داشتم آهنگ نوایی محمد اصفهانی رو گوش میکردم و یاد اون دهه ی گذشته بر ما افتادم و صدا وسیما ، یادمه آهنگ نوایی رو میزاشت صدا و سیما و یه مرد با لباس عربی یا محلی می رقصید یا این و اونور در به در بود و هروقت ظهری بودم یعنی میخواستم برم مدرسه تلوزیون هر روز میزاشت بعد این نوستالژی ما رو کشوند به مجری های زن اون دوران برنامه ی کودک و این ایرادایی که میگیرم قبول دارم که الان دوره زمونه اش عوض شده ولی خوب اون موقع زن های مجری برنامه ی کودک مخاطبانشون رو مرد تلقی میکردند و محبت زنانه ی خودشون رو خرج نمی کردن گرچه ما بچه بودیم ولی مرد به بار می آمدیم و هیچکس توجه و مهربون نبود با ما کودکان پسر!!! و این خودش که منبع مهربونی و محبت نباشه ما رو می کشاند که اگر بر فرض مادرمون هم بوسمون نکنه و زن تو کار نباشه اگرااااا اینطور باشه هم سر نماز با خدا دوست می شدیم و به این سمت حرکت می نمودیم خودآگاه و نا خود و مهر و محبت خدا حالا می فهمم چقدر خوش بود غربت و زنی در کار نباشه که هواتو داشته باشه و صاحب داریم اصلا ما و مهر و محبت و عشق داشته باشه چقدر خوبه خوب عشق زن دردسر آوره ولی الان شما نگاه کن دخترها و یا زن ها جوان رو میارند کلی محبت نشون میده فقط مونده بگه می بوسمتون و بیان توی بغلم!!! خوب میگم جو تغییر کرده و چند روز پیش شبکه ی چهار دیدم دو نفر دارند صحبت می کنند با هم دقت کردم یکی اشون یه پیرمردی بود که داشت سوال می پرسید بعد دیدم که بله این پیرمرده مجری هستند و کلی تجربه دارند ولی داره سوال می پرسه و خیلی خوشم اومد آخه من از پیرمردا خوشم میاد یه منبع تجربه هستند هیچ یه احوالات و سیری خوش دارند و عارف بهش میاد پیر باشه اصلا و کلی دلیل دیگه که مثلا دیگه رفتنی اند و میگم اگه مجری پیر باشه کلی تجربه داره کلی چیز میز میدونه سوال پرسیدنش جالبه و فهم و عقلش وخوبه پیرمرد باشه مجری تا جوان نادان بی خرد...