اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

sabok

پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۲۸ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

آقا حالا که ما درمورد تیمارستان صحبت کردیم یه کم باز کنیم باز صحبت کردیما ولی حالا آقا اینا خودشون دیونه میکنن آدم رو بعد برای اینکه بگن ما بودیم و اینا که خوبش کردیم و خودشون رو نشون بدهند خوب می کنند آدم رو با هرچی دیگه حساب نمی کنند آدم میخواد زن بگیره عموی من دختر داره که فرستادیش برای زن گرفتن که بیاد و منو ببره تیمارستان عمه ی من دختر داره که فرستادیش پی ام که ببرتم تیمارستان دایی هام زن دارند لذا دشمن که کار از دستش برنمیاد شغل اقوام رو عوض میکنه ضد من و همین الانم با اراجیفی که تو مغزشون و غرورملی در خدمتند!!! دیگه حساب نمی کنند من که رفتم تیمارستان باید زن بگیرم یا نه و اصلا چیده شدند که زندگی منو به هم بریزن چون همه چیز رو از کوری چشم من می بینند لذا من کار دارم حالا حالا باید در خدمت باشیم با هم چون رو مخشون کار می کنند نزدیکان و اینا هم میخوان ضرب شصت بگیرند و همه چیز رو گفتیم از کوری چشم من می بینند و منم حسابش نمی کنند که زن بخوام بگیرم رفتم تیمارستان هر خانواده ی عاقلی که اینو بدونه بهم زن نمیدهد!!! مگر اینکه خود دختره تیمارستانی باشه حتی یه مادر زنی هم بود که میخواست دخترش رو با من مزدوج کنه یا نه زن گ می زد خونمون از توی تیمارستان پیدام کرده بود و منم هیچکدومشون رو ندیده بودم لذا اگر حتی زن بگیرم هم اقوام دست بردارم نیستن و کینه دارند شما که جای خود.

بار اول که رفتیم اون کوفتی هنوز اقوام با خبر نشده بودند که ما کی ایم و ما هم پشت خاکی کار میکردیم و این روانپزشک موان پزشکا دیدن دارند مریضاشون دیونه میشند و ما هم وبلاگ داریم ضرب شتم گرفتن حتی میخواستن ببرنم بیمارستان روانی جنگ تحمیلی یعنی کارمون به جنون اونا ختم شده بود و روی اونا کار میکردیم مرد نبود که تو کارمون.

بار دوم مسئله ی ناموسی بود و زن گرفتن خودمون که میرفتم حمام و شعر میخوندم و دست میزدم بعد فکر کردن میخوام زن بگیرم و عشاق بود که با قرص کارم رو ساختند البته برای بار اول هم همون قرص رو روانپزشکا می دادند چون میدونستند که من از فیلتر ردم و ردی ام اصلا و دانشگاه هم نمی رفتم از حیطه شون به در بودم ریختن رو سرمون.

بار سوم هم که دیگه دستی دستی تصمیم گرفتنن و خوششون اومده بود که ما رو دیونه کنن و مجنون که ببینند زورشون میرسه بزرگان و مام که از بهشت خوشمون اومده بود لخت میگشتیم تو خونه ی خالیمون و خوش بودیم که آقا چه غمی داری بهشت رو میخوام نه خدا رو!!! و ظرفیت دیوانگی رفت بالا ولی اگر می نشستم با صداای بلند قرآن میخوندم شاید جو آروم میشد چون نتونستم جو حاکم رو آروم کنم و فشار می آوردن روم و انتظار داشتن چون من در هر سه بار وبلاگ داشتم و نه کسی هم گناه نمی کرد مخصوصاا خیالا پاک پاک بود و تجسم ها فقط من گناه می کردم!

  • محمد علی رضائیان جهرمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی