اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین، سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) و أهل بیته الأطیبین الأنجبین، سیّما بقیّة الله فی العالمین، بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

مقدم شما فرهیختگان، نخبگان، بزرگواران، خانواده‌های معزّز و مکرّم شهدا و عزیزان حوزوی و دانشگاهی و برادران و خواهران ایمانی و قرآنی را گرامی می‌داریم. امیدواریم ذات اقدس الهی به همه شما و علاقهمندان قرآن و عترت، آنچه خیر و صلاح و فلاح دنیا و آخرت شماست مرحمت کند.

 بحث‌های ما در نهج البلاغه به نامه 58 رسیده است؛ یعنی بعد از خطبه‌ها، وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) نامه‌های فراوانی دارد که به اطراف، گاهی هم مربوط به داخل، گاهی خارج مرقوم فرمودند و در نهج البلاغه آمده است. این نامه‌ای که به عنوان پنجاه و هشتمین نامه است، این را حضرت برای مردم شهرها فرستاد تا از جریان جنگ صفّین از یک طرف و جنگ با خوارج نهروان از طرف دیگر باخبر باشند. بخشی از این نامه‌ها را ابوجعفر إسکافی نقل کرد که تقریباً یک قرن یا بیش از یک قرن قبل از سید رضی جامع نهج البلاغه است. «اسکاف»[1] منطقه‌ای است بین نهروان و بصره که ابوجعفر إسکافی از آن منطقه است و چون از قدمای اهل تاریخ است، از این نامه‌ها بیش از دیگران باخبر بود و مرحوم سید رضی بخشی از این نامه‌ها را از همین ابوجعفر إسکافی نقل می‌کند. این نامه را وجود مبارک حضرت امیر برای مردم شهرها مرقوم فرمود. قصّه جنگ صفّین را تشریح کرد، قصه جنگ خوارج را تاحدودی توضیح داد. کلّ این نامه همان است که سید رضی نقل کرده است تا آنجا که به دست مورّخان رسید؛ البته معلوم می‌شود بخشی از این نامه ذکر نشده، چون معمولاً نامه را حضرت از اوّل مرقوم می‌فرمود بعد از «بسم الله»، این نامه‌ای است «من عبدالله علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین کذا»؛ ولی چنین عنوانی در صدر این نامه نیامده است.

حضرت برای روشن کردن مردم آن عصر از جریان جنگ صفّین و نهروان و خوارج این چنین می‌فرماید. این نامه‌ها برای همیشه زنده است، چون مردم در هر عصر و مصری به هر حال به همین مبتلا هستند. الآن آنچه در داعشی‌ها و سلفی‌ها و تکفیری‌ها می‌گذرد، همین مشمول خطابات و نامه‌های وجود مبارک حضرت امیر هستند. فرمود: «وَ کَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا»؛ مستحضرید «بَدء» مهموز اللام است؛ یعنی «ابتَدَأَ». اینکه می‌گوییم «بَدواً» گفتیم، این تام نیست. بَدو ناقص نیست، آخرش «واو» نیست، آخرش همزه است. بدو که آخرش «واو» است؛ یعنی بادیه، یعنی بیابان، ﴿وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ﴾[2] این است. نباید بگوییم «بدواً» گفتم یا «بدواً» می‌گویم. اگر خواستیم این کلمه را به کار ببریم باید بگوییم «بدئاً»، چون آخرش همزه است، «إبتدَأَ»، این مهموز اللام است، ناقص نیست. فرمود: «وَ کَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا»؛ ابتدای امر ما این بود که «أَنَّا الْتَقَیْنَا [بِالْقَوْمِ‏] وَ الْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ»؛ ما با مردم شام به حسب ظاهر مسلمان و برادر بودیم، هیچ مشکلی نداشتیم. تعبیر به حسب ظاهر، آن طوری که خود ابن ابی الحدید هم استنباط کرد، این است که حضرت نمی‌خواهد از واقعیت امر پرده بردارد. فرمود ما ظاهراً باهم مسلمان بودیم، چون باطناً دودمان اموی اصلاً اسلام نیاوردند. در بخشی از فرمایشات حضرت امیر آن است که اینها «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا»؛[3] اینها قبل از فتح مکه کافر بودند، بعد از فتح مکه منافق شدند؛ یعنی ابوسفیان و خاندان نحس او، زندگی‌ آنها به دو بخش تقسیم شده بود: قبل از فتح مکه کافر مطلق بودند، بعد هم منافق شدند. فرمود: «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا». لذا در این نامه می‌فرماید که ظاهراً ما با هم مسلمان بودیم. این کلمه «ظاهراً» را حضرت به همین مناسب به کار می‌برد.«وَ کَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا الْتَقَیْنَا [بِالْقَوْمِ‏] وَ الْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ وَ الظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ»؛ الآن با این داعشی‌ها و سلفی‌ها و تکفیری‌ها هم آدم می‌تواند همین حرف را بزند؛ یعنی به حسب ظاهر، خدای ما یکی ، دین ما یکی، کتاب ما یکی، پیغمبر ما یکی، ما چه دعوایی با هم داریم؟ اینها همان اموی و شامی هستند؛ منتها وجود مبارک حضرت امیر فرمود ظاهراً ما مشترکات فراوانی داریم. «وَ الظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ وَ نَبِیَّنَا وَاحِدٌ وَ دَعْوَتَنَا فِی الْإِسْلَامِ وَاحِدَةٌ»؛ ما به حسب ظاهر مشترکات فراوانی داریم، چرا شما علیه حکومت مرکزی قیام کردید؟ «وَ لَا نَسْتَزِیدُهُمْ فِی الْإِیمَانِ بِاللَّهِ وَ التَّصْدِیقِ بِرَسُولِهِ(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) وَ لَا یَسْتَزِیدُونَنَا»؛ نه آنها برتری دارند نه ما. این برابر همان بیان «وَ الظَّاهِر» است، فرمود: ظاهراً آنها هم مسلمان هستند ما هم مسلمان، جنگ معنا ندارد. «[وَ] الْأَمْرُ وَاحِدٌ إِلَّا مَا اخْتَلَفْنَا فِیهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ» ما با هم در بسیاری از اصول مشترک بودیم بعد از مرگ عثمان و قتل عثمان این اختلاف پیش آمد، آنها عدّه‌ای را متّهم کردند؛ عده‌ای می‌گفتند ما کُشتیم، عدّه‌ای می‌گفتند نکشتیم، یک عدّه می‌گفتند شما کُشتید، یک عدّه می‌گفتند شما نکشتید. «[وَ] الْأَمْرُ وَاحِدٌ إِلَّا مَا اخْتَلَفْنَا فِیهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ نَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ»؛ ما از خون عثمان برئ بودیم، ما که حمایت می‌کردیم، گفتیم خلیفهکُشی نکنید، به هر حال هر چیزی قانونی دارد، بر اساس محکمه الهی داوری کنید. این حادثه پیش آمد، عدّه‌ای گفتند که باید قتله عثمان انتقام بشوند، «فَقُلْنَا تَعَالَوْا [نُدَاوِی‏] نُدَاوِ» ما گفتیم بسیار خوب! اگر کسی مظلوماً کشته شد، بیاییم خون‌بهای او را بگیرید؛ ولی شما با حکومت مرکزی مبارزه نکنید، شما الان علیه حکومت قیام کردید. «فَقُلْنَا تَعَالَوْا [نُدَاوِی‏] نُدَاوِ مَا لَا یُدْرَکُ الْیَوْمَ بِإِطْفَاءِ النَّائِرَةِ وَ تَسْکِینِ الْعَامَّةِ حَتَّی یَشْتَدَّ الْأَمْرُ وَ یَسْتَجْمِعَ فَنَقْوَی عَلَی وَضْعِ الْحَقِّ [فِی مَوَاضِعِهِ‏] مَوَاضِعَهُ»؛ ما با جنگ که نمی‌توانیم حق را بگیریم. شما اگر قبول کردید که بعضی‌ها مظلوماً کشته شدند، باید حکومت مرکزی آرام بشود، مستقل بشود، شما حکومتی را قبول داشته باشید؛ آن وقت دستگاه قضایی محاکمه می‌کند. شما الآن با حکومت مشکل دارید، با کسی که بیعت کردید مشکل دارید، بعضی‌ها اصلاً با ما بیعت نکردند، آنها چه حقی دارند؟ معاویه این طور بود، برخلاف جنگ جمل که طلحه و زبیر بیعت کردند بعد نکثِ عهد کردند. فرمود این کار را بکنید تا اینکه «فَنَقْوَی عَلَی وَضْعِ الْحَقِّ [فِی مَوَاضِعِهِ‏] مَوَاضِعَهُ»؛ ما این حرف را زدیم و پیشنهاد دادیم که اسلحه را بگذارید زمین، با حکومت مرکزی هماهنگ کنید دستگاه قضایی شروع به کار بکند، اگر کسی مظلوماً کشته شد از ظالم و قاتل او انتقام گرفته می‌گیرند. اینها «فَقَالُوا بَلْ نُدَاوِیهِ بِالْمُکَابَرَةِ»؛ اینها گفتند با میدان جنگ ما حق خود را می‌گیریم.«فَأَبَوْا حَتَّی جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَ رَکَدَتْ»؛ فرمود اینها امتناع کردند و حاضر نشدند که از راه گفتگو ما محکمه قضایی تشکیل بدهیم و حق را از کسی که علیه حق است بگیریم. تا اینکه «جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَ رَکَدَتْ»؛ جنگ شروع شد، این را بعد از جریان جنگ صفّین نامه را مرقوم فرمودند که مرز جنگ صفّین از جنگ خوارج جدا شده. «وَ وَقَدَتْ نِیرَانُهَا»، «وقود» یعنی افروختگی. ﴿وَقُودُ النَّارِ﴾، «ما یوقد به»؛ یعنی آتشزنه یا آتشگیره، فرمود آتش جنگ روشن شد، «وَ حَمِسَتْ» ـ هم «حَمِسَتْ» نقل شده است؛ حماسه جنگ و هم «حَمِشَتْ» ـ «فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَ إِیَّاهُمْ»؛ جنگ, ما و اینها را درگیر کرد، «تضریس» کرد، با «ضِرس» گاز گرفت، «ضَرَّسَ»؛ یعنی با دندان گاز گرفت، هم ما را هم اینها را. «فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَ إِیَّاهُمْ وَ وَضَعَتْ مَخَالِبَهَا فینا فِینَا وَفِیهِمْ»؛ «مِخلَب»؛ یعنی چنگال,[4] این جنگ هم ما را گاز گرفت هم اینها را, هم چنگال خود را در ما فرو برد هم در اینها، آن‌گاه که خیلی دیدند دشوار است عده‌ای تسلیم شدند، اینها تتمّه جنگ صفّینی‌ها بودند.

بخشی که مربوط به افراد لجوج بود به نام خوارج، آنها تا آخرین بار مقاومت کردند، جنگ جدیدی تشکیل دادند. بعد از جنگ صفین، جنگ خوارج شروع شد. خوارج هم مستحضرید که به آسانی پیدا نشد، همین حزب خوارج را در نوبت‌های قبلی از بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) استفاده شد که دستگاه اموی با چه سرمایه‌های فراوانی گروه خوارج را سامان داد! همان سمرة بن جَندب را با صد هزار درهم تطمیع کرد، گفت این مقدار را بگیر و بگو این آیه‌ای که مربوط به کفار و مشرکان است ـ معاذالله ـ درباره علی بن ابیطالب نازل شد و آن آیه‌ای که مربوط به خود حضرت امیر است: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ﴾[5] این را بگو ـ معاذالله ـ درباره ابن ملجم نازل شد. این دید این مبلغ کم است، مبلغ را به دویست، بعد به سیصد، تا به چهارصد هزار درهم که رساند این سمرة بن جندب راضی شد، بعد گفت من از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که ـ معاذ الله ـ حضرت فرمود این آیه درباره ابن ملجم است و آن آیه درباره علی بن ابیطالب است.[6] با این دسیسه دین‌فروشی و دین‌خریدن، اموی توانستند حزب خوارج را راه‌اندازی کنند، وگرنه حزب خوارج به این آسانی سامان نمی‌پذیرفت.

بعد از آرام شدن جنگ صفّین, جنگ خوارج شکل گرفت که وجود مبارک حضرت امیر مرز اینها را از هم جدا کرد. فرمود: «فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَ إِیَّاهُمْ وَ وَضَعَتْ مَخَالِبَهَا فِینَا وَ فِیهِمْ» هم ما را «تضریس» کرد، «ضِرس» و دندان خود را روی ما گذاشت، هم ما را گاز گرفت، هم مِخلَب و چنگال خود را در ما فرو بُرد هم در آنها، هم ما کشته دادیم هم آنها. وقتی این طور شد آنها دیدند که نمی‌توانند پیروز بشوند، «أَجَابُوا عِنْدَ ذلِکَ إِلَی الَّذِی دَعَوْنَاهُمْ إِلَیْهِ»کم کم مراسم قرآن روی نیزه کردن و اینها را سر گرفتند. «فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَی مَا دَعَوْا»؛ اینها پیشنهاد صلح دادند، ما هم پذیرفتیم. «وَ سَارَعْنَاهُمْ إِلَی مَا طَلَبُوا»؛ آنچه را اینها درخواست کردند که آتش‌بس شود و جنگ تمام بشود، ما قبول کردیم. «حَتَّی اسْتَبَانَتْ عَلَیْهِمُ الْحُجَّةُ وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَةُ»؛ حجت الهی بر اینها تمام شد، عُذری هم نداشتند بیاورند. این صفّینی‌ها بودند. اینها پذیرفتند و دیگر آرام شدند و اسلحه‌ها را گذاشتند کنار. اما «فَمَنْ تَمَّ عَلَی ذلِکَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِی أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنَ الْهَلَکَةِ»؛ آنکه این مطالب را باور و قبول کرد، کنار رفت و از جنگ صرف‌نظر کرد، این از هلاکت نجات پیدا کرد؛ اما آن گروه خوارج، «وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَی فَهُوَ الرَّاکِسُ»؛ این همان است که منقلب شد به خون, منقلب شد به باطل, راه را برگرداند. «الَّذِی رَانَ اللَّهُ عَلَی قَلْبِهِ»، گویا این «رانَ» هم لازم استعمال شده هم متعدی. «رِیْن» یعنی چرک. ﴿کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی‏ قُلُوبِهِمْ﴾؛ یعنی غبارآلود کرد، این دل که صفحه آینه شفافی است، وقتی غبار بگیرد، جایی را نشان نمی‌دهد. این ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ بعد از چرک است. یک وقت چرک می‌آید، غبار می‌آید، انسان باید غبارروبی کند، اگر غبارروبی نکرد کم‌کم به صورت بیماری در می‌آید. اوّل «رِیْن» است، بعد مرض هست، ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً.[7]﴿بَلْ رانَ عَلی‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾،[8] گاهی به این اسباب و علل، این فعل اِسناد داده می‌شود، می‌گوییم این سیّئات، قلبشان را غبارآلود کرده است. یک وقت به خود ذات اقدس الهی اسناد داده می‌شود، مثل اینجا که «ران الله علی قلوبهم»؛ منتها «ران الله علی قلوبهم بسوء أعمالهم»، وگرنه ذات اقدس الهی قلب هر کسی را شفاف آفریده، با فطرت آفریده، این قلب هرگز خلاف نمی‌کند؛ منتها گاهی آن قلب را دفن می‌کنند.

فرمود: «فَمَنْ تَمَّ عَلَی ذلِکَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِی أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنَ الْهَلَکَةِ»؛ او را نجات داد، «وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَی فَهُوَ الرَّاکِسُ» اینکه برگشت به عقب، «الَّذِی رَانَ اللَّهُ عَلَی قَلْبِهِ»؛ ذات اقدس الهی بر قلب او، این چرک و این غبار را به صورت یک پرده پوشاند. ﴿فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً﴾ از همین قبیل است، ﴿أَعْیُنُهُمْ فی‏ غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾ از همین قبیل است؛ یعنی چشمِ باطن آنها مستور است، غطاء و پرده دارد، یادِ ما را نمی‌بیند. یادِ خدا هم دیدنی است هم گفتنی است هم شنیدنی, فرمود اینها یاد ما را نمی‌بینند. یاد خدا لفظ نیست، هر چه که انسان را به یاد خدا متذکّر کند این «ذکر الله» است«مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ تَرَاهُ عَیْنُکَ إِلَّا وَ فِیهِ مَوْعِظَة» درخواستی هارون عباسی از وجود مبارک امام کاظم(علیه السلام) کرد و نامه‌ای نوشت. حضرت مرقوم فرمود: «مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ تَرَاهُ عَیْنُکَ إِلَّا وَ فِیهِ مَوْعِظَة»؛[9] هر چیزی را که تو می‌بینی تو را پند می‌دهد. مستحضرید که وعظ به معنای سخنرانی نیست؛ با سخنرانی، با گفتن و نوشتن، اینها یک سلسله زمینه‌ای است که ممکن است کمک بکند ذات اقدس الهی به رسول خود فرمود: ﴿قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ﴾[10] آن جاذبه‌ای که در شنونده ایجاد می‌شود و از خلق به حق گرایش پیدا می‌کند، آن می‌شود وعظ, واعظ کسی است که بتواند این جاذبه را ایجاد کند. «الوعظ هو جذب الخلق إلی الحق»، نه سخنرانی کردن، ﴿إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادی‏﴾.

این وعظ را ذات اقدس الهی به خودش اِسناد داد به وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) اسناد داد که رسول این‌چنین است که﴿ادْعُ إِلی‏ سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‏ هِیَ أَحْسَنُ﴾[11] همه اهل برهان نیستند، بعضی‌ها اهل موعظه‌ هستند با نصیحت جذب می‌شوند، با فعل جذب می‌شوند نه با قول, آن قولی که از صاحبِ نفس نشئت گرفته است، نیروی جذب را هم به همراه دارد.

غرض این است که این «رِیْن» به معنای غبار و چرک است گاهی خود آن سیّئات به صورت چرک و غبار روی صفحه دل می‌نشینند, گاهی ذات اقدس الهی این سیّئات را به صورت پرده روی دل می‌پوشاند، در اینجا این «رَانَ» که به صورت متعدی به کار رفت، از همین راه است. فرمود: «الَّذِی رَانَ اللَّهُ عَلَی قَلْبِهِ»، این دیگر برای خوارج است. فرمود آنها که در جنگ صفین دیدند کاری از پیش نمی‌برند آرام شدند، حالا یا اسلام بود یا «استسلام»؛ اما اینها که تا آخرین لحظه دست از شمشیر برنداشتند همین خوارج بودند «وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَی فَهُوَ الرَّاکِسُ الَّذِی رَانَ اللَّهُ عَلَی قَلْبِهِ وَ صَارَتْ دَائِرَةُ السَّوْءِ عَلَی رَأْسِهِ»؛ این دَوَران زشتی دور سر او دارد می‌گردد، اینها همه حزب خوارج‌ هستند که تا مدت‌های مدید این فکر نحسشان دنبال داشت و امروز هم به صورت داعشی و تکفیری و سلفی و امثال آن در آمدند. این پایانِ نامه 58 است که مرحوم سید رضی(رضوان الله تعالی) نقل کرد.

هر روز انسان در خطر این نفس اماره است ـ معاذالله ـ اگر خدای سبحان کمک نکند و انسان گرفتار این غرور و خودخواهی بشود همین است، بارها فرمود در جاهلیت آنچه در بخش اندیشه حکم می‌کند مظنّه و گمان است، سوءظن و حُسن‌ظن در جاهلیت به جای علم و استدلال و فرهنگ می‌نشیند, گرایش‌ها و رویکردهای قومی و جناحی به جای عقل و عدل می‌نشیند ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾ یک; ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾[12] دو; به هر حال انسان یک سلسله قوانین علمی دارد, یک سلسله گرایش‌ها و علاقه‌ها و دوستی‌ها دارد. در نظام عقلانی مدار, علم و استدلال و برهان است در بخش اندیشه و عقل عملی و عدل است در بخش انگیزه, این نظام عقلانی است. در جاهلیت این دو نظام عوض شده است. در این جمله نورانی قرآن فرمود در جاهلیت این دو اصل حاکم است ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾ بدون برهان حرکت می‌کنند، این برای اندیشه, ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾ آنچه به حزب, جناح, قوم و ملّیتشان وابسته است به آن دل می‌بندند، این دو; در بخش فرهنگ به گمان عمل می‌کنند, در بخش عمل و عقل به گرایش عمل می‌کنند، نه به عقل و عدل که این نظام, نظام جاهلی است، این هر دو را نظام الهی عوض کرد، آن مظنّه را فرمود: ﴿وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً﴾[13] از مظنّه کاری ساخته نیست با علم حرکت کنید. از «هوی» هم فرمود: ﴿وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی ٭ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوی‏﴾[14]

از بیانات نورانی پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) رسیده است که «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک‏»؛[15] این هوا و غرور و میل, بدترین دشمن آدم است، چون مستحضرید که دشمن‌های بیرونی از آدم, آب و خاک می‌خواهند، معدن و مال می‌خواهند؛ اما دشمن درونی از ما دین می‌خواهد و اگر ـ معاذالله ـ دین را از ما گرفت از ما آبرو می‌خواهد تا انسان را مسلوب‌الحیثیه کند. این قصّه حضرت آدم(سلام الله علیه) نشان می‌دهد که ابلیس تا کجا تلاش و کوشش می‌کند. اینکه فرمود تلاش و کوشش کردند ﴿لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾[16] یعنی همین! تا ابلیس آبروی آدم را نبرد رها نمی‌کند، این‌طور نیست که ـ معاذالله ـ اگر ایمان را از آدم گرفت و انسان را ـ معاذالله ـ کافر کرد دست بردارد، چون ممکن است کسی کافراً زندگی کند، ولی با آبرو زندگی کند. تمام تلاش و کوشش ابلیس این است که ﴿لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾. این زن و شوهر در آنجا محرم هم بودند. نکته‌ای که قرآن کریم این را بازگو کرد، این است که تمام کوشش او این است که انسان را مسلوب‌الحیثیه کند؛ لذا می‌شود «اعدی عدوّ» که ما از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم به برکت قرآن و عترت همه ما را در سایه قرآن و عترت از گزند شیطان درونی و استکبار و صهیونیست بیرونی نجات مرحمت بفرماید!

پروردگارا! امرفرج ولیّات را تسریع بفرما!

نظام ما، رهبر ما مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه ولیّات حفظ بفرما!

روح مطهر امام راحل و شهدای انقلاب و جنگ، شهدای مدافع حرم همه را با شهدای کربلا محشور بفرما!

خطر سلفیها و تکفیریها و داعشیها و آل سعود را به استکبار و صهیونیست برگردان!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوانها را در سایه لطف ولیّات به بهترین وجه حلّ بفرما!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت عصمت و طهارت قرار بده!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1] . مجمع البحرین، ج‏5، ص71 و 72.

[2]. سوره یوسف، آیه100.

[3]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), نامه16.

[4] .  المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، ج‏2، ص176.

[5] . سوره بقره،آیه207.

[6] . بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج‏33، ص215.

[7] . سوره فاطر، آیه10.

[8] . سوره مطففین، آیه14.

[9] . الأمالی( للصدوق)، النص، ص509.

[10] . سوره سبأ، آیه46.

[11] . سوره نحل، آیه125.

[12] . سوره نجم، آیه23.

[13] . سوره نجم، آیه28.

[14] . سوره نازعات، آیات40 و 41.

[15] . مجموعة ورام، ج‏1، ص59.

[16] . سوره اعراف، آیه20.