یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

ای که به دور کعبه و منکر حیدری / کعبه ولادتگه اوست دور حیدر مگرد

بایگانی

سیروسلوک

جمعه, ۱۲ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۳ ق.ظ | علی | ۱ نظر

خوب ما امشب سیر قلیونی یه طور دیگه بود و رفتم و اومدم همین الان مامانم میگفت بابات سه بار استفراغ کرده طفلک و خدا کنه فردا بتونه روزه بره!!! ومنم خودم یادم رفت دیشب بگم دیشب که بحث کردم با زغال که میچرخوندم یه خورده اش ریخت زمین و یه مرتبه دیدم پا گداشته ام رو زغال و یه کم پام سوخت نفهمیدم چه طور اومد زیر پام زغالا کف آشپزخونه وبه اندازه ی یه عدسی سوخت پس مراقب باشید وقتی بابام ناراضی باشه هامیشه دیگه!میگفت گفته رفتم بیرون تو ماشین بودم و گرمازده شده و من و مامانم هم برای ظهر رفتیم حرم حضرت سید علاء الدین حسین ع و میخواستم درمورد یه چیزی صحبت کنم وقتی برگشتم منصرف شدم حتی کاغذ هم توی راه بردم تا نکته هاشو بنویسم از فضای جنگ قبلنا که وضع کشور خیلی بحرانی تر بود قبل از فتنه ی هشتاد و هشت و جنگ داخلی داشتیم  و نفوذ بیگانگانن و جاسوسانشون درکشور هویدا بود و پلیس هم باهاشون همکاری میکرد و هدف خاص و عرق ملی ای نبود بین مسولان و قدرت قوی ای نداشتیم که بشه جلوی نفوذو فتنه های خودمون رو حتی گرفت و ماهواره ها حمله میکردنا و قوه ی قضاییه ی قبلش وهنوز شکل نگرفته بودیم و صحنات جنگ تغییر کرده و جهاد الان و باید شاکر باشیم اینم خودش یه نکته است که یه عده زحمت کشیده اند و ساده نگذریم مثلا الان قبل از ظهر تو فکرم بود که زغال چه طوری درست میکنن؟؟!! بعد سرچ کردم و پیدا کردم ولی شاکر نبودم در جهانی که در انفجار اطلاعات هستیم و ساده گدشتم و بعضیا منت هم میزارن که ما اومدیم و خواندیم!! نه باید شاکر باشیم خلاصه امشب هم سیر قلیانی ایم به این صورت بود که حالت خوب روحی داشتم و وقتی بزرگان باشن و هوامون رو داشته باشن دیگه لازم نیست فشاری بیاریم که دست خودمون نیست و زور بزنیم و ناراحت باشیم و ارتباطمون وصله و متم حالت رضایت داشتم و کینه ی حسادتی نبود دیگه امشب و راحت گریه ام گرفت خداروشکر و آروم شدم ولی یاد خود میافتادم و به مطالبی که دیشب نوشتم فکر میکردم وخنده ام میگرفت البته گریه هم کردیما پای روضه ها و قلیون خوشبختانه ولی راضی بودم و غم نداشتم و دغدغه و اوضاعم آروم بود و دست خودم نبود و چیزی ندارم بنویسم فقط میمونه صحبنی که ظهر میخواستم بگم و فضای جنگی که در اینترنت و وبلاگ بود که ما یهو از شهرستان دور از پایتخت مینوشتیم وبلاگ رو و همه کپ میکردن و میترسیدن پلیس های خائن که الان پتشون رو آبه و تند هم مینوشتم و فضای رسانه ای به قوی ای الان نبود که الان در هر خانواده و ایلی دیگه جاسوس و خبرنگار و بازیگر هست در خاندانشون و اطلاعات طبقه بندی شده خلاصه ما مینویشتیم و اینا فکر میکردن من زنم و نمیشناختن و این شناخت هم خودش مسئله بود که تو خیابون به خاطر امنیت مشکوک میشدن یعنی حفاظت و امنیت ما طوری بود که با مردم عادی و شما فرق داشت ومشکوک تر میشدن و ما مینوشتیم و گروه های دیگر روانی اطلاعاتی و همه متخصصان دلسوز و نسوز میومدن دیگه اینترنت نوشتن همینطوری بود ما ظاهرا بازدید کننده نداشتیم و در حصر خانگی بودیم ولی شما بگوزی هم درخانه میفهمند چه برسه فضای نت لذا دیگه وضع خراب بود و از خارج از کشور هم وضع خراب بود یعنی اونموثع بعضی کشورها مثل روسیه خعلی نفوذ سخت اقزاری بر کامپیوترها و بر پلیس داشتن در کشور و فضا خراب بود و مثلا جاسوسی از داخل مانیتور در ایران یه چیز عادی بود و کنترل نشده از مانیتور کامپیوتر و تلوزیون فقط کافی بود مشکوک بشن لذا ما هم جوان بودیم و نورانی ترم میشیدم و وضع خراب و عاشقانه و اون موقع مارو نظامی ها عقل کل میدونستن چون اخبار فردا دست من بود که چی میشه و از قبل از که سخنرانی بشه ما تته ها رو لو میدادیم از یه جای نامعلوم غیبی و مثل الان نبود که همه سحنران باشن و سخنرانی ها شدیدا چک و کنترل و مینشستن گوش میدادن همه و تغییر میکردن چندین بار گوش میدادن و میپرستیدند علما رو و حساب میبردن همه و دیگه این که میخوام بگم رو میخواستم بگم که یاد گذشته افتادم اینکه ما هم همش فکر میکردیم که بیهوشمون میکنن اینا و هیپنوتیزم مثلا میخوابیدم و بیدار میشدم دیگه کلی سال انگار گدشته و از نظر روان بهم حمله میشد البته نور داشتم و خطرناک نبود حمله ها ولی جن ها همه جمع بودند و ناظر علاوه بر خدا و ما حتی با شهدا هم بد شده بودیم و بحث همش دینی بود و میگتم مثلا شهدا دور ابی عبدالله رو گرفته اند و نمیزارند آقا یه سری تکون بدهد و بگه ای خدا عاشقتم حالا وضع خودم خراب بودا گیر میدادم به شهدا و ملائکه خلاصه من همیشه میدونستم امروز چند شنبه هست چون مدرسه میرفتم بعد از دبیرستان پشت کنکوری شدم و انیا تا اینکه یه روانشناس اومد خونه مون و حالمم  مثل همیشه خراب بود بعد یه سوالی پرسید که فهمیدم تو اغما بوده ام گفت میدونی امروز چند شنبه است؟؟ گفتم نه و به تازگی این اتفاق افتاده بود و حافظه ام خعلی قوی بودا و هنوز قرص هم نمیخوردم ولی روز های هفته رو فراموش کرده بودم وهیچکسم نمیدونست ولی این روانشناس میدانست و روان شناس قوی بود که در مدرسه هم مشاوره میداد و یه چیزی هم گفت که آهنگ معین گوش بده و منم تو خونه گوش میدادم چند تا آهنگش رو اون موقه البته همش نوحه ی حاج محمود و روضه هاش گوش میدادم ولی جدیدا شروع کرده بودم معین گوش دادن و عاشقانه بود فضا ولی اسم معین رو نمیدونستم این خواننده رو و بعدا رفتم ااز معازه و هم اینترنت فول آلبومش رو خریدم

البته فضای سخت درس خواندن رو هم نباید فراموش کرد که چند سال پیش از بالا همه رو بازی دادن و سوالای کنکور و قلمچی رو خاص و غرضدار میزاشتن تا بشه همه ی قدرت هارو جمع کرد مثلا من سوال میپرسیدم از معلم شیمی که شکل پیوند کووالانسی و پیوند واندروالسی شکلش با هم چه فرقی داره و تو موسسه ی کنکور میگفتم که پیش دانشگاهی هم برامون زدن چون من میخواستم غیر حظوری بخونم خلاصه هفته ی بعدش تو قلمچی همچین سوالی میومد!!! ولی من درس خوان و تمرکز نداشتم و فقط سوال ایجاد میکردم در وبلاگ و مدرسه یا سوال های دیگری از استاد شیمی میپرسیدم و میگفت سوال المپیاد و توضیح میداد یعنی میگم اینطوری بازی میدادن بچه هارو و هرکس درکنکور و دانشگاه قبول نمیشد خورد و ذلیل میشد و آبرو و قدرت نداشت و یه نوع رقابت و جنگ بود که سیاسی هم شده بود یعنی آینده دست ما بود که باید بریزه به هم و درس خواندن قدرت میاآورد و منم که چه میدونستم میگفتم به خودم یه سال میشینم میخونم ساله بعد میرم و خلاصه قدرت ها تمرکز کرده بودن روی استادان و معلم ها و بچه ها و همه رو بازی داده داده بودن و گفتم مساله سیاسی بود و وبلاگ منم و خودمون رو ربط میدادن چون میدونستن باید کارو از کجا ساخت و کشور قدرت قوی برای پشتیبانی نداشت و همه میترسیدن و ریسک نمیکردن و هرحرفی نمیزدن و زندان مخفی و ترس بود و نمیشد دوکلوم حرف زد فورا میریختن جاسوسان و اگه شده زندان مخفی یا علنی و با همه دشمن بودن یه عده با مردم الان متعادلتر شدن و زو شون نمیرسه و کنترل شده اند اینا و وضع قاضی ها هم خراب بود و کاری در اصلاح امور نمیتونستن بکنند اینارو میگم اوضاع چند سال پیشه که تازه عوضه شده وضع و میشه حرف زد خلاصه ما رفتیم پشت کنکور و بیکار شدیم و حمایت هایی که میشد پرید و فورا فرستادنمون به بهانه ی واهی تیمارستان!

بله هیچکس نمی توانست به اصلاح امور بپردازه و یه سری فتنه گر قدرتمند روی کشور خوابیده بودند علاوه بر عوامل خارجی که اونا میومدند هک میکردن و اختلاف درست میکردن در دستگاه جاسوسی و سایبری بین من و شما و نظرات زشت میدادند و کنترل نشده بود علاوه بر این ها خود پلیس هم شقی بود حالا نمیگم الان مثلا خوب شده قوه ی قضائیه بلکه این قوه همیشه باید اصلاح بشه ولی خعلی پیشرفت باز انجام شده لذا هیچ گروهی تا چند سال پیش قابل اعتماد برای اصلاح نبود یه مرتبه در پرونده ی جاسوسی اش که سازمان ها برای تک تک ما داره یه کارایی میکردن که طرف ضد انقلابه مثلا و براش پرونده ی سخت میساختن و آبروی خودش و زنش رو میبردن لذا کارها چسبیده بود به نوجوان ها و جوان ها که اصلاح کنند امور رو و فتنه زیاد بود و کار اصلاح اجتماع رو مثلا یک قاضی نمیتونست بکند و نه اعتماد بود بهش هم فضا خرابتر میشد هم حودش ضایع میکرد هم صداش نمیرسید و...

  • علی

نظرات  (۱)

واقعا عالی بود کل وبتون سلامت باشین و تندرست
پاسخ:
خواهش میکنم امیدوارم شما هم پیروز باشید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی