أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً (۱) لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً (۲) وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً (۳) هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (٤) لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَ کَانَ ذلِکَ عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً (۵) وَ یُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِیراً (۶) وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (77)﴾

فرق نَصر و ظَفَر با فتح و علّت متّصف شدن صلح حدیبیه به آن

سوره مبارکهٴ «فتح» در جریان «صلح حُدیبیه»[1] و در مدینه نازل  شد؛ آن روزها چند جنگ علیه اسلام و مسلمانها تحمیل شد که غالب آن جنگها با نصرت الهی به ظفرمندی اسلام و مسلمانها ختم شد؛ اما از هیچ‌کدام به عنوان فتح یاد نشد. در جریان جنگ بدر، جریان جنگ خندق و مانند اینها مسلمانها پیروز شدند، اما «ظَفَر»، «نَصر» و مانند آن غیر از فتح است؛ فتح آن است که انسان بر رقیب مسلّط بشود، وارد کشور و شهر او بشود، شهر او را باز کند و وارد سرزمینش بشود یا قلعهٴ او را مثل فتح خیبر بگشاید و وارد قلعه بشود. جریان خیبر را میگویند فتح، جریان «صلح حُدیبیه» را میگویند فتح، جریان فتح مکّه را میگویند فتح؛ اما جریان بدر و جریان خندق و مانند اینها «نَصر» است و «ظَفَر» است، از آنها به عنوان فتح یاد نشده است.

جریان «صلح حُدیبیه» چون زمینه برای فتح مکّه شد و اینها تعهّد کردند که شما سال بعد وارد بشوید، این فتحی بود که به دروازه مکّه رسیدند و دروازهٴ مکّه به روی آنها باز شد، این میشود فتح؛ لذا چون فتح غیر از «نَصر» است، یکی میتواند بر دیگری عطف بشود یا یکی میتواند سبب دیگری بشود. در آیه سوم، همین فتح سبب «نَصر» تلقّی شده است: ﴿وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً، چه اینکه در سوره مبارکهٴ «صف» یکی بر دیگری عطف شده است؛ آیه سیزده سوره مبارکه «صف» این است: ﴿وَ أُخْرَی تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ، «نَصر» اگر عین فتح بود، یکی بر دیگری عطف نمیشد یا یکی سبب دیگری قرار نمیگرفت. بنابراین هم مادهٴ «فتح» و هم هیأت «فتح» غیر از «نَصر» و «ظَفَر» است. جریان «صلح حُدیبیه» یک فتح قَریبی بود که فتح مطلق را به دنبال داشت و آن جریان فتح مکّه است، فرمود: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً﴾.

رواج واژه «ذَنب» در جامعه قبل از اسلام و شارع مؤید آن

مطلب دیگر این است که «مغفرت» و «ذَنب» حقیقتهای ابتکاری شارع نیستند، در محاورات عرف بودند؛ منتها شارع حدودی برای آن ذکر کرده؛ دیگران اگر دستور برتر را تخلف میکردند، میگفتند این «ذَنب» است، گناه است؛ منتها دین آمده برتر را مشخص کرده و وجوب اطاعت را تعیین و تبیین کرده و ترک اطاعت را «ذَنب» دانسته، اجتناب نکردن از مَنهی را «ذَنب» دانسته و حدودی را برای آن مشخص کرده است. اصل «ذَنب» در جامعه بود، هر کسی حق دیگری را ضایع بکند نسبت به او ظلم کرده و در برابر قانون آن جامعه «مُذنب» هست؛ منتها «ذَنب» اگر «حق الله» باشد، «حکم الله» باشد و دستور الهی باشد، این استغفارِ از خدا لازم است؛ اما اگر حق مردم باشد ـ حقی که مردم قائل هستند ـ این «ذَنب» نزد مردم است.

سخن موسای کلیم به «مُذنب» بودن خود به گمان اهل مصر

در سوره مبارکه «شعراء» که قبلاً بحث شد، ذات اقدس الهی آن‌جا از وجود مبارک موسای کلیم چنین یاد کرد که وقتی حضرت مأمور شد به طرف مصر حرکت کند، موسی ـ در همان آیه چهارده سوره مبارکهٴ «شعراء» ـ عرض کرد: ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ؛ من که مأمور شدم بروم مصر و آنها را هدایت کنم، چون قبلاً ﴿فَوَکَزَهُ مُوسَی[2] من مُشت زدم، سیلی  زدم و کسی را کُشتم، نزد اینها «مُذنب» هستم و از نظر اینها من «ذَنب» دارم، میترسم که مرا بکشند، تکلیف چیست؟ که خدا فرمود ما یاری میکنیم، هم آن مشکل قبلی را حلّ میکنیم، هم نمیگذاریم مشکل بعدی پیش بیاید! این ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾نشان میدهد که این اصطلاح رواج داشت و این کلمه صحیح بود که انسان از نگاه دیگران «مُذنب» تلقّی بشود.

بیان امام رضا(علیه السلام) بر مقصود آیه از غفران «ذَنب» پیامبر به واسطه فتح

این‌جا ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که شما با دین اینها، با عقیده اینها، با رسوم و رسوبات جاهلی اینها مبارزه کردی و نزد اینها «مُذنب» بودی؛ اما وقتی که فاتحانه وارد مکّه بشوی و از همه اینها صَرف نظر کنی و عفو کنی و شعار «أَلْیوْمُ یوْمُ الْمَرْحَمَةِ»[3] بدهی و خانه ابوسفیان  را بَسط قرار بدهی، با این کارها همه آن گناهانی که آنها میپنداشتند را حلّ میکنیم؛ چه گناهان کهنه و چه گناهان تازه، چه گناهانی که قبلاً در مکّه به زعم آنها انجام دادی و چه گناهانی که در مدینه بعداً به زعم آنها انجام دادی، این تأخّر با فعل ماضی ذکر شده ـ ﴿مَا تَقَدَّمَ﴾ و ﴿مَا تَأَخَّرَ ـ نه «ما یتأخّر»!  نه اینکه بعداً میآید! گناهان نو و کهنهٴ نزد اینها! این تحلیل از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) در جوامع روایی ما آمده، در تفسیرهای اهل تحقیق آمده تا رسیده به المیزان که ایشان هم همین راه را طی کردند. مرحوم فیض(رضوان الله علیه)[4]این روایت را از عیون اخبار الرضا[5] و وجود مبارک امام  رضا(سلام الله علیه) نقل کرده، مرحوم فیض در ذیل همین آیه این حدیث را نقل میکند: «و فی العیون عن الرضا علیه السلام قال انّه سئل عن هذه الآیة» که ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ﴾ یعنی چه؟ حضرت فرمود: «لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ عِنْدَ مُشْرِکِی أَهْلِ مَکَّةَ أَعْظَمَ ذَنْباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ‏»؛ نزد مردم مکه هیچ کس گناهکارتر از حضرت رسول نبود! چرا؟ «لِأَنَّهُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّینَ صَنَما»؛ 360 بُت را اینها میپرستیدند، «فَلَمَّا جَاءَهُمْ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ بِالدَّعْوَةِ إِلَی کَلِمَةِ الْإِخْلَاصِ کَبُرَ ذَلِکَ عَلَیْهِم‏»؛ حضرت آمد بر روی همه این بتهای سیصد و شصتگانه خط بطلان کشید که این کار برای همه بتپرستها سنگین بود! «فَلَمَّا جَاءَهُمْ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ بِالدَّعْوَةِ إِلَی کَلِمَةِ الْإِخْلَاصِ کَبُرَ ذَلِکَ عَلَیْهِم‏ْ وَ عَظُمَ وَ قَالُوا ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً﴾» که گفتند: ﴿إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عُجاب‏﴾،[6] «الى قوله:﴿إِلَّا اخْتِلاقٌ﴾ که گفتند این جزء اختلاق و خلقت کردنِ جعلی؛  اختلاق یعنی او خلق کرده و این حرفها را ـ معاذالله ـ او خودش درآورده است! «فَلَمَّا فَتَحَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی نَبِیِّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ مَکَّةَ قَالَ لَهُ یَا مُحَمَّدُ ﴿إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً ٭ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ﴾ عِنْدَ مُشْرِکِی أَهْلِ مَکَّة»؛ پس گناهانی که به زعم آنها تو داشتی با این فتح بخشوده میشود، چون بر همه اینها منّت گذاشتی با اقتداری که نسبت به «أَعْدَیٰ عَدُوِّ» خودت داشتی از اینها صرف نظر کردی. «لِأَنَّ مُشْرِکِی مَکَّةَ أَسْلَمَ بَعْضُهُمْ وَ خَرَجَ بَعْضُهُمْ عَنْ مَکَّةَ وَ مَنْ بَقِیَ مِنْهُمْ لَمْ یَقْدِرْ عَلَی إِنْکَارِ التَّوْحِیدِ عَلَیْهِ إِذَا دَعَا النَّاسَ إِلَیْهِ فَصَارَ ذَنْبُهُ عِنْدَهُمْ فِی ذَلِکَ مَغْفُوراً بِظُهُورِهِ عَلَیْهِمْ»‏.

برابر این تحلیل وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه)، این ذَنبی که در این آیه آمده ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ﴾ نظیر  همان ذَنبی است که آیه سیزده سوره مبارکه «شعراء» است که ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾، وگرنه این «ذَنب» یعنی ـ معاذالله ـ گناه، هیچ ارتباطی با فتح مکّه ندارد تا اینکه معلول فتح مکه باشد یا علت آن باشد، تناسبی با آن ندارد! ﴿إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً﴾ تا اینکه گناهان تو را ببخشیم؟! گناه با توبه بخشیده میشود، با اَدا و قضا بخشیده میشود و با تأدیه حقوق بخشیده میشود، نه با نعمت! بنابراین خود صدر و ذیل این آیه نشان میدهد که منظور «ذَنب» مصطلح شرعی نیست و تحلیل وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) هم نشان میدهد که این از سنخ آیه سیزده سوره مبارکه «شعراء» است که ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾.

مطلب بعدی آن است که برخیها گفتند که از باب «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِین‏»[7] و مانند اینها هستند، بر فرض هم از اینها  باشند نسبت به وجود مبارک پیغمبر مطرح نیست، برای اینکه بیان آن حضرت این است که ﴿إِنَّ صَلاَتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیَایَ و َمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ،[8] اگر انسان کامل به جایی برسد که  حیات و موت او «للِّه» باشد، او که ذنبی ندارد!

عدم دلالت آیات دال بر مأموریت پیامبر به استغفار بر «ذَنب» او

اما آنچه در سوره مبارکهای که به نام خود حضرت است و قبلاً هم بحث شد، در آن سوره یعنی آیه نوزده سوره قبلی که فرمود: ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ﴾، استغفار هست و حضرت هم استغفار میکرد؛ اما استغفار ایشان «دفعاً للذنب» بود، نه اینکه «رفعاً للذنب المتحقِّق» باشد. ما استغفار میکنیم برای رفع گناهان آمده و حضرت استغفار میکند برای دفع گناهانِ نیامده؛ استغفار میکنند، اطاعت میکنند، عبادت میکنند، دعا میکنند و مواظبت دارند که گناه نیاید، پس این‌چنین نیست که همیشه استغفار برای رفع «ذَنبِ» آمده باشد، بلکه در این‌جا برای دفع ذَنبی است که نیامده است. بنابراین از آیه نوزده سوره قبلی هم نمیشود استفاده کرد که ـ معاذالله ـ حضرت ذَنبی داشت! البته آن «ذَنب» میتواند همین «ذَنب» مصطلح فقهی باشد، اما استغفار برای دفع «ذَنب» است، چه اینکه سوره مبارکه «نَصر» هم همین‌طور است؛ در سوره «نصر» که فرمود: ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ،[9] این هم شهادت میدهد که «نَصر» غیر از فتح است؛  همان‌طوری که آیه محل بحث سوره «فتح» شهادت میدهد و همان‌طوری که آیه سوره مبارکهٴ «صف»[10] شهادت داد، آیه اوّل  سوره مبارکه «نصر» هم شهادت میدهد که «نَصر» غیر فتح است؛ در جنگ بدر «نَصر» بود؛ ولی فتح نبود؛ در جنگ احزاب «نَصر» بود، ولی فتح نبود؛ اما در جریان جنگ خیبر فتح بود که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) دَر قلعه را کَند و همه وارد شدند. در جریان فتح مکّه اینها فاتح شدند، وارد شهر شدند و شهر را سرانجام گرفتند، این میشود فتح! اما در جریان احزاب و بدر فتحی در کار نبود و قرآن از جریان بدر و احزاب به عنوان فتح یاد نمیکند، بلکه به عنوان نصر یاد میکند. در آیه اوّل سوره «نصر» هم دارد: ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ، آن‌جا در ادامه فرمود: ﴿وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً ٭ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ،[11] این استغفار به منزلهٴ دفع غرورِ  نیامده و شکر نعمتِ آمده است. پس اصل استغفار اگر به وجود مبارک حضرت اسناد داده شد، چه در سورهای که به نام حضرت است و چه در سوره «نصر» و مانند آن، این استغفار از «ذَنب» مصطلح شرعی است، لکن «دفعاً للذنب» است، نه «رفعاً للذنب»! یک وقت است مگسی آمده که انسان سعی میکند این حشره آمده را بردارد، یک وقت است که زیر پنکه مینشیند یا بادبزن در دست اوست که مگس نیاید، این حشره نیاید، همه اینها برای دفع اوست، نه برای رفع او.

پرسش: اضافه «ذَنب» به ضمیر «ها»، ظهور در وجود نوعی «ذَنب» هست.

پاسخ: بله، «ذَنب» محقَّق است در نزد آنها؛ مثل همین بیان آیه سیزده سوره مبارکه «شعراء» که وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد خدایا! ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾ که محقَّق هم هست؛ اما نزد آنها «مُذنب» هستم! تحلیل نورانی امام رضا(سلام الله علیه) در عیون اخبار الرضا همین است، فرمود حضرت نزد مردم مکّه «مُذنب»  بود، وگرنه هیچ تناسبی بین فتح مکّه یا «صلح حُدیبیه» با بخشودن گناه نیست! فرمود ما در «حُدیبیه» شما را پیروز کردیم تا گناهان شما بخشوده بشود، این یعنی چه؟ ارتباطی باید بین سبب و مسبَّب باشد. این تحلیل نورانی امام رضا(سلام الله علیه) برابر عیون اخبار الرضا، معلوم میشود که منظور از این «ذَنب»، یعنی «ذَنب» «عند الناس»، نه «ذَنب» «عند الله»! نظیر آیه سیزده سوره مبارکه «شعراء» که از این تعبیرات امر رایجی هم هست. طبق بیان سیدنا الاستاد هم این‌طور نیست که ما یک حقیقت شرعیه داشته باشیم، همان حقیقت لغویه قیودی به آن اضافه شده که شده مصطلح شرعی، وقتی انسان قانونی را اطاعت نکند میشود «مُذنب»، یا حق کسی را رعایت نکند میشود «مُذنب».[12]

پرسش: امثال ابوسفیان‌ها ذهنیت آنها هیچ‌گاه مثبت نشدند!

پاسخ: هیچ راه چارهای نداشتند! بیان نورانی حضرت امیر این است که «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا»؛[13] فرمودند که دودمان  بنی امیه اینها زندگیشان به دو بخش تقسیم شد: قبل از فتح مکّه کافر مطلق بودند و بعد از فتح مکّه هم منافق مطلق شدند و لحظهای ایمان نیاوردند «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا»، اما توده مردم مکه دیگر نسبت به حضرت خود را طلبکار نمیدانستند، برای اینکه یا توحید را پذیرفتند یا تظاهر به توحید کردند، راهی نداشتند و فهمیدند که حق با آنها بود و جریان بُتها را هم وجود مبارک حضرت امیر هنگام فتح مکه وارد شد و همه اینها را ریخت دور و به صورت هیزم درآورد، دیگر هیچ حرفی برای گفتن نداشتند و فضای مکّه به حسب ظاهر فضای امنی شد.

پرسش: ممکن است که حضرت موسی(علیه السلام) درباره ... که خودش را گنهکار امت مصر میدانست، این‌جا هم رسول خدا در جریان بدر و کشتههای بدر مثلاً خودش را گنهکار بداند.

پاسخ: غرض این است که وجود مبارک موسای کلیم هم به خدا عرض نکرد که من در برابر قانون الهی «مُذنب» هستم! فرمود: ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾؛ من میترسم قیام بکنم، با اینکه خودش را معصوم میدانست و معصوم هم بود! همین تعبیر، طبق تحلیل وجود مبارک امام رضا در عیون اخبار الرضا نسبت به  پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم هست، برای اینکه پیغمبر، بتهای اینها را که آلهه اینها بود و 360 بُت داشتند، همه اینها را حضرت محکوم کرد و فرمود که اینها باطل هستند، آنها گفتند: ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلٰهاً وَاحِداً إِنَّ هٰذَا لَشَیْ‌ءٌ عُجَابٌ‏﴾،[14] نزد  آنها «مُذنب» بود، بعد حالا که فتح مکّه شد و توحید، حق شد و معلوم شد که آنها چوبی بیشتر نبودند، دیگر این «ذَنب» برطرف شد.

پرسش: اینکه فرمودید پیامبر از نظر مردم مکّه گناه‌کار بود، آنگاه که گناه ایشان بخشیده شد، مردم بخشیدند یا خدا؟

پاسخ: نه! یعنی برطرف شد، اصلاً «ذَنب» نبود تا خدا ببخشد! مردم خیال میکردند که حق با آنها بود و معلوم شد که حق با آنها نیست.

اکمال دین و اتمام نعمت از ثمرات فتح مکه و بیان مصادیق آن

فرمود: ﴿وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ، در مسئله «حجّةُ الوداع» ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ﴾ آمده و ﴿وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی[15] آمده  که اتمام نعمت همان نعمت ولایت است و اکمال نعمت دین که بعد از فتح مکّه آمده، به برکت همین فتح مکّه بود. ﴿وَ یَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً؛ یعنی خدا راه راست را در اداره و ادامه مسائل دینی تکویناً هدایت میکند و تشریعاً هم دستورها یکی پس از دیگری وارد میشود: ﴿وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً که این  در فتح مکّه «نَصر» عزیز شده، «نَصر» عزتمندانه، ظفرمندانه و پیروزمندانه شده است. بعد میفرماید این کار برکات دیگری هم دارد، یک؛ عذابهای دیگری هم نسبت به کفّار دارد، دو؛ اینها را جمعبندی میکند که کلّ نظام، ستاد و سپاه الهی می‌باشند، این سه؛ این کارها هم نسبت به مؤمنان رحمت است، هم نسبت به کفار، نِقمت است، هم بیان اینکه در نظام تکوین آنچه در آسمان و زمین است مأموران الهی هستند که همه دست به هم دادند تا این فتح مکّه حاصل شد، وگرنه همان‌طوری که اباسفیان تعجّب میکرد و میگفت: «لَیْتَ شِعْرِی بِأَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی»،[16] شما طبق علل و عوامل نظامی راهی برای پیروزی نداشتید، برای اینکه تمام امکانات نظامی در اختیار آنها بود و شما یا پیاده بودید یا با خرما سربازان خود را اداره میکردید یا با چوب و امثال آن اینها را تجهیز میکردید! آنها با کباب سربازان خود را تغذیه میکردند و با مَرکَب داشتن و با شمشیر سربازان خود را تجهیز میکردند، شما فکر نمیکردید! همان فرمایشی را که در جریان نجات دادنِ مردم از دست یهودیهای مدینه فرمود، این درباره فتح مکّه هم هست؛ در جریان کوچاندنِ یهودیهای مدینه فرمود: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ؛[17] فرمود ما کاری کردیم که نه شما فکر میکردید و نه دشمنانتان! در مکّه هم همین‌طور شد! فرمود: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا﴾؛ شما فکر نمیکردید که یهودیها مجبور بشوند مدینه را ترک کنند! ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ؛ آنها هم فکر میکردند که قلعهنشین هستند و قلعه هم که قابل فتح نیست، این درِ قلعه را میگفتند که چندین نفر باید باز و بسته میکردند و کسی هم نمیتوانست درِ قلعه را فتح کند! این فقط حضرت امیر میخواست و آنها هم که این را پیشبینی نمیکردند. فرمود ما کاری کردیم که در کوچاندنِ یهودیهای مقتدر مدینه که نه شما فکر میکردید و نه دشمنانتان! ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا﴾، یک؛ ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ، این دو؛ چنین چیزی هم در فتح مکّه بود؛ لذا فرمود که این کارها را برای چندین نعمت کردیم ﴿هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ؛ نظامیها، سپاهیان، ستاد و نیروی تجهیزی تو با آرامش آمدند، گرچه عدّهای منافقانه به سر میبردند؛ ولی اکثری مسلمانهای مدینه به هر حال تو را یاری کردند، با سکینت و طمأنینه الهی که در قلوب اینها القا شده است آمدند. قلب دشمنان را با رُعب لرزاند که﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ،[18] قلب مسلمانها را با انزال سکینت و آرامش مطمئن کرد ﴿هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ.

اینکه شما را بدون وسیله پیروز میکند و مشرکان مکّه را با وسیله محکوم به شکست میکند، برای این است که ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ؛ آنچه در صحنه هستی هست، سپاهیان الهی می‌باشند و همه هم مقتدر هستند که نمونههایش در بحثهای قبل اشاره شد.

ناقصه بودن «کان» در ﴿وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً﴾ و معنای آن

﴿وَ کَانَ اللَّهُ﴾، این «کَانَ» را مستحضرید که اگر به یک نحوی بگویید «کان»، میگوید فعل است و اسم و خبر میخواهد؛ اما به یک حکیم بگویید، میگوید این حرف است، این فعل نیست. همان‌طوری که حرف مثل «إنّ» و «أنّ» ـ این حروف مشبهه فعل ـ یکی را نصب میدهند و دیگری را رفع میدهند، این «کَانَ» یکی را رفع میدهد و دیگری را نصب میدهد، این حرف است ﴿وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً﴾؛ آنها میگویند که فعل است و مُنسلخ از زمان، این‌طور نیست که فعل ماضی باشد و معنایش هم این باشد که خدا قبلاً علیم و حکیم بود و الآن این «کان» نمیفهماند! آنها میگویند این اصلاً حرف است و زمان ندارد! برخی از آن محققان صَرفی هم گفتند حالا این مُنسلخ از زمان است، وقتی مُنسلخ از زمان باشد که کار حرف را میکند و کار فعل را ندارد. این «کَون» ناقصی که در کتابهای عقلی هست، میگویند همین است، یعنی «کان ناقصه» حرف است نه اسم، مثل «إنّ» که نصب و رفع میدهد یا «أنّ» که نصب و رفع میدهد، آنها منتها نصب به اسم و رفع به خبر میدهند، اینها رفع به اسم و نصب به خبر میدهند.

اِخبار قرآن از فرجام کار مؤمنین و مؤمنات و منافقان و مشرکان

﴿وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً ٭ لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ که سکینت داشتند و تو را یاری کردند، مؤمنین و مؤمنات را در بهشتی که ﴿مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ جاری است جا بدهد، یک؛ اینها مخلَّد در او هستند، دو؛ ﴿وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ لغزشهای اینها را مَستور کند  و زمینه برای مغفرت سیئات آنها هم فراهم کند و این فوز عظیم است! اینها در فتح مکّه تو را یاری کردند، بعضی با مال و بعضی با جان، بعضی با فکر و مشورت، به هر وسیلهای بود باعث فتح مکّه شدند، هم زنها و هم مردها! هم زنها سعی کردند که سابق باشند، خانهدار باشند، بچهها را خوب حفظ کنند و مردها را تشویق کنند که به جبهه بروند و بعد هم خود مردها حضور پیدا کردند، این مجموعه از فوز عظیم برخوردار شد؛ اما منافقانی که در جریان جنگ اُحُد و امثال اُحُد کارشکنی میکردند، آنها را ذات اقدس الهی به عذاب الهی گرفتار کند! چه اینکه مشرکانی که بالاخره ایمان نیاوردند و قبلاً علیه اسلام توطئه کردند و رخت بربستند آنها را هم به عذاب قیامت تعذیب کند! ﴿وَ یُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ؛ اینها نسبت به خدا بدگمان بودند، ذات اقدس الهی را مخلوق و معزول از ساختار خلقت دانستند، او را عبادت نمیکردند و عبادتها را به این صَنَم و وَثَنها میسپردند؛ اینها «سَوء»[19] داشتند و «سُوء». تفاوتی جناب زمخشری بین سَوء و  سُوء گذاشته که بازگشت آن به همین است؛ گاهی آسیبی در درون است و گاهی آسیب از بیرون است؛ نظیر «ضَعفَ» و «ضُعف» که در سوره مبارکهٴ «عنکبوت» و «روم» و اینها هست «جَعَلَ مِن بَعدِ ضُعفٍ قُوَّةً» یا ﴿مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً،[20] چه  اینکه بین «کَره» و «کُره» فرق است؛ اگر از درون باشد «کُره» است و اگر فشار از بیرون باشد «کَره» است؛ اگر از درون باشد، مثل اینکه مادر رنج را از درون تحمل میکند ﴿حَمْلُهُ و فِصَالُهُ[21] «کُره» است با فشار درونی و اگر کسی را از بیرون وادار کنند میشود «کَره»، «اکراه» و «اجبار». یک تفاوت ادبی بین «سَوء» و «سُوء» ایشان ذکر میکند.[22]

پرسش: تکفیر سیئات همان غفران آنهاست یا ...؟

پاسخ: نه، «تکفیر» سیئات زمینه غفران است؛ آن به معنای «پوشاندن» است و بخشودن حساب دیگری دارد؛ تکفیر زمینه است که کمکم به «غفران» برسد، اساس مغفرت این است که کُلّ «ذَنب» بخشوده میشود، پس تکفیر غیر از مغفرت است.

پرسش: «کان» فقط برای ذات اقدس الهی هست یا ... .

پاسخ: نه، موجود مجرّد دیگری هم باشد چنین است.

پرسش: فرمود: ﴿وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ﴾،[23] آن‌جا هم همین‌طور  بود؟

پاسخ: آنکه نه، سابقاً هم بود و در کتابهای ادبی هم هست که استمرار داشت «و کانوا کذا، و کان کذا»؛ یعنی این استمرار داشت که دیگر آینده را شامل نمیشود، اما درباره ذات اقدس الهی که حال و گذشته و آینده یکسان است، این ماضی در برابر مضارع نیست! مضارعها میتوانند استمرار را برسانند؛ مثل ﴿وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ؛ یعنی از دیرزمان این‌چنین بوده است، این ماضی هست لکن ماضی مستمرّ؛ اما مضارع را شامل نمیشود؛ ولی درباره ذات اقدس الهی یا تعبیرشان این است که مُنسلخ از زمان است یا نه، اصلاً نظیر «إنّ» و «أنّ» حرف است.

بیان بعضی از برکات شامل حال مؤمنین و نقمات بر منافقین

﴿وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِیراً، دربارهٴ مؤمنین چندین برکت ذکر فرمود؛ انزال سکینه است، زیادی ایمان است و وارد کردن در جنّاتی است که ﴿تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ است، تکفیر سیئات است، فوز عظیم است، این  چندین نعمت است نسبت به مؤمنین و مؤمنات. درباره مشرکین و منافقین هم چندین نِقمت است که فرمود: ﴿وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِیراً، بعد برای تبیین این مسئله توحید را ذکر میکند که چیزی در عالَم نیست مگر اینکه سپاه و ستاد خداست؛ لذا از هر راهی که ذات اقدس الهی بخواهد به کسی احسان و یاری کند مقدور است، چه اینکه اگر بخواهد از هر راهی کسی را گرفتار کند مقدور است؛ چیزی در جهان نیست که مستقل باشد و با اراده خود کار کند و از تحت تدبیر ذات اقدس الهی بیرون باشد، چون انسان در هر جایی باشد با سپاه و ستاد الهی همراه است، همه آنها میتوانند معین او باشند، مادامی که او در صراط مستقیم است؛ هرکدام از آنها میتوانند دامن‌گیر او بشوند، اگر او کجراهه رفته باشد. هم ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ برای گرفتن کفّار و منافقین و اینها ذکر شده است و هم ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ برای تأیید  مؤمنانی است که انزال سکینه برای آنها هست؛ مؤمنین را بخواهد با انزال سکینه یاری کند ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، منافقین و مشرکین را هم بخواهد ﴿عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ﴾بگیرد ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ است، ﴿وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً﴾.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. صلح حُدَیبیه، پیمان صلحی بود که در سال ششم هجری بین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حدیبیه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که برای به جا آوردن مناسک حج عمره رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) تصمیم گرفت شخصی را به سوی قریش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزیمت فرستاده و شایعه خبر قتل وی، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) مسلمانان را به پیمانی معروف به بیعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتی بین طرفین سرانجام پیمان صلح حدیبیه بسته شد.

[2] . سوره قصص، آیه15.

[3]. شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏17، ص272.

[4]. تفسیر الصافی، ج‏5، ص38.

[5]. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص202.

[6] . سوره ص، آیه7.

[7]. کشف الغمة فی معرفة الأئمة(ط ـ القدیمة)، ج‏2، ص254.

[8]. سوره انعام، آیه162.

[9]. سوره نصر، آیه1.

[10]. سوره صف، آیه13؛ ﴿وَ أُخْرَی تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ﴾.

[11]. سوره نصر، آیات2 و3.

[12]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏18، ص254؛ «و بالجملة هذا الإشکال نعم الشاهد علی أن لیس المراد بالذنب فی الآیة هو الذنب المعروف و هو مخالفة التکلیف المولوی و لا المراد بالمغفرة معناها المعروف و هو ترک العقاب علی المخالفة المذکورة فالذنب فی اللغة علی ما یستفاد من موارد استعمالاته هو العمل الذی له تبعة سیئة کیفما کان و المغفرة هی الستر علی الشی‏ء و أما المعنیان المذکوران المتبادران من لفظی الذنب و المغفرة إلى أذهاننا الیوم أعنی مخالفة الأمر المولوی المستتبع للعقاب و ترک العقاب علیها فإنما لزماهما بحسب عرف المتشرعین».

[13]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), نامه16.

[14] . سوره ص، آیه5.

[15] . سوره مائده، آیه3.

[16]. الروض الانف الوکیل، ج7،  ص135؛ «قَالَ: فَتَابُوا بَعْدُ وَ حَسُنَ إسْلَامُهُمْ وَ رُوِینَا بإسناد متّصل عن عبد الله ابن أَبِی بَکْرٍ قَالَ: خَرَجَ النّبِیّ ـ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ـ عَلَی أَبِی سُفْیَانَ، وَ هُوَ فِی الْمَسْجِدِ فَلَمّا نَظَرَ إلَیْهِ أَبُو سُفْیَانَ قَالَ فِی نَفْسِهِ لَیْتَ شِعْرِی بِأَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی، فَأَقْبَلَ النّبِیّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتّی ضَرَبَ بِیَدِهِ بَیْنَ کَتِفَیْهِ وَ قَالَ: بِاَللهِ غَلَبْتُک یَا أَبَا سُفْیَانَ فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ أَشْهَدُ أَنّک  رَسُولُ اللهِ».

[17] . سوره حشر، آیه2.

[18] . سوره حشر، آیه2.

[19]. لغت‌نامه دهخدا، سوء: [س َ] غمگین کردن، (ترجمان القرآن)، (تاج المصادر بیهقی): اندوهگین کردن.

[20] . سوره روم، آیه54.

[21] . سوره احقاف، آیه15.

[22]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج‏4، ص334؛ «فإن قلت: هل من فرق بین السوء و السوء؟ قلت: هما کالکرة و الکره و الضعف و الضعف، من ساء، إلا أنّ المفتوح غلب فی أن یضاف إلیه ما یراد ذمه من کل شی‏ء. و أما السوء بالضم فجار مجری الشر الذی هو نقیض الخیر. یقال: أراد به السوء و أراد به الخیر و لذلک أضیف الظن إلى المفتوح لکونه مذموما و کانت الدائرة محمودة فکان حقها أن لا تضاف إلیه إلا علی التأویل الذی ذکرنا و أما دائرة السوء بالضم، فلأن الذی أصابهم مکروه و شدة، فصح أن یقع علیه اسم السوء، کقوله عزّ و علا ﴿إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً﴾».

[23] . سوره بقره، آیه34؛ سوره ص، آیه74.