یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

ای که به دور کعبه و منکر حیدری / کعبه ولادتگه اوست دور حیدر مگرد

بایگانی

توهم زدایی

يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۲۶ ق.ظ | علی | ۰ نظر

یکی از مسائل دیگر میریتاریسم که ما مواجه بودیم و آقای روحانی هم مواجه اند که بیشتر به خیال میخوره ولی در محظر شیاطین و جن هستیم و اینا هم مثل ما عقل و شعور دارن منتهی زندگی خصوصی مارو میدونن هست و عادت به سیستم نظامی خصوصی با اینا یه مقدار سخته چون شهدا هم هستن و تا آبرو داریم و نور و دعا پشت سرمونه زندگی خصوصی هم جنگه و آدم نمیدونه چیکار کنه این فضا میریتاریسم طوری بود که هیچکه نمیاد بگه ولی انگار بزرگان رو خریده بودند با پول و زور حتی کسانی که نزدیک به امام زمان اند و عارف هستن رو خریده بودند و به زور برای و به بهانه ی امنیت وارد زندگی ما که مردم عادی بودیم شدند یعنی رقابت نظامی طوری بود که میگفت هرچی شما در نظرت بیاد باید در عرض ده دقیقه مثلا درهر نقطه ای حاظر کنی همون مارک و رقابتا اینطوری بود فضاش و تو باید بدونی که یارو که تحت شدید امنیتیه و خصوصی نداره فردا ساعت چند کجاست و همه ی ریزه کاریا پیشبینی شده و دربرنامه هست و ماشین و بنده ی اونا یعنی ما حس میکردیم و حتی حالا که ساختیم و هنوزم که انس نظامی مراقب ما نیست ولی امنیت ما حفظه و همه دارن نگاهمون میکنن اینم با مواد افیونی و مخدر که میرن فضا کانکت میشن و بیماری نیست و واقعیته و نمیدونم تا چه حد روانپزشکا از زندگی جن ها با خبرن ولی ارواح هم هست حتی خبیثشون که اگه اینا باشن برکت نیست بخت بسته است و نتیجه نمیده و غم هست فضا که باید صبر کرد و بیرون رفت گشت و مسافرت و حرم ها مخصوصا و مساجد تا رقص و اینا که من میدیدم درمحظرم و جانم رو حس میکردم داره در خانه مراقبت میشه ازم و جمع جمع اند در خانه ی قبلیمون چندین سال پیش بیش از شش سال پیش که آقا مام با دوچرخه زدیم از خونه بیرون و رفتیم یه گوشه توی خیابون بین دوماشین توی تاریکی چند دقه وایسادیم دیدیم هیچ آدمی نیومد نگامون کنه و تعجب کردم که پس کو جاسوسا؟؟؟شوخی نمیکینم !!!پس کجان این آدما که همیشه منو میبینن و مراقبند و جاسوسی ام میکنن در زندگی خصوصی و با خودم میگفتم آیا این بیرون آمدمم هم مهمه برای آینده این داستان که ضایه شدم چرا هیچکه رد نمیشه ببینه من بین این دو ماشین دارم چه میکنم؟؟یعنی چه میکشیدمو واینا پس کجان این همه مراقب؟؟لااقل اگر فضولی هم میخواستین بکنین پیداشون شده بود و اون موقه وضع وبلاگمم خراب بودا مثل الان و خلاصه دیدیم کسی نیومد برای یه خریدی هم گمونم دور شده بودم از خونه خلاصه ضایع شدیم سوار دوچرخه شدیم برگشتیم خانه.داستان اولین بارم که تیمارستان میخاستن برمم به همین نزدیکه میگفتن میخان چک آپت کنیم و سرتو درد نیارم خلاصه میگم وگرنه خعلی زشت میشه خلاصه منم گفتم خوبم آمبولانس اومده بود درخونه و میخواست آمپول بزنه مشکوک شدم خلاصه دیدم نمیشه گفتم خوب بریم دکتر چک آپ کنه ولی با ماشین خودمون رفتیم اونجا و گفتم آقای دکتر من طوریمه مگه که اینا میخوان فلان کنن؟چون  مامانمم تو ماشین گفت که یابیمارستان جنگ باید بری یا فلان جا خلاصه دکتر گفت برو بیرون شما چند لحظه و صحبت شد که آمپول بزنن منم دیگه سوار ماشین نشدم و آمبولانسم تا اون مطب دکتره کشاندم و اون موقه هنوز پزشک خانواده نبود و گفتم کلید ماشین بدین میخام برم خونه ندادن منم نمیدونستم چه کار کنم پیاده اومدم خونه تو راه هم فکر میکردم همه میشناسن منو ولی بی توجه بودن همه و انگار دیده بودنم شکم به ماهواره و دوربین های جاسوسی بود خلاصه اومدیم خونه دیدم کسی نیست کلید داشتم رفتم خونه ی قبیلمون که بعد از چند دقیقه دیدم اینبار پلیس اومده و میگفت یا آمپول بزن یا با زور و یادم نبود و نمیدونستم که پلیسا با صدای نرم همیشه میگن علی آقا ما باتوایم و برای مراقبت از تو اومدیم!!! خلاصه پلیس دوم اینو گفت و ما هم دیدیم وضع خرابه آمپول زدیم و ناخودآگاه شنیدم راه رفتن ولی کسی هم ناراحت نشد از خانواده وقتی تعریف میکردن که علی تو باپای خودت سوار ماشین شدی بعد آمپول و چشمات باز بود آ دستاتو گرفته بودن ولی من هیچی یادم نمیاد بعد آمپول و مامانم بعدا میگفت همسایه ها چیزی نگفتن که پلیس اومده بوده یعنی آبرومم رفته بود و خوار و ذلیل و ناهشیار جلو همه همسایه ها بردنم تا اینکه وقتی بیدار شدم دیدم پشت ماشینم و مامان و بابام جلو تو حیاط تیمارستان و فورا بردنم تو اتاق ایزوله و دست و پامو بستن و من نمیدونستم چرا و چکار کنم و تا کی و داد میزدم مامان دوربین هم بالای سرم و تعجب کردن پرستارا که عقلم رسیده بود بند دستم رو که طوری بسته بودن که اگه یه بندی رو میکشدی باز میشد ولی دفعه ی بعد که بستن دیگه نشد باز کرد برای بار دوم تیمارستان رفتنم و آخرشم میگفتن الکی که میخاستی لباستو از اول بپوشی تا مثلا اینکه نبندیمت به تخت تو ایزوله برای بار دوم یه بازیگری هم حس میکردم تو ذهن که داره نگام میکنه از دوربین اتاق و خانواده هم راضی بودن و منو مقصر فشارهایی که اومده بود برشون میدونستن راستم میگفتن تا اینکه وضع بهتر شد و خانه مون عوض شد داستان زیاده که حتی نمیخوام بهش فکر کنم اینم همینطوری گفتم چندبارم گفتم فایده نداره و همینم که گفتم باید نورانیش کنن خاطراتمو که اتفاق و حوصله بیاد وگرنه نمیخاستم اذیت کنم به قول فیلمه میخوای اذیت کنی؟؟!ولی الان قرص روان میخورم و تو فضام و ساختم و عادیه و آبرو هم ندارم و نه شهوت قوی ای که اذیت کنه از زندگی باندازه و نه توهمی که نزاره زندگی عادی کنم بحمدالله گرچه فیلم میگیرم و کار خطرناکیه ولی امنیت بالاست گرچه فضای روحانی تنگهذولی توجه میشه و شناخته شدیم و بابامم دوستاش زیادتر شده و منو کمتر مسبب بدبختی هاش میدونهذو سعی در ترقیم هم گمونم داره ولی چه کنم که تو فضام و نکته هارو نمیگرم و یایادم میره زود عجب قرصاییه و  اخلاق خودشم تغییر کرده بابا مرتضی ام رو میگویم رحمة الله علیه خلاصه اگه بعضی از این فیلمارو ساخته بودن دیده بودیم پامون واز نمیشد تیمارستان و فیلم بلد نبودیم بازی کنیم مثلا بیهوشی و اینا که باشه قرصامو بیارین میخورم و یارو پلیس و پرستارو ببینم بگم عجب نهنگی یا میرفتم جلوی همه تو بغلم بابام ما که جنگ نداشتیم باهم یه اختلاف جزئی بود که تا بخوام بیست روز بستری بشم با این قرص های نامرد و مشکل در انتخاب همسر و آبروم و بدبختی و خواری و درس و دانشگاه و شغل و آینده و عقیمی و هزارتا بدبختی در اول جوانی و هجده سالگیم البته توطئن هم بود  دیشب رفته بودم سایت فیتیله گفتم از آخر فیلماشو ببینم یه کلیپی که تو آپارتم هست البته همش قشنگه و زیاده برین تو سایت موضوعش همین بود برای بچه ها کار میکردن البته همین گرفتاریارو ما تو جهرمم داشتیم و اقوام الکی جمع میشدن و پشت سرمون میریتاریسمی فضای بد روانی جنایی داشتم محض وبلاگ یعنی مثلا اقوام جمع میشدن تو خونه ی بابابزرگم که برو دکتر و از همین دکتره فتنه درست شد و آدرس داد که تو شیراز بره پیش فلان دکتر دیگه تا بستری بشه آقا دشمن داشتیم همه جا حتی یه بار نرفتم دکتر گفتم دکتر بیارین نمیدونم اقوام از کجا جمع شدن و فهمیدن همه تو خونه ی بابابزرگم تو جهرم و دکترم آوردن که آمپول بزن منم نزدم و اونجام اوضاع بدی داشتیم یا یه باررفتم جهرم جمع شدن ببرنم پیش رمال حتی به خودمم نگفتن کجا میخان ببرن آقا دکتر که گفت بخور بخور دیگه حتی ممکنه توطئه هم بکنن بزنن بکشنت بگن چون قرصاشو نخورده شاهد قرص نخوردنشم خانوادشه حالا مال ما روانیه ولی بحث درستیه دکتر خیر همه رو میخاد ایشالا من خود بابا بزرگم پاش درد میکنه و نمیتونه به راحتی وایسه و قرص میخورده از جوانی و میخوره و دیگه عملم نمیشه و قوس داره پاش و باید بسازه و بسوزه و قرص هاشم اثر بدی دارن ولی میخوره و چای هم با قند نمیخوره چون اطرافیان همش میزنن تو ذهنش و قند هم داره و با پای دردش با موتور خرابش میره باغش یه بار که اوضاع ما بی ریخت بود تصادف کرده بود  و گوششم نمیشنوه خلاصه میگن بیهوش رو زمین میافته تا آمبولانس بیاد وقتی میزارنش تو آمبولانس یه مرتبه بلند میشه از تو ماشین میره سراغ موتورش ببینه سالمه یا نه و نگاش میکرده پس حواستون باشه تو اوضاع مختلف فتنه یا مثلا عمویی دارم ایشونم بزرگوارن و میگه علی هر شب دعات میکنم خلاصه ر فته بوده کربلا بعد میگه آقا اینجا میشه خاک کربلا برد ایران و در زمان صدام بوده بعد یارو نظامیه عراقی اجازه نمیده بعد خودش رو میاندازه زمین میگه و میخوابه رو زمین که حالش بد شده و ناله و زاری میکنه و همزمان جیب هاشو از خاک کربلا پر میکنه و پسرشم شهید شده جهرمند یا یه بابا بزرگ دیگه ای داشتم فکر کنم خودش بوده خلاصه این پیاده یا با حیوان میره حج تو حج که سنی ها یه مرتبه داد میزنه سندتنا عمر سندتنا عمر و اینا دیگه فکر میکردن که سندتنا یعنی یه چیزی بالاتر از سیدنا چهذمیتونستن یعنی مدفوع تو‌ زبان ما و جمع میشن همه با هم تکرار و داد میزدن سندتنا سندتنا عمر یعنی میخام بگم همین عمریا باید سنی ها با احساساتشون بازی کرد من خودم وبلاگ جدید زدم تو پایگاه افغانستان و بازیشون دادم باید کار کرد و منافق گونه و شیعه پسند روشون کار کرد و خرج کرد و میخوام بگم باید بلد باشیم و فیلم دیده باشیم حرفی شنیده باشیم که موقع توطئه راه باشه و عمل کنیم اگر حتی زنیم یا رند نیستیم خعل خوب مثلا یه سری بزن سریال دایی جان ناپلئون نقش خودتو پیدا کن من در حدود پنج شش سوژه شو در زندگی خصوصیم که به فناست از بیش از پنج نقش و فرد مختلف مستقیم الهام گفتاری گرفتم که چه طور صحبت کنم!!! 

  • علی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی