بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر سوره فتح جلسه 06 (1395/03/09)
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَی مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ قُل لَن تَتَّبِعُونَا کَذلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ کَانُوا لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً (۱۵) قُل لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الأعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَی قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِن تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِن تَتَوَلَّوْا کَمَا تَوَلَّیْتُم مِن قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً (۱۶) لَیْسَ عَلَی الأعْمَی حَرَجٌ وَ لاَ عَلَی الأعرَجِ حَرَجٌ وَ لاَ عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ وَ مَن یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ وَ مَن یَتَوَلَّ یعَذِّبْهُ عَذَاباً أَلِیماً (۱۷) لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً (۱۸) وَ مَغَانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَهَا وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۹)﴾
در این سوره مبارکهٴ «فتح» بعد از جریان «صلح حُدیبیه»[1] که به عنوان فتح یاد شده است، جریان بیعت مطرح شد؛ عدّهای در جریان «صلح حُدیبیه» که حضرت آنها را دعوت کرده بود به طرف مکّه و سر باز زدند، گفتند: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾؛[2] اینها بعد از اینکه دیدند وجود مبارک حضرت سالماً با یک فتح و پیروزی نسبی برگشت و عازم جریان خیبر بود و در خیبر فاتح شد و غنائمی نصیب مسلمانها شد، گفتند ما هم در این صحنه شرکت کنیم و از غنائم استفاده کنیم که دستور رسید شما حق شرکت نداشته و بهرهای از غنائم ندارید. چند سؤال مربوط به مطالب قبلی بود، آنها را بازگو کنیم تا تتمهٴ مسئله فتح خیبر و پیروزی مسلمانها و محرومیت عدّهای که منافق بودند یا ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[3] بودند روشن شود.
در همین سوره مبارکهٴ «فتح» آیه هشت آمده است: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً﴾ که ما توضیح مبسوطی در این زمینه ندادیم، برای اینکه در سوره «احزاب» آیه 45 همین مطلب مبسوطاً گذشت. سوره «احزاب» آیه 45 این است: ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً﴾، این بحث مبسوط آنجا بیان شد.
ناروایی حمل تقاضای یاری دین خدا در دعا بر حسادت
مطلب دیگر درباره سؤالی است که در دعای ماه مبارک رمضان به خدا عرض میکنیم: «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِی غَیْرِی»،[4] این از سنخ حسادت و رقابت نامطلوب نیست که ما بگوییم که چرا خدا دین را به دست ما یاری بکند و به دست دیگری یاری نکند! دعاها چند قسم است، یک وقت شخصی مشکل خصوصی دارد، بیمار هست یا مدیون هست که با ضمیر متکلم وحده دعا میکند: «رَبِّ اغْفِرْ لِی» و مانند آن؛ گاهی خانوادگی دعا میکند: «وَ لِأَوْلَادِی وَ لِمَن یَکُونُ حَقّ» و امثال آن؛ اما در مسائل اجتماعی، طبع اوّلی دعا این است که برای جامعهٴ اسلامی و برای کلّ مسلمانها باشد، این دعایی که در تعقیبات نمازهای ماه مبارک رمضان خوانده میشود، همه آنها موجبه کلّیه است: «اللَّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَرِیض اللَّهُمَّ ...»،[5] همه اینها به نحو قضیه موجبهٴ کلیه است و اختصاصی به بعض ندارد؛ اما در بعضی از موارد است که ذات اقدس الهی تهدید میکند و میفرماید اگر شما دین خدا را یاری نکردید، خدای سبحان شما را میبرد و یک عدّه دیگری را میآورد که دین را به دست آنها یاری کند: ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾،[6] آن وقت ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ﴾[7] از این قبیل است یا ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾ از این قبیل است. در چنین فضایی به ما دستور دادند که بگوییم: خدایا! مبادا ما جزء کسانی باشیم که دین تو را یاری نکنیم، تو ما را از بین ببری و یک گروه دیگر بیاوری که دین را یاری کنند.
«فتحصّل أنّ هاهنا اموراً ثلاثة»: یک وقت است که دعاها شخصی است، یک؛ یک وقت است قضیه خاصی در کار نیست، آن دعاها هم به صورت موجبهٴ کلیه است که نمونه آن هم همان دعاهای تعقیب ماه مبارک رمضان است که «اللَّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَرِیض»، «اللَّهُمَّ أَشْبِعْ کُلَّ جَائِعٍ» و «اللَّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیَانٍ» که همه قضیه موجبهٴ کلیه است، این دو؛ بخش سوم این است که فضا یک فضای خطرناک و تهدیدآمیزی است که انسان در معرض آزمون الهی است! خدا فرمود شما باید این کار را انجام بدهید، اگر این کار را انجام ندادید خدا دست از دین خود برنمیدارد، شما را میبرد، یک عدّه دیگر میآورد و دین را به دست آنها آباد میکند: ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾، در چنین فضایی این دعای نورانی وارد شده است که «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِی غَیْرِی»، این هم مربوط به آن دعای نسبی است.
تقویت قول چهارم از اقوال چهارگانه در تفقّه قلیل منافق
مطلب دیگر درباره اینکه فرمود: ﴿لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾، این چهار وجه داشت که «أقوی الوجوه» وجه «رابع» بود؛ آن وجوه سهگانه قبل این است که ﴿لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾؛ یعنی اینها بعضی از مطالب را میفهمند و بعضیها را نمیفهمند؛ وجه دوم آن است که بعضی از اینها میفهمند و اکثری اینها نمیفهمند؛ وجه سوم این است که سطح فهم اینها و ادراک اینها پایین است، اینها فقط بدیهیات و چیزهای ساده را میفهمند و ظاهر آنچه را که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) پذیرفت، این وجه سوم است. ﴿لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾ وجه اوّل و وجه دوم مورد قبول ایشان نیست، همین وجه سوم است که شاید بد نباشد؛ اما دقیقتر از همه وجه چهارم است که در بحث دیروز اشاره شد، برابر روایتی بود که خود روایت احیا کرده است و آن آیه این است که منافق ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾،[8] آنجا ذکر است و اینجا فهم است! منافقین کم به یاد خدا هستند، در حالی که منافق اصلاً دینی ندارد: ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾،[9] در چنین شرایطی منافق اصلاً خدا را قبول ندارد تا ـ چه کم و چه زیاد ـ به یاد خدا باشد. در روایات این نکته هست که منافق جز برای دنیا به یاد خدا نیست، چون در حضور دیگران است و فقط برای دنیاست، این یک؛ ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾،[10] این دو؛ پس اینها ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾، سه.[11] این واقع جزء نکتههایی است که کمتر به ذهن انسان میآید و برای این یک دقّت معصومانه لازم است، چون برهان این است که اصلاً منافق خدا را قبول ندارد تا به یاد خدا باشد! آیه که دارد ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾، آنجا این اشکال هست، برای اینکه منافق اصلاً چه کم چه زیاد، کافر است، او خدا را قبول ندارد!
پرسش: آیا ذکر ظاهری اینجا منظور است؟
پاسخ: بله! منافق وقتی که ذکر میگوید «لِلدُّنْیَا» است، اینکه برای آخرت نیست! و دنیا هم ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾ و اگر نبود این تفطّن و دقّتی که در روایت هست، این مطلب به ذهن نمیآمد، مگر همین سه ـ چهار وجهی را که اینجا ذکر کردند؛ الآن اینجا هم همینطور است! اینها فقط مطالب دنیا را میفهمند، چیزی که اُخروی است اینها معدوم میپندارند، میگویند قصه است، افسانه است ﴿أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ﴾،[12] این ﴿رَجْعٌ بَعِیدٌ﴾[13] است! این شدنی نیست! این چه حرف افسانهای است که اینها میزنند! این ـ معاذالله ـ اساطیر اوّلین است! کسی که فکرش این است مسئله قیامت و بهشت و جهنّم و اینها اسطوره و افسانه است، او اصلاً چیزی در این زمینه درک نمیکند و اگر احیاناً به مسلمانها در جریان فتح خیبر و مانند آن میگویند که ما با شما باشیم، برای دنیاست و همین برای غنیمت است.
ممکن نبودن تغییر کلام خدا با حضور منافقین در خیبر
مطلب دیگر این است که فرمود: ﴿لَن تَتَّبِعُونَا کَذلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ﴾، شما میخواهید کلام خدا را عوض بکنید! چون خدا به پیغمبرش(صلی الله علیه و آله و سلم) وعده داد و فرمود اینها اهل اینکه دین را یاری کنند و در صحنه نبرد حضور پیدا کنند نیستند. در سوره مبارکهٴ «توبه» آیه 83 اینطور به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وحی شد، فرمود: ﴿فَإِن رَجَعَکَ اللّهُ إِلَی طَائِفَةٍ مِنْهُمْ﴾، آنجا هم در ذیل همین آیه 83 سوره «توبه» گذشت که این «رَجَعَ» دو باب دارد؛ یک باب لازم دارد که مصدر آن «رجوع» است «رَجَعَ یرجِعُ رجوعاً» و یک باب متعدی دارد که مصدر آن «رَجعْ» است ﴿رَجْعٌ بَعِیدٌ﴾؛ یعنی «ارجاعٌ بعید». اینجا دارد که ﴿فَإِن رَجَعَکَ اللّهُ﴾ که این از «رَجَعَ یرجِعُ» مصدرش «رَجعْ» است و نه «رجوع»؛ لذا متعدی است. ﴿فَإِن رَجَعَکَ اللّهُ إِلَی طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ فَقُل لَن تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً﴾، اینکه وجود مبارک پیغمبر فرمود اصلاً شما ما را یاری نمیکنید، از کجا میگوید؟ این علم غیب است! این را ذات اقدس الهی به حضرت اعلام کرد، حالا اینها میخواهند در فتح خیبر و امثال خیبر حضور پیدا کنند، آیه نازل شد شما میخواهید کلام خدا را تغییر بدهید، اصلاً شدنی نیست! نه اینکه این کار را میخواهید بکنید و کار بدی است که نهی از منکر بکند، میگوید این کار شدنی نیست، چون خدای سبحان فرمود شما نمیآیید، اگر هم حرکت کنید مشکلی برای شما پیدا میشود که در راه میمانید. وقتی که خدا فرمود: ﴿فَقُل لَن تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً وَ لَن تُقَاتِلُوا مَعِیَ عَدُوّاً﴾، برای اینکه ﴿إِنَّکُم رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ حالا ﴿فَاقْعُدُوا مَعَ الْخَالِفِینَ﴾،[14] شما با زنها و مردهای پیر حالا در خانههایتان بنشینید این ﴿وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾[15] برای همینهاست! ﴿مَعَ الْخَالِفِینَ﴾ برای اینهاست! اینها میخواهند با آمدنشان در جریان فتح خیبر کلام خدا را عوض بکنند، چند وجه برای تبدیل کلام الهی ذکر شده است که یکی از آنها همین است: ﴿یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ﴾، ما از خودمان علم غیب نداریم که بگوییم شما توفیق آنکه بعد توبه کنید را ندارید و نمیآیید، شما ـ این چند نفر منافق ـ کسانی نیستید که دین را یاری کنید، چون ذات اقدس الهی فرمود و من هم به شما اعلام کردم؛ خدا فرمود ﴿فَقُل﴾ به اینها بگو که ﴿لَن تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً وَ لَن تُقَاتِلُوا﴾، حالا شما میخواهید برخلاف حرف خدا عمل کنید؟ شدنی نیست، نه اینکه معصیت است! یک وقت است کسی برخلاف شرع عمل میکند و غیبت میکند که میگوییم برخلاف دستور خدا عمل کرده است، چون آن دستور، دستور تشریعی است؛ اما یک وقت خدا «إخبار» غیب کرد، فرمود اینها کسانی نیستند که دین را یاری کنند، حالا شما میخواهید صورتسازی کنید و برای غنیمت میخواهید بیایید، یعنی ما دین را یاری کردیم! این ﴿یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ﴾ است که موفق نمیشوند.
تفاوت ذکر نام مردم مدینه و اعراب متخلّف از همراهی در قرآن
بعد در جمع اینها ـ اینها گروه فراوانی بودند، جمعیت مدینه که هزار و چهارصد یا هزار و پانصد نفر نبود، در جریان فتح مکّه چند برابر حضور پیدا کردند ـ قسمت مهمّ این کسانی که نمیآمدند، تعبیر قرآن در این بخشها نسبت به آنها اعراب است، فرمود: ﴿وَ مِنَ الأعْرَابِ﴾[16] اینچنین هستند؛ آیه یازده این است: ﴿سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأعْرَابِ﴾. خود مدینه را قرآن کریم با احترام نام میبرد و اهل مدینه را با اجلال و تکریم میستاید که فرمود: ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾،[17] مردم مدینه مهاجران را دوست دارند ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾، ﴿خَصَاصَةٌ﴾ یعنی جزء مختصات ویژگیهای خود آدم؛ یعنی آن مقداری که برای آدم لازم هست، این را میگویند «خَصَاصَة»؛ کسی که فقیر است و نیازمند است، به هر حال یک مختصر قوتی تهیه میکند، این «خَصَاصَة» اوست. این آیه میفرماید: ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾؛ جزء مختصات و نیازهای آنها، آنجا که فقر و حاجت دارند «وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ حَاجَة»؛ آنچه مورد حاجت و مورد نیاز آنهاست را هم به این مهاجرین میدهند؛ اینها اهل ایثار هستند. «ایثار» آن است که کسی دیگری را بر خود مقدم بدارد و «استئثار» آن است که خود را بر دیگری مقدم بدارد. فرمود مردم مدینه اولاً مهاجردوست هستند ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾، ثانیاً ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾؛ خودشان اگر حاجت داشته باشند، مهاجرین را بر خود مقدم میدارند، این مردم را قرآن با احترام نام میبرد؛ اما ﴿الأعْرَابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفَاقاً﴾[18] که در آیات دیگر مطرح است، آنها غیر از عرب هستند! آن بَدوها[19] و بیگانهها و بیابانیها و امثال آنها که از تمدّن دینی دور هستند، از آنها به عنوان ﴿مِنَ الأعْرَابِ﴾ یاد کرده است.
امکان وجود افراد قابل توبه در میان متخلّفین از همراهی پیامبر
فرمود: ﴿سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأعْرَابِ﴾ و در آیات بعدی هم از اعراب سخن به میان میآید نه از عرب؛ معلوم میشود که یک عدّه بودند که ﴿لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾ بودند، یک عدّه بودند که احکام دین هنوز برای آنها جا نیفتاده بود، لکن ممکن بود در بین اینها افرادی باشند که قابل توبه باشند، همه اینها که آنطور نبودند! و در آیه 83 سوره مبارکه «توبه» هم نفرمود که به نحو موجبهٴ کلیه همه شما اینطور هستید! خطاب به عدّهای کرد و فرمود: ﴿لَن تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً﴾. اینها میخواستند در فتح خیبر شرکت کنند، فرمود: ﴿یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ﴾، ولی در جمع این مردم کسانی بودند که قابل توبه، هوشیاری، بیداری، تبشیر و إنذار بودند.
دعوت پیامبر از متخلّفین تائب به جبران گذشته با حضور در جنگ آینده
فرمود اگر بخواهید برگردید راه باز است، جنگی ما در پیش داریم ﴿قُل لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الأعْرَابِ﴾، باز سخن از اعراب است! به آنها بفرما: ﴿سَتُدْعَوْنَ إِلَی قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ﴾، حالا یا «ثقیف»[20] است یا «هوازن»[21] است یا «روم» هست، برخیها «ایران» را احتمال دادند یا جریان تبوک بود که برای رومیها بود؛ فرمود یک قوم نیرومندی با ما درگیر هستند و ما با آنها درگیر هستیم که دو راه دارد: ﴿تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ﴾؛ یا جنگ یا اسلام! اینها اهل کتاب نیستند که سه راه باشد؛ یا جنگ باشد یا جزیه باشد یا اسلام! اینها اهل کتاب نیستند، لذا چون کافر حربی هستند دو راه بیشتر ندارند: یا اسلام یا مبارزه! ما هم در معرض خطر اینها هستیم و اینها را باید سرجایشان بنشانیم.
اِخبار قرآن از نتیجه اطاعت و سرپیچی در جنگ آینده
﴿فَإِن تُطِیعُوا﴾؛ اگر اینها در آن صحنه بعد آمدند، معلوم میشود توبه کردند که ﴿یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً﴾. ﴿فَإِن تُطِیعُوا﴾؛ اگر آمدید اَجر حَسَن خدا به شما میدهد. اما ﴿وَ إِن تَتَوَلَّوْا﴾؛ اگر نیامدید ﴿کَمَا تَوَلَّیْتُم مِن قَبْلُ﴾؛ قبلاً هم در جریان «صلح حُدیبیه» شرکت نکردید و در آزمونهای دیگر هم حضور پیدا نکردید ﴿یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴾. اینها گروهی هستند که در چند آیه قبل درباره آنها فرمود: ﴿وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾، در آیه شش همین سوره فرمود: ﴿وَ یُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِیراً﴾؛ اینها اگر دوباره بر همان عِناد خودشان پافشاری کردند، معلوم میشود که منافق هستند، نه «ضعیف الایمان»! برای اینکه ما تمام راهها را برای اینها باز گذاشتیم و این هم امتحان اخیر بود. این ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾ در برابر آیه هجده همین سوره مبارکه است، فرمود آنها که «تَحْت الشَّجَرَة» بیعت کردند: ﴿لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ﴾، پس یک عدّه هستند که ﴿رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ﴾[22] هستند و یک عدّه هم ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ﴾ میباشند؛ یک عدّه ﴿الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ﴾[23] هستند و یک عدّه هم ﴿مَرْضِیّاً﴾[24] میباشند، ﴿لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ﴾.
ادعای فخر رازی بر نبود منافق بعد از پیامبر و استفاده علامه طباطبایی از آن
اینجا فخر رازی میگوید که بعد از رحلت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ منافقی بر مذهب اهل سنّت باقی نمانده است،[25] درست هم هست! یک بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه دارد که آن بیان تا حدودی مبسوط است، ولی سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) این را در المیزان[26] خیلی بازتر کرده است و آن عصاره بیان این است که بخش قابل توجّهی از مردم صدر اسلام منافق بودند، به دلیل اینکه در جریان جنگ اُحُد بخشی از اینها شرکت نکردند، در «صلح حُدیبیه» شرکت نکردند و عدّهای از اینها هم در جریان آن «لیلةُ التبوک» در کنار درّه ایستادند که شتر حضرت را بِرَمانند و حضرت را ترور کنند که موفق نشدند؛ همه این منافقینی که در این همه آیات هست، نشان میدهد که گروهی از مردم آن سرزمین در صدر اسلام منافق بودند که حتی حاضر شدند با بدترین بیشرمیِ اجتماعی، آن «إفک» را دامن بزنند و همسر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را متّهم کنند که از این رسوایی بدتر نبود! تا اینجا هم حاضر شدند که آیه یازده به بعد سوره مبارکه «نور» در همین قصه «إفک» است،[27] پس هر کاری از دست اینها برآمد کردند؛ هم در جاسوسی نسبت به یهودیها یا جاسوسی نسبت به مشرکین تا همین که حادثهای پیش آمد، فوراً به طرف کفّار گرایش داشتند؛ اینها میگفتند که شاید اوضاع برگردد و نظام اسلامی شکست بخورد ما چرا آسیب ببینیم! این حرف بود: ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ﴾؛[28] فرمود چرا حالا تا حادثهای پیش آمد با مشرکین تماس میگیرید؟ اینها بودند! استدلال حضرت امیر(سلام الله علیه) این است که این گروه با پیغمبر نساختند و تا هر جا که مقدورشان بود اقدام کردند و بخش وسیعی از آیات مدنی هم درباره منافقین است، این اصل اوّل؛ بعد از رحلت حضرت و تبدیل غدیر به سقیفه، همه این کارشکنیها برطرف شد و ما دیگر منافق در مدینه نداشتیم! فخر رازی هم در ذیل همین آیه میگوید که بعد از رحلت پیامبر روی مذهب اهل سنّت هیچ منافقی نبود، به حسب ظاهر هیچ کارشکنی نبود! آنها که با پیغمبر نساختند، با سقیفه ساختند! حضرت در نهجالبلاغه با بیانی که سیدنا الاستاد توضیح میدهد، این است که یا باید بگوییم این جمعیت کثیر از منافقین دفعتاً مُردند، این که نیست! دفعتاً توبه کردند و مثل سلمان و اباذر شدند، این هم که نیست! با سقیفه و باند سقیفهایها ساختند «کما هو الحق»؛ با حکومت ساختند، با سقیفه ساختند و دیگر کارشکنی نمیکردند؛ مخصوصاً با عثمان و مانند اینها. این بیان حضرت در نهجالبلاغه ذیل این جمله است که «النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا»؛[29] هر جا قدرت است یک عدّه زیادی هم راه میافتند دنبالش میروند! اینکه سعدی گفت: «النّاسُ عَلی دِینِ مُلُوکِهِم»[30] ریشه آن در این جمله نورانی حضرت امیر است که «النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا». سیدنا الاستاد در المیزان این را خوب باز کردند که این همه منافقین کجا رفتند؟ فخر رازی هم اقرار دارد که بعد از رحلت حضرت ما منافق نداشتیم، منافق نداشتیم یعنی همه اینها دفعتاً مُردند؟ اینکه نیست! همه اینها دفعتاً برگشتند و مثل سلمان و اباذر شدند، این هم که نیست! همه اینها با سقیفه ساختند؟ بله حق است؛ لذا فرمود: «النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا».
بیان سیدالشهداء در ناپایداری مردم در امر دین
این بیان نورانی سیدالشهداء(سلام الله علیه) برای همه ما آزمون است، فرمود اکثری مردم اینطور هستند: «النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ»،[31] چقدر این بیان شیرین است! «وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ»! خیلیها دینشان دین آدامسی است! قبلاً «مَصطکی»[32] بود، الآن آدامس است؛ این آدامس مادامی که مختصر لذّت دارد، در فضای کام و دهان میگردد، وقتی به صورت یک پوست درآمده تُف میکنند و میاندازند دور. «النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ»، «لَعق» «ما تلعق به الالسن» است. «وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُون»؛ اکثری و یا بسیاری از مردم اسلام آنها اسلام آدامسی است!
ضرورت تقاضای ثبات قدم در امر دین از خدای سبحان
این است که استقرار در دین، و تثبیت در دین را تذکر دادند! هر وضویی که میگیریم مستحب است هنگام مسح پا بگوییم: «ثَبِّتْنِی عَلَی الصِّرَاط»،[33] نه یعنی صراط مستقیم قیامت! آنجا وقتی انسان ثابت قدم است که اینجا در صراط مستقیم ثابت باشد. این دعا این نیست که ما اینجا هر کاری میکنیم بکنیم، بعد از صراط و پل صراط به آسانی بگذریم! یعنی اینجا در صراط مستقیم باشیم که آنجا رفتیم به سرعت عبور بکنیم. «وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ»، این طبع دنیاست! انسان باید این را طوری مدیریت کند که نه خودش گرفتار این وضع بشود و نه گرفتار کسانی بشود که «یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ»، البته یک عدّه وجود دارند که قابل توبه هستند؛ برای کسانی که قابل توبه بودند فرمود راه باز است، دیگر «ثقیف» است یا «هوازن» هست.
تبیین معنای «أحسن القَصَص» بودن قرآن
اینها جزء امور تاریخی است که قرآن به آنها اعتنایی دقیق ندارد، این یکی از نکاتی که فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾،[34] نه «أحسن القِصَص» که این «قَصص» مصدر است؛ این ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ منصوب است تا مفعول مطلق نوعی باشد، ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ﴾ در جمیع مطالب، نه قصه یوسف(سلام الله علیه)! ﴿نَحْنُ نَقُصُّ﴾ هم فعل مضارع است و هم استمرار را میرساند؛ ما تمام قصههایی که در قرآن نقل میکنیم به بهترین روش نقل میکنیم، نه اینکه قصه یوسف ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است! اوّلاً «قِصَص» نیست، بلکه «قَصَص» است به فتح «قاف» است، مصدر است، مفرد است و مفعول مطلق نوعی است «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ قَصَصاً أحسن»؛ ما بهترین روش قصه را داریم و بهترین روش قصه هم این است که راست باشد، حکیمانه باشد، چیزی که دخیل نیست و جزء فضولات صحنه تاریخی است آنها را اصلاً نقل نمیکنیم؛ حالا اینجا چه قبیلهای بود، چه زمانی بود و چه مکانی بود، اینها بحثهای تاریخی است نه بحثهای علمی، ما اینها را نقل نمیکنیم! حالا چه «هوازن» باشد، چه «ثقیف» باشد، چه «روم» باشد و چه اینکه برخیها گفتند ایران باشد؛ چه زمان ما باشد و چه زمان بعد از ما باشد، به هر حال جنگی با کفّار غیر اهل کتاب در پیش هست که دو راه هم بیشتر ندارد؛ اگر شما در آن صحنه حضور داشتید ﴿فَإِن تُطِیعُوا﴾، آن وقت خدای سبحان توبه شما را میپذیرد و اجر شما را اعطاء میکند ﴿فَإِن تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً﴾؛ اما اگر اعراض کردید، چه اینکه قبلاً هم در جریان «صلح حُدیبیه» و مانند آن اعراض کردید ﴿یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴾، البته در این جنگ ﴿لَیْسَ عَلَی الأعْمَی حَرَجٌ وَ لاَ عَلَی الأعرَجِ حَرَجٌ وَ لاَ عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ﴾، بر اینها حرجی نیست.
تفسیر عقلی و عرفانی چگونگی رسیدن به اطاعت خدا با اطاعت رسول
عمدهٴ در ﴿وَ مَن یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ وَ مَن یَتَوَلَّ یعَذِّبْهُ عَذَاباً أَلِیماً﴾ وضع آن تبشیر و أنذار روشن است؛ اما در اینجاها که دارد اگر کسی مطیع پیامبر است مطیع خداست، این دوگونه تفسیر دارد که بین اینها هم خیلی فرق است؛ یک وقت است ما میگوییم رسول از آن جهت که رسول است پیام خدا را میرساند، این حق است: ﴿مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾[35] این حق است، برای اینکه رسول «بما انّه رسول» براساس ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾،[36] جز پیام الهی چیزی دیگر نمیرساند؛ یک وقت است که اینگونه از آیات را براساس «قُرب نوافل»[37] حلّ میکنیم در «قُرب نوافل» که این حدیث را فَریقین[38] نقل کردهاند، فرمود بنده من به من نزدیک میشود «لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ»؛ من میشوم مُحِب، او میشود محبوب و او میشود «حبیب الله». وجود مبارک حضرت که «حَبِیبُ اللَّه» است در درجه اوّل این «فعیل» به معنای فاعل است و در درجه دوم همین «فعیل» به معنی مفعول است؛ او محبّ خدا بود، بعد محبوب خدا شد، وقتی محبوب خدا شد ذات اقدس الهی در فصل سوم که «منطقة الفراغ» است، نه فصل اوّل که ممنوع است و نه فصل دوم که ممنوع است؛ یعنی در مقام ذات نه، در صفات ذات که عین ذات است نه، در مقام فعل و تجلّی و ظهور «کُنْتُ ... لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا». در این فصل سوم فعل خدا در دست پیغمبر(صلوات الله و سلامه علیه) ظهور میکند، آن وقت ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾[39] معنای آن خوب روشن میشود، ﴿مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾ معنای آن خوب روشن میشود؛ اما بین این دو تفسیر خیلی فرق است؛ هر دو حق است؛ اما یکی براساس قرارداد عقلایی و اجتماعی معنا میشود و یکی هم براساس مشاهدات عرفانی معنا میشود.
رضایت الهی ثمره اطاعت مؤمنان از پیامبر
﴿مَن یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ﴾، این گروه ﴿لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ﴾، برای اینکه ﴿إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ﴾، آنجا هم که فرمود: ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾، چطور ﴿یَدُ اللَّهِ﴾؟ برای اینکه دست خدا همان دستی است که پیغمبر دارد «کُنْتُ ... یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا».
پرسش: جمع بین این آیات اخیری که راجع به دشمنی کردن منافقین با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم)، با آن آیهای که در صدر سوره فتح است که فرمود: ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ﴾[40] چطور جمع میشود؟
پاسخ: برای اینکه اینجا فتحی نبود! فرمود دنیا را به کام این منافق بدهی برنمیگردند!
پرسش: قرار شد این حالت بدی را که نسبت به پیامبر داشتند با این ... .
پاسخ: اینها نسبت به مردم مکّه بود، اینها که در خود مدینه بودند و «أَعْدَی عَدُوِّ» حضرت بودند و ﴿أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفَاقاً﴾[41] بودند، پشت سر حضرت نماز میخواندند! اینها که با حضرت روبهرو نبودند، فتح مکه برای آنهایی بود که حضرت در زمان حضورش در مدینه «آلههٴ» اینها را محکوم میدانست، رأی اینها را «تَسفیه» میکرد که شما سفیهانه صَنَم و وَثَن را میپرستید که بعد هم جنگ بدر و خندق و امثال آنها پیش آمد که حضرت عدّه زیادی از آنها را کُشت و اسیر گرفت، آنها دشمن حضرت بودند و حضرت را «مُذنب» میدانستند که با فتح مکه مسئله حلّ شد؛ اما این منافقین داخلی که «أَعْدَی عَدُوِّ» بودند، اینها اصلاً پشت سر حضرت نماز میخواندند و عداوتی را ظاهر نمیکردند! اینها اصلاً خدا را قبول نداشتند، اینها به دنبال غنیمت بودند؛ آن روز غنیمت به دست نیاوردند، در جریان فتح خیبر خواستند غنیمت به دست بیاورند. ﴿فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ﴾ اینها که «تحت الشّجره» آزمون شدند، امتحان شدند و واقعاً تثبیت قلب را از ذات اقدس الهی مسئلت میکردند، خدا در قلبهای اینها آگاه بود که اینها واقعاً مؤمن هستند؛ لذا ﴿وَ مَغَانِمَ کَثِیرَةً﴾ که در جریان فتح خیبر اینها سهمی از فتح و غنیمت داشتند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. صلح حُدَیبیه، پیمان صلحی بود که در سال ششم هجری بین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حدیبیه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که برای به جا آوردن مناسک حج عمره رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) تصمیم گرفت شخصی را به سوی قریش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزیمت فرستاده و شایعه خبر قتل وی، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) مسلمانان را به پیمانی معروف به بیعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتی بین طرفین سرانجام پیمان صلح حدیبیه بسته شد.
[2]. سوره فتح، آیه11.
[3]. سوره احزاب، آیه60.
[4]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص568.
[5]. البلد الأمین و الدرع الحصین، ص223.
[6]. سوره محمد، آیه38.
[7]. سوره مائده، آیه54.
[8]. سوره نساء، آیه142.
[9]. سوره آل عمران، آیه167.
[10]. سوره نساء، آیه77.
[11]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج5، ص121؛ «و فی الکافی بإسناده عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ الْخَصَّافِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامْ مَنْ ذَکَرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی السِّرِّ فَقَدْ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً إِنَّ الْمُنَافِقِینَ کَانُوا یَذْکُرُونَ اللَّهَ عَلَانِیَةً وَ لَا یَذْکُرُونَهُ فِی السِّرِّ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل ﴿یُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا﴾. أقول: و هذا معنى آخر لقلة الذکر لطیف».
[12]. سوره رعد، آیه5؛ سوره سجده، آیه10.
[13]. سوره ق، آیه3.
[14]. سوره توبه، آیه83.
[15]. سوره توبه، آیه46.
[16]. سوره توبه، آیات98 و 99.
[17]. سوره حشر، آیه9.
[18]. سوره توبه، آیه97.
[19]. لغتنامه دهخدا، بدو: [ب َدْ وْ] (از بدء عربی ) ابتدا و آغاز؛ (غیاث اللغات): اوّل از هر چیزی و آغاز و ابتدا و شروع.
[20]. ثقیف از قبایل مشهور و نیرومند و پرجمعیت عرب بود که مردمش در طائف و اطرافش سکونت داشتند. این قبیله دو طائفه مهم «احلاف» و «بنی مالک» داشت که جنگها و نبردهای داخلی بسیاری بین آنها روی داده بود. مردم ثقیف مشرک و بتپرست بودند و بتخانه معروف لات به آنان تعلق داشت. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در ماه شوال سال هشتم هجری قمری پس از فتح مکّه به جنگ قبیله هوازن و ثقیف رفت و در منطقه حنین جنگ سختی با آنان کرد که به شکست آن دو قبیله منتهی شد.
[21]. هوازن نام قبیلهای از طایفه قیس عیلان از تبار عدنائیان بود. این قبیله تیرههای فراوانی داشت که بنی سعد بن بکر، بنی معاویه بن بکر و بنی منبه بن بکر از مشهورترین آنان به شمار میآمدند. آنان در منطقه نجد نزدیک یمن سکونت داشتند و حنین از سرزمینهای مهمشان بود. آنان مردمی بتپرست بودند؛ مهمترین بتشان «جهار» بود که در بازار عکاظ قرار داشت.
[22]. سوره مجادله، آیه22.
[23]. سوره فاتحة، آیه7.
[24]. سوره مریم، آیه55.
[25]. مفاتیح الغیب، ج28، ص79؛ «ثم لما بیّن حال المخلفین بعد قوله ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ﴾ عاد إلى بیان حالهم و قال: ﴿لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ﴾ من الصدق کما علم ما فی قلوب المنافقین من المرض ﴿فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ﴾ حتى بایعوا علی الموت و فیه معنى لطیف».
[26]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص287 ـ 288؛ «کلام حول النفاق فی صدر الإسلام».
[27]. سوره نور, آیه11؛ ﴿إِنَّ الَّذِینَ جَاءُوا بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ لاَ تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذِی تَوَلَّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ﴾.
[28]. سوره مائده، آیه52.
[29]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه210.
[30]. گلستان سعدی، دیباچه.
[31]. تحف العقول، ص245.
[32]. شیره زرینی زرد رنگی است که در فارسی به نامهای: «رماس»، «رماست»، «کِیه» خوانده شده است. در کتابهای طب سنتی با نامهای: «مصطکی»، «مصطکی رومی»، «کندر رومی»، «مستکی» و «علک رومی» ذکر شده است.
[33]. من لا یحضره الفقیه، ج1، ص43.
[34]. سوره یوسف، آیه3.
[35]. سوره نساء، آیه80.
[36]. سوره نجم, آیه3.
[37]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352؛ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَه».
[38]. صحیح البخاری، باب التواضع، ج8، ص105، ح6502: «حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ کَرَامَةَ حَدَّثَنَا خَالِدُ بْنُ مَخْلَدٍ حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ بِلاَلٍ حَدَّثَنِی شَرِیکُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی نَمِرٍ عَنْ عَطَاءٍ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ: إِنَّ اللَّهَ قَالَ مَنْ عَادَی لِی وَلِیًّا فَقَدْ آذَنْتُهُ بِالحَرْبِ وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدِی بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ مَا یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِی یَمْشِی بِهَا وَ إِنْ سَأَلَنِی لَأُعْطِیَنَّهُ وَ لَئِنِ اسْتَعَاذَنِی لَأُعِیذَنَّهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ تَرَدُّدِی عَنْ نَفْسِ المُؤْمِنِ یَکْرَهُ المَوْتَ وَ أَنَا أَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ».
[39]. سوره فتح, آیه10.
[40]. سوره فتح, آیه2.
[41]. سوره توبه, آیه97.
- ۹۵/۰۵/۱۸