زرد هم معنی اش به فارسی و اما اون چیزایی گه ما فکر کردیم  و من ویرایش کردم و خودمم چیزاهایی به اندوخته ام اضافه گردید با فکر کردن و حالا نوشتمش طبق وقتی که داشنم و حوصله ام گفتم سر بود و گفتم وقتشو داشتم تا یه چیزایی بنویسم و آماده فکر کردن بودم و عجیبم بود که سوال پرام پیش اومد و همینکه سوال رو نوشتم و صورت مسئله رو گذاشتم تو نوشته هام و پرسیدم جواب پیدا شد حالا بگذریم.

اول اینکه می فرماید( قدرتمان را کم کن در آنچه موجب خشم توست )و اینکه مثلا شهوت داریم زورمون زیاده هر چی با این دعا از خدا میخوایم که اگه داریم طغیان می نماییم و اگه دست به زن داریم و نمی تونیم خودمون رو کنترل کنیم و... حالا اینطورم نیست همش که من میگم به عنوان نکته ی اول همین دیگه.

دوم اینکه نکات زیادی داره این فراز که(لا تخل فی ذلک بین نفوسنا و اختیارها) پیش از اینکه بازش کنیم در جمله ی بعد می فرماید فانها یعنی یا نفوس ما یا اختیار ما مختارند به باطل و کار از یکی از این دو خرابه.

و نکته ی سوم که به نظرم رسید درمورد همین جمله است که در فراز نکته ی دوم نوشتمش(لا تخل فی ذلک بین نفوسنا و اختیارها فانها مختاره للباطل الا ما وفقت) که چی؟ که هم نفس و اختیار روان هستند طبیعتا به باطل و خارجی ها اگه با خدا نباشند و توفیقی نداشته باشند حق دارند اقدر بی فرهنگ و  بی ادب و بی شعور باشند چون گفته دعا که روان هست نفس و اختیار ما به سمت باطل مگر توفیق بیابه و اماره بسوء در ادامه مگر رحمت باشه در کار!!!!!!!!!!!!!!!!!!

مثلا اگه ما نماز نخونیم که امری است الهی و توفیق درش زیاده انتظاری دیگه نیست برای کارهای بعدیمان و اینکه همین کارهای خوب و اعمال شایسته چه نماز چه کارهای دیگر رو هم خدا باز توفیقشو بهمون داده و خدا هم دنبال بهونه است که توفیق بده و دستمون رو بگیره و از پلیدی دو کنه و آخرشم بهشت و این حرفا و مهمتر از آن خوشنودی خودش که خودش خواسته خوشش اومده از طرف دستشو گرفته پس چای داره که صداش کنیم خدا رو و بخوایم که دست ما رو بگیره.

خلاصه آقا وقتتون رو نگیرم در این جمله گفته ما رو بین تفس و اختیار در آن قرار نده اول این ذلک چیه؟ دوم نفس و اختیار چیه و چه تناسبی داشته و اینجاس که چای فکر کردن و فرو رفتن در آن برای من وجود داره که این چه فضایی هست نفس و اختیار ما و چه فرقی میکنه که یه چیزی هم بین این دو باشه و جا داره تکرارکنم جمله هه رو که خدا که نه ولی امام مصعوم از طرف خدا می فرمایند (و در این امور ما را بین خود و اختیار خویش رها مساز) من نمی گم ها امام سجاد (ع) در این دعا می فرماید (چرا به من میگی بی شعور من که معصوم نیستم و من هم نگفتمش...) خلاصه اینکه چی هست بیت خود(نفس) و اختیار که ما گرفتارش می شویم از نظر روانی و روحی کجاس و چه حالیته این حالت که امام فرموده... نفوس ما چه میکند؟ و اختیار ما چه؟این دو به چه چیزهایی فرمان می دهند آیا نفوس ما چیزی است جز شیطان که در مقابل ما و اوامر ما عکس العمل نشان می دهد؟و اینطور است که نفس ما که می سازیم و ساختمانی است پیچیده که توسط عوامل خارجی برای موقعیت های خاص ما موثر است و درصدی از کارهای ما را خود به خود (درصد مختلفه در انسان های مختلفه) طبق آنچه از خود ساخته ایم و مثلا گناه کردیم نفسمون دیگه مستعد نیست و  عوض شده و تاثیر گذاشته روش و نفسی را که با گناه و ثواب خویش ساخته ایم از خود و اختیار شاید بر گردد به نهایت و خروجی کار که شما مثلا میگی من انسان پلیدی هستم و نفس قوی ای و شری دارم ولی خروچی کارام خوبه و خراب کردم در زندگی و گناه ولی خروجیم از کارها خوبه و نماز هم میخونم ولی اختیار بر میگرده شاید به همین خروجی کار که شاید اگه توفیق داشتیم خدا اثر بزاره و هرچند نفس پلیدی داریم و لذت از کار خوبمون نمیبریم خروجی و اختیارمون کار دستمون نمیده که گناه کنیم (البته خدا آزمایشمون نکرده که رفوزه یشیم طبق نفس پلیدمون اگه داریم)و بر اختییار شرایط تاثیر میزاره خدا و شیاطین تاثیر میزاره و یکی دیگر از چیزایی که تاثیر میزاره همین نفس مون هست که ساختیم حالا الغرض اینکه امام می فرمایند که ما رو بین این نفسمون و(حتی آخر کار که اختیار باشه) و اختیارمون رها مساز و در جمله ی بعدی می فرمایند که (روان به سوی باطل است نفس و اختیار ما مگر اینکه تو فیق پیدا کنیم ) و در جمله بعد (اماره بسوء الا ما رحمت) یعنی شاید نفس ،اماره به سو کنه و امر به بدی کنه شایتم اختیار این کارو کنه که امر به بدی کنه و دست خودمون باشه اختیارمون حتی ممکنه اولاش نفس پلیدی نداریم خودمون حتی نفس مستعد در گناه هم نداریم و نیازهم به رفع غریزه ی پلید جنسیه نداریم مثلا ولی طبق اختیارمون میریم به سمت بدی(فانها یعنی یکی شون یا نفس یا اختیار) خلاصه میریم به سمت گناه مگر آنگه تو ای خدا رحمت آوری......................

azar

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۵۳ ق.ظ | پلیسعلی | ۰ نظر

امروز باز داشتم بعضی ها رو یاد میکردم که هر کاری میکنن و تو جمع میگن برای اینکه سفرمون بی خطر باشه یعنی دعا می کنن که بی خطر باشه سفر چه میدونم همچین دعاهایی که خدا هم به خاطر اینکه دستش با جماعت در یک فنجونه هم به خاطر اینکه یادی از خدا شده با زور هم که شده دعاهای ما روبرآورده میکنه اگه یادش کنیم و عجیبه این. بعد حالا نه که تفریط کنم یاد این قضیه از جریانی که آقای فاطمی نیا تعریف می کردند افتادم که تعریف می کردند که یه زن بادیه نشین بوده که خدمت پیامبر خدا (ص) میرسه و ایشان هم داشتند تناول میکردند بعد با اسم ایشون رو صدا میکنه و میگه محمد بعد میفرمودند که پیامبری که خدا فرموده در قرآن که نامش رو نبرید و بگید رسول الله (حالا مام میبریما!!!) و خطابش کنید خلاصه در خانه هم حضرت زهرا (س) هم نامشون رو رسول الله بردند و میگفت که پیامبر فرمودند که نبره این اسم رو بگن همین پدر یا بابا و بعدشم در مورد تواضع حضرت صحبت کردند که هیچ گاه تکیه نمیزدند موقع تناول غذا و مثل یه غلامی که جز اون ها باشه مینشستند برای غذا خوردن بعد اینکه خلاصه این زنه میاد یه بی ادبی میکنه به پیامبر و حالا یادم نیست چی میگوید اگه سرچ کنید توی اینترنت شاید پیدا کنید که چه کرده یادم نمیاد بعد به پیامبر میگه یه لقمه از غذات رو به من بده و پیامبر لقمه میگره و بعد زنه میگه نه به والله (حالا نمی دونم به ولله رو گفته یا نه) از اون لقمه ای که در دهانتان گذاشته اید به من بدید و خلاصه آقای فاطمی نیا تعریف می کردند که این زن از اون لقمه ی در دهان گذاشته ی پیامبر خورد و به فرموده ی امام صادق (ع) این زن به عمرش مریض نگشت!! و خلاصه تعریف می کردند که این زن توسط مردم آزاری از این خاندان کسب فیض می کرد و ...


abnabat

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۴۲ ق.ظ | پلیسعلی | ۰ نظر

یه بار یادمه چند هفته ی پیش در مورد استغفار کردن صحبت می کردم و یه چند نفری رو هم از کسانی که میشناختم گفتم خوبه در نظر بگیرم و برایشون استغفار کنم تا در رحمت الهیه بر روی مویم واز شه یه همچین.خلاصه یه نفر بود امام زمانی که حالا چون سر و رازی پیش هم داریم از دوستان حالا من که اونو نمیشناسم ولی اون خیلی بیشتر منو میشناسه از خیلی وقت پیش(بابا مرده!) خلاصه ایشون رو که از نزدیک هم دیدمشون از دوستان بابام رو در نظر گرفتم و دیدم که حالا ارتباطش قوی بود و قدرتمند بود و چی بود که فهمیدم این برای این گناه انتظار داره من استغفار کنم براش که در رانندگی مگر حق کسی رو خورده باشه مثلا جلو زده باشه از کسی و حق و ناحقی (ناخواسته ها) پیش اومده و همون موقع داشتم فکر می کردم ما کجاییم و چه کارا می کنیم و ایتا چه...


zandegi

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۲۱ ق.ظ | پلیسعلی | ۰ نظر


timtime

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۱۹ ق.ظ | پلیسعلی | ۰ نظر

یادمه اون موقع ها که مناجات من با خدا بیشتر بود و همیشه از دری وارد میشدم تو وبلاگ نویسی که راه تازه و امید بخش بود تا جایکه شاید بعضیا رو دیونه هم کرده باشم خودم خبر ندارم آخه یه جملاتی میگفتم مثلا 5 6 سال پیش و خیلی بد بودم به قول شما خلاصه یک جملاتی میگفتم بعدا که  میرفتم میخوندمش میدیدم تو پهلو و زیباست و چه خوب گفتما یا اصلا میومدم بعضی چیزا رو بنویسم که اگه میگفتم یا آبروی خودم میرفت یا بدرد نخور و پوچ بود مثل الان نبود که هرچی بگم بزرگان کار رو به جایی رسونده بودند که الهامات قلبیه داشتم و جملات عجیبی به ذهن و زبانم میومد که گفتم اولش حتی خودمم نمی فهمیدم و خدا خیلی پرمعنا بود چون مستغنی نبودم که طغیان کنم و غریزه بود جوان بودیم دیدی این معتادا چقدر خدای اند بعضی موقع ها میگم این سیگاریا آدم های خاصی اند و زن و زندگی اش رو درسته بعضی معتاد ها به باد میدن ولی در دل دل به هیچ زن دیگری ندارند که بخوان.......بگذریم خلاصه همیشه  اینا جلوی من یک بن بستی میذاشتن و من باید حلش میکردم با وبلاگ یعنی ما گروه ما از بچه ها تا چه میدونم چند نفر بودیم تا اینکه یه مدت ننوشتم و حالم هم خوب نبود و از فیلتر هم نمیشه گفت ولی رد که میشدم و معناد شده بودم ولی باور کن هدفم رسیدن به زن نبود ( به معنای ازدواج )او آن چنان که میدونم برعکس بود و از جرشونم شده و... تا اینکه الان مریض تشریف دارم و میبینی که دیگه نمیجنگم و نبرد و انقلاب درونی خاصی ندارم و خاموش شده این شعله ام و گریه هم نمیکنم برای ابی عبدلله و اشک و صفا نداریم و خلاصه مریضی بحمدلله خلاصه توی این بحبوحه ها که نمی نوشتم و به بن بست خورده بودیم چون همش مانع تراشی میکردن رفته بود بابام یه روانشناس آورده بود خانه مان چون میگفتم برید بیارید که من نمیام جایی و بعدا هم فهمیدم که همسایه ی جدیدمون بوده خلاصه این میومد با من حرف میزد و غالب صحبتش این بود که بعضی آدم ها هستند که نه قدرت جر و بحث دارم(حالا همینطوری میگما از قولش نمیگم)و نه قدرت آزار رساندن به دیگران و چیزی دارند فقط مثل گیاه اند که آب میخوره و میخواست این  منو بفرسته تیمارستانی بیمارستانی جایی و منتظر بودن که من دست از پا خطا کنم تا فتنه ی ایجاد شده در منزل ما رخ بدهد البته کسان دیگری هم بودند که کم محلی میکردند و نظری نداشتند که من بستری بشم توی تیمارستان یا نه ولی خلاصه من خودم با کبریت کاری کردم که گفتمش اینو و خلاصه این شد که برای اولین بار پام اونجا  باز. یعنی میخوام بگم هر کسی یه گرفتاری داره و نمیشه البته اینو نمیخواستم بگم هاولی حقیقتیه..البته اونم بیچاره میخواست ببرتم بیمارستان کنار خونمون بیمارستان رواتی که بیماران جنگ رو جمع می کنن ولی خانواده ام گفتند نه و جای دیگر بردندم و قبول نکردند وداستانم اینه که بابام که خودشم جانبازه  جنگه همیشه توی کودکیم منو که میزد هیچ سرمون هم داد میزد (ولی با این وضعی که برام پیش اومد دیگه صداشو هم بالا نمیاره خوشبختانه و حساب کار دستشه مگه خیلی کم و از رووش دیگه بهره میره )ولی من یه کبریت روشن کردم و خونه رو ریخته م بهم و صندلی ها رو میانداختم زمین یا هل میدادم بابام که خودش از جای دیگه ترسیده بود نمی دونست چه کنه و گرفتار بود زنگ زد به همین یارو و اونم زد به اورژانس و اورژانسی هام که (البته من قبول دارم که حالت عادی نداشتم و فراخونده شده بودم از طرف امثال شماها) ولی خوب اورژانسم میگفت یه آمپول بزنیم یا ببریمت جایی که چک آبت کنند من هم هیچکدومش رو قبول نکردم و گفتم حالا که  میخواین چکم کنید من خودم میام دکتر بعد  گفتن خوب با اورژانس بریم قبول نکردم و با ماشین همراه مامانم سوار شدیم بعد گفتند خوب له دنبال اورژانس حرکت کنید تا اینکه اینو هم نذاشتم مامانم برونه به دنبالشون تا اینکه رفتیم بامامانم دکتری که میشناختم و گفتم آقای دکتر من چیزیم هست اینا منومیوان بفرستند اونجا اونم گیج و واج مونده تا اینکه گفت خصوصی میخواد حرف بزنه با مامانم و بعد قرار شده بود آمپول و سرنگ رو همونجا بزنیم و بابام هم آماده سرنگ رو آورده بود که من زدم بیرون وبه مامانم گفتم سویچ ماشین رو بده که میخوام برم خونه و نداد تا اینکه پیاده اومدم خونه یه 30 دقیقه ای راه بوده تا اینکه دیدم اورژانس اولی رفته و به جاش یه اورزانس دیگه ای که بابام به همسایه مان گفته بود و دستش تو این کار بود گفته بود و اومد و من باز امتنا کردم تا اینکه زنگ به پلیس 110 زنگ زدن اومد ختی میرفتم تو حیاط که در رو ققل کنم بعدی مامانم همرام میومد و نذاشت تا اینکه پلیس 110 هم (بار اول که میخواستن ببرنم ها) گفت که یا با  زور یا آمپول رو بزن و منم گفتم باشه ولی گول خوردم گفت چرا گول خوردی گفتم شاید یه زنی هم بیاد همینارو بگه بهم و اون موقع هم همش از زن میترسیدم که بیان و اغفالم کنند و من رفوزه بشم چون خوبی پشتم بود و و به پلیسه هم گفتا شما ماموریت واجبی چیزی ندارید بعد دیدم همکارش اومد و توی گوشش هم گوشی چیزی بود گفت آقا ما برای شما اومدیم اینجا وکرنه باید چند جای دیگری هم میرفتیم. منم قبل از که پلیس بیاد رفتم چاقو آشپرخانه ور داشنم که اگه بیان مثلا بگم جلو نیان وگرنه خودمو فلان می کنم و این حرفا دیدم پلیسند و لباس برشونه و هیبت دارند روم نشد کارد رو بردارم شایتم ترسیدم بدتر بشه بعد پلیسه اومد روی تختم نشست و من هم کامپیوتر یعنی لب تاپم رو روشن  کرده بودم و همش میگفتم مگه من طوریمه به خودم میگفتم تا اینکه این نشست کنار پتوم و کامپیوترم رو هم نگاه کرد بعد من گفتم به پلیسه که اینجا یه کاردی هست نشین و بلند شو و دید درسته زیر پاش کارد بود و خلاصه بردنم و آمپول رو که زدم بیدار شدم دیدم توی حیاط تیمارستانم بعد دیگه مقاومتی هم نکردم ولی دست و پام رو بستند چون اولین بارم بود شاید و برندندم توی اتاق ایزوله و دست و پامو گفتم بستند ودوربین بالای سرم وغیره تا یه 20 روزی هم بیمارستان بودم و دوستان جدید و خوبی پیدا کردم بحمدلله ولی خوب طولی نکشید که خودمم قرص نمیخوردم و میگفتم که دلم میخواد فحش بدم وقتی قرص میخوردم و الهاماتم هنوز باهام بود تا اینکه میخواستن برق به سرم وصل کنند و پزشک بود پرستار بود هرچی اومد و گفت اگه خانواده راضی باشند اینکارو نمیکنند و نکردند هم خوشبختانه و یه زنی هم بود اونم روانپزشک بود و صحبت در مورد دو قطبی می کرد و حالا مگه عارفا دو قطبی نیستند همشون یه روز شادند یه روز بست میشه و قبض میشن همه هیمنطورن علی(ع) میفرماید یه روز له تو ست یه روز علیه ت اگه اشتباه نگفته باشم و حالا هم که دو بار دیگه پام اونجا به دلایلی باز شده رسپریدون 2 مصرف میکنم طبق تجویز دکتر و قرص اصلیمه که تو اینترنت نوشته بود برای همین دو قطبی ها است و ضد جنون هست و..........

darya

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۱۱ ق.ظ | پلیسعلی | ۰ نظر

یادمه یه بار در مورد اینکه چه آسیب هایی میزنه مدرسه و چه بلایی دارن سرمون میارن و گفتم یه موقعی داشتم فکر می کردم در این مورد اما چی فکر میکردم................................................................................

البته دید کلیه و مهم اینه که تقوا داشته باشی نجات پیدا میکنی اما بالخره چیزیه که هست.خلاصه ما درمورد نفوس مستعد میخوایم به اصطلاح شما افشا گری کنیم که آقا شما اول در نظر بگیر میخوای بری یه لیوان آب نوش جان کنید خوب اولش به خودت طبق سیستم مدارس صحبت میکنی همین درسی هم که شما داری توی دلت میخوانی همین صحبت رو یه عده حالا من نمی دونم جن حساب کنم یا روح سرگردان حسابش ببرم یا حتی اداره اطلاعات خلاصه نفس مستعد گفتیم چون شیطون هم با خیلی ها کار نداره و شیطون میخواد من و تو رو اسیر کنه و برنامه ی امروز تو را که اگر مستعد هستی را ریخته که آقا این فلان کارو تمام میکنه امشب.

خلاصه ی مسئله اینکه درس خوندن از یه طرف اسارت به بار میاره که یه عده ای که معلوم نیست برای من که خدایی ان یا شیاطانی روی سرت سوار بشن یا اصلا دوستت شوند و با هم درس بخوانیم مخصوصا اینکه مجردم که هستیم شیطونه هم رفیقه بالاخره و دوستمون داره بیشتر از خدا خلاصه شیطونه هم یه سری دوست بالاتر داره که رئیسشونه و بهت خیانت میکنه اینه که من میگم هرجور بچه دوست داره بزار درسش رو بخونه و باید بزارن وگرنه صدا و سیما؟؟ نه همون مدرسه با یه سری افراد در بعضی مدارس که ول نیستند و رتبه دارند توسط معلمین کار میشه که مثلا از روی نوشته بخونن خوب داری کنترل عزیز از طرف شیاطین وحرف دلتو میشنون و گفتم باید متقی باشی ومتقی هم نشانه داره یکی به خودش میگه برم آب بخورم بعد پامیشه میره یکی دیگه میگه بریم آب بخوریم و پا میشه میره و اگه میخوای گولشون هم بزنی نمیشه چون اینا روانشناس های خبره ای هستند و میفهمند که چند درصد درسته چون یه عمری به چشمات و رفتارت نگاه کرده شیاطین و یکی هم مثل من یه بلایی سرش میاد که اصلا با خودش حرف  نمیزنه دیگه (اینا رو گفتم از مدارس آموخته اند جه در کتب چه از بچه ها و معلم ها که باخودشون صحبت کنن) خلاصه من با خودم حرف نمیزنم و روال کارم فرق میکنه و دشمنی ایشان و اینان هم با من بییشتر میشه قاعدتا چون نمیوتنن از این روش سوار شن بزرگان رو تهدید میکنن وباعث میشه یکی مثل من وقت بزرگان رو بگیره تا بالاخره اینا روی سر من هم سوارشن طبق ریاضت هایی که ککشیده اند یا اصلا الهی اتد و خدایی و خیر منو هم بخوان ولی با شیاطین که قدرت دارند دست دوستی میدن چون شیطان تهدید میکنه اگه بر فرض روی نفس مستعدی مثل من سوار نشه فلان میشه.خلاصه شما هر کاری که میکنی به خودت قبلش حرفی میزنی ذهنی و درد دلی داری با خودت لذا میبینی بعضی ها اصلا بلند فکر میکنن که بریم حالا سر فلان کار و بلند میگن حالا یا غرض دارن که ما هم همینطور بشیم یا نه بیچاره واقعا گرفتاره ولی معمولا اونایی که بلند میگن که برم مثلا توی مهمونی یا جای عمومی که برم فلان کار رو کنم دارن خط میدن به بچه که با خودش صحبت کنه و این که صحبت کرد دیگه یه نوع اسارته حالا من روایات رو نمی دونم ولی میشه در این زمینه تحقیق بیشتر کرد!!!

دو نکته ای که جاموند اول اینکه وقتی میگه به خودش و تو فکرش و حرف دلش که مثلا ما بریم بیام این ما که میگه خیلی با یکی که داره نمیگه و من میگه و میگه برم فرق داره این اول داره اظهار دوستی میکنه و شیطونه هم فکر میکنه با اون دوست شده و هم اینکه شاید منظورش با دوست فرشته ها یا مخصوصا شهدا باشه که داره توضیح میده به خودشون و اگه لو بره افکارش این متناقض نماست دوم اینکه در حالت فعلی که الحمدلله داریم برای یکی مثل من زشته قرآن بخونه وقتی کنترل میکنم با تقوای نصفه و نیمه ام اینکه زشته که آقا مثلا قرآن بخونه حواسشم در بیرون باشه  یا فکرش منظورمه ها که یه جای دیگه باشه اونی که فکرش پیش دختر مردمه که هیچ دیگه اینو کار ندارم نه فکرش یه جای دیگری باشه و قرآن بخونه این دیگه زشته بعد از سنی و دیگه اصلا رحمتی نازل نمیشه و هم قرآن رو بد میخونه طبیعتا هم ممکنه چیزی عایدش نشه البته نمیگیم اگه فکرمون جابه جا شد گناه کردیم یا اگه نکته ای از قرآن رو نفهمیدم عیب داره نه قرآن تمامش نکته است.و یکی مثل من تو قرآن خوندن اگه فکرش جای دیگه رفت غیر از چیزی که میخونه میفهمه اشتباه است و معمولا این رخ نمیده من معمولا اگه بخواد حواسم توی قرآن خوندن پرت بشه به غیر از لغزش انحراف فکر میرم در حالت فکر نکردن به هیچ چیز مثل روال زندگیم که فکر به چیزی موقع زندگی عادی نمیکنم مثلا بخوام غذا بخورم دوساعت نمیشینم فکر کنم که چه کار باید کرد اتوماتیک انجام میدم ولی همین حالت خلسه و بی فکری هم مضره برای هنگامی که قرآن میخونه و باید حواست جمع باشه  که خدا چی داره همین الان میگه.

نکته ی بعدی اینکه اگه بخوام یه نکته به دو نکته ی قبلیام بگم مثلا پیرمرده بابا رنده عالم سوزه اینم با  خودش که بخواد طبق روال زندگیش و از نظر سقلجیشی و انفورمانیک ممکنه یه سری حرف های دلی رو با خودش بزنه به غیر از ذکر ها ذکر بحثش جداست داره مثلا فیلم بازی میکنه و گنول شیاطین بر حسب رندی اش میزنه این بحثش با ما جداست که فکر نکنیم نه جوانیم زورمون میرسه فکر نمیکنیم عمل می کنیم و منتظر و آماده خوریم که یه چیزی بریزند از بالا توی کاسه مان و بیام برای شما مثلا بگیم وگرنه میگن خوشا آنان که دائم در نمازند.

و یه چیز دیگری که محاسبه می کردیم شنیدیم که یکی میگفت در مدارس عادی بدتره حالا اگه من اشتباه کردم و گفتم بعضی مدارس و همه ی مدارس شیطانی اند و بچه ها شیاطنی میشن.............

 

dane2

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۰۴ ق.ظ | پلیسعلی | ۰ نظر

راستیتش دیروز صبح که از خواب بلند شدم یه خوابی رو شبش تا صبح که شد داشتم می دیدم که مامانم هم اومد بیدارم کرد وگرنه نمازم قضا بود و بعضی بزرگان بوده اند که با فرشته هاشون هم اگه نخوام از بحث جدا شم دوست بوده اند و بیدارشون میکردند موقش یا موقعی که باید یا موقعی که میخواستن ولی حالا خیلی از ما رو اگه بیدار کنن گله مند ممکنه بشیم یا بخوابیم و حالا حسش نیست یا اصلا دوس نباشیم گرچه عاشق خواب نداره و از این حرفا.

خلاصه آقا ما توی یه خوابی بودیم که عجیب بود یعنی اون چیزی که میدیدم تو خواب و رویا و دیروز گفتم نگمش و داشتم هم فراموشش میکردم که دیگه بگم آخه شاید به شما ربط خاصی نداشته باشه و مشکل گشا هم نباشه ولی از باب وبلاگ نویسی عرض میکنم شاید یه راهی باز شد برای ادامه ی وبلاگم که چی شد.

خلاصه آقا ما داشتیم خواب میدیدم که رویای عجیبی هم بود چون اولا معلممون زن بود و زن درس فیزیک به ما میداد که بچه ها هم دبیرستانی بودند که اینا به هم جور در نمیاد!!!

خلاصه ما یعنی منی که خواب میدیدم از درس فیزیکی که ایشون درس داده بود هیچی نفهمیدم و قرار شد امتحان بگیرند ازمون خوب من چیزی بلد نبودم و ضعیف هم بودم شاید نمی دونم بچه های دیگر هم مثل من بودند یا نه یعنی کلاسی جایی میرفتند یا اینکه اصلا سرکلاس حواسشون جمع بود یا توی خونه حتی درساشون رو خونده بودند و آماده بودند چون اصلا چیزی نمیگفتند وهیچکس جرات حرف زدن نداشت خلاصه برگه های امتحان رو پخش کرده بودند(حالا من دارم خوابم رو تعریف می کنم ها) و من هیچی بلد نبودم یه مرتبه اعصابم خورد شد و جرات که نداشتم به معلمه اعتراض کنم پاشدم کاری رو کردم که الان توی بیداری هم نمی کنم و هنوز ندارم جراتشو حساب که کردم آخه معلم ابهت داره و روم که نمیشه هیچی حق برگردن ممکنه داشته باشه خلاصه فضای بدی بود و من نمیدونم این فضای اینکه جرات اعتراض رو ندارم به معملمم رو که برم مستقیم دعوا کنم چون من اهل دعوا هم نیستم خلاصه بگذریم بهونه ای پیدا کردم و  بلند شدم گقتم با حالت و لحن دعوا که برگشت پذیر نباشه دیگه کارم گفتم خودکار قرمز من رو فلانی یعنی بغلدستیم بر داشته حالا ما سر کلاس درس و امتحان بودیم و لحن من لحن دعوا بود و میدونستم اگه شاگرد قوی یا زرنگی بودم معلمه برای دانش آموز زرنگه میرفت خودکار قرمز رو میگرفت از بغلدستیش تا برگه ی امتحانش دورنگ و زیبا بشه ولی من جلوی بچه ها بودم و معلمه هم میدونست شاید چیزی رو و فضا فضای بدی شده بود بعد هم فرستاد منو دفتر(محله ها نه دفتر مشق) پیش ناظم ناظمش هم مال دوران راهنمایی ام بودکه بعد از یه مدتی کوتاه  فرستاد منو یه کلاس دیگری و من همش ناراحت بودم و به معلم و کلاس قبلیم فکر میکردم چون دائمی که رفع نشده بود بلا.ولی ایراد از خودم بود کلا وریدم در مقابله و روش غلطم در مواجهه با معلم شاید نمی دونم باید اعتراض میکردم جلو همه یا یه روش دیگری بر میگزیدم اصلا..

البته توی مهدکودک که نه توی دبستانم هم یه همچین چیزایی برام پیش اومد که فرق داشت.