یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

ای که به دور کعبه و منکر حیدری / کعبه ولادتگه اوست دور حیدر مگرد

بایگانی

۱۰۲ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

نمایش رستوران فیتیله ای

چهارشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۰۲ ق.ظ | علی | ۰ نظر

تلاوت سوره واقعه

سه شنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۵۷ ب.ظ | علی | ۰ نظر

ذکر چند نکته

دوشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۱۹ ب.ظ | علی | ۰ نظر
سلام یکی از شبکه ها که نمیدونم اسمش چیه از سیما هر شب  فعلا ساعت ده شب سریال کره ای ایسان رو نشون میده تو خونه روشن بود داشتم میدیدم چند نکته به ذهنم خورد ولی آخراش بود و خعلی فکر نکردم که مثلا خعلی دوبله ش سخت و خوب بوده و اصلا نگاه کنی فیلم رو یه ربطایی میبینی در زندگیمون و آگاهی بالا میره که وضع چه طوره و مشکل چیه ولی خوب من کارشناس روان نیستم که ریشه یابی کنمذو سطح دیدم هم پایینه ولی سه نکته رو امشب گفتم یک اینکه تو کره این ها ابایی ندارن که تو همچین سریال هایی از نخبه هاشون در تهیه و بازیگری و بازیگردانی استفاده کنن و آدم هاش خعلی متواضع و با ادب اند وای توب ایران استفاده از نقش برای بازیه نه صرفا حتما همون شخصیت واقعی زندگی خودش باشهذو مثلا از حسودی برای نقش حسود استفاده کنیم نه ما اداشون رو در میاریم ولی بعضی بازیگران بزرگ علاوه بر شناسایی واقعی الگو و نشان دادن الگو واقعی که آقا شما ادای این یارو رو دربیار علاوه بر این کار به زندگی واقعی و روحیه ی خود بازیگر هم نقشی که می پذیره ربط داره گرچه ما دیگه شناسایی شدیم یعنی بازیگر نقش رو قبول و یا رد نمیکنه بلکه مطیعه یه عده ی بالاتره که اینارو همه میدونیم نکته ی دوم اینکه چینی ها و کره ای ها لااقل تو همچین فیلم هایی تواضع و ادبشون زیاد بود و آدم خوباش مثل فرشته های خدا که سربه زیر بودن و دست ها جمع شده داشتن به رئیسشون احترام میگذشتن شبیه به فرشتگان در مقابل خدا که اثر خوب فرهنگشون هست که معلوم بود توی فیلم و نکته ی سوم هم اینکه ما جوان ها خوشمون ممکنه نیاد از دنبال کردن همچین فیلمایی و خسته کننده ممکنه باشه با توجه به اینکه کارشون درسته که همدبگرو بوس نمیکنن یا حذفه شاید تو فیلم ولی اگر بوس میکردن زن و شوهر جوان ها جذب میشدن و فیلم رو دنبال میکردن و هیچ توجه شون رو هم جلب میکرد و نکته هایی که الان در حال حاطر نمیبینن و نمیفهمن و پرده جلو چشمشونه کنار میرفت چون جوان های بی زن مشکل اصلیشون ازدواجه که اگه حل بشه تازه پرده های غفلت که شیاطین کشیدن کنار میره و به آرامشی میرسه که دید یارو بالاتر میشه و دقدقه ش حل که گفتم کارشون درسته که نشان نمیدن ولی بلخره جوان پسنده دیگه ولی نباید کاری کرد که خدایی نکرده بچه به گناه بیافته فیلمه مشکل نداره مشکل ازدواجه که مواجه نیستن و باید حل بشه

دید بد

دوشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۵۸ ب.ظ | علی | ۰ نظر
یکی از ایرادهایی که شخصاهم دارم و یه نوع تفریط و افراطه اینه که افراد رو یا خعلی خوب میبینم یا خعلی بد و از رده خارج لااقل نظریه ام همینه و از روی ظاهر پیش خودمون قضاوت میکنیم و‌دیگه درنظر نداریم ما مقدس ها که فرد ممکنه گناه هم بکنه و ایراد داشته باشه دلیل نمیشه که نظرت بد باشه بعضی دیگر که خودشون رو بالاتر از دیگرانم میبینن که این دیگه خعلی خطرناکه درمردان مخصوصا نه زن ها ولی الان داریم درمورد بدبینی صحبت میکنیم که اینم بده و رحمت الهی رو قطع میکنه مخصوصا اگر به چهره ی افراد نگاه کنی و روی ظاهرم بخوای قضاوت کنی مثلا تلوزیون ببینی و طرف رو آدم بد بدونیم که نکته ای به ذهنم رسیده که آقا خوبی های طرف رو نه به صورت چاپلوسی بگیم یعنی نه که به زبان بیاریم که چاپلوسی بشه بلکه در دلمون خوش بینانه با خودمون صحبت کنیم بعضی دیگر بزرگان هم دعا میکنن بلاخره چهره ی افراد همه از نظر دید غلط ما و دید ظاهری ما درست نیست پس نزاریم شیطان با وسوسه ش القا کنه و نظرمون رو عوض کنه مثلا امشب داشت تلوزیون اخبار سخنگوی قوه قضاییه رو نشون میداد خوب اگه نظرت بد باشه که اینا میخوان پدر افراد رو در آرن و کارشون غلطه و اینا بده این به فکر این باش که چقدر گرفتارن حالا من نمیخوام چاپلوسی کنم بلخره امنیت و اینا و‌باید خوب دید و‌همیشه ماسوتفاهم داریم از راه دور و طرف رو‌ بد میبینیم ولی اگر یه چای بخوریم با طرف خعلی دیدا عوض میشه پس خودمون نظر شخصیمون رو عوض کنیم و خوش بین باشیم و خوبی هارو ببینیم و مثلا غیبت نظرهارو بد میکنه و گناه سخت و خطرناکیه پس نباید به بهونه های مختلف آبروی طرف ریخته بشه وگرنه ما همه خطرناک یعنی گناهم میکنیم معصوم نیستیم که...

نماهنگ ۱۵۰

دوشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۵۸ ب.ظ | علی | ۰ نظر

رباعی خیام یک چند

دوشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۳۷ ب.ظ | علی | ۰ نظر

یک چند به کودکی به استاد شدیم؛ یک چند ز استادی خود شاد شدیم؛ پایان سخن شنو که مارا چه رسید: چو آب برآمدیم و چون باد شدیم!

متفرقه

دوشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۲۴ ق.ظ | علی | ۰ نظر

1.ویدیو و کلیپ های مندل کلیک کنید لطفا


وووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو


*****************************************************************************************

نمایش مکتب خانه از فیلتره ها

دوشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۱۷ ق.ظ | علی | ۰ نظر

رنجش خاطرما

دوشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۳۱ ق.ظ | علی | ۰ نظر

تو دیوونه رفتی یه شب بی نشونه، تو خواستی که قلبم پریشون بمونه، واست گریه ی من دیگه بی امونه،دل از درد عشقت یه دریای خونه ،میخوام باتو باشم هنوز عاشقونه، ولی نازنینم چگونه چگونه من از سبزه سبزم ولی خسته خسته من از شهر عشقم ولی دلشکسته ،میگفتم یه ابری یه همرنگ بارون ،یه بارون رحمت واسه سبزه زارون،میخام باتو باشم میخام با تو باشم هنوز عاشقونه ،ولی نازنینم چگونه چگونه چگونه چگونه

ببین من تایید نمیکنم و فضای میریتاریسمی بدمو میگم فضایی که درون بااینکه من کار بدی کرده بودم و از فیلتر رد شده بودم چون وبلاگ داشتم و توبه و اینا دوستایی پیدا کرده بودم که میدونستن و اینا عاشق بودن یعنی چونکه نظارت برکسانیکه فیلتر رد شدن مخصوصا در بزرگتران که زن دارن و چیزای بد نیگاه کردن خدایی نکرده فضا طوری بود که اولا اینا دلشون میسوخت که ما زن نداریم وگاهی انحراف داشتن وکاریش نمیشد کرد که موفقیت ماذبه خاطر فیلتر رد شدنه ولی اینو نمیگم میگم که اولا فضا طوری بود که عشقولانه بود و اینا اعصاب مارو آروم میکردن شایدم جن زن باشنا نمیدونم و غم ماروذمیگرفتن دوما چون این ها برای افرادی که از فیلتر رد شدن برنامه داشتن لذا دید نظام به این ها بد بود و شغلشون هم بد بود ومنذکه وبلاگ داشتم و گریه میکردم رو دوست داشتن اینا و عاشقم میکردن در صورتیکه به این بزرگان توجه نمیشد چون شغلشون پایینه و ما امیدشون بودیم که سیستم غلط بود و اینا عشق میدادن چون ما بیمارشون بودیم دلشون میسوخت و چون توبه میکردیم هربار به عنوان یه بچه مدرسه ای براشون جالب بود و منم کیف میکردم که در زندگی خصوصی میریتاریسمی این زن ها دوستم دارن و درکم میکنن ولی اگه کسی توبه نکنه و از فیلتر رد شه خدایی نکرده و اینا جمع بشن و دلشون خدایی نکردهدبرای بچه بسوزه و از مانیتورش بپاینش و اینا این دیگه این جمع فتنه درست میشه وکارهای فردی در میریتاریسم زیاد بود اون موقع کارهای شخصی و قدرت های فردی که اینا توجه بشه که کسی که دوستت داره نیرو و محبتش حتی از دورم که شده میرسد!!!یعنی میخام بگم بعضی از این فردهایی که عشق میدادن به ما و اعصابمون رو آروم میکردن در فضای فتنه رحمتشون به ما قطع شد و شغل خودشون هم بدبینانه بود و به جای این ماموران دلسوز روانشناس میریتاریسمی افراد روان خراب کن الان اومدن که ضد اونا خراب کنن کارمارو که ادعاشون هم میشه هیچی هم نمیفهمند و بعضی دیگر روانشناسا هم فتنه میکردن که موفقیت اینه که باید همه گناه کنن 

نمایش پادشاه از فیتیله ها

دوشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۱۸ ق.ظ | علی | ۰ نظر

رباعی خیام ددته

يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۴:۰۵ ب.ظ | علی | ۰ نظر

 

* آن‌کس که زمین و چرخِ اَفلاک نهاد،

بس داغ که او بر دلِ غمناک نهاد؛

بسیار لبِ چو لعل و زُلفینِ چو مشک

در طَبلِ زمین و حُقّهِٔ خاک نهاد!

 

سیگار واقعا آدم رو میکشه...

يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۳۲ ق.ظ | علی | ۰ نظر

میگن: روز جهانی خشونت علیه زنانه

يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۲۳ ق.ظ | علی | ۵ نظر

نماهنگ 149

يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۱۲ ق.ظ | علی | ۰ نظر

آرکیو! بدون موس!!!

يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۵ ق.ظ | علی | ۰ نظر

موا

يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۸ ق.ظ | علی | ۰ نظر

آووجو

يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۳۴ ق.ظ | علی | ۰ نظر

توهم زدایی

يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۲۶ ق.ظ | علی | ۰ نظر

یکی از مسائل دیگر میریتاریسم که ما مواجه بودیم و آقای روحانی هم مواجه اند که بیشتر به خیال میخوره ولی در محظر شیاطین و جن هستیم و اینا هم مثل ما عقل و شعور دارن منتهی زندگی خصوصی مارو میدونن هست و عادت به سیستم نظامی خصوصی با اینا یه مقدار سخته چون شهدا هم هستن و تا آبرو داریم و نور و دعا پشت سرمونه زندگی خصوصی هم جنگه و آدم نمیدونه چیکار کنه این فضا میریتاریسم طوری بود که هیچکه نمیاد بگه ولی انگار بزرگان رو خریده بودند با پول و زور حتی کسانی که نزدیک به امام زمان اند و عارف هستن رو خریده بودند و به زور برای و به بهانه ی امنیت وارد زندگی ما که مردم عادی بودیم شدند یعنی رقابت نظامی طوری بود که میگفت هرچی شما در نظرت بیاد باید در عرض ده دقیقه مثلا درهر نقطه ای حاظر کنی همون مارک و رقابتا اینطوری بود فضاش و تو باید بدونی که یارو که تحت شدید امنیتیه و خصوصی نداره فردا ساعت چند کجاست و همه ی ریزه کاریا پیشبینی شده و دربرنامه هست و ماشین و بنده ی اونا یعنی ما حس میکردیم و حتی حالا که ساختیم و هنوزم که انس نظامی مراقب ما نیست ولی امنیت ما حفظه و همه دارن نگاهمون میکنن اینم با مواد افیونی و مخدر که میرن فضا کانکت میشن و بیماری نیست و واقعیته و نمیدونم تا چه حد روانپزشکا از زندگی جن ها با خبرن ولی ارواح هم هست حتی خبیثشون که اگه اینا باشن برکت نیست بخت بسته است و نتیجه نمیده و غم هست فضا که باید صبر کرد و بیرون رفت گشت و مسافرت و حرم ها مخصوصا و مساجد تا رقص و اینا که من میدیدم درمحظرم و جانم رو حس میکردم داره در خانه مراقبت میشه ازم و جمع جمع اند در خانه ی قبلیمون چندین سال پیش بیش از شش سال پیش که آقا مام با دوچرخه زدیم از خونه بیرون و رفتیم یه گوشه توی خیابون بین دوماشین توی تاریکی چند دقه وایسادیم دیدیم هیچ آدمی نیومد نگامون کنه و تعجب کردم که پس کو جاسوسا؟؟؟شوخی نمیکینم !!!پس کجان این آدما که همیشه منو میبینن و مراقبند و جاسوسی ام میکنن در زندگی خصوصی و با خودم میگفتم آیا این بیرون آمدمم هم مهمه برای آینده این داستان که ضایه شدم چرا هیچکه رد نمیشه ببینه من بین این دو ماشین دارم چه میکنم؟؟یعنی چه میکشیدمو واینا پس کجان این همه مراقب؟؟لااقل اگر فضولی هم میخواستین بکنین پیداشون شده بود و اون موقه وضع وبلاگمم خراب بودا مثل الان و خلاصه دیدیم کسی نیومد برای یه خریدی هم گمونم دور شده بودم از خونه خلاصه ضایع شدیم سوار دوچرخه شدیم برگشتیم خانه.داستان اولین بارم که تیمارستان میخاستن برمم به همین نزدیکه میگفتن میخان چک آپت کنیم و سرتو درد نیارم خلاصه میگم وگرنه خعلی زشت میشه خلاصه منم گفتم خوبم آمبولانس اومده بود درخونه و میخواست آمپول بزنه مشکوک شدم خلاصه دیدم نمیشه گفتم خوب بریم دکتر چک آپ کنه ولی با ماشین خودمون رفتیم اونجا و گفتم آقای دکتر من طوریمه مگه که اینا میخوان فلان کنن؟چون  مامانمم تو ماشین گفت که یابیمارستان جنگ باید بری یا فلان جا خلاصه دکتر گفت برو بیرون شما چند لحظه و صحبت شد که آمپول بزنن منم دیگه سوار ماشین نشدم و آمبولانسم تا اون مطب دکتره کشاندم و اون موقه هنوز پزشک خانواده نبود و گفتم کلید ماشین بدین میخام برم خونه ندادن منم نمیدونستم چه کار کنم پیاده اومدم خونه تو راه هم فکر میکردم همه میشناسن منو ولی بی توجه بودن همه و انگار دیده بودنم شکم به ماهواره و دوربین های جاسوسی بود خلاصه اومدیم خونه دیدم کسی نیست کلید داشتم رفتم خونه ی قبیلمون که بعد از چند دقیقه دیدم اینبار پلیس اومده و میگفت یا آمپول بزن یا با زور و یادم نبود و نمیدونستم که پلیسا با صدای نرم همیشه میگن علی آقا ما باتوایم و برای مراقبت از تو اومدیم!!! خلاصه پلیس دوم اینو گفت و ما هم دیدیم وضع خرابه آمپول زدیم و ناخودآگاه شنیدم راه رفتن ولی کسی هم ناراحت نشد از خانواده وقتی تعریف میکردن که علی تو باپای خودت سوار ماشین شدی بعد آمپول و چشمات باز بود آ دستاتو گرفته بودن ولی من هیچی یادم نمیاد بعد آمپول و مامانم بعدا میگفت همسایه ها چیزی نگفتن که پلیس اومده بوده یعنی آبرومم رفته بود و خوار و ذلیل و ناهشیار جلو همه همسایه ها بردنم تا اینکه وقتی بیدار شدم دیدم پشت ماشینم و مامان و بابام جلو تو حیاط تیمارستان و فورا بردنم تو اتاق ایزوله و دست و پامو بستن و من نمیدونستم چرا و چکار کنم و تا کی و داد میزدم مامان دوربین هم بالای سرم و تعجب کردن پرستارا که عقلم رسیده بود بند دستم رو که طوری بسته بودن که اگه یه بندی رو میکشدی باز میشد ولی دفعه ی بعد که بستن دیگه نشد باز کرد برای بار دوم تیمارستان رفتنم و آخرشم میگفتن الکی که میخاستی لباستو از اول بپوشی تا مثلا اینکه نبندیمت به تخت تو ایزوله برای بار دوم یه بازیگری هم حس میکردم تو ذهن که داره نگام میکنه از دوربین اتاق و خانواده هم راضی بودن و منو مقصر فشارهایی که اومده بود برشون میدونستن راستم میگفتن تا اینکه وضع بهتر شد و خانه مون عوض شد داستان زیاده که حتی نمیخوام بهش فکر کنم اینم همینطوری گفتم چندبارم گفتم فایده نداره و همینم که گفتم باید نورانیش کنن خاطراتمو که اتفاق و حوصله بیاد وگرنه نمیخاستم اذیت کنم به قول فیلمه میخوای اذیت کنی؟؟!ولی الان قرص روان میخورم و تو فضام و ساختم و عادیه و آبرو هم ندارم و نه شهوت قوی ای که اذیت کنه از زندگی باندازه و نه توهمی که نزاره زندگی عادی کنم بحمدالله گرچه فیلم میگیرم و کار خطرناکیه ولی امنیت بالاست گرچه فضای روحانی تنگهذولی توجه میشه و شناخته شدیم و بابامم دوستاش زیادتر شده و منو کمتر مسبب بدبختی هاش میدونهذو سعی در ترقیم هم گمونم داره ولی چه کنم که تو فضام و نکته هارو نمیگرم و یایادم میره زود عجب قرصاییه و  اخلاق خودشم تغییر کرده بابا مرتضی ام رو میگویم رحمة الله علیه خلاصه اگه بعضی از این فیلمارو ساخته بودن دیده بودیم پامون واز نمیشد تیمارستان و فیلم بلد نبودیم بازی کنیم مثلا بیهوشی و اینا که باشه قرصامو بیارین میخورم و یارو پلیس و پرستارو ببینم بگم عجب نهنگی یا میرفتم جلوی همه تو بغلم بابام ما که جنگ نداشتیم باهم یه اختلاف جزئی بود که تا بخوام بیست روز بستری بشم با این قرص های نامرد و مشکل در انتخاب همسر و آبروم و بدبختی و خواری و درس و دانشگاه و شغل و آینده و عقیمی و هزارتا بدبختی در اول جوانی و هجده سالگیم البته توطئن هم بود  دیشب رفته بودم سایت فیتیله گفتم از آخر فیلماشو ببینم یه کلیپی که تو آپارتم هست البته همش قشنگه و زیاده برین تو سایت موضوعش همین بود برای بچه ها کار میکردن البته همین گرفتاریارو ما تو جهرمم داشتیم و اقوام الکی جمع میشدن و پشت سرمون میریتاریسمی فضای بد روانی جنایی داشتم محض وبلاگ یعنی مثلا اقوام جمع میشدن تو خونه ی بابابزرگم که برو دکتر و از همین دکتره فتنه درست شد و آدرس داد که تو شیراز بره پیش فلان دکتر دیگه تا بستری بشه آقا دشمن داشتیم همه جا حتی یه بار نرفتم دکتر گفتم دکتر بیارین نمیدونم اقوام از کجا جمع شدن و فهمیدن همه تو خونه ی بابابزرگم تو جهرم و دکترم آوردن که آمپول بزن منم نزدم و اونجام اوضاع بدی داشتیم یا یه باررفتم جهرم جمع شدن ببرنم پیش رمال حتی به خودمم نگفتن کجا میخان ببرن آقا دکتر که گفت بخور بخور دیگه حتی ممکنه توطئه هم بکنن بزنن بکشنت بگن چون قرصاشو نخورده شاهد قرص نخوردنشم خانوادشه حالا مال ما روانیه ولی بحث درستیه دکتر خیر همه رو میخاد ایشالا من خود بابا بزرگم پاش درد میکنه و نمیتونه به راحتی وایسه و قرص میخورده از جوانی و میخوره و دیگه عملم نمیشه و قوس داره پاش و باید بسازه و بسوزه و قرص هاشم اثر بدی دارن ولی میخوره و چای هم با قند نمیخوره چون اطرافیان همش میزنن تو ذهنش و قند هم داره و با پای دردش با موتور خرابش میره باغش یه بار که اوضاع ما بی ریخت بود تصادف کرده بود  و گوششم نمیشنوه خلاصه میگن بیهوش رو زمین میافته تا آمبولانس بیاد وقتی میزارنش تو آمبولانس یه مرتبه بلند میشه از تو ماشین میره سراغ موتورش ببینه سالمه یا نه و نگاش میکرده پس حواستون باشه تو اوضاع مختلف فتنه یا مثلا عمویی دارم ایشونم بزرگوارن و میگه علی هر شب دعات میکنم خلاصه ر فته بوده کربلا بعد میگه آقا اینجا میشه خاک کربلا برد ایران و در زمان صدام بوده بعد یارو نظامیه عراقی اجازه نمیده بعد خودش رو میاندازه زمین میگه و میخوابه رو زمین که حالش بد شده و ناله و زاری میکنه و همزمان جیب هاشو از خاک کربلا پر میکنه و پسرشم شهید شده جهرمند یا یه بابا بزرگ دیگه ای داشتم فکر کنم خودش بوده خلاصه این پیاده یا با حیوان میره حج تو حج که سنی ها یه مرتبه داد میزنه سندتنا عمر سندتنا عمر و اینا دیگه فکر میکردن که سندتنا یعنی یه چیزی بالاتر از سیدنا چهذمیتونستن یعنی مدفوع تو‌ زبان ما و جمع میشن همه با هم تکرار و داد میزدن سندتنا سندتنا عمر یعنی میخام بگم همین عمریا باید سنی ها با احساساتشون بازی کرد من خودم وبلاگ جدید زدم تو پایگاه افغانستان و بازیشون دادم باید کار کرد و منافق گونه و شیعه پسند روشون کار کرد و خرج کرد و میخوام بگم باید بلد باشیم و فیلم دیده باشیم حرفی شنیده باشیم که موقع توطئه راه باشه و عمل کنیم اگر حتی زنیم یا رند نیستیم خعل خوب مثلا یه سری بزن سریال دایی جان ناپلئون نقش خودتو پیدا کن من در حدود پنج شش سوژه شو در زندگی خصوصیم که به فناست از بیش از پنج نقش و فرد مختلف مستقیم الهام گفتاری گرفتم که چه طور صحبت کنم!!! 

نماهنگ 148

يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۲۴ ق.ظ | علی | ۰ نظر

من شکلاتتو خوردم۱ در جشن هالووین

شنبه, ۸ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۰۷ ب.ظ | علی | ۰ نظر