یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

ای که به دور کعبه و منکر حیدری / کعبه ولادتگه اوست دور حیدر مگرد

بایگانی

حسد

پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۵ ق.ظ | علی | ۰ نظر

خوب تولد حضرت امام حسن مجتبی بود و تبریک میگم ولی من توجه نداشتم و خبر نداشتم و رفتم خونه ی اونوریمون برای سیرقلیانی و نوحه گوش دادن اتفاقا قبل از ساعت 7 برای اخبار نگاه کردن هم یه شعری تلوزیون شبکه ی 7 گذاشت درمورد حضرت که شک کردم شب رحلت هست یا تولد بعد اومدیم بریم که بابام آماده همونجای قبل نشسته بود بین رام از قبل و میدونست که من امروز هم میخوام  برم خونه ی خالی دیگرمون بشینم قلیون بکشم که لباسمو پوشیدم و افطار هم گذاشتم تو کیف و تبلتم هم شارژ نشده بود دیگه آماده که یهو بهم پرید و حالا غیبت میشه ولی میگفت تو میخوای مارو پیر کنی و پرید به من و منم چیزی نگفتم تا اینکه گفت من راضی نیستم بری آقا ما هم گفتیم مثل آیت الله بهجت کنیم و بشینیم تو خونه نوحه بزاریم و نکته بنویسیم و دیگه خونه ی قبلی مون نریم وبرای  قلیون اینطوری بهتره که مثل آیت الله بهجت که باباش گفت نماز مستحبی راضی نیستم بخونی وتا زنده بود در جوانی ایشون نخواند ما گفتیم حالا مثل ایشون گوش بدیم تا اینکه  دیدم نه اولا خود باباک نزاشت که تو خونه ی الان قلیون بکشم و میگفت برو بیرون بکش و میگفت مثل بابای فلانی که میرفت تو ایوان و اینا باید بری بیرون و وقتی هم قلیان آماده کردم تو اتاق خودم و در رو بستم کلی دعوا کرد و می پرید و فیلم بازی میکرد و اینا و میفت سرم درد میکنه و کلی اوقات تلخی و وقتی هم قیلم بازی میکنه دیگه اصلا نمیشه جلوی چشمش باشی و خون جلوی چشماشو میگیره خلاصه وعده داد که تو این خونه نمیشه و برو بیرون ما هم گفتیم امشب که خودت نبودی که میگفتی تو خونه ی من نکش و اینا حالا داری میگی آسیب میزنه؟ بدبخت من میرم گریه میکنم و نوحه میزارم و کلی بحث کردیم و اومدیم و زدم بیرون دیگه و تاکسی گرفتم و اومدم این خونه ی دیگرمون و نشستم قلیون کشیدن و تازه زغال خریده بودم آقا ما شاید 6 بار زغال آماده کردیم و نشد و حتی رفتم زغال تازه بخرم و دود نمیکرد زعال ها هی رو گاز میززاشتم و تکه های جدید و اینا نگو آقا امروز جشن بوده و ما خبر نداشتیم تااینکه فیلم پایتخت شروع شد و یک ساعت گذشت ساعت ده شد و به مامانم هم گفتم فیلمت رو ببین ساعت یازده بیا دنبالم آقا ما گفتیم حتما عزا هست چون همسایه های خونه ی انوری هم مجلس داشتن و صداشون غمناک بود ما گفتیم عزا است دیگه گفتیم تو این شب واجبه من نوحه گوش بدم و نکته بنویسم در همچین شب عزایی و فیلم رو هم خاموش کردم و زعال هم تازه رفتم از مغازه خریدم و برگشتم و دوباره گذاشتم و این زغال هم نشد باز تا اینکه دوباره آماده کردم و نشستم فیلم  نگاه کردن دیگه این دفعه شد و تلوزیون رو خاموش کردم و گفتم باید من از این شب استفاده کنم و یه نکته بیشتر به ذهنم نخورد یعنی دو نکته درمورد حسادت رو کاغذ نوشتم چون وضع خراب بود یا به خاطر بابام بود یا کارام یا هم عزا بود که نکته نرسید و قلیان هم دود نمیکرد چون اگه دود نکنه من جوگیر نمیشم و باید کام بده و حواسم و وقتی دود کرد توجه میکنم وگرنه فکرم خعلی به نوحه ها نیست خلاصه نکته رو نوشتیم و تلوزیون رو روشن کردیم چون دیگه قلیان باز خاموش شد و دیگه مامانم با خواهرم اومدن دنبالم و پرسیدم امشب شب رحلت حضرت حسن مجتبی است؟مامانم گفت نه شب تولدشونه و تولد منم هست!!! آقا ما هم گفتیم بریم یه دوری بزنیم پس و قبول کردن ورفتیم اتفاقا جایی که قلیان خریدم و زغال هاش خوبه تا دانه برای قناری هام بخریم و منم استفاده کردم و زغاله درخت بلوط که میگفت مخصوصه قلیانه برازجانی است گرفتیم و یه گشتی هم زدیم و گردو های پوست کنده و ساندویچم خریدم تو راه دیگه اومدیم خونه امانکته ای که یادداشت کردم درمورد حسادت بود چون فضای معنویم خراب بود و نور نداشتم و عصبانی بودم گفتم شاید حسادت کرده اند که این بلا سرمون اومده و نکته اینه که آقا باید ما همدل باشیم یه موقعی ای هست شما انتظار داری از من و دعام میکنی و میخوای که من بنویسم و یه موقعی مثل دیروز زیاد نوشتم و شما الان تو فضاشی و دیگه کار و انتظار از ما ندارین ولی یه موقعی هم هست دل ها با ما نیست و دارن دشمنی و حسادت میکنن و این خطره خودش مثلا مشهور شدن خوبه که کلی دعات میکنن چشم های پاک و پیر ولی حسادت هم هست درش و حسادت داریم که ایمان رو میخوره مثل آتش و قبلا هم گفتم حالا ایمان شما به درک آقا ایمان من رو هم که داری حسودی از من میکنی هم خورده میشه و منم قلبم کدر میشه و بی ایمان میشم و خعلی خطرناکه و دوباره داریم که حسادت میخواد تقدیر رو عوض کنه!! لذا چشم هایی که مارو دنبال میکنه اگر یه عده بیاری که جسود باشن در فضای معنوی من بی تاثیر نیست و نور ما گرفته میشه و اعصابمون خورد میشه و چشم میخوریم و نکته نوشته ام که کسی که علمه دین میگیره به دست و علمداری میکنه علاوه بر شیاطین یه عده که عقده دارن و خسودند هم انتظارات بالا دارن مثلا بابای من میکفت به یکی از ائمه ی جمعه که میدید میگفت به جای گریه اگه راست میگی برو جلوی اینا رو بگیر و خلاصه انتظارات بالا دارن حالا طرف خیرخواه هست و بدبختی خودشون رو از ما میبینن که در صحنه ایم و دلشون با ما نیست اینم خعلی بده و دیگه اگه بخوام حسادت بابام رو بگم غیبت میشه مثلا مامانم ککه بهم محبت کنه زورش میاد بابام و یا اگه به فقیری کمک کنم میگه برو به ننه ت کمک کن و برو کار کن و یه قرون پول هم بهم نمیده و کلا من بایکوت میکنه ولی وقتی خوشاله و جاسوساش هستن تو خونه انقدر مهربانه که نگو ولی از اونور خداکنه عصبانی نشه از یه موضوعی کاملا برمیگرده اخلاقش نسبت به موقعی که آرامه.

  • علی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی