اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

۱۵۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۵۱ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۵۱ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

تفسیر سوره فتح جلسه 06 (1395/03/09)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَی مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ قُل لَن تَتَّبِعُونَا کَذلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ کَانُوا لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً (۱۵) قُل لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الأعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَی قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِن تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِن تَتَوَلَّوْا کَمَا تَوَلَّیْتُم مِن قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً (۱۶) لَیْسَ عَلَی الأعْمَی حَرَجٌ وَ لاَ عَلَی الأعرَجِ حَرَجٌ وَ لاَ عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ وَ مَن یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ وَ مَن یَتَوَلَّ یعَذِّبْهُ عَذَاباً أَلِیماً (۱۷) لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً (۱۸) وَ مَغَانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَهَا وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۹)﴾

در این سوره مبارکهٴ «فتح» بعد از جریان «صلح حُدیبیه»[1] که به عنوان فتح یاد شده است، جریان بیعت مطرح شد؛ عدّه‌ای در جریان «صلح حُدیبیه» که حضرت آنها را دعوت کرده بود به طرف مکّه و سر باز زدند، گفتند: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾؛[2] اینها بعد از اینکه دیدند وجود مبارک حضرت سالماً با یک فتح و پیروزی نسبی برگشت و عازم جریان خیبر بود و در خیبر فاتح شد و غنائمی نصیب مسلمان‌ها شد، گفتند ما هم در این صحنه شرکت کنیم و از غنائم استفاده کنیم که دستور رسید شما حق شرکت نداشته و بهره‌ای از غنائم ندارید. چند سؤال مربوط به مطالب قبلی بود، آنها را بازگو کنیم تا تتمهٴ مسئله فتح خیبر و پیروزی مسلمان‌ها و محرومیت عدّه‌ای که منافق بودند یا ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[3] بودند روشن شود.
در همین سوره مبارکهٴ «فتح» آیه هشت آمده است: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً﴾ که ما توضیح مبسوطی در این زمینه ندادیم، برای اینکه در سوره «احزاب» آیه 45 همین مطلب مبسوطاً گذشت. سوره «احزاب» آیه 45 این است: ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً﴾، این بحث  مبسوط آن‌جا بیان شد.

ناروایی حمل تقاضای یاری دین خدا در دعا بر حسادت
مطلب دیگر درباره سؤالی است که در دعای ماه مبارک رمضان به خدا عرض می‌کنیم: «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِی غَیْرِی‏»،[4] این از سنخ حسادت و رقابت نامطلوب نیست که ما بگوییم که چرا خدا دین را به دست ما یاری بکند و به دست دیگری یاری نکند! دعاها چند قسم است، یک وقت شخصی مشکل خصوصی دارد، بیمار هست یا مدیون هست که با ضمیر متکلم وحده دعا می‌کند: «رَبِّ اغْفِرْ لِی» و مانند آن؛ گاهی خانوادگی دعا می‌کند: «وَ لِأَوْلَادِی‏ وَ لِمَن یَکُونُ حَقّ» و امثال آن؛ اما در مسائل اجتماعی، طبع اوّلی دعا این است که برای جامعهٴ اسلامی و برای کلّ مسلمان‌ها باشد، این دعایی که در تعقیبات نمازهای ماه مبارک رمضان خوانده می‌شود، همه‌ آنها موجبه کلّیه است: «اللَّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَرِیض اللَّهُمَّ ...»،[5] همه اینها به نحو قضیه موجبهٴ کلیه است و اختصاصی به بعض ندارد؛ اما در بعضی از موارد است که ذات اقدس الهی تهدید می‌کند و می‌فرماید اگر شما دین خدا را یاری نکردید، خدای سبحان شما را می‌برد و یک عدّه دیگری را می‌آورد که دین را به دست آنها یاری کند: ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾،[6] آن وقت ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ﴾[7] از این قبیل است یا ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾ از این قبیل است. در چنین فضایی به ما دستور دادند که بگوییم: خدایا! مبادا ما جزء کسانی باشیم که دین تو را یاری نکنیم، تو ما را از بین ببری و یک گروه دیگر بیاوری که دین را یاری کنند.
«فتحصّل أنّ هاهنا اموراً ثلاثة»: یک وقت است که دعاها شخصی است، یک؛ یک وقت است قضیه خاصی در کار نیست، آن دعاها هم به صورت موجبهٴ کلیه است که نمونه‌ آن هم همان دعاهای تعقیب ماه مبارک رمضان است که «اللَّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَرِیض»، «اللَّهُمَّ أَشْبِعْ کُلَّ جَائِعٍ» و «اللَّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیَانٍ‏» که همه قضیه موجبهٴ کلیه است، این دو؛ بخش سوم این است که فضا یک فضای خطرناک و تهدیدآمیزی است که انسان در معرض آزمون الهی است! خدا فرمود شما باید این کار را انجام بدهید، اگر این کار را انجام ندادید خدا دست از دین خود برنمی‌دارد، شما را می‌برد، یک عدّه دیگر می‌آورد و دین را به دست آنها آباد می‌کند: ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾، در چنین فضایی این دعای نورانی وارد شده است که «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِی غَیْرِی‏»، این هم مربوط به آن دعای نسبی است.

تقویت قول چهارم از اقوال چهارگانه در تفقّه قلیل منافق
مطلب دیگر درباره اینکه فرمود: ﴿لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾، این چهار وجه داشت که «أقوی الوجوه» وجه «رابع» بود؛ آن وجوه سه‌گانه قبل این است که ﴿لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾؛ یعنی اینها بعضی از مطالب را می‌فهمند و بعضی‌ها را نمی‌فهمند؛ وجه دوم آن است که بعضی از اینها می‌فهمند و اکثری اینها نمی‌فهمند؛ وجه سوم این است که سطح فهم اینها و ادراک اینها پایین است، اینها فقط بدیهیات و چیزهای ساده را می‌فهمند و ظاهر آنچه را که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) پذیرفت، این وجه سوم است. ﴿لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾ وجه اوّل و وجه دوم مورد قبول ایشان نیست، همین وجه سوم است که شاید بد نباشد؛ اما دقیق‌تر از همه وجه چهارم است که در بحث دیروز اشاره شد، برابر روایتی بود که خود روایت احیا کرده است و آن آیه این است که منافق ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾،[8] آن‌جا ذکر است و این‌جا فهم است! منافقین کم به یاد خدا هستند، در حالی که منافق اصلاً دینی ندارد: ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾،[9] در چنین شرایطی منافق اصلاً خدا را قبول ندارد تا ـ چه کم و چه زیاد ـ به یاد خدا باشد. در روایات این نکته هست که منافق جز برای دنیا به یاد خدا نیست، چون در حضور دیگران است و فقط برای دنیاست، این یک؛ ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾،[10] این دو؛ پس اینها ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾، سه.[11] این واقع جزء نکته‌هایی است که کمتر به ذهن انسان می‌آید و برای این یک دقّت معصومانه لازم است، چون برهان این است که اصلاً منافق خدا را قبول ندارد تا به یاد خدا باشد! آیه که دارد ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾، آن‌جا این اشکال هست، برای اینکه منافق اصلاً چه کم چه زیاد، کافر است، او خدا را قبول ندارد!

پرسش: آیا ذکر ظاهری این‌جا منظور است؟
پاسخ: بله! منافق وقتی که ذکر می‌گوید «لِلدُّنْیَا» است، اینکه برای آخرت نیست! و دنیا هم ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾ و اگر نبود این تفطّن و دقّتی که در روایت هست، این مطلب به ذهن نمی‌آمد، مگر همین سه ـ چهار وجهی را که این‌جا ذکر کردند؛ الآن این‌جا هم همین‌طور است! اینها فقط مطالب دنیا را می‌فهمند، چیزی که اُخروی است اینها معدوم می‌پندارند، می‌گویند قصه است، افسانه است ﴿أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ﴾،[12] این ﴿رَجْعٌ بَعِیدٌ﴾[13] است! این شدنی نیست! این چه حرف افسانه‌ای است که اینها می‌زنند! این ـ معاذالله ـ اساطیر اوّلین است! کسی که فکرش این است مسئله قیامت و بهشت و جهنّم و اینها اسطوره و افسانه است، او اصلاً چیزی در این زمینه درک نمی‌کند و اگر احیاناً به مسلمان‌ها در جریان فتح خیبر و مانند آن می‌گویند که ما با شما باشیم، برای دنیاست و همین برای غنیمت است.

ممکن نبودن تغییر کلام خدا با حضور منافقین در خیبر
مطلب دیگر این است که فرمود: ﴿لَن تَتَّبِعُونَا کَذلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ﴾، شما می‌خواهید کلام خدا را عوض بکنید! چون خدا به پیغمبرش(صلی الله علیه و آله و سلم) وعده داد و فرمود اینها اهل اینکه دین را یاری کنند و در صحنه نبرد حضور پیدا کنند نیستند. در سوره مبارکهٴ «توبه» آیه 83 این‌طور به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وحی شد، فرمود: ﴿فَإِن رَجَعَکَ اللّهُ إِلَی طَائِفَةٍ مِنْهُمْ﴾، آن‌جا هم در ذیل همین آیه 83 سوره «توبه» گذشت که این «رَجَعَ» دو باب دارد؛ یک باب لازم دارد که مصدر آن «رجوع» است «رَجَعَ یرجِعُ رجوعاً» و یک باب متعدی دارد که مصدر آن «رَجعْ» است ﴿رَجْعٌ بَعِیدٌ﴾؛ یعنی «ارجاعٌ بعید». این‌جا دارد که ﴿فَإِن رَجَعَکَ اللّهُ﴾ که این از «رَجَعَ یرجِعُ» مصدرش «رَجعْ» است و نه «رجوع»؛ لذا متعدی است. ﴿فَإِن رَجَعَکَ اللّهُ إِلَی طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ فَقُل لَن تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً﴾، اینکه وجود مبارک پیغمبر فرمود اصلاً شما ما را یاری نمی‌کنید، از کجا می‌گوید؟ این علم غیب است! این را ذات اقدس الهی به حضرت اعلام کرد، حالا اینها می‌خواهند در فتح خیبر و امثال خیبر حضور پیدا کنند، آیه نازل شد شما می‌خواهید کلام خدا را تغییر بدهید، اصلاً شدنی نیست! نه اینکه این کار را می‌خواهید بکنید و کار بدی است که نهی از منکر بکند، می‌گوید این کار شدنی نیست، چون خدای سبحان فرمود شما نمی‌آیید، اگر هم حرکت کنید مشکلی برای شما پیدا می‌شود که در راه می‌مانید. وقتی که خدا فرمود: ﴿فَقُل لَن تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً وَ لَن تُقَاتِلُوا مَعِیَ عَدُوّاً﴾، برای اینکه ﴿إِنَّکُم رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ حالا ﴿فَاقْعُدُوا مَعَ الْخَالِفِینَ﴾،[14] شما با زن‌ها و مردهای پیر حالا در خانه‌هایتان بنشینید این ﴿وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾[15] برای همین‌هاست! ﴿مَعَ الْخَالِفِینَ﴾ برای اینهاست! اینها می‌خواهند با آمدنشان در جریان فتح خیبر کلام خدا را عوض بکنند، چند وجه برای تبدیل کلام الهی ذکر شده است که یکی از آنها همین است: ﴿یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ﴾، ما از خودمان علم غیب نداریم که بگوییم شما توفیق آنکه بعد توبه کنید را ندارید و نمی‌آیید، شما ـ این چند نفر منافق ـ کسانی نیستید که دین را یاری کنید، چون ذات اقدس الهی فرمود و من هم به شما اعلام کردم؛ خدا فرمود ﴿فَقُل﴾ به اینها بگو که ﴿لَن تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً وَ لَن تُقَاتِلُوا﴾، حالا شما می‌خواهید برخلاف حرف خدا عمل کنید؟ شدنی نیست، نه اینکه معصیت است! یک وقت است کسی برخلاف شرع عمل می‌کند و غیبت می‌کند که می‌گوییم برخلاف دستور خدا عمل کرده است، چون آن دستور، دستور تشریعی است؛ اما یک وقت خدا «إخبار» غیب کرد، فرمود اینها کسانی نیستند که دین را یاری کنند، حالا شما می‌خواهید صورت‌سازی کنید و برای غنیمت می‌خواهید بیایید، یعنی ما دین را یاری کردیم! این ﴿یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ﴾ است که موفق نمی‌شوند.

تفاوت ذکر نام مردم مدینه و اعراب متخلّف از همراهی در قرآن
بعد در جمع اینها ـ اینها گروه فراوانی بودند، جمعیت مدینه که هزار و چهارصد یا هزار و پانصد نفر نبود، در جریان فتح مکّه چند برابر حضور پیدا کردند ـ قسمت مهمّ این کسانی که نمی‌آمدند، تعبیر قرآن در این بخش‌ها نسبت به آنها اعراب است، فرمود: ﴿وَ مِنَ الأعْرَابِ﴾[16] این‌چنین هستند؛ آیه یازده این است: ﴿سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأعْرَابِ﴾. خود مدینه را قرآن کریم با احترام نام می‌برد و اهل مدینه را با اجلال و تکریم می‌ستاید که فرمود: ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾،[17] مردم مدینه مهاجران را دوست دارند ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾، ﴿خَصَاصَةٌ﴾ یعنی جزء مختصات ویژگی‌های خود آدم؛ یعنی آن مقداری که برای آدم لازم هست، این را می‌گویند «خَصَاصَة»؛ کسی که فقیر است و نیازمند است، به هر حال یک مختصر قوتی تهیه می‌کند، این «خَصَاصَة» اوست. این آیه می‌فرماید: ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾؛ جزء مختصات و نیازهای آنها، آن‎جا که فقر و حاجت دارند «وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ حَاجَة»؛ آنچه مورد حاجت و مورد نیاز آنهاست را هم به این مهاجرین می‌دهند؛ اینها اهل ایثار هستند. «ایثار» آن است که کسی دیگری را بر خود مقدم بدارد و «استئثار» آن است که خود را بر دیگری مقدم بدارد. فرمود مردم مدینه اولاً مهاجردوست هستند ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾، ثانیاً ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾؛ خودشان اگر حاجت داشته باشند، مهاجرین را بر خود مقدم می‌دارند، این مردم را قرآن با احترام نام می‌برد؛ اما ﴿الأعْرَابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفَاقاً﴾[18] که در آیات دیگر مطرح است، آنها غیر از عرب هستند! آن بَدوها[19] و بیگانه‌ها و بیابانی‌ها و امثال آنها که از تمدّن دینی دور هستند، از آنها به عنوان ﴿مِنَ الأعْرَابِ﴾ یاد کرده است.

امکان وجود افراد قابل توبه در میان متخلّفین از همراهی پیامبر
 فرمود: ﴿سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأعْرَابِ﴾ و در آیات بعدی هم از اعراب سخن به میان می‌آید نه از عرب؛ معلوم می‌شود که یک عدّه بودند که ﴿لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾ بودند، یک عدّه بودند که احکام دین هنوز برای آنها جا نیفتاده بود، لکن ممکن بود در بین اینها افرادی باشند که قابل توبه باشند، همه اینها که آن‌طور نبودند! و در آیه 83 سوره مبارکه «توبه» هم نفرمود که به نحو موجبهٴ کلیه همه شما این‌طور هستید! خطاب به عدّه‌ای کرد و فرمود: ﴿لَن تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً﴾. اینها می‌خواستند در فتح خیبر شرکت کنند، فرمود: ﴿یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ﴾، ولی در جمع این مردم کسانی بودند که قابل توبه، هوشیاری، بیداری، تبشیر و إنذار بودند.

دعوت پیامبر از متخلّفین تائب به جبران گذشته با حضور در جنگ آینده
فرمود اگر بخواهید برگردید راه باز است، جنگی ما در پیش داریم ﴿قُل لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الأعْرَابِ﴾، باز سخن از اعراب است! به آنها بفرما: ﴿سَتُدْعَوْنَ إِلَی قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ﴾، حالا یا «ثقیف»[20] است یا «هوازن»[21] است یا «روم» هست، برخی‌ها «ایران» را احتمال دادند یا جریان تبوک بود که برای رومی‌ها بود؛ فرمود یک قوم نیرومندی با ما درگیر هستند و ما با آنها درگیر هستیم که دو راه دارد: ﴿تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ﴾؛ یا جنگ یا اسلام! اینها اهل کتاب نیستند که سه راه باشد؛ یا جنگ باشد یا جزیه باشد یا اسلام! اینها اهل کتاب نیستند، لذا چون کافر حربی‌ هستند دو راه بیشتر ندارند: یا اسلام یا مبارزه! ما هم در معرض خطر اینها هستیم و اینها را باید سرجایشان بنشانیم.

اِخبار قرآن از نتیجه اطاعت و سرپیچی در جنگ آینده
﴿فَإِن تُطِیعُوا﴾؛ اگر اینها در آن صحنه بعد آمدند، معلوم می‌شود توبه کردند که ﴿یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً﴾. ﴿فَإِن تُطِیعُوا﴾؛ اگر آمدید اَجر حَسَن خدا به شما می‌دهد. اما ﴿وَ إِن تَتَوَلَّوْا﴾؛ اگر نیامدید ﴿کَمَا تَوَلَّیْتُم مِن قَبْلُ﴾؛ قبلاً هم در جریان «صلح حُدیبیه» شرکت نکردید و در آزمون‌های دیگر هم حضور پیدا نکردید ﴿یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴾. اینها گروهی هستند که در چند آیه قبل درباره آنها فرمود: ﴿وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾، در آیه شش همین سوره فرمود: ﴿وَ یُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِیراً﴾؛ اینها اگر دوباره بر همان عِناد خودشان پافشاری کردند، معلوم می‌شود که منافق هستند، نه «ضعیف الایمان»! برای اینکه ما تمام راه‌ها را برای اینها باز گذاشتیم و این هم امتحان اخیر بود. این ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾ در برابر آیه هجده همین سوره مبارکه است، فرمود آنها که «تَحْت الشَّجَرَة» بیعت کردند: ﴿لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ﴾، پس یک عدّه هستند که ﴿رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ﴾[22] هستند و یک عدّه هم ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾ می‌باشند؛ یک عدّه ﴿الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ﴾[23] هستند و یک عدّه هم ﴿مَرْضِیّاً﴾[24] می‌‌باشند، ﴿لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ﴾.

ادعای فخر رازی بر نبود منافق بعد از پیامبر و استفاده علامه طباطبایی از آن
این‌جا فخر رازی می‌گوید که بعد از رحلت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ منافقی بر مذهب اهل سنّت باقی نمانده است،[25] درست هم هست! یک بیان نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه دارد که آن بیان تا حدودی مبسوط است، ولی سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) این را در المیزان[26] خیلی بازتر کرده است و آن عصاره بیان این است که بخش قابل توجّهی از مردم صدر اسلام منافق بودند، به دلیل اینکه در جریان جنگ اُحُد بخشی از اینها شرکت نکردند، در «صلح حُدیبیه» شرکت نکردند و عدّه‌ای از اینها هم در جریان آن «لیلةُ التبوک» در کنار درّه ایستادند که شتر حضرت را بِرَمانند و حضرت را ترور کنند که موفق نشدند؛ همه این منافقینی که در این همه آیات هست، نشان می‌دهد که گروهی از مردم آن سرزمین در صدر اسلام منافق بودند که حتی حاضر شدند با بدترین بی‌شرمیِ اجتماعی، آن «إفک» را دامن بزنند و همسر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را متّهم کنند که از این رسوایی بدتر نبود! تا این‌جا هم حاضر شدند که آیه یازده به بعد سوره مبارکه «نور» در همین قصه «إفک» است،[27] پس هر کاری از دست اینها برآمد کردند؛ هم در جاسوسی نسبت به یهودی‌ها یا جاسوسی نسبت به مشرکین تا همین که حادثه‌ای پیش آمد، فوراً به طرف کفّار گرایش داشتند؛ اینها می‌گفتند که شاید اوضاع برگردد و نظام اسلامی شکست بخورد ما چرا آسیب ببینیم! این حرف بود: ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ﴾؛[28] فرمود چرا حالا تا حادثه‌ای پیش آمد با مشرکین تماس می‌گیرید؟ اینها بودند! استدلال حضرت امیر(سلام الله علیه) این است که این گروه با پیغمبر نساختند و تا هر جا که مقدورشان بود اقدام کردند و بخش وسیعی از آیات مدنی هم درباره منافقین است، این اصل اوّل؛ بعد از رحلت حضرت و تبدیل غدیر به سقیفه، همه این کارشکنی‌ها برطرف شد و ما دیگر منافق در مدینه نداشتیم! فخر رازی هم در ذیل همین آیه می‌گوید که بعد از رحلت پیامبر روی مذهب اهل سنّت هیچ منافقی نبود، به حسب ظاهر هیچ کارشکنی نبود! آنها که با پیغمبر نساختند، با سقیفه ساختند! حضرت در نهج‌البلاغه با بیانی که سیدنا الاستاد توضیح می‌دهد، این است که یا باید بگوییم این جمعیت کثیر از منافقین دفعتاً مُردند، این که نیست! دفعتاً توبه کردند و مثل سلمان و اباذر شدند، این هم که نیست! با سقیفه و باند سقیفه‌ای‌ها ساختند «کما هو الحق»؛ با حکومت ساختند، با سقیفه ساختند و دیگر کارشکنی نمی‌کردند؛ مخصوصاً با عثمان و مانند اینها. این بیان حضرت در نهج‌البلاغه ذیل این جمله است که «النَّاسُ‏ مَعَ‏ الْمُلُوکِ‏ وَ الدُّنْیَا»؛[29] هر جا قدرت است یک عدّه زیادی هم راه می‌افتند دنبالش می‌روند! اینکه سعدی گفت: «النّاسُ عَلی دِینِ مُلُوکِهِم»[30] ریشه‌ آن در این جمله نورانی حضرت امیر است که «النَّاسُ‏ مَعَ‏ الْمُلُوکِ‏ وَ الدُّنْیَا». سیدنا الاستاد در المیزان این را خوب باز کردند که این همه منافقین کجا رفتند؟ فخر رازی هم اقرار دارد که بعد از رحلت حضرت ما منافق نداشتیم، منافق نداشتیم یعنی همه اینها دفعتاً مُردند؟ اینکه نیست! همه اینها دفعتاً برگشتند و مثل سلمان و اباذر شدند، این هم که نیست! همه اینها با سقیفه ساختند؟ بله حق است؛ لذا فرمود: «النَّاسُ‏ مَعَ‏ الْمُلُوکِ‏ وَ الدُّنْیَا».

بیان سیدالشهداء در ناپایداری مردم در امر دین
این بیان نورانی سیدالشهداء(سلام الله علیه) برای همه ما آزمون است، فرمود اکثری مردم این‌طور هستند: «النَّاسَ‏ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ»،[31] چقدر این بیان شیرین است! «وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ»! خیلی‌ها دینشان دین آدامسی است! قبلاً «مَصطکی»[32] بود، الآن آدامس است؛ این آدامس مادامی که مختصر لذّت دارد، در فضای کام و دهان می‌گردد، وقتی به صورت یک پوست درآمده تُف می‌کنند و می‌اندازند دور. «النَّاسَ‏ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ»، «لَعق» «ما تلعق به الالسن» است. «وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ‏ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُون»؛ اکثری و یا بسیاری از مردم اسلام آنها اسلام آدامسی است!

ضرورت تقاضای ثبات قدم در امر دین از خدای سبحان
این است که استقرار در دین، و تثبیت در دین را تذکر دادند! هر وضویی که می‌گیریم مستحب است هنگام مسح پا بگوییم: «ثَبِّتْنِی‏ عَلَی‏ الصِّرَاط»،[33] نه یعنی صراط مستقیم قیامت! آن‌جا وقتی انسان ثابت قدم است که این‌جا در صراط مستقیم ثابت باشد. این دعا این نیست که ما این‌جا هر کاری می‌کنیم بکنیم، بعد از صراط و پل صراط به آسانی بگذریم! یعنی این‌جا در صراط مستقیم باشیم که آن‌جا رفتیم به سرعت عبور بکنیم. «وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ‏ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ»، این طبع دنیاست! انسان باید این را طوری مدیریت کند که نه خودش گرفتار این وضع بشود و نه گرفتار کسانی بشود که «یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ»، البته یک عدّه وجود دارند که قابل توبه‌ هستند؛ برای کسانی که قابل توبه بودند فرمود راه باز است، دیگر «ثقیف» است یا «هوازن» هست.  

تبیین معنای «أحسن القَصَص» بودن قرآن
اینها جزء امور تاریخی است که قرآن به آنها اعتنایی دقیق ندارد، این یکی از نکاتی که فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾،[34] نه «أحسن القِصَص» که این «قَصص» مصدر است؛ این ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ منصوب است تا مفعول مطلق نوعی باشد، ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ﴾ در جمیع مطالب، نه قصه یوسف(سلام الله علیه)! ﴿نَحْنُ نَقُصُّ﴾ هم فعل مضارع است و هم استمرار را می‌رساند؛ ما تمام قصه‌هایی که در قرآن نقل می‌کنیم به بهترین روش نقل می‌کنیم، نه اینکه قصه یوسف ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است! اوّلاً «قِصَص» نیست، بلکه «قَصَص» است به فتح «قاف» است، مصدر است، مفرد است و مفعول مطلق نوعی است «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ قَصَصاً أحسن»؛ ما بهترین روش قصه را داریم و بهترین روش قصه هم این است که راست باشد، حکیمانه باشد، چیزی که دخیل نیست و جزء فضولات صحنه تاریخی است آنها را اصلاً نقل نمی‌کنیم؛ حالا این‌جا چه قبیله‌ای بود، چه زمانی بود و چه مکانی بود، اینها بحث‌های تاریخی است نه بحث‌های علمی، ما اینها را نقل نمی‌کنیم! حالا چه «هوازن» باشد، چه «ثقیف» باشد، چه «روم» باشد و چه اینکه برخی‌ها گفتند ایران باشد؛ چه زمان ما باشد و چه زمان بعد از ما باشد، به هر حال جنگی با کفّار غیر اهل کتاب در پیش هست که دو راه هم بیشتر ندارد؛ اگر شما در آن صحنه حضور داشتید ﴿فَإِن تُطِیعُوا﴾، آن وقت خدای سبحان توبه شما را می‌پذیرد و اجر شما را اعطاء می‌کند ﴿فَإِن تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً﴾؛ اما اگر اعراض کردید، چه اینکه قبلاً هم در جریان «صلح حُدیبیه» و مانند آن اعراض کردید ﴿یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴾، البته در این جنگ ﴿لَیْسَ عَلَی الأعْمَی حَرَجٌ وَ لاَ عَلَی الأعرَجِ حَرَجٌ وَ لاَ عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ﴾، بر اینها حرجی نیست.

تفسیر عقلی و عرفانی چگونگی رسیدن به اطاعت خدا با اطاعت رسول
عمدهٴ در ﴿وَ مَن یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ وَ مَن یَتَوَلَّ یعَذِّبْهُ عَذَاباً أَلِیماً﴾ وضع آن تبشیر و أنذار روشن است؛ اما در این‌جاها که دارد اگر کسی مطیع پیامبر است مطیع خداست، این دوگونه تفسیر دارد که بین اینها هم خیلی فرق است؛ یک وقت است ما می‌گوییم رسول از آن جهت که رسول است پیام خدا را می‌رساند، این حق است: ﴿مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾[35] این حق است، برای اینکه رسول «بما انّه رسول» براساس ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾،[36] جز پیام الهی چیزی دیگر نمی‌رساند؛ یک وقت است که این‌گونه از آیات را براساس «قُرب نوافل»[37] حلّ می‌کنیم در «قُرب نوافل» که این حدیث را فَریقین[38] نقل کرده‌اند، فرمود بنده من به من نزدیک می‌شود «لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ»؛ من می‌شوم مُحِب، او می‌شود محبوب و او می‌شود «حبیب الله». وجود مبارک حضرت که «حَبِیبُ اللَّه‏» است در درجه اوّل این «فعیل» به معنای فاعل است و در درجه دوم همین «فعیل» به معنی مفعول است؛ او محبّ خدا بود، بعد محبوب خدا شد، وقتی محبوب خدا شد ذات اقدس الهی در فصل سوم که «منطقة الفراغ» است، نه فصل اوّل که ممنوع است و نه فصل دوم که ممنوع است؛ یعنی در مقام ذات نه، در صفات ذات که عین ذات است نه، در مقام فعل و تجلّی و ظهور «کُنْتُ ... لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا». در این فصل سوم فعل خدا در دست پیغمبر(صلوات الله و سلامه علیه) ظهور می‌کند، آن وقت ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾[39] معنای آن خوب روشن می‌شود، ﴿مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾ معنای آن خوب روشن می‌شود؛ اما بین این دو تفسیر خیلی فرق است؛ هر دو حق است؛ اما یکی براساس قرارداد عقلایی و اجتماعی معنا می‌شود و یکی هم براساس مشاهدات عرفانی معنا می‌شود.

رضایت الهی ثمره اطاعت مؤمنان از پیامبر
 ﴿مَن یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ﴾، این گروه ﴿لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ﴾، برای اینکه ﴿إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ﴾، آن‌جا هم که فرمود: ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾، چطور ﴿یَدُ اللَّهِ﴾؟ برای اینکه دست خدا همان دستی است که پیغمبر دارد «کُنْتُ ... یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا».

پرسش: جمع بین این آیات اخیری که راجع به دشمنی کردن منافقین با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم)، با آن آیه‌ای که در صدر سوره فتح است که فرمود: ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ﴾[40] چطور جمع می‌شود؟

پاسخ: برای اینکه این‌جا فتحی نبود! فرمود دنیا را به کام این منافق بدهی برنمی‌گردند!

پرسش: قرار شد این حالت بدی را که نسبت به پیامبر داشتند با این ... .
پاسخ: اینها نسبت به مردم مکّه بود، اینها که در خود مدینه بودند و «أَعْدَی عَدُوِّ» حضرت بودند و ﴿أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفَاقاً﴾[41] بودند، پشت سر حضرت نماز می‌خواندند! اینها که با حضرت روبه‎رو نبودند، فتح مکه برای آنهایی بود که حضرت در زمان حضورش در مدینه «آلههٴ» اینها را محکوم می‌دانست، رأی اینها را «تَسفیه» می‌کرد که شما سفیهانه صَنَم و وَثَن را می‌پرستید که بعد هم جنگ بدر و خندق و امثال آنها پیش آمد که حضرت عدّه زیادی از آنها را کُشت و اسیر گرفت، آنها دشمن حضرت بودند و حضرت را «مُذنب» می‌دانستند که با فتح مکه مسئله حلّ شد؛ اما این منافقین داخلی که «أَعْدَی عَدُوِّ» بودند، اینها اصلاً پشت سر حضرت نماز می‌خواندند و عداوتی را ظاهر نمی‌کردند! اینها اصلاً خدا را قبول نداشتند، اینها به دنبال غنیمت بودند؛ آن روز غنیمت به دست نیاوردند، در جریان فتح خیبر خواستند غنیمت به دست بیاورند. ﴿فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ﴾ اینها که «تحت الشّجره» آزمون شدند، امتحان شدند و واقعاً تثبیت قلب را از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کردند، خدا در قلب‌های اینها آگاه بود که اینها واقعاً مؤمن هستند؛ لذا ﴿وَ مَغَانِمَ کَثِیرَةً﴾ که در جریان فتح خیبر اینها سهمی از فتح و غنیمت داشتند.


«و الحمد لله رب العالمین»




[1]. صلح حُدَیبیه، پیمان صلحی بود که در سال ششم هجری بین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حدیبیه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که برای به جا آوردن مناسک حج عمره رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) تصمیم گرفت شخصی را به سوی قریش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزیمت فرستاده و شایعه خبر قتل وی، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) مسلمانان را به پیمانی معروف به بیعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتی بین طرفین سرانجام پیمان صلح حدیبیه بسته شد.

[2]. سوره فتح، آیه11.

[3]. سوره احزاب، آیه60.

[4]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص568.

[5]. البلد الأمین و الدرع الحصین، ص223.

[6]. سوره محمد، آیه38.

[7]. سوره مائده، آیه54.

[8]. سوره نساء، آیه142.

[9]. سوره آل عمران، آیه167.

[10]. سوره نساء، آیه77.

[11]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص121؛ «و فی الکافی بإسناده عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ الْخَصَّافِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامْ مَنْ ذَکَرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی السِّرِّ فَقَدْ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً إِنَّ الْمُنَافِقِینَ کَانُوا یَذْکُرُونَ اللَّهَ عَلَانِیَةً وَ لَا یَذْکُرُونَهُ فِی السِّرِّ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل‏ ﴿یُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا﴾. أقول: و هذا معنى آخر لقلة الذکر لطیف».

[12]. سوره رعد، آیه5؛ سوره سجده، آیه10.

[13]. سوره ق، آیه3.

[14]. سوره توبه، آیه83.

[15]. سوره توبه، آیه46.

[16]. سوره توبه، آیات98 و 99.

[17]. سوره حشر، آیه9.

[18]. سوره توبه، آیه97.

[19]. لغت‌نامه دهخدا، بدو: [ب َدْ وْ] (از بدء عربی ) ابتدا و آغاز؛ (غیاث اللغات): اوّل از هر چیزی و آغاز و ابتدا و شروع.

[20]. ثقیف از قبایل مشهور و نیرومند و پرجمعیت عرب بود که مردمش در طائف و اطرافش سکونت داشتند. این قبیله دو طائفه مهم «احلاف» و «بنی مالک» داشت که جنگ‌ها و نبردهای داخلی بسیاری بین آنها روی داده بود. مردم ثقیف مشرک و بت‌پرست بودند و بتخانه‌ معروف لات به آنان تعلق داشت. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در ماه شوال سال هشتم هجری قمری پس از فتح مکّه به جنگ قبیله هوازن و ثقیف رفت و در منطقه حنین جنگ سختی با آنان کرد که به شکست آن دو قبیله منتهی شد.

[21]. هوازن نام قبیله‌ای از طایفه قیس عیلان از تبار عدنائیان بود. این قبیله تیره‌های فراوانی داشت که بنی سعد بن بکر، بنی معاویه بن بکر و بنی منبه بن بکر از مشهورترین آنان به شمار می‌آمدند. آنان در منطقه نجد نزدیک یمن سکونت داشتند و حنین از سرزمین‌های مهم‌شان بود. آنان مردمی بت‌پرست بودند؛ مهم‎ترین بت‌شان «جهار» بود که در بازار عکاظ قرار داشت.

[22]. سوره مجادله، آیه22.

[23]. سوره فاتحة، آیه7.

[24]. سوره مریم، آیه55.

[25]. مفاتیح الغیب، ج‏28، ص79؛ «ثم لما بیّن حال المخلفین بعد قوله ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ﴾ عاد إلى بیان حالهم و قال: ﴿لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ﴾‏ من الصدق کما علم ما فی قلوب المنافقین من المرض ﴿فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ﴾ حتى بایعوا علی الموت و فیه معنى لطیف».

[26]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏19، ص287 ـ 288؛ «کلام حول النفاق فی صدر الإسلام».

[27]. سوره نور, آیه11؛ ﴿إِنَّ الَّذِینَ جَاءُوا بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ لاَ تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذِی تَوَلَّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ﴾.

[28]. سوره مائده، آیه52.

[29]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه210.

[30]. گلستان سعدی، دیباچه.

[31]. تحف العقول، ص245.

[32]. شیره زرینی زرد رنگی است که در فارسی به نام‌های: «رماس»، «رماست»، «کِیه» خوانده شده است. در کتاب‌های طب سنتی با نام‌های: «مصطکی»، «مصطکی رومی»، «کندر رومی»، «مستکی» و «علک رومی» ذکر شده است.

[33]. من لا یحضره الفقیه، ج1، ص43.

[34]. سوره یوسف، آیه3.

[35]. سوره نساء، آیه80.

[36]. سوره نجم, آیه3.

[37]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352؛ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَه‏».

[38]. صحیح البخاری، باب التواضع، ج8، ص105، ح6502: «حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ کَرَامَةَ حَدَّثَنَا خَالِدُ بْنُ مَخْلَدٍ حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ بِلاَلٍ حَدَّثَنِی شَرِیکُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی نَمِرٍ عَنْ عَطَاءٍ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ: إِنَّ اللَّهَ قَالَ مَنْ عَادَی لِی وَلِیًّا فَقَدْ آذَنْتُهُ بِالحَرْبِ وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدِی بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ مَا یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِی یَمْشِی بِهَا وَ إِنْ سَأَلَنِی لَأُعْطِیَنَّهُ وَ لَئِنِ اسْتَعَاذَنِی لَأُعِیذَنَّهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ تَرَدُّدِی عَنْ نَفْسِ المُؤْمِنِ یَکْرَهُ المَوْتَ وَ أَنَا أَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ‏».

[39]. سوره فتح, آیه10.

[40]. سوره فتح, آیه2.

[41]. سوره توبه, آیه97.


بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۱۸ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

سلام ما داشتیم کلیپ قبلی رو چیز میکردم آپلود دیگه یه هشتگی چیزی هست تو آپارات بالای صفحه که خبر های داغ و مهم رو برجسته میکنه الان فعلا خبرای مهم المپیکی بود و ما تا آپلود بشه رفتیم متاسفانه دوچرخه سوارمون در مسابقات المپیک دوچار سانحه ای شد که خوشبختانه خطرناک نبود و منم یه نظری نوشتم زیر کلیپشون که مثلا ابراز تاسف کردم و گفتم فکر کنم اصلا ترمز هم نداشته باشه دوچرخه های اینا و بیچاره سرپیچ خوردن این اتفاق افتاد و همشون اینکاره و قوی ان و اینا خلاصه تایید بشه نظرم هستش بعد اقا ما یاد سانحه های رانندگی متاسفانه افتادیم که اصلا شاید تا حالا ندیدم که بگن طرف رو روحیه ش کم شده و مورد فشار بوده در سانحه های رانندگی یعنی مثلا ما تو جاده هممون شاید چشیده باشیم که یه راننده که یواش میره اعصابمون خورد میشه این باید فرهنگ سازی بشه بله ممکنه ترافیک بشه و آدم روحیه شرو میباخه و میخواد عقب نمونه وقتی همه دارن تند میرن شبیه به یک مسابقه ی استرس زا میشه برای ماشین ها درجاده و طرف احساس سنگینی و اضافه بودن میکنه لذا باید سرعت کم فرهنگ بشه ولی تا دلت بخواد میگن خواب آلودگی نمیدونم انحراف به چب و سرعت غیر مجاز خوب این راننده ها اگر با سرعت کم هم برانند در ایران فحش میخوردن نمیدونم ترافیک درست میشه برای همه هم هست اگر ماشینش مدل پایین باشه همه سبقت ازش میگرن و یه طور بدی که ضایع هست راننده ش بهش نگاه میکنن اگر مدل  ماشینی هم مدل  بالا باشه آدم حس میکنه مردمی که سبقت میگیرن بهش میگن ترسو و خوب جوانیم دیگه و خلاصه تند میرن یعنی مجبور میشن برن و خوب روحیه شون کم میشه و خدایی نکرده تصادف و سانحه اینا عقلانی داریم صحبت میکنیم باید فرهنگ باشه که یه ماشین با سرعت مطمئنه مخصوصا در جاده های دو طرفه و پر پیچ و خم اگر راه ده تا ماشین رو هم به خاطر سرعت کمش سد کرد و راهشون رو بست باید خورد نشه باید حمایتم بشه و مسابقه اینا عقلانی صحبت میکنیم ولی در تلوزیون فرهنگش رو لااقل من ندیدم که درست بیان بشه و فرهنگ سازی خوبی بشه که آقا مسابقه نیستا ما هم ترسو نیستیم و شجاعت در خطر شرط عقل نیست شرط عقل احتیاط و قانون مداری و نگه داشتن جون خود و دیگرانه! والا باید فرهنگ سازی بشه در تحریک پذیری و شدن راننده وگرنه من باشم جای حاج محمود کریمی اسلحه خوبه آرپیچی هم داشتم شلیک میکردم پس باید فرهنگ سازی بشه در تحریک شدن ما دو تا ماشین  بوق  الکی ای هم بزنن صدتا فکر  میکنیم حالا برفرض آدم قوی ای هم باشه  4 تا بوق هم بزنن که آقا برو کنار یا تند برو ولی شما در نظر بگیر ما پیش زن  و فرزند هم باشه آدم کم میاره و روحیه ش رو میباخه دیگه! اینا شرط عقله و عقلانی داریم صحبت میکنیم ولی کمتر صحبت شده و منم راننده نیستم که مچمو بگیرن و صریحا گفتم وگرنه هر عاقلی قضیه رو میفهمه!

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۰۲ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۰۱ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر


بازگشت به صفحه کامل

تفسیر سوره فتح جلسه 07 (1395/03/10)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً (۱۸) وَ مَغَانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَهَا وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۹) وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ وَ کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنکُمْ وَ لِتَکُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ وَ یَهْدِیَکُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً (۲۰) وَ أُخْرَی لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَ کَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیراً (۲۱) وَ لَوْ قَاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوَلَّوُا الأدْبَارَ ثُمَّ لاَ یَجِدُونَ وَلِیّاً وَ لاَ نَصِیراً (۲۲) سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً (۲۳) وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَکَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ وَ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیراً (۲٤) هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَن یَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لاَ رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَؤُوهُمْ فَتُصِیبَکُم مِنْهُم مَعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَن یَشَاءُ لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوْا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِیماً (۲۵)﴾

مقصود از فتح مبین و قریب و مطلق
سوره مبارکهٴ «فتح»، جریان فتح مُبین را بیان می‌کند؛ فتح مُبین در کنار فتح قریب و در کنار فتح مطلق است. این سوره، فتح مُبین را به صورت صریح بیان کرده است: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً﴾،[1] فتح قریب را هم ضمناً اشاره کرده و فتح مطلق را هم وعده داده است. فتح مُبین در جریان «صلح حُدیبیه»[2] اتفاق افتاد؛ فتح قریب بعد از فتح مُبین در جریان فتح خیبر رخ داد؛ فتح مطلق بعد از جریان فتح خیبر در فتح مکّه رخ داد که حجاز و «جزیرة العرب» امن شد و همه دشمنان اسلحه را به زمین گذاشتند؛ لذا فرمود: ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ ٭ وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً ٭ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّاباً﴾[3] که آن دیگر فتح مطلق است. در جریان فتح مُبین که اینها آمدند تا سرزمین «حُدیبیه» و مشرکان، مانع ورود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شدند، مذاکراتی هم اتفاق افتاد که بنا شد فعلاً برگردند مدینه و سال بعد وارد بشوند؛ همین‌طور هم شده و این به صورت یک فتح تلقّی شد.

تفاوت نگاه توحیدی مشرک با منافق
یکی دو سؤال مربوط به مسائل قبل بود که بیان می‌شود؛ در آیه‌ای که فرمود منافقین ـ آیه پانزده ـ ﴿لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾، نمی‌شود گفت منافقین مثل مشرکین هستند که گاهی در مدّت عمر به یاد خدا هستند؛ نظیر مشرکینی که ﴿فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾،[4] چون مشرک خدا را قبول داشت که ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾،[5] منتها در ربوبیت مشرک بود نه در خالقیت، وقتی ضرورت پیش آمد ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾. اما منافق اصلاً خدا را قبول ندارد، حتی این گروه که ﴿فِی الدَّرْکِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[6] هستند وارد جهنّم هم که بشوند، آن‌جا هم به مالک می‌گویند: ﴿یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ﴾![7] از بس لجوج هستند، آن‌جا هم به یاد خدا نیستند. بنابراین منافقی که کافر مطلق است ﴿وَ لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾[8] یا ﴿لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾، یعنی آنچه مسائل ماده به دنیا برمی‌گردد را معتقدند، ماورای دنیا و ماده را «بالقول المطلق» منکر هستند.
پرسش: آیا به طور صریح وجود دارد که منافقین خدا را قبول ندارند؟
پاسخ: فرمود منافق خدا را اصلاً قبول ندارد، می‌گویند: ﴿سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ﴾؛[9] چه بگویید و چه نگویید برای ما یکسان است، اینها افسانه است و اساطیر اوّلین است، این نه به طور قلیل و نه به طور کثیر اصلاً به یاد خدا نیست! وقتی انکار محض است، چگونه به یاد خدا باشد؟! لذا به ذات مقدس پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود چه استغفار بکنی و چه نکنی، ﴿إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً﴾[10] خدا اینها را نمی‌آمرزد! برای اینکه اینها نه تنها در ربوبیت مشرک هستند، بلکه اصلاً ملحد محض بودند!

چگونگی تحقق نفخ صور اوّل برای آخرین گروه انسان
در جریان نفخهٴ صور آن‌جا چون سخن از تاریخ و زمان و زمین و اینها نیست، نمی‌شود گفت بعضی‌ها به نفخهٴ اوّل نمی‌رسند و در نفخهٴ دوم هستند؛ حالا چگونه اینهایی که در آخر می‌میرند وارد نفخهٴ اوّل می‌شوند و بعد وارد نفخه دوم، آن در بحث ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ﴾[11] که مقداری از اینها مبسوط آن بحث شد، ممکن است برخی از اینها هم بعداً بیاید حلّ می‌شود؛ ولی هیچ‌کس نیست که این دو نفخهٴ صور را نداشته باشد.
پرسش: در ارتباط با پرسش قبلی اینکه صور اوّل برای اماته آخرین گروهی هستند که ... .
پاسخ: بله، آن دیگر سخن از تاریخ نیست که ما بگوییم این آخرین تاریخ است که این شخص وارد شده، چون نفخهٴ صور الآن هم هست! آنهایی که می‌گویند ماسوای خدا همه فانی‌ هستند، الآن آن نشئه را می‌بینند! اینکه می‌گوییم الآن آن نشئه را می‌بینند، معلوم می‌شود که نه تاریخ شمسی دارند، نه تاریخ قمری دارند و نه تاریخ میلادی دارند، آن صحنه از زمان و زمین بیرون ! وقتی از زمان و زمین بیرون شد، نمی‌شود گفت اول و دوم و ثانی و تاریخ و قمری و شمسی و امثال آنها.

تفاوت تفسیر ظاهری و باطنی آیه ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾
مطلب اساسی این است که ما یک وقت آیات قرآن را برابر همین ظواهر معنا می‌کنیم ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾[12] حق است، برای اینکه رسول «بما انّه رسول» مطلبی را جز از ذات اقدس الهی نقل نمی‌کند! اما یک وقت براساس «قُرب نوافل»[13] معنا می‌کنیم که «کُنْتُ سَمْعَهُ ... بَصَرَهُ ... لِسَانَهُ ... یَدَهُ»،[14] اگر وجود مبارک حضرت براساس ﴿دَنَا فَتَدَلَّی٭ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾[15] که ضمیر به حضرت برگردد، ما آن نشئه را ملاحظه کنیم و آیات را معنا کنیم، ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾ به یک سبک دیگری تفسیر می‌شود؛ در زمین که ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾[16] به زمین آمد و زمینی شد، ما بگوییم رسول «بما انّه رسول» جز پیام مُرسِل را نمی‌رساند، اگر طبق آن ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾ را معنا کنیم خیلی فرق می‌کند، این هم یک معنای دیگری است؛ هر دو هم حق است؛ اما آنکه در مقام قُرب است براساس «قُرب نوافل» معنا می‌شود و اینکه ما در محضر آن هستیم زمینی معنا می‌شود.

تبیین مقابل داشتن صفاتِ فعل خدای سبحان
در جریان رضای الهی، رضا صفت فعل خداست و هر صفتی که مقابل دارد، صفت فعل است و صفتی که مقابل ندارد مگر عدم، آن صفت، صفت ذات است. در صفت فعل، خدای سبحان به هر دو وصف موصوف می‌شود؛ مثل رضا و غضب، اراده و کراهت، قبض و بسط و مانند آن؛ گاهی قبض است و گاهی بسط، گاهی رضاست و گاهی کراهت، گاهی اراده است، گاهی محبّت است و گاهی عداوت، اینها اوصاف گوناگونی است؛ خدا نسبت به فلان شخص یا فلان وصف محبّت دارد و اراده دارد یا نسبت به این شخص عداوت دارد و کراهت دارد و مانند آن. اینها صفات فعل است نه صفت ذات، چون اگر صفت ذات بود، ذات نامتناهی است و با همه هست که فعل آن هم باید نامتناهی باشد و با همه، در حالی که رضا گاهی هست و گاهی نیست، غضب گاهی هست و گاهی نیست.

عدم انتزاع صفات فعل خدای سبحان از ذات او
مطلب دیگر این است که چون اینها اوصاف فعل‌ هستند، از فعل خدا انتزاع می‌شود نه از ذات خدا؛ لذا در بیانات نورانی حضرت سیدالشهداء در آن دعای عرفه این است که خدایا! رضای تو سببی از خود تو ندارد، چه رسد به اینکه ما سبب رضای تو بشویم![17] افراد عادی رضای آنها مسبَّب از اوصاف درونی آنهاست؛ کاری نسبت به آنها می‌شود، آنها خوشحال می‌شوند که مشکلشان حلّ شد، آن وقت راضی می‌شوند یا کاری نسبت به آنها می‌شود که آنها نگران‌ و متأثّر هستند و رضایتشان سلب می‌شود، این رضایت و غضب، محصول آن انفعالات درونی خود انسان است؛ ذات اقدس الهی منزّه از آن است که چیزی از خارج در او اثر بگذارد و او بشود راضی یا بشود غضبان، بنابراین اینها جزء اوصاف فعلی خداست.

وجه نامگذاری بیعت مسلمانان با پیامبر در حدیبیه به شجره و رضوان
در جریان «صلح حُدیبیه» که زمینهٴ نبرد بود، وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از مسلمانان بیعت گرفت، گرچه عملی نشد؛ اما اینها بیعت کردند؛ هر چه را که حضرت دستور داد، اگر مبارزه بود که مبارزه و اگر نبود که برگردند. اینها کاملاً مرتّب آمدند با پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بیعت کردند، حضرت هم زیر یک درخت نشسته و اینها آمدند بیعت کردند و چون این جریان «تحت الشّجره» بود، این به «بیعة الشّجره» معروف شد و چون ذات اقدس الهی فرمود: ﴿رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾،[18] این به «بیعت رضوان» معروف شد و مانند آن. آن «شجره» را برخی‌ها نگه داشتند و تبرّکاً کنار آن نماز می‌خواندند، بعضی آمدند برای اینکه سخن از وَثَن و صَنَم نشود درخت را قطع کردند، بعد در زمان عباسی‌ها آن را مجدد ساختند که بعد خراب شد، همچنین آن قسمت «تحت الشّجره» عناوین فراوانی را هم به همراه داشت.

خاص بودن پرداختن قرآن به جریان بیعت و اخبار از انزال سکینه
فرمود: ﴿لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ﴾ آن «شجره». این از موارد خاصی است که قرآن کریم به این خصیصه هم پرداخت، وگرنه قرآن کریم به خصیصه‌ها کمتر توجه دارد. تحلیلی که خدا می‌فرماید این است که ما از قلب شما باخبر بودیم که واقعاً مؤمن هستید و می‌خواهید دین را یاری کنید؛ لذا چون از قلب شما باخبر بودیم، سکینت و آرامش را به قلب شما دادیم که هیچ هراسی از دشمن نداشتید ﴿هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً﴾،[19] این انزال سکینه برای همین است؛ چه اینکه رعب و هراس را در دل‌های دشمنان القا می‌کند که ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾،[20] اینها «مقذوف الرّعب» هستند و پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) «منصور بالرّعب» است که این هم از تصرّف خدا در دل‌های آنهاست.
یک بیان نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه دارد که ما در اوایل امر مأمور به جهاد بودیم؛ ما جهاد می‌کردیم، کشته می‌دادیم، شهید می‌دادیم و اسیر می‌دادیم، آنها هم کشته می‌دادند و اسیر می‌دادند تا اینکه ذات اقدس الهی ما را در این امتحان آزمود و روشن شد که ما حق هستیم، از آن به بعد «نَصر» و یاری و پیروزی را نصیب ما کرد؛ این در بیانات نورانی حضرت در نهج‌البلاغه هست که ما با آنها مثل دو قوش جنگی مبارزه می‌کردیم تا اینکه امتحان دادیم، وقتی معلوم شد «نَصر» با ماست «وَ اَنْزَلَ عَلَیْنَا النَّصْرَ»،[21] این‌جا هم همین‌طور است.
پرسش: سوال اساسی این است که آن دو نفر هم «تحت الشّجره» بودند و خداوند هم رضایت خود را از آنها اعلام کرده، چرا شما مخالفت می‌کنید؟
پاسخ: خدای سبحان فرمود: ﴿فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ﴾، این ﴿فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ﴾ نسبت به بعضی‌ها یک نحوه دیگر بود و نسبت به مؤمنین طور دیگر بود! این‌طور نبود که قلوب همه یکسان باشد! در بعضی از موارد فرمود که اینها تخلّف کردند و در بعضی از موارد فرمود اینها ادامه راه ندادند، این‌طور نیست که از تک‌تک اینها ذات اقدس الهی به طور مطلق راضی باشد! در خیلی از موارد هم داریم که خدا از مؤمنین راضی است، بعد معلوم شد که در بین اینها افراد فاسد هم هستند یا در بین اینها افراد مرتدّ هم هستند؛ در فتح مکّه هم همین‌طور بود! این‌طور نیست که اگر یک کلّی شد یا جمعی شد، تخصیص‌پذیر و تغییر‌پذیر نباشد.

ثمره بیعت با پیامبر با توجه به منصوب بودن او
پرسش: پیامبر که منصوب از طرف خداست، بیعت ما چه تأثیری دارد؟
پاسخ: پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) منصوب است و آنها هم باید با پیغمبر بیعت کنند! چه تأثیری دارد یعنی چه؟
﴿فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ﴾ این «فاء»، «فاء» تفریع بر رضایت نیست، گاهی سبب بر مسبَّب عطف می‌شود! چون اوّل ذات اقدس الهی اینها را آزمود، علم پیدا کرد که اینها «طاهرُ القلب» و «طیّبُ القلب» هستند ﴿رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾[22] و این علم را هم مستحضرید که علم فعلی حق است، نه علم ذاتی؛ علم فعلی، تابع معلوم است و علم ذاتی، متبوع معلوم است؛ ذات اقدس الهی در مقام ذات، علم دارد که فلان گروه با اراده و اختیار خود آن راه را می‌روند و در خارج هم همین‌طور واقع می‌شود، چه اینکه به کار خودش هم علم دارد. آن سخن فخر رازی که می‌گفت چون خدا علم دارد که فلان کس معصیت می‌کند، پس معصیت، ضروری است،[23] با نقد مرحوم خواجه طوسی[24] حلّ شده بود. این‌جا هم فرمود: ﴿فَعَلِمَ﴾، پس این «فاء»، نشانه فرع بودنِ علم بر رضا نیست، بلکه رضا فرع بر علم است.

آرامش مسلمانان و فتح آنان در خیبر ثمره بیعت آنان در حدیبیه
﴿فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً﴾ که جریان فتح خیبر است؛ این ثواب آنهاست! ثواب، اختصاصی به مسئله آخرت ندارد، اصل آن هم از «ثوب» است، پارچه‌ای که انسان از آن استفاده می‌کند و در بَر می‌کند، اگر بدوزد که می‌شود «قمیص»، اگر ندوزد و همین پارچهٴ مطلق باشد می‌گویند «ثوب». این پارچه، خَلعت و جامه را ذات اقدس الهی به برکت استقامت و استواری مردم بیعت کننده «تحت الشّجره» به اینها داد، بیعت را هم قبلاً ملاحظه فرمودید؛ یعنی فروختند و بیع کردند، جان و مالشان را به دین فروختند. در جریان «صلح حُدیبیه» اینها پیروز شدند، برای اینکه اینها تقریباً وارد سرزمین دشمن شدند! بخشی از زمین «حُدیبیه» در «أرض» حَرَم هست، اینها تقریباً وارد خاک دشمن شدند و سالم وارد شدند و سالم هم برگشتند، با اینکه آنها چند برابر بودند و اگر حمله می‌کردند به حسب ظاهر پیروز می‌شدند، برای اینکه اینها در خاک آنها آمدند و جمعیتشان هم کم بود، با اسلحه و نیروی تجهیز رسمی هم نیامده بودند، آنها هم که خون‌آشام بودند شکست‌های بدر و خیبر را هم چشیده بودند. فرمود مَغانم فراوانی هم در جریان «صلح حُدیبیه» که یک نحوه غنیمت است نصیب شما شده که پیروزمندانه و با تعهّد برگشتید و هم فتح قریب، چون برگشتید و آمدید جریان فتح خیبر نصیب شما شد که هم آن‌جا را گشودید و هم غنیمت بردید!

علّت عدم نامگذاری پیروزی مسلمانان در بدر و خندق به فتح
قبلاً هم ملاحظه فرمودید که هر پیروزی فتح نیست؛ در جریان جنگ بدر پیروز شدند؛ اما نمی‌گویند فتح کردند! در جریان جنگ خندق پیروز شدند، اما نمی‌گویند فتح کردند! فتح آن است که انسان برود سرزمینی را بگشاید، گشوده بشود و وارد آن بشود، وگرنه صِرف پیروزی فتح نیست. جریان فتح مُبین فتح است، جریان خیبر فتح است، جریان مکّه فتح است؛ اما جریان بدر فتح نیست یا جریان خندق فتح نیست. فرمود این «مغانم کثیرة» برای «هوازن»[25] برای «ثقیف»[26] این قبایلی که اعرابی بودند ﴿الأعْرَابُ أَشَدُّ﴾[27] را شما فتح کردید و غنیمت بردید. ﴿وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً﴾، چه در اطراف مکه و مدینه و چه در منطقه‌های دوردست، بعضی کوتاه‌مدت و بعضی بلندمدت ﴿تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ﴾، این جریان فتح خیبر را یک فتح و پیروزی نقد بود که به شما داد و در جریان «صلح حُدیبیه» هم ﴿کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنکُمْ﴾، اینها مسلَّح و چند برابر شما بودند، شما در خاک اینها آمدید و اینها می‌توانستند همه شما را از بین ببرند، ما نگذاشتیم اینها بیایند! دست اینها را ما بستیم و «کَفّ» کردیم، چون انسان وقتی بخواهد چیزی را دفع کند با کَف دفع کند، می‌گویند «کَفَّهُ» یعنی با کفِ دست جلویش را گرفته است «مکفوف» یعنی با کفّ دست رد شدند، به سینه اینها زدند و اینها را رد کردند؛ خدا با آن دست بی‌دستی خود که ﴿فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾[28] هست، «کَفّ» خدا و دست بی‌دستی خدا خورد به سینهٴ این دشمنان و اینها را سر جای خودشان نشانده است.
پرسش: در جریان جنگ خندق که بالاتر از این بود چرا فتح نمی‌گوییم؟
پاسخ: آن‌جا که کشورگشایی نبود! یک وقت فتح به معنای این است که فاتح شدیم یعنی پیروز شدیم، آن‌جا فتح به معنی پیروزی است؛ اما فتح این است که انسان برود جایی را بگشاید و برود داخل! در جریان بدر این‌طور نبود! در جریان خندق این‌طور نبود! درست است که در جریان خندق آن احادیث وارد شده است،[29] اما در جریان فتح خیبر وارد آن قلعه شدند و غنیمت هم بردند، گشودند و وارد شدند! در جریان فتح مطلق که فتح مکّه است ـ فتح مقید نیست، نه فتح مُبین است و نه فتح قریب، بلکه فتح مطلق است ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ ٭ وَ رَأَیْتَ النَّاسَ﴾ ـ سرانجام وارد این سرزمین مکه شدند، اینها را می‌گویند فتح! گاهی ممکن است با قرینه برخی از پیروزی‌ها را فتح بگویند، ولی فتح این است که انسان گشایش داشته باشد و وارد منطقه‌ای بشود.

صلح حدیبیه یکی از آیات الهی و زمینه‎ساز فتوح دیگر
فرمود: ﴿فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ وَ کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنکُمْ وَ لِتَکُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ﴾؛ یک علامت پیروزی باشد، برای اینکه ﴿کَمْ مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً﴾[30] آیه حق است! در همه موارد شما گروه کمی بودید، آنها مسلَّح بودند و زیاد بودند ما شما را پیروز کردیم و شما را به راه راست هدایت می‌کنیم تا آنهایی که مشکل علمی دارند معرفت پیدا کنند و آنهایی که مشکل عملی دارند اقدام بکنند؛ آنهایی که نه مشکل علمی دارند و نه مشکل عملی دارند ادامه بدهند و تتمیم بشود، این می‌شود هدایت جامع نسبت به همه و فتح‌های دیگری که ﴿وَ أُخْرَی لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهَا﴾؛ فکرش را هم نمی‌کردید ما بعد دادیم. در جریان فتح مکّه هیچ وقت شما فکر نمی‌کردید! در مدینه شما وامدار این سرمایه‌داران یهودی بودید! در این سوره مبارکه «حشر» که در پیش است و به خواست خدا می‌آید، می‌فرماید ما کاری کردیم که نه شما فکر می‌کردید و نه دشمنانتان فکر می‌کردند! شما وضع مالیتان در مدینه که روشن بود، صدقه‌بخور بودید یا کارگر بودید یا مزدور بودید یا وام می‌گرفتید، ثروت در دست همین سرمایه‌داران یهود بود که اینها در قلعه زندگی می‌کردند، اگر در اطراف مدینه کاخی بود برای اینها بود و در مدینه اگر کوخی بود متعلق به شما بود. در اوّل سوره مبارکه «حشر» دارد: ﴿هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾؛ نه آنها فکر می‌کردند فرار می‌کنند و نه شما! انقلاب اسلامی هم همین‌طور بود! آنها تا دندان مسلّح بودند و بر همه ارگان‌ها سلطه داشتند، اینها هم دستشان خالی بود؛ فرمود نه دوست خیال می‌کرد که پیروز می‌شود و نه دشمن خیال می‌کرد که فرار می‌کند! ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا﴾، یک؛ ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾، دو؛ هم آنها فکر می‌کردند ماندنی‌ هستند و هم شما فکر می‌کردید که رفتنی هستید! دیدید به آسانی ﴿أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾. فرمود جنگ‌ها، پیروزی‌ها، غنیمت‌ها و خیلی از چیزهاست که اصلاً به فکرتان نمی‌آمد و همین‌طور هم شد که نمونه‌ آن را شما در انقلاب اسلامی دیدید.

اِخبار قرآن از شکست مشرکان در صورت نپذیرفتن صلح
﴿وَ أُخْرَی لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَ کَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیراً﴾، بعد می‌فرماید که ﴿وَ لَوْ قَاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوَلَّوُا الأدْبَارَ ثُمَّ لاَ یَجِدُونَ وَلِیّاً وَ لاَ نَصِیراً﴾، ما البته به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گفتیم که صلح را بپذیرد؛ ولی اگر اینها جنگ می‌کردند شکست می‌خوردند! این ﴿کَمْ مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ﴾ هست، با این حال بخش وسیعی ﴿أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ﴾[31] هست، یک؛ ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾ هست، دو؛ نظیر جنگ‌های دیگر است، سه. در جنگ بدر مگر جمعیت آنها بیشتر نبود؟ مگر آنها مسلَّح نبودند؟ مگر آنها جنگ‌دیده نبودند؟ مگر آنها به سربازان خودشان گوشت شتر نمی‌دادند؟ مگر شما به سربازانتان خرما نمی‌دادید؟ مگر چوب‌دستی نداشتید؟ جمعیت شما هم کمتر بود، چطور شد که پیروز شدید؟ همان خداست!

تغییرناپذیری سنّت الهی در حفظ دین و شکست مخالفان
در بخش‌هایی فرمود سنّت ما تغییر نمی‌کند! ما دینمان را حفظ می‌کنیم، این سنّت و سیره الهی تغییرپذیر نیست: ﴿لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً﴾، این را الآن هم می‌گویند! فرمود: ﴿وَ لَوْ قَاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾، آنها حتماً فرار می‌کردند! چون نه ولیّ داشتند و نه نصیر. ولایت و نصرت هم که دو عنصر جداست بحثش قبلاً گذشت، ولیّ آن است کسی که هیچ کاره است، ولیّ او کارش را انجام می‌دهد، مثل کودک؛ اما نصرت آن است که انسان یک بخش از کار را خودش انجام می‌دهد و دیگری کمک اوست. به هر حال اینها نه مثل کودک هستند که ولیّ داشته باشند و نه مثل جوان یا نوجوان هستند که معین و معاون داشته باشند؛ نه ولیّ دارند و نه نصیر، مخذول خواهند بود و این سنّت ماست!

جزء مقدّرات الهی بودن شکست دشمنان دین
 این را قبلاً هم فرمودند در سوره مبارکهٴ «مجادله» به صورت رسمی اعلام می‌کند، فرمود: ﴿سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً﴾، در آیه 21 سوره مبارکه «مجادله» که به خواست خدا در پیش است این است که فرمود این را ما منظّم در قضا و قدر ثبت کردیم: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ﴾، این مقدَّر الهی است! با دین کسی در بیفتد، با مؤمنین کسی در بیفتد الّا و لابد شکست می‌خورد! تمام تلاش و کوشش ما باید این باشد که از قرآن و عترت جدا نشویم «از خارجی هزار به یک جو نمی‌خرند»![32] فرمود: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی﴾، به هر بهانه‌ای بیگانه بخواهد دست بزند شکست خواهد خورد! چند بار در همین سوره‌ای که سخن از فتح مُبین و سخن از فتح قریب است ملاحظه فرمودید که مدام می‌گوید: ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾[33] یا ﴿لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[34] این برای این است که بیگانه از کدام راه می‌خواهد استفاده کند؟! یک باور دینی می‌طلبد که نمونه‌ آن را شما در این دفاع مقدّس ملاحظه فرمودید.

شکست دشمنان در جریان حدیبیه نمونه‎ای از تقدیر الهی
فرمود در همین جریان «صلح حُدیبیه» شما در مُشت اینها بودید و در سرزمین اینها وارد شدید! شما به قصد عمره آمدید و به قصد جنگ نیامدید؛ اما این خونخواران آماده برای جنگ هستند! ﴿وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَکَّةَ﴾؛ شما آمدید در خاک اینها و دمِ دست اینها هستید، نه پناهگاه دارید و نه سنگر، چون کسی که بخواهد نظامی فکر کند سنگر می‌خواهد، جا می‌خواهد، چادر می‌خواهد، تدارکات و پشتیبانی می‌خواهد، شما با دست خالی آمدید دمِ مرگ، ما جلوی این مرگ را گرفتیم! نماینده هم فرستادید دیدید از حرف‌های آنها بوی جنگ می‌آید! ﴿وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَکَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ﴾؛ شما رفتید در خاک اینها و در چنگ اینها هستید و هیچ چیزی هم ندارید، اگر جنگ بکنید سنگرتان کجاست؟ دفاعتان کجاست؟ اسلحه‌تان کجاست؟ پشتیبانی‌تان کجاست؟ ﴿وَ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیراً﴾.

شکست مشرکان مکه پیامد رفتار آنان در صدّ از مسجدالحرام
 البته ﴿هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾؛ آنها را هم که ما می‌گوییم، نه اینکه آنها هم آدم‌های خوبی‌ هستند، بلکه اینها کافر هستند، سالیان متمادی این مکّه را محاصره کردند «صدّ عن سبیل الله» کردند؛ هم «یصدون انفسهم عن الحق بالانصراف» و هم «یصدون الناس عن الحق بالصرف»؛ هم «یصدون انفسهم بالانصراف» که «ینصرفون عن الحق» و هم «یصدون غیرهم عن الحج و العمره» و مانند آن، مثل آنچه را که الآن انجام می‌دهند! ﴿هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ الْهَدْیَ﴾؛ یعنی شما قربانی همراهتان بردید، قربانی حج باید برود در منا و قربانی عمره را در همان مکه ذَبح می‌کنند ﴿وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَن یَبْلُغَ مَحِلَّهُ﴾؛ «معکوف» یعنی «ممنوع»؛ شما این گوسفندهایی که به همراه بردید اینها نگذاشتند شما ببرید در مکّه اینها را ذَبح و قربانی کنید، جلوی شما را گرفتند که طواف بکنید، جلوی «هَدی» شما را گرفتند که بیاورید در مکه ذَبح بشوند. آن‌جا که دارد ﴿حَتَّی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ﴾،[35] اگر «هَدی» برای حج بود که محلّ آن منا هست و اگر برای عمره بود که محلّ آن خود مکّه است.

نمونه‎های دیگری از حکمت‎های صلح حدیبیه و نصرت الهی در آن
بعد فرمود مشکل دیگری هم بود، ما درست است که می‌توانستیم شما را یاری کنیم، ولی اگر شما وارد مکّه می‌شدید و جنگ می‌شد آن زن‌ها و مردهای باایمان زیر دست شما لِه می‌شدند، جواب آنها را چه کسی باید می‌داد؟! چندین حکمت را ما این‌جا رعایت کردیم؛ هم جنگی نشد و شما کشته ندادی و کشته نشدید و سالم برگشتید، بیعتی امضا کردند از یک طرف، صلح‌نامه‌ای نوشته شده، بنا شد آینده بروید، آینده می‌روید و پیروز هم می‌شوید، از طرفی هم یک عدّه زن‌ها و مردان مؤمن که قدرت مهاجرت نداشتند، اینها مسلمان‌های ضعیفی بودند که در خود مکّه ماندند، اینها زیر دست و پا لِه می‌شدند! اینها را چه کار می‌کردید؟ خون اینها به عهده چه کسی بود؟ فرمود: ﴿وَ لَوْلاَ رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ﴾ که ﴿لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَؤُوهُمْ﴾؛ اینها زیر پایتان لِه می‌شدند شما که نمی‌شناختید، چون آنها هم که مسلمان بودند خیلی هم که اسلامشان علنی نبود! وقتی لشکری مهاجم به شهری می‌شود و وارد می‌شود، هر کسی از کنار تیغش می‌گذرد می‌کُشد! آن وقت ﴿فَتُصِیبَکُم مِنْهُم مَعَرَّةٌ﴾؛ یک شرمندگی و یک گناه نابخشودنی در اثر کشتار بی‌رحمانه زن‌ها و مردهای بیگانه مؤمن مکه، اینها دامن‌گیرتان می‌شد! پس شما باید خدا را شاکر باشید که ما نگذاشتیم این حادثه رخ بدهد، وگرنه شما به غیر علم هم می‌کشتید! ما این کار را کردیم ﴿لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَن یَشَاءُ﴾، البته ﴿لَوْ تَزَیَّلُوا﴾؛ اگر مرزها جدا بود، محلّه اینها جدا بود که مؤمنین و مؤمنات در یک طرف بودند و مشرکین و مشرکات طرف دیگر بودند ﴿لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوْا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴾!

«و الحمد لله رب العالمین»


[1]. سوره فتح, آیه1.

[2]. صلح حُدَیبیه، پیمان صلحی بود که در سال ششم هجری بین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حدیبیه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که برای به جا آوردن مناسک حج عمره رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) تصمیم گرفت شخصی را به سوی قریش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزیمت فرستاده و شایعه خبر قتل وی، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) مسلمانان را به پیمانی معروف به بیعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتی بین طرفین سرانجام پیمان صلح حدیبیه بسته شد.

[3]. سوره نصر، آیات1 ـ3.

[4]. سوره عنکبوت، آیه65.

[5]. سوره لقمان، آیه25.

[6]. سوره نساء، آیه145.

[7]. سوره زخرف، آیه77.

[8]. سوره نساء، آیه142.

[9]. سوره شعراء، آیه136.

[10]. سوره توبه، آیه80.

[11]. سوره زمر، آیه68.

[12]. سوره نساء, آیه80.

[13]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352؛ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَه‏».

[14]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص352.

[15]. سوره نجم، آیات8 و9.

[16]. سوره قدر, آیه1.

[17]. إقبال الأعمال(ط ـ القدیمة) ؛ ج‏، ص349؛ «إِلَهِی تَقَدَّسَ رِضَاکَ أَنْ تَکُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْکَ فَکَیْفَ یَکُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنِّی‏».

[18]. سوره توبه, آیه100.

[19]. سوره فتح, آیه4.

[20] . سوره حشر، آیه2.

[21]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه56؛ «وَ لَقَدْ کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا یَزِیدُنَا ذَلِکَ إِلَّا إِیمَاناً وَ تَسْلِیماً وَ مُضِیّاً عَلَی‏ اللَّقَمِ وَ صَبْراً عَلَی مَضَضِ الْأَلَمِ وَ جِدّاً فِی جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ لَقَدْ کَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَ الْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا یَتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَیْنِ یَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَیُّهُمَا یَسْقِی صَاحِبَهُ کَأْسَ الْمَنُونِ فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّا فَلَمَّا رَأَی اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْکَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَیْنَا النَّصْرَ حَتَّی اسْتَقَرَّ الْإِسْلَامُ مُلْقِیاً جِرَانَهُ وَ مُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ وَ لَعَمْرِی لَوْ کُنَّا نَأْتِی مَا أَتَیْتُمْ مَا قَامَ لِلدِّینِ عَمُودٌ وَ لَا اخْضَرَّ لِلْإِیمَانِ عُودٌ وَ ایْمُ اللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَ لَتُتْبِعُنَّهَا نَدَما».

[22]. سوره مائده, آیه119.

[23]. مفاتیح الغیب، ج‏27، ص،486؛ «أن قضاء اللّه بالسعادة و الشقاوة لازم لا یمکن تغییره فقالوا إنه تعالى أخبر أنه حقت کلمة العذاب علیهم و ذلک یدل علی أنهم لا قدرة لهم علی الإیمان لأنهم لو تمکنوا منه لتمکنوا من إبطال هذه الکلمة الحقة و لتمکنوا من إبطال علم اللّه و حکمته ضرورة أن المتمکن من الشی‏ء یجب کونه متمکنا من کل ما هو من لوازمه و لأنهم لو آمنوا لوجب علیهم أن یؤمنوا بهذه الآیة فحینئذ کانوا قد آمنوا بأنهم لا یؤمنون أبدا و ذلک تکلیف ما لا یطاق و قرأ نافع و ابن عامر حقت کلمات ربک علی الجمع و الباقون علی الواحد».

[24]. کشف المراد، 68؛ «العلم تابع..»؛ و مقصود این است که در مقام حکایت و سنجش، اصالت از آنِ معلوم و علم همواره تابع معلوم خود است، از این رو ممکن نیست که در آن تأثیر گذارد، بلکه از آن اثر می‌پذیرد، بدین معنی که تمام خصوصیات معلوم را منعکس می کند، بدون آن که خود باعث ایجاد خصوصیتی در آن شود.

[25]. هوازن نام قبیله‌ای از طایفه قیس عیلان از تبار عدنائیان بود. این قبیله تیره‌های فراوانی داشت که بنی سعد بن بکر، بنی معاویه بن بکر و بنی منبه بن بکر از مشهورترین آنان به شمار می‌آمدند. آنان در منطقه نجد نزدیک یمن سکونت داشتند و حنین از سرزمین‌های مهم‌شان بود. آنان مردمی بت‌پرست بودند؛ مهم‎ترین بت‌شان «جهار» بود که در بازار عکاظ قرار داشت.

[26]. ثقیف از قبایل مشهور و نیرومند و پرجمعیت عرب بود که مردمش در طائف و اطرافش سکونت داشتند. این قبیله دو طائفه مهم «احلاف» و «بنی مالک» داشت که جنگ‌ها و نبردهای داخلی بسیاری بین آنها روی داده بود. مردم ثقیف مشرک و بت‌پرست بودند و بتخانه‌ معروف لات به آنان تعلق داشت. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در ماه شوال سال هشتم هجری قمری پس از فتح مکّه به جنگ قبیله هوازن و ثقیف رفت و در منطقه حنین جنگ سختی با آنان کرد که به شکست آن دو قبیله منتهی شد.

[27] . سوره توبه، آیه97.

[28] . سوره فتح، آیه10.

[29]. کنز الفوائد، ج1، ص297؛ «بَرَزَ الإیمانُ کُلُّهُ اِلی الشِّرْکِ کُلِّه». إقبال الأعمال(ط ـ القدیمة)، ج‏1، ص467؛ «لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْن».‏

[30]. سوره بقره، آیه249.

[31]. سوره فتح، آیه4.

[32]. از اشعار منتسب به حافظ؛ «از خارجی هزار به یک جو نمی خرند ٭٭٭ گو، کوه تا به کوه منافق سپاه باش».

[33]. سوره فتح، آیات4 و7.

[34]. سوره فتح، آیه14.

[35]. سوره بقره، آیه196.


بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۱۹ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

بعد از مدت ها بلخره از خودم یه لحظه خارج شدم و سپرده شدم به الله یعنی شما نگاه کنی همش خودیت میبینی در ما اصلا آمریکایی هارو ببینی همش جلوی دوربین و حتی توی خلوت انگار مردم زل زدن تو چهره شون و فیلمشون رو دارن میبینن خوب اون ها هم مراقبند ولی بدیش اینه که همش توی خودمون باشیم تا حدی که خدارو فراموش کنیم ولی اگر خدا رو در نظر داریم اینطوری نیست وضع ما متاسفانه وقتی از خودمون خارج میشیم و شیطان مارو ول میکنه که گناهی کنیم حق کشی ای کنیم بعد نفسمون براش مهم نیست که مردم چی درموردش فکر کنن و عکس العملش چی باشه ولی در خارج نگاه کنید مردمشون انگار زل زدن به رفتارشون خوب اینا شیطانی است اگر برای خدا کار نکنیم یعنی صداشون رو طوری میکنن که انگار دارن فیلم بازی میکنن حالا زنان که شاید باید اینطوری باشن ولی مهم اینه که در محظر خدا باشیم نه هرلحظه فکر کنیم جاسوس و مردم و اینا حالا هرچی هم بخوان فکر کنن میگی چیکارش کنم یعنی میگم منم همینطوری خارجی هستم بیشتر ولی یه امروز صبح دیدم یه 5 دقیقه ای مونده تا اذان صبح گفتیم یه نماز شبی هم بخونیم سه کعت باشه که دورکعت شفع و یک رکعت وتر بعد ما توی رکعت آخر داشتیم ذکر یونسیه میگفتیم که بعدش چند تا لا اله الا الله هم گفتم و یادمه آخرین بار که این ارتباط الهی وصل شد کوچک  و نوجوان بودم و زبان حالم موقع ذکر لا اله الا الله این بود که هیچ چیز زنده نیست جز خدا هیچ چیز مهم نیست و فقط خدا هست در این عالم تا اینکه از خودم خارج شدم و حس کردم سیمم وصل شده خوب این زبان حال یه وجه شه چون تو ذکر یا حی یا قیوم هم میگیم خدا زنده است و منم خعلی حال کردم و متوجه خدا شدم که آقا اصلا چیزی مهم زنده و وجود نداره جز خدا درصورتیکه در حالت عادی مشرکم و خدارو نمیبینم اصلا و مثل قدیم مدیم حال روحانی و ارتباط رحمانی که خدا در وجودم باشه نبود خعلی وقته هم نبود و خدارو گم کرده بودم گویی نیست حالا طوری پیدا کردم که انگار فقط او هست و دیگران نیستند ببنید چقدر حال خوبیه حالا نمیدونم چه کسانی دعام کردن که اینطوری حال خوب الهی پیدا کردم!

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۳۸ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۳۴ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۰۰ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۱ نظر

منزلت اشک!

بسمه‌تعالی

سخنرانی حضرت آیت‌الله حائری شیرازی – موضوع بحث: منزلت اشک

مورخ: ۲۶/۰۷/۹۳  مکان: مسجد و آرامگاه نور (شیراز)

موضوع بحث خود را به‌تناسب ایام محرم روی گریه قرار می‌دهیم. گریه چیست؟ اثرش، جایگاه و راهکارش چیست؟ چگونه می‌شود که گریه خشک می‌شود؟ چگونه می‌شود [که] گریه فراوان می‌شود؟ گریه مثل باران است، به اذن الله می‌بارد و همان خواصی که باران دارد گریه هم دارا می‌باشد. چطور زمین مرده به‌وسیله باران زنده می‌شود به‌طوری‌که زمینی که هیچ هنری نداشته هم هنری پیدا می‌کند، هم برای جانوران، هم برای گیاهان و هم برای درختان مفید می‌شود. خدا باران را هم دلیلی برای رضایت خودش قرار داده: «استغفروا ربکم ثم توبوا الیه یرسل السماء علیکم مدراراً»[۱]. اول اشکالات خود را برطرف کنید بعد به‌سوی او (خدا) بیایید اگر چنین کنید آسمان برایتان مدرار می‌فرستد (یرسل السماء علیکم مدراراً). مدرار به فارسی به معنی ریزش پی در پی و در عربی و در گذشته به‌ عنوان حقوق ماه به ماه که آن هم به نوعی پی در پی است تلقی می‌شد. مدرار بودن یعنی ریزش‌های مناسب حال. ریزش می‌کند، بعد قطع می‌شود تا فرصت پیدا کند آب به اعماق زمین برود. دوباره بیاید نوعی ببارد که آب‌های زیرزمینی بالا بیاید، نوعی ببارد که این گیاه که یک‌بار آب‌خورده دوباره تشنه شده باشد و آب بخورد. بر اساس همین مدرار، بسیاری از کشت‌ها را بدون آبیاری با آب باران محصول می‌گیرند. بارانِ به‌موقع و به‌اندازه.

اشک هم همین‌طور عمل می‌کند. چطور گاهی خشک‌سالی می‌شود، باران قطع می‌شود، خشک‌چشمی هم پیش می‌آید، به هم تناسب دارد. گاهی انسان خودش را مقصر نمی‌داند اشکش خشک می‌شود. گاهی انسان در خدمات خود خیره می‌شود. یکی از راه‌های شیطان همین است «و زین لهم الشیطان اعمالهم». از انسان در زندگی کارهای خوبی صادر می‌شود، گاهی وقت‌ها پیش می‌آید که انسان خود را نگاه کرده، فقط خوبی‌های خود را می‌بیند اینجا شیطان کارکرده، پرونده را دست‌کاری کرده، خوبی‌ها را آورده رو و بدی‌ها را لابلا پنهان کرده. کار شیطان اینجاست. اسلایدی از خدمات انسان می‌گیرد این را مرتب پیش چشم انسان قرار می‌دهد نتیجۀ آن قلب انسان سخت می‌شود. مورد دیگر آن این است که گاهی انسان برادر دینی را رنجانده و جبران نکرده، وقتی این دل گرفت دل انسان هم می‌گیرد و دل امام زمان (عج) هم می‌گیرد.

گریه خیلی سازنده است. مخصوصاً گریه در دعای ندبه غوغا می‌کند. این گریه جواب اینترنت، ماهواره و همۀ این‌ها را می‌دهد. چرا؟ به خاطر اینکه دستگاه اشک را برای تطهیر انسان ساختند. خدا خالق اشک است و این فوق‌العادگی انسان است. نمی‌گویم اشک در حیوانات نیست اما این انسان است که اشک تابع نیتش است. وقتی‌که اشک برای استغفار است مقام منیعی پیدا می‌کند، اشک می‌شود جزء مطهرات و اگر از روی محبت باشد می‌شود سرمایه‌گذاری در محبت. یعنی چه؟ اشک از محبت نشأت می‌گیرد و دوباره به محبت می‌ریزد. همان‌طوری که در ورزش نیروی خود را خرج می‌کنی نیروی قوی‌تری به تو می‌دهد. اشک هم همین‌طور است. اشک غصه، اشک نیست. اشک بر دنیاست. اگر اشک بر حسرت عقب‌ماندگی از دوستان اخروی باشد این اشک سازنده است. چرا حسین بن علی (ع) می‌گوید: انا القتیل العبرات، یعنی برای اینکه اشک جاری بشود بهترینش یاد حسین بن علی (ع) است، این یاد اشک‌آور است.

اشک در عزای حسین (ع) برای ما یک سرمایه‌ای می‌شود. اشک‌های شما نمی‌رود. آن‌ها را جمع می‌کنند برای شب اول قبر. مفید است. به درد ما می‌خورد. هیچ‌چیز مثل اشک به انسان آرامش نمی‌دهد. اشک فاصله انسان را با خدا کم می‌کند، فاصله را با اهل‌بیت کم می‌کند بخصوص برای سید الشهداء (ع) این اشک اشک دیگری است و ارزش دیگری دارد این اشک پاک‌کننده است.

اشتباه هست که ما با سلام شروع کنیم، سلام ما قبول نیست باید از لعن شروع کنیم، لعن زیرساخت سلام است، لعن در را باز می‌کند، لعن اذن دخول می‌دهد. اشک دخول است، انسان تا در باز نشده چگونه به صاحب‌خانه سلام می‌کند. در را با لعن باز می‌کنند. لعن و تبری به‌اندازۀ زمین برای غرس درخت ضروری است کسی که درخت ولایتش می‌خواهد یک صحرا را سایه اندازد، طبیعتاً یک صحرا برائت لازم است. برائت باغچه است، ولایت درخت است. اول زمین را آماده می‌کنند بعد درخت می‌کارند، باید اول لعن گفت بعد سلام، اللهم العن اول ظالم ظلمه حق محمد و آل محمد و … السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و … والسلام.

پیاده‌سازی سخنرانی: کانون فرهنگی نور – هیئت فاطمیون (شیراز)


[۱] – سوره مبارکه هود/ آیه ۵۲

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۰ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر


بازگشت به صفحه کامل

تفسیر سوره فتح جلسه 08 (1395/03/11)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَی وَ کَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَ أَهْلَهَا وَ کَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیماً (۲۶) لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُوسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ لاَ تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذلِکَ فَتْحاً قَرِیباً (۲۷) هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً (۲۸)﴾

منع مشرکین مکه از حج و عمره مسلمانان و بشارت الهی بر پیروزی آنان
این سوره مبارکه «فتح» که در مدینه نازل شد، در فضایی بود که مشرکین بر علیه اسلام و مسلمان‌ها تلاش و کوشش فراوانی کردند و مانع حضور مسلمان‌ها در مراسم حج و عمره شدند، راه مسلمین را از ورود به سرزمین وحی صدّ کردند، آنها را منصرف کردند و جلوی آنها را گرفتند. در چنین فضایی ذات اقدس الهی به رسول خود(صلی الله علیه و آله و سلم) در عالَم رؤیا بشارت داد که شما وارد مکه می‌شوید، خطری شما را تهدید نمی‌کند، در کمال امنیت هستید، برخی‌ها سَرها را حَلق می‌کنند و می‌تراشند، برخی‌ها موی سر را کوتاه می‌کنند، پیروزمندانه وارد مکه می‌شوید و برمی‌گردید و همچنین یک فتح قریبی هم نصیب شما خواهد شد. اینها را ذات اقدس الهی در عالَم رؤیا به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اعلام کرد و آن حضرت هم رؤیای خود را برای مؤمنین گفت. وجود مبارک آن حضرت با عدّه‌ای از مؤمنین به قصد عمره مفرده از مدینه حرکت کردند و آمدند تا «حُدیبیه» که بخشی از این سرزمین «حُدیبیه» جزء أرض مکه است و محدوده حَرم است که کفّار جلوی اینها را گرفتند که در آیه قبل؛ یعنی آیه 25، وضع کفار روشن شد که ﴿هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَن یَبْلُغَ مَحِلَّهُ﴾؛ هم جلوی شما را گرفتند و هم جلوی قربانی‌های شما را گرفتند و تهدید الهی هم این بود که ﴿لَوْلاَ رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَؤُوهُمْ﴾ و ما اجازه ورود می‌دادیم، شما کشتاری در مکه به راه می‌انداختید!

عناصر محوری منشأ «صدّ عن سبیل الله» توسط مشرکین
بعد فرمود منشأ «صدّ عن سبیل الله» سه عنصر است که دامنگیر آنها شد: یکی اینکه خود اینها این کار را کردند و با دست خودشان این کار را کردند، کار الهی نیست، به نام دین نیست، دین این کار را نکرده، صاحب بیت این کار را نکرده، «ربّ الکعبه» این کار را نکرده، بلکه خود اینها کردند و این کار اینها هم یک تعصّب است، نه جهاد و نه دفاع، بلکه تعصّب بیجاست و سنخ تعصّب اینها هم تعصّب جاهلی است. پس خود اینها جعل کردند، از روی تعصّب جعل کردند، تعصّب اینها هم جاهلی است. این سه عنصر محوریِ کار مردم مکه است که «صدّ عن سبیل الله» کردند، ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ﴾. پس «جاعل» خود کفار هستند، «مجعول» تعصّب است، سنخ تعصّب هم تعصّب جاهلی است، ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ﴾. اینها کسانی هستند که در مسائل گمان ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾،[1] در مسئله حَکَم و حاکم، حکومت آنها سنخ جاهلی است ﴿أَ فَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾.[2] بنابراین سیاست اینها جاهلی است، حمیّت اینها جاهلی است و وفای به عهد اینها هم جاهلی است. این سه عنصر زشت باعث شد که اینها «صدّ عن سبیل الله» کردند.

عناصر محوری جلب رحمت و معرفت الهی در مؤمنان همراه پیامبر
در قبال مشرکان، مسلمان‌ها و مؤمنینی هستند که در خدمت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، عناصر محوری فراوانی هست که نشانه رحمت و معرفت و حقیقت و عنایت الهی در آن وجود دارد. اوّلاً «الله» این کارها را به عهده دارد، یک؛ ثانیاً از مخزن غیب نازل کرده است، یک کار زمینی نیست، کار آسمانی است، دو؛ ثالثاً آنچه را که نازل کرده است حمیّت و تعصّب و امثال آن نیست، بلکه سکینت نازل کرده است، این سه. پس مبدأ فاعلی «الله» است، در قبال مبدأ فاعلی آنها که کافر هستند. کار خدا از سنخ انزال است و کار آنها از سنخ جعل است. آنها حمیّت، جعل کردند و تفاهم کردند و خدا سکینت نازل کرده است. ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾، یک؛ ﴿فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ﴾، حمیّت جعل کردند، دو؛ ﴿حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ﴾، این سه. این سه عنصر زشت در کار کسانی است که ﴿یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ﴾.[3] اما در قبال، ذات اقدس الهی چیزی را که به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و مؤمنین(رضوان الله علیهم) داده است فرمود خدا داد، یک؛ آن هم از سنخ «جعل» نیست از سنخ «إنزال» است که معلوم بشود از مخزن غیب نازل کرده است، این دو؛ آنچه را که نازل کرده است تعصّب نیست، سکینت و طمأنینه و وقار است، این سه. تنها این سه عنصر نیست، بلکه ﴿وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَی﴾؛ این صفت تقوا و حقیقت تقوا را لازمه اینها قرار داد، برای اینکه اینها ﴿کَانُوا أَحَقَّ بِهَا﴾؛ گرچه همه نعمت‌های الهی رایگان است، ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾،[4] در دعاها هم عرض می‌کنیم: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک‏»،[5] ولی عمل صالحِ مستمرّ بندگان هم بی‌اثر نیست. ﴿وَ کَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَ أَهْلَهَا﴾، این «کان» مفید استمرار است.

بشارت الهی بر پیروزی، آرامش‎بخش مسلمانان در تحمل سختی بازگشت
 فرمود اینها مستحق این کار بودند، اَهلیت این کار را داشتند، ذات اقدس الهی نیز اینها را آزمود و دید که هم شایسته الزام ﴿کَلِمَةَ التَّقْوَی﴾ هستند و هم شایسته انزال سکینه «فی قلوبهم» هستند؛ لذا در کمال آرامش با اینکه راه‌های فراوانی را طی کردند، از مدینه تا مکه با شتر و گوسفند قربانی، آنها گفتند ما اجازه نمی‌دهیم شما باید برگردید و اینها هم در کمال طمأنینه و با سکوت برگشتند و دیگر جنگی نکردند؛ این خیلی سخت است، تحمّل می‌خواهد! اینها از راه دور آمدند و از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدند که فرمود خدا به من وعده داد که ما در کمال امنیت وارد مکه می‌شویم، بعضی‌ها سَرها را حلق می‌کنند و می‌تراشند، بعضی‌ها موی سر را کوتاه می‌کنند، هیچ آسیبی به ما نمی‌رسد.

حیرت مسلمانان از چگونگی رفع موانع انجام عمره در سال آینده
 اینها ماندند که این رؤیا به چه صورت محقق می‌شود؟! آن­گاه آیه بعد نازل شد که رؤیا حق است و در موطِن خود هم اجرا خواهد شد، زیرا نگفتیم امسال که سال ششم است واقع می­شود! گفتیم خدا این توفیق را به شما می‌دهد و یک فتح قریبی در امسال است، برای اینکه آینده در «عمرة القضاء» همین حرف‌ها را انجام می‌دهید، وارد مکه می‌شوید، عمره انجام می‌دهید در حالی که امنیت هست، ﴿مُحَلِّقِینَ﴾ هم هست، ﴿مُقَصِّرِینَ﴾ هم هست، همه این نعمت‌ها فراوان است.

تقابل معرفتی جاهلی با توحیدی زمینه تصمیم مشرکان و برکات مؤمنان
﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ﴾، برای اینکه معرفت و گمان اینها نسبت به «الله»، ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾ است، حکم اینها و حکومت اینها و حَکَمیّت اینها و داوری اینها هم ﴿أَ فَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾ است. اینها بر فرض اگر سخنی عالمانه داشته باشند، فکری جاهلانه دارند. اگر شعارشان عدل باشد، شعورشان بر محور ظلم و جور و قتل حرکت می‌کند. ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾، یک؛ ﴿فِی قُلوبِهِمُ﴾، در دل‌هایشان حمیّت قرار دادند، دو؛ ﴿حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ﴾، سه.
در قبال این عناصر سه‌گانه منحوس، ذات اقدس الهی به مؤمنین این برکات فراوان را داد ﴿فَأَنزَلَ اللَّهُ﴾ که از سنخ انزال است نه از سنخ جعل. کار، کار الهی است نه کار مردمی. سکینت را نازل کرده است در دل‌ها، نه حمیّت و تعصّب باطل را. ﴿فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ﴾ و به برکت آن حضرت ﴿عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَی﴾، مثل کلمه توحید؛ این اصل و عنصر را لازم اینها قرار داد؛ یعنی توفیقی داد که اینها کاملاً با تقوا ملازم باشند، چرا؟ برای اینکه ﴿وَ کَانُوا أَحَقَّ بِهَا﴾؛ مستحِقّ این کلمه توحید بودند. ﴿وَ أَهْلَهَا﴾؛ یعنی «کانوا اَهلها»؛ اهلیت داشتند سالیان متمادی آزمون خوبی دادند؛ چه در جنگ و چه در صلح، چه در غنا و چه در فقر، در حالات گوناگون پیرو حضرت بودند.

اعطای فیضِ الهی بر افراد بر اساس تقوای ابتدایی آنان
پرسش: الزام به کلمه «تقوا» تکوینی است یا تشریعی؟
پاسخ: آن‎که خدای سبحان داد، تشریع بود که به همه داد. آن گرایش‌ها، آن اشتیاق‌ها، آن تثبیت قدم‌ها، آن موقعیت‌شناسی‌ها، اینها فیض الهی است که ذات اقدس الهی به افراد مستحق عطا می‌کند که اینها یک تقوای پاداشی است بعد از آن تقوای ابتدایی. اینها باید تقوا داشته باشند، چون تلاش و کوشش کردند و سالیان متمادی باتقوا بودند؛ اما ذات اقدس الهی این حقیقت را لازمه اینها قرار داد و توفیقی عطا کرد که اینها احساس دشواری نکنند، احساس ترس نکنند، احساس فقر و تهیدستی نکنند و در کمال آرامش و طمأنینه این را داشته باشند.
پرسش: ... نسبت به سکینه، اینها أحق و أهل نبودند، چون أهلیت اختصاص به کلمه تقوا دارد!
پاسخ: چون أهلیت دارند و برهان هم اقامه کرد، با «کان» فرمود، چون سالیان متمادی استحقاق این را داشتند، سالیان متمادی أهلیت آن را داشتند، خدا مستحَقّ اینها را به مستحِقّین داده است، کلمه تقوا را لازم کرد و وقتی لازم اینها شد، انسان دیگر هراسی ندارد، احساس امنیت می‌کند، چون دل وقتی به عنایتِ «مقلّب القلوب» محفِل وقار و آرامش و طمأنینه شد، دیگر ترسی ندارد ﴿وَ کَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیماً﴾.

تاکید خدای سبحان بر وفای عهدِ در رؤیا و تحقق فتح قریب مقدمه آن
می‌ماند مسئله رؤیا، رؤیایی که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دید و آن را برای خیلی‌ها نقل کرده است، آنها منتظر بودند که این رؤیا واقع بشود، آیه نازل شد که این رؤیا حق است، ما که نگفتیم سال ششم، بلکه گفتیم وارد می‌شود و وارد هم خواهید شد. ما قبل از آن، یک فتح قریبی را که مقدّمه تحقّق رؤیا است نصیب شما می‎کنیم، بعد هم سال آینده همین صحنه تکرار می‌شود و به عنوان «عمرة القضاء» وارد می‌شوید که امنیت هست، حَلق هست، تقصیر هست، جنگ و نزاعی هم در کار نیست. ﴿لَقَدْ﴾ با «لام قَسَم» فرمود: ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ﴾. صِدق در قبال کذب، برای گزارش است. خبر یا صادق است یا کاذب؛ اما انشاء به نام وعده، اینها صدق و کذب برنمی‌دارد. در جریان رؤیا که یک وعده است، انسان چیزی را می‌بیند و خواب اگر واقعیّت نداشته باشد ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾[6] است و اگر واقعیت داشته باشد ثواب است، خطا نیست؛ مثل اینکه انسان چیزی را که می‌بیند گاهی در اثر آن توهّمات، چیزی در جلوی چشمش خطور می‌کند، این خطای دید است. یک وقت است که نه، چیزی را واقعاً می‌بیند و درست هم هست و خطا نیست، این ثواب است، ثواب و خطا مقابل هم‌اند.
اینجا صدق و کذب نیست، چون گزارش نیست؛ ولی اگر همین شخص آنچه را که دید گزارش بدهد، این می‌شود خبر و وقتی خبر شد، خبر یا صادق است یا کاذب. در جریان رؤیت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) گزارشی که پیغمبر داد به چه حالت بود؟ او هر چه را که در عالَم رؤیا دید گزارش داد، پس آنجا این گزارش او «حقٌّ و صدقٌ لا رَیبَ فیه»؛ اما در جریان آیه فرمود خدا صادقانه نسبت به این رؤیا با او در ارتباط بود. صِدقِ وعد؛ یعنی این وعده را ما وفا می‌کنیم، این وعده را اِنجاز می‌کنیم. در سوره مبارکه «احزاب» که بحث آن گذشت، آیه 23 این است: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً﴾. اصحاب حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) هم هر کدام که می‎رفتند و شهید می‎شدند، نوبت دیگری که می‌شد این آیه را می‌خواندند: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ﴾؛ عدّه‌ای رفتند وظیفه‌شان را انجام دادند و ما منتظریم نوبت ما بشود، اجازه به ما بدهند ما برویم. این شهدا این جمله و این آیه را می‌خواندند، هر کدام که نوبت او می‎شد، این را می‌خواند: ﴿صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ﴾.
 پس معلوم می‌شود وفای به عهد را هم می‌گویند صِدق. ذات اقدس الهی فرمود آنچه را که ما گفتیم این رؤیا واقع می‌شود و وفا هم خواهیم کرد ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ﴾؛ یعنی یقیناً شما وارد سرزمین مکه خواهید شد و در کمال امنیت، عبادت خودتان را خواهید کرد، ﴿مُحَلِّقِینَ﴾ و ﴿مُقَصِّرِینَ﴾ هست، ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ﴾ که چه؟ که ﴿لَتَدْخُلُنَّ﴾، با «لام قَسَم» و «نون تأکید ثقیله» تثبیت کرده است که ﴿تَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ﴾؛ وارد مسجد الحرام بشوید؛ یعنی وارد سرزمین وحی بشوید، وارد مکه بشوید؛ البته وارد مسجدالحرام شدن وعده الهی است و عمده آن است که انسان وارد مسجد الحرام بشود و طواف کند. فرمود یقیناً وارد مسجد الحرام می‌شوید، البته ﴿إِن شَاءَ اللَّهُ﴾! در حال امنیت است، جنگی نیست، برخی‌ها حَلق رأس می‌کنند و سَر می‌تراشند، برخی‌ها مو کوتاه می‌کنند یا ناخن کوتاه می‌کنند و هیچ خوف و هراسی هم در این وسط‌ها نیست.
پرسش: ... نمی‎شود به «حجّة الوداع» تعبیر کنیم؟
پاسخ: نه، چون «حجّة الوداع» مربوط به سال دَهم است، این «عمرة القضا» است که سال بعد اتفاق افتاده است.
پرسش: آیا حَلق رأس در عمره لازم است؟
پاسخ: جایز است، این طور نیست که حرام باشد. برای صَروره گفتند باید حَلق بکند الاّ و لابدّ؛ اما اینجا فرمود ﴿مُحَلِّقِینَ﴾ و ﴿مُقَصِّرِینَ﴾؛ یا تقصیر یا حَلق. این طور نیست که عیب داشته باشد.

تبیین تحقق دو فتح قریب قبل از فتح مکه
﴿لاَ تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذلِکَ فَتْحاً قَرِیباً﴾؛ آینده که «عمرة القضا» است همه این شرایط برای شما فراهم و محقَّق می‌شود، امسال که جریان «صلح حُدیبیه»[7] بود، خودش فتح قریب است و شما زمینه آن را فراهم کردید و صلح‌نامه امضا کردید، آنها هم براساس این تفاهم موافقت کردند که شما سال بعد وارد سرزمین مکه بشوید بدون جنگ و خونریزی. پس این فتح، فتح قریب است، آن فتح بعدی هم زمینه برای «حجّة الوداع» است و فتح مطلق است و امثال آن.
دو تا فتح قریب در سوره مبارکه «فتح» به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بشارت داده شد: یکی آیه هجده است که ذیل همان آیه رضوان است: ﴿لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ﴾؛[8] این بیعت ﴿تَحْتَ الشَّجَرَةِ﴾، هم بیعت ﴿تَحْتَ الشَّجَرَةِ﴾ معروف شد و هم بیعت رضوان، برای اینکه فرمود: ﴿رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾[9] و اینجا دارد: ﴿رَضِیَ اللَّهُ عَنْ﴾، ﴿رَضُوا عَنْهُ﴾ در اینجا نیست. ﴿فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً﴾؛ اصولاً ثواب از «ثوب» است، این «لغتاً» برای هر پاداشی و هر کیفری هست، اختصاصی به پاداش ندارد؛ هر پاداشی را و هر کیفری را، هر نشاطی را و هر اندوهی را می‌گویند ثواب، چون ثواب از «ثوب» است و پارچه ندوخته را می‌گویند «ثوب» و دوخته هم قمیص است. این «ثوب» را که انسان در بَرمی‌کند؛ یا ثوبِ نرم است که بدن را حفظ می‌کند، یا خشن و زِبر است که بدن را می‌رنجاند. درباره کفار هم فرمود که اینها مَثوبتی دارند؛ این مَثوبت همان ثواب است و ثواب کفار، جهنّم است و ثواب مؤمنین، بهشت است. آن صَواب با «صاد» است که به معنی درستی است در مقابل خطا است، وگرنه این ثواب با «ث» مثلثه که به معنای «ثوب» است در هر دو گروه به کار می‌رود، ولی اینجا به قرینه اینکه برای ایمان است ثوابِ بهشتی‌هاست. ﴿فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً﴾؛ این فتح قریب همان جریان فتح خیبر است که فرمود شما که «تحت الشّجره» بیعت رضوان را ادراک کرده‌اید، وقتی وارد مدینه شدید جریان فتح خیبر نصیب شما می‌شود که می‌شود فتح قریب؛ البته خود «صلح حُدیبیه» نسبت به «عمرة القضا» که سال بعد است، یک فتح قریب خواهد بود. «فتحصّل أنّ هاهنا فَتحَینِ قَریبَین»: یکی فتح خیبر است که بعد از بیعت رضوان به مدینه برگشتند و فتح خیبر نصیبشان شد، یکی «عمرة القضا» است و خود «صلح حُدیبیه» فتح قریب است نسبت به «عمرة القضا»یی که سال بعد انجام می‌گیرد، ﴿فَجَعَلَ مِن دُونِ ذلِکَ فَتْحاً قَرِیباً﴾. بنابراین آنچه را که باعث «صدّ عن سبیل الله» است، همین تعصّب جاهلی است.

آزاد بودن کعبه از قید ملکیت و تقوا شرط خادم بودن آن
در قرآن فرمود این کعبه، نه نظیر خانه شخصی افراد است و نه نظیر آثار باستانی و میراث فرهنگی است که کشوری بگوید این متعلّق به ما می‎باشد. اَهرام مصر را مردم مصر می‌توانند بگویند متعلّق به ماست، در سرزمین ماست، اَجداد و نیاکان ما این را ساختند؛ اما جریان کعبه در مکه این طور نیست، کعبه جزء آثار باستانی نیست که برای یک سرزمین باشد! میراث فرهنگی نیست که برای سرزمینی باشد! این برای اَحدی نیست، آل سعود و دیگران یکسان می‌توانند جزء خدّام این بیت باشند و اگر لیاقت نداشتند دیگران باید این کعبه را اداره کنند. در آن سالی که در زمان امام(رضوان الله علیه) آن حادثه تلخ پیش آمد، عدّه‌ای براهینی اقامه کردند که برابر آیات قرآن کریم که دارد اولیای کعبه مردان باتقوا هستند، ثابت شد که آل سعود لیاقت خادم بودن و متولّی بودن و مسئول بودنِ کعبه را ندارد.
در سوره مبارکه «انفال» مشخص کرد که اولیای کعبه مردان الهی‌اند، آیه 34 سوره مبارکه «انفال» این است: ﴿وَ مَا لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللّهُ﴾؛ چگونه می‎شود که خدا اینها را عذاب نکند؟ ﴿وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾؛ اگر بگویند کشور ماست، شهر ماست، این آثار باستانی ماست، میراث فرهنگی ماست، برای خود ماست و ما اجازه نمی‌دهیم، این ملکیت را قرآن نهی کرده که این کعبه و حرم برای شما نیست، در سرزمین شما نیست، بلکه در سرزمین «الله» است و حَرَم الهی است.

تفکر جاهلی آل سعود علّت عدم شایستگی آنان بر تولیت حرمین
فرمود: ﴿وَ مَا کَانُوا أَوْلِیَاءَهُ﴾؛ شما که متولّی نیستید، ولیّ نیستید، مسئول نیستید، این قبله و مَطاف مسلمین است و به شما ارتباطی ندارد ﴿وَ مَا کَانُوا أَوْلِیَاءَهُ﴾. این که اَهرام مصر نیست تا شما بگویید میراث فرهنگی یا آثار باستانی کشور ماست! ﴿إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلاّ الْمُتَّقُونَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ﴾؛ شما اگر هم الآن اسلامی حرف می‌زنید، باز جاهلی فکر می‌کنید و اگر جاهلی فکر می‌کنید ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾ دامنگیر شماست، ﴿أَ فَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾ دامنگیر شماست، ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ﴾ دامنگیر شماست. بر فرض هم توحیدی حرف بزنید، صَنَمی و وَثَنی فکر می‌کنید، مشرکانه فکر می‌کنید. کعبه برای شما نیست، مسجد الحرام متعلّق به شما نیست تا شما بگویید ما اجازه می‌دهیم یا اجازه نمی‌دهیم!

پرهیزکاران جهان اسلام متولیان واقعی حرمین از دیدگاه قرآن
﴿إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلاّ الْمُتَّقُونَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ ٭ وَ مَا کَانَ صَلاَتُهُمْ﴾ ـ وهّابیت همین است! ـ ﴿وَ مَا کَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ الْبَیْتِ إِلاّ مُکَاءً وَ تَصْدِیَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنتُمْ تَکْفُرُونَ﴾.[10]بنابراین اینکه فرمود اینها «صدّ عن سبیل الله» می‌کنند؛ یعنی غاصبانه جلوی حجّاج و معتمر را دارند می‌گیرند. اینها اولیای این نیستند، متولّی نیستند، حق ندارند و اینها نمی‌دانند که جریان کعبه، جریان مکه، جریان مسجد الحرام؛ نظیر این مراکز میراث فرهنگی و آثار باستانی و اینها نیست که در کشورشان باشد و بگویند متعلّق به ماست! ﴿إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلاّ الْمُتَّقُونَ﴾. جوامع اسلامی نیز باید متّقیان آنها، این کعبه و مسجد و حَرَم را کاملاً اداره کنند که الآن اینها غاصبانه دارند به سَر می‌برند؛ لذا فرمود البته عذاب هم دامنگیر اینها خواهد شد.

وعده الهی بر پیروزی اسلام در عصر ظهور و تحقق حکومت الهی
آن‎گاه فرمود این بخش به پایان می‌رسد و امنیت را ما در سال بعد تأمین می‌کنیم، ﴿هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾. در چند جای قرآن، ذات اقدس الهی وعده پیروزی اسلام داده است. به هر حال جهان به حق آفریده شد و باید به حکومت حق ختم بشود و روزی می‌رسد که بشر عاقل می‌شود و چون عاقل شد، استحقاق حکومت الهی را خواهد داشت. این چه معجزه‌ای است که وجود مبارک ولیّ عصر(ارواحنا فداه) می‌کند که در زمان ظهور آن حضرت دستِ بی‌دستی پروردگار بر سرِ مؤمنان و بشریتِ آن روز کشیده می‌شود به برکت حضرت که «فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ کَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُمْ»؛[11] عقل مردم بالا می‌رود، وقتی عقل مردم بالا رفت نه استکبار و صهیونیسم را تحمّل می‌کنند و نه اَذناب و اَقمارشان، مثل آل سعود را تحمّل می‌کنند. وقتی عاقل شدند جز حق و جز پیغمبر و جز اهل بیت، اَحدی را نمی‌پذیرند. آن روز است که ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾.

«و الحمد لله رب العالمین»


[1]. سوره آل عمران، آیه154.

[2]. سوره مائده، آیه50.

[3]. سوره اعراف، آیه45.

[4]. سوره نحل, آیه53.

[5]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏1، ص63.

[6]. سوره یوسف, آیه44.

[7]. صلح حُدَیبیه، پیمان صلحی بود که در سال ششم هجری بین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حدیبیه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که برای به جا آوردن مناسک حج عمره رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) تصمیم گرفت شخصی را به سوی قریش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزیمت فرستاده و شایعه خبر قتل وی، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) مسلمانان را به پیمانی معروف به بیعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتی بین طرفین سرانجام پیمان صلح حدیبیه بسته شد.

[8]. سوره فتح, آیه18.

[9]. سوره مجادله, آیه2.

[10]. سوره انفال, آیه35.

[11] . الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص 25.

بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۰۲ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

یه واقعیتی رو ما پای نوحه گوش دادن رسیدیم که مدد میخواد بازگو کنیم و اون اینکه الان هم حضرت عباس (ع) بی مشک و مشک پاره پاره مونده بله ما حکومت اسلامی داریم ولی ممکنه در دین عقب جلو بشیم ممکنه مومنان خوار باشن و این نهضت حسینی (ع) حتما به سقای کربلا نیازمنده که دستشو بگیره بکشه بالا اون دنیا دیگه بی مشک ماندن و بی مشک بودن یعنی ابتذال ما یعنی دوری از دین و خوب مجالس اهل بیت علیهم السلام هم کمک میکنه که جمع بشیم و لااقل اباالفضل (ع) رو با تمام وجود بخوایم که دستمون رو بگیره که شفاعتمون کنه حالا بخشیش غفلته که جمع نشدیم پای مجالس بخشی اش بدی خودمون هست که سرباز آقا نبودیم بعضی هاشم در حکومت اسلامی اصلا انحراف ها و فساده چه طوری باز کنیم که اباالفضل العباس(ع) الان هم با مشک پاره پاره هست و نتوانسته در ایرانمون آب برسونه و دل هامون رو از معرفت پاک پاک کنه؟ یعنی اصلا شاید نزاشتن هم شاید اصلا توی باغ نیستیم و سرگرم بازیگری در دنیا شدیم هرکس خودش میدونه ولی یه زمانی بوده برای همه ی ما که اباالفضلی بودیم و آقا نگاه ویژه کرده اصلا دل هارو ما خراب کردیم و چسبیدیم به فرعیات و بدون یاوری اباالفضل که نمیشه بله زمانی همه چادری بود ایمان زیاد بود ولی کنترل نشد بکنیم و ضعیف بودیم حکومتی و اجتماعی و سیاسی ولی الان قوی شده دستگاه ها و مردم ضعیف شدن و مردم داری از دست در رفته و گرم مسائل دنیوی شدیم و اون موقع که دل های مومنان شاد و گناه کمتر و اوایل انقلاب بود چسبیدیم به خرافات و وسواسیه شیطانی شدیم و اینا حالا من بحث رو عوض کنم که هنوز راه هست بسیاری از آخوندان هم دارن بیراهه میرن یعنی شما و من اصلا شاید نیاز نباشه درس بخونیم نمیدونم تفکر کنیم حتی آخوندانی و دانشمندان بزرگ دین باید بشینیم همه حرف ها و سخنرانی های مرجع بزرگ شیعه ایت الله جوادی (ره) رو بزاریم و گوش بدیم و برگردیم این انرژی الهی که  ایشان صرف میکنن اگر توجه نکنیم اسرافه و مورد عقاب و شکست میشیم و اصلا فکر الهی هم داشته باشیم و زحمت هم بکشیم فراوان  زحمت های سخت پای دین تا مردم رو جمع کنیم اگر بکشیم وقتی از سخنان ایشان بهره نبریم اصلا گمراهیم و الکی مصرف شدیم لذا نخبگان باید این سخنرانی هایی که چند تاشم من کپی کردم از سایت عزیزشون بشینیم وفت بزاریم و گوش بدیم و توجه کنیم تا هدایت بشیم  و منحرف نشویم بیشتر چون ایشان از همه بیشتر امام شناسی دارن و علم الهی شون از همه ی بزرگان دین بیشتر هست که غفلت نورزیم وگرنه خدا هم بدش میاد اگر توجه نکنیم و هدر بره!

بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۳۳ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۲ نظر

ببین ما تو موقعیت گیر نیافتادیم و خدا امتخانمون نکرده که رفوضه بشیم بعد هم میگیم به خودمون چه آدم خوبی ام و خدا توجه نداره آخه من ظهر غذا خوردم و خوابیدم  و یه خواب نسبتا عجیبی دیدم که فهمیدم هم که در فضاش نیستم و خدا لطف داشته وگرنه منحرف میشدم به طوریکه بازگشت نداره شاید و اون خواب این بود که دو نکته داره این بود که توی فضای با بچه ها و تقریبا هم سن و سالام  چایی بودیم با بچه ها  و بعد آزاد شدیم از پایگاه یا دانشگاهی جایی دیگه طوری بود که میخواستیم یه خونه ای گیر بیاریم بریم یعنی هرکس خونه ای پیدا میکرد جلوتر بود بعد من رفتم یه خونه ای یه گوشه ای پیدا کردم دیدم یه زن هم که بزرگتر از من بود این مکان رو میخواد بره و منم میخواستم برم طوری بود که این زن قوی بود  و منو راه نمیداد و جوان هم بود و مجرد خلاصه ما اصلا به فکر جنسی نبودیم اولش و دنبال پناهگاه و خونه ای بودیم که مثلا بمونیم و هدف خونه بود که برسیم بهش خونه ی بزرگی هم بود و هرکس خونه نداشت عقب بود و من خوشال بودم که پناهگاهی در جایی که بچه ها نیستن و خبر ندارن پیدا کرده ام خلاصه این زن هم قوی بود دختره و رام نمیداد و محل هم بهم نمیزاشت خلاصه به طوریکه اصلا به فکر نبودم که باید با این دختره زنه باشم و بچه های کوچیک هم تو خونه بودن دیگه رفتیم تو خونه و اولشم سخت بود ولی دیگه باهزار بدبختی پناهگاهی مثلا برای شب پیدا کردم خلاصه زنه محل بهم نمیداد و کاری هم بهم نداشتیم تا اینکه دوستان دیگرم فهمیدم که این زن و دختر رو ارتباط بهش زدن مثلا همدیگرو بغل کردن نکته ی اول همینه که ما مجرد ها فساد مساد حالیمون نیست و همه ی زنان رو خوب میدانیم گرچه فکر بدی هم نسبت بهشون نداریم ولی تا این زنه فهمیدم رفته تو بغل مردان فهمیدم تازه فاحشه هست و کاری هم به من نداشت تا خودم بخوام ولی منم کاری به کارش نداشتم نکته ی دوم اینه که تا فهمیدم که رابطه داشته و فاسده میخواستم بهش نزدیک بشم و منم مثلا برم در بغلش میفهمی چطوره یا نه؟ بلخره فکر میکردم من عرضه ندارم و از محبت زن حتی فاحشه بدم نمیومد و این کارا هارو توی خواب و اون فضا بد نمیدونسنم و انگار عقب بودم و ضرر بزرگی کردم که خودم رو نزدیک نکردم و بی عرضه بودم و دلم میخواست باهاش باشم یعنی توی این موقعیت ها قرار بگیریما کلا دین و مین و اینارو میزاریم کنار و خدا رو اصلا ارزش ها ممکنه نابود بشه اگر مثل من ضعیف باشید و باشیم!!! یعنی یه آدم دیگر میشیم حتی با محبت یک زن فاحشه هم که ما توی این فضا ها نبودیم خیالمون از بابت خود راحته که اصلا اینطوری نیست به این سادگی قضیه و ممکنه اصلا شرم و حیا و خدارو هم بزاریم کنار حالااین یه خوابی ما دیدیم ولی واقعیتیه!!!

بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۷ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۴ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

تفسیر سوره فتح جلسه 09 (1395/03/12)

 
 
 
   00:00           
 
 00:00  
 
 
 
 
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿مُحَمَّدٌ(صلی الله علیه و آله و سلم) رَّسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً سِیَماهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً (۲۹)﴾

این بخش، آخرین قسمت سوره مبارکه «فتح» است؛ یک مقدار اگر به طور خلاصه بحث شد، برای اینکه به پایان این سوره در آخر فصل تحصیلی برسیم که ـ إنشاءالله ـ در موقع کتابت ممکن است آن مقداری که به طور اجمال بیان شده، به طور تفصیل نوشته بشود.

علّت آوردن نام پیامبر در آیه با توجه به منادا واقع نشدن آن
در بخش پایانی چون بردنِ نام مبارک حضرت ضروری به نظر میرسید، نام مبارک حضرت را بردند؛ گاهی ممکن است به عنوان «رسول» و گاهی به عنوان «نبیّ» و مانند آن گفته بشود و چون قرائن و شواهد برای تعیین اقامه شده است نیازی به تصریح نیست. گاهی ضرورت اقتضا میکند که نام مبارک حضرت «بالصّراحه» گفته شود. قبلاً هم طبق روایتی که از بعضی از ائمه(علیهم السلام) نقل شده است، عظمت و شکوه وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن تبیین شد.[1] آن امام هُمام فرمود خدای سبحان از سایر انبیا که نام میبرد به اسم نام میبرد و آنها را به اسم مورد ندا قرار میدهد؛ ﴿یَا إِبْرَاهِیمَ﴾،[2] ﴿یَا نُوحُ﴾،[3] ﴿یَا مُوسَی﴾،[4] ﴿یَا عِیسَی﴾؛[5] اما درباره حضرت سخن از ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ﴾،[6] ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ﴾،[7] ﴿یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ﴾؛[8] ﴿یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ﴾[9] و مانند اینهاست و اگر نام مبارک حضرت را میبَرد، مورد ندا و خطاب نیست در صورتی که مبتدا برای خبر و مانند آن باشد، مثل اینکه ﴿مَا کَانَ﴾ حضرت ﴿أَبَا أَحَدٍ﴾[10] الا کذا، یا در همین جا به عنوان مبتدا قرار گرفت و بر طبق روایتی که از وجود مبارک امام(سلام الله علیه) وارد شد، منادا قرار نگرفت.

بیان اوصاف مبسوط پیامبر اسلام و یاران او در تورات و انجیل
پیغمبر را ذات اقدس الهی در کتابهای آسمانی پیشین به عنوان «بشارت» یاد کرد که وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) گفت: ﴿مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ یَأْتِی﴾[11] کذا و کذا. این تبشیر در زبان انبیای قبلی بود؛ اما وصف آن حضرت و وصف همراهان آن حضرت به صورت مبسوط، هم در تورات آمده و هم در انجیل. اوصافی که برای آن حضرت و همراهان آن حضرت ذکر شده است، بخشی مربوط به احکام اعتقادی، فقهی، اخلاقی و تزکیه است، بخشی هم مربوط به مسائل سیاسی و مبارزاتی است. در سوره مبارکه «اعراف» از وجود مبارک حضرت در تورات و انجیل به این امور یاد شده است؛ آیه 157 سوره مبارکه «اعراف» این است: ﴿الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّورَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ﴾، به صورت مشترک؛ چه در تورات و چه در انجیل، نام مبارک حضرت با این اوصاف و خصوصیات آمده است، ﴿الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّورَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ﴾.

دو احتمال و ادله آن در نحوه ذکر دو وصف پیامبر در تورات و انجیل
اصرار بر اینکه این دو عنوان را کنار هم ذکر میکنیم برای آن است که به نظر سیدنا الاستاد[12] و برخی از مفسّران، این تعبیر بخش پایانی سوره «فتح» دارد که: ﴿ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ﴾، نه ﴿ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ﴾ مربوط به ﴿تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً﴾ باشد، ﴿وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ﴾ این طور نیست، گرچه آن هم محتمل است و برخی از بزرگان هم آن راه را رفتند؛[13] اما از قرینه سوره مبارکه «اعراف» بر میآید، اینکه در آیه محل بحثِ پایانی سوره «فتح» آمده است: ﴿ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ﴾ کذا، این محتمل است که این مَثَل در هر دو کتاب به این صورت ذکر شده باشد. اما آن بزرگانی که احتمال دادند آنچه را که ﴿تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً﴾ مربوط به مَثَل آن در تورات باشد؛ اما مَثل اینها در انجیل ﴿کَزَرْعٍ أَخْرَجَ﴾ است، آن تکرار کلمه «مَثَل» است؛ اگر این دو مَثَل در دو کتاب بر دو نحوه نبود، میفرمود: «ذلک مثلهم فی التوارة و الانجیل کزرع»! تکرار کلمه «مَثَل» نشان میدهد که این دو مسئله هست برای دو کتاب؛ اما آنچه در سوره مبارکه «اعراف» آمده، تبیین اوضاع پیغمبر و همراهان اوست به طور یکسان در این دو کتاب، ﴿الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّورَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ﴾ و دیگر «مکتوبا فی التوراة و مکتوبا فی الانجیل» نیست، بلکه ﴿مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّورَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ﴾ که ﴿یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾. بنابراین این احتمال که ﴿ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ﴾ جدای از ﴿مَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ﴾ باشد بعید نیست، گرچه سیدنا الاستاد این را به عنوان احتمال دوم ذکر کردند.

رهاسازی امت از آداب و سنن جاهلی یا استعماری از وظایف پیامبر
به هر تقدیر آنچه درباره حضرت هست یکی اصل تبشیر است که ﴿مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی﴾ کذا، یکی بیان احکام اعتقادی و اخلاقی و تربیتی و حقوقیِ اینهاست که در آیه 157 سوره «اعراف» است که خدای سبحان حضرت و مؤمنانِ به حضرت را در تورات و در انجیل به این وصف ستود و معرّفی کرد: ﴿یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّورَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ﴾ که ﴿یَأْمُرُهُم﴾؛ حضرت پیروان خود را امر به معروف میکند ﴿وَ یَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ﴾؛ این زنجیری که در دست و پای اینهاست حضرت باز میکند. حالا آداب و سُنن جاهلی است که به عنوان زنجیر هست یا استعمار و استثمار و استکبار و استحمار بیگانههاست که زنجیر سیاسی و اخلاقی است که در دست و پای اینهاست؟ به هر تقدیر فرمود آن إصر، آن زنجیر و آن غُلی که در گردن و همچنین در پای اینهاست، إصری که در اعضا و جوارح اینها دست و پای اینها را بَست و آن غُلهایی که در گردن اینهاست را برمیدارد. اگر استثمار است، اگر استعمار است، اگر استعباد است، اگر استحمار است، همه این عناوین رَذل چهارگانه، یا زنجیری است در دست و پا، یا غُلی است در گردن؛ کار پیغمبر این است که هم این إصر را برمیدارد و هم آن غُل را. گاهی هم ممکن است برخی از آداب و سُنن جاهلی دست و پا گیر باشد، قیود و توهّم دست و پا گیر باشد، همین اعتقاد به صبر و جخد، همین اعتقاد به شانس، اینها یک زنجیرهای وَهمی و خیالی دست و پا گیر است. کسی میخواهد سفر برود صبری بیاید، صبر یک برکت است، عطسه یک برکت است؛ لذا شایسته است به کسی که عطسه میکند به او بگویند: «یَرْحَمُکَ اللَّهُ»،[14] او هم بگوید: «یَغْفِرُ اللَّهُ لَک‏»، این یک برکت و نشانه سلامت است، این نحس نیست! اعتقاد به صَبر و جَخد، اعتقاد به شانس، اعتقاد به فالگیری، اعتقاد به کفبینی، اینها یک سلسله زنجیرهای آداب و سُنن باطلی است که دست و پاگیر است. دین بر اساس حق و عقل و عدل، این زنجیرهای دست و پاگیر را که آداب و سُنن باطل است از اینها گرفته، نحس دانستن دختر را، فرق گذاشتن بین دختر و پسر، اینها هم جزء نحسهای جاهلی بود. یک سلسله سُنن بود که إصر و زنجیر دست و پاگیر بود، غُل و زنجیر گردنگیر بود، اینها را برداشت.
پس اگر آن عناوین چهارگانه سیاسی باشد، إصر است و غُل. این آداب و سُنن جاهلی باشد، فرق بین زن و مرد باشد، فرق بین عطسه یکی و دو تا باشد، فرق بین شانس خوب و شانس بد و امثال آن باشد، اینها را هم برداشت ﴿یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ﴾.

بیان شرایط رستگاری همراهان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)
بعد در پایان فرمود کسی که ﴿فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ﴾، یک؛ ﴿وَ عَزَّرُوهُ﴾، او را توقیر کردند و وقار او را حفظ کردند، دو؛ و یاری کردند ﴿وَ نَصَرُوهُ﴾، سه؛ ﴿وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾؛ پیرو کتاب او و مکتب او و قرآن او بودند، چهار؛ ﴿أُوْلئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾. این معنا به ضمیمه آنچه در بخش کنونی از پایان سوره مبارکه «فتح» آمده که مسئله مبارزات سیاسی است، جهاد است، طرد دشمن هست، نفوذناپذیری هست، اینها را در این بخش پایانی سوره مبارکه «فتح» ذکر کرده است، ضرورت اقتضا میکرد که نام مبارک حضرت را ببرد.

 شدت بر کفار و رحم بر مؤمنان، وصف پیامبر و یاران او
مطلب دیگر این است که آیا این ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾، مخصوص همراهان حضرت است، یا شامل خود حضرت هم میشود؟ از آن مَثَل برمیآید که این مُمَثَّل اختصاصی به همراهان حضرت ندارد، خود حضرت و همراهان او اینها ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ هستند، ﴿رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾ هستند، ﴿تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً﴾ هستند، ﴿یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ﴾ هستند و مانند آن. ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾؛ آن غضب و خشم خود را نسبت به برونمرزی حلّ میکنند و آن لطف و رحمت و مهربانی را نسبت به درونمرزی.

مقصود از شدت بر کفار و عدم دلالت آن بر جنگ‎طلبی اسلام
نسبت به بیگانگان فرمود: ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ باشید، سِتَبر باشید، غلیظ باشید، ﴿وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً﴾،[15] چقدر این آیه بوسیدنی است!! نفرمود حمله کنید: «اُغلظوا علیهم»! نفرمود نسبت به دیگران خشن باشید! فرمود طرزی باشید ـ این امر غایب است نه امر حاضر، «اُغلظوا علیهِم» نیست ـ که حتماً بیگانه شما را مثل یک کوه ببیند؛ یعنی مثل کوه باشید. امر غایب که نیست «اُغلظوا علیهِم» باشد، آن در میدان جنگ است، ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ﴾[16] که در میدان نبرد است؛ اما در حال عادی، حتماً و حتماً این امر غایب است، امر غایب را هم که آنها گوش نمیدهند، آنها به امر حاضر و غایب گوش نمیدهند، در حقیقت امر به ماست؛ یعنی الا و لابد شما مثل قله دماوند باید باشید که هیچ کس طمع به نفوذ نکند، ﴿وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً﴾. الآن هیچ آدم عاقلی کُلنگ نمیگیرد برود به جنگ قله دماوند یا هیمالیا! سرش به سنگ میخورد، برای اینکه میداند اینجا نفوذناپذیر است. فرمود شما طوری باشید، دولت شما، ملّت شما، مسئولین شما نفوذناپذیر باشید، همین! نه اینکه حمله کنید به دیگران؛ به دیگران حمله نکنید، آن مسئله اسلام و دعوت اسلام راه خاص خودش را دارد؛ اما طرزی باشید که در کلّ جهان، همه نسبت به شما احساس عظمت و جلال بکنند و هیچ کس به خودش اجازه نفوذ ندهد، برای اینکه این قله دماوند یا کوه هیمالیا را کدام عاقلی است که میگوید من میخواهم در آن نفوذ کنم؟ فرمود نفوذناپذیر باشید، مستقل باشید، محکم باشید، مُتقن باشید، ﴿وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً﴾. اگر یک آدم عاقلی که دیوانه نیست و میداند اینجا هیمالیا است، اینجا قله دماوند است، این نفوذناپذیر است، او که سعی نمیکند تا نفوذ پیدا کند! فرمود این گونه باشید، این سفارش قرآن است. این هم که فرمود: ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾، نه یعنی حمله کنید! البته اگر دیوانه قصد حمله کرد دفاع میشود ضروری؛ اما طرزی باشید که هیچ عاقلی به خودش اجازه نفوذ ندهد.

نمونه‎ای از شدت پیامبر و نفوذ‎ناپذیری آن حضرت
ببینید اینکه آدم حَرم میرود دَر و دیوار را میبوسد، چون اینها در حقیقت ما را آدم کردند! در همین کتاب شریف تحف العقول است[17] که یک مسیحی با آن وضع زیبا و لباس تمیزش وارد مدینه شد، یکی از افراد مَدنی به حضرت عرض کرد که «مَا أَعْقَلَ هَذَا»؛ عجب آدم متمدّنی است؟! حضرت فرمود: «مَه»؛ ساکت باش! او لباس زیبا دارد، بدن تمیز دارد، «الْعَاقِلَ‏ مَنْ‏ وَحَّدَ اللَّهَ»؛ او که در دام تثلیث است عاقل نیست، او که متمدّن نیست. شما یک قیافه خوبی یا یک لباس خوبی دیدی، همین! «مَه»؛ ساکت باش! «إِنَّ الْعَاقِلَ‏ مَنْ‏ وَحَّدَ اللَّهَ». این منطق استقلال میآورد، نفوذناپذیری میآورد، عظمت میآورد، روی پای خود ایستادن میآورد. همین روی پای خود ایستادن را این آیه به صورت مَثَل ذکر کرده که الآن کاملاً توضیح داده میشود، فرمود این گونه باشید. از مَثَل معلوم میشود که این ﴿أَشِدَّاءُ﴾؛ یعنی خود حضرت با همراهان او.

ضرورت  نفوذ‎ناپذیری امام و مأموم در همه بخش‎های جامعه
 این ﴿وَ لْیَجِدُوا﴾ هم برای خود حضرت و همراهان اوست؛ یعنی امام و مأموم مثل کوه باشند که کسی نتواند در آنها نفوذ بکند، همین! اگر مکتبی خواستند و برهانی خواستند مثل کوه باشید و برهان اقامه کنید. حالا اگر شما مثل کوه باشید در داشتن اسلحه؛ ولی مثل کوه نباشید در مسئله برهان، نفوذناپذیر هستید. اگر چهار تا شبهه از هِگِل و کانت و این طرف و آن طرف آمده و حوزه و دانشگاه نتواند پاسخ بدهد که ﴿وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً﴾ نیست! او از راه جنگ نیامده، از راه نیرنگ میآید، «به رنگ آمده دشمن اگر به جنگ نبُرد»،[18] او با شبهه میآید. اگر با شبهه آمد که بدتر از جنگ است! اگر با آن فضای حقیقی ـ حقیقی یعنی حقیقی! ـ مبادا بگوییم که این فضا فضای مجازی است، چون سیم حقیقت نیست که بیسیم بشود مجاز! این شیشه تلویزیون حقیقت نیست تا بیشیشه بشود مجاز! این فضا فضای حقیقی است. وقتی فکر، اندیشه، انگیزه، دلیل، برهان میآید فضا فضای حقیقی است. هیچ کس خیال نکند و نگوید این فضا فضای مجازی است. اینکه بیشتر از فضای با سیم قدرت اثر دارد کجایش مجاز است؟ آنجا که فکر و اندیشه را به هر وسیله که بخواهد منتقل میکند و تسخیر میکند کجایش مجاز است؟ مگر ما سیم را حقیقت میدانیم؟ مگر چهره تلویزیون را حقیقت میدانیم؟ که اگر بیشیشه بود بیسیم بود بشود مجاز!؟ این خیال باطل را از سر دور کنید، این فضا فضای حقیقی است، اندیشه میآید و عوض میکند. شما ذیل این آیه ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾[19] را ببینید این روایت نورانی از وجود مبارک امام صادق است؛ به حضرت عرض کردند که «أَ قُوَّةُ الْأَبْدَانِ‏ أَوْ قُوَّةٌ فِی الْقَلْبِ»؛[20] اسلحه زیاد یا فکر زیاد؟ فرمود: «فِیهِمَا جَمِیعاً»؛ هم با عقل و درایت و قدرت علمی حوزه و دانشگاه، هم با قدرت سپاه و سلاح و ارتش. «بقوة القلوب بقوة الابدان»، تنها اسلحه مشکل را حلّ نمیکند. فرمود که حالا شما بر فرض اسلحه داشتید، آنها هم همین را دارند یا بیشتر! نفوذناپذیری تنها از راه مرز زمینی نیست، مرز زمینه هم مطرح است؛ باید حوزههای شما، فضای دانشگاهی شما، فضای جوانهای شما طوری باشد که اینها هر شبههای که دیدند بتوانند پاسخ بدهند.
فتحصّل که این جریان، اختصاصی به همراهان حضرت ندارد، خود حضرت با همراهانشان این طور هستند، یک؛ شدّت هم به معنی نفوذناپذیری است، این دو؛ نفوذ هم اعم از آن چهار راه استحمار و استعباد و استثمار و استکبار و نفوذهای دیگر است، مثل نفوذ فرهنگی و مانند آن، چهار یا پنج؛ و همهتان باید طوری باشید که کشورتان سالم بماند؛ هم از نظر قدرت بدن، هم از نظر قدرت فکر و اندیشه و برهان. حالا مَثل ذکر کرد، پس آنچه که در تورات و انجیل آمده، در سوره مبارکه «اعراف» هم آمده که وضع آن مشخص شد که مسائل اعتقادی و اخلاقی و حقوقی و فقهی است؛ اما آنچه اینجا آمده مسئله مبارزات سیاسی هم ضمیمه آنها شده که ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾.

خشم‎زدایی از صفات مؤمنان در جامعه اسلامی و حصول آن در مقابله با بدی‎ها
وقتی انسان تمام خشم خود را نسبت به بیگانه به کار بُرد، نسبت به آشنا خشمزدایی دارد، نه خشم متقابل. فرمود شما نسبت به بیگانه باید ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ باشید؛ اما نسبت به آشنا در درون خود چه کار بکنید؟ در درون خود با بد مبارزه کردن هنر نیست، با بدی مبارزه کردن هنر است. با مخالف درگیر شدن کار شما نیست، با مخالفت مبارزه کردن کار شماست. شما باید مخالفت را، اختلاف را، تنازع را بردارید، نه مخالف را و منازع را، ﴿وَ یَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ﴾[21] نه «اَلسَّیِّیء»! ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ﴾[22] نه «اَلسَّییِّء»! بد را برداشتن هنر نیست، بدی را برداشتن هنر است. فرمود مردان الهی سیّئه را برمیدارند، حالا چهار نفر با شما مخالف بودند آنها را زیر پا لِه کنید، کار شما نیست! سعی کنید مخالفت را، مشکلات اینها را حلّ کنید و حرفهای اینها را گوش بدهید، مخالفت در بین شما نباشد، نه اینکه مخالف خود را لِه کنید. ﴿یَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ﴾، ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ﴾[23] اینها برادران و همدین شما هستند، همآیین شما هستند، هممرز شما هستند، همخاک شما هستند، هموطن شما هستند، مگر اینکه ـ خدای ناکرده ـ نفوذی باشد که این بیگانه است که فرمود: ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾،[24] آنها بحث دیگری است؛ اما اگر آشناست، منتها نظرش مخالف است، شما مخالفت را بردارید. پس نسبت به درون، وضع مشخص شد، نسبت به بیرون، وضع مشخص شد؛ نفوذ فرهنگی و آن اقسام چهارگانه مشخص شد، نفوذ نظامی مشخص شد.

تفهیم نفوذ‎ناپذیری یاران پیامبر با ذکر تمثیل
 حالا این مطلب را قرآن به صورت مَثَل ذکر میکند. این مَثَل در بسیاری از موارد هست که فرمود: ﴿لِلنَّاسِ أَمْثَالَهُمْ﴾،[25] یا ﴿ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِن کُلِّ مَثَلٍ﴾.[26] مَثَل دو تا اثر مثبت دارد: یکی اینکه دامنه مطلب را که بالاست پایین میکشد، یکی دست فکر را میگیرد بالا میبرد تا فکر کوتاه بالا بیاید، مطلب بالا پایین بیاید، همسطح هم قرار بگیرند، دست فکر به دامن مطلب برسد؛ این خاصیت تمثیل است. مَثَل زدن که یک معلِّم پای تخته میرود مَثل میزند یا یک ادیب مَثل میزند که فاعل مرفوع است، مفعول منصوب است، مَثل میزنند، دو تا سهم تعیین کننده علمی دارد: یکی دامنه مطلبِ اوج گرفته را پایین میکشد، یکی دست شنونده را که پایین است میگیرد بالا میبرد و همسطح مطلب میکند؛ لذا شخص این مطلبی که با مَثل روشنتر شده است و در پای تخته نوشته شده یا روی کاغذ آمده را بهتر میفهمد. فرمود: ﴿لِلنَّاسِ أَمْثَالَهُمْ﴾، ﴿صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِن کُلِّ مَثَلٍ﴾، ﴿وَ تِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾[27] گرچه ﴿وَ مَا یَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾ و مانند آن. حالا این مَثل این تأثیر را دارد.

تمثیل نفوذ‎ناپذیری یاران پیامبر به درخت تنومند دارای ریشه و شاخه
 مَثَلی که در این بخش پایانی سوره مبارکه «فتح» آمده این است، اینها که ما گفتیم نفوذناپذیر هستند، بله! اگر نفوذناپذیر هستند باید یک پایگاه مستقل داشته باشند، اگر کسی روی زمین باشد و پایگاه مستقلّی نداشته باشد، لرزان باشد، این نمیتواند بگوید نه شرقی نه غربی! هر بادی بیاید این را میاندازد، باید جایی باشد که بتواند بگوید نه شرقی نه غربی! فرمود اولاً اینها مثل آن بذری هستند که رفتند در دل خاک، مهندسی شده، کشاورزی شده، آبیاری شده، این بذر ریشه پیدا کرده است؛ این بذری که ریشه پیدا کرده تنها بخواهد بیاید بالا، میشود تکبرگ که قدرت مقاومت ندارد. باید از پایین تا بالا جوانههایی ـ نه دو طرف، بلکه چهار طرف ـ جوانههایی بزند و بِروید که این را تأیید کند، از ریشه او کمک بگیرد، از راه هوایی که خودش استنشاق میکند به او عطا کند؛ این تعاطی متقابل و موازِرَت متقابل، هر کدام بار دیگری را به دوش می‎گیرند، این میشود یک درخت تنومندی که میتواند ﴿أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّماءِ﴾[28] باشد و دیگر هیچ چیزی این را تکان نمیدهد، چرا؟ چون ریشه دارد، یک؛ چهار طرفش جوانه زده، دو؛ این جوانه حافظ آن است که هم در پناه او رشد میکند و هم او را تقویت میکند، هر دو وزیر یکدیگر هستند. وزیر، آن عنصر فعّال دقیقِ عمیقی است که وِزر مملکت را بکشد. وِزر یعنی بار سنگین، ﴿کَلَّا لاَ وَزَرَ﴾[29] این است. این گناه را که میگویند وِزر، برای این است که بار سنگینی است. آن‎که بار سنگین مملکت را میکشد ـ نه اینکه دیگری باید بار او را بکشد ـ او را میگویند وزیر. فرمود این شاخه، وزیر این تَنه است، این تَنه از راه ریشه به این شاخه کمک میرساند، این میشود سلطان و آن میشود وزیر این سلطان، این میشود حاکم و آن میشود وزیر این حاکم، این میشود امام و آن میشود وزیر این امام و هکذا، ﴿فَآزَرَهُ﴾. از کجا اینها رشد میکنند؟ اینها که میخواهند رشد بکنند، بیرون از محدوده این بذر نباید رشد بکنند، بلکه از همین بذر و اطراف و جوانب بذر باید رشد بکنند، وگرنه این را تقویت نمیکنند و وزیر این نیستند. فرمود: ﴿کَزَرْعٍ﴾ که خود این زرع، ﴿أَخْرَجَ شَطْأَهُ﴾، «شَطْأ» یعنی جانب، «شاطیء» یعنی پهلو. اینکه کربلا را میگویند «شاطیء الفرات»، چون در جنب فرات است. آن نهر عظیمی که از دجله منشعب میشود و به شمال شرقی کربلا میریزد آن را میگویند فرات و آن جایی که مشهَد وجود مبارک حضرت هست این را میگویند «شاطیء الفرات» که حضرت وقتی روز دوم محرَّم وارد این سرزمین شد سؤال فرمود که این ارض چیست؟ عرض کردند غاضریه، نینوا، «شاطیء الفرات» و کربلا، این «شاطیء الفرات» یعنی جانب. در جریان کوه طورِ وجود مبارک موسای کلیم آن هم به همین منظور است: ﴿شَاطِئِ الْوَادِ الأیْمَنِ﴾،[30] این ﴿شَاطِئِ الْوَادِ الأیْمَنِ﴾؛ یعنی جانب أیمن. در سوره مبارکه «قصص» آیه 29 و 30 این است: ﴿فَلَمَّا قَضَی مُوسَی الأجَلَ وَ سَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾[31] بعد فرمود: ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الأیْمَنِ﴾؛ ما چیزی به عنوان وادی «أیمن» نداریم که وادی «أیمن» جای بابرکتی باشد! این «أیمن» از «اِیمِن» و امنیت و اینها نیست، بلکه «أیمن» یعنی دست راست. آن «أیمن» برای آن «شاطیء» است و آن «شاطیء» صفت «أیمن» است؛ یعنی جانب راست وادی. وادی «أیمن» ما نداریم، بلکه «أیمنِ» وادی داریم. حالا برای اینکه فواصل آیات رعایت بشود و «نون» میخواست، آنجا «نون» آوردند. ﴿نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الأیْمَنِ﴾؛ یعنی از جانب «أیمنِ» وادی که این «أیمن» صفت میشود برای آن «شاطیء»؛ جانبِ راست وادی، نه جانب وادیِ «أیمن»! وادیِ «أیمن» ما در اسلام نداریم! جانب راست «أیمن»؛ چه اینکه کربلا هم «شاطیء الفرات» است، «شاطیء» یعنی جانب، «شَطَأ» یعنی جانب، «اَشطأ» یعنی جوانب. اگر این بذری که غرس کردند این تکبرگ باشد، این کجا میتواند کشور را اداره کند؟ این باید طوری باشد که از جوانب او، از همه نواحی او، شاخه و خوشه و «فَرخ» به اصطلاح مثل جوجه ـ تعبیر این کتابهای تفسیری این است که فرخ او؛ یعنی جوجه او ـ اینها از اطراف او درمیآیند و نفسهایی که اینها میکِشند آن ریشه را تقویت میکنند و این مجموعه یک ساقه مستحکم و سِتَبر تشکیل میدهد، بعد این بذر که اوّل با هر بادی ممکن بود از پا دربیاید ﴿فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ﴾؛ حالا چندین ساقه دارد، این «سُوق» جمع ساق است، روی ساق خودش ایستاده، روی پای خودش ایستاده است.

ضرورت مقاوم‎سازی کشور با اقتصاد مقاومتی و مبارزه با ربوی بودن بانک‎ها
این کشور همه چیز دارد، ولی منتظر قاچاق است! شما الاّ و لابدّ ناچار هستید این بندرهای قاچاقزا را کنترل کنید تا بشود اقتصاد مقاومتی. همه چیز در این مملکت هست؛ اما متأسفانه یک عده بیکار هستند، یک عده اشتغال ندارند، یک عده نمیدانند که این ثروتهای بانک‎ها را کجا به کار ببرند؟ یک عده هم نمیدانند که خدا وقتی گفت گزینه نظامی روی میز قرآن من است، با ما چه خواهد کرد؟ این ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ﴾،[32] را خیلیها باور نکردهایم! این جنگ با خداست! آن‎که واقعاً کاری از او ساخته نیست[آمریکا]، همین که گفت گزینه نظامی روی میز من است بعضیها نگران میشوند؛ اما قرآن صریحاً گفت گزینه نظامی روی میز قرآن من است، با من طرف هستید ﴿فَأْذَنُوا﴾. تا بانکها اصلاح نشود، ببینید یک کسی میگوید چه در شرایط تحریم، چه در شرایط رکود، چه در شرایط تورّم، این معاملهای که با ما میکنید سود میدهد و یقیناً سود میدهد و بیست درصد هم سود میدهد، این یک علم غیب میخواهد! این همان ربا هست؛ منتها به صورت عقود اسلامی! با این کار نمیشود جلوی ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ﴾ ایستاد. چگونه میشود که این معامله در تمام حالات سود بدهد؟ آن هم بیست درصد سود بدهد؟ آن هم «علی الحسابی» باشد که تا آخر همین «علی الحساب» درمیآید!؟

بنابراین ما اگر واقعاً همراه پیغمبر هستیم راه این است. این احکام ـ معاذالله ـ برای سابق که نبود، این کتاب «إلی یوم القیامه» هست، فرمود او وزیر را خودش تأمین میکند، آن وزیر هم از او کمک میگیرد، او هم به وزیر کمک میکند ﴿فَآزَرَهُ﴾، بعد روی پای خودشان ایستادند، آن وقت میتوانند بگویند نه شرقی نه غربی! شما که علف را از برزیل میآورید، این علف که انرژی هستهای نیست، این نه سواد میخواهد، نه کود میخواهد، نه سَمّپاسی میخواهد، فقط یک مقدار غیرت اقتصادی میخواهد که این زمینهای فراوان را تسطیح بکنند و این علف را تأمین بکنند، آن وقت دامداری تقویت میشود، کشاورزی تقویت میشود، شیر و لبنیات ارزان میشود، گوشت ارزان میشود. این که این کتاب بوسیدنی است برای همین جهت! البته بهشت را معرفی کرده، جهنم را معرفی کرده، ملائکه را معرفی کرده؛ اما درد ما را هم گفته است؛ درد ما را با این بیان گفته، اینکه فرمود: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ﴾[33] همین است.

مَثَل یاران پیامبر در تورات و انجیل به درخت تنومند مستقل
فرمود مَثَل اینها در تورات و انجیل این است: ﴿کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ﴾؛ اینکه در جانب راست اوست، در جانب چپ اوست، در جلوی اوست و در پشت سر اوست، خودش استخراج کرده، دیگری پیوند نزده است؛ یعنی مستقل است. دیگری نیامده چیزی به او بدهد؛ یعنی مستقل است، خودش همه شئون را تأمین میکند. آن وقت ﴿فَآزَرَهُ﴾، این جوانبی که زده، این را «آزَرَهُ»؛ یعنی «قَوّاهُ جَعَلَهُ وَزیراً لهُ»؛ بار مملکت روی دوش اوست، بار او همین درخت اصیل است؛ لذا ﴿فَاسْتَغْلَظَ﴾، دیگر سِتَبر میشود. با «فاء» تفریع فرمود از این به بعد روی ساقه خودش ایستاده، این میتواند بگوید «لا شرقی و لا غربی»، ﴿فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ﴾ که جمع ساق است. آن وقت ﴿یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ﴾؛ کشاورزها را به شگفت میآورد!
در همان اوّل سوره مبارکه «حشر» ـ که به خواست خدا خواهد آمد ـ فرمود: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾؛[34] یک چیز شگفتآوری بود؛ نه شما فکر میکردید که پیروز میشوید و نه دشمنان فکر میکردند! یک چیز شگفتآوری بود! ﴿لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ﴾؛ کفار را به خشم میآورند.

ایمان و عمل صالح دو شرط شمول مغفرت الهی بر انسان
بعد همان طوری که در بخش پایانی آیه سوره «اعراف» فرمود مغفرت الهی شامل فقط کسانی میشود که با حُسن فاعلی، ایمان درون را حفظ کردند و با حُسن فعلی، عمل صوم و صلات و عبادات و مبارزات و جهاد را حفظ کردند، این دو حُسن را دارند، از رحمت ویژه برخوردار هستند، آنجا فرمود همه آنها این طور نیستند «منهم» این طور هستند، اینجا هم میفرماید همه آنها این طور نیستند «منهم» این طور هستند. ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا﴾ مربوط به حُسن فاعلی و توحید و ایمان، ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ نسبت به احکام شریعت؛ ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم﴾ از همینها مغفرت و اجر عظیم دارند که ما از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم به حق قرآن و عترت، این نظام را، این رهبر را، این مراجع را، این مردم را، این حوزه را، شما بزرگواران و علما و فضلا و اساتید و آیات و حُجج را، آن عزیزان دانشگاهی را، همه و همه را در سایه قرآن و عترت به برکت دعای ولیّ عصر(ارواحنا فداه) حفظ بفرماید.

«و الحمد لله رب العالمین»

[1] . معانی الاخبار، ص22.

[2] . سوره انبیاء، آیه62.

[3] . سوره هود، آیه48.

[4] . سوره اسراء، آیه101؛ سوره طه، آیه19.

[5] . سوره آل عمران، آیه55.

[6]. سوره انفال, آیه64.

[7]. سوره مائده, آیه41.

[8] . سوره مزّمل، آیه1.

[9] . سوره مدّثر، آیه1.

[10] . سوره احزاب، آیه40.

[11] . سوره صف، آیه6.

[12] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏18، ص300.

[13] . روح المعانى، ج26، ص126.

[14] . الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص655. «إِذَا عَطَسَ‏ الرَّجُلُ‏ فَلْیَقُلِ‏ ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ﴾ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ إِذَا سَمَّتَ الرَّجُلُ فَلْیَقُلْ یَرْحَمُکَ اللَّهُ وَ إِذَا رَدَدْتَ فَلْیَقُلْ یَغْفِرُ اللَّهُ لَک‏».

[15] . سوره توبه، آیه123.

[16] . سوره توبه، آیه73.

[17] . تحف العقول، النص، ص54. «قَدِمَ الْمَدِینَةَ رَجُلٌ نَصْرَانِیٌّ مِنْ أَهْلِ نَجْرَانَ وَ کَانَ فِیهِ بَیَانٌ وَ لَهُ وَقَارٌ وَ هَیْبَةٌ فَقِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَعْقَلَ هَذَا النَّصْرَانِیَّ فَزَجَرَ الْقَائِلَ وَ قَالَ مَهْ إِنَّ الْعَاقِلَ‏ مَنْ‏ وَحَّدَ اللَّهَ وَ عَمِلَ بِطَاعَتِهِ».

[18] . منظومه «به رنگ آمده دشمن»، با عنوان اولیه «بار دیگر مسجد ضرار» منظومه‌ای است کوتاه با 56 بیت در قالب مثنوی که در آن استاد حمید سبزواری شیوه‌های فرهنگی دشمنان انقلاب و اسلام را پس از پذیرش قطعنامه 598 بیان کرده است. این منظومه که بار نخست در روزنامه کیهان به چاپ رسید، به دلیل اهمیت ویژه به سفارش و تأکید رهبر معظم انقلاب به صورت جزوه‌ای مستقل با ابیاتی افزوده به چاپ رسید که آن را سازمان تبلیغات اسلامی در سال 1368 چاپ و منتشر کرده است؛ «به رنگ آمده دشمن، اگر به جنگ نبرد ٭٭٭ به خدعه خاست، چو خمپاره و تفنگ نبرد».

[19] . سوره بقره، آیه63.

[20] . بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج‏67، ص178.

[21] . سوره رعد، آیه22.

[22] . سوره مؤمنون، آیه96.

[23] . سوره فصّلت، آیه34.

[24] . سوره مائده، آیه52.

[25] . سوره محمّد، آیه3.

[26] . سوره روم، آیه58.

[27] . سوره عنکبوت، آیه43.

[28] . سوره ابراهیم، آیه24.

[29] . سوره قیامت، آیه11.

[30] . سوره قصص، آیه30.

[31] . سوره قصص، آیه29.

[32]. سوره بقره، آیه279.

[33]. سوره اسراء، آیه82.

[34]. سوره حشر، آیه2.

بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۳۲ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

جلسه درس اخلاق (1395/05/07)

   00:00            00:00    
 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بیته الأطیبین الأنجبین، سیّما بقیّة الله فی العالمین، بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

 مقدم شما بزرگواران را که به مناسبت شهادت رئیس مذهبمان امام صادق(صلوات الله و سلامه علیه) حضور پیدا کردید گرامی می‌داریم و این سوگ و ماتم را به پیشگاه ولیّ عصر و عموم علاقه‌مندان قرآن و عترت و به شما برادران و خواهران ایمانی تسلیت عرض می‌کنیم. از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم که توفیق فراگیری معارف آن حضرت را به همه مرحمت کند و توفیق اطاعت از رهنمودهای آن ذات مقدس و ائمه اطهار(علیهم السلام) را به ما عطا کند!

هر کدام از ائمه(علیهم السلام) نور و ذات مقدسی‌اند که در عصر و مصر خودشان خلافت الهی را به خوبی انجام دادند، سعی کردند که دین را از آسیب سیاست اموی و مروانی و عباسی حفظ کنند اوّلاً; جامعه‌ای تربیت کنند که قرآنی و عترتی باشد ثانیاً; مردان الهی را به بار بیاورند که به نوبه خود خلیفةالله باشند ثالثاً و الگوی جوامع بشری باشد رابعاً. کار امام صادق(سلام الله علیه) در سخت‌ترین دوران عباسی بود؛ یعنی بعد از انتقال قدرت اموی و مروانی به عباسیان و اقتدار شدید عباسیان، آنها سعی کردند هم مذهب‌تراشی کنند، هم قرآن را به رأی خود تفسیر کنند، هم روایاتی که تازه زنده شده است بعد از عمربن عبدالعزیز، اسرائیلیات فوج فوج به روایات راه پیدا کردند آنها را مفسّر قرآن قرار بدهند و جبریه را بپرورانند که حکومت آنها را تأیید می‌کند و آزاداندیشان معتزله و امثال معتزله را سرکوب کنند و اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را با بدترین وضع تحت شکنجه قرار بدهند؛ وجود مبارک امام صادق در چنین عصری بود.

 حضرت سعی کرد افرادی را تربیت کند که به این اصولی که الآن به عرض شما می‌رسد آشنا شوند. اوّلاً آمد قرآن را با عترت نه با روایت, قرآن را با عترت و عترت را با قرآن همتای هم قرار داد. یک وقت ما حرف خدا را از کلام خدا به نام قرآن می‌شنویم، یک وقت حرف خدا را از انسان کامل معصوم مثل این دوازده امام می‌شنویم که از هر خطا و از هر خطیئه مصون و محفوظ‌اند می‌شنویم.

فرمود عترت آن سهمی را دارد که قرآن همان سهم را دارد، این قرآن و عترت را، جایگاه عصمت را, جایگاه معصوم بودن را, حرف امام را کاملاً تبیین کرد؛ گاهی با استدلال برای متفکّران، گاهی به صورت دعا برای افراد عادی تبیین کرد. وقتی زراره از وجود مبارک حضرت سؤال می‌کند، ما اگر عصر غیبت را ادراک کردیم چه دعایی بخوانیم! همین دعایی که اختصاصی به نماز یا تعقیب نماز ندارد در بین نماز, بعد از نماز, قبل از نماز, در جمیع حالات این دعا از دعاهای نورانی امام صادق(سلام الله علیه) است فرمود شما این مطلب کلامی را به صورت دعا در بین مردم منتشر کنید در عصر غیبت بگویید: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی‏»؛[1] این یک مسئله عمیق کلامی است و به قول اهل کلام، برهان لِمّ در آن هست؛ این را به صورت دعا آورد که ما در هر حالی چه در نماز, چه قبل از نماز, چه بعد از نماز, چه در راه رفتن, بعضی از دعاهاست که جزء تعقیبات است، این جزء تعقیبات نیست جزء تعلیمات است.

 آیا امام و رهبران الهی وکیل مردم و منتخب از طرف مردم‌اند که سقفی و سقفیه‌ها و امثال ذلک بر آن باور هستند یا نه, امام وکیل مردم نیست نماینده مردم نیست خلیفةالله است، ولیّ الله است چه اینکه غدیری‌ها بر آن هستند؛ این مطلب عمیق کلامی را وجود مبارک امام صادق به صورت دعا وظیفه همه ما قرار داد، به ما فرمود بخوانید خدایا! ما امام را به عنوان وکیل نمی‌شناسیم، امام نماینده ما نیست ما امام را انتخاب نمی‌کنیم ما اهل سقیفه نیستیم ما سقفی نیستیم ما تحت ولایت امامیم، امام جانشین پیغمبر است، پیغمبر جانشین شماست، خلیفه را بدون مستخلف‌عنه نمی‌شود شناخت ما اگر خواستیم پیغمبر را بشناسیم. اگر پیغمبر نماینده ما بود منتخب ما بود ما به او رأی می‌دادیم او می‌شد نبیّ, حرف ما را باید بزند؛ اما پیغمبر, نماینده شماست خلیفه شماست، خلیفه حرف مستخلف‌عنه را می‌زند نه حرف ما را، نه حرف مستخلفعلیه را! اگر خلیفه‌اند، یک و خلیفه حرف مستخلف‌عنه را می‌زند، دو؛ نه حرف مستخلف‌علیه را، سه؛ از طرف خدا ولیّ بر مستخلف‌عنه هست، چهار؛ ما تا مستخلف‌عنه را نشناسیم خلیفه را نمی‌شناسیم، «اَللّهُمَّ عَرِّفْنی‏ نَفْسَکَ» این برهان مسئله است. گاهی دعا می‌کنیم خدایا عاقبت امور ما را ختم به خیر کن و به ما بهشت بده این دعاست؛ اما این مسئله عمیق کلامی است برهان در آن هست، «اَللّهُمَّ عَرِّفْنی‏ نَفْسَکَ» چرا؟ برای اینکه من اگر خدا را نشناسم، خلیفه او را نمی‌شناسم آن‌که از طرف خدا می‌آید وقتی من او را می‌شناسم که مستخلف‌عنه او را بشناسم منوب‌عنه را بشناسم «اَللّهُمَّ عَرِّفْنی‏ نَفْسَکَ» شما در دعاها چنین برهان عقلی فلسفی پیدا می‌کنید؟ خدایا گناهان مرا بیامرز پدر مرا بیامرز مادر مرا بیامرز! برهان در آن نیست. این استدلال است نه استدعا، «اَللّهُمَّ عَرِّفْنی‏ نَفْسَکَ» من اگر تو را نشناسم پیغمبر را نمی‌شناسم چون پیغمبر از طرف تو می‌آید و خلیفه توست «فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ»؛ خدایا! توفیقی بده نبوّت را بشناسم, نبیّ را بشناسم؛ چون امام, خلیفه نبیّ است نه وکیل مردم، امام در غدیر مشخص می‌شود نه در سقیفه؛ «فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ»؛ من امام را وقتی می‌شناسم که پیغمبر را بشناسم «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی‏».[2] این امام هم از آن طرف هشام را تربیت می‌کند, هم از آن طرف همه ما را با دعا می‌پروراند این دعا یک مسئله استدعایی نیست استدلال است. خدایا گناهان مرا بیامرز! در آن نیست, پدران مرا بیامرز! در آن نیست, خدایا به من فهم بده, عقل بده, استدلال بده, برهان بده, کارهای کلامی به من بده! من توحید را بشناسم, نبوّت را بشناسم, امامت را بشناسم. فرمود اگر زمان غیبت را درک کردید این کار را بکنید. وجود مبارک امام صادق کادرسازی کرد، می‌بینید درست است که همه ما در اثر ارتباط به این خاندان امید بهشت داریم؛ ولی نسوختن و جهنم نرفتن هنر نیست؛ بسیاری از افرادند که جهنم نمی‌روند، بچه‌ها و دیوانه‌ها جهنم نمی‌روند, کفارِ مستضعف دورافتاده کشورهای کفر که هیچ دسترسی به اسلام ندارند جهنم نمی‌روند؛ نسوختن, هنر نیست، به بهشت رفتن هم هنرِ والا نیست، بهشت رفتن جزء هنرهای میانی است؛ اما می‌بینید امام صادق از ما چه توقعی دارد، وجود مبارک امام صادق فرمود شما در شهری که زندگی می‌کنید نگذارید جمعیت شما در دستگاه‌های قضایی فراوان باشد در مسجد و حسینیه کم باشد «مَنْ کَانَ الرَّهْنُ عِنْدَهُ أَوْثَقَ مِنْ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ فَأَنَا مِنْهُ بَرِی‏ء»[3] فرمود شما در جامعه زندگی می‌کنید، تجارت دارید, اقتصاد دارید, رهن دارید, بیع دارید؛ ولی مهم‌ترین عامل پیشرفت و موفقیت و هماهنگی شما، قول شما و شرافت شما و عزّت شما و اعتماد شما باشد. اگر کسی به دیگری بدهکار بود و خانه خود را در رهن او قرار داد و این رهن مهم‌تر از قول او بود او شیعه خاص من نیست شما باید طرزی زندگی کنید که قول شما مهم‌تر از رهن گذاشتن خانه شما باشد؛ «مَنْ کَانَ الرَّهْنُ عِنْدَهُ أَوْثَقَ مِنْ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ فَأَنَا مِنْهُ بَرِی‏ء»، جامعه را این زندگی حفظ می‌کند نه دستگاه قضایی. شما الآن این پانزده میلیون پرونده که در دستگاه قضایی است شاید مثلاً پنج درصدش یک سلسله پرونده‌های حقوقی علمی باشد؛ نظیر رژیم حقوقی دریای خزر و امثال ذلک، آن چهارده میلیون و نیمش، جزء الفبای دین است، کسی چک بی‌محلّ کشیده, دروغ گفته, اجاره را نمیدهد، خلاف گفته، اینها جزء بدیهیات دین ماست. این الفبای دین است که چهارده میلیون پرونده شد این چهارده میلیون برای 28 میلیون است برای اینکه هر پرونده‌ای به هر حال دو طرف دارد، پرونده یکطرفه که نیست، این سی میلیون هر کدام سه، چهار نفر وابسته دارند جمعاً می‌شود هفتاد, هشتاد میلیون؛ هفتاد هشتاد میلیون گیرِ این پروندهها هستند، گیرِ عمل کردن به دستورات ابتدایی امام صادق هستند. فرمود جامعه می‌شود که حرفش معتبر نباشد؛ ولی وقتی خانه را رهن می‌گذارد معتبر باشد؟! «مَنْ کَانَ الرَّهْنُ عِنْدَهُ أَوْثَقَ مِنْ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ فَأَنَا مِنْهُ بَرِی‏ء» اینها جزء ابتدائیات است.

مرحوم کلینی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرد، فرمود مملکت باید عزیز باشد, باشکوه و جلال و عزّت باشد. کشور شیعه به برکت خود اینها کشور عزّتمند است. این را مرحوم کلینی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرد که «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَی الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ کُلَّهَا وَ لَمْ یُفَوِّضْ إِلَیْهِ أَنْ یُذِلَّ نَفْسَه‏»؛[4] فرمود ذات اقدس الهی مؤمن را آزاد خلق کرد هر کاری می‌خواهد بکند در مرز حلال آزاد است؛ اما کاری بکند که حیثیت او و عزّت و شکوه و جلال او از بین برود حق ندارد؛ چون آبرو حقّ ما نیست، ما باید بدانیم بعضی از امور را ما امین و بعضی از امور را مالک هستیم، خدا این مال را از راه حلال که به ما داد فرمود مال شماست ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾[5] مال, مِلک ماست خواستیم به کسی بدهیم، خواستیم ندهیم؛ اما آبرو برای ما نیست ما امینیم نه مالک. آیا کسی حق دارد حرفی بزند که آبروی او برود یا معصیت کرده؟ اگر کسی آبروی دیگری را ببرد حرام است، خود شخص کاری بکند که آبرویش برود حرام است، آبرو برای ما نیست، آبرو امانت خداست نزد ما. چرا اگر ـ خدای ناکرده ـ تجاوز جنسی بشود همه بستگان این زن پس بگیرند شکایت را و رضایت بدهند پرونده همچنان باز است؛ برای اینکه ناموس زن یا ناموس مرد مال کسی نیست اینها مال خداست حقّ الله است ما به عنوان امین, حافظ او هستیم اگر کسی ـ معاذ الله ـ به یک زن تجاوز عمدی کرد همه بستگان او رضایت بدهند پرونده هنوز باز است این مثل خون نیست. اگر کسی را کُشتند اولیای دم رضایت دادند مسئله حلّ است ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً﴾[6] او آمد رضایت داد، قصاص نمی‌شود؛ اما تجاوز جنسی از این سنخ که نیست. این گونه از آبروها مال خداست و انسان، امین است و باید این را حفظ کند.

بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) این است که هیچ کشوری حق ندارد خودش را ذلیل کند؛ این را مرحوم کلینی در باب عزت و شکوه از وجود مبارک امام صادق نقل کرد. حضرت در بحث‌های کلامی شاگردان فراوانی داشت، چون همه مردم که در یک سطح نیستند، افراد عادی از حضرت توحید سؤال می‌کردند. مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) این دو روایت را در کتاب شریف توحید نقل کرد، کسی آمده خدمت امام(سلام الله علیه) عرض کرد که «دلِّلْنِی عَلَی التُّوحِید»؛ توحید خدا را برای من تبیین کنید! فرمود: «هُوَ الَّذِی أَنْتُمْ عَلَیْه‏»؛[7] همین که دارید توحید است، خدا یکی است. این جواب به یک فرد عادی است؟! امّا هشام از شاگردان متخصّص حضرت است، وقتی وارد محضر حضرت شد خود حضرت ابتدائاً سؤال می‌کند که هشام! «أَ تَنْعَتُ اللَّهَ»؛ آیا خدا را نَعت می‌کنی؟ گفت آری، فرمود: «هَاتِ»؛ بگو ببینم چه میگویی؟ گفت: ﴿هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیر﴾ از این قبیل, فرمود: «هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ فِیهَا الْمَخْلُوقُون‏»؛ اگر خدا سمیع است دیگران هم سمیع‌اند, اگر خدا علیم است دیگران هم علیم‌اند؛ آن وصف مختصّ به خدا چیست؟ هشام عرض کرد پس شما بفرمایید تا من بفهمم, فرمود نگو خدا علیم است، بگو «هُوَ عِلْمٌ» اینجا ممکن است کسی بگوید آیا مشتق در آن ذات معتبر است یا نه؟ آیا «ذاتٌ ثبت له العلم» یا نه؟ «هُوَ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیه‏»[8] او حیات است نه حیّ, او علم است نه علیم, او بصر است نه بصیر, او نور است؛ یعنی این عینِ مبدأ است؛ این را که وجود مبارک امام به همه افراد نمی‌گوید، این می‌خواهد هشام را تربیت کند؛ این هشام‌ها هم که در خدمت حضرت بودند فرمود در نظریهپردازی، در مناظرات کلامی شما هر جلسه‌ای حقّ شرکت ندارید، گاهی اوج می‌گیری؛ ولی گاهی سقوط می‌کنی تو با هر کسی بحث نکن؛ اما «و هو یطیر و لا یقع» او خوب تربیت شده این اوج می‌گیرد و سقوط هم نمی‌کند. این شاگردان را پروراند و در جمع، به ما این راه را نشان داد. فرمود: این «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلُ الْبَیت»[9] تنها پیغمبر نبود که سلمان تربیت کند ما هم می‌توانیم سلمان تربیت کنیم. همان مکتبی که سلمان پروراند همان مکتب الآن دست ماست. «لَیْسَ مِنَّا»؛ این «سَلْمَانُ مِنَّا» در بُعد اثباتی است،«لَیْسَ مِنَّا» در بُعد سلبی است. فرمود من می‌خواهم شما مثل سلمانِ عصر بشوید «لَیْسَ مِنَّا وَ لَا کَرَامَةَ مَنْ کَانَ فِی مِصْرٍ فِیهِ مِائَةُ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ وَ کَانَ فِی ذَلِکَ الْمِصْرِ أَحَدٌ أَوْرَعَ مِنْه‏»؛[10] شما اگر بخواهید «سَلْمَانُ مِنَّا» ما باشید جزء شاگردان خاصّ ما باشید؛ اگر در شهری که صد هزار جمعیت است، چون آن روزها جمعیت کم بود در قرآن دارد ما فلان پیغمبر را فرستادیم ﴿إِلی‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزیدُونَ﴾[11] آن روز صد هزار رقم سنگینی بود، آن روزها اصلاً کلمه میلیون مطرح نبود؛ اینکه می‌بینید فلان شخص «الف، الف»می‌گوید، می‌خواستند مبالغه کنند، کلمه میلیون اصلاً آن روزها مطرح نبود، در لغت و لغتنامهها نبود، میگفتند فلان شخص «الف، الف»می‌گوید، یعنی مبالغه میکند و از میلیون حرف میزند، این اغراق بود، بعداً کلمه میلیون درآمده. در آیه دارد که ما فلان پیامبر را فرستادیم ﴿إِلی‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزیدُونَ﴾؛[12] در این حدیث نورانی حضرت فرمود اگر کسی در شهری زندگی می‌کند که صد هزار جمعیت یا بیش از صد هزار جمعیت در آن هست، در آن شهر مردی از او پارساتر پیدا بشود او از ما نیست: «لَیْسَ مِنَّا وَ لَا کَرَامَةَ مَنْ کَانَ فِی مِصْرٍ فِیهِ مِائَةُ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ وَ کَانَ فِی ذَلِکَ الْمِصْرِ أَحَدٌ أَوْرَعَ مِنْه‏»؛ یعنی «سَلْمَانُ مِنَّا» ما داریم, «لَیْسَ مِنَّا» هم ما داریم، این «مِنَّا» خصوصی است؛ البته جزء شیعیان است عادل هم ممکن است باشد؛ اما حضرت می‌فرماید ما هم می‌توانیم «سَلْمَانُ مِنَّا» تربیت کنیم، این «مِنَّا أَهْلُ الْبَیت» درباره خیلی از افراد آمده، درباره بعضی از محدثان قم آمده «وَ هُوَ منَّا»،[13] بعضی از زن‌های که اهل دیانت و تقوا و فقه بودند وارد شده است که «هی منّا اهل البیت»؛[14] پس می‌شود.

حضرت آمده کادرسازی کرده، فرمود در مسئله تجارت و اقتصاد طرزی باید زندگی کنید که حرف شما بهتر و قوی‌تر و اثربخش‌تر از رهن خانه‌تان باشد، این برای این. شکوه و عزّت و جلال را باید بدانید حقّ الله است در اختیار شما نیست شما امین الله هستید، حق ندارید هیچ کشوری حق ندارد خود را ذلیل کند، این دو مطلب؛ ما هم می‌توانیم «مِنَّا أَهْلُ الْبَیت» بپرورانیم، الآن هم وجود مبارک ولیّ عصر «مِنَّا أَهْلُ الْبَیت» می‌پروراند. وجود مبارک امام صادق کادرسازی کرد با اینکه حکومت عباسی بود، فرمود تا آنجا که ممکن است به مجتهدان خود مراجعه کنید؛ این مقبوله عمر بن حنظله در عصر امام صادق در بحبوحه قدرت عباسی‌ها نازل شد اینها که حکومتی نداشتند بگویند ما کسی را نصب کنیم، فرمود شما می‌توانید تا آنجا که ممکن است در برابر حکومت عباسیان برای خودتان مکتبی داشته باشید دستگاهی داشته باشید با اینکه خود امام صادق تحت تعقیب بود. مرحوم کلینی نقل می‌کند که خانه حضرت را چند بار آتش زدند و حضرت فرمود: «أَنَا ابْنُ أَعْرَاقِ الثَّرَی أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ‏» این آتش اثر نکرد. فرمود اگر خدا به آتش فرمود: ﴿یا نارُ کُونی‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلی‏ إِبْراهیمَ﴾[15] من هم فرزند ابراهیم هستم، به هر حال آتش اثر نکرد.[16] در همان بحبوحه که خودِ حضرت تحت فشار بود سعی می‌کند مردانی تربیت کند که اینها کارهای قضایی را انجام دهند «فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَی رُوَاةِ حَدِیثِنَا»؛[17] در بحبوحه قدرت عباسیان بود، مقبوله عمربن‌حنظله همین بود، معتبره أبی خدیجه[18] همین بود، این درباره کادرسازی در آن روز بود.

درباره عناصر دین فرمود همه مسائل دینی محترم و معتبر است و اما بعضی از چیزها خیلی معتبر است، آن رکن اساسی است، اوّل قرآن است و عترت که همتای هم هستند؛ بعد فرمود: «لا یَزَالُ الدِّیْنُ قَائِمَاً مَا قَامَتِ الْکَعْبَةُ»؛[19] مادامی که کعبه هست مطاف مسلمین است, قبله مسلمین است دین محفوظ است که باید تلاش و کوشش کرد با دعا و غیر دعا این کار و امانت الهی را از دست آل‌سعود گرفت.

یک بیان نورانی حضرت امیر در عهدنامه مالک دارد که به مالک فرمود: مالک! «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»[20] این در بیان نورانی حضرت در نهج‌البلاغه است، فرمود مالک! حالا که به مصر رفتی بدان ما انقلاب نکردیم که ما آزاد شویم، بشر بنده خداست تابع دستورات الهی است، ما انقلاب کردیم که دین را از چنگالِ بیگانه‌ها دربیاوریم: «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا» امروز مطاف مسلمین مثل قدس در اسارت یا آل‌سعود است یا صهیونیسم؛ امروز قبله مسلمین، چه قبله اوّل چه قبله دوم در اسارت بیگانه‌هاست «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا» فرمود مادامی که کعبه آزاد است دین آزاد است. بعد جریان کربلای سیدالشهداء را چقدر اصرار دارد، چون اینها اساس دین است، درست است همه ائمه این چهارده معصوم وجود مبارک صدیقه کبرا(سلام الله علیهم اجمعین) همه اینها سهم تعیین کننده در حفظ دین دارند؛ اما کربلا حساب دیگر است، جریان کربلا را وجود مبارک امام صادق خیلی اصرار دارد، فرمود فریضه است فرمود شما اگر صدها بار مکه بروید تا کربلا نرفتی فریضه الهی را انجام ندادید،[21] تعبیر فریضه دارد. جریان امام زمان هم این‌چنین است. چند امر است که وجود مبارک امام صادق بر آن خیلی تکیه می‌کند: قرآن است, عترت است, جریان کعبه است, جریان کربلاست, جریان وجود مبارک ولیّ عصر است، فرمود حضرت که ظهور کرد جاهلیت را برمی‌دارد و عقلانیت ظهور می‌کند این است که وجود مبارک امام صادق برای همه حرفی برای گفتن دارد اگر کسی خواست «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلُ الْبَیت» بشود، الآن هم با همان دستورهای نورانی امام صادق می‌تواند به آن مقام برسد. فرمود اگر در شهری زندگی می‌کنید سعی کنید اعلم آنها ,اتقای آنها, اصلح آنها، افضل آنها باشید اینکه مال دنیا نیست اینکه غرور نیست که چیز بدی باشد همان حرف‌هایی که وجود مبارک حضرت امیر در دعای «کمیل» به دیگران آموخت، همان‌ها را وجود مبارک امام صادق دارد، ما در دعای «کمیل» در شبهای جمعه چه می‌خوانیم؟ «أَقْرَبَهُمْ مَنْزِلَةً مِنْکَ وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَیْک»؛ خدایا من از همه بالاتر, از همه بهتر و از همه به تو نزدیک‌تر باشم؛ اینکه چیز بدی نیست، اینکه دنیا نیست، اینکه غرور و خودخواهی نیست. خدایا توفیقی بده که من از همه مردم به تو نزدیک‌تر باشم, پاک‌تر باشم, منزّه‌تر باشم «أَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْک‏ وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَیْک‏»[22]همین بیان‌ها را که وجود مبارک حضرت امیر به صورت دعا در دعای «کمیل» به ما آموخت، وجود مبارک امام صادق به صورت صریح فرمود اگر بخواهید «مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ» باشید در شهری که زندگی می‌کنید از شما بهتر نباید باشد، این می‌پروراند. این راه برای همه باز است که در همه عصر و مصر این راه‌ها باز است که امیدواریم ذات اقدس الهی آن توفیق را به همه ما مرحمت کند که جزء شیعیان راستین این ذوات مقدس باشیم و فرمایشات و دستورهای اینها را به خوبی ادراک کنیم اوّلاً; باور کنیم ثانیاً; عمل کنیم ثالثاً و منتشر کنیم رابعاً.

من مجدداً مقدم شما را گرامی می‌دارم از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم هر قدمی که برداشتید مشمول آیه سوره مبارکه «یس» باشد که فرمود: ﴿وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُم‏﴾[23] سعادت و سیادت دنیا و آخرت را نصیب شما بفرماید!

پروردگارا امر فرج ولیّات را تسریع بفرما!

نظام ما رهبر ما مراجع ما دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!

روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!

خطرات سلفی و تکفیری و داعشی‌ها را به استکبار و صهیونیسم برگردان!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوان‌ها به بهترین وجه حلّ بفرما!

این کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطری محافظت بفرما!

جوانان و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت عصمت و طهارت قرار بده!

و این دعا را در حقّ همه مؤمنان عالم مستجاب بفرما!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص337.

[2] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص337.

[3] . المحاسن، ج1، ص102.

[4] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج5، ص63.

[5] . سوره نساء، آیه32.

[6] . سوره إسراء، آیه33.

[7] . التوحید(للصدوق)، ص46؛ «قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام عَنِ التَّوْحِیدِ فَقَالَ: هُوَ الَّذِی أَنْتُمْ عَلَیْه‏».

[8] . التوحید(للصدوق)، ص146.

[9] . عیون اخبار الرضا عَلَیْهِ السَّلَام، ج2، ص64.

[10] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص78.

[11] . سوره صافات، آیه147.

[12] . سوره صافات، آیه147.

[13] . الإختصاص، النص، ص68.

[14] . کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج2، ص905.

[15] . سوره انبیاء، آیه69.

[16] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص473.

[17] . کمال الدین و تمام النعمة، ج2، ص484.

[18] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص412.

[19] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص271.

[20] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، نامه53.

[21] . کامل الزیارة، النص، ص122؛ «لَوْ أَنَّ أَحَدَکُمْ حَجَّ دَهْرَهُ ثُمَّ لَمْ یَزُرِ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیه السلام لَکَانَ تَارِکاً حَقّاً مِنْ حُقُوقِ اللَّه».

[22] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص850.

[23] . سوره یس، آیه12.

بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۳ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۵۷ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۳۹ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

خوب یه خورده در مورد نوشتن اذکار الهی درون خودمون و باطن و قلب صحبت شد و همشم ذهنی نیست که چیزی رو بنویسیم بلکه باید واقعا قلبی باشه ولی اینا کار و اهلیت و حال میخواد یعنی علاوه بر اینکه هر زمانی نمیشه و باید حال داشت باید بشینیم واقعا کار کنیم و درونمون بنویسیم اگر حال داریم والهی هستیم خوب اینجا یه نکته ای هست که میخوایم بگیم اینه که نوشتن ذکر درونمون گاهی باید اصلا لقله ی زبان نباشه یعنی باید عادت کنیم که ذکر خوب رو بنویسیم درونمون حالا شاید اولش شما بگی درون ذهن بنویسیم و مغز و یاد بیاریم ولی نوشتنش گفتیم هرکس یه طوری و درجه ای داره یعنی یکی یاد میکنه نوشته ای رو یکی مینویسه یکی اصلا امامان رو میبینه در ذهنش و تصویر چهره ی ائمه نقش میبنده اولش ممکنه نوشته بوده حالا از راه دور در دلش امامش رو میبینه و امامان دستور بهش میدن کمکش میدن اینا همش جای کار داره که باید بشنیم تمرین کنیم درونمون هم پاک باشه لذا ای نکته ی الان اینه که فقط اذکار مخصوصا امامان سر زبان و لقلقه ی زبانی نباید میبوده باشد و اینطوری شاید ارتباط هم سخت بشه که هی بنویسیم و ثبت کنیم ولی بله ما ذکر قلبی داریم که ممکنه اصلا صدامون در نیاید و ذکر لسانی داریم بهترین ذکر اینطوری میگن که دوتاش با هم باشه من خودم اگر حتی بخوام ذکر قلبی بگم صعیفم و ذکر لسانی هم که ممکنه ریا باشه بلخره صدا بیرون میاد و شیاطین میفهمن ما چه حالی داریم ولی ذکر قلبی ای که نوشته بشه درونمون بسیار ذکر خوبی است یعنی یه مرتبه برای من دستور داده میشه که نخوان یعنی دستور اینه که حالا که ما اباالفضلی  و امام حسینی نیستیم و ممکنه تصویر اون عزیزان در دلمون نباشه حالا مینویسیم اسم مبارکشون رو و اینطوری ارتباطمون رو در دل قوی میکینم بله اونایی که فرزندانشون شهید شده دارن با شهدا زندگی میکنن و ممکنه تصویر بچه ی عزیزشون همیشه در ذهن متناسب با حال خوبشون باشه و دارن زندگی میکنن با هم و اینطور نیست که شهیدشون تنهاشون بزاره یعنی تصویر شهیدشون در دلشون هست مثل ما غافل نیستند ولی طوری نیست که بشه بگیم و اگه لو بدن هم برای خودشون بد میشه یه نوع غریزنا انگار باهاشون هست و ممکنه قوی هم نباشه ممکنه شک داشته باشن ممکنه اوایل این ارتباط تصویری شهیدشون طوری باشه که نشه بازگو کرد و یا اصلا شهیدشون شرمنده نمیکنه که کار من بود و خودشو قوی نشان خانواده ی شهدا نمیده که فردا برن به همه بگویند بلکه کارشون الهی است و خدارو قوی میکنن نه خودشون رو لذا مومن برجسته ای است ولی شهدا تا جایی که ضایع نشه و نشن کمکشون میده که مثلا بت ساخته نشه بچه بازی نشه ولی ما ممکنه شهید نداشته باشیم در حالیکه زیر نظریم و یا حسشون نکنیم که اینا ممکنه نشه ایراد گرفت که چرا مثلا من دقیق اون شهید و مرده رو حس نمیکنم و البته در جوانی این ارتباط ها  از جانب خودمون ضعیف تره چون ممکنه گناه و شهوات نزاره و غافل باشیم و حس نکنیم گرچه دعامون میکنن شهدا ولی باز ما منحرفیم و کج میریم لذا در جوانی ممکنه اصلا ایراد های نابجا بگیریم که چرا فرشته ها دیده نمیشن یا وسواسی بشیم که باید حتما به جایی برسم که چشمم روح  و جن و شیطان و اینا ببینه که اینا اصل نیست و مایه ی گمراهیمون میشه لذا همون که گفتیم سعی کنیم اسم امامان رو که میخوایم ببریم یه خورده تمرین داشته باشیم و بنویسیم فقط اینبار نه که صدامون در بیاد این قوی تره البته حالا یه موقعی حال داریم بلند هم میگیم بستگی داره کجای سیروسلوک باشیم ما که استاد نیستیم هر زمانی هر مکانی هر حالی یک راه داره برای قرب بیشتر به خدا!

بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۲۹ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

مساله اینه که ما همش توی خودمون هستیم مساله اینه که گناه آدم رو درگیر خودش میکنه مساله اینه که از خودمون نمیتونیم خارج بشیم و مساله اینه که جز خودمون چیزی نمیبینیم و گرفتار هوای نفس خویش و اسیر و خراب شده و فاسد شده به خاطر گناهان خویشیم اینجا دیگه حقوق بشر معنایی نداره اگر حقوق بشری چه حتی در ایران هم رخ بده با این وضع میبینیم که میترسن مسولانشون این بلا سرشون بیاد و تروریسم به ماها و یا ملتی که مدافع حقوق بشره میترسن گریبان خودشون رو بگیره بعد چند جلسه ی پوشالی هم میزارن درصورتیکه ما دین داریم ولی دغدغه و اخساسات الهی و خلاصه حسینی نداریم امام حسین (ع) پای دین این همه آشوب و درد و عذاب چشیدند بله اگر ما میخواهیم گناه نکنیم میخوایم از خودمون خارج بشیم باید امام حسینی باشیم اول وگرنه بیراهه رفته ایم یعنی دغدغه ی انسانیت در راه کربلایی شدن و کربلایی بودن ماست وگرنه بله ما هم دوست داریم تجاوز کنیم اگر کنترلمون نکنند اگر قانون نباشه اگر دین نباشه ما هم ظالمیم اگر خدایی نباشیم حتما شیطانی خواهیم بود و پیرو هوای نفس به طوریکه دیدیم ضد عربستان حرف زد رئیسشون ولی گفت پول بهتره و ما پول رو قبول داریم خوب این آدم نمیدونه بخنده که رسواشون کرد خوشال باشه یا بشینه گریه کنه که پول داره کودکان یمنی رو تکه تکه کرده و هیچکس چیزی نمیگوید!!! لذا ما هم مدافع حقوق بشر نه حقوق الهی و دینی نیستیم اگر برای امام حسین گریه نکنیم من خودم نشستم نوحه و قلیون گذاشتم میبینم همش توی خودم و افکار پلیدم نباشه مثلا دغدغه ام چیزی است ساده درمورد خود درصورتیکه خدا رو در نظر ندارم نمیخوام پیشرفت کنم اگر توی خودم و مسائل خودم بمونم که مثلا بعد قلیون برم چیکار کنم درصورتیکه اصلا این همه درمورد امام حسین (ع) مداح میخونه انگار هیچ احساساتی ندارم پس از حیطه ی انسان بودن یعنی آدمیت خارج گشته ام که بعضی مواقع با تمرین و القا و فشار آوردن هم نمیشه بلکه باید مطیع بود مطیع خدا و بگیم من خدایا خودم نمیخوام باشم من نمیخوام به مسائل خودم فکر کنم بله هزار تا چیز هست که ممکنه برام پیش بیاد ولی دغدغه ام اگر خود امام حسین (ع) و چیزی که مداح میخونه باشه مسائل خود که هیچ مسائل عالم رو هم میتونم پای روضه ها حل کنم ولی متاسفانه ما اینطور نیستیم و یا پسرفت کردیم گناه کردیم و از خودمون نمیتونیم خارج بشیم و خدا مارو واگذار به خودمون کرده طبق قرآن!!!لذا نمیگم به فکرخودمون نباشیم بلکه رند باشیم حتما هزارتا گرفتاری داریم ولی لااقل اگر خلوت کردیم با ادب باشیم اگه نوحه گذاشتیم توی خودمون نباشیم و امام حسینی (ع) باشیم مساله اینه!!! و عباداتمون رو مخلصانه کنیم تا قوی بشیم و گناه هم نکنیم تا گرفتار خود و هوای نفس نگردیم که نشه خارج شد!

بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۴۹ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر