اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

۹۷ مطلب با موضوع «داستان بیمارستان کشیده شدن» ثبت شده است

توهم زدایی

يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۲۶ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

یکی از مسائل دیگر میریتاریسم که ما مواجه بودیم و آقای روحانی هم مواجه اند که بیشتر به خیال میخوره ولی در محظر شیاطین و جن هستیم و اینا هم مثل ما عقل و شعور دارن منتهی زندگی خصوصی مارو میدونن هست و عادت به سیستم نظامی خصوصی با اینا یه مقدار سخته چون شهدا هم هستن و تا آبرو داریم و نور و دعا پشت سرمونه زندگی خصوصی هم جنگه و آدم نمیدونه چیکار کنه این فضا میریتاریسم طوری بود که هیچکه نمیاد بگه ولی انگار بزرگان رو خریده بودند با پول و زور حتی کسانی که نزدیک به امام زمان اند و عارف هستن رو خریده بودند و به زور برای و به بهانه ی امنیت وارد زندگی ما که مردم عادی بودیم شدند یعنی رقابت نظامی طوری بود که میگفت هرچی شما در نظرت بیاد باید در عرض ده دقیقه مثلا درهر نقطه ای حاظر کنی همون مارک و رقابتا اینطوری بود فضاش و تو باید بدونی که یارو که تحت شدید امنیتیه و خصوصی نداره فردا ساعت چند کجاست و همه ی ریزه کاریا پیشبینی شده و دربرنامه هست و ماشین و بنده ی اونا یعنی ما حس میکردیم و حتی حالا که ساختیم و هنوزم که انس نظامی مراقب ما نیست ولی امنیت ما حفظه و همه دارن نگاهمون میکنن اینم با مواد افیونی و مخدر که میرن فضا کانکت میشن و بیماری نیست و واقعیته و نمیدونم تا چه حد روانپزشکا از زندگی جن ها با خبرن ولی ارواح هم هست حتی خبیثشون که اگه اینا باشن برکت نیست بخت بسته است و نتیجه نمیده و غم هست فضا که باید صبر کرد و بیرون رفت گشت و مسافرت و حرم ها مخصوصا و مساجد تا رقص و اینا که من میدیدم درمحظرم و جانم رو حس میکردم داره در خانه مراقبت میشه ازم و جمع جمع اند در خانه ی قبلیمون چندین سال پیش بیش از شش سال پیش که آقا مام با دوچرخه زدیم از خونه بیرون و رفتیم یه گوشه توی خیابون بین دوماشین توی تاریکی چند دقه وایسادیم دیدیم هیچ آدمی نیومد نگامون کنه و تعجب کردم که پس کو جاسوسا؟؟؟شوخی نمیکینم !!!پس کجان این آدما که همیشه منو میبینن و مراقبند و جاسوسی ام میکنن در زندگی خصوصی و با خودم میگفتم آیا این بیرون آمدمم هم مهمه برای آینده این داستان که ضایه شدم چرا هیچکه رد نمیشه ببینه من بین این دو ماشین دارم چه میکنم؟؟یعنی چه میکشیدمو واینا پس کجان این همه مراقب؟؟لااقل اگر فضولی هم میخواستین بکنین پیداشون شده بود و اون موقه وضع وبلاگمم خراب بودا مثل الان و خلاصه دیدیم کسی نیومد برای یه خریدی هم گمونم دور شده بودم از خونه خلاصه ضایع شدیم سوار دوچرخه شدیم برگشتیم خانه.داستان اولین بارم که تیمارستان میخاستن برمم به همین نزدیکه میگفتن میخان چک آپت کنیم و سرتو درد نیارم خلاصه میگم وگرنه خعلی زشت میشه خلاصه منم گفتم خوبم آمبولانس اومده بود درخونه و میخواست آمپول بزنه مشکوک شدم خلاصه دیدم نمیشه گفتم خوب بریم دکتر چک آپ کنه ولی با ماشین خودمون رفتیم اونجا و گفتم آقای دکتر من طوریمه مگه که اینا میخوان فلان کنن؟چون  مامانمم تو ماشین گفت که یابیمارستان جنگ باید بری یا فلان جا خلاصه دکتر گفت برو بیرون شما چند لحظه و صحبت شد که آمپول بزنن منم دیگه سوار ماشین نشدم و آمبولانسم تا اون مطب دکتره کشاندم و اون موقه هنوز پزشک خانواده نبود و گفتم کلید ماشین بدین میخام برم خونه ندادن منم نمیدونستم چه کار کنم پیاده اومدم خونه تو راه هم فکر میکردم همه میشناسن منو ولی بی توجه بودن همه و انگار دیده بودنم شکم به ماهواره و دوربین های جاسوسی بود خلاصه اومدیم خونه دیدم کسی نیست کلید داشتم رفتم خونه ی قبیلمون که بعد از چند دقیقه دیدم اینبار پلیس اومده و میگفت یا آمپول بزن یا با زور و یادم نبود و نمیدونستم که پلیسا با صدای نرم همیشه میگن علی آقا ما باتوایم و برای مراقبت از تو اومدیم!!! خلاصه پلیس دوم اینو گفت و ما هم دیدیم وضع خرابه آمپول زدیم و ناخودآگاه شنیدم راه رفتن ولی کسی هم ناراحت نشد از خانواده وقتی تعریف میکردن که علی تو باپای خودت سوار ماشین شدی بعد آمپول و چشمات باز بود آ دستاتو گرفته بودن ولی من هیچی یادم نمیاد بعد آمپول و مامانم بعدا میگفت همسایه ها چیزی نگفتن که پلیس اومده بوده یعنی آبرومم رفته بود و خوار و ذلیل و ناهشیار جلو همه همسایه ها بردنم تا اینکه وقتی بیدار شدم دیدم پشت ماشینم و مامان و بابام جلو تو حیاط تیمارستان و فورا بردنم تو اتاق ایزوله و دست و پامو بستن و من نمیدونستم چرا و چکار کنم و تا کی و داد میزدم مامان دوربین هم بالای سرم و تعجب کردن پرستارا که عقلم رسیده بود بند دستم رو که طوری بسته بودن که اگه یه بندی رو میکشدی باز میشد ولی دفعه ی بعد که بستن دیگه نشد باز کرد برای بار دوم تیمارستان رفتنم و آخرشم میگفتن الکی که میخاستی لباستو از اول بپوشی تا مثلا اینکه نبندیمت به تخت تو ایزوله برای بار دوم یه بازیگری هم حس میکردم تو ذهن که داره نگام میکنه از دوربین اتاق و خانواده هم راضی بودن و منو مقصر فشارهایی که اومده بود برشون میدونستن راستم میگفتن تا اینکه وضع بهتر شد و خانه مون عوض شد داستان زیاده که حتی نمیخوام بهش فکر کنم اینم همینطوری گفتم چندبارم گفتم فایده نداره و همینم که گفتم باید نورانیش کنن خاطراتمو که اتفاق و حوصله بیاد وگرنه نمیخاستم اذیت کنم به قول فیلمه میخوای اذیت کنی؟؟!ولی الان قرص روان میخورم و تو فضام و ساختم و عادیه و آبرو هم ندارم و نه شهوت قوی ای که اذیت کنه از زندگی باندازه و نه توهمی که نزاره زندگی عادی کنم بحمدالله گرچه فیلم میگیرم و کار خطرناکیه ولی امنیت بالاست گرچه فضای روحانی تنگهذولی توجه میشه و شناخته شدیم و بابامم دوستاش زیادتر شده و منو کمتر مسبب بدبختی هاش میدونهذو سعی در ترقیم هم گمونم داره ولی چه کنم که تو فضام و نکته هارو نمیگرم و یایادم میره زود عجب قرصاییه و  اخلاق خودشم تغییر کرده بابا مرتضی ام رو میگویم رحمة الله علیه خلاصه اگه بعضی از این فیلمارو ساخته بودن دیده بودیم پامون واز نمیشد تیمارستان و فیلم بلد نبودیم بازی کنیم مثلا بیهوشی و اینا که باشه قرصامو بیارین میخورم و یارو پلیس و پرستارو ببینم بگم عجب نهنگی یا میرفتم جلوی همه تو بغلم بابام ما که جنگ نداشتیم باهم یه اختلاف جزئی بود که تا بخوام بیست روز بستری بشم با این قرص های نامرد و مشکل در انتخاب همسر و آبروم و بدبختی و خواری و درس و دانشگاه و شغل و آینده و عقیمی و هزارتا بدبختی در اول جوانی و هجده سالگیم البته توطئن هم بود  دیشب رفته بودم سایت فیتیله گفتم از آخر فیلماشو ببینم یه کلیپی که تو آپارتم هست البته همش قشنگه و زیاده برین تو سایت موضوعش همین بود برای بچه ها کار میکردن البته همین گرفتاریارو ما تو جهرمم داشتیم و اقوام الکی جمع میشدن و پشت سرمون میریتاریسمی فضای بد روانی جنایی داشتم محض وبلاگ یعنی مثلا اقوام جمع میشدن تو خونه ی بابابزرگم که برو دکتر و از همین دکتره فتنه درست شد و آدرس داد که تو شیراز بره پیش فلان دکتر دیگه تا بستری بشه آقا دشمن داشتیم همه جا حتی یه بار نرفتم دکتر گفتم دکتر بیارین نمیدونم اقوام از کجا جمع شدن و فهمیدن همه تو خونه ی بابابزرگم تو جهرم و دکترم آوردن که آمپول بزن منم نزدم و اونجام اوضاع بدی داشتیم یا یه باررفتم جهرم جمع شدن ببرنم پیش رمال حتی به خودمم نگفتن کجا میخان ببرن آقا دکتر که گفت بخور بخور دیگه حتی ممکنه توطئه هم بکنن بزنن بکشنت بگن چون قرصاشو نخورده شاهد قرص نخوردنشم خانوادشه حالا مال ما روانیه ولی بحث درستیه دکتر خیر همه رو میخاد ایشالا من خود بابا بزرگم پاش درد میکنه و نمیتونه به راحتی وایسه و قرص میخورده از جوانی و میخوره و دیگه عملم نمیشه و قوس داره پاش و باید بسازه و بسوزه و قرص هاشم اثر بدی دارن ولی میخوره و چای هم با قند نمیخوره چون اطرافیان همش میزنن تو ذهنش و قند هم داره و با پای دردش با موتور خرابش میره باغش یه بار که اوضاع ما بی ریخت بود تصادف کرده بود  و گوششم نمیشنوه خلاصه میگن بیهوش رو زمین میافته تا آمبولانس بیاد وقتی میزارنش تو آمبولانس یه مرتبه بلند میشه از تو ماشین میره سراغ موتورش ببینه سالمه یا نه و نگاش میکرده پس حواستون باشه تو اوضاع مختلف فتنه یا مثلا عمویی دارم ایشونم بزرگوارن و میگه علی هر شب دعات میکنم خلاصه ر فته بوده کربلا بعد میگه آقا اینجا میشه خاک کربلا برد ایران و در زمان صدام بوده بعد یارو نظامیه عراقی اجازه نمیده بعد خودش رو میاندازه زمین میگه و میخوابه رو زمین که حالش بد شده و ناله و زاری میکنه و همزمان جیب هاشو از خاک کربلا پر میکنه و پسرشم شهید شده جهرمند یا یه بابا بزرگ دیگه ای داشتم فکر کنم خودش بوده خلاصه این پیاده یا با حیوان میره حج تو حج که سنی ها یه مرتبه داد میزنه سندتنا عمر سندتنا عمر و اینا دیگه فکر میکردن که سندتنا یعنی یه چیزی بالاتر از سیدنا چهذمیتونستن یعنی مدفوع تو‌ زبان ما و جمع میشن همه با هم تکرار و داد میزدن سندتنا سندتنا عمر یعنی میخام بگم همین عمریا باید سنی ها با احساساتشون بازی کرد من خودم وبلاگ جدید زدم تو پایگاه افغانستان و بازیشون دادم باید کار کرد و منافق گونه و شیعه پسند روشون کار کرد و خرج کرد و میخوام بگم باید بلد باشیم و فیلم دیده باشیم حرفی شنیده باشیم که موقع توطئه راه باشه و عمل کنیم اگر حتی زنیم یا رند نیستیم خعل خوب مثلا یه سری بزن سریال دایی جان ناپلئون نقش خودتو پیدا کن من در حدود پنج شش سوژه شو در زندگی خصوصیم که به فناست از بیش از پنج نقش و فرد مختلف مستقیم الهام گفتاری گرفتم که چه طور صحبت کنم!!! 

روفتار موغرضانه

پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۵۱ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

ببین جوان عزیز حالا که به اینجا رسیدیم بگیم که عزیز جوان خام نباش تو راه دین مردانگیتو ازت میگیرن اینا پس فکر کردی میتونی شاخ باشی و جلو چشم اینا برای زنان خدایی کنی و اینا هیچی نگن نه اینا شغلشونو مثلا رپانپزشک نظامی نمیتونی ازش رد بشی و منم اولش فکر میکردم آقا ما که نوشته هامون و اون خدایی که داریم اصلا ربطی به شهوت جنسی نداره نگو که اشتباه بود فکرمون و دقیقا روی روان و نوشته هات تاثیر داره یه مرتبه بیدار میشی میبینی خدا نیس کافر شدی و همراهاتم تنهات گذاشتن و مایه فتنه و آزمایش و کانون جلب توجه و مظلومیتت پریده پس بپا عقیم نشی اینا که عرض شد فکر کردی میزارن بی حجابی تو جامعه رخ بده پس اینا بیکارن دیگه نه بابا اینا رورشون میرسه و زندانی که بره زندان به قول یه فیلمی پاش که باز بشه زندان شاخشو می کنن حالا چهارتا آخوند خوش بین به نظام و نظامی حرف میزنن نگو مام بهتر میام جلو و رونشنفکریم نه بابا اینا مالک تو اند مالک جسم و‌روح و فوقش یه عمل ربع ساعته بیهوشی دیگه تمام زبونتو میبندن و شهوت بی تاثیر نیست عزیزووم حالا ما شاخ نیستیم وگرنه (سه بار که درحال بیداری و هوشیاری ) تاحالا رفتم تیمارستان پای این قضیه ها و الکی که نبوده اینا قدرتشون میرسه هیپنوتیزم و بیهوش و هر موقه خواستن ببرنت و هیچ مرجع تقلیدی هم زورش اقدر نیست که حتی زبانا ازت دفاع کنه که در خط رهبری هستی اینا خودشون میدونن پس بشینن ما هرکتری بکنیم و بخورند و‌بخوابن و‌هیچی؟؟ باید یه خودی نشون بدن و دیگه اگه اومدی بالا اتمام حجت میشه حالا تجاوزم نکردی به زنی ولی شیطانه دیگه جن زن عاشقت بشه و راحتت بزارن فلسطینیا کمبود دارن...همینطور راحت اومدی بالا تموم شد دیگه؟پس نمازتو بخون که میکنن

seke

شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۳۵ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

 من در اینجا باید یک چیزایی رو عتراف کنم و بالاخره ما راهی رفتیم که توش بودیم و راه نزدیکی نبود بالاخره خعلی پلیس خوشش نمیاد ما شاخ باشیم ولی همش پلیس نیست و روانشناس حالا اعترافمون رو بگیم تا چی باشه و اون اینه که ما راهی رو رفتیم که درش سه بار رفته ام گیر افتادم سه تا بیست روز در بیمارستان روان و شاید بتونم برای هر بار رفتن به اونجا چندین دلیل مختلف بگم و گفته ام هم هربارشم جدا از هم یعنی سه بار با دلیل که نه دلایل مختلف که حالا دلیل اصلیش بازی با قلب امام زمان بوده که ما در بین جمعی خومون رو بالا گرفتیم و پرستیدن یه عده از اونور پلیس نمیخواست حرف حق بشنوه از اونور روانشناس یعنی میگم اسارت خونگی دیگه یه دلیل نداره که مثلا شما براتون بگم اینطوربوده و اخلاقم بد بوده و اون جاسوسه از صدای من قلبش میزده یا معشوق جنی و انسی خبر نداشته و نمیشناخته اینا دلیل میشه ولی وقتی رو سرت بریزند از همه ی سپاه و ارتش و نمیدونم پلیس و دکتر و اینا حالا دیگه اونطوری نیست دیگه محور ادمین نیستم که از همه طرف ها بیان روی سربنده کار کنند اینطور نیست یا مسولیت خطیر گفتن باشه و یا کار لنگ باشه و حرف حق نشه بزنیم و سخت بگیرند و یه عده قدرت طلب باشه که بخواد زور بگه و ما امید کسی باشیم و تنها نور باقی مانده اینطور نیست الان اوضاع بهتر شده و مام کنترل شدیم و از یه طرف دیگه شهوتمون هم قرص داره که دیگه گریه نمیکنیم به اون صورت که بخوایم از گریه برای ائمه چیزای دیگری هم از بالا سو استفاده کنیم و برای شما سوغات بیاریم چون اشک رحمته حالا چه اشک گناه باشه چه چیز دیگه سوغاتی دیگه نداریم که دلا رو بسوزونیم اصلا اوضاع هم عوض شده اگر دوباره گریه شروع کنم و روزی داشته باشم از بالا برای خودم خیلی بد میشه و دکتر قرص های دیگری می نویسه که دیگه باید تو کما باشم کما اینکه قرصی رو میدادن که دیوته میککرد اوایل و امتحانی باشه هر چی باشه فکر خودکشی بودم ولی منو روانشناس اگرچه مسلط شد ولی نشناخت که چه کرده ام و اوضاع معنوی درکاربوده شما به کافر بگو مسلمان شو ایمان نداره دیگه تو قلبش نور و محبت خدا نیست نمیفهمه نفهمه این دیگه توضیح نداره لذا من اعتراف میخواستم بکنم و بگم و این همه مقدمه چینی نداشت ولی حالا و اون اعتراف اینه که من از لحاظ روانی با توجه به  این که سه بار تیمارستان بودم و دلایل خودمو دارم براش اول بزار اینطوری بگم که آقا سلامتی و امنیت بالاترین نعمت هاست و اسلام و احادیث میگن خوب سلامت روح مهمتره یعنی من سه بار رفتم تیمارستان ولی در اون شرایطی که باید میرفتم نرفتم یعنی اون سلامتی ای که باید غبطه ش رو میخوردم و رنج میکشیدم از این نعمت روحی وروانی ای که از دست دادم اونطور نبود که ناراحت باشم و پشیمون که چرا روانم خرابه بلکه یه طوری بود که انگار ظرفیتم میخواست زیادبشه در این شرایط سخت باید قرار میگرفتم وگرنه والا مریض روانی نبودم و توطئه چیدن و منو نشتاختن و فرستادن اون تو ولی در شرایط دیگری بودم که آقا توبه مو شکستم و به نامحرم نگاه کردم متعصفانه و از اون طرف حرفای خوب خوب میزدم و مزاحم خوبان بودم و آبروی اسلام رو در اینترنت با امام زمان و خوبان رو بردم و آه این کارم منو گرفت و بالاخره کم کمش اینه که 20 روز بستری شدم که اونم با غذاهای خوب و برق هم به کلم وصل نشد و دیگه قرص میخورم و شهوتم کمه و برای (pxxx) رد شدن دیگه یه گروه متخصص جاسوسی ایرانی و خارجی مشاهده نمیکنن که با هم حال کنیم و جمع باشیم خوب بلخره ما صفحاتمون حتما چه سایت هایی میریم کنترل میشه که این وبلاگ داریم ازز خودمونه یا رفتیم تو سایت خارجی از (pxxx) رد شدیم  و از خارج کپی شده از اونطرف گروه بعدی بین زن وشوهر محبت نیست و باید محبت اونارو هم جفت وجور کرد خلاصه رحمت حسینی همه رو شامل میشه که مثلا من اینجا بنویسم توی گوگل مثلا هویج و صد نفر دیگه هم بعدش بنویسند خوب دست من نیست که باید من چه کنم؟ خلاصه کار ندارم به اینا میگم که شرایط روانی که پیش خدا مخصوصا داشتم و شیاطین هم خیلی قدرتشون در کار من بیشتر بود و شهر ما دور از پایتخنه و خلاصه امید یه عده باشی و این و از اون اخلاقتم بد بشه چون جاسوس تو خونه وارده و صدا میشنوه خوب یه آدم هزار چهره و چند قطبی حداقلشه این و خیلی امام زمان ارفاق کرد به من و همش که پیشرفت نیست در کار من اصلا کار من نیست پیشرفت یه مدل و عروسک میخواستن که شد این حرف مال 8 سال نه سال پیش تا دو سه سال پیشه ها نه همش از اون موقعی که ما وبلاگ نوشتیم اینجا نه من  9 ساله وبلاگ میزنم خلاصه همین دیگه اعتراف اینکه ما با گناه در خلوت چیزایی و رحمت هایی رو از دست دادم که روانم به هم ریخت و افسرده شدم و هیچکس نتونست کمک  کنه جز گریه بر امام حسین و آرومم کرد و تمام و خلاصه از اینکه گناه کرده بودم و روانم و جدانم به هم خورده بود واقعا احساس پشیمانی و غبطه میخوردم که آقا سلامتی روانی ام در خلوت از بین رفت و عقده ای شدم و تو وبلاگ اعتراض میکردم به همه لذا الان دعامون شامل میشه وضعم قرق کرده و قرص میخروم و دکتر نوشته و باید بخورم خلاصه ولی خوب بودن دیگه در این دوره زمون و اشکال گیری نمونه است یعنی شما برو دکتر روانشناس یه ایراد ازت میگیره و یه قرص برات مینویسه سالمم باشی آخه دلش میسوزه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! حالام نمیگم آدم شدم تو دلم بود بگم.

nemnem

يكشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۳۵ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

البته حالا که ما جان افکن و مرد افکن و اینا مست نشدیم که گفتیم و اینا مرور که کردیم دیدیم به هر بهونه ای که خدا میخواسته مست شدیم با روضه های حاج محمود مخصوصا و بی نصیبمون نزاشتند البته نه که جان افکن فقط یه بار وضع خراب شد و دیگه خودمون شروع کردیم به خوندن و راز فاش کردن آنچه در قلبمون بود و دیگه ارواح و فرشته ها طاقتشون کم شد گمونم و دیگه اینطوری بگیم که رفتیم در محظر مستقیم من حالاتم رو گفتم که چه شد برای بار سوم رفتم تیمارستان و باید چیز جدید بگم و ماه رمضان سه دوره پیش بود و نمی دونم بگم شوم بود یا طاقتم رو برد بالا خوب من به بهونه های مختلف نوحه گوش می دادم و شرایطی پیش اومد که دست من نبود دیگه از بالا خواستند تحول رخ بده وگرنه مظلوم شناخته می شدم و شما می ریختی به هم برای من و یا طور دیگه میشد آقا خلاصه ما رفتیم تو محظر نشسته بودیم تو خونه ریختن رو سر ما و دیونه مون کردن تو خونمون!!! آقا انگارسی تا شبکه ی تلوزیونی دارن مستقیم منو نشون میدنا منم ظرفیت نداشتم الان درسته اگه اونطور بشه بیشتر دارم و طاقت زیاد شد الان نفهم شدم ولی یه طوری بود انگار موجود جدید بودم خانه امان هم تازه عوض کرده بودیم آقا نتونستم کنترل کنم خودم رو خانواده رو گزاشتم رفتم خونه ی خالی دیگر و حالا زیاد صحبت کردم حالاتمو مثلا اصلا گشنه م نمیشد تو ماه رمضون که آخرش فرستادندم تیمارستان یکی نیومد ببرتم حرم اتفاقا یه شبی هم رفتم خودم حرم بمونم بابام پیدام کرد و خلاصه آخرم فرستادنم تیمارستان و دخالت می کرد در احوالاتم حتی دایی ام اومد یه مدت موند بیچاره در خانه ی خالی و دستمون رو با پا بستند آخرش و بردنمون اقدر وضع فجیع بود که حدس میزنم این حالاتم مستی بود و آقا ما دیگه تو حموم و اینا با خودمون معرفت می گفتیم همش مثل دیونه ها حرف میزدم با خودم و تلقین میشد بهم ولی خودم بودم خود خودم از همه فراری هیچ کسو نمیتونستم ببینم و بپذیرم همه در نظرم کوتاه حتی گناه کردم فضا پیچیده بود حس می کردم هر کس رو بخوام میتونم احظار کنم و فکر که می کردم چون نوحه خونده بودم ارتباط برقرار بود کلا تلوزیون نمی تونستم ببینم با اجسام تیز بازی می کردم لخت شده بودم سیگار می خریدم و به شعله ی آتش نگاه می کردم انگار یه گروه بزرگی دارند از چشم من زندگی من رو می بینند نمی دونستم باید چه کرد ولی می دونستم رهبرم و رئیس جمهورم بدتره حالشون در مورد من و همش به فکر اینا بودم نمی دونستم به کی باید فکر کنم به هرکی و هرجا فکر می کردم معرفت میومد رو لبم اون موقع به زنا فکر میکردم و چون لخت بودم و بهشت رو میخواستم و توی خونه خالی هم بودم و تنها میگشتم با این وضع دیونه شده بودم خلاصه از زنها میگفتم و وقتی میگفتم جبرئیل مثلا میومد تو کلامم که با خودم حرف میزدم یه زن با مانتو میومد تو ذهنم آقا خیلی حس ذهنیم قوی بود و زن هایی یه مرتبه میگفتم تو خونه حجاب داشته باشید که قوی بشید و با خودم دستور و حرف میزدم که مثلا اگه حجاب داشته باشید در خانه حتی میتوانند زنها شوهر هاشون رو بزنند و از ظلمشون در آد این یه چیز درستی میگم کسی که شوهرش میزنه حجاب داشته باشه در خانه ولی من از کجا رسیده بودم خدا میداند آقا حسم رو در وبلاگ جیگرار نوشتم و کلی مسئله باز کردیم بعد یه مرتبه یه زن با حجاب و یا دختر میومد تو ذهنم میخندیدن یه مرتبه قهقه های یه عارف که تو حموم انگار منو میدید و پیرم بود رو میشنیدم که داره بهم میخنده حالا من هزار بار حمام رفتم ولی از صبح تا شب نه و مضره برای بدن و خلوتگاه خوبی نبود ولی نه آدم خوبی بودم و الکی بزرگم کرده بودند نه میشد درستم کنند از بالا نه میشد ولم کنند آقا ما سوختیم و ساختیم تو این ماه و سه هفته ای و شاید یک پنجم حرفایی رو که گفتم هم ننوشتم تو وبلاگ نمی دونم من چی شد مگه میشه آدم غذا نخوره چند روز خوب مست بودیم گشنه مون نمیشد آقا ریخته بودن رو سرمون حتی فکر کنم جاهای دیگه دیونه های دیگه هم همینطور شده بودند شب می رفنم با دوچرخه میگشتم و اصلا عالم برزخ رو حس می کردم و خرابی هاشوو و نمیتونستم آرام بگیرم و بخوابم خوابمم نمیبرد و مدام حرف میزدم غذا می آوردن حتی داروم رو میخوردم با زور ولی میل به غذا نداشتم بعد خانواده و اقوام فکر میکردن من عمدا نمیخورم و درکم نمی کردن که نمیتونم و یه آدم دیگه شده بودم ولی ظرفیتم رفت بالاتر دیگه اگه همه خواستن نگاهم کنند اینطوری نمیشم و اصلا سیستم آقا خراب بود دست من نبود که و................

sabok

پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۲۸ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

آقا حالا که ما درمورد تیمارستان صحبت کردیم یه کم باز کنیم باز صحبت کردیما ولی حالا آقا اینا خودشون دیونه میکنن آدم رو بعد برای اینکه بگن ما بودیم و اینا که خوبش کردیم و خودشون رو نشون بدهند خوب می کنند آدم رو با هرچی دیگه حساب نمی کنند آدم میخواد زن بگیره عموی من دختر داره که فرستادیش برای زن گرفتن که بیاد و منو ببره تیمارستان عمه ی من دختر داره که فرستادیش پی ام که ببرتم تیمارستان دایی هام زن دارند لذا دشمن که کار از دستش برنمیاد شغل اقوام رو عوض میکنه ضد من و همین الانم با اراجیفی که تو مغزشون و غرورملی در خدمتند!!! دیگه حساب نمی کنند من که رفتم تیمارستان باید زن بگیرم یا نه و اصلا چیده شدند که زندگی منو به هم بریزن چون همه چیز رو از کوری چشم من می بینند لذا من کار دارم حالا حالا باید در خدمت باشیم با هم چون رو مخشون کار می کنند نزدیکان و اینا هم میخوان ضرب شصت بگیرند و همه چیز رو گفتیم از کوری چشم من می بینند و منم حسابش نمی کنند که زن بخوام بگیرم رفتم تیمارستان هر خانواده ی عاقلی که اینو بدونه بهم زن نمیدهد!!! مگر اینکه خود دختره تیمارستانی باشه حتی یه مادر زنی هم بود که میخواست دخترش رو با من مزدوج کنه یا نه زن گ می زد خونمون از توی تیمارستان پیدام کرده بود و منم هیچکدومشون رو ندیده بودم لذا اگر حتی زن بگیرم هم اقوام دست بردارم نیستن و کینه دارند شما که جای خود.

بار اول که رفتیم اون کوفتی هنوز اقوام با خبر نشده بودند که ما کی ایم و ما هم پشت خاکی کار میکردیم و این روانپزشک موان پزشکا دیدن دارند مریضاشون دیونه میشند و ما هم وبلاگ داریم ضرب شتم گرفتن حتی میخواستن ببرنم بیمارستان روانی جنگ تحمیلی یعنی کارمون به جنون اونا ختم شده بود و روی اونا کار میکردیم مرد نبود که تو کارمون.

بار دوم مسئله ی ناموسی بود و زن گرفتن خودمون که میرفتم حمام و شعر میخوندم و دست میزدم بعد فکر کردن میخوام زن بگیرم و عشاق بود که با قرص کارم رو ساختند البته برای بار اول هم همون قرص رو روانپزشکا می دادند چون میدونستند که من از فیلتر ردم و ردی ام اصلا و دانشگاه هم نمی رفتم از حیطه شون به در بودم ریختن رو سرمون.

بار سوم هم که دیگه دستی دستی تصمیم گرفتنن و خوششون اومده بود که ما رو دیونه کنن و مجنون که ببینند زورشون میرسه بزرگان و مام که از بهشت خوشمون اومده بود لخت میگشتیم تو خونه ی خالیمون و خوش بودیم که آقا چه غمی داری بهشت رو میخوام نه خدا رو!!! و ظرفیت دیوانگی رفت بالا ولی اگر می نشستم با صداای بلند قرآن میخوندم شاید جو آروم میشد چون نتونستم جو حاکم رو آروم کنم و فشار می آوردن روم و انتظار داشتن چون من در هر سه بار وبلاگ داشتم و نه کسی هم گناه نمی کرد مخصوصاا خیالا پاک پاک بود و تجسم ها فقط من گناه می کردم!

gggfang

دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۲۷ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

و اما این پست فقط نمی دونم از کجا باز کنم...

یادمه پارسال تو حموم ماه رمضان که بیمارستان و بعداش به قولی تیمارستان فرستاد داییم و یه مردی با دست و پای بسته اقلم نمی گفتن کجا پاشو بریم فقط اونم توی خونه با چه مجوزی مجوز دایم.

خلاصه آقا بگذریم درد وا نکنیم داشتیم توی حمام خونه گرم گفتگو که آقا ما سگیم بعد توفیق به نماز میشد میشیدم پسر بعد یه کار دیگه دختر بعد میو میو عوض میشد خلاصه آقا اینا رو گفته ام یک بار طی مراتبی از پیش( در جام باشگاهای کشتی فرنگی خدایی امروز صدام شده گزارشگر کشتییه هست یادم رفته کیه...) خلاصه آقا توی حمام دخترانی رو میدیدم که که اقدر ارزش داشتند که باید سگ می بردند و من شده بودم یا میگفتم که سگ ایشان هستم. البته میگفتم در واقعیت سگ امامم ها چون لختم بودیم توی حمام و نماز قضا شده بود  و نمی تونستیم خلاصه آقا یه ریز صحبت می کردم با خودم که دخترای ما سگ  نیازشونه که داشته باشند و باید بعضی پسرا ارزششون همینه که مراقبشون باشن تو خیابون و دیگه هم لازم نیست که اصلا زنی پاشو بزاره توی اونجا (حاالا دعوا بود اونموقع توضیح) دادم حالا نمی خواستم بگم من سگم این نتیجه داشت اینکه آقا ما شب شده بود یه شب دوچرخه سوار شدیم که از دست حمام و اون خونه ی لعنت شده بود و رحمت قاطیش بیرون بیام بریم ببینیم کی هستیم  و چه ایم یه شب رفتم همینطوری یه مانور خاصی هم و سرعت خاصی هم میگرفت دوچرخه ام وچیز خوبی بود از کامیون و اینا هم نصف شب رد شدم در مورد سگ صحبت می کردم سگ میدیم حتی یه شهاب سنگ هم خدایی ش سرم بالا نبود ولی ددیدم تصف شب آقا اینا به کنار میدونم شاید شما بدونید ولی اینو میخوام بگم یه شب رفتم با دووچرخه توی یه جاده ی خاکی وتاریک برای چند لحظه وای سادم و میخواستم کنترل کنم خودمو که چی شده که من انقدر با خودم صحبت میکنم و حالا چه حسی دارم و سرم رو نصف  شبی کردم به هوا و زمین هم که معلوم نبود و خاکی و خوار و اینا با دوچرخه خلاصه وای سادم  و کسی هم نبود بعد شنیدم که از درونم که گفتم (من زینبم) بعد این شد که من شک کردم در خودم که آیا من دخترم؟؟ بعد گفتم در مورد دخترا هم توی حمام صحبت کرده بودم و همچنین گفته بودم مفصل که دختر و پسر دوست بشن دختر حجاب نداشته باشه احساسا خطر نکنه مشکل داره ها ولی حالااوهمچنین دخترا و پسر فرقی با هم ندارند تا موقعی که ازدواج نکنند خلاصه اینا رو گفته بودیم بعد گفتم نکنه من دخترم؟؟ از خودم پرسیدم و همینطور با خودم کلنجار و یاد واقعه ی کربلا و اینا  اینم از این. اقدر نزدیک بودیم توی حمام امروز هم اتفاقی افتاد و قراری بود که کار من نیست آقا این چیزا.

خلاصه اینکه شیطان نمیزاره که ما بفهمیم که روحانی هستیم یا عارف یا الهیات داشته باشیم بالخره جنگه یه روح سرگردان رو شما در نظر بگیر از طرف خدا مامور نباشه این شیاطن توست پپس ارتباط با هرکسی نباید داد چرا شیطانه چون وصل به خدا نیست و پیغمبر حالا هرچی بگه و اقدر دستگاه عظیمه حالا هر انسانی ظن و گمان هم داره وحقیقت مکشوف و غیرش و دور میشه و نزدیک از پیامبر و خدا و همیشه در محظر نیستیم ولی یادمه برای بار دوم که دیوانه شده بودند و من اصلا برای بار سوم یعنی آخری که رفتم تیمارستان (الان اینجا خونه نیست تیمارسنتانه دارم قرص میخورم و چهره ام مثل موعتادا شده از بس...) خلاصه آقا برای بار دوم که علی الظهور رفتیم اونجا الکی ملکی هم بود طوریم نبود اصلا منتها وبلاگ 12eza.blogfa رو زدیم و فتنه ی 88 و بار سنگینی رو به دوش داشتیم اون موقع ها و وبلاگ <pqrstu.blogfa  که اینو خداییش خودم حذفش کردم نه فیلتر نشد خلاصه آقا اون موقع یه زنی اومد پرسید که شما یعنی من صدایی رو می شنوم از خارج توی تیمارستان پرسید خلاصه منم گفتم میشنوم بعضی وقتا ولی نه با گوش دل می شنوم و نمی دونم رحمانی است یا شیطانی یه همچینی چیزی گفتم یعنی در صورت خوبش هم فضول زیاده نمیشه عارف ساخت و پا بگیره مگر جهاد نکنه و انقلاب پیروز نباشه وگرنه نباید باشه شیطان نمیزاره نوکرشیم.حالا من نمیگم میخوام عارف بشم میگم راه بسته شده بر ما همینکه آدم بشیم بسه میبنی محض چی فرستادنمون اونجا چون میگن روانپریشی چیزی میشتوی که ما نمیشتویم چیزی میگی که ما تنمی تونیم درکت ننمی کنیم بالایی پایینی میریزی بهم دیونه میکنی در صورتیکه اینا کار من نیست بپچه گیر اوردی هیچکسم پیدا نمیشه به داد برسه این عجیبه و امام زمان میگه برو حال کن بله پرستار زن و... بیان بپرسن اون دفعه ی اولم زنه داشت در مورد دوقطبی صحبت میکرد روانپزشکه و هر سه بارش بود خدا رو شکر وگرنه میخواستن برق سرمون بزنن از تیمارستان هم بدتره زندانه.

یه آدمی که نهایت گناهش خود ارضایی بوده همینه کارش و حالا که اینطوری شد اینو هم باز کنم که گناه بزرگی بستگی داره این چه طوری در نظر گرفته بشه و به چه قصدی و نیتی هر چی باشه قلیچ قطع از این به بعد خوبه؟

خلاصه آقا اینو باز کنم حالا که صحبت گناه شد خدا میگه که ای رسول (ص) اگه بد خلقی کنی از پیشت میرنا خوب شما در نظر بگیر پیامبر (صلی الله علیه ) نمیتونن که اینکارو بکنن  اصلا خلقشون نیست برای یکی مثل من و شماست که بدخلقی کنیم تا شیاطین و انس دل نبندد و پرراکنده بشن این جنبه اشه و گناهم نیست هر چقدر باشه مادر بچه شو میبخشد فضوووول زیاد شده تو جامعه دکتتتر میگفت میخواستی بابانو آتیش بزنی توی تیمارستان حالا ازکجا فهمیده ضیفه گفتم اگه میخاستم با نفت اینکارو میکردم (الغرض نمیشه با ما ساخت.)

9 شهریور 1391 & http://ali.bloglor.com/p104.html

يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۴:۱۰ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

آقا یه مسائل فقهی باز میکنیم فقط سر خط جلو نمیریم دستگیری داره بلدم نیستیم طبق مدارکی که پیدا کردم استدلال میکنم و طبق حرف هایی که ماه رمضان گذشته در خانه یمان می زدیم!!خانه خالی که بعدا رفتیم بیمارستان حرف هایی که میزدم در این وبلاگ هست وبلاگ جیگرار بیشتر...بعدشم تیمارستان. خلاصه کنم اینکه آقا ما نماز که نمیتونستیم بخونیم و ناراحت بودیم میگفتیم توی بهشت اگرچه لختند (حالا نظریمون این بود) بعد اینا نامحرم که نمیتونه نگاهشون کنه خدا می پوشاند. حالا من نمی دونم دقیقا آدم و حوا چه شد و آیا لخت شدن در بهشت جایز است یا جای اینکارا نیست اون بهشتی که بودند و این ماییم که در دنیا می تونیم هرکاری که دلتون نخواد بکنیم یا حالا هرچی امام زمان هم اگر بچه داشت محکوم به شهید میشد...یعنی اگر مجبور بود که بچه داری و بچه داشته حالا ما نمی دونیم شایدتم داشته باشه!!!

خلاصه آقا حرف ما این نبود داشتیم میگفتیم که نماز خوندن سخت بود و من نمی دونستم احوالم بهشتی هست یا جهنمی که این همه با خودم حرف میزنم توضیح قبلا زیاد دادم با این وجود اگر دست خودم بود که دیگه خسته شده بودم از حمام بیرون اومده بودم و غیره سعی داشتم که هرجوری هست روزه که مثلا گرفته بودم ظاهری و نخوردن ولی نماز رو بعضی روزها میخوندم در ایام اندکی که گذاشتند ما اونجا بمونیم تنها... خلاصه یه روز داشتم نماز میخوندم اینکه بعدش طبق روال نشستم با اطرافم که کسی نبود ظاهرا صحبت کردن که حالا نگیم؟ بگیم که آقا این نماز جماعت حالا وارد نشیم همجنس گراییش رو بررسی کنیم از فقه این یک حالا اینو من نمیتونم بررسی کنم و داشتم میگفتم که بن ملجم فرشته بود یا نس یعنی امام علی نماز میخوند پشت سرش میخوندند دیگه حالا کاری نداریم فرشته ها میتونن بخونن جماعت ولی بعضی ها به خاطر بعضی مسائل فقهی غلطه این کاربراشون همین بس. دوم که الان میکنم اینکه (سه تا هست) آقا امام علی بسم الله رو بلند میگفتند؟ هیچ عیب نداره ما یواش بگیم ما اولا نمی تونیم مثل علی(ع) زندگی کنیم این یک دوم اگه میگی شیعه ایم دلیل بیار که هستی این دو و ادعای بزرگی هست و همین دیگه ما از اسرار امام علی با خبر نیستیم با این حال که من نمازم رو با بسم الله بلند میخونم هم! همش بسم الله نیست مسائل دیگری است بهونه م بسم الله بود!!! سوم که میخوام فقهی کنترل بشه من درمورد زنا زیاد صحبت کردم چون جو حاکم خراب بود و جو خودم و ریختیم بهم شما برمو جیگرار رو بخوونی حالا نمیگم کار علی حده ای است بزرگی ولی صحبت کردیم در مورد زن اینکه آقا میگیم که الان میگما ولی داشتم تو اون خونه هه عقیده ام بود که زن میتونه بعضیاشون جلوی مرد نماز بخونه!!! اول اینکه آقا میگیم که الان زن و مرد با پدر و مادر فرق داره اینو قبول کن شما از من درسته پسر و دختر با هم جسمن فرق دارن ولی پدر ومادر با زن و مرد هم با هم فرق دارند خوب عقیده ی ذهنیم بوداین فرق داشتنه و رفتم کتاب باز کردم احکام و نهج البلاغه رو حالا داشته باش اینو که بگیم که آقا نظریه است چیزی نیست میگیم بعضی زن ها میتونن جلوی مردهایی که ما میگیم نماز بخونن شما مرد و زن رو برای ما تعریف کن غیر جسمتا! اگه به شجاعته زن خونه ی همساید سوسک رو میکشه!!!!!!!!!!!!! اگه به پول در آوردنه زن اون یکی علاوه براین پول و شغلم داره! به چیه؟ که باید همه ی زن ها پشت سر مرد نماز بخونن(حالا این نمازه بهونه است احکام فقهی رو  میخوایم باز کنیم و بریزیم بهم ارت چه میدون فلان عقل حالا حدیثشو میگم) آقا داشتیم میگفتیم فقط اونجاشون با هم فرق کرد اون مرده این زن!!!

حالا باز کنیم در کتب احکام و فقه من در نهج البلاغه دنبال کلمه زن در فهرست گشتم و اولین  چیزی که خواستم به مرادم رسیدم و پیدا کردم:

بعد فراغه من حرب الجمل، فی ذم النساء مَعَاشِرَ النَّاسِ، إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الاِِْیمَانِ، نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ، نَوَاقِصُ الْعُقُولِ: فَأَمَّا نُقْصَانُ إِیمَانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلاةِ وَالصِّیَامِ فِی أَیَّامِ حَیْضِهِنَّ، وَأَمَّا فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلاةِ وَالصِّیَامِ فِی أَیَّامِ حَیْضِهِنَّ، وَأَمَّا نُقْصَانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهَادَةُ امْرَأَتَیْنِ مِنْهُنّ کَشَهَادَةِ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ، وَأَمَّا نُقْصَانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوَارِیثُهُنَّ عَلَى الاََْنْصَافِ مِنْ مَوارِیثِ الرِّجَالِ؛ فَاتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ، وَکُونُوا مِنْ خِیَارِهِنَّ عَلَى حَذَرٍ، وَلاَتُطِیعُوهُنَّ فِی المَعْرُوفِ حَتَّى لاَ یَطْمَعْنَ فِی المُنکَرِ

اى مردم،ایمان زنان ناقص است، برخوردارى زنان از سهم الارث‏ناقص است، عقول آنان ناقص است، دلیل نقصان ایمان زنان بازنشست آنان‏در روزهاى قاعدگى از نماز و روزه است، دلیل نقصان عقول آنان تساوى‏شهادت دو زن با یک مرد است، دلیل نقصان برخوردارى آنان از سهم الارث‏این است که نصف سهم الارث مردان است. از زنهاى پلید بترسید و از خوبان‏آنان برحذر باشید، در کارهاى نیکو از زنان اطاعت مکنید، تا در کارهاى‏زشت طمعى نورزند.

خوب اول اینکه زن با دختر که میدونی که فرق میکنه و ما گفته بودیم که کجا آیا آمده که دختر باید حجاب داشته باشه ولی خودش اولا عقل داره دوم ما او را بزرگ  و زن می نامیم!

دوم این نکوهش زن نوشته و ضد زن خیلی صحبت شده حالا دقت اینکه دقیقا در مورد تفاوت زن و مرد هست که میگویند که ایمانشون ناقص سهم ارث ناقص عقلشون ناقص و اما نقصان ایمانشون (حالا اینجا) بازنشست آنان در روزهای قاعدگی از نماز و روزه.

خوب پس زن ایام حیض و قاعدگی دارد که مرد ندارد اینم تفاوت جسمانی که شما میگفتین حالا میریم سراغ احکام رساله ی آیت الله بهجت مثلا(ره):

(399)) زن های سیده بعد از تمام شدن شصت سال قمری یائسه می شوند، یعنی خون حیض نمی بینند؛و زن هایی که سیده نیستند بعد از تمام شدن پنجاه سال قمری یائسه می شوند.

خوب حالا چی شد شما که جسمانی میگفتی در جسمانی اولا یائسگی مطرح میشه نه اون و این (البته اعتقاد میخواد) دوم بهشت زیر پای مادر... سوم تمام که شد ممکنه در صورت اثباتش و شرایطش  مرد تر از شوهر باشه و بتونه جلوی شوهرش وایسه نماز بخونه چهارم حکم دختر با زن فرق میکنه دوباره پنجم اینکه زن تا 50 60 سالگی ادعای زنانگی دارد و عقلشو ایمتنشو اینا چیزه زنه !

البته من توصیه نمی کنم این چیزارو و فقه بلد نیستم طبق درد دلی که داشتم با خودم میکردم که آیا شیطانی بوده الهی بوده هر چی بوده نحقیق کردم و نمیخوام تحمیل کنم پس باید پرسید نمیشه وارد شد همینطوری حکم دادااا.

خلاصه اینکه آقا زن و شوهر تو خونه نمازشونا نه تو مسجد خدایی نکرده زنی بیاد ادعای مردی کنه و اینا نه عشقولانه نماز جماعت در خانه ما که نماز جماعت تو خونه نمیخونیم یکی که جنبه شو داره یکی که بچه نیست شوخی کنه عاشق همند و اینا

دوم اینکه آقا ما نمیگیم که حالا که زنه چیز شد وزیر شد سنش گذشت باید چادرشو در بیاره نه اصولا زنا توی پیری و یه سنی که ازشون بگذره برای اینکه بیشترشون حالا کاری به ایشون نه ولی اصولا زنا پیر که شن برای که زشتی خودشونو پنهان کنند چیز میکنن خودشون رو خوب می پوشانند.(شوخی کردم بابا

نکته ی بعدی زنای که نمی دونند و نیم میشه ازشون پرسید که  سیدند یا نه اگه خداا عمری داد؟؟؟

dardddd

يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۱۴ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

یادمه مو البته در حیطه ی خودم نه مثلا فراتر همین جمع خونواده البته اگه فتنه هم نمی شد متخصص آروم کردن بودم ولی متخصص خراب کردن هم نیز ولی تو فضای خودم که دیونه باشه آروم میکردم قبلا با نوحه ای تازه هم یاد گرفته بودم اینکارو این بود ولی اینکاره بودم این درست ولی میدونی اگه معجزه هم بکنیا که ما میخوام از امام رضا بعدش تکفیره به احتمال 60 % بعد بدتر میشه میدونی.چون مردم که باور وایمان ندارند و منم یه بار گفتم امام رضا که میریم میگیم آقا تحویلمون نگرفت مثلا یعنی چه یعنی معجزه هه رخ نداد و معجزه ی درونی و قلبی بالاتره تا جسمانی و سختر حتی سیر ملکوتیش.

خلاصه آقا من به خاطر کارم دشمنی بام میکردند حتی نظرات خیلی بد بود و افتضاح با اینکه معرفت میگفتم وقتی گناه باشه و وقتی زن نظرش بیش از جنسی بالاتر نیست اینا هر چه مقام هم برسه عبد مرده و مردم هم که میدونی چی میخواد!!! خلاصه دشمن بودن با ما گرچه فرشته ها آسیب نمی زدند ولی حالا...مراقب میشد یعنی نه فرشته نه چیزی فقط خدا نوری که داری تو نمیزاره همین نوره نمیزاره نفوذ کنند اگر بدن و خاموشش نکنی یا فرنطینه و سهمه بندی نشه بین همه. خلاصه آقا از سر امتحانم حتی نه از سر دشمنی بعضی وقتا این شرورترین شیاطین رو میفرستادن بعد اینا درسته فتنه میکردند از جن و انس در منزل ما و احوالات قبلانا ولی اینو نمیخواستم بگم میخوام بگم پارسال که من متخصص آرام کردن تشویش در منزل و روحیه بودم نه تنها نتونستم در ماه مبارک اینکارو بکن آخه میدونی من میرفتم قبلانا نه ماه مبارک میرفتم بدترین و زشترین چیزا میدیدم و بابای آمریکایی که بازنش داشت چیز میکرد رو هک میکردم با گناه و یه ننوع ایجاد محبت هم هست بستگی داره خدا چی بخواد با گناه خودم بعد وضعم میریخت به هم و نوححه گوش میدادم و امام حسین به هر حال لطف میکرد بدترین نگاه ها و ظلمات رو رد که میکردم هیچ به دیگرانم میدادیم ما هر چی باشه محبتی اگه شعری اگه متنی اگر چیزی که آرام بکنند هر چی آقا امام حسین (ع) لطفش بیشتره و این بود که حالا هم بگم که امام حسین عزیزم کسی نمیتونه حمایتش کنه اینطور نیست که من دارم فکر کنی دارم یاری میدم این توی سیرم به خاطر گناهانم سری رو فهمیدم و باز میکنم به این نیست که گولشون بزنی درسته بعضی مداح ها میخوام با زور بگیرند ولی هر چی هست گول نمیخوره خدا موجود هوشمندی هم قبول نداری اگه باشه ایمانت پایینه خودمون رو گول میزنیم بعد میگیم پیغمبر گول خورد درسته رحمتشون زیاده و آمرزیده میشیم ولی گووول نخورده و اگه از راه ائمه بریم خیلی زودتر بخشیده میشیم هیچ چیزایی هم نصیبمون میشه و ادمین ممکنه بشیم این درست ولی ساده نباش. خلاصه اینو میخواستم بگم که من که متخصص بودم ازهر راهی رفتم پارسال تو ماه رمضان نتونستم اوضاعم رو آرام کنم و جو رو یعنی کار فرشته و نمی دونم جن و حور و پری و این حرفا گذشته بود در محظر تام بودن مجبور شدم تنها بشم رفتم توی خونه ی خالی تا خودم رو شناختم که چه مارمولکی ام و دیدم که حتی خودم رو لخت میکردم در اون جوی که اول آروم نبود دوم رحمانی بود لخت میگشتم میگفتم تو بهشت مگه لخت نیستن یعنی اصلا اعتقاداتم پوچ و بهشت و حال رو میخواستم البته ناچارا به این اوضاع افتادم چون خواسته ام در نیتم مشکل داشتم و دارم اینطوری شدم وگرنه اگر ریاضت میکشیدم و تحمل سختی حتی آقا نماز نمیتونستم بخونم آروم نبودم دست خودم نبود شیاطن هم نبودا شاید بود ارواح شیاطان ولی صورتم یه جوری شده بود غذا نمیخوردم انگار ریاضت که نه روزه هم گرفته بودم آزمایش میکردم تلوزیون که نگاه میکردم انگار اثر داشت روی برنامه اش و حتی خنده بازار رو که میدیدم میفهمیدم روزی امسال فرق داره و استاد روزی بودم یعنی بالاتر از حال ما جند تا روی دستمون کسی نیومد و ما میدونستیم که کار رو با هم اینجا کشوندیم حالا چرا این پیش اومده بود چون داشتن مردم انگار روی آنتن باشی ها داشتن نگامون میکردند و دروبین هم نبود که بببنیم جام جم بود جام جم چیه؟... یعنی نه شما ها بزرگان که از دل میبنند امام رو ول کرده بودند چسبیده بودند به من زمینی و منم میتونستم به مشابه هوشن بعضی چیزا رو تصور کنم که آخرش بستنم بردنم تیمارستان! به خیر گذشت ولی هر کاری میکردم میگفتن دیونه ها دارند میکنند تنها بودم تو خانه ی دیگرمون حتی برای اینکه تقلید نکنن و نمی دوستم چه کنم ور میداشتم دوچرخه بازی نصف شبی که کسی نتونه ادامو در بیاره و پیدا کردن دیگه... و ریدم. دیشبم ریدم و گریه کردم یعنی ریدم=گریه کردن یه معناشه در عرفان ...حتی یه دختر چاادری اخبار گوی نونهالان خوب میومد توی ذهنم و کسان دیگر گرچه تنها بودم موج ورم داشته بود و روانی شده بودم/..و هر کاری میکردم که اضاع خودم آروم بشه این داغ خاموش ناشدنی بود حتی محبت می کردنن و من حضرت اباالفضال ذو در ذهنم بود و مجسم میکردم و حرف حتی توی بهشت دنیوی بودم و همش توی حمام بیشتر یه صبح تا شب شب تا صحبی میرفتم خوابم نمیبرد حتی رحمت نازل میشد توی حمام و آب که میرختم روی سرم نوازش میکرد و انگار سنگین شده بود و یه طوری بود حتی حتی وقتی میخواستن ببرندم یکی گفت روسری نمیخوان بهش بدین اقدر وضعم خراب شکر خداا کن جوون که مثل من نمیشی و بلا سرت نیومد حتی روزی رحمانیت کم هست.....والی هرکاری میکردم که اوضاع روانیم آروم بشه جن  و اینا هم نبودند ولی نمیشد هر کاری هر هربه ای تا گناه حتی ولی خیلی عوض نمیشد حالم روضه حتی اوضاع بدتر میشد و میخواستندم حتی و دیگه حتی اگه جوش بزنه صورتم برام فرقی نداره اگه مریض بشم  شکایت نمی کنم چون هم خودم رو شناختم هم چیزای دیگر ولی قبلا اینطوری نبود همیشه بهترین چیز رو برام خواست امام زمان از فکر جاهلانه ی خویش...

البته بگم کاری به گناهه ندارم خودارضایی در مورد در نظر گرفتن یه زن کافر اگرچه در خود مسئله اشتباه است کار ولی هک محسوب نمیشه ولی درمورد زن مومن هست و گناه کبیره تری هست اصلا خیلی گناه کثیفیه که مرتکب شده ام حتی من شوخی ندارم که کارممون اینجاست...و این محبتشی هم که داره به معنای الخبثات للخبیثینه که پای ما در اول جوانی باز شده بود بر خبیثات ومشکل اونا چه کنیم.

والا شما اشک بریزید بر ابی عبدلله بعد نگاه به هر کی کنی این نفوذ داره نگات و خوشکلش میکنه اثر داره دعا حساب میشه نگاه به صورتشون الان نگاه کنید بازیگرا چقدر پیشرفت میکنن از دعای خیر و نگاه های خوب حالاقبلنا بیشتر که الان نگاه ها آلوده شده و ماهواره و حقشون این بازیگرا که مردم نمک نشناس وطن نگاهشون کنن و همش مال این دخترای پاکه نگاه که مثلا عاشقشون میشن و پسرا زنده میمونن بازیگرا وگرنه بازیگر حکم اول و آخرش قتل روانی شدنه ولذا ما نمیخواد بازیگر و بازیگردان بشیم ما ابی عبدلله گریه کنیم تو چشممون حالا من نه ولی شما نگاه میکنند تو چشموتون مادرتون حضرت زهرا نگاه میکنند(ع) و نیاز به محتاج شدن به خلق که نیست اصلا بالاتره خیلی هم باالاتر فقط خودشون باید بخوان من نمیگم باید اینکارو کنی ونکنی دست من نیست آقای فاطمی نیا بالانرین چیزی که در این مواقه میگن داشته باشیم صفات عالیه هست یه صفه عالیه هم داشته باشیم بسه ممونه .

timiar

دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۴:۱۲ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

امروز صبح رفتم مسجد و یقین کردم چند وقت پیش که توی این روزها پارسال که نه ایام  به حضور شما عرض شود ماه رمضان که بودیم یقین کردم اشتباه کردم و و موج شیاطین از این مسیحی ها و یهودی هاش از جن + طرفداران اسلام از دین مقدس خودموون خلاصه دعوایی بود بین ما و اینا توی اون خونه ی خالی که بعدشم مجبورا بردندم تیمارستاتی بیمارستانی جایی (برای بار سوم) آقا دعوا بود بین حق و باطل در وجود من و اصطلاح موج شیطاین که آیت الله فاطمی نیا تعریف می کردند  و آیه ای روبحث می کرند خلاصه منو گرفته بود البته و صد البته نذاشتند آسیب خاصی بزنند این جن ها و من رفته بودم توی اون خونه خالیمون و حتی از منظر حق هم به دنبالم بود چون باطل هم بود همشم شاید به خاطر اینکه مو یه وبلاگ نویس ماهری ام و از خودم تعریف نکنم اینکه همین دیگه دستم تو کاره (نوشتنه) خلاصه و یه سری آدم خنگ تر از خودم هستند که مطالب منو دنبال کنند و من رو بیگناه بدونند چون من گولشون زده بودم و همچنین آدم های باحال که رندند  و من در مورد رندی صحبت شد خلاصه آقا فهمیدم امروز که موج شیطاین منو گرفته بود داشتیم تو مسجد تفسیر می شد که آقا این یهودیان بر فرض خودشون رو فرزندهای خدا می دونن و منم تو اون خونه خالیمون که رفته بودم  همین فکرا رو در مورد بعضی ها می کردم شاید حتی خودم. بعد این یهودیا می گفت که اینا می گن ما آمرزیده هستیم و هر گناهی می کنن مثل من که تو اون حمام بودم و شد و خلاصه در مورد ثلیث و سه تاخدا دانستن مسیحی ها هم صحبت شد که سوالی برام پیش اومد که با اینکه جوابشو گفتن قبل از اینکه آخرش تو مسجد ازشون امروز بپرسم ولی خوب پرسیدم آخر که آقا این مسیحی ها که اعتقاد به تلثیث دارند آخرش که میمرند  می فهمند چرا خدا اقدر تاکید داره به این شرکشون چون مشرک شدند و اشتباه کردند؟(البته من هر سه سوال رو پشت سر هم تومسجد از آقاهه نپرسیدما) گفتند بله اگه شرکشون رو ندونن این حرفش جداش و نرند تحقیق کنند وغیره و منم جوابشو شنیده بودم حین سخنرانی ایشون که اینا مشرک می شدند به واسطه ی کارشون یعنی تلثیث و حضرت عیسی (ع) رو خدا دانستند و غیره خلاصه آقا حقم بود که برم تیمارستان یا جایی که آروم بشم حتی یادمه توی تیمارستان یه نفری بود بالای 55 سال شاید البته جوون میزد بعد این میگفت من مجردم و ازدواج نکردم و بحثش میشد بایکی در مورد دین منم میرفتم کنارشون و کسی هم نبود مینشستم خلاصه یه سوالی پرسیدم که آقا احضرت امام صادق(ع) بوده یا امام دیگر این اومدن پیشش و گفتند که چرا قیام نمی کنید فرمود برو توی تنورو خلاصه داستانش رو میدونید که نرفت بعد امام معصوم(ع) به یه نفر دیگه فرمود پرید رفت توی تنور و نسوخت و من پرسیدم که کدومشون این دو نفر اشتباه کردند؟تاملی کرد گفت دو تاشون چون من قبلشم گفته بودم که دور ائمه و آیت الله خامنه ای جمع میشن مردم و این جمع شدن خلاصه بده و از این حرفا و نمیزارند در زندگی خصوصی کار خودشون رو بکنند خلاصه این یاروه به ماگفت دو تاشون اشتباه کردند!!! بعدشم اینو حالا میخواستم بگم که بعدشم گفت بهم که 60تا شیطون توی دلته و منم جدی نگرفتم توی بیمارستان تیمارستان جایی و گفتم من که حالم تازه خوب شده و اینجا موج شیطان نیست دیگه یعنی احوالم مثل خونه خالی که رفته بودم و هی با خودم حرف میزدم نیست و راحت شدم یعنی مینشستم یه رییز چند ساعت تو اون خونه با خودم حرف میزدم مخصوصا توی حمام البته اشرافیت ائمه هم بود که اگه نبود و جای امن شده بود و من یه نوع گوشه نشینی حالا نمیشه گفت ریاضت ولی غذا نمیخوردم البته نمازم هم همش قضا میشد یا نمیتونستنم اصلا بخونم به خاطزر نقش های و فیلم هایی که برای شیطاین بازی کرده بود و اصلا انگار شده بودم بازیچه ی اینا که باید براشون حرف رد و دست خودم نبود و باید حرف میزدم مدام موج ورم داشته بود حالا اینن حرف زدن و کاری کردن شاید مثل وبلاگ نویسی مسولیتی هم داشتا ها یعنی ول نبودیم بعد میگفتم به خودم که دوست دارم یه خاور ماشین گچ یا سیمان و ملات خالی کنه من  بدوم بدوم با سرعت برم توش و باکله!!! ایتا رو میگفتم که جو آروم بشه ولی جو و موج خیلی پیچیده و حساس بود و یه خورد چیزم که گفتمش بهم القا شد شیطان رحمانی شاید هم روح هایی بودند به جز جن که اینا شیاطین ما قبل تاریخ بودند و خلاصه مادربزرگم هم خدا رحمتش کنه و شما رو اومده بود خانه مون توی خونه خالی که بهم غذا بده و پیشم باشه این هم بعدا بهم میگفت علی اونجا دیگه نرو خونه ی اون یکی تون نحسه نرو دیگه همین دیگه ما اعتراف کردیم که حقمون بود والی اگه پیش یه روحانی بزرگواری هم میرفتم که قوی باشه بازم خوب بود به جای تیمارستان اصلا توی تیمارستان نه موج رحمانی بود نه شیطانی هیچی آنتن نمی داد ومنم اونا نتونستم نمازمو درست و حسابی بخونم و کلی نماز قضا دارم که باید ادا کنم همین دیگه.البته اینو هم بگم تو اون خانه ی خالی اون یکیمون من اونروزهایی که کسی نبود لخت میگشتم و ازحمام میومدم بیرون و کم کثافت کاری نکردم و چیزای بد هم القا میشد و تصاویری که به ذهنم میومد و من شرک میدونم تصویر بیاد حالا دیگه تصویر زشتم اومده بود و به خاطر همین هک کردن زن های خوب و در نظر گرفتنشون  و تجسمشون بود که تصویر ذهنم و آنتم بد میافتاد و بد میشد منم کثافت ولی بعدش میرفتم حمام برای غسل و به حظور شما عرض شود کفن که یه مرتبه برای یه غسل حالا یا وسواسی شده بود و صدا البته موج ورم داشته بود نیم ساعت؟ بابا از صبح تا شب میرفتم تو حمام با خودم صحبت می کردم وموج میگرفتم  گیر افتاده بودم اصلا و این چیزارو گفتن دیگه مهم نیست مخصوصا تو این ماه رجب خدا از گناهامون بگذره کهه دیگه زن مومنی رو هک ذهنی نکنم و بد در موردش تجسم نکنم چه برسه کارهای بدتری که کردم حالا زن ندارم درست و خنثی شدم صد البته ولی با اینکارا شیاطین رو در خودم راه ندم دیگه ان شالله

البته جو شیاطنی بود ولی مسلط هر کاری کردند خوب نتوسنتند بشن و من یه مرتبه داد میزدم و شعر میخوندم و سوت میزدم و کارهایی می کردم در حمام که شما حتی تصورش نمیتونید بکنید و حمامه هم مقدس شده بود ولی همش به  خاطر اینکه ذهنیت زنان جنسی است کلانا همشون زن که شدند ذهنیتشون خراب میشه خلاصه ما گیر این مطلب شده بودیم و زن هم که نداشتیم ونداریم که خلاصه گتاه کرده بودیم باید جو رو آماده می کردیم یه مرتبه پام رو میزدم زمین تو حمام و شعر میخوندم یا صحبت می کردم که اصلا فرشته ها که ضبطش کردند از رو رفتند و آب شدند و من میخواستم با الهیات خودم کار و جو روآروم کنم و در دست بگیرم ولی عزت خودم رو از دست داده بودم با کارهام و لخت که  نمیشد هر کاری کرد و فضول تا توی حمام هم بود ولی سیطره داشت یعنی قرق بود شاید به خاطر اینکه توی وبلاگم نوشته بودم که امام حسین (ع) را شهدا نمیگذازند که توی برزخش سری تکان بدهد و یکی داره جارو میکشه یکی منتظره وخلاصه 24 ساعته در دید دشمن؟ نه شهدا است و نمیزارند سری تکان بدهند و بگویتد ای خدا من امام حسین دیوانه ی تو ام بله شایدتم من با شیاطین طرف تبودم اصلا و راهشون نداده بودند ومن خود درگیری داشتم تا بیام وبلاگ بتویسم و آزمایشی بود که فهمیدم مالی نیستم وگرنه تو وبلاگ جیگرارم توضیح زیاد دادم و سیمم هم به رسول اکرم و هر کسی که میخواستم وصل میشد محض همین حتی نمیتونستم تلوزیون نگاه کنم و برام سخت بود از طرفی خانواده میومدن سر میزدند و انتظاراتی داشتند و من نتونستم درست خلوت کنم میگفتم یا اباالفضل همین که یادش میکردم  سیمم وصل میشد اصلا و شروع میکردم یه راست شعر ساختن و حرف زدن البته بگم دیگه اون روحیه رو ندارم و وبلاگ پروری رو هم حذفش کردم شاید به خاطر همین بود که توی این موقعیت خاص بودم و ما چه میدانیم از اسرار الهیه.

البته من گناهی نداشتم که رفتم توی اون خونه خالی همش فکر میکردم در دید جامعه ام یه چیزی شبیه به اینکه روی آنتم ولی دوربینی هم نبود در کار که ببینم و خلاصه رفتم تو اون خونه که تنها بشم همون موقع هم بابام میگفت قرصت رو بخور یا آمپول بزن و من امتنا می کردم کارم از قرص خوردن گذشته بود خدا کنه ماه رمضونی امسال تکرار نشه مسائل.و و طوری شده که  اشکم جاری نیمشد قبلا هر گناهی می کردم میخوابیدم و روضه گوش میدادم و گریه می کردم و فضا وجو مونده بود که چرا من آمرزیده نمیشم و احساس گناه هم نمیکنم همین و خلاصه من نمیدونستم چی کار کنم صدامو بلند می کردم و زورکی با صدا مثلل بچه ها که چیزی میخوان گریه می کردم با بعضی وقتا اثر نداشت این فیلم بازی کردنمون و سیستم خیلی پیچیده بود و اون روزا چند تا وبلاگ داشتم مثل 1000rominmonji یا porroy سال قبل که شاید وبلاگش خراب شده باشه ولی تو آرشیو jigrar هست همین دیگه خدا بیامرزتمون اگه دو کلوم می نشستم قرآن میخوندم و دعا میکردم شاید وضعم اینطور نمیشد و اون موقع قران نبود تو دسترسم ولی میتونستم همین چند تا سوره که حفظم رو بخونم و خودم سبک شمردم دین حق رو. ولی جو حاکم قوی بود و من فهمیدم هیچی نیستم و چیزی ندارم برای گفتن و عمل هم نکردم و آخرشم دست و پا بسته و با خواری و ذلیلی رفتیم بیرون از خانه به سمت بیمارستان اعصاب و روان نه خدا خیرشون بده خدا هست.

tirdad

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۲۵ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

داشتم فکر میکردم که اگه من یه روز امام زمان رو از نزدیک زیارت کنم در حالیکه در هچل گیرافتاده باشم بعد اگه روم بشه و فرصت داده بشه و جرات حرف زیادی غیر از سلام و علیک داشته باشم و گفتم جرات داشته باشم در هچل شما چه معجزه ای رو که هیچ پیغمبری انجام نداده میخوام از ایشون؟ البته جوابش القا شده بود تو حمام که نوشتم چی گذشته در دوره ای برای تیمارستان سومین بار که مفصل در جیگرار نوشتمش خلاصه القا شده بود این جواب سوال + اینکه همون نام گذاشتن علی و حسین و حسن و.... روی پیامبران قبل از ائمه که همشون بودند غیر از خاتم انبیاء خلاصه این سوال هم همونجا توی خونه ی خالیمون القا شده بود اینم القا شده که بخوام اگه جرات  کنم و مال این حرفا هم نیستما ولی میگم ای امام زمان(عج) این حیوان را انس کن!!!!!! آخه یه همچین چیزی تعریف نشده بر حسب نظم خدا مگر مرده باشه طرف و حیوان شده باشه که اسلام اینو من نمیدونم قبول داشته باشه و  آبرو میره اگه حقیقت داشته باشه و بازنکنم دیگه نمیشه میشه یعنی؟؟ شنیدم سید حسنی علیه رحمه هم که بیاد یه نشانه ای از آقا امام زمان میخواد آخه میدوند قلابی ایششون زیاده که چهره تقریبا مثل هم باشه کما اینکه شکل من و شما هم قلابی داره البته قلابی ها با ارزشند مال ائمه ولی خوب دیگه بالخره از معجزه ای که من  میخوام سوال کنم آیا بهترشو میگه در مقابل هچل شما و مردم سید حسنی؟؟ حالا ما هم گویی نیستیم ها القا شده بود اینا..کما اینکه سید حستی هم یکی نیست ما گفتیم اینا رو ککه همه ی سید ها حستی حسیتی و ائمه حالا من سید هم نیس اما بالخره همه شون رو مادرشون حضرت زهرا به یه اندازه دوست داره تقریبا و فرصت داده ولی اگه سید حسنی بیاد اینطور نیست که مانند سید حسینی (رهبر عزیز و عظیم الشان) باشه من فکر میکنم باتوجه به تجربیاتم وخیلی بزرگان بالاترشو هم داریم این یک فرصت است فقط برای ایشان که کامل کنه و محور باشه..البته از این آرزوهای خام یه زمانی داشتیم مخصوصا خامی از اون وقتی که جز 313 نفر باشیم هر جوان ایمانی باید داشته باشه ولی نه ما خراب کردیم ولی بهترشو داریم خدا که هست.

timtime

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۱۹ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

یادمه اون موقع ها که مناجات من با خدا بیشتر بود و همیشه از دری وارد میشدم تو وبلاگ نویسی که راه تازه و امید بخش بود تا جایکه شاید بعضیا رو دیونه هم کرده باشم خودم خبر ندارم آخه یه جملاتی میگفتم مثلا 5 6 سال پیش و خیلی بد بودم به قول شما خلاصه یک جملاتی میگفتم بعدا که  میرفتم میخوندمش میدیدم تو پهلو و زیباست و چه خوب گفتما یا اصلا میومدم بعضی چیزا رو بنویسم که اگه میگفتم یا آبروی خودم میرفت یا بدرد نخور و پوچ بود مثل الان نبود که هرچی بگم بزرگان کار رو به جایی رسونده بودند که الهامات قلبیه داشتم و جملات عجیبی به ذهن و زبانم میومد که گفتم اولش حتی خودمم نمی فهمیدم و خدا خیلی پرمعنا بود چون مستغنی نبودم که طغیان کنم و غریزه بود جوان بودیم دیدی این معتادا چقدر خدای اند بعضی موقع ها میگم این سیگاریا آدم های خاصی اند و زن و زندگی اش رو درسته بعضی معتاد ها به باد میدن ولی در دل دل به هیچ زن دیگری ندارند که بخوان.......بگذریم خلاصه همیشه  اینا جلوی من یک بن بستی میذاشتن و من باید حلش میکردم با وبلاگ یعنی ما گروه ما از بچه ها تا چه میدونم چند نفر بودیم تا اینکه یه مدت ننوشتم و حالم هم خوب نبود و از فیلتر هم نمیشه گفت ولی رد که میشدم و معناد شده بودم ولی باور کن هدفم رسیدن به زن نبود ( به معنای ازدواج )او آن چنان که میدونم برعکس بود و از جرشونم شده و... تا اینکه الان مریض تشریف دارم و میبینی که دیگه نمیجنگم و نبرد و انقلاب درونی خاصی ندارم و خاموش شده این شعله ام و گریه هم نمیکنم برای ابی عبدلله و اشک و صفا نداریم و خلاصه مریضی بحمدلله خلاصه توی این بحبوحه ها که نمی نوشتم و به بن بست خورده بودیم چون همش مانع تراشی میکردن رفته بود بابام یه روانشناس آورده بود خانه مان چون میگفتم برید بیارید که من نمیام جایی و بعدا هم فهمیدم که همسایه ی جدیدمون بوده خلاصه این میومد با من حرف میزد و غالب صحبتش این بود که بعضی آدم ها هستند که نه قدرت جر و بحث دارم(حالا همینطوری میگما از قولش نمیگم)و نه قدرت آزار رساندن به دیگران و چیزی دارند فقط مثل گیاه اند که آب میخوره و میخواست این  منو بفرسته تیمارستانی بیمارستانی جایی و منتظر بودن که من دست از پا خطا کنم تا فتنه ی ایجاد شده در منزل ما رخ بدهد البته کسان دیگری هم بودند که کم محلی میکردند و نظری نداشتند که من بستری بشم توی تیمارستان یا نه ولی خلاصه من خودم با کبریت کاری کردم که گفتمش اینو و خلاصه این شد که برای اولین بار پام اونجا  باز. یعنی میخوام بگم هر کسی یه گرفتاری داره و نمیشه البته اینو نمیخواستم بگم هاولی حقیقتیه..البته اونم بیچاره میخواست ببرتم بیمارستان کنار خونمون بیمارستان رواتی که بیماران جنگ رو جمع می کنن ولی خانواده ام گفتند نه و جای دیگر بردندم و قبول نکردند وداستانم اینه که بابام که خودشم جانبازه  جنگه همیشه توی کودکیم منو که میزد هیچ سرمون هم داد میزد (ولی با این وضعی که برام پیش اومد دیگه صداشو هم بالا نمیاره خوشبختانه و حساب کار دستشه مگه خیلی کم و از رووش دیگه بهره میره )ولی من یه کبریت روشن کردم و خونه رو ریخته م بهم و صندلی ها رو میانداختم زمین یا هل میدادم بابام که خودش از جای دیگه ترسیده بود نمی دونست چه کنه و گرفتار بود زنگ زد به همین یارو و اونم زد به اورژانس و اورژانسی هام که (البته من قبول دارم که حالت عادی نداشتم و فراخونده شده بودم از طرف امثال شماها) ولی خوب اورژانسم میگفت یه آمپول بزنیم یا ببریمت جایی که چک آبت کنند من هم هیچکدومش رو قبول نکردم و گفتم حالا که  میخواین چکم کنید من خودم میام دکتر بعد  گفتن خوب با اورژانس بریم قبول نکردم و با ماشین همراه مامانم سوار شدیم بعد گفتند خوب له دنبال اورژانس حرکت کنید تا اینکه اینو هم نذاشتم مامانم برونه به دنبالشون تا اینکه رفتیم بامامانم دکتری که میشناختم و گفتم آقای دکتر من چیزیم هست اینا منومیوان بفرستند اونجا اونم گیج و واج مونده تا اینکه گفت خصوصی میخواد حرف بزنه با مامانم و بعد قرار شده بود آمپول و سرنگ رو همونجا بزنیم و بابام هم آماده سرنگ رو آورده بود که من زدم بیرون وبه مامانم گفتم سویچ ماشین رو بده که میخوام برم خونه و نداد تا اینکه پیاده اومدم خونه یه 30 دقیقه ای راه بوده تا اینکه دیدم اورژانس اولی رفته و به جاش یه اورزانس دیگه ای که بابام به همسایه مان گفته بود و دستش تو این کار بود گفته بود و اومد و من باز امتنا کردم تا اینکه زنگ به پلیس 110 زنگ زدن اومد ختی میرفتم تو حیاط که در رو ققل کنم بعدی مامانم همرام میومد و نذاشت تا اینکه پلیس 110 هم (بار اول که میخواستن ببرنم ها) گفت که یا با  زور یا آمپول رو بزن و منم گفتم باشه ولی گول خوردم گفت چرا گول خوردی گفتم شاید یه زنی هم بیاد همینارو بگه بهم و اون موقع هم همش از زن میترسیدم که بیان و اغفالم کنند و من رفوزه بشم چون خوبی پشتم بود و و به پلیسه هم گفتا شما ماموریت واجبی چیزی ندارید بعد دیدم همکارش اومد و توی گوشش هم گوشی چیزی بود گفت آقا ما برای شما اومدیم اینجا وکرنه باید چند جای دیگری هم میرفتیم. منم قبل از که پلیس بیاد رفتم چاقو آشپرخانه ور داشنم که اگه بیان مثلا بگم جلو نیان وگرنه خودمو فلان می کنم و این حرفا دیدم پلیسند و لباس برشونه و هیبت دارند روم نشد کارد رو بردارم شایتم ترسیدم بدتر بشه بعد پلیسه اومد روی تختم نشست و من هم کامپیوتر یعنی لب تاپم رو روشن  کرده بودم و همش میگفتم مگه من طوریمه به خودم میگفتم تا اینکه این نشست کنار پتوم و کامپیوترم رو هم نگاه کرد بعد من گفتم به پلیسه که اینجا یه کاردی هست نشین و بلند شو و دید درسته زیر پاش کارد بود و خلاصه بردنم و آمپول رو که زدم بیدار شدم دیدم توی حیاط تیمارستانم بعد دیگه مقاومتی هم نکردم ولی دست و پام رو بستند چون اولین بارم بود شاید و برندندم توی اتاق ایزوله و دست و پامو گفتم بستند ودوربین بالای سرم وغیره تا یه 20 روزی هم بیمارستان بودم و دوستان جدید و خوبی پیدا کردم بحمدلله ولی خوب طولی نکشید که خودمم قرص نمیخوردم و میگفتم که دلم میخواد فحش بدم وقتی قرص میخوردم و الهاماتم هنوز باهام بود تا اینکه میخواستن برق به سرم وصل کنند و پزشک بود پرستار بود هرچی اومد و گفت اگه خانواده راضی باشند اینکارو نمیکنند و نکردند هم خوشبختانه و یه زنی هم بود اونم روانپزشک بود و صحبت در مورد دو قطبی می کرد و حالا مگه عارفا دو قطبی نیستند همشون یه روز شادند یه روز بست میشه و قبض میشن همه هیمنطورن علی(ع) میفرماید یه روز له تو ست یه روز علیه ت اگه اشتباه نگفته باشم و حالا هم که دو بار دیگه پام اونجا به دلایلی باز شده رسپریدون 2 مصرف میکنم طبق تجویز دکتر و قرص اصلیمه که تو اینترنت نوشته بود برای همین دو قطبی ها است و ضد جنون هست و..........

TIMTIM & EJTI & SHAKHSIKOLAT

سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۱۲ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر


در حین سکوت چیزایی به دهنم رسید هنوز در جیبم یه خورده پوست

پسته هست و لیکن ذهنیاتم رو از قبل موضوعش رو نوشته ام تا الان توضیح بدهم و شاید شما که همیشه از من جلوتر بوده اید بدونید و کنجکاو بودیدا ولی باور کن ارزش این چرندیات رو نداره...

فیلم السون و والسون که بود که دو تا آقا پسر بودند من همیشه به خودم میگفتم که این دوپرنده به منزله فرشته هستند و نمی فهمیدم هم که چه کار می کنند و کوچیک بودم انگار کاری نمیکردند...حالا یه دون دون هم بود که میگفت پسته رو با دندونات بیا و بشکن و همیشه انگار در حال اعفال طرف باشه و به منزله ی شیطان یا فرد جاهلی بود که قصد اغفال داشت و لیکن کارش برای از کار گذشته ها بود شاید که میگفت حالا که دندونات خرابه بگیر بشکن و بخور هر چی دلت میخواد حتی پسته رو با دندون! یا بادوم رو! همین دیگه بی کار نشسته بودم یه دونه پوست پسته کردم در دهان و شکستم و  خوردم انقدر تیکه تیکه کردم در حدود یک ساعت و با بزاق قاطی کردم یه چیز هضم شدنی دراومد که شد بحوریم برای امراض جدید!!!!!!!!!!!!!!!!! چون میدونید امراض جدید خدا نعمت هاشو زیاد کرده و داده در ضمن یکی بود داشت تلوزیون نگاه میکردیم میگفت من دور ریختنی و آشغال ندارم هندونه رو هم با پوسش میخورم که تعجب کردم!!

البته اگه خیالاتی نشده باشم که واقعا ریز ریزکردن مخصوصا با بزاق و دندون عامل کشنده ی بیماری جدید هست یا نه البته زمانیکه که از پودر استخوان استفاده می کنند و ژله می سازند میدن دست بچه ی مردم..

در مورد چیزای دیگه هم فکر کردم مثلا ریشم رو طبق آمار نتراشم ببینم خودش میریزه یا دست نزنم ببینم شیطان  پیداش میشه فقط دعا کنید کسی نیاد من قرصم رو نخوردم که بگم من روانی نیستم و زن رو میتونم بگیرم با خیال راحت شاید...دعا کنید که مثل دفعه ی اول حالا که قفل دارم و مثل اون دفعه قفله گم نشده نابود نشم و مثل دفعه ی اول که رفتم اونجا با زور و پلیس نیان دفعه ی آخر هم یه مامور شخصی اومد و بردم به اون تیمارستان ولی خوب خلاصه اومد تو تیمارستان گفت منو میشناسی گفتم همونی که که دستم روبست زبونش رو گاز گرفت که یعنی هیچی نشده و شتر دیدی ندیدی و منم همین کاروکردم..

بعد فکریات دیگه داشتم اینجا نوشته وقتی که اعتماد به من علی نبود که تو دیگه کی هستی که داری اینکارارو میکنی و نظام برای من شخصیتی تعریف نکرده بود فقط نکشینش همین.. اون موقع من چه باید می کردم؟؟ برای نجات خود و آینده...

اینجا  نوشتم که من دیشت تا حالا بلند با خودم صحبت نکردم و چون میدیدم که بله از بیرون فکرم رو میخونند و بلند هست نمازم رو زنونه و یواش خوندم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نمی دونم چی شد که در مورد زمین کشاورزی هم صحبت شد که باید شیب دار باشه که از بالا آب سر بخوره البته در روش غیر قطره ای ها...

ej & tim

سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۴۶ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر


الان دیگه تموم شد ولی قبل اینکه فیلم تا ثریا تموم بشه داشتم نگاه میکردم که این زنه ثریا خانوم داشت چادرشو جلوی دهان مبارک گذاشته بود و  حرف میزد بعد من یاد خودم تو همون خانه خالیمون افتادم که فیلم هم بازی میکردم و اینا دیگه مهم نیست و از دست رفته است چون عالم بالا دیده حالا نمیدونم جن یا شما باخبر باشی خونه که خالی بود!!!

خلاصه چادر سر میکردم می انداختم روی دوشم و نه سر و صورت حرف که میزدم صدای ابلیس بیرون میومد من انداختم روی سرم به خاطر فیلم بازی ها بعد ادای مادر شهید ع در میوردم و صدام میشد پیرزن یعنی نقاشی میشدم به هر سبکی یه مرتبه میرفتم تو اتاق زیر چادر قلدر میشدم و یه نقش دیگه ی بود با چادره هم یه بلایی سرش اوردم که از گفتنش بگدریم که چه شد بی ادبی بود ولی توی تصورم تو حمام دیدم زنی رو که چادر داشت یه کمی هم روسری صورمعه ایش معلوم بود میخواستم ادای ایشون رو درآورم که تصور کردم میرفتم جلوی آینه و خودم رو عوض میکردم وقتی هم که بازیم تموم میشد چادر رو می انداختم و پهن میکردم رو زمین میدیدم که جلب توجه به چادرس نه من و انگار دارند نگاهش میکنن والا روح که دیگه چادر مقنعه فکر نکنم داشته باشه که ببینیم تو خیال چرا؟ من چه میدونم!!!خلاصه همین رو میخواستم بگم که تجربه کسب کردم که چادر رو جلوی دهان بزاریم و حرف بزنیم صدامون و در نتیجه نقشمون تغییر میکنه و اینا رو همونجام گفتم و از آب گذشته ست ها وگرنه هیچی و خلاصه بعضی زنا میکنن تو دهنشون چادر و حرف میزنن که چندش آوره برای مردا که نگاشون میکنن اینا اسراره بود که جلوی دهان بزاری و حرف برنی ها. و خلاصه تو فیلم قهوه ی تلخ هم بود که دستمال داشتند تو دست که یه مزایایش دوری چشم بد و چندش شدن طرف لامصب هست که باهاش بازی می کردند هنگام گفتگو اینم مثل اون سرشه بوای آمریکایی هم نگاه میکرد تو یاهو نشون میداد وقتی مسنجر رو باز کردم که فوکوله چیه پاپیون زده بودند و اوضاع الی بود قبل از جنبش 99%..


timtim

سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۰۳ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر


خلاصه توی حمام اون خانه که تنها بودم همش که حرف نمی زدم یه بار تو وبلاگی نوشتم که به من نگاه نکنید حالا یه گویی خوردیم متناسب با حالمون وسیاست یا نوشتم که به نگاه درون من که از چشمم میاد توجه کنید یعنی من ننوشتم فضولات همیشه دنبال همچین چیزی بودند که من بالاخره چی میبنم و روح میبینم و چشم برزخیم باز هست یا نه و منتقلش کنند به تلوزیون یا دستگاهی شبیه همین خلاصه مو تو اون خونه دین دنیوی داشتم ولی دستگاه دید ملکوتیه اغلب زنانه ی مجتهده رو نشان میداد کار شیاطین!!یا آلهه زیر نظر ائمه...

خلاصه باید ترجمه میکردم تکرار میکردم باید میگفتم اینه هرچیزی هم که میگفتم میگفتن که دارند همه همیتو میگن و خلاصه اوضاع الی شده بود که بعد مجبور شدم بگم که خودمم یه آیینه ای بود تو حمام نشستم با خودم صحبت ککردن مثلا با خودما برای شما بود برای خدا بود که دست از سرم بردارید یا ندارید که همین هم فتنه است بگم وردارید فردا با یه شکل و هیبت دشمنانه تر و بدتری همدیگر رو دیدار خواهیم نمود خلاصه روح های مختلفی رو احضار کردیم با آینه بابا روح که اجضار میکنی به چشم خودت تو آینه نگاه  نکن درونت کسانی هستند یا نگاه کن من فتنه ایجاد نمی کنم من برای اینکه اثبات کنم خودم هستم ومرض گرفته بودم که میخواستم خودنمایی کنم که کارمنه خودم رو نگاه  میکردم تو آینه و زل میزدم یا ابروم رو یا جاهای دیگه و خلاصه آقای فاطمی نیا قبلانا شنیدم که کسی بوده روح طرف رو احضار میکرده تو آینه به صورت نورانی نگو که طرف داشته خودش رو میدیده و چشم آقا باز بوده کنارش ایستاده بوده و روح میدیده که تناسخ رخ داده در این جیوان یا یه همچین چیزایی بوده وگرنه روح احضار کردن مگه سخنه یا علمی میخواد!منم نمی دونم...تو فکر بکن به ابو عمره یه چیزی شاید اگه سیمت وصل باشه و خودتم تلاش فکری کنی یادت بیاد اصلا پاکستانیه ثواب قرآن هر آیه ای رو حفظ کردنش رو میداده به شهدای انقلاب ما حفظش میشده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

wrfes

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۰۴ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر


همین مجری اصلا اخبارگوهو آقای حیاتی به نظر من شاید بدل پیامبر(ص) چون ایشون خودشون تعریف می کردند که پیامبر رو تو خواب دیده اند و منم بعید میدونم از روی چیزی اخبار بگن خودشون کجا هستند و چی کار میکنن و حجابشون و ترقی شون و اینا چیه به من چه حالا نکشینشون ها ولی من تو حموم خونه که اسیر شدم و اومدن نجاتم دادن همین چیزایی در مورد ایشون میگفتم و همون موقع سیم وصل میشد به ایشون یعنی همه کس سیمش تو دستم بود از دکتر تا بالاتر اصن نمیشد در مورد امام زمان صحبت کرد قدغن بود یه مرتبه ممکن بود همه چیز به هم بخوره و اگه ایشون یعنی جناب آقای حیاتی که ریشی هم گذاشته بودند تو محرم اگه فیلمی بازی کنن همه چیز به هم میخوره این کارو نکنید همینطوری میگما خودتون که عقلتون بهتر از من میرسه یه زمانی هم من اسیر شده بودم و هیچ حرکت بی معنا و الکی جرات نداشتم انجام بدم تا اینکه رفتم سراغ سیگار تا نجات یابم ولی توی ریه ام نکردما و این داستان ها رو تعریف کرده ام یه بار که امام زمان هم حالا که رفتی سراغ سیگار با آخوند ومرجع شدن بای بای میکنیم و جدا میشیم که توی تفسیر که نه همینطوری گویی های سوره یس گفتم که بعضی ها لایومنون میشن یعنی دیگه به ایمانشون اضافه نمیشه یا هم اصلا ایمان نمیارن گروهی دیگگه که میتونین تو همین وبلاگ ببینید چی گفتم در سوره ی یس.بله بدل آقای حیاتی ولی ایشون نیست!!! البته من حدس میزنما شاید تو خواب به مجلسی که حضرت دارند با اهل قبور هر شب منم بوده باشم ولی فراموش میکنم من اغلب خواب هامو پس میتونم بگم ظاهرا حضرت رو اصلا تو خواب ندیدم و چون شنیدم که خود ایشون حضرت رو تو خواب دیدن گفتم بدلشونه به همین راحتی وگرنه سری مری تو کار ما نیست در ضمن اگه من دیده بودم میذاشتم این همه بگذره و چیزی نگم اصلا من دهنم قرص قرصه!!!

drdd

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۵۷ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

عجب روزگاری شده یه!!!!!!

من تو اون خونه ی قبلیم که حبس بودم و میرفتم حمام و میخوندمم صداهایی که اصلا معلوم نبود چه طوری بیرون میومد خلاصه بعدش میگفتم که این نی زن ها که حالا صبتش شد این چوپان ها فلوت که میزدند یه زمانی برای خوشی حود و صد البته وابستگی و برای گوسفندهاشون و ببعی ها بود از موقعی که گوشتش گران نیست اینا برای به وجد اومدن خودشون میخونن تو بیابون ها راستی ارزونه مگه؟؟؟؟؟؟؟

wwws

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۳۶ ق.ظ | علی جغدی | ۱ نظر


حالا که اینطوری شد یادم اومد تو اون خونه درمورد منبرم صحبت شد که بله اولین کسی که رفت بالاش همین شیطانه ابلیس بود و نحسه بالا رفتن ولی خوب میرند بر حسب عادت و وقتی رفتی دیگه شیطان خودشون جمع میشن دوربرت خلاصه یه مسئله ی دیگم که یادم پست دادن و مسئول کردن و مسئولیت بخشیدن به یارو بود که اگه دکتر بده چون انتظاری هست از مردم ما بدبخت میشیم به همین راحتی و دین و دنیامون میریزه به هم که اینو هم گفتم تا حالا یکی اومد سینه ای زد چه میدونم نوحه ای خوند که نباید مسولیت بهش بدن باید کارشناسی بشه و همین حرفا رو میزدم که دیگه اینجا بازترش کردم..

kthf

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۰۰ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

البته بگوما که برای روح های بهشتی دردی نبود اونا خودشون مستورند و جای بحث نیست که ما رو لخت نمی بینند حتی اگه بشیم ولی موقعی بود تو اون خانه خالی دومیمون که عریان میومدم بیرون چند لحطه حموم دیگه حوصلم سر رفته بود و خسته شده بودم  از این همه حرف زدن پشت سرهم حمام هم خانه و قبر منه تو اون خونه خلاصه گفتم شاید برای این مشکل پیش اومد!!!

ولی نه وقتی که عموم یا دایم میومدن یا دکتر اومده بود برای آمپول زدن خودم لباس می پوشیدم نهایتش یه شلوارک معمولی بود که اونم به خاطر اینکه توی این خونه بود لباسام و کمبودی احساس میشد یا شکست خورده بودم اتوماتیک که مجبور میشدم برم حمام غسل کنم آخه اینم شد سیما اینا هم همش دنبال شکست من که نبودند ولی میخوردم هم خودم هم اتوماتیک ولی باور کن اتوماتیکش بیشتر بود و میریخت و خودم روش نمیزاشتم خودش میشد حالا اینا چه فکر میکردن نمی دونم آخه حمام هم شد جای اینکارا...

آخه تو بهشت لختند یا عریان؟؟؟ خدا خودش ستاریت میکنه و لباس به موقع میپوشونه وگرنه ما که نمی تونیم من ختی تو حمام اون خونه گفتم که یه صدایی چیزی خودتون بزارید رو صدای خالص مو ولی انگار خودم باید جایی میرسیدم که بخونم..............................ولی باز این که نشد حسب اصلا امام حسین برای اقامه نماز رفته بود که به جا مانده از ایشان البنه سیرم بود و سلوک اما هر سلوکی که از طرف خودا نیست خودت چی میخوای اونم خیلی موثره که خواستت رو بسپاری دست خدا بری از اینجا......ما وقتی میگیم خدا درمورد حضرت زینبه ها وگرنه خدای ما ممکنه یه بچه باشه طفلی هم میشه خدای پدرش؟؟!یا برای مو همینه که اگه بیان یه تست بگیرن و گرفتن که این همه خدا خدا میکردی فلان فرشته است که نامشروع مردمه چون اگه فرشته رو دیدی دیگه بدبختی به نظر من چون داری شرک میبینی البته تو این دنیا در سیر سلوک بچه گانه ی منا وگرنه روزی کلی فرشته میبینیم بیرون خودمونم خیر نداریم همین گچ و ملات هموم که یه مرتبه آب میشد خودش یا طفله فرشته است یا چیز دیگری ولی گفتم قبلا که پاکش کردم این تخم گل چیه؟ اصلا تخم گل نرگس کجا گیر میاد کدوم مغازه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گل های دیگه هم همینطور... خلاصه این تخم ها مگه زنده اند مگه قرشته اند که زنده میشن و میرن بالا یا دیوار مگه مگه فرشته است که سخن میگه و ذکر خدا؟ که بخث پیچیده ای است که مو نمیدونم ولی میدونم آدم عاشق از سلام و راز و نیاز با این ها و کلا وسائل دیگر کوتاه نمیاد. آزمندیان هم همینا رو میگفت گمونم!!!خلاصه مادر بزرگ منم تو خونه شون باغچه نداره به اون معنا اما شما چی میگی؟ ما دلی یه دللی از اینا داره توش ریحون کاشته حالا خودشم نه قبلا هم هندونه توش بود که نمیدونم چی شد بوته اش رو میگما نه خود هندوانه خلاصه منم یه مرغ عشق براشون خریدم گذاشتم تو خانه مادر بزرگم خودمم داشتم ولی سه تا یا دو تا مونث خریدم سه تاش مرد مرغ عشق خاته مان...دفعه ی دیگه اگه خواستم از این چیزا بخرم بهتره قناری بخرم.خودش اصلا میتونه شغل خانگی بشه که مرغ عشق صادر کنی و بری بفروشیشون به همون مغازه دار که خریدی ازش. البته مرغ عشق های من هیچکدومشون بچه دار نشدند اما خانه ی مادر بزرگ اینطور نبود میگفت چند تا فکر کنم 3تا مرغ عشق آورده به عنوان بچه بعد مادرش نمیدونم پدرش همش انقدر یکی شون رو زده بود تو سرش که مرده بود و سرش سوراخ شده بوده تا مرده ولی یکی دیگه شون بچه مرغ عشق ها رو میگما اونو دوست داشتند و بزرگ شده بود شده بود عین پدر و مادرش هم رنگ اصلا نمیشد تشخیص داد به این سادگی من چه کنم منم برم بگیرم دوباره تا سرشو سولاخ کنند؟ البته یه مرغ عشق باقی مونده بود تو اون خونه خالیه تو حیاتش که اونم نمیدونم که آزادش کرد...شاید کار همین آقا حسن بود حالا که نگاه میکنم نه که حسودیم شده باشه سیرم بود که اخلاق حسن پیچیده بود تو من و من چه خوش رفتار بودم که دیگه ادامه نیافت و موقتی بود عجیب اخلاقی داشت اونر وزاکه من خراب شدم حالا شما نمیرید براشا اما رفته بود ماهواره گرفته بود و شاید تماشا میکرد ماجرای چند سال پیشه شاید الان تو خانه ی جدیدش داشته باشه خلاصه خدا هر جا هست نگه دارش باشه نه به این   حسن نه به اون امام زمان ساخته گیمون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بعدشم یه کم بیشتر شکست نمیخوردما به همین بهونه و وسواس پاکی میرفتم حمام یه مرتبه میدیدم نمازم قضا شد حالا باطل بگزریم وسطش! اصن نباید تو اون شرایط بلند میشدم اصن دیونه شده بودما نصف شب میرفتم دوچرخه سواری درمورد سگ صخبت میکردم سگ میومد جلو.تازه یه شهاب سنگ هم دیدم نصف شب تو کوچه و خیابون هم باز صحبت میکردم و رانندگی دوچرخه مم عجیب بود کندی نداشت بعد یهو میرفتم بعد میومدم خانه هر کاری میکردم نماز درست بخونم محض صدام که کشافیت داشت و عادت داشت جو روحی نمیشد درست خوند اصن به زبان خودم نماز میخوندم خدا ازم بگدره!آدم دو روز از ننه و بابای مومنش جدا شه چه میدونستم اگه ظرفیت نسازه ممکنه همین دو رکعت نمازم نتونه بخونه و به اونجاش برسونن که خانه شیطانی بشه و نحس و چه میدونم چی شده بود ولی خیلی مهم نیست این چیزا اینا تجربه است نمازو میشه قضاشو خوند ولی خیلی فرصت های جوانی دیگه بر نمیگرده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یه مرنبه تو حموم که بودم میگفتم من سگ اباالفضل (ع) هستم سیاست یه مرتبه عوض میشد که نماز میخوندم و میشد پسر میرفتم بیرون میشدم دختر خلاصه تا ازدواج نکردی فرق مرد  و زن رو نمیدونی هم خودت معلوم نیست چی هستی ولی سیاست رو داشتی سگ میگن بیش از 4 صدا در نمی تونه بیاره ما می آوردیم........

البته شکست یکی اش یا چند تاش از سیما بود خودمم روش میزاشتم وقتی تحمل دیدن تجسمات در بستن پلک رو نداشتم خیلی زشت بودا میگفتش بهم که اگه کسی اینکارو کرد دیگه قیچی و من هم اعلام میکردم میگفت دیگه پسر نمیتونه به دخترا بد نگاه کنه تو سیستم جدید ما ولی باز تجسم اشکال مختلفه بود که خیلی حالم رو گرفت و هم من تازه به اونجاش رسیده بودم هم این زنه مجتهده از راه دور چه میکرد گفتم این زن ها عالمشون فرق داره با عالم ملکوت ما مردا حالا چه شوهر داشته باشه چه بعضی وختا نه زن باید اندامش زیبا باشه و رو فرم و منم گفتم اونجا که چادر بپوش تو خانه بیرون نیا شوهرتم میتونی بزنی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!ولی باز میدیدیم نمیشه.

sjrf

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۵۸ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

شاید مد نظرت باشه تو بیمارستان چه گذشت اول اینکه یکی بود اصن صحبت نمی کرد و معلوم بود شخص بزرگیه یارو رپرستار هم نبود روپوش سفید داشت میگفتم دکتر بهشون اون گفت اگه راست میگی برو ازش حرف بکش منم گفتم این امامه و خودم میدیدم یه حالی داشت خاص امام علی کوجک بود آخه اون موقع تو خانه خالی هم گفتم که امام علی رو باید از مظلومیت در آورد که نمیشه شاید ما مظلوم بشیم اما موقتیه درست میشه ان شاالله ولی یکی مثل حضرت علی و دیگر ائمه علیهما السلام نمیشه باز کرد همین

یه زوز یه سیب قرمز برام گذاشته بودند من نخورده بودمش بعد رفتم و اومد از تو کمد تو بیمارستان ها دیدم یکی وسطش رو دقیقا یه دور زده بود سیب رو گاز گرفته بود اینم شد یه خاطره ی دیگه دیگه اینکه با دکترا خوب بودیم و اونایی که جوان تحصیلکرده بودند باهاشون حتی صحبت و حرف هم میزدم و کلی حالم خوب بودم یه بزرکمردی هم بود باهاش بحث می کردیم میگفت ازدواج نکردم بالا 40 میزد سنشو نمی دونم که گفتم قبلا چی شد و گفتیم یه فحشی هم به یه بزرگواری داد پانشدم برم ولی دستمو زدم رو پاش که یه کاری کرده باشم مرد خوبی بودا من بهش میگفتم سید و سوال ازش می پرسیدم بعد یه مدت رفت مرخصی دوباره برگشت یکی دیگه بود که یه پا داشت و آزادانه لخت میخوابید یعنی بدون پیراهن اونم معلوم بود مثل بقیه شون از اون آدم های بزرگه همشون بزرگند که میان این جور جاهان تا اینکه میدونی من 3 بار رفتم اون بیمارستان لعنتی اما بار دوم یکی از همین ائمه اومد گفت برای چی آوردنت اینحا یعنی ما خودمون هم نمیدونستیم لیاقتشو نداشتیم ولی خوب دل آدم باز میگرفت اونحا هوا آزاد نبود +خورشید دم دست نبود یه مساله دیگه هم نماز بود که اینا نمی خوندند اونجا هر کی اسیره باید نخونه حتما اینم نتیجه گیری من!!! بعد منم غذا نمیخوردم همین دیگه چی بگم از اونجا یه بار هم با یکی از این همین دکترا که دوست بودیم نصف شبی یواشکی رفتیم با هم در کمک بچه ها نمی دونم بعضی چیزاشون رو بر میداشت میداد دست من بعد تو راه گفت تو هم شریک جرمی و از این حرفا من هیچی نگفتم تو این فکرا نبودم ولی نمی دونم اشتباه کردم که رفتیم یا نه آخه اون پرستار ما بود دیگه و مردم همه خواب..حتی سر کمد اون که حرف نمیزد با کسی هم رفتیم خواب بود یا زده بود خودشو و چیپس هم ورداشتیم یه یارو هم بود لگد میزد به بچه ها و همش میبردنش تو اتاق ایزوله منم که غذامو نخوردم بردندم اونجا و جاتون خالی دو تا لگدم خوردم از این یاروه دست خودشم نبود...........حتی یه بار قبل از اینکه حتی ببینیم کی داره میاد بالا تو قسمت ما یه آهنگ دینگ دینگی زد این یارو پرستاره که گفتم به خودم این از کجا فهمید که یکی میخواد بیاد دختر هم هست!

ولی نه بهمون خوش نگذشت نه سیری نه مسافرتی نه خوبی همینطور می باید بپوسیم اونجا و خدا کنه ECT کسی نشه اونجاها یه یارو هم سن و سال منم بود شده بود ای سی تی بعد به من مبگفت تختم کجاست همه جا رو فراموش کرده کرده بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

skhr4

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۵۶ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

البته من تو اون خونه نگفتم این بچه های سگ ولگرد اباالفضلیا بیان توی تلوزیون جا باز کنن بلکه یه موقعیت بدن که بیان حالا فحششونم بدن برن اتفاقا من گفتم اونجاا که دیگه زنا نباید دلشون بسوزه یا برن تو گج و سیمان و کارای بیرون و داخل رو بسپارن به مردها چون میدونی آخرالزمانه یا هم دیگه از صدا و سیما پاشونو باندازن بیرون و اتفاقا گفتم که تلوزیون مال زناست و دوربین مخصوص زن ساخته شده که بگیره و اینکه اتفاقانش اینجا بود که حالا بسپارن به مردا ببینیم اینا چه میخوان بکنن بدون زن و انفاقانش دیگه اینجا بود که از ضعیف تر هام استفاده کنیم آخه یه موقع بود برای امثال بنده از سست عنصرهای مجری استفاده نمی شد ولی حالا بد نیست از پسرهای زن نما استفاده بشه تا بخندند ازشون و کم کم ضعفشون رفع بشه البته من خود بین نیستم لااقل توی یه برنامه که میشه اینکارو کرد از یه پسر یا دختر ضعیف استفاده کرد که کم کم رو پیدا میکنه و قوی میشه مثل ما پرروی میشود این جنبه ی اعتماد به نفسی عمومی رو زیاد میکنه حالا من به قولا کار به این کارا ندارم میخواستم بگم که اینارو هم داشتم میگفتم آخه تلوزیون اونجا بود دستمال بود آدم میدید حرف میزد!