راستیتش دیروز صبح که از خواب بلند شدم یه خوابی رو شبش تا صبح که شد داشتم می دیدم که مامانم هم اومد بیدارم کرد وگرنه نمازم قضا بود و بعضی بزرگان بوده اند که با فرشته هاشون هم اگه نخوام از بحث جدا شم دوست بوده اند و بیدارشون میکردند موقش یا موقعی که باید یا موقعی که میخواستن ولی حالا خیلی از ما رو اگه بیدار کنن گله مند ممکنه بشیم یا بخوابیم و حالا حسش نیست یا اصلا دوس نباشیم گرچه عاشق خواب نداره و از این حرفا.
خلاصه آقا ما توی یه خوابی بودیم که عجیب بود یعنی اون چیزی که میدیدم تو خواب و رویا و دیروز گفتم نگمش و داشتم هم فراموشش میکردم که دیگه بگم آخه شاید به شما ربط خاصی نداشته باشه و مشکل گشا هم نباشه ولی از باب وبلاگ نویسی عرض میکنم شاید یه راهی باز شد برای ادامه ی وبلاگم که چی شد.
خلاصه آقا ما داشتیم خواب میدیدم که رویای عجیبی هم بود چون اولا معلممون زن بود و زن درس فیزیک به ما میداد که بچه ها هم دبیرستانی بودند که اینا به هم جور در نمیاد!!!
خلاصه ما یعنی منی که خواب میدیدم از درس فیزیکی که ایشون درس داده بود هیچی نفهمیدم و قرار شد امتحان بگیرند ازمون خوب من چیزی بلد نبودم و ضعیف هم بودم شاید نمی دونم بچه های دیگر هم مثل من بودند یا نه یعنی کلاسی جایی میرفتند یا اینکه اصلا سرکلاس حواسشون جمع بود یا توی خونه حتی درساشون رو خونده بودند و آماده بودند چون اصلا چیزی نمیگفتند وهیچکس جرات حرف زدن نداشت خلاصه برگه های امتحان رو پخش کرده بودند(حالا من دارم خوابم رو تعریف می کنم ها) و من هیچی بلد نبودم یه مرتبه اعصابم خورد شد و جرات که نداشتم به معلمه اعتراض کنم پاشدم کاری رو کردم که الان توی بیداری هم نمی کنم و هنوز ندارم جراتشو حساب که کردم آخه معلم ابهت داره و روم که نمیشه هیچی حق برگردن ممکنه داشته باشه خلاصه فضای بدی بود و من نمیدونم این فضای اینکه جرات اعتراض رو ندارم به معملمم رو که برم مستقیم دعوا کنم چون من اهل دعوا هم نیستم خلاصه بگذریم بهونه ای پیدا کردم و بلند شدم گقتم با حالت و لحن دعوا که برگشت پذیر نباشه دیگه کارم گفتم خودکار قرمز من رو فلانی یعنی بغلدستیم بر داشته حالا ما سر کلاس درس و امتحان بودیم و لحن من لحن دعوا بود و میدونستم اگه شاگرد قوی یا زرنگی بودم معلمه برای دانش آموز زرنگه میرفت خودکار قرمز رو میگرفت از بغلدستیش تا برگه ی امتحانش دورنگ و زیبا بشه ولی من جلوی بچه ها بودم و معلمه هم میدونست شاید چیزی رو و فضا فضای بدی شده بود بعد هم فرستاد منو دفتر(محله ها نه دفتر مشق) پیش ناظم ناظمش هم مال دوران راهنمایی ام بودکه بعد از یه مدتی کوتاه فرستاد منو یه کلاس دیگری و من همش ناراحت بودم و به معلم و کلاس قبلیم فکر میکردم چون دائمی که رفع نشده بود بلا.ولی ایراد از خودم بود کلا وریدم در مقابله و روش غلطم در مواجهه با معلم شاید نمی دونم باید اعتراض میکردم جلو همه یا یه روش دیگری بر میگزیدم اصلا..
البته توی مهدکودک که نه توی دبستانم هم یه همچین چیزایی برام پیش اومد که فرق داشت.
- ۹۳/۰۴/۱۵