سلام ملیکم حوریان!!! آقا ما داشتیم برای پست قبل قبل نوشتن عکس میگشتیم اینکه چشماش اشک آلود بود و ما گذاشتیم حالا درسته سخته درمورد اشک نوشتن یعنی خیلی وقته خوش بختانه البته بدبختانه دل سیر اشک نریختم ولی یه نکته بود ک تو فیلما باز گفتم ولی یادم افتاد بگم اینه که اشک الکی بیرون نمیاد و یاد خدا یاد معشوقه یاد امام حسین حتی خیلی مهمه و این اشکی که شما میریزی بیخود بیرون نمیاد حتما به یه عالمی وصل شدی شایدم به خدا و شهدا لذا من اشک رو دوست دارم یهو میبرتت بالا بالاها و کسی که اشک میریزه خطرناکه و باید هواشو داشت و اشک از عشقه ولی هرکس گریه کرد حتما آدم خوبی نمیشه گفت هه یعنی هست! پس اشک برای امام حسین علیه السلام یعنی وصل شدی بهش و اشک سوزان و داغ مهمه نه اشک تمساح یا اشکی که برای دنیاست و مادیات!
و اما داستان تیمارستان:من البته قبول دارم تا حدی اسکیزوفرنی ام ولی به قول دکتر خطرناک نیست!و داستان اینه که من وبلاگنویسی میکردم ایام نوجوانی و به قول بابام 40 نفر رو دیوانه کردم که از زبونش دررفت و خیلیا بهم وسواسی بودن و همش حس میکردم همه دارن منو میبینن مخصوصا پشت کامپیوتر البته شهوتم قوی بود و هر روز یه بار از فیلتر رد میشدم و اونموقه هنوز فیلتر نبود و جرم بود و بعدش سایتا فیلتر شد و نمیدونستم باید چکار کرد که بعدها فهمیدم میشه به پیشاب راضی بود خلاصه یه همسایه جدید روانشناس بعد از اینکه پشت کنکور بودم و همه جارو با وبلاگ بهم زده بودم اومد خونمون و میگفت زندگی من گیاهیه و باید دکترها ی تیمارستان یا جنگ روان منو ببینن و قرص بنویسن باید بری تیمارستان و منم توضیح دادم تو چندتا کلیپ آپارات که عصبانی شدم و گفتم من زندگیم گیاهیه؟ البته شهوتم هم خیلی کم شده بود و اسپرم نداشتم خلاصه خونه رو بهم زدم و یه کبریت روشن کردم پرتاب کردم روی, بابام و بابامم همونجا تلفن رو برداشت و بدون زنگ زدن به همسایه روانشناس گفت داره آتیشم میزنه و حتی از سر جاشم تکون نخورد بعد فورا زنگ زدن آمبولانس و پلیس و بیهوشی و اینا و دکتر زنی که تو تیمارستان بود میگفت تو میخاستی باباتو آتیش بزنی ومنم گفتم اگه میخاستم واقعا نفت میوردم و آتیش میزدم نه با یه چوب کبریت و خلاصه ده سال قرص جنایتکارهارو دادن به خورد من و خودم قطعش کردم قرصامو و دوبار دیگه هم بردنم تیمارستان ولی از موقعی که فیلم میسازم میزارم آپارات کسی بهم وسواسیت نداره مخصوصا زن ها و راهمو پیدا کردم و دیگه نرفتم تیمارستان!
به نظرتون میشع گنجشک رو بجای قناری رنگ کرد؟! یعنی من بشینم خونه بجام یه نفر دیگه کامنتارو جواب بده؟!خدا خوشش میاد؟!عذاب نازل نمیشه؟!البته نماز برای مرده ها خیلی خوبه!!!
من فکر میکردم هرچی تو آپارات و باهم و اینجا ویسگون قوی تر کار کنم لایکا زیاد تر و دخترا دورم جمع میشن ولی حالا میبینم خرم حسابم نمیکنن!! اولویت باکیه شاید ضعیفم شاید خرابکارم و روانی!
لطفا هرکی منو تو اینستاگرام دید آدرس بده برم ببینم آخه هر چی گشتم چیز خاصی نبود!!!
ببین لاشی من خعلی وقتی میشه دنبال عشق نمیگردم و نیمه گمشدم فعلا دنبال یکیم بزنم تو سرش!!!
آیا نفس های من تو دل چندتا دختر رفته و خودم نمیدونم وقتی 99%راه کرونایی شدن و این همه کشته از طریق تنفس و دهانه
https://www.aparat.com/12eza سلام لطفا کلیک بفرمائید☺ ☝ ( ´◔ ‸◔‘)
من محمدعلی ام و روز تولد حضرت بدنیا اومدم و تو خونه علی صدام میکنن در ۲۰ بهمن ۱۳۶۸ من مجردم ،کلی نامزد خیالی دارم ،ماهیانه ۷۰۰ ت مامانم از حقوق بازنشستگیش بهم میده، سه بار تیمارستان بستری شدم،از ۱۸ سالگی تیمارستان بودم و از موقی که کلیپ میسازم دیگه نرفتم اونجا،اسکیزوفرنی ام،بیکارم، بیشتر تو خونه م کم بیرون میرم همش فیلم میسازم زیاد میخابم متاسفانه و یا جادو میشم یه بار تو نوجوانی گولم زدن بدون آگاهیم که کجا میخان ببرنم پیش رمالی در روستایی بردنم رمال گفت ۱۰ تا زن جن داره که مثل کوک ساعت پستشون عوض میشه!!!
مارو میبینی حامله نشی یهوعکی!😆
حالا ک اونقدر زحمت کشیدی اومدین فیلم زیر عکسامو ببین خوب دیگه!
دختره اگه از شهوت گفتن من بدت میاد ببین چ گناهی کردی ولی اگه دنبال پاکی هستی یه فکری به حال خودم بکنم!!
من بیشتر دیونه ام تا عاقل لامصب عقل انتها نداره دیوانگی زود تموم میشه!!
پول داشته بآش زن که بهت میدن هیچی زن دومم بهت میدن!!
لطفا حساس نشو!!!
برو پیش همونی که بغلش کردی!
من به حسین احتیاج دارم!
ندیدی خرم لایی خورد!
هه خیره نشه دختره مگه خره که بده بره شلغم!
سلام تو از من چی میخای از یه دلشکسته خسته که بلد نیست عاشق بشه چون میترسه طرف جدی جدی بخاد زنش بشه چه موقه هایی بود که دخترا مجنون میشدن میشد انتخابشون کرد تو ذهن ولی حالا ک کسی نیست محبت بده اگه بده قول میدم گناه نکنم لامصب میتونم جلوی شهوتم رو بگیرم دیگه قوی شدم و فیلمای زشتم روم تاثیری نداره چ برسه عشق و محبت یه دختر که دوسم داشته باشه غرورم نمیزاره خودم برم باهاشون دوست شم رل بزنم باید خودش بیاد سراغم میترسم از عشق میترسم دلشو ببرم بعدا قهر کنه میترسم فکر کنه عاشقشم معز همین نمیرم دنباشون ولی تنهایی هم بده نمیخام خودم انتخاب کنم دوستی رو فکر میکردم سیستم طوریه که هرچی قوی تر کار کنم تعداد قلبهای لایکای آپارات و باهم و ویسگون بیشتر میشه و دوستای زیادی صف میکشن کنارم ولی شاید اینطوری بهتره اگر زیاد تو دید باشم خودم ناخودآگاه میفمم و خواب و خوراکم میریزه بهم بدبخت مامورایی که منو کنترل و مراقبمن که دختری نیاد بدزددم حتما زیاد فحش میخورن فوشایی که قرار بود به من برسه ولی هیچوقت نرسید!
بعضیا خیلی جادوگرن از راه دور چشم میزنن یعنی کافیه عکس طرف رو بهش بدی بعد میبینی از زن و زندگی و حساب و کتاب و کار میاندازنش ما دیگه همجوره شو دیده بودیم که نزدیک بشن ولی از راه دور و صفحه مجازی ندیده بودیم آخه وقتی من طرف رو نمیشناسم و باهاش حرف نزدم و راه هم دوره چطوری منو جادو میکنه این دیگه از جاش دررفته و خعلی حرفه ای باید باشه و اینکاره حالا اگه همدیگرو از نزدیک دیده بودیم مثلا ایام قدیم میگفتن همسایه سمت چپی همسایه سمت راستی قوم خویش و دوستان و هرکی میشناختن بترکه چشم حسود میدونستن از نزدیک چشم میزنن ولی الان اقدر قوی شدن که عکس یارو رو ببینن مثلا شهوتش رو میبندن یا بی قرارش میکنن یا افسرده و جادو و بیحال و همه دردی دیگه خداشو میگیرن دیگه!!
خیلی ساده ست که بگیم حاج قاسم رکب خورد بین نیروهای آمریکایی غافلگیر شد ناگهانی به شهادت رسید و جان آدم براش مهمرین چیزه درموقی که تهدید میکرد آمریکا با جرات پاشو گذاشت تو بغداد پس آگاهانه بود یعنی دیگه به اینجاش رسیده بود گفت من باید برم دیگه من همه کار کردم جز شهادت و من با شهادتم پدری از آمریکایی در میارم که سیاست مدارای مست و ناز ما هم از خواب بیدار بشن یعنی آگاهانه رفت توی اون درگیری ها و تهدید های قبلی چنان آمریکایی ها رو بازی داد که الان بفکر جمع کردن خودشونن و دارن میلرزن پشت دیوارهاشون خیلی آگاهانه بود نه اینکه ناگهانی باشه ها بلکه واقعا میخواست با دادن جانش از دین حفاظت کنه شما نگاه کنید جمعیت ملیونی توی شهرها از کجا میان اینا همشون روح حاج قاسم پیششون و جلوی چشمانشونه حاج قاسم الان یکی نیست ملیون ها فرشته در ذهن میان از طرف حاج قاسم شبیه خودش و ما همش همه جا حاج قاسم میبینیم من خودم شب یلدا بود که دندونم آبسه کرد فرداش بود گمونم که قلیون میکشیدم و گفتم طبق چیزایی که سخنرانی کردم با خدا حرف بزنم و درمورد افراد نامحرم و شاید شیاطین بحث کرده بودم که نمیزارن مثلا به خدا وصل بشیم و اینا خلاصه موقه قلیون دیدم حاج قاسم جلوی چشمامه و حتی دعاشون هم کردم و بلند اینبار با خدا حرف میزدم و میگفتم ای خدا اون بازیگیره که رو ویلچره کمکش کن همش تو ذهنم بود بعد حاج قاسم میومد تو ذهنم معلوم میشه داشتن بهمون فکر میکردن آقا ما دعا کردیم دندونمون آبسه کرده بود اولشم فقط دندونم درد میکرد یعنی نمیتونستم باهاش غذا بخورم بعدا آبسه کرد و هی میگرفت و ول میکرد بعد من همون روز فحشم دادم چون فکر میکردم جاسوسا اومدن صدامو بشنون و هی دندونم میگرفت ذوباره ول میکرد تا اینکه چند روز گذشت توی کلیپام گفتم که رفتم دکتر و یه خورده دهانشو و سیر گذاشتم خوب شدم الغرض حاج قاسم توی ذهنم اومده بود قبل از شهادت خدا با امام حسین(ع) محشورشون کنه
داستان کوتاه:یه روز دو تا کلاغ داشتن دعوا میکردن یکی میگفت من جاسوس بهتریم تو شب هیشکه منو نمیبینه اونیکی میگفت منم از تو چیزی کمتر ندارم پرم سیاه نیست که هست فضول نیستم که هستم خلاصه هردوتاشون داشتن افتخار میکردن که بدتر از اون یکی ان و شاد بودن از این قضیه تا اینکه هوا سرد شد و برف اومد اون یکی گفت من مرغه رو خوب میشناسم زن معربونیه اون یکی گفت آقا سگه بعتره یه عمر جاسوسیشو کردم انقدر بهم پیچیدن و دعوا کردن که شب شد و دوتاشون سرما خوردن خلاصه تو این هوای سرد مراقب باشید سرما نخورید کامنتارو هم باز بزارید دوستان بیان ما روزانه اگه ۲۰ تا کامنت برامون بیادا خیلی شاد میشیم اصلا قوت قلبیه حالا حتما هم نمیخاد جواب تک تکشونو بدیما!ولی کلاغا هم میدونن اعصاب این پیرمرد ضعیفه و از موقی که معروفتر شده خعلی هم حال و حوصله تونو ندآرد!
داستان کوتاه: روزی مردی درد میکشید و افسرده بود و آرامش میخاست و بس ولی همیشه راه رو اشتباه میرفت نمیدونست باید خدارو صدا بزنه اگرم بهش میگفتن بنال میگفت مگه مرد میناله و غرورش نمیزاشت که مثل زن ها گریه کنه و حتی الکی الکی خودش رو به گریه بزنه و خدا رو حتی بیصدا در دل بخونه و صدا بزنه تا اینکه یه روز یه بچه ش رو دید که الکی برای شکلات پیش مامانش گریه میکنه و مامانش هم بهش بی توجه هست ولی بچه نمیدونست که در دل مادر چی میگذره و بیشتر گریه میکرد و مادر نه اینکه شاد بشه ولی یه آرامشی از گریه بچه میگرفت ولی باز بی توجهی میکرد خعلی دلش میخاست بچه رو محکم بگیره و بغل کنه و ببوسه و بهش بگه بچه جان شکلات برات بده ولی هم بچه فقط شکلات میخاست و هم صدای بچه انگار رحمت خدارو در خانه بیشتر میکرد و فرشته ها جمع میشدن و انگار همه داشتن نگاه میکردن و هیچ نمیگفتن ولی کسی ظاهرا نبود توی خانه انگار با گریه بچه خدا داشت بهشون نگاه میکرد وای خدا فقرا اونایی که ندارن اونایی که شب گرسنه میخابن و قلم شکست...
سلام امروز یه دوست عزیز برام کامنت داد یه بحث چند دقیقه ای کردیم که حیفم میاد براتون نگم اول بهم گیر داد که فیلماتو که دیدم مطمئن شدم یه تختت کمه گفتم چطور و مبحث رو باز کردیم تا رسیدیم به نی قلیون که چرا نی قلیون میگیری بدستت و توی اتاق میچرخی خوب ببنید من دلم افسرده میشه دیگه براتون گفتم که نوشتم یعنی که فضای غمه و باید یه رقصی بکنم اولشم نمیخواستم نی قلیون بدست بگیرم و من اگه مردم که میبینندم شاد باشن منم شادم ولی اگر نگرانم باشن و گریه کنن خوب بدم میاد الکی برام گریه کنند لذا رقصیدم یه خورده ایام تولد حضرت زینب هم بود(س) و جاداشت یه تکونی به خودمون بدیم و نمیدونم راه باشه و خوبه بعدا هم اینکارا بکنم واقعا نمیدونما یعنی بعضیا مخالف میشن بعضیا هم موافق و بین علما اختلاف درست میشه بعد گفتم که چی کار کنم پس بهم گفت رمان بنویس!!! خوب ببنید منم یه توضیحاتی دادم ببنید رمان که نمیشه من همینطوری با مخ مردم بازی کنم خوب همون چهارتا مخاطب خاصم هم میپره و میگه این چرت و پرتا چیه و منم نمیدونم مخاطبام دقیقا چی میخوان و چند نفرن و کسی هم کامنت نمیزاره ما همینطوری بجای سخنرانی و جای گرم و نرم و البته خطرناک داریم بجاش مینویسیم تا خدا چه بخواد نمیشه که برای تحریک شدن و شهوت دیگران رمان نوشت باید وظیفه مون رو بدونیم قدر مخاطبمون رو بدونیم و حفظش کنیم تا نور نباشه که نمیشه تا هدایت نشم و نشیم که نمیشه قلم بدست گرفت چرت و پرت داد بله ممکنه از نوشته هام شاد شن و رحمت و هدایت بیاد و تو رمان خیلی سخته بعد مردم هم ولم میکنن میگن این تخیلیه مثلا من خودم علاقه به رمان ندارم و چند تا داستان کوتاه جلال آل احمد رو هم براتون خوندم و فیلم گرفتم یا داستان های دیگه یا صادق هدایت که اینا واقعا حرفه ای بودن و جای خالیشون حس میشد اون موقع نور خدا اینطوری نزریق میشد و کمک میرسوند که غم ها رو در زمان خودشون برطرف کنن با داستان های زیباشون اصلا من یه بخش دارم در قسمت داستان در آپارات که چندین و چند داستان رو ضبط کردن براتون ولی وقتی خودم هم حسش رو ندارم ببینم دیگه چه برسه مخاطب بخاد مارو تحمل کنه لذا باید نور باشه باید افراد بپسندند و فضا طوری باشه که مخاطب جذب بشه نه که بدش بیاد وقتش تلف بشه بعد اصلا ولمون کنه بره دیگه هم نیاد گفتمکه لامپ باید همیشه روشن باشه و مومن باید همیشه نور بده لذا باید خدا کمک کنه اگه خدا بخواد ما هم کارامون مورد پسند و شاد کننده میشه و رحمت خدا میاد!
امشب طرفای بعد از شام خوابیدم تا نصف شب بیدار بشم و قلیون بکشم و تنباکو رو گذاشتم خیس شه بعد خوابیدم و قبل از خواب تو دلم تو رختخواب نماز نافله خوندم به نیت اینکه ثوابش به بابابزرگ پدریم برسه که از دنیا رفته و چه خواب خوبی بود حالا نکته اینه که ما موقع نماز خواندن عادی روزانه و شبانه حوریان و فرشتگان پیشمونند و ما در حال عبادتم و باید تحریک جنسی نشیم و برای خدا و یاد خدا نماز میخونیم ولی در دعا شما ممکنه حوری از خدا بخوای لذا باید تو رختخواب دعا که میکنی حالات نماز مثل قنوت مثل رکوع مثل سجده رو در نظر بگیری همینکه حالت قنوت تو ذهنت جمع بشه یک ملائکی و فرشته ای انگار در حال قنوت یا سجود و رکوع درمیاد کلا یعنی فرشته ها که بعضیاشون 24 ساعته در حال نمازنند پس ما تو رختخواب به سجده کردن فکر و دعا میکنیم حس کن سجده کردی در ذهن حالت سجده بگیر و با خدا حرف بزن و دعا کن اینطوری سیم متصل میشه و آرامش کسب اگرم خواستی دعا نکن بلکه نماز تجسمی ذهنی بخوان در ذهن که همونم بازم فرشته ها فعال میشن و در ذهن میان همینکه فقط حالت سجده در نظرت باشه که بخوای توی ذهن در خلوت خدا رو صدا بزنی و حالت سجده در ذهنته خودش فرشته هارو فعال میکنه ولی باید ذکر و دعا هم بکنی تا حاجتت رو خدا بده!
بابا بزرگ من که مرد بزرگیه خعلی شباهت به حاج قاسم داره از نظر قیافه و حاج قاسم هم نشانه های عارفی در چهره ش بود که بیانگر دعا و قرآن و توسلات زیادش هست بابابزرگ منم جوان که بوده خعلی قرآن و دعا میخونده و مامورش میکردن در جوانی که بر سر قبر ها قرآن بخونه و مرد بزرگیه الغرض اینکه شب شهادت حاج قاسم خواب دیدم بابابزرگم تو حرم بود بعد یه بند از انگشتش قطع شده بود و دوستم اومد و با ماشین رسوندش به خونه الغرض اگر این اتفاق بد برای حاج قاسم میافتد صد در صد بدتر از شهادتش بود و همه جا میپیچید بین مردم و همه یه طور خاصی نگاش میکردن و تضعیف روحیه میشد و مشهور میشد با بند انگشتش و همه میگفتن مثه حاج قاسمت میکنیما به هم میگفتن و مسخره میکردن و به هم نشون میدادن و ادا درمیوردن و تاثیر بدی در جامعه و بر خود ایشون که کاملا معروف هستن میزاشت لذا الغرض یه فرمانده بالای آمریکایی رو اگه بچه های سپاه بگیرن این بلا رو سرش بیارن یا ترامپ رو تو عراق بگیرن اگه خوب بلایی است به سرشون بیاد!!
دیشب تا صبح تو خواب یه مثالی به ذهنم میومد و تکرار میشد تا بیدار شدم مثال شاید اینطور بود که تو اونقدر حرف میزنی که دعوات بشه؟! تو اونقدر میخوابی که نمازت قضا بشه؟! بیدار که شدم فهمیدم قضیه صحبت نکردن ماست که با اشاره حرف میزنیم و صدا از دو لب مبارکمون خارج نمیشه یا کمتر اینکه من وقتی مخصوصا با بابام بحث میکنم چون همش بابام میاد رو مخم بعد بحثمون بالا میگیره و چرت و پرت خیلی میگم و به ناکجا آباد منحرف خوب کسی هم که اینطور شد پیش خدا و فرشتگان و خوبان و اینا حقیقتا خوار و ذلیل میشه لذا اگر ساکت بمونم یعنی خط مشیم این باشه که بابا من جوابتو نمیدم اصلا اگرم خواستم بدم با اشاره خودشم والا خوشاله یک درگیری هایی بالامیگره که جمع شدنی نیست یه مرتبه میبینی برای هیچ و پوچ داریم دعوا میکنیم مثه بچه های دو ساله بابامم که مخش تو حرف زدن و بحث کردن کم نمیاره خوب خودم ذلیل میشم از اونور مامورا منتظرن رو صدای من کار کنن چون یه بحث ها و غلطکاریایی تو اینترنت با شما کردیم و سخندانی هایی داشتیم که فعلا همونم نمیکنم خوب اینا خط آدم رو میگیرن دیگه خط فکری خط فرشتگان و نور و وصل میشن به ما و هر طرف خواستن وسوسه میکنن و میبرن و مثلا فکر مارو عوض و مشغول میکنن که هر طور اونها خواستن ما صحبت کنیم و بدبختمون میکنن دیگه چرا میگن تو عصبانیت تصمیم نگیر چون تصمیمت شیطانی است این ها خط حرفایی که تو خونه میزنم رو میگیرن به سمت خودشون و میکشند مارو و جذبمون میکنن حتی از صحبت های معمولی ما مارو جذب میکنن دیگه شغلشون هست که خودمونی میشن و ضربه رو اونجایی که فکرشو نمیکنیم میزنن لذا من ساکت شدم و وبلاگنویس شدم دوباره یه موقه بود من وبلاگنویس بودم مامورای خونه همش جاسوسی میکردن که من عقلم چقدره بعد میدیدن مثه مونگلا حرف میزنم و فکر خاصی ندارم و صحبت پند آمیزی با هیشکه نمیکنم حساستر میشدن میگفتن بابا این تو وبلاگ کلی حرفای بلند بالا میزنه این چرا تو خونه عقل تو کله ش نیست لذا گیر میدادن به بابام که شاید اون وبلاگنویسه گیر میدادن به مامانم خوب منم تو وبلاگ نویسی خدا میخواست همه جارو بهم میزدم ولی واقعیتش تو زندگی اهل بریز بپاش نبودم و 4تا صبح بخیر و شب بخیر و گشنمه و اینا از صدام بیرون میومد لذا فکر میکردن من دیوانه ام و چیزی بهشون نمیرسید تا اینکه گذشت ما بعد از مدتی گفتیم بحث کنیم جلوی دوربین و سیاستم این بود که اسمش رو بزارم چرت و پرت یعنی موضوع بحث مثلا چرت و پرت 11 باشه چرت و پرت گذاشتم تا هم پاک نشه تو آپارات و حذفش نکنن و هم گیر ندن دیگه به ما خلاصه با چرت و پرت کاری هم چند تا ویدیو دادیم تا اینکه دیدن انگار شهر آروم شد و خوششون اومد از لهجه و صحبت های شیرین ما لذا موضوع دادیم و همینطور برای شما بحث کردیم تو آپارات در قسمت (سخندانی) تا اینکه گذشت و گذشت چند سال دیگه وبلاگنویسیو کنار گذاشتمو و رفتم تو فیلم سازی که حالا گفتم چی شد حتی مامورا هم دیگه گیر نمیدن که ما عقلمون چقده و حال ندارن صدای مارو بشنون تو خونه و زده شدن همه از بس چزت و پرت میگم غمزده هم میشن و دیگه کنجکاو نیستن که صحبت هامو بشنون منم که چیز مفیدی نیسی=ت توی صحبتمام تو خونه وضع بدتر میشه!
من به رسم قدیم و قدما می نویسم تا پدر در بیارم مینویسم تا خون جگر بریزه می نویسم تا هشدار بزنن ببین جوجه جیگر حسادت نکن که خواننده ی یوروپ و ایرانی واسه ما خوند و میخونه دلیل داره مارو برای هدایت مردم و روزگار و نجات از دست طاغوت بفرستن تیمارستان و عقیم کنن و قرص بدن که دیوانه مون کنند و مغزمون رو شستشو حالا گیرم اینا دیگه امام جمعه ی سابق که خبر داشت از خوش خدمتی های ما اون چرا خواب بود فرماندار اون موقه چرا گذاشت مارو عقیم کنن و بفرستن تیمارستانی که بدتر از زندانه من حق خودمو میگیرم از این دنیای نکبت من خون میریزم پاش یعنی خون هارو چاری میکنم خون این و اون نشد خون زنان رو میریزم ساکت بشینم تا روانشناس حرومزاده قرص گچی که خوبه قرص ضد شهوت ضد عقل ضد منطق قرص دیوانه کردن و فراموش کردن خدا بهم تزریق کنه و من هیچی نگم بگم خعلی ممنون آقای دکتر و دیده شده ازش معذرت خواهی هم کرده بودم بعد دیگه همه ی خواننده ها ساکت بشینن بگن پدر سوخته قرصتو بخور؟؟ نه من میجنگم حتی اگه هیچکدومشون پشتم نباشن حتی اگه دوباره بخوان پدرمو در بیارن میگه آقا چرا فیلم ننت رو گذاشتی تو کانالت نمیدونه بدبخت حالا ننمون رو آزاد کردم از چنگ یه عده یاغی که فیلم بدون روسریش رو به هرکی خواستن نشون و دزدیدن فیلم خصوصی واسه ی ما نزاشتن ریدن تو زندگیمون رفت از همه ور جاسوسی و حسادت و کینه از اقوام تا دور و نزدیک و هسمایه حالا نمیدونه داره بهش خوش میگذره ولی هنوز به من خوش نمیگذره تا زهر جانشون رو بگیرم! تا انتقام یه عمر بدبختی و حسادت رو از جیگرشون بکشم بیرون برام مامور گذاشتن چس خواهرشون پدر یک یکشون رو در میارم یعنی یه کم وقت میخام فقط تا یکی یکی به درک وادارشون کنم با حرف زدن نمیشه با کردن میشه! میدونی اینا برای من خطری ندارم مامورا فقط میخوان زنم شن و رو سرم سوار شن حالا میفمم که پدر هرکی رو بخوان در بیارن میرن سراق زنش و از اونجا روش فشار میارن و رنج و عذاب میدن شکر خدا که زن ندارم و فقط یه خورده عقده کردم که یه کم خون بریزم! خون رگشون نشد خون حیض مثلا پریود!! عقده است دیگه کاریش نمیشه کرد اینطوری یه کم سبک میشم که فاصله و حرمتم حفظ شه که قدرم دانسته بشه به زانو در میارم یک یکشون رو!! و اینکار فقط از بنده ناشی و ناجی هست نه هیشکس دیگه!! همه منتظر منن تا گارد بگیرن ولی اینبار با رحمت و نوازش سخنرانی نمیکنم اومدم حال بگیرم ههههه
خدایا چه کنم چند روزه لام تا کام حرف نزدم و فضای خونه غم آلود و شیطانیه و همش غم تزریق میکنن انگار یه عده منتظر بودن من خفه شم تا سو استفاده های خودشون رو بکنن نمی دونم ولی غم تا جایی خوبه که با اشک تبدیل به خوشی شه اگه قرار باشه الکی نگران باشی و هی زانو غم بگیری و عقده کنی شیطان سواستفاده میکنه من دوست ندارم کسی بخاطرم غم بخوره و الکی نگران حالم باشه و حالمو بدتر میکنه شیطونه میگه یه آهنگ رقص بزار و برخص و فیلم ضبط کن حالا تا فکرامو بکنم ببینم میشه یا نه این روزا کلا همه غم دارن فکر کنم ایام فاطمیه هست و غم که هیچ دردهای بیجا غم های زیاد فقط در این حال شیطون بلده سوار اوضاع بشه و عقده هاشو تزریق کنه به ما اصلا حس قلیون نیست بهم آرامش و حال نمیده تو خوابم که نمیفهمم چی دیدم و شد زود یادم میره نمیدونم چه کنم همون رقص گمونم بهتر باشه حس میکنم یه زنی هم الکی برام گریه میکنه این اعصابمو خرد میکنه بجای اینکه دعامون کنن شاد شیم چنبره ی غم بزنن الکی الکی مام افسرده کنن حالا چن روزه صحبت نکردم که نکردم چی شده مگه؟! جلوی آتیش رو گرفتم جلوی افتادن از پرتگاه رو چه میدونستم میشنن میدوزن پشت سرمون داستان!
سلام میخام بعد از مدت ها بنویسم هم اینجا تو وبلاگ 12eza منتشر کنم هم تو ویسگون تو آیدی khisgoon راستش یه اتفاقی افتاده میخام یه مدت هر چه قدر بتونم روزه بگیرم روزه سکوت دیگه حرف نزنم با کسی حتی تو فیلمام صحبت نکنم من یه عمر وبلاگنویس بودم اشک داشتم آبرو داشتم پیش شهدا و فرشتگان همه دوستم داشتن حتی قوی بودم این مدت که ننوشتم و فیلم گرفتم و سخنرانی کردم روم کار شد و خدا خاست خیلی چیزا فهمیدم ولی از دست خودم راضی نیستم چه برسه خدا بخاد راضی باشه لذا پشیمونم نیستم لااقل مانند پشیمونی بعد از گناه نیست برای اوج گرفتن میخام روزه سکوت بگیرم و دیگه با کسی صحبت نکنم یعنی صدا از دهان مبارکم بیرون نیاد و بنویسم یا اشاره کنم یا غرغری چیزی اینطوری از شر من همه در امانند و گند نمیزنم به مملکت اینطوری دلم قوی میشه دوباره سلطان نوشته ها بشم و اوج بگیرم در ملکوت و صاحب اسرار بشم حتی نمازم رو هم یواش میخام بخونم طوری که نه سیخ بسوزه نه کباب خسته شدم بابا به هیچ جا نرسیدم با این همه سخنرانی معلوم نیست چه پرونده ها هم پشت سرم باشه نه به پول رسیدم نه به خدا واحد و احد قبلا خیلی قوی بودم صاحب دل ها بودم الان فقط خودم رو ضایع کردم نه فقط ضایع خیلی چیزای دیگه هم هست که من مد نظرم نیست نه اینکه اون چیزا - درمورد فیلم و سخندانی هام میگم- نه اینکه از اون جیزا ناراحت باشم که منفی کار کرده ام یا از مثبت بودن خوشال باشم بلکه میخام برم به سمت نور حالا هم نمیگم با فیلمبرداری و صحبت در دوربین ضعیف شده ام بلکه حالا میفهمم که میتونم بدون ذغدغه ای خاص هم میشه نوشت کافیه برم تو وبلاگ و شروع کنم به نام خدا و بنوبسم همین حتما هم لازم نیست به این و اون گیر داد یا یک موضوع مهمی باشه دیگه بچه ها هم هستن مثل قبل قبلا تشکیلانی بود برام که 24 ساعنه منتطر نوشته هام بودن خوب اون موقع نورانی هم میشدم از دستشون ولی حالا حس میکنم ریدم تو عالم و آدم گرچه حس اشتباه و پشیمانی ندارم از اینکه فیلم گرفتم و صحبت کردم و سخنرانی کردم ولی میخام دریچه ای نو به روم باز شه و پیشرفت کنم!
دلم میخاد بگم دکتر حاظری عقیمت کنم بعدش ماهی ۵ میلیون دستور میدم بهت بدن..بار اول که بابام کاراشو کرد که بیمه بشم و پزشکا دور میز جمع شدن و چندتا سوال پرسیدن رد شدم و تجدید نظر دادن مامان بابام تا مگر اینکه بعد ۶۰۰ سال اگه بابام مرد از دنیا رفت بیمه تامین اجتماعی بشم ولی اعصاب نداشتم جلسه تجدید نظر نرفتم نمیخام بگم تو جلسه اول چی گذشت چون آدرس اینجا رو براشون نوشتم خوششون نمیاد فقط موقع اینو میگم که موقع نوحه خوندن گفتم اگه سینه میزنید میخونم اولا نزدن دوما مامان وقتی بیرون اومدم چشماش سرخ شده بود داشت گریه میکرد چقدر مطلب آماده کرده بودم که به دکترا بگم نشد ولی بعدش همش آقای خامنه ای میومد تو ذهنم لامصب نفهمیدم دوربین جاسوسی کجاست اینو هم بگم که اولش گفتم من با امام زمان عج در ارتباطم و خواننده ها برام شعر میخونن بعد تعجبشون برد دکترا اینطوری بهتر اسکیزوفرنی ایم مشخص میشد چون من سه بار بستریم کردن گفت حالا کدوم خواننده ها برات میخونن گفتم چاوشی تتلو و اینا گفت نگو اینا بگو مثلا فلان خواننده گفتم همشون!!
آقا ما میخابیم بیدار میشیم میبینیم هر چی پنبه رشته کرده بودیم رو درو کردن نه فرشته ای هس نه نوری بعد میگیم چی شده میبینیم فضا سازی پشت سرمون شده خوب البته اینا باعثم میشه جانمون حفظ بشه و حسادت نکنن ولی ارتباط با مراجع تقلید قطع شده یعنی در این حد فاجعه است بعد خودمونم که نمیدونیم چی شده پشت سرمون که از خودمون دفاع کنیم یعنی یه سری متخصص شیطانی بگیم نمیدونم جاسوسی یک تخصصاتی دارند که طرف رو از چرخه ی رقابت و شاخ بودن خارج و تو چاه فاضلابی چیزی نجسش میکنن حالا شایدم لخت که نظرات دوستان و همراهان کلا بدتر از نظرات بی تفاوت ها میشه انگار ما مثلا رفتیم تجاوز کردیم که اینطوری حالمون گرفته ست خودمونم جالبه نمیدونیم چی شده فقط میدونیم یه سری فضا سازی و حسادت هست که باعث میشه قوی بشیم و ناخودآگاه قدممون رو محکمتر برداریم یعنی میدونی یه بحرانی دوباره کشور رو میگیره نیازشون به ما میافته بیام درستش کنیم و شهدا هیچ وقت نمیمیرن فقط یادشون ممکنه فراموش بشه که خودمون ضرر میکنیم!البته بگما چندین و چند فحش رکیک دادم دیروز پریروز تو خونه که گوش شیطون کر شنیده حتما!!البته بعد از ظهر هم خواهرم از بیمارستان چلو کباب آورد برام خوردیم خوشمزه بود ولی قبلش خواب بودم نمیتونم شک کنم به غذاشون ولی گور باباشون!!
داشتم تلوزیون نیگاه میکردم امشب بعد از اخبار یه برنامه گذاشت مصاحبه برای ایام محرم گوشه تصویر حرم اباعبدالله علیه السلام رو نشون میداد و چشمم که خورد به گنبد دیدم هیچ ارادتی ندارم ولی میدونم خیلی ها طاقت دیدن گنبد مطهر ائمه معصوم رو ندارن انگار مهم نبود برام و یه تصویر عادی بود گفتم من چقدر مگه سلام میدم به امام حسین علیه السلام و چرا مخلصانه با دیدن این تصویر سلام ندادم و انقدر سیه دل بودم در حالیکه فکر میکردم نوکر حضرتم ولی در خلوت یک سلام درست و حسابی نمیخاستم بدم بعضیا روزشون شب نمیشه اگر در دل به حضرت سلام ندن و صحبت نکنن در صورتیکه من نمیخام نوکر باشم و طمع دارم که حضرت چیز میز بگیرم در حالیکه بهشون فکر هم نمیکنم و نمیخام حتی در خونه شون هم نمیرم یعنی میخام بگم چقدر آدم خوشبخته که با امامش دوست باشه و صحبت و توسل کنه و در خونه شون رو ول نکنه و جدا نشه اونا نور و دست مهربونشون به ما میرسه ولی ما حس نمیکنیم و قهر کردیم درحالیکه ارادت نداریم یک سلام بفرستیم و هرکس هم در دل با آقا دوست بود سلام داد رو کارش رو خرافی و بیهوده میدونیم ولی فکر میکنیم از همه پیش حضرت عزیز تر و یار وفادارشیم!!! حالا اگر شده تمرین هم کنیم که از دور سلام بدیم جای امید هست باز!
آیا میشه با گوش دادن به نوحه فضا رو ملکوتی کرد خوب این جای بحث که اگه میخای فضا شناس باشی باید نوحه گوش کن باشی ولی من معمولا در خلوت و فضای قلیون ممکنه نوحه بزارم اونم شهدا باشن اشک هم میاد ولی مشاهده میشه گاهی شیاطین حمله کردن ینی من تو خونه اصلا تو اتاقم خانه ی اصلی نه خونه خالی ای که اجازه دارم توش قلیون بکشم میبینم فضا شیطانی و مسخره است و نوحه حال ندارم گوش کنم ولی اینبار تو فضای خونه خالی هم شیطانی بود و ریده بودن تو خلوتمون تا جایی که من فکر میکردم باید بیشتر در فضای خلوت و نه تلوزیون یا سیم تو گوش به نوحه گوش داد که همینم دادن پیرهن عثمونش میکنن برامون خوب حالا چی میخای بگی اینکه اباعبدالله علیه السلام در کربلا بلند بلند جایی گریه میکرد ولی یه جای دیگر که شیاطین و دشمنان حمله کردن بجای گریه در فضای شیطانی فرمودند لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم که این ذکر که میدونید مخصوص دور کردن جنهای شیطان هست و صلوات هم شیاطین انس الغرض اینکه شما که در فضای کربلایی با نوحه ها اگر شیاطین دوره ات کردن و حال صفا و اشک نیست هم نوحه گوش بده هم ذکرتو بگو لاحول و لاقوه الا بالله تا فضا و فضای خودتم دست شیطان نیافته نمیخاد بلند بگی نوحه خراب بشه یواش بگو که امام حسین علیه السلام اگر بلند گفت در مصیبت یاران این ذکر رو برای این بود که بدست ما برسه و یاد بگیریم در این مواقع چ کنیم پس هم نوحه هم این ذکر در فضای شیطانی که حتما نمیخواد دل بدی و اشک بریزی با نوحه وگرنه اگر در خلوت و قلیان گوش ندم مثل خر رو سرم سوار و سواستفاده میکنن پس گوش میدم و ذکرمو میگم یواش!!!
بعضی وختا دلم میگیره از خودم ایراد میگیرم که چرا نمیتونم مثل قدیم نشاط آور باشم مثلا ما کلی درس و مشق داشتیم و کتک هم خورده بودیم در ایام بچگی و همه کیف میکردن اذیتم کنن و کشف شده بود برای مامورا که چه لذتی داره صدای گریه م تو خونه بلند شه ولی وقتی یه برنامه کودک و کارتون میدیدیم در اون فشار و ظلم خیلی خوشال کننده بود انگار ۵۰ رکعت نماز با گریه خونده باشی چقدر سبک میشی و شاد و دلم میخاد کلیپای منم مثل برنامه های کودک اون زمان که تنها شادی و راه امید بود باشه ولی اصلا در حدش نیست به خودم میگم اون چه حسی و شادی داشت برنامه های کودک میبینم از یه طرف ظلم زیاد بود تو جامعه و سیستم نظام هنوز ساواکی بود ۲۰ سال پیش و پلیسا هم دزد بودن اونموقع و جنایت زیاد بود و نمیشد کنترل کرد البته بعضی شهرها هم بهتر از الان بود ولی کلی میگم فشار زیاد بود و این برنامه های کودک امید بودن و جهان سبز و ایده آل رو با نقاشی نشون میدادن که درونش همش خوبی بود و فرشته ها هم جاهایی که خوبیه همراه ما میشن و نظر خدا خوب میشد و ظلم ها فراموش و راه نجات باز و از طرفی میدیدی که انگار ارواح که دارند عذاب میبینن عذابشون قطع میشد وقتی ما بچه های اون زمان برنامه کودک میدیدیم و شاید به خاطر اینم هست که نشاطش زیاد بود و من درس نمیخوندم و همش برنامه کودک و خوب جاسوسان هم بودن که مراقبت میکردن و دلشون میخاست از تلوزیون مارو ببینند و اونا هم از طرفی خدا محبتشون رو توی دلم و محبت مارو توی دلشون گذاشته بود وگرنه در امان نبودیم خلاصه صفا و صمیمیت بیشتر بود با اینکه ظلم بیشتر و مردم به خونه های همدیگه میرفتن الان اونطور صمیمیت نیست و مردم غریبه ان با هم و خونه ی هم نمیرن و نمیشینن با هم یه سریال ببینن شاید شما میگی سریال و سینما افت کرده ولی باید اونور رو دید که ارواح مردگان انتظارشون چیه و جامعه رو نباید اسیر کرد که آقا هدف اینه شما باید فلانطور باشی و غربی مثلا و فشار آورد روشون بلکه باید یه دهاتی هم بتوته راحت بیاد شهر کارشو بکنه نه اینکه کل سیستم درگیر موضوعات فرعی بشه من خجالت میکشم بگم اهداف اینا امام زمانیه و ذره ای برای ظهور آقا کار میکنن و در خیال و فکرشون میگذره بلکه برای خودشون حریم ساختن به خیال اینکه امنیت رفته بالا!!