یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

ای که به دور کعبه و منکر حیدری / کعبه ولادتگه اوست دور حیدر مگرد

بایگانی

۲۳۰ مطلب با موضوع «سخنرانی بزرگان!!» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۰۲ ق.ظ | علی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۳۰ ق.ظ | علی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۰۹ ق.ظ | علی | ۰ نظر


بازگشت به صفحه کامل

جلسه درس اخلاق (1395/06/04)

   00:00            00:00    
 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الآنبیاء و المرسلین سیما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم و أهل بیته الأطیبین الأنجبین سیما بقیة الله فی العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء إلی الله».

مقدم شما بزرگواران علما فضلا برادران و خواهران ایمانی را گرامی می‌داریم. هفته پُربرکت دولت را ارج می‌نهیم. در آستانه زیارتی مخصوص وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) و طبق برخی از نقل‌ها ایام شهادت آن حضرت هستیم، این سوگ و ماتم را به پیشگاه ولیّ عصر(ارواحنا فداه) تعزیت عرض می‌کنیم، از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم که توفیق انجام وظایف این ایام را به همه ما مرحمت کند.

مستحضرید که ماه پُربرکت ذیقعده تا دهم ذیحجّه این ایام به عنوان اربعین موسوی و کلیمی معروف است؛ یعنی این چهل شبانه‌روز، چلّه‌ای است که وجود مبارک موسای کلیم به دستور ذات اقدس الهی عهده‌دار شد. این آیات ﴿وَ وَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً﴾[1] ناظر به همین است؛ لذا در تمام ایام سال گرچه چلّه‌گیری فضیلت دارد، ولی از اول ذیقعده تا دهم ذیحجّه این فضیلت بیشتر است. وقتی هم که وارد ماه پُربرکت ذیحجّه شدیم دو رکعت نماز بین نماز مغرب و عشا بعد از خواندن حمد و فاتحة الکتاب آن ﴿وَ وَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً﴾ تا پایان آیه هم که مستحضرید مستحب است. این ناظر به آن است که انسان این چهل شبانه‌روز را همانند موسای کلیم(سلام الله علیه) چلّه بگیرد. بارها هم به عرض شما رسید که چلّه‌گیری اعراض از دنیاست نه از کار دنیا و از خلق دنیا و از جامعه. انسان در متن جامعه زندگی می‌کند در درس و بحث هست اگر حوزوی و دانشگاهی است، در تجارت و اقتصاد هست اگر تاجر و پیشه‌ور است، ولی در همه امور می‌گوید خدا، دیگر نمی‌گوید اوّل خدا، دوم فلان شخص! این یک بیماری است که دامنگیر اکثر ما هست. این آیه‌ای که در بخش‌های پایانی سوره مبارکه «یوسف» هست خطری است زیر گوش ما، فرمود: ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾؛[2] اکثر مؤمنین مشرک‌اند! امروز با این جناح، فردا با آن جناح، امروز با این سَمت، فردا با آن سَمت، امروز اوّل خدا دوم فلان شخص، فردا اوّل خدا دوم فلان شخص! وقتی از امام(سلام الله علیه) سؤال می‌کنند چگونه اکثر مؤمنین مشرک‌اند؟ چگونه می‌شود که مؤمن مشرک باشد؟ فرمود همین که می‌گویند: «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ»،[3] اوّل خدا دوم فلان شخص! خدا اوّلی نیست که دومی داشته باشد. باید بگوییم: ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ؛[4] هر آنچه در آسمان و زمین است برده و بنده خداست و خدا را شاکر باشیم که مشکل ما را به وسیله فلان شخص حلّ کرد که او بشود دست و پا و اعضا و جوارح راه، شئون فعل خدا بداند. در بخش‌های پایانی سوره مبارکه «مؤمنون» وقتی مؤمنون را در آغاز این سوره با عظمت و جلال ستود، مؤمن آن است که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾،[5] ﴿وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾،[6] «الذین کذا، الذین کذا، الذین کذا»، تا به آن بخش‌های پایانی که می‌رسد می‌فرماید اینکه ما گفتیم سرعت بگیرید: ﴿سَارِعُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّکُمْ﴾،[7] اینکه گفتیم بعد از سرعت سبقت بگیرید جلو بیفتید: ﴿سَابِقُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ﴾،[8] اینها باید بدانند اگر همه این شرایط و اوصاف ثبوتی را داشتند، ﴿الَّذِینَ هُم مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ﴾[9] بودند، ﴿وَ الَّذِینَ هُم بِآیَاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ﴾[10] بودند، ﴿الَّذِینَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ یُشْرِکُونَ﴾[11] شدند. اینها که همه دستورها را انجام می‌دهند و بُت‌پرست نیستند﴿أُولئِکَ یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَ هُمْ لَهَا سَابِقُونَ﴾.[12] اینکه می‌گویند اگر کسی بگوید «لا إله إلا الله» یقیناً وارد بهشت می‌شوند، سرّش همین است. این مشرکانه فکر کردن نمی‌گذارد انسان در هنگام مرگ بگوید «لا إله إلا الله»: «مَنْ‏ قَالَ‏ لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ‏ مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنَّة»؛[13] اگر کسی آن روز بتواند یک «لا إله إلا الله» بگوید، چون مستحضرید امروز زبان ما در اختیار ماست، اما هنگام مرگ زبان ما در اختیار ملکات ماست نه در اختیار خود ما. «إِنَّ النَّوْمَ أَخُو الْمَوْت‏»،[14] شما تجربه کردید کسانی که در خواب حرف می‌زنند چگونه حرف می‌زنند؟ یک آدم مؤدّب در خواب هم بخواهد حرف بزند به کسی فحش نمی‌دهد. یک انسان بد دهن، در خواب هم که حرف می‌زند فحش می‌گوید، چرا؟ چون در خواب اعضا و جوارح در اختیار ملکات ماست رهبری اعضا را آن ملکات به عهده دارد نه اراده ما. ما هر گونه که در زمان بیداری زندگی کردیم همان طور حرف می‌زنیم. این خواب از بهترین مدرسه‌هاست که نمونه‌های برزخ را به ما نشان می‌دهد که مرحوم کلینی در کافی فرمود اصلاً ذات اقدس الهی این خواب را به عنوان مدرسه قرار داد، یک؛ و نموداری از برزخ قرار داد، دو؛ که ما بعد از مرگ به کدام عالَم می‌رویم؟[15] شبیه آنچه را که ما می‌رویم همین است که در عالَم خواب است فرمود انسان تا بیدار هست اعضا و جوارح او در اختیار خود اوست، وقتی به خواب رفت در اختیار ملکات اوست مگر هر کسی موفق می‌شود که در حال احتضار بگوید «لا إله إلا الله»؟! این بخش‌های پایانی سوره مبارکه «مؤمنون» خیلی اعلام خطر کرده فرمود آنها که همه این فضایل را دارند: ﴿الَّذِینَ هُم مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ﴾اند، ﴿الَّذِینَ هُم بِآیَاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ﴾اند؛ ﴿الَّذِینَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ یُشْرِکُونَ﴾ اگر باشند، ﴿أُولئِکَ یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَ هُمْ لَهَا سَابِقُونَ﴾. معلوم می‌شود این توحید حرف اوّل را می‌زند.

این چلّه‌گیری برای تمرین موحّدانه به سر بردن است در تمام ایام سال مخصوصاً در این چهل شبانه‌روز. وجود مبارک موسای کلیم در این چهل شبانه‌روز که البته نه غذایی میل کردند نه خوابی نه آبی، هیچ چیزی نخوردند، مهمان خدای سبحان بودند فقط مناجات می‌کردند، شیطان به طرف او حرکت کرد، فرشته‌ای گفت کجا می‌روی؟ او مهمان ذات اقدس الهی است، او با وعده الهی آمده به کوه طور، فرمود: ﴿وَ وَاعَدْنَا مُوسَی﴾،[16] ما دعوتش کردیم کجا می‌خواهی بروی؟ گفت می‌خواهم بروم همان کاری را بکنم که با آن کار آدم را از بهشت بیرون کردم! بنابراین ما یک چنین دشمنی هم در کمین داریم که اگر کسی موسای کلیم بود مهمانی ویژه ذات اقدس الهی را به عهده داشت میزبانش هم خدای سبحان بود قرار ملاقات هم خدا گذاشت ﴿وَ وَاعَدْنَا مُوسَی﴾، با همه این خصوصیات باز شیطان دست بردار نیست فرشته گفت کجا می‌روی؟ اینجا یک ملاقات ویژه است! گفت بروم همان کاری را بکنم که در بهشت با آدم کردم! بنابراین همه ما در معرض خطر هستیم، هر آن مراقبت برای این است، این مطلب اوّل است.

چون بیست و سوم این ماه متعلّق به زیارت خاص وجود مبارک امام رضاست درباره او هم عزیزان و فضلای خراسانی هم در جمع ما حضور دارند که ـ إن‌شاءالله ـ امیدواریم همه فضلا و علما به درجات عالیه اجتهاد و عقل و عدل برسند مخصوصاً خراسانی‌ها. در اینجا وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) فرمود من اگر بخواهم زودتر از این می‌خوانم؛ ولی قرآن را من در ظرف سه روز ختم می‌کنم، اگر بخواهم زودتر هم ختم می‌کنم؛ اما من به هیچ آیه‌ای نمی‌رسم مگر اینکه درباره آغاز و انجام این آیه درباره چه کسی نازل شده؟ پیامش چیست؟ ظاهرش چیست؟ باطنش چیست؟ چه دستوری دارد؟ درباره این فکر می‌کنم و اگر می‌خواستم به عنوان عادی قرآن را قرائت کنم خیلی سریع‌تر می‌خواندم؛ اما اینکه میبینید من در ظرف سه روز قرآن ختم می‌کنم برای این نکته است.[17] حالا یکی از رهآوردهای نورانی امام رضا(سلام الله علیه) که از همین قرآن کریم استفاده کرد عرض کنم که می‌شود مطلب سوم.

آن مطلب سوم این است که ما محتاج هستیم؛ اما به هر کسی که مشکل ما را حلّ بکند محتاج نیستیم، ما باید به کسی سر بسپاریم که محتاج نباشد، نه اینکه مشکل ما را حلّ کند. فقیر به مستغنی محتاج نیست، به غنی محتاج است. ما سه تا واژه داریم: یکی فقر است یکی استغناست یکی غنا. فقیر یعنی کسی که محتاج است، یک؛ و چیزی که نیاز او را برطرف بکند ندارد، دو؛ مجموع این دو تا سلب می‌شود فقر و فقیر هم به معنای ندار نیست، به معنی گِدا نیست. فارسی آن هنر را ندارد که عظمت و جلال و جمال واژه‌های عربی را بفهماند. اینکه وجود مبارک امام باقر فرمود: قرآن عربی مبین است برای اینکه «یُبِینُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِینُهُ الْأَلْسُن‏»؛[18] تمام زبان‌های دنیا را عربی می‌تواند ترجمه کند؛ اما عربی را زبان‌های دیگر نمی‌توانند ترجمه بکنند. ما کسی که جیبش خالی است کیفش خالی است می‌گوییم گِدا! گِدا بار علمی ندارد. اما قرآن نمی‌گوید گِدا، می‌گوید فقیر. فقیر به معنی گِدا نیست، فقیر به معنی ندار نیست، فقیر به معنی مجموع این دو تا سلب نیست؛ فقیر بر وزن فعیل به معنی مفعول است. آن ملتی که جیبش خالی است کیفش خالی است، چون ستون فقراتش شکسته است به او می‌گویند فقیر. این کجا، گِدا کجا؟! کلمه گِدا حرف علمی نیست؛ بلکه گدا یعنی ندار. مجموع این دو تا سلب می‌شود گِدا؛ یعنی کسی محتاج باشد به چیزی و چیزی که آن حاجتش را رفع بکند ندارد، این دو تا سلب را که کنار هم بگذارید ما در فارسی می‌گوییم گِدا؛ اما قرآن که می‌گوید گِدا، نمی‌گوید گِدا، می‌گوید فقیر. ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ[19] یعنی ملّتی که جیبش خالی است کیفش خالی است، این ستون فقراتش شکسته است این با سفارش، اقتصاد مقاومتی پیدا نمی‌کند! با نصیحت، شما ویلچری را قائم نمی‌کنید! فقیر یعنی فقیر، گِدا یعنی گِدا! عربی را که مبین گفتند برای این هنر علمی اوست، مسکین هم همین طور است؛ مسکین یعنی اهل سکونت است اهل ساکن است نمی‌تواند حرکت کند؛ آن ملتی که جیبش خالی است کیفش خالی است این با سفارش حرکتی نیست، این ساکن است، مسکین است، اهل مسکنت است، زمینگیر است. عربی کجا فارسی کجا؟!

به هر تقدیر فرمود من قرآن را با این واژه‌ها مطالعه می‌کنم؛ لذا طول می‌کشد و اگر بخواهید شما من نکاتی درباره قرآن بگویم شما ببینید که بشر به چه کسی محتاج است؟ بشر خودش فقیر است برای اینکه در سوره مبارکه «نحل» است، ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾،[20] ما در زادروزمان چیزی بلد نبودیم بدیهیات را هم نمی‌دانستیم، بنابراین ما محتاجیم؛ در تعلیم محتاجیم، در تکوین محتاجیم، این می‌شود فقیر. مستغنی کسی است که محتاج هست، ولی چیزی که نیازش را برطرف بکند دارد، او می‌شود مستغنی. فقیر به مستغنی تکیه نمی‌کند، این بیان نورانی امام رضا این است. فقیر به غنی که سوم یعنی سومین مطلب، غنی یعنی بی‌نیاز، نه محتاج هست، ولی مشکل خودش را خودش حلّ می‌کند. غنی یعنی بی‌نیاز و ما غیر از ذات اقدس الهی کسی دیگر نداریم؛ این را امام رضا از کجا استفاده می‌کند؟ فرمود چه در علم چه در عمل در همه امور بشر به «الله» محتاج است نه به عملا نه به اغنیا، نه به حکما، نه به فلان، اینها همه‌شان محتاج هستند، چرا؟ برای اینکه ذات اقدس الهی در قرآن کریم چنین فرمود، همین امامی که فرمود من هر آیه را با مطالعه قرائت می‌کنم، فرمود: ﴿أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ یَهِدِّی إِلاّ أَن یُهْدَی﴾،[21] حضرت از این آیه چه می‌فهمد؟ فرمود بشر به هدایت‌ گری که خودش محتاج به هدایت است محتاج نیست؛ بشر به علما و حکما و صلحا و بزرگان و اینها محتاج نیست، چون همه اینها محتاجند به هدایت. خدا در این آیه سوره «هود» نفرمود که سخنگویان دو قسم‌اند: بعضی به حق دعوت می‌کنند؛ بعضی به باطل دعوت می‌کنند و شما حرف کسی را گوش بدهید که به حق دعوت می‌کند! سخن در این است که هر دو به حق دعوت می‌کنند؛ منتها یکی بعد از اینکه خودش کامل شد دعوت می‌کند و دیگری کامل بالذات است ﴿أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ یَهِدِّی إِلاّ أَن یُهْدَی﴾، نه «أفمن یهدی الی الظلم»، فرمود هر دو به حق دعوت می‌کنند هر دو سخنشان خوب است. یکی حکیم است یکی پیغمبر، یکی پیغمبر است یکی خدا، ما حرف چه کسی را گوش بدهیم؟ فرمود حرف پیغمبر را گوش بدهید که حرف خدا را نقل می‌کند، این ﴿لاَ یَهِدِّی﴾، اصلش «لا یهتدی» بود که ﴿لاَ یَهِدِّی﴾ شد. نفرمود «أفمن یهدی الی الحق أحق أن یتبع أم من یهدی الی الباطل»، سخن در این نیست که یکی حق است یکی باطل، سخن در این است که هر دو به حق دعوت می‌کنند؛ منتها یکی باید برود مدرسه و درس بخواند و ما را به حق دعوت بکند، یکی نگار مکتب نرفته است که به غمزه مسئلهآموز صد مدرّس است.[22] آنکه استاد می‌خواهد نه، آنکه استاد نمی‌خواهد آری! ﴿أَفَمَن یَهْدِی﴾، این بیان نورانی امام رضاست، فرمود من این طور مطالعه می‌کنم و این گونه قرآن می‌خوانم. حالا چون این طور قرآن می‌خوانم ما به غنی محتاجیم نه به مستغنی؛ البته حکما علما اینها حرف‌های انبیا را برای ما نقل می‌کنند، انبیا هم حرف ذات اقدس الهی را نقل می‌کنند، ما هم که قرآن را بالای سر می‌گذاریم برای اینکه حرف کسی است که عالِم بالذات است. ما حتی در بدیهیات معلم می‌خواهیم، ما می‌دانیم دو دو تا چهارتا، ما می‌دانیم کلّ بزرگ‌تر از جزء است؛ اما این طور نیست که اینها ضروری الوجود باشند. در منطق از این قضایای بدیهی به عنوان قضایای حتمی و ضروری یاد می‌کنند؛ اما معنای ضروری غیر از وجوب وجود است. معنای ضروری این است که ثبوت محمول برای موضوع حتمی است؛ اما حالا این موضوع حتمی الوجود است؟ اگر کلّی داشتیم بزرگ‌تر از جزء است اگر دو، دو تا داشتیم یقیناً می‌شود چهار تا، اگر عدد چهار داشتیم یقیناً زوج است؛ اما حالا عدد چهار واجب الوجود است؟ معنای قضیه ضروری، ضرورت ثبوت محمول برای موضوع است نه وجوب خود قضیه، اصلاً ممکن است چنین چیزی یافت نشود؛ لذا از اینها به عنوان ضرورت ذاتی یاد می‌کنند نه ضرورت ازلی. فرمود بشر محتاج به چیزی است که او خودش قائم به ذات باشد؛ این را وجود مبارک امام رضا از این آیه استفاده می‌کند. شاگردانشان هم یاد می‌دهند که شما چگونه از قرآن بهره بگیرید، از آن به بعد حکما لوازم قضایای قرآنی را هم از خود قرآن به دست می‌آورند، چون همان طوری که دلالت مطابقه حجت است، دلالت تضمن حجت است، دلالت التزام هم حجت است. لوازمش می‌شود حجت. بیانی سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی دارند؛ البته دیگران هم حتماً دارند، بیانی هم بعضی از بزرگان حکمت دارند. مرحوم علامه(رضوان الله علیه) دارند که این قضیه «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان»[23] این به منزله عکس نقیض آن آیه است که خدا فرمود: ﴿وَ مَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلاّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾،[24] چطور؟ برای اینکه این آیه، سفاهت را معنا می‌کند، سفیه را معنا می‌کند، می‌گوید هر کس روش ابراهیم را نداشت سفیه است، این یک موضوع است و یک محمول، ﴿وَ مَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلاّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾؛ یعنی هر کس از روش خلیل حق که «خلیل من همه بتهای آزری بشکست»[25] اگر از خلیل حق فاصله گرفت این سفیه است. عکس نقیض آن این است که اگر کسی سفیه نباشد راه خلیل را طی می‌کند عکس نقیضش این است. آن وقت این عکس نقیض به صورت حدیث معروف درآمد که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان»، چون عقل در مقابل سفاهت است. عاقل کیست؟ ابراهیمی باشد؛ هر کس از روش خلیل حق فاصله گرفت سفیه است، هر کس عاقل هست راه خلیل حق را طی می‌کند؛ لذا ایشان می‌فرماید این جمله «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان» که حدیث نورانی اهل بیت(علیهم السلام) به منزله عکس نقیض آیه ﴿وَ مَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلاّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ است.[26] اما آنکه حکمای قبل از چهارصد سال و مانند آن آمدند مرتّب گفتند آن چیزی است که مربوط به سوره مبارکه «حشر» است؛ در سوره «حشر» فرمود: ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾،[27] اینها خدا را فراموش کردند؛ لذا به فکر خودشان نیستند، به فکر همه چیز هستند، اما به فکر خودشان نیستند؛ به فکر زن هستند، به فکر فرزند هستند، به فکر دنیا هستند، به فکر خانه هستند، اما همه اینها را که باید رها بکنند به فکر همه اینها هستند؛ اما به فکر آن چیزی که باید با او باشد به فکر آن نیست. در سوره مبارکه «حشر» فرمود اینها چون خدا را فراموش کردند، خطرش این بود که به إنساء مبتلا شدند و خدا هم اینها را از یاد خودشان برد ﴿نَسُوا اللَّهَ﴾ این مقدّم، ﴿فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ این تالی یا به منزله محمول. عکس نقیض آن این است: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»،[28]اگر کسی به فکر خود بود معلوم می‌شود به فکر خدای خودش هست، نه اینکه اگر کسی به فکر خودش بود بعدها خدا را می‌شناسد، نفرمود «من عرف نفسه فقد یعرف الله» با فعل مضارع! با فعل ماضی گفت: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ»، معلوم می‌شود «عَرَفَ رَبَّهُ»، قبلاً خدا را شناخت که خودش را می‌شناسد. اگر خدا را نشناخته بود می‌شد ﴿نَسُوا اللَّهَ﴾ خودش را هم نمی‌شناخت می‌شد ﴿فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾. این لطایف جزء مدالیل التزامی همین قضایاست که از رهبری امام رضا(سلام الله علیه) استفاده شد حضرت فرمود ما که همه جزئیات را نباید به شما درس بدهیم، ما مجتهدپرور هستیم. کسی که کلاس‌های عادی می‌رود به هر حال همان درس‌های عادی را می‌خواند، فرمود ما کلاس باز نکردیم که هر عوامی بیاید، ما اینجا آمدیم برای پرورش مجتهدان؛ یعنی ما قواعد کلّی را می‌گوییم این شنونده خودش باید استنباط کند «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیعُ»؛[29] فرمود ما کلیات و قواعد اولیه را به شما یاد می‌دهیم، بعد شما خودتان استنباط کنید. وجود مبارک امام رضا که نمی‌آمد برای توده مردم سخنرانی بکند، آن بار عام را می‌دادند غالب دانشوران شرق و غرب در خراسان جمع می‌شدند فرمود ما این کاره‌ایم «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیعُ». شاگردان فراوانی تربیت می‌کردند و بعد می‌فرمودند: «یُعْرَفُ هَذَا وَ أَشْبَاهُهُ‏ مِنْ کِتَابِ اللَّه‏»؛[30] این گونه از استدلال‌ها که هیچ گاه با فعل مضارع نگفتند اگر کسی خودش را بشناسد بعدها خدا را بشناسد، با فعل ماضی دستور دادند که اگر کسی خدا را بشناسد معلوم می‌شود قبلاً خدا را شناخته است. این گونه از استدلال‌ها از بیانات نورانی امام رضا(سلام الله علیه) است که ـ إن‌شاءالله ـ روز زیارت مخصوص اگر مشهد مشرّف هستید آنجا زیارت می‌کنید، نشد از دور زیارت می‌کنید و وجود مبارک امام رضا هم به مقامی رسیده است که هر کس در هر گوشه عالَم خشنود بشود به وساطت مقام رضاست، نه اینکه او چون راضی است به مقام رضا! «رِضَی‏ اللَّهِ‏ رِضَانَا» یا «رَضِینَا بِقَضَاءِ اللهِ» آن مقام را بعضی از شاگردان آنها هم دارند. هیچ کس در هیچ نقطه عالَم خشنود نمی‌شود مگر به وساطت وجود مبارک علی بن موسی الرضا، این می‌شود مقام. به هر حال باید فیضی از خدا برسد تا مشکل این آقا حلّ بشود؛ حالا یا چه شفای بیماری باشد یا ادای دین باشد حلّ مشکلات باشد، فیضی باید برسد تا او خوشحال بشود، مجرای این فیض وجود مبارک علی بن موسی است این می‌شود مقام رضا. در بعضی از زیارتنامه‌ها این لطیفه هست که هیچ کس از هیچ چیزی راضی نمی‌شود مگر به وساطت مقام شامخ امام رضا که امیدواریم ذات اقدس الهی این برکت را به وجود مبارک امام رضا داده است از همین راه، نظام ما را راضی کند، رهبر ما را راضی کند، مراجع ما را راضی کند، دولت و ملت و مملکت ما را راضی کند و همه مسئولان را راضی کند!

مشکلات را در سایه رضای مقام وجود مبارک امام رضا حلّ بفرماید!

روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرماید!

خطر سلفی و تکفیری و داعشی را به استکبار و صهیونیسم برگرداند!

مشکلات اقتصاد و ازدواج جوان‌ها را در سایه لطف مقام رضوی به برکت دعای ولیّ عصر(ارواحنا فداه) حلّ بفرماید و این نظام را تا ظهور صاحب اصلی‌اش از هر خطری محافظت بفرماید و ادعیه خالصانه همه شما برادران و خواهران ایمانی را مستجاب قرار بدهد!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1]. سوره اعراف, آیه142.

[2]. سوره یوسف، آیه106.

[3]. عدة الداعی و نجاح الساعی، ص99؛ تفسیر نور الثقلین، ج2، ص476.

[4] . سوره فتح، آیه4.

[5] . سوره مؤمنون، آیه1.

[6] . سوره مؤمنون، آیه3.

[7] . سوره آل عمران، آیه133.

[8] . سوره حدید، آیه21.

[9] . سوره مؤمنون، آیه57.

[10] . سوره مؤمنون، آیه58.

[11] . سوره مؤمنون، آیه59.

[12] . سوره مؤمنون، آیه61.

[13] . التوحید (للصدوق)، ص27.

[14]. مصباح الشریعة، ص44.

[15] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج3، ص163.

[16] . سوره اعراف، آیه142.

[17] . الأمالی(للصدوق)، النص، ص660.

  [18]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص632.

  [19]. سوره توبه، آیه60.

  [20]. سوره نحل، آیه78.

  [21]. سوره یونس، آیه35.

[22] . دیوان حافظ، غزل شماره167؛ «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت ٭٭٭ به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد».

[23] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص11.

[24]. سوره بقره، آیه130.

[25]. دیوان سعدی، غزل40؛ «دگر به روی کَسم دیده بر نمی‌باشد ٭٭٭ خلیل من همه بت‌های آزری بشکست».

[26] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏1، ص300.

[27]. سوره حشر، آیه19.

[28]. مصباح الشریعة، ص13؛ متشابه القرآن و مختلفه(لابن شهر آشوب)، ج‏1، ص44؛ عوالی اللئالی, ج4, ص102.

[29]. وسائل الشیعه، ج 27، ص 62.

[30] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج3، ص33.

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۰۵ ق.ظ | علی | ۰ نظر

جلسه درس اخلاق (1395/05/28)

   00:00            00:00    
 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیته الأطیبین الأنجبین سیما بقیة الله فی العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء إلی الله».

مقدم شما بزرگوران اساتید دانشگاه، روحانیت معظّم، برادران ایمانی و خواهران مؤمنه را گرامی می‌داریم و ایام کرامت خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) را ارج می‌نهیم، امیدواریم که این مائده کرامت بهره همه ما بشود إن‌شاءالله به مقداری که از قرآن و عترت طرفی ببندیم و از کرامت اولیای الهی متنعّم بشویم.

 دستورهایی که در دین به ما داده‌اند قسمت مهمّش ناظر به این است که بهره اخروی ببریم آیا دنیا و آخرت دو جهان جدا و گسسته از هم‌اند یا یک سلسله واقعیت‌هایی است که ظاهرش دنیاست و باطنش آخرت است؟ از بخشی از آیات قرآن کریم بر می‌آید که دنیا ظاهر این عالَم است و آخرت، باطن این عالَم، فرمود: ﴿یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾،[1] این تقابل و تفصیل نشان می‌دهد که این سَمتش می‌شود دنیا، آن سَمتش می‌شود آخرت، این طور نیست که کلّ دنیا از بین برود و یک عالَم نویی ساخته بشود به نام آخرت. آنچه به این سَمت است دنیا نام دارد، آنچه باطن این هست آخرت نام دارد. آنکه اهل ظاهر هست علم ظاهری دارد همین نشئه را می‌بیند، آنکه دید درون دارد باطن‌نگر است اهل باطن است باطنش را هم می‌بیند. این بیان نورانی حضرت امیر در آن خطبه که سید رضی(رضوان الله علیه) در این نهج البلاغه خیلی فطانت و زیرکی خرج داد و همه حرف‌ها را یکجا نقل نکرد این خطبه تقریباً بیست صفحه است که سید رضی هشت صفحه‌اش را نقل کرد و ظاهراً بخشی از جمله‌ها را اصلاً نقل نکرد، بخشی را هم متفرّقه نقل کرد از بس این خطبه سنگین است. همین خطبه بود که  وجود مبارک حضرت امیر به شنونده‌اش گفت نمی‌توانی تحمل کنی! گفت: «صِفْ‏ لِیَ‏ الْمُتَّقِین‏»؛ متقیان را برای من وصف کن! فرمود نمی‌توانی گوش بدهی! عرض کرد شما وصف بکنید حضرت گفت و گفت و گفت و این صیحه‌ای زد و همان جا رحلت کرد، فرمود من به شما گفتم «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْل‏»؛[2] من آن عالِمی نیستم که سخنرانی بکنم شما گوش بدهید، من آن قلّه‌ای‌ام که سیل دارم. غالب شما در تهران زندگی می‌کنید هر پنجاه یا شصت سال تهران ممکن است سیل بیاید؛ چون هر کوهی سیل ندارد، اینها یک مقدار باران می‌آید در دامنه‌اش حل می‌شود؛ ولی کسانی که در دامنه کوه دماوند زندگی می‌کنند مستحضرند غالباً سیل است، هر وقتی باران تُند بیاید از بالا تا پایین چند هزار متر است این سیل را به همراه دارد. فرمود من آن کوهی هستم که سیل از من جاری می‌شود تو نمی‌توانی گوش بدهی! این سلسله جبال البرز که شما شرق تا غرب کشیده شده، اینها هر پنجاه سال صد سال اگر خیلی باران بیاید ممکن است سیلی دامنگیرش بشود اما آنهایی که در قله دماوند هستند مستحضرند این قله دماوند بخش وسیعی دارای شیارهای متعدد است که آنچه در قله می‌بارد به دامنه‌اش نمی‌ریزد، چون شیارهای فراوانی دارد، بخش کمی از این قله تا دامنه راه دارد، هر وقت باران تُند بیاید سیل است. فرمود: «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْل‏»، و شما هم که در تهران یا اطراف تهران در همین سلسله جبال البرز زندگی می‌کنید می‌بینید پرنده کمتر می‌تواند به قله دماوند برسد تا دامنه‌اش می‌رسد به سینه قله می‌رسد؛ اما به آن اوج نمی‌رسد. فرمود من آن قله بلندی‌ام که «لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْر»؛ هیچ پرنده‌ای هم نمی‌تواند؛ منتها حضرت منظورش از پرنده‌ها، اندیشه‌های فکری حکما و متکلّمین است؛ یعنی اینها نمی‌توانند به اوج من برسند، «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْل‏». آن قدر آن شخص اصرار کرد، فرمود نمی‌توانی تحمّل کنی! گفت و گفت و گفت و همانجا این شخص نفسش تمام شد و رحلت کرد. حضرت فرمود: «هَکَذَا تَصْنَعُ‏ الْمَوَاعِظ»؛[3] یک انسان جسوری گفت که اگر مواعظ اثر می‌کند، پس چرا در شما اثر نکرد؟ فرمود من آن قلّه‌ام من خودم سیل دارم، من که از بین نمی‌روم، تو متوجه نیستی! نگو چرا در تو اثر نکرد! من خودم منشأ سیل هستم این مرا از بین نمی‌برد یک چیز دیگر است که مرا از بین می‌برد!

بنابراین این خطبه تقریباً بیست صفحه است، مرحوم سید رضی هفت، هشت صفحه را نقل کرد، بخشی از اینها را تکه‌تکه کرد، آن خطبه اواخر نهج البلاغه در وسط‌های خطبه، آن یک خطبه سه چهار سطری است که «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّی ... بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِیر الْبَرْق»[4] این هم جزء همان خطبه است؛ آنجا دیگر مسئله فلسفه و کلام نیست آنجا بخش عرفان است فقط؛ یعنی اینها کسانی‌اند که عقلشان را زنده کردند و نفسشان را راندند و اهل کشف و شهود شدند. اهل فهم نشدند، اهل فهمیدن نشدند، اهل نگاه کردن نشدند، اهل دیدن شدند، دیدند «حَتَّی ... بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِیر الْبَرْق»، اینها برق زد دیدند. حضرت در همان خطبه، اوّل از «کأنّ» سخن گفت بعد از «أنّ». فرمود اینها گویا بهشت را می‌شنوند اینها که «وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَی الْعِلْمِ النَّافِع‏»، «فَهُم‏ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»؛[5] اینها گویا بهشت را می‌بیند گویا جهنم را می‌بینند گویا زوزه سگان جهنم را می‌شنوند گویا بهشت را می‌بینند «فَهُم‏ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ»، این با «کأنّ» ذکر کرد بعد این «کأنّ» شده «أنّ»؛ اوّل مقام احسان است که گویا بهشت را می‌بینند؛ بعد خود بهشت را می‌بینند: «حَتَّی ... بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِیر الْبَرْق». این البته نفسگیر است!

 آخرت پشت این دنیاست، دنیا روی آن دنیاست. نتیجه‌هایی که آنجا به ما می‌گویند آن نتیجه‌ها آنچه ظاهر این دنیاست پشت آن دنیا قرار می‌گیرد. شما در اوصاف بهشتی‌ها می‌بینید قرآن کریم وقتی بهشت را وصف می‌کند می‌فرماید بهشتی‌ها ﴿مُتَّکِئِینَ عَلَی فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾،[6] فرش‌های بهشتی‌ها را که می‌شمرند بررسی می‌کنند می‌گویند اینها فرش‌هایشان یک آستر و یک ابره دارد، آستر این فرش حریر است؛ اما ابره‌اش چیست که شما ندیدید! «بطائن» جمع بطانه است، «الظهارة» آنهایی که نصابخواندند می‌دانند «الظهارة أبره دان و البطانة آستر» آسترِ فرش به نام بطانه است و أبره فرش به نام الظهارة است. فرمود آسترش استبرق است؛ چون فرش به هر حال آسترش روی خاک است، آن خیلی سعی نمی‌کنند که نقش و نگاهرش، ابریشم آن خیلی گرانبها باشد آستر بالاخره روی خاک است ابره‌اش هر چه هست تمام نقاشی و هنر روی ابره‌اش است. فرمود: ابره فرش بهشتی چیست شما نشنیدید و نمی‌دانید ﴿لاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُم﴾؛[7] اما آسترش ابریشم است، ﴿بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾ اگر یک چنین عالَمی است، پس باطن دنیا می‌شود آخرت، این طور نیست که دنیا یک عالَمی باشد جدا، آخرت یک عالَمی باشد جدا، این کلاً نابود می‌شود او تازه پدید می‌آید! اگر تازه پدید بیاید که نتیجه این عالَم نیست. بنابراین آنها که اهل ظاهر و باطن هر دو را می‌بینند هم اکنون جایشان را می‌بینند. اینکه وجود مبارک سید الشهداء در شب عاشورا جای یک عده را نشان داد از همین قبیل است. اینکه وجود مبارک امام سجاد[8] و امام باقر[9] هر دو در سرزمین عرفات باطن یک عده را نشان دادند از همین قبیل است، چون هم امام باقر هم امام سجاد(علیهما السلام) کسانی که با امام زمانشان هماهنگ نبودند این نشان داد که اینها این طور هستند.

بنابراین ما عالَمی داریم به نام دنیا، عالَمی هم داریم به نام آخرت، آن باطن همین است. اگر دقیق باشیم می‌توانیم وضع باطن را ببینیم هم اکنون ببینیم، جایمان را ببینیم و وضعمان را ببینیم و راحت بشویم. دیگر نگوییم نسیه است، آن نقد است و شوق هم دارد و عطش هم دارد و فضیلت هم به همراه است. این دنیا و آخرت که باطن این دنیا به نام آخرت است، وقتی به صورت یک انسان در بیاید، می‌شود امام؛ وقتی به صورت یک کتاب در بیاید می‌شود قرآن. این قرآن یک ظاهر و باطنی دارد، ظاهر قرآن را خیلی‌ها ممکن است بروند در حوزه‌ها درس بخوانند؛ اما باطن قرآن را همان انسان کامل می‌فهمد. قتاده از مفسّران معروف کوفه است، وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) فرمود من شنیدم تو در کوفه فتوا می‌دهی؟ عرض کرد آری، فرمود به چه فتوا می‌دهی؟ «بماذا تفتی»؟ عرض کرد «بالقرآن». فرمود: «کیف تفتی بالقرآن وَ مَا وَرَّثَکَ‏ اللَّهُ‏ مِنْ کِتَابِهِ حَرْفا»؛[10] تو یک حرف از قرآن ارث نبردی، با اینکه او مدرّس رسمی قرآن بود در کوفه. خیلی از حرف‌ها را شیخ طوسی از قتاده نقل می‌کند، بعد از امین الاسلام از او نقل می‌کند. این قتاده مفسّر رسمی مسجد کوفه بود، حضرت فرمود، یعنی تو علم الدراسه داری درس خواندی اما علم الوراثه نداری. علم الوراثه درسی نیست

بشو اوراق اگر همدرس مایی *** که علم عشق در دفتر نباشد[11]

علم الدراسه همین است گاهی هم انسان فراموش می‌کند گاهی هم یادش است. علم الدراسه با درس و بحث استاد و حوزه و دانشگاه حلّ می‌شود؛ اما علم الوراثه با درس و بحث حلّ نمی‌شود با پیوند حلّ می‌شود. اگر کسی تجارت کرد، انسان می‌تواند از او بپرسد چگونه ثروت پیدا کردی؟ او راهش را می‌گوید که من تولید کردم فلان خرید را کردم فروختم تاجر شدم؛ اما اگر کسی ارث فراوانی ببرد نمی‌شود گفت آقا! شما چه کار کردی که مالک شدی؟ که ما هم همان کار را بکنیم! او با آن مورّث پیوند داشت علم الوراثه کسبی نیست تا ما بگوییم آقا تو از چه راه سرمایه‌دار شدی ما هم سرمایه‌دار بشویم، این می‌گوید من با آن مورّث رابطه داشتم پسر او بودم. علم الوراثه با کسب حلّ نمی‌شود، اگر آن حقیقتی که ظاهرش دنیاست باطنش آخرت است، به صورت انسان دربیاید می‌شود امام معصوم، به صورت کتاب در بیاید می‌شود قرآن کریم. ببینید حالا این قرآن کریم را چگونه به ما معرفی کردند؟ وجود مبارک امام صادق فرمود، ائمه دیگر این فرمایش را دارند که درجات بهشت به عدد آیات قرآن کریم است، این یعنی چه؟ یعنی درجات بهشت شش هزار و اندی است چون آیه شش هزار و اندی است قرآن شش هزار و اندی آیه دارد؟ این چه فخری است؟! ذیلش این را معنا می‌کنند اینکه درجات بهشت به عدد آیات قرآن کریم است «یُقَالُ لِقَارِئِ الْقُرْآنِ‏ اقْرَأْ وَ ارْق‏»؛[12] بخوان و بالا برو! یعنی هر آیه‌ای از آیات قرآن ظاهرش آیه است ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا،[13] باطنش بهشت است. ﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ﴾[14] ظاهرش قرآن است، باطنش جهنم است. این ترکش می‌شود بهشت، عملش می‌شود جهنم. اینکه فرمود درجات بهشت به عدد آیات قرآن کریم است، این نمی‌خواهد یک مسئله ریاضی را برای ما حلّ کند، می‌خواهد بگوید ظاهرش قرآن است، باطنش بهشت؛ به دلیل اینکه در ذیلش فرمود به اهل قرآن می‌گویند بخوان و بالا برو! هر اندازه که با قرآن بودی همان اندازه را می‌خوانی و به همان اندازه درجات شما در بهشت بالا می‌رود، چون بعضی‌ها درجات کمتری دارند بعضی درجات بیشتری دارند. در سوره مبارکه «مجادله» ملاحظه بفرمایید، فرمود: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[15] این ﴿دَرَجَاتٍ﴾ منصوب است تمییز است برای جمله دوم. چون برای جمله دوم تمییز آوردند، جمله اوّل تمییزش محذوف است به قرینه ذکرش؛ یعنی «یرفع الله الذین آمنوا درجةً و الذین اوتوا العلم منکم درجاتٍ»، این چند درجه دارد او یک درجه. به هر حال برای علما و غیر علما، برای اساتید دانشگاه و شاگردانشان فرق است، برای دیگران هم فرق است. فرمود درجات بهشت به اندازه آیات قرآن کریم است. اگر درجات بهشت به اندازه آیات قرآن کریم است هر اندازه ما در خدمت قرآن بودیم و فهمیدیم، یک؛ باور کردیم، دو؛ عمل کردیم، سه؛ و منتشر کردیم، چهار؛ می‌توانیم یک پله بالا برویم. چرا خودمان را ارزان بفروشیم؟! برخی‌ها اصلاً عادت کردند به ذکرهای ویژه قرآنی، آن اذکاری که در قرآن کریم است چه درود باشد بر اهل بیت(علیهم السلام)، چه تسبیح باشد چه تحمید باشد، اینها ذکر است. بعضی از ذکرها آموزنده است، برخی‌ها به ذکر یونسی سرگرم‌اند، برخی‌ها به ذکر یوسفی سرگرم‌اند، برخی‌ها به ذکرین سرگرم هستند. در خیلی از خطرات و حالات ما می‌بینیم می‌گویند التماس دعا! می‌دانید ممکن است دیگری دعا بکند برای ما و اما آن دلِ شکسته زمینه استجابت دعا دارد. بارها به عرض شما رسید که ذات اقدس الهی فرمود من هم مهمان می‌شوم هم میزبان؛ میزبان می‌شوم که مشخص است در ماه مبارک رمضان، روزه‌دار جزء «ضیوف الرحمن»اند، این را همه ما شنیده‌ایم و حاجی‌ها و معتمران که امیدواریم خطر آل سعود و یهود به خود آنها برگردد و حج و عمره باز بشود، زائران بیت الله هم جزء «ضیوف الرّحمان»[16] هستند، آنجا سرزمین مهمانی است «ضیوف الرحمان»‌اند، آنجا زمین مهمانی، اینجا زمان مهمانی است، این هست. فرمود همان طوری که من میزبانم مهمان هم می‌شوم. کجا و مهمان چه کسی هستی؟ «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ»؛[17] هر کس دل شکسته دارد مرا به عنوان مهمانی دعوت کنند حاضرم. کسی که بیمار است مشکلی دارد دل شکسته دارد لازم نیست به دیگری بگوید التماس دعا! رابطه خودش با خدای خود نزدیک است، این دل شکسته فقط غیر خدا را نمی‌خواهد. فرمود: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ»، هر کس دلش شکست، چون هیچ پناهگاهی ندارد. آن‌گاه می‌فهمد که ملجأ هم ذات اقدس الهی است با اخلاص می‌گوید «یا الله»! «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ». برخی‌ها ذکر یونسی دارند ﴿لاَّ إِلهَ إِلاّ أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ﴾،[18] اینها معروف است ذکر یونسی. برخی‌ها ذکر یوسفی دارند. وجود مبارک یوسف در تمام آن خطرات آن وقتی که چاه افتاد نگفت مرا دریاب! گفت صبر کردم. آن وقتی که به زندان افتاد نگفت مرا دریاب! گفت صبر کردم. حالا که به قدرت رسید به عزّت رسید به سلطنت رسید به حکومت رسید، عرض کرد پروردگارا! ﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الأحَادیثِ ... تَوَفَّنِی مُسْلِماً﴾؛[19] جانم را بگیر! اما در حال اسلام. در حال خطر و در حال مرض انسان تقاضای مرگ بکند هنر نیست؛ اما در کمال قدرت بگوید خدایا جانم را بگیر! نظر سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی[20] این است که ایشان در آن حال تقاضای مرگ نکرد، خواست به وصیت یعقوب و امثال یعقوب عمل کند آن هم یک بیان لطیفی است و آن این است که خدایا! آن توفیق را بده که من مسلمان بمیرم ﴿تَوَفَّنِی مُسْلِماً﴾، این سفارش یعقوب بود سفارش انبیاء این بود که ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَ أَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾،[21] مستحضرید مرگ قابل نهی نیست که نمیر! در اختیار کسی نیست؛ ولی می‌شود با یک قیدی نهی بشود، می‌گویند کافر نمیر! اصل مرگ نهی‌پذیر نیست که بگویند «لا تَمُت» یا ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ﴾ اینها قابل نهی‌ نیست؛ اما می‌شود با قید نهی کرد ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَ أَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾؛ مسلمان بمیرید! آنها که ذکر یوسفی دارند از خدا حُسن عاقبت می‌طلبند. عرض می‌کنند که پروردگارا! ﴿تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ﴾[22] حُسن عاقبت از بهترین نعمت‌هاست، حُسن خاتمت از بهترین نعمت‌هاست که انسان با همان وضع وارد برزخ می‌شود، دیگر ذات اقدس الهی﴿عَفَا اللّهُ عَمَّا سَلَفَ﴾.[23] در کلمات نورانی رسول گرامی در آن کلمات قصار(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) هست که پیغمبر به خدای سبحان عرض کرد پروردگارا! اعمال امت مرا در قیامت به من واگذار بکن که من نزد انبیای دیگر شرمنده نشوم! به من واگذار کن که من حسابرسی کنم! در این حدیث شریف آمده است که فرمود من اعمال امت تو را خودم به عهده می‌گیرم که حتی تو هم متوجه نشوی![24] این خداست! ببینید خدا خداست، به قول حضرت علامه حسن‌زاده فرمود چرا خدا خدا نمی‌گویی؟

«به مجاز این سخن نمی‌گویم*** به حقیقت نگفته‌ای الله»[25]

چرا خدا خدا نمی‌گویی؟ آن غزل لطیفشان. خدا خداست، ببینید با ما چه می‌کند؟ یک عده مأمور ویژه و بازرس ویژه می‌فرستد برای ما که کارهای ما را بررسی کنند، اگر یک عده مأمور ویژه می‌فرستد بازرسی می‌فرستد این یعنی چه؟ این یعنی ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِینَ﴾[26] آنها را فرستادم تا اعمال شما را ببینم! اصلاً ملائکه را فرستاده که اعمال ما را ضبط کنند ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِینَ ٭ یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ﴾،[27] اصلاً فرستاده این ملائکه را که اعمال را ضبط بکنند، شد؟ یک وقت نمی‌خواهد آبروی ما حتی نزد فرشته‌ها برود! آنجاها که خیلی حسّاس است، نمی‌گذارد آبروی نزد فرشته‌ها برود این دعای کمیلی که شما جمعه می‌خوانید چیست؟ «وَ بِرَحْمَتِکَ أَخْفَیْتَهُ وَ بِفَضْلِکَ سَتَرْتَهُ»[28] خدایا! «وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ‏ عَنْهُمْ‏ وَ بِرَحْمَتِک‏»، خدایا! یک سلسله کارهایی است که حتی ملائکه نمی‌بینند، نه اینکه او نبینند تو نگذاشتی ببینند! تو نمی‌خواهی آبروی ما نزد فرشته‌ها برود! این خداست. آن خدایی که حاضر نیست آبروی ما نزد ملائکه برود آن خدا حاضر است آبروی ما نزد مردم برود؟ یک چنین خدایی است! چرا ما با او درست رفتار نمی‌کنیم؟ «وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ‏ عَنْهُمْ‏»؛ اما «وَ بِرَحْمَتِکَ أَخفَیتَهُ وَ بِفَضلِکَ سَتَرتَهُ‏»، آنها ملائکه‌اند معصوم‌اند هرگز چیزی اشتباه نمی‌کنند؛ اما تو نگذاشتی! ﴿وَ مَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾[29] ذات اقدس الهی بالذات عالِم است، ملائکه مثل خدا نیستند که بالذّات علیم باشند! تو به اینها علم دادی، تو به اینها آگاهی دادی، تو به اینها إشهاد دادی تو به اینها شهود دادی؛ اما نمی‌خواهی آبروی ما نزد آنها برود، آنها را که ما نه آنها را می‌بینیم نه آنها را می‌شناسیم نه آنها برای کسی می‌گویند! این خداست! مناسب نیست با او رابطه و مراوده داشته باشیم؟ چرا خدا خدا نمی‌گویی؟

بنابراین با او رابطه داشتن خوب است او کاملاً حافظ ماست آبروی ما را در دنیا و آخرت حفظ می‌کند همیشه به پیغمبر فرمود من حساب مؤمنین را می‌رسم حتی نزد تو خجالت نکشند، این خداست! فرصت شب جمعه در پیش است آبروی ما در پیش است این دعاها مستجاب است. شما بزرگواران، اساتید محترم حوزه، اساتید محترم دانشگاه شهید بهشتی، بزرگواران سپاهی بسیجی و همه و همه این آبرو را دارید و دعایی که می‌کنید اوّل برای نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ولیّ عصر باشد بعد دعاهای شخصی باشد یقیناً خدا اثر دارد و اثربخش است.

من مجدّداً مقدم شما را گرامی می‌دارم و از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنم به فردفرد شما برادران و خواهران ایمانی سعادت و سیادت دنیا و آخرت مرحمت کند!

حشر همه شما با اهل بیت عصمت و طهارت باشد!

از دهه کرامت حداکثر بهره را ببرید!

جوانان و فرزندان ما تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت عصمت و طهارت باشند!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1] . سوره روم، آیه7.

[2]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه3.

[3]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.

[4]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه220.

[5] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.

[6]. سوره الرحمن، آیه54.

[7]. سوره سجده، آیه17.

[8] . التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری(عَلَیْهِ السَّلَام)، ص606 و 607؛ «قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ(عَلَیْهِ السَّلَام) وَ هُوَ وَاقِفٌ بِعَرَفَاتٍ لِلزُّهْرِیِّ: کَمْ تُقَدِّرُ هَاهُنَا مِنَ النَّاسِ. قَالَ: أُقَدِّرُ أَرْبَعَةَ آلَافِ أَلْفٍ وَ خَمْسَمِائَةِ أَلْفٍ کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ قَصَدُوا اللَّهَ بِآمَالِهِمْ وَ یَدْعُونَهُ بِضَجِیجِ أَصْوَاتِهِمْ. فَقَالَ لَهُ: یَا زُهْرِیُ‏ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ‏ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ! فَقَالَ الزُّهْرِیُّ: کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ، أَ فَهُمْ قَلِیلٌ‏ فَقَالَ لَهُ: یَا زُهْرِیُّ أَدْنِ لِی وَجْهَکَ. فَأَدْنَاهُ إِلَیْهِ، فَمَسَحَ بِیَدِهِ وَجْهَهُ، ثُمَّ قَالَ: انْظُرْ. [فَنَظَرَ] إِلَی النَّاسِ، قَالَ الزُّهْرِیُّ: فَرَأَیْتُ أُولَئِکَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ قِرَدَةً، لَا أَرَی فِیهِمْ إِنْسَاناً إِلَّا فِی کُلِّ عَشَرَةِ آلَافٍ وَاحِداً مِنَ النَّاسِ...».

[9]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص184؛ «قَالَ أَبُو بَصِیرٍ لِلْبَاقِرِ(عَلَیْهِ السَّلَام) مَا أَکْثَرَ الْحَجِیجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِیجِ‏ فَقَالَ بَلْ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِیَاناً فَمَسَحَ عَلَی عَیْنَیْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِیراً فَقَالَ انْظُرْ یَا أَبَا بَصِیرٍ إِلَى الْحَجِیجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَکْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِیرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَیْنَهُمْ کَالْکَوْکَبِ اللَّامِعِ فِی الظَّلْمَاءِ...».

[10]. ر. ک: وسائل الشیعة، ج‏27، ص185.

[11] . دیوان حافظ، غزل شماره162.

[12]. من لا یحضره الفقیه، ج‏2، ص628.

[13] . سوره حجرات، آیه6.

[14] . سوره مائده، آیه90.

[15] . سوره مجادله، آیه11.

[16]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص189؛ «...أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَام سُئِل ‏... قِیلَ لَهُ فَلِمَ حُرِّمَ الصِّیَامُ أَیَّامَ التَّشْرِیقِ قَالَ لِأَنَّ الْقَوْمَ زُوَّارُ اللَّهِ وَ هُمْ فِی ضِیَافَتِهِ وَ لَا یَجْمُلُ بِمُضِیفٍ أَنْ یُصَوِّمَ أَضْیَافَه‏».

[17] . منیة المرید، ص123.

[18] . سوره انبیاء، آیه87.

[19] . سوره یوسف، آیه101.

[20] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏6، ص278.

[21] . سوره بقره، آیه132.

[22] . سوره یوسف، آیه101.

[23] . سوره مائده، آیه95.

[24]. نهج الفصاحة، ص517؛ «سَأَلْتُ اللَّهَ أنْ یَجْعَلَ حِسابَ أُمَّتِی اِلَیَّ لِئَلا تَفْتَضِحَ عِنْدَ الأُمَمِ فَأَوْحَی اللَّهُ عزَّ وَجَلَّ اِلَی یا مُحَمَّدُ بَلْ أنَا أُحاسِبُهُمْ فَإِنْ کانَ مِنْهُمْ زَلَّةٌ سَتَرْتُها عَنْکَ لِئَلا تَفْتَضِحَ عِنْدَکَ».

[25] . دیوان علامه حسن زاده آملی.

[26] . سوره انفطار، آیات10 و11.

[27] . سوره انفطار، آیات10 و12.

[28] . مصباح المتهجد، ج‌2، ص849.

[29] . سوره مریم، آیه64.

بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۳۲ ق.ظ | علی | ۰ نظر

جلسه درس اخلاق (1395/05/28)

   00:00            00:00    
 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیته الأطیبین الأنجبین سیما بقیة الله فی العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء إلی الله».

مقدم شما بزرگوران اساتید دانشگاه، روحانیت معظّم، برادران ایمانی و خواهران مؤمنه را گرامی می‌داریم و ایام کرامت خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) را ارج می‌نهیم، امیدواریم که این مائده کرامت بهره همه ما بشود إن‌شاءالله به مقداری که از قرآن و عترت طرفی ببندیم و از کرامت اولیای الهی متنعّم بشویم.

 دستورهایی که در دین به ما داده‌اند قسمت مهمّش ناظر به این است که بهره اخروی ببریم آیا دنیا و آخرت دو جهان جدا و گسسته از هم‌اند یا یک سلسله واقعیت‌هایی است که ظاهرش دنیاست و باطنش آخرت است؟ از بخشی از آیات قرآن کریم بر می‌آید که دنیا ظاهر این عالَم است و آخرت، باطن این عالَم، فرمود: ﴿یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾،[1] این تقابل و تفصیل نشان می‌دهد که این سَمتش می‌شود دنیا، آن سَمتش می‌شود آخرت، این طور نیست که کلّ دنیا از بین برود و یک عالَم نویی ساخته بشود به نام آخرت. آنچه به این سَمت است دنیا نام دارد، آنچه باطن این هست آخرت نام دارد. آنکه اهل ظاهر هست علم ظاهری دارد همین نشئه را می‌بیند، آنکه دید درون دارد باطن‌نگر است اهل باطن است باطنش را هم می‌بیند. این بیان نورانی حضرت امیر در آن خطبه که سید رضی(رضوان الله علیه) در این نهج البلاغه خیلی فطانت و زیرکی خرج داد و همه حرف‌ها را یکجا نقل نکرد این خطبه تقریباً بیست صفحه است که سید رضی هشت صفحه‌اش را نقل کرد و ظاهراً بخشی از جمله‌ها را اصلاً نقل نکرد، بخشی را هم متفرّقه نقل کرد از بس این خطبه سنگین است. همین خطبه بود که  وجود مبارک حضرت امیر به شنونده‌اش گفت نمی‌توانی تحمل کنی! گفت: «صِفْ‏ لِیَ‏ الْمُتَّقِین‏»؛ متقیان را برای من وصف کن! فرمود نمی‌توانی گوش بدهی! عرض کرد شما وصف بکنید حضرت گفت و گفت و گفت و این صیحه‌ای زد و همان جا رحلت کرد، فرمود من به شما گفتم «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْل‏»؛[2] من آن عالِمی نیستم که سخنرانی بکنم شما گوش بدهید، من آن قلّه‌ای‌ام که سیل دارم. غالب شما در تهران زندگی می‌کنید هر پنجاه یا شصت سال تهران ممکن است سیل بیاید؛ چون هر کوهی سیل ندارد، اینها یک مقدار باران می‌آید در دامنه‌اش حل می‌شود؛ ولی کسانی که در دامنه کوه دماوند زندگی می‌کنند مستحضرند غالباً سیل است، هر وقتی باران تُند بیاید از بالا تا پایین چند هزار متر است این سیل را به همراه دارد. فرمود من آن کوهی هستم که سیل از من جاری می‌شود تو نمی‌توانی گوش بدهی! این سلسله جبال البرز که شما شرق تا غرب کشیده شده، اینها هر پنجاه سال صد سال اگر خیلی باران بیاید ممکن است سیلی دامنگیرش بشود اما آنهایی که در قله دماوند هستند مستحضرند این قله دماوند بخش وسیعی دارای شیارهای متعدد است که آنچه در قله می‌بارد به دامنه‌اش نمی‌ریزد، چون شیارهای فراوانی دارد، بخش کمی از این قله تا دامنه راه دارد، هر وقت باران تُند بیاید سیل است. فرمود: «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْل‏»، و شما هم که در تهران یا اطراف تهران در همین سلسله جبال البرز زندگی می‌کنید می‌بینید پرنده کمتر می‌تواند به قله دماوند برسد تا دامنه‌اش می‌رسد به سینه قله می‌رسد؛ اما به آن اوج نمی‌رسد. فرمود من آن قله بلندی‌ام که «لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْر»؛ هیچ پرنده‌ای هم نمی‌تواند؛ منتها حضرت منظورش از پرنده‌ها، اندیشه‌های فکری حکما و متکلّمین است؛ یعنی اینها نمی‌توانند به اوج من برسند، «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْل‏». آن قدر آن شخص اصرار کرد، فرمود نمی‌توانی تحمّل کنی! گفت و گفت و گفت و همانجا این شخص نفسش تمام شد و رحلت کرد. حضرت فرمود: «هَکَذَا تَصْنَعُ‏ الْمَوَاعِظ»؛[3] یک انسان جسوری گفت که اگر مواعظ اثر می‌کند، پس چرا در شما اثر نکرد؟ فرمود من آن قلّه‌ام من خودم سیل دارم، من که از بین نمی‌روم، تو متوجه نیستی! نگو چرا در تو اثر نکرد! من خودم منشأ سیل هستم این مرا از بین نمی‌برد یک چیز دیگر است که مرا از بین می‌برد!

بنابراین این خطبه تقریباً بیست صفحه است، مرحوم سید رضی هفت، هشت صفحه را نقل کرد، بخشی از اینها را تکه‌تکه کرد، آن خطبه اواخر نهج البلاغه در وسط‌های خطبه، آن یک خطبه سه چهار سطری است که «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّی ... بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِیر الْبَرْق»[4] این هم جزء همان خطبه است؛ آنجا دیگر مسئله فلسفه و کلام نیست آنجا بخش عرفان است فقط؛ یعنی اینها کسانی‌اند که عقلشان را زنده کردند و نفسشان را راندند و اهل کشف و شهود شدند. اهل فهم نشدند، اهل فهمیدن نشدند، اهل نگاه کردن نشدند، اهل دیدن شدند، دیدند «حَتَّی ... بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِیر الْبَرْق»، اینها برق زد دیدند. حضرت در همان خطبه، اوّل از «کأنّ» سخن گفت بعد از «أنّ». فرمود اینها گویا بهشت را می‌شنوند اینها که «وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَی الْعِلْمِ النَّافِع‏»، «فَهُم‏ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»؛[5] اینها گویا بهشت را می‌بیند گویا جهنم را می‌بینند گویا زوزه سگان جهنم را می‌شنوند گویا بهشت را می‌بینند «فَهُم‏ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ»، این با «کأنّ» ذکر کرد بعد این «کأنّ» شده «أنّ»؛ اوّل مقام احسان است که گویا بهشت را می‌بینند؛ بعد خود بهشت را می‌بینند: «حَتَّی ... بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِیر الْبَرْق». این البته نفسگیر است!

 آخرت پشت این دنیاست، دنیا روی آن دنیاست. نتیجه‌هایی که آنجا به ما می‌گویند آن نتیجه‌ها آنچه ظاهر این دنیاست پشت آن دنیا قرار می‌گیرد. شما در اوصاف بهشتی‌ها می‌بینید قرآن کریم وقتی بهشت را وصف می‌کند می‌فرماید بهشتی‌ها ﴿مُتَّکِئِینَ عَلَی فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾،[6] فرش‌های بهشتی‌ها را که می‌شمرند بررسی می‌کنند می‌گویند اینها فرش‌هایشان یک آستر و یک ابره دارد، آستر این فرش حریر است؛ اما ابره‌اش چیست که شما ندیدید! «بطائن» جمع بطانه است، «الظهارة» آنهایی که نصابخواندند می‌دانند «الظهارة أبره دان و البطانة آستر» آسترِ فرش به نام بطانه است و أبره فرش به نام الظهارة است. فرمود آسترش استبرق است؛ چون فرش به هر حال آسترش روی خاک است، آن خیلی سعی نمی‌کنند که نقش و نگاهرش، ابریشم آن خیلی گرانبها باشد آستر بالاخره روی خاک است ابره‌اش هر چه هست تمام نقاشی و هنر روی ابره‌اش است. فرمود: ابره فرش بهشتی چیست شما نشنیدید و نمی‌دانید ﴿لاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُم﴾؛[7] اما آسترش ابریشم است، ﴿بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾ اگر یک چنین عالَمی است، پس باطن دنیا می‌شود آخرت، این طور نیست که دنیا یک عالَمی باشد جدا، آخرت یک عالَمی باشد جدا، این کلاً نابود می‌شود او تازه پدید می‌آید! اگر تازه پدید بیاید که نتیجه این عالَم نیست. بنابراین آنها که اهل ظاهر و باطن هر دو را می‌بینند هم اکنون جایشان را می‌بینند. اینکه وجود مبارک سید الشهداء در شب عاشورا جای یک عده را نشان داد از همین قبیل است. اینکه وجود مبارک امام سجاد[8] و امام باقر[9] هر دو در سرزمین عرفات باطن یک عده را نشان دادند از همین قبیل است، چون هم امام باقر هم امام سجاد(علیهما السلام) کسانی که با امام زمانشان هماهنگ نبودند این نشان داد که اینها این طور هستند.

بنابراین ما عالَمی داریم به نام دنیا، عالَمی هم داریم به نام آخرت، آن باطن همین است. اگر دقیق باشیم می‌توانیم وضع باطن را ببینیم هم اکنون ببینیم، جایمان را ببینیم و وضعمان را ببینیم و راحت بشویم. دیگر نگوییم نسیه است، آن نقد است و شوق هم دارد و عطش هم دارد و فضیلت هم به همراه است. این دنیا و آخرت که باطن این دنیا به نام آخرت است، وقتی به صورت یک انسان در بیاید، می‌شود امام؛ وقتی به صورت یک کتاب در بیاید می‌شود قرآن. این قرآن یک ظاهر و باطنی دارد، ظاهر قرآن را خیلی‌ها ممکن است بروند در حوزه‌ها درس بخوانند؛ اما باطن قرآن را همان انسان کامل می‌فهمد. قتاده از مفسّران معروف کوفه است، وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) فرمود من شنیدم تو در کوفه فتوا می‌دهی؟ عرض کرد آری، فرمود به چه فتوا می‌دهی؟ «بماذا تفتی»؟ عرض کرد «بالقرآن». فرمود: «کیف تفتی بالقرآن وَ مَا وَرَّثَکَ‏ اللَّهُ‏ مِنْ کِتَابِهِ حَرْفا»؛[10] تو یک حرف از قرآن ارث نبردی، با اینکه او مدرّس رسمی قرآن بود در کوفه. خیلی از حرف‌ها را شیخ طوسی از قتاده نقل می‌کند، بعد از امین الاسلام از او نقل می‌کند. این قتاده مفسّر رسمی مسجد کوفه بود، حضرت فرمود، یعنی تو علم الدراسه داری درس خواندی اما علم الوراثه نداری. علم الوراثه درسی نیست

بشو اوراق اگر همدرس مایی *** که علم عشق در دفتر نباشد[11]

علم الدراسه همین است گاهی هم انسان فراموش می‌کند گاهی هم یادش است. علم الدراسه با درس و بحث استاد و حوزه و دانشگاه حلّ می‌شود؛ اما علم الوراثه با درس و بحث حلّ نمی‌شود با پیوند حلّ می‌شود. اگر کسی تجارت کرد، انسان می‌تواند از او بپرسد چگونه ثروت پیدا کردی؟ او راهش را می‌گوید که من تولید کردم فلان خرید را کردم فروختم تاجر شدم؛ اما اگر کسی ارث فراوانی ببرد نمی‌شود گفت آقا! شما چه کار کردی که مالک شدی؟ که ما هم همان کار را بکنیم! او با آن مورّث پیوند داشت علم الوراثه کسبی نیست تا ما بگوییم آقا تو از چه راه سرمایه‌دار شدی ما هم سرمایه‌دار بشویم، این می‌گوید من با آن مورّث رابطه داشتم پسر او بودم. علم الوراثه با کسب حلّ نمی‌شود، اگر آن حقیقتی که ظاهرش دنیاست باطنش آخرت است، به صورت انسان دربیاید می‌شود امام معصوم، به صورت کتاب در بیاید می‌شود قرآن کریم. ببینید حالا این قرآن کریم را چگونه به ما معرفی کردند؟ وجود مبارک امام صادق فرمود، ائمه دیگر این فرمایش را دارند که درجات بهشت به عدد آیات قرآن کریم است، این یعنی چه؟ یعنی درجات بهشت شش هزار و اندی است چون آیه شش هزار و اندی است قرآن شش هزار و اندی آیه دارد؟ این چه فخری است؟! ذیلش این را معنا می‌کنند اینکه درجات بهشت به عدد آیات قرآن کریم است «یُقَالُ لِقَارِئِ الْقُرْآنِ‏ اقْرَأْ وَ ارْق‏»؛[12] بخوان و بالا برو! یعنی هر آیه‌ای از آیات قرآن ظاهرش آیه است ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا،[13] باطنش بهشت است. ﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ﴾[14] ظاهرش قرآن است، باطنش جهنم است. این ترکش می‌شود بهشت، عملش می‌شود جهنم. اینکه فرمود درجات بهشت به عدد آیات قرآن کریم است، این نمی‌خواهد یک مسئله ریاضی را برای ما حلّ کند، می‌خواهد بگوید ظاهرش قرآن است، باطنش بهشت؛ به دلیل اینکه در ذیلش فرمود به اهل قرآن می‌گویند بخوان و بالا برو! هر اندازه که با قرآن بودی همان اندازه را می‌خوانی و به همان اندازه درجات شما در بهشت بالا می‌رود، چون بعضی‌ها درجات کمتری دارند بعضی درجات بیشتری دارند. در سوره مبارکه «مجادله» ملاحظه بفرمایید، فرمود: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[15] این ﴿دَرَجَاتٍ﴾ منصوب است تمییز است برای جمله دوم. چون برای جمله دوم تمییز آوردند، جمله اوّل تمییزش محذوف است به قرینه ذکرش؛ یعنی «یرفع الله الذین آمنوا درجةً و الذین اوتوا العلم منکم درجاتٍ»، این چند درجه دارد او یک درجه. به هر حال برای علما و غیر علما، برای اساتید دانشگاه و شاگردانشان فرق است، برای دیگران هم فرق است. فرمود درجات بهشت به اندازه آیات قرآن کریم است. اگر درجات بهشت به اندازه آیات قرآن کریم است هر اندازه ما در خدمت قرآن بودیم و فهمیدیم، یک؛ باور کردیم، دو؛ عمل کردیم، سه؛ و منتشر کردیم، چهار؛ می‌توانیم یک پله بالا برویم. چرا خودمان را ارزان بفروشیم؟! برخی‌ها اصلاً عادت کردند به ذکرهای ویژه قرآنی، آن اذکاری که در قرآن کریم است چه درود باشد بر اهل بیت(علیهم السلام)، چه تسبیح باشد چه تحمید باشد، اینها ذکر است. بعضی از ذکرها آموزنده است، برخی‌ها به ذکر یونسی سرگرم‌اند، برخی‌ها به ذکر یوسفی سرگرم‌اند، برخی‌ها به ذکرین سرگرم هستند. در خیلی از خطرات و حالات ما می‌بینیم می‌گویند التماس دعا! می‌دانید ممکن است دیگری دعا بکند برای ما و اما آن دلِ شکسته زمینه استجابت دعا دارد. بارها به عرض شما رسید که ذات اقدس الهی فرمود من هم مهمان می‌شوم هم میزبان؛ میزبان می‌شوم که مشخص است در ماه مبارک رمضان، روزه‌دار جزء «ضیوف الرحمن»اند، این را همه ما شنیده‌ایم و حاجی‌ها و معتمران که امیدواریم خطر آل سعود و یهود به خود آنها برگردد و حج و عمره باز بشود، زائران بیت الله هم جزء «ضیوف الرّحمان»[16] هستند، آنجا سرزمین مهمانی است «ضیوف الرحمان»‌اند، آنجا زمین مهمانی، اینجا زمان مهمانی است، این هست. فرمود همان طوری که من میزبانم مهمان هم می‌شوم. کجا و مهمان چه کسی هستی؟ «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ»؛[17] هر کس دل شکسته دارد مرا به عنوان مهمانی دعوت کنند حاضرم. کسی که بیمار است مشکلی دارد دل شکسته دارد لازم نیست به دیگری بگوید التماس دعا! رابطه خودش با خدای خود نزدیک است، این دل شکسته فقط غیر خدا را نمی‌خواهد. فرمود: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ»، هر کس دلش شکست، چون هیچ پناهگاهی ندارد. آن‌گاه می‌فهمد که ملجأ هم ذات اقدس الهی است با اخلاص می‌گوید «یا الله»! «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ». برخی‌ها ذکر یونسی دارند ﴿لاَّ إِلهَ إِلاّ أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ﴾،[18] اینها معروف است ذکر یونسی. برخی‌ها ذکر یوسفی دارند. وجود مبارک یوسف در تمام آن خطرات آن وقتی که چاه افتاد نگفت مرا دریاب! گفت صبر کردم. آن وقتی که به زندان افتاد نگفت مرا دریاب! گفت صبر کردم. حالا که به قدرت رسید به عزّت رسید به سلطنت رسید به حکومت رسید، عرض کرد پروردگارا! ﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الأحَادیثِ ... تَوَفَّنِی مُسْلِماً﴾؛[19] جانم را بگیر! اما در حال اسلام. در حال خطر و در حال مرض انسان تقاضای مرگ بکند هنر نیست؛ اما در کمال قدرت بگوید خدایا جانم را بگیر! نظر سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی[20] این است که ایشان در آن حال تقاضای مرگ نکرد، خواست به وصیت یعقوب و امثال یعقوب عمل کند آن هم یک بیان لطیفی است و آن این است که خدایا! آن توفیق را بده که من مسلمان بمیرم ﴿تَوَفَّنِی مُسْلِماً﴾، این سفارش یعقوب بود سفارش انبیاء این بود که ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَ أَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾،[21] مستحضرید مرگ قابل نهی نیست که نمیر! در اختیار کسی نیست؛ ولی می‌شود با یک قیدی نهی بشود، می‌گویند کافر نمیر! اصل مرگ نهی‌پذیر نیست که بگویند «لا تَمُت» یا ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ﴾ اینها قابل نهی‌ نیست؛ اما می‌شود با قید نهی کرد ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَ أَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾؛ مسلمان بمیرید! آنها که ذکر یوسفی دارند از خدا حُسن عاقبت می‌طلبند. عرض می‌کنند که پروردگارا! ﴿تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ﴾[22] حُسن عاقبت از بهترین نعمت‌هاست، حُسن خاتمت از بهترین نعمت‌هاست که انسان با همان وضع وارد برزخ می‌شود، دیگر ذات اقدس الهی﴿عَفَا اللّهُ عَمَّا سَلَفَ﴾.[23] در کلمات نورانی رسول گرامی در آن کلمات قصار(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) هست که پیغمبر به خدای سبحان عرض کرد پروردگارا! اعمال امت مرا در قیامت به من واگذار بکن که من نزد انبیای دیگر شرمنده نشوم! به من واگذار کن که من حسابرسی کنم! در این حدیث شریف آمده است که فرمود من اعمال امت تو را خودم به عهده می‌گیرم که حتی تو هم متوجه نشوی![24] این خداست! ببینید خدا خداست، به قول حضرت علامه حسن‌زاده فرمود چرا خدا خدا نمی‌گویی؟

«به مجاز این سخن نمی‌گویم*** به حقیقت نگفته‌ای الله»[25]

چرا خدا خدا نمی‌گویی؟ آن غزل لطیفشان. خدا خداست، ببینید با ما چه می‌کند؟ یک عده مأمور ویژه و بازرس ویژه می‌فرستد برای ما که کارهای ما را بررسی کنند، اگر یک عده مأمور ویژه می‌فرستد بازرسی می‌فرستد این یعنی چه؟ این یعنی ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِینَ﴾[26] آنها را فرستادم تا اعمال شما را ببینم! اصلاً ملائکه را فرستاده که اعمال ما را ضبط کنند ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِینَ ٭ یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ﴾،[27] اصلاً فرستاده این ملائکه را که اعمال را ضبط بکنند، شد؟ یک وقت نمی‌خواهد آبروی ما حتی نزد فرشته‌ها برود! آنجاها که خیلی حسّاس است، نمی‌گذارد آبروی نزد فرشته‌ها برود این دعای کمیلی که شما جمعه می‌خوانید چیست؟ «وَ بِرَحْمَتِکَ أَخْفَیْتَهُ وَ بِفَضْلِکَ سَتَرْتَهُ»[28] خدایا! «وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ‏ عَنْهُمْ‏ وَ بِرَحْمَتِک‏»، خدایا! یک سلسله کارهایی است که حتی ملائکه نمی‌بینند، نه اینکه او نبینند تو نگذاشتی ببینند! تو نمی‌خواهی آبروی ما نزد فرشته‌ها برود! این خداست. آن خدایی که حاضر نیست آبروی ما نزد ملائکه برود آن خدا حاضر است آبروی ما نزد مردم برود؟ یک چنین خدایی است! چرا ما با او درست رفتار نمی‌کنیم؟ «وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ‏ عَنْهُمْ‏»؛ اما «وَ بِرَحْمَتِکَ أَخفَیتَهُ وَ بِفَضلِکَ سَتَرتَهُ‏»، آنها ملائکه‌اند معصوم‌اند هرگز چیزی اشتباه نمی‌کنند؛ اما تو نگذاشتی! ﴿وَ مَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾[29] ذات اقدس الهی بالذات عالِم است، ملائکه مثل خدا نیستند که بالذّات علیم باشند! تو به اینها علم دادی، تو به اینها آگاهی دادی، تو به اینها إشهاد دادی تو به اینها شهود دادی؛ اما نمی‌خواهی آبروی ما نزد آنها برود، آنها را که ما نه آنها را می‌بینیم نه آنها را می‌شناسیم نه آنها برای کسی می‌گویند! این خداست! مناسب نیست با او رابطه و مراوده داشته باشیم؟ چرا خدا خدا نمی‌گویی؟

بنابراین با او رابطه داشتن خوب است او کاملاً حافظ ماست آبروی ما را در دنیا و آخرت حفظ می‌کند همیشه به پیغمبر فرمود من حساب مؤمنین را می‌رسم حتی نزد تو خجالت نکشند، این خداست! فرصت شب جمعه در پیش است آبروی ما در پیش است این دعاها مستجاب است. شما بزرگواران، اساتید محترم حوزه، اساتید محترم دانشگاه شهید بهشتی، بزرگواران سپاهی بسیجی و همه و همه این آبرو را دارید و دعایی که می‌کنید اوّل برای نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ولیّ عصر باشد بعد دعاهای شخصی باشد یقیناً خدا اثر دارد و اثربخش است.

من مجدّداً مقدم شما را گرامی می‌دارم و از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنم به فردفرد شما برادران و خواهران ایمانی سعادت و سیادت دنیا و آخرت مرحمت کند!

حشر همه شما با اهل بیت عصمت و طهارت باشد!

از دهه کرامت حداکثر بهره را ببرید!

جوانان و فرزندان ما تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت عصمت و طهارت باشند!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1] . سوره روم، آیه7.

[2]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه3.

[3]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.

[4]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه220.

[5] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.

[6]. سوره الرحمن، آیه54.

[7]. سوره سجده، آیه17.

[8] . التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری(عَلَیْهِ السَّلَام)، ص606 و 607؛ «قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ(عَلَیْهِ السَّلَام) وَ هُوَ وَاقِفٌ بِعَرَفَاتٍ لِلزُّهْرِیِّ: کَمْ تُقَدِّرُ هَاهُنَا مِنَ النَّاسِ. قَالَ: أُقَدِّرُ أَرْبَعَةَ آلَافِ أَلْفٍ وَ خَمْسَمِائَةِ أَلْفٍ کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ قَصَدُوا اللَّهَ بِآمَالِهِمْ وَ یَدْعُونَهُ بِضَجِیجِ أَصْوَاتِهِمْ. فَقَالَ لَهُ: یَا زُهْرِیُ‏ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ‏ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ! فَقَالَ الزُّهْرِیُّ: کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ، أَ فَهُمْ قَلِیلٌ‏ فَقَالَ لَهُ: یَا زُهْرِیُّ أَدْنِ لِی وَجْهَکَ. فَأَدْنَاهُ إِلَیْهِ، فَمَسَحَ بِیَدِهِ وَجْهَهُ، ثُمَّ قَالَ: انْظُرْ. [فَنَظَرَ] إِلَی النَّاسِ، قَالَ الزُّهْرِیُّ: فَرَأَیْتُ أُولَئِکَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ قِرَدَةً، لَا أَرَی فِیهِمْ إِنْسَاناً إِلَّا فِی کُلِّ عَشَرَةِ آلَافٍ وَاحِداً مِنَ النَّاسِ...».

[9]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص184؛ «قَالَ أَبُو بَصِیرٍ لِلْبَاقِرِ(عَلَیْهِ السَّلَام) مَا أَکْثَرَ الْحَجِیجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِیجِ‏ فَقَالَ بَلْ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِیَاناً فَمَسَحَ عَلَی عَیْنَیْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِیراً فَقَالَ انْظُرْ یَا أَبَا بَصِیرٍ إِلَى الْحَجِیجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَکْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِیرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَیْنَهُمْ کَالْکَوْکَبِ اللَّامِعِ فِی الظَّلْمَاءِ...».

[10]. ر. ک: وسائل الشیعة، ج‏27، ص185.

[11] . دیوان حافظ، غزل شماره162.

[12]. من لا یحضره الفقیه، ج‏2، ص628.

[13] . سوره حجرات، آیه6.

[14] . سوره مائده، آیه90.

[15] . سوره مجادله، آیه11.

[16]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص189؛ «...أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَام سُئِل ‏... قِیلَ لَهُ فَلِمَ حُرِّمَ الصِّیَامُ أَیَّامَ التَّشْرِیقِ قَالَ لِأَنَّ الْقَوْمَ زُوَّارُ اللَّهِ وَ هُمْ فِی ضِیَافَتِهِ وَ لَا یَجْمُلُ بِمُضِیفٍ أَنْ یُصَوِّمَ أَضْیَافَه‏».

[17] . منیة المرید، ص123.

[18] . سوره انبیاء، آیه87.

[19] . سوره یوسف، آیه101.

[20] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏6، ص278.

[21] . سوره بقره، آیه132.

[22] . سوره یوسف، آیه101.

[23] . سوره مائده، آیه95.

[24]. نهج الفصاحة، ص517؛ «سَأَلْتُ اللَّهَ أنْ یَجْعَلَ حِسابَ أُمَّتِی اِلَیَّ لِئَلا تَفْتَضِحَ عِنْدَ الأُمَمِ فَأَوْحَی اللَّهُ عزَّ وَجَلَّ اِلَی یا مُحَمَّدُ بَلْ أنَا أُحاسِبُهُمْ فَإِنْ کانَ مِنْهُمْ زَلَّةٌ سَتَرْتُها عَنْکَ لِئَلا تَفْتَضِحَ عِنْدَکَ».

[25] . دیوان علامه حسن زاده آملی.

[26] . سوره انفطار، آیات10 و11.

[27] . سوره انفطار، آیات10 و12.

[28] . مصباح المتهجد، ج‌2، ص849.

[29] . سوره مریم، آیه64.

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۴۲ ب.ظ | علی | ۰ نظر


بازگشت به صفحه کامل

تفسیر سوره محمد(ص) جلسه 10 (1395/02/27)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا (۲٤) إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلَی أَدْبَارِهِم مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَی الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلَی لَهُمْ (۲۵) ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لِلَّذِینَ کَرِهُوا مَا نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطِیعُکُمْ فِی بَعْضِ الأمْرِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِسْرَارَهُمْ (۲۶) فَکَیْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ (۲۷) ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ وَ کَرِهُوا رِضْوَانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ (۲۸) أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ (۲۹) وَ لَوْ نَشَاءُ لَأَرَیْنَاکُهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسِیَماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمَالَکُمْ (۳۰)

سؤال از عدم تدبّر انسان در قرآن و ارتباط آن با قفل شدن قلب

در این سوره که به نام مبارک حضرت است و در مدینه نازل شد، خطوط کلّی توحید و وحی و نبوّت را بیان فرمود، اصرار یک عدّه بر اینکه چرا آیه شفّاف و روشنی درباره جهاد نازل نمیشود را ذکر کرد و اگر چنین آیه محکمی هم بدون تشابه وارد میشد، اینها برمیگشتند و از هراس جنگ مرتد میشدند؛ یعنی به عقب برمیگشتند. در جریان وحی و نبوّت ـ آیه 24 ـ فرمود چرا اینها درباره قرآن تدبّر نمیکنند؟ یا اینکه قلبهای اینها قفل است!

مقصود از قفل شدن قلب و دو پیامد ناگوار آن

تعبیر قرآن کریم درباره قلب گاهی به «قساوت» است، گاهی به «رِین» است و گاهی به قفل؛ البته بازگشت همه اینها به همان قساوت است؛ این‌طور نیست که برای قلب دری باشد و قفلی داشته باشد و این قفل شده باشد؛ قفل قلب همان قساوت قلب است، چه اینکه «رِین» قلب هم همان قساوت قلب است که فرمود: ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم؛[1] گناه «رِین» و چرکی است روی سینه قلب، کمکم باعث قساوت و رسوبات آن میشود. این دل که سنگین شد و ﴿قَسَتْ قُلُوبُهُمْ[2] شد، ﴿فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً[3] شد، دو خطر دارد و از دو نفع بیبهره است: یکی اینکه نمیگذارد صدای آن از درون، دربیاید که خود صدای خودش را بشنود، دوم اینکه نمیگذارد صدایی از بیرون وارد درون بشود و به گوش او برسد؛ اینکه میگویند در قیامت یک عدّه میگویند: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ،[4] «مانعةُ الخلوّ» است که اجتماع را شاید؛ یعنی دل که بسته شد، آنوقت ما نه صدای خودمان را میشنویم و نه صدایی از بیرون را؛ نه حرف واعظان و اولیای الهی از بیرون در درون ما نفوذ میکند، نه آن حرفی که در درون ما هست فرصت دارد بیرون بیاید تا ما بفهمیم که دل ما چه گفته است! اینکه قفل میشود یا قساوت دارد، تنها به این نیست که حرف بیرون نفوذ نمیکند، حرف درون هم سر بر نمیآورد! اگر انسان فقط از راه بیرون عالِم میشد، در قیامت میگفتند: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ﴾؛ اما میگویند: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ! دلیل عقلی در قبال دلیل نقلی است و عقل در مقابل «سَمع» است و نه در مقابل شرع که بارها ملاحظه فرمودید شرع، صراط و راه است و راه، مقابل ندارد! چراغ مقابل دارد، ما با دو سِراج و دو چراغ، صراط الهی را میفهمیم؛ یا با عقل میفهمیم که دین چه میگوید، یا با دلیل نقل میفهمیم که دین چه میگوید، پس دین مقابل ندارد، صراط مقابل ندارد و عقل در مقابل شرع نیست، شرع «واحدٌ لا شریکَ له»، کشف و چراغ مقابل دارد که یا با دلیل عقلی میفهمیم یا با دلیل نقلی؛ اگر با دلیل عقلی فهمیدیم، این فعالیتی است که از درون ما را آگاه میکند! وقتی بسته شد، قَسی شد و نفوذناپذیر شد، این قدرت نفس ندارد؛ لذا میفرماید که اینها کسانی هستند که ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا،[5] البته ملاحظه فرمودید که این سه تا «سین» هست که سومی تبدیل به «یاء» شد، بعد تبدیل به «الف»؛ «دَسَّسَ» بود، اینها دسیسه کردند! وقتی دسیسه بشود و با اغراض و غرایز آن فطرت در وسط دفن بشود، صدای آن به گوش کسی نمیرسد! از بیرون هم که حرف انبیا را گوش نمیدهند. بنابراین اینکه فرمود: ﴿أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا، یک تعبیر دیگری از قساوت دل است. وقتی دل مثل سنگ خارا بسته شد، حرف انبیا و اولیا و علما و وعّاظ و مبلّغان الهی نفوذ نمیکند، از درون او هم صدایی به گوش او نمیرسد. اینکه نفس لوّامه هست و انسان را ملامت میکند، اگر یک وقت خلافی کرد یا دروغی گفت شب خوابش نمیبرد؛ ولی بعضیها هستند که با دروغ میخوابند! با خلاف میخوابند! سرّش این است که نفس لوّامهای در کار نیست و نمیگذارد که صدا از درون به گوش آنها برسد؛ لذا هیچ احساس وحشت و بدی و قبحی نمیکنند، کار زشت انجام میدهند و لذّت هم میبرند ﴿وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً.[6] بنابراین منظور از اینکه قلبشان قفل هست و منظور از اینکه ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم، بازگشت همه اینها به ﴿فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً هست و ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ هست، این دل مثل سنگ خارا که بسته شد، نه چیزی از درون آن بیرون میآید که انسان حرف فطرت را بشنود، نه چیزی از بیرون میتواند در درون او نفوذ کند که حرف انبیا و اولیا و مبلّغان دین را بشنود. فرمود اینها چرا تدبّر نمیکنند؟! بعد با «أم» منقطعه که به معنی «بَل» هست، میفرماید چون قلب اینها بسته است، با قلب قفل شده چگونه تدبّر بکنند؟ بخواهند از فطرت کمک بگیرند، صدای فطرت که به بیرون نمیآید! بخواهند از شریعت مدد بگیرند، حرف شریعت که در آنها نفوذ نمیکند! لذا فرمود راز تدبّر نکردنِ اینها، قفل بودنِ قلب اینهاست! ﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾، این «أم» به معنی «بَل» هست؛ «بل علی قلوبهم اقفالها»، آن وقت چگونه تدبّر کنند؟

تبیین چگونگی تدبّر در قرآن با طرح اصول هفتگانه

تدبّر در قرآن بحث مبسوطی دارد که حالا عصاره آن بعد از شش ـ هفت اصل است که خلاصه آنها هم تکرار شده است.

اصل اوّل: بررسی معجزه بودن قرآن

 اصل اوّل این است که انسان به قرآن مراجعه کند ببیند که «القرآن ما هو»؟ آیا معجزه است یا نه؟ در این‌جا سخن از روایت و امثال آن نیست، چون هنوز نبوت و امامت ثابت نشده تا به حرف آنها استناد بشود، پس اوّلین مرجع میشود قرآن. وقتی درباره خود قرآن غور کردند، معلوم میشود این معجزه است و بدیل ندارد، ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ[7] مُظهِری دارد که قرآن کریم مَظهر اوست و میفهمد این معجزه است.

اصل دوم: پیغمبر بودن آورنده آن

اصل دوم آن است که حالا که ثابت شد که قرآن معجزه است، ثابت میشود که آورنده او پیغمبر است، چون معجزه را که به دست غیر پیغمبر نمیدهند! این براساس برهان عقلی است، چون خدای حکیم که «علی الاطلاق» حکمت او نافذ است، هرگز پیام خود را، کلام خود را، نامه و امضای خود را به دست غیر نماینده خود نمیدهد! ممکن نیست خدای سبحان پیام خود را به وسیله غیر نمایندهاش برساند! پس اصل دوم این است آن کسی که این کتاب را آورد پیامبر است.

      اصل سوم: حیاتبخشی قرآن برای دنیا و آخرت      

مرحله سوم این است که حالا این کتاب، کتاب الهی است و کسی هم که آورده پیامبر است، این کتاب هم برای دنیای ما و هم برای آخرت ما حیاتبخش است، مراجعه میکنیم که این کتاب را بفهمیم و ببینیم که این کتاب چه میگوید؛ وقتی به این کتاب مراجعه میکنیم، میبینیم که این کتاب برای خودش مفسِّر معین کرده است! فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ؛[8] تو مبیّن هستی! تو مفسّر هستی! بدون مفسّر و مبیّن الهی که نمیشود کلام الهی را فهمید! آن‌که این را آورد، خدا او را مفسّر و مبیّن قرار داد، این هم اصل سوم.

اصل چهارم: اهل بیت مفسران واقعی قرآن

پس از آن‌جا مراجعه میکنیم به خدمت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و خلفای او که اهل بیت هستند و نور واحد[9] می باشند. وقتی گفتیم به پیغمبر مراجعه میکنیم یعنی به چهارده معصوم، برای اینکه اینها یک نور هستند. البته اصل آن از پیغمبر است، ولی به وسیله او این ذوات سیزدهگانه دیگر هم نورانی هستند و حرف آنها همتای قرآن است.

الف: جعل حدیث به نام پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام)

 وقتی به اینها مراجعه میکنیم میبینیم که اینها میفرمایند: «سَتَکْثُرُ بَعدِی الْقالَة عَلیَّ»؛[10] به نام ما زیاد دروغ جعل میکنند! نه تنها در بین سنّیها، بلکه در بین شیعهها؛ نه در بین شیعهها، بلکه در بین سنّیها؛ از طهارت تا دیات روایات جعلی فراوان است! این جناب سیوطی که در بخشهای نقلی صاحب نظر است، دو جلد کتاب به نام اللآلئ المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة نوشته است که از اوّل طهارت تا آخر دیات چه احادیثی جعل شده است را ایشان جمع کرد. خدا مرحوم علامه عسکری را غریق رحمت کند! ایشان 150 راوی جعلی را کشف کرده و بیش از این هم هست! نه تنها روایتهای جعلی، راوی را جعل کردند! مثلاً میگویند فلان شخص گفته است، اصلاً  فلان شخص در عالَم وجود ندارد، چه رسد به اینکه روایتی داشته باشد! 150 مورد را ایشان کشف کردند! ائمه و وجود مبارک پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) فرمودند که «سَتَکْثُرُ بَعدِی الْقالَة عَلیَّ»؛ به نام ما دروغ جعل میکنند! مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) را خدا غریق رحمت کند! ایشان میفرماید که همین حدیث دلیل است بر اینکه به نام پیغمبر احادیث جعل کردند،[11] برای اینکه این حدیث یا صادر شده یا صادر نشده است؛ اگر این حدیث صادر نشده، به نام پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) جعل کردند که پیغمبر فرمود: «سَتَکْثُرُ بَعدِی الْقالَة عَلیَّ»، پس جعل کردند و اگر صادر شده، بنابران به نام حضرت جعل کردند. چه صادر شده باشد و چه صادر نشده باشد، دلیل است بر اینکه به نام حضرت روایاتی جعل میکنند.

ب: رجوع به قرآن راه حلِّ تعارض روایات

بخش بعدی دو طایفه از نصوص است که مرحوم کلینی نقل کرد که دیگران هم نقل کردند؛ یکی همین «نصوص علاجیه» است که در کتابهای اصول[12] معروف است و یکی هم طایفه دیگر است که «نصوص علاجیه» نام ندارد. دو طایفه از روایات است، یک طایفه مربوط به نصوص علاجیه است که اگر دو خبرِ متعارضی شد عرضه کنید بر قرآن، آنچه مخالف قرآن بود حرف ما نیست و مطرود است و آنچه مخالف نبود حجّت است[13] که معیار حجّیت در این‌جا عدم مخالفت است، نه وجود موافقت؛ این مبحث را در نصوص علاجیه اصول ملاحظه فرمودید. طایفه دیگر روایتهایی است که میگوید چون به نام ما دروغ جعل میکنند، هر چه از ما نقل کردند اوّل بر قرآن عرضه کنید.[14]

پس اصل اوّل رجوع به قرآن بود برای اثبات معجزه بودن آن، اصل دوم بهرهای که از این معجزه میبریم، رسالتِ آورنده آن است. اصل سوم مراجعه مجدّد به قرآن است و تدبّر در قرآن برای فهم؛ وقتی در این اصل سوم مراجعه کردیم، میبینیم که قرآن برای خودش مبیّن معین کرده، فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ﴾. اصل چهارم این است که وقتی خدمت مبیّن میآییم، میبینیم که میفرماید به نام ما زیاد دروغ جعل میکنند، شما حرفهای ما را با قرآن بسنجید.

اصل پنجم: رجوع به قرآن برای فهم خطوط کلّی دین بدون اعتقاد

اصل پنجم این است که ما باید برویم به قرآن مراجعه کنیم و خطوط کلّی دین را بفهمیم، بعد از اینکه فهمیدیم فقط در حدّ فهم برای ما حجّت است، نه در حدّ اعتقاد، نه در حدّ عمل، نه در حدّ روش، نه در حدّ منش، فقط اینها را باید یادداشت کنیم.

اصل ششم: رجوع به روایات برای صمت فهم ما از خطوط دین

اصل ششم این است که آنگاه برویم خدمت روایات و آنچه با این آیات مربوط است را بررسی کنیم، هر چه مخالف آیات بود نپذیریم و هر چه مخالف نبود را بپذیریم؛ اگر تخصیصِ عام است، اگر تقیید مطلق است، اگر قرینهٴ «ذی القرینه» است، اگر بیان شأن نزول است، اگر تطبیق بر مصادیق است ـ مثل آیه ولایت،[15] آیه تطهیر،[16] آیه مباهله[17] و مانند آن ـ اینها را یادداشت میکنیم.

اصل هفتم: حجت شرعی بودن جمع‎‎بندی یادداشتها از روایات و قرآن

 جمعبندی شده آن میشود حجّت که به آن معتقد میشویم و عمل میکنیم؛ به این دلیل است که الّا و لابدّ اوّل باید خطوط کلّی قرآن برای ما مشخص بشود، بعد روایات را بر قرآن عرضه کنیم، اگر چیزی مخالف بود طرد کنیم و اگر چیزی مخالف نبود آن را حجّت بدانیم، آن وقت آن حجّتها را در کنار آیات قرار بدهیم، عموم آیات را با آنها تخصیص بزنیم، اطلاقات آیات را با آنها تخصیص بزنیم، کلّیات آنها را با بیان مصادیق و تطبیقشان مثل اهل بیت و ولایت و امثال آن مشخص بکنیم، این مجموع میشود حجّت خدا که انسان به آن معتقد میشود، عمل میکند و مانند آن؛ این راه تدبّر در قرآن است که هم قرآن هست و هم عترت.

لزوم تفکیک بین عرضه روایات بر قرآن از عترت و علّت آن

 البته قرآن و عترت معادل هم می‌باشند، نه قرآن و روایت! عترت مثل قرآن مقابل ندارد، عترت را که جعل نمیکنند! کسی نمیتواند مثل این ذوات قدسی بگوید: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»،[18] این را که نمیتوانند بگویند! عترت مقابل ندارد، عترت فرع نیست، عترت همتای قرآن است، این روایت است که فرع بر قرآن است و باید عرضه بشود! روایت چون در آن جعل راه پیدا میکند همتای قرآن نیست، قرآن تحریف‌پذیر نیست. فرمود قرآن کتابی است که ﴿حَدِیثاً یُفْتَرَی[19] نیست؛ مثل اینکه آدم بدل آفتاب جعلی بیاورد، آفتاب موجودی نیست که مثلاً بتوانیم مثل او جعلی آفتاب بسازیم یا آسمان بسازیم! فرمود: ﴿مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَی؛ اصلاً کتابی نیست که بشود مثل او آورد! قابل این نیست! آن وقت آن چهارده نفر همتای قرآن هستند، پس عترت را بر قرآن عرضه نمیکنند، چون آنها یک حقیقت هستند؛ روایت را چون در آن جعل راه پیدا میکند بر قرآن عرضه میکنند، این مجموعِ تدبّر در قرآن است؛ آنگاه آنهایی که قلبشان قَسیّ است، نه از درون حرف را میشنوند و نه از بیرون، مشمول ﴿أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ هستند.

پرسش: بسیاری از روایات ناظر به تفسیر بطن قرآن هست.

پاسخ: بله، خود قرآن کریم یک کتاب مجمل و مبهم نیست، وقتی نور شد خطوط کلّی خودش را مشخص میکند، ﴿تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ[20] است و نور هست، پس خطوط کلّی قرآن مشخص است و ابهامی در خطوط کلّی و اصول نیست؛ اما عمومات آن به وسیله روایات تخصیص‌پذیر است، تطبیق آن نظیر «اهل بیت» و «ولایت» و «مباهله» و مانند اینها احتیاج به روایت دارد، اطلاقات آن تقیید‌پذیر است و مانند آن؛ اما خطوط کلّی آن مبهم نیست، چون اگر خطوط کلّی آن مبهم باشد، ما هم در نصوص علاجیه مشکل جدّی داریم و هم در سایر روایات! آنها به ما فرمودند که اگر چیزی را می‌خواهید بر قرآن کریم عرضه کنید، اگر مخالف قرآن کریم بود «فاضربوه علی الجدار»[21] و چیزی که مخالف نبود را پذیرید. اگر قرآن میزان نباشد، بیّن و شفّاف و روشن نباشد و خطوط کلّی آن بیان نشود، چگونه ما آن را میتوانیم به عنوان میزان و ترازو قرار بدهیم؟! المیزان که نوشته شده، براساس همین معیار نوشته شده است، برای اینکه قرآن ترازو است؛ اما ترازو برای کالاست، روایات را که کالاست باید در ترازو گذاشت و بعد به آن عمل کرد.

پرسش: چگونه عام قرآنی که قطعی است را با روایات ظنّیه ... ؟

پاسخ: عام قطعی ما نداریم، «ما من عامّ إلّا و قد خصّ‏ّّ»، مگر در الهیات باشد! در الهیات که عام قطعی است، روایات هم همان را تأیید میکند؛ روایات هم درباره قدرت مطلقه الهی، عظمت مطلق الهی و علم مطلق الهی، اینها که ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ بَصِیرٌ﴾[22] است،﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ﴾[23] است، ﴿عَلَی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ﴾[24] است، در الهیات این‌گونه از عمومات قطعی است که روایات هم همین را تأیید میکند! اما آن چیزهایی که فرمود شما باید مثلاً نماز را فلان قدر بخوانید، روایات می‌گوید حکم مسافر این است، یا ماه مبارک رمضان که شد، فرمود فلان شخصی که بیمار شد حکم او این است و مانند آن.

پرسش: قرآن هم با روایت به ما رسیده.

پاسخ: بله؛ اما چیزی که مخالف کتاب است را رد کنید، ولی «ما لم یکن موافقاً للکتاب»، موافقت کتاب شرط نیست! چون خیلی از خصوصیات و خیلی از قیود است که در روایات آمده است. موافقت کتاب شرط حجّیت روایت نیست، بلکه مخالفت قرآن، مانع حجّیت است، فرق است بین شرط حجّیت و مانع حجّیت؛ حجیت شرط ندارد، نقل ثِقه حجّت است، چیزی که فرد موثقی از اهل بیت(علیهم السلام) نقل کرد حجّت است؛ اما بخواهیم ببینیم آیا مانعی دارد یا نه، «بعد العرض علی القرآن»، اگر مخالف بود فرمودند حجّت نیست، پس مخالفت قرآن مانع حجّیت است، نه اینکه موافقت قرآن شرط باشد، چون خیلی از خطوط کلّی است که در قرآن بیان نشده است، این همه احکام نفلیه و فرضیه که شهید بیان کرده، هزار حکم واجب، یا سه هزار حکم مستحب، اینها که در قرآن نیامده؛ پس موافقت قرآن شرط نیست، مخالفت قرآن مانع است.

       کراهت بعضی از مسلمانان بعد از پذیرش وحی و نقش شیطان در آن

در همین سورهٴ مبارکهای که به نام حضرت است، فرمود یک عدّه به حسب ظاهر پذیرفتند؛ اما آیه نُه این است که ﴿کَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ، یا اصلاً نپذیرفتند یا بعد از قبول نکول کردند؛ فرمود خدا اوضاع اینها را میداند، اینها یک راز و رمزی هم با یهودیهای مدینه دارند و هم با مشرکان مکّه، اینهایی که راز و رمز بی‌جا و باطلی با دشمنان دارند ﴿إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلَی أَدْبَارِهِم مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَی؛ حق برای آنها روشن شد، ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ[25] که ابهامی در کار نبود؛ معجزه بودنِ قرآن، نبوت پیغمبر و تلازم بین اینها، همه اینها برایشان مشخص شد، بعد از تبیّن حق باز هم با دشمنان داخلی؛ یعنی یهودیهای مدینه و هم با دشمنان خارجی؛ یعنی مشرکان مکّه اینها پیوند دارند، اینها کسانی هستند که ﴿الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلَی لَهُمْ.

تبیین هماهنگی شیطان با نفس مسوّله در اِغنای حسّ زیباپسندی انسان

در این‌جا یک روانکاوی و روانشناسی دقیق هم دارد، فرمود ما یک سلسله چیزهایی به شما دادیم، زیرا که زیباپسند هستید و به شما گفتیم چه چیزی زیبایی شماست و چه چیزی زیبایی شما نیست. آن‌که دشمن است از این حسّ زیبایی‌پسندی کمک میگیرد، به اینکه چیزی که برای شما نیست، او آن را زیور و زیبا نشان میدهد و چیزی که زیبایی شماست را دفن میکند. «تَسویل» عبارت از تزیین است؛ این دشمن درونکاو هست، روانکاو هست، روانشناس هست و میداند که از چه چیزی خوشمان میآید، هر کسی به هر حال از چیزی لذت میبرد! همین شیطان به وسیله بعضی از نیروی داخلی ما که از آن به عنوان «نفس مسوّله» یاد میشود کمک میگیرد و تمام آنچه را که خوشمان میآید جمعآوری میکند، آن را به صورت زر ورق درمیآورد، روی این سمومات و آلودگیها و رذایل این زر ورق را میگذارد و به صورت تابلوی زرّینی درمیآورد، این تابلو را نشان آدم میدهد و آدم هم آن را قبول میکند و برابر این تابلو حرکت میکند، وقتی که این زر ورق پاره شد، آن سمومات خودش را نشان میدهد. این ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ[26] این کار، کارِ «تَسویل» نفس است؛ گاهی برادر را به چاه انداختن برای آدم زیبا ظهور میکند که وجود مبارک یعقوب فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ؛ یا گاهی توحید را به جای شرک به خورد مردم دادن زیبا جلوه میکند که سامری گفت: ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾؛[27] این ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ و «سوّلت لهم، سوّلت لهم» چنین کار درونکاوی و روانکاوی و روانشناسی در درون همه ما هست، اگر ما مراقب و مواظب شیطان نباشیم، او این سمومات را زیر پوشش زر ورق زرّین به خورد ما میدهد، بعد از اینکه به خورد ما داد و ما را مسموم کرد، از آن به بعد دیگر فرمانروایی را به عهده میگیرد و میشود «امّارهٴ بالسّوء»؛ قبلاً که «امارهٴ بالسّوء» نبود! قبلاً پیشنهاد میداد، تزیین میکرد و زیبا نشان میداد تا فریب بدهد، وقتی فریب داد، از آن به بعد سوار میشود؛ از آن به بعد ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾ هست،[28]وگرنه اوّل «تَسویل» است؛ فرمود شیطان این کار را میکند! عامل بیرونی شیطان است و عامل درونی نفس است، این نفس زیباپسند را در اثر مغالطه میگوید که این کار برای شما زیباست؛ اما دین میگوید این زیباپسندی را که ما به شما دادیم حق است؛ اما زیبایی شما و زیور شما در درون شماست، نه در بیرون! چیزی بیرونِ از شما زیورِ شما نیست.! اگر باغ و راغ و پارک و برج است ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الأرْضِ زِینَةً لَّهَا،[29] نه «لکم»! اگر اتومبیل است، اگر فرش است، اگر باغ است و اگر برج است، با اینها زمین مزیّن میشود، نه شما! ﴿إِنَّا جَعَلْنَا﴾ هر چه که هست! ﴿مَا عَلَی الأرْضِ زِینَةً لَّهَا. بر فرض رفتید آسمان و روی این کرات قرار گرفتید، آنجا هم حواس شما جمع باشد که ﴿إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ﴾،[30] این شمس و قمر زینت آسمان هستند، نه زینت شما! آن‌جا هم رفتید حکم همین است! آنچه زینت شماست همان است که در سوره مبارکهٴ «حجرات» است، فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ،[31] زینت انسان همان اعتقادات و اخلاقیات اوست که با او سفر میکند! این نفس مسوّله چیزی را که زینت ما نیست به حساب زینت ما میآورد، آن هم با زر ورقی که در پشت آن سمومات است را بر ما تحمیل میکند؛ این کار را ذات اقدس الهی به شیطان اسناد میدهد که شیطان ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ﴾ و به نفس اینها نسبت می‌دهد، برای اینکه عامل قریب هستند.

هشدار قرآن به مسئولیتناپذیری شیطان بر اغواگری خود در قیامت

 فرمود: ﴿وَ أَمْلَی لَهُمْ، این تأخیر و املا را به شیطان نسبت میدهد، ولی در جمعبندی نهایی میفرماید حواس شما جمع باشد، درست است شیطان معصیت میکند، چون او در نظام خلقت جنّ است و مکلّف به شریعت است و معصیت میکند؛ ولی در نظام تکوین مثل «کلب معلَّم» است و حدّی دارد، این‌طور نیست که کسی را بتواند مجبور بکند، او مأمور ماست! در سوره مبارکهٴ «ابراهیم» گذشت شیطان در قیامت هم که محکمه احتجاج است به همه صریحاً اعلام میکند: ﴿فَلاَ تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنفُسَکُم﴾؛[32] خودتان را ملامت کنید! من دعوت کردم آمدید، انبیا دعوت کردند میخواستید بروید! من غیر از دعوت و غیر از وسوسه کار دیگری انجام ندادم! این همه راهنماییهایی که انبیا کردند گوش ندادی، حالا حرف مرا گوش دادی؟! من غیر از دعوت و غیر از پیشنهاد که چیز دیگری به شما نگفتم! نه من مشکل شما را امروز حلّ میکنم و نه شما مشکل مرا حلّ میکنید: ﴿مَّا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ مَا أَنتمُ بِمُصْرِخِیَّ، نه شما «صریخ» من هستید که نالهٴ مرا جواب بدهید و نه من «صریخ» شما هستم که ناله شما را جواب بدهم! نه مرا ملامت کنید نه من ﴿فَلاَ تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنفُسَکُم﴾، ﴿مَّا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ مَا أَنتمُ بِمُصْرِخِیَّ، میخواستی نیایی! این برهانی است که در سوره مبارکهٴ «ابراهیم» قیامت را بررسی میکند.

مأمور الهی و کلب معلّم بودن شیطان در هندسه نظام هستی

شیطان در برنامه کلّ نظام در برابر خدا نیست، این شیطان مأمور الهی است که اگر کسی را خدای سبحان بعد از اتمام حجّت خواست به عذاب بگیرد، از آن به بعد فرمود: ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَی الْکَافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً؛[33] اینها رسالت ما را دارند، اینها مثل غدّه سرطان هستند، اگر یک وقت کسی را خواستیم بگیریم ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾،[34] وسوسههای اینها بیشتر میشود؛ اما نه اینکه به حدّ اجبار برسد، گرایش اینها بیشتر میشود؛ اما نه اینکه به حدّ اجبار برسد، شیطان در آن حدّ «کلب معلَّم» است که پارس میکند؛ لذا این ﴿أَمْلَی را به شیطان نسبت میدهد و در بخشهای دیگر این املا و این تأخیر را به خودش نسبت میدهد.

هشدار قرآن بر تبهکاران با تبیین علّت تأخیر عذاب

میفرماید اینها خیال نکنند که ﴿أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً؛[35] ما تأخیر میاندازیم تا عاقبت کار روشن بشود، این کارِ ما است؛ اما زینت انسان را مشخص کرد، چیزی از جان انسان بیرون باشد زینت انسان نیست! آسمان برود حرف همین است، زمین هم برود حرف همین است! شمس و قمر را داشته باشد برای او نیست، باغ و راغ را داشته باشد برای او نیست؛ هم ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الأرْضِ زِینَةً لَّهَا نه «لکم» و هم ﴿إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ﴾، نه «زینّا انفسکم»! آنچه «زینّا انفسکم» است این است که ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ.

آگاهی خدای سبحان از راز پنهانی مسلمانان ظاهری با دشمنان و سرانجام آنان

فرمود عدّهای با شنیدن همه این حرفها هم با دشمنان داخلی پیوند دارند و هم با دشمنان خارجی پیوند دارند؛ ولی ما سرانجام اینها را رسوا میکنیم! فرمود اینها کسانی هستند که ﴿وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِسْرَارَهُمْ؛ این رازگوییهای اینها را میدانم، اینها میترسند بروند جبهه، برای اینکه میترسند از جلو تیر بخورند و اگر فرار کردند از پشت سر شمشیر بخورند. فرمود همین ترس در حال مرگ هست! کسی که وظیفه خود را برای حفظ دین در زمان خطر انجام نداد، وقتی هم میمیرد ملائکه که برای او فرش قرمز پهن نمیکنند! آن هنگام هم با مُشت و سیلی روبهروست! هم در سوره مبارکه «انفال»[36] بحث این آیه گذشت و هم در این سوره که ﴿الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾، این شخص میترسید که از جلو تیر بخورد، از پشت سر تیر بخورد یا شمشیر بخورد؛ اما در هنگام مرگ همین فشار هست! فرشتگانی که مسئول دنیا هستند با فشار، این را بیرون میبرند که برو بیرون، وقت تو تمام شد! فرشتگانی که مسئول آخرت هستند با فشار او را تحویل میگیرند که با دست خالی و روی سیاه کجا داری میآیی؟ هم فرشتگان برزخی ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ﴾، هم فرشتگان دنیایی ﴿أَدْبَارَهُمْ﴾. در سوره مبارکهٴ «انفال» همین معنا با این وضع تفسیر شد که اینها در دو قسمت هستند؛ آیه پنجاه سوره مبارکه «انفال» این بود: ﴿وَ لَوْ تَرَی إِذْ یَتَوَفَّی الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلاَئِکَةُ؛ یعنی ملائکه هنگام مرگ، این محتضر بیچاره را ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ﴾، یک؛ ﴿وَ أَدْبَارَهُمْ﴾، دو؛ ملائکهای که مسئول امور دنیا هستند با فشار، پشت او را میزنند و بیرون میکنند، ملائکهای هم که مسئول آخرت هستند با سیلی زدن او را تحویل میگیرند، این است که او در حال احتضار فشار مُردن دارد؛ همین صحنه ـ معاذالله ـ در قبر هم هست! فرمود اینها این‌طور هستند؛ یعنی آن‌طور که در راه دین باید کمک میکردند و نکردند، در هنگام مرگ گرفتار همین صحنه هستند که ملائکه «وجوه» و «ادبار» اینها را با فشار میزنند و اینها را بیرون میکنند. ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ وَ کَرِهُوا رِضْوَانَهُ﴾؛ رضای الهی را نخواستند و پیرو سَخَط و نهی الهی بودند؛ نظیر همان آیهای که ﴿کَرِهُوا مَا نَزَّلَ اللَّهُ، اینها هم همین‌طور بودند و اعمالشان باطل شد.

اِخبار قرآن از ناسازگاری خلقت با پنهانکاری سیاسی و اجتماعی مسلمانان ظاهری

﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ؛ اینها خیال میکردند که یک کینه سیاسی یا دفینهٴ سیاسی داشته باشند ما بیرون نمیآوریم؛ در بحثهای قبل گذشت که نظام، باطل را بالا میآورد! فرمود هر کسی بیراهه رفته یک وقت، یک روز ما آبروی او را میبریم، چرا؟ برای اینکه ما این نظام را به حق آفریدیم، مثل اینکه بدن را به حق آفریدیم! اینکه فرمود آسمان و زمین و «ما فیهما» و «ما بینهما» را به حق آفریدیم؛[37] یعنی نه تنها این دستگاه کار میکند، بلکه دستگاه با سلامت کار میکند! این روده و معده ما مثل تُنگ خالی نیست که هر چیزی را به آن بدهی قبول بکند، این به حق خلق شده است، یعنی به سلامت خلق شده است؛ اگر غذای سالم را دادیم جا میدهد، غذای مسموم را دادیم بالا میآورد! فرمود اگر کسی کینهٴ نظام را، کینهٴ جامعه را یا کینهٴ کسی را داشته باشد یک روز بالا میآورد، ما سرانجام بالا میآوریم! ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ، این کینه با این فطرت سازگار نیست، این به حق خلق شده است! شما این تُنگ خالی را سَم بدهید قبول میکند یا عسل بریزید قبول میکند، چون چیزی برای گفتن ندارد، این ظرف است؛ اما فرمود ما انسان را به عنوان ظرف خلق نکردیم، به عنوان حق خلق کردیم! کینه مثل آن غذای سمّی است که روده و معده نمیپذیرند، کینه را هم دل نمیپذیرد، اگر یک روز خودش بالا نیاورد، ما آن بالا میآوریم که رسوا میشود! چرا انسان این کار را بکند که کینه کسی یا کینه نظام را داشته باشد؟! «أَعَاذَنَا اللَّهُ‏ مِنْ شُرُورِ أَنْفُسِنَا وَ سَیِّئَاتِ أَعْمَالِنَا»!

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره مطفّفین، آیه14.

[2]. سوره انعام، آیه43.

[3]. سوره بقره، آیه74.

[4]. سوره ملک، آیه10.

[5]. سوره شمس، آیه10.

[6]. سوره کهف، آیه104.

[7]. سوره شوری, آیه11.

[8]. سوره نحل، آیه44.

[9] . ر.ک: الغیبة(للنعمانی)، ص93؛ «یَا مُحَمَّدُ إِنِّی خَلَقْتُ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ‏ نُورٍ وَاحِد...».

[10]. المعتبر فی شرح المختصر، ج‏1، ص29؛ ر.ک: الإحتجاج علی أهل اللجاج(للطبرسی)، ج‏2، ص447؛ « قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فِی حَجَّةِ الْوَدَاعِ قَدْ کَثُرَتْ عَلَیَّ الْکَذَّابَةُ وَ سَتَکْثُرُ بَعْدِی فَمَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ فَإِذَا أَتَاکُمُ الْحَدِیثُ عَنِّی فَاعْرِضُوهُ عَلَی کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَخُذُوا بِهِ وَ مَا خَالَفَ کِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَلَا تَأْخُذُوا بِهِ وَ ...».

[11]. بحارالانوار، ج2، ص225؛ «و هذا الخبر علی تقدیری صدقه و کذبه یدل علی وقوع الکذب علیه صلی الله علیه و آله و سلّم‏».

[12] . حاشیة السلطان، ص301.

[13]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص69؛ «... فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ کِتَابَ اللَّهِ فَدَعُوهُ».

[14]. المحاسن، ج1، ص221؛ «... قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلّیَ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم إِذَا حُدِّثْتُمْ عَنِّی بِالْحَدِیثِ فَانْحَلُونِی أَهْنَأَهُ وَ أَسْهَلَهُ وَ أَرْشَدَهُ فَإِنْ وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ فَأَنَا قُلْتُهُ وَ إِنْ لَمْ یُوَافِقْ کِتَابَ اللَّهِ فَلَمْ أَقُلْهُ».

[15]. سوره مائده, آیه55؛ ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ﴾.

[16]. سوره احزاب, آیه33؛ ﴿وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَی وَ أَقِمْنَ الصَّلاَةَ وَ آتِینَ الزَّکَاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾.

[17]. سوره آل عمران, آیه61؛ ﴿فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾.

[18]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه189.

[19]. سوره یوسف، آیه111.

[20]. سوره نحل، آیه89.

[21] . ر . ک: التبیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 5؛ «إذا جاءکم عنی حدیث، فأعرضوه علی کتاب الله، فما وافق کتاب الله فاقبلوه، و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط».

[22]. سوره ملک, آیه19.

[23]. سوره بقره, آیه29.

[24]. سوره بقره, آیه20.

[25] . سوره بقره، آیه256.

[26] . سوره یوسف، آیات18 و 83.

[27] . سوره طه، آیه96.

[28] . سوره یوسف، آیه53.

[29] . سوره کهف، آیه7.

[30] . سوره صافّات، آیه6.

[31] . سوره حجرات، آیه7.

[32] . سوره ابراهیم، آیه22.

[33] . سوره مریم، آیه83.

[34] . سوره اعراف، آیه27.

[35] . سوره آل عمران، آیه178.

[36]. سوره انفال، آیه50.

[37]. سوره انعام, آیه73؛ ﴿وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ ...﴾.

بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۳۰ ق.ظ | علی | ۰ نظر

جلسه درس اخلاق (1395/05/21)

   00:00            00:00    
 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بیته الأطیبین الأنجبین سیّما بقیّة الله فی العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

مقدم شما نخبگان, فرهیختگان, مهمانان بزرگوار را گرامی می‌داریم و ایام پُربرکت کرامت را ارج می‌نهیم و از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم به برکت مولود این ایام, نظام ما را در سایه ولایت ولیّ عصرمان همچنان حفظ کند! گزارش سودمند متخصّصان نفت و گاز را شنیدیم، امیدواریم این کشور بتواند براساس استقلال و امنیت و آزادی که آرزو دارد به مقصد برسد!

یک نکته درباره ایام کرامت به عرضتان برسد و یک نکته دیگر هم مربوط به قطب فرهنگی این کشور ـ یعنی امامزادگان ـ به عرضتان برسد. کلّ سال و عمر ایام کرامت است؛ زیرا خدای سبحان براساس کرامت جهان را آفرید و انسان را خلق کرد و کارگزاران این نظام هم افراد کریم‌ هستند. درست است که نفت و گاز از زمین برمی‌خیزد، اما روزیِ ما نفت و گاز نیست! فرمود روزیِ شما از آسمان است ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ[1] و آن هم رزق کرامت و انسانیت است؛ آن کرامت و انسانیت از نفت و گاز بهره خوب می‌برد و اگر رزق آسمانی که کرامت است نباشد، با داشتن نفت و گاز کسی به مقام والای انسانیت نمی‌رسد. درست است که در بخشی از آیات قرآن فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَ اتَّقَوا؛[2] باران هم از بالا می‌آید و نفت و گاز هم از پایین می‌آید، ولی آنچه این دو قطب را اداره می‌کند کرامت انسانی است. فرمود من کریم خلق کردم ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ؛[3] من انسان را کریمانه آفریدم، این تعبیر درباره آسمان و زمین و نفت و گاز و معدن طلا و نقره نیامده است، فرمود آنن مواد جماد می‌باشند؛ ولی من انسان را کریمانه آفریدم، این اصل اول.

منشأ کرامت انسان هم خلافت اوست، چون او خلیفه و جانشین خدای کریم است از کرامت بهره برده است، این دو اصل.

اصل سوم آن است که اگر جانشین، قائم‌مقام و خلیفه کرامت خود را از خدا دارد، باید «مستخلف‌عنه» خود را خوب بشناسد؛ زیرا کرامت انسان ذاتیِ او نیست، چون او جانشین و خلیفه کریم است، باید اسمای حسنای «مستخلف‌عنه» را هم بداند، متّصف بشود، عمل بکند و منتشر بکند تا طَرْفی از کرامت ببندد، او کرامت خود را از جانشینیِ «الله» دارد. اگر کسی حرمت او به قائم مقامی او بود، ارزش امضای او به حرمت آن «منوب‌عنه» است؛ اگر کسی از طرف او امضا کند ولی حرف خودش را بزند، این قیامش قیام غاصبانه است نه کریمانه. برابر اصل سوم ما باید اوصاف «مستخلف‌عنه» خود‌مان را بشناسیم و متّصف بشویم تا از کرامت طَرْفی ببندیم. یکی از سخنان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) که این ایام به ولادت آن حضرت وابسته است این است که فرمود: مؤمن وقتی به ایمان کامل بار می‌یابد که سنّتی از پروردگار در او باشد، چه اینکه سنّتی از پیامبر در او باشد، چه اینکه سنّتی از امام در او باشد: «لَا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتَّی یَکُونَ فِیهِ ثَلَاثُ خِصَال‏».[4] کمتر کسی هست که درباره امام رضا(سلام الله علیه) سخن گفته باشد و این حدیث را ننوشته باشد یا نگفته باشد یا نشنیده باشد.

فرمود مؤمن وقتی به مقام ایمان بار می‌یابد که سنّت خدا، روش خدا و راه خدایی را داشته باشد؛ تا بنده شدم، تابنده شدم! وقتی برده او شد، تابنده می‌شود. فرمود اگر بخواهید طَرْفی از کرامت ببندید، باید آثار خدایی در شما باشد؛ آن بزرگواری، آن عظمت و جلال و شکوه در تو باشد! در این دعاهای سحر ماه مبارک رمضان اسامی او را می‌بریم تا خود متّصف به آنها شویم؛ او را به عنوان جمال, او را به عنوان جلال, او را به عنوان عظیم, او را به عنوان نور می‌خوانیم تا خودمان جلال و جمال و شکوه و نور پیدا کنیم. فرمود نورانی شدن برای شما ممکن است ﴿وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ.[5] ممکن است کسی در هر کسوت و شغلی که هست یک چراغ فروزانی باشد در آن محل یا در آن اداره یا در آن وزارتخانه یا در آن نظام ﴿وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ، مردان الهی مردان نوری‌اند! نور ان است که راه را به دیگران نشان بدهد، انسانِ نورانی نه بیراهه می‌رود و نه راه کسی را می‌بندد.

 بنابراین اصل اول این است که ساختار انسان براساس کرامت است و اصل دوم هم آن است که این کرامت ذاتیِ انسان نیست او﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی،[6] پس او کریم نیست و اگر کرامتی دارد به برکت همان یک «یایی» است که خدا به ما داد! بارها این شعر جناب حکیم سنایی را شنیدید که در عصر ایشان خواستند کعبه را مزیّن کنند و با پارچه‌های ابریشمی تزیین کنند، ایشان در آن شعر گفت کعبه با همین سنگ سیاه کافی است. کعبه است! قبله است! مطاف است!

کعبه را جامه کردن از هوس است ٭٭٭ یاء بیتی جمال کعبه بس است[7]

 این سنگ سیاه کعبه قبله ما و مطاف ماست، آن «حجر الاسود» را پیغمبر بوسید و برای همه هم فضیلت دارد که آن را ببوسیم، اما زیبایی و جمال و جلال کعبه در این نیست که کسی پرده ابریشمی بر پیکر او کند.

کعبه را جامه کردن از هوس است ٭٭٭ یاء بیتی جمال کعبه بس است

 کعبه یک زیور دارد و آن یک حرف «یاء» است که خدا به خلیل و ذبیح خود فرمود: ﴿أَن طَهِّرَا بَیْتِیَ،[8] این یک «یاء» به کعبه شرف داد، به کعبه عظمت داد. حرف سنایی این است که این «یاء» را خدا به انسان هم داد و فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی.[9] چرا ما کعبه نباشیم؟ چرا از کعبه بالاتر نباشیم؟! در روایات ما دارد ارزش و آبروی مؤمن از آبروی جمال و جلال کعبه بالاتر است،[10] البته این سخن «بالاصالة» برای اهل بیت(علیهم السلام) و «بالتبع» برای شاگردان آنهاست.

خدا ابن‌بابویه را غریق رحمت کند! ایشان در کتاب قیّم من لا یحضره الفقیه دارد کهه کعبه محترم است, قبله ماست, مطاف ماست، اما حرمت این به برکت ولایت و امامت است![11] اگر کسی خواست کعبه را از بین ببرد، ابرهه همچنان آماده است و اما اگر کسی نخواست کعبه را از بین ببرد، بلکه دوباره بخواهد کعبه را بازسازی کند؛ اگر کسی با امام زمانش رابطه نداشته باشد، به درون کعبه هم برود خدا او را پناه نمی‌دهد؛ این ابن‌زبیر بود, در عصر وجود مبارک حسین‌بن‌علی امام سجاد(علیه السلام) بود، این با امام زمانش بیعت نکرده است، در مکه بود که به درون کعبه رفت، بَست نشست و متحصّن شد، با منجنیق کعبه را خراب کردند، او را گرفتند اعدام کردند و دوباره کعبه را ساختند. کعبه برای امام محترم است! اگر کسی با امام زمانش رابطه نداشته باشد و به دورن کعبه هم بروند خدا پناهش نمی‌دهد. آن ابرهه که آمد خواست کعبه را ویران کند، اما امویان خواستند ابن‌زبیر را بگیرند و اعدام کنند و کعبه را دوباره بسازند؛ این بیان نورانی ولایت و امام که مرحوم صاحب من لا یحضره الفقیه در آن کتاب قیّم نقل کرد، این است. غرض آن است که اگر کسی مؤمن بود و حرمت این یاء را حفظ کرد و به آن متکلّم وحده خود را مرتبط دانست، اگر بالاتر از کعبه نباشد، کمتر از کعبه نیست!

کعبه را جامه کردن از هوس است ٭٭٭ یاء بیتی جمال کعبه بس است

 این «یاء» را خدا به ما هم داد، فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی. ما این بدن را که ابزار کار است اصل ندانیم، رزق ما در نفت نیست, رزق ما در گاز نیست, رزق ما در کرامت ماست! این کرامت از زمین نمی‌جوشد، این معدن زمینی نیست، این معدن دریایی نیست، این کوه نیست ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ!

 اگر آسمانی شدید و با فرشتگان رابطه داشتید، چه اینکه انقلاب ما به این سَمت بود، دفاع مقدس به این سمت بود و آن‌که شربت شهادت می‌نوشید همین راه را داشت، لذا این کشور تأمین است. این کارِ آسانی نیست که بیش از بیست سال کسی قطع نخاع باشد و بگوید «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»! این کار فرشتگان است! مگر می‌شود کسی تمام اعضا و جوارحش را از دست بدهد و آنچه از زبانش شنیده می‌شود «الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد» باشد؟! این ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ است.

بنابراین طبق این اصول یادشده، ما کرامت را در سایه خلافت «الله» داریم و در این کلمه «خلیفة الله»، این حرف «تاء» نشانهٴ تأنیث نیست. آدم «خلیفة الله» است، نه «خلیفُ الله»! این «تاء», «تاء» مبالغه است. به همان دلیل که زینب کبرا عقیلهٴ بنی‌هاشم است، حسین بن‌علی هم عقیلهٴ بنی‌هاشم است؛ این «تاء»، «تاء» مبالغه است، نه تاء تأنیث. اگر گفتند فلان شخص «علامة» است، این «تاء» «تاء» مبالغه است؛ اگر گفتند حسین بن‌علی هم عقیله بنی‌هاشم است، قمر بنی هاشم هم عقیله بنی‌هاشم است، این «تاء» «تاء» مبالغه است و اگر درباره زینب کبرا(سلام الله علیهم اجمعین) گفته شد او عقیله بنی‌هاشم است، این «تاء» «تاء» تأنیث نیست؛ مثل اینکه به یک زن بگویند «علامة», این «تاء» در «علامة» که «تاء» مبالغه است، هم صفت مرد است و هم صفت زن.

بنابراین خدای سبحان ما را با دست کرامت آفرید و برای اینکه اسباب کرامت را آماده کند، فرشتگان را به خدمت ما گرفته است؛ فرمود آنهایی که کتاب‌های الهی را می‌آورند ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ؛[12] فرشتگان کریم پیام الهی را می‌آورند، آنها که فَرّاشی شما را به عهده می‌گیرند فرشتگان کریم‌ هستند. این روایات را از کافی[13] تا معالم[14] و از معالم تا کافی همه محدّثان ما نقل کردند که «إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْم‏»؛ هر محفلی که سخن علمی، سخن از خدا و پیغمبر و قرآن و عترت است، فَرّاشی آن مجلس را فرشته‌ها به عهده دارند؛ خواه دانشگاه باشد، خواه حوزه باشد، خواه حسینیه و مسجد! هر جا سخن از علم است و معارف است فرش می‌خواهد که فَرّاشان آن محفل ملائکه‌ می‌باشند «إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْم‏». مستحضرید این فرشته‌ها را که خدا با کرامت می‌ستاید، این فرشتگان کریم که با پرهای مشروح در سوره «فاطر» تنزّل می کنند ﴿أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ[15] آن‌که پَر او همانند پر کبوتر و مرغ نیست، آن پَر زیر پای ما برای سه اصل است که پهن می‌شود: به ما می‌گوید اگر بخواهی رشد کنی باید پَر در بیاوری، یک; اگر بخواهی رشد کنی، بعد از پَر در آوردن باید آیین پرواز یاد بگیری، دو; بعد از اینکه پر درآوردی و آیین پرواز را یاد گرفتی، از جهت باید پرواز کنی نه در جهت، سه; آن‌که در جهت پرواز می‌کند، مرغی است که به طمع تالاب از شمال به جنوب یا از غرب به شرق می‌آید، اما آن‌که از جهت حرکت می‌کند فرشته است:

تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدریج اطلس[16]

 به ما گفتند اگر فرشته نشدید خسارت است. این فرّاشان فرمایش و پیام آنها همین سه اصل است که پَر در بیاورید, پرواز کنید, و از جهت بیرون بروید، نه در جهت! آن پرواز شمال و جنوب برای تالاب، از این مرغ‌ها هم ساخته است؛ چه حلال‌گوشت و چه حرام گوشت از آنها، آنکه هنر نیست! از جهت و از طبیعت بیرون آمدن، آن وصف مد نظر است. بنابراین کرامت در همین جریان‌هاست، فرّاشان ما فرشتگان کریم‌اند, آموزگاران ما فرشتگان کریم‌اند، آن معلم کُل هم ما را در کلاس کرامت فرا خواند که بارها به عرضتان رسید، آغاز سوره مبارکه «علق» این است که ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الأکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ٭ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ،[17] به همه ما در آغاز تفسیر و نزول قرآن فرمود وارد کلاسب شوید که معلّم آن اکرم است. اگر گفتند در فلان کلاس فقیه تدریس می‌کند یعنی درس فقه می‌دهد، در فلان کلاس مهندس تدریس می‌کند درس هندسه می‌دهد، در فلان کلاس مفسّر یا متکلّم یا حکیم تدریس می‌کند یعنی درس تفسیر و کلام و حکمت می‌دهد، اگر گفتند در فلان کلاس اکرم تدریس می‌کند یعنی درس کرامت می‌دهد؛ این درس, درس کتاب نیست!

بشوی اوراق اگر همدرس مایی ٭٭٭ که علم عشق در دفتر نباشد[18]

نفرمود خدای علیم! نفرمود خدای فقیه! نفرمود خدای حلیم! فرمود خدای اکرم درس می‌دهد: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الأکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ٭ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ.

 بنابراین ساختار اصلی کرامت است، فَرّاشان ما فرشتگان کریم­اند، مأموران اجرایی فرشتگان کریم‌اند، آورندگان برنامه‌های آموزشی فرشتگان کریم­اند، معلم کل هم کریم است و حیف است که انسان از همه این مبادی و مبانی کرم بهره کرامت نبرد. همیشه، هر روز و هر لحظه, لحظه کرامت است و مخصوصاً این ایام, این بخش کوتاه مربوط به مسئله کرامت بود.

اما آنچه مربوط به امامزاده‌هاست که فرمودند قطب فرهنگی این مملکت را امامزاده‌ها تشکیل می‌دهند، یک توضیح لازم است و آن توضیح این است که اسلام در حجاز رشد کرد و در زمان خود حضرت از منطقه شبه «جزیرة العرب» تعدّی نکرد، بعد ترقّی کرد که امپراطوری ایران را در شرق و روم را در غرب گرفت و کل خاورمیانه را اسلام احاطه کرده است. یک بیان نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) دارد که آن بیان در خلال این مطالب به عرضتان می‌رسد. حواث بسیار مهمی در همان حجاز و بخشی از عراق اتفاق افتاد؛ مسئله غدیر بود که در جریان حجاز اتفاق افتاد, مسئله کربلا بود که در عراق اتفاق افتاد, مسئله تأسیس حوزه‌های علمیه به وسیله امام باقر و صادق(سلام الله علیهم اجمعین) که در عراق اتفاق افتاد؛ هرکدام از این ائمه هم نور بودند که مشکلات جامعه را حل کردند، ولی صدای غدیر را چه کسی به ایران رساند؟ خطر سقیفه را چه کسی به ایران منتقل کرد؟ جریان کربلا را چه کسی به ایران منتقل کرد؟ اینکه می‌گویند اگر زینب(سلام الله علیها) نبود ـ کربلا در کربلا می‌ماند ـ این دربارهٴ بخش خاصی از عراق و حجاز است. چه کسی غدیر را به ایرانی‌ها منتقل کرد؟ این سوغات را چه کسی آورد؟ جریان کربلا را چه کسی به ایران آورد؟ جریان امام صادق و امام باقر و حوزه‌های علمیهٴ این بزرگواران را چه کسی به ایران آورد؟ غیر از همین سادات؟! غیر از این امامزاده‌ها؟! غیر این قطب‌های فرهنگی؟! اجداد ما نه تِیم و عَدی را می‌شناختند، نه از قضیه غدیر و سقیفه کاملاً باخبر بودند، آن روز که رسانه‌های گروهی نبود! آن روز که مبلّغان نبودند! اگر خدای ناکرده اسلام که به ایران آمده بود، همه منطقه‌ها را افسران و سربازان تِیم و عَدی طی می‌کردند، ما این ننگ را چه می‌کردیم؟ ما امروز به جای اینکه غدیری باشیم سقفی می‌شدیم، چه اینکه خیلی از کشورها همین‌طور هستند! از کجا اجداد ما عظمت و جمال و جلال و حُسن غدیر را فهمیدند و از خطر سقیفه باخبر شدند؟ غیر از این سادات؟! ما راه دیگری داشتیم؟ این قطب فرهنگی ـ این امامزاده‌ها ـ به برکت وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) به ایران آمدند. آن‌که در قم نزول اجلال کرد یا در فارس نزول اجلال کرد یا در منطقه‌های دیگر نزول اجلال کردند، اینها حاملان پیام غدیر بودند و اجداد ما به برکت اینها علی بن ابیطالب را شناختند! کشورهای دیگری که این امامزاده‌ها راه پیدا نکردند و نرفتند، اینها سقفی درآمدند! آن تلاش و کوشش وجود مبارک حضرت در غدیر همه در آن کشورهااز بین رفته است! وجود مبارک امیرالمؤمنین در خطبه «قاصعه» فرمود مردم، وحدت را حفظ کنید![19] الآن گزارشی که این بزرگوار درباره متخصصان نفت و گاز داد، ما از این فرزندان به لطف الهی زیاد داریم، این هوش در ایران بود و یک کشور سابقه‌داری است! این کشور سابقه‌دار که حکیم‌پرور است فقیه‌پروراست، عالم‌پرور است، ادیب‌پرور و متخصص‌پرور است نباید دستش به عدّ‌ه‌ای از بیگانه ها دراز بشود. ما یک روابط مشترکی داریم، ادب یک زبان بین المللی است که اگر کسی به ما بد نکرد ما هم به او بد نمی کنیم، آیات سوره مبارکهٴ «ممتحنه» که در مقدمه قانون اساسی[20] ما آمده است گویاست که ﴿لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ.[21] اما وجود مبارک حضرت امیر در خطبه «قاصعه» فرمود این وحدت و انجسام را از دست ندهید؛ اگر خدای ناکرده این وحدت و انسجام را از دست دادید و حرف مرا نشنیدید یا گفتید داشتن رهبر خوب کافی است، این اشتباه است! رهبر اگر علی بن ابیطالب هم باشد مادامی که مسئولین در مسیر نباشند شکست قطعی است، چه اینکه شکست علی بن ابی طالب هم قطعی بود! نگوییم یک رهبر خوب داریم، باید بگوییم ما هم کریم هستیم، ما هم می‌توانیم، ما هم وظیفه داریم، ما هم خوبیم، ما را خوب خلق کرد و ما می توانیم! حضرت فرمود اگر بگویید ما یک رهبر خوب داریم کافی نیست، همه باید چنین باشید و من را تنها نگذارید؛ این را در خطبه «قاصعه» فرمود. فرمود: «الْأَکَاسِرَةُ وَ الْقَیَاصِرَةُ»، شما هم دشمنان شرقی دارید و هم دشمنان غربی. این «الْأَکَاسِرَةُ» که در نهج‌البلاغه است جمع کسراست و کسرا هم همان سلاطین ایران را می‌گفتند و «الْقَیَاصِرَةُ» جمع قصیر است که قیصر حکّام روم را می‌گفتند. فرمود: در شرق شما «الْأَکَاسِرَةُ» دهن باز کردند، در غرب شما«الْقَیَاصِرَةُ» دهن باز کردند؛ این «الْأَکَاسِرَةُ وَ الْقَیَاصِرَةُ» به پیغمبرزاده‌ها رحم نکردند، به امامزاده‌ها رحم نکردند به شما هم رحم نمی‌کنند.[22] فرمود شما شنیده‌اید ابراهیم خلیل که «خلیل من همه بتهای آذری بشکست»[23] پیغمبر بود؟ شنیده‌اید اسحاق پیغمبر بود؟ شنیده‌اید یعقوب پیغمبر بود؟ اینها را که شنیدید! وقتی همین شرقی ها و همین غربی ها بر بخش وسیعی از خاورمیانه مسلط شدند، با این پیغمبرزاده‌ها چکار کردند؟ اینها را چارویدار کردند! خدا سیدناالاستاد مرحوم علامه طبابطایی را غریق رحمت کند! ما وقتی قرآن را به کسی می‌دهیم یا می‌گیریم می‌بوسیم، ولی درباره نهج‌البلاغه چنین سنّتی نیست که آن را ببوسیم؛ یک وقت من این نهج‌البلاغه را خدمتشان دادم، دیدم این کتاب را بوسید، دیدم مثل قرآن دارد با نهج‌البلاغه عمل می‌کند! در همیننهج‌البلاغه آمده که فرمود این «اکاسرة» و «قیاصرة» ـ این دشمنان شرق و غرب ـ می‌دانید با امامزاده‌ها و پیغمبرزاده‌ها چکار کردند؟ نگفتند اینها فرزندان ابراهیم خلیل‌اند سازنده کعبه‌ است، اینها را چارویدار کردند! «إِخْوَانَ دَبَرٍ وَ وَبَرٍ»! «وَبَر» این قسمت جلوی سینه شتر هست که عباهای وَبری از همین‌جاست؛ این موها را که می‌چینند این را می‌گویند «وَبَر»، پارچه‌ها و پرده‌ها و غیره که با این پشمهای روی سینه شتر درست می‌کنند خیلی لطیف، با دوام و نرم است. «دَبَر» هم پشت شتر است که وقتی پشت شتر زخم می‌شود چارویدار آن زخم را تیمار می‌کند، این را حضرت در نهج‌البلاغه فرمود, فرمود: «اکاسرة» از شرق آمدند و «قیاصرة» از غرب آمدند پیغمبرزاده‌ها را چارویدار کردند! اگر ـ خدای ناکرده ـ خطری این انقلاب را تهدید کند، خیلی‌ها را آنها ماشین‌شور می‌کنند و به آنها سمت نمی‌دهند! اگر کسی گوشش به حرف بیگانه باشد؛ آن‌که حرمت خون شهدا را نداند؛ آن‌که عُرضه‌ای که خدا به او داد را بکار نبست؛ آن‌که سرمایه فنی را که خدا به او داد به بیگانه سپرد؛ آن‌که در کنار سفره ایران و ایرانی نشست، اما همین که در کنکور قبول شد تمام خدماتش را به بیگانه داد، او باید جوابگوی نعمت الهی باشد! فرمود: این «اکاسرة»، این «قیاصرة»، آنها را اصحاب «دَبَر» و اصحاب «وَبَر» کردند، این حرف علی همیشه زنده است! این قطب فرهنگی ـ این امامزاده‌ها ـ نهج‌البلاغه را برای ما آوردند,صحیفه سجادیه را برای ما آوردند, غدیر و کربلا را برای ما آوردند. قصه کربلا و جریان کربلا کجا در ایران منتشر شد؟ به دست چه گروهی منتشر شد؟ جریان امام باقر و امام صادق(سلام الله علیهم اجمعین) که حوزه‌های علمیه تشکیل دادند کجا منتشر شد؟ بسیاری از این روات را شما می‌بینید که اهل ایران‌ هستند! اینها به برکت امامزاده‌ها این معارف را شناختند. بنابراین اگر گفته شد امزاده‌ها قطب فرهنگی هستند، اوقاف موظف است مؤدّب باشد، یک؛ عالم باشد، دو؛ عادل باشد، سه؛ عاقل باشد، چهار؛ دستش پاک, چشمش و شکمش پاک باشد تا آن عُرضه را داشته باشد که به این امامزاده خدمت کند. اگر خدای ناکرده به حرم امن وقف تعدّی شده، بی‌جا مصرف شده یا بر خلاف رضای واقف مصرف شده گرفتار نفرین همان امامزاده خواهد شد!

 ما موظفیم وقتی وارد شدیم مثل علامه طباطبایی که وقتی وارد حرم می‌شد در و دیوار را می‌بوسید، احترام کنیم. ماها وقتی وارد حرم می‌شویم در و دیوار را می‌بوسیم، اینها که پیغمبر و امام نبودند، اینها امام زاده هستند؛ اینها آمدند کربلا را برای ما معرفی کردند! حسین بن علی که آن کار را کرده، چطور ایران و عراق و امثال آنها حامی کربلا شدند؟ آن جریان عظمت غدیر، چطور ایران غدیری شد؟ این همه کشورهای اسلامی، هشتاد درصدشان حرف غدیر را گوش ندادند! حرف کربلا را گوش ندادند! حرف امام باقر و امام صادق را گوش ندادند! چطور تنها کشوری که می‌گوید «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً حُجَّةُ اللَّه» ایران اسلامی است؟ چرا؟ چه کسی این را آورده؟ به برکت همین امامزاده‌ها آمد!

 بنابراین اگر فرمودند اینها قطب فرهنگی‌اند، این ایام را گرامی می‌داریم و بدانیم مزار اینها منشأ رحمت و برکت است؛ همه قبرستان‌ها مخصوصاً کنار قبور اینها، مدرسه است! ما وقتی کنار قبرستان عبور می‌کنیم یا از کنار مزار اینها عبور می‌کنیم، باید باورمان بشود که این‌جا حوزه علمیه و دانشگاه است و این‌جا چیز به ما یاد می‌دهند، چون به ما نگفتند وقتی قبرستان رفتی فاتحه بخوان, فاتحه خواندن را که همه ما می‌دانیم و خودشان هم خواندند. به ما گفتند وقتی رفتید به قبرستان، این را بفهمی که رفتی مدرسه! قبرستان مدرسه است، چرا؟ آن حمد و سوره را که همه بلدند و می‌خوانند، ادب قبرستان رفتن این درخواست است؛ یعنی در کمال ادب بایست به اینها سلام بکن و بگو شما را به «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه» قسم بگو آن‌جا چه خبر است تا من هم بفهمم. قبرستان مدرسه است! کسی کنار قبرستان برود و چیزی یاد نگیرد، معلوم می‌شود که جزء فرشتگان نیست.

 «السَّلَامُ عَلَی أَهْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مِنْ أَهْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ یَا أَهْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ بِحَقِّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مِنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ‏»؛[24] شما را به «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه» قسم بگویید آن‌جا چه خبر است؟! پس معلوم می‌شود آنجا می‌شود خبردار شد. اینکه می‌بینید مرحوم آقای قاضی یا شاگردان عمر وسیعی را در قبرستان می‌گذراندند چون آن‌جا راه‌ها هست و می‌دانند که می‌شود با مرده‌ها صحبت کرد، می‌شود از آنها خبر گرفت! این دعا را برای چه به ما گفتند؟ به ما گفتند اینها را به «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه» قسم بدهید که با شما حرف بزنند و بگویند که آن‌جا چه خبر است. این قبر همین یک متر و نیم خاک است یا «رَوْضَةً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّة»؟[25] شما روایات قبر را ببینید، می‌بینید آمده که تا چشم کار می‌کند باغ است! این کدام قبر است؟ اگر قبرستان برای این بود که ما برای آنها آش و حلوا بدهیم که این مکتب نبود، یک حمد و سوره‌ای است که می‌خوانیم و یک عرض ادبی هم می‌کنیم و ثواب هم دارد، این سر جایش محفوظ است؛ اما برنامه قبرستان آن دعاست! ما آنها را قسم می‌دهیم، از «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه» بالاتر چیست؟ می‌گویم آن‌جا چه خبر است؟ بگویید تا ما هم بفهمیم! چه چیزی جواب باید بدهیم؟ چه چیزی باید بیاوریم؟ چه چیزی از ما می‌خواهند؟ «بِحَقِّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مِنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، آن‌گاه پایانش هم دعاست «یَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ بِحَقِّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ اغْفِرْ لِمَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ احْشُرْنَا فِی زُمْرَةِ مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ». قبرستان مکتب است! مدرسه است! حالا قبرستان ما ـ خدای ناکرده ـ سگ عبور بکند، این ادب دینی ماست؟! این وظیفه ماست که قبرستان باز باشد و هر حیوانی بخواهد عبور کند؟! قبرستان مدرسه است! قبرستان مکتب است! قبرستان دانشگاه است! ما مشکلات مملکتمان نداشتن همین مسائل اخلاقی است! اگر می‌بینید اختلاس و حقوق نجومی است، در اثر اینکه ما این مسائل را رعایت نمی‌کنیم، وگرنه همه چیز در این مملکت داریم.

بنابراین امیدواریم ذات اقدس الهی آن توفیق را به ما عطا کند که ما کریمانه این نظام را حفظ کنیم, کریمانه با یکدیگر برخورد کنیم, کریمانه با اقتصادمان و با ازدواج جوان‌ها برخورد کنیم, کریمانه روابط بین الملل را حفظ کنیم، کریمانه با علی و اولاد علی برخورد کنیم و کریمانه این نظام را به دست صاحب اصلی آن بسپاریم.

من مجدداً مقدم شما بزگواران مخصوصاً علماء و متخصصان را گرامی می دارم، از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم نظام ما رهبر ما مراجع ما دولت و ملت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرماید!

روح مطهّر امام راحل و شهداء را با اولیای الهی محشور بفرما!

خطرات سلفی و تکفیری و داعشی‌ها را به استکبار و صهیونیسم برگرداند!

مشکلات اقتصاد و ازدواج جوان‌ها به لطف ولیّ خود به بهترین وجه حل بفرماید!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهلبیت(علیهم السلام) قرار بدهد!

بین ما و قرآن و عترت در دنیا و آخرت جدایی نیندازد!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1] . سوره ذاریات، آیه22.

[2] . سوره اعراف، آیه96.

[3] . سوره إسراء، آیه70.

[4]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص241؛ «لَا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتَّی یَکُونَ فِیهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِیِّهِ وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِیِّهِ فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَکِتْمَانُ سِرِّه‏...».

[5] . سوره انعام، آیه122.

[6] . سورة قیامت، آیه37.

[7] . سیر العباد الی المعاد(سنایی ـ چاپ تهران)، ص 101.

[8] . سوره بقره، آیه125.

[9] . سوره حجر، آیه 13؛ سوره ص، آیه72.

[10] . الخصال، ج1، ص27؛ «الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْکَعْبَةِ».

[11]. من لا یحضره الفقیه، ج2، ص248 و 249؛ «مَنْ أَرَادَ الْکَعْبَةَ بِسُوءٍ ... وَ إِنَّمَا لَمْ یَجْرِ عَلَی الْحَجَّاجِ مَا جَرَی عَلَی تُبَّعٍ وَ أَصْحَابِ الْفِیلِ لِأَنَّ قَصْدَ الْحَجَّاجِ لَمْ یَکُنْ إِلَی هَدْمِ الْکَعْبَةِ إِنَّمَا کَانَ قَصْدُهُ إِلَی ابْنِ الزُّبَیْرِ وَ کَانَ ضِدّاً لِصَاحِبِ الْحَقِّ فَلَمَّا اسْتَجَارَ بِالْکَعْبَةِ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یُبَیِّنَ لِلنَّاسِ أَنَّهُ لَمْ یُجِرْهُ فَأَمْهَلَ مِنْ هَدْمِهَا عَلَیْهِ».

[12] . سوره عبس، آیات15 و 16.

[13] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص34.

[14] . معالم الدین و ملاذ المجتهدین(قسم الفقه)، ج‌1، ص69.

[15] . سوره فاطر، آیه1.

[16] . دیوان سنایی، قصیده90.

[17] . سوره علق، آیه3 ـ 5.

[18] . دیوان حافظ، غزل162.

[19]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه192؛ «فَانْظُرُوا کَیفَ کَانُوا حَیثُ کَانَتِ الْأَمْلَاءُ مُجْتَمِعَةً وَ الْأَهْوَاءُ مُؤْتَلِفَةً وَ الْقُلُوبُ مُعْتَدِلَةً وَ الْأَیدِی مُتَرَادِفَةً وَ السُّیوفُ مُتَنَاصِرَةً وَ الْبَصَائِرُ نَافِذَةً وَ الْعَزَائِمُ وَاحِدَةً أَ لَمْ یکُونُوا أَرْبَاباً فِی أَقْطَارِ الْأَرَضِینَ وَ مُلُوکاً عَلَی رِقَابِ الْعَالَمِینَ».

[20] . مقدمه قانون اساسی، اصل 14؛ «به حکم آیه شریه ﴿لاَ یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾ دولت جمهوری اسلامی ایران و مسلمانان‌موظفند نسبت به افراد غیرمسلمان با اخلاق حسنه و قسط و عدل‌اسلامی عمل نمایند و حقوق انسانی آنان را رعایت کنند، این اصل‌در حق کسانی اعتبار دارد که برضد اسلام و جمهوری اسلامی ایران‌توطئه و اقدام نکنند».

[21] . سوره ممتحنه، آیه8.

[22] . نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه192.

[23] . دیوان سعدی، غزل40؛ «دگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشد ٭٭٭ خلیل من همه بت‌های آزری بشکست».

[24]. بحارالانوار، ج99، ص301.

[25]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج3، ص242.


بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۱۵ ق.ظ | علی | ۰ نظر

تفسیر سوره محمد(ص) جلسه 11 (1395/02/28)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ (۲۹) وَ لَوْ نَشَاءُ لَأَرَیْنَاکُهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسِیَماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمَالَکُمْ (۳۰) وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّی نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنکُمْ وَ الصَّابِرِینَ وَ نَبْلُوَا أَخْبَارَکُمْ (۳۱) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَی لَن یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیُحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ (۳۲) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ (۳۳)

مشکل بودن فهم تبدیل زمین با برپایی قیامت و حشر انسانها

بعضی از مطالبی که مربوط به سؤالهای قبلی بود، این است که در سوره مبارکهٴ «ابراهیم» فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الأرْضُ غَیْرَ الأرْضِ وَ السَّماوَاتُ،[1] آن‌جا سه بخش مطرح شده بود و آن این بود که آیا انسانها قبل از تبدیل زنده میشوند؟ آیا انسانها هم‌زمان با تبدیل در معاد زنده میشوند؟ یا انسانها بعد از تبدیل زنده میشوند؟ هرکدام از این بخشهای سهگانه احکام خاص خودشان را دارند؛ چه اینکه در بحثهای سوره مبارکه «ابراهیم» و سایر سُوَر هم مشخص شد. وقتی زمین و آسمان به زمین و آسمان دیگر تبدیل میشود، آیا انسانها که از همین خاک برمیخیزند، اوّل از خاک برمیخیزند و زنده میشوند و بعد زمین عوض میشود یا هم‌زمانِ تبدیل انسانها از زمین بر میخیزند؟ یا بعد از تبدیل؟ هرکدام از اینها احکام خاص خودشان را دارند که گذشت.

مطلب دوم آن است که اگر جریان قیامت مثل جریان دنیا بود، آتش قیامت مثل دنیا بود یا بهشت قیامت مثل باغ بود، آنگاه ما در ادبیات قرآنی، مسئلهٴ آخرت را مثل مسئلهٴ دنیا میفهمیدیم؛ کجا مضاف محذوف است، کجا حرف جر محذوف است و مانند آن؛ اما اگر برای ما روشن نیست که واقعاً آتش جهنّم مثل آتش دنیاست یا باغ بهشت مثل بوستان و پارکهاست، ما نمیتوانیم آن ادبیاتی که درباره باغ دنیا داریم درباره باغ بهشت، یا درباره آتش دنیا داریم درباره آتش قیامت به کار ببریم. ما در بخشهای پایانی سوره مبارکهٴ «واقعه» این تعبیر را داریم، آیه 88 به بعد سوره «واقعه» این است: ﴿فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ؛[2] آیا برای ما مسلَّم است که این‌جا «لام» مقدَّر است؛ یعنی «لَهُ رَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ» و «لَهُ جَنَّةُ نَعِیمٍ» یا خودش «روح و ریحان» است و «جنةُ نعیم» است؟ البته «جنةَ نعیم»، باغ و آن ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ[3] وجودش «مفروغ عنه» است که آن سرجای خود محفوظ است؛ اما خود این شخص «روح و ریحان» است یا نه، این را ما نمیتوانیم بگوییم که «لام» محذوف است؛ همچنین در جمله بعد ﴿وَ أَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُکَذِّبِینَ الضَّالِّینَ ٭ فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیمٍ﴾[4] روشن نیست که آن‌جا هم «لام» مقدَّر است، زیرا در سوره مبارکهٴ «جنّ» آیه پانزده این است: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، این آیه به صورت روشن دلالت دارد که هیزم جهنّم خودِ انسان‌های ظالم هستند؛ یعنی طوری نیست که حالا از جنگل هیزمکشی بکنند! چه اینکه «وَقود» جهنّم هم خود انسان است! «وَقود» حالا یا آتشگیره است یا آتشزنه است، قبلاً که هیزم رسم بود ـ آنهایی که سنّشان کافی است میدانند ـ یک سلسله آن هیزمهای درشت و ضخیمی که دیرپا بودند را کنار اجاق میگذاشتند یا در آشپزخانه کنار همان آتش نگه میداشتند و موقع طبخ غذا که میشد این هیزمهای ریز و کوچک را به وسیله همان هیزمهای بزرگی که روشن بود و آتش داشت مشتعل میکردند؛ «وَقود» یعنی «مَا تُوقَدُ بِهِ النّار»، حالا آتشگیره است یا آتشزنه؛ فرمود «وَقودِ» جهنم انسانها هستند: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ،[5] حالا یا سنگهای معدنی است یا همین سنگهایی که از آن بُت درست کردند و مانند آن. پس «وَقود» یعنی «مَا تُوقَدُ بِهِ النّار» انسانها هستند، بعد نمونههای آن را هم مشخص کرد، فرمود آنهایی که مثل آل فرعون در دنیا باعث ضلالت و گمراهی یک عدّه میباشند، اینها ﴿وَقُودُ النَّارِ﴾[6] هستند؛ وقتی که نمونه و مثال «وَقود» را ذکر میکند، میفرماید: ﴿کَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾،[7] این آیات، روشن است که «وَقود نار» انسان است، هیزم جهنّم انسان ظالم است، چه عیب دارد که «روح و ریحانِ» بهشت خود انسان باشد؟ این منافات ندارد که یک آتش جدایی هم باشد؛ ولی این آتش در کنار آن آتش است.

بنابراین، با توجه به این دو آیه سوره مبارکهٴ «واقعه» که در بخش پایانی آن قرار دارد، ما دلیل قطعی نداریم که «لام» در آیه مقدَّر باشد. مسئله جهنّم را بعضی از اهل معرفت گفتند که این جهنّم کاملاً میفهمد و میشناسد و ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾[8] خدا را عبادت میکند، چون دارد که ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً؛[9] جهنّم میشناسد که مسلمان کیست و کافر کیست! حق با کیست! باطل با کیست! وقتی کفار را از دور میبیند فریاد میزند، نعره میزند و خشمگین میشود که رؤیت را به جهنّم نسبت میدهد،﴿تَکَادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ[10] را به جهنّم نسبت میدهد، ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ!

سخنی که قبلاً در بحث عبادت نقل شد، این است که عبادت سه قسم است: یا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است، یا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة»[11] است، یا ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾؛ حرف این بزرگواران این است که جهنّم ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾ خدا را عبادت میکند و دستور خدا را اطاعت میکند! جهنّم «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» امتثال نمیکند، جهنّم «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» امتثال نمیکند، جهنّم ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾ فرمان الهی را که دارد «خُزِیهِ»[12] و مانند آن را امتثال میکند، آن وقت سؤال این است که اگر جهنّم ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾ خدا را عبادت میکند، پس چطور در ذیل آیه سوره «فجر» که دارد: ﴿وَ جِی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾،[13] در بعضی از تعبیرات آمده است که جهنّم را فرشتگان با غُل و زنجیر میآورند،[14] این نه برای آن است که او نافرمانی میکند، برای اینکه وزن آن زیاد و سنگین است، این وزین ثقیل را با زنجیر کشانکشان میآورند، نه اینکه متمرّد باشد، تا اینکه بگوییم این با ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾ سازگار نیست و مانند آن.

اقسام قلبهای مریض و حمل وصف مذکور در آیه بر ضعیفالایمان

بخش دیگر درباره این تعبیری است که فرمود «مَرَض» هست، این «مَرَض» گاهی بیماریهای مُزمن است، گاهی بیماریهای قابل علاج است، گاهی بیماریهای غیر قابل علاج است. در سوره مبارکه «احزاب» بیمارها را در کنار منافقین ذکر کرده است، معلوم میشود که منافقین مبتلا به بیماریهایی؛ نظیر غدّه سرطان هستند که «صعب العلاج» است یا برای بعضیها علاجپذیر نیست و دیگران که «ضعیف الایمان» هستند آنها هم قلبشان بیمار است؛ البته قابل درمان می‌باشد. آیه شصت سوره مبارکهٴ «احزاب» این بود: ﴿لَئِن لَمْ یَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ؛ بعضی منافق هستند، بعضیها ضعیف الایمان میباشند و برخیها هم هستند که نسبت به نظام، نسبت به جامعه و نسبت به امت اسلامی بیوفا هستند، اینها سعی میکنند جامعه را ناآرام بکنند؛ نوشتههای اینها، گفتار اینها و رفتار اینها یک ناامیدی و ضعف را در جامعه تولید میکند، اینها را میگویند «مُرجِف». «مُرجِف» از «رَجفه» است و «رَجفه» یعنی لرزان؛ اینکه میگویند «اَراجیف»، اخباری که پایه ندارد را میگویند «اَراجیف». کسی که چیزی مینویسد یا چیزی میگوید و جامعه را ناامید میکند، اینها جزء «مُرجفون» هستند؛ اینها در صدر اسلام هم در مدینه بودند. اگر چیزی واقعاً برای خود ما حلّ نشد، چرا جامعه را بلرزانیم؟! چرا در جامعه ناامیدی ایجاد کنیم؟! اگر راه حلّ داریم که حلّ بکنیم، اگر راه حلّ نداریم، از طرف گفته و نوشته ما جامعه نلرزد! در صدر اسلام فرمود یک عدّه منافق بودند، یک عدّه «ضعیف الایمان» و یک عدّه هم «اَراجیف» پخش میکردند که نوشته اینها «رَجفه» ایجاد میکرد؛ یا رفتار اینها، گفتار اینها، مَنش و کُنش اینها «رَجفه» ایجاد میکرد، اینها جزء «مُرجفون» هستند، فرمود اینها باید دست بردارند! بنابراین آنچه در سوره مبارکهای که به نام حضرت است آمده، خیلی روشن نیست که ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ اینها منافق باشند، چون قرآن کریم افراد «ضعیف الایمان» را هم به عنوان ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ نام می‌برد.

خلقت عالَم براساس «حق» و جزء خطوط قرمز قرآن بودن آن

حالا وارد بحث اصلی بشویم؛ این بحث اصلی جزء خطهای قرمز و جامع قرآن کریم است که چندین بار به عبارتهای مختلف این مطلب را بیان کرده است و آن این است که کلّ نظام به «حق» خلق شده است و در کلّ نظام باطل نیست! ذات اقدس الهی که خالق این نظام است، نه اهل «لَعب» و بازی است، نه در کار او بطلان راه دارد؛ فرمود: ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ[15] ما بازیگر نیستیم، یک؛ ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ،[16] دو؛ ﴿وَ مَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً،[17] سه؛ این سه طایفه بیان این مطلب است که بطلان در ساختار خلقت نیست! بازیگری در ساختار خلقت نیست! جزء «حق» در ساختار خلقت نیست!

تبیین براساس حق بودن خلقت عالم در جسم و روح و جامعه

ما از این جهت با سه امر روبهرو هستیم: یکی با بدن خود روبهرو هستیم ـ ما فعلاً کارمان با آن سیاهچالههای فلان کُره که نیست! آن یک راه عمیق علمی دارد که اگر بفهمیم «طُوبی لَنا» و اگر نفهمیدیم هم به هر حال باید مشکل خودمان را حلّ کنیم ـ ما بدنی داریم که این ساختارش بازیگری نیست، بطلان نیست و جز «حق» چیز دیگر نیست؛ امر دوم اینکه روحی داریم که آفرینش آن با «لَعب» و بازی نیست، با بطلان نیست و جز «حق» هم نیست! امر سوم اینکه اگر جامعه وجود جدایی داشته باشد، آن هم اینچنین است و اگر جامعه وجود نداشته باشد، امت وجود نداشته باشد و حقیقت انسان یک حیثیت اجتماعی باشد، آن هم نه لهو است و نه باطل و جز «حق» چیزی دیگر نیست، پس کلّ این نظام «حق» است! اینها جزء خطوط قرمز قرآن کریم است، یک آیه و دو آیه هم نیست؛ عامی نیست که قابل تخصیص باشد، مطلقی نیست که قابل تقیید باشد، تا بگوییم در عالَم، بطلان نیست، مگر در فلان‌جا! در عالَم، بازیگری نیست، مگر در فلان‌جا! اصلاً صدر و ساقه عالَم بازیگری نیست! پس بطلان نیست، بازیگری نیست و جز «حق» نیست که حصر فرمود؛ البته این حصر قابل تخصیص و قابل تقیید نیست. این مطلب را در این آیه محل بحث توضیح میدهد.

باطلناپذیری خلقت جسم و روح و جامعه و رسوایی دنیوی کیفر آن

 فرمود ما به «حق» آفریدیم؛ یعنی چه؟ فرمود از بدن شما شروع میکنیم، این بدن شما یعنی این دستگاه ریه و روده و دستگاه گوارش شما براساس اصول فنّی و طبّی و سلامت خلق شده است، این روده و معده مثل ظرف خالی نیست که هر چه به آن بدهیم بپذیرد؛ اگر چیز صحیح دادی میپذیرد، هضم میکند و باعث فربهی شما میشود، اگر یک غذای مانده و سمّی به آن بدهی بالا میآورد و قبول نمیکند؛ من این روده را، این معده را و این دستگاه گوارش را این‌طور آفریدم، شما چه کار میخواهی با آن بکنی؟ هر کاری که خلاف خلقت آن است با آن بکنی این معده نمیپذیرد! این برای بدن است.

از بدن برویم بالا، روح شما؛ اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ کینه نظام، کینه ملت، کینه امت، کینه همسایه و کینه برادر مؤمن را داشته باشد، این کینه یک غذای سمّی است، این را اگر در دل خود جا بدهد، یک وقت بالا میآورد و آبرویش میرود. فرمود این‌طور نیست که کسی در جامعه کینهای نسبت به نظام داشته باشد، نسبت به امت داشته باشد، نسبت به برادر ایمانی داشته باشد یا نسبت به اعضای خانواده و ارحام خود داشته باشد، مگر اینکه ما آن را یک وقت بالا میآوریم و آبرویش میرود، این کار را نکنید؟! نه در جهنّم، بلکه در دنیا! نه در قیامت، بلکه در دنیا! فرمود این نظام، نظامِ «حق» است! شما با این روحتان چه کار میخواهید بکنید؟ اوصاف باطل به این روحتان بدهید، دو روز یا سه روز ممکن است نگه بدارید، دو سال یا سه سال ممکن است نگه بدارید، این در بین امور سهگانه فقط یک کار میکند: نه هضم میکند که از بین برود، نه مستور میکند که همیشه در کتمان نگه بدارد، کار سوم این است که بالا میآورد، یک وقت آبروی آدم میرود؛ کاری آدم انجام میدهد، حرفی آدم میزند، نوشتهای، گفتاری و رفتاری دارد که دفعتاً بالا آورده است؛ فرمود این ساختار خلقت است!

در بخش سوم که جامعه است، جامعه اگر وجود داشته باشد و امت هم اگر وجود داشته باشد، آن هم به همین سرنوشت مبتلاست؛ انسان اگر از آن حیث اجتماعی کارهای سیاسی و جمعی بکند، آن هم همین‌طور است؛ لذا ظلم در عالَم نمیماند، اگر  کسی بیاید در عالَم بخواهد و براساس ظلم جامعه را اداره کند، او سرنگون میشود، هرگز ظلم نمیماند! هرگز اجحاف نمیماند! آن که عالَم را آفرید، فرمود این‌جا جای باطل نیست.

این مطلب بارها به عرض شما رسید که کار فلسفه و کلام با کارهای عمومی و جزئی فرق میکند؛ فلسفه و کلام مثل آن کورههای بلند هستند که شِمش تولید میکنند؛ اما گوشواره و انگشتر و اینها را زرگرها باید درست بکنند. علوم جزئی، مثل فقه، مثل اصول، مثل اخلاق و مثل فنون دیگر، اینها مثل زرگرها هستند که گوشواره و انگشتر درست میکنند؛ اما آن کورهٴ بلندی که شمش طلا تولید میکند، آن فلسفه و کلام است؛ یعنی در جهان چه خبر است؟ ما کار نداریم به این عصر و آن مصر، این زمان و آن زمین، این امت و آن امت، در جهان چه خبر است؟ این علمی که میگوید در جهان چه خبر است و هاضمهٴ جهان بطلان نمیپذیرد، این فلسفه و کلام است؛ بعد علوم جزئی؛ مثل تاریخ، جامعهشناسی، سیاست و امثال آنها که علوم جزئی می‌باشند و زیر مجموعه آن هستند، این شمشهای طلا را میگیرند و به صورت انگشتر و گوشوار درمیآورند؛ در فلان شهر این‌طور بود، در فلان کشور این‌طور بود یا در فلان عصر این‌طور بود، در فلان زمان این‌طور بود، این اصل کلّی قرآن کریم است که فرمود هیچ باطلی در عالَم جا ندارد؛ گوارش عالَم آن را بالا میآورد، صاحب خود را از بین میبرد و این هم کیفر اوست ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ، این را ما سرانجام بالا میآوریم؛ نه هضم میشود و نه مستور میشود، نه تبدیل میشود به یک عضو سالم و نه همین‌طور مانند دفینه نگهداری میشود، این حتماً خودش را نشان میدهد و آبروی صاحب خود را هم میبرد ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یُخْرِجَ اللَّهُ، آیا این حرفها بوسیدنی نیست؟! ﴿أَن لَن یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ!

آبروداری خدای سبحان و ائمه(علیهم السلام) با توجه به علم آنان بر اعمال منافقان

فرمود که یک عدّه منافق هستند و یک عدّه «ضعیف الایمان»؛ ما نمیخواهیم آبروی افراد را ببریم، به تو میگوییم که تو هم آبروی افراد را نمیبری! ما اگر بخواهیم «بالصّراحة» میگوییم که فلان شخص یا فلان شخص؛ البته از منظر دیگر طبق آن دو آیه سوره مبارکهٴ «توبه» که فرمود: ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ[18] حضرت میبیند! امروز وجود مبارک حضرت حجّت میبیند! اعمال را اینها میبینند، گذشته از اینکه هفتهای دو بار خدمتشان عرضه میکنند؛ اما بنا بر این نیست که آنها آبروی افراد را ببرند. فرمود ما اسم افراد را، خصوصیات افراد را در دیوان محاسبات کلّی میدانیم و اگر بخواهیم به شما میگوییم؛ ولی شما خودتان میفهمید، این شخص که این حرف را میزند او میخواهد عذر بیاورد و نمیخواهد که در صحنه شرکت کند! این میگوید خانه ما دور است، ﴿بُیُوتَنَا عَوْرَةٌ﴾[19] است، آخر شهر است، خلوت است، نوساز است یا کسی نیست، این بهانهها را میآورد: ﴿یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَوْرَةٌ وَ مَا هِیَ بِعَوْرَةٍ، نمیخواهند بیایند! از نحوهٴ حرف زدن، استدلال کردن، عذرخواهی آوردن و بهانه تراشیدن میفهمید؛ همان‌طوری که یک کسی پشت پرده حرف میزند، انسان میفهمد که این زن است یا مرد است، ﴿فِی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ می‌فهمد، انسان میفهمد تازی است یا فارسی؟ میفهمد ولو نبیند! فرمود: ﴿وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾؛ از لحن حرف زدن میفهمی که این منافق است یا منافق نیست و «ضعیف الایمان» است و دارای قلب مریض، میفهمید ﴿وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾، اما اسرار مردم را حفظ میکنید؛ البته! ﴿وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمَالَکُمْ؛ همه اعمال را ذات اقدس الهی میداند، جزئیات را میداند، کلیات را میداند و امور جزئی را میداند.

دقیق بودن بحث علمِ الهی بر اعمال جزئی افراد

یکی از مطالب پیچیدهٴ حکمت، همین علم واجب تعالی به جزئیات است؛ میگویند این جزئی قبلاً که نبود، بعداً هم که نیست و تغییر پذیر است، آیا ذات اقدس الهی جزئیات را میداند یا نمیداند؟ این جزء پیچیدهترین مسائل علم خدا به حوادث است؛ برخیها همین را از راه کلّی ثابت کردند، میگویند اگر ذات اقدس الهی جزئیات را می‌داند سه حالت دارد: قبلاً نمیدانست برای اینکه معدوم بود، الآن که موجود است میداند، بعداً هم نمیداند چون معدوم میشود، وقتی چیزی نیست چه چیزی را بداند؟ اما خیلی تلاش و کوشش در حکمت متعالیه و سایر علوم عقلی و کلامی شد تا ثابت بشود که همین موجود که «شیء» محدود است، در ازل، معلوم ذات اقدس الهی بود.

مرحوم حاج آقا رحیم ارباب را خدا غریق رحمت کند! از علمای کمنظیر بود، ایشان فرموده بود که اوّلین روزی که درس مرحوم جهانگیرخان قشقایی رفتم ـ هم حکمت تدریس میکردند، هم نهج‌البلاغه تدریس میکردند ـ ایشان داشتند نهج‌البلاغه تدریس میکردند، این خطبه را شرح میدادند که در این خطبه علم واجب تعالی به جزئیات مطرح است؛ آن خطبه نورانی حضرت امیر این است: «یَعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ‏ وَ مَعَاصِیَ الْعِبَادِ فِی الْخَلَوَاتِ وَ اخْتِلَافَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ‏»،[20] آن‌جایی که میفرماید بدانید هر عملی که شما انجام بدهید ذات اقدس الهی میداند، این جملهها را فرمود: «یَعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ»؛ آن نالهای که این موجودات جنگلی برای حفظ بچههایشان، برای پناهدادن بچههایشان و برای تأمین غذاهایشان، این نالههای مادرانه این وحوش را که در جنگلها و ویرانهها هستند را خدا میداند! «یَعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ مَعَاصِیَ الْعِبَادِ فِی الْخَلَوَاتِ»؛ هر کسی در پشت پرده چه کرده است او میداند! «وَ اخْتِلَافَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ‏»؛ این اقیانوسها را ببینید، هزارها ماهی کوچک و بزرگ حرکت میکنند، وجود مبارک حضرت امیر فرمود که خدای سبحان میداند این‌جا چند ماهی آمدند، کدام ماهی با سرعت رفته، کدام ماهی به کُندی رفته، آن ماهی نر به کجا رفته، یا آن ماهی ماده به کجا رفته! الآن در جادهها به وسیله علایم، آن مأموران راهنمایی رانندگی میفهمند که این اتومبیل سرعت داشت یا سرعت نداشت، از راست آمد یا از چپ آمد؛ اما در آب که چنین نشانهای نیست! «نِینان» یعنی ماهیها، او میداند که چند ماهی آمده، کدام ماهی آمده، کدام ماهی به سرعت رفته یا کدامیک جلو افتاده این را میداند، «وَ اخْتِلَافَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ‏». مرحوم حاج آقا رحیم(رضوان الله علیه) فرمود که آن روز حکمت بود! حکمت بود! با همان آن لهجه خاصی که مربوط به آن سرزمین است که با حروف حَلق ادا میکنند که علم واجب به جزئیات در آن روز مطرح شد! این جزء پیچیدهترین مسائلی است که مربوط به علم واجب است؛ منتها علم فعلی داریم، علم ذاتی داریم، بعضی از اوصاف ذاتی با اوصاف فعلی یک اسم دارند مثل علم؛ البته بعضی از اوصاف ذاتی با اوصاف فعلی فرق میکنند، آن‌جا که وصف ذاتی با وصف فعلی یکسان است؛ مثل مسئله علم است که علم ذاتی را علم میگویند، علم فعلی را هم علم میگویند، علم فعلی خارج از ذات است که امتحان از همین قبیل است؛ این علم قبلاً نبود، بعد به وسیله آزمایشها حاصل میشود که ما شما را میآزماییم تا بدانیم ﴿لِنَعْلَمَ﴾،[21] ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّ[22] هم این است و اینها خیال میکردند این علم ـ معاذالله ـ همان علم ذاتی است، بعد میگویند علم ذاتی با امتحان سازگار نیست؛ ولی وقتی اوصاف ذاتی از اوصاف فعلی جدا بشود و آن منطقه ممنوعه از «منطقة الفراغ» جدا بشود، معلوم میشود این علم در مقام فعل است، این علم در مقام فعل را فرمود: ﴿نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنکُمْ وَ الصَّابِرِینَ و «نَعلَمَ کذا، نَعلَمَ کذا»؛ یعنی این علم در مقام فعل است، این علم فعلی جزء موجودات امکانی است که قائم به ذات اقدس الهی است و محذوری هم ندارد.

 فرمود: ﴿وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمَالَکُمْ ٭ وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّی نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنکُمْ وَ الصَّابِرِینَ، وگرنه در ذات اقدس الهی در روز ازل، «کل اشیاء عنده علی السواء» معلوم هستند؛ اما علم فعلی یعنی در مقام خارج از ذات که فعل خدای سبحان است و در مرحله آزمون است، این تقدّم و تأخّر دارد، حدوث و قدَم دارد ﴿وَ نَبْلُوَا أَخْبَارَکُمْ.

باطل شدن نقشههای مصدودکنندگان سبیل الهی در دنیا

بعد میفرماید کسانی که راه خدا را میبندند، نه خودشان میروند و نه میگذارند دیگران راه خدا را طی کنند ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ، این «صدّ» با «صاد» را قبلاً هم ملاحظه فرمودید، هم یعنی «إنصرفوا بأنفسهم» و هم «صرفوا وجوه الناس عنه»؛ هم انصراف خودشان را میرساند، هم صَرف دیگران را. قبلاً گذشت که فرمود: ﴿وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ؛[23] اینها هم «نائی» هستند و خودشان از دین دور هستند، هم «ناهی» می‌باشند و دیگران را از دین دور میکنند ﴿وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ. «نائی» که میگویند حج تمتّع برای «نائی» است، حج «قِران» و «اِفراد» برای کسی است که «نائی» نباشد و نزدیک باشد این است، «نائی» یعنی دور؛ اینها هم خودشان دور هستند و هم دیگران را نهی از معروف میکنند ﴿وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ، این‌جا هم فرمود: ﴿وَ صَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَی﴾؛ حق برای آنها روشن شد! اگر معجزه بود دیدند، اگر بحث بررسی آیات قرآن کریم بود آنها بودند و دیدند، اگر منش پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود را دیدند، اینها کسانی هستند که هیچ آسیبی را به خدا نمیرسانند و کلّ کارهای اینها را خدا در دنیا باطل میکند، نه آخرت!

وعده خدای سبحان به پیروزی حقطلبان در هر پارگراف تاریخی

     اینکه گفتند ﴿وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ[24] همین‌طور است! در هر پاراگراف تاریخی که این پروندهاش بسته میشود، حق پیروز است که اصل کلّی است؛ البته قیامت و آن کیفر جهنّم و آنها سر جای خود محفوظ است، اینها مربوط به دنیاست؛ فرمود: ﴿وَ سَیُحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ﴾ نه در جهنّم، جهنّم که حسابش جداست! در هر مجموعهٴ تاریخی ـ در فلان مقطع تاریخی که فلان ساسانی، فلان سامانی، فلان هخامنشی، فلان عباسی، فلان اموی یا فلان مروانی در این بخشهایی که آمدند ـ سرانجام باطل نمیتواند بماند، این نظامِ هستی، باطلپذیر نیست؛ مثل بدن است که سمّی را قبول نمیکند، مثل اخلاق بد است که به هر حال یک‌جا و یک وقت خودش را نشان میدهد، کلّ نظام هم بطلان را نمیپذیرد.

پرسش: ظالم هیچ وقت ادعا نمیکند که ... .

پاسخ: نه، آن امر نوعی است؛ آن‌جا هم جایش را به متّقی داده است، در هر پاراگراف تاریخی ظلم محکوم است؛ این‌طور نیست که حالا ما بگوییم این بدن جای خودش را به بدن دیگر داده است! این بدن بالا آورده است؛ یعنی شما هر کاری بکنید که این بدن بخواهد سمّ را بپذیرد، نمیپذیرد، چون این بدن مثل تُنگ خالی نیست!

پرسش: إحباط و تمثّل اعمال در طول هم هستند یا در عرض هم می‌باشند؟

پاسخ: إحباط برای ما طولی و عرضی دارد، نسبت به ذات اقدس الهی یکسان است؛ منتها مادامی که ما در عالَم طبیعت هستیم، در زمان و تدریج است، وقتی که از مسئله زمان گذشتیم دیگر در همان صحنه میگوییم: ﴿مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا﴾[25] اجمال و تفصیل و سابق و لاحق در آن صحنه همه را یکجا میبیند؛ البته در این نشئه طبیعت در طول هم هستند و تدریجی می‌باشند.

توصیه قرآن به اطاعت از خدا و رسول و باطل نکردن اعمال

فرمود: ﴿وَ سَیُحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ ٭ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ؛ کار خود را باطل نکنید! این کار باطل هم حدوث را شامل میشود هم بقا را؛ هم کار باطل انجام میشود میگویند «ابطل عمله»؛ یعنی «عَمِلَ عَمَلاً باطلا». اگر کسی بیوضو نماز خوانده، میگویند نمازش را باطل کرده؛ یعنی شروع به کار باطل کرده است، نه اینکه نماز او صحیح بود «وَقَعَ صَحیحاً ثُمَّ بَطَلَ»، این‌طور نیست؛ ﴿وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ یعنی «لا تعملوا عملاً باطلاً». بعد هم از آن طرف ﴿وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِر،[26]گاهی انسان با گفتن، عمل را باطل میکند؛ عمل که صحیح شروع شد ریای وسط عمل، عمل را باطل میکند؛ بعدها هم ممکن است با گفتارهای فراوان و با عُجب و غرور، عمل را باطل کند؛ البته در مسئله عُجب و غرور که بعد از عمل واقع میشود، ابطال آن آسان نیست؛ در آن‌جا دارد که مثل این برگ گُل است، برگ گُل معطّر است و لطیف؛ ولی ده بار که گفتید مثل اینکه ده بار به این برگ دست زدید و دستمالی کردی، این کمکم آن لطافت خودش را از دست میدهد، غرور بعد از عمل هم ممکن است که اساس عمل را از بین ببرد، پس حدوث و بقا هر دو را شامل میشود ﴿وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ﴾، چرا؟ ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ مَاتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ،[27] وضع دنیا این است و آخرت هم همین‌طور است! درست است که ما عالَم را به دو قسمت تقسیم میکنیم، ولی کلّ این مجموعه محکوم آن اصل کلّی است؛ اگر فرمودند آسمان و زمین به حق است، قبل از تبدیل، حین تبدیل و بعد از تبدیل هم به حق است؛ اگر فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ[28] یا ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً یا ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ یا ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ، همه این بخشها ـ «أرض» و «سماء» دنیا، «أرض و سماء» آخرت، انسان در دنیا، انسان در آخرت ـ کلّ این مجموعه یک واحد است، ما حالا آمدیم تقسیم کردیم. ما مسافری هستیم که به حَسَب خودمان داریم تقسیم میکنیم، وگرنه این سِیر همین‌طور از دنیا به آخرت دارد میرود و آنچه از ذات اقدس الهی صادر شده است فیض واحد است؛ منتها حالا در این مقطعِ اوّل اسم آن دنیاست، مقطعِ میانی اسم آن برزخ است و در مقطعِ پایانی اسمش معاد می‌باشد.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره ابراهیم, آیه48.

[2]. سوره واقعه, آیات88 و 89.

[3]. سوره آل عمران، آیه15.

[4]. سوره واقعه, آیات92 و93.

[5]. سوره بقره، آیه24؛ سوره تحریم، آیه6.

[6]. سوره آل عمران، آیه10.

[7]. سوره آل عمران، آیه11.

[8]. سوره بقره, آیه165.

[9]. سوره فرقان، آیه12.

[10]. سوره ملک، آیه8.

[11]  . علل الشرائع، ج1، ص57.

[12]. سوره هود, آیه39؛ ﴿فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذَابٌ یُخْزِیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذَابٌ مُقِیمٌ﴾.

[13]. سوره فجر, آیه23.

[14]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص312؛ «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامْ قَالَ قَالَ النَّبِیُّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أَخْبَرَنِی الرُّوحُ الْأَمِینُ أَنَّ اللَّهَ لَا إِلَهَ غَیْرُهُ إِذَا وَقَفَ الْخَلَائِقَ وَ جَمَعَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ أُتِیَ بِجَهَنَّمَ تُقَادُ بِأَلْفِ زِمَامٍ أَخَذَ بِکُلِّ زِمَامٍ مِائَةُ أَلْفِ مَلَکٍ مِنَ الْغِلَاظِ الشِّدَادِ وَ لَهَا هَدَّةٌ وَ تَحَطُّمٌ وَ زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ و...».

[15]. سوره دخان, آیه38.

[16]. سوره دخان, آیه39.

[17]. سوره ص, آیه27.

[18]. سوره توبه, آیه105.

[19]. سوره احزاب, آیه13.

[20]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه198.

[21]. سوره بقره, آیه143.

[22]. سوره بقره, آیه155.

[23] . سوره انعام، آیه26.

[24] . سوره اعراف، آیه128؛ سوره قصص، آیه83.

[25] . سوره کهف، آیه49.

      [26] . سوره مدثر، آیه 6.

[27] . سوره محمّد، آیه34.

[28] . سوره تغابن، آیه3.


بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۴۷ ق.ظ | علی | ۰ نظر

تفسیر سوره محمد(ص) جلسه 12 (1395/02/29)

    00:00           

 00:00   

  

  

دانلود فایل صوتی 


أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ


﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ (۳۳) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ مَاتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ (۳٤) فَلَا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ وَ أَنتُمُ الأعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَکُمْ وَ لَن یتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ (۳۵) إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِن تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ وَ لاَ یَسْأَلْکُمْ أَمْوَالَکُمْ (۳۶) إِن یَسْأَلْکُمُوهَا فَیُحْفِکُمْ تَبْخَلُوا وَ یُخْرِجْ أَضْغَانَکُمْ (۳۷) هَا أَنتُمْ هؤُلاَءِ تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَمِنکُم مَن یَبْخَلُ وَ مَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ وَ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ وَ إِن تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم (۳۸)﴾


پاسخ به سؤالات پیرامون حجیت روایات و تخصیص آیات با آن


بعضی از سؤالهایی که مربوط به همین سوره مبارکهای که به نام حضرت هست مانده این است که در جریان حجّیت روایت، آنکه حجّت نیست روایتی است که «مُباین» با آیه باشد و مخالفت تباینی هم معیار است. پس شرط حجّیت روایت، موافقت «کتاب الله» نیست، بلکه مانع، مخالفت است و منظور از مخالفت هم مخالفت تباینی است، نه «عموم و خصوص» یا «اطلاق و تقیید» یا «قرینه و ذی القرینه» و مانند آن.


مطلب دیگر این است که گرچه قرآن «قطعی السند» هست و روایت «قطعی السند» نیست، لکن قرآن «قطعی السند» و «ظنّی الدلالة» است؛ البته روایت هم ظنّی است، گاهی هم ممکن است «قطعی الدلالة» باشد. بنابراین آنچه معیار حجّیت است ظواهر قرآن است که ظنّی است، گرچه سند قطعی است! نمیشود گفت که روایت نمیتواند مخصِّص آیه باشد، برای اینکه آیه قطعی است؛ درست است که قطعی است، ولی دلالت و ظهور آن ظنّی است.


اعتراف یوسف(علیه السلام) به سوءطلبی نفس بعد از مواجهه با چندین گناه


مطلب سوم آن است گرچه یوسف(سلام الله علیه) گفت: ﴿وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِی﴾،[1] اما این را در بخشهای پایانی زندگی زندان و مانند اینها فرمود. این‌چنین نیست که اوّل کار نفس «امّارهٴ بالسّوء» باشد، اوّل نفس «مُسَوّله» است، زینت میدهد، انسان را به دام میکشد و در جنگ درونی پیروز میشود، وقتی پیروز شد، اسیر میگیرد و وقتی اسیر گرفت، خودش میشود امیر که از آن به بعد میشود «امّارهٴ بالسّوء»، وگرنه اگر در همین جهاد اوسط که جهاد نفس و عقل است، اگر انسان طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر»[2] اسیر نشود، نفس أمّاره هم امیر نمیشود. آنهایی که اهل ریاضت هستند، اسیر نمیدهند، بلکه یا شهید میشوند یا فاتح. اینکه در روایات ما دارد اگر کسی شیعه و پیرو اهل بیت باشد، در بستر بیماری هم بمیرد «مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِیدا»،[3] برای اینکه او در جبهه جنگِ با دشمن گرچه فاتح نشد که هیچ گناهی نداشته باشد، بلکه چهار تا تیر زد و چهار تا تیر هم خورد، شهید شد و اسیر نشد، «مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ [وَ هُوَ فِی فِرَاشِهِ][4] مَاتَ شَهِیدا»، اما آنهایی که فاتح هستند؛ البته حساب دیگری دارند که «إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی».[5] اما اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ در میدان جهاد عقل و نفس اسیر شد، طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر» از آن به بعد او میشود اسیر، نفس اماره میشود امیر که ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾.[6] آنها که فاتح هستند به جایی میرسند که میگویند: «انّ العقل لأمارة بالحسن»، اینها یک «امّارهٴ بالحسنی» در برابر کسانی که «امّارهٴ بالسّوء» دارند؛ اینها کسانی هستند که فاتح هستند، آنهایی که شکست خوردهاند میشوند ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾، این طور نیست که وجود مبارک یوسف از همان اوّل گفته باشد ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾، این را بعد از اینکه مراحل فراوانی از گناهان دیگر را دید، فرمود: ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾، طلیعهٴ امر، کار «تَسویل» هست.


مطلب بعدی آن است که چون انسان مُلهَم به فجور و تقواست، پس هرگز «امّارهٴ بالسّوء» در درجه اوّل قرار نمی‌گیرد.


دیدگاه ناصواب فخر رازی در امر به تدبّر قرآن برای افراد کور و کر


مطلب بعدی آن است که در ذیل آیه 23 همین سوره که فرمود: ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَی أَبْصَارَهُمْ ٭ أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾، در این بخش جناب فخر رازی میگوید که ـ معاذالله ـ ذات اقدس الهی عدّهای را کور کرد و عدّهای را کَر کرد، چون «أَصَمَّهُمْ و أَبْصَارَهُمْ» دیگر قدرت تدبّر ندارند! میگوید چون «تکلیف ما لا یطاق» جایز است، خدای سبحان در ابتدا آنها را ﴿فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَی أَبْصَارَهُمْ﴾، بعد هم فرمود: ﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾! چون حُسن و قبح عقلی را اینها منکر هستند، چنین حرفی را جناب فخر رازی ذیل ﴿فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَی أَبْصَارَهُمْ﴾ تصریح میکند که ﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾ نسبت به کسانی که ﴿فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَی أَبْصَارَهُمْ﴾ محال است، ولی چون ـ معاذالله ـ «تکلیف ما لا یطاق» جایز است، خدا این حرف را زده است؛[7] اینها بحثهای مربوط به سؤالات قبلی بود.


تفاوت چگونگی امر به اطاعت از خدا و رسول در امور تکلیفی و اجتماعی


اما در بخش پایانی این سوره مبارکهای که به نام حضرت هست، فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾، آن‌جایی که حکم تکلیفی ابلاغ میشود، مثل صوم و صلات و امثال اینها، آن‌جا دیگر دو فعل «أَطِیعُوا» نیست، گاهی میفرماید: ﴿مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾،[8] ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾[9] یا ﴿مَن یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾،[10] دیگر فعل اطاعت تکرار نمیشود؛ اما آن‌جایی که مسئله حکومت و سیاست و تدبیر و اداره شئون مملکت است که غیر از مسئله عبادی، دستورهای سیاسی هم هست، آن‌جا این کلمهٴ اطاعت تکرار میشود، مانند: ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾، البته مُطاعِ حقیقی ذات اقدس الهی است! در آن آیات سوره مبارکهٴ «آل عمران» و امثال آن، اوّل سه ضلعی است، بعد دو ضلعی و بعد هم یک ضلعی؛ اوّل ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ﴾،[11] بعد دارد: ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ که دیگر سخن از «أُولِی الأمْر» نیست، بعد در ذیل میفرماید: ﴿إِن کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَومِ الآخِرِ﴾ که دیگر سخن از رسول هم نیست، تا معلوم بشود که اگر اطاعت از «أُولِی الأمْر» واجب است، برای اینکه اینها جانشین و قائم مقام و خلیفه رسول هستند و اگر اطاعت از رسول واجب است، برای اینکه «خلیفة الله» است و تنها مرجع اصلیِ اطاعت، خدای سبحان است؛ لذا در همان آیه ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ﴾ اوّل از سه مُطاع خبر می‎دهد، بعد از دو مُطاع و بعد از یک مُطاع؛ ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ که دیگر از «أُولِی الأمْر» سخنی نیست و در ذیل هم فرمود: ﴿إِن کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَومِ الآخِرِ﴾ دیگر سخن از رسول هم نیست، تا معلوم بشود که اطاعت از رسول و اطاعت از «أُولِی الأمْر» به دستور ذات اقدس الهی است. در این‌جا هم فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ هم در مسائل عبادی و احکام عبادی، هم در مسائل سیاسی و تدبیر مملکت و امثال آنها.


بررسی دیدگاه علامه طباطبایی درباره مقصود از ﴿وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ﴾


﴿وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ﴾ شما کارهای خود را با تمرّد از راهنمایی پیغمبر باطل نکنید! این ﴿لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ﴾ را سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) میفرمایند که گرچه میشود او را مستقل ملاحظه کرد ـ لذا فقها به همین ﴿لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ﴾ تمسّک میکنند و کسی نمیتواند نمازش را قطع بکند، کسی نمیتواند روزه خود را بشکند و عمداً بدون عذر روزهاش را افطار کند، این ابطال عمل حرام است؛ نماز را هم قطع بکند حرام است، چون دارد ﴿لاَ تُبْطِلُوا﴾ نهی است ـ اما سیاق، ناظر به آن است که شما در اثر تمرّد از مسئله دفاع و جهاد و امثال آن اعمال خود را باطل نکنید.[12]


مستحضرید که معیار حجّیت «احد الامرین» است به نحو «مانعةُ الخلوّ»، یا «سِباق» یا «سیاق»! ما از متن بخواهیم چیزی را بفهمیم یا باید «سِباق» باشد؛ یعنی «مَا یَنْسَبِقُ اِلی الذِّهن» باشد که در اصول از آن به تَبادُر یاد میشود یا «سیاق» باشد که صدر و ذیل و حافهٴ آن کلام این مطلب را برساند. اگر نه از «سِباق» کمک گرفتیم و نه از «سیاق»، نه از خود لفظ چیزی «مُنْسَبِق اِلی الذِّهن» بود به نام تبادُر، نه از سابق و لاحق ـ از سیاق ـ چیزی استفاده نکردیم، حجّتی در کار نیست. این ﴿لاَ تُبْطِلُوا﴾ خودش «بالسِّباق» دلالت دارد بر همان چیزی که فقها به آن استدلال کردند؛ اما «بالسیّاق» ناظر به این است که در اثر ترک جهاد و ترک دفاع اعمال خودتان را از بین نبرید.


نفی آمرزش برای کافران مصدودکننده سبیل الله فاقد توبه


بعد فرمود کسانی که کفر ورزیدند، راه توبه باز است! تا قبل از احتضار، راه توبه باز است؛ ولی اگر کسی ـ معاذالله ـ گرفتار کفر شد و از راه خدا منصرف شد، یک؛ دیگران را منصرف کرد، دو؛ ﴿صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ﴾[13] شد؛ مثل اینکه منع میکنند از زائران که نیایند مکه، این ﴿صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ﴾ است! البته دیگران نباید بهانه به دست آنها بدهند، ولی آنها سالیان متمادی تقریباً نزدیک نُه سال نگذاشتند که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مکّه بیاید و مَطاف را ببیند و به دور کعبه طواف کند و حج و عمره خود را انجام بدهند. این ﴿صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ﴾ گاهی به انصراف لفظی است و گاهی به صَرف غیر است؛ آنها که ﴿یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ﴾[14] در درجه اوّل «ینصرفون عن سبیل الله»، اولاً؛ «ثم یصرفون غیرهم عن سبیل الله»، ثانیاً؛ فرمود اگر کسی ـ معاذالله ـ به کفر و ﴿صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ﴾ مبتلا شد و توبه نکرد و کافراً مرده است، دیگر خدا او را نمیآمرزد. این ﴿لَنْ﴾ برای نفی «تأکید» است، نه نفی «تأبید»! «لَنْ» برای ابدیت نیست، آن‌جایی که غایت دارد معلوم میشود که امر ابدی نیست؛ در ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الأرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی﴾[15] معلوم میشود که نفی برای ابد نیست، چون اگر برای ابد بود که مغیّا نبود! آنچه ابدی است دیگر غایت ندارد، پس «لَنْ» برای «تأکید» در نفی است، نه برای «تأبید» ﴿فَلَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ﴾.


نهی خدای سبحان از پیشنهاد صلح یا پذیرش آن در آستانه پیروزی و علّت آن


فرمود حالا شما دارید پیروز میشوید، در شرایطی که شما پیروز میشوید نه خودتان پیشنهاد صلح و سازش بدهید و نه پیشنهاد صلح و سازش آنها را قبول کنید! یک وقت است که زمینه پیروزی فراهم نیست، پیشنهاد صلح را قبول بکنید؛ در اوایل سوره مبارکهٴ «توبه» هم آمده است که با آنها مصالحه کنید، وقتی آنها کاری با شما نداشتند، شما هم کاری با آنها نداشته باشید؛ اما آنها سالیان متمادی حمله کردند، شما نیروهایتان را تجهیز کردید و در آستانه پیروزی هستید، حالا که در آستانه پیروزی هستید آنها پیشنهاد صلح میدهند، در چنین هنگامی نه شما پیشنهاد صلح بدهید و نه پیشنهاد صلح آنها را قبول کنید.


جمع شدن اصول پنج ‎گانه علّت پیروزی مسلمانان در آیه


می‌بینید که این آیه نورانی پنج اصل را کنار هم و منسجم ذکر کرده که هرکدام مستند به اصل دیگری است؛ اینکه فرمود: ﴿فَلَا تَهِنُوا﴾؛ وَهن و سُستی را به خودتان راه ندهید! ﴿وَ تَدْعُوا﴾ این ﴿تَدْعُوا﴾ هم معطوف بر مجزوم است؛ یعنی «لا تدعوا»؛ لذا جزم روی اینها میآید. ﴿فَلَا تَهِنُوا﴾ که مجزوم به «لای نهی» است، ﴿وَ تَدْعُوا﴾؛ یعنی «لا تدعوا» که این هم مجزوم به این «لای نهی» است، چون عطف بر مجزوم است. «وَ لا تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ»؛ به سازش و صلح دعوت نکنید! با اینکه دین، دین صلح و سازش است؛ اما شما در آستانه پیروزی هستید، چرا به صلح دعوت نکنید؟ برای اینکه ﴿وَ أَنتُمُ الأعْلَوْنَ﴾؛ دارید پیروز میشوید! چرا پیروز میشوید؟ چون ﴿وَ اللَّهُ مَعَکُمْ﴾؛ خدا با شماست، چرا خدا با شماست؟ چون شهید دادید، جانباز و ایثارگر دادید! ﴿وَ لَن یتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ﴾، این پنج اصل هرکدام وابسته به دیگری است؛ وَهن و سُستی نداشته باشید و مستحکم باشید، چون وَهن و ضعف و سُستی ندارید، پیشنهاد صلح ندهید و پیشنهاد صلح را هم قبول نکنید. چرا پیشنهاد صلح ندهید؟ برای اینکه دارید پیروز میشوید! چرا پیروز میشوید؟ برای اینکه خدا با شماست! چرا خدا با شماست؟ مگر قبلاً خدا با شما نبود؟! میفرماید این ﴿مَعَکُمْ﴾، غیر از ﴿هُوَ مَعَکُمْ﴾ سوره مبارکهٴ «حدید» است، آن ﴿مَعَکُمْ﴾ با کافر هست، با مؤمن هست، با مُلحد هست، خدا با هر کسی هست؛ لذا چندین معیّت دارد، یک معیّت مطلقه دارد که ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾،[16] یک معیّت نصرت و عنایت دارد که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در غار به آن همراه خود فرمود: ﴿لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾[17] و کلیم حق هم در بحبوحهٴ خطر که به او گفتند جلو دریاست و پشت سر هم ارتش جرّار فرعون قرار دارد، این‌جا کجا بود ما را آوردید؟! فرمود: ﴿کَلّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾؛[18] این چه حرفی است که میزنید! جلو دریا و پشت سر ارتش یعنی چه؟ اگر برگردیم پیروز میشویم و جلو برویم آب در اختیار ماست و همین‌طور هم شد. این ﴿کَلّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ یک معیّت نصرت است. فرمود اینها که ﴿یُبَیِّتُونَ مَا لاَ یَرْضَی مِنَ الْقَوْلِ﴾[19] که خدا ﴿مَعَهُمْ﴾؛ اینها که در پشت درهای بسته تصمیم میگیرند فرمود به اینها اعلام بکن خدا با آنهاست که همانجا اینها را خفه کنند! این معیّت خدا با کفّار، یعنی در کمین اینهاست که اینها را بگیرد. پس یک معیّت قیّومیه مطلقه است که در سوره مبارکهٴ «حدید» است ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾، یک معیّت ویژهٴ رحمانیه است که با انبیا هست، با اولیا هست، با شهدا هست، با صدّیقین هست، با مؤمنین هست، با علما هست که فرمود خدای سبحان ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا﴾،[20] این ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ﴾ یعنی هست که تا یاری بکند! این کلیم حق فرمود: ﴿کَلّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی﴾، وجود مبارک حضرت هم در غار فرمود: ﴿لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾، این را در غار فرمود! این معیّت خاصه است. یک معیّتی با کفّار هست که در کمین آنهاست و معیّتی هم که با مؤمنین هست، معیّت نصرت و ولایت و رحمت است؛ فرمود: ﴿وَ اللَّهُ مَعَکُمْ﴾، چرا ﴿وَ اللَّهُ مَعَکُمْ﴾؟ برای اینکه شما کار کردید! شهید دادید، جانباز دادید، نصرت کردید و ایثارگری کردید، عمل شما را خدا تَک نمیگذارد! بعضی از عمل‌ها تَک هستند، شما میبینید که میگویند یک «وَتر» داریم و «شَفع»؛ «شَفع» یعنی زوج. در این کتابهای فلسفی و کلامی و گاهی هم در اصولی میگویند این حرف «مشفوع» نیست؛ یعنی یک ادعای تنهاست و برهان آن را همراهی نمیکند. کسی ادّعایی داشته باشد و دلیل نداشته باشد، میگویند این حرف «مَوتُور» است، تَک است، فرد است، «لیس مشفوعاً بالبرهان». پس اگر دلیل آوردید میشود «شَفع» و اگر دلیل نیاوردید میشود «وَتر» که «لیس مشفوعاً بالبرهان»؛ اگر بیدلیل باشد تَک است و بادلیل باشد «شَفع» است؛ کار اگر «لِلّه» نباشد «وَتر» است و به جایی نمیرسد؛ اما اگر «لِلّه» باشد تَک نیست، «وَتر» نیست، «مَوتور» نیست، فرمود: ﴿وَ لَن یتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ﴾؛ کار شما را تَک نمیگذارد، کارتان «شَفع» و جفت است؛ یعنی این کار، آن هم نتیجه!


پس بخش پنجم برهان مسئله است، بخش چهارم به پنجم تکیه کرده، بخش سوم به چهارم تکیه کرده، بخش دوم به سوم تکیه کرده، بخش اوّل هم به دوم؛ یک آیه پنج ضلعی منسجمِ دارای صدر و ذیل است. وَهن نداشته باشید، چون وَهن ندارید پیشنهاد صلح ندهید و صلح را هم قبول نکنید. ﴿فَلَا تَهِنُوا﴾، چون ﴿فَلَا تَهِنُوا﴾، ﴿تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ﴾، چرا ﴿تَدْعُوا﴾؟ زیرا ﴿وَ أَنتُمُ الأعْلَوْنَ﴾، چون پیروز هستید و دستِ بالا دارید. چرا پیروز هستید؟ چون ﴿وَ اللَّهُ مَعَکُمْ﴾، چرا ﴿وَ اللَّهُ مَعَکُمْ﴾؟ چون کار کردید! آن ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ وعدهٴ مطلق است؛ فرمود هر جا شما باشید خدا هست و مواظب کار شما هست، اگر شما کار خوب کردید به شما پاداش خوب میدهد و اگر کار بد کردید در کمین است و شما را در همان جا میگیرد که ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾،[21] اما این‌جا فرمود کار کردید! هیچ ممکن نیست که کسی یا ملّتی کار بکند و خدا آنها را تنها بگذارد، این ممکن نیست! فرمود: ﴿وَ لَن یتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ﴾.


هشدار قرآن به مراحل پنج‎گانه بازیگری دنیا


بعد فرمود نسبت به چیزهایی که سرگرمی شماست، حواستان جمع باشد! شما از دوران کودکی و نوجوانی و جوانی و میانسالی و فرتوتی و کهنسالی اسباب‌ بازی دارید! در سوره مبارکهٴ «حدید» ـ این تحلیل را مرحوم شیخ بهایی(رضوان الله علیه) دارد؛ البته استفاده آن هم از قرآن آسان است ـ فرمود دنیا برای افراد عادی پنج مرحله دارد؛ آیه بیست سوره مبارکه «حدید» این است: ﴿اعْلَمُوا﴾ جاهایی که مهم باشد تعبیر دارد ﴿اعْلَمُوا﴾؛ بدان یا بدانید هست؛ ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا﴾ پنج بخش است: ﴿لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکَاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾. انسان اگر در دوران کودکی و نوجوانی است مشغول بازی است و اگر به جوانی و اینها رسید به لهو و سرگرمی مشغول می‌شود که او را از کار باز میدارد و اگر به دوران میانسالی و تقریباً پایان جوانی و یا دوران جوانی که ورود به زندگی است، زینت است؛ خوب جامه بپوشد، خوب خودش را مزیّن کند و مانند اینهاست و اگر میانسالی شد که تفاخر به پُست و مقام و به داشتن و امثال آن است و اگر به کهنسالی است که از همه اینها افتاده و فقط گرفتار تکاثر است که این مقدار مال دارم، این مقدار اعتبار بانکی دارم، این مقدار فرزند دارم، این مقدار نوه دارم؛ یعنی تکاثر! این پنج بخش همه بازی است! فرمود دنیا این است! اینکه با «إنّما» ذکر فرمود، فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا﴾ که پنج بخش است، «لعب» است و «لهو» است و «زینت» است و «تفاخر» و «تکاثر»، در آیه محلّ بحث.


بازگشت پنج مرحله بازیگری دنیا به دو قسم کلّی


 در بعضی از آیات بازیگری دنیا را به دو قسم تقسیم کرده، فرمود: ﴿إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾؛ یعنی آن زینت و تفاخر و تکاثری که متعلّق به دوران جوانی محض و میانسالی و سالمندی است، آنها هم لهو و لعب است؛ منتها اسم آن فرق میکند. پس آنچه در آیه بیست سورهٴ «حدید» آمده که پنج بخش فرمود و در آیه 36 همین سوره است ـ سورهای که به نام مبارک حضرت است ـ که فرمود: ﴿إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾ اینها مخالف هم نیستند، آن پنج مرحله را هم اگر خوب بررسی کنید، آنها هم سرگرمی و بازی است؛ «تکاثر» هم یک نحوه از «لهو» است، «تفاخر» هم یک نحوه از «لهو» است، این‌طور نیست که غیر از «لهو» چیزی دیگر باشد، چیزی که آدم را از اصل باز میدارد «لهو» است؛ حالا می‌خواهد گُلزنی در بازی فوتبال باشد یا پُست و مقام باشد یا تکاثر دوران کهنسالی و سالمندی باشد، چیزی که انسان را از اصل و از هدف باز میدارد «لهو» است. «لعب» یعنی بازی و «لهو» یعنی سرگرمی که انسان را به چیزهایی مشغول میکند.


تشویقی بودن استفاده از واژه «أجر» در برابر تقوای از بازیگری دنیا


فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾، ولی ﴿وَ إِن تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ﴾؛ هیچ کاری از شما باز نمیماند، اولاً تشویق است که گاهی تعبیر به «بیع» میکند و گاهی تعبیر به «اُجرت» میکند، در حالی که ما چیزی نداریم تا به خدا بفروشیم و کاری نمیکنیم که برای ما جزء خدمات باشد، ولی تشویقاً میفرماید: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾[22] یا ﴿یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ﴾؛ گاهی میفرماید ما کالای شما را از شما میخریم و گاهی میفرماید خدماتی که شما انجام میدهید به شما اَجر و اُجرت میدهیم، در حالی که هر چه هست ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾؛[23] هست.


آزمون بودن پرداخت خمس و زکات برای انسان


﴿وَ لاَ یَسْأَلْکُمْ أَمْوَالَکُمْ﴾؛ مالی را از شما نمیخواهد! مسئله زکات و خمس متعلق به شما نیست، حواستان جمع باشد! از همان اوّل بیست درصد یا پنج درصد برای دیگری است، نه برای شما! شما مال دیگری را دارید به او میدهید، این‌طور نیست که مال خودتان را به عنوان وجوهات بدهید، یا مال خودتان را به عنوان زکات بدهید، این چنین نیست. از شما مال نمیخواهد، برای اینکه ﴿إِن یَسْأَلْکُمُوهَا﴾ ـ «إحفاء» یعنی ادامه، اطاله و اصرار کردن، اینکه در آنها میبینید بعضیها این آبخور را کوتاه میکنند و محاسن را بلند میکنند طبق حدیث است که دارد: «حُفُّوا الشَّوَارِبَ وَ أَعْفُوا اللِّحَی»،[24] «إحفاء» یعنی طولانی کردن، آنها این حدیث را نقل میکنند؛ یعنی محاسن بلند و آبخور کوتاه، اینکه میبینید وضع این است برابر حدیثی است که خودشان نقل میکنند، «إحفاء» یعنی ادامه دادن، طولانی کردن و اصرار ورزیدن. گاهی میبینید انسان وقتی که کاری را با اصرار و ادامه و اطاله انجام میدهد، بدون «حفاء» یعنی بدون «عباء» بیرون میآید، این «الف» باب إفعال در اینجا برای ازاله است که در صرف میر و مانند اینها خواندید که گاهی «الف» باب إفعال برای ازاله است؛ «اغدّ البعیر»،[25] یعنی «أزال» غدّهٴ او را، این «الف» ازاله یعنی این کار را از بین میبرد، «إحفاء» یعنی زایل کردنِ آن جامه و «عباء» و «رداء» و مانند آن ـ فرمود اگر از شما مال بخواهد و اصرار هم بکند باز شما نمیدهید، آن کینه شما با اصرار این ظاهر میشود ﴿تَبْخَلُوا وَ یُخْرِجْ أَضْغَانَکُمْ﴾. این آیه 29 که قبلاً خوانده شد ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾؛ یعنی ما با آزمون، آنچه درون شماست ـ ثقل و کینه ـ را مشخص میکنیم، حالا یا کینه فقهی است یا کینه سیاسی است یا کینه نظامی است، سرانجام ما این کینه را روشن میکنیم. ما گفتیم نامحرم را نگاه نکنید! چند نامَحرم از جلوی چشمانتان میگذرند و شما را میآزماییم، چه اینکه گفتیم: ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾؛[26] در حال إحرام یا در حرم، صید برّی حرام است، از آن طرف ما این آهوهای بالای کوه را دستور میدهیم و قلبهای اینها را وادار میکنیم که اینها به چادرهای شما نزدیک بشوند ﴿لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّهُ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الصَّیْدِ﴾ که ﴿تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَ رِمَاحُکُمْ﴾،[27] بعد میگوییم: ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ تا ببینیم چه میکنید؟ چند نامحرم هم از جلوی آدم عبور میدهد، بعد میگوید ببینیم که به ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾[28] عمل میکنید یا نمیکنید؟ با این آزمونها ما آن مشکل درونی شما را ظاهر میکنیم ﴿وَ یُخْرِجْ أَضْغَانَکُمْ﴾، این‌جا هم میگوییم زکات بدهید، وجوهات بدهید تا ببینیم که آن بخل درونی شما ظاهر میشود یا نمیشود؛ «ضِغن» و کینه دینی گاه در امور نظامی است، گاهی سیاسی است، گاهی فقهی است، گاهی اخلاقی است و مانند آن.


بازگشت بخل‎ورزی انسان به خودش در برابر آزمون‎های مالی و علّت آن


فرمود ما این کار را میکنیم، ﴿هَا أَنتُمْ هؤُلاَءِ﴾ شما همانهایی هستید که ﴿تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ﴾؛ ما شما را دعوت میکنیم که در راه خدا انفاق بکنید؛ اگر جبهه و جنگ است پشتیبانی کنید و اگر مسائل دیگر است خیر برسانید. ﴿فَمِنکُم مَن یَبْخَلُ﴾؛ بعضیها از شما بخل میورزند و این کارها را نمیکنند؛ ولی ﴿وَ مَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ﴾، اگر درخت بتواند آب به ریشه خود برساند و نرساند، این بخلی است علیه خودش، چون خودش را دارد خشک میکند! انسان هر کار خیری را که انجام میدهد یک سطل آب به پای ریشهٴ خود میریزد که بالنده است و همیشه سبز است، چون در ﴿إنﹾ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ﴾[29] این «لام»، «لام» اختصاص است. سیدنا الاستاد مرحوم علامه را خدا غریق رحمت کند! دیگران به زحمت افتادند و گفتند که این «لام» چون «لام» نفع است ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ﴾ باید «فعلیها» میگفت، ولی به قرینه مشاکله ﴿فَلَهَا﴾ گفت! ایشان اصرار دارد که این «لام»، «لام» اختصاص است،[30] عمل مخصوص عامل است! چه خوب باشد و چه بد باشد! «کژ روی کژ آیدت جف القلم»![31] بد کردیم، بد برای ماست؛ خوب کردیم، خوب برای ماست: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ﴾ «اللامُ للإختصاص» ﴿وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ نه «فعلیها»، اگر بد کردید مخصوص شماست «کژ روی کژ آیدت جفّ القلم»، کار خوب هم اگر کردی به نفع شماست؛ اگر «لام» برای اختصاص است، دیگر سخن از مُشاکله نیست. فرمود: ﴿مَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ﴾، دو قضیه است که حصر را در بر دارد؛ ﴿وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ﴾، نه شما! ﴿وَ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾، نه او! هر دو مفید حصر است، دو قضیهای است که در کنار هم و موجبهٴ مفید حصر.


بشارت خدای سبحان به پیامبر بر جایگزین شدن قومی دیگر در یاری دین


﴿وَ إِن تَتَوَلَّوْا﴾، حالا این‌طور نیست که خدا دست از دین خودش بردارد! شما نشد، دیگری! این‌طور نیست که ـ معاذالله ـ خدا دست از قرآن و عترت بردارد، چون خدای سبحان بشر را باید هدایت بکند. ﴿وَ إِن تَتَوَلَّوْا﴾ اگر ـ معاذالله ـ شما دین خدا را یاری نکردید ﴿یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم﴾. هم فخر رازی نقل کرد،[32] هم علمای شیعه نقل کردند، هم در تفسیر کبیر فخر رازی هست، هم در تفسیر شریف تبیان[33] مرحوم شیخ طوسی هست، میگوید وقتی این آیه نازل شد وجود مبارک پیغمبر به قدری خوشحال شد که چیزی جای او را نگرفت! فرمود به اندازه دنیا من خوشحال شدم! این تعبیر وجود مبارک پیغمبر است بعد از نزول این آیه، بعد اشاره کرد به سلمان و فرمود از فارس و ایران مثل او هستند: «لَوْ کَانَ‏ الْإِیمَانُ‏ مَنُوطاً بِالثُّرَیَّا لَتَنَاوَلَهُ رِجَالٌ مِنْ فَارِسَ»؛ حضرت هم به سلمان اشاره کرد و فرمود او از همین قبیل است. این آیه که نازل شد، این‌قدر وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خوشحال شد، فرمود من به اندازه دنیا خوشحال شدم! برای اینکه میدانم خدا تنهایم نمیگذارد، حالا اینها نشدند، دیگری! من که نمیخواهم حالا این زید یاری کند، ما میخواهیم دین یاری بشود؛ حالا زید نشد عمرو!


حالا چون پایان بحث این سوره است، این دو جمله را از مرحوم شیخ طوسی نقل بکنیم؛ مرحوم شیخ طوسی در پایان این آیه آورده است: «لما نزلت هذه الآیه»؛ یعنی این دو جمله ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم﴾، «فرح النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) و قال هِیَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنَ الدُّنْیَا»؛[34] از کلّ دنیا برای من محبوبتر است، برای اینکه من میدانم این دین از بین نمیرود، حالا زید نشد، عمرو!


راهکار رسیدن به تدبّر و تفسیر قرآن


مطلب دیگری که باز مرحوم شیخ طوسی نقل کرد ـ البته این مطلب را مرحوم امین الاسلام(رضوان الله علیه) در مجمع نقل کردند ـ این است که آن چند اصلی را که در ذیل آیه ﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾[35] قبلاً گذشت، آیاتی که تفسیر میشود فرق است، بعضی از آن آیات میتوانند پایاننامه قرار بگیرند؛ یعنی در آیه تدبّر هفت یا هشت اصل ذکر شده است، گرچه به سرعت بیان شده است. این اصول هفت ـ هشتگانه یک پایاننامه علمی را سامان میدهد که عترت همتای با قرآن است، هیچ فرقی بین قرآن و این چهارده نفر نیست، این یک؛ روایت غیر از عترت است، دو؛ روایت همتای قرآن نیست و در درجه بعد قرار میگیرد، سه. ما اوّل باید به قرآن مراجعه بکنیم تا معجزه بودن آن روشن بشود، یک؛ با معجزه بودنِ آن، اصل دین ثابت می‎شود، نبوت پیغمبر ثابت می‎شود و رسالت پیغمبر ثابت می‎شود، دو؛ بعد از اینکه نبوت و رسالت پیغمبر ثابت شد، دوباره به قرآن برگردیم و ببینیم که قرآن چه میگوید؛ قرآن میگوید ما پیغمبر را مُبَیّن و مفسِّر قرار دادیم، سه؛ دوباره برمیگردیم بین صفا و مروه سعی میکنیم و به حضور پیغمبر می‌رویم و می‌گوییم که شما چه می فرمایید؟ میبینیم او و اهل بیت میگویند به نام ما دروغ جعل میکنند،[36] هر چه که از ما نقل شده است شما آن را بر قرآن عرضه کنید،[37] چهار؛ ما برمیگردیم دوباره به خدمت قرآن، پنج؛ می‌بینیم قرآن چه میگوید، دستهبندی میکنیم و مطالب قرآن را میگیریم، شش؛ دوباره برمیگردیم خدمت روایات، و روایات را بررسی میکنیم، عام و خاصّ آن، مطلق و مقید آن و معارضاتش را حلّ میکنیم، هفت؛ برمیگردیم این روایات جمعبندی شده را به پیشگاه قرآن کریم می‌بریم تا ببینیم مخالف است یا مخالف نیست، اگر مخالف بود «ضرب بر جدار»[38] میکنیم و اگر مخالف نبود مخصّص هست و مؤیّد؛ این هفت اصل، هفت تا بیست صفحه میشود یک پایاننامه علمی، یعنی پایاننامهای که آدم میتواند وقت صَرف بکند و آن را بخواند، آیات یکسان نیست! مرحوم شیخ طوسی این حرف را زده، مرحوم امین الاسلام[39] هم این حرف را زده، شیخ طوسی ذیل همین آیه ﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ﴾ دارد که «و فی ذلک حجّة علی بطلان قول من یقول لا یجوز تفسیر شی‏ء من ظاهر القرآن إلا بخبر و سمع»؛[40] این آیه میگوید آنهایی که میگوید قرآن را بدون روایت نمیفهمید، حرف آنها باطل است، از کجا این حرف را شما میگویید؟ اوّل بگذارید ما قرآنی داشته باشیم، اصلی داشته باشیم و میزانی داشته باشیم، بعد برویم خدمت روایات و روایات را عرضه بکنیم، آن راست را از دروغ تشخیص بدهیم و دروغها را جدا کنیم و راستها را خدمت قرآن بیاوریم، آن وقت عام و خاص و مانند اینها مشخص بشود. این بیان که فرمود: «و فی ذلک حجّة علی بطلان قول من یقول لا یجوز تفسیر شی‏ء من ظاهر القرآن إلا بخبر و سمع»؛ کسانی که میگویند قرآن را بدون روایت نمیشود فهمید، باید گفت این حرف باطل است، اوّل باید قرآن به عنوان ترازو ثابت بشود! چون در روایات جعل زیاد است، روایات را بررسی کنیم و بیاوریم خدمت قرآن، اگر مُباین قرآن نبود آن وقت میشود حجّت. «و فیه تنبیه علی بطلان قول الجُهّال من اصحاب الحدیث» که «انّه ینبغی ان یُروی الحدیث علی ما جاء و إن کان مختلاً فی المعنى لأن اللَّه تعالى دعا إلى التدبّر» و او منافی با تَجاهل و تَعامی[41] است؛ این فرمایش شیخ طوسی اصل است، مطابق این فرمایش هم امین‌الاسلام در مجمع دارد، اگر کسی هشت اصل را جان‌دار بفهمد، این روش تفسیر قرآنی را دارد.


«و الحمد لله رب العالمین»


 


[1]. سوره یوسف، آیه53.


[2]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.


[3].  جامع الأخبار(للشعیری)، ص166.


[4]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه190؛ «...فَإِنَّهُ مَنْ مَاتَ مِنْکُمْ عَلَی فِرَاشِهِ وَ هُوَ عَلَی مَعْرِفَةِ حَقِّ رَبِّهِ وَ حَقِّ رَسُولِهِ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ مَاتَ شَهِیداً ...».


[5]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), نامه45.


[6] . سوره یوسف، آیه53.


[7]. مفاتیح الغیب، ج28؛ ص56؛ «...تکلیفه ما لا یطاق جائز و اللّه أمر من علم أنه لا یؤمن بأن یؤمن فکذلک جاز أن یعمیهم و یذمهم علی ترک التدبر».


[8]. سوره نساء، آیه80.


[9]. سوره انفال، آیه1.


[10]. سوره نور، آیه52.


[11]. سوره نساء، آیه59.


[12]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏18، ص247؛ «...و إن کانت فی نفسها مستقلة فی مدلولها مطلقة فی معناها حتى استدل الفقهاء بقوله فیها: ﴿وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ‏﴾ علی حرمة إبطال الصلاة بعد الشروع فیها لکنها من حیث وقوعها فی سیاق الآیات السابقة المتعرضة لأمر القتال و کذا الآیات اللاحقة الجاریة علی السیاق و خاصة ما فی ظاهر قوله: ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ إلخ من التعلیل و ما فی قوله: ﴿فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ﴾ إلخ من التفریع و بالجملة الآیة بالنظر إلى سیاقها تدل علی إیجاب طاعة الله سبحانه فیما أنزل من الکتاب و شرع من الحکم و إیجاب طاعة الرسول فیما بلغ عن الله سبحانه و فیما یصدر من الأمر من حیث ولایته علی المؤمنین فی المجتمع الدینی و علی تحذیر المؤمنین من إبطال أعمالهم بفعل ما یوجب حبط أعمالهم کما ابتلی به أولئک الضعفاء الإیمان المائلون إلى النفاق الذین انجر أمر بعضهم أن ارتدوا بعد ما تبین لهم الهدی».


[13]. سوره بقره, آیه217.


  [14] . سوره حج، آیه 25.


[15]. سوره یوسف، آیه80.


[16]. سوره حدید، آیه4.


[17]. سوره توبه، آیه40؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص192.


[18]. سوره شعراء، آیه62.


[19]. سوره نساء، آیه108.


[20]. سوره نحل، آیه128.


[21]. سوره محمّد، آیه29.


[22]. سوره توبه، آیه111.


[23]. سوره نحل, آیه53.


[24]. من لا یحضره الفقیه، ج1، ص130.


[25]. جامع المقدمات، ج1، ص177؛ «...ما اشتقّ منه الفعل نحو: اغدّ البعیر أی صار ذا غدّة و منه ...».


[26]. سوره مائده، آیه95.


[27]. سوره مائده، آیه94.


[28]. سوره نور، آیه30.


[29]. سوره اسراء، آیه7.


[30]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏13، ص41؛ «...اللام فی ﴿لِأَنْفُسِکُمْ﴾ و ﴿فَلَها﴾ للاختصاص أی إن کلا من إحسانکم و إساءتکم یختص بأنفسکم دون أن یلحق غیرکم و هی سنة الله الجاریة أن العمل یعود أثره و تبعته إلى صاحبه إن خیرا و إن شرا».


[31]. مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش 135؛ «کژ روی جف القلم کژ آیدت ٭٭٭ راستی آری سعادت زایدت».


[32]. مفاتیح الغیب، ج28؛ ص64.


[33]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص311.


[34]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص311.


[35]. سوره محمّد، آیه24.


[36]. المعتبر فی شرح المختصر، ج‏1، ص29؛ ر.ک: الإحتجاج علی أهل اللجاج(للطبرسی)، ج‏2، ص447؛ « قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فِی حَجَّةِ الْوَدَاعِ قَدْ کَثُرَتْ عَلَیَّ الْکَذَّابَةُ وَ سَتَکْثُرُ بَعْدِی فَمَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ فَإِذَا أَتَاکُمُ الْحَدِیثُ عَنِّی فَاعْرِضُوهُ عَلَی کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَخُذُوا بِهِ وَ مَا خَالَفَ کِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَلَا تَأْخُذُوا بِهِ وَ ...».


[37]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص69؛ «... فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ کِتَابَ اللَّهِ فَدَعُوهُ».


[38] . ر. ک: التبیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 5؛ «إذا جاءکم عنی حدیث، فأعرضوه علی کتاب الله، فما وافق کتاب الله فاقبلوه، و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط».


[39]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص158.


[40]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص303.


[41]. لغت‌نامه دهخدا، تعامی: [ت َ] خویشتن را کور ساختن.


بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۰۴ ق.ظ | علی | ۰ نظر

تفسیر سوره فتح جلسه 01 (1395/03/01)

 
 
 
   00:00             00:00      
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً (۱) لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً (۲) وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً (۳) هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (٤) لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَ کَانَ ذلِکَ عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً (۵) وَ یُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِیراً (۶)

مدنی بودن سوره فتح و آغاز آن با تاکید بر فتح جامع مسلمانان

سوره مبارکهٴ «فتح» که در مدینه نازل شد، آغازش یک منّت الهی است و آن فتح مُبین است؛ فتح ـ إنشاءالله ـ همان‌طوری که در بخشهای دیگر روشن خواهد شد، یک فتح مطلق است، یک فتح مُبین است و یک فتح محدود؛ آن فتح مطلق ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً﴾میباشد که دیگر جامع همه این فتوح است. فتح گاهی در مبارزات سیاسی است، گاهی در مبارزات نظامی است و گاهی هم در مبارزات فرهنگی است؛ در همه بخشها اسلام پیروز است و فتح برای مسلمین است. در جریان مبارزات ـ چه در بَدر، چه در اُحُد، چه در خیبر و سایر جنگها ـ گرچه شهید دادند، ولی سرانجام پیروز شدند و مشرکان فرار کردند و به مکّه برگشتند؛ منتها در این کریمه با جمله اسمیه و «إنّ» تأکید که می‌فرماید: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً﴾، به جای اینکه بفرماید «لِنَغْفِرَ لَکَ»، با فعل غایب ذکر فرمود؛ منتها اسم ظاهر را فاعل قرار داد و فرمود: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً ٭ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ﴾، نظم این‌طور اقتضا میکرد که بفرماید: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً﴾ «لِنَغْفِرَ»؛ اما وقتی «الله» که اسم اعظم است و با جامعیت ظهور کرد، همه این کمالاتی که در ﴿إِنَّا﴾ و﴿فَتَحْنَا﴾ ـ این متکلم مع الغیر ـ حضور دارند، آن‌جا ظهور خواهند داشت.

اعطای نعمتهای چهارگانه به پیامبر و برخورداری مسلمانان از آن

چهار فضیلت را بر این فتح مُبین مترتّب کردند: یکی غفران است ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ﴾؛ «ذَنب» گذشته و آینده و «ذَنب» سابق و لاحق همه را خدا ببخشد و نعمت خود را بر تو تمام بکند و تو را در راه مستقیم ثابت قدم نگه بدارد و تو را از نصر عزیزانه برخوردار کند. روشن است وقتی که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مشمول این «نِعَم» چهارگانه شد، امت او هم در پَرتو نعمت الهی از این «نِعَم» برخوردار هستند.

تبیین ناهماهنگی بین فتح مکه با بخشش گناهان پیامبر

 عمده نظم طبیعی بین این سبب و مسبّب است که فرمود ما فتح مُبین را برای شما روشن کردیم و تو را فاتح قرار دادیم، برای اینکه گناهان سابق و لاحق تو را «الله» ببخشد؛ در این هیچ تناسبی بین سبب و مسبّب، همچنین علت و معلول که با «لام» ذکر شده است وجود ندارد. فتح مُبین که در جریان «صلح حُدیبیه»[1] است و زمینهٴ فتح مطلق در مکّه است، این یک نعمت است؛ نعمت باعث بخشش گناه نمیشود، آنچه بخشش گناه را به همراه دارد توبه و اِنابه و استغفار است. استغفار است که سبب بخشش گناه است، نه نعمتی که خدا به انسان میدهد! آن نعمتی که خدا به انسان میدهد، زمینه و مقدمه برای شکر است که وظیفه شکر را به همراه دارد؛ اما خدای سبحان یک نعمت مهمی را عطا کند که بخواهد گناه کسی را ببخشد!

ناتمامی وجوه بیان شده در ارتباط فتح و بخشش گناهان

مرحوم شیخ طوسی در تبیان[2] و بعد در کنارش هم مرحوم امین الاسلام در مجمع[3] و سایر مفسّران وجوهی را برای این ارتباط بین سبب و مسبّب ذکر کردند ـ چهار وجه را ذکر کردند ـ بعد فرمودند: «هذه الوجوه کلها عندنا باطلة»، برای اینکه هیچ پیوندی بین سبب و مسبّب نیست. ما فتح مُبین کردیم تا گناهان سابق و لاحق تو را ببخشیم؛ قبل از نبوت و بعد از نبوت، قبل از فتح و بعد از فتح، گناهان «أبیک آدم و من دونه» و گناهان انبیا و اولیای متأخر ـ معاذالله ـ اینها را ببخشیم، بعد از ذکر این وجوه چهارگانه میفرمایند: «هذه الوجوه کلها عندنا باطلة»، برای اینکه اصلاً سالبه به انتفای موضوع است! وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) معصوم بود، نه قبل از نبوت گناه داشت و نه بعد از نبوت! انبیای قبلی هم معصوم بودند و گناهی نداشتند! وقتی گناهی نبود، چگونه ذات اقدس الهی این گناهان را ببخشد؟! اصلاً سالبه به انتفای موضوع است! اشکال این وجوه چهارگانه این است که اینها معصوم هستند و گناهی ندارند، نه قبل از نبوت و نه بعد از نبوت، نه قبل از فتح و نه بعد از فتح، نه انبیای گذشته و نه اولیای متأخر.

ضرورت روشن شدن رابطه بین فتح و بخشش گناهان پیامبر

 ولی آنچه اصل است این است که رابطهٴ بین فتح و مغفرت چیست؟ حالا بر فرض کسی گناه داشته باشد، فتح الهی یک نعمت است؛ حالا این نعمت را خدا میدهد تا گناه را ببخشد یعنی چه؟ یک وقت است میفرماید ما توفیق توبه به شما دادیم ﴿یَتُوبَ عَلَیْکُمْ﴾،[4] مستحضرید که توبه انسان، مَحفوف به دو توبه الهی است؛ یعنی اوّل «تاب الله علی زید»، یعنی «رجع لطفه الی زید» زید را بیدار میکند و او را به استغفار وادار میکند، بعد «ثم یتوب الزید الی الله» و «ثم یتوب الله علی زید و یقبل توبته». این ﴿تَابَ اللَّهُ﴾[5] که در قرآن هست، این توبه اوّل است؛ یعنی فیض و لطف خدا شامل حال گروهی شد؛ اینها از غفلت به در آمدند و متذکر شدند، بعد توبه کردند، بعد توبه اینها را ذات اقدس الهی پذیرفت، به این جهت توبهٴ عبد، محفوف به دو توبه خداست. غالب کارها «جُلٍّ لولا الکُل» محفوف به دو فیض الهی است: اگر کسی بخواهد یک کار خیری انجام بدهد، اوّل جرقّهای در قلب او از طرف فیض الهی زده می‌شود، بعد این شخص برابر این توفیق الهی شروع به کار خیر میکند و در مرحله سوم هم ذات اقدس الهی کار خیر او را قبول میکند؛ تمام کارهای خیر انسان مسبوق به دو عنایت و لطف الهی است که توبه هم همین‌طور است؛ اما این‌جا خدای سبحان نعمتی به کسی داد که گناه او را ببخشد یعنی چه؟ پس هیچ پیوندی بین این سبب و مسبّب نیست، لابد ذَنبی هست که با فتح و پیروزی بخشوده میشود.

تبیین ارتباط فتح با بخشش گناهان با استفاده از جریان ذنبِ موسای کلیم

 این در جریان قصص انبیا کم نیست! وجود مبارک موسای کلیم بعد از اینکه مأموریت یافت برای هدایت فرعون و امثال فرعون، عرض کرد خدایا! من نزد اینها «مُذنب» هستم: ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ؛[6] من نزد اینها «مُذنب» هستم، برای اینکه آن جوانی را که ﴿فَوَکَزَهُ مُوسَی[7] به قتل رساندم نزد آنها «مُذنب» هستم. آن گروهی که به موسی پیشنهاد دادند: ﴿یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ[8] ـ «مؤتَمَر» یعنی محلّ مشورت، ﴿وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُم[9] «مؤامره» کنید؛ یعنی مشورت کنید و اینکه به کنگرهها به نشستها میگویند «مؤتَمَر»، از همین کریمه گرفته شده است که ﴿وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُم، ﴿یَأْتَمِرُونَ بِکَ آن‌جا که مینشینند، تضارب آراء هست و مشورتهای فکری هست را میگویند «مؤتَمَر»، این اسم مکان است؛ این دو تا آیه که «ائتمار» و «مؤتَمَر»ها را یاد میکند یعنی مشورتها ـ به موسای کلیم گفته شد که از مصر بیرون بروید برای اینکه اینها ﴿یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ، موسای کلیم هم در بازگشت که ذات اقدس الهی به او برای هدایت مردم مصر مخصوصاً فراعنه مصر مأموریت داد، عرض کرد: ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ؛ من نزد اینها «مُذنب» هستم! ذات اقدس الهی هم فرمود کاری میکنیم این گناهی که نزد اینها دارید برطرف بشود؛ فتح مُبینِ وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم همین‌طور بود! حضرت در جریان جنگ بَدر و احزاب افراد فراوانی به دستور آن حضرت کشته شدند که «قَلیب»[10] بَدر شاهدِ صادق این کار است. وجود مبارک پیغمبر نزد مردمِ مکّه «مُذنب» بود، فرمود ما این فتح را بهره تو کردیم تا تو کریمانه منّت بگذاری، همه اینها را آزاد کنی و از همه اینها بگذری تا آن «ذَنب»ی که نزد اینها داشتی بخشوده بشود؛ تمام «ذَنب»های سابق و لاحق، آن «ذَنب»هایی که در مکّه نزد اینها داشتی بخشوده میشود، آن «ذَنب»هایی که در مدینه نزد اینها داشتی بخشوده میشود.

صلح حدیبیه زمینه فتح و وامدار پیامبر شدن مردم مکه

این «صلح حُدیبیه» زمینه است ـ که در سال ششم بود ـ تا در سال هشتم فاتحانه وارد مکه شوید که بعد میفرماید: «أَلْیوْمُ یوْمُ الْمَرْحَمَةِ»[11] است؛ روز انتقام نیست و خانه ابوسفیانها را بَسط قرار میدهید و همه کسانی که علیه تو شمشیر کشیدند وامدار کَرَم تو می‌شوند و نزد تو شرمنده هستند، ما این فتح را ـ یعنی فتح در «صلح حُدَیبیه» را ـ بهره تو کردیم که زمینه بشود تا آنها تعهّد بسپارند که امسال شما به مدینه برگردید و سال بعد وارد بشوید؛ در آن سال تقریباً هزار و چهارصد نفر بودند، ولی سال بعد چند هزار نفر وارد مکّه شدند، فاتحانه هم وارد مکّه شدند، حضرت هم فرمود که امروز روز مرحمت است و از همه شما ما صَرف نظر کردیم و عفو کردیم. پس همه «ذنب»هایی که مشرکین نسبت به وجود مبارک حضرت داشتند که گاهی «ذَنب» به فاعل اسناد داده میشود و گاهی به مفعول اسناد داده میشود، همه اینها با فتح الهی بخشوده شد.

مُذنب بودن موسای کلیم نزد فراعنه و پیامبر نزد مردم مکه

 همان‌طوری که موسای کلیم گفت ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ و ذات اقدس الهی کاری کرد که این «ذَنب» نزد مردم  بخشیده شد، وجود مبارک پیغمبر هم نزد مردم مکه «مُذنب» بود، چه در زمان حضورش در مکّه که به حسب خیال آنها اینها را به جان هم انداخت که گاهی پدر پسر را و گاهی پسر پدر را میکشت، در بیانات نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه[12] هست که اینها گاهی یک قبیله بودند، گاهی یک خانواده بودند که در برابر یکدیگر شمشیر میکشیدند ـ یکی مسلمان بود و یکی مشرک ـ تا اینکه ﴿مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا﴾؛ در جریان جنگ بدر و جنگ احزاب هم که همین‌طور بود! مقداری در جنگ اُحُد کشتند و شهید دادند؛ اما سرانجام آنها مجبور به فرار شدند. نزد مردم مکّه وجود مبارک پیغمبر «مُذنب» بود، مثل اینکه نزد مردم مصر، وجود مبارک موسای کلیم «مُذنب» بود که فرمود: ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ، وگرنه موسای کلیم در همه این حالات معصوم بود، چه اینکه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم معصوم بود.

پرسش: ... از نظر زمانی، بعد از فتح مکّه دیگر اثر نمی‌کند.

پاسخ: ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾؛ یعنی سابق و لاحق، ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ نه یعنی آینده! ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ از فتح، ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ از آن «ذَنب» ﴿وَ مَا تَأَخَّرَ﴾؛ یعنی سابق و لاحق، نه ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ یعنی «ما یتأخر»! این «ما یتأخر» فعل مضارع است، پس «ما یتأخر» نیست، بلکه ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ «عن السابق»، هر دو سابق هستند؛ منتها یکی جلو است و یکی دنبال ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ﴾.

پرسش: فاعل «یَغْفِرُ» بنا بر توضیحی که دادید، «لِیَغْفِرَ لَکَ الذین...»، «الذین أشرکوا» باشد.

پاسخ: نه، ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ﴾ آن ﴿مَا تَقَدَّمَ﴾ را؛ یعنی آن «ذَنب»ی که در مکّه داشتید بخشوده شد، آن «ذَنب»ی که در مدینه داشتید بخشوده شد، اینکه «اللَّهُمَ‏ اغْفِرْ لِیَ‏ الذُّنُوبَ‏ الَّتِی‏»،[13] «ذَنب» را باید ببخشد!

پرسش: «طائل»[14] خداست!

پاسخ: «طائل» خداست که «ذَنب» را میبخشد.

پرسش: شما توضیح را براساس این بیان کردید که آنها گناهانشان را بخشیدند.

پاسخ: بله، خدای سبحان فتحی را نصیب تو کرد، چون ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ! آنها اگر بخواهند از وجود مبارک حضرت صَرفنظر بکنند، با فیض الهی و فتح الهی و عنایت الهی و کار الهی است! اگر خدا فتح را نصیب حضرت نکرده بود، آنها هم چنان شمشیر به دوش بودند؛ ما این کار را کردیم که آن «ذَنب» را ـ این «ذَنب» که به مفعول اسناد داده میشود و به زعمِ آنها تو «مُذنب» بودی ـ ما این «ذَنب» را ببخشیم، خدا ببخشد! چون تمام این کارها را ذات اقدس الهی انجام میدهد، مقَلِّب قلوب اوست و مُسرِّف در نفوس اوست.

     ناتمامی توجیهات بیان شدهٴ مفسران گذشته در ارتباط فتح با بخشش

چندین وجه را سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) ذکر میکند و همه اینها را رد میکند،[15] جامع اینها میتواند آن وجوه چهارگانهای باشد که مرحوم شیخ طوسی در تبیان ذکر کرده، بعد هم امین الاسلام ذکر کرده، بخشی از این وجوه را جناب فخر رازی ذکر کرده میفرماید باید تناسبی باشد بین منّت الهی و فتح الهی با بخشودن گناه؛[16] اولاً خود حضرت سالبه به انتفاء موضوع است چون «ذَنبی» ندارد و ثانیاً اگر «ذَنبی» باشد «ذَنب» باید با توبه و مغفرت بخشوده بشود نه با نعمت! نعمتی را خدا بدهد که گناه را ببخشد؟ اینکه هیچ تناسبی ندارد! لذا این وجوه چهارگانه را که ـ معاذالله ـ گفتند مثلاً «ذَنب» حضرت بود، قبل از نبوت یا بعد از نبوت، «ذَنب» صغیر، «ذَنب» کبیر یا ترک اُولی و مانند آن، همه اینها رخت برمیبندد؛ اولاً «ذَنب» نیست،  ثانیاً بر فرض محال که «ذَنب» باشد، «ذَنب» با توبه بخشیده میشود، نه با نعمت! فرمود ما نعمتی به تو دادیم تا گناهایت بخشوده بشود، این صدر و ذیل که با هم هماهنگ نیست! اما وقتی جریان ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ[17] که انبیای قبلی هم داشتند، وجود مبارک موسای کلیم فاتحانه وارد شد، با برهان وارد شد، با معجزه وارد شد که توانست مردم مصر را هدایت کند و راهنمایی کند که «ذَنب» ایشان بخشوده بشود، اینکه عرض کرد: ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ، خداوند فرمود من کاری میکنم که نزد مردم طیب و طاهر باشی و همین کار را هم کرده است. بنابراین﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ﴾.

مستلزم رفع تکلیف بودن معنای بعضی از مفسّران از ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾

 برخیها طرزی معنا کردند که اصلاً مستلزم رفع تکلیف است! خیال کردند ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ یعنی «ما یتأخر»! خیال کردند ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ یعنی آنچه بعد میآید! اگر ـ معاذالله ـ گناه آینده بخشیده بشود، یعنی اباحهگری! اگر بگویند که فلان شخص گناهان آینده او بخشوده میشود، یعنی چه؟ یعنی ـ معاذالله ـ اباحهگری است و مکلّف نیست، هر کاری میتواند بکند! چنین چیزی اصلاً فرض ندارد! اولاً این ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ فعل ماضی است و مضارع نیست، یعنی ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ از آن سابق، نه «ما یتأخر» که بعداً میآید و در بحثهای بعدی هم اگر گفته میشود گذشته و آینده، یعنی توفیقی بده که ما در آینده گناهی نکنیم، وگرنه گناه آینده اگر بخشوده بشود و از هم اکنون بگویند گناهی که میکنی بخشودیم، این یعنی اباحهگری، یعنی مکلّف نیستی! در حالی که قرآن کریم حضرت را مکلّف میداند، بعد هم میفرماید: ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾[18] و در مسئله رسالت هم اگر جریان ولایت حضرت امیر را نگویی اصل رسالت را نگفتی! در بخشهای دیگر هم فرمود اگر چیزی از قرآن را کم کنی، زیاد کنی، جابهجا کنی و ـ معاذالله ـ تحریف کنی به نام «تقوّل»[19]﴿لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ،[20] پس جای اباحهگری نیست که ـ معاذالله ـ گناهان حضرت در آینده بخشوده بشود؛ این با رفع تکلیف سازگار است، نه با تکلیف! پس آن وجوه کلاً مطرود است و هیچ‌کدام از آنها قابل پذیرش نیست، «ذَنبی» است که با صدر و ساقه خود آیه باید بسازد و آن «ذَنب» سیاسی مردمی است که این با فتح و پیروزی و بزرگواری آن حضرت بخشوده میشود.

وعده خدای سبحان به اتمام نعمت بر پیامبر در غدیر و تثبیت صراط او

﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ﴾، چون هنوز به مرحله غدیر و به مرحله ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی[21] نرسیده است؛ فرمود ما هنوز غدیر در پیش داریم، ولایت در پیش داریم، امامت در پیش داریم، خلافت تو را در پیش داریم، آن روزها این نعمت را تمام میکنیم. ﴿وَ یَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً که این تثبیت است؛ این راه راستی که تو داری، ما تو را بر این راه راست هدایت میکنیم، این مثل یک هدایت تکوینی و تأییدی است که گرایشی دارید، بعد میگوییم: ﴿إِنَّکَ عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ،[22] بعد در دعاها و زیارتها میگوییم که «أَنْتُمُ‏ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ‏».[23] قبلاً هم بیان شد که دین، صراط است و عقل مثل نقل، سِراج است. هرگز عقل در برابر شرع نیست، عقل کاشف شریعت است نه قانونگذار؛ زیرا این قوانین الهی بود، این عقل ـ چه عقل حکیم باشد، چه عقل اصولی باشد و چه عقل فقیه باشد ـ قبل از اینکه این حکیم و اصولی و فقیه به دنیا بیایند این قوانین بود و بعد از مرگ اینها هم این قوانین هست، قانون الهی را عقل کشف میکند نه مهندسی بکند؛ لذا به هیچ وجه عقل در قبال شرع نیست که بگویید این شرعاً این‌طور است، عقلاً هم این‌طور است و هر دو با هم میگویند، چون صراط با سراج هماهنگ نیست؛ چراغ را با چراغ میسنجند، نه چراغ را با صراط! فرمود شما در صراط مستقیم هستید: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ٭ عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ[24] و در زیارتها هم که میگوییم: «أَنْتُمُ‏ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ‏»، برای این است که از همین آیات گرفته شده است.

پرسش: عقل عمل چطور؟

پاسخ: عقل عمل فعل است، فعل که حکم نیست! عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[25] فعل است و فعل هم برابر قانون است. عقل نظر، حکم الهی را میفهمد و عقل عمل اگر در جبهه جهاد پیروز شد، برابر آنچه را که فهمید عمل میکند.

نادر بودن نصرِ الهی در فتح، علّت متّصف شدن آن به عزّت

﴿وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً، مشکلی که هست این است که «نَصر» به عزّت متّصف نمیشود، آن عزّت است که باعث «نَصر» است. قبلاً هم مسئله عزّت را ملاحظه فرمودید، عزّت یعنی نفوذناپذیری. وقتی گفتند این زمین عزیز است: «أرضٌ عَزَاز»؛ یعنی با کلنگ و امثال اینها به این آسانی نمیشود در این زمین نفوذ کرد. «أرضٌ عَزَاز»، یعنی این زمین سفت است و کلنگ پذیر نیست، باید با تلاش و کوشش این را جابهجا کرد. انسان نفوذناپذیر را میگویند «عَزیز»، چون نفوذناپذیر است در دیگران نفوذ میکند و میشود غالب، وگرنه عزّت به معنای غلبه نیست! عزّت به معنای نفوذناپذیری است و لازمهٴ نفوذناپذیری هم پیروزی است؛ خدا عزیز است، انبیا عزیز هستند و دین عزیز است یعنی نفوذناپذیر هستند. عزّت باعث نصرت است، نه اینکه «نَصر» متّصف به عزّت بشود، چون دین عزیز است و پیغمبر عزیز است منصور هستند، نه اینکه «نَصر» عزیز باشد؛ منتها گفتند عزّت به معنای «نُدرة الوجود» هم هست. «عزیز الوجود» یعنی «نادر الوجود» و کمیاب، آن گوهرهای کمیاب را میگویند «عزیز الوجود» و «نادر الوجود» هستند. این نصرتهای کمیاب و کمنظیر را میگویند «نصرت عزیز».

اشاره پیامبر به نصرتِ الهی در پاسخ ابوسفیان از علّت پیروزی

 چون در خود جریان فتح مکّه که بعدها اتفاق افتاد ـ این بخش برای صلح حدیبیه است ـ که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فاتحانه وارد مکه شد، اباسفیان ملعون قدم میزد متحیّرانه میگفت: «لَیْتَ شِعْرِی بِأَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی»[26] این جمله را تکرار میکرد، چگونه شد که اینها پیروز شدند؟! جمعیت ما بیشتر بود، سربازان ما سواره بودند و آنها پیاده، ما به سربازان خود کباب دادیم و اینها خرما دادند، ما به سربازمان خود شمشیر دادیم و آنها چوب دادند، چگونه شد که آنها پیروز شدند و ما شکست خوردیم؟! وجود مبارک حضرت از پشت سر رسید و دست بر دو کتف اباسفیان گذاشت فرمود: «بِاَللهِ غَلَبْتُک یَا أَبَا سُفْیَانَ»! این ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ که در این‌جا به صورت ترجیع‌بندی مرتّب چند جا الآن ذکر شده، آیه چهار: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ، آیه هفت: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ همین است. کلّ نظام سپاهیان و مأموران الهی هستند، تنها آن عنکبوت نیست که تارش در غار کمک کرده و حضرت را نیافتند، آنچه در جهان امکان هست سپاه و ستاد خداست! گاهی به زمین میگوید بگیر: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الأرْضَ،[27] گاهی به دریا میگوید بگیر: ﴿فَغَشِیَهُم مِنَ الْیَمِّ مَا غَشِیَهُمْ،[28] گاهی به باد میگوید بگیر: ﴿سَخَّرَهَا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیَالٍ وَ ثَمَانِیَةَ أَیَّامٍ[29] به هر چه دستور داد گرفتند! تنها «شَقُّ القَمَر» که نبود! «شَقُّ الحَجَر» بود، «شَقُّ الأرض» بود، «شَقُّ الماء» بود، «شَقُّ الشَّجَر» بود، این ﴿لِلّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ﴾[30] هست! ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ! اینها سپاه و ستاد الهی هستند که گاهی میگیرند؛ این به صورت ترجیع‌بند در این بخشها ذکر میشود. حضرت از پشت رسید دست بر روی دوش اباسفیان گذاشت و فرمود: «بِاَللهِ غَلَبْتُک یَا أَبَا سُفْیَانَ»!

قابل تصور نبودن پیروزیهای پیامبر دال بر عزیزالوجود بودن نصرتِ الهی

این «نَصر»، یک نصرت «عزیزُ الوجود» و گوهر کمیابی است که پیشبینی نمیشد. در سوره مبارکهٴ «حَشر» که بعد میآید، فرمود ما کاری کردیم که نه دوست خیال میکرد نه دشمن! خودشان در مدینه کوخنشین هستند! اینها فقرایی بودند که زیر بار وامهای ربوی یهودیها بودند! کاخ اگر بود، متعلّق به همان یهودیهای خیبر و امثال خیبر بود، این کاخ است که آن درِ محکم را دارد که هفتاد نفر باید دَر را ببندند! اینکه حضرت فرمود: «وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَیْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِیَّةٍ وَ لَا بِحَرَکَةٍ غَذَائِیَّةٍ لَکِنِّی أُیِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَکِیَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِیَّة»،[31] آن قلعه برای کاخنشین است، وگرنه کوخنشین که قلعه ندارد! در اوّل سوره مبارکهٴ «حشر» فرمود شما یادتان است، نه دوستان خیال میکردند و نه دشمنها! دوستان میگفتند که وضع ما این است ما چگونه پیروز میشویم؟! دشمنان هم که خودشان مقتدرانه زندگی میکردند، ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ؛[32] دشمنان میگفتند ما در حِصن و قلعه هستیم و آنها دسترسی به ما ندارند! شما هم میگفتید ما پابرهنهایم! ما کاری کردیم که نه دوست خیال میکرد و نه دشمن، انقلاب اسلامی هم همین‌طور بود! نه دشمن خیال میکرد ـ یعنی استکبار و صهیونیست ـ و نه خیلی از دوستان. فرمود: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ، آغاز آیه هم این است: ﴿هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾؛ اولین بار ما این کارها را کردیم! ما کاری کردیم که به ذهن هیچ‌ کس نیامده! الآن هم همان کار را میتواند بکند، این‌طور نیست که فرق بکند! الآن هم همین‌طور می‌کند، ما نباید عوض بشویم! ما اگر برابر همان آیه سوره «حشر»، همین آیات را عمل بکنیم، فیض الهی همیشه هست، این‌طور نیست که حالا ـ معاذالله ـ آن وقت [سنت الهی] عوض شده باشد! فرمود ما کاری کردیم که هیچ‌کس فکر نمیکرد، الآن هم همین است! بنابراین این چند صفتی که ذکر شد: یکی مغفرت، یکی تتمیم نعمت، یکی هدایت و یکی هم نصرت عظیم، اینها همه متفرّع بر آن فتح مُبین است؛ گاهی فتح بالاتر از شهادت است ـ که در جلسات گذشته به عرض ِشما رسید[33] ـ شهادت یک مقام سنگین وزینی است؛ اما «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن‏»[34] درباره شهادت و اینها نیست، این است که دین را حفظ میکند!

آرامش‎‎بخشی قلوب مؤمنین توسط خدای سبحان زمینهساز پیروزی مسلمانان

البته مؤمنین هم آرامشی داشتند، اینکه فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، نه یعنی «سماوات و أرض» سپاه و ستاد خدا هستند؛ اما دلهای افراد جزء سپاه و ستاد خدا نیستند، نه! آن در بیانات نورانی حضرت امیر هست (سلام الله علیه) که فرمود آنچه شما میشنوید و میگویید با او، چشم، گوش  و قلب شما «أَعْضَاؤُکُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُکُمْ‏ جُنُودُه‏ ... وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه‏»؛[35] فرمود دست و پای شما ستاد الهی هستند! اگر ـ خدای ناکرده ـ کسی بیراهه برود، ممکن است خدا با زبان خودش او را بگیرد؛ حرفی میزند که رسوا میشود، امضایی میکند که رسوا میشود، جایی میرود که نباید برود و رسوا میشود یا کاری میکند که نباید بکند و رسوا میشود، این‌جا هم فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ، چه اینکه بخواهد انسان را یاری بکند با زبان او او را یاری میکند؛ با دست او کاری میکند که هم خودش آبرومند میشود و هم جامعه، اقدامی میکند که هم خودش آبرومند میشود و هم جامعه، چیزی مینویسد که هم خودش آبرومند میشود و هم جامعه؛ با دست او این کار را میکند! اگر اعضا و جوارح ما جنود او هستند، سپاه و نظامی او هستند، با دست ما این کار را انجام میدهد.

فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ﴾، همان‌طوری که ﴿وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾[36] نسبت به دشمنان، ﴿أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ﴾؛ مؤمنین آرام میشوند. در این بمبارانهای مناطق مسکونی بعضی خیلی احساس آرامش میکردند، بعضی هم فرار میکردند! بعضی ترس و بعضی هم امن، این ﴿أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ این است، چون ذات اقدس الهی در قلبها اثر میگذارد یا «بالرُّعب» که ﴿وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾، یا «بالسّکینة و طمأنینه» که ﴿أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ﴾.

انزال آرامش بر قلوب مؤمنین سبب افزوده شدن ایمان آنها

این انزال سکینه به این علت است که ﴿لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ﴾، چون ایمان درجاتی دارد؛ این آیات سوره مبارکهٴ «انفال» و «آل عمران» این دو تا آیه تفاوتشان گذشت که در یک جا «لام» دارد و در یک جا «لام» ندارد؛ در یک جا دارد: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ،[37] این برای کسی است که ایمان برای او یک صفت باشد، در جای دیگر دارد ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ،[38] این برای کسی است که این ایمان برای او به منزله فصل مقوّم باشد که این شخص خودش صاحب درجه است، نه اینکه وصفی باشد عارض بر او و زائد بر او. این‌جا فرمود:﴿لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ﴾، اما برهان مسئله این است که چون ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ است؛ لذا قلب شما و آنچه در قلب شما میگذرد هم جزء سپاه و ستاد الهی است ﴿وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً﴾، به کل شیء عالِم است، یک؛ کار او هم براساس حکمت است، دو. آن بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که هیچ ممکن نیست خدا کار غیر حکیمانه بکند، شامل اینجا هم میشود؛ فرمود خدای سبحان کسی است که هیچ مشیئتی و هیچ ارادهای نمیتواند حکمت او را تغییر بدهد: «یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِل‏»،[39] این از بیانات نورانی حضرت در صحیفه است؛ یعنی هر کسی توسّلی بجوید و کاری بکند که خدا برخلاف حکمت کاری را انجام بدهد نمیکند، چون حکمت فعلی است که «بالضرورة» از خدا صادر میشود، پس او علیم است که هر چیزی را میداند و حکیمانه هم کار میکند؛ این کارها نسبت به شما آن است و نسبت به همراهان شما هم ﴿لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾؛ لذا کسانی که وارد بهشت شدند میفهمند که همیشه مهمان او بودند! یعنی کاری از خودشان نداشتند، کاملاً برای آنها مشخص میشود که یک نفر دستشان را گرفته آورده بالا ﴿اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ﴾![40]

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. صلح حُدَیبیه، پیمان صلحی بود که در سال ششم هجری بین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حدیبیه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که برای به جا آوردن مناسک حج رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) تصمیم گرفت شخصی را به سوی قریش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزیمت فرستاده و شایعه خبر قتل وی، پیامبر(صل الله علیه و آله و سلّم) مسلمانان را به پیمانی معروف به بیعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتی بین طرفین سرانجام پیمان صلح حدیبیه بسته شد.

[2]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص314؛ «و هذه الوجوه کلها لا تجوز عندنا».

[3]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص168؛ «قد قیل فیه أقوال کلها غیر موافق لما یذهب إلیه أصحابنا».

[4]. سوره نساء, آیات26 و 27.

[5]. سوره توبه, آیه117.

[6] . سوره شعراء، آیه14.

[7] . سوره قصص، آیه15.

[8] . سوره قصص، آیه20.

[9] . سوره طلاق، آیه6.

[10]. لغت‌نامه دهخدا، قلیب: [ق َ] چاه یا چاه سرگرد ناگرفته یا چاه کهنه؛ مذکر و مؤنث آورده می‌شود.

[11]. شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏17، ص272.

[12]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه56؛ «وَ لَقَدْ کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا یَزِیدُنَا ذَلِکَ إِلَّا إِیمَاناً وَ تَسْلِیماً وَ مُضِیّاً عَلَی‏ اللَّقَمِ وَ صَبْراً عَلَی مَضَضِ الْأَلَمِ وَ جِدّاً فِی جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ لَقَدْ کَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَ الْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا یَتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَیْنِ یَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَیُّهُمَا یَسْقِی صَاحِبَهُ کَأْسَ الْمَنُونِ فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّا فَلَمَّا رَأَی اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْکَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَیْنَا النَّصْرَ حَتَّی اسْتَقَرَّ الْإِسْلَامُ مُلْقِیاً جِرَانَهُ وَ مُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ وَ لَعَمْرِی لَوْ کُنَّا نَأْتِی مَا أَتَیْتُمْ مَا قَامَ لِلدِّینِ عَمُودٌ وَ لَا اخْضَرَّ لِلْإِیمَانِ عُودٌ وَ ایْمُ اللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَ لَتُتْبِعُنَّهَا نَدَما».

[13] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص844.

[14]. لغت‌نامه دهخدا، طائل: [ءِ] فزونی، مزیّت، فضل، توانائی، قدرت، دستگاه، توانگری، غنا، فراخی، سعة.

[15]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏18، ص255.

[16]. مفاتیح الغیب، ج‏28، ص65 و 66.

[17]. سوره شعراء, آیه14.

[18] . سوره زمر، آیه65.

[19] . سوره حاقّه، آیه44؛ ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ﴾.

[20] . سوره حاقّه، آیه45.

[21] . سوره مائده، آیه3.

[22] . سوره زخرف، آیه43.

[23]. من لایحضره الفقیه، ج2، ص613.

[24] . سوره یس، آیات1 ـ 4.

[25] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص11.

[26]. السیرة الحلبیة، ج3 ص55؛ الروض الانف الوکیل، ج7،  ص135؛ «قَالَ: فَتَابُوا بَعْدُ وَ حَسُنَ إسْلَامُهُمْ وَ رُوِینَا بإسناد متّصل عن عبد الله ابن أَبِی بَکْرٍ قَالَ: خَرَجَ النّبِیّ ـ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ـ عَلَی أَبِی سُفْیَانَ، وَ هُوَ فِی الْمَسْجِدِ فَلَمّا نَظَرَ إلَیْهِ أَبُو سُفْیَانَ قَالَ فِی نَفْسِهِ لَیْتَ شِعْرِی بِأَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی، فَأَقْبَلَ النّبِیّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتّی ضَرَبَ بِیَدِهِ بَیْنَ کَتِفَیْهِ وَ قَالَ: بِاَللهِ غَلَبْتُک یَا أَبَا سُفْیَانَ فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ أَشْهَدُ أَنّک رَسُولُ اللهِ».

[27] . سوره قصص، آیه81.

[28] . سوره طه، آیه78.

[29] . سوره حاقّه، آیه7.

[30] . سوره بقره، آیه284.

[31]. الخرائج و الجرائح، ج‏2، ص542.

[32] . سوره حشر، آیه2.

[33]. سوره محمد(ص)، جلسه3.

[34]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج‏4، ص86.

[35]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه199.

[36]. سوره احزاب, آیه26؛ سوره حشر، آیه2.

[37]. سوره انفال، آیه4.

[38]. سوره آل عمران، آیه163.

[39]. صحیفه سجادیه، دعای13.

[40]. سوره فاطر، آیه34.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۵ ب.ظ | علی | ۰ نظر

تفسیر سوره فتح جلسه 02 (1395/03/03)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً (۱) لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً (۲) وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً (۳) هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (٤) لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَ کَانَ ذلِکَ عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً (۵) وَ یُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِیراً (۶) وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (7)﴾

فرق نَصر و ظَفَر با فتح و علّت متّصف شدن صلح حدیبیه به آن

سوره مبارکهٴ «فتح» در جریان «صلح حُدیبیه»[1] و در مدینه نازل شد؛ آن روزها چند جنگ علیه اسلام و مسلمانها تحمیل شد که غالب آن جنگها با نصرت الهی به ظفرمندی اسلام و مسلمانها ختم شد؛ اما از هیچ‌کدام به عنوان فتح یاد نشد. در جریان جنگ بدر، جریان جنگ خندق و مانند اینها مسلمانها پیروز شدند، اما «ظَفَر»، «نَصر» و مانند آن غیر از فتح است؛ فتح آن است که انسان بر رقیب مسلّط بشود، وارد کشور و شهر او بشود، شهر او را باز کند و وارد سرزمینش بشود یا قلعهٴ او را مثل فتح خیبر بگشاید و وارد قلعه بشود. جریان خیبر را میگویند فتح، جریان «صلح حُدیبیه» را میگویند فتح، جریان فتح مکّه را میگویند فتح؛ اما جریان بدر و جریان خندق و مانند اینها «نَصر» است و «ظَفَر» است، از آنها به عنوان فتح یاد نشده است.

جریان «صلح حُدیبیه» چون زمینه برای فتح مکّه شد و اینها تعهّد کردند که شما سال بعد وارد بشوید، این فتحی بود که به دروازه مکّه رسیدند و دروازهٴ مکّه به روی آنها باز شد، این میشود فتح؛ لذا چون فتح غیر از «نَصر» است، یکی میتواند بر دیگری عطف بشود یا یکی میتواند سبب دیگری بشود. در آیه سوم، همین فتح سبب «نَصر» تلقّی شده است: ﴿وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً، چه اینکه در سوره مبارکهٴ «صف» یکی بر دیگری عطف شده است؛ آیه سیزده سوره مبارکه «صف» این است: ﴿وَ أُخْرَی تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ، «نَصر» اگر عین فتح بود، یکی بر دیگری عطف نمیشد یا یکی سبب دیگری قرار نمیگرفت. بنابراین هم مادهٴ «فتح» و هم هیأت «فتح» غیر از «نَصر» و «ظَفَر» است. جریان «صلح حُدیبیه» یک فتح قَریبی بود که فتح مطلق را به دنبال داشت و آن جریان فتح مکّه است، فرمود: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً﴾.

رواج واژه «ذَنب» در جامعه قبل از اسلام و شارع مؤید آن

مطلب دیگر این است که «مغفرت» و «ذَنب» حقیقتهای ابتکاری شارع نیستند، در محاورات عرف بودند؛ منتها شارع حدودی برای آن ذکر کرده؛ دیگران اگر دستور برتر را تخلف میکردند، میگفتند این «ذَنب» است، گناه است؛ منتها دین آمده برتر را مشخص کرده و وجوب اطاعت را تعیین و تبیین کرده و ترک اطاعت را «ذَنب» دانسته، اجتناب نکردن از مَنهی را «ذَنب» دانسته و حدودی را برای آن مشخص کرده است. اصل «ذَنب» در جامعه بود، هر کسی حق دیگری را ضایع بکند نسبت به او ظلم کرده و در برابر قانون آن جامعه «مُذنب» هست؛ منتها «ذَنب» اگر «حق الله» باشد، «حکم الله» باشد و دستور الهی باشد، این استغفارِ از خدا لازم است؛ اما اگر حق مردم باشد ـ حقی که مردم قائل هستند ـ این «ذَنب» نزد مردم است.

سخن موسای کلیم به «مُذنب» بودن خود به گمان اهل مصر

در سوره مبارکه «شعراء» که قبلاً بحث شد، ذات اقدس الهی آن‌جا از وجود مبارک موسای کلیم چنین یاد کرد که وقتی حضرت مأمور شد به طرف مصر حرکت کند، موسی ـ در همان آیه چهارده سوره مبارکهٴ «شعراء» ـ عرض کرد: ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ؛ من که مأمور شدم بروم مصر و آنها را هدایت کنم، چون قبلاً ﴿فَوَکَزَهُ مُوسَی[2] من مُشت زدم، سیلی زدم و کسی را کُشتم، نزد اینها «مُذنب» هستم و از نظر اینها من «ذَنب» دارم، میترسم که مرا بکشند، تکلیف چیست؟ که خدا فرمود ما یاری میکنیم، هم آن مشکل قبلی را حلّ میکنیم، هم نمیگذاریم مشکل بعدی پیش بیاید! این ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾ نشان میدهد که این اصطلاح رواج داشت و این کلمه صحیح بود که انسان از نگاه دیگران «مُذنب» تلقّی بشود.

بیان امام رضا(علیه السلام) بر مقصود آیه از غفران «ذَنب» پیامبر به واسطه فتح

این‌جا ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که شما با دین اینها، با عقیده اینها، با رسوم و رسوبات جاهلی اینها مبارزه کردی و نزد اینها «مُذنب» بودی؛ اما وقتی که فاتحانه وارد مکّه بشوی و از همه اینها صَرف نظر کنی و عفو کنی و شعار «أَلْیوْمُ یوْمُ الْمَرْحَمَةِ»[3] بدهی و خانه ابوسفیان را بَسط قرار بدهی، با این کارها همه آن گناهانی که آنها میپنداشتند را حلّ میکنیم؛ چه گناهان کهنه و چه گناهان تازه، چه گناهانی که قبلاً در مکّه به زعم آنها انجام دادی و چه گناهانی که در مدینه بعداً به زعم آنها انجام دادی، این تأخّر با فعل ماضی ذکر شده ـ ﴿مَا تَقَدَّمَ﴾ و ﴿مَا تَأَخَّرَ ـ نه «ما یتأخّر»! نه اینکه بعداً میآید! گناهان نو و کهنهٴ نزد اینها! این تحلیل از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) در جوامع روایی ما آمده، در تفسیرهای اهل تحقیق آمده تا رسیده به المیزان که ایشان هم همین راه را طی کردند. مرحوم فیض(رضوان الله علیه)[4] این روایت را از عیون اخبار الرضا[5] و وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) نقل کرده، مرحوم فیض در ذیل همین آیه این حدیث را نقل میکند: «و فی العیون عن الرضا علیه السلام قال انّه سئل عن هذه الآیة» که ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ﴾ یعنی چه؟ حضرت فرمود: «لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ عِنْدَ مُشْرِکِی أَهْلِ مَکَّةَ أَعْظَمَ ذَنْباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ‏»؛ نزد مردم مکه هیچ کس گناهکارتر از حضرت رسول نبود! چرا؟ «لِأَنَّهُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّینَ صَنَما»؛ 360 بُت را اینها میپرستیدند، «فَلَمَّا جَاءَهُمْ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ بِالدَّعْوَةِ إِلَی کَلِمَةِ الْإِخْلَاصِ کَبُرَ ذَلِکَ عَلَیْهِم‏»؛ حضرت آمد بر روی همه این بتهای سیصد و شصتگانه خط بطلان کشید که این کار برای همه بتپرستها سنگین بود! «فَلَمَّا جَاءَهُمْ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ بِالدَّعْوَةِ إِلَی کَلِمَةِ الْإِخْلَاصِ کَبُرَ ذَلِکَ عَلَیْهِم‏ْ وَ عَظُمَ وَ قَالُوا ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً﴾» که گفتند: ﴿إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عُجاب‏﴾،[6] «الى قوله:﴿إِلَّا اخْتِلاقٌ﴾ که گفتند این جزء اختلاق و خلقت کردنِ جعلی؛ اختلاق یعنی او خلق کرده و این حرفها را ـ معاذالله ـ او خودش درآورده است! «فَلَمَّا فَتَحَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی نَبِیِّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ مَکَّةَ قَالَ لَهُ یَا مُحَمَّدُ ﴿إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً ٭ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ﴾ عِنْدَ مُشْرِکِی أَهْلِ مَکَّة»؛ پس گناهانی که به زعم آنها تو داشتی با این فتح بخشوده میشود، چون بر همه اینها منّت گذاشتی با اقتداری که نسبت به «أَعْدَیٰ عَدُوِّ» خودت داشتی از اینها صرف نظر کردی. «لِأَنَّ مُشْرِکِی مَکَّةَ أَسْلَمَ بَعْضُهُمْ وَ خَرَجَ بَعْضُهُمْ عَنْ مَکَّةَ وَ مَنْ بَقِیَ مِنْهُمْ لَمْ یَقْدِرْ عَلَی إِنْکَارِ التَّوْحِیدِ عَلَیْهِ إِذَا دَعَا النَّاسَ إِلَیْهِ فَصَارَ ذَنْبُهُ عِنْدَهُمْ فِی ذَلِکَ مَغْفُوراً بِظُهُورِهِ عَلَیْهِمْ»‏.

برابر این تحلیل وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه)، این ذَنبی که در این آیه آمده ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ﴾ نظیر همان ذَنبی است که آیه سیزده سوره مبارکه «شعراء» است که﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾، وگرنه این «ذَنب» یعنی ـ معاذالله ـ گناه، هیچ ارتباطی با فتح مکّه ندارد تا اینکه معلول فتح مکه باشد یا علت آن باشد، تناسبی با آن ندارد! ﴿إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً﴾ تا اینکه گناهان تو را ببخشیم؟! گناه با توبه بخشیده میشود، با اَدا و قضا بخشیده میشود و با تأدیه حقوق بخشیده میشود، نه با نعمت! بنابراین خود صدر و ذیل این آیه نشان میدهد که منظور «ذَنب» مصطلح شرعی نیست و تحلیل وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) هم نشان میدهد که این از سنخ آیه سیزده سوره مبارکه «شعراء» است که ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾.

مطلب بعدی آن است که برخیها گفتند که از باب «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِین‏»[7] و مانند اینها هستند، بر فرض هم از اینها باشند نسبت به وجود مبارک پیغمبر مطرح نیست، برای اینکه بیان آن حضرت این است که ﴿إِنَّ صَلاَتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیَایَ و َمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ،[8] اگر انسان کامل به جایی برسد که حیات و موت او «للِّه» باشد، او که ذنبی ندارد!

عدم دلالت آیات دال بر مأموریت پیامبر به استغفار بر «ذَنب» او

اما آنچه در سوره مبارکهای که به نام خود حضرت است و قبلاً هم بحث شد، در آن سوره یعنی آیه نوزده سوره قبلی که فرمود: ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ﴾، استغفار هست و حضرت هم استغفار میکرد؛ اما استغفار ایشان «دفعاً للذنب» بود، نه اینکه «رفعاً للذنب المتحقِّق» باشد. ما استغفار میکنیم برای رفع گناهان آمده و حضرت استغفار میکند برای دفع گناهانِ نیامده؛ استغفار میکنند، اطاعت میکنند، عبادت میکنند، دعا میکنند و مواظبت دارند که گناه نیاید، پس این‌چنین نیست که همیشه استغفار برای رفع «ذَنبِ» آمده باشد، بلکه در این‌جا برای دفع ذَنبی است که نیامده است. بنابراین از آیه نوزده سوره قبلی هم نمیشود استفاده کرد که ـ معاذالله ـ حضرت ذَنبی داشت! البته آن «ذَنب» میتواند همین «ذَنب» مصطلح فقهی باشد، اما استغفار برای دفع «ذَنب» است، چه اینکه سوره مبارکه «نَصر» هم همین‌طور است؛ در سوره «نصر» که فرمود: ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ،[9] این هم شهادت میدهد که «نَصر» غیر از فتح است؛ همان‌طوری که آیه محل بحث سوره «فتح» شهادت میدهد و همان‌طوری که آیه سوره مبارکهٴ «صف»[10] شهادت داد، آیه اوّل سوره مبارکه «نصر» هم شهادت میدهد که «نَصر» غیر فتح است؛ در جنگ بدر «نَصر» بود؛ ولی فتح نبود؛ در جنگ احزاب «نَصر» بود، ولی فتح نبود؛ اما در جریان جنگ خیبر فتح بود که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) دَر قلعه را کَند و همه وارد شدند. در جریان فتح مکّه اینها فاتح شدند، وارد شهر شدند و شهر را سرانجام گرفتند، این میشود فتح! اما در جریان احزاب و بدر فتحی در کار نبود و قرآن از جریان بدر و احزاب به عنوان فتح یاد نمیکند، بلکه به عنوان نصر یاد میکند. در آیه اوّل سوره «نصر» هم دارد: ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ، آن‌جا در ادامه فرمود: ﴿وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً ٭ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ،[11] این استغفار به منزلهٴ دفع غرورِ نیامده و شکر نعمتِ آمده است. پس اصل استغفار اگر به وجود مبارک حضرت اسناد داده شد، چه در سورهای که به نام حضرت است و چه در سوره «نصر» و مانند آن، این استغفار از «ذَنب» مصطلح شرعی است، لکن «دفعاً للذنب» است، نه «رفعاً للذنب»! یک وقت است مگسی آمده که انسان سعی میکند این حشره آمده را بردارد، یک وقت است که زیر پنکه مینشیند یا بادبزن در دست اوست که مگس نیاید، این حشره نیاید، همه اینها برای دفع اوست، نه برای رفع او.

پرسش: اضافه «ذَنب» به ضمیر «ها»، ظهور در وجود نوعی «ذَنب» هست.

پاسخ: بله، «ذَنب» محقَّق است در نزد آنها؛ مثل همین بیان آیه سیزده سوره مبارکه «شعراء» که وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد خدایا! ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾ که محقَّق هم هست؛ اما نزد آنها «مُذنب» هستم! تحلیل نورانی امام رضا(سلام الله علیه) در عیون اخبار الرضا همین است، فرمود حضرت نزد مردم مکّه «مُذنب» بود، وگرنه هیچ تناسبی بین فتح مکّه یا «صلح حُدیبیه» با بخشودن گناه نیست! فرمود ما در «حُدیبیه» شما را پیروز کردیم تا گناهان شما بخشوده بشود، این یعنی چه؟ ارتباطی باید بین سبب و مسبَّب باشد. این تحلیل نورانی امام رضا(سلام الله علیه) برابر عیون اخبار الرضا، معلوم میشود که منظور از این «ذَنب»، یعنی «ذَنب» «عند الناس»، نه «ذَنب» «عند الله»! نظیر آیه سیزده سوره مبارکه «شعراء» که از این تعبیرات امر رایجی هم هست. طبق بیان سیدنا الاستاد هم این‌طور نیست که ما یک حقیقت شرعیه داشته باشیم، همان حقیقت لغویه قیودی به آن اضافه شده که شده مصطلح شرعی، وقتی انسان قانونی را اطاعت نکند میشود «مُذنب»، یا حق کسی را رعایت نکند میشود «مُذنب».[12]

پرسش: امثال ابوسفیان‌ها ذهنیت آنها هیچ‌گاه مثبت نشدند!

پاسخ: هیچ راه چارهای نداشتند! بیان نورانی حضرت امیر این است که «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا»؛[13] فرمودند که دودمان بنی امیه اینها زندگیشان به دو بخش تقسیم شد: قبل از فتح مکّه کافر مطلق بودند و بعد از فتح مکّه هم منافق مطلق شدند و لحظهای ایمان نیاوردند «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا»، اما توده مردم مکه دیگر نسبت به حضرت خود را طلبکار نمیدانستند، برای اینکه یا توحید را پذیرفتند یا تظاهر به توحید کردند، راهی نداشتند و فهمیدند که حق با آنها بود و جریان بُتها را هم وجود مبارک حضرت امیر هنگام فتح مکه وارد شد و همه اینها را ریخت دور و به صورت هیزم درآورد، دیگر هیچ حرفی برای گفتن نداشتند و فضای مکّه به حسب ظاهر فضای امنی شد.

پرسش: ممکن است که حضرت موسی(علیه السلام) درباره ... که خودش را گنهکار امت مصر میدانست، این‌جا هم رسول خدا در جریان بدر و کشتههای بدر مثلاً خودش را گنهکار بداند.

پاسخ: غرض این است که وجود مبارک موسای کلیم هم به خدا عرض نکرد که من در برابر قانون الهی «مُذنب» هستم! فرمود: ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾؛ من میترسم قیام بکنم، با اینکه خودش را معصوم میدانست و معصوم هم بود! همین تعبیر، طبق تحلیل وجود مبارک امام رضا در عیون اخبار الرضا نسبت به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم هست، برای اینکه پیغمبر، بتهای اینها را که آلهه اینها بود و 360 بُت داشتند، همه اینها را حضرت محکوم کرد و فرمود که اینها باطل هستند، آنها گفتند: ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلٰهاً وَاحِداً إِنَّ هٰذَا لَشَیْ‌ءٌ عُجَابٌ‏﴾،[14] نزد آنها «مُذنب» بود، بعد حالا که فتح مکّه شد و توحید، حق شد و معلوم شد که آنها چوبی بیشتر نبودند، دیگر این «ذَنب» برطرف شد.

پرسش: اینکه فرمودید پیامبر از نظر مردم مکّه گناه‌کار بود، آنگاه که گناه ایشان بخشیده شد، مردم بخشیدند یا خدا؟

پاسخ: نه! یعنی برطرف شد، اصلاً «ذَنب» نبود تا خدا ببخشد! مردم خیال میکردند که حق با آنها بود و معلوم شد که حق با آنها نیست.

اکمال دین و اتمام نعمت از ثمرات فتح مکه و بیان مصادیق آن

فرمود: ﴿وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ، در مسئله «حجّةُ الوداع» ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ﴾ آمده و ﴿وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی[15] آمده که اتمام نعمت همان نعمت ولایت است و اکمال نعمت دین که بعد از فتح مکّه آمده، به برکت همین فتح مکّه بود. ﴿وَ یَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً؛ یعنی خدا راه راست را در اداره و ادامه مسائل دینی تکویناً هدایت میکند و تشریعاً هم دستورها یکی پس از دیگری وارد میشود: ﴿وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً که این در فتح مکّه «نَصر» عزیز شده، «نَصر» عزتمندانه، ظفرمندانه و پیروزمندانه شده است. بعد میفرماید این کار برکات دیگری هم دارد، یک؛ عذابهای دیگری هم نسبت به کفّار دارد، دو؛ اینها را جمعبندی میکند که کلّ نظام، ستاد و سپاه الهی می‌باشند، این سه؛ این کارها هم نسبت به مؤمنان رحمت است، هم نسبت به کفار، نِقمت است، هم بیان اینکه در نظام تکوین آنچه در آسمان و زمین است مأموران الهی هستند که همه دست به هم دادند تا این فتح مکّه حاصل شد، وگرنه همان‌طوری که اباسفیان تعجّب میکرد و میگفت: «لَیْتَ شِعْرِی بِأَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی»،[16] شما طبق علل و عوامل نظامی راهی برای پیروزی نداشتید، برای اینکه تمام امکانات نظامی در اختیار آنها بود و شما یا پیاده بودید یا با خرما سربازان خود را اداره میکردید یا با چوب و امثال آن اینها را تجهیز میکردید! آنها با کباب سربازان خود را تغذیه میکردند و با مَرکَب داشتن و با شمشیر سربازان خود را تجهیز میکردند، شما فکر نمیکردید! همان فرمایشی را که در جریان نجات دادنِ مردم از دست یهودیهای مدینه فرمود، این درباره فتح مکّه هم هست؛ در جریان کوچاندنِ یهودیهای مدینه فرمود: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ؛[17] فرمود ما کاری کردیم که نه شما فکر میکردید و نه دشمنانتان! در مکّه هم همین‌طور شد! فرمود: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا﴾؛ شما فکر نمیکردید که یهودیها مجبور بشوند مدینه را ترک کنند! ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ؛ آنها هم فکر میکردند که قلعهنشین هستند و قلعه هم که قابل فتح نیست، این درِ قلعه را میگفتند که چندین نفر باید باز و بسته میکردند و کسی هم نمیتوانست درِ قلعه را فتح کند! این فقط حضرت امیر میخواست و آنها هم که این را پیشبینی نمیکردند. فرمود ما کاری کردیم که در کوچاندنِ یهودیهای مقتدر مدینه که نه شما فکر میکردید و نه دشمنانتان! ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا﴾، یک؛ ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ، این دو؛ چنین چیزی هم در فتح مکّه بود؛ لذا فرمود که این کارها را برای چندین نعمت کردیم ﴿هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ؛ نظامیها، سپاهیان، ستاد و نیروی تجهیزی تو با آرامش آمدند، گرچه عدّهای منافقانه به سر میبردند؛ ولی اکثری مسلمانهای مدینه به هر حال تو را یاری کردند، با سکینت و طمأنینه الهی که در قلوب اینها القا شده است آمدند. قلب دشمنان را با رُعب لرزاند که ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ،[18] قلب مسلمانها را با انزال سکینت و آرامش مطمئن کرد ﴿هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ.

اینکه شما را بدون وسیله پیروز میکند و مشرکان مکّه را با وسیله محکوم به شکست میکند، برای این است که ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ؛ آنچه در صحنه هستی هست، سپاهیان الهی می‌باشند و همه هم مقتدر هستند که نمونههایش در بحثهای قبل اشاره شد.

ناقصه بودن «کان» در ﴿وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً﴾ و معنای آن

﴿وَ کَانَ اللَّهُ﴾، این «کَانَ» را مستحضرید که اگر به یک نحوی بگویید «کان»، میگوید فعل است و اسم و خبر میخواهد؛ اما به یک حکیم بگویید، میگوید این حرف است، این فعل نیست. همان‌طوری که حرف مثل «إنّ» و «أنّ» ـ این حروف مشبهه فعل ـ یکی را نصب میدهند و دیگری را رفع میدهند، این «کَانَ» یکی را رفع میدهد و دیگری را نصب میدهد، این حرف است﴿وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً﴾؛ آنها میگویند که فعل است و مُنسلخ از زمان، این‌طور نیست که فعل ماضی باشد و معنایش هم این باشد که خدا قبلاً علیم و حکیم بود و الآن این «کان» نمیفهماند! آنها میگویند این اصلاً حرف است و زمان ندارد! برخی از آن محققان صَرفی هم گفتند حالا این مُنسلخ از زمان است، وقتی مُنسلخ از زمان باشد که کار حرف را میکند و کار فعل را ندارد. این «کَون» ناقصی که در کتابهای عقلی هست، میگویند همین است، یعنی «کان ناقصه» حرف است نه اسم، مثل «إنّ» که نصب و رفع میدهد یا «أنّ» که نصب و رفع میدهد، آنها منتها نصب به اسم و رفع به خبر میدهند، اینها رفع به اسم و نصب به خبر میدهند.

اِخبار قرآن از فرجام کار مؤمنین و مؤمنات و منافقان و مشرکان

﴿وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً ٭ لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ که سکینت داشتند و تو را یاری کردند، مؤمنین و مؤمنات را در بهشتی که ﴿مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ جاری است جا بدهد، یک؛ اینها مخلَّد در او هستند، دو؛ ﴿وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ لغزشهای اینها را مَستور کند و زمینه برای مغفرت سیئات آنها هم فراهم کند و این فوز عظیم است! اینها در فتح مکّه تو را یاری کردند، بعضی با مال و بعضی با جان، بعضی با فکر و مشورت، به هر وسیلهای بود باعث فتح مکّه شدند، هم زنها و هم مردها! هم زنها سعی کردند که سابق باشند، خانهدار باشند، بچهها را خوب حفظ کنند و مردها را تشویق کنند که به جبهه بروند و بعد هم خود مردها حضور پیدا کردند، این مجموعه از فوز عظیم برخوردار شد؛ اما منافقانی که در جریان جنگ اُحُد و امثال اُحُد کارشکنی میکردند، آنها را ذات اقدس الهی به عذاب الهی گرفتار کند! چه اینکه مشرکانی که بالاخره ایمان نیاوردند و قبلاً علیه اسلام توطئه کردند و رخت بربستند آنها را هم به عذاب قیامت تعذیب کند! ﴿وَ یُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ؛ اینها نسبت به خدا بدگمان بودند، ذات اقدس الهی را مخلوق و معزول از ساختار خلقت دانستند، او را عبادت نمیکردند و عبادتها را به این صَنَم و وَثَنها میسپردند؛ اینها «سَوء»[19] داشتند و «سُوء». تفاوتی جناب زمخشری بین سَوء و سُوء گذاشته که بازگشت آن به همین است؛ گاهی آسیبی در درون است و گاهی آسیب از بیرون است؛ نظیر «ضَعفَ» و «ضُعف» که در سوره مبارکهٴ «عنکبوت» و «روم» و اینها هست «جَعَلَ مِن بَعدِ ضُعفٍ قُوَّةً» یا ﴿مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً،[20] چه اینکه بین «کَره» و «کُره» فرق است؛ اگر از درون باشد «کُره» است و اگر فشار از بیرون باشد «کَره» است؛ اگر از درون باشد، مثل اینکه مادر رنج را از درون تحمل میکند ﴿حَمْلُهُ و فِصَالُهُ[21] «کُره» است با فشار درونی و اگر کسی را از بیرون وادار کنند میشود «کَره»، «اکراه» و «اجبار». یک تفاوت ادبی بین «سَوء» و «سُوء» ایشان ذکر میکند.[22]

پرسش: تکفیر سیئات همان غفران آنهاست یا ...؟

پاسخ: نه، «تکفیر» سیئات زمینه غفران است؛ آن به معنای «پوشاندن» است و بخشودن حساب دیگری دارد؛ تکفیر زمینه است که کمکم به «غفران» برسد، اساس مغفرت این است که کُلّ «ذَنب» بخشوده میشود، پس تکفیر غیر از مغفرت است.

پرسش: «کان» فقط برای ذات اقدس الهی هست یا ... .

پاسخ: نه، موجود مجرّد دیگری هم باشد چنین است.

پرسش: فرمود: ﴿وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ﴾،[23] آن‌جا هم همین‌طور بود؟

پاسخ: آنکه نه، سابقاً هم بود و در کتابهای ادبی هم هست که استمرار داشت «و کانوا کذا، و کان کذا»؛ یعنی این استمرار داشت که دیگر آینده را شامل نمیشود، اما درباره ذات اقدس الهی که حال و گذشته و آینده یکسان است، این ماضی در برابر مضارع نیست! مضارعها میتوانند استمرار را برسانند؛ مثل ﴿وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ؛ یعنی از دیرزمان این‌چنین بوده است، این ماضی هست لکن ماضی مستمرّ؛ اما مضارع را شامل نمیشود؛ ولی درباره ذات اقدس الهی یا تعبیرشان این است که مُنسلخ از زمان است یا نه، اصلاً نظیر «إنّ» و «أنّ» حرف است.

بیان بعضی از برکات شامل حال مؤمنین و نقمات بر منافقین

﴿وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِیراً، دربارهٴ مؤمنین چندین برکت ذکر فرمود؛ انزال سکینه است، زیادی ایمان است و وارد کردن در جنّاتی است که ﴿تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ است، تکفیر سیئات است، فوز عظیم است، این چندین نعمت است نسبت به مؤمنین و مؤمنات. درباره مشرکین و منافقین هم چندین نِقمت است که فرمود: ﴿وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِیراً، بعد برای تبیین این مسئله توحید را ذکر میکند که چیزی در عالَم نیست مگر اینکه سپاه و ستاد خداست؛ لذا از هر راهی که ذات اقدس الهی بخواهد به کسی احسان و یاری کند مقدور است، چه اینکه اگر بخواهد از هر راهی کسی را گرفتار کند مقدور است؛ چیزی در جهان نیست که مستقل باشد و با اراده خود کار کند و از تحت تدبیر ذات اقدس الهی بیرون باشد، چون انسان در هر جایی باشد با سپاه و ستاد الهی همراه است، همه آنها میتوانند معین او باشند، مادامی که او در صراط مستقیم است؛ هرکدام از آنها میتوانند دامن‌گیر او بشوند، اگر او کجراهه رفته باشد. هم ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ برای گرفتن کفّار و منافقین و اینها ذکر شده است و هم ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ برای تأیید مؤمنانی است که انزال سکینه برای آنها هست؛ مؤمنین را بخواهد با انزال سکینه یاری کند ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، منافقین و مشرکین را هم بخواهد ﴿عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ﴾ بگیرد ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ است، ﴿وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً﴾.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. صلح حُدَیبیه، پیمان صلحی بود که در سال ششم هجری بین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حدیبیه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که برای به جا آوردن مناسک حج عمره رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) تصمیم گرفت شخصی را به سوی قریش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزیمت فرستاده و شایعه خبر قتل وی، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) مسلمانان را به پیمانی معروف به بیعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتی بین طرفین سرانجام پیمان صلح حدیبیه بسته شد.

[2] . سوره قصص، آیه15.

[3]. شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏17، ص272.

[4]. تفسیر الصافی، ج‏5، ص38.

[5]. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص202.

[6] . سوره ص، آیه7.

[7]. کشف الغمة فی معرفة الأئمة(ط ـ القدیمة)، ج‏2، ص254.

[8]. سوره انعام، آیه162.

[9]. سوره نصر، آیه1.

[10]. سوره صف، آیه13؛ ﴿وَ أُخْرَی تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ﴾.

[11]. سوره نصر، آیات2 و3.

[12]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏18، ص254؛ «و بالجملة هذا الإشکال نعم الشاهد علی أن لیس المراد بالذنب فی الآیة هو الذنب المعروف و هو مخالفة التکلیف المولوی و لا المراد بالمغفرة معناها المعروف و هو ترک العقاب علی المخالفة المذکورة فالذنب فی اللغة علی ما یستفاد من موارد استعمالاته هو العمل الذی له تبعة سیئة کیفما کان و المغفرة هی الستر علی الشی‏ء و أما المعنیان المذکوران المتبادران من لفظی الذنب و المغفرة إلى أذهاننا الیوم أعنی مخالفة الأمر المولوی المستتبع للعقاب و ترک العقاب علیها فإنما لزماهما بحسب عرف المتشرعین».

[13]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), نامه16.

[14] . سوره ص، آیه5.

[15] . سوره مائده، آیه3.

[16]. الروض الانف الوکیل، ج7،  ص135؛ «قَالَ: فَتَابُوا بَعْدُ وَ حَسُنَ إسْلَامُهُمْ وَ رُوِینَا بإسناد متّصل عن عبد الله ابن أَبِی بَکْرٍ قَالَ: خَرَجَ النّبِیّ ـ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ـ عَلَی أَبِی سُفْیَانَ، وَ هُوَ فِی الْمَسْجِدِ فَلَمّا نَظَرَ إلَیْهِ أَبُو سُفْیَانَ قَالَ فِی نَفْسِهِ لَیْتَ شِعْرِی بِأَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی، فَأَقْبَلَ النّبِیّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتّی ضَرَبَ بِیَدِهِ بَیْنَ کَتِفَیْهِ وَ قَالَ: بِاَللهِ غَلَبْتُک یَا أَبَا سُفْیَانَ فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ أَشْهَدُ أَنّک رَسُولُ اللهِ».

[17] . سوره حشر، آیه2.

[18] . سوره حشر، آیه2.

[19]. لغت‌نامه دهخدا، سوء: [س َ] غمگین کردن، (ترجمان القرآن)، (تاج المصادر بیهقی): اندوهگین کردن.

[20] . سوره روم، آیه54.

[21] . سوره احقاف، آیه15.

[22]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج‏4، ص334؛ «فإن قلت: هل من فرق بین السوء و السوء؟ قلت: هما کالکرة و الکره و الضعف و الضعف، من ساء، إلا أنّ المفتوح غلب فی أن یضاف إلیه ما یراد ذمه من کل شی‏ء. و أما السوء بالضم فجار مجری الشر الذی هو نقیض الخیر. یقال: أراد به السوء و أراد به الخیر و لذلک أضیف الظن إلى المفتوح لکونه مذموما و کانت الدائرة محمودة فکان حقها أن لا تضاف إلیه إلا علی التأویل الذی ذکرنا و أما دائرة السوء بالضم، فلأن الذی أصابهم مکروه و شدة، فصح أن یقع علیه اسم السوء، کقوله عزّ و علا ﴿إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً﴾».

[23] . سوره بقره، آیه34؛ سوره ص، آیه74.


بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۱۷ ق.ظ | علی | ۰ نظر

تفسیر سوره فتح جلسه 03 (1395/03/04)

   00:04            37:58    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

﴿هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (٤) لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَ کَانَ ذلِکَ عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً (۵) وَ یُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِیراً (۶) وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۷)

معنای ﴿یَهْدِیَکَ﴾ در آیه و چگونگی جمع آن با ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ

در این سورهٴ مبارکه «فتح» که برکاتی را بر فتح مترتّب فرمود، یکی از آنها هدایت به صراط مستقیم است؛ با اینکه قبلاً در سوره «یس» که در مکّه نازل شد فرمود: ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ.[1] این ﴿یَهْدِیَکَ[2] به همان معنای ﴿یُتِمَّ است که هدایت را اتمام کند، هدایت را ادامه بدهد، به طوری که همان راه قبلی مستدام باشد و همان نعمت قبلی تتمیم بشود.

مقصود موسای کلیم از اعتراف به «ذنب» و «ظلم» با استفاده از تحلیل امام رضا

جریان معنای «ذَنب»، در سوره مبارکه «شعراء»، وجود مبارک موسای کلیم تصریح کرد که ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ، چون ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾ را در آیه چهارده سوره مبارکه «شعراء» تصریح کرده است، معلوم می‌شود که «ذَنب» شرعی به معنایی اینکه حکم خدا را ـ معاذالله ـ خلاف کرده باشد نیست، بلکه نزد آنها «مُذنب» بودند و اگر در سوره مبارکهٴ «قصص» هم همین تعبیر آمده است که ﴿إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی؛[3] یعنی از دید آنها ﴿ظَلَمْتُ نَفْسِی﴿إِنِّی﴾؛ من قبلاً کسی از اینها کشتم و نزد اینها «مُذنب» هستم، نزد اینها «ضالّ»[4] هستم و نزد اینها «ظالم» هستم؛ ﴿إِنِّی ظَلَمْتُ﴾ که در آیه شانزده به بعد سوره مبارکهٴ «قصص» است همین است، به دلیل اینکه خود ذات اقدس الهی در سوره مبارکهٴ «شعراء» بعد از گذشت همه اینها، میفرماید که شما بروید فرعون را به عنوان رسول هدایت کنید؛ و بروید به عنوان معصوم او را هدایت کنید و اگر آنها نسبت به شما کینه دارند من ترمیم میکنم. در سوره مبارکه «شعراء» آیه ده این است: ﴿وَ إِذْ نَادَی رَبُّکَ مُوسَی أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ، معلوم میشود که آنها ظالم بودند نه حضرت! ﴿قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلاَ یَتَّقُونَ،[5] آنگاه وجود مبارک موسی عرض کرد: ﴿رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ ٭ وَ یَضِیقُ صَدْرِی وَ لاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ؛[6] من میترسم که مرا تکذیب بکنند، برای اینکه نزد اینها متّهم هستم، ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ ٭ قَالَ کَلّا؛[7] هیچ‌کدام از اینها نمیتوانند دلیل باشند و هیچ‌کدام از آنها هم نمیتوانند به شما آسیب برسانند. پس اگر «ضلالت»، یک؛ «ظلم»، دو؛ «ذَنب»، سه؛ اینها به وجود مبارک موسای کلیم ـ یکی در سوره «شعراء» و دو تا در سوره «قصص» ـ اسناد داده شد، طبق تحلیلی که وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) در کتاب شریف عیون اخبار الرضا[8] که در بحث گذشته قرائت شد بیان فرمودند، همه اینها به آن قوم برمیگردد؛ یعنی حضرت فرمود من به زعم آنها «مُذنب» هستم، من نزد آنها «ضالّ» هستم، من نزد آنها «ظالم» هستم، وگرنه نه «ذَنبی» بود، نه «ضلالتی» بود و نه «ظلمی».

فضای مأموریت موسی(علیه السلام) به سوی فرعون دال بر شرعی نبودن «ذنب»

پرسش: ...

پاسخ: بله، برهان او درست است و مضمون آن را هم چون خود حضرت «بالصّراحة» فرمود: ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ؛ آنها مرا «مُذنب» میدانند و میترسم که مرا بکشند! این تحلیل از خود قوّت متن به دست میآید؛ در این آیه سوره مبارکه «شعراء» که فرمود: ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ، آن وقت خداوند میفرماید: ﴿کَلّا، پس نزد «الله» «مُذنب» نیست و خدایی که او را به عنوان رسول انتخاب میکند و میگوید تو پیام مرا به فرعون و هامان و آل فرعون برسان. عرض کرد من نزد اینها «مُذنب» هستم! فرمود: ﴿کَلّا﴾ من ترمیم میکنم.

پرسش: در سورهٴ «قصص» فرمود: ﴿إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ﴾.

پاسخ: بله، آن جمله برای این است که من آن کاری را که کردم، اگر شما جبران نکنید باز این مشکل هست، چون در همین فضا خدا فرمود تو رسول من هستی! اگر در همین ظرف که وجود مبارک موسای کلیم میگوید من سابقهٴ قتل دارم و راه را گم کردهام و نزد آنها «ظالم» هستم و نزد آنها «مُذنب» هستم، در همین فضا خدا فرمود ﴿کَلّا؛ تو رسول من هستی، معلوم میشود که هیچ محذوری در خارج نیست و همه اینها را ذات اقدس الهی ترمیم میکند. آن تحلیل روایات نه برای تعبّد است، بلکه خود روایت مطلبی را تعلیم میدهد، ولو سند ضعیف باشد، چون یک مطلب علمی را دارد بیان میکند. بنابراین با بودن این فضا که در همان آیه ده سوره مبارکه «شعراء» این است که ﴿وَ إِذْ نَادَی رَبُّکَ مُوسَی أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ﴾ آنها ظالم هستند!﴿قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلاَ یَتَّقُونَ، در این فضا وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد: ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ ٭ وَ یَضِیقُ صَدْرِی وَ لاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ﴾، چرا؟ برای اینکه ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ، فرمود: ﴿کَلّا؛ هیچ کاری از اینها ساخته نیست، تو اگر کسی را کُشتی به حق کُشتی و او شایسته قتل بود «صدر من أهله و وقع فی محلّه» که نه «ضلالت» است، نه «ظلم» است و نه «ذَنب»، تو رسول من هستی! این نشان میدهد «ذَنبی» که هست، «ذَنب» مصطلح فقهی نیست.

دلیل بر عدم امکان استفاده از استغفار پیامبر بر رفعی بودن آن

مطلب دیگر این است که استغفار اولیا و معصومین درجاتی دارد، همه اینها مثل وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیستند که آن ﴿دَنَا فَتَدَلَّی[9] نصیب آنها بشود! همان‌طوری که فرمود: ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ،[10] یک آیه؛ ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ،[11] دو آیه؛ درباره اولیا این‌طور است، معصومین دیگر هم این‌طور است که ممکن است برخی از آنها در اثر اشتغال به کار مهم از «أهم» باز بمانند یا در اثر اشتغال به یک امر مباح از مستحب باز بمانند که در آن بخش ممکن است استغفار اینها رفعی باشد و نسبت به آینده دفعی باشد؛ اما اگر کسی به جایی رسید که خدا میفرماید بگو: ﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ،[12] این ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ در قرآن یکجاست و یکبار آمده است و آن هم مخصوص پیغمبر است؛ معلوم میشود که اوّلیت زمانی نیست، اگر اوّلیت زمانی بود برای حضرت آدم بود. ﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ، این ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ که در قرآن یکجاست و آن هم مخصوص پیغمبر است، معلوم میشود که اوّلیت رُتبی است؛ در آن مقام هیچ ترک اُولایی و مانند آن نیست، بنابراین استغفار او برمیگردد به استغفار دفعی و نه رفعی.

تبیین دیدگاه ابوحنیفه در معنای زیاد شدن ایمان مؤمن

اما این قسمت که فرمود ما فتح مُبین را به شما دادیم و سَکینت را در قلوب مؤمنین نازل کردیم تا ﴿لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ، یک بحث مبسوط دقیقی هم سیدنا الاستاد دارند که حتماً ملاحظه بفرمایید که ایمان اضافه و کم میشود؛[13] گاهی کم میشود، گاهی زیاد و ایمان غیر از علم است؛ منتها توضیحی میخواهد که ایشان حرف حکما و اینها را ذکر میفرمایند، اشکالی که ابوحنیفه و همفکرانش دارند را ذکر میکنند، تأویلاتی را که آنها دارند را هم بیان میفرمایند و اشکالی هم بر تأویلات آنها دارند. عصاره حرف این است که آنها میگویند ایمان که همان علم است و علم هم که همان جزم است و جزم که زیاده و نقیصه ندارد! آدم میداند که دو دوتا چهارتاست، اینکه کم و زیاد ندارد! جزم «بما انه جزمٌ» که تصدیق است، نه کم دارد و نه زیاد، ایمان همان علم است و تصدیق است و تصدیق کم و زیاد ندارد. آن وقت آیاتی که دلالت میکند بر مزید ایمان؛ نظیر همین آیه چهار سوره «فتح» که فرمود: ﴿لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً﴾ و همچنین در بخش پایانی سوره مبارکه «توبه» آن‌جا هم ایمان را به زیاده و نقص و هم کفر و نفاق را ـ که از آنها به «رِجس» تعبیر کرده است ـ به زیاده و نقص متّصف کرد؛ آیه 124 و 125 سوره مبارکه «توبه» این است: ﴿وَ إِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَن یَقُولُ أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِیمَاناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمَاناً وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ ٭ وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَ مَاتُوا وَ هُمْ کَافِرُونَ،[14] پس ایمان زیاده و نقص دارد، کفر زیاده و نقص دارد، نفاق زیاده و نقص دارد، چون ایمان «نور» است که زیاده و نقص دارد و کفر و نفاق «رِجس» است که زیاده و نقص دارد، اینها را چه میکنید؟ ایشان نقل میکنند که ابوحنیفه و همفکران ایشان میگویند ایمان همان تصدیق جزمی است[15] و تصدیق جزمی دیگر زیاده و نقص ندارد! آدم میداند که دو دوتا چهارتاست، دیگر زیادتر و کمتر و مانند آن فرض ندارد! پس ایمان زیاده و نقص ندارد، چون ایمان تصدیق علمی است و تصدیق علمی زیاده و نقص ندارد و آیات و روایاتی که زیادی ایمان و مانند آن را مطرح کردهاند، برای آن است که ایمان عَرَض است؛ عَرَض به زعم این گروه از متکلّمان «لا یبقی زمانین». میگویند عَرَض، چه عَرَضهای مادی و چه عَرَضهایی که نفسانی است، اینها دو لحظه باقی نیستند، چرا؟ چون بقا عَرَض است، یک؛ اگر عَرَض دو لحظه باقی باشد، قیام عرض به عرض لازم میآید، دو؛ و چون قیام عَرَض به عَرَض محال است و عَرَض به جوهر باید تکیه کند، پس عَرَض در هیچ حال در دو لحظه باقی نیست؛ مرتّب اعراض زائل میشوند و امثال آنها افاضه میشود، این سه؛ چون بقا عَرَض است، یک؛ اگر عَرَض باقی باشد لازمه آن قیام عَرَض به عَرَض است «و التالی» باطل، دو؛ پس عَرَض قبلی از بین رفته و مثل آن ظهور کرده و چون این امثال شبیه به هم هستند، ما خیال میکنیم این همان امر متّصل است و چون امثال اَعراض یکی پس از دیگری میآید، آن وقت زیادی ایمان به این است؛ ایمان که عَرَض است، این لحظه قبلی زائل شد و حال در لحظه بعدی است؛ گاهی بین این لحظهها فَتراتی فاصله است، گاهی فاصله کم است، گاهی اصلاً فاصله نیست و گاهی فاصله زیاد است، در آنها که اصلاً فاصله نیست و مرتّب و لحظه‌ به ‌لحظه به آنها افاضه میشود، زیادی ایمان است؛ در آنهایی که بین این افاضه ایمان، فاصله است، نقص و ضعف ایمان است. بنابراین آیاتی که دارد ایمان اضافه و کم دارد، ناظر به آن فَترات مُتخلّله است؛ آیاتی که ضعف ایمان را میرساند، ناظر به این است که آن فَترات زیاد است و آیاتی که کمال ایمان را میرساند، ناظر به این است که آن فَترات کم است و فاصلهای در کار نیست؛ این عصارهٴ حرف متکلّمان همفکرِ این شخص بود.

ردّ دیدگاه ابوحنیفه توسط علامه طباطبایی با تبیین رابطه علم و ایمان

سیدنا الاستاد دو مطلب را در دو مقام بحث میکند: یکی اینکه ایمان غیر از تصدیق علمی است، یک التزام عملی هم هست؛ اگر کسی به علم خود ملتزم نباشد او عالِم هست، ولی مؤمن نیست! ایمان آن تصدیق علمی است همراه با التزام عملی که من برابر این علم خود عمل هم خواهم کرد! که اگر التزام عملی باشد، میشود ایمان و اگر صِرف تصدیق علمی باشد و التزام عملی نباشد، این علم هست و ایمان نیست، آن وقت آن ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ[16] را به همین معنا توضیح میدهند که آنها یقین داشتند، ولی ایمان نداشتند؛ یعنی التزام عملی نداشتند. اما این توجیحاتی که اینها کردند که براساس «تَجَدُّدِ اَمْثال»[17] فاصله اگر زیاد باشد، ایمان نقص دارد و فاصله کم باشد، ایمان زیاد میشود، میفرمایند اصل «تَجَدُّدِ اَمْثال» در موطن خود باطل شد، یک؛ و اینکه گفتید عَرَض باقی نیست، عَرَض مثل جواهر باقی است، دو؛ قیام به عَرَض در صورتی محذور دارد که به جوهر منتهی نشود! اگر عَرَضی به عَرَض قیام کرد و آن عَرَض به جوهر متّکی بود محذوری ندارد! عمده آن است که شما گفتید این فَترات و فاصلهها گاهی زیاد است و گاهی کم، در آن فاصله ـ یعنی آن در لحظه قبلی که ایمان قبلی عَرَض بود ـ رخت بربست، لحظه و ایمان بعدی هنوز نیامده و این وسط هم این شخص نه مؤمن است و نه کافر به زعم شما، پس هم مبنا باطل است و هم بنا؛ هم مبنا که «تَجَدُّدِ اَمْثال» باشد باطل است، هم عَرَض «لا یبقی زمانین» باطل است و هم قیام عَرَض به عَرَض را باطل دانستید باطل است؛ این مبانی است که باطل است! و اینکه گفتید مَزید ایمان به این است که فاصله کم باشد و آن‌جا که ایمان نقص دارد فاصله زیاد است، در آن فواصل که این شخص نه مؤمن است نه کافر! و دلیل اینکه ایمان زیاده و نقص دارد، تنها به این نیست که فاصله زیاد بشود یا متعلقات زیاد بشود.

ناتمامی معنای آیه بر زیاد شدن ایمان به زیاد شدن متعلّق آن

 آنها گفتند که ایمان زیاد میشود، برای اینکه احکام جدید میآید، دستورهای جدید میآید، آیات جدید نازل میشود و این شخص در اثر ایمان آوردن به دستورهای تازه، احکام تازه، سُوَر تازه و آیات تازه ایمانش زیاد میشود؛ ایشان میفرمایند ظاهر آیات این است که ایمانشان زیاد میشود، نه اینکه احکام، آیات و سُور زیاد میشود که این وصف به حال متعلَّق موصوف باشد! شما وصف را به حال خود موصوف باید بگیرید، نه متعلَّق آن! ظاهرش این است که ﴿زَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾ ایمان اینها زیاد میشود، نه اینکه متعلَّق ایمان یعنی «مَا یُؤمِنُ بِه» زیاد میشود.

ناتمامی معنای زیاد شدن ایمان به حمل آن بر شرک رقیق در مؤمنین

از طرفی هم طبق این آیه نورانی که میفرماید: ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾؛[18] معلوم میشود بعضی از ایمان ضعیف است که آن ضعف را شرک تأمین میکند و بعضی از ایمان قوی است که منزّه از شرک است؛ این «لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّه» تمام هویت آنها را تأمین کرده است، هیچ کمبودی نیست که آن کمبود را شرک اداره بکند. این آیه نورانی که فرمود: ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾؛ اکثر مؤمنین گرفتار یک شِرک رقیقی هستند، روایتی که در ذیل آن هست، از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند که چگونه میشود که مؤمن، مشرک باشد؟ میفرمایند همین که میگویند: «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ»،[19] مواظب زبانشان نیستند و همین‌طور میگویند، میگویند اگر فلان‌کس نبود ما از بین میرفیتم! حیات و ممات که به دست «الله» است! بگویید اگر عنایت الهی نبود که از آن راه و به وسیله فلان شخص بیماری ما را حلّ کند «لَهَلَکْتُ». این تعبیراتی هم که میگویند «اوّل خدا، دوم فلان شخص» این هم با شِرک آمیخته است، خدا اوّلی نیست که دومی داشته باشد ﴿هُوَ الأوَّلُ وَ الْآخِرُ[20] و آنچه در جهان خلقت است مأموران الهی می‌باشند؛ در یک بخش با فاصله کم دارد: ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ؛[21] یعنی هر چه در عالَم هست فصل مقوّم آن این است که این سپاه و ستاد خداست، آن وقت نمیشود اینها را در مقابل خدا قرار داد و بگوییم اوّل خدا دوم فلان طبیب! یا اوّل خدا دوم فلان شخص! یا اگر فلان شخص نبود یا فلان شیء نبود «لَهَلَکْتُ». تمام اشیا و تمام اشخاص جنود و سربازان الهی هستند؛ اگر جنود و سربازان الهی می‌باشند، در برابر خدا نیستند، بلکه طبق تدبیر الهی هستند. در جریان همراه غار هم آیه چهل سوره مبارکهٴ «توبه» این است: ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا، گاهی سپاه و ستاد الهی دیدنی است و گاهی نادیدنی! در همان غار فرمود: ﴿وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا این همان ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ است! بنابراین هیچ وقت نمیشود گفت که اگر باد نبود، اگر هوا نبود، اگر طوفان نبود، اگر فلان شخص نبود «لَهَلَکْتُ»، باید گفت خدا را شکر که از این راهها مشکل مرا حلّ کرده است! وقتی از حضرت سؤال کردند که چگونه مؤمن مشرک میشود ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾؟ فرمود همین که میگویند: «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ»! این حدیث در تفسیر شریف نور الثقلین[22] و سایر تفسیرها هست، ولو روایت ضعیف باشد؛ اما برهان مسئله است! ما بخش وسیعی از مطالب را با آن قدرت برهانی که در این کلمات هست استفاده می‌کنیم و اینها را به عنوان معلِّم میشناسیم که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ،[23] منتها همان‌طوری که درباره روایات فقهی تلاش و کوشش شده که اجر همه اینها با خدای سبحان! در روایات تفسیری، روایات مقتل، روایات حقوق، روایات اخلاق و روایات تاریخ متأسفانه آن تلاشهای علمی نشده است. اگر آن رجال و درایهای که درباره فقه کار کردند، به همان روال درباره روایات تفسیری و مقتلی و تاریخی و اخلاقی و قضایی و اینها کار بکنند، بسیاری از علوم برای ما روشنتر خواهد شد.

تقویت دیدگاه علامه طباطبایی با تبیین جایگاه عقل نظری و عملی

اینکه فرمود مَزید ایمان، این راه درستی است که سیدنا الاستاد فرمودند؛ فرمودند که ایمان، تنها علم و تصدیق نیست، بلکه «مع الالتزام بالعمل» هست. این مطلب توضیحی میخواهد که چند بار هم به مناسبتهایی گفته شد. در کتابهای منطقی و غیر منطقی ملاحظه فرمودید که وقتی این شخص یک موضوع یا محمولی را به نفس ارائه کرد، حالا اگر بدیهی بود که تصدیق میکند و اگر نظری بود که به وسیله برهان باید تصدیق بکند؛ حالا به وسیله برهان تصدیق کرد، وقتی که تصدیق میکند، یعنی بین این محمول و موضوع گِره میزند؛ میگوید «الف» «باء» است یا «الألف هو الباء»، این کلمهٴ «هو» در وسط، یا «است» در پایان در جملات فارسی و عربی، به منزلهٴ آن گِرهی است که نفس با دست خود بین موضوع و محمول برقرار میکند که «تسمّی القضیة عقداً»، این در کتابهای منطقی هست که قضیه را عقد میگویند برای اینکه نفس گِره زده و قضیه میگویند برای اینکه نفس قضا و حکم کرده و آن را از تردید به در آورده است؛ مثل اینکه مدّعی و منکر وقتی وارد محکمه میشوند سرگردان هستند، قاضی وقتی بیّنه و یمین و این امور را بررسی کرد حکم میکند، وقتی حکم کرد تثبیت میشود که حق با کیست! قضا برای رفع تردید و تحیّر است، قضیه را که قضیه میگویند برای اینکه عقل در آن حکم میکند؛ این حکم به معنای فهمیدن است در حقیقت، نه حکم حکومتی، نه حکم ولایتی! عقل والی نیست، ولیّ و قانونگذار نیست، چراغ است و چراغ هم کار آن قانون‌شناسی است. این کار عقل نظری است که «الف»، «باء» است، حالا یا «بلاواسطه» اگر بدیهی باشد یا «مع الواسطه» اگر نظری باشد. ایمان هیچ کاری به این محدوده ندارد، ایمان در دستگاه دیگری است به نام عقل عملی که شأن دیگری دارد، متولّی و مسئول دیگری دارد که آن مسئول اگر سالم باشد باید عصاره این عقد را به جان خود گِره بزند و بشود معتقد، که عقیده از اینجا پیدا میشود. اگر شخص دارای عقل عملی بود که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[24] آنچه را که فهمید ـ یعنی عقد کرد بین موضوع و محمول ـ به جان خود گِره میزند، معتقد میشود و عقیده پیدا میکند که میشود مؤمن و اگر اهل ایمان نبود، مشکل ایمانی داشت و عقل عملی او به سفاهت و جنون تبدیل شد، این دستی ندارد که آن عصارهٴ عقل عملی را به جان خود گِره بزند، این میشود مُعالِم کافر؛ یعنی طبق برهان علم دارد که خدا هست، این شخص که ادعای پیغمبری کرده و معجزه آورده و حق هم با اوست، اما باور ندارد! پس میشود انسان صد درصد به چیزی علم داشته باشد؛ ولی آن را باور نکند، چرا؟ برای اینکه باور برای عقل نظری نیست، اینها ـ بارها به عرض شما رسید ـ دو شأن است، دو نیرو است، دو مسئول است و دو متولّی است که «بینهما بین الارض و السماء» فاصله است؛ نمونه آن در جهان خارج این است که ما در دستگاه بدن خود یک سلسله اموری داریم که شأن آنها مثل چشم و گوش ادراک است و یک سلسله نیروهایی داریم که کار آنها ادراک نیست؛ ولی مثل دست و پا حرکت میکنند؛ اگر کسی هم چشم و گوش او سالم باشد و هم دست و پای او، این مار و عقرب را خوب میبیند و دفاع میکند و خودش را نجات میدهد، این قسم اوّل؛ اما در قسم دیگر اگر کسی مشکل داشته باشد، ویلچری و فلج باشد، او مار و عقرب را به خوبی میبیند؛ اما مسموم میشود، برای اینکه چشم و گوش فرار نمیکند، آنکه فرار میکند، حرکت میکند و دفاع میکند دست و پا هست که فلج است. این شخصِ ویلچری فلج در تشخیص و فهمیدن و تصدیق به مار و عقرب هیچ مشکلی ندارد و نیازی به تلسکوپ و میکروسکوپ و ذرّهبین و دوربین و عینک ندارد، کاملاً مار و عقرب را میبیند؛ اما علم و چشم و گوش یک طرف قضیه هستند و مشکل را حلّ نمیکنند، مشکل اساسی به آن دست و پاست که فلج است! گروهی دست و پای آنها سالم است و چشم و گوششان کور و کَر هستند و گروهی هم فاقد «طَهورین» هستند. ما در قسمت بیرون چهار قسم داریم، همین چهار قسم در درون ما هم هست؛ بعضی از انسانها آن بخشی که متولّی و مسئول ادراک می‌باشند خوب میفهمند، آن بخشی که مسئول عمل و ایمان هست خوب کار میکنند که نتیجه آن هم عالِم عادل است، این شخص خوب میفهمد و فهمیدهها را هم باور دارد، این «عقلٌ» که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»؛ اما اگر طبق آن بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[25] اگر در جهاد نفس بین این عقل و شهوت و غضب جنگ شد و این عقل به اسارت درآمد، اوّل «نفس مسوّله» بود، بعد «امّاره بالسّوء» شد و وقتی امیر شد، این «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر» این بسته است، این عقلِ ویلچری است، او تحت فرمان «امّاره بالسوء» است، او عالماً و عامداً معصیت میکند! حالا چه برای او آیه بخوانید یا نخوانید، او خودش آیه را خوانده و کتاب هم نوشته است! او که مشکل علمی ندارد! مثل آن ویلچری که شما مدام به او عینک بدهید، مدام دوربین بدهید، یا مدام ذرّهبین بدهید، او که مشکل دید ندارد! به آنهایی که معتاد هستند، شما می‌خواهید نصیحت بکنید؟! او که هر شب با یک تکّه کارتن در کنار جدول میخوابد، چه چیزی را میخواهید به او بگویید؟! میخواهید بگویید که عاقبت ندارد! او که ویران شد و از خانه افتاد بیرون! هر شب در آغوش خطر دارد میخوابد، میخواهید نصیحت کنید؟! میخواهید راهنمایی کنید؟! این شخص صد درصد خطر را بیش از دیگران دارد حسّ میکند؛ اما کاری از عقل نظری ساخته نیست! کاری از علم ساخته نیست! علم پنجاه درصد قضیه است، مثل چشم و گوش سالم که کاری از آن ساخته نیست. آنچه از مار و عقرب فرار میکند دست و پاست که فلج است! آن محور اراده و عزم و تصمیم که بین عزم و جزم، مانند بین آسمان و زمین فاصله است فلج است، این باید تصمیم بگیرد! اگر معتاد شد و این محور تصمیم فلج شد، شما هر چه که نصیحت بکنید او بیش از دیگران بلد است! او مشکل علمی و جزم و تصدیق ندارد، او مشکل عزم دارد، باید تصمیم بگیرد که آن فلج است، فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر».

مشخص شدن وزانت تفسیر المیزان در این مباحث

این بیان سیدنا الاستاد که دو ـ سه صفحه است، خیلی بیان عمیق علمی است، حتماً ملاحظه بفرمایید! هم جریان «لا یبقی علی الزمانین» را باطل میداند، قیام عَرَض به عَرَض را ممکن میداند، هم «تَجَدُّدِ اَمْثال» را باطل میداند، هم دو تأویلی را که ابوحنیفه و همفکران او ذکر کردند باطل میداند، المیزان را باید این‌جاها شناخت! وگرنه آن‌جایی که با  مجمع البیان و مانند اینها مطابق است که حرف تازهای ندارد، المیزان جایش این‌جاهاست.

پرسش: اگر براساس فرمایش علامه، بخشی از ایمان به هر حال تصدیق باشد و بخش دیگرش التزام، به هرحال بخش تصدیق آن ... .

پاسخ: نه! تصدیق مقدمه است، نه اینکه ایمان بخشی از این دارد و بخشی از آن دارد. اوّل تصدیق است که باید بفهمد؛ یعنی بین موضوع و محمول گِره بزند، بگوید پیغمبر آمده و حق است، اینکه مدّعی نبوت است حق است، این علم است. این اصل را باید به جان خود گِره بزند، این یک دست دیگری میخواهد! این «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» میخواهد، نه عقل فلسفی و کلامی!

تبیین جنبه مقدمه بودن علم برای ایمان

پرسش: پس ایمان فقط به التزام عملی ... .

پاسخ: ایمان این هست، منتها آن مقدمه آن است! تا نفهمد که نمیتواند ایمان بیاورد! اوّل باید بفهمد، بعد عصارهٴ آن را به جان خود گِره بزند، اگر عصاره نداشته باشد چه چیزی را گِره بزند؟ اگر علم نباشد که «أَنَّ اللَّهَ حَقٌّ وَ أَنَّ لِقَاءَهُ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ حَقٌّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ أَنَّ النَّارَ حَقٌّ»،[26] اگر علم نداشته باشد چه چیزی را گِره بزند؟ این عقد را باید گره بزند و عقیده کند؛ آن عقد یعنی قضیهٴ علمی به عقل نظری وابسته است، آن با برهان حاصل میشود که دین «حقٌّ»؛ حالا این حق را میخواهد به جان خود گره بزند و بشود متحقِّق، نه محقِّق؛ یعنی من حق را قبول کردم. اگر این دست فلج باشد طبق بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»، او خودش درباره ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾[27] کتاب نوشته؛ ولی همین که سخنرانی تمام شد چند نامحرم را هم نگاه میکند! برای اینکه علم که عمل نمیکند؛ مثل چشم و گوش است، چشم و گوش که مار و عقرب را میبیند فرار نمیکند، آنکه فرار میکند دست و پاست، دست و پا هم فلج است. بنابراین بین عزم و بین جزم، مانند بین آسمان و زمین فاصله است؛ اخلاق با این عزم کار دارد، معرفت ـ معرفت یعنی عرفان ـ با عزم کار دارد، عدالت با این عزم کار دارد، دین با این عزم کار دارد، آن علم مقدمه است. علم «مطلوب بالذات» نیست، «اعْمَلُوا لِتَعْمَلُوا»! ایمان اصل است و علم مقدمه است برای کار؛ البته از باب اینکه مقدمه واجب، واجب است؛ وگرنه مطلوب اصلی ایمان است، عزم است، اراده است توجه است و سلوک «الی الله» است؛ اینکه اصل شد، مقدمات خود را هم به همراه دارد.

جمعبندی بحث چگونگی ازدیاد ایمان مؤمن

بنابراین ایمان از سنخ عَرَض مصطلح نیست، یک؛ بر فرض باشد عَرَض باقی است، دو؛ قیام عَرَض به عَرَض در صورتی که به جوهر نفس متّکی بشود محذوری ندارد، این سه؛ آن‌جایی که میگویند قیام عَرَض به عَرَض جایز نیست، در صورتی است که به جوهر متّکی نشود. «تَجَدُّدِ اَمْثال» هم یک چیز باطلی است و یک معنای دقیقی دارد که آن معنای دقیق هم اثبات شدنی نیست. گفتند که وقتی انسان یک ساعت کنارِ نهر روان در شب مهتابی مینشیند، اگر آن نهر موجی نداشته باشد و آرام این رود حرکت کند، عکس ماه را ثابت میپندارد؛ در حالی که این آب، جریان آن خیلی لطیف است و محسوس نیست، صدها بار این عکس عوض شده است.

آن مبدل شد درین جو چند بار ٭٭٭ عکس ماه و عکس اختر بر قرار[28]

آدم خیال میکند همان یک عکس است! الآن خالی که در دست آدم است، اگر شخص در سنّ پنجاه سالگی رسید، چندین بار این خال عوض شده و آمده رفته، چون شبیه این میروید خیال میکند که این همان خال پنجاه سال قبل است؛ در حالی که تمام ذرّات بدن با تجزیه و تحلیل دارد عوض میشود.

بنابراین این درست است که گاهی انسان امثال را نمیبیند و خیال میکند شیء متّصل است، «تَجَدُّدِ اَمْثال» برای توجیه بعضی از امور خوب است؛ اما مسئله اینکه عَرَض «لا یبقی بزمانین»، برای آنها کافی نیست. نه «تَجَدُّدِ اَمْثال» حق است و نه این این تأویلها؛ اینها دو تأویل بردند: یکی اینکه این ایمان زیاد میشود از باب «تَجَدُّدِ اَمْثال» است و دیگر اینکه متعلّق آن یعنی احکام زیاد میشود؛ در حالی که این وصف به حال متعلّق موصوف نیست و خود ایمان است، خود ایمان درجاتی دارد، علم مراتبی دارد. بعضی از علوم است که با یک شُبهه از بین میرود یا بعضی از علوم است که چندین شبهه هم شما بگویید اثری ندارد، کاملاً علمش ثابت است و ایمان آن هم ثابت است، معاصی همین‌طور است! ایمان همین‌طور است! ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ[29] که به آن استدلال میکنند هم همین‌طور است! معصیتها باعث میشود که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً[30] میشود، ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ[31] میشود، عمل صالح باعث میشود که ﴿زَادَتْهُمْ إِیمَاناً[32] میشود، ایمان مراتبی دارد، ملکات مراتبی دارد. بنابراین اینکه فرمود: ﴿لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ کاملاً مطلبی است درست و اما نتایج بعدی که ورود مؤمنین است به بهشت این هم جزء برکات همان فتح و آثار فتح است؛ تعذیب منافقین و کفّار همین‌طور است، «سَوء» و «سُوء» هم ایشان فرمودند ـ دیگران هم دارند ـ که «سَوء» مصدر است و «سُوء» اسم مصدر است.[33] این ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً که آیه هفت این سوره است، برای آن است که اصلاً کلّ این قضیه با سپاه و ستاد نامرئی پروردگار صورت پذیرفت.

«والحمد لله رب العالمین»

 


[1] . سوره یس، آیه4.

[2] . سوره فتح، آیه2.

[3]. سوره قصص, آیه16.

[4]. سوره شعراء, آیه20؛ ﴿قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ﴾.

[5]. سوره شعراء, آیه11.

[6]. سوره شعراء, آیات12 و13.

[7]. سوره شعراء, آیات14 و15.

[8]. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص202؛ «لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ عِنْدَ مُشْرِکِی أَهْلِ مَکَّةَ أَعْظَمَ ذَنْباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ‏ لِأَنَّهُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّینَ صَنَماً فَلَمَّا جَاءَهُمْ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ‏ بِالدَّعْوَةِ إِلَی کَلِمَةِ الْإِخْلَاصِ کَبُرَ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ وَ عَظُمَ و...».

[9]. سوره نجم، آیه8.

[10]. سوره اسراء، آیه55.

[11]. سوره بقره، آیه253.

[12]. سوره انعام، آیه163.

[13]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏18، ص259؛ «کلام فی الإیمان و ازدیاده».

[14]. سوره توبه، آیات124 و125.

[15]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏18، ص260؛ «و ذهب جمع منهم أبو حنیفة و إمام الحرمین و غیرهما إلى أن الإیمان لا یزید و لا ینقص و».

[16]. سوره نمل، آیه14.

[17]. تَجَدُّدِ اَمْثال، اصطلاحی کلامی، عرفانی و فلسفی، به معنای از بین رفتن چیزی و پدید آمدن همانند آن است؛ این اصطلاح از نظرگاه‌های متفاوت دربارهٴ رابطه موجودات با مبدأ آفرینش، در معانی و مباحث مختلفی به کار رفته است.

[18]. سوره یوسف، آیه106.

[19]. عدة الداعی و نجاح الساعی، ص99؛ تفسیر نور الثقلین، ج2، ص476.

[20]. تفسیر حدید، آیه3.

[21] . سوره فتح، آیات4 و7.

[22]. تفسیر نور الثقلین، ج2، ص476.

[23]. سوره بقره، آیه129.

[24] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)،ج1،ص11.

[25] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.

[26]. تهذیب الآثار(طبری)، ج2، ص348؛ «النَّبِیَّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ حَقٌّ وَ أَنَّ لِقَاءَهُ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ حَقٌّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ أَنَّ النَّارَ حَقٌّ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ فِتْنَةِ الدَّجَّالِ وَ مِنْ فِتْنَةِ الْمَحْیَا وَ الْمَمَاتِ وَ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ وَ عَذَابِ جَهَنَّمَ».

[27]سوره نور، آیه30.

[28]. مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش96.

[29] . سوره فاطر، آیه10.

[30] . سوره فاطر، آیه10.

[31] . سوره توبه، آیه125.

[32] . سوره انفال، آیه2؛ سوره توبه؛ آیه124.

[33]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏18، ص263؛ «و قوله: ﴿الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ﴾ السوء بالفتح فالسکون مصدر بمعنى القبح و السوء بالضم اسم مصدر و ظن السوء هو ظنهم أن الله لا ینصر رسوله»

بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۰ ق.ظ | علی | ۰ نظر

جلسه درس اخلاق (1395/05/14)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏

«اَلحَمدُ لله رَبّ العالَمِین وَ صَلّی اللهُ عَلَی جَمِیعِ الأنبِیاءِ وَ المُرسَلِین سِیَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفضَلِهِم مُحَمّد(صَلَی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سلّم) و أهلِ بِیتِهِ الأطیَبِینَ الأنجَبِین سِیَّمَا بَقِیّةَ اللهِ فِی العالمَِین بِهِمْ نَتَوَلَّی‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّءُ إِلَی اللَّه».

مقدم شما بزرگواران و برادران و خواهران ایمانی را گرامی می‌داریم. سالروز ولادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) را به پیشگاه ولیّ عصر و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و به شما بزرگوران تهنیت عرض می‌کنیم، سخنان سودمند و امیدبخشی که شنیدیم اشتیاق همه شما را به معارف اسلامی به ما مژده داده است؛ امیدواریم خدای سبحان برابر آیه سوره مبارکه «یس» که فرمود: ﴿وَ نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ﴾؛[1] هر قدمی که برداشتید پیش‌فرستی داشته و دارید، خدا بپذیرد و مآثر و آثارش را در نامه اعمال شما بنویسد.

ایامی که وارد شدیم طلیعه‌اش ایام کرامت است؛ ولی این ماه به صورت اربعین کلیمی معروف است. اینکه به ما گفتند چلّه بگیرید برای آن است که ما دو راه برای تکامل خود داریم: یک راه بیرون است که از آن به «علم الدراسة» یاد می‌شود، انسان در حوزه‌ها و دانشگاه‌ها درسی می‌خواند از راه چشم و گوش کامل می‌شود. آنچه را که می‌خواند عمل می‌کند و به کمال می‌رسد. یک راه دیگر راه درس و بحث نیست، از آن به «علم الوراثة» یاد می‌کنند که آن راه دل هست. در «علم الدراسة» انسان باید محضر استاد برود حرف‌ها را بشنود، از او به عنوان یک علمِ کسبی یاد می‌کند؛ مثل تاجری که مال را با کوشش خود کسب می‌کند. در «علم الوراثة» کسبی در کار نیست، کوشش و تلاش تاجرانه نیست، فقط پیوند و ارتباط لازم است. اگر کسی تاجر بود و مالی به دست آورد، این راهِ بحث دارد که از کجا و از چه راه فراهم کردی؟! ولی اگر کسی یک ارث فراوانی به او رسید، این یک راه فکری و کسبی ندارد که از او بپرسیم چه کار کردی که این مال به دست تو آمد؟! او پاسخش یک کلمه است: «من با این مورّث رابطه داشتم»! در «علم الوراثة» فقط «ربط» شرط است، نه کسب. ما دو گونه علم می‌توانیم داشته باشیم یک علم حوزه و دانشگاه است که این یک راه خوبی است در بیانات نورانی حضرت امیر هست که مردان الهی «وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَی الْعِلْمِ النَّافِع‏»؛[2] اینها گوش و چشم خود را هدر نمی‌دهند، از گوش بهره شنیدن می‌برند، از چشم بهره مطالعه می‌برند «وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَی الْعِلْمِ النَّافِع‏»؛ یعنی از راه گوش جز حرف‌های سودمند، چیزی نمی‌شنوند، از راه چشم جز کتاب‌های سودمند، چیزی را مطالعه نمی‌کنند؛ این راه به نام «علم الدارسة» است که راهش در حوزه و دانشگاه است. یک «علم الوراثة» است که آن کسبی نیست این باید با قرآن و عترت، انسان رابطه داشته باشد. به یک وارث نمی‌گویند چه کار کردی که این ارث به دست تو آمد! او می‌گوید من کاری نکردم فقط با مورِّث رابطه داشتم. اگر گفتند: «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاء»؛[3] گرچه این جمله به حسب ظاهر جمله خبریه است؛ ولی به داعی انشا القا شده است؛ یعنی «أیها العلماء»! بکوشید با خاندان عصمت و طهارت رابطه داشته باشید تا از راه رابطه به شما علمی برسد. این مطلب اوّل است.

این ماه پُربرکت ذی القعده تا دهم ذی‌الحجّه به عنوان چلّه‌گیری معروف است آن چلّه‌گیری که چهل شبانه‌روز انسان مواظب خودش است به این معنا نیست که انسان در یک جای تاریکی بنشیند از جامعه جدا باشد به عنوان چلّه‌گیری. چهل شبانه‌روز از کار خلاف، از حرف خلاف، از دنیا، از غرور، از راه دیگران را بستن، از بیراهه رفتن انسان فاصله بگیرد، این معنای چلّه‌گیری است. از جامعه جدا شدن مشروع نیست، از دنیا جدا شدن چلّه‌گیری است. وجود مبارک موسای کلیم در این چهل شبانه‌روز، نه غذایی داشت نه خوابی داشت نه با دیگران حشری داشت، از دنیا بالکلّ منقطع شد، مناجات می‌کرد و در این مناجات، تورات نصیب او شد. این اول ذی قعده تا دَه ذی حجّه به عنوان اربعین کلیمی معروف است این جزء سنّت‌های همه انبیا است که اسلام هم امضا کرده است. فرمود:«مَنْ‏ أَخْلَصَ‏ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً»،[4] «من أصبح لله اربعین صباحاً»، گاهی به صورت إصباح گاهی به صورت إخلاص. فرمود اگر شما چهل شبانه‌روز مواظب قلب خود باشید این چشمه از درون می‌جوشد وقتی از درون جوشید هرگز خشکی و خشکسالی دامنگیر شما نمی‌شود. این چلّه‌گیری برای آن است که انسان از دو راه آب حیات بگیرد: یا از بالا که آسمان وحی و الهام بر انبیا و اولیا(علیهم السلام) نازل می‌شود، بعد برکاتش هم شامل حال شیعیانش خواهد شد که ﴿اَلَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ﴾؛[5] فرشته‌ها بر مردان و زنان الهی نازل می‌شوند، اینها را مژده می‌دهند که ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ[6] این علم را از بالا گرفتن است. اما اینکه در سوره «بقره» فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ وَ یُعَلِّمُکُمْ اللّهُ﴾؛[7] اینکه در روایات ما آمده، اگر چهل شبانه‌روز شما با اخلاص صبح کنید از درونتان چشمه می‌جوشد؛ مثل آن است که یک مهندس زمین‌شناس بگوید شما باید چهل شبانه‌روز کار کنید کَندوکاو کنید تا به آب برسید. از درون، چشمه می‌جوشد از بیرون، آب به استخر می‌ریزد. ما از دو راه باید خود را از عطش نجات بدهیم: هم از بیرون درس بخوانیم آب را وارد استخر کنیم و ذخیره کنیم برای آبیاری، هم از درون، شب‌زنده‌داری یادمان نرود تا چشمه بجوشد. آنکه نه چشمه از دل دارد نه استخر از گِل دارد، خشک می‌شود. همه ایام سال فرصت مناسبی است و اما از اوّل ذی قعده تا دَه ذی حجّه بهار این کار است؛ لذا شما می‌بینید وقتی ماه ذی قعده تمام شد ماه ذی حجّه شروع شد، در دهه ذی حجّه که باضافه این سی روز می‌شود چهل روز، دو رکعت نماز بین مغرب و عشا مستحب است که بعد از «حمد» و سوره «توحید»، آن ﴿وَ وَاعَدْنَا مُوسی ثَلاثِینَ لَیْلَةً﴾[8] خوانده می‌شود که این متمِّم این اربعین است. این راه باز است این نیازی ندارد که ما به زید بگوییم برای من دعا کن یا به عمرو بگوییم برای من دعا کن! این راه برای همه باز است، این هم اصل دوم.

اصل سوم آن است که به ما فرمودند خدای سبحان شما را مثل یک شجره طیّبه و طوبا از زمین رویانید: ﴿وَ اللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الأرْضِ نَبَاتاً﴾؛[9] شما همانند یک درخت طوبایی هستید، این درخت طوبا در بهشت است، وقتی از وجود مبارک حضرت رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثناء) رسید که درخت طوبا اصل و ریشه‌اش در بهشت در خانه من است. بعد در جای دیگر در مجلس دیگر فرمود ریشه درخت طوبا در خانه علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) است. به حضرت عرض کردند شما یک وقت فرمودید اصل این درخت در خانه من است، الآن می‌فرمایید اصل این درخت در خانه علی بن ابیطالب است. فرمود: «دَارِی‏ وَ دَارَ عَلِیٍ‏ فِی الْجَنَّةِ بِمَکَانٍ وَاحِد»؛[10] ما هر دو یکجا داریم زندگی می‌کنیم. اینکه فرمود: «علی مِنِّی» اختصاصی به جریان «مِنِّی» گفتن به حسین بن علی ندارد، فرمود این درخت طوبا در خانه من است و شاخه‌ای از این درخت به مؤمنی که اهل ایمان باشد می‌رسد ما هم مشمول ﴿وَ اللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الأرْضِ نَبَاتاً﴾ میشویم، آن درختی بارور است که ریشه‌اش به آب نزدیک باشد، یک؛ خوشه‌ و شاخه‌اش هم از باران مدد بگیرد و از هوای لطیف استفاده کند، دو. به ما فرمودند با «علم الدراسة» آن فضای سالم را تأمین کنید، با «علم الوراثة» آن چشمه را تأمین کنید ﴿اتَّقُوا اللّهَ وَ یُعَلِّمُکُمْ اللّهُ﴾ به این نگوییم برای من دعا کن! به آن نگوییم برای من دعا کن! البته مؤمنین موظّف‌اند برای همه دعا کنند، آنکه جواب دعای ما را می‌دهد از همه ما به ما نزدیک‌تر است با او گفتگو کنیم، او که فرصت داد، فرمود اگر شما یکبار اشتباه کردید و در برابر یک اشتباه یک کار خیر انجام دادید، این یک کار خیر می‌شود دَه تا! یک بیان نورانی از امام سجّاد(سلام الله علیه) رسیده است فرمود اگر ما آسیبی از دیگری دیدیم از شیطان و مانند آن دیدیم، لطفی هم از ناحیه خدا به ما رسیده است، آن لطف دَه تاست و این آسیب یکی؛ «وَیْلٌ‏ لِمَنْ‏ غَلَبَتْ‏ آحَادُهُ أَعْشَارَهُ»؛[11] وای به حال کسی که یکی‌های او بر دَه‌تاهای او اضافه بشود. توضیح خواستند فرمود اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ یک گناه کرد یک تیر خورد و یک خطر دامنگیرش شد؛ ولی اگر یک کار خیر انجام داد دَه پاداش گرفت. یکی می‌شود دَه‌تا براساس ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا؛[12] اما ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾.[13] وای به حال کسی که یکی‌های او بر دَه‌تاهای او پیروز بشود و بیشتر بشود. ما این دو تا راه را خدا به ما داد و باز کرد، فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ وَ یُعَلِّمُکُمْ اللّهُ﴾. در سوره «انفال» هم فرمود: ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾؛[14] او شما را زنده می‌کند او به شما آب حیات می‌بخشد، او به شما علم می‌دهد. این راه‌ها برای فرارسیدن آن مقامات بالاتر باز است.

مطلب دیگر درباره نزول فرشته‌هاست؛ یک وقت است وحی تشریعی است که مخصوص انبیاست، وحی‌های علم غیب است و مانند آن که مختصّ اولیای خاص الهی و ائمه و امثال آن است. یک وقت وحی تأییدی است تسدیدی است آن مخصوص انبیا و ائمه نیست، فرمود شما هم می‌توانید به جایی برسید که فرشته‌ها بر شما نازل بشوند آرام کنند شما را ﴿الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ﴾؛ فرشته‌ها نازل می‌شوند آرام می‌کنند، مطمئن می‌کنند، نه انسان به این سَمت گرایش پیدا می‌کند نه به آن سَمت گرایش پیدا می‌کند. اینکه شما می‌بینید برخی زندگی تلخی دارند برای اینکه عمداً زندگی خود را تلخ کردند، وگرنه آب حیاتی که ذات اقدس الهی به شجره طوبا عطا می‌کند این خیلی شیرین است. فرمود شما کمی راه بیایید ما دستتان را می‌گیریم و بالا می‌بریم؛ خدا که این وعده را داد ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾[15] از او راستگوتر کیست؟ ﴿مَنْ أَوْفَی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ﴾؛[16] از او باوفاتر به تعهّداتش کیست؟ او فرمود کمی شما بیایید جلو، من دستتان را می‌گیرم ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾؛[17] شما یا از راه استخر، از راه درس و بحث عالِم بشوید، یا از راه شب‌زنده‌داری «علم الوراثه» نصیب شما بشود، مقداری راه بیایید بقیه را من دستتان را می‌گیرم من شما را بالا می‌برم. اگر کسی خدا دست او را گرفت و بالا بُرد چه کسی او را پایین می‌آورد؟! ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾؛ این کلمه ﴿دَرَجَاتٍ﴾ که منصوب است و نصبش به جرّ است این تمییز است، مؤمنِ عالِم را چند درجه بالا می‌برد، مؤمنِ غیر عالِم را به یک درجه بالا می‌برد ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ﴾چقدر؟ روشن نیست. ﴿وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾، چقدر؟ ﴿دَرَجَاتٍ﴾؛ این درجات نشان می‌دهد که اگر کسی مؤمنِ غیر عالِم بود به هر حال از درجه‌ای برخوردار است. فرمود من دست شما را می‌گیرم بالا می‌برم. اگر خدایی که ﴿رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ﴾[18] است دست ما را گرفت و بالا بُرد، چه کسی می‌تواند ما را پایین بیاورد؟ چه کسی می‌تواند ما را پایین بکشد؟ ما عزیز خواهیم بود. ببینید فرمود عزّت مختص به خدا، پیغمبر و مؤمنین است، ما غیر از عزّت و آبرو چه می‌خواهیم؟! ما غیر از وجیه بودن و شرافتمندانه زندگی کردن چه می‌خواهیم؟ فرمود: ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ﴾؛[19] همه عزّت‌ها آنجاست و او شما را عزیز می‌کند؛ یا از راه «علم الدراسة» یا از راه «علم الوراثة» و اینکه گفتند دعا مستجاب است از وجود مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) مرحوم ابن بابویه قمی در امالی نقل کرده که دعا همیشه مستجاب است هیچ دعایی نیست که رد بشود، اما در چند موقع دعا مستجاب‌‌تر است و برای چند نفر دعا مستجاب‌تر است: یکی «عِنْدَ قِرَاءَةِ الْقُرْآن‏» که ـ الحمدلله ـ در جمع شما کسانی هستند که با این عهد الهی مأنوس‌اند. هنگامی که دیگران قرائت می‌کنند شما گوش می‌دهید، هنگامی خودتان قرآن قرائت می‌کنید، در هنگام قرائت قرآن دعا کنید هم برای خودتان هم برای دیگران، این دعا مستجاب است «عِنْدَ قِرَاءَةِ الْقُرْآن‏ وَ عِنْدَ الْأَذَان‏»؛ وقتی مؤذّن به توحید الهی و به رسالت پیغمبر و ولایت علی و اولاد علی(علیهم السلام) شهادت می‌دهد و اذان می‌گوید دعا «عِنْدَ الْأَذَان‏» مستجاب است؛ چه برای مؤذّن چه برای شنونده‌های اذان. «عِنْدَ نُزُولِ الْغَیْث‏»؛ وقتی باران نازل می‌شود بگویید «صَبّاً هَنِیئا»؛ یعنی ریزش بابرکت باشد دعا کنید برای خودتان و برای دیگران، این دعا مستجاب است. هنگامی که دلِ شکسته دارید دعا مستجاب است «عِنْدَ دَعْوَةِ الْمَظْلُوم‏»؛[20] اگر کسی مورد ستم شد؛ چون می‌دانید یک مظلوم هیچ پناهگاهی ندارد، در عین حال که مظلوم است از این فرصت استفاده کند؛ چون در حالی که انسان مورد ستم شد، هیچ پناهگاهی ندارد و چون هیچ پناهگاهی ندارد، تنها پناهگاه او خدای سبحان است که او ملجأ هاربین است مفزع هاربین است، دعای انسانِ ستمدیده مستجاب است. این بیانات نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) است که ما را به دعا کردن و خواندن و با خدا رابطه داشتن دعوت می‌کند. این مشکلات که دامنگیر جامعه شد مشکلات فرهنگی و مانند آن، برای آن است که ما این دستورهای دینی را عمل نمی‌کنیم؛ اگر چشم‌ها پاک بود و اگر اختلاس نبود، این تنوّع در کار نبود این نوع‌خواهی در کار نبود، این جدیدخواهی نبود؛ آن طلاق هم زیاد نبود این بی‌نظمی هم زیاد نبود. فرمود شما یک تیر اگر بخورید آسیب می‌بینید نگاه به نامحرَم تیر است: «النَّظْرَةُ سَهْمٌ‏ مِنْ سِهَامِ إِبْلِیس‏»[21] اینکه می‌بینید این دیگری را نگاه می‌کند ـ خدای ناکرده ـ دل به او می‌بیند مشکلات خانواده خودش را با دست خودش افزوده کرده است. فرمود این راه‌ها هم سعادت دنیا را تأمین می‌کند هم سعادت آخرت را تأمین می‌کند.

غرض آن است که در این فرصت؛ فرصت زرّین و فرصت باکرامت حداکثر بهره را ببریم و خودمان را دریابیم. ما که می‌توانیم به سَمت فرشته‌شدن حرکت کنیم چرا خود را ارزان بفروشیم. یک بیان نورانی از حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) رسیده است که در روز عاشورا مرگ را معنا کرده. فرمود چون جهان‌بینی یک عده ناقص است و اینها دیدشان محدود است، خیال می‌کنند انسان تا مرگ زنده است، نمی‌دانند مرگ مَعبَر هست! فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛[22] مرگ پلی بیش نیست شما از این پُل عبور می‌کنید؛ در بحبوحه آن نبرد روز عاشورا وجود مبارک سیدالشهداء مرگ را معنا کرده، فرمود انسان با مُردن از بین نمی‌رود، مرگ پُلی است که از این پُل دارد می‌گذرد. مگر می‌شود انسان که خلیفه خداست نابود بشود، انسانی که فرشته‌ها بر او نازل می‌شود نابود بشود! انسانی که معلّم او خداست ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾[23] او نابود بشود! فرمود شما تا قرآن یاد نگیرید و قرآنی نیندیشید، حرفتان حرف انسانی نیست. بارها این نظم چندگانه سوره مبارکه «الرحمن» به عرض شما رسید؛ ببینید قرآن کریم وقتی در سوره مبارکه «الرحمن» از آفرینش انسان سخن می‌گوید، می‌فرماید: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾؛[24] اول می‌فرماید اگر ما در سوره مبارکه «الرحمن» یا سایر سُور گفتیم خدا معلّم شماست، خدا که «الرحمن» است تعلیم می‌دهد. اگر گفتند مهندس تعلیم می‌دهد یعنی چه؟ یعنی درس هندسه می‌دهد. اگر گفتند یک فقیه درس می‌دهد یعنی چه؟ یعنی فقه درس می‌دهد. اگر گفتند یک متکلم درس می‌گوید یعنی چه؟ یعنی درس کلام می‌دهد. اگر گفتند «الرحمن» تدریس می‌کند یعنی چه؟ یعنی درس رحمت می‌دهد؛ جامعه را رحمت اداره می‌کند. اینکه الآن شما می‌بینید بیگانه‌ها خاورمیانه را به آتش کشیده‌اند برای این است که از «الرحمن» غافل‌اند، ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾. در آغاز سوره مبارکه «علق» که در اوایل نزول وحی نازل شده است و به اصطلاح جزء عتائق است، این سوره‌هایی که در اوّل بعثت نازل شد می‌گویند جزء عتائق است «عتیق» یعنی کهن، «عتیقه» به آن قدیمی می‌گویند که ارزنده باشد، اینها جزء عتائق سوَرند یعنی سوره‌های عتیق، سوره‌های کهن. در همان اوایل سوره مبارکه «علق» دارد: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الأکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾؛[25] یعنی خدای اکرم تعلیم می‌کند، اگر گفتند خدای اکرم تعلیم می‌کند، یعنی درس کرامت می‌دهد. معلّم، حوزه درسش را آن سِمَت او و آن وصف او مشخص می‌کند. شما وقتی می‌بینید در فلان کلاس مهندس تدریس می‌کند یعنی درس هندسه می‌دهد، فلان کلاس فیلسوف تدریس می‌کند یعنی درس فلسفه می‌دهد. در آغاز سوره مبارکه «علق» آمده است که اکرم تدریس می‌کند یعنی درس کرامت می‌دهد. جامعه کریم نه بیراهه می‌رود نه راه کسی را می‌بندد؛ در جامعه کریم، طلاق زیاد نیست، اختلاس نیست حقوق نجومی زیاد نیست، بدگویی زیاد نیست بی‌عفّتی زیاد نیست. فرمود: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الأکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾، یا خدا به عنوان «اکرم» وارد کلاس تدریس می‌شود یا خدا به عنوان «الرحمن» وارد کلاس تدریس می‌شود؛ اینها فعل خداست ظهور خداست تجلّیات خداست. ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾؛ ما خیال می‌کنیم اوّل انسان خلق می‌شود، بعد یاد می‌گیرد؛ ولی خدا می‌فرماید اوّل یاد می‌گیرد بعد انسان می‌شود. تا کسی قرآن یاد نگرفت به انسانیّت بار نمی‌یابد ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾. اگر کسی قرآنی نیندیشد به مقام انسانیت نمی‌رسد. اگر به مقام انسانیت نرسید بیان ندارد. چرا حیوان را می‌گویند بهیمه؟ برای اینکه حرفش مبهم است، حرفی برای گفتن ندارد. آن کسی که حرفی برای گفتن ندارد گرفتار ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[26] است. او مبهم‌گو، مبهم‌رو و مبهم‌جوست؛ جستجویش معلوم نیست کجاست! گفتگوی او معلوم نیست کجاست! رفت‌وروی او معلوم نیست کجاست! شستشوی او معلوم نیست کجاست! این مبهم‌گویی، مبهم‌رَوی برای بهیمه است که ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ. طبق این نظم چهارگانه آغاز سوره «الرحمن» تا کسی انسان نشد سخن او بیان نیست، او مبهم‌گوست، چون بهیمه است، ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾؛ نه «الرَّحمنُ، خلق الانسان، علّمه القرآن»! این طور نیست. قرآن است که انسان می‌سازد، وقتی انسان شد بیان دارد، حرفش روشن است. بیان یعنی چه؟ یعنی اوّلاً بین حق و باطل فرق می‌گذارد، بین صدق و کذب فرق می‌گذارد. می‌گوید این حرف مبیّن است بیّن است، بیّن است یعنی چه؟ یعنی مرزبندی شده است، حق و باطل مرزبندی شده، صدق و کذب مرزبندی شده، خیر و شرّ مرزبندی شده، حُسن و قبح مرزبندی شده، بهشت و جهنّم مرزبندی شده، بیّن یعنی بیّن؛ یعنی بین این حرف‌ها جدایی است. آنکه درهَم حرف می‌زند مخلوط حرف می‌زند، مبهم‌گوست، او بیان ندارد. اگر بین دو تا حرف، بین حق و باطل نتوانست جدایی بیندازد او بیان ندارد، مبیِّن نیست. قرآن کریم وقتی وجود مبارک رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثناء) را معرّفی می‌کند فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ؛[27] ما این قرآن را برای همه نازل کردیم؛ ولی این مرزبندی‌ها برای توست، این تبیین برای توست، بین اینها فاصله‌گذاشتن برای توست تا اشتباهی رخ ندهد.

بنابراین تمام فرصت‌ها برای ما این هست که با او نزدیک بشویم بالا بیاییم و در دنیا راحت باشیم و در آخرت راحت باشیم، دعا دیگران برای ما بکنند خوب است؛ ولی مهم‌ترین دعا آن است که از قلب خود ما برخیزد و خدا دو بار صریحاً اعلام کرد فرمود من با شما نزدیکم شما به مهمانی من بیایید می‌پذیرم مرا به مهمانی دعوت کنید میزبان من بشوید می‌پذیرم؛ در ماه مبارک رمضان روزه بگیرید جزء «ضیوف الرحمان» هستید، من میزبانم شما مهمان. به حجّ و عمره سفر کنید که امیدواریم کعبه که مطاف مسلمین و قبله مسلمین است از شرّ آل سعود نجات پیدا کند! اگر به کعبه آمدید به حج و عمره آمدید جزء «ضیوف الرحمن» و مهمان من‌ هستید؛ اینها میزبانی خدا و مهمانی شماست و اگر مرا دعوت کنید میزبان من بشوید، مرا مهمان بکنید، باز هم می‌آیم؛ منتها «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ»؛[28] هر کسی دلِ شکسته داشته باشد من مهمان او هستم. این دلِ شکسته چه برای برادران، چه برای خواهران هست، نگوییم دیگری برای ما دعا کند، دیگری این دلِ شکسته را ندارد، یک روحانی یا غیر روحانی برای ما دعا کند خوب هست؛ ولی میزبانِ خدا شدن، برای قلب شکسته است، فرمود: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ». فرمود هر دل شکسته‌ای به دنبال این و آن نرود که دیگری برای او دعا کند، بلکه اگر بگوید «یا الله»! من آنجا حاضرم: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ»؛ من مهمانِ میزبانی هستم که دلش بشکند؛ چون قلب شکسته، جز خدا کسی را نمی‌خواهد.

پاسبان حَرَم دل شده‌ام شب همه شب ٭٭٭ تا در این خانه جز اندیشه او نگذارم[29]

 اینکه آدم حریم دل را حفظ می‌کند، برای اینکه مهمان خوبی داشته باشد، این مستجاب شدنِ دعوت اوست.

بنابراین این چهل شبانه‌روز را مورد بهره‌برداری قرار بدهیم، برای خودمان، نظاممان، رهبرمان، مراجعمان، دولت و ملت و مملکتمان، خاورمیانه آسیب‌دیده‌مان، برای یمن‌مان، برای فلسطین و غزّه‌مان، برای کشورهای آسیب‌دیده و برای هر فرد دل‌شکسته‌ای از ذات اقدس الهی بخواهیم که آنچه روح و ریحان است نصیب همه بفرماید و امر فرج ولیّ‌اش را تسریع بفرماید و مشکلات دولت و ملت و مملکت را در سایه لطف امام زمان حل بفرماید!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولیایش محشور بفرماید!

خطر سلفی و تکفیری و داعشی را به استکبار و صهیونیسم برگرداند!

و کشور ولیّ عصر را از هر گزندی تا ظهور آن حضرت حفظ بفرماید!

و مهمانی میزبانان دل‌شکسته را به اسرع وجه اجابت بفرماید!

مشکلات اقتصاد و ازدواج جوان‌ها را حلّ بفرماید!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت عصمت و طهارت قرار بدهد!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1]. سوره یس، آیه12.

[2]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه193.

[3]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص32.

[4] . جامع الأخبار(الشعیری)، ص94.

[5] . سوره فصلّت، آیه30.

[6]. سوره احقاف, آیه13.

[7]. سوره بقره, آیه282.

[8] . سوره اعراف، آیه142.

[9]. سوره نوح, آیه17.

[10] . شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏1، ص396؛ « ... عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ قَالَ‏ سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم  عَنْ طُوبَی قَالَ: [هِیَ‏] شَجَرَةٌ أَصْلُهَا فِی دَارِی وَ فَرْعُهَا عَلَی أَهْلِ الْجَنَّةِ ثُمَّ سُئِلَ عَنْهَا مَرَّةً أُخْرَی فَقَالَ هِیَ فِی دَارِ عَلِیٍّ فَقِیلَ لَهُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ دَارِی وَ دَارَ عَلِیٍ‏ فِی‏ الْجَنَّةِ بِمَکَانٍ‏ وَاحِدٍ».

[11]. معانی الأخبار، ص248.

[12]. سوره انعام, آیه160.

[13]. سوره شوری, آیه40.

[14]. سوره انفال, آیه24.

[15]. سوره نساء, آیه122.

[16]. سوره توبه, آیه111.

[17]. سوره مجادله, آیه11.

[18]. سوره غافر, آیه15.

[19]. سوره نساء, آیه139.

[20] . الآمالی(للصدوق)، النص، ص110؛ «اغْتَنِمُوا الدُّعَاءَ عِنْدَ خَمْسَةِ مَوَاطِنَ عِنْدَ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِ وَ عِنْدَ الْأَذَانِ‏ وَ عِنْدَ نُزُولِ الْغَیْثِ وَ عِنْدَ الْتِقَاءِ الصَّفَّیْنِ لِلشَّهَادَةِ وَ عِنْدَ دَعْوَةِ الْمَظْلُومِ فَإِنَّهُ [فَإِنَّهَا] لَیْسَ لَهَا حِجَابٌ دُونَ الْعَرْش‏».

[21]. من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص18.

[22]. معانی الأخبار، ص289.

[23]. سوره علق، آیه5.

[24] . سوره الرحمن، آیات1 ـ 4.

[25] . سوره علق، آیات3 و 4.

 [26]. سوره اعراف، آیه179.

[27] . سوره نحل، آیه44.

[28] . منیة المرید، ص123.

[29] . دیوان حافظ، غزل شماره324.

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۳۷ ب.ظ | علی | ۰ نظر

 

دانلود سخنرانی

کتاب المضاربه - جلسه 143 - پیش نویس درس 95/03/12

 

بحث اخلاقی: در اسلام فرصت های خوبی برای تبلیغ وجود دارد. یکی از آن فرصت ها روز جمعه و نماز جمعه است. از دیگر فرصت ها حج و ایام حج می باشد. یکی از آن فرصت ها ماه مبارک رمضان است.

بحث اخلاقی:
در اسلام فرصت های خوبی برای تبلیغ وجود دارد. یکی از آن فرصت ها روز جمعه و نماز جمعه است. از دیگر فرصت ها حج و ایام حج می باشد. یکی از آن فرصت ها ماه مبارک رمضان است. (البته فرصت های دیگری مانند ایام عاشورا، ایام آخر صفر، ایام فاطمیه و ایام غدیر را می توان نام برد.)
قدر مسلم این است که دنیا دارد رو به فساد می رود و آمارهای مفاسد روز به روز در حال افزایش است. در اینجا بعضی حالت انفعالی پیدا می کنند و می گویند که آب از سر گذشته و باید به صاحب شریعت که امام زمان (عج) است متوسل شد. اینها با این بهانه تمام مسئولیت را از دوش خود بر می دارند.
بعضی بر عکس می گویند که وقتی فساد بیشتر می شود باید تلاش بیشتری کرد. ما نیز باید از فرصت ماه رمضان استفاده کنیم. اگر یک نفر هدایت شود بهتر از چیزی است که آفتاب بر آن می تابد.
در تفسیر ﴿وَ مَنْ‌ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعاً﴾[1] باید توجه داشت که ظاهر آیه احیاء جسمانی و مادی است یعنی یک نفر را از خطر مرگ نجات دهند. ولی امام صادق علیه السلام در ذیل این آیه می فرماید: معنای باطن آیه این است که کسی را از گمراهی و ضلالت نجات دهند.
اسلام هم طرفدار احیاء مادی است و هم احیاء معنوی و احیاء یک نفر در هر دو مورد مانند احیاء جمیع مردم می باشد.
باید در تبلیغ سعی کرد که تلاش و کوشش مخصوصا نسبت به نسل جوان بیشتر باشد زیرا این گروه بیش از دیگران در معرض خطر هستند و دیگر اینکه اینها چون آلودگی هایشان عمیق نشده است زودتر به راه می آیند.
باید مردم را به قرآن آشنا کرد. در قرآن سه آیه وجود دارد که می گوید: قرآن در ماه رمضان نازل شده است:
 ﴿شَهْرُ رَمَضانَ‌ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ﴾
 ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ‌ فی‌ لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ﴾
 ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ‌ فی‌ لَیْلَةِ الْقَدْر﴾
علت نزول قرآن در ماه رمضان این است که دل ها در این ماه آمادگی بیشتری برای پذیرش دارد و فضا، فضای روحانی می شود. روزه در ماه گرم نیز نورانیت را بیشتر می کند و آمادگی قلوب برای پذیرش بیشتر می شود. بنا بر این بهترین فرصت در ماه رمضان استفاده از آیات قرآن است. بهتر است آیات توحید را خواند و مردم را به خدا نزدیک کرد و آیات معاد را خواند و به مردم نسبت به روز قیامت تذکر داد. همچنین است خواندن آیات اخلاقی و آیات وحدت مسلمین. در مورد وحدت آیات بسیاری در قرآن وجود دارد از جمله اینکه در سوره ی حشر در مورد یهود می فرماید: ﴿وَ قُلُوبُهُمْ‌ شَتَّى‌ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ﴾[2] 
یعنی اینکه قلب هایشان متفاوت است ناشی از بی عقلی آنها است.
در مسأله ی تبلیغ باید به نکاتی توجه داشت یکی این است که بهتر است وارد مسائل اختلاف برانگیز سیاسی نشویم زیرا هر کس ایده ی خود را قبول دارد و این کار بر خلاف ایجاد وحدت است. بنا بر این بهتر است بیشتر مسائل اعتقادی و اخلاقی را مطرح کرد. البته باید مردم را از خطرات دشمن با خبر کرد اما این به آن معنی نیست که مسأله ی جناح های سیاسی را مطرح کنند و در عوض باید نسبت به اصول انقلاب و اصول اسلام توجه داشت و آنها را تقویت کرد.
دیگر اینکه باید به مردم توجه داشت که ماه رمضان ماه روزه ی صرف نیست بلکه ماه معرفت است و ماه آشنایی بیشتر به اصول و فروع اسلام و خداشناسی و توحید است. این ماه، ماه نیکوکاری نیز می باشد و مردم در ماه رمضان چون آمادگی بیشتر دارند می توانند نیکوکاری بیشتر کنند و به سراغ خانواده های ضعیف و بیماران روند و زندانیان بی گناه را آزاد کنند و مراقب یتیمان باشند. در این ماه باید کینه ها از سینه ها شستشو شوند و کسانی که با هم قهر کرده اند آشتی کنند.
باید جوانان را به ازدواج، ساده زیستی، آسان گرفتن ازدواج و ساده گرفتن جهیزیه و کم و ساده گرفتن مهریه ها تشویق کرد.
امروزه جوانان برای ازدواج دنبال شغل خوب، خانه و اتوموبیل و مانند آن هستند و حال آنکه خداوند در قرآن می فرماید: ﴿إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾[3]واقعیت این است که روزی با همسر ایجاد می شود.

موضوع: جمع بندی از مسائل مضاربه
کتاب مضاربه کتابی است که بین اصحاب و اهل سنت مشهور است. با این حال مشهور اصحاب ما و اهل سنت دایره ی این معامله را بسیار تنگ کرده اند به طوری که استفاده از آن بسیار محدود شده است. منشأ ضیق دایره ی مضاربه سه چیز است:
اول آنکه مضاربه را مقید به این کرده اند که با نقود و پول باشد. (یا مثلا با اسکناس و نقد رایج باشد.) این در حالی است که در سرمایه گذاری های کلان امروز پولی در کار نیست. مثلا در ساختن سد، فرد سرمایه گذاری اش به این است که کارخانه و یا ابزار و وسائل آن و آنچه برای انجام آن کار لازم است را می فرستد.
دوم اینکه مضاربه را از عقود جایزه می دانند و اینکه مالک و عامل هر وقت خواستند می توانند آن را فسخ کنند. این شرط با مضاربه در کارهای مهم سازگار نیست. کارهای مهم احتیاج به مقدماتی دارد و گاه باید چندین ماه و یا چندین سال مقدمه سازی کرد تا بتوان کاری را انجام داد. اگر سرمایه گذاری در هر لحظه در معرض متلاشی شدن باشد کسی وارد سرمایه گذاری کلان نمی شود. جایز بودن عقد مضاربه لطمه ی شدیدی بر وسعت دایره ی مضاربه وارد می کند.
سوم آنکه آن را محدود به تجارت کرده اند و در دامداری، زراعت و ساختن پل ها و جاده ها و مانند آن جایز نمی دانند.
این در حالی است که مضاربه در عصر ما می تواند بسیاری از مشکلات را حل کند.
اعمال سه محدودیت فوق دو عامل مهم دارد.
عامل اول اینکه آنها مضاربه را بر خلاف قاعده می دانند و می گویند که مضاربه غرر دارد و رسول خدا (ص) نیز از غرر نهی کرده است. بنا بر این باید به قدر متیقن قناعت کرد.
عامل دوم آن این است می گویند: مضاربه یک نوع وکالت است.
ولی ما ثابت کردیم که مضاربه بر خلاف قاعده نیست و این ابهام در طبیعت مضاربه خوابیده است کما اینکه در مزارعه و مساقات چنین ابهامی در طبیعت آنها وجود دارد و حتی علماء این دو را عقد لازم می دانند. در مزارعه نیز مشخص نیست که زارع سود می برد یا نه و اگر سود می برد مقدار آن چقدر است. همچنین است در مساقات که باغبان وقتی آبیاری می کند از اصل سود و مقدار آن خبر ندارد. بنا بر این باید مضاربه را داخل در (اوفوا بالعقود) و (المؤمنون عند شروطهم) بدانیم و هر جا شک کردیم به این عمومات عمل کنیم. با این کار دایره ی مضاربه گسترش می یابد.
ثانیا گفتیم که لازم نیست مضاربه محدود به تجارت باشد و حتی اضافه می کنیم که اگر نام آن مضاربه نباشد باز هم مشکلی ایجاد نمی شود زیرا یکی سرمایه را تأمین می کند و دیگری نیز کار می کند و این عقدی است عقلایی و لازم الاجراء. بنا بر این اشکال نشود که مضاربه به معنای الضرب فی الارض است و باید در خصوص تجارت باشد.
ثالثا قائل شدیم که دلیلی وجود ندارد که مضاربه در خصوص نقود باشد. در بین عقلاء مضاربه مقید به نقود نیست و شارع نیز آن را امضاء کرده است.
بررسی قانون مدنی در مورد مضاربه:
در قانون مدنی در مورد مضاربه پانزده ماده وجود دارد و متأسفانه همه از همان مذهب مشهور برگرفته شده است:
ماده ی اول: مضاربه عقدی است که به موجب آن احد متعاملین سرمایه می دهد با قید اینکه طرف دیگر با آن تجارت کند و در سود آن شریک باشند. صاحب سرمایه، مالک و عامل، مضارب نامیده می شود.
ماده ی دوم: سرمایه باید وجه نقد باشد.
ماده ی سوم: حصّه ی هر یک از مالک و مضارب در منافع باید جزء مشاع باشد از کل از قبیل ربع، یا ثلث و غیره باشد.
ماده ی چهارم: حصّه های مزبوره در ماده ی فوق باید در عقد مضاربه معین شود.
ماده ی پنجم: مضاربه عقدی است جایز
ماده ی ششم: عقد مضاربه به یکی از علل ذیل منفسخ می شود: در صورت موت یا جنون...
ماده ی هفتم: هر گاه در مضاربه برای تجارت مدت، معین شدن باشد تعیین مدت موجب لزوم عقد نمی شود.
ماده ی هشتم: در صورتی که مضاربه مطلق باشد عامل می تواند هر قسم تجارتی را که صلاح بداند بنماید.
ماده ی نهم: مضارب نمی تواند نسبت به همان سرمایه با دیگری مضاربه کند.
ماده ی دهم: مضارب باید اعمالی را که برای نوع تجارت متعارف و معمول بلد و زمان است به جا آورد و اگر خودش زحمت بکشد مستحق اجرة المثل نیست.
ماده ی یازدهم: مضارب در حکم امین است و ضامن مال مضاربه نمی شود مگر در صورت تعدی یا تفریط.
ماده ی دوازدهم: اگر کسی مالی را برای تجارت بدهد و قرار گذارد که تمام منافع مال مالک باشد بضاعت نامیده می شود و حق اجرة المثل دارد (اگر متبرع نباشد)
ماده ی سیزدهم: اگر شرط شود که مضارب ضامن سرمایه خواهد بود و یا خسارات حاصله از تجارت متوجه مالک نخواهد شد این مضاربه باطل است و مضاربه محسوب نمی شود.
ماده ی چهاردهم: در حساب جاری یا حساب به مدت ممکن است با رعایت شرط قسمت اخیر ماده ی قبل احکام مضاربه جاری شود و حق المضاربة به آن تعلق گیرد. (مثلا بانک تضمین می کند که سرمایه گذار هرگز ضرر نمی کند در نتیجه هرچند در صورت بروز خسارت، ضرر متوجه مالک نیز می باشد ولی بانک متعهد می شود که از طریق اموال دیگران آن خسارت را جبران کند. این کار اشکال ندارد و از باب تعهد ضمن عقد است. در نتیجه بانک فقط سود می دهد. البته باید توجه داشت که اگر شرط شود که خسارت بر عهده ی مضارب باشد باطل است ولی بانک چنین نمی کند و خسارت را متوجه مالک نیز می داند ولی آن تعهد مزبور را نیز به آن ضمیمه می کند در نتیجه مضاربه صحیح در می آید.)
ماده ی پانزدهم: به غیر از آنکه فوقا مذکور شد مضاربه تابع شرایط و مقرراتی است که به موجب عقد بین طرفین مقرر است. (یعنی بلوغ و عدم حجر و غیره که در سایر عقود معتبر است در مضاربه نیز جاری است.)

 
پی نوشت: 
        [1] مائده/سوره5، آیه32.
 

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۵۵ ب.ظ | علی | ۰ نظر
سیری در صحیفه سجادیه ۵۰                 دانلود فایل صوتی سخنرای
آیت الله فاطمی نیا؛ مسجد جامع ازگل

حضرت استاد فاطمی نیا روز سه شنبه قبل از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل، به ادامه بحث شیرین سیری در صحیفه سجادیه پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.

 
 
  00:33             45:45         
 
  •  
    سیری در صحیفه سجادیه 50آیت الله فاطمی نیا؛ مسجد جامع ازگل
 
 
 
 
                                                 دانلود فایل ص
در این متن می خوانید:
  1. سبقت رحمت و عفو خدا بر غضب و عذاب او در کلام امام سجّاد (علیه السّلام)
  2. علّت بیان دقیق کلمات معصومین (علیهم السّلام)
  3. افراط نکردن خدا در عذاب بندگان
  4. امر الهی برای دعا کردن
  5. مشروط بودن برخی از مقدّرات به دعا کردن
  6. اهمّیّت اقرار به گناه
  7. حضرت یونس و توانایی خدا در حفظ او
  8. علّت اثر نداشتن نماز غفیله
  9. نجات یافتن اعتراف کنندگان به گناه از عذاب خدا
  10. توانایی خدا در مورد طول عمر بشر
  11. تجلیل از سیّد مهدی قوام
  12. جهل انسان عامل معصیت
  13. دعا و گریه عامل رحمت خدا بر بنده
  14. استفاده از یک قاعده‌ی لغوی در این قسمت از دعا
  15. درخواست برای وانگذاشتن انسان به حال خود
  16. ناآگاهی از عظمت و بزرگی اسلام
  17. علم امیر المؤمنین و قابل پخش نبودن آن
  18. ضرورت حرف زدن متخصّص در مورد امور تخصّصی
  19. اسرار امیر المؤمنین در نیمه شب
  20. نورانی بودن قرآن برای کاظم کربلایی
  21. ملّا صدرا و جذبه‌ی قرآن
  22. مناجات امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در نیمه‌ی شب
  23. درخواست برای محروم نشدن از لطف خدا
  24. صفت رحیمیّت خدا
  25. درخواست عفو از جانب خدا
  26. محدودیّت در بیان بعضی مطالب صحیفه
  27. خوف چیست؟
  28. خشیّت چیست؟

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَم‏ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِبینَ الطَّاهرِینَ ثُمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمیعِ أنبیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ ملائِکَتِهِ وَ لَا حَولِ وَ لا قُوَّهَ إلَّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیمِ».

سبقت رحمت و عفو خدا بر غضب و عذاب او در کلام امام سجّاد (علیه السّلام)

خوب عزیزان در دعای شانزدهم صحیفه‌ی مبارکه‌ی سجّادیّه رسیده بودیم به این قسمت که الآن إن‌شاءالله عرض می‌کنم تا بقیه را بگویم، تا آن‌جا که می‌توانیم. این‌جا امام (علیه السّلام) برای این‌که ما این حقایق آسمانی را یاد بگیریم به خدا عرض می‌کند: «أَنْتَ الَّذِی عَفْوُهُ أَعْلَى مِنْ عِقَابِهِ»[۱] خدایا تو همان کسی هستی که عفو او از عقابش بالاتر است. عفو او بیشتر است از عذاب او است. «وَ أَنْتَ الَّذِی تَسْعَى رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ» تو خدایی هستی که رحمت او جلوتر از غضب او راه می‌رود، این کنایه از این است که اوّل رحمت است، بعد غضب است. اوّل پروردگار بنده را مورد رحمت قرار می‌دهد، از آن اوّل مورد غضب قرار نمی‌دهد.«وَ أَنْتَ الَّذِی عَطَاؤُهُ أَکْثَرُ مِنْ مَنْعِهِ» این را هم که برای شما خوانده بودم. خدایی هستی که عطای او از منع او بیشتر است. حالا از این‌جا مانده بود.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (3)

علّت بیان دقیق کلمات معصومین (علیهم السّلام)

یک نکته‌ای را اوّل می‌خواهم خدمت شما عرضه بدارم شاید ملاحظه فرمودید که بنده روی بعضی از لغات دقّت می‌کنم، چون سخن معصوم است، اگر معصوم نبود، خوب آدم یک وقتی حالا لغت را مثلاً ممکن بود مسامحه‌ای بشود، نقل به معنا بشود ولی معصوم است. باید روی این لغت‌ها دانه به دانه دقّت بشود و این مهم است.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (4)

افراط نکردن خدا در عذاب بندگان

 «وَ أَنْتَ الَّذِی لَا یَرْغَبُ فِی جَزَاءِ مَنْ أَعْطَاهُ.» خدایا تو کسی هستی که به کسی که چیزی می‌دهی، در فکر گرفتن پاداش نیستی. یک چیزی به بنده‌ی خود بدهیم که یک چیزی هم او به ما بدهد. همه‌ی این‌ها یک طرفه است. همه‌ی آن‌ها تفضّل الهی است. «وَ أَنْتَ الَّذِی لَا یُفْرِطُ فِی عِقَابِ مَنْ عَصَاهُ» حالا آمد و یک نفر مستحق عذاب شد، عقاب شد. امّا چقدر عقاب؟ می‌فرماید: تو خدایی هستی که در عقاب کسی که تو را معصیت کرده است افراط نمی‌کنی. یک گناه کرده است، یک عذاب. تازه می‌بخشد، اگر نبخشید، «جَزاءُ سَیِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِثْلُها»[۲] یک گناه کرده است، فقط به اندازه‌ی یک گناه. دیگر افراط نمی‌کند.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (5)

امر الهی برای دعا کردن

یک صحبتی در این مورد است که اتّفاقاً در اوائل صحیفه هم من خدمت شما چیزی را عرض کرده بودم که یک وقت یک آدم‌هایی که مثل بنده جاهل هستند، می‌آیند می‌گویند: مگر نگفتید مقدّرات انجام می‌شود و خلاصه خدا هر چه بخواهد می‌کند، دعا چیست؟ پس این دعاها چیست، درخواست‌ها چیست؟ این‌ها مثل این‌که دیگر آدم‌هایی هستند که معلومات معنوی ندارند. جواب این است که ببینید اگر دعا در واقع یک چیزی بود که بنده فقط این دعا را از خود ابداع کرده بود، کار ما بود، می‌گفتیم: بله یعنی چه، چرا دعا می‌کنیم؟ امّا وقتی ما مأمور به دعا هستیم. اگر مأمور نبودیم این حرف‌ها پیش می‌آمد. چرا دعا می‌کنید؟ اگر ابداع خود ما بود، از نزد خود ما دعا می‌کردیم. امّا الآن نه، مأمور هستیم. امر شده است که دعا بکنید، چشم. پس لابد مصلحت است.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (6)

مشروط بودن برخی از مقدّرات به دعا کردن

 بعد هم در گذشته خدمت شما گفتم بعضی از مقدّرات مشروط است. می‌گوید: اگر دعا نکند، چنین می‌شود. اگر صدقه ندهد، چنین می‌شود. صدقه بدهد چنین می‌شود. بعضی از این‌ها دیگر مشروط است. این‌ها را در گذشته خواندیم. حالا این‌جا زبان حال بنده است که خدایا من که از نزد خود دعا نمی‌کنم، این دعا ابداع من نیست «وَ أَنَا، یَا إِلَهِی، عَبْدُکَ الَّذِی أَمَرْتَهُ بِالدُّعَاءِ» ای خدا من همان بنده‌ی تو هستم که خود تو به دعا امر کردی.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (7)

اهمّیّت اقرار به گناه

وقتی امر کردی بنده‌ی تو چه گفت؟ «فَقَالَ» برای بنده است. «فَقَالَ: لَبَّیْکَ وَ سَعْدَیْکَ» گفت: چشم خدایا، لبیک، سعدیک من دعا می‌کنم. «هَا أَنَا ذَا، یَا رَبِّ، مَطْرُوحٌ بَیْنَ یَدَیْکَ» خدایا مثل این‌که اصلاً من را جلوی تو انداختند، حالا خدا که پیش پا ندارد، مقصود کنایه از این است که الآن من ذلیلانه مثل این‌که در مقابل تو افتادم، در اختیار تو هستم، به تو نیاز دارم. «هَا أَنَا ذَا، یَا رَبِّ، مَطْرُوحٌ بَیْنَ یَدَیْکَ أَنَا الَّذِی أَوْقَرَتِ الْخَطَایَا ظَهْرَهُ»خدایا من همان هستم که گناهان پشت من را سنگین کرده است. چون گناه هر کسی مثل یک کوله‌باری است که حمل می‌کند. ببینید اقرار به گناه خیلی مهم است. یعنی چه؟ خدا بالاتر از این است که بنده‌ی او بیاید بگوید: من بد کردم، خدا این را دوست داشته باشد، (نعوذبالله) خدا مثل ما که نیست. ما می‌گوییم: بله، فلان شخص تا معذرت نخواهد، نمی‌شود. بنده این حرف‌ها را می‌زند.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (8)

حضرت یونس و توانایی خدا در حفظ او

 خدا که به ما می‌گوید: اقرار بکنید، اعتراف بکنید، برای پیشرفت خود ما است. شما سوره‌ی مبارکه‌ی صافات را بخوانید خیلی عجیب است. دیگر قرآن است، شعر نیست که بگویی من نمی‌دانم معنای آن این باشد، روایت نیست که بگویی: شاید سند آن ضعیف باشد. این قرآن است. نگاه بکنید آن‌جا در مورد حضرت یونس (علیه الصّلاه و السّلام) البتّه انبیاء معصوم هستند، این‌ها تأویل دارند، ما داریم ظواهر را عرض می‌کنیم. ایشان که رفتند «فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ»[۳] خلاصه ماهی او را بلعید. «وَ هُوَ مُلیمٌ» وارد شکم ماهی شد. خدا را که بشناسیم همه‌ی کارهای ما درست می‌شود. ما باید خدا را درست بشناسیم. خدا این کارها را بلد است. یک آدم را وارد شکم ماهی می‌کند. خوب یک مکان ظلمانی مرطوب و آن‌جا اقتضا است که بالاخره این هضم بشود، موجودی که وارد شکم ماهی شده است، خوب باید هضم بشود. امّا نه دستور می‌دهیم همه‌ی این‌ها باید متوقّف بشود. این هم به آن‌جا می‌رود، در آن ظلمات «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ‏»[۴]….

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (9)

علّت اثر نداشتن نماز غفیله

نماز غفیله را که می‌خوانند ۵۰ سال بنده‌ی خدا غفیله خوانده است امّا بلد نیست که در داخل منزل با همسر و فرزند خود رفتار بکند. چرا این‌طور شده است؟ ۵۰ سال است می‌گوید: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ» دیدید این مقدّس‌ها نماز غفیله می‌خوانند. غفیله را رد نمی‌کنیم، داریم صحبت می‌کنیم، بعداً می‌روند می‌گویند: فاطمی نیا گفت: غفیله نخوانید، نه من یک چنین حرفی نزدم. می‌خواهیم عظمت اسلام را برسانیم. ۵۰ سال است می‌گوید: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» نتیجه‌ی آن چه شد؟ یک نماز غفیله باید تو را اصلاح بکند. چرا اصلاح نشدی؟ چرا هنوز که وارد خانه می‌شوی، همسر و فرزند تو می‌لرزند. چرا این‌طور شد؟ چون غفیله را فقط برای ثواب آن خواندی، هیچ وقت در مضامین آن فکر نکردی.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (10)

نجات یافتن اعتراف کنندگان به گناه از عذاب خدا

شوخی نیست نگاه بکنید حالا این پیغمبر خدا است «فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلیمٌ»[۵] در سوره‌ی صافات حکایت حضرت یونس به یک نحو است، در سوره‌ی انبیاء به گونه‌ی دیگری است. قرآن که حکایت‌ها را تکرار می‌کند در خود هر کدام یک بعدی دارند، یک زاویه‌ای دارند. حالا این‌جا این است، در سوره‌ی انبیاء می‌فرماید: بله او ما را صدا کرد و اقرار به گناه خود کرد «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ‏»[۶] یعنی چه؟ دیگر اگر می‌گفت: «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الأنبیاء» خوب دیگر دست و پای ما شل می‌شد. خدا پیغمبرها را نجات می‌دهد. نه، «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ» هر کسی ایمان بیاورد و به گناه خود اعتراف بکند، ما او را نجات می‌دهیم.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (11)

توانایی خدا در مورد طول عمر بشر

در سوره‌ی صافات بسیار پر رنگ است. این را گوش بکنید قرآن است، گفتم حدیث نیست. قبول بفرمایید. ایمان بیاوریم. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا»[۷]‏ٌٌٌ به ما هم می‌گویند: «آمِنُوا» ما در مورد بعضی از چیزها هنوز دچارمشکل هستیم. «فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ‏»[۸] اگر این اعتراف را نمی‌کرد «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ»[۹]را نمی‌گفت، «لَلَبِثَ فی‏ بَطْنِهِ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ‏»[۱۰] تا قیامت او را نگه می‌داشتیم. پس خدا قادر است که در شکم ماهی هم یک کسی را صدها سال نگه بدارد. حالا امام زمان (سلام الله علیه) در هوای آزاد، در شرایط خوب دارد زندگی می‌کند، خدا خواسته عمر ایشان زیاد بشود، چرا تعجّب می‌کنید؟ خدا این خدا است. این اقرارها به نفع ما است. «أَنَا الَّذِی أَوْقَرَتِ الْخَطَایَا ظَهْرَهُ»[۱۱] من آن بنده هستم که گناهان پشت من را سنگین کرده است. «وَ أَنَا الَّذِی أَفْنَتِ الذُّنُوبُ عُمُرَهُ» من همان هستم که گناهان عمر او را فانی کرده است. وای چقدر گناه.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (12)

 یک لطیفه‌ای در این‌جا وجود دارد این را گوش بدهید. «وَ أَنَا الَّذِی بِجَهْلِهِ عَصَاکَ» ای خدا من بنده‌ای هستم که با جهلش تو را معصیت کرده است. «وَ لَمْ تَکُنْ أَهْلًا مِنْهُ لِذَاکَ.» ادبا این واو را وای حالیه گرفتند. من بنده‌ای هستم که به جهل خود، تو را معصیت کرده است در حالی که تو اهل این نبودی، سزاوار نبودی که کسی تو را معصیت بکند. این‌قدر تو خوب هستی. این واو حالیه است.

تجلیل از سیّد مهدی قوام

این‌جا یک داستان بسیار لطیف  مختصر برای شما بگویم. مرحوم عالم جلیل، سیّد جلیل، سیّد عارف نازنین مرحوم آقا سیّد مهدی قوام (رضوان الله علیه) که بنده حالا معلومات ناقابل در مورد او داشتم. به این و آن گفتم و اخیراً هم دیدیم الحمدلله یک یادبودی از ایشان در سیما کردند و این کارِ بسیار خوب شد. البتّه آن چیزی که در آن‌جاها گفته شده است، ایشان بالاتر از این بود. نمی‌خواهم بگویم این‌ها بد کردند، دیگر برای مردم بیشتر از این نباید گفت. فامیلی آقا سیّد مهدی طه نسب بود منتها به قوام معروف بود.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (13)

جهل انسان عامل معصیت

یک جمله‌ای از ایشان نقل می‌کنند، بسیار لطیف است. این به یاد من افتاد می‌گوید: «وَ أَنَا الَّذِی بِجَهْلِهِ عَصَاکَ» خدایا من بنده‌ای هستم که با جهل خود، تو را معصیت کرده است، می‌گویند: یک وقت دیدند که آقا سیّد مهدی می‌گوید: خدایا اگر ما تو را معصیت کردیم، بنای جنگیدن با تو را نداشتیم، نفهمیدیم. خیلی زیبا است. نمی‌خواستیم با تو بجنگیم، نفهمیدیم. فقط جهل است. إن‌شاءالله که هیچ کسی بنای جنگیدن با خدا را ندارد، یک عدّه‌ای در دنیا هستند آن‌ها را نمی‌گوییم، آن‌ها با همه می‌جنگند.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (2)

دعا و گریه عامل رحمت خدا بر بنده

این‌جا می‌خواهد علّت ترّقی بنده و بخشیده شدن او را بگوید منتها با یک حال خاصّی در قالب سؤال. حالا می‌گوید من گناه کردم، گناهان پشت من را خم کردند. «هَلْ أَنْتَ، یَا إِلَهِی، رَاحِمٌ مَنْ دَعَاکَ» خدایا تو رحم کننده‌ی کسی که تو را می‌خواند هستی؟ «فَأُبْلِغَ فِی الدُّعَاءِ» پس در دعا، در خواندن تو مبالغه کنم. «أَمْ أَنْتَ غَافِرٌ لِمَنْ بَکَاکَ فَأُسْرِعَ فِی الْبُکَاءِ» آیا تو بخشنده‌ی کسی هستی که به خاطر تو گریه بکند؟ پس من زیاد گریه بکنم، در گریه کردن سرعت بگیرم. یعنی چه؟ بالاخره یعنی دعا باعث رحمت پروردگار می‌شود، یعنی گریه‌ی برای خدا باعث رحمت می‌شود به شرط این‌که واقعاً از جان منبعث بشود.

استفاده از یک قاعده‌ی لغوی در این قسمت از دعا

 این‌جا گفتیم که چون کلام معصوم است، در لغت‌ها باید دقّت بکنیم این‌جا متوجّه می‌شوید که می‌گوید:«لِمَنْ بَکَاکَ» این‌جا بکاء بدون حرف جر مفعول برداشته است. دیگر نمی‌گوید: «بکاء لک» چرا این‌طور شده است این اصطلاحی است که خیلی وقت‌ها در عربی فصیح جار و جر دهنده را می‌اندازند. در تاریخ شما نگاه بکنید وقتی حمزه‌ی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) شهید شد، مثلاً مرثیه‌هایی که برای او در تاریخ‌های خیلی قدیم ثبت شده است می‌گویند: «وَ قَالَ فِلان یَبکی حَمزه» نمی‌گوید: «یبکی لحمزه» شاعری است که برای حمزه گریه می‌کند. لام این‌جا می‌افتد. خلاصه این هم از این استفاده‌ی لغوی.

پس این‌طور شد که خدایا پس اگر تو دعا کننده را مورد مرحمت قرار می‌دهی، من زیاد دعا بکنم. خدایا به گریه‌ی من ترتیب اثر می‌دهی، گریه بکنم. «أَمْ أَنْتَ مُتَجَاوِزٌ عَمَّنْ عَفَّرَ لَکَ» یا خدایا تو گذشت کننده‌ی کسی هستی که صورت به خاک گذاشته باشد؟ این تعفیر صورت به خاک گذشتن اسرار دارد ما عوام بازی در نیاوریم، این را وارد موبایل‌ها کند. ای وای از این موبایل‌ها، این موبایل‌ها نمی‌گذارند ما حرف بزنیم. دیگر تقصیر من نیست، چون افشای اسرار اهل بیت جایز نیست. این موبایل‌ها و جام‌های جهان نما هم که در جیب شما است، نمی‌گذارد که ما حرف بزنیم. چه کار بکنیم؟ این را در میان همسر و فرزندان خود، اهل و نااهل ببرید، نشان بدهید که فاطمی نیا این‌طور گفته است، زید بن ارقم این‌طور گفته است. ای کاش این موبایل‌ها به اندازه‌ی همان تماس گرفتن و جواب دادن می‌شد. الآن جام جهان نما شده است.

درخواست برای وانگذاشتن انسان به حال خود

تعفیر یعنی صورت را به خاک گذاشتن، خیلی مهم است. «أَمْ أَنْتَ مُتَجَاوِزٌ عَمَّنْ عَفَّرَ لَکَ وَجْهَهُ تَذَلُّلًا» خدایا تو گذشت کننده هستی از کسی که صورت خود را ذلیلانه روی خاک گذاشته است؟ «أَمْ أَنْتَ مُغْنٍ مَنْ شَکَا إِلَیْکَ، فَقْرَهُ تَوَکُّلًا» تو غنی کننده‌ هستی کسی که با توکّل فقر خود را به تو شکایت کرده است؟ «إِلَهِی لَا تُخَیِّبْ مَنْ لَا یَجِدُ مُعْطِیاً غَیْرَکَ» خیب یعنی چه؟ خیب ضرر کردن، نرسیدن به مقصود، دست خالی بودن. «إِلَهِی لَا تُخَیِّبْ مَنْ لَا یَجِدُ مُعْطِیاً غَیْرَکَ» خدایا دست خالی نکن کسی را که عطا کننده‌ای غیر از تو ندارد. اگر تو عطا نکنی این بیچاره کجا برود؟ «وَ لَا تَخْذُلْ مَنْ لَا یَسْتَغْنِی عَنْکَ بِأَحَدٍ دُونَکَ» خدایا وامگذار، رها نکن کسی را که به وسیله‌ی هیچ کسی از تو بی‌نیاز نمی‌شود، یعنی هیچ کسی جای تو را به او نمی‌دهد. «إِلَهِی فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی وَ قَدْ أَقْبَلْتُ عَلَیْکَ» خدایا پس درود و رحمت بر آل او بفرست و از من روی مگردان در حالی که من به سوی تو روی کردم، به سوی تو روی آوردم.

ناآگاهی از عظمت و بزرگی اسلام

این‌جا یک حکایتی داریم که این را بشنوید برای شما خیلی زیبا است، این را در گذشته به دوستان گفتم امّا گوش بدهید یک بار بگویم. «وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی» از من روی مگردان یک داستان در این‌جا داریم.در گذشته در جوانی دیدم که یک شب دو تا از محرم‌های امیر المؤمنین به خدمت آقا آمدند. این‌ها چه کسانی بودند؟ یکی نوف بکالی بود یکی حبه العرنی این‌ها به تعبیر بنده -حالا این‌طور می‌گویم- از شاگردان نیمه شب امیر المؤمنین بودند. بارها عرض کردم که فکر نکنید اسلام همین است که تو بلد هستی، من هم بلد هستم، ما را فریب می‌دهند. توجّه کردید اسلام خیلی کلاس‌ها دارد به اندازه‌ی ظرفیت‌ها پخش شده است. اسلام دین بزرگی است. به خدا قسم اگر همین بود -می‌گویم به خدا قسم بارها گفتم- که من و تو بلد هستیم، امام حسین در راه آن کشته نمی‌شد، پس بالاتر از این‌ها است.من از اسلام چیزی نمی‌دانم، مردم خسته شدند. آفرین پسر ناخن‌های خود را بگیر، سبیل‌های خود را بچین، یقه‌ی خود را کیپ کن.

علم امیر المؤمنین و قابل پخش نبودن آن

ما اسلام را فقط همین می‌دانیم و آن وقت امام حسین برای این کشته می‌شود؟ اگر اسلام فقط این باشد، آن وقت امیر المؤمنین می‌آید دست کمیل را می‌گیرد، نصف شب به صحرا می‌برد. ایها النّاس در بیابان آن‌جا می‌فرماید: «إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً لَو وَجَدتُ لَهُ حَمَله»[۱۲] کمیل این‌جا علم زیاد است اگر حاملی پیدا بکنم. یعنی چه؟ یعنی این‌جا شکیّات نماز بود؟ شک و سهو در آن‌جا بود که نمی‌توانست به کسی بگوید؟ نمی‌خواهیم شک و سهو را بی‌اهمّیّت جلوه بدهیم، آن هم از اسلام است، باید یاد بگیریم. یاد نگیریم نماز ما خراب می‌شود، نماز ما خراب بشود، همه چیز ما خراب می‌شود. امّا می‌خواهم بگویم این‌ها آسان است. مهم است ولی آسان است. پس این‌که کمیل را بردارد و به بیابان می‌برد و در صحرا نصف شب می‌گوید: «إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً لَو وَجَدتُ لَهُ حَمَله» ببینید این علم چه چیزی بوده است؟ یک مقدار فکر بکنیم.

ضرورت حرف زدن متخصّص در مورد امور تخصّصی

الآن یک عدّه هستند ۲۴ ساعته در همین مملکت شیعه با معارف خدا می‌جنگند. مولوی کافر است. ملّا صدرا از دین خارج شده است. ما که نمی‌خواهیم بگوییم این‌ها معصوم بودند، (نعوذبالله) (نسجیربالله) یک چنین حرفی که نزدیم امّا این‌طور با معارف جنگیدن، شما کجا مجاز شدید، در نهایت چه کار بکنیم؟ این کافر است، آن کافر است. این عارف کافر است. استکان این را جدا بگذارید، نمی‌خواهیم بگوییم این‌ها معصوم بودند، نه این نیست. اصلاً تخصّصی است، اصلاً غیر متخصّص نباید در مورد مولوی حرف بزند. غیر متخصّص نباید در مورد ملّا صدرا حرف بزند. این‌ها را قبلاً گفتیم، نمی‌خواهیم بگوییم این‌ها معصوم بودند، امام بودند امّا این‌طور هر کسی به خود اجازه بدهد این‌طور بجنگد و فکر بکند که همه‌ی اسلام را بلد است، این خطرناک است. این را می‌خواهیم بگوییم نوف بکالی است نوف بکالی و حبه العرنی.

اسرار امیر المؤمنین در نیمه شب

 فرمود: «وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی» از من روی مگردان. می‌خواهیم این را شرح بکنیم. صحیفه است. این دو نفر محرم بودند، می‌گویند: خانه‌ی امیر المؤمنین (سلام الله علیه) رفتیم. پاسی از شب گذشت و خیلی جالب است، آقا به این دو نفر فرمودند: خوب همین‌جا بمانید، کجا می‌روید. مثل این‌که بندگان خدا یک فراغتی داشتند، فرصتی داشتند. فرصت خیلی مهم است که آدم قدر بداند. آقا دو تا رخت خواب هم برای ما قرار دادند. عجب موقعیتی است. ملائکه منتظر هستند، نصف شب برسد، برنامه‌ی نصف شب امیر المؤمنین را تماشا بکنند.

شب ز اسرار علی آگاه است       دل شب محرم سر الله است.

حالا دو نفر بنا است که این‌جا بخوابند. می‌گوید: خوابیدیم. مگر آن‌ها می‌توانند بخوابند. مگر می‌شود خوابید. آیت الله بهاء الدّینی است، یک مقدار نور از امیر المؤمنین گرفته بود. این‌ها را نمی‌شود قیاس کرد، این‌ها کجا، امیر المؤمنین کجا. ولی این یک مقدار نور آیت الله بهاءالدّینی… چند وقت پیش ما در تهران این محله‌ی امیریه منزلی داشتیم، به آن‌جا آمد، هیچ کسی نتوانست بخوابد. نه خوابیدند و نه توانستند که بخوابند، حتّی بچّه‌های کوچک. چرا ما بخوابیم، ببینیم آقا دارد چه کار می‌کند، هیچ کسی نخوابید. آن وقت این‌ها بروند منزل سلطان اولیاء بتوانند بخوابند؟! (تا صورت پیوند جهان بود علی بود) حالا بروند بخوابند. نه، نخوابیدند. شاید هم از بی‌خوابی همدیگر هم بی‌خبر بودند، حرف نمی‌زدند. آقا بیرون تشریف بردند، حالا کجا رفت. آقا برنامه‌های زیادی داشت. آقا نخلستان می‌رفت، آقا در خانه‌ی فقیر می‌رفت. به نفس نفیس خود برای این‌ها آذوقه می‌برد. یک وقت دیدم خیلی از شب گذشته است، آقا تشریف آوردند، این‌جا مهم است- این دو نفر خدا آن‌ها را بیامرزد این‌جا را فیلم‌برداری کردند. مثل شما موبایل هم نداشتند. ولی این قسمت را فیلم‌برداری کردند و برای نسل امروز باقی مانده است که الآن من دارم برای شما حرف نمی‌زنم- می‌گوید: همین‌طور دیدیم آقا آمد چه کار می‌خواهد بکند؟ حالا ظلمت همه جا را پوشانده است. سلطان اولیاء آمد. اوّل رفت زیر آسمان زیر آسمان ایستاد آیات شریفه‌ی «إِنَّ فی‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ‏»[۱۳] این‌ها را می‌خواند، آن‌چنان می‌خواند، مثل آن‌که آیه‌ها الآن دارد نازل می‌شود. چون قرآن ناطق بود این‌ها را می‌خواند.

نورانی بودن قرآن برای کاظم کربلایی

 بنده مطلبی گفتم در تلویزیون چندین سال پیش بود، پخش مستقیم بود حالا اشکال ندارد گاهی بعضی‌ها خوب از بنده نقل می‌کنند، ایراد نیست، بنده هم گفتم این حرف‌ها نشر بشود ولی دقّت بکنید این عمو کاظم کربلایی که به او موهبت شده بود، قرآن را حفظ کرده بود، زمان ایشان با ملّا صدرا قریب ۴۵۰ سال است ولی شما می‌دانید که خیلی برای من عجیب است ایشان قرآن را سفید می‌دیده است مثلاً کتاب‌هایی مانند مغنی، متوّل، کتب طلبگی که از قرآن مثال می‌آورند، خوب سواد نداشته است، این‌ها را نشان می‌دادند، می‌گفت: این‌جا از قرآن است. از کجا می‌دانستی؟ می‌گفت: این‌جا یک درخششی دارد. اصلاً سفید است، می‌فهمم.

ملّا صدرا و جذبه‌ی قرآن

ملّا صدرا ۴۵۰ سال قبل از این در دنیا بوده است. اگر معاصر بودند، می‌گفتیم حالا این از او اقتباس کرده است و او هم از این اقتباس کرده است. ملّاصدرا در اسفار بحثی دارد. این‌ها لطف پروردگار است، بنده یافتم آوردم؛ گفتم إن‌شاءالله که به قول چیزها می‌گویند: «الکلمه الطّیبه تبقی لاهله» برای شما بماند. غرض این است که تخصّصی نیست، نمی‌خواهیم بگوییم ملّا صدرا معصوم بوده است آن کسانی که یک وقت به گوش آن‌ها می‌رسد ناراحت نشوند، شما که اهل فضل هستید، متفکّر بودند، خطا هم داشتند، غیر معصوم تفکّر می‌کند، خطا هم دارد، ثواب هم دارد. غرض این است که ایشان در وسط یک بحث یک جذبه‌ای به ایشان دست داده است. مثل این است من معذرت می‌خواهم، ببخشید شما با دوست خود دارید این‌جا صحبت می‌کنید می‌گویند: یک نفر از این فرزندان شما، دوست شما می‌آید می‌گوید: یک چیز واجب دارم، می‌خواهم به شما بگویم. تو به مخاطب خود می‌گویی: ببخشید یک لحظه این در گوش شما می‌گوید و می‌رود. این جذبه که می‌آید، -إن‌شاءالله خدا نصیب شما بکند من هم اهل آن نیستم. فقط اسم آن را شنیدم- دیگر می‌برد. در اختیار شما نیست. می‌آید، می‌برد، تمام می‌شود، می‌کند. خلاصه این جذبه وسط درس می‌آید، ایشان در آن جذبه می‌گوید که قرآن را با مرکب سیاه می‌نویسند و ما درست می‌بینیم دروغ که نیست، حسی است، مرکّب می‌نویسند، ما هم سیاه می‌بینیم. می‌گوید: امّا درست است مرکّب سیاه است امّا نباید سیاه می‌دیدیم. عجب است آن عمو کاظم کربلایی می‌گفته است: این‌جا سفید است، از سفید بودن آن می‌فهمید. می‌گفت: مرکّب سیاه بود. پس حالا که قرآن را با مرکّب سیاه نوشتند، چرا ما سیاه می‌بینیم؟ می‌گوید: این به مرکّب مربوط نیست «لکوننا فی عالم الظلمه و السّواد»[۱۴] چون در عالم سیاهی به سر می‌بریم، این سیاه است؛ تمام دانشمندان عالم، عقلا بیایند این‌جا بگویند: این حرف چیست؟ گفتند دیگر. یک عدّه عقل خود را به رخ می‌کشند، جان مولوی به لب رسیده است. این‌قدر از خود دم نزن. ما دانشگاه رفتیم، با عقلانیّت باید با ما صحبت بکنید. خیلی خوب حالا یک جا که با عقل تو هماهنگ نیست، من خود را بکشم، خود را دار بزنم؟ یک‌جا با عقل هماهنگ نیست. عقل هم یک حدّ مرزی دارد، عقل نردبان است. تو را بالای پشتبان می‌برد، چیز عجیبی بود، خود آن هم در کنار تو می‌ایستد، عقل هم کنار تو می‌ایستد، می‌گوید: تو نمی‌فهمی، من هم نمی‌فهمم. می‌گوید: «لکوننا فی عالم الظلمه و السواد» برای این‌که در عالم تاریکی به سر می‌بریم، بنابراین دیگر سیاه می‌بینیم. می‌گوید: از دامن قرآن ناطق امیر المؤمنین به قرآن بنگریم، همه را سفید می‌بینیم ولو با مرکّب سیاه نوشته باشند. حالا این حرف ایشان است، بعد هم معذرت‌خواهی کرده است، گفته است: برادرانم، من را ببخشند، جذبه‌ای بود از مطلب خارج شدم. چون این مطلب اصلاً فلسفی نیست. اسفار فلسفه است، این اصلاً فلسفی نیست.

مناجات امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در نیمه‌ی شب

این‌ها می‌گویند: بله آقا تشریف آوردند، این آیات را خواندند، حالا این دو نفر هم چه کسانی هستند. این‌ها این قسمت را فیلم‌برداری کردند، این را دقّت بکنید. زندگی ما با این درست می‌شود. این دیگر شوخی نیست، امیر المؤمنین است. صبح تا شب هر چه دوست داریم، بگوییم. هر کار دوست داریم بکنیم. حالا ببین چه می‌گوید. می‌گوید: دیدیم آیه‌ها را خواند دقیق فیلم‌برداری کردند- «فَیَضَعُ یَدَهُ عَلَى الْحَائِطِ» دست گذاشت روی دیوار. یک دیوار کوتاهی آن‌جا بوده است، چه بوده است. گاهی من می‌گویم: ای خدا کاش آن دیوار الآن می‌ماند. دیواری که نصف شب دست سلطان اولیاء روی آن قرار گرفته است. یک آهی کشید. خدایا چه می‌خواهد بگوید. فیلم‌برداری بسیار دقیق است، دست خود را روی دیوار گذاشت، می‌خواهد چه کار بکند؟ یک وقت دیدیم یک آهی کشید. دیدیم دارد به خدا می‌گوید: «لَیْتَ شَعْرِی»… آن‌جا در صحیفه می‌گفت: «وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی» از من روی بر مگردان، می‌خواهیم این جمله‌ی صحیفه توضیح داده بشود. یک آهی کشید دیدم می‌گوید: «لَیْتَ شَعْرِی انَاظِرُ أنتَ إلیَّ فِی فَعَلاَتی» خدایا کاش می‌دانستم در این برنامه‌ی روزانه که من دارم به نظر رحمت نگاه می‌کنی؟ «أم مُعرِضٌ عَنِّی» یا یک وقت روی گردان هستی. کلماتی که از دهان ما خارج می‌شود، توجّه داشته باشیم. یک وقت می‌بینید یک کلمه گفتید، از شما روی برگرداندند. افعال ما همین‌طور تا آخر.

درخواست برای محروم نشدن از لطف خدا

  «وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی»[۱۵] ای خدا از من روی برمگردان. «وَ قَدْ أَقْبَلْتُ عَلَیْکَ» من به سوی تو روی آوردم. «وَ لَا تَحْرِمْنِی وَ قَدْ رَغِبْتُ إِلَیْکَ» من را محروم نکن، من از تو درخواست کردم، سؤال کردم. «وَ لَا تَجْبَهْنِی بِالرَّدِّ وَ قَدِ انْتَصَبْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ»؛

صفت رحیمیّت خدا

 این یک لغت خاص و غریبی دارد، این را برای شما شرح بکنم، جالب است. می‌گوید: «وَ فِی القَامُوس: جَبهََهُ کَمَنعَهُ ضَربَ جَبهَتَهُ وَ رَدَّه»[۱۶] یک وقت آدم بخواهد کسی را رد بکند، یک ضربه به پیشانی او می‌زند، می‌گوید: آقا برو. می‌گوید: خدایا به پیشانی من نزنی و من را رد بکنی. «وَ لَا تَجْبَهْنِی بِالرَّدِّ وَ قَدِ انْتَصَبْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ» من ایستادم در برابر تو. «أَنْتَ الَّذِی وَصَفْتَ نَفْسَکَ بِالرَّحْمَهِ» خدایا تو خدایی هستی که خود را به رحمت وصف کردی، گفتی: من رحیم هستم. «فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ ارْحَمْنِی» پس درود و تحیّات بر پیغمبر و آل ایشان بفرست و به من رحم بکن. خود تو گفتی من رحیم هستم.

درخواست عفو از جانب خدا

 «وَ أَنْتَ الَّذِی سَمَّیْتَ نَفْسَکَ بِالْعَفْوِ» البتّه حالا «بالعَفوِ» باید باشد این‌جا «بالعَفُو» آوردند که بگویند نام عفو را روی خود گذاشتی. چون عفو هم اسم خدا است. امّا چون آن‌جا مصدر است، سیاق نشان می‌دهد که این هم مصدر باشد، حالا باید نسخ عتیق را دید. چون این‌جا سیاق مصدر را نشان می‌دهد. گفته است: «نَفْسَکَ بِالرَّحْمَهِ» نگفته است: بالرّحیم. این‌جا هم عَفو باید باشد قاعدتاً حالا این‌طور چاپ شده است، من خیلی اعتماد ندارم. «وَ أَنْتَ الَّذِی سَمَّیْتَ نَفْسَکَ بِالْعَفْوِ» تو خدایی هستی که خود را به عفو نامیدی. امّا چون«سَمَّیْتَ» می‌گوید: ممکن است عَفوُ باشد، آن‌جا «وَصَفْتَ» است، «وَصَفْتَ» با رحمت مناسب است. این‌جا«سَمَّیْتَ». خود را عفو نامیدی. نسخه صحیح است. «نفَاعْفُ عَنِّی» پس من را عفو بکن.

محدودیّت در بیان بعضی مطالب صحیفه

این‌جا یک مطلبی است برای شما بگویم، گمان می‌کنم بعد از این‌که این مطلب را بگویم دیگر کافی باشد. مرحوم پدر (اعلی الله مقامه) به من فرمودند که بعضی از جاهای صحیفه را اگر آن حال خاصّی که ذکر می‌شود، پیدا نشود، نباید بگوییم. خلاصه بعضی آدم‌های مقدّس این طرف و آن طرف که بودند، در جوانی که ما این‌ها را می‌دیدم، بعد دیدیم که توجیه می‌کنند، توجیهات بی‌معنی می‌کنند که ما از زبان این‌ها می‌گوییم و این‌ها نه، این‌ها بی‌سواد بودند. آن‌ها که باسواد بودند گفتند: اگر این حالات را پیدا نکند، تحقّق پیدا نکند شما نگویید. چنان که در همان صحیفه‌ی مبارکه داریم إن‌شاءالله سلامتی بود در دروس آینده داریم که یک چیزهایی را خود سیّد علی خان مدنی می‌فرماید: ما حق نداریم بگوییم. حالا در آینده خواهید دید. این‌ها یک چیزی به ما یاد می‌دهند ولی یک چیزهایی هم مخصوص خود آن‌ها است. یک چیزهایی است که مخصوص آن‌ها هم نباشد، امّا تحقّق پیدا نکند نمی‌شود گفت، مثل این… «قَدْ تَرَى یَا إِلَهِی، فَیْضَ دَمْعِی مِنْ خِیفَتِکَ» ای خدای من، معبود من داری می‌بینی اشک من چطور از ترس تو می‌ریزد. اگر اشک انسان نریزد می‌تواند این جمله را بگوید؟ نمی‌شود. اشک او نمی‌آید، نمی‌تواند، نگو. «وَ وَجِیبَ قَلْبِی مِنْ خَشْیَتِکَ» این لرزش قلب من را می‌بینی، از خشیّت تو دارد قلب من می‌لرزد. «وَ انْتِقَاضَ جَوَارِحِی مِنْ هَیْبَتِکَ» خدایا از هیبت تو، ترس تو نزدیک است این اعضا و جوارح من از هم جدا بشوند، بریزند، تحلیل بروند تا آخر. این را احتیاطاً اگر اشکی نداشتی نگو. این قسمت را فقط مطالعه بکنید. صحیفه از این چیزها دارد. این مخصوص خود امام نیست. یک جاهایی دارد که مخصوص خود امام است. سیّد علی خان فرموده است: نگویید. مثلاً می‌گویم در دعاهای آینده إن‌شاءالله خواهیم خواند که می‌گوید: «الهی علمتنا اسرار القرآن» مثلاً. خدایا تو اسرار قرآن را به ما یاد دادی. ما نمی‌توانیم این را بگوییم. این‌جا فقط باید ساکت باشیم و مطالعه بکنیم. این مخصوص خود امام است. امّا این‌طور جمله‌ها مخصوص خود امام نیست کسی که این حالت را پیدا بکند، می‌تواند بگوید. اگر واقعاً اشک تو جاری شد، خوب بگو. خوب اشک تو جاری نشد، نگو، طوری نمی‌شود. همین‌طور این‌ها را مطالعه بکنید. اگر قلب تو از ترس خدا لرزید، خوب بگو. نلرزید، نگو. پس این‌جا یکی خیفه است، ترس است. یکی خشیّت است، یکی هیبت است. خیفه که همان ترس است. خشیّت الآن برای شما می‌گوییم که این چیست. هیبت هم باز همان خوف است. «قَالَ المُحَقِّقُ الطُّوسی طَابَ ثَراه فِی بَعضِ مُؤلَّفاتِهِ»[۱۷] سیّد علی خان مدنی (رضوان الله علیه) از محقّق طوسی، خواجه‌ی طوسی نقل می‌کند. خواجه‌ی طوسی خیلی مرد بزرگی بوده است. به او افتخار البشر می‌گویند. می‌دانید شوخی نیست، خواجه خیلی مرد بزرگی بود. «قَالَ المُحَقِّقُ الطُّوسی طَابَ ثَراه فِی بَعضِ مُؤلَّفاتِهِ مَا حَاصِلُهُ» چیزی گفته است که حاصل آن این است. نوشته است که: «أنَّ الخَوفَ وَ الخَشیَهَ وَ إن کَانَا فِی اللُغَهِ بِمعَنى واحِد» می‌گوید: خوف و خشیّت درست است در لغت به یک معنا هستند. «إلَاّ أنَّ بَینَ خَوفَ اللّهِ وَ خَشیَتِه فِی عُرفِ أربابَ القُلوبِ فَرقاً» الّا این‌که بین خوف و خشیّت در عرف صاحبان دل فرقی وجود دارد.

خوف چیست؟

 آن چیست؟ می‌گوید: «هُوَ» آن این است. «أنَّ الخُوفَ تَألُّمُ النَّفس مِنَ العِقَابِ المُتِوَقَّعِ بِسَبِبِ ارتِکابِ المِنهیَّات وَ التَّقصیرِ فِی الطَّاعَات» می‌گوید: خوف تألّم نفس است. از آن عذابی که متوقّع است. ممکن است واقع بشود به سبب ارتکاب منهیات و تقصیر در طاعات. من می‌دانم یک کارهایی کردم، خوب ممکن است من را عذاب بکنند، این انتظار تألّم نفس است. «وَ هُوَ یَحصُلُ لأکَثرِ الخَلق» این برای بسیاری از مردم حاصل می‌شود. «وَ إن کَانَت مَراتِبِهُ مُتِفاوِتهَ جِدَّا» اگر چه مراتب آن متفاوت است. امّا «وَ المَرتَبهُ العُلیَا مِنهُ لَا تَحصُلُ إلاَّ للقلیل» مرتبه‌ی بالای آن خوف وتألّم حاصل نمی‌شود مگر برای کمی. «وَ الخَشیَهُ» امّا خشیّت چیست؟ این خوف است. خوف من وقتی که یک گناهی کردم ترک طاعت کردم، متوقّع است که یک عقابی واقع شود. انتظار این عقاب تألّم نفس است. این خوف است.

خشیّت چیست؟

 «وَ الخَشیَهُ حَالَهُ تَحصُلُ عِندَ الشُّعورِ بِعظَمَهِ الحَقِّ وَ هَیبِتِهِ وَ خُوفِ الحَجبَ عَنهُ» خشیّت حالتی است که حاصل می‌شود وقتی توجّه به عظمت حق و هیبت او شود و خوف محجوب بودن از او پیش بیاید. نکند محجوب بشوم. در دعای ابو حمزه چه خواندید؟ «وَ أَنَّکَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ» خدایا تو از خلق خود محجوب نمی‌شوی. «إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَکَ» مگر این‌که اعمال آن‌ها، آن‌ها را محجوب بکند. حالا این‌جا خشیّت «حَالَهُ تَحصُلُ عِندَ الشُّعورِ بِعظَمَهِ الحَقِّ وَ هَیبِتِهِ وَ خُوفِ الحَجبَ عَنهُ وَ هِذِهِ الحَالَه لَا تَحصُلُ إلاَّ لِمَنِ اطَّلَعَ عَلى جَلالِ الکِبریَاء وَ ذاقَ حَلَاوهَ القُرب» این خشیّت حاصل نمی‌شود مگر کسی که از جلال کبریا یک چیزی را متوجّه بشود و حلاوت نزدیکی را بچشد «وَ لِذلکَ قَالَ سُبحَانَهُ: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ».بندگان دانشمند خدا خشیّت دارند، نه همه.  «فَالخَشیَهُ خُوفُ خَاص» خشیّت خوف خاص است. «وَ قَد یُطلِقونَ عَلیها الخُوفَ أیضاً» گاهی به این هم خوف گفته می‌شود، اشکال ندارد. در آن آیه‌ی شریفه است که می‌فرماید: «یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ‏»[۱۸] هر دوی این‌ها جمع شده است. خشیّت دارند ولی خوب حالا… گفته شده است.

إن‌شاءالله امیدوار هستم که پروردگار کمک بکند این مطالب را در نظر داشته باشیم، مخصوصاً  «وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی» را فراموش نکنیم که خلاصه این‌طور نباشد که هر چه دوست داشته باشیم بگوییم، هر چه دوست داشته باشیم فریاد بزنیم. غضب کنیم، نه، باید خود را محدود بکنیم. به این و آن بدگمان نباشیم، مواظب باطن و ظاهر باشیم. «وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی» إن‌شاءالله توفیق خدا شامل حال همه‌ی ما بشود.

«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِینَ».


 

” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “

 


[۱]– الصّحیفه السجّادیّه، ص ۷۸٫

[۲]– سوره‌ی شوری، آیه ۴۰٫

[۳]– سوره‌ی صافات، آیه ۱۴۲٫

[۴]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۸۷٫

[۵]– سوره‌ی صافات، آیه ۱۴۲٫

[۶]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۸۸٫

[۷]– سوره‌ی نساء، آیه ۱۳۶٫

[۸]– سوره‌ی صافات، آیه ۱۴۳٫

[۹]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۸۷٫

[۱۰]– سوره‌ی صافات، آیه ۱۴۴٫

[۱۱]– صحیفه‌ی سجّادیّه، ص ۷۸٫

بحار الأنوار ، ج ‏۶۵، ص۲۲۴٫

[۱۳]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۹۰٫

[۱۴]– الحکمه المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه، ج ‏۷، ص ۳۳٫

[۱۵]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۸۰٫

[۱۶]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج ‏۱۹، ص ۳۷٫

[۱۷]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۳، ص ۱۳۰٫

[۱۸]– سوره‌ی رعد، آیه ۲۱٫

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۹ ب.ظ | علی | ۰ نظر


بازگشت به صفحه کامل

تفسیر سوره فتح جلسه 05 (1395/03/08)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَن نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَی نَفْسِهِ وَ مَن أَوْفَی بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (۱۰) سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعَاً بَلْ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۱) بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَی أَهْلِیهِمْ أَبَداً وَ زُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ کُنتُمْ قَوْماً بُوراً (۱۲) وَ مَن لَمْ یؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَعِیراً (۱۳) وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَ یُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَ کَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۱٤) سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَی مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ قُل لَن تَتَّبِعُونَا کَذلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ کَانُوا لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً (۱۵)﴾


قصد عمره داشتن پیامبر در جریان حدیبیه و شواهد آن
این سوره مبارکهٴ «فتح» که در مدینه نازل شد، زمینهٴ آن فتح بزرگ را فراهم کرده است، یک؛ فتح مقدماتی در همان «صلح حُدیبیه»[1] بود، دو؛ در جریان «صلح حُدیبیه» وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از اوّل قصد عمره کرد نه قصد حج، چون ماه حج هنوز فرا نرسیده بود؛ چه اینکه حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) هم قصد عمره داشت. اصلاً حسین بن علی(سلام الله علیه) قصد حج نکرده بود تا حج را به عمره تبدیل بکند! طبق روایات معتبره‌ای که در کتابِ حج ما هست، حضرت از همان اوّل قصد عمره مفرده داشت؛ ائمه(علیهم السلام) در کتاب حج این چنین فرمودند که حضرت از همان اوّل قصد عمره مفرده کرده بود.[2] وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به همراه خود «هَدی» فراوانی را هم به همراه بردند، کسی که می‌خواهد جنگ بکند دیگر گوسفند و شتر به همراه نمی‌برد! از این معلوم می‎شود که حضرت از همان اوّل قصد عمره داشتند و قصد جنگ نداشتند، وقتی به «حُدیبیه» رسیدند آنها جلویشان را گرفتند که سفیری از دو طرف رفت و آمد کردند و بنا شد که آن سال حضرت برگردند، به مکّه نروند و سال بعد وارد مکّه شوند که فتح مکّه از همان وعدهٴ بعد شروع شد. در آن زمان زیر یک درخت، حضرت به دستور ذات اقدس الهی از اینها بیعت گرفته که تا هر جا شد اسلام را یاری کنند؛ حالا برخی‌ها متعتقدند که با ردّ و بدل شدن سفیر، کار را به صلح کشیده شد، دیگر بیعتی حاصل نشده است؛ اما بیعت «تحت الشّجرة»[3] به نظر بعضی واقع شده است.

تشویقی بودن به کارگیری واژه «بیع» در جریان بیعت با پیامبر
جریان بیعت‌گیری را ذات اقدس الهی فرمود آنهایی که بیعت می‌کنند، در حقیقت دارند جان و مالشان را می‌فروشند؛ این تعبیر هم تعبیرِ تشویقی است، چون انسان مالک چیزی نیست که بفروشد! نه مالک خدمات است تا اجاره بدهد و نه مالک اعیان است تا بفروشد؛ ولی از اَجر و اُجرت و امثال آنها که ﴿فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ﴾[4] در اینجا مطرح است، معلوم می‌شود خدمات را خدا مالِ ما می‌داند؛ هم مسئله «ثَمَن» و «شِراء» و «بیع» و اینها مطرح است، معلوم می‌شود که تعبیر تشویقی قرآن این است که انسان مالک جان و مالک مال است ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم﴾،[5] این تعبیرات گوناگون در قرآن کریم هست. بیعت هم از همین بیع است؛ کسی که با خدا و پیغمبر بیعت می‌کند، یعنی جان و مال خود را می‌فروشد، دیگر مالک جان و مال نیست، از آن به بعد هرگونه تصرّفی در وقت و مال خودش بخواهد بکند، اگر بدون اذن اقدس الهی باشد و بدون اذن پیغمبر باشد این تصرف، تصرف غاصبانه است.

علّت نامگذاری بیعت مسلمانان با پیامبر در حدیبیه به «شجره» و «رضوان»
در زیر آن درخت به عنوان «تحت الشّجرة» بیعت بنا بود که محقَّق بشود؛ لذا آن را بیعت «تحت الشّجرة» گفتند، طبق ﴿إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ﴾[6] که در بعضی از تعبیرها دارد و بیعت رضوان هم گفتند، برای اینکه خدای سبحان فرمود اینها که در آن صحنه بیعت کردند: ﴿رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾،[7] یک تراضی متقابل است که هم خدا از آنها راضی است و هم اینها از خدا راضی‌ می‎باشند، اینها دارای نفسی هستند که ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً﴾، یک؛ ﴿مَرْضِیَّةً﴾،[8] دو؛ راضی به قضا و قدر الهی و احکام الهی هستند، عقاید و اخلاق و اعمال آنها هم مرضی خداست ﴿ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً﴾، اینها همان‌هایی هستند که ﴿رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾. این تراضی متقابل است که این ﴿رَاضِیَةً﴾ و ﴿مَرْضِیَّةً﴾ را سامان می‌بخشد، پس بیعت «تحت الشّجرة» می‎گویند بنا به این زمین و «بیعت رضوان» می‌گویند بنا به آن زمینه.

وجوه برتری «ید» پیامبر در بیعت از دیگران
وجود مبارک حضرت در زمان خروج اعلام سفر کرده بود؛ ولی عدّهٴ فراوانی از مدینه حضرت را یاری نکردند. در جریان کسانی که همراه حضرت آمدند و بیعت کردند، فرمود اینها دارند با خدا بیعت می‌کنند، یک؛ چون رسول از آن جهت که رسول است، هیچ حرفی ندارد، مگر ابلاغ پیام خدا؛ بعد از نظر تنزّل یا تشبیه معقول به محسوس، اگر این «ید»، «ید» ظاهری مراد باشد، دست حضرت که بالای دست آنها بود به منزلهٴ آن است که دست بی‌دستیِ خدا بالای دست آنها باشد و اگر منظور از این «ید» قدرت و نعمت باشد، آنها هرگونه قدرت و نعمتی در اختیار پیغمبر اسلام قرار بدهند، قدرت و نعمت الهی فوق قدرت و نعمت اینهاست؛ پس چه این «ید» به معنای «جارحه» باشد و چه «ید» به معنای قدرت باشد، به هر حال قدرت الهی و نعمت الهی فوق آنهاست.

معامله با خدا بودن حقیقت بیعت با پیامبر
مطلب سوم آن است که براساس «قُرب نوافل»[9] که فَریقین[10] این حدیث را نقل کردند، ذات اقدس الهی می‌فرماید وقتی بنده صالح من به مقام قُرب بار یافت: «کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا»؛[11] اگر در «قُرب نوافل» خدا ـ خدا در مقام فعل، نه در مقام ذات یا صفت ذات ـ در مقام فعل و وصف خارج از ذات دست انسان می‌شود، یا زبان انسان می‌شود، پس آنچه را که ما از وجود مبارک پیامبر می‌شنویم، سرانجام خدا در مقام فعل که «منطقةُ الفراغ» است و فصل سوم است «کُنْتُ ... لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ»، ما از زبانی که این زبان منسوب به خداست داریم این وحی را می‌شنویم، دست هم همین طور است! پس اگر منظور از «ید»، «ید جارحه» باشد که ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾، چون رسول «بما انّه رسول» پیام مُرسِل را می‌رساند، دست حضرت که بالای دست آنها بود ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾ و اگر منظور از «ید» قدرت و نعمت باشد، آنها اگر قدرت و نعمتی را در اختیار اسلام قرار دادند، نعمت و قدرت الهی فوق آنهاست و اگر منظور از «ید»، «قُرب نوافل» باشد، دست حضرت که در حقیقت «الله» در مقام فعل، دست پیغمبر می‌شود که ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾، پس این سه وجه برای ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾ می‌تواند مؤثّر باشد.

تهدید الهی بر ناقضان بیعت با پیامبر
مسئله نقض و «نَکث» پیمان، این گاهی حدوثی است و گاهی بقایی؛ فرمود آنهایی که بیعت کردند و بعد نقض پیمان بکنند مشمول این تهدید هستند و آنها هم که در مدینه نقض عهد کردند ـ چون آنهایی که مسلمان شدند بیعت کردند با پیامبر ـ و حضرت را همراهی نکردند، آنها هم مشمول این تهدید هستند که ﴿فَمَن نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَی نَفْسِهِ وَ مَن أَوْفَی بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً﴾، این مخصوص آیه دَه بود.

دو عذر تخلّف‎کنندگان از همراهی پیامبر و تقاضای استغفار برای آنان
اما آنهایی که از مدینه نیامدند و تا «حدیبیه» حضرت را همراهی نکردند، دو عذر دارند و یک درخواست؛ عذرشان این است که مسائل مالی ما، مغازه ما، کشاورزی ما و دامداری ما بی‌سرپرست بود ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا﴾، نه «الاموال»! نه اینکه مال دنیا ما را مشغول کرد، نه! همین اموالی که داریم ما را مشغول کرد ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا﴾. زن و بچه‌های ما هم بی‌سرپرست بودند، ما نمی‌توانستیم اینها را رها کنیم ﴿وَ أَهْلُونَا﴾، پس ما دو تا عُذر داشتیم که شما را در جریان «حُدیبیه» همراهی نکردیم؛ ولی با این حال خودمان را مقصّر می‌بینیم و از شما درخواست می‌کنیم که برای ما استغفار کنید. گفتند: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا﴾، یک؛ ﴿وَ أَهْلُونَا﴾، دو؛ ﴿فَاسْتَغْفِرْ لَنَا﴾، این سه. ذات اقدس الهی درون‌کاوی کرد، درون اینها را شکافت و فرمود این‌طوری نیست، یک؛ مسئله توحید را طرح کرد، دو؛ پایان کار تبهکاران را ذکر کرد، سه؛ نتیجه کار راستگویان را گفت، چهار؛ این مجموعه را با این وضع شروع کرد، فرمود: ﴿سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأعْرَابِ﴾؛ آنهایی که در مدینه ماندند و نیامدند در جریان «حُدیبیه»، ما چند تا عذر داریم؛ یک: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا﴾، دو: ﴿أَهْلُونَا﴾، یعنی «شغلتنا أهلُونا». با این حال خودشان را به حسب ظاهر مقصّر می‌دانند، تبهکار می‌دانند و به حضرت عرض کردند: ﴿فَاسْتَغْفِرْ لَنَا﴾، سه.

اِخبار  قرآن از مشکل توحیدی تخلّف‎کنندگان از همراهی پیامبر
 اما ذات اقدس الهی درون اینها را تحلیل می‌کند، می‌فرماید: ﴿یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ﴾؛ اولاً خودشان را مقصّر نمی‌دانند، تبهکار نمی‌دانند و نیازمند به استغفار هم نمی‌دانند! به آنها بگو براساس توحید اگر مال است، خدا داد و او هم حفظ می‌کند؛ اگر اهل بیت است، او آفرید و او هم حفظ می‌کند، این‌چنین نیست که ما حافظ باشیم، ما رازق باشیم و ما مالک باشیم! کار به دست دیگری است و ما جزء سپاهیان الهی هستیم، چون ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾.[12] این ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ را در همین سوره مبارکهٴ «فتح» چند بار بازگو فرمود.
﴿قُلْ فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعَاً﴾؛ اگر خدا خواست نفعی برساند، چه کسی می‌تواند جلوی آن را بگیرد؟ خدا اگر خواست به شما آسیبی برساند، چه کسی می‌تواند شما را حفظ بکند؟ پس شما موحّدانه نمی‌اندیشید، خیال می‌کنید که حفظ اموال شما به دست خود شماست و حفظ اولاد شما به دست خود شماست و حفظ جان شما هم به این تخلّف از «صلح حُدیبیه» است که پیامبر را همراهی نکنید و در مدینه بمانید. خیال کردید خودتان، خودتان را حفظ می‌کنید! اموالتان را خودتان حفظ می‌کنید! فرزندانتان را خودتان حفظ می‌کنید! در حالی که هر سه را خدا دارد حفظ می‌کند ﴿قُلْ فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعَاً﴾، چون او ضارّ و نافع است! اگر چیزی در عالَم نیست، مگر اینکه سپاه و ستاد الهی است، «هُوَ الضَارُّ» و «هو النّافع»! ـ در این دعای «جوشن کبیر» آمده است که «یَا ضَارُّ یَا نَافِع‏»[13] ـ اگر ضرر و نفع به دست اوست و دیگران مأمور اجرای او هستند ﴿إِنْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعَاً﴾، چه کسی می‌تواند جلوی او را بگیرد؟ ﴿إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً﴾، چه کسی می‌تواند مانع بشود؟ پس شما یک مشکل اساسی دارید و آن مشکل توحید است و مشکل اجتماعی و سیاسی و حکومتی دیگری هم دارید که الآن از آن هم پرده برمی‌داریم ﴿بَلْ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً﴾.

افشای قرآن از تحلیل غلط سیاسی تخلّف‎کنندگان مدینه از پیامبر
سرّ اینکه شما در «صلح حُدیبیه» شرکت نکردید، اگر مسافرت دیگر بود می‌آمدید؛ چه اینکه در جریان فتح خیبر وقتی شنیدید که مسلمان‌ها فاتح شدند و دارند غنائم جمع می‌کنند، گفتید ما هم بیاییم، آن روز چطور ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنا وَ أَهْلُونَا﴾ نبود؟! چون وقتی دیدید که مسلمان‌ها در جریان خیبر فاتح شدند و دارند غنائم جمع می‌کنند، حالا می‌گویید ما را هم راه بدهید؛ آن‌جا چرا ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾ نمی‌گویید؟! فرمود ریشه اساسی‌ رفتار شما این است که ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَی أَهْلِیهِمْ أَبَداً﴾، شما گفتید اینها 1400 نفر هستند و با این وضع که دارند می‌روند، دارند می‌روند قربانگاه! برای اینکه نزدیک مکّه هم هستند، آنها هم قوم خون‌آشام هستند، مسلّح هستند، جمیعتشان زیاد است، نیروهای قوی دارند، کشته هم دادند و عصبانی هم هستند! شما گفتید این 1400 نفر یا کمتر و بیشتر که در جریان «صلح حُدیبیه» حرکت کردند کسی سالم برنمی‌گردد ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَی أَهْلِیهِمْ أَبَداً﴾، مشکل اساسی‌ شما این بود.

تحلیل غلط سیاسی تخلّف‎کنندگان، زمینه بدگمانی به توحید و رسالت
این تحلیل سیاسی باطل هم ﴿زُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ﴾، و گمان بد هم کردید! شاید اصلاً آن حرف‌های توحیدی را که ما به شما گفتیم باور نکردید و ـ معاذالله ـ رسالت حضرت را هم قبول نکردید! اگر این ﴿وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ﴾ همان ظنّ اوّلی باشد، این به اصل کفر برنمی‌گردد، بلکه به همان ظنّ بد سیاسی و حکومتی و اجتماعی برمی‌گردد؛ اما اگر این ﴿ظَنَّ السَّوْءِ﴾ غیر از آن ظنّ اوّل باشد، یعنی شما بدگمانی‌تان درباره توحید هم هست، درباره وحی و نبوت هم هست! از این براهین توحیدی که قرآن کریم ذکر می‌کند، شاید تأیید بکند که این ﴿ظَنَّ السَّوْءِ﴾ غیر از ﴿ظَنَنتُمْ أَن لَن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ﴾ است، آن یک ظنّ سیاسی بود؛ منتها تحلیل‌ شما درست نبود؛ اما این ﴿ظَنَّ السَّوْءِ﴾ این است که در اصل رسالت اگر شک کنید، یا در اصل توحید اگر شک کنید به جایی نمی‌رسید ﴿وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾.

مقصود توصیف قرآن از تخلّف‎کنندگان مدینه‎ای به ﴿قَوْماً بُوراً﴾
این ﴿قَوْماً بُوراً﴾ هم قبلاً معنا شد؛ یک قوم عرب داریم، قوم عجم داریم و اقوام دیگر داریم، به حسب قارّه، به حسب زمین و به حسب موقعیت‌های خاورمیانه، خاور شرقی و غربی این اقوام فرق می‌کنند؛ اما ما قومی نداریم به نام «قوم یعلمون» یا «قوم یعقلون»! این مربوط به محیط جغرافیایی یا نژاد و نسل نیست، فرمود بشر از نظر جامعه و فکر و تمدّن برخی‌ها ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾[14] هستند، برخی ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾[15] و برخی هم ﴿کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ می‌باشند؛ این جامعه، جامعهٴ دانشمند و عالِم و مؤلّف و مدرِّس و مصنّف نیست که فقط افراد جامعه جزء علما باشد، جامعه‌ای که تحصیل کرده‌اند، فرهیخته‌اند، نخبه‌اند، تدریس می‌کنند، تألیف دارند و سخنرانی دارند، اینها علما هستند؛ اما اگر کسی مثل امام شد و به فکر اصلاح جامعه شد، این جزء ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ است؛ یعنی «قائم بالعلم» است! ما یک «علما» داریم که حشرشان با اولیاست و یک «قوم یعلمون»، «قوم یعلمون» مثل عرب و عجم نیست که ما نژادی به این نام داشته باشیم! یعنی «قائم بالعلم» هستند! ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾، یعنی «قائم بالعقل» هستند! امام مثل دیگران جزء علما بود که درس و بحث داشت، تصنیف داشت؛ اما قرآن با این گروه مشکل جامعه را حلّ نمی‌بیند، اگر در جامعه «قوم یعلمون» بود و «قوم یعقلون» بود؛ یعنی «قائم بالعقل» بودند و «قائم بالعلم» بودند، تمدّن جامعه و مشکل جامعه تأمین است. وجود مبارک حضرت هم به همین نام ظهور می‌کند، وگرنه علما در عالَم زیاد هستند! تا کسی جزء «قوم یعلمون» نشود مثل امام، «قوم یعقلون» نشود مثل امام که «قائم بالعلم» باشد و «قائم بالعقل» باشد مشکل جامعه حلّ نمی‌شود و اینکه در سوره مبارکهٴ «حدید» هم فرمود: ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[16] هم همین است! مردم بحث‌های عدالت دارند، اخلاقیات دارند، سعی می‌کنند در موعظه‌های اخلاقی نام عدل را ببرند و موعظه می‌کنند؛ اما اینها جزء عالمان فنّ اخلاق‌ هستند! وقتی ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ شد، مشکل جامعه حلّ می‌شود. در برابر، ﴿کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ است، ممکن است یک عدّه جزء علما باشند؛ اما قیامی نداشته باشند، مگر قیام «بائر»! سرزمین‌ها دو قسم است: یا «دائر» است یا «بائر»؛ آنکه میوه می‌دهد و محصول می‌دهد سرزمین «دائر» است، سرزمین «بائر» که میوه نمی‌دهد! قوم هم دو قسم است: یک قومی میوه می‌دهد که میوه‌اش عقل است، علم است و تمدّن است و قومی هم هست که این میوه‌ها را نمی‌دهد، همین‌طور ﴿یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَ یَمْشِی فِی الأسْوَاقِ﴾![17] این شخص جزء قوم «بائر» است؛ یعنی هلاک! کسانی که ﴿یَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾،[18] جزء قوم «دائر» هستند، ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾ هستند و ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ هستند. کسانی که ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾،[19] می‌شود تجارت ﴿کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾. این‌جا که فرمود: ﴿قَوْماً بُوراً﴾؛ یعنی قیام شما، قیام حالِ «کان» است که در راه هلاکت قدم برمی‌دارید، نه در راه سعادت. اینها که در مدینه بودند و فکر سیاسی آنها این بود و تحلیل می‌کردند و می‌گفتند که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اطرافیانشان کم هستند و به هلاکت می‌رسند، دیگر نمی‌دانستند که ﴿کَمْ مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً﴾،[20] اوّلاً نمی‌دانستند در این صحنه جنگی اتفاق نمی‌افتد و همین زمینه است برای فتح مطلق، یعنی فتح مکّه و فکر هم نمی‌کردند که اینها سالم برمی‌گردند ﴿وَ کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾.
پرسش: در جریان نزول بعضی از آیات وقتی در یک موقعیت خاصی نازل می‌شوند، آیا می‌شود دلیل باشد که فقط و فقط مخصوص آن موقعیت است؟
پاسخ: نه، این تحلیل کلّی است.
پرسش: پس اگر ما این آیات را فقط با نگرش جریان «صلح حُدیبیه» و فتح مکّه نبینیم، ابتدای سوره را که نگاه کنیم می‌بینیم که می‌فرماید: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً ٭ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ﴾؛[21] ما که از فتح مُبین خبری نداریم، آن وقت بیاییم این جریان «ذَنب» پیامبر را این‌طوری معنا می‌کنیم که ... .
پاسخ: نه، ما اصل آیه را باید بفهمیم، یک؛ سِعه و ضیق آن را به وسیله آیات دیگر تشخیص بدهیم، دو.
پرسش: مگر در روایت ندارد که «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِین‏»؟[22]
پاسخ: بله، اما این را در روایت و درایت ما داریم که بین مقدم و تالی باید تناسبی باشد؛ هیچ ارتباطی بین فتح مُبین با بخشش گناه نیست! ولو «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِین‏» باشد؛ اما خدا یک وقت می‌فرماید استغفار بکن تا گناهانت بخشیده بشود، این‌جا یک تناسب هست.
پرسش: اما با توجه به اینکه این آیه را ما فقط برای فتح مکّه داریم!
پاسخ: نه، هر فتحی! به هر حال یک فتح نظامی است.
پرسش: فتح معنوی چرا نباشد؟
پاسخ: فتح معنوی که با این سازگار نیست! فتح معنوی فتّاح مُبین است برای همه، قبل از اینکه از مدینه حرکت بکند فتح بود که آن درجات رحمت الهی و درهای رحمت الهی هست و برای کفّار هم ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾؛[23] اما برای مؤمنین در همه موارد ابواب سماء باز است؛ اما الآن که این قصه را نقل می‌کند و در همین زمینه هم ـ جریان «صلح حُدیبیه» ـ این آیه نازل شده است، معلوم می‌شود تناسبی باید باشد.
پرسش: پس این ضمیر باید «لکَ» نباشد، بلکه «لکُم» باشد!
پاسخ: نه، چون رهبر اوست! رهبر اوست و کار اساسی به دست اوست و او در حقیقت فاتح شد، قومش هم به برکت آن حضرت فاتح شدند تناسبی باید باشد.

علّت عدم پذیرش استغفار تخلّف‎کنندگان از همراهی پیامبر
فرمودند: ﴿وَ مَن لَمْ یؤْمِنْ﴾ که باز تحلیل کردند، فرمودند اینها اصول کلّی است، حالا شما درباره اصول کلّی مشکل دارید یک مطلب دیگری است، چه چیزی را می‌خواهید استغفار بکنید؟ در جریان استغفار در سوره مبارک «توبه» گذشت که یک عدّه می‌آیند عذرخواهی می‌کنند، اینها که عذرخواهی می‌کنند برابر آنچه در سوره مبارکه «احزاب» هست یک عده افراد «ضعیف الایمان» هستند که جای عذرخواهی آنها هست؛ اما یک عدّه واقعاً منافق هستند! در سوره مبارکهٴ «توبه» که بحث آن گذشت، آیه نود سوره «توبه» این است: ﴿وَ جَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الأعْرَابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾، اما ﴿لَیْسَ عَلَی الضُّعَفَاءِ وَ لاَ عَلَی الْمَرْضَی وَ لاَ عَلَی الَّذِینَ لاَ یَجِدُونَ مَا یُنْفِقُونَ حَرَجٌ﴾،[24] بعد فرمود عدّه‌ای که معذور نبودند، ولی عذر تراشیدند، در آیه 94 فرمود: ﴿یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِم﴾؛ یک عدّه وقتی که شما فاتحانه از میدان جنگ برمی‌گردید می‌آیند عذرخواهی می‌کنند که ما مشکل داشتیم، زن و بچه ما نبودند یا مشکل مالی داشتیم، فرمود: ﴿قُلْ لاَ تَعْتَذِرُوا لَن نُؤْمِنَ لَکُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ﴾؛ خدا به ما گزارش داد که توطئه شما چه بود و غرض شما چه بود؟ بنابراین آنها که «ضعیف الایمان» هستند راز و رمزشان را خدا بیان می‌کند و راه بخشش هست، آنها که منافق هستند ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[25] آنها را هم ذات اقدس الهی تبیین می‌کند.
پرسش: آیا نفس تحلیل سیاسی اگر معتقد باشند که بهشت ... .
پاسخ: نه، وقتی پیغمبر هست دیگر تحلیل سیاسی معنا ندارد.
پرسش: مثلاً تعداد مؤمنین کم‌ هستند.
پاسخ: بله، ﴿کَمْ مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً﴾! وقتی خدای سبحان می‌گوید: ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾، لسان او لسان «الله» است، ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، مدام پشت سر هم ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، بعد از چند آیه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، این برای آن است که ثابت بکند کلّ نظام، سپاه و ستاد الهی است! این تکرار که مدام پشت سر هم می‌فرماید: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، ﴿لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، ﴿لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، این را پیامبر از طرف کسی می‌گوید که «لَهُ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ»! مگر اینکه کسی مشکل اعتقادی داشته باشد که ﴿ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ﴾ باشد.

تفکیک قرآن بین افراد «ضعیف الایمان» و منافق در پذیرش استغفار
در سوره مبارکه «احزاب» فرمود البته همه اینها همه‌ یکسان نیستند، یک عدّه منافق‌اند و یک عدّه هم ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ هستند؛ آیه شصت سوره مبارکه «احزاب» این بود: ﴿لَئِن لَمْ یَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾، این ﴿وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾  افراد «ضعیف الایمان» هستند، نسبت به اینها جا برای بخشش هست، جا برای استغفار هست؛ اما منافق را قرآن کریم تحلیل می‌کند که ﴿بَل ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ﴾؛ شما اصلاً مشکل اساسی دارید و می‌گویید اینها رفتند کشته می‌شوند و سالم برنمی‌گردند، مشکل اساسی‌ شما این است ﴿وَ کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾. ما به پیامبر وعدهٴ نصرت دادیم و گفتیم: ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾[26] می‌شود، چندین بار گفتیم که تو پیروز هستی! ﴿وَ مَن لَمْ یؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَعِیراً﴾؛ شما هیچ مشکل نداشته باشید، مگر آنها مستقل‌ هستند؟ ولو آنها خودشان را مستقل می‌دانند! آنها به قدرت الهی از این جهت معتقد نیستند؛ اما شما که ایمان آوردید بدانید ﴿وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾! البته اگر کسی جزء ضعیف الایمان بود ﴿یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ﴾ و اگر جزء منافقین بود ﴿وَ یُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ﴾ و مغفرت الهی، رحمت الهی ابدی است، ازلی و سرمدی است ﴿وَ کَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً﴾. حالا شما اگر راست می‌گویید ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا﴾، یک؛ ﴿وَ أَهْلُونَا﴾، دو؛ همین که این جریان «صلح حُدیبیه» تمام شد، آمدند مدینه و جریان خیبر شروع شد که رفتند فاتح شدند و حالا آمدند غنائم جمع کنند، حالا می‌گویید ما آن‌جا بیاییم! چطور این‌جا می‌گویید: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾؟! آن‌جا و در جریان غنائم که می‌خواهند جمع بکنند، اجازه می‌خواهید که شرکت کنید؟! ﴿سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ﴾ همان در جریان «صلح حُدیبیه» فرمود بعداً شما که وارد مدینه شدید فتحی در پیش دارید، همین‌ها که الآن می‌گویند ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾ وقتی دیدند شما در فتح خیبر دارید غنائم جمع می‌کنید، می‌گویند که اجازه بدهید ما هم بیاییم! معلوم می‌شود که آن‌جا ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾ نبود. ﴿سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ﴾، همین ﴿الْمُخَلَّفُونَ﴾ در جریان «صلح حُدیبیه» همین‌ها وقتی ﴿إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَی مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا﴾، در جریان فتح خیبر، می‌گویند: ﴿ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ﴾؛ بگذارید ما هم بیاییم! ﴿یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ﴾؛ ذات اقدس الهی حکمش را مشخص را کرد که اینها ﴿قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾.[27]

سلب توفیق تأیید نظام اسلامی در اثر تکرار تخلّف و بدرفتاری
گاهی انسان در اثر بدرفتاری یک بار، دو بار، ده بار وقتی تکرار شد، خدا توفیق تأیید نظام را از او می‌گیرد، می‌گوید برو سر جایت بنشین! من دینم را به دست دیگران اداره می‌کنم! یک بار غفلت کرد، دو بار غفلت کرد، سه بار غفلت کرد وقتی این غفلت کردن جزء ﴿کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ شد، می‌فرماید: ﴿قِیلَ اقْعُدُوا﴾؛ حالا بنشینید سر جایتان! من دینم را به دست دیگری یاری می‌کنم ﴿وَ إِن تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ﴾![28] اسلام هم همین‌طور است؛ چه جنگ و چه غیر جنگ! چه نظام و چه غیر نظام! چه حوزه و چه غیر حوزه! هر کسی در شهر یا روستا نسبت به دین، نسبت به مسجد و نسبت به حسینیه، یک اصل کلّی است! مدام خودش را کنار بکشد و کنار بکشد، خدا که دست از دینش برنمی‌دارد، فرمود شما تلاش و کوشش کنید!

ضرورت تقاضای توفیق خدمتگزاری دین از خدای سبحان
این دعای نورانی ماه مبارک رمضان که «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِی غَیْرِی‏»[29] دعای خوبی است، اینکه چیز بدی نیست! خدایا من جلو بیفتم! اینکه نظیر این مقامات دنیایی و مرجعیت و عُظما و اعظم و مانند اینها نیست که آدم بگوید من جلو بیفتم که «عذاب ألیم» را به همراه داشته باشد! خدایا دینت را که می‌خواهی حفظ کنی، من حسود نیستم؛ ولی توفیقی بده که به دست من یاری بشود! چون دستی بدتر از دست بگیر نیست! «الْیَدُ الْعُلْیَا خَیْرٌ مِنَ الْیَدِ السُّفْلَی»؛[30] دستی که بالاست بهتر از دست پایین است، آن‌که می‌دهد دستش بالاست و این‌که می‌گیرد دستش پایین است، خدایا ما چرا دستمان پایین باشد؟ آن کسی هم که دارد، آن را هم که تو دادی؛ بگذار همیشه دست ما بالا باشد! اینها دعاهای شَرف‌بخش ماه مبارک رمضان است! کرامت‌بخش است! اینها که حسد نیست! «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِی غَیْرِی‏»، تو که می‌خواهی حوزه را حفظ بکنی، دین را حفظ بکنی، تفسیر را حفظ بکنی، نهج‌البلاغه را حفظ بکنی، فقه را حفظ بکنی، حدیث را حفظ بکنی، این علوم را که می‌خواهی حفظ بکنی، بگذار با زبان من و با دست من حفظ بشود! چرا من تماشاچی باشم و دیگری حفظ بکند؟

تعذیب بودن امر به خانه‎نشینی متخلّفان 
این‌جا هم همین‌طور است! اینها گفتند بگذارید ما بیاییم غنائم را جمع بکنیم، خدا هم وقتی دو بار، سه بار، ده بار آزمایش کرد و دید که اینها اهل یاری نیستند ﴿قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾؛ زنان سالمند، مردان سالمند، «عَجَزه»، ویلچری‌ها و مانند اینها در صحنه نیستند، شما هم در ردیف «قاعدین» باشید! این یک تازیانه است ﴿فَثَبَّطَهُمْ﴾! این «تثبیط» با «طاء» مؤلّف، یعنی «تقیید»، یعنی بازنشسته کردن و زمین‌گیر کردن. ﴿قِیلَ﴾، این فرمان الهی است براساس عظمت نفرمود «قال»، برای عظمت فاعل فعل مجهول شد ﴿قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾؛ حالا با زنان سالمند و مردان سالمند بروید بازنشست بشوید، من دینم را یاری می‌کنم؛ این چیز خوبی نیست! اینها وقتی که در جریان حُدیبیه حاضر نشدند حضور پیدا کنند و گفتند: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾، حالا که جمع غنائم فتح مکّه شد گفتند: ﴿ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ﴾؛ بگذارید ما هم بیاییم! گفت نه، این‌جا دیگر جای شما نیست، برای اینکه خدا فرمود اینهایی که در «صلح حُدیبیه» نیامدند، اینها باید خانه‌نشین باشند، اینها حق شرکت در فتح را ندارند، شما می‌خواهید بر خلاف حکم خدا عمل بکنید ﴿قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾، ﴿ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ﴾، حکم خدا این است. ﴿قُل لَن تَتَّبِعُونَا کَذلِکُمْ قَالَ اللَّهُ﴾؛ شما اصلاً نمی‌توانید بیایید، برای اینکه فرمان الهی این بود. ﴿قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ﴾؛ اینها می‌گویند حسادت نیست، با شما چه حسادتی داریم؟! چندین بار بنا شد که شما دین را یاری کنید و نکردید، این قضا و قدر الهی است که شما خانه‌نشین بشوید ﴿فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا﴾؛ سخن از حسادت نیست، چون کار در دست ما نیست! کار دست کسی است که دین برای اوست.

بیان علامه طباطبایی در مقصود از تفقّه و تذکّر قلیل منافق
﴿بَلْ کَانُوا لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾. سیدنا الاستاد علامه طباطبایی را خدا غریق رحمت کند! المیزان را باید این‌جاها شناخت. درباره منافقین در بعضی از آیات دارد که ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾،[31] اینها کم به یاد خدا هستند، منافق که اصلاً به یاد خدا نیست! وقتی خدا را قبول ندارد و قیامت را قبول ندارد، نه اینکه گاهی به یاد خدا باشد! آن‌که گاهی به یاد خداست و گاهی غافل است جزء ﴿وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ است که در کنار منافقین آمده، بله! آنها که «ضعیف الایمان» هستند این‌طور می‌باشند؛ اما منافق اصلاً! چون ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾![32] کسی که کافر محض است و از کافر بدتر است ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾،[33] اصلاً خدا را قبول ندارد تا اینکه کم به یاد خدا باشد! روایتی در این‌جا هست و ایشان غالب این روایات را خوب بررسی می‌کنند و لطایف آن را در بحث روایی ذکر می‌کنند، آن روایت چیست؟ روایت این است که وقتی سؤال می‌کنند منافق اصلاً خدا را قبول ندارد و این آیه هم که می‌گوید که منافق کم به یاد خداست، در روایت امام(علیه السلام) فرمود منافق آن‌جایی که دنیا مطرح است قرآن چاپ می‌کند، سخنرانی می‌کند، دنیا مطرح است! فقط برای دنیا! تظاهر به دین می‌کند، نه برای خدا و قیامت، چون این را معتقد نیست.[34] اصل اوّل این است که فقط و فقط برای دنیا کار می‌کند، اگر قرآن چاپ می‌کند، اگر مجلس تشکیل می‌دهد، اگر تسبیح در دست می‌گیرد، هرکاری می‌کند فقط برای دنیاست، این یک؛ اصل دوم اینکه ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾،[35] دنیا یک چیز اندکی است؛ اصل سوم اینکه چون فقط برای دنیا کار می‌کنند «ولاغیر»، پس ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾، آیه را طرزی معنا کرده که هیچ شبهه‌ای در ذهن کسی نمی‌آید! آن شبهه این است که منافق اصلاً خدا را قبول ندارد تا کم یا زیاد به یاد خدا باشد، امام فرمود این برای دنیا یاد می‌کند و دنیا هم برای متاع قلیل است! این‌طور حرف زدن در غیر اهل بیت نیست! ﴿لاَ یَفْقَهُونَ﴾؛ کم می‌فهمند، اینها اصلاً دین را قبول ندارند تا کم بفهمند! مگر آن‌جایی که دنیایشان مطرح باشد و دنیا هم که متاع قلیل است. «أَعَاذَنَا اللَّهُ‏ مِنْ شُرُورِ أَنْفُسِنَا وَ سَیِّئَاتِ أَعْمَالِنَا»!

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. صلح حُدَیبیه، پیمان صلحی بود که در سال ششم هجری بین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حدیبیه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که برای به جا آوردن مناسک حج عمره رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) تصمیم گرفت شخصی را به سوی قریش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزیمت فرستاده و شایعه خبر قتل وی، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) مسلمانان را به پیمانی معروف به بیعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتی بین طرفین سرانجام پیمان صلح حدیبیه بسته شد.

[2]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص534 ـ 535؛ « [کِتَابُ الْحَج‏ بَابُ الْعُمْرَةِ الْمَبْتُولَةِ فِی أَشْهُرِ الْحَج] ... عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ خَرَجَ فِی أَشْهُرِ الْحَجِّ مُعْتَمِراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَی بِلَادِهِ قَالَ لَا بَأْسَ وَ إِنْ حَجَّ فِی عَامِهِ ذَلِکَ وَ أَفْرَدَ الْحَجَّ فَلَیْسَ عَلَیْهِ دَمٌ فَإِنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامْ خَرَجَ قَبْلَ التَّرْوِیَةِ بِیَوْمٍ إِلَی الْعِرَاقِ وَ قَدْ کَانَ دَخَلَ مُعْتَمِراً».

[3]. بیعت رضوان یا بیعت شجره، پیمان مجدّد جمعی از صحابه با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) است که در سال ششم هجری در نزدیکی مکّه و قبل از صلح حدیبیه انجام گرفت. آیه هجده سوره «فتح» به این واقعه اشاره کرده و نام بیعت رضوان و بیعت شجره نیز از همین آیه گرفته شده است. اهل سنت معتقدند رضایت الهی از بیعت‌کنندگان در این آیه رضایتی بی‌قید و شرط و ابدی است و از این رو، برای تمام صحابهٴ حاضر در آن پیمان حرمتی ویژه قائلند؛ ولی شیعیان معتقدند رضایت الهی مذکور در آیه ناشی از جانفشانی و بیعت در آن روز است که دوام آن مشروط به استقامت آنها در پیروی از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است.

[4]. سوره آل عمران، آیه57؛ سوره نساء، آیه173.

[5]. سوره توبه، آیه111.

[6]. سوره فتح، آیه18.

[7]. سوره توبه، آیه100.

[8]. سوره فجر، آیات27 و28.

[9]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352؛ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَه‏».

[10]. صحیح البخاری، باب التواضع، ج8، ص105، ح6502: «حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ کَرَامَةَ حَدَّثَنَا خَالِدُ بْنُ مَخْلَدٍ حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ بِلاَلٍ حَدَّثَنِی شَرِیکُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی نَمِرٍ عَنْ عَطَاءٍ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ: إِنَّ اللَّهَ قَالَ مَنْ عَادَی لِی وَلِیًّا فَقَدْ آذَنْتُهُ بِالحَرْبِ وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدِی بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ مَا یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِی یَمْشِی بِهَا وَ إِنْ سَأَلَنِی لَأُعْطِیَنَّهُ وَ لَئِنِ اسْتَعَاذَنِی لَأُعِیذَنَّهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ تَرَدُّدِی عَنْ نَفْسِ المُؤْمِنِ یَکْرَهُ المَوْتَ وَ أَنَا أَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ‏».

[11]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص352.

[12]. سوره فتح، آیات4 و7.

[13]. المصباح للکفعمی (جنة الأمان الواقیة)، ص251.

[14]. سوره بقره، آیه230؛ سوره انعام، آیات97 و105؛ سوره اعراف، آیه32؛ سوره توبه، آیه11؛ سوره یونس، آیه5؛ سوره نمل، آیه52؛ سوره فصّلت، آیه3.

[15]. سوره رعد، آیه4؛ سوره نحل، آیات12 و67؛ سوره عنکبوت، آیه35؛ سوره روم، آیات24 و28؛ سوره بقره، آیه164.

[16]. سوره حدید، آیه25.

[17]. سوره فرقان، آیه7.

[18]. سوره فاطر، آیه29.

[19]. سوره بقره، آیه16.

[20]. سوره بقره، آیه249.

[21]. سوره فتح، آیات1 و2.

[22]. کشف الغمة فی معرفة الأئمة(ط ـ القدیمة)، ج‏2، ص254.

[23]. سوره اعراف، آیه40.

[24]. سوره توبه، آیه91.

[25]. سوره توبه، آیه125.

[26]. سوره فتح، آیه28.

[27]. سوره توبه، آیه46.

[28]. سوره محمّد، آیه38.

[29]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص568.

[30]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص11.

[31]. سوره نساء، آیه142.

[32]. سوره آل عمران، آیه167.

[33]. سوره نساء، آیه145.

[34]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص121؛ «و فی الکافی بإسناده عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ الْخَصَّافِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامْ مَنْ ذَکَرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی السِّرِّ فَقَدْ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً إِنَّ الْمُنَافِقِینَ کَانُوا یَذْکُرُونَ اللَّهَ عَلَانِیَةً وَ لَا یَذْکُرُونَهُ فِی السِّرِّ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل‏ ﴿یُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا﴾. أقول: و هذا معنى آخر لقلة الذکر لطیف».

[35]. سوره نساء، آیه77.


بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۵۱ ق.ظ | علی | ۰ نظر

تفسیر سوره فتح جلسه 06 (1395/03/09)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَی مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ قُل لَن تَتَّبِعُونَا کَذلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ کَانُوا لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً (۱۵) قُل لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الأعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَی قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِن تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِن تَتَوَلَّوْا کَمَا تَوَلَّیْتُم مِن قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً (۱۶) لَیْسَ عَلَی الأعْمَی حَرَجٌ وَ لاَ عَلَی الأعرَجِ حَرَجٌ وَ لاَ عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ وَ مَن یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ وَ مَن یَتَوَلَّ یعَذِّبْهُ عَذَاباً أَلِیماً (۱۷) لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً (۱۸) وَ مَغَانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَهَا وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۹)﴾

در این سوره مبارکهٴ «فتح» بعد از جریان «صلح حُدیبیه»[1] که به عنوان فتح یاد شده است، جریان بیعت مطرح شد؛ عدّه‌ای در جریان «صلح حُدیبیه» که حضرت آنها را دعوت کرده بود به طرف مکّه و سر باز زدند، گفتند: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾؛[2] اینها بعد از اینکه دیدند وجود مبارک حضرت سالماً با یک فتح و پیروزی نسبی برگشت و عازم جریان خیبر بود و در خیبر فاتح شد و غنائمی نصیب مسلمان‌ها شد، گفتند ما هم در این صحنه شرکت کنیم و از غنائم استفاده کنیم که دستور رسید شما حق شرکت نداشته و بهره‌ای از غنائم ندارید. چند سؤال مربوط به مطالب قبلی بود، آنها را بازگو کنیم تا تتمهٴ مسئله فتح خیبر و پیروزی مسلمان‌ها و محرومیت عدّه‌ای که منافق بودند یا ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[3] بودند روشن شود.
در همین سوره مبارکهٴ «فتح» آیه هشت آمده است: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً﴾ که ما توضیح مبسوطی در این زمینه ندادیم، برای اینکه در سوره «احزاب» آیه 45 همین مطلب مبسوطاً گذشت. سوره «احزاب» آیه 45 این است: ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً﴾، این بحث  مبسوط آن‌جا بیان شد.

ناروایی حمل تقاضای یاری دین خدا در دعا بر حسادت
مطلب دیگر درباره سؤالی است که در دعای ماه مبارک رمضان به خدا عرض می‌کنیم: «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِی غَیْرِی‏»،[4] این از سنخ حسادت و رقابت نامطلوب نیست که ما بگوییم که چرا خدا دین را به دست ما یاری بکند و به دست دیگری یاری نکند! دعاها چند قسم است، یک وقت شخصی مشکل خصوصی دارد، بیمار هست یا مدیون هست که با ضمیر متکلم وحده دعا می‌کند: «رَبِّ اغْفِرْ لِی» و مانند آن؛ گاهی خانوادگی دعا می‌کند: «وَ لِأَوْلَادِی‏ وَ لِمَن یَکُونُ حَقّ» و امثال آن؛ اما در مسائل اجتماعی، طبع اوّلی دعا این است که برای جامعهٴ اسلامی و برای کلّ مسلمان‌ها باشد، این دعایی که در تعقیبات نمازهای ماه مبارک رمضان خوانده می‌شود، همه‌ آنها موجبه کلّیه است: «اللَّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَرِیض اللَّهُمَّ ...»،[5] همه اینها به نحو قضیه موجبهٴ کلیه است و اختصاصی به بعض ندارد؛ اما در بعضی از موارد است که ذات اقدس الهی تهدید می‌کند و می‌فرماید اگر شما دین خدا را یاری نکردید، خدای سبحان شما را می‌برد و یک عدّه دیگری را می‌آورد که دین را به دست آنها یاری کند: ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾،[6] آن وقت ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ﴾[7] از این قبیل است یا ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾ از این قبیل است. در چنین فضایی به ما دستور دادند که بگوییم: خدایا! مبادا ما جزء کسانی باشیم که دین تو را یاری نکنیم، تو ما را از بین ببری و یک گروه دیگر بیاوری که دین را یاری کنند.
«فتحصّل أنّ هاهنا اموراً ثلاثة»: یک وقت است که دعاها شخصی است، یک؛ یک وقت است قضیه خاصی در کار نیست، آن دعاها هم به صورت موجبهٴ کلیه است که نمونه‌ آن هم همان دعاهای تعقیب ماه مبارک رمضان است که «اللَّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَرِیض»، «اللَّهُمَّ أَشْبِعْ کُلَّ جَائِعٍ» و «اللَّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیَانٍ‏» که همه قضیه موجبهٴ کلیه است، این دو؛ بخش سوم این است که فضا یک فضای خطرناک و تهدیدآمیزی است که انسان در معرض آزمون الهی است! خدا فرمود شما باید این کار را انجام بدهید، اگر این کار را انجام ندادید خدا دست از دین خود برنمی‌دارد، شما را می‌برد، یک عدّه دیگر می‌آورد و دین را به دست آنها آباد می‌کند: ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾، در چنین فضایی این دعای نورانی وارد شده است که «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِی غَیْرِی‏»، این هم مربوط به آن دعای نسبی است.

تقویت قول چهارم از اقوال چهارگانه در تفقّه قلیل منافق
مطلب دیگر درباره اینکه فرمود: ﴿لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾، این چهار وجه داشت که «أقوی الوجوه» وجه «رابع» بود؛ آن وجوه سه‌گانه قبل این است که ﴿لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾؛ یعنی اینها بعضی از مطالب را می‌فهمند و بعضی‌ها را نمی‌فهمند؛ وجه دوم آن است که بعضی از اینها می‌فهمند و اکثری اینها نمی‌فهمند؛ وجه سوم این است که سطح فهم اینها و ادراک اینها پایین است، اینها فقط بدیهیات و چیزهای ساده را می‌فهمند و ظاهر آنچه را که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) پذیرفت، این وجه سوم است. ﴿لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾ وجه اوّل و وجه دوم مورد قبول ایشان نیست، همین وجه سوم است که شاید بد نباشد؛ اما دقیق‌تر از همه وجه چهارم است که در بحث دیروز اشاره شد، برابر روایتی بود که خود روایت احیا کرده است و آن آیه این است که منافق ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾،[8] آن‌جا ذکر است و این‌جا فهم است! منافقین کم به یاد خدا هستند، در حالی که منافق اصلاً دینی ندارد: ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾،[9] در چنین شرایطی منافق اصلاً خدا را قبول ندارد تا ـ چه کم و چه زیاد ـ به یاد خدا باشد. در روایات این نکته هست که منافق جز برای دنیا به یاد خدا نیست، چون در حضور دیگران است و فقط برای دنیاست، این یک؛ ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾،[10] این دو؛ پس اینها ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾، سه.[11] این واقع جزء نکته‌هایی است که کمتر به ذهن انسان می‌آید و برای این یک دقّت معصومانه لازم است، چون برهان این است که اصلاً منافق خدا را قبول ندارد تا به یاد خدا باشد! آیه که دارد ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾، آن‌جا این اشکال هست، برای اینکه منافق اصلاً چه کم چه زیاد، کافر است، او خدا را قبول ندارد!

پرسش: آیا ذکر ظاهری این‌جا منظور است؟
پاسخ: بله! منافق وقتی که ذکر می‌گوید «لِلدُّنْیَا» است، اینکه برای آخرت نیست! و دنیا هم ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾ و اگر نبود این تفطّن و دقّتی که در روایت هست، این مطلب به ذهن نمی‌آمد، مگر همین سه ـ چهار وجهی را که این‌جا ذکر کردند؛ الآن این‌جا هم همین‌طور است! اینها فقط مطالب دنیا را می‌فهمند، چیزی که اُخروی است اینها معدوم می‌پندارند، می‌گویند قصه است، افسانه است ﴿أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ﴾،[12] این ﴿رَجْعٌ بَعِیدٌ﴾[13] است! این شدنی نیست! این چه حرف افسانه‌ای است که اینها می‌زنند! این ـ معاذالله ـ اساطیر اوّلین است! کسی که فکرش این است مسئله قیامت و بهشت و جهنّم و اینها اسطوره و افسانه است، او اصلاً چیزی در این زمینه درک نمی‌کند و اگر احیاناً به مسلمان‌ها در جریان فتح خیبر و مانند آن می‌گویند که ما با شما باشیم، برای دنیاست و همین برای غنیمت است.

ممکن نبودن تغییر کلام خدا با حضور منافقین در خیبر
مطلب دیگر این است که فرمود: ﴿لَن تَتَّبِعُونَا کَذلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ﴾، شما می‌خواهید کلام خدا را عوض بکنید! چون خدا به پیغمبرش(صلی الله علیه و آله و سلم) وعده داد و فرمود اینها اهل اینکه دین را یاری کنند و در صحنه نبرد حضور پیدا کنند نیستند. در سوره مبارکهٴ «توبه» آیه 83 این‌طور به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وحی شد، فرمود: ﴿فَإِن رَجَعَکَ اللّهُ إِلَی طَائِفَةٍ مِنْهُمْ﴾، آن‌جا هم در ذیل همین آیه 83 سوره «توبه» گذشت که این «رَجَعَ» دو باب دارد؛ یک باب لازم دارد که مصدر آن «رجوع» است «رَجَعَ یرجِعُ رجوعاً» و یک باب متعدی دارد که مصدر آن «رَجعْ» است ﴿رَجْعٌ بَعِیدٌ﴾؛ یعنی «ارجاعٌ بعید». این‌جا دارد که ﴿فَإِن رَجَعَکَ اللّهُ﴾ که این از «رَجَعَ یرجِعُ» مصدرش «رَجعْ» است و نه «رجوع»؛ لذا متعدی است. ﴿فَإِن رَجَعَکَ اللّهُ إِلَی طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ فَقُل لَن تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً﴾، اینکه وجود مبارک پیغمبر فرمود اصلاً شما ما را یاری نمی‌کنید، از کجا می‌گوید؟ این علم غیب است! این را ذات اقدس الهی به حضرت اعلام کرد، حالا اینها می‌خواهند در فتح خیبر و امثال خیبر حضور پیدا کنند، آیه نازل شد شما می‌خواهید کلام خدا را تغییر بدهید، اصلاً شدنی نیست! نه اینکه این کار را می‌خواهید بکنید و کار بدی است که نهی از منکر بکند، می‌گوید این کار شدنی نیست، چون خدای سبحان فرمود شما نمی‌آیید، اگر هم حرکت کنید مشکلی برای شما پیدا می‌شود که در راه می‌مانید. وقتی که خدا فرمود: ﴿فَقُل لَن تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً وَ لَن تُقَاتِلُوا مَعِیَ عَدُوّاً﴾، برای اینکه ﴿إِنَّکُم رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ حالا ﴿فَاقْعُدُوا مَعَ الْخَالِفِینَ﴾،[14] شما با زن‌ها و مردهای پیر حالا در خانه‌هایتان بنشینید این ﴿وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾[15] برای همین‌هاست! ﴿مَعَ الْخَالِفِینَ﴾ برای اینهاست! اینها می‌خواهند با آمدنشان در جریان فتح خیبر کلام خدا را عوض بکنند، چند وجه برای تبدیل کلام الهی ذکر شده است که یکی از آنها همین است: ﴿یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ﴾، ما از خودمان علم غیب نداریم که بگوییم شما توفیق آنکه بعد توبه کنید را ندارید و نمی‌آیید، شما ـ این چند نفر منافق ـ کسانی نیستید که دین را یاری کنید، چون ذات اقدس الهی فرمود و من هم به شما اعلام کردم؛ خدا فرمود ﴿فَقُل﴾ به اینها بگو که ﴿لَن تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً وَ لَن تُقَاتِلُوا﴾، حالا شما می‌خواهید برخلاف حرف خدا عمل کنید؟ شدنی نیست، نه اینکه معصیت است! یک وقت است کسی برخلاف شرع عمل می‌کند و غیبت می‌کند که می‌گوییم برخلاف دستور خدا عمل کرده است، چون آن دستور، دستور تشریعی است؛ اما یک وقت خدا «إخبار» غیب کرد، فرمود اینها کسانی نیستند که دین را یاری کنند، حالا شما می‌خواهید صورت‌سازی کنید و برای غنیمت می‌خواهید بیایید، یعنی ما دین را یاری کردیم! این ﴿یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ﴾ است که موفق نمی‌شوند.

تفاوت ذکر نام مردم مدینه و اعراب متخلّف از همراهی در قرآن
بعد در جمع اینها ـ اینها گروه فراوانی بودند، جمعیت مدینه که هزار و چهارصد یا هزار و پانصد نفر نبود، در جریان فتح مکّه چند برابر حضور پیدا کردند ـ قسمت مهمّ این کسانی که نمی‌آمدند، تعبیر قرآن در این بخش‌ها نسبت به آنها اعراب است، فرمود: ﴿وَ مِنَ الأعْرَابِ﴾[16] این‌چنین هستند؛ آیه یازده این است: ﴿سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأعْرَابِ﴾. خود مدینه را قرآن کریم با احترام نام می‌برد و اهل مدینه را با اجلال و تکریم می‌ستاید که فرمود: ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾،[17] مردم مدینه مهاجران را دوست دارند ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾، ﴿خَصَاصَةٌ﴾ یعنی جزء مختصات ویژگی‌های خود آدم؛ یعنی آن مقداری که برای آدم لازم هست، این را می‌گویند «خَصَاصَة»؛ کسی که فقیر است و نیازمند است، به هر حال یک مختصر قوتی تهیه می‌کند، این «خَصَاصَة» اوست. این آیه می‌فرماید: ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾؛ جزء مختصات و نیازهای آنها، آن‎جا که فقر و حاجت دارند «وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ حَاجَة»؛ آنچه مورد حاجت و مورد نیاز آنهاست را هم به این مهاجرین می‌دهند؛ اینها اهل ایثار هستند. «ایثار» آن است که کسی دیگری را بر خود مقدم بدارد و «استئثار» آن است که خود را بر دیگری مقدم بدارد. فرمود مردم مدینه اولاً مهاجردوست هستند ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾، ثانیاً ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾؛ خودشان اگر حاجت داشته باشند، مهاجرین را بر خود مقدم می‌دارند، این مردم را قرآن با احترام نام می‌برد؛ اما ﴿الأعْرَابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفَاقاً﴾[18] که در آیات دیگر مطرح است، آنها غیر از عرب هستند! آن بَدوها[19] و بیگانه‌ها و بیابانی‌ها و امثال آنها که از تمدّن دینی دور هستند، از آنها به عنوان ﴿مِنَ الأعْرَابِ﴾ یاد کرده است.

امکان وجود افراد قابل توبه در میان متخلّفین از همراهی پیامبر
 فرمود: ﴿سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأعْرَابِ﴾ و در آیات بعدی هم از اعراب سخن به میان می‌آید نه از عرب؛ معلوم می‌شود که یک عدّه بودند که ﴿لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾ بودند، یک عدّه بودند که احکام دین هنوز برای آنها جا نیفتاده بود، لکن ممکن بود در بین اینها افرادی باشند که قابل توبه باشند، همه اینها که آن‌طور نبودند! و در آیه 83 سوره مبارکه «توبه» هم نفرمود که به نحو موجبهٴ کلیه همه شما این‌طور هستید! خطاب به عدّه‌ای کرد و فرمود: ﴿لَن تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً﴾. اینها می‌خواستند در فتح خیبر شرکت کنند، فرمود: ﴿یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ﴾، ولی در جمع این مردم کسانی بودند که قابل توبه، هوشیاری، بیداری، تبشیر و إنذار بودند.

دعوت پیامبر از متخلّفین تائب به جبران گذشته با حضور در جنگ آینده
فرمود اگر بخواهید برگردید راه باز است، جنگی ما در پیش داریم ﴿قُل لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الأعْرَابِ﴾، باز سخن از اعراب است! به آنها بفرما: ﴿سَتُدْعَوْنَ إِلَی قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ﴾، حالا یا «ثقیف»[20] است یا «هوازن»[21] است یا «روم» هست، برخی‌ها «ایران» را احتمال دادند یا جریان تبوک بود که برای رومی‌ها بود؛ فرمود یک قوم نیرومندی با ما درگیر هستند و ما با آنها درگیر هستیم که دو راه دارد: ﴿تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ﴾؛ یا جنگ یا اسلام! اینها اهل کتاب نیستند که سه راه باشد؛ یا جنگ باشد یا جزیه باشد یا اسلام! اینها اهل کتاب نیستند، لذا چون کافر حربی‌ هستند دو راه بیشتر ندارند: یا اسلام یا مبارزه! ما هم در معرض خطر اینها هستیم و اینها را باید سرجایشان بنشانیم.

اِخبار قرآن از نتیجه اطاعت و سرپیچی در جنگ آینده
﴿فَإِن تُطِیعُوا﴾؛ اگر اینها در آن صحنه بعد آمدند، معلوم می‌شود توبه کردند که ﴿یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً﴾. ﴿فَإِن تُطِیعُوا﴾؛ اگر آمدید اَجر حَسَن خدا به شما می‌دهد. اما ﴿وَ إِن تَتَوَلَّوْا﴾؛ اگر نیامدید ﴿کَمَا تَوَلَّیْتُم مِن قَبْلُ﴾؛ قبلاً هم در جریان «صلح حُدیبیه» شرکت نکردید و در آزمون‌های دیگر هم حضور پیدا نکردید ﴿یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴾. اینها گروهی هستند که در چند آیه قبل درباره آنها فرمود: ﴿وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾، در آیه شش همین سوره فرمود: ﴿وَ یُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِیراً﴾؛ اینها اگر دوباره بر همان عِناد خودشان پافشاری کردند، معلوم می‌شود که منافق هستند، نه «ضعیف الایمان»! برای اینکه ما تمام راه‌ها را برای اینها باز گذاشتیم و این هم امتحان اخیر بود. این ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾ در برابر آیه هجده همین سوره مبارکه است، فرمود آنها که «تَحْت الشَّجَرَة» بیعت کردند: ﴿لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ﴾، پس یک عدّه هستند که ﴿رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ﴾[22] هستند و یک عدّه هم ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾ می‌باشند؛ یک عدّه ﴿الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ﴾[23] هستند و یک عدّه هم ﴿مَرْضِیّاً﴾[24] می‌‌باشند، ﴿لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ﴾.

ادعای فخر رازی بر نبود منافق بعد از پیامبر و استفاده علامه طباطبایی از آن
این‌جا فخر رازی می‌گوید که بعد از رحلت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ منافقی بر مذهب اهل سنّت باقی نمانده است،[25] درست هم هست! یک بیان نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه دارد که آن بیان تا حدودی مبسوط است، ولی سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) این را در المیزان[26] خیلی بازتر کرده است و آن عصاره بیان این است که بخش قابل توجّهی از مردم صدر اسلام منافق بودند، به دلیل اینکه در جریان جنگ اُحُد بخشی از اینها شرکت نکردند، در «صلح حُدیبیه» شرکت نکردند و عدّه‌ای از اینها هم در جریان آن «لیلةُ التبوک» در کنار درّه ایستادند که شتر حضرت را بِرَمانند و حضرت را ترور کنند که موفق نشدند؛ همه این منافقینی که در این همه آیات هست، نشان می‌دهد که گروهی از مردم آن سرزمین در صدر اسلام منافق بودند که حتی حاضر شدند با بدترین بی‌شرمیِ اجتماعی، آن «إفک» را دامن بزنند و همسر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را متّهم کنند که از این رسوایی بدتر نبود! تا این‌جا هم حاضر شدند که آیه یازده به بعد سوره مبارکه «نور» در همین قصه «إفک» است،[27] پس هر کاری از دست اینها برآمد کردند؛ هم در جاسوسی نسبت به یهودی‌ها یا جاسوسی نسبت به مشرکین تا همین که حادثه‌ای پیش آمد، فوراً به طرف کفّار گرایش داشتند؛ اینها می‌گفتند که شاید اوضاع برگردد و نظام اسلامی شکست بخورد ما چرا آسیب ببینیم! این حرف بود: ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ﴾؛[28] فرمود چرا حالا تا حادثه‌ای پیش آمد با مشرکین تماس می‌گیرید؟ اینها بودند! استدلال حضرت امیر(سلام الله علیه) این است که این گروه با پیغمبر نساختند و تا هر جا که مقدورشان بود اقدام کردند و بخش وسیعی از آیات مدنی هم درباره منافقین است، این اصل اوّل؛ بعد از رحلت حضرت و تبدیل غدیر به سقیفه، همه این کارشکنی‌ها برطرف شد و ما دیگر منافق در مدینه نداشتیم! فخر رازی هم در ذیل همین آیه می‌گوید که بعد از رحلت پیامبر روی مذهب اهل سنّت هیچ منافقی نبود، به حسب ظاهر هیچ کارشکنی نبود! آنها که با پیغمبر نساختند، با سقیفه ساختند! حضرت در نهج‌البلاغه با بیانی که سیدنا الاستاد توضیح می‌دهد، این است که یا باید بگوییم این جمعیت کثیر از منافقین دفعتاً مُردند، این که نیست! دفعتاً توبه کردند و مثل سلمان و اباذر شدند، این هم که نیست! با سقیفه و باند سقیفه‌ای‌ها ساختند «کما هو الحق»؛ با حکومت ساختند، با سقیفه ساختند و دیگر کارشکنی نمی‌کردند؛ مخصوصاً با عثمان و مانند اینها. این بیان حضرت در نهج‌البلاغه ذیل این جمله است که «النَّاسُ‏ مَعَ‏ الْمُلُوکِ‏ وَ الدُّنْیَا»؛[29] هر جا قدرت است یک عدّه زیادی هم راه می‌افتند دنبالش می‌روند! اینکه سعدی گفت: «النّاسُ عَلی دِینِ مُلُوکِهِم»[30] ریشه‌ آن در این جمله نورانی حضرت امیر است که «النَّاسُ‏ مَعَ‏ الْمُلُوکِ‏ وَ الدُّنْیَا». سیدنا الاستاد در المیزان این را خوب باز کردند که این همه منافقین کجا رفتند؟ فخر رازی هم اقرار دارد که بعد از رحلت حضرت ما منافق نداشتیم، منافق نداشتیم یعنی همه اینها دفعتاً مُردند؟ اینکه نیست! همه اینها دفعتاً برگشتند و مثل سلمان و اباذر شدند، این هم که نیست! همه اینها با سقیفه ساختند؟ بله حق است؛ لذا فرمود: «النَّاسُ‏ مَعَ‏ الْمُلُوکِ‏ وَ الدُّنْیَا».

بیان سیدالشهداء در ناپایداری مردم در امر دین
این بیان نورانی سیدالشهداء(سلام الله علیه) برای همه ما آزمون است، فرمود اکثری مردم این‌طور هستند: «النَّاسَ‏ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ»،[31] چقدر این بیان شیرین است! «وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ»! خیلی‌ها دینشان دین آدامسی است! قبلاً «مَصطکی»[32] بود، الآن آدامس است؛ این آدامس مادامی که مختصر لذّت دارد، در فضای کام و دهان می‌گردد، وقتی به صورت یک پوست درآمده تُف می‌کنند و می‌اندازند دور. «النَّاسَ‏ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ»، «لَعق» «ما تلعق به الالسن» است. «وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ‏ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُون»؛ اکثری و یا بسیاری از مردم اسلام آنها اسلام آدامسی است!

ضرورت تقاضای ثبات قدم در امر دین از خدای سبحان
این است که استقرار در دین، و تثبیت در دین را تذکر دادند! هر وضویی که می‌گیریم مستحب است هنگام مسح پا بگوییم: «ثَبِّتْنِی‏ عَلَی‏ الصِّرَاط»،[33] نه یعنی صراط مستقیم قیامت! آن‌جا وقتی انسان ثابت قدم است که این‌جا در صراط مستقیم ثابت باشد. این دعا این نیست که ما این‌جا هر کاری می‌کنیم بکنیم، بعد از صراط و پل صراط به آسانی بگذریم! یعنی این‌جا در صراط مستقیم باشیم که آن‌جا رفتیم به سرعت عبور بکنیم. «وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ‏ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ»، این طبع دنیاست! انسان باید این را طوری مدیریت کند که نه خودش گرفتار این وضع بشود و نه گرفتار کسانی بشود که «یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ»، البته یک عدّه وجود دارند که قابل توبه‌ هستند؛ برای کسانی که قابل توبه بودند فرمود راه باز است، دیگر «ثقیف» است یا «هوازن» هست.  

تبیین معنای «أحسن القَصَص» بودن قرآن
اینها جزء امور تاریخی است که قرآن به آنها اعتنایی دقیق ندارد، این یکی از نکاتی که فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾،[34] نه «أحسن القِصَص» که این «قَصص» مصدر است؛ این ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ منصوب است تا مفعول مطلق نوعی باشد، ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ﴾ در جمیع مطالب، نه قصه یوسف(سلام الله علیه)! ﴿نَحْنُ نَقُصُّ﴾ هم فعل مضارع است و هم استمرار را می‌رساند؛ ما تمام قصه‌هایی که در قرآن نقل می‌کنیم به بهترین روش نقل می‌کنیم، نه اینکه قصه یوسف ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است! اوّلاً «قِصَص» نیست، بلکه «قَصَص» است به فتح «قاف» است، مصدر است، مفرد است و مفعول مطلق نوعی است «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ قَصَصاً أحسن»؛ ما بهترین روش قصه را داریم و بهترین روش قصه هم این است که راست باشد، حکیمانه باشد، چیزی که دخیل نیست و جزء فضولات صحنه تاریخی است آنها را اصلاً نقل نمی‌کنیم؛ حالا این‌جا چه قبیله‌ای بود، چه زمانی بود و چه مکانی بود، اینها بحث‌های تاریخی است نه بحث‌های علمی، ما اینها را نقل نمی‌کنیم! حالا چه «هوازن» باشد، چه «ثقیف» باشد، چه «روم» باشد و چه اینکه برخی‌ها گفتند ایران باشد؛ چه زمان ما باشد و چه زمان بعد از ما باشد، به هر حال جنگی با کفّار غیر اهل کتاب در پیش هست که دو راه هم بیشتر ندارد؛ اگر شما در آن صحنه حضور داشتید ﴿فَإِن تُطِیعُوا﴾، آن وقت خدای سبحان توبه شما را می‌پذیرد و اجر شما را اعطاء می‌کند ﴿فَإِن تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً﴾؛ اما اگر اعراض کردید، چه اینکه قبلاً هم در جریان «صلح حُدیبیه» و مانند آن اعراض کردید ﴿یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴾، البته در این جنگ ﴿لَیْسَ عَلَی الأعْمَی حَرَجٌ وَ لاَ عَلَی الأعرَجِ حَرَجٌ وَ لاَ عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ﴾، بر اینها حرجی نیست.

تفسیر عقلی و عرفانی چگونگی رسیدن به اطاعت خدا با اطاعت رسول
عمدهٴ در ﴿وَ مَن یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ وَ مَن یَتَوَلَّ یعَذِّبْهُ عَذَاباً أَلِیماً﴾ وضع آن تبشیر و أنذار روشن است؛ اما در این‌جاها که دارد اگر کسی مطیع پیامبر است مطیع خداست، این دوگونه تفسیر دارد که بین اینها هم خیلی فرق است؛ یک وقت است ما می‌گوییم رسول از آن جهت که رسول است پیام خدا را می‌رساند، این حق است: ﴿مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾[35] این حق است، برای اینکه رسول «بما انّه رسول» براساس ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾،[36] جز پیام الهی چیزی دیگر نمی‌رساند؛ یک وقت است که این‌گونه از آیات را براساس «قُرب نوافل»[37] حلّ می‌کنیم در «قُرب نوافل» که این حدیث را فَریقین[38] نقل کرده‌اند، فرمود بنده من به من نزدیک می‌شود «لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ»؛ من می‌شوم مُحِب، او می‌شود محبوب و او می‌شود «حبیب الله». وجود مبارک حضرت که «حَبِیبُ اللَّه‏» است در درجه اوّل این «فعیل» به معنای فاعل است و در درجه دوم همین «فعیل» به معنی مفعول است؛ او محبّ خدا بود، بعد محبوب خدا شد، وقتی محبوب خدا شد ذات اقدس الهی در فصل سوم که «منطقة الفراغ» است، نه فصل اوّل که ممنوع است و نه فصل دوم که ممنوع است؛ یعنی در مقام ذات نه، در صفات ذات که عین ذات است نه، در مقام فعل و تجلّی و ظهور «کُنْتُ ... لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا». در این فصل سوم فعل خدا در دست پیغمبر(صلوات الله و سلامه علیه) ظهور می‌کند، آن وقت ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾[39] معنای آن خوب روشن می‌شود، ﴿مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾ معنای آن خوب روشن می‌شود؛ اما بین این دو تفسیر خیلی فرق است؛ هر دو حق است؛ اما یکی براساس قرارداد عقلایی و اجتماعی معنا می‌شود و یکی هم براساس مشاهدات عرفانی معنا می‌شود.

رضایت الهی ثمره اطاعت مؤمنان از پیامبر
 ﴿مَن یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ﴾، این گروه ﴿لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ﴾، برای اینکه ﴿إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ﴾، آن‌جا هم که فرمود: ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾، چطور ﴿یَدُ اللَّهِ﴾؟ برای اینکه دست خدا همان دستی است که پیغمبر دارد «کُنْتُ ... یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا».

پرسش: جمع بین این آیات اخیری که راجع به دشمنی کردن منافقین با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم)، با آن آیه‌ای که در صدر سوره فتح است که فرمود: ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ﴾[40] چطور جمع می‌شود؟

پاسخ: برای اینکه این‌جا فتحی نبود! فرمود دنیا را به کام این منافق بدهی برنمی‌گردند!

پرسش: قرار شد این حالت بدی را که نسبت به پیامبر داشتند با این ... .
پاسخ: اینها نسبت به مردم مکّه بود، اینها که در خود مدینه بودند و «أَعْدَی عَدُوِّ» حضرت بودند و ﴿أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفَاقاً﴾[41] بودند، پشت سر حضرت نماز می‌خواندند! اینها که با حضرت روبه‎رو نبودند، فتح مکه برای آنهایی بود که حضرت در زمان حضورش در مدینه «آلههٴ» اینها را محکوم می‌دانست، رأی اینها را «تَسفیه» می‌کرد که شما سفیهانه صَنَم و وَثَن را می‌پرستید که بعد هم جنگ بدر و خندق و امثال آنها پیش آمد که حضرت عدّه زیادی از آنها را کُشت و اسیر گرفت، آنها دشمن حضرت بودند و حضرت را «مُذنب» می‌دانستند که با فتح مکه مسئله حلّ شد؛ اما این منافقین داخلی که «أَعْدَی عَدُوِّ» بودند، اینها اصلاً پشت سر حضرت نماز می‌خواندند و عداوتی را ظاهر نمی‌کردند! اینها اصلاً خدا را قبول نداشتند، اینها به دنبال غنیمت بودند؛ آن روز غنیمت به دست نیاوردند، در جریان فتح خیبر خواستند غنیمت به دست بیاورند. ﴿فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ﴾ اینها که «تحت الشّجره» آزمون شدند، امتحان شدند و واقعاً تثبیت قلب را از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کردند، خدا در قلب‌های اینها آگاه بود که اینها واقعاً مؤمن هستند؛ لذا ﴿وَ مَغَانِمَ کَثِیرَةً﴾ که در جریان فتح خیبر اینها سهمی از فتح و غنیمت داشتند.


«و الحمد لله رب العالمین»




[1]. صلح حُدَیبیه، پیمان صلحی بود که در سال ششم هجری بین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حدیبیه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که برای به جا آوردن مناسک حج عمره رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) تصمیم گرفت شخصی را به سوی قریش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزیمت فرستاده و شایعه خبر قتل وی، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) مسلمانان را به پیمانی معروف به بیعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتی بین طرفین سرانجام پیمان صلح حدیبیه بسته شد.

[2]. سوره فتح، آیه11.

[3]. سوره احزاب، آیه60.

[4]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص568.

[5]. البلد الأمین و الدرع الحصین، ص223.

[6]. سوره محمد، آیه38.

[7]. سوره مائده، آیه54.

[8]. سوره نساء، آیه142.

[9]. سوره آل عمران، آیه167.

[10]. سوره نساء، آیه77.

[11]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص121؛ «و فی الکافی بإسناده عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ الْخَصَّافِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامْ مَنْ ذَکَرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی السِّرِّ فَقَدْ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً إِنَّ الْمُنَافِقِینَ کَانُوا یَذْکُرُونَ اللَّهَ عَلَانِیَةً وَ لَا یَذْکُرُونَهُ فِی السِّرِّ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل‏ ﴿یُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا﴾. أقول: و هذا معنى آخر لقلة الذکر لطیف».

[12]. سوره رعد، آیه5؛ سوره سجده، آیه10.

[13]. سوره ق، آیه3.

[14]. سوره توبه، آیه83.

[15]. سوره توبه، آیه46.

[16]. سوره توبه، آیات98 و 99.

[17]. سوره حشر، آیه9.

[18]. سوره توبه، آیه97.

[19]. لغت‌نامه دهخدا، بدو: [ب َدْ وْ] (از بدء عربی ) ابتدا و آغاز؛ (غیاث اللغات): اوّل از هر چیزی و آغاز و ابتدا و شروع.

[20]. ثقیف از قبایل مشهور و نیرومند و پرجمعیت عرب بود که مردمش در طائف و اطرافش سکونت داشتند. این قبیله دو طائفه مهم «احلاف» و «بنی مالک» داشت که جنگ‌ها و نبردهای داخلی بسیاری بین آنها روی داده بود. مردم ثقیف مشرک و بت‌پرست بودند و بتخانه‌ معروف لات به آنان تعلق داشت. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در ماه شوال سال هشتم هجری قمری پس از فتح مکّه به جنگ قبیله هوازن و ثقیف رفت و در منطقه حنین جنگ سختی با آنان کرد که به شکست آن دو قبیله منتهی شد.

[21]. هوازن نام قبیله‌ای از طایفه قیس عیلان از تبار عدنائیان بود. این قبیله تیره‌های فراوانی داشت که بنی سعد بن بکر، بنی معاویه بن بکر و بنی منبه بن بکر از مشهورترین آنان به شمار می‌آمدند. آنان در منطقه نجد نزدیک یمن سکونت داشتند و حنین از سرزمین‌های مهم‌شان بود. آنان مردمی بت‌پرست بودند؛ مهم‎ترین بت‌شان «جهار» بود که در بازار عکاظ قرار داشت.

[22]. سوره مجادله، آیه22.

[23]. سوره فاتحة، آیه7.

[24]. سوره مریم، آیه55.

[25]. مفاتیح الغیب، ج‏28، ص79؛ «ثم لما بیّن حال المخلفین بعد قوله ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ﴾ عاد إلى بیان حالهم و قال: ﴿لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ﴾‏ من الصدق کما علم ما فی قلوب المنافقین من المرض ﴿فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ﴾ حتى بایعوا علی الموت و فیه معنى لطیف».

[26]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏19، ص287 ـ 288؛ «کلام حول النفاق فی صدر الإسلام».

[27]. سوره نور, آیه11؛ ﴿إِنَّ الَّذِینَ جَاءُوا بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ لاَ تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذِی تَوَلَّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ﴾.

[28]. سوره مائده، آیه52.

[29]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه210.

[30]. گلستان سعدی، دیباچه.

[31]. تحف العقول، ص245.

[32]. شیره زرینی زرد رنگی است که در فارسی به نام‌های: «رماس»، «رماست»، «کِیه» خوانده شده است. در کتاب‌های طب سنتی با نام‌های: «مصطکی»، «مصطکی رومی»، «کندر رومی»، «مستکی» و «علک رومی» ذکر شده است.

[33]. من لا یحضره الفقیه، ج1، ص43.

[34]. سوره یوسف، آیه3.

[35]. سوره نساء، آیه80.

[36]. سوره نجم, آیه3.

[37]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352؛ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَه‏».

[38]. صحیح البخاری، باب التواضع، ج8، ص105، ح6502: «حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ کَرَامَةَ حَدَّثَنَا خَالِدُ بْنُ مَخْلَدٍ حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ بِلاَلٍ حَدَّثَنِی شَرِیکُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی نَمِرٍ عَنْ عَطَاءٍ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ: إِنَّ اللَّهَ قَالَ مَنْ عَادَی لِی وَلِیًّا فَقَدْ آذَنْتُهُ بِالحَرْبِ وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدِی بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ مَا یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِی یَمْشِی بِهَا وَ إِنْ سَأَلَنِی لَأُعْطِیَنَّهُ وَ لَئِنِ اسْتَعَاذَنِی لَأُعِیذَنَّهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ تَرَدُّدِی عَنْ نَفْسِ المُؤْمِنِ یَکْرَهُ المَوْتَ وَ أَنَا أَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ‏».

[39]. سوره فتح, آیه10.

[40]. سوره فتح, آیه2.

[41]. سوره توبه, آیه97.


بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۰۱ ب.ظ | علی | ۰ نظر


بازگشت به صفحه کامل

تفسیر سوره فتح جلسه 07 (1395/03/10)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً (۱۸) وَ مَغَانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَهَا وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۹) وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ وَ کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنکُمْ وَ لِتَکُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ وَ یَهْدِیَکُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً (۲۰) وَ أُخْرَی لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَ کَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیراً (۲۱) وَ لَوْ قَاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوَلَّوُا الأدْبَارَ ثُمَّ لاَ یَجِدُونَ وَلِیّاً وَ لاَ نَصِیراً (۲۲) سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً (۲۳) وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَکَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ وَ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیراً (۲٤) هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَن یَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لاَ رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَؤُوهُمْ فَتُصِیبَکُم مِنْهُم مَعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَن یَشَاءُ لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوْا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِیماً (۲۵)﴾

مقصود از فتح مبین و قریب و مطلق
سوره مبارکهٴ «فتح»، جریان فتح مُبین را بیان می‌کند؛ فتح مُبین در کنار فتح قریب و در کنار فتح مطلق است. این سوره، فتح مُبین را به صورت صریح بیان کرده است: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً﴾،[1] فتح قریب را هم ضمناً اشاره کرده و فتح مطلق را هم وعده داده است. فتح مُبین در جریان «صلح حُدیبیه»[2] اتفاق افتاد؛ فتح قریب بعد از فتح مُبین در جریان فتح خیبر رخ داد؛ فتح مطلق بعد از جریان فتح خیبر در فتح مکّه رخ داد که حجاز و «جزیرة العرب» امن شد و همه دشمنان اسلحه را به زمین گذاشتند؛ لذا فرمود: ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ ٭ وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً ٭ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّاباً﴾[3] که آن دیگر فتح مطلق است. در جریان فتح مُبین که اینها آمدند تا سرزمین «حُدیبیه» و مشرکان، مانع ورود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شدند، مذاکراتی هم اتفاق افتاد که بنا شد فعلاً برگردند مدینه و سال بعد وارد بشوند؛ همین‌طور هم شده و این به صورت یک فتح تلقّی شد.

تفاوت نگاه توحیدی مشرک با منافق
یکی دو سؤال مربوط به مسائل قبل بود که بیان می‌شود؛ در آیه‌ای که فرمود منافقین ـ آیه پانزده ـ ﴿لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾، نمی‌شود گفت منافقین مثل مشرکین هستند که گاهی در مدّت عمر به یاد خدا هستند؛ نظیر مشرکینی که ﴿فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾،[4] چون مشرک خدا را قبول داشت که ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾،[5] منتها در ربوبیت مشرک بود نه در خالقیت، وقتی ضرورت پیش آمد ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾. اما منافق اصلاً خدا را قبول ندارد، حتی این گروه که ﴿فِی الدَّرْکِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[6] هستند وارد جهنّم هم که بشوند، آن‌جا هم به مالک می‌گویند: ﴿یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ﴾![7] از بس لجوج هستند، آن‌جا هم به یاد خدا نیستند. بنابراین منافقی که کافر مطلق است ﴿وَ لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾[8] یا ﴿لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾، یعنی آنچه مسائل ماده به دنیا برمی‌گردد را معتقدند، ماورای دنیا و ماده را «بالقول المطلق» منکر هستند.
پرسش: آیا به طور صریح وجود دارد که منافقین خدا را قبول ندارند؟
پاسخ: فرمود منافق خدا را اصلاً قبول ندارد، می‌گویند: ﴿سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ﴾؛[9] چه بگویید و چه نگویید برای ما یکسان است، اینها افسانه است و اساطیر اوّلین است، این نه به طور قلیل و نه به طور کثیر اصلاً به یاد خدا نیست! وقتی انکار محض است، چگونه به یاد خدا باشد؟! لذا به ذات مقدس پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود چه استغفار بکنی و چه نکنی، ﴿إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً﴾[10] خدا اینها را نمی‌آمرزد! برای اینکه اینها نه تنها در ربوبیت مشرک هستند، بلکه اصلاً ملحد محض بودند!

چگونگی تحقق نفخ صور اوّل برای آخرین گروه انسان
در جریان نفخهٴ صور آن‌جا چون سخن از تاریخ و زمان و زمین و اینها نیست، نمی‌شود گفت بعضی‌ها به نفخهٴ اوّل نمی‌رسند و در نفخهٴ دوم هستند؛ حالا چگونه اینهایی که در آخر می‌میرند وارد نفخهٴ اوّل می‌شوند و بعد وارد نفخه دوم، آن در بحث ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ﴾[11] که مقداری از اینها مبسوط آن بحث شد، ممکن است برخی از اینها هم بعداً بیاید حلّ می‌شود؛ ولی هیچ‌کس نیست که این دو نفخهٴ صور را نداشته باشد.
پرسش: در ارتباط با پرسش قبلی اینکه صور اوّل برای اماته آخرین گروهی هستند که ... .
پاسخ: بله، آن دیگر سخن از تاریخ نیست که ما بگوییم این آخرین تاریخ است که این شخص وارد شده، چون نفخهٴ صور الآن هم هست! آنهایی که می‌گویند ماسوای خدا همه فانی‌ هستند، الآن آن نشئه را می‌بینند! اینکه می‌گوییم الآن آن نشئه را می‌بینند، معلوم می‌شود که نه تاریخ شمسی دارند، نه تاریخ قمری دارند و نه تاریخ میلادی دارند، آن صحنه از زمان و زمین بیرون ! وقتی از زمان و زمین بیرون شد، نمی‌شود گفت اول و دوم و ثانی و تاریخ و قمری و شمسی و امثال آنها.

تفاوت تفسیر ظاهری و باطنی آیه ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾
مطلب اساسی این است که ما یک وقت آیات قرآن را برابر همین ظواهر معنا می‌کنیم ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾[12] حق است، برای اینکه رسول «بما انّه رسول» مطلبی را جز از ذات اقدس الهی نقل نمی‌کند! اما یک وقت براساس «قُرب نوافل»[13] معنا می‌کنیم که «کُنْتُ سَمْعَهُ ... بَصَرَهُ ... لِسَانَهُ ... یَدَهُ»،[14] اگر وجود مبارک حضرت براساس ﴿دَنَا فَتَدَلَّی٭ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾[15] که ضمیر به حضرت برگردد، ما آن نشئه را ملاحظه کنیم و آیات را معنا کنیم، ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾ به یک سبک دیگری تفسیر می‌شود؛ در زمین که ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾[16] به زمین آمد و زمینی شد، ما بگوییم رسول «بما انّه رسول» جز پیام مُرسِل را نمی‌رساند، اگر طبق آن ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾ را معنا کنیم خیلی فرق می‌کند، این هم یک معنای دیگری است؛ هر دو هم حق است؛ اما آنکه در مقام قُرب است براساس «قُرب نوافل» معنا می‌شود و اینکه ما در محضر آن هستیم زمینی معنا می‌شود.

تبیین مقابل داشتن صفاتِ فعل خدای سبحان
در جریان رضای الهی، رضا صفت فعل خداست و هر صفتی که مقابل دارد، صفت فعل است و صفتی که مقابل ندارد مگر عدم، آن صفت، صفت ذات است. در صفت فعل، خدای سبحان به هر دو وصف موصوف می‌شود؛ مثل رضا و غضب، اراده و کراهت، قبض و بسط و مانند آن؛ گاهی قبض است و گاهی بسط، گاهی رضاست و گاهی کراهت، گاهی اراده است، گاهی محبّت است و گاهی عداوت، اینها اوصاف گوناگونی است؛ خدا نسبت به فلان شخص یا فلان وصف محبّت دارد و اراده دارد یا نسبت به این شخص عداوت دارد و کراهت دارد و مانند آن. اینها صفات فعل است نه صفت ذات، چون اگر صفت ذات بود، ذات نامتناهی است و با همه هست که فعل آن هم باید نامتناهی باشد و با همه، در حالی که رضا گاهی هست و گاهی نیست، غضب گاهی هست و گاهی نیست.

عدم انتزاع صفات فعل خدای سبحان از ذات او
مطلب دیگر این است که چون اینها اوصاف فعل‌ هستند، از فعل خدا انتزاع می‌شود نه از ذات خدا؛ لذا در بیانات نورانی حضرت سیدالشهداء در آن دعای عرفه این است که خدایا! رضای تو سببی از خود تو ندارد، چه رسد به اینکه ما سبب رضای تو بشویم![17] افراد عادی رضای آنها مسبَّب از اوصاف درونی آنهاست؛ کاری نسبت به آنها می‌شود، آنها خوشحال می‌شوند که مشکلشان حلّ شد، آن وقت راضی می‌شوند یا کاری نسبت به آنها می‌شود که آنها نگران‌ و متأثّر هستند و رضایتشان سلب می‌شود، این رضایت و غضب، محصول آن انفعالات درونی خود انسان است؛ ذات اقدس الهی منزّه از آن است که چیزی از خارج در او اثر بگذارد و او بشود راضی یا بشود غضبان، بنابراین اینها جزء اوصاف فعلی خداست.

وجه نامگذاری بیعت مسلمانان با پیامبر در حدیبیه به شجره و رضوان
در جریان «صلح حُدیبیه» که زمینهٴ نبرد بود، وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از مسلمانان بیعت گرفت، گرچه عملی نشد؛ اما اینها بیعت کردند؛ هر چه را که حضرت دستور داد، اگر مبارزه بود که مبارزه و اگر نبود که برگردند. اینها کاملاً مرتّب آمدند با پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بیعت کردند، حضرت هم زیر یک درخت نشسته و اینها آمدند بیعت کردند و چون این جریان «تحت الشّجره» بود، این به «بیعة الشّجره» معروف شد و چون ذات اقدس الهی فرمود: ﴿رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾،[18] این به «بیعت رضوان» معروف شد و مانند آن. آن «شجره» را برخی‌ها نگه داشتند و تبرّکاً کنار آن نماز می‌خواندند، بعضی آمدند برای اینکه سخن از وَثَن و صَنَم نشود درخت را قطع کردند، بعد در زمان عباسی‌ها آن را مجدد ساختند که بعد خراب شد، همچنین آن قسمت «تحت الشّجره» عناوین فراوانی را هم به همراه داشت.

خاص بودن پرداختن قرآن به جریان بیعت و اخبار از انزال سکینه
فرمود: ﴿لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ﴾ آن «شجره». این از موارد خاصی است که قرآن کریم به این خصیصه هم پرداخت، وگرنه قرآن کریم به خصیصه‌ها کمتر توجه دارد. تحلیلی که خدا می‌فرماید این است که ما از قلب شما باخبر بودیم که واقعاً مؤمن هستید و می‌خواهید دین را یاری کنید؛ لذا چون از قلب شما باخبر بودیم، سکینت و آرامش را به قلب شما دادیم که هیچ هراسی از دشمن نداشتید ﴿هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً﴾،[19] این انزال سکینه برای همین است؛ چه اینکه رعب و هراس را در دل‌های دشمنان القا می‌کند که ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾،[20] اینها «مقذوف الرّعب» هستند و پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) «منصور بالرّعب» است که این هم از تصرّف خدا در دل‌های آنهاست.
یک بیان نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه دارد که ما در اوایل امر مأمور به جهاد بودیم؛ ما جهاد می‌کردیم، کشته می‌دادیم، شهید می‌دادیم و اسیر می‌دادیم، آنها هم کشته می‌دادند و اسیر می‌دادند تا اینکه ذات اقدس الهی ما را در این امتحان آزمود و روشن شد که ما حق هستیم، از آن به بعد «نَصر» و یاری و پیروزی را نصیب ما کرد؛ این در بیانات نورانی حضرت در نهج‌البلاغه هست که ما با آنها مثل دو قوش جنگی مبارزه می‌کردیم تا اینکه امتحان دادیم، وقتی معلوم شد «نَصر» با ماست «وَ اَنْزَلَ عَلَیْنَا النَّصْرَ»،[21] این‌جا هم همین‌طور است.
پرسش: سوال اساسی این است که آن دو نفر هم «تحت الشّجره» بودند و خداوند هم رضایت خود را از آنها اعلام کرده، چرا شما مخالفت می‌کنید؟
پاسخ: خدای سبحان فرمود: ﴿فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ﴾، این ﴿فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ﴾ نسبت به بعضی‌ها یک نحوه دیگر بود و نسبت به مؤمنین طور دیگر بود! این‌طور نبود که قلوب همه یکسان باشد! در بعضی از موارد فرمود که اینها تخلّف کردند و در بعضی از موارد فرمود اینها ادامه راه ندادند، این‌طور نیست که از تک‌تک اینها ذات اقدس الهی به طور مطلق راضی باشد! در خیلی از موارد هم داریم که خدا از مؤمنین راضی است، بعد معلوم شد که در بین اینها افراد فاسد هم هستند یا در بین اینها افراد مرتدّ هم هستند؛ در فتح مکّه هم همین‌طور بود! این‌طور نیست که اگر یک کلّی شد یا جمعی شد، تخصیص‌پذیر و تغییر‌پذیر نباشد.

ثمره بیعت با پیامبر با توجه به منصوب بودن او
پرسش: پیامبر که منصوب از طرف خداست، بیعت ما چه تأثیری دارد؟
پاسخ: پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) منصوب است و آنها هم باید با پیغمبر بیعت کنند! چه تأثیری دارد یعنی چه؟
﴿فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ﴾ این «فاء»، «فاء» تفریع بر رضایت نیست، گاهی سبب بر مسبَّب عطف می‌شود! چون اوّل ذات اقدس الهی اینها را آزمود، علم پیدا کرد که اینها «طاهرُ القلب» و «طیّبُ القلب» هستند ﴿رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾[22] و این علم را هم مستحضرید که علم فعلی حق است، نه علم ذاتی؛ علم فعلی، تابع معلوم است و علم ذاتی، متبوع معلوم است؛ ذات اقدس الهی در مقام ذات، علم دارد که فلان گروه با اراده و اختیار خود آن راه را می‌روند و در خارج هم همین‌طور واقع می‌شود، چه اینکه به کار خودش هم علم دارد. آن سخن فخر رازی که می‌گفت چون خدا علم دارد که فلان کس معصیت می‌کند، پس معصیت، ضروری است،[23] با نقد مرحوم خواجه طوسی[24] حلّ شده بود. این‌جا هم فرمود: ﴿فَعَلِمَ﴾، پس این «فاء»، نشانه فرع بودنِ علم بر رضا نیست، بلکه رضا فرع بر علم است.

آرامش مسلمانان و فتح آنان در خیبر ثمره بیعت آنان در حدیبیه
﴿فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً﴾ که جریان فتح خیبر است؛ این ثواب آنهاست! ثواب، اختصاصی به مسئله آخرت ندارد، اصل آن هم از «ثوب» است، پارچه‌ای که انسان از آن استفاده می‌کند و در بَر می‌کند، اگر بدوزد که می‌شود «قمیص»، اگر ندوزد و همین پارچهٴ مطلق باشد می‌گویند «ثوب». این پارچه، خَلعت و جامه را ذات اقدس الهی به برکت استقامت و استواری مردم بیعت کننده «تحت الشّجره» به اینها داد، بیعت را هم قبلاً ملاحظه فرمودید؛ یعنی فروختند و بیع کردند، جان و مالشان را به دین فروختند. در جریان «صلح حُدیبیه» اینها پیروز شدند، برای اینکه اینها تقریباً وارد سرزمین دشمن شدند! بخشی از زمین «حُدیبیه» در «أرض» حَرَم هست، اینها تقریباً وارد خاک دشمن شدند و سالم وارد شدند و سالم هم برگشتند، با اینکه آنها چند برابر بودند و اگر حمله می‌کردند به حسب ظاهر پیروز می‌شدند، برای اینکه اینها در خاک آنها آمدند و جمعیتشان هم کم بود، با اسلحه و نیروی تجهیز رسمی هم نیامده بودند، آنها هم که خون‌آشام بودند شکست‌های بدر و خیبر را هم چشیده بودند. فرمود مَغانم فراوانی هم در جریان «صلح حُدیبیه» که یک نحوه غنیمت است نصیب شما شده که پیروزمندانه و با تعهّد برگشتید و هم فتح قریب، چون برگشتید و آمدید جریان فتح خیبر نصیب شما شد که هم آن‌جا را گشودید و هم غنیمت بردید!

علّت عدم نامگذاری پیروزی مسلمانان در بدر و خندق به فتح
قبلاً هم ملاحظه فرمودید که هر پیروزی فتح نیست؛ در جریان جنگ بدر پیروز شدند؛ اما نمی‌گویند فتح کردند! در جریان جنگ خندق پیروز شدند، اما نمی‌گویند فتح کردند! فتح آن است که انسان برود سرزمینی را بگشاید، گشوده بشود و وارد آن بشود، وگرنه صِرف پیروزی فتح نیست. جریان فتح مُبین فتح است، جریان خیبر فتح است، جریان مکّه فتح است؛ اما جریان بدر فتح نیست یا جریان خندق فتح نیست. فرمود این «مغانم کثیرة» برای «هوازن»[25] برای «ثقیف»[26] این قبایلی که اعرابی بودند ﴿الأعْرَابُ أَشَدُّ﴾[27] را شما فتح کردید و غنیمت بردید. ﴿وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً﴾، چه در اطراف مکه و مدینه و چه در منطقه‌های دوردست، بعضی کوتاه‌مدت و بعضی بلندمدت ﴿تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ﴾، این جریان فتح خیبر را یک فتح و پیروزی نقد بود که به شما داد و در جریان «صلح حُدیبیه» هم ﴿کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنکُمْ﴾، اینها مسلَّح و چند برابر شما بودند، شما در خاک اینها آمدید و اینها می‌توانستند همه شما را از بین ببرند، ما نگذاشتیم اینها بیایند! دست اینها را ما بستیم و «کَفّ» کردیم، چون انسان وقتی بخواهد چیزی را دفع کند با کَف دفع کند، می‌گویند «کَفَّهُ» یعنی با کفِ دست جلویش را گرفته است «مکفوف» یعنی با کفّ دست رد شدند، به سینه اینها زدند و اینها را رد کردند؛ خدا با آن دست بی‌دستی خود که ﴿فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾[28] هست، «کَفّ» خدا و دست بی‌دستی خدا خورد به سینهٴ این دشمنان و اینها را سر جای خودشان نشانده است.
پرسش: در جریان جنگ خندق که بالاتر از این بود چرا فتح نمی‌گوییم؟
پاسخ: آن‌جا که کشورگشایی نبود! یک وقت فتح به معنای این است که فاتح شدیم یعنی پیروز شدیم، آن‌جا فتح به معنی پیروزی است؛ اما فتح این است که انسان برود جایی را بگشاید و برود داخل! در جریان بدر این‌طور نبود! در جریان خندق این‌طور نبود! درست است که در جریان خندق آن احادیث وارد شده است،[29] اما در جریان فتح خیبر وارد آن قلعه شدند و غنیمت هم بردند، گشودند و وارد شدند! در جریان فتح مطلق که فتح مکّه است ـ فتح مقید نیست، نه فتح مُبین است و نه فتح قریب، بلکه فتح مطلق است ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ ٭ وَ رَأَیْتَ النَّاسَ﴾ ـ سرانجام وارد این سرزمین مکه شدند، اینها را می‌گویند فتح! گاهی ممکن است با قرینه برخی از پیروزی‌ها را فتح بگویند، ولی فتح این است که انسان گشایش داشته باشد و وارد منطقه‌ای بشود.

صلح حدیبیه یکی از آیات الهی و زمینه‎ساز فتوح دیگر
فرمود: ﴿فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ وَ کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنکُمْ وَ لِتَکُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ﴾؛ یک علامت پیروزی باشد، برای اینکه ﴿کَمْ مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً﴾[30] آیه حق است! در همه موارد شما گروه کمی بودید، آنها مسلَّح بودند و زیاد بودند ما شما را پیروز کردیم و شما را به راه راست هدایت می‌کنیم تا آنهایی که مشکل علمی دارند معرفت پیدا کنند و آنهایی که مشکل عملی دارند اقدام بکنند؛ آنهایی که نه مشکل علمی دارند و نه مشکل عملی دارند ادامه بدهند و تتمیم بشود، این می‌شود هدایت جامع نسبت به همه و فتح‌های دیگری که ﴿وَ أُخْرَی لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهَا﴾؛ فکرش را هم نمی‌کردید ما بعد دادیم. در جریان فتح مکّه هیچ وقت شما فکر نمی‌کردید! در مدینه شما وامدار این سرمایه‌داران یهودی بودید! در این سوره مبارکه «حشر» که در پیش است و به خواست خدا می‌آید، می‌فرماید ما کاری کردیم که نه شما فکر می‌کردید و نه دشمنانتان فکر می‌کردند! شما وضع مالیتان در مدینه که روشن بود، صدقه‌بخور بودید یا کارگر بودید یا مزدور بودید یا وام می‌گرفتید، ثروت در دست همین سرمایه‌داران یهود بود که اینها در قلعه زندگی می‌کردند، اگر در اطراف مدینه کاخی بود برای اینها بود و در مدینه اگر کوخی بود متعلق به شما بود. در اوّل سوره مبارکه «حشر» دارد: ﴿هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾؛ نه آنها فکر می‌کردند فرار می‌کنند و نه شما! انقلاب اسلامی هم همین‌طور بود! آنها تا دندان مسلّح بودند و بر همه ارگان‌ها سلطه داشتند، اینها هم دستشان خالی بود؛ فرمود نه دوست خیال می‌کرد که پیروز می‌شود و نه دشمن خیال می‌کرد که فرار می‌کند! ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا﴾، یک؛ ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾، دو؛ هم آنها فکر می‌کردند ماندنی‌ هستند و هم شما فکر می‌کردید که رفتنی هستید! دیدید به آسانی ﴿أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾. فرمود جنگ‌ها، پیروزی‌ها، غنیمت‌ها و خیلی از چیزهاست که اصلاً به فکرتان نمی‌آمد و همین‌طور هم شد که نمونه‌ آن را شما در انقلاب اسلامی دیدید.

اِخبار قرآن از شکست مشرکان در صورت نپذیرفتن صلح
﴿وَ أُخْرَی لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَ کَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیراً﴾، بعد می‌فرماید که ﴿وَ لَوْ قَاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوَلَّوُا الأدْبَارَ ثُمَّ لاَ یَجِدُونَ وَلِیّاً وَ لاَ نَصِیراً﴾، ما البته به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گفتیم که صلح را بپذیرد؛ ولی اگر اینها جنگ می‌کردند شکست می‌خوردند! این ﴿کَمْ مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ﴾ هست، با این حال بخش وسیعی ﴿أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ﴾[31] هست، یک؛ ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾ هست، دو؛ نظیر جنگ‌های دیگر است، سه. در جنگ بدر مگر جمعیت آنها بیشتر نبود؟ مگر آنها مسلَّح نبودند؟ مگر آنها جنگ‌دیده نبودند؟ مگر آنها به سربازان خودشان گوشت شتر نمی‌دادند؟ مگر شما به سربازانتان خرما نمی‌دادید؟ مگر چوب‌دستی نداشتید؟ جمعیت شما هم کمتر بود، چطور شد که پیروز شدید؟ همان خداست!

تغییرناپذیری سنّت الهی در حفظ دین و شکست مخالفان
در بخش‌هایی فرمود سنّت ما تغییر نمی‌کند! ما دینمان را حفظ می‌کنیم، این سنّت و سیره الهی تغییرپذیر نیست: ﴿لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً﴾، این را الآن هم می‌گویند! فرمود: ﴿وَ لَوْ قَاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾، آنها حتماً فرار می‌کردند! چون نه ولیّ داشتند و نه نصیر. ولایت و نصرت هم که دو عنصر جداست بحثش قبلاً گذشت، ولیّ آن است کسی که هیچ کاره است، ولیّ او کارش را انجام می‌دهد، مثل کودک؛ اما نصرت آن است که انسان یک بخش از کار را خودش انجام می‌دهد و دیگری کمک اوست. به هر حال اینها نه مثل کودک هستند که ولیّ داشته باشند و نه مثل جوان یا نوجوان هستند که معین و معاون داشته باشند؛ نه ولیّ دارند و نه نصیر، مخذول خواهند بود و این سنّت ماست!

جزء مقدّرات الهی بودن شکست دشمنان دین
 این را قبلاً هم فرمودند در سوره مبارکهٴ «مجادله» به صورت رسمی اعلام می‌کند، فرمود: ﴿سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً﴾، در آیه 21 سوره مبارکه «مجادله» که به خواست خدا در پیش است این است که فرمود این را ما منظّم در قضا و قدر ثبت کردیم: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ﴾، این مقدَّر الهی است! با دین کسی در بیفتد، با مؤمنین کسی در بیفتد الّا و لابد شکست می‌خورد! تمام تلاش و کوشش ما باید این باشد که از قرآن و عترت جدا نشویم «از خارجی هزار به یک جو نمی‌خرند»![32] فرمود: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی﴾، به هر بهانه‌ای بیگانه بخواهد دست بزند شکست خواهد خورد! چند بار در همین سوره‌ای که سخن از فتح مُبین و سخن از فتح قریب است ملاحظه فرمودید که مدام می‌گوید: ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾[33] یا ﴿لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[34] این برای این است که بیگانه از کدام راه می‌خواهد استفاده کند؟! یک باور دینی می‌طلبد که نمونه‌ آن را شما در این دفاع مقدّس ملاحظه فرمودید.

شکست دشمنان در جریان حدیبیه نمونه‎ای از تقدیر الهی
فرمود در همین جریان «صلح حُدیبیه» شما در مُشت اینها بودید و در سرزمین اینها وارد شدید! شما به قصد عمره آمدید و به قصد جنگ نیامدید؛ اما این خونخواران آماده برای جنگ هستند! ﴿وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَکَّةَ﴾؛ شما آمدید در خاک اینها و دمِ دست اینها هستید، نه پناهگاه دارید و نه سنگر، چون کسی که بخواهد نظامی فکر کند سنگر می‌خواهد، جا می‌خواهد، چادر می‌خواهد، تدارکات و پشتیبانی می‌خواهد، شما با دست خالی آمدید دمِ مرگ، ما جلوی این مرگ را گرفتیم! نماینده هم فرستادید دیدید از حرف‌های آنها بوی جنگ می‌آید! ﴿وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَکَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ﴾؛ شما رفتید در خاک اینها و در چنگ اینها هستید و هیچ چیزی هم ندارید، اگر جنگ بکنید سنگرتان کجاست؟ دفاعتان کجاست؟ اسلحه‌تان کجاست؟ پشتیبانی‌تان کجاست؟ ﴿وَ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیراً﴾.

شکست مشرکان مکه پیامد رفتار آنان در صدّ از مسجدالحرام
 البته ﴿هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾؛ آنها را هم که ما می‌گوییم، نه اینکه آنها هم آدم‌های خوبی‌ هستند، بلکه اینها کافر هستند، سالیان متمادی این مکّه را محاصره کردند «صدّ عن سبیل الله» کردند؛ هم «یصدون انفسهم عن الحق بالانصراف» و هم «یصدون الناس عن الحق بالصرف»؛ هم «یصدون انفسهم بالانصراف» که «ینصرفون عن الحق» و هم «یصدون غیرهم عن الحج و العمره» و مانند آن، مثل آنچه را که الآن انجام می‌دهند! ﴿هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ الْهَدْیَ﴾؛ یعنی شما قربانی همراهتان بردید، قربانی حج باید برود در منا و قربانی عمره را در همان مکه ذَبح می‌کنند ﴿وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَن یَبْلُغَ مَحِلَّهُ﴾؛ «معکوف» یعنی «ممنوع»؛ شما این گوسفندهایی که به همراه بردید اینها نگذاشتند شما ببرید در مکّه اینها را ذَبح و قربانی کنید، جلوی شما را گرفتند که طواف بکنید، جلوی «هَدی» شما را گرفتند که بیاورید در مکه ذَبح بشوند. آن‌جا که دارد ﴿حَتَّی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ﴾،[35] اگر «هَدی» برای حج بود که محلّ آن منا هست و اگر برای عمره بود که محلّ آن خود مکّه است.

نمونه‎های دیگری از حکمت‎های صلح حدیبیه و نصرت الهی در آن
بعد فرمود مشکل دیگری هم بود، ما درست است که می‌توانستیم شما را یاری کنیم، ولی اگر شما وارد مکّه می‌شدید و جنگ می‌شد آن زن‌ها و مردهای باایمان زیر دست شما لِه می‌شدند، جواب آنها را چه کسی باید می‌داد؟! چندین حکمت را ما این‌جا رعایت کردیم؛ هم جنگی نشد و شما کشته ندادی و کشته نشدید و سالم برگشتید، بیعتی امضا کردند از یک طرف، صلح‌نامه‌ای نوشته شده، بنا شد آینده بروید، آینده می‌روید و پیروز هم می‌شوید، از طرفی هم یک عدّه زن‌ها و مردان مؤمن که قدرت مهاجرت نداشتند، اینها مسلمان‌های ضعیفی بودند که در خود مکّه ماندند، اینها زیر دست و پا لِه می‌شدند! اینها را چه کار می‌کردید؟ خون اینها به عهده چه کسی بود؟ فرمود: ﴿وَ لَوْلاَ رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ﴾ که ﴿لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَؤُوهُمْ﴾؛ اینها زیر پایتان لِه می‌شدند شما که نمی‌شناختید، چون آنها هم که مسلمان بودند خیلی هم که اسلامشان علنی نبود! وقتی لشکری مهاجم به شهری می‌شود و وارد می‌شود، هر کسی از کنار تیغش می‌گذرد می‌کُشد! آن وقت ﴿فَتُصِیبَکُم مِنْهُم مَعَرَّةٌ﴾؛ یک شرمندگی و یک گناه نابخشودنی در اثر کشتار بی‌رحمانه زن‌ها و مردهای بیگانه مؤمن مکه، اینها دامن‌گیرتان می‌شد! پس شما باید خدا را شاکر باشید که ما نگذاشتیم این حادثه رخ بدهد، وگرنه شما به غیر علم هم می‌کشتید! ما این کار را کردیم ﴿لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَن یَشَاءُ﴾، البته ﴿لَوْ تَزَیَّلُوا﴾؛ اگر مرزها جدا بود، محلّه اینها جدا بود که مؤمنین و مؤمنات در یک طرف بودند و مشرکین و مشرکات طرف دیگر بودند ﴿لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوْا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴾!

«و الحمد لله رب العالمین»


[1]. سوره فتح, آیه1.

[2]. صلح حُدَیبیه، پیمان صلحی بود که در سال ششم هجری بین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حدیبیه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که برای به جا آوردن مناسک حج عمره رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) تصمیم گرفت شخصی را به سوی قریش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزیمت فرستاده و شایعه خبر قتل وی، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) مسلمانان را به پیمانی معروف به بیعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتی بین طرفین سرانجام پیمان صلح حدیبیه بسته شد.

[3]. سوره نصر، آیات1 ـ3.

[4]. سوره عنکبوت، آیه65.

[5]. سوره لقمان، آیه25.

[6]. سوره نساء، آیه145.

[7]. سوره زخرف، آیه77.

[8]. سوره نساء، آیه142.

[9]. سوره شعراء، آیه136.

[10]. سوره توبه، آیه80.

[11]. سوره زمر، آیه68.

[12]. سوره نساء, آیه80.

[13]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352؛ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَه‏».

[14]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص352.

[15]. سوره نجم، آیات8 و9.

[16]. سوره قدر, آیه1.

[17]. إقبال الأعمال(ط ـ القدیمة) ؛ ج‏، ص349؛ «إِلَهِی تَقَدَّسَ رِضَاکَ أَنْ تَکُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْکَ فَکَیْفَ یَکُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنِّی‏».

[18]. سوره توبه, آیه100.

[19]. سوره فتح, آیه4.

[20] . سوره حشر، آیه2.

[21]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه56؛ «وَ لَقَدْ کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا یَزِیدُنَا ذَلِکَ إِلَّا إِیمَاناً وَ تَسْلِیماً وَ مُضِیّاً عَلَی‏ اللَّقَمِ وَ صَبْراً عَلَی مَضَضِ الْأَلَمِ وَ جِدّاً فِی جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ لَقَدْ کَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَ الْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا یَتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَیْنِ یَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَیُّهُمَا یَسْقِی صَاحِبَهُ کَأْسَ الْمَنُونِ فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّا فَلَمَّا رَأَی اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْکَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَیْنَا النَّصْرَ حَتَّی اسْتَقَرَّ الْإِسْلَامُ مُلْقِیاً جِرَانَهُ وَ مُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ وَ لَعَمْرِی لَوْ کُنَّا نَأْتِی مَا أَتَیْتُمْ مَا قَامَ لِلدِّینِ عَمُودٌ وَ لَا اخْضَرَّ لِلْإِیمَانِ عُودٌ وَ ایْمُ اللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَ لَتُتْبِعُنَّهَا نَدَما».

[22]. سوره مائده, آیه119.

[23]. مفاتیح الغیب، ج‏27، ص،486؛ «أن قضاء اللّه بالسعادة و الشقاوة لازم لا یمکن تغییره فقالوا إنه تعالى أخبر أنه حقت کلمة العذاب علیهم و ذلک یدل علی أنهم لا قدرة لهم علی الإیمان لأنهم لو تمکنوا منه لتمکنوا من إبطال هذه الکلمة الحقة و لتمکنوا من إبطال علم اللّه و حکمته ضرورة أن المتمکن من الشی‏ء یجب کونه متمکنا من کل ما هو من لوازمه و لأنهم لو آمنوا لوجب علیهم أن یؤمنوا بهذه الآیة فحینئذ کانوا قد آمنوا بأنهم لا یؤمنون أبدا و ذلک تکلیف ما لا یطاق و قرأ نافع و ابن عامر حقت کلمات ربک علی الجمع و الباقون علی الواحد».

[24]. کشف المراد، 68؛ «العلم تابع..»؛ و مقصود این است که در مقام حکایت و سنجش، اصالت از آنِ معلوم و علم همواره تابع معلوم خود است، از این رو ممکن نیست که در آن تأثیر گذارد، بلکه از آن اثر می‌پذیرد، بدین معنی که تمام خصوصیات معلوم را منعکس می کند، بدون آن که خود باعث ایجاد خصوصیتی در آن شود.

[25]. هوازن نام قبیله‌ای از طایفه قیس عیلان از تبار عدنائیان بود. این قبیله تیره‌های فراوانی داشت که بنی سعد بن بکر، بنی معاویه بن بکر و بنی منبه بن بکر از مشهورترین آنان به شمار می‌آمدند. آنان در منطقه نجد نزدیک یمن سکونت داشتند و حنین از سرزمین‌های مهم‌شان بود. آنان مردمی بت‌پرست بودند؛ مهم‎ترین بت‌شان «جهار» بود که در بازار عکاظ قرار داشت.

[26]. ثقیف از قبایل مشهور و نیرومند و پرجمعیت عرب بود که مردمش در طائف و اطرافش سکونت داشتند. این قبیله دو طائفه مهم «احلاف» و «بنی مالک» داشت که جنگ‌ها و نبردهای داخلی بسیاری بین آنها روی داده بود. مردم ثقیف مشرک و بت‌پرست بودند و بتخانه‌ معروف لات به آنان تعلق داشت. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در ماه شوال سال هشتم هجری قمری پس از فتح مکّه به جنگ قبیله هوازن و ثقیف رفت و در منطقه حنین جنگ سختی با آنان کرد که به شکست آن دو قبیله منتهی شد.

[27] . سوره توبه، آیه97.

[28] . سوره فتح، آیه10.

[29]. کنز الفوائد، ج1، ص297؛ «بَرَزَ الإیمانُ کُلُّهُ اِلی الشِّرْکِ کُلِّه». إقبال الأعمال(ط ـ القدیمة)، ج‏1، ص467؛ «لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْن».‏

[30]. سوره بقره، آیه249.

[31]. سوره فتح، آیه4.

[32]. از اشعار منتسب به حافظ؛ «از خارجی هزار به یک جو نمی خرند ٭٭٭ گو، کوه تا به کوه منافق سپاه باش».

[33]. سوره فتح، آیات4 و7.

[34]. سوره فتح، آیه14.

[35]. سوره بقره، آیه196.


بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۰۰ ق.ظ | علی | ۱ نظر

منزلت اشک!

بسمه‌تعالی

سخنرانی حضرت آیت‌الله حائری شیرازی – موضوع بحث: منزلت اشک

مورخ: ۲۶/۰۷/۹۳  مکان: مسجد و آرامگاه نور (شیراز)

موضوع بحث خود را به‌تناسب ایام محرم روی گریه قرار می‌دهیم. گریه چیست؟ اثرش، جایگاه و راهکارش چیست؟ چگونه می‌شود که گریه خشک می‌شود؟ چگونه می‌شود [که] گریه فراوان می‌شود؟ گریه مثل باران است، به اذن الله می‌بارد و همان خواصی که باران دارد گریه هم دارا می‌باشد. چطور زمین مرده به‌وسیله باران زنده می‌شود به‌طوری‌که زمینی که هیچ هنری نداشته هم هنری پیدا می‌کند، هم برای جانوران، هم برای گیاهان و هم برای درختان مفید می‌شود. خدا باران را هم دلیلی برای رضایت خودش قرار داده: «استغفروا ربکم ثم توبوا الیه یرسل السماء علیکم مدراراً»[۱]. اول اشکالات خود را برطرف کنید بعد به‌سوی او (خدا) بیایید اگر چنین کنید آسمان برایتان مدرار می‌فرستد (یرسل السماء علیکم مدراراً). مدرار به فارسی به معنی ریزش پی در پی و در عربی و در گذشته به‌ عنوان حقوق ماه به ماه که آن هم به نوعی پی در پی است تلقی می‌شد. مدرار بودن یعنی ریزش‌های مناسب حال. ریزش می‌کند، بعد قطع می‌شود تا فرصت پیدا کند آب به اعماق زمین برود. دوباره بیاید نوعی ببارد که آب‌های زیرزمینی بالا بیاید، نوعی ببارد که این گیاه که یک‌بار آب‌خورده دوباره تشنه شده باشد و آب بخورد. بر اساس همین مدرار، بسیاری از کشت‌ها را بدون آبیاری با آب باران محصول می‌گیرند. بارانِ به‌موقع و به‌اندازه.

اشک هم همین‌طور عمل می‌کند. چطور گاهی خشک‌سالی می‌شود، باران قطع می‌شود، خشک‌چشمی هم پیش می‌آید، به هم تناسب دارد. گاهی انسان خودش را مقصر نمی‌داند اشکش خشک می‌شود. گاهی انسان در خدمات خود خیره می‌شود. یکی از راه‌های شیطان همین است «و زین لهم الشیطان اعمالهم». از انسان در زندگی کارهای خوبی صادر می‌شود، گاهی وقت‌ها پیش می‌آید که انسان خود را نگاه کرده، فقط خوبی‌های خود را می‌بیند اینجا شیطان کارکرده، پرونده را دست‌کاری کرده، خوبی‌ها را آورده رو و بدی‌ها را لابلا پنهان کرده. کار شیطان اینجاست. اسلایدی از خدمات انسان می‌گیرد این را مرتب پیش چشم انسان قرار می‌دهد نتیجۀ آن قلب انسان سخت می‌شود. مورد دیگر آن این است که گاهی انسان برادر دینی را رنجانده و جبران نکرده، وقتی این دل گرفت دل انسان هم می‌گیرد و دل امام زمان (عج) هم می‌گیرد.

گریه خیلی سازنده است. مخصوصاً گریه در دعای ندبه غوغا می‌کند. این گریه جواب اینترنت، ماهواره و همۀ این‌ها را می‌دهد. چرا؟ به خاطر اینکه دستگاه اشک را برای تطهیر انسان ساختند. خدا خالق اشک است و این فوق‌العادگی انسان است. نمی‌گویم اشک در حیوانات نیست اما این انسان است که اشک تابع نیتش است. وقتی‌که اشک برای استغفار است مقام منیعی پیدا می‌کند، اشک می‌شود جزء مطهرات و اگر از روی محبت باشد می‌شود سرمایه‌گذاری در محبت. یعنی چه؟ اشک از محبت نشأت می‌گیرد و دوباره به محبت می‌ریزد. همان‌طوری که در ورزش نیروی خود را خرج می‌کنی نیروی قوی‌تری به تو می‌دهد. اشک هم همین‌طور است. اشک غصه، اشک نیست. اشک بر دنیاست. اگر اشک بر حسرت عقب‌ماندگی از دوستان اخروی باشد این اشک سازنده است. چرا حسین بن علی (ع) می‌گوید: انا القتیل العبرات، یعنی برای اینکه اشک جاری بشود بهترینش یاد حسین بن علی (ع) است، این یاد اشک‌آور است.

اشک در عزای حسین (ع) برای ما یک سرمایه‌ای می‌شود. اشک‌های شما نمی‌رود. آن‌ها را جمع می‌کنند برای شب اول قبر. مفید است. به درد ما می‌خورد. هیچ‌چیز مثل اشک به انسان آرامش نمی‌دهد. اشک فاصله انسان را با خدا کم می‌کند، فاصله را با اهل‌بیت کم می‌کند بخصوص برای سید الشهداء (ع) این اشک اشک دیگری است و ارزش دیگری دارد این اشک پاک‌کننده است.

اشتباه هست که ما با سلام شروع کنیم، سلام ما قبول نیست باید از لعن شروع کنیم، لعن زیرساخت سلام است، لعن در را باز می‌کند، لعن اذن دخول می‌دهد. اشک دخول است، انسان تا در باز نشده چگونه به صاحب‌خانه سلام می‌کند. در را با لعن باز می‌کنند. لعن و تبری به‌اندازۀ زمین برای غرس درخت ضروری است کسی که درخت ولایتش می‌خواهد یک صحرا را سایه اندازد، طبیعتاً یک صحرا برائت لازم است. برائت باغچه است، ولایت درخت است. اول زمین را آماده می‌کنند بعد درخت می‌کارند، باید اول لعن گفت بعد سلام، اللهم العن اول ظالم ظلمه حق محمد و آل محمد و … السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و … والسلام.

پیاده‌سازی سخنرانی: کانون فرهنگی نور – هیئت فاطمیون (شیراز)


[۱] – سوره مبارکه هود/ آیه ۵۲

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۰ ق.ظ | علی | ۰ نظر


بازگشت به صفحه کامل

تفسیر سوره فتح جلسه 08 (1395/03/11)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَی وَ کَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَ أَهْلَهَا وَ کَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیماً (۲۶) لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُوسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ لاَ تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذلِکَ فَتْحاً قَرِیباً (۲۷) هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً (۲۸)﴾

منع مشرکین مکه از حج و عمره مسلمانان و بشارت الهی بر پیروزی آنان
این سوره مبارکه «فتح» که در مدینه نازل شد، در فضایی بود که مشرکین بر علیه اسلام و مسلمان‌ها تلاش و کوشش فراوانی کردند و مانع حضور مسلمان‌ها در مراسم حج و عمره شدند، راه مسلمین را از ورود به سرزمین وحی صدّ کردند، آنها را منصرف کردند و جلوی آنها را گرفتند. در چنین فضایی ذات اقدس الهی به رسول خود(صلی الله علیه و آله و سلم) در عالَم رؤیا بشارت داد که شما وارد مکه می‌شوید، خطری شما را تهدید نمی‌کند، در کمال امنیت هستید، برخی‌ها سَرها را حَلق می‌کنند و می‌تراشند، برخی‌ها موی سر را کوتاه می‌کنند، پیروزمندانه وارد مکه می‌شوید و برمی‌گردید و همچنین یک فتح قریبی هم نصیب شما خواهد شد. اینها را ذات اقدس الهی در عالَم رؤیا به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اعلام کرد و آن حضرت هم رؤیای خود را برای مؤمنین گفت. وجود مبارک آن حضرت با عدّه‌ای از مؤمنین به قصد عمره مفرده از مدینه حرکت کردند و آمدند تا «حُدیبیه» که بخشی از این سرزمین «حُدیبیه» جزء أرض مکه است و محدوده حَرم است که کفّار جلوی اینها را گرفتند که در آیه قبل؛ یعنی آیه 25، وضع کفار روشن شد که ﴿هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَن یَبْلُغَ مَحِلَّهُ﴾؛ هم جلوی شما را گرفتند و هم جلوی قربانی‌های شما را گرفتند و تهدید الهی هم این بود که ﴿لَوْلاَ رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَؤُوهُمْ﴾ و ما اجازه ورود می‌دادیم، شما کشتاری در مکه به راه می‌انداختید!

عناصر محوری منشأ «صدّ عن سبیل الله» توسط مشرکین
بعد فرمود منشأ «صدّ عن سبیل الله» سه عنصر است که دامنگیر آنها شد: یکی اینکه خود اینها این کار را کردند و با دست خودشان این کار را کردند، کار الهی نیست، به نام دین نیست، دین این کار را نکرده، صاحب بیت این کار را نکرده، «ربّ الکعبه» این کار را نکرده، بلکه خود اینها کردند و این کار اینها هم یک تعصّب است، نه جهاد و نه دفاع، بلکه تعصّب بیجاست و سنخ تعصّب اینها هم تعصّب جاهلی است. پس خود اینها جعل کردند، از روی تعصّب جعل کردند، تعصّب اینها هم جاهلی است. این سه عنصر محوریِ کار مردم مکه است که «صدّ عن سبیل الله» کردند، ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ﴾. پس «جاعل» خود کفار هستند، «مجعول» تعصّب است، سنخ تعصّب هم تعصّب جاهلی است، ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ﴾. اینها کسانی هستند که در مسائل گمان ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾،[1] در مسئله حَکَم و حاکم، حکومت آنها سنخ جاهلی است ﴿أَ فَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾.[2] بنابراین سیاست اینها جاهلی است، حمیّت اینها جاهلی است و وفای به عهد اینها هم جاهلی است. این سه عنصر زشت باعث شد که اینها «صدّ عن سبیل الله» کردند.

عناصر محوری جلب رحمت و معرفت الهی در مؤمنان همراه پیامبر
در قبال مشرکان، مسلمان‌ها و مؤمنینی هستند که در خدمت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، عناصر محوری فراوانی هست که نشانه رحمت و معرفت و حقیقت و عنایت الهی در آن وجود دارد. اوّلاً «الله» این کارها را به عهده دارد، یک؛ ثانیاً از مخزن غیب نازل کرده است، یک کار زمینی نیست، کار آسمانی است، دو؛ ثالثاً آنچه را که نازل کرده است حمیّت و تعصّب و امثال آن نیست، بلکه سکینت نازل کرده است، این سه. پس مبدأ فاعلی «الله» است، در قبال مبدأ فاعلی آنها که کافر هستند. کار خدا از سنخ انزال است و کار آنها از سنخ جعل است. آنها حمیّت، جعل کردند و تفاهم کردند و خدا سکینت نازل کرده است. ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾، یک؛ ﴿فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ﴾، حمیّت جعل کردند، دو؛ ﴿حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ﴾، این سه. این سه عنصر زشت در کار کسانی است که ﴿یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ﴾.[3] اما در قبال، ذات اقدس الهی چیزی را که به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و مؤمنین(رضوان الله علیهم) داده است فرمود خدا داد، یک؛ آن هم از سنخ «جعل» نیست از سنخ «إنزال» است که معلوم بشود از مخزن غیب نازل کرده است، این دو؛ آنچه را که نازل کرده است تعصّب نیست، سکینت و طمأنینه و وقار است، این سه. تنها این سه عنصر نیست، بلکه ﴿وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَی﴾؛ این صفت تقوا و حقیقت تقوا را لازمه اینها قرار داد، برای اینکه اینها ﴿کَانُوا أَحَقَّ بِهَا﴾؛ گرچه همه نعمت‌های الهی رایگان است، ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾،[4] در دعاها هم عرض می‌کنیم: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک‏»،[5] ولی عمل صالحِ مستمرّ بندگان هم بی‌اثر نیست. ﴿وَ کَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَ أَهْلَهَا﴾، این «کان» مفید استمرار است.

بشارت الهی بر پیروزی، آرامش‎بخش مسلمانان در تحمل سختی بازگشت
 فرمود اینها مستحق این کار بودند، اَهلیت این کار را داشتند، ذات اقدس الهی نیز اینها را آزمود و دید که هم شایسته الزام ﴿کَلِمَةَ التَّقْوَی﴾ هستند و هم شایسته انزال سکینه «فی قلوبهم» هستند؛ لذا در کمال آرامش با اینکه راه‌های فراوانی را طی کردند، از مدینه تا مکه با شتر و گوسفند قربانی، آنها گفتند ما اجازه نمی‌دهیم شما باید برگردید و اینها هم در کمال طمأنینه و با سکوت برگشتند و دیگر جنگی نکردند؛ این خیلی سخت است، تحمّل می‌خواهد! اینها از راه دور آمدند و از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدند که فرمود خدا به من وعده داد که ما در کمال امنیت وارد مکه می‌شویم، بعضی‌ها سَرها را حلق می‌کنند و می‌تراشند، بعضی‌ها موی سر را کوتاه می‌کنند، هیچ آسیبی به ما نمی‌رسد.

حیرت مسلمانان از چگونگی رفع موانع انجام عمره در سال آینده
 اینها ماندند که این رؤیا به چه صورت محقق می‌شود؟! آن­گاه آیه بعد نازل شد که رؤیا حق است و در موطِن خود هم اجرا خواهد شد، زیرا نگفتیم امسال که سال ششم است واقع می­شود! گفتیم خدا این توفیق را به شما می‌دهد و یک فتح قریبی در امسال است، برای اینکه آینده در «عمرة القضاء» همین حرف‌ها را انجام می‌دهید، وارد مکه می‌شوید، عمره انجام می‌دهید در حالی که امنیت هست، ﴿مُحَلِّقِینَ﴾ هم هست، ﴿مُقَصِّرِینَ﴾ هم هست، همه این نعمت‌ها فراوان است.

تقابل معرفتی جاهلی با توحیدی زمینه تصمیم مشرکان و برکات مؤمنان
﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ﴾، برای اینکه معرفت و گمان اینها نسبت به «الله»، ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾ است، حکم اینها و حکومت اینها و حَکَمیّت اینها و داوری اینها هم ﴿أَ فَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾ است. اینها بر فرض اگر سخنی عالمانه داشته باشند، فکری جاهلانه دارند. اگر شعارشان عدل باشد، شعورشان بر محور ظلم و جور و قتل حرکت می‌کند. ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾، یک؛ ﴿فِی قُلوبِهِمُ﴾، در دل‌هایشان حمیّت قرار دادند، دو؛ ﴿حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ﴾، سه.
در قبال این عناصر سه‌گانه منحوس، ذات اقدس الهی به مؤمنین این برکات فراوان را داد ﴿فَأَنزَلَ اللَّهُ﴾ که از سنخ انزال است نه از سنخ جعل. کار، کار الهی است نه کار مردمی. سکینت را نازل کرده است در دل‌ها، نه حمیّت و تعصّب باطل را. ﴿فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ﴾ و به برکت آن حضرت ﴿عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَی﴾، مثل کلمه توحید؛ این اصل و عنصر را لازم اینها قرار داد؛ یعنی توفیقی داد که اینها کاملاً با تقوا ملازم باشند، چرا؟ برای اینکه ﴿وَ کَانُوا أَحَقَّ بِهَا﴾؛ مستحِقّ این کلمه توحید بودند. ﴿وَ أَهْلَهَا﴾؛ یعنی «کانوا اَهلها»؛ اهلیت داشتند سالیان متمادی آزمون خوبی دادند؛ چه در جنگ و چه در صلح، چه در غنا و چه در فقر، در حالات گوناگون پیرو حضرت بودند.

اعطای فیضِ الهی بر افراد بر اساس تقوای ابتدایی آنان
پرسش: الزام به کلمه «تقوا» تکوینی است یا تشریعی؟
پاسخ: آن‎که خدای سبحان داد، تشریع بود که به همه داد. آن گرایش‌ها، آن اشتیاق‌ها، آن تثبیت قدم‌ها، آن موقعیت‌شناسی‌ها، اینها فیض الهی است که ذات اقدس الهی به افراد مستحق عطا می‌کند که اینها یک تقوای پاداشی است بعد از آن تقوای ابتدایی. اینها باید تقوا داشته باشند، چون تلاش و کوشش کردند و سالیان متمادی باتقوا بودند؛ اما ذات اقدس الهی این حقیقت را لازمه اینها قرار داد و توفیقی عطا کرد که اینها احساس دشواری نکنند، احساس ترس نکنند، احساس فقر و تهیدستی نکنند و در کمال آرامش و طمأنینه این را داشته باشند.
پرسش: ... نسبت به سکینه، اینها أحق و أهل نبودند، چون أهلیت اختصاص به کلمه تقوا دارد!
پاسخ: چون أهلیت دارند و برهان هم اقامه کرد، با «کان» فرمود، چون سالیان متمادی استحقاق این را داشتند، سالیان متمادی أهلیت آن را داشتند، خدا مستحَقّ اینها را به مستحِقّین داده است، کلمه تقوا را لازم کرد و وقتی لازم اینها شد، انسان دیگر هراسی ندارد، احساس امنیت می‌کند، چون دل وقتی به عنایتِ «مقلّب القلوب» محفِل وقار و آرامش و طمأنینه شد، دیگر ترسی ندارد ﴿وَ کَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیماً﴾.

تاکید خدای سبحان بر وفای عهدِ در رؤیا و تحقق فتح قریب مقدمه آن
می‌ماند مسئله رؤیا، رؤیایی که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دید و آن را برای خیلی‌ها نقل کرده است، آنها منتظر بودند که این رؤیا واقع بشود، آیه نازل شد که این رؤیا حق است، ما که نگفتیم سال ششم، بلکه گفتیم وارد می‌شود و وارد هم خواهید شد. ما قبل از آن، یک فتح قریبی را که مقدّمه تحقّق رؤیا است نصیب شما می‎کنیم، بعد هم سال آینده همین صحنه تکرار می‌شود و به عنوان «عمرة القضاء» وارد می‌شوید که امنیت هست، حَلق هست، تقصیر هست، جنگ و نزاعی هم در کار نیست. ﴿لَقَدْ﴾ با «لام قَسَم» فرمود: ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ﴾. صِدق در قبال کذب، برای گزارش است. خبر یا صادق است یا کاذب؛ اما انشاء به نام وعده، اینها صدق و کذب برنمی‌دارد. در جریان رؤیا که یک وعده است، انسان چیزی را می‌بیند و خواب اگر واقعیّت نداشته باشد ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾[6] است و اگر واقعیت داشته باشد ثواب است، خطا نیست؛ مثل اینکه انسان چیزی را که می‌بیند گاهی در اثر آن توهّمات، چیزی در جلوی چشمش خطور می‌کند، این خطای دید است. یک وقت است که نه، چیزی را واقعاً می‌بیند و درست هم هست و خطا نیست، این ثواب است، ثواب و خطا مقابل هم‌اند.
اینجا صدق و کذب نیست، چون گزارش نیست؛ ولی اگر همین شخص آنچه را که دید گزارش بدهد، این می‌شود خبر و وقتی خبر شد، خبر یا صادق است یا کاذب. در جریان رؤیت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) گزارشی که پیغمبر داد به چه حالت بود؟ او هر چه را که در عالَم رؤیا دید گزارش داد، پس آنجا این گزارش او «حقٌّ و صدقٌ لا رَیبَ فیه»؛ اما در جریان آیه فرمود خدا صادقانه نسبت به این رؤیا با او در ارتباط بود. صِدقِ وعد؛ یعنی این وعده را ما وفا می‌کنیم، این وعده را اِنجاز می‌کنیم. در سوره مبارکه «احزاب» که بحث آن گذشت، آیه 23 این است: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً﴾. اصحاب حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) هم هر کدام که می‎رفتند و شهید می‎شدند، نوبت دیگری که می‌شد این آیه را می‌خواندند: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ﴾؛ عدّه‌ای رفتند وظیفه‌شان را انجام دادند و ما منتظریم نوبت ما بشود، اجازه به ما بدهند ما برویم. این شهدا این جمله و این آیه را می‌خواندند، هر کدام که نوبت او می‎شد، این را می‌خواند: ﴿صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ﴾.
 پس معلوم می‌شود وفای به عهد را هم می‌گویند صِدق. ذات اقدس الهی فرمود آنچه را که ما گفتیم این رؤیا واقع می‌شود و وفا هم خواهیم کرد ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ﴾؛ یعنی یقیناً شما وارد سرزمین مکه خواهید شد و در کمال امنیت، عبادت خودتان را خواهید کرد، ﴿مُحَلِّقِینَ﴾ و ﴿مُقَصِّرِینَ﴾ هست، ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ﴾ که چه؟ که ﴿لَتَدْخُلُنَّ﴾، با «لام قَسَم» و «نون تأکید ثقیله» تثبیت کرده است که ﴿تَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ﴾؛ وارد مسجد الحرام بشوید؛ یعنی وارد سرزمین وحی بشوید، وارد مکه بشوید؛ البته وارد مسجدالحرام شدن وعده الهی است و عمده آن است که انسان وارد مسجد الحرام بشود و طواف کند. فرمود یقیناً وارد مسجد الحرام می‌شوید، البته ﴿إِن شَاءَ اللَّهُ﴾! در حال امنیت است، جنگی نیست، برخی‌ها حَلق رأس می‌کنند و سَر می‌تراشند، برخی‌ها مو کوتاه می‌کنند یا ناخن کوتاه می‌کنند و هیچ خوف و هراسی هم در این وسط‌ها نیست.
پرسش: ... نمی‎شود به «حجّة الوداع» تعبیر کنیم؟
پاسخ: نه، چون «حجّة الوداع» مربوط به سال دَهم است، این «عمرة القضا» است که سال بعد اتفاق افتاده است.
پرسش: آیا حَلق رأس در عمره لازم است؟
پاسخ: جایز است، این طور نیست که حرام باشد. برای صَروره گفتند باید حَلق بکند الاّ و لابدّ؛ اما اینجا فرمود ﴿مُحَلِّقِینَ﴾ و ﴿مُقَصِّرِینَ﴾؛ یا تقصیر یا حَلق. این طور نیست که عیب داشته باشد.

تبیین تحقق دو فتح قریب قبل از فتح مکه
﴿لاَ تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذلِکَ فَتْحاً قَرِیباً﴾؛ آینده که «عمرة القضا» است همه این شرایط برای شما فراهم و محقَّق می‌شود، امسال که جریان «صلح حُدیبیه»[7] بود، خودش فتح قریب است و شما زمینه آن را فراهم کردید و صلح‌نامه امضا کردید، آنها هم براساس این تفاهم موافقت کردند که شما سال بعد وارد سرزمین مکه بشوید بدون جنگ و خونریزی. پس این فتح، فتح قریب است، آن فتح بعدی هم زمینه برای «حجّة الوداع» است و فتح مطلق است و امثال آن.
دو تا فتح قریب در سوره مبارکه «فتح» به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بشارت داده شد: یکی آیه هجده است که ذیل همان آیه رضوان است: ﴿لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ﴾؛[8] این بیعت ﴿تَحْتَ الشَّجَرَةِ﴾، هم بیعت ﴿تَحْتَ الشَّجَرَةِ﴾ معروف شد و هم بیعت رضوان، برای اینکه فرمود: ﴿رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾[9] و اینجا دارد: ﴿رَضِیَ اللَّهُ عَنْ﴾، ﴿رَضُوا عَنْهُ﴾ در اینجا نیست. ﴿فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً﴾؛ اصولاً ثواب از «ثوب» است، این «لغتاً» برای هر پاداشی و هر کیفری هست، اختصاصی به پاداش ندارد؛ هر پاداشی را و هر کیفری را، هر نشاطی را و هر اندوهی را می‌گویند ثواب، چون ثواب از «ثوب» است و پارچه ندوخته را می‌گویند «ثوب» و دوخته هم قمیص است. این «ثوب» را که انسان در بَرمی‌کند؛ یا ثوبِ نرم است که بدن را حفظ می‌کند، یا خشن و زِبر است که بدن را می‌رنجاند. درباره کفار هم فرمود که اینها مَثوبتی دارند؛ این مَثوبت همان ثواب است و ثواب کفار، جهنّم است و ثواب مؤمنین، بهشت است. آن صَواب با «صاد» است که به معنی درستی است در مقابل خطا است، وگرنه این ثواب با «ث» مثلثه که به معنای «ثوب» است در هر دو گروه به کار می‌رود، ولی اینجا به قرینه اینکه برای ایمان است ثوابِ بهشتی‌هاست. ﴿فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً﴾؛ این فتح قریب همان جریان فتح خیبر است که فرمود شما که «تحت الشّجره» بیعت رضوان را ادراک کرده‌اید، وقتی وارد مدینه شدید جریان فتح خیبر نصیب شما می‌شود که می‌شود فتح قریب؛ البته خود «صلح حُدیبیه» نسبت به «عمرة القضا» که سال بعد است، یک فتح قریب خواهد بود. «فتحصّل أنّ هاهنا فَتحَینِ قَریبَین»: یکی فتح خیبر است که بعد از بیعت رضوان به مدینه برگشتند و فتح خیبر نصیبشان شد، یکی «عمرة القضا» است و خود «صلح حُدیبیه» فتح قریب است نسبت به «عمرة القضا»یی که سال بعد انجام می‌گیرد، ﴿فَجَعَلَ مِن دُونِ ذلِکَ فَتْحاً قَرِیباً﴾. بنابراین آنچه را که باعث «صدّ عن سبیل الله» است، همین تعصّب جاهلی است.

آزاد بودن کعبه از قید ملکیت و تقوا شرط خادم بودن آن
در قرآن فرمود این کعبه، نه نظیر خانه شخصی افراد است و نه نظیر آثار باستانی و میراث فرهنگی است که کشوری بگوید این متعلّق به ما می‎باشد. اَهرام مصر را مردم مصر می‌توانند بگویند متعلّق به ماست، در سرزمین ماست، اَجداد و نیاکان ما این را ساختند؛ اما جریان کعبه در مکه این طور نیست، کعبه جزء آثار باستانی نیست که برای یک سرزمین باشد! میراث فرهنگی نیست که برای سرزمینی باشد! این برای اَحدی نیست، آل سعود و دیگران یکسان می‌توانند جزء خدّام این بیت باشند و اگر لیاقت نداشتند دیگران باید این کعبه را اداره کنند. در آن سالی که در زمان امام(رضوان الله علیه) آن حادثه تلخ پیش آمد، عدّه‌ای براهینی اقامه کردند که برابر آیات قرآن کریم که دارد اولیای کعبه مردان باتقوا هستند، ثابت شد که آل سعود لیاقت خادم بودن و متولّی بودن و مسئول بودنِ کعبه را ندارد.
در سوره مبارکه «انفال» مشخص کرد که اولیای کعبه مردان الهی‌اند، آیه 34 سوره مبارکه «انفال» این است: ﴿وَ مَا لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللّهُ﴾؛ چگونه می‎شود که خدا اینها را عذاب نکند؟ ﴿وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾؛ اگر بگویند کشور ماست، شهر ماست، این آثار باستانی ماست، میراث فرهنگی ماست، برای خود ماست و ما اجازه نمی‌دهیم، این ملکیت را قرآن نهی کرده که این کعبه و حرم برای شما نیست، در سرزمین شما نیست، بلکه در سرزمین «الله» است و حَرَم الهی است.

تفکر جاهلی آل سعود علّت عدم شایستگی آنان بر تولیت حرمین
فرمود: ﴿وَ مَا کَانُوا أَوْلِیَاءَهُ﴾؛ شما که متولّی نیستید، ولیّ نیستید، مسئول نیستید، این قبله و مَطاف مسلمین است و به شما ارتباطی ندارد ﴿وَ مَا کَانُوا أَوْلِیَاءَهُ﴾. این که اَهرام مصر نیست تا شما بگویید میراث فرهنگی یا آثار باستانی کشور ماست! ﴿إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلاّ الْمُتَّقُونَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ﴾؛ شما اگر هم الآن اسلامی حرف می‌زنید، باز جاهلی فکر می‌کنید و اگر جاهلی فکر می‌کنید ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾ دامنگیر شماست، ﴿أَ فَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾ دامنگیر شماست، ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ﴾ دامنگیر شماست. بر فرض هم توحیدی حرف بزنید، صَنَمی و وَثَنی فکر می‌کنید، مشرکانه فکر می‌کنید. کعبه برای شما نیست، مسجد الحرام متعلّق به شما نیست تا شما بگویید ما اجازه می‌دهیم یا اجازه نمی‌دهیم!

پرهیزکاران جهان اسلام متولیان واقعی حرمین از دیدگاه قرآن
﴿إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلاّ الْمُتَّقُونَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ ٭ وَ مَا کَانَ صَلاَتُهُمْ﴾ ـ وهّابیت همین است! ـ ﴿وَ مَا کَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ الْبَیْتِ إِلاّ مُکَاءً وَ تَصْدِیَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنتُمْ تَکْفُرُونَ﴾.[10]بنابراین اینکه فرمود اینها «صدّ عن سبیل الله» می‌کنند؛ یعنی غاصبانه جلوی حجّاج و معتمر را دارند می‌گیرند. اینها اولیای این نیستند، متولّی نیستند، حق ندارند و اینها نمی‌دانند که جریان کعبه، جریان مکه، جریان مسجد الحرام؛ نظیر این مراکز میراث فرهنگی و آثار باستانی و اینها نیست که در کشورشان باشد و بگویند متعلّق به ماست! ﴿إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلاّ الْمُتَّقُونَ﴾. جوامع اسلامی نیز باید متّقیان آنها، این کعبه و مسجد و حَرَم را کاملاً اداره کنند که الآن اینها غاصبانه دارند به سَر می‌برند؛ لذا فرمود البته عذاب هم دامنگیر اینها خواهد شد.

وعده الهی بر پیروزی اسلام در عصر ظهور و تحقق حکومت الهی
آن‎گاه فرمود این بخش به پایان می‌رسد و امنیت را ما در سال بعد تأمین می‌کنیم، ﴿هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾. در چند جای قرآن، ذات اقدس الهی وعده پیروزی اسلام داده است. به هر حال جهان به حق آفریده شد و باید به حکومت حق ختم بشود و روزی می‌رسد که بشر عاقل می‌شود و چون عاقل شد، استحقاق حکومت الهی را خواهد داشت. این چه معجزه‌ای است که وجود مبارک ولیّ عصر(ارواحنا فداه) می‌کند که در زمان ظهور آن حضرت دستِ بی‌دستی پروردگار بر سرِ مؤمنان و بشریتِ آن روز کشیده می‌شود به برکت حضرت که «فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ کَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُمْ»؛[11] عقل مردم بالا می‌رود، وقتی عقل مردم بالا رفت نه استکبار و صهیونیسم را تحمّل می‌کنند و نه اَذناب و اَقمارشان، مثل آل سعود را تحمّل می‌کنند. وقتی عاقل شدند جز حق و جز پیغمبر و جز اهل بیت، اَحدی را نمی‌پذیرند. آن روز است که ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾.

«و الحمد لله رب العالمین»


[1]. سوره آل عمران، آیه154.

[2]. سوره مائده، آیه50.

[3]. سوره اعراف، آیه45.

[4]. سوره نحل, آیه53.

[5]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏1، ص63.

[6]. سوره یوسف, آیه44.

[7]. صلح حُدَیبیه، پیمان صلحی بود که در سال ششم هجری بین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حدیبیه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که برای به جا آوردن مناسک حج عمره رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) تصمیم گرفت شخصی را به سوی قریش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزیمت فرستاده و شایعه خبر قتل وی، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) مسلمانان را به پیمانی معروف به بیعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتی بین طرفین سرانجام پیمان صلح حدیبیه بسته شد.

[8]. سوره فتح, آیه18.

[9]. سوره مجادله, آیه2.

[10]. سوره انفال, آیه35.

[11] . الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص 25.