resuminggame.blogfa.com
اینم یه وبلاگ دیگرم که میدونی من از بازی های کامپیوتری که خوشم اومده رو گزاشتم توش البته جای کار زیاد داره ولی یادمه یه خواب خوش دیدم و بعد هم اسم این وبلاگ اومد لب زبونم که ثبتش کنم هم خوش گدشت تو خواب کاش دوباره از این خوابا ببینم خیلی وفته شاید که خواب خوش ندیدم!!!
یادمه بچه بودیم و شیرشاه بازی می کردیم بعد این خیلی تاثیر فکری و الهامی و ... داشت چون فکرت متمرکز می شد و بعضی موقع ها دیگه حفظ بودی بازی رو و شیاطین نمیتونستن وسوسه ی قبلی رو که از این راه رد میشدی تو بازی تکرار کنند و دائم داشت فکر کنترل می کردیم و میفهمیدیم شیطونه داره کار میکنه و گفتم دوباره که رد میشیدم تو بازی بعد از اینکه سوخته و باخته بودیم یه خاطراتی که چه وسوسه هایی رو داشته تکرار نمی شد ین یا وقتی دعوا می کردیم یا اذیت مامان بابا یا کار زشتی الهامات و وعده و بشارت ها قطع میشد ولی اقدر شقی بودم که ادامه میدادم بازی رو میخواستم از اون موقع ایام کودکیم(حالا بازی شیرشاه رو دارم میگم که فضای سبز و خوبی داره) میخواستم با زور مثل پدرم همه ی کارارو درست کنم اونم بنده ی خداست و دعوا بود بین الهامات الهیه و شیطانیه تو بازی و ما نمی دونستیم حواسمون به چی باشه فقط بازی می کردیم ولی خود به خود و تا خودآگاه در بازی شیرشاه سخته میشدیماهمش میسوختیم او یه چیزایی عجب آموزش میدیدیم چه ایام خوبی بود وبازی جالبیه! بازی های دیگرم هرکول و از این حرفا بود که دیگه بزرگ تر شده بودیم ولی باز بچه.
-------------------------------------------
البته همین الان که دارم شیرشاه (lionking) بازی می کنم نکاتی دیگر از این بازی در ذهنم اومد یادگار دوران کودکیم اینکه آقا ما تنها که نبودیم تو فضای بازی حالا نمی دونم جن و روح هم داشتند از همون موقع نظارت می کردند در کار ما و این بازی یادمه شیره وقتی کوچک بود و هنوز بزرگ نشده بود آخه در مراحل بالاتر بزرگ میشه و من تا عموش هم رفتم که بکشمش ولی نشد و جان و جون کم آوردم و باختم خلاصه آقا وقتی این کوچیک بود و عادی داشتیم مثلا مرحله ی یک رو بازی می کردیم این یهو نر بودا از دید دیگرون ماده به نظر میرسید و جاش عوض میشد و ما میفهمیدیم این شیره رو یکی داره بازیمون رو نگاه میکنه البته وحی و الهام هست و حتی درس به بچه ها میده اما جون دیدنی نیست و بزرگترا یا کمک نمیکنند یا البته دورند از عالم بچگی و الهامات اون موقع که ما تا بزرگسالی معمولا نگه نمیداریمش و گناه میکنیم و آموزش های الهیه رو که آروم و کاری نداره از طرف امام زمانه رو در قالب جنین بازی هایی رو نگه ش نمیداریم و حالا که بازی می کنم چیز خاصی تو این سن دیگه مثلا یاد نمیگرم فقط خاطرات زنده میشه و چه چیزایی یاد گرفتیم این درست اما بچه ها فرق داره خلاصه ی مطلب نکته ی بدی که یادداشت کردم اینکه وقتی گناه می کردم صدا ها اذیت کننده میشد درسته که آهنگ بازی شیرشاه همیشه آروم کننده و تسکین بخشه آهنگ ضمینه ولی وقتی یه پشه ای رو مثلا میکشتم چون گناه کرده بودم صداش اذیتم می کرد یه خورده که یعنی گناه کردیها نکته ی بعدی بعضی موقع ها بود انگار کار دست ما نبود و الهام که اقدر دوست بودیم که اصلا در نظرش نمیگرفتیم و عادی شده بود برامون و در موردش صحت کردم که بزرگ تر ها و بزرگ میشیم خلاصه الهام بعضی موقع ها دخل و تصرف میکرد تو بازی میگفت :«باید اینجاشو میسوختی اما رد شدی!!! اما دیگه مثلا فکرت مشغول نباشه !!!» یه همچین آموزشایی میدیدیما و خودمون هم نمی فهمیدیم روی فکرمون کار میشد و زندگیمون و سوختن که آقا زندگی سخته و از این حرفا و... که توی همه ی بازی ها هم البته سوختن هست ولی این بازی شیرشاه یه طور دیگست مثلا مرحله ی 3شو ببینید(من که دوباره بازی کردم توی 3اش گیرم مرحله ی 3 البته رد میشدم اما یه غفلت میشد و اینا هم دارند دلیل اشتباه منو یادداشت میکنند!!!) خلاصه مطلب مرحله ی 3ش البته همه مراحلش روش فکر شده اما مرحله ی 3ش تا آخرش برو بعد یه پرشش رو اشتباها آخر نپر بعد میای اول بازی یعنی نمیسوزی از اول باید شروع کنی تا آخرش بری این طراحی جالبش عجیبه البته کسانی که نتونستند یا نمیتونن برن ببخشند مرو که یعنی به مرحله ی 3 ش نرسیده اند.یه گریزی هم بزنیم دیروز داشت بابام توی یه سایتی یه مطلبی رو میخوند که یه نفر دانشمندی چیزی گفته بود که من کارهای سخت رو به تنبل ترین ها میدم تا اینا با آسونترین و راحنترین راه های خودشون اون رو حل کنند و منم تنبلم خیلی ها ولی شما فکرکنی شاید من کار بزرگی و خسته کننده ای می کنم نه بابا این چیزا نیست. خلاصه در مورد انشتین هم بود فکر کنم یه جمله که میگقت درس منو یا چیز دیگری رو هیچگاه یاد نگرفته ای تا بتونی برای مادربزرگت تعریف کنی. خداییش من بعد توضیح میدم؟؟
---------------------------------------
الان نکات دیگری از بازی یادم اومد حالا یا چون الان که صبحه دیشب زیادی بازی کردم یا شما بازی کردید خلاصه یکی دیگر از نکات داخل خود بازی اونجاس که از بالای درخت و شاخه اش باید خودت رو باندازی پائین در مرحله ی یک و یه سوسک قرمز رنگ رو حتما بخوری این کارو بکن حتما چون برای خودت جان خودت و ظرفیتش حتی اگر بسوزی در مرحال بالاتر مفیده این و اینو من همین الان یعنی امروز کشف کردم و روزای دیگر یادم نبود یعنی یادم شاید رفته بود (مرحله ی یکه و خشت اوله که تا ثریا ادامه داره ها) این یک دوم اینکه داد زدنش هم قدرت و ظرفیت داره که با یه سوسک دیگری اگه بخوری ظرفیتش میره بالا و ما هم از همون موقع به این نکته که ظرفیتامون بره بالا بالاخره توجه داشتیم نه همش جنسی ایم ها!!! خلاصه گناهه این ولی نمی دونستم که این داد زدن در ایام کودکی شیر که ظرفیت نمیخواست برای چیه این بعد بازی رو اون موقع ها که پنتیوم کامپیوترمون 2 بود و بازی رو هم از یکی از همسایه های محترممون روی یه سی دی به نام پاورگیم که توش پر از بازیه(خدایش 2/14 مگ آهنگشم نمیشه ها توش جا داد) خلاصه ی مطلب آقا گرفته بودیم و بازی قشنگیه (شیرشاه) نکته ی بعدی اینکه آقا این یوزپلنگه کفتاره که باید بزاری خسته بشن و جاخالی بدی بعد بپری روی سرششون و بکشیشون اینا یه خنده ی مرموزی دارند و داشتند و ما میگفتیم اینا حیوانن ما هم گاهی حیوان میشیم این درست و گناه میکنیم این درست ولی خنده اشون یه طوری بود انگار دیوانه ها که آدم بزرگواری هم باشه و دنیا و جهان اون موقع و سال ها این بلا رو سرش آورده بود که اینطوری میخندید و مریضش کرده بودند ایشون رو...
نکته ی بعدی اینکه وقتی جوگیر میشدیم و خنده ام میگرفت که یعنی کار بزرگی کردم و یعنی اینکه از خودمون خوشم میومد و خوشحال میشدیم و شاید مغرور از خود بعد یه آن یه غفلتی مشکلی پیش میومد میسوختم(باخت لحظه ای نه که بعدا فکر کنم چی شد اون نکته ی بعده) که مثلا رد شدم از اینجای سختش و اینا داشتند نگاهمون میکردند و بازیمون این باعث میشد بالاخره نگاهشون یه تاثیری داشت و جو گیر میشیدیم معمولا اینجاش می سوختیم و یه دلیلی داشت که سوخته بودیم غیر از اینکه سخت باشه ها سخت بودنش به کنار!
نکته ی بعدی اینکه آقا اینا ما رو از روی عشق و امتحانی که داشتند هر کاری میکردیم ایراد میگرفتند تا اونجا که باعث شد اصلا فکر نکنیم و بازی کنیم و همین باعث شد سرعت بازیم بره بالا و از حفظ بشم بازی رو آخه اگه میخواستم به اینا گوش بدم یا شک کنم زیاد اینا(جو مخفی بازی) ایراد می گرفتن ولی وقتی میسوختیم به این فکر بودیم که چه اشتباهی کردیم یا از خود راضی شده بودیم یا مغرور یا غفلت یا خندمون گرفته بود و جوگیر وخودبینی و از این حرفا مثلا یکی از ایرادها این بود که باید تو همه ی این ها رو بکشیشون وگرنه مثلا ضعیف هستی باید تک تکشون رو بکشی و من عادت کرده بودم ولی بازی پسر همسایه مون رو که دیدم که توی مرحله ی 3 بود و فکر میکردم خیلی قوی هستم و کسی نمیتونه(بعد بچه ی همسایه مون میگفت که من تا اخرش رفتم و عموشو کشتم که من تعحب می کردم که یعنی قوی تر از من بوده ایشون...) دیدم اینکه اون و ایشون اصلا این ها رو نمیکشد و فرار میکرد بیشتر ازشون و کار درستی هم میکردا ولی من ازم ایراد گرفته بودند چون یا گناهی کرده بودم یا داشتن میپیچوندندمون که بعدها ایرادها زیاد میشه و از این حرفا که ناخواسته تن میدهیم ولی نباید اصلا گوش شنیدن داشته باشی و بازیت رو بکنی حتی اگر وحی رو میشنوی دارن امتحانت میکنن که مقامت بالا بره و نیش میزنن و... شما هم همینطور ممکنه باشید نسبت وبلاگ من مخصوصا این زنا و دخترا که قبلا نیششون کم نبود و ایرادات که دیگه بسته شد بابش و حالا محض ترسه یا سیاست بماند و جو روزگاره و اگه میخواستن بازی رو دوباره بسازند یه جور دیگه میشد حالا...
---------------------
الان که داشتم بازی می کردم رسیدم به مرحله ی 5نجش و مرحله ی 3 و4 رو رد کردم شما شاید هنوزا نتونین اما دیگه ماییم دیگه... خلاصه آقا این مرحله یه آن یاد کوچیکیم افتادم و هنوز از حفظم شاید بیش از 10 سال باشه این مرحله رو بازی نکرده باشم اما از کوجیکی از بس بازی کردم حفظ بودم و از خودم نپرسیدم کجا باید برم شاید برای چنین روزی از حفظ شدم ولی یه سوال برام همیشه وقتی کوجیک بودم بود که آیا من باید این بازی رو یواش و با صبر بازی کنم یا تند و بدون فکر وقتی به این مرحله رسیدی میفههمی که باید تند بازی کرد و بدون فکر اگه تند بازی نکنی حالا شاید این مرحله اینجور باشه و هنوز هم شما حفظ نباشید اما اگه در مرحله ی 5 تعلل کنی یه کم سنگ از آسمون میافته روی سرت و جانت کم خواهد گشت و باید یه طوری بازی رو از حفظ باشی و خودت رو برسونی با جان اولت به جایی که عکس شیر هست حالا اگه سوختی عیب نداره و با جان های بعدی که بازی دیگه اینبار از اونجا (عکس شیر) شروع مییشه آغاز خواهد شد یعنی توجه میکنی در این مرحله باید حداقل دو جان داشته باشی و یه نکته ی دیگه که قبل از اینکه این بازی در این مرحله از حفظ بشم خیلی اعصابم خورد میشد چون من نمی دونستم کجا باید برم و با زور مرحله ی 4رش رو هم رد کرده بودم بعد اینم از آسمون هی سنگ میومد شانسکی میخورد به سرت و جانت کم می شد و اعصاب من هم خورد میشد خلاصه کنم من اولش وای میسدم برای که حالت تعادل اون موقع نداشنم خلاصه اولش که هنوز وارد بازی هم نشدی همونجام سنگ میاد خلاصه میزاشتم و جاخالی میدادم تو (مرحله ی 5 ) تا اینکه یه سنگ بخوره توی سرم حالا که خورد اصابم خورد میشد و تند میرفتم و تند تند که دیگه هیچی فکر نکنم تا برسم به عکس شیر و از این حرفا یه جاش هست که 100% باید فکر نکنی اصلا و اونجایی است که داری صخره نوردی میکنی و زیر پات یا خوار هست یا هیچی نیست و دره هست یعنی اونجا دیگه باید فقط به فکر پرش درست باشی الان داشتم فکر اضافی میکردم میسوختم ولی آخر نتونستم فعلا مرحله ی5 رو رد کنم ولی میدونم مرحله ی6 آبشاری هست.
بگذریم بچه ی همسایمون بازم یه دفعه ی دیگه که من رفتم خونشون علاوه بر کامپیوتر پلی استیشن داشتند و بازی تکنویه چیه همون موقع میکردیم و بازی توی استوری(toy story) اون موقع و خوش میگذشت...و اونا حرفه ای بودند ولی من بلد نبودم بازی کنم پس بازی نمی کردم یا اگر کردم میسوختم زود...
-----------------------------
ضمن اینکه اگر مشکلی در بازی بود تا این مراحلی که مو رفته ام میتونید در میان بزارید مثلا مرحله ی دو میمونها چه طوری رد میشن نظر بدید تا بگویم ضمن این موضوع اینکه آقا این بچه شیره تا بزرگ بشه خیلی رنج داد به باباشا الان شما نگاه کن در مرحله ی دوم پیش باباشه خوب چرا رها میکنه میره جنگل یعنی میخوام بگم یه جرمی داره این بازی کردنش و اگه بچه ها علاقه ندارند اصلا مهم نیست و من همیشه نگاه میکردم در کودکی که این باباشو رها کرده رفته بازی میکنه و جنگ خاصی هم نیستا یعنی کسی رو نمیکشه حشره هه که چیز میشه از درونش بعد میترکه خود وقتی روش بپری و یه نوع ماجراجویی کرده بچه شیره بعد سوسماره هم که زبونش رو در آورده و مانند بقیه مزاحم هست بعد این کفتاره هم خودش رو میزنه به مردن و اگه بین بازی ها توجه کنی یه بار از کنار عمویش رد میشه یه کفتاری انگار پیکش هست و حشره هم که میخوره نوش جان اما کارش به جایی میرسه که با عموش دعواش میشه در نهایت و باید بکشتش اینو...یعنی باباش رو رها کرده که اینطور ماجراجو شده حالا شاید دلیلی داشته باشه و بابا رب هست و الرب هم که خدا الرب
تو مرحله ی دو باید هر میومن صورتی رو سرش دادد بکشی و بابام وقتی کوچیک بودم یه طوری که باورم شده بود میگفت بهم که بزار که این قدرت فریادش زیاد بشه بعد سرش داد بکش و مام باورمون شده بود تا دیدیم بچه ی همسایه اینکارو نمیکنه فهمیدیم نه خلاصه اونایی که صورتی هستند میمون ها رو باید سرشون داد کشید بعد دو تا درخته بعد باید از درخت دوم پایین اومد و رفت توسط روی جلبک ها به درخت اول فقط یه میمون هست در درخت اول که پایینه و دو بار باید سرش داد کشید و فریاد این نکته شه فقط اگه تونستید سوسکه رو بگیرید بخورید تا بتونید به مرحله ی بین 3 و2 یه فضایی هست برای جمع 10 تا سوسک که یا جون میده یا خورشید...
--------------------------
ضمن اینکه میخواستم یعنی گفته بودیم و خواسته بودیم که یه مدتی در مورد این بازی ننویسیم دیگر!!! اومدم چون چند مرحله ای رو رفته بودم دوباره از 5 اینکه این مرحله نکته ای که داشت اینکه آقا به ما چه...یعنی یادم رفت تا یادم بیاد میریم مرحله ی 4 در اونجا باید از کنار رد شد و پاتوقم کودکیا سمت کناره بود که جلو این حیوانات و وحوش نباشیم ولی الان که فکر میکنم باید جلو سنک ها هم بیایم و جایی که از رویشان بپریم ولی پاتوق هنوز همونجاست...مرحله ی 3 آقا این کفتارا دوباره وحشی و دیونه شدند و حمله می کردند چون من درموردشون صحبت کردم اینجا و هی میسوختم اینبار!!! و انگار صحبت می کنند و دیونه تر از اینا هیچ بچه ای نیست...مرحله ی دو آقا این اسب آبی ها به دلیل کثرت رد شدند از روی شون دیدم که هاشور هایی زیر صورتشون و روی پاشون هست که دقت نمی کردم بهشون و کودکیم هم دیده بودمشون بعد دیدن این ها رو به فال نیک میگرفتم و میگیریم دیدن هاشورها رو...مرحله ی 1 هم که هیچی مرحله ی 5 چی شد؟ از بس طول کشید اومدنمون اینطوری شده والا...ولش کن یه نکته ی دیگه اینکه اگرچه گفتم این بازی یه نوع جرم برامون توی دوران کودکی جرم خفیه داشت که یعنی از زندگی و ننه باباش جدا شده بود ما هم میرفتیم جای ساکت و هنوز با سر و صدا ساختن عادت نکرده بودیم برای تمرکز و ما هم از ننه و بابا و مامان و پدر یعنی جدا میشدیم اینکه ماجراجویی داشت و از این حرفا درست ولی این حیوان شیره یه عزتی داششت و هیچ وقت خوار نمیشد مگر خودمون بباخیم و خواری معنا داشته باشه وبعد سوختن میمونه تیز هوش و پیری میومد که آقا بعضی موقع ها نا امید میشد ولی اینبار از بس رفتم صداش عوض شد و نکه اذیت کنه ناراحت بشه ها آخه من تو مرحله ی 3 هی خورشید میگرفتم هی میسوختم بعد اینطور نیست که ناامید بشیم از اینکه ظرف جان کم بشه و هی برخورد کنیم به پرنده ها و چی میگن بهشون یادم رفته خلاصه آهان لاشخورا بعد عیب نداره ظرفیتش کم بشه یه سوسک درست وحسابی یا معمولی بخوری پر میشه پر پر مثل بازی های دیگر نیست که یه کم پر بشه کامل ظرفیت جان پر میشه و عیت نداره یه کم جونت کم شد آهان یادم اومد مرحله ی 5 هم در مورد جانش شاید میخواستم صحبت کنم که سوسک نداره که بخوری باید بدوی وگرنه میباخی و قیامتیه برای خودش...
-----------------------------------------------------
آقا خلاصه ما و ما خلاصه ردش کردیم تا رسیدیم به مرحله ی 8 و فکر کنم 9 تا مرحله ای داشته باشه و دیروز که بار اخیر و آخرین بارم بود که داشتم بازی می کردم 5 تا خورشید داشتم که میشه 10 تا جوون که میشه به 15 تا هم کشوندش یا بیشتر حتی 20 تا یا شایدتم اگه خیلی حرفه ای باشی 25 تا جوون خلاصه حواسم نبود 5 تا خورشید داشتم و میمونه آخرش اومد تو فکر بودم yes و no نزدم بعد خودش اومد بیرون البته وقتی کوچیک بودم اینطور میشد و یادم میرفت یس و نو بزنم خودش میرفت بیرون ولی خلاصه اینکه آقا نکته ی بازی اینکه وقتی شیره بزرگ شد سرعت بازی کند میشه یعنی تند نمیشه بازی کرد خود به خود و سرعت بازی محتاطانه میشه و مرحله ی 7 آسونه ولی باید دقت کرد و شانس مهم نیست زیاد ولی در مرحله ی 8 طوری شد که به عموش نرسیدیم متاسفانه و سوختم یا خورشید ها رو از دست دادم که گفتم چی شد و حالم گرفته شد نکته ی بعدی که یادم اومد نباید به شیره نگاه کرد و بازی کرد اینم وحی میشد و باید به بازی و شرایطش نگاه کنیم همین دیگه.
--------------------------------------------------
داشتم بازی شیرشاه می کردم باز بعد مدت ها و به یه نکته رسیدم درهمون مرحله ی اولش که بودم یه بار بازی کردم و سوختم در مرحله ی دو و ادامه ندادم دیگه بعدش در مرحله ی بین دو و یک سوسک مخصوص خورده بودم و یعنی اینکه می تونستم سوسک های بیشتری بخوری در بین دو مرحله ی دو و یک و حتی خورشید بگیرم یا جون اضافه اما نگران بودم در دور جدید نتونم زیاد مثل دفعه ی قبل که 35 بار خوردم سوسک و خورشید و جون هم گرفتم نتونم برسم بعد یاد کودکی افتادم که در کودکی حالا دو نفر بودیم با خواهرم سرانجام ضایه میشدیم یا حتی فضای دیگر ساخته شده اینکه همین موضوع برام پیش اومده یعنی همین دیگه که مثل اولش نتونم زیاد سوسک بخورم و ضایه بشم و یه نگرانی ای داشتم اما یادم میاد تو کودکیم که بازی میکردم این خودش اصلا وقتی میرسیدم یا توجیه میشد مشکلم یا اصلا یادم میرفت چنین نگرانی داشتم و درس خوبی بود برای زندگیم اما حالا نه الان نگرانی ضایه شدن جاسوسی بود که اسرائیل مثلا ضایه بشم میخوامم ضایه بشم و اینترنتم هم وصله که بازی میکنم و خوب آنتی ویروسم دارم!!! خلاصه این شد که بازی رو ادامه دادم تا مرحله ی یک تمام شد و توجیه اینکه سوسک اشتباهی خوردم و اگه نمیخوردم و از توی هوا نمیگرفتمش هم میسوختم پس ناچار بودم بخورم گرچه ضایه شدم اما دیگه برام مهم هم نبود!!!