یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

ای که به دور کعبه و منکر حیدری / کعبه ولادتگه اوست دور حیدر مگرد

بایگانی

۱۲۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۱۵ ب.ظ | علی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۴۸ ب.ظ | علی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۱۴ ق.ظ | علی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۲۶ ق.ظ | علی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۲۷ ب.ظ | علی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۴۷ ب.ظ | علی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۱۳ ب.ظ | علی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۵۷ ب.ظ | علی | ۰ نظر
   00:00            00:00    
 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و أهل بیته الأطیَبین الأنجَبین سیّما بَقیة الله فی العالَمین بِهم نَتولّی و مِن أعدائِهم نَتَبرّء إلی الله».

شهادت صدیقه کبرا أمّ الائمة فاطمه زهرا(صلوات الله و سلامه علیها) را به پیشگاه ولیّ عصر و عموم علاقه‌مندان قرآن و عترت و به شما بزرگواران و نخبگان ایمانی تسلیت عرض می‌کنیم، مقدم همه شما را گرامی می‌داریم!

بحث‌های روز پنج‌شنبه در ادامه شرح نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) بود، به نامه پنجاه و هفتم رسیدیم. اصرار وجود مبارک حضرت امیر در زمان حکومتش این بود که اسلام را به عقلانیت و عقل و عدل خود برگرداند و جاهلیتی که قبل از اسلام بود و بعد از رحلت رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) به صورت اوّلی برگشت که گفته شد «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِیِّ ص إِلَّا ثَلَاثَة»[1] این ارتداد از عقلانیت به جاهلیت است، ارتداد از ولایت است، نه ارتداد از شهادتین، وگرنه حکم اسلام برای همه بود، اینها یکدیگر را پاک می‌دانستند، با یکدیگر زناشویی داشتند، احکام اسلام بعد از سقیفه ثابت بود؛ منتها ارتداد از عقلانیت به جهالت بود, ارتداد از ولایت به غیر ولایت بود.

یک بیان نورانی امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه داشت که در فاطمیه قبل به عرض شما رسید. در آن نامه وجود مبارک حضرت امیر دارد که نظام حکومتی و مسئولان رسمیِ مدینه اتفاق کردند که فاطمه(سلام الله علیها) را از بین ببرند، این برای چه بود؟ در هنگام دفن بدن مطهّر زهرا(سلام الله علیها) وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) رو به قبر مطهر پیامبر کرد، عرض کرد: «بتَضَافُرِ»؛ یعنی اِجماع, استفاضه, «بتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَی هَضْمِهَا»؛[2]همه اتفاق کردند زهرا را از بین ببرند. این خطبه «فدکیه» چه کرد، چگونه سقیفه را رسوا کرد، چگونه حکومت آنها را زیر و رو کرد، چگونه افکار عمومی را علیه حقانیت آنها شوراند که همه اتفاق کردند زهرا را از بین ببرند وگرنه آن روزهای اوّل خیلی‌ها حاضر شدند تسلیت بگویند، کاری به حضرت زهرا نداشتند. فدکی داشت حضرت آنها غصب کردند؛ اما این حضرت چه کرد! در آن خطبه چه گفت! چطور مردم را شوراند! چطور اسلام را به آن قلّه اوّلی‌اش معنا کرد! اینکه بارها اصرار ما این است که خطبه «فدکیه»[3] باید در حوزه درسی بشود، برای همین است.

خطبه «فدکیه» چند بخش دارد: آن بخش‌هایی که حقوقی است فُضلا متوجه می‌شوند. آن بخش‌های سیاسی قابل توجه است؛ اما آن چند سطر اوّل مطمئن باشید بدون درس حلّ نمی‌شود، آن سه, چهار خط اوّل! یقیناً این گونه است، این گوی و این میدان! آن هم خواص باید درس بخوانند که چه فرق است بین «لا مِنْ شَیْء» و «من لا شیء». این خطبه کاری کرد که کلّ مدینه را برگرداند، کلّ نظام را زیرورو کرد، همه را زیر سؤال برد؛ لذا تمام مسئولین سعی کردند زهرا را از بین ببرند، وگرنه حضرت کاری نکرد. در آن نامه‌ای که قبلاً خوانده شد، وجود مبارک حضرت امیر در هنگام دفن وجود مبارک حضرت زهرا(سلام الله علیها) عرض کرد که امت اتفاق کردند فاطمه(سلام الله علیها) را از بین ببرند برای همین است! هنگام دفن رو کرد به قبر مطهر حضرت، بعد از آن چند جمله اوّل که «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّه‏» عرض کرد: «فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ! فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهیِنَةُ» اینها قبلاً معنا شد، ابدان ما جزء «رَهَائِنُ‏ الْقُبُورِ» است، این اختصاصی به وجود مبارک حضرت هم ندارد. در صحیفه سجادیه[4] در ادعیه دیگر در کلمات دیگر[5] از انسان‌‌ها به عنوان «رَهَائِنُ‏ الْقُبُورِ» یاد شده است. ما در رهن قبر هستیم، قبر از ما گرو می‌خواهد، این گرو را باید بدهیم. هر کسی که می‌میرد رهین قبر است، رهن است گرو است، گرو را باید به صاحب آن بدهند. در صحیفه سجادیه و ادعیه دیگر از انسان‌ها به عنوان«رَهَائِنُ‏ الْقُبُورِ» یاد می‌شود. این زمین از ما طلب دارد، ما باید طلب آن را بدهیم، ما رهن قبر هستیم؛ اما آن «أُخِذَتِ الرَّهیِنَةُ» یک حساب دیگری دارد. به هر حال به خود وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) خطاب کرد: «فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهیِنَةُ».

 بعد از این جمله‌ها به حضرت عرض کرد: رسول من! حُزن من دائمی است و شبِ من مُسَهَّد است، «سَهاد»؛ یعنی بی‌خوابی, «مُسهّد»؛ یعنی کسی که شب او به بی‌خوابی می‌گذرد، میگوید که دیگر من شب خوابی ندارم، «سَهاد» همان «سَهَر» است؛ یعنی بی‌خوابی. «وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ»؛ یعنی شب خوابی ندارم «إلَی أَنْ یَخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَکَ الَّتی أَنْتَ بِهَا مُقِیمٌ»؛ آن خانه‌ای که تو هستی آنجا بیایم، نه در بهشت. مستحضرید وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمود سخاوت ـ درباره فضایل دیگر هم همین طور است ـ یک شجره طوبایی است که اصل آن در بهشت در خانه من است، خوشه‌ها و شاخه‌های این درخت طوبا به افراد سخی می‌رسد.[6] در مجلس و محفل دیگر فرمود: سخاوت, شجره طوبایی است که ریشه آن در خانه علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) است. بعضی اصحاب عرض کردند یا رسول الله! شما در جلسه قبل فرمودید این درخت اصل و ریشه‌اش در خانه من است، الآن می‌فرمایید در خانه علی بن ابیطالب است، این چطور جمع می‌شود؟ فرمود: «دَارِی وَ دَارَ عَلِیٍّ وَاحِد»؛[7] ما با هم یکجا هستیم. اینکه وجود مبارک حضرت امیر عرض می‌کند یا رسول الله! تا به آن دارت بیایم؛ یعنی آن خانه‌ای که من و شما باید در آنجا باهم زندگی کنیم. اگر کسی ﴿وَ أَنْفُسَنا﴾ است ما تعجب می‌کردیم، وجود مبارک پیغمبر درباره حضرت امیر هم این تعبیر را بکند، درباره حسین بن علی بگوید, درباره حسن ‌بن‌ علی هم هست که «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»؛[8] «حسینٍ منّی» معلوم است؛ اما «أنَا مِنْ حُسَیْنٍ» چطور؟ درباره سیّدالشهداء زیاد آمده، درباره امام مجتبی هم هست که «حَسَنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه‏».[9] درباره حضرت امیر هم مکرّر آمده: «عَلِیٌّ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِیٍّ»،[10] این آیه مباهله را که شما ملاحظه می‌فرمایید، فرمود: ﴿وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾[11] اگر ولایت به متن نبوت برمی‌گردد؛ پس علی «من الرسول» است و رسول «من العلی» است؛ چون جانِ اوست؛ و حسین «من الرسول» است و رسول «من الحسین». اگر جانِ اوست, اگر روح اوست، همین است، دیگر این تعبیرات سؤالی ندارد که این آیه نورانی مباهله، بسیاری از این مسائل را حلّ می‌کند و این ﴿وَ أَنْفُسَنا﴾ هم اختصاصی به وجود مبارک حضرت امیر ندارد؛ یعنی از آن جهت که علی بن ابیطالب «ولیّ الله» است، امام معصوم است، «خلیفة الله» است، به منزله نفس رسول خداست. همین فضایل درباره امام مجتبی هست، درباره امام حسین(سلام الله علیهم اجمعین) هست.

 بنابراین اینکه وجود مبارک حضرت امیر دارد تا اینکه خدا مرا قبض روح کند، من به آن خانه و داری که شما در آن دار هستی بیایم؛ یعنی آن دارِ مشترک. «إلَی أَنْ یَخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَکَ الَّتی أَنْتَ بِهَا مُقِیمٌ»، بعد فرمود: «وَ سَتُنَبِّئُکَ ابْنَتُکَ»؛ دختر شما که به حضور شما آمد جریان را به شما می‌گوید، او که اَسرارش را به من نگفت، ولی شما زیاد سؤال کنید، به شما می‌گوید، این جملهها را به شما میگوید: «بتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَی هَضْمِهَا»؛ همه اجماع کردند زهرا را از بین ببرند، برای چه؟ قبل از سخنرانی که اجماعی در کار نبود، چند نفر در را آتش زدند یا شکاندند، بین در و دیوار آسیب رساندند، اینها برای چند نفر بود؛ اما حالا همه مسئولان نظام اتفاق کردند که زهرا را از بین ببرند، این برای چه بود؟ آن خطبه فدک آبرویی برای سقیفه نگذاشت، آن خطبه فدک آبرویی برای حکومت آنها نگذاشت، کاملاً اینها را استیضاح کرد. صریحاً این آیه را خواند ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾ به آنها خطاب کرد «تبغون»، آیه این است: ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾[12] غدیر را خانه‌نشین کردید، سقیفه را علنی کردید، عقلانیت را کنار گذاشتید، جاهلیت را آوردید، این شده جاهلیت. نظام جاهلی این بود.

 در جاهلیت شعار رسمی این بود «انْصُرْ أَخَاکَ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوما»؛[13] قبیله, حزب, جناح, فامیل و دوست خود را یاری کن، چه ظالم چه مظلوم؛ این شعار رسمی جاهلیت بود، «انْصُرْ أَخَاکَ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوما». دین که عقلانیت را آورد، این شعار را عوض کرد؛ یا لفظ را عوض کرد یا معنا را عوض کرد. لفظ را عوض کرد، فرمود: «انْصُرْ الْمَظْلُومَ أََخَاکَ أَوْ غَیْرَ أَخِیکَ»؛ از مظلوم حمایت بکن چه از قبیله‌ات باشد چه نباشد. گاهی همین لفظ را حفظ کرد؛ ولی معنا را عوض کرد، فرمود برادرت, هم‌قبیله‌ات, هم جناحی‌ات را یاری کن! اگر مظلوم است از او دستگیری کن, اگر ظالم است جلوگیری بکن! جلوگیری کردنِ ظالم, کمک به ظالم است، او را از جهنم نجات می‌دهی. عرض کردند «یا رسول الله» ما چگونه از ظالم حمایت کنیم؟ اینکه میفرماید:«انْصُرْ أَخَاکَ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوما»، فرمود: اگر مظلوم است که دستگیری می‌کنید، اگر ظالم است دستش را می‌گیرید که ظلم نکند. برای اینکه جاهلیت را به عقلانیت برگرداند، این طور راهنمایی کرد. آن وقت صدّیقه کبرا گفت نظام، نظام جاهلیت است ما سخن از فدک نداریم. در بیانات نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه هست که زیر این آسمان فدک برای ما بود، شما طمع کردید گرفتید، ما درباره فدک حرفی نداریم.

 زمان وجود مبارک امام کاظم(سلام الله علیه) هارون عباسی گفت، شما محدوده فدک را بگویید ما به شما برمی‌گردانیم. حضرت فرمود برنمی‌گردانید, اصرار کرد که شما آن حدودِ چهارگانه فدک را بگویید, ما آن را بر میگردانیم. فرمود از طرف شمال به فلان سلسله جبال ختم می‌شود، از جنوب به فلان اقیانوس ختم می‌شود. فرمود: فدک یعنی خاورمیانه, فدک یعنی حکومت. هارون گفت پس برای ما چه میماند؟ فرمود: ما برای یک تکّه باغ دعوا نداشتیم. شما اگر از من فدک میخواهید، فدک یعنی حکومت؛ یعنی حکومتِ خاورمیانه! هارون گفت اگر این است که ما فدک را برنمی‌گردانیم.[14] فرمود اصل نزاع صدیقه کبرا این بود، وگرنه وجود مبارک حضرت امیر در نهج البلاغه دارد: «وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ‏ وَ غَیْرِ فَدَک‏»[15] آن زمانی هم که برای ما بود ما به دیگران می‌دادیم، باغ خودمان را وقف می‌کردیم. چون مستحضرید مدینه یک منطقه کویری است. بارها وجود مبارک حضرت امیر وارد باغ می‌شدند با مِعْوَل و به تعبیر آنها  کلنگ میگرفتند و کَندوکاو می‌کردند، چاهی بِکنند آبی در بیاید. باغبان حضرت امیر می‌گوید روزی وجود مبارک حضرت امیر آمد و آن مِعْول و کلنگ را از من گرفت و کندوکاو کرد و سنگی را برداشت وآب درآمد. من دیدم همزمان با جوشش آب از این چاه، وجود مبارک حضرت امیر صیغه وقف را جاری کرد، فرمود: «هذه صدقةٌ جاریة».[16] این صیغه وقف از زبان مطهر حضرت همزمان با جوشش آب جاری شد، فرمود ما که مالِ خودمان را اینجا وقف کردیم: «وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ‏ وَ غَیْرِ فَدَک‏».

همه امت و مسئولین جمع شوند که فاطمه زهرا را از بین ببرند برای چیست؟ این قبل از خطبه بود یا بعد از خطبه؟ این خطبه فدک آن‌قدر قدرتمند بود که حکومت سقفی‌ها را زیر سؤال ببرد. فرمود: ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾؛ بعد رو کرد به إبن ابی قحافه و ‏ فرمود: «أَنْ تَرِثَ أَبَاکَ وَ لَا أَرِثَ أَبِیَه‏»؛ آیا شما به قرآن از ما آشناترید؟ آیا شما از پدرتان ارث میبرید و ما نمیبریم؟ نوحه ما طلبه‌ها این جمله است، آن در و مسمار و اینها نوحه عاطفی است، این یک نوحه عقلی است. حضرت فرمود: «أَمْ تَقُولُونَ أَهْلُ مِلَّتَیْنِ لَا یَتَوَارَثَانِ»[17] براهین فراوانی آورد که ما باید ارث ببریم؛ بعد فرمود مگر اینکه ـ معاذ الله ـ ما را از یک ملت نمی‌دانید، ما را مسلمان نمی‌دانید؛ چون غیر مسلمان از مسلمان ارث نمی‌برد، مگر در اسلامِ ما شک دارید؟ این سوزناک‌ترین جمله‌ای است که در خطبه «فدکیه» است، نوحه ما این است! ما اگر تنها شدیم گریه می‌کنیم برای این گریه می‌کنیم، آن مسمار و در و دیوار گریه‌های عاطفی است، فرمود: «أَمْ تَقُولُونَ أَهْلُ مِلَّتَیْنِ لَا یَتَوَارَثَانِ» ما را مسلمان نمی‌دانید. اگر ما را مسلمان می‌دانید، مسلمان از مسلمان ارث می‌برد، من از پدرم ارث می‌برم، اگر مانع ارث ما هستید، هیچ راهی ندارید، مگر اینکه ـ معاذ الله ـ در اسلام ما شک کنید، ما هم که اوّل در آن خطبه خواندن، توحید، نبوت، وحی و معاد را اقرار کردیم، در اینجا گفتیم، برای چه ارثِ ما را به ما نمی‌دهید؟ دیگر آبرویی برای سقفی‌ها نگذاشت؛ لذا همه مسئولان سعی کردند آن حضرت را از بین ببرند.

 اینکه وجود مبارک حضرت در خطبه 202 دارد: «بتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَی هَضْمِهَا» این است. «فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ هَذَا وَ لَمْ یَطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ یَخْلُ مِنْکَ الذِّکْر». بعد از جریان سخنرانی زینب کبرا در شام، آبرویی برای اموی نماند، کم کم شورش شروع شد. بعد از خطبه «فدکیه», حق روشن شد، سقفی‌ها زیر سؤال رفتند، آبرویی برای آنها نماند. فرمود: غدیر را فراموش کردید، فدک را فراموش کردید، در اسلام ما تردیدی نیست، حقّ مسلّم ما را گرفتید. رسوایی سقفی‌ها این بود که آمدند از «ذوالید» شاهد خواستند. شما زیر این آسمان شرق عالم، غرب عالَم این حُکمی است که فطرت انسان است، اسلام هم این را امضا کرده. هیچ کسی از «ذوالید» شاهد می‌خواهد؟! شما الآن کشور کفر بروید همین طور است، کشور مسیحی‌ها و کلیمیها و زرتشتیها بروید همین طور است، مسلمان‌ها هم همین طور است! در روی زمین غیر از این سه قسم که زندگی نمیکنند. یک بخش ملّی و محلّی هست که ما مسلمانها هستیم، یک بخش منطقهای هست که با موحدان ارتباط داریم؛ یعنی با کلیمیها و مسیحیها که خدا و وحی را قبول دارند، بخشی هم بخش بینالمللی ماست که با انسانها سر و کارداریم ولو کمونیست، ملحد یا مشرک؛ بیش از این سه بخش که نیست. شما از شرق تا غرب عالم، از شمال تا جنوب عالم هر جا بروید این حکم فطرت را خدا داد و امضا هم کرد. اگر وارد یک مغازه شدید از کسی میخواهید جنس بخرید، دیگر نمی‌گویید آقا این برای شماست یا از جای دیگر آوردید؟ آقا شما شاهد بیاور که این مال شماست، از «ذوالید» که کسی شاهد نمی‌خواهد، چه مسلمان چه کافر، اینها از «ذوالید» شاهد خواستند، به صدیقه کبرا گفتند شما شاهد بیاور! این با کدام قاعده جور در میآید؟ یک وقت است که یک مال مشترکی است، دست کسی نیست، می‌گویند شما که ادّعا داری، شاهد بیاور؛ اما باغی است مدت‌ها در اختیار اینها بود؛ از «ذوالید» کسی شاهد می‌خواهد؟ این می‌شود جاهلیت. فرمود: ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾، مالِ من است، در خانه من است، دست من است، من شاهد بیاورم؟ شما باید شاهد بیاورید، با اینکه حضرت(سلام الله علیها) شاهد آورد، شهادت او را رد کردند، چنین جاهلیتی است!

 بنابراین هم جهلِ علمی است هم جهالت عملی. در بخشی از قرآن فرمود اینها در جاهلیت ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾[18] فرمود اینها در بخش اندیشه؛ یعنی آنجا که جای علم است به گمان عمل می‌کنند ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾. آنجا که جای عمل است به جای عدل, هوامدار هستند﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾ در بخش اندیشه, ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾ در بخش انگیزه; یعنی در عقل نظر, مظنّه‌مدارند نه علم‌محور, در بخش عقل عملی که«مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمنْ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الجَنَان»،[19] عقل و عدلمدار نیستند، هوامحورند. صدیقه طاهره کاری کرد که نظام برگشت؛ بعدها کم کم جنگ داخلی و مخالفتهای داخلی و امثال آن شروع شد و بعد منجر شده است به قتل عثمان، همان مشکلات داخلی ایجاد شد، یکی دیگری را تکفیر کرد, یکی دیگری را تفسیق کرد, یکی دیگری را توهین کرد, یک دیگری را تحقیر کرد تا رسید به قتل عثمان, جامعه آرام نشد. بعد از جریان عثمان, نوبت رسید به وجود مبارک حضرت امیر که الان نامه 57  که می‌خواهیم بخوانیم از این به بعد است.

 در مجموعه فوائد کراجکی چند تا رساله است که بارها این رساله به عرض شما رسید، که این رساله خیلی مفصل هم نیست. نام این رساله «العجب یا التعجب» است. شما مستحضرید کتاب قوانین مرحوم میرزای صاحب قوانین از اینکه نام این کتاب قوانین است، برای اینکه تمام مطالب آن تحت عنوان «قانونٌ قانونٌ قانونٌ» است که شده قوانینفصول صاحب فصول را که میگفتند فصول، چون بحثهایش «فصلٌ فصلٌ فصلٌ» هست. بعضی از کتابها را طبق آن عناوین داخلی نامگذاری میکنند. این رساله مفصّل نیست؛ اما رساله به نام «عجبٌ» هست. این بزرگوار می‌گوید یک وقت زنی که در اسلام دومی ندارد و آن صدیقه کبرا(سلام الله علیها) است، آمده از مردم دعوت کرده بیایید علی بن ابیطالب را یاری کنید! غدیر فراموشتان نشود، آیه «مباهله و تطهیر و اکمال» فراموشتان نشود، بیایید علی را یاری کنید. چه کسی دعوت کرد؟ صدیقه کبرا! نسبت به چه کسی دعوت کرد؟ علی مرتضی(سلام الله علیه)، کسی جواب نداد. بعد از گذشت یک چند مدتی یک ربع قرنی, زنی در همین مدینه قیام کرد گفت بیایید علی را بکُشید! هزارها نفر شمشیر دست گرفتند، حرکت کردند «عجبٌ»! عایشه همین کار را کرد.[20] می‌گوید ما چطور توجیه کنیم. اصلاً نام این رساله به عنوان «عجبٌ» است، تحلیلی نمیکند، چون اصلاً خودش تحلیلی ندارد. آن بانو دعوت کرد بیایید غدیر را زنده کنید، علی را یاری کنید کسی دعوت را اجابت نکرد. این زن گفت بیایید علی را بکُشید! هزارها نفر شمشیر کشیدند «عجبٌ»! آن وقت در این روزگار, انسان سالم بماند، یک انسان عاقلی است، آن عقلانیت است که انسان را حفظ می‌کند و گرنه کسی بخواهد بر اساس عاطفه یا هوا یا مانند آن زندگی کند برای او بسیار سخت است.

نامه 57 وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) که بعد از جریان جنگ جمل شروع شد، از همین قسمت شروع می‌شود. آن نامه این است که عهدشکنی طلحه و زبیر که شروع شد، اول نامه فرستاد، گفتگو کرد که اینها بیایند قبول نکردند. اینها در بصره آن کارهای خلاف را انجام دادند، بعضیها را کُشتند و شورش علنی شروع شد به بهانه اینکه بروند مکه و عمره مفرده انجام بدهند. وجود مبارک حضرت امیر نامه نوشت برای طلحه و زبیر و برای عایشه؛ منتها آن نامه عایشه در نهج‌البلاغه نیست، آن نامه طلحه و زبیر در نهج‌البلاغه هست،[21] اثری نکرد. این نامه 57 را به مردم کوفه نوشت که من از مدینه، از محلّه‌ام حرکت کردم، دارم می‌آیم بیرون، شما از کوفه حرکت کنید از نزدیک بیایید بررسی کنید ببینید حق با من است یا با طلحه و زبیر! نگفت بیایید مرا یاری کنید و طلحه و زبیر را از بین ببرید، این عقلانیت و تمدن است. فرمود: شما که در مدینه نبودید. اوّل کسی که با من بیعت کردند همین طلحه و زبیر بودند، الآن آمدند علیه من شمشیر کشیدند، شما برخیزید، بیایید از نزدیک بررسی کنید، «انْصُرْ أَخَاکَ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوما» اگر من ظالم هستم، جلوی ظلم مرا بگیرید؛ اگر من مظلومم یاری کنید، این همان عقلانیت است. این نامه 57 نهج‌البلاغه که بعد از نامه‌های قبلی به اینجا رسیدیم به این صورت است، این نامه تقریباً پنج سطر است که دو سطر و نیم آن در نهج‌البلاغه نیست و دو سطر نیم دیگر آن هست. قبلاً هم به عرض شما رسید که سید رضی(رضوان الله تعالی علیه) ابتکاری کرد که نهج البلاغه در کنار قرآن ماند. آن نامه‌های رسمی وجود مبارک حضرت امیر، گاهی آبرویی برای آنها نگذاشت. اگر همه آن نامه‌ها و کلمات تند و تیز علوی(سلام الله علیه) نقل می‌شد دیگر نهج‌البلاغهنهج‌البلاغهامروز نبود که هشتاد درصد شرح آن برای سنّی‌ها باشد، چون آبرویی برای آنها نگذاشته بود. آن بخش‌های تند و تیز را آنها را در شروح نهج‌البلاغه ذکر می‌کنند که علنی نباشد، چیزی که به وحدت آسیب می‌رساند، چیزی که باعث تفرقه است، چیزی که باعث تشتت است، اینها در بحث‌های کلامی باید باشد، همه ما در بحث‌های کلامی اینها را داریم؛ حقانیت غدیر, بطلان سقیفه, حقانیت خطبه فدکیه اینها در بحث‌های کلامی و علمی در حوزه‌ها و دانشگاه‌ها سر جای خود محفوظ است؛ اما آنکه بیاید در کفِ خیابان این طور نیست وگرنه آشوب می‌شود. ما همه مسلمانیم باید در یک کشور با مسالمت زندگی کنیم. بحثهای علمی آن سر جای خود محفوظ است که «الغدیر حقٌ لا ریب فیه، السقیفة باطلٌ لا ریب فیه» اینها هست؛ اما بیاید در کفِ خیابان و با تقریب بین مذاهب هماهنگ نباشد، این مصلحت هیچ کس نیست.

وجود مبارک حضرت امیر در این نامه 57 که پنج سطر است، دو سطر و نیم در نهج‌البلاغه آمده. بعد از اینکه فرمود این نامه «من عبدالله علی بن ابیطالب امیر المؤمنین»؛ نامه‌ای است از بنده خدا به نام علی که فعلاً امیر مؤمنان است، گرچه آن حضرت برای همیشه امیر مؤمنان است «عند مسیره من المدینة إلى البصرة». فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی خَرَجْتُ [عَنْ‏] مِنْ حَیِّی هَذَا»، «حیّ» یعنی محلّه که افراد قبیله در آن محله زندگی می‌کنند،«حیّ» به معنی قبیله نیست. «مِنْ حَیِّی هَذَا إِمَّا ظَالِماً وَ إِمَّا مَظْلُوماً» شما که در کوفه هستید، از نزدیک در مدینه نبودید، خبر ندارید که من ظالم یا مظلوم هستم, آن حدیث معروف «انْصُرْ أَخَاکَ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوما» را بیایید از نزدیک بررسی کنید، «إِمَّا ظَالِماً وَ إِمَّا مَظْلُوماً» اگر ظالمم جلوی ظلم را بگیرید، اگر مظلومم دستگیری کنید، این یک; «إِمَّا بَاغِیاً وَ إِمَّا مَبْغِیّاً عَلَیْهِ»؛ یا من اهل بغی و ستم هستم یا به من ستم شده است. اگر من ستمکار هستم بیایید مرا سر جایم بنشانید، اگر به من ستم شده است بیایید از من حمایت کنید. «وَ [أَنَا] إِنِّی أُذَکِّرُ اللَّهَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی»؛ «أُذَکِّرُ» دو تا مفعول میگیرد که مفعول اوّل آن «اللَّهَ» است و مفعول دوم آن «مَنْ بَلَغَهُ» که برخیها این مفعول دوم را مقدم دانستند. «وَ [أَنَا] إِنِّی أُذَکِّرُ اللَّهَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی»؛ هر کسی نامه من به او رسید، او را به خدا متذکّر می‌کنم که ﴿اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً﴾؛[22] به یاد خدا باشید. بیایید از نزدیک بررسی کنید، ببینید حق با من است یا حق با آنها، و طلحه و زبیر جزء اوّلین کسانی بودند که با من بیعت کردند «وَ [أَنَا] إِنِّی أُذَکِّرُ اللَّهَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی هَذَا لَمَّا نَفَرَ إِلَیَّ فَإِنْ کُنْتُ مُحْسِناً أَعَانَنِی»؛ وقتی که شما مردم کوفه حرکت کردید آمدید از نزدیک بررسی کردید، دیدید حق با من است، من با عدل و احسان برخورد کردم، مرا یاری کنید. «وَ إِنْ کُنْتُ مُسِیئاً اسْتَعْتَبَنِی»؛ اگر حق با آنهاست، من بد رفتار کردم، مرا به عتبه و عذرخواهی وادار کنید؛ این عدل و عقل علی است، آزادی اسلام است؛ این می‌شود تمدن, این می‌شود آزادی مردم, این «إلی یوم القیامة» می‌ماند.

 حالا غیر از جریان اموی و مروانی پانصد سال بنی العباس با این نام و با این قبر جنگیدند و نشد. شما اربعین می‌بینید بیست میلیون با پای پیاده کربلا کربلا می‌گویند. آن‌ کسی که کلّ این جهان را اداره می‌کند او دارد می‌گرداند. فرمود ممکن نیست باطل پیشرفت کند. باطل, کفّ روی آب است کف, خودبه‌خود از بین می‌رود، ﴿فَیَذْهَبُ جُفاءً﴾[23] این کلمه «جفاء» مشتق نیست، آب‌بُرد را می‌گویند جُفاء, کسی زیر این کَف نمی‌زند، این خودبه‌خود آب‌بُرد است ﴿فَیَذْهَبُ جُفاءً﴾؛ این وضع باطل است. حضرت امیر فرمود از این زیباتر فرض ندارد. او کسی است که آیات فراوان قرآن در عظمت او و ولایت او و خلافت او و امامت اوست، این یک; آن جریان غدیر یک شاهد زنده و گویاست دو; مظلومیت او از طرف دیگر سه; الآن هم میگوید مردم را به عقل و عدل دعوت کنید، ببینید حق با من است یا نه, حالا غیر از جریان غدیر، این بیعت را که شما قبول دارید حق است یا نه؟ شما خودتان با ما بیعت کردید، وقتی شما بیعت کردید و من امیرِ شما شدم، چرا نکثِ عهد می‌کنید.

بنابراین این خطبه 57 وجود مبارک حضرت امیر برای جاهلیت‌زدایی است که وجود مبارک صدیقه کبرا(سلام الله علیها) آن را ترسیم کرد، فرمود یا  تعبیر «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِیِّ ص إِلَّا ثَلَاثَة» یا «ارْتَدَّ النَّاسُ عن العقلانیة إلی الجهالیة»، طبق بیان نورانی حضرت صدیقه کبرا. می‌فرماید: ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾. ما امیدواریم ذات اقدس الهی به برکت خاندان عصمت و طهارت مخصوصاً این بی‌بی که فخر نه تنها زن‌ها، بلکه جوامع انسانی است، این نظام ما را, این رهبر ما را, این مراجع ما را, این ملّت و دولت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرماید!

به فرد فرد شما بزرگواران و زائرانِ مضجع ملکوتی فاطمه معصومه(سلام الله علیها) سعادت دنیا و آخرت مرحمت بفرماید!

روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرماید!

شهدای بزرگواری که عطرافشانی کردند که این ایام ایران اسلامی را معطر کردند را با شهدای کربلا محشور باشند!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوانان را به برکت صدیقه طاهره حلّ بفرماید!

خطر سلفی و تکفیری و داعشی و آل سعود را به استکبار و صهیونیست برگرداند!

کشور ما را جوانان مملکت ما را فرزندان ما را تا روز قیامت در تحت پرچم وجود مبارک امام زمان زنده نگه بدارد!

بین ما و قرآن و عترت جدایی نیندازد!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1] . الإختصاص، النص، ص6.

[2] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه202.

[3] . کشف الغمه(ط ـ القدیمة)، ج1، ص482.

[4] . الصحیفیة السجادیة، دعای سوم.

[5] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه45.

[6] . بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج‏68، ص353؛ «السَّخَاءُ شَجَرَةٌ أَصْلُهَا فِی الْجَنَّةِ وَ هِیَ مُطَلَّةٌ عَلَی الدُّنْیَا مَنْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهَا اجْتَرَّهُ إِلَی الْجَنَّة».

[7] . جامع الأخبار(للشعیری)، ص174.

[8]. کامل الزیارت، ص52.

[9] . بشارة المصطفی لشیعة المرتضی(ط ـ القدیمة)، النص، ص156؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَسَنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه‏».

[10]. الأمالی (للصدوق)، النص، ص9.

[11] . سوره آل عمران، آیه61.

[12] . سوره مائده، آیه50

[13] . نهج الفصاحة (مجموعه کلمات قصار حضرت رسول صلی الله علیه و آله)، ص265.

[14] . مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص320 و 321.

[15] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه 45.

[16] . مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏14، ص62.

[17] . بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج‏29، ص280.

[18] . سوره نجم، آیه23.

[19] . الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص11.

[20] . التعجب من أغلاط العامة فی الإمامة، ج1، ص128.

[21] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه54.

[22] . سوره احزاب، آیه41.

[23] . سوره رعد، آیه17.

بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۱۶ ب.ظ | علی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۴۳ ب.ظ | علی | ۰ نظر


   00:00            00:00    
 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و أهل بیته الأطیبین الأنجبین سیّما بقیّة الله فی العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

شهادت صدیقه کبری أم الائمه(علیهم السلام) را به پیشگاه ولیّ عصر و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و به شما بزرگواران و برادران و خواهران ایمانی تعزیت عرض می‌کنیم. حضور شما فرهیختگان و نخبگان حوزوی و دانشگاهی و عزیزان قرآنی و برادران سپاهی و بسیجی و دانشمندان و دانشوران و دانشجویان و دانش‌آموزان را ارج می‌نهیم. از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم به همه شما آنچه خیر و صلاح و فلاح دنیا و آخرت است به برکت دعای ولیّ عصر خدای سبحان مرحمت کند.

سلسله بحث‌های ما در کتاب شریف نهج البلاغه از خطبه‌های حضرت گذشت به نامه‌های حضرت رسید و در شرح نامه‌های آن حضرت هم به نامه پنجاه و ششم رسیدیم. مستحضرید که نهج البلاغه همه فرمایشات امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) نیست. مرحوم سید رضی هم از خطبه‌ها، هم از نامه‌ها، هم از کلمات حکمت‌آمیز مقداری را انتخاب کرده. الآن نامه 56 که امروز بحث می‌شود تقریباً سه صفحه است؛ ولی مرحوم سید رضی نصف یک صفحه نقل کرده است؛ یعنی دو صفحه و نیمِ این خطبه را نقل نکرد. ایشان انتخاب و اختیار کرد برخی از جملات را ذکر فرمود، آن مقداری که لازم می‌دانست در این‌جا مرقوم فرمودند.

 نامه پنجاه و ششم وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) طبق آنچه سید رضی نقل کردند تقریباً چهار سطر است؛ اما اصل آن نامه تقریباً سه صفحه است که بخشی از آنها را ـ إن‌شاءالله ـ از آن اصل می‌خوانیم. قسمتی از آن نامه‌ها را ابوجعفر اسکافی نقل کرد. ابوجعفر تقریباً بیش از یک قرن قبل از سید رضی(رضوان الله علیه) می‌زیست. «اسکاف»[1] منطقه‌ای است بین نهروان و بصره، این قسمت را می‌گویند «اسکاف»؛ ایشان اهل آن منطقه بودند. این نامه 56 وقتی شریح بن هانی را فرمانده لشکر قرار داد، این نصیحت‌ها را به ارتش علوی سفارش کرده است، در حقیقت ارتش و سپاه و نیروی نظامی ‌خود را با این نامه که بخشنامه اینها محسوب می‌شود تربیت کرد. در خلال این نامه فرمودند که ما یک دشمن بیرونی داریم که این دشمن بیرونی با آب و خاک ما و با بدن ما کار دارد، همین طور است. ولو شیطان بزرگ غرب هم که باشد، بیش از این با ما کاری ندارد. آب و خاک و معدن و خون می‌خواهد. دشمن بیرون، کاری غیر از این ندارد.

اما از وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آلاف التحیة و الثناء) رسید که «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»؛[2] بدترین دشمن این نفس امّاره است که مأمور اجرای ابلیس است. حضرت فرمود بدترین دشمن شیطان است، برای اینکه شیطان از ما آب و خاک و بدن نمی‌خواهد، اینها به هر حال گذشتنی است؛ چه از ما بگیرند و چه از ما نگیرند، ما رها می‌کنیم و می‌رویم. آنچه را که شیطان از ما می‌خواهد در درجه اوّل ایمان است، در درجه دوم آبرو است؛ تا این دو را از آدم نگیرد رها نمی‌کند. اصرار وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در این نامه به فرمانده لشکر؛ یعنی شریح بن هانی این است که مواظب باشید! این دو چیز را این شیطان را ازآدم نگیرد. شیطان کاری به آب و خاک ما ندارد، کاری به ما ندارد؛ گاهی هم ممکن است از راه رشا و ارتشاء و مال‌های حرام، وضع دنیایی انسان را روشن‌تر نگه بدارد به زعم آنها؛ ولی این دو چیز را از ما می‌گیرد: اوّل ایمان، بعد آبرو. حالا این‌طور نیست که اگر کسی را ـ معاذالله ـ از ایمان به در آورد، حیثیت او را نگه بدارد، او را تا مسلوب الحیثیة نکرد رها نمی‌کند. اگر ما چندین کنایه و پشت پرده را کنار بگذاریم، جریان آدم و حوّا را مقداری روشن‌تر تلقّی کنیم می‌بینیم همین در می‌آید.

ببینید در بهشت غیر از حضرت آدم و حوّا(سلام الله علیهما) کسی نبود، اینها هم مَحرم یکدیگر بودند؛ ولی مهم‌ترین خطری که قرآن اشاره می‌کند، می‌گوید به هر وسیله است شیطان نفوذ کرد: ﴿لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾،[3] نمی‌دانم می‌شود این را ترجمه کرد یا نه؟! ولی به هر حال تمام تلاش شیطان این بود که اینها را برهنه کند، ولو نزد یکدیگر هم شد شرمنده بشوند. تمثیل قرآنی آن‌جا قبل از شریعت بود، چون شریعت در زمین هست. چه در سوره «بقره» و چه در سوره «طه»، فرمود وقتی به زمین رسیدید، ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ﴾.[4] با یک تفاوت کوتاهی در سوره «بقره» و سوره «طه» فرمود وقتی شما از آسمان به زمین آمدید ـ حالا کدام آسمان است بحثی دیگر است ـ وقتی به زمین رسیدید دین و شریعت آن‌جا مطرح است، این‌جا جای شریعت نیست؛ لذا نهی ﴿لا تَقْرَبا﴾[5] نه نهی تحریمی ‌است، نه نهی تنزیهی است، نه نهی ارشادی است. ارشاد به شریعت نیست، چون شریعت نبود؛ ارشاد به حکم عقل نیست، چون حکمی ‌در آن‌جا نبود. این‌گونه از آیات را انسان باید آسمانی معنا بکند، چون زمین که نبود و منظور از آسمان هم این آسمانی نیست که دَرِ آن به روی کفّار باز شد، فرمود آسمانی ما داریم که ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾؛[6]درهای آسمان به روی کفار باز نمی‌شود. الآن شما ببینید بیش از آن مقداری که در این کوی و برزن موتور و دوچرخه است، بالای سر ما ماهواره است؛ این‌طور نیست که این آسمان به روی آنها باز نشود. آن آسمانی که به روی کفار گشوده نمی‌شود که ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُون‏﴾؛[7] این آسمانی که ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾، یک سمای دیگری است که معراج پیامبر از آن آسمان می‌گذرد، نه این آسمانی که فرمود برای همیشه نسبت آن به همه «علی السواء» است.

در آن آسمانی که درهای آن به روی کفار گشوده نمی‌شود، فرمود که ابلیس کاری کرد تا اینها برهنه بشوند. این اعلام خطر است که شیطان تا ما را مسلوب الحیثیة نکند رها نمی‌کند. مسلوب الحیثیة هم که می‌دانید مثل یک مُشت تفاله‌ای است که در سطل زباله قرار می‌گیرد، این کار شیطان است. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به شریح بن هانی که فرمانده این لشگر است فرمود: با همه اینها دوستانه رفتار کن! اگر در آنها دانشمندی بود از علم آنها استفاده بکن! اگر در آنها جاهل بود او را عالم بکن! اگر سفیهی بود عاقلانه و خردمندانه از او بگذر! این را به فرمانده لشکر خطاب می‌کند. این نامه پنجاه و شش این است. آن مقدمات را مرحوم سیدرضی نقل نمی‌کند، چون در نامه حضرت می‌نویسد که «من عبدالله علی بن ابیطالب امیر‌المؤمنین»؛ نامههایی که حضرت مرقوم می‌فرمایند، می‌گوید: نامهای است از بنده خدا علی که امیرِ مؤمنان است، بعد از آن می‌فرماید:«اتَّقِ اللَّهَ فِی کُلِّ صَبَاحٍ وَ مَسَاءٍ». تقوا که می‌گویند رأس اخلاق است، وقتی ندارد؛ نظیر نماز نیست. نماز را گفتند: ﴿أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْر﴾،[8] این پنج تا نماز را در این آیه مشخص کردند؛ ظهر و عصر، مغرب و عشا و نماز صبح است. ﴿أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّیْلِ﴾ چهار نماز، ﴿وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ﴾؛ امّا مسئله در «تقوا» فرمود: صبح و شام؛ این تعبیر صبح و شام، نه یعنی «طرفی النهار»، وقتی که گفتند صبح و شام یعنی دائماً، دائماً به این فکر باش که نه بیراهه بروی، نه راه کسی را ببندی «اتَّقِ اللَّهَ فِی کُلِّ صَبَاحٍ وَ مَسَاءٍ وَ خَفْ عَلَی نَفْسِکَ الدُّنْیَا الْغَرُورَ»؛ از این د‌نیایی که فریبدهنده است بترس! آنچه انسان را از خدا مشغول می‌کند دنیاست.

مستحضرید که این دنیا؛ یعنی زمین و آسمان و اینها آیات الهی هستند و قرآن کریم از این زمین و آسمان به عنوان آیات یاد می‌کند، به نیکی هم یاد می‌کند. یک وقت کسی خلط کرد بین این دنیا و دنیایی که «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة»،[9] داشت مذمت می‌کرد. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه)، همان‌طوری که در همین نهج البلاغه آمده است فرمود: چرا این دنیا را مذمت می‌کنی؟! این «مَتْجَرُ أَوْلِیَاء»[10] است. زمین جای خوبی است، هوا چیزی خوبی است، آب چیز خوبی است، خاک چیز خوبی است. این دنیا متجر اولیاست، این دنیا هیچ خیانتی نکرده، بدی نکرده، بدی نمی‌کند و کسی را فریب نمی‌دهد، همه چیز را به خوبی نشان می‌دهد. اگر سلامتِ یک عده را نشان می‌دهد، بیمارستان را، تیمارستان را، قبرستان را هم در کنار آنها نشان می‌دهد؛ چون خلافی نکرده، پنهان کاری نکرده، همه چیز را نشان می‌دهد. اگر نشاط را نشان می‌دهد، اندوه و مرگ قبرستان را هم نشان می‌دهد. فرمود این چه کار کرده؟! دنیا کار بدی نکرده، هر‌چه داشت علنی به شما گفته است. این متجر اولیاست، این دروغ نمیگوید، خلاف نمی‌کند. این زمین را نمی‌گویند دنیا، آسمان را نمی‌گویند دنیا، اینها آیات الهی هستند. اولیای الهی هم در همین دنیا یکی شده اویس قرن و یکی شد سلمان. اگر آن بزرگوار گفت:

سالها باید که یا یک سنگ اصلی ز آفتاب *** لعل گردد در بدخشان یا عقیق در یمن[11]

 همین افراد هم در تربیت های خوبی که می‌شود، یکی سلمان می‌شود، یکی اباذر می‌شود، یکی اویس قرن می‌شود، در همین دنیاست. بنابراین آنچه ما را فریب می‌دهد و از خدا غافل می‌کند، هرچه که باعث غفلت از خداست آن دنیاست. فرمود این فریب می‌دهد و سلب حیثیت می‌کند.

«وَ لَا تَأْمَنْهَا عَلَی حَالٍ»؛ این دنیا وجود اعتباری دارد، وجود حقیقی ندارد؛ همین وجود اعتباری انسان را در فضای اعتبار می‌گیرد. فرمود: به هیچ حال و در هیچ وضعی از او احساس امنیت نکن! «وَ اعْلَمْ أَنَّکَ إِنْ لَمْ تَرْدَعْ نَفْسَکَ عَنْ کَثِیرٍ مِمَّا تُحِبُّ مَخَافَةَ [مَکْرُوهِهِ‏] مَکْرُوهٍ سَمَتْ بِکَ الْأَهْوَاءُ إِلَی کَثِیرٍ مِنَ الضَّرَرِ»؛ شما اگر جلوی بعضی از خواستهها و لذائذ نفسانی را نگیری، این توسن و این اسب سرکش تو را به جایی می‌برد که جزء ضرر جای دیگر ندارد، چیز دیگری دامنگیر تو نیست. «إِنْ لَمْ تَرْدَعْ»؛ اگر مبارزه نکنی و جلوی آن را نگیری، «عَنْ کَثِیرٍ مِمَّا تُحِبُّ» همین نفس، «مَخَافَةَ [مَکْرُوهِهِ‏] مَکْرُوهٍ سَمَتْ بِکَ الْأَهْوَاءُ»؛ این سمت و سوی تو ـ ماضی مؤنث است ـ یعنی همین هوای نفس، «إِلَی کَثِیرٍ مِنَ الضَّرَرِ»؛ ضررهای فراوانی بر تو تحمیل می‌کند؛ لذا «فَکُنْ لِنَفْسِکَ مَانِعاً رَادِعاً» جلوی خواستهها را بگیر! از حلال نگذر و وارد محدوده حرام نشو! این یکی؛ هنگامی ‌هم که عصبانی می‌شوی «وَ [لِنَزَوَاتِکَ‏] لِنَزْوَتِکَ عِنْدَ الْحَفِیظَةِ» ـ به هر حال انسان عصبانی می‌شود ـ وقتی که عصبانی شدی، زود پرخاش نکن! و زانوبندی در اختیار تو باشد که جلوی این غضب را بگیری، جلوی این تندروی را بگیری! مبادا حرف بد بزنی! مبادا حرف بد و سخن بد بنویسی. هنگام غضب، آن پرخاشگری سریعانه و حساب نشده را کنترل کن! «وَاقِماً قَامِعاًً»؛ «وَقْم» و «قَمعْ» هر دو شبیه و نظیر هم هستند، این را قلع و قمع بکن! اگر جلوی این را نگرفتی، این اسب سرکش را به آن خزی می‌رساند. این چند سطر از همان سه صفحه و اندی است که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در آن نامه مرقوم فرمودند. اصل آن که تقریباً سه صفحه است در جلد ششم تمام نهج البلاغهـ تمام نهج البلاغه هشت جلد است ـ در صفحه 391 این نامه آمده. فرمود: «اتَّقِ اللَّهَ فِی کُلِّ صَبَاحٍ وَ مَسَاءٍ» تا به این‌جا می‌رسد، فرمود که تو فرمانده لشکر هستی: «فَإِنّی قَدْ وَلَّیْتُکَ هذَا الْجُنْدَ فَلَا تَسْتَذِلَّنَّهُمْ»؛ مبادا اینها را برده خود بدانی! ذلیل خود بدانی! فرمانده بودن به معنای فرمانروایی بیحساب نیست «وَ تَعَلَّمْ مِنْ عَالِمِهِمْ وَ عَلِّمْ جَاهِلَهُمْ وَ احْلُمْ عَنْ سَفیهِهِمْ فَإِنَّکَ إِنَّمَا تُدْرِکُ الْخَیْرَ بِالْعِلْمِ وَ کَفِّ الأَذی وَ الْجَهْل»؛ فرمود: این جمعیتی را که تو فرمانده لشکر هستی، بعضیها تحصیلکرده و باسواد هستند، از علم آنها استفاده بکن! بعضی درسنخوانده هستند، برای اینها معلّم بگیر، در همان فضای ارتش اینها را عالم بکن! بعضیها ممکن است کار سفیهانه بکنند، تو حلیم و بردبار باش! مستحضرید که فارسی که در عین که خیلی غنی و قوی است، آن قدرت را ندارد که عربی را ترجمه کند. اوّلاً  بین مسئله «حلم» با صبر خیلی فرق است؛ صبر سکینت می‌آورد، نه ساکن بودن و «حلم» معادل فارسی ندارد. ما وقتی بخواهیم «حلیم» را معنا بکنیم، ناچاریم دوتا کلمه فارسی را کنار هم قرار بدهیم تا «حلم» و «حلیم» را معنا بکنیم، می‌گوییم این حلیم است؛ یعنی بردبار است؛ یعنی این بار را می‌برد. وقتی حرف بد یا کار بد را دید بر او گران تمام می‌شود. اگر پرخاش کند، می‌گوییم حلیم نیست و اگر تحمّل کند، بار را ببرد، به دوش بکشد، عصبانی نشود، این بردباری را می‌گوییم «حلم»؛ چون یک کلمه نداریم که این «حلم» را ترجمه کند؛ لذا دوتا کلمه را کنار هم ذکر می‌کنیم، می‌گوییم بردبار. فرمود حلیم باش و صابر بودن هم ستونی است در اسلام. «صبر» معنای سکوت نیست، «صبر» به معنای سکون نیست، «صبر» ستونی است که انسان را نگه می‌دارد. در این بخش از قرآن خدا فرمود: ﴿وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة﴾؛[12] یعنی حوادث که پیش آمد به نماز مراجعه کنید و از نماز کمک بگیرید، چرا؟ برای اینکه نماز ستون دین است «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»،[13] با خدا آدم گفت و گو می‌کند. اگر جایی دارد می‌لرزد یا خطری آمد، انسان خود را پهلوی ستون ببرد، محفوظ می‌ماند؛ این روشن است که «وَ اسْتَعینُوا بِالصَّلاة» یعنی چه؛ امّا «صبر» چرا؟ از این سیاق مستحضرید که ما در فهمیدن مطالب از یک متن؛ چه از قرآن و چه روایت، از این دو عنصر کمک می‌گیریم: یکی از «سباق» و یکی از «سیاق». «سباق» همان است که در کتاب های اصول خواندید، می‌گویند تبادر؛ «ما ینسبق الی الذهن». سیاق از قرینه داخلی، قبل و بعد می‌فهمیم. سباق یک راه است، سیاق راه دیگر است. ما از این سیاق می‌فهمیم که صبر ستون دین است. انسان وقتی صابر شد، نه یعنی ساکت، نه یعنی ساکن؛ بلکه به یک ستون تکیه کرده است که اگر تیری است به آن نمی‌رسد، اگر زلزلهای است او در کنار ستون محزون است. فرمود ﴿وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة﴾؛ اینجا هم وجود مبارک حضرت امیر به فرمانده لشگر می‌گوید برای اینکه در بین اینها یک عده تحصیل کردهاند، از علم آنها استفاده بکن! یک عده فرصت تحصیل نداشتند، به تعلیم دیگران مشغول کن! اگر کار سفیهانه کردند تحمّل بکن.

 «وَ تَعَلَّمْ مِنْ عَالِمِهِمْ وَ عَلِّمْ جَاهِلَهُمْ، وَ احْلُمْ عَنْ سَفیهِهِمْ، فَإِنَّکَ إِنَّمَا تُدْرِکُ الْخَیْرَ بِالْعِلْمِ وَ کَفِّ الأَذی وَ الْجَهْل»؛ انسان یک وقت به خیر می‌رسد که عالم باشد. این بارها به عرض شما رسید علم را در دین آن قدر بر ما واجب کردهاند که نگفتند «طلب العلم فریضٌ» این مبتدا که مذکّر است برای آن خبری آوردهاند که به حسب ظاهر مؤنث است؛ امّا این «تاء»، تای تأنیث نیست. حضرت نفرمود «طلب العلم فریض»؛ بلکه «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ»[14]این «تاء» تای مبالغه است؛ مثل «تای علامه»، وگرنه این طور نیست که مبتدا مذکر باشد، خبر مؤنث. یعنی خیلی خیلی واجب است، آدم عالم باشد. این علم است که مشکل آدم را حلّ می‌کند، آدم وقتی بداند که چه چیزی خطر دارد چه چیزی خطر ندارد، نجات پیدا می‌کند؛ ولی علم غیر از حلّ جدول است، علم غیر از سرگرمی‌است «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة»[15] آن که فرمود طلب علم، خیلی خیلی واجب است با مبالغه ذکر کرد «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ»؛ مثل اینکه از آدم ابوالبشر و همچنین از سایر انبیا و اولیا (علیهم السلام) تعبیر می‌شود که اینها «خلیفة الله» هستند، نه «خلیف الله»، این «تاء» هم تای مبالغه است، انسان کامل «خلیفة الله» است؛ یعنی کاملاً به جای به او می‌نشیند؛ یعنی اگر کرامتی را ذات اقدس الهی وصف انسان کرد، فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم﴾[16]‏ نه برای آن است که انسان ذاتاً کریم است، ذاتاً که ﴿ لَمْ تَکُ شَیْئا﴾؛[17] علقه بود مضغه شد و مانند آن.

اگر فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم﴾ برای اینکه «خلیفة الله» است، این یک اصل. «خلیفة الله» کرامت خودش را از مستخلف عنه دارد، این دو اصل. وقتی این کرامت می‌ماند که از طرف مستخلف عنه کار بکند و حرف مستخلف عنه را بزند، این سه اصل. اگر کسی قائم مقام وزیری شد، قائم مقام یک سِمتداری شد که امضای او به احترام آن منوب عنه ارزش دارد، این اگر کنار میز او نشست و از طرف او امضا کرد، باید حرف او را بزند، برنامه او را انجام بدهد، نه برنامه خودش را. خلیفه مادامی ‌خلیفه است که حرف مستخلف عنه را بزند. اگر حرف مستخلف عنه را زد، چون مستخلف عنه کریم است، می‌شود: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم﴾ و اگر ـ خدای ناکرده ـ حرف خودش را زد، نه حرف مستخلف عنه را می‌شود ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾[18]‏ همین خدا در همین قرآن، درباره همین انسان که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم﴾ درباره همین انسان می‌گوید: ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ﴾.

وجود مبارک حضرت امیر فرمود، عالم شو تا راه خود را تشخیص بدهی و عاقل باش که راه کسی را نبندی! این ارتش علوی است، این تفنگداران علوی است. نامههای دیگری هم به حوزهها فرمود، به مسئولین دیگر فرمود. بعد فرمود: «یَا شُرَیْحُ، انْظُرْ إِلى أَهْلِ الشُّحِّ وَ الْمَعْکِ، وَ الْمَطَلِ وَ الِاضْطِهَادِ، وَ مَنْ یَدْفَعُ حُقُوقَ النَّاسِ مِنْ أَهْلِ الْمَقْدِرَةِ وَ الْیَسَارِ مِمَّنْ یُدْلی بِأَمْوَالِ الْمُسْلِمینَ إِلَی الْحُکَّامِ، فَخُذْ لِلنَّاسِ بِحُقُوقِهِمْ مِنْهُمْ، وَ بِعْ فیهَا الْعِقَارَ وَ الدِّیَارَ»؛ فرمود: آنهایی که رابطه نامشروع دارند، مالهای نامشروع فراهم کردند، رشوه میگیرند، رشوه میدهند،خانهای تهیه کردند، زندگی خوبی تهیه کردند، همه اینها را بگیر و بفروش و به بیتالمال تحویل بده! طوری نباش که فقط با قدرت نظامی بخواهی با بیرون مرز بجنگی، درون مرز را هم اصلاح بکن! بعد فرمود چرا این کار را بکن، برای اینکه «فَإِنّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ مَطَلُ الْمُسْلِمِ الْمُوسِرِ ظُلْمٌ لِلْمُسْلِمِ، وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ عِقَارٌ وَ لَا دَارٌ وَ لَا مَالٌ فَلَا سَبیلَ عَلَیْهِ»؛ فرمود من از رسول خدا شنیدم سهلانگاری، مهلت دادن بیجا، رها کردن دست و قدرت یک عده، این ظلم به بیتالمال و مسلمانهاست. آن کسی که ندارد حرف دیگر است، آن کسی که از راه بیجا مال فراهم کرده، نگذار که دیگران آسیب ببینند «وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا یَحْمِلُ النَّاسَ عَلَی الْحَقِّ إِلَّا مَنْ وَزَعَهُمْ عَنِ الْبَاطِلِ»؛ فرمود درست است که همه ما موظّف هستیم، مردم را به حق دعوت کنیم؛ امّا تا خودمان اوّلاً، دیگران با گفتار و رفتار و کردار و نوشتار و منش و سیره و سنّتمان ثانیاً، از باطل باز نداریم، دعوت به حق ممکن نیست، کسی که دستش به باطل است، هرگز نمیتواند پای خود را به حریم حق بگذارد، اینها را به فرمانده لشکرش خطاب میکند. بعد میفرماید: «وَ لَا یُقیمُ أَمْرَ اللَّهِ ـ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالى ـ إِلَّا مَنْ لَا یُصَانِعُ وَ لَا یُضَارِعُ وَ لَا یَتِّبِعُ الْمَطَامِع»؛[19] آن کسی که اهل سازش است، اهل حق نیست، برای اینکه اهل مداهنه است. در قرآن کریم فرمود: ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون‏﴾[20] فرمود: آنها دوست دارند که شما «مداهنه» کنید. ما در تعبیرات فارسی هم داریم که روغنمالی کرده، روغنمالی میکند. «دهن»؛ یعنی روغن. در بیانات نورانی خود حضرت امیر در بعضی از سخنان این است که من نه اهل ادهان هستم نه اهل ایهان؛ نه اهل روغنمالی کردن هستم که کارها را با آسانی سر ببرم، نه اهل وهن و سستی هستم.

 مکتب ما هم مکتب الهی است. قرآن کریم وقتی به موسی و هارون (سلام الله علیهما) دستور میدهد که بروید قبطی و نبطی هر دو را هدایت کنید، فرعون را سر جای خود بنشانید، نفرمود به این عصا تکیه کن که مار و اژدها میشود، آن در موقع ضرورت است، آن در حدّ اقلی است، فرمود: ﴿وَ لا تَنِیا فی‏ ذِکْری‏﴾،[21] «وَنی»؛ یعنی سستی، «ونا»؛ یعنی سستی. ﴿لاتَنِیا﴾ تثنیه از همین ونی است؛ یعنی سستی نکنید ﴿لاتَنِیا﴾؛ یعنی «ونی» و سستی و دهن و وهن، روغنمالی کردن، اسلاممالی کردن، اینها مشکلی را حلّ نمیکند. ﴿وَ لا تَنِیا فی‏ ذِکْری‏﴾؛ در نام و یاد من سهل انگاری نکنید. فرعون هر عصری را هم میتوانید سرجای خود بنشانید. این هم که فرمود: «وَ لَعَمْرِی مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَیَ‏ مِنْ إِدْهَانٍ‏ وَ لَا إِیهَان‏»؛[22]فرمود فلانی توقع نداشته باش، من اهل روغنمالی و اسلاممالی و وهنمالی و اینها باشم، نه اهل دهن و روغنمالی کردن هستم، نه اهل وهن و سستی هستم. این را از آیه قرآن گرفته که ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون‏﴾ و از آیه مبارکه ای که فرمود: ﴿وَ لا تَنِیا فی‏ ذِکْری‏﴾؛ در ذکر من سستی نکنید؛ یعنی چه؟ ذکر ذات اقدس الهی این ذکر لسانی است که همه ما داریم. آن ذکری که بتواند دوتا کار را بکند یا نگذارد دیو وارد بشود یا اگر دیو وارد شد آن را بیرون بکند. ما نمی توانیم همیشه این شعر را بگوییم و با این شعر حرکت کنیم: «دیو چو بیرون رود فرشته در آید»، این برای آدمی است که تقریباً منتظر یک فرصت است. دیو را چه کسی باید بیرون کند، دستورات دینی این است که نگذار دیو وارد بشود، اگر وارد شد بیرون بکن و خودت آنجا بنشین، نه منتظرباش «دیو چو بیرون رود فرشته در آید» خیر! دیو را که بیرون کردی فرشتهوار وارد صحنه زندگی خواهی شد، هم نگذار دیو وارد بشود که در آن آیه فرمود: ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون‏﴾[23] «طائف»؛ یعنی طواف کننده. در این آیه نورانی ذات اقدس الهی، حرم امن دل را به صورت یک کعبه تشبیه کرده است. فرمود این حرامی و مبارز؛ یعنی شیطان، جامه احرام در بر کرده است، وارد صحنه دل شد، میخواهد به درون قلب راه پیدا کند، دور کعبه دل دارد طواف میکند که چه موقع در کعبه باز میشود که وارد شود؛ آن وقت در خطبه هفتم بعد از اینکه وارد شد چه کار میکند را ذکر کرد. فرمود مردان الهی کسانی هستند که ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ﴾، نه طائفه یعنی قبیله؛ «طائف»؛ یعنی طائف، کسی که دارد دور دل طواف میکند. این حرامی است، احرام در بر کرده، میخواهد وارد کعبه بشود ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون‏﴾، اینکه گفتند:

پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب *** تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم[24]

 همین است! این آیه میخواهد بگوید که انسان که بینا است، میداند چه کسی حرامی است چه کسی حرامی نیست. اگر غافل بود این وارد درون دل میشود؛ آن وقت اینکه میبینید بعضیها میگویند ما حضور قلب نداریم. این در خطبه هفتم که بحث آن قبلاً گذشت، فرمود: وقتی که وارد شد «دَبَّ وَ دَرَجَ‏»، این «دابّه» را دابّه میگویند برای اینکه مدام میجنبد. فرمود وقتی اینکه وارد شد مدام میجنبد، مدام خاطره میآورد، ترغیب میکند، تحریک میکند، تحریص میکند، غوغایی به پا میکند در صحنه دل، آدم تا نماز بخواند، میبیند خیلی از خاطرات را از ذهن گذرانده؛ امّا وقتی وارد نشود آدم راحت است.

 بعضی از بزرگان میگویند من از اینکه موقع نماز وقتی میخواهم بگویم «السلام علیکم» اصلاً خجالت میکشم روم نمیشود. ما این «السلام علیکم» را به چه کسی میگوییم. این «السلام علیکم» کلام آدمی است، همین «السلام علیکم» را اگر قبل بگوییم نماز باطل است. این«السلام» نه دعاست نه ذکر است، این کلام آدمی است. یکی از چیزهایی که نماز را باطل میکند همین سلام عمدی است، اگر دعا باشد که در نماز مطلوب است، اگر ذکر خدا باشد که در نماز مطلوب است. این سلام کلام آدمی است، وقتی میخواهند خارج بشوند، اجازه دادند که ما بگوییم «السلام علیکم». این «السلام علیکم» را به چه کسی میگوییم؟ به چه کسی میخواهیم بگوییم «سلام علیکم»؟ این بزرگوار گفت من که روم نمیشود، من چطوری بگویم «سلام علیکم»؛ چون نماز معراج مؤمن است، یک؛ وقتی انسان گفت «الله اکبر»، احرام بست، دارد عروج میکند حالا عروج کرده، اینجا نیست، در مسجد نیست، در حسینیه نیست؛ نزد مردم که نیست. اذکار الهی را که میگوید، «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن‏».[25] وقتی نمازی که «تَحْرِیمُهَا التَّکْبِیرُ وَ تَحْلِیلُهَا التَّسْلِیم‏»؛[26] حالا از معراج میخواهد برگردد، این آقا تازه دارد وارد صحنه میشود، انسان تازهوارد باید سلام بکند، کسی از بیرون وارد میشود، میگوید «سلام علیکم»؛ امّا کسی که اینجا نشسته که رو برنمیگرداند که به دیگری بگوید: «السلام علیکم». میگوید من روم نمیشود، چطوری بگویم «السلام علیکم» من که اینجا بودم. الآن دو نفر که اینجا نشستند کنار هم، یکی به دیگری میگوید «سلام علیکم»؟ اینها که اهل دل هستند، میگویند که من که حرکت نکردم، جایی نرفتم من همین جا بودم، حواسم همین جا بود، چطوری بگویم «السلام علیکم»؟ حالا کرم خداست، این نماز را قبول بکند حرف دیگر است.

 بنابراین این جملهها را فرمود ما از رسول خدا شنیدیم، خودمان هم داریم این جملهها را عمل میکنیم و این را به فرمانده لشکر فرمود تا چه رسد به مسئولان حوزه و مسئولان امور تربیتی و اینها، این عصارهای از بخش کوتاهی از نامه پنجاه و شش وجود مبارک حضرت امیر است که اگر فرصت کردید ـ إن شاء الله ـ در جلد ششم این تمام نهج البلاغه که هشت جلد است، ممکن است اصل نامه را تقریباً سه صفحه است، ملاحظه بفرمایید!

 من مجدداً مقدم شما را گرامی میداریم؛ از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم که آنچه خیر و صلاح و فلاح این ملّت و مملکت است به وسیله دعای ولیّ عصر انجام بشود.

خدایا نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!

روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!

به جانبازان گرانقدر صبر جمیل و اجر جزیل مرحمت بفرما!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوانها را حلّ بفرما!

خطر سلفی و تکفیری و داعشی و آل سعود را به استکبار و صهیونیسم برگردان!

 این کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطری محافظت بفرما!

ادعیه همه برادران را در سایه لطف ولیّات مستجاب بفرما!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1] . مجمع البحرین، ج‏5، ص71 و 72.

[2]. مجموعه ورام، ج‏1، ص59.

[3]. سوره اعراف، آیه20.

[4]. سوره بقره، آیه38؛ سوره طه، آیه123.

[5]. سوره بقره، آیه35.

[6]. سوره اعراف، آیه40.

[7]. سوره ذاریات، آیه22.

[8] . سوره إسراء، آیه78.

[9]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج2، ص131.

[10]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت131.

[11] . دیوان اشعار، سنایی، قصیده شماره134.

[12] . سوره بقره، آیه45.

[13]. المحاسن(برقی)، ج1، ص44.

[14] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص30.

[15]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص32.

[16] . سوره إسراء، آیه70.

[17] . سوره مریم، آیه9.

[18] . سوره اعراف، آیه179.

[19] . تمام ‏نهج‏البلاغة، صفحه‏746.

[20] . سوره قلم، آیه9.

[21] . سوره طه، آیه42.

[22] . نهج‏البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه24.

[23] . سوره اعراف، آیه201.

[24] . دیوان حافظ، غزل324.

[25]. کشف الأسرار و عدة الأبرار، ج‏2، ص676.

[26] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)،ج1، ص69.

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۳۹ ب.ظ | علی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۵۶ ب.ظ | علی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۵۵ ب.ظ | علی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۵۴ ب.ظ | علی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۴۷ ق.ظ | علی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۴۵ ق.ظ | علی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۲۵ ق.ظ | علی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۵۷ ق.ظ | علی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۵۲ ق.ظ | علی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۴۶ ق.ظ | علی | ۰ نظر