اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

timtime

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۱۹ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

یادمه اون موقع ها که مناجات من با خدا بیشتر بود و همیشه از دری وارد میشدم تو وبلاگ نویسی که راه تازه و امید بخش بود تا جایکه شاید بعضیا رو دیونه هم کرده باشم خودم خبر ندارم آخه یه جملاتی میگفتم مثلا 5 6 سال پیش و خیلی بد بودم به قول شما خلاصه یک جملاتی میگفتم بعدا که  میرفتم میخوندمش میدیدم تو پهلو و زیباست و چه خوب گفتما یا اصلا میومدم بعضی چیزا رو بنویسم که اگه میگفتم یا آبروی خودم میرفت یا بدرد نخور و پوچ بود مثل الان نبود که هرچی بگم بزرگان کار رو به جایی رسونده بودند که الهامات قلبیه داشتم و جملات عجیبی به ذهن و زبانم میومد که گفتم اولش حتی خودمم نمی فهمیدم و خدا خیلی پرمعنا بود چون مستغنی نبودم که طغیان کنم و غریزه بود جوان بودیم دیدی این معتادا چقدر خدای اند بعضی موقع ها میگم این سیگاریا آدم های خاصی اند و زن و زندگی اش رو درسته بعضی معتاد ها به باد میدن ولی در دل دل به هیچ زن دیگری ندارند که بخوان.......بگذریم خلاصه همیشه  اینا جلوی من یک بن بستی میذاشتن و من باید حلش میکردم با وبلاگ یعنی ما گروه ما از بچه ها تا چه میدونم چند نفر بودیم تا اینکه یه مدت ننوشتم و حالم هم خوب نبود و از فیلتر هم نمیشه گفت ولی رد که میشدم و معناد شده بودم ولی باور کن هدفم رسیدن به زن نبود ( به معنای ازدواج )او آن چنان که میدونم برعکس بود و از جرشونم شده و... تا اینکه الان مریض تشریف دارم و میبینی که دیگه نمیجنگم و نبرد و انقلاب درونی خاصی ندارم و خاموش شده این شعله ام و گریه هم نمیکنم برای ابی عبدلله و اشک و صفا نداریم و خلاصه مریضی بحمدلله خلاصه توی این بحبوحه ها که نمی نوشتم و به بن بست خورده بودیم چون همش مانع تراشی میکردن رفته بود بابام یه روانشناس آورده بود خانه مان چون میگفتم برید بیارید که من نمیام جایی و بعدا هم فهمیدم که همسایه ی جدیدمون بوده خلاصه این میومد با من حرف میزد و غالب صحبتش این بود که بعضی آدم ها هستند که نه قدرت جر و بحث دارم(حالا همینطوری میگما از قولش نمیگم)و نه قدرت آزار رساندن به دیگران و چیزی دارند فقط مثل گیاه اند که آب میخوره و میخواست این  منو بفرسته تیمارستانی بیمارستانی جایی و منتظر بودن که من دست از پا خطا کنم تا فتنه ی ایجاد شده در منزل ما رخ بدهد البته کسان دیگری هم بودند که کم محلی میکردند و نظری نداشتند که من بستری بشم توی تیمارستان یا نه ولی خلاصه من خودم با کبریت کاری کردم که گفتمش اینو و خلاصه این شد که برای اولین بار پام اونجا  باز. یعنی میخوام بگم هر کسی یه گرفتاری داره و نمیشه البته اینو نمیخواستم بگم هاولی حقیقتیه..البته اونم بیچاره میخواست ببرتم بیمارستان کنار خونمون بیمارستان رواتی که بیماران جنگ رو جمع می کنن ولی خانواده ام گفتند نه و جای دیگر بردندم و قبول نکردند وداستانم اینه که بابام که خودشم جانبازه  جنگه همیشه توی کودکیم منو که میزد هیچ سرمون هم داد میزد (ولی با این وضعی که برام پیش اومد دیگه صداشو هم بالا نمیاره خوشبختانه و حساب کار دستشه مگه خیلی کم و از رووش دیگه بهره میره )ولی من یه کبریت روشن کردم و خونه رو ریخته م بهم و صندلی ها رو میانداختم زمین یا هل میدادم بابام که خودش از جای دیگه ترسیده بود نمی دونست چه کنه و گرفتار بود زنگ زد به همین یارو و اونم زد به اورژانس و اورژانسی هام که (البته من قبول دارم که حالت عادی نداشتم و فراخونده شده بودم از طرف امثال شماها) ولی خوب اورژانسم میگفت یه آمپول بزنیم یا ببریمت جایی که چک آبت کنند من هم هیچکدومش رو قبول نکردم و گفتم حالا که  میخواین چکم کنید من خودم میام دکتر بعد  گفتن خوب با اورژانس بریم قبول نکردم و با ماشین همراه مامانم سوار شدیم بعد گفتند خوب له دنبال اورژانس حرکت کنید تا اینکه اینو هم نذاشتم مامانم برونه به دنبالشون تا اینکه رفتیم بامامانم دکتری که میشناختم و گفتم آقای دکتر من چیزیم هست اینا منومیوان بفرستند اونجا اونم گیج و واج مونده تا اینکه گفت خصوصی میخواد حرف بزنه با مامانم و بعد قرار شده بود آمپول و سرنگ رو همونجا بزنیم و بابام هم آماده سرنگ رو آورده بود که من زدم بیرون وبه مامانم گفتم سویچ ماشین رو بده که میخوام برم خونه و نداد تا اینکه پیاده اومدم خونه یه 30 دقیقه ای راه بوده تا اینکه دیدم اورژانس اولی رفته و به جاش یه اورزانس دیگه ای که بابام به همسایه مان گفته بود و دستش تو این کار بود گفته بود و اومد و من باز امتنا کردم تا اینکه زنگ به پلیس 110 زنگ زدن اومد ختی میرفتم تو حیاط که در رو ققل کنم بعدی مامانم همرام میومد و نذاشت تا اینکه پلیس 110 هم (بار اول که میخواستن ببرنم ها) گفت که یا با  زور یا آمپول رو بزن و منم گفتم باشه ولی گول خوردم گفت چرا گول خوردی گفتم شاید یه زنی هم بیاد همینارو بگه بهم و اون موقع هم همش از زن میترسیدم که بیان و اغفالم کنند و من رفوزه بشم چون خوبی پشتم بود و و به پلیسه هم گفتا شما ماموریت واجبی چیزی ندارید بعد دیدم همکارش اومد و توی گوشش هم گوشی چیزی بود گفت آقا ما برای شما اومدیم اینجا وکرنه باید چند جای دیگری هم میرفتیم. منم قبل از که پلیس بیاد رفتم چاقو آشپرخانه ور داشنم که اگه بیان مثلا بگم جلو نیان وگرنه خودمو فلان می کنم و این حرفا دیدم پلیسند و لباس برشونه و هیبت دارند روم نشد کارد رو بردارم شایتم ترسیدم بدتر بشه بعد پلیسه اومد روی تختم نشست و من هم کامپیوتر یعنی لب تاپم رو روشن  کرده بودم و همش میگفتم مگه من طوریمه به خودم میگفتم تا اینکه این نشست کنار پتوم و کامپیوترم رو هم نگاه کرد بعد من گفتم به پلیسه که اینجا یه کاردی هست نشین و بلند شو و دید درسته زیر پاش کارد بود و خلاصه بردنم و آمپول رو که زدم بیدار شدم دیدم توی حیاط تیمارستانم بعد دیگه مقاومتی هم نکردم ولی دست و پام رو بستند چون اولین بارم بود شاید و برندندم توی اتاق ایزوله و دست و پامو گفتم بستند ودوربین بالای سرم وغیره تا یه 20 روزی هم بیمارستان بودم و دوستان جدید و خوبی پیدا کردم بحمدلله ولی خوب طولی نکشید که خودمم قرص نمیخوردم و میگفتم که دلم میخواد فحش بدم وقتی قرص میخوردم و الهاماتم هنوز باهام بود تا اینکه میخواستن برق به سرم وصل کنند و پزشک بود پرستار بود هرچی اومد و گفت اگه خانواده راضی باشند اینکارو نمیکنند و نکردند هم خوشبختانه و یه زنی هم بود اونم روانپزشک بود و صحبت در مورد دو قطبی می کرد و حالا مگه عارفا دو قطبی نیستند همشون یه روز شادند یه روز بست میشه و قبض میشن همه هیمنطورن علی(ع) میفرماید یه روز له تو ست یه روز علیه ت اگه اشتباه نگفته باشم و حالا هم که دو بار دیگه پام اونجا به دلایلی باز شده رسپریدون 2 مصرف میکنم طبق تجویز دکتر و قرص اصلیمه که تو اینترنت نوشته بود برای همین دو قطبی ها است و ضد جنون هست و..........

  • محمد علی رضائیان جهرمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی