یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

ای که به دور کعبه و منکر حیدری / کعبه ولادتگه اوست دور حیدر مگرد

بایگانی

۱۰۲ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

اتمام حجت کامل

جمعه, ۲۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۳:۵۷ ب.ظ | علی | ۰ نظر

ببین ما قوی هستیم خعلی هم کشور قوی ای هستیما ولی به نظر من چیزی که خطرناکتر از منافقه در لحظه ی فتنه ها چیزی نیست جز جهالت بعضی ها یعنی آقا من که شمارو بیدار کردم که مثلا خدا آیه دارد که لا تجسسوا و تجسس به هر نحو گناه و حرامه این دیگه شما بیدار شده ای و اتمام حجت شده و آگاهی دیگر و اگه باز اصرار برگناه کردی خلیفه ی مسلمین و ولی امر باهات برخورد میکنه و حتی جنگ ولی اگر درجهالت باشی که آمریکا هم داره جاسوسی میکنه و مام میکنیم و عیبی نداره اینجا شما آگاه نیستی و کاریتم نمیشه کرد چون خشک و تر میسوزه و اصلا جنگ کردن به معنای فتنه است من خودمم دچارشم بارهای زیادی شده که آگاه یافتم درمورد شهوت رانی باز سرم به سنگ خورد حتی نوشته هم دارم که درموردش صحبت کردم باز میبینی هیچ و اتمام حجت شده و ممکنه اصرار برگناه باشه و عناد باشه و برای این آدم راحت جهنمی میشود پس یکی از کارهای ما اتمام حجته و کاری که صورت میگیره متعاقبش گروه درست کردنه که گروه جاسوسی درست میشه و فتنه گرا یه جا جمع میشن و حق از باطل جدا میشه و امام زمانم برخورد میکنه با این گروهایی که با اتمام حجت ما درست شدن اگه خیالاتی نشم.

اسکیزوفرنی ما!

جمعه, ۲۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۳:۲۴ ب.ظ | علی | ۰ نظر

الان داشتم درمورد بیماری اسکیزوفرنی میخوندم و یا جن زدگی خودمون که نکات عجیبی داشت که مطابقت داره یا داشته با من ولی اینو بگم که اگه جاسوسی نکنن اگه شیاطین اذیتم نکنن و جنگ نباشه جنگی که روانپزشک میگه قرص بخور و عقیم بشو تا غیرت نداشته باشی قرص بخور حافظه ی اذیت های ما در ذهنت نباشه یعنی اصلا توجه ندارند که فضا فضای جنگه و میریتاریسمی است و جن وجود داره حتی ممکنه مواجه شدن با یک جن سختر و مضر تر از مواجه شدن با انس شیطانی باشه و اینا قدرت دارن مخصوصا اگه خدایی نباشیم و به سوی خدا خلاصه من خودم باید اعتراف کنم این علائمش که میگه رو داشتم و اصلا عجیب بود که به من میخوره ولی خودم از کودکی سعی میکردم با خودم حرف نزنم یواش و ذکر و تنفس و گریه ی بی صدا داشته باشم که منو جاسوسانی که دنبال فتنه بودن طوری بهم الهام شده بود که در خطری و لذا سه بار بستری شدم ولی اون اثری که غیر قابل کنترل بود و حرف و فکر اصلا مال خودم نبود و القا شده بود و گوشه گیر شدم و نمیتونستم زندگی کنم و زدم رفتم خونه ی دیگرمون تا زندگی کنم و شرایطی داشتم که دست خودم نبود و قدرت من کم بود اون زمانی بود که برای بار سوم و آخرین بار بستریم کردن توی تیمارستان فقط اون شرایط غیر قابل کنترل بود ولی بدون که این بیماری بهش جنون جوانی هم میگن یعنی پیرمردها بیشتر دچارش میشندا ولی عادت دارن و قوی اند لذا الان من قوی شدم و حالم بدتره ولی چون قوی شده روحم اون نشانه های قبلی رو ندارم همشم با قرآن درست میشه ها اگه بخونیم اصلا شیاطین دفع میشن حتی القاهاتم هم بیشتر شده و دیگه من خودم نیستم و حرفام حرفه یه نفر نیست کلی اعتبار دارم ولی باز اشتباهم هست و بله من در ذهنم با صراحت بگم ممکنه ارواح ببینم یا جن ولی آشنایی ندارم و مهمتر از اون دنبال اینکارا نیستم و ممکنه یه بازیگری بیاد تو ذهنم و من سعی میکنم فرمانشون رو اینبار گوش بدم چون اولا ضربه خوردم دوما سیستم قویه اگر شیطان بیاد سراغم و امر بده و من انجام بدم اگه نفهمم که شیطانه سیستم میشناستش و آلوده است و سه بار بستری شدم دیگه گوش میدم لااقل سعی میکنم لذا شیطان غیر ارادی روی من تاثیر داره مثلا شبا میره تو جلدم و من فکر میکنم خودمم از اونور بزرگان دلشون میسوزه که این کیه که آشوب بپا کرده و کله گنده هارو دور خودش جمع کرده لذا جاسوسی زیاده و کنترل غیر ارادی که روانپزشک نباید بی قرار نباشه باید جنگ رو در نظر داشته باشه حتی اگر جنگ شوخی و سیاسی باشه نه دینی و منم میترسم دوستامو از دست بدم محض همین نمیگم اشباحی رو میبینم میترسم وضع خرابتر شه وگرنه ما همه میبینیم و عادت داریم یا حواسمون نیست همین که زبانت باز بشه حرف بزنی از فیلتره خدا و فرشته و جن و روح و انس باید بگذری پس همه در خطریم ولی باز دلم نمیخواد درمورد این اشباح که شما ممکنه خبر نداشته باشید صادق باشم و بگم چون اینا اشباح قوی اند و فکر منو میدونن و میخونن و مدت زیادیه همراه همیم و راز و بگو مگو داریم ولی فضول نیستیم درمورد کسی فقط چیزی بخواتم بگم بنویسم فکر کنم ممکنه بیان عوض کنن وگرنه جاسوسی به هیچ وجه از زندگی خصوصی افراد اصلا اجازه ندارم و شرعا حرامه اون ماجرای تیمارستان رفتن برای بار آخر هم یعنی سوم تا منو قردن تیمارستان حالم خوب شد و ولم کرده بودن و اولشم شک داشتن بستری کنم و حالم رو نمیدونستن ولی واقعا تو خونه حالم بد شده بود و ارواح مقدس میومد تو ذهنم و حمام و لخت شدن و صحبت با خودم و گوشه گیری و نخوردن غذا و اینا همش بود که قبلا گفتم که دیگه نتونستم خودم رو کنترل و وضع رو آروم کنم و وضع کشورم خراب بودا منو خر کردن انداختن وسط...و منم درمورد دکترا خوشبینم فکر میکنم دیگه جمعشون جمعه و اختلاف با هم ندارن و درکنترل من از راه دور که فکرم از کجاست و چقدر بیمارم و اینا فکر میکنم تماما گروهی که روی من کار میشه شناسایی و کارکشته اند و نیاز به اعتراف خودم یا صحبت در مورد مثلا مراجع و همدستام نباشه اگر روزی رسید که اینا امام زمان رو هم میشناسند دیگه ما که هیچی و دیگه فضای فتنه نیست که من این حرفام باعث شه مکدر بشن و رقابت باندازه و ردیابی بشه و تاثیریابی بشه بله منم یه آدم معمولی ولی در خونه جوجه فوکولی ها خانوادمو همین الانم پاشیدن بهم و هممون روانی ایم 

نماهنگ 152

جمعه, ۲۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۲ ق.ظ | علی | ۰ نظر

پول پاره؟!!

جمعه, ۲۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۵:۰۷ ق.ظ | علی | ۰ نظر
نصو شبی البته صبحی الان ساعته پنجه دیگه کم کم دارم بازیه کلش میکنم و فلسفی شدم باز داشتیم سکه جمع میکردیم به ذهنم خورد که سکه بالقوه همه کار باهاش میشه کرد و با پول حتی میتونی رضایت خدارو بدست بیاری علاوه بر نیاز مادی رضایتی که اگه بدست بیاد دیگه چی میخوای اصلا فی الواقع؟ ولی پول بالفعل بدرد هیچکه نمیخوره و یه کاغذ بدرد نخور کثیفه چرک کف دسته یعنی پولت به درد اونور دنیا یعنی آخرتت نمیخوره که بتونی ببری اونور چیز بخری حساب و کتاب اونور اعماله که ما توجه به عمل صالح نداریم و برای عمل صالح هم اینجا پول نمیدن فی الواقع چون برای خداست و خدا نمیخواد چرا بالفعل میشه مثلا تو تاریکی یه اسکناس دراری و آتیشش بزنی ولی میگن دیونه است یارو یا با سکه شاه دزد بازی کنن که میگن بچه است ولی حالا در نظر بگیر یه کیلو سیب زمینی سرمایه ات باشه و تبدیل به پول نشده هنوز یا نتونستی پولش کنی این باید ارزشش از پول بیشتر باشه پول کاغذی دیگه پول هم داره خارج میشه شده عدد و رقم کارتی و حساب بانکی و خوارتر شده وضعش من این همه زحمت بکشم گوجه بکارم ارزشش از لحاظ بالفعلی اصلا به چند تا رقم و حساب و پول نمیخوره ولی راضی کننده است بالقوه و ما میتونیم بالقوه هرکاری با پول بکنیم یعنی بهتر بگم راضی نشدم بلکه گول خوردم در دنیا و این عرق ریختن من در اسلام جهاده در راه خدا و خدا اجرشو میده نه پول!!!!البته بهشت خدا براساس معادله ی زحمت ما نیست و خدا از فضلش میده حالا ممکنه ما الان خعلی آدم بزرگ و خوب و کاردرستی و متقی باشیم ولی بهمون خوش نگذره که همینم نسبیه خوشی و دردم بکشیم و دنیا پدرمونم درآره ولی بهشت دیگه خدا میده وگرنه اصلا عمل اندک ما به اندازه ی اجر اخروی نبست پس باید صفات خوب داشته باشیم که خدا خوشش بیاد بالاتر بریم وگرنه یه بچه ی دو ساله بمیره مقامش بالاتره یا من و تو اصلا حساب و کتابش برای فرشته های خدا هم ممکنه سختر باشه که حساب کنن کدوممون بالاتریم فقط خدا

مندلوکات

جمعه, ۲۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۳:۵۳ ق.ظ | علی | ۰ نظر
یه کم پست شخصی بدیم که کم شده مطالبش وقتی میگم که ادمین دیگه نیستم یکی از معنایش اینه که دیگر فضای تازه ی غیر قابل پیشبینی روبروم نیستش و راهی نیست که نرفته باشن که قابل پیشبینی نباشه در سیستم میریتارییسمی میگما و فضای جنگذهم همینطوره هر لحظه ش ممکنه یه اتفاق بیافته و روی همه تاثیر داره مدیریت جنگ و جهاد و مام که میدونید خونوادتا میریتاریستیم اهل خانواده و قوم و خویش اینا هم منتظر بودن مارو باندازن تو چاه و مقصر بدونن مارو و پدرمون رو درآرن از نزدیک و روبرو خوب بودن ماشالا ولی پشت سر چه فتنه هایی که نکردن و عاشق فتنه کردن بودن مخصوصا زن ها رو میگیم و قوم و‌خویشی ما در معرض دید بودیم و گرفتاری های کل کشور رو له من بدبخت وصله میزدن و مقصر میکردن که خدا پشتم بود خودشونم بی گناه جلوه میدادن حتی فکر بابا و مامانم رو ضد من تغییر دادن و پشتیبانی هم میشدن از طرف میریتاریسم و گفتم کاریشم نمیشد کرد پیشبینی کرد الان دیگه شناسایی شدیم و مهم نیستیم و ادمین ولی خوب اینطور فضایی بوده که دشمن از هر لحظه نزدیکتر به نزدیکان و روانشناس و نظامی و همه تا حتی همسایه ها نقش داشتن در جاسوسیه میریتاریسمی از ما در خانه و‌خصوصیات که اینطور شد و رقصم یکیشه کما اینکه میبینید که من تمرین خاصی قبلش نمیکنم و اگه برگردید به عقب رقصم یه چیز دیگه بود و اینطوری نمیشد کار کرد و یه خورده سرم شلوق بود و اعصابم خورد که این چه فضایی ولی خودشون هرکاری خواستن میکردنا ولی من بدبخت لطف الله من الشر العظیم خوب منم سربازی به خاطر بابام معاف بودم و قرص که دادن دیگه مخم نکشید درس بخونم و تنبلم بودم و سرمم شلوق و فتنه روان دیگه نتونستم درسمو ادامه بدم اینم میگه الهی جادوگره میگره ولی همینا شرط میبندم که اون موقع بهذجای الهی برنامه داشتن که منو بکشن و درس نخونم و دشمنشون بودم حالا رنگ عوض کرده...خلاصه از طرف جرم ها رو مربوط به ما شده و فضا جنایی از یه طرف جادوگری و اگه درسم نخونی فضای میریتاریسمی ابراز وجود و رقابت با هم سن و سالات نیست دیگه و هواتو ندارن و ازتم نمیترسن دیگه و حساب نمیبرن زیر دستان و زیر پایی ها و رده پایینا و مسولین کشوری لشکری چون بیکاری و به جایی نمیرسی و اصلا عامل فتنه و بمب گذاری و جنایت میدونن یه بیکاررو که فضامو عوض کردم ینی همش منتظر ایجاد فتنه در هر شرایطی از زندگیم بودن و فورا آنتی میساختن و هم همش حال میکردن با اینکارا با ما تا اینکه سخنرانی کردم و دیدن دنبال جنگ نیستیم و شناخته شدیم و راحت تر شدیم ولی مطمئنم الانم در فکر جنگن و ما همش به زندان رفتن و دستگیر شدن فکر میکردیم یعنی شیطانم برنامه ی جنایت رو روی ما جور میکرد و واقعا بدبختانه مورد شک و تبادل با اسرای یهود بودیم و متقابلا بزرگانم مجبور شدن مارو گنده و برنامه آینده ی غیبی پنهانی رو روی من جور کنن دیگه گذشت تا این شد

جک دزدان زن ویا ماشین!!

پنجشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۳:۰۲ ق.ظ | علی | ۰ نظر

جوک ناخدای کشتی و پیراهن قرمز

پنجشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۵۷ ق.ظ | علی | ۰ نظر

زیارت عاشورای پدربزرگم

چهارشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۱۱ ب.ظ | علی | ۱ نظر

داستان خارجی رمانتیکی

چهارشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۶:۴۹ ب.ظ | علی | ۰ نظر

جان بلاکارد” از روی نیمکت برخاست، لباس ارتشی خود را مرتب کرد و به تماشای انبوه جمعیت که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت، دختری با یک گل سرخ ! از سیزده ماه پیش بود که دلبستگی اش به او آغاز شده بود.

از یک کتابخانه مرکزی فلوریدا با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و محسور یافت اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشتهایی با مداد که در حاشیه صفحات آن به چشم می خورد، دست خطی لطیف از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی ژرف حکایت داشت. در صفحه اول “جان” توانست نام صاحب کتاب را بیابد “دوشیزه هالیس می نل” با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند.

 

“جان” برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او در خواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد. روز بعد “جان” سوار بر کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود.
در طول یک سال و یک ماه پس از آن دو طرف به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند، هر نامه همچون دانه ای بود که برخاک قلبی حاصلخیز فرو می افتاد و به تدریج عشق بود که شروع به جوانه زدن می کرد.

“جان” درخواست عکس کرد، ولی با مخالفت “میس هالیس” روبه رو شد، به نظر “هالیس” اگر “جان” قلبا به او توجه داشت دیگر شکل ظاهری اش نمی توانست برای او چندان با اهمیت باشد. وقتی سرانجام روز بازگشت “جان” فرا رسید آنها قرار نخستین ملاقات خود را گذاشتند : 7 بعد از ظهر در ایستگاه مرکزی نیویورک، “هالیس” نوشته بود “تو مرا خواهی شناخت” از روی گل رز سرخی که روی کلاهم خواهم گذاشت. بنابراین راس ساعت 7 بعد از ظهر “جان” دنبال دختری می گشت که قلبش را خیلی دوست می داشت اما چهره اش را هرگز ندیده بود.

ادامه ماجرا را از زبان “جان” بشنوید:
زن جوانی داشت به سمت من می آمد، بلند قامت و خوش اندام، موهای طلائی اش در حلقه های زیبا کنار گوشهای ظریفش جمع شده بود، چشمان آبی به رنگ آبی گل ها بود و در لباس سبز روشنش به بهاری می ماند که جان گرفته باشد. من بی اراده به سمت او گام برداشتم، کاملا بدون توجه به این که او نشان گل سرخ را بر روی کلاهش ندارد اندکی به او نزدیک شدم، لبهایش با لبخند پرشوری از هم گشوده شد اما به آهستگی گفت: “ممکن است اجازه بدهید من عبور کنم؟”

بی اختیار یک گام به او نزدیک تر شدم و در این حال میس هالیس را دیدم تقریبا پشت سر آن دختر ایستاده بود. زنی حدود 40 ساله با موهای خاکستری رنگ که در زیر کلاهش جمع شده بود، اندکی چاق بود، مچ پای نسبتا کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند. دختر سبز پوش از من دور شد و من احساس کردم که بر سر دوراهی قرار گرفته ام ! از طرفی شوق تمنای عجیبی مرا به سمت دختر سبز پوش فرا می خواند و از سویی علاقه ای عمیق به زنی که روحش مرا به معنی واقعی کلمه مسحور کرده بود به ماندن دعوت می کرد.

او آنجا ایستاده بود و با صورت رنگ پریده و چروکیده اش که بسیار آرام و موقر به نظر می رسید همراه با چشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشید. دیگر به خود تردید راه ندادم ! کتاب جلد چرمی آبی رنگی در دست داشتم که در واقع نشان معرفی من به حساب می آمد، از همان لحظه دانستم که دیگر عشقی در کار نخواهد بود اما چیزی به دست آورده بودم که حتی ارزشش از عشق بیشتر بود، دوستی گرانبها که می توانستم همیشه به او افتخار کنم به نشانه احترام و سلام خم شدم و کتاب را برای معرفی خود به سوی او دراز کردم با این وجود وقتی شروع به صحبت کردم از تلخی ناشی از تاثری که بر کلامم بود متحیر شدم ! من “جان بلاکارد” هستم و شما هم باید دوشیزه “می نل” باشید، از ملاقات با شما بسیار خوشحالم، ممکن است دعوت مرا به شام بپذیرید؟

چهره آن زن با تبسمی شکیبا از هم گشوده شد و به آرامی گفت: “فرزندم من اصلا متوجه نمی شوم! ولی آن خانوم جوان که لباس سبز به تن داشت و هم اکنون از کنار ما گذشت از من خواست که این گل سرخ را روی کلاهم بگذارم و گفت اگر شما مرا به شام دعوت کردید باید به شما بگویم که او در رستورن بزرگ آن طرف خیابان منتظر شماست!

او گفت که این فقط یک امتحان است! گر چه “تحسین هوش و ذکاوت میس می نل زیاد سخت نیست!”

یک داستان عاشقانه

چهارشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۲۳ ق.ظ | علی | ۰ نظر

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .
به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”…

 

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

 

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با وقار خاص و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم”
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه،دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود:
” تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نمی‌دونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….
ای کاش این کار رو کرده بودم ……………..”

نماهنگ 151

سه شنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۱۰ ق.ظ | علی | ۰ نظر

سیروند

دوشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۳۴ ب.ظ | علی | ۰ نظر

خوب امروز یه خورده ناخوش احوال و مریض القلب بودم به خاطر کارام دیگه شبی وقت اذون رفتیم یکی از حرم های شهرمون که سه چهارتا نکته ی اصلی توی دلم خورد در عرض اکی ثانیه تو حرم و ما همیشه به دلمون میخوره این نکات منتهی گوشمون کره و قلبمون قبول نمیکنه و حیوانیم ممکنه که توجه نداریم البته خودمو عرض می نمایم نه شمارو خلاصه یکی از نکات این بود که این همه پرونده ی قضایی داریم اینا خفه شدن در دم که ما دیگه تقلید نکنیم این جنایات رو و یاد نگیریم و شاید نشه برای عموم باز کرد تا درس عبرتی بشن که اینا هم مثل ما آدم های عادی و ساده ای بودن که مرتکب به قتل شدن مثلا حالا شاید از روان نشه باز کرد ولی موضوع عاشقی رو باید باز کرد یعنی یک جوانی مثل من اگر عاشق دختری بشه فکر میکنه فقط خودش این حالت رو داره و کور میشه و حقایق رو نمیبینه نمیگم فیلم بسازیم بلکه روایات واقعی عشق واقعی که عاشق یه دختر شده و یا پسری عاشق دختر شده و احساسات و عواطف و لزوما اشتباهات خودشون رو باید برای ما بگن که چه طور کر و کور شده بودن در عشق مجازی و حقایق رو ندیدن حالا همین رمان ها هم خوبه ولی تجربیات رو جوان باید بدونه تا فکر نکنه خودش و این حالت و غرق بشهو هیچی نبینه دیگه تا اینکه فکر کنه خودش فقط گرفتار بوده شده  این یک دوم برمیگرده به خودمون که باید تکلیف خودمون رو در قبال عشق به دختر مردم و اون عشقی مجازی که ته قلبمونه روشن نماییم که عشق به ائمه یا دختر مردم آخر؟ یعنی من خودم یه اشتباه شیطنت انگیزی کردم در یه شبکه ی اجتماعی و نوشتم یه جمله ای رو اینکه چون پیامبر (ص) فرموده اند که دختر رحمت است پس من دخترارو دوست دارم به شرطی که پررو نباشند خوب این نشون میده ته قلب منو یعنی الان شما هرچقدرم گنهکاریم باید معلوم بشه آخر عشق امام رضا یا اون دختره یعنی باید خودمون توسل کنیم و‌اماممون رو صدا کنیم من حالم خوش نبود داشتم تو حرم استغفار میکردم چند نفر رو وسیله قرار دادم و دعاشون کردم بعد نماز متوجه شدم دارم ریشخند میشم از سوی امامزاده که چرا ایشون رو در نظر نداشتم که به بزرگی ایشون خدا ازم بگذره یعنی ما باید انتخاب کنیم عشق رو حالا اگه دورم هستیم و‌بی آبرو لااقل میتونیم در دل آقامون رو صدا کنیم تا عاشق مسحور و جادو شده ی دختر مردم باشیم و اگر این رشته عشق بریده بشه هم به غیر معصوم متعصفانه این زنا بیشتر به سمت ما ممکنه جلب توجه بشه که خدا باید یه توفیق دیگه بده که گنهکار نباشیم و‌متقی باشیم تا حواسشون پرت شه و خدایی باشیم اینم نکته ی دو که اماممون رو صدا کنیم و‌ به فکر امامون و‌حتی حرم ها و مکان های مقدس اونجا اگر نمیدونیم چه طور یادشون باشیم به یادشون باشیم و تکلیف رو مشخص کنیم و به بالا فکر کنیم و آخرین نکته هم اینکه من نماز میخوندم حواسم به تبلتم بود که یه وقت ندزدنش و وسواس داشتم غیر مورد یعنی بی مورد بعد تو‌دنماز چشممو بستم تا راحتر ذکر بگم باید راه رو بست پس نه اینکه راه فساد رو باز گذاشت و خودمون رو اصلاح کرد یا صبر بی مورد بر اشتباه کرد که حالا باید به بدی ها عادت کنیم و‌ اینا نه باید خودت راه رو‌ببندی بر نفس تا نری ما که معصوم نیستیم میل داریم اینم تو نماز فهمیدم که معراج مومنه و از تو‌نماز باید اشتباه خودت رو پیدا کنی اگر متوجهی 

تلاوت سوره قلم

يكشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۰۴ ب.ظ | علی | ۰ نظر

در به دری

يكشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۱۱ ب.ظ | علی | ۰ نظر

ببین بچه من دیگه چطور حالیت کنم آقا صدای نماز خوندن و مکالامات و حرفای شمارو با صدای دستگاه تطبیق میدن و باید یکی باشه شایتم دستگاهی نباشه و یه آدم فتنه جوی شیطانی باشه که نجوایی که توی دلت و ذهنت میکنی همون لهجه و لحن سوزناکدیا معمولیت و بلندی و کمی اش معلومه پس چرا دیگه سخت شده احساساتی و سوزناک نماز و قرآن خوند چون صدای دل شما کپی و لحن شما همه جا روانه مثلا شما تو رختخوابی بعد آیا این خوبه که قرآن توی دلت بخونی و صدات توی در و کوچه و همسایهذو مغازهذها بپیچه؟ نه فی الواقع اصلا قرآن هم نمیخونی و زده میشی داستان ما همینه که کپیت میکند مطابق اصل یعنی شما هر چقدر مدرک داشته باشی و دانشجو و دانش آموز قوی ای باشی و درسخوانتر این شاید دیگه وضعت خرابتر باشه ها و راحتر کنترل میشی چون مطیع تری نسبت به دانش آموز معمولی در فروبردن وسوسه ها و علومی خط به خط که به دردتم نمیخوره حالا علم خوبه ولی بعداز چند روز یادت میره حاظر نیستی امتحان مجدد بدی و الان شیطان ها کلا یاد گرفتن برای نفوذ دردل در قرون ما با ادب باشن اصلا ببین علم روان رو چه باحال شدن !!چرا اینکه تمام فکرتو کنترل و مثلا والدین و پدر و مادرت یا کسانی که کنترل میکنن خودشون وسوسه ات میکنن و خودشون فکر من و شما رو میدونن یعنی اگر شما مطابق با اینا فکرت و حرفات نباشه الان یه بیمار روانی هستی و باید قرص بخوری تا ذهنت فعال نباشه و فقط وسوسه شی حالا بعضیذها الهی اند و استاد راهند که من اینارو نوشتم ولی شیطانی چه؟؟لذا اینجا باید شما باید ذکر بگی بیشتر از ایام امامان چون الان دستگاهشون قوی تره حتی باید بلد باشی فحش بدهی تو دلت هدفدار لذا اگه قرآن بخونی نماز و دعا بخونی شاید بتونی چند لحظه ای از دستشون بپری بیرون و که نفهمند از کجا هدایت میشی بله خدا واگذارشون میکنم به خدا تا چند دقیقه دیگهذهم تلاوت جدیدم میاد رو که اینطری شد ولی حالا من میگم والدین نظرت بدنباشه  خدا در قرآن میگه بعضی از زن ها و فرزندان اگر اشتباه نکنم دشمنتونن یعنی قدر پدر و مادرتو بدون که ما داریم اذیتشون میکنیم وای کل سیاست رو میگم که دشمن و روانشناس توسط نزدیکان محصور شدیم و اونی که ظاهرا کارش درسته در کشور و قدرت داره و سیاست داره اینطوریه جنگ نرم در خانه ها که به بهانه ی تربیت و والدین وارد میشن زورشونم میرسه خوب این همه روانپزشک که بیکار نیستن قرص میدن ولی ما خبر نداریم فکر میکنیم فکر خودمونه و خودمون درس خوندیم و آرامش و حافظه داریم نه جنگ خانوادگی زیاد شده که باید یه طوری کنترل میکردن لذا فکر من و شما رو گرفتن تو چنگ حالا خدا خیرشون بده حالا به بهانه ی درس آدمت میکنن و با نمره مطیع در مدارس نه اولاد وسیله ی آزمایش و فتنه اند کلا و اذیت میکنن همش اون یکی شمارو تو چنگ نگیره یکی دیگه میگره ممکنه بدترم باشه.

ببخشید

يكشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۰۱ ق.ظ | علی | ۰ نظر

ظاهر و باطن فتنه

جمعه, ۱۴ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۴۷ ب.ظ | علی | ۰ نظر

وقتی میریتاریسم ظاهری رو میبینی که نباید گول خورد اینا سردمداراشون علی الظاهر در آمریکا مقیدن به یه چیزایی به یه اصول هایی ولی شما نگاه کن سربازان آمریکایی وارد عراق که شدن چه فسادهایی داشتن و اون همون آمریکایی است که دشمن و شیطان بزرگه انسی است که آقا اینا سربازاشون به هیچکه رحم نمیکنن و کار و فساد بدون محاکمه انجام میدن و اکثرا خرابن ولی محدود بی عرضه یا خوب هم تو سپاه میریتاریسم غرب هست که توجه بشه حکومت ما شکست بخوره دینی برامون باقی نمیزارند گرچه بنازند همش به حقوق صاف و پیچ خورده بشرشون اینا حرفه و ما خودمونم تجاوز کنیم به مملکت دیگه معلوم نیست سربازان چه کارند و چپاول نکنن کما اینکه پادشاهان ما حمله میکردن که الان حکومت ما بازدارنده و اسلامی است خدارو شکر ولی میریتاریسم باطن چه؟ یعنی با شیطاین جن و جادوگر انس که اینا همیشه هستن و طبق آیه اگر غافل بشی از یاد خدا فورا شیطانی قرین شما میشه و میدونید دیگه شیطان دشمن مومنه و هرکار بربیاد میکنه ولی اختیارش دست خودش نیست همین شیطان ممکنه شما یه ذکری یه کاری بکنی همین شیطان روانی و جادوگر عاشقتم بشه و‌نوکریتو بکنه ولی در کل شیطان دشمن ماست و دیگه مثل میریتاریسم ظاهری نیست که با چاقو جلوی پلیس حمله کنه بلکه کاری میکنن که کسل و ناامید شیم و خودمون خودمون رو بکشیم و عجب قرصایی در ظاهر و عجب وسوسه های میریتاریسم باطنی ولی اختیار ندارند ممکنه در شرایطی دوستت داشته باشن و حالی به حولی اند ولی دلشون برای من و شما نسوخته و توجه کنید که کسانی که نماز میخوانند در معرض زندان رفتن و‌خلاف و فحشا خیلی کمترن و حتی آسیب روان دیدن و خودکشی چون بلاخره ممکنه یادی از خدا باشه و موفق و مومن بشن ولی اگه ذکر و یاد خدا نکنی بعد دیگه در معرض خطری و زندگیتو اینا سیاه میکنن ولی کیه که از نور خدا بدش بیاد؟ اینا جمع میشن و آرامش میگرن از نور مومن و خوششون میاد در کنارت باشن ولی خوب دیگه شیطانند گرچه ابلیس هست در قرآن که دشمن قسم خورده ماست ولی خودس میگه تسلطی بر مخلصین ندارم یعنی نوکرشونمدهستم و اوما بر منه ابلیس مسلطن ممکنه اینطور معنی ای هم بده خلاصه جادوگرا حقه و دستگاهشون خیالی نیست و آدم رو گیج و محسور میکنن و اثر دارن و ناامید میکنن ولی اگر شما مقاومت کنی و یاد خدا باشی برعکس میشه برنامه شون یعنی شما نه تنها خودکشی نمیکنی بلکه قوی هم میشه روحت مثلا در مقابل خشم و روانی شدن ولی آدمای کافر شیطان راحت برشون مسلطه اونایی که نماز نمیخونن راحت فرمان شیطان رو میبرن و میشه هرسخن و فکری و تسلطی از جادوگر رویشون کار بشه ولی اینا دیگه نوکر شیطانن و بنده اش و دلیل بر کشتن و آزار نیست که شیطان بخواد بد باشه نه خودشون در سپاهشن

رباعی خیام از آمدن و رفتن ما

پنجشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۴۶ ب.ظ | علی | ۰ نظر

 

 

از آمدن و رفتنِ ما سودی کو؟

وز تارِ وجودِ عمرِ ما پودی کو؟

در چَنْبَرِ چرخ جان چندین پاکان،

می‌سوزد و خاک می‌شود، دودی کو؟

 

نبرد نهایی

پنجشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۵:۵۵ ق.ظ | علی | ۰ نظر

داشتم فکر میکردم به آدمای چند سال پیش که چقدر بهتر بودیم اصلا فضای جامعه خدایی تر بود من کار به زنان چادری ندارما اینجا میگم مردم خوشال بودن و این به این معنا هم نیست که هرچه بریم به عقب مردم با نشاطتر و خوشال تر و خدایی ترند اینم نیست دوران فرعون رو شما احتمالا به یاد ندارید که زن ها رو زنده و مردان رو میکشت بدتر از داعش چون حکومتش برپا بود لذا اینو میگم که ما الان بعد از انقلاب پسرفت دینی معنوی داشته جامعه حالام نمیخام بگم برین نماز بخونین و تمام یه گوشه ی کار گناه اجتماعی سایبری ماهواره ای بوده به نظر من آسیب بدتر که خوردیم از قیام نکردن آخوندان و فضا رو چیدن برای نفوذ در دل مردم نه همش با منبر چون میدونید شیطانم منبر داشته آقا وقتی بال یارو رو بچنین که نشون نده خودشو گیر میکنیم اگرم آخوند افراط کنه دیگه بدتر و مقدس نما باشه الان آخوند مجتهد ما هیچ جا جایی نداره نه در دانشگاه در دل مردم و جوانان اصلا بعضیا بدشون میاد و الان خعلی راهشون بدن تو مسجد و اصلا آخوند جایی پیداش شه من خودم نظرم بد و مشکوک میزنه که خعلی بده بماند دیگه امنیتش که کار ندارم به آخوندا انشالا با ابی عبدالله محشور شن میگم بابا جان افت مخلصانه داشتیم و یهو اگه جوانان بیدار بشن مومن واقعی بشن فضای ظهور ایجاد میشه یارو میگه بزار آقا خودش بیاد و یاران رجعت کنن این دروغه محضه که منتظر بمونی یاران رجعت کنن یاری امام زمان بدن خوب چرا الان نمیان؟؟ بهتر بگم بعد از رجعت یاران که رخ خواهد داد در ایام ظهور که همینم رحمته مثل بارون که رحمته برای مسلمانان و شانسکی نیست یه مرتبه دعا میکنن بارون میاد همه جا و جامعه به جایی رسیده در ملت مسلمان همین رجعت هم باید خوبی های ما به جایی برسه که رخ بده حالا یکی میگه رجعت یعنی آیت الله بهجت دیگه ای بشه ساخت یکی میگه خودش میاد یکی هم میگه خعلی ها خواستشون نیست بیان در دنیا به هر حال اینو میگم داداش من که ما باید قوی بشیم باید از دوران انقلاب مومن تر بشیم نه همش حجاب زنان زن که یه دنده است اینو میگم که اگه قرار بود با رجعت یاران امام زمان عج همه ی کارا درست شه و منتظر باشیم که آینده بیاد و قوی نشویم و کار نکنیم پس چرا با وجود این همهدیار امام زمان عج شهید خواهند شد ؟!!!با توجه به اینکه رجعت هم رخ خواهد داد پس فهمیدی که ما باید خودمون مخصوصا جوان ها رشد کنند و قلمه بزنن که دارن جلوی اینو میگرن که پسرفت داشتیم وگرنه همش گناهکاری ما نیست که ظهور عقب افتاده من یه زمانی خودم ثابت کردم و از خدا مخلصانه خواستم که قاتل امام زمان نباشم شخصا چون گیر سه پیچ داده بودن بزرگان امام زمان دیده و چقدر زجر که نکشیدیم سر این قضیه کمرمون خم شد؟؟!!و‌ سر همین موضوع گرفتار شدیم البته ماجرا مال هفت هشت سال پیشا است ولی الان میبینم اون بزرگان اصلا قدرت و جایی ندارن امام زمانی ها و بالشون رو شکستن و دکانشون تخته بعضی هاشونم ناامید شدن بعضی ها مردن و الان امید به جوان هاست که کاری کنن بله وقتی امام زمان در بین ماست و زندگی میکنند و نا توانن ما چه کنیم کجا بریم چی بخوایم چه میکنیم اصلا اگه میخواستن با معجزه همه ی ما بدان را از بین ببرن تا ظهور رخ بده که تا حالا کرده بودن بلکه چشمشون به ماست و دوست دارن ما گنهکارارو ولی ما نمیفهمیم و انتظارات بالا داریم و یهودی کشی و اینا نه ما باید خودمون به راه بیایم و توبه کنیم اشکال از ماست که امام زمان در بین ما نیست در بین خودمون وگرنه اکه مثلا پایتخت آینده امام زمان کربلا باشه که مردم آمریکا مسلمان هم بشن که ول نمیکنن و نمیشه و نمیتونن کشور خودشون رو به هر بهونه ای ول کنن پس اگه در بین ما هست ولی حکومتش رو نمیبینیم و یا کوریم یا نزاشتیم و واقعا حکومت ندارند یا نفوذ قوی ای نداره امام زمان در بین ما تقصیر از خود ماست ولی من میدونم شما دلتون نمیخواد آقا تشریف بیارن!!؟!؟! باید مخلص بود تا کار تموم بشه!تمام

نفاق پیشرفته

چهارشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۲۹ ب.ظ | علی | ۰ نظر


مگر کسانى را که به نفاق برخاستند ندیدى که به برادران اهل کتاب خود که از در کفر درآمده بودند مى‏گفتند اگر اخراج شدید حتما با شما بیرون خواهیم آمد و بر علیه شما هرگز از کسى فرمان نخواهیم برد و اگر با شما جنگیدند حتما شما را یارى خواهیم کرد و خدا گواهى مى‏دهد که قطعا آنان دروغگویانند(۱۱)

 

أَلَمْ تَر إِلَى الَّذِینَ نَافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَلَا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَإِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَنَّکُمْ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ﴿۱۱﴾

اگر [یهود] اخراج شوند آنها با ایشان بیرون نخواهند رفت و اگر با آنان جنگیده شود [منافقان] آنها را یارى نخواهند کرد و اگر یاریشان کنند حتما [در جنگ] پشت‏خواهند کرد و [دیگر] یارى نیابند (۱۲)

 

لَئِنْ أُخْرِجُوا لَا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَلَئِن قُوتِلُوا لَا یَنصُرُونَهُمْ وَلَئِن نَّصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا یُنصَرُونَ ﴿۱۲﴾

شما قطعا در دلهاى آنان بیش از خدا مایه هراسید چرا که آنان مردمانى‏اند که نمى‏فهمند (۱۳)

 

لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِّنَ اللَّهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا یَفْقَهُونَ ﴿۱۳﴾

[آنان به صورت] دسته جمعى جز در قریه‏هایى که داراى استحکاماتند یا از پشت دیوارها با شما نخواهند جنگید جنگشان میان خودشان سخت است آنان را متحد مى‏پندارى و[لى] دلهایشان پراکنده است زیرا آنان مردمانى‏اند که نمى‏اندیشند (۱۴)

 

لَا یُقَاتِلُونَکُمْ جَمِیعًا إِلَّا فِی قُرًى مُّحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَاء جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا یَعْقِلُونَ ﴿۱۴﴾

درست مانند همان کسانى که اخیرا [در واقعه بدر] سزاى کار [بد] خود را چشیدند و آنان را عذاب دردناکى خواهد بود (۱۵)

 

کَمَثَلِ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِیبًا ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿۱۵﴾

چون حکایت‏شیطان که به انسان گفت کافر شو و چون [وى] کافر شد گفت من از تو بیزارم زیرا من از خدا پروردگار جهانیان مى‏ترسم (۱۶)

 

کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِّنکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ ﴿۱۶﴾

و فرجام هردوشان آن است که هر دو در آتش جاوید مى‏مانند و سزاى ستمگران این است (۱۷)

 

فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِی النَّارِ خَالِدَیْنِ فِیهَا وَذَلِکَ جَزَاء الظَّالِمِینَ ﴿۱۷﴾

سلام بچه ها میخوام  یکم به این آیات که گذاشتم و امروز ظهر هم تلاوت و فیلم گرفتم از خودم و خوندم روش یه خورده فکر کنیم ببینم من مراجعه نکردم به تفسیر قرآن و همینطور از روی ظاهر و ترجمه میگم و چون یه عبارت هست در اشعار حافظ که حذف شده که ایشون می فرماید منافق سپاه باش لذا همه میدونیم منم جانمو میزارم کف دست و میگویم که خدا در این آیات می فرماید منافق باش  مثلا اگه شهرتون طوریه که وضع خرابه یا رفتی آمریکا مجری یا خواننده شدی اونجا تو سپاه دشمنی نمیتونی حمایت کنی از ولایت فقیه که باید مثل این یارو الله یاری ضد حکومت اسلامی حرف بزنی تا نکشنت حالا نه همش آمریکا بلکه ما بین خودمون هم آبرومون حفظ نیست و دشمن منافق و داخلی داریم که حالا کتر ندارم خدا می فرماید رند باش مثلا مثل شیطان باش که میگه شما کفر بورزید ولی خودش میگه میگه منذاز خدا میترسم و فقط چرت و‌پرت میگه و وسوسه ظاهری میکنه دشمنان خدا رو  ولی در عمل خودش نه و در پشت دیوارها فقط بجنگ تا جانت حفظ شه و بهونه بیار و بترس وقتی همه جمعند جلو نرو وقتی در سپاه دشمنی و فیلم بازی کن و شیعیان رو نکش برو عقب و بترس از خدا و ضربه نزن بعد میفرماید در اولش اونارو یاری نمیدند اگه خارج بشن و میگن ما با شماییم ولی در عمل نیستن میگن اگه شما به ایران حمله کنید ما هم همراهتونیم ولی اینطوری دشمن رو میشکونن با دروغشون در سیاست هستا و قبلا کهذماهواره زیاد بود فرصتش باید بازیشون میدادیم و میدادن و برخورد همذنباید میشد وقتی در عمل فهمیدن همش دروغ بوده عجب ضربه ای میخورن و فکر نکنم منظور بهذمنافقان در لشکر خود مسلمانان باشه که روانشناسی بشن که اینا ترسواند و داستان تعریف کنه بلکه داره روش فیلم رو به قوی دلان شیعه نشان میده حتی اگر سپاه ما منافق باشه ما که قوی دلیم هم و شیعه باید نفاق داشته باشیم بین این ضعیف دلان دروغگو و بدتر از خودشون باشیم آیه ی آخرم که میگه عاقب هر دو جهنمه باز جنبه ی مختلف قضیه است چون خدا منظورشو مستقیم نگفته و از شیطان نام برده پس درمورد شیطان حرف میزنه که شیطان روشش اشتباهه چون حالا مثال از شیطان زده خدت میگه شیطان مامور من نیست و هرکه گولشو بخوره همراه شیطان در جهنم خدمت همیم وگرنه مثل شیطان زدن در آیه ی شانزده اینه که از شیطان یاد بگیر در سیستمدجاسوسی ولی اگر شیطان شدی جهنمی میشه ولی فیلمش رو بلد باش!!!و دقت کنید خدا میفرماید کمثل و دقت کنید خدا می فرماید لاینصرونهم و نمیکه لاینصرونکم..

پس هرچی میخواین ضد من بهم فحش بدین ولی دعا کنید خودم نشنوم و خبراش نرسه اینجکو.

فقط یادمون باشه نفاق در جمع منافقانه و بزدلانه نه که مثل بن مرجانه ملعون اولین رییس شیم بعدام دستور قتل امام رو حاظر و ظاهر کنیم و حکومت کنیم نه ما الان جز سپاهیم.

قرائت سوره حشر

چهارشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۳، ۰۴:۵۷ ب.ظ | علی | ۰ نظر