اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

۱۵۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۴۳ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۳۳ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۵۳ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۲۱ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

خوب توی شام خرابه؟! ببین من برای خودم استدلال میکنم با توجه به اینکه حضرت سکینه(ع) پیش یزید علیه لعنه و پیش سر مبارک ایشان اصلا شهید شدند حالا وضعی رو میگم بگیم میشه شهادت چون استدلالم اینه که چون یزید لعنه الله علیه از امام سجاد (ع) میخواد که هرچی میخواین بگید تا انجام بدم و حضرت امام سجاد(ع) فرمودند اموالمون رو برگردونید که مثلا روسری حضرت زهرا(س) بوده که غارتش کرده بودند بعد از عاشورا و پس میفهمیم که لااقل در شام پیش یزید که البته سختی کشیدند و ظلم دیدند ولی شاید خرابه منظور جایی باشه که فساد میشه و مجلس بزم و شرابخواری باشه نه یک خانه ی خراب شده ی کهنه یا نیمه کاره چون من پیش از این اینطوری فکر میکردم که یه خانه ی خرابی بوده ولی حالا به نظرم اومد استدلال هم کردم که نبوده و زنان معضوم رو به اون مجالس برده اند حالا شما در نظر بگیر که در این خانه های فساد سر مبارک حضرت امام حسین(ع) هم بیارن کنار طفل سه ساله چه وضعی بوده خدا میداند!چه وضعی بوده که قبل رفتن به اون خانه ی فساد خانم سکینه(ع) تحمل کرده بودند ولی توی این خانه ها دیگه چطور بوده که فقط سر مبارک حضرت امام حسین(ع) آرامش ابدی کرد براش و جان داد و تسلیم شد! اصلا چه وضعی بوده که سر مبارک حضرت هنگام فساد حظور داشته باشه و چه آسیب روانی چه دردی کشیدند! خدا لعنتشون کنه پس  حضرت سکینه(ع) با گریه های پی در پی وجان دادن و شهادتش مجلس حرابه رو و فسادشون رو خراب کرد و بهم زد!!!

بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۵۳ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

متاسفانه من تا حالا جایی ندیذه ام که چیزایی که با جشم میبنم رو انسانی ببینه مثلا روی تلوزیون بیافته و تکنولوژی قوی ای میخواد که شاید از طریق جن هم باشه ولی بزرگان و عرفا متناسب با حال و آموزش و خدایی بودن میتوانند چیزایی که  ما ببینیم با چشم رو ببینند لذا یا اینجا در این مساله ما شیطانی شدیم و با جن ها طرفیم یا انسان ها مرده روحشون همچنین ملائکه هستند که ما حس میکنیم هرچی با چشم دیده میشود رو اینا هم میبینند از طریق چشممون که حالا یا شیطانی است یا ملکوتی که حالا چون من تخصص ندارم ولی خوب حس میکنم چیزی بیشتر از این نمیگم یعنی نمیدانم هم ولی سیستم جاسوس منش ما ارتباط دارن هم یه بخشیشون از طریق جن هم میتونه توسط ملکوت باشه خوب بلخره در همین حد که بعضی از انسان های زنده انقدر شیطانی و ملکوتی هستن که درونشون جام جم دارن یعنی دوربین گذاشته ان بالای سر من فرضا و یه عده از راه دور با ارتباطی که در دلشون هست این انسان های زنده چک میکنن که تمام حرکات و مرض ها و افکار و نیات مارو از راه دور میفهمند کما اینکه ما خودمون هم نفهمیم مامور انسانی زنده هم داریم ولی گفتم مردگان هم هستند و مردگان قوی ترند و اختیار بیشتر دارن بعد ما حس میکنیم اینا زنده اند ولی گفتم انسان های قوی از راه دور تماما مارو میتونن کنترل کنند یا شیطانی یا ملکوتی که اگه بخوایم خارج بشیم از موضوعه مقدمه اینه که ما اسیر هستیم یه عده آموزش دیدن رو مخ ما باشن و بحث امنیتی پیش میاد ولی مثلا اگر بچه ای پدر و مادرش بهش توجه نکنند خوب بچه پریشان میشه ما هم اگه مورد توجه ماموران نباشیم حالا خودمون هم نمیدونیم این انس قوی کیه و جن ها هم مردم اند دیگه یعنی عقل و هوش دارن مثل ما انسان ها پرونده دارن یعنی موقعی ممکنه من دل به اجنه دادم بعد خوب اونا هم دم و دستگاه دارن با مردم عادی فرقی نمیکنن که حالا بفهمه یا نفهمه من چیکار میکنم لذا در این اسارت اگه بهم توجه نشه خوب ناراحت میشم اگرم بهم توجه بشه اسیر میشم و طوری که دلم میخاد یعنی دل اون انس یا جن قوی میخوام مورد توجه ش باشم و خودمم نمیدونم حال خودم رو و هم اون مامور قوی رو ممکنه اصلا نشناخته باشم ولی گفتیم اینا باید 100% فکر منو بدونن و کنترل کنن یعنی الان که من نوشتم این مطلب رو دارم تایپ میکنم اینا مسئولیت دارن باید از قبل بدونن یا اونقدر قوی است که بهم کمک داره میده خودمم نمیدونم که شهدا باید یاری بدن این اصله لذا وقت گذاشتن روی ما یعنی اسارت مامور ذالکه لذا اسیر میشیم ما دیگه آزادی نداریم هر خبری رو نمیشه خواند هر سایت خوبی نمیشه رفت نمیشه خعلی کارها کرد که حالا قرصم خورده ایم ولی باز تجمع میشه جون بحث و  کار ما امنیتی است و میکشد به خارج صحبت های ما لذا دلمون میگیره حتی از خدا دور میشیم اگر وابستگی طرف گیرم عاشقی هم باشه ما اسیر میشیم لذا همشم رحمانی نیست بلکه یک جن شیطان معمولی هم میتونه بفهمه ما چی فکر میکنیم و اینجا ما الکی الکی چون دستگاه هارو بازی داده ایم مورد توجه خاص یک عده مامور وموکل قوی میشیم درصورتیکه یه آدم معمولی هم هستیم که یاوری شده و ممکنه الکی گنده بشیم یا یه موقعی منزوی بشیم و دلمون بگیره لذا حق بدین که ما درمورد میریتاریستی کردن موضوع و جنگ افکار و فرار از اسارت چندین  و دهها تکنیک گفتیم چون در قاموس خداوند اسارت ما  نیست بلکه آزادی است ولی چون اسیر شدیم کما اینکه دوستم دارن عاشقند همینکه روی من از راه دور تمرکز بشه یعنی اسارت و کار شیطانی لذا یه روش خوب برای خارج شدن اینه که کتاب بخونیم مثلا من پست قبلی مامورا ریختن رو سرم و کنترل میکنن چی میفهمم و میخونم و نگاه میکنم و گوش میدم لذا وقتی از روی نوشته و کتاب بخونیم اینا بدشون میاد نمیگم حتما جن و شیطان بدش اومده بلکه ماموران هم ذلیل میشن و میخوان صد در صد منو که وبلاگ مینویسم رو کنترل کنن که ما نخبگان اینجا جنگ داریم یعنی همش ملکوتی نیست وقتی دستگاه مخ خوانی رسما در کشور و وزارت ماموران گمنام هست اینجا همش ملکوتی نیست اینا پول گرفتن تا منو کنترل یا به راه راست بیارن لذا وقتی من اسیرشون نباشم محبت اونا نسبت به من کم میشه و من افسرده میشم و هرچی هم ذکر بگم فایده نداره نمیشه خارج شد از دستشون چون قوی اند بعد روش های مختلف امتحان میکنیم تا حرف دلمون بدستشون نرسه باز نمیشه لذا تکنیک اینه که کتاب بخونی و چه فشار بدی روشون میاد که کتاب بخونی حالا داریم کتاب میخونیم هیچی نمیفهمیم خوب از اول بخون اینا هرچی تو بفهمی اینا از قبل مامورا میفهمند مثلا ما میگفتیم قرآن که میخوای بخونی نگاه کن از روش نخون همین نگاه به خط قرآن خوبه حالا اگه کتاب رو بخوای بفهمی میبینی مخت رو بردن گذاشتن تو آشغالی و صدای خواندن کتاب داره پخش میشه لذا بستگی داره جنگ چطور باشه یه موقعی خوبه بلند اصلا از روی کتاب بخونی چون دارن توطئه میکنن و شیطنت و عوض میکنن حرف دلتو یه موقع باید پای درس بشینی بلخره کسی که رتبه ی یک کنکور شده با این جنگ کنار اومده و آدم قوی است که توانسته ذخیره کنه علمش رو یا آزاد بود یا شیطانی بوده یا فضاش خوب بوده و استعدادش قوی وگرنه شیاطین و مامورا مارو بستن اصلا قدرت تعقل مارو گرفته اند یعی من الان دارم مینویسم صددرصد دارم یاوری میشم توسط ماموران غیبی وگرنه اگر کاغذ و خودکار بیارم میدونم که نمیتونم این حرفارو بنویسم اصلا فکرم کار نمیده نمیکنه! لذا آدم خودم نیستم و در اینجا من چند دقیقه پیش سخنرانی آیت الله رو گذاشتم رو وبلاگ بعد مثل دیشب مشغول بودم گفتم اول از روی متن خودم بخونم بعد صدای قدسی ایشان رو گوش بدم دوباره از روی نوشتن و صدای قدسی ایشان بهتر بفهمم لذا همینکه از روی متن سخنرانی اول میخواستم خودم بخونم متوجه شدم که دستگاه ها ریخته به هم مامورا هم ریختن بهم و مدام کنترلم میکنن و هم خودم ریخته بودم بهم وفهمم نمیکشید و چیزی درونم ثبت نمیشد لذا شیطانی شده ام و اغلب اوقات همینطوری اسیر هستم و مشکل ما ایرانی ها همینه که کتاب خوب نمیخونیم چون شیطنت زیاده و در حال جنگ هستیم لذا حوصله مون نمیشه و من دیدم که فهمم نمیکشه برگشتن جمله رو دو سه بار خواندم تا ثبت بشه درونم تا بفهمم ایشان چی میگه لذا عقل و قکر و همه چیزم دست مامورا است که این روش رو گفتیم  که بشه فرار کرد وگرنه هرچی هم ذکر بگی عوض نمیشیم ممکنه! بله البته اشاره میشه از اتاق فرمان میگیم که نه اینکه نمیفهمم مطلب رو بلکه توجه نداریم! یعنی اصل توجه موقع نماز مهمترین اصل هست حالا من که نوشته هارو نگاه میکنم از روی مطلبی میخوانم توجه هم موقعی زیاد میشه که ربطی به خودم و حرفام  و نوشته هام داشته باشه که این بده!! البته توجه رو باید الهی باشه نه یک بحث غیر تخصصی رو بخوایم توجه کنیم که حتی گمراه میشیم!

بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۱۷ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

تفسیر سوره فتح جلسه 03 (1395/03/04)

   00:04            37:58    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

﴿هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (٤) لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَ کَانَ ذلِکَ عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً (۵) وَ یُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِیراً (۶) وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۷)

معنای ﴿یَهْدِیَکَ﴾ در آیه و چگونگی جمع آن با ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ

در این سورهٴ مبارکه «فتح» که برکاتی را بر فتح مترتّب فرمود، یکی از آنها هدایت به صراط مستقیم است؛ با اینکه قبلاً در سوره «یس» که در مکّه نازل شد فرمود: ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ.[1] این ﴿یَهْدِیَکَ[2] به همان معنای ﴿یُتِمَّ است که هدایت را اتمام کند، هدایت را ادامه بدهد، به طوری که همان راه قبلی مستدام باشد و همان نعمت قبلی تتمیم بشود.

مقصود موسای کلیم از اعتراف به «ذنب» و «ظلم» با استفاده از تحلیل امام رضا

جریان معنای «ذَنب»، در سوره مبارکه «شعراء»، وجود مبارک موسای کلیم تصریح کرد که ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ، چون ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾ را در آیه چهارده سوره مبارکه «شعراء» تصریح کرده است، معلوم می‌شود که «ذَنب» شرعی به معنایی اینکه حکم خدا را ـ معاذالله ـ خلاف کرده باشد نیست، بلکه نزد آنها «مُذنب» بودند و اگر در سوره مبارکهٴ «قصص» هم همین تعبیر آمده است که ﴿إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی؛[3] یعنی از دید آنها ﴿ظَلَمْتُ نَفْسِی﴿إِنِّی﴾؛ من قبلاً کسی از اینها کشتم و نزد اینها «مُذنب» هستم، نزد اینها «ضالّ»[4] هستم و نزد اینها «ظالم» هستم؛ ﴿إِنِّی ظَلَمْتُ﴾ که در آیه شانزده به بعد سوره مبارکهٴ «قصص» است همین است، به دلیل اینکه خود ذات اقدس الهی در سوره مبارکهٴ «شعراء» بعد از گذشت همه اینها، میفرماید که شما بروید فرعون را به عنوان رسول هدایت کنید؛ و بروید به عنوان معصوم او را هدایت کنید و اگر آنها نسبت به شما کینه دارند من ترمیم میکنم. در سوره مبارکه «شعراء» آیه ده این است: ﴿وَ إِذْ نَادَی رَبُّکَ مُوسَی أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ، معلوم میشود که آنها ظالم بودند نه حضرت! ﴿قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلاَ یَتَّقُونَ،[5] آنگاه وجود مبارک موسی عرض کرد: ﴿رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ ٭ وَ یَضِیقُ صَدْرِی وَ لاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ؛[6] من میترسم که مرا تکذیب بکنند، برای اینکه نزد اینها متّهم هستم، ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ ٭ قَالَ کَلّا؛[7] هیچ‌کدام از اینها نمیتوانند دلیل باشند و هیچ‌کدام از آنها هم نمیتوانند به شما آسیب برسانند. پس اگر «ضلالت»، یک؛ «ظلم»، دو؛ «ذَنب»، سه؛ اینها به وجود مبارک موسای کلیم ـ یکی در سوره «شعراء» و دو تا در سوره «قصص» ـ اسناد داده شد، طبق تحلیلی که وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) در کتاب شریف عیون اخبار الرضا[8] که در بحث گذشته قرائت شد بیان فرمودند، همه اینها به آن قوم برمیگردد؛ یعنی حضرت فرمود من به زعم آنها «مُذنب» هستم، من نزد آنها «ضالّ» هستم، من نزد آنها «ظالم» هستم، وگرنه نه «ذَنبی» بود، نه «ضلالتی» بود و نه «ظلمی».

فضای مأموریت موسی(علیه السلام) به سوی فرعون دال بر شرعی نبودن «ذنب»

پرسش: ...

پاسخ: بله، برهان او درست است و مضمون آن را هم چون خود حضرت «بالصّراحة» فرمود: ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ؛ آنها مرا «مُذنب» میدانند و میترسم که مرا بکشند! این تحلیل از خود قوّت متن به دست میآید؛ در این آیه سوره مبارکه «شعراء» که فرمود: ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ، آن وقت خداوند میفرماید: ﴿کَلّا، پس نزد «الله» «مُذنب» نیست و خدایی که او را به عنوان رسول انتخاب میکند و میگوید تو پیام مرا به فرعون و هامان و آل فرعون برسان. عرض کرد من نزد اینها «مُذنب» هستم! فرمود: ﴿کَلّا﴾ من ترمیم میکنم.

پرسش: در سورهٴ «قصص» فرمود: ﴿إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ﴾.

پاسخ: بله، آن جمله برای این است که من آن کاری را که کردم، اگر شما جبران نکنید باز این مشکل هست، چون در همین فضا خدا فرمود تو رسول من هستی! اگر در همین ظرف که وجود مبارک موسای کلیم میگوید من سابقهٴ قتل دارم و راه را گم کردهام و نزد آنها «ظالم» هستم و نزد آنها «مُذنب» هستم، در همین فضا خدا فرمود ﴿کَلّا؛ تو رسول من هستی، معلوم میشود که هیچ محذوری در خارج نیست و همه اینها را ذات اقدس الهی ترمیم میکند. آن تحلیل روایات نه برای تعبّد است، بلکه خود روایت مطلبی را تعلیم میدهد، ولو سند ضعیف باشد، چون یک مطلب علمی را دارد بیان میکند. بنابراین با بودن این فضا که در همان آیه ده سوره مبارکه «شعراء» این است که ﴿وَ إِذْ نَادَی رَبُّکَ مُوسَی أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ﴾ آنها ظالم هستند!﴿قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلاَ یَتَّقُونَ، در این فضا وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد: ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ ٭ وَ یَضِیقُ صَدْرِی وَ لاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ﴾، چرا؟ برای اینکه ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ، فرمود: ﴿کَلّا؛ هیچ کاری از اینها ساخته نیست، تو اگر کسی را کُشتی به حق کُشتی و او شایسته قتل بود «صدر من أهله و وقع فی محلّه» که نه «ضلالت» است، نه «ظلم» است و نه «ذَنب»، تو رسول من هستی! این نشان میدهد «ذَنبی» که هست، «ذَنب» مصطلح فقهی نیست.

دلیل بر عدم امکان استفاده از استغفار پیامبر بر رفعی بودن آن

مطلب دیگر این است که استغفار اولیا و معصومین درجاتی دارد، همه اینها مثل وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیستند که آن ﴿دَنَا فَتَدَلَّی[9] نصیب آنها بشود! همان‌طوری که فرمود: ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ،[10] یک آیه؛ ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ،[11] دو آیه؛ درباره اولیا این‌طور است، معصومین دیگر هم این‌طور است که ممکن است برخی از آنها در اثر اشتغال به کار مهم از «أهم» باز بمانند یا در اثر اشتغال به یک امر مباح از مستحب باز بمانند که در آن بخش ممکن است استغفار اینها رفعی باشد و نسبت به آینده دفعی باشد؛ اما اگر کسی به جایی رسید که خدا میفرماید بگو: ﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ،[12] این ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ در قرآن یکجاست و یکبار آمده است و آن هم مخصوص پیغمبر است؛ معلوم میشود که اوّلیت زمانی نیست، اگر اوّلیت زمانی بود برای حضرت آدم بود. ﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ، این ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ که در قرآن یکجاست و آن هم مخصوص پیغمبر است، معلوم میشود که اوّلیت رُتبی است؛ در آن مقام هیچ ترک اُولایی و مانند آن نیست، بنابراین استغفار او برمیگردد به استغفار دفعی و نه رفعی.

تبیین دیدگاه ابوحنیفه در معنای زیاد شدن ایمان مؤمن

اما این قسمت که فرمود ما فتح مُبین را به شما دادیم و سَکینت را در قلوب مؤمنین نازل کردیم تا ﴿لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ، یک بحث مبسوط دقیقی هم سیدنا الاستاد دارند که حتماً ملاحظه بفرمایید که ایمان اضافه و کم میشود؛[13] گاهی کم میشود، گاهی زیاد و ایمان غیر از علم است؛ منتها توضیحی میخواهد که ایشان حرف حکما و اینها را ذکر میفرمایند، اشکالی که ابوحنیفه و همفکرانش دارند را ذکر میکنند، تأویلاتی را که آنها دارند را هم بیان میفرمایند و اشکالی هم بر تأویلات آنها دارند. عصاره حرف این است که آنها میگویند ایمان که همان علم است و علم هم که همان جزم است و جزم که زیاده و نقیصه ندارد! آدم میداند که دو دوتا چهارتاست، اینکه کم و زیاد ندارد! جزم «بما انه جزمٌ» که تصدیق است، نه کم دارد و نه زیاد، ایمان همان علم است و تصدیق است و تصدیق کم و زیاد ندارد. آن وقت آیاتی که دلالت میکند بر مزید ایمان؛ نظیر همین آیه چهار سوره «فتح» که فرمود: ﴿لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً﴾ و همچنین در بخش پایانی سوره مبارکه «توبه» آن‌جا هم ایمان را به زیاده و نقص و هم کفر و نفاق را ـ که از آنها به «رِجس» تعبیر کرده است ـ به زیاده و نقص متّصف کرد؛ آیه 124 و 125 سوره مبارکه «توبه» این است: ﴿وَ إِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَن یَقُولُ أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِیمَاناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمَاناً وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ ٭ وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَ مَاتُوا وَ هُمْ کَافِرُونَ،[14] پس ایمان زیاده و نقص دارد، کفر زیاده و نقص دارد، نفاق زیاده و نقص دارد، چون ایمان «نور» است که زیاده و نقص دارد و کفر و نفاق «رِجس» است که زیاده و نقص دارد، اینها را چه میکنید؟ ایشان نقل میکنند که ابوحنیفه و همفکران ایشان میگویند ایمان همان تصدیق جزمی است[15] و تصدیق جزمی دیگر زیاده و نقص ندارد! آدم میداند که دو دوتا چهارتاست، دیگر زیادتر و کمتر و مانند آن فرض ندارد! پس ایمان زیاده و نقص ندارد، چون ایمان تصدیق علمی است و تصدیق علمی زیاده و نقص ندارد و آیات و روایاتی که زیادی ایمان و مانند آن را مطرح کردهاند، برای آن است که ایمان عَرَض است؛ عَرَض به زعم این گروه از متکلّمان «لا یبقی زمانین». میگویند عَرَض، چه عَرَضهای مادی و چه عَرَضهایی که نفسانی است، اینها دو لحظه باقی نیستند، چرا؟ چون بقا عَرَض است، یک؛ اگر عَرَض دو لحظه باقی باشد، قیام عرض به عرض لازم میآید، دو؛ و چون قیام عَرَض به عَرَض محال است و عَرَض به جوهر باید تکیه کند، پس عَرَض در هیچ حال در دو لحظه باقی نیست؛ مرتّب اعراض زائل میشوند و امثال آنها افاضه میشود، این سه؛ چون بقا عَرَض است، یک؛ اگر عَرَض باقی باشد لازمه آن قیام عَرَض به عَرَض است «و التالی» باطل، دو؛ پس عَرَض قبلی از بین رفته و مثل آن ظهور کرده و چون این امثال شبیه به هم هستند، ما خیال میکنیم این همان امر متّصل است و چون امثال اَعراض یکی پس از دیگری میآید، آن وقت زیادی ایمان به این است؛ ایمان که عَرَض است، این لحظه قبلی زائل شد و حال در لحظه بعدی است؛ گاهی بین این لحظهها فَتراتی فاصله است، گاهی فاصله کم است، گاهی اصلاً فاصله نیست و گاهی فاصله زیاد است، در آنها که اصلاً فاصله نیست و مرتّب و لحظه‌ به ‌لحظه به آنها افاضه میشود، زیادی ایمان است؛ در آنهایی که بین این افاضه ایمان، فاصله است، نقص و ضعف ایمان است. بنابراین آیاتی که دارد ایمان اضافه و کم دارد، ناظر به آن فَترات مُتخلّله است؛ آیاتی که ضعف ایمان را میرساند، ناظر به این است که آن فَترات زیاد است و آیاتی که کمال ایمان را میرساند، ناظر به این است که آن فَترات کم است و فاصلهای در کار نیست؛ این عصارهٴ حرف متکلّمان همفکرِ این شخص بود.

ردّ دیدگاه ابوحنیفه توسط علامه طباطبایی با تبیین رابطه علم و ایمان

سیدنا الاستاد دو مطلب را در دو مقام بحث میکند: یکی اینکه ایمان غیر از تصدیق علمی است، یک التزام عملی هم هست؛ اگر کسی به علم خود ملتزم نباشد او عالِم هست، ولی مؤمن نیست! ایمان آن تصدیق علمی است همراه با التزام عملی که من برابر این علم خود عمل هم خواهم کرد! که اگر التزام عملی باشد، میشود ایمان و اگر صِرف تصدیق علمی باشد و التزام عملی نباشد، این علم هست و ایمان نیست، آن وقت آن ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ[16] را به همین معنا توضیح میدهند که آنها یقین داشتند، ولی ایمان نداشتند؛ یعنی التزام عملی نداشتند. اما این توجیحاتی که اینها کردند که براساس «تَجَدُّدِ اَمْثال»[17] فاصله اگر زیاد باشد، ایمان نقص دارد و فاصله کم باشد، ایمان زیاد میشود، میفرمایند اصل «تَجَدُّدِ اَمْثال» در موطن خود باطل شد، یک؛ و اینکه گفتید عَرَض باقی نیست، عَرَض مثل جواهر باقی است، دو؛ قیام به عَرَض در صورتی محذور دارد که به جوهر منتهی نشود! اگر عَرَضی به عَرَض قیام کرد و آن عَرَض به جوهر متّکی بود محذوری ندارد! عمده آن است که شما گفتید این فَترات و فاصلهها گاهی زیاد است و گاهی کم، در آن فاصله ـ یعنی آن در لحظه قبلی که ایمان قبلی عَرَض بود ـ رخت بربست، لحظه و ایمان بعدی هنوز نیامده و این وسط هم این شخص نه مؤمن است و نه کافر به زعم شما، پس هم مبنا باطل است و هم بنا؛ هم مبنا که «تَجَدُّدِ اَمْثال» باشد باطل است، هم عَرَض «لا یبقی زمانین» باطل است و هم قیام عَرَض به عَرَض را باطل دانستید باطل است؛ این مبانی است که باطل است! و اینکه گفتید مَزید ایمان به این است که فاصله کم باشد و آن‌جا که ایمان نقص دارد فاصله زیاد است، در آن فواصل که این شخص نه مؤمن است نه کافر! و دلیل اینکه ایمان زیاده و نقص دارد، تنها به این نیست که فاصله زیاد بشود یا متعلقات زیاد بشود.

ناتمامی معنای آیه بر زیاد شدن ایمان به زیاد شدن متعلّق آن

 آنها گفتند که ایمان زیاد میشود، برای اینکه احکام جدید میآید، دستورهای جدید میآید، آیات جدید نازل میشود و این شخص در اثر ایمان آوردن به دستورهای تازه، احکام تازه، سُوَر تازه و آیات تازه ایمانش زیاد میشود؛ ایشان میفرمایند ظاهر آیات این است که ایمانشان زیاد میشود، نه اینکه احکام، آیات و سُور زیاد میشود که این وصف به حال متعلَّق موصوف باشد! شما وصف را به حال خود موصوف باید بگیرید، نه متعلَّق آن! ظاهرش این است که ﴿زَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾ ایمان اینها زیاد میشود، نه اینکه متعلَّق ایمان یعنی «مَا یُؤمِنُ بِه» زیاد میشود.

ناتمامی معنای زیاد شدن ایمان به حمل آن بر شرک رقیق در مؤمنین

از طرفی هم طبق این آیه نورانی که میفرماید: ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾؛[18] معلوم میشود بعضی از ایمان ضعیف است که آن ضعف را شرک تأمین میکند و بعضی از ایمان قوی است که منزّه از شرک است؛ این «لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّه» تمام هویت آنها را تأمین کرده است، هیچ کمبودی نیست که آن کمبود را شرک اداره بکند. این آیه نورانی که فرمود: ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾؛ اکثر مؤمنین گرفتار یک شِرک رقیقی هستند، روایتی که در ذیل آن هست، از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند که چگونه میشود که مؤمن، مشرک باشد؟ میفرمایند همین که میگویند: «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ»،[19] مواظب زبانشان نیستند و همین‌طور میگویند، میگویند اگر فلان‌کس نبود ما از بین میرفیتم! حیات و ممات که به دست «الله» است! بگویید اگر عنایت الهی نبود که از آن راه و به وسیله فلان شخص بیماری ما را حلّ کند «لَهَلَکْتُ». این تعبیراتی هم که میگویند «اوّل خدا، دوم فلان شخص» این هم با شِرک آمیخته است، خدا اوّلی نیست که دومی داشته باشد ﴿هُوَ الأوَّلُ وَ الْآخِرُ[20] و آنچه در جهان خلقت است مأموران الهی می‌باشند؛ در یک بخش با فاصله کم دارد: ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ؛[21] یعنی هر چه در عالَم هست فصل مقوّم آن این است که این سپاه و ستاد خداست، آن وقت نمیشود اینها را در مقابل خدا قرار داد و بگوییم اوّل خدا دوم فلان طبیب! یا اوّل خدا دوم فلان شخص! یا اگر فلان شخص نبود یا فلان شیء نبود «لَهَلَکْتُ». تمام اشیا و تمام اشخاص جنود و سربازان الهی هستند؛ اگر جنود و سربازان الهی می‌باشند، در برابر خدا نیستند، بلکه طبق تدبیر الهی هستند. در جریان همراه غار هم آیه چهل سوره مبارکهٴ «توبه» این است: ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا، گاهی سپاه و ستاد الهی دیدنی است و گاهی نادیدنی! در همان غار فرمود: ﴿وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا این همان ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ است! بنابراین هیچ وقت نمیشود گفت که اگر باد نبود، اگر هوا نبود، اگر طوفان نبود، اگر فلان شخص نبود «لَهَلَکْتُ»، باید گفت خدا را شکر که از این راهها مشکل مرا حلّ کرده است! وقتی از حضرت سؤال کردند که چگونه مؤمن مشرک میشود ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾؟ فرمود همین که میگویند: «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ»! این حدیث در تفسیر شریف نور الثقلین[22] و سایر تفسیرها هست، ولو روایت ضعیف باشد؛ اما برهان مسئله است! ما بخش وسیعی از مطالب را با آن قدرت برهانی که در این کلمات هست استفاده می‌کنیم و اینها را به عنوان معلِّم میشناسیم که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ،[23] منتها همان‌طوری که درباره روایات فقهی تلاش و کوشش شده که اجر همه اینها با خدای سبحان! در روایات تفسیری، روایات مقتل، روایات حقوق، روایات اخلاق و روایات تاریخ متأسفانه آن تلاشهای علمی نشده است. اگر آن رجال و درایهای که درباره فقه کار کردند، به همان روال درباره روایات تفسیری و مقتلی و تاریخی و اخلاقی و قضایی و اینها کار بکنند، بسیاری از علوم برای ما روشنتر خواهد شد.

تقویت دیدگاه علامه طباطبایی با تبیین جایگاه عقل نظری و عملی

اینکه فرمود مَزید ایمان، این راه درستی است که سیدنا الاستاد فرمودند؛ فرمودند که ایمان، تنها علم و تصدیق نیست، بلکه «مع الالتزام بالعمل» هست. این مطلب توضیحی میخواهد که چند بار هم به مناسبتهایی گفته شد. در کتابهای منطقی و غیر منطقی ملاحظه فرمودید که وقتی این شخص یک موضوع یا محمولی را به نفس ارائه کرد، حالا اگر بدیهی بود که تصدیق میکند و اگر نظری بود که به وسیله برهان باید تصدیق بکند؛ حالا به وسیله برهان تصدیق کرد، وقتی که تصدیق میکند، یعنی بین این محمول و موضوع گِره میزند؛ میگوید «الف» «باء» است یا «الألف هو الباء»، این کلمهٴ «هو» در وسط، یا «است» در پایان در جملات فارسی و عربی، به منزلهٴ آن گِرهی است که نفس با دست خود بین موضوع و محمول برقرار میکند که «تسمّی القضیة عقداً»، این در کتابهای منطقی هست که قضیه را عقد میگویند برای اینکه نفس گِره زده و قضیه میگویند برای اینکه نفس قضا و حکم کرده و آن را از تردید به در آورده است؛ مثل اینکه مدّعی و منکر وقتی وارد محکمه میشوند سرگردان هستند، قاضی وقتی بیّنه و یمین و این امور را بررسی کرد حکم میکند، وقتی حکم کرد تثبیت میشود که حق با کیست! قضا برای رفع تردید و تحیّر است، قضیه را که قضیه میگویند برای اینکه عقل در آن حکم میکند؛ این حکم به معنای فهمیدن است در حقیقت، نه حکم حکومتی، نه حکم ولایتی! عقل والی نیست، ولیّ و قانونگذار نیست، چراغ است و چراغ هم کار آن قانون‌شناسی است. این کار عقل نظری است که «الف»، «باء» است، حالا یا «بلاواسطه» اگر بدیهی باشد یا «مع الواسطه» اگر نظری باشد. ایمان هیچ کاری به این محدوده ندارد، ایمان در دستگاه دیگری است به نام عقل عملی که شأن دیگری دارد، متولّی و مسئول دیگری دارد که آن مسئول اگر سالم باشد باید عصاره این عقد را به جان خود گِره بزند و بشود معتقد، که عقیده از اینجا پیدا میشود. اگر شخص دارای عقل عملی بود که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[24] آنچه را که فهمید ـ یعنی عقد کرد بین موضوع و محمول ـ به جان خود گِره میزند، معتقد میشود و عقیده پیدا میکند که میشود مؤمن و اگر اهل ایمان نبود، مشکل ایمانی داشت و عقل عملی او به سفاهت و جنون تبدیل شد، این دستی ندارد که آن عصارهٴ عقل عملی را به جان خود گِره بزند، این میشود مُعالِم کافر؛ یعنی طبق برهان علم دارد که خدا هست، این شخص که ادعای پیغمبری کرده و معجزه آورده و حق هم با اوست، اما باور ندارد! پس میشود انسان صد درصد به چیزی علم داشته باشد؛ ولی آن را باور نکند، چرا؟ برای اینکه باور برای عقل نظری نیست، اینها ـ بارها به عرض شما رسید ـ دو شأن است، دو نیرو است، دو مسئول است و دو متولّی است که «بینهما بین الارض و السماء» فاصله است؛ نمونه آن در جهان خارج این است که ما در دستگاه بدن خود یک سلسله اموری داریم که شأن آنها مثل چشم و گوش ادراک است و یک سلسله نیروهایی داریم که کار آنها ادراک نیست؛ ولی مثل دست و پا حرکت میکنند؛ اگر کسی هم چشم و گوش او سالم باشد و هم دست و پای او، این مار و عقرب را خوب میبیند و دفاع میکند و خودش را نجات میدهد، این قسم اوّل؛ اما در قسم دیگر اگر کسی مشکل داشته باشد، ویلچری و فلج باشد، او مار و عقرب را به خوبی میبیند؛ اما مسموم میشود، برای اینکه چشم و گوش فرار نمیکند، آنکه فرار میکند، حرکت میکند و دفاع میکند دست و پا هست که فلج است. این شخصِ ویلچری فلج در تشخیص و فهمیدن و تصدیق به مار و عقرب هیچ مشکلی ندارد و نیازی به تلسکوپ و میکروسکوپ و ذرّهبین و دوربین و عینک ندارد، کاملاً مار و عقرب را میبیند؛ اما علم و چشم و گوش یک طرف قضیه هستند و مشکل را حلّ نمیکنند، مشکل اساسی به آن دست و پاست که فلج است! گروهی دست و پای آنها سالم است و چشم و گوششان کور و کَر هستند و گروهی هم فاقد «طَهورین» هستند. ما در قسمت بیرون چهار قسم داریم، همین چهار قسم در درون ما هم هست؛ بعضی از انسانها آن بخشی که متولّی و مسئول ادراک می‌باشند خوب میفهمند، آن بخشی که مسئول عمل و ایمان هست خوب کار میکنند که نتیجه آن هم عالِم عادل است، این شخص خوب میفهمد و فهمیدهها را هم باور دارد، این «عقلٌ» که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»؛ اما اگر طبق آن بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[25] اگر در جهاد نفس بین این عقل و شهوت و غضب جنگ شد و این عقل به اسارت درآمد، اوّل «نفس مسوّله» بود، بعد «امّاره بالسّوء» شد و وقتی امیر شد، این «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر» این بسته است، این عقلِ ویلچری است، او تحت فرمان «امّاره بالسوء» است، او عالماً و عامداً معصیت میکند! حالا چه برای او آیه بخوانید یا نخوانید، او خودش آیه را خوانده و کتاب هم نوشته است! او که مشکل علمی ندارد! مثل آن ویلچری که شما مدام به او عینک بدهید، مدام دوربین بدهید، یا مدام ذرّهبین بدهید، او که مشکل دید ندارد! به آنهایی که معتاد هستند، شما می‌خواهید نصیحت بکنید؟! او که هر شب با یک تکّه کارتن در کنار جدول میخوابد، چه چیزی را میخواهید به او بگویید؟! میخواهید بگویید که عاقبت ندارد! او که ویران شد و از خانه افتاد بیرون! هر شب در آغوش خطر دارد میخوابد، میخواهید نصیحت کنید؟! میخواهید راهنمایی کنید؟! این شخص صد درصد خطر را بیش از دیگران دارد حسّ میکند؛ اما کاری از عقل نظری ساخته نیست! کاری از علم ساخته نیست! علم پنجاه درصد قضیه است، مثل چشم و گوش سالم که کاری از آن ساخته نیست. آنچه از مار و عقرب فرار میکند دست و پاست که فلج است! آن محور اراده و عزم و تصمیم که بین عزم و جزم، مانند بین آسمان و زمین فاصله است فلج است، این باید تصمیم بگیرد! اگر معتاد شد و این محور تصمیم فلج شد، شما هر چه که نصیحت بکنید او بیش از دیگران بلد است! او مشکل علمی و جزم و تصدیق ندارد، او مشکل عزم دارد، باید تصمیم بگیرد که آن فلج است، فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر».

مشخص شدن وزانت تفسیر المیزان در این مباحث

این بیان سیدنا الاستاد که دو ـ سه صفحه است، خیلی بیان عمیق علمی است، حتماً ملاحظه بفرمایید! هم جریان «لا یبقی علی الزمانین» را باطل میداند، قیام عَرَض به عَرَض را ممکن میداند، هم «تَجَدُّدِ اَمْثال» را باطل میداند، هم دو تأویلی را که ابوحنیفه و همفکران او ذکر کردند باطل میداند، المیزان را باید این‌جاها شناخت! وگرنه آن‌جایی که با  مجمع البیان و مانند اینها مطابق است که حرف تازهای ندارد، المیزان جایش این‌جاهاست.

پرسش: اگر براساس فرمایش علامه، بخشی از ایمان به هر حال تصدیق باشد و بخش دیگرش التزام، به هرحال بخش تصدیق آن ... .

پاسخ: نه! تصدیق مقدمه است، نه اینکه ایمان بخشی از این دارد و بخشی از آن دارد. اوّل تصدیق است که باید بفهمد؛ یعنی بین موضوع و محمول گِره بزند، بگوید پیغمبر آمده و حق است، اینکه مدّعی نبوت است حق است، این علم است. این اصل را باید به جان خود گِره بزند، این یک دست دیگری میخواهد! این «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» میخواهد، نه عقل فلسفی و کلامی!

تبیین جنبه مقدمه بودن علم برای ایمان

پرسش: پس ایمان فقط به التزام عملی ... .

پاسخ: ایمان این هست، منتها آن مقدمه آن است! تا نفهمد که نمیتواند ایمان بیاورد! اوّل باید بفهمد، بعد عصارهٴ آن را به جان خود گِره بزند، اگر عصاره نداشته باشد چه چیزی را گِره بزند؟ اگر علم نباشد که «أَنَّ اللَّهَ حَقٌّ وَ أَنَّ لِقَاءَهُ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ حَقٌّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ أَنَّ النَّارَ حَقٌّ»،[26] اگر علم نداشته باشد چه چیزی را گِره بزند؟ این عقد را باید گره بزند و عقیده کند؛ آن عقد یعنی قضیهٴ علمی به عقل نظری وابسته است، آن با برهان حاصل میشود که دین «حقٌّ»؛ حالا این حق را میخواهد به جان خود گره بزند و بشود متحقِّق، نه محقِّق؛ یعنی من حق را قبول کردم. اگر این دست فلج باشد طبق بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»، او خودش درباره ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾[27] کتاب نوشته؛ ولی همین که سخنرانی تمام شد چند نامحرم را هم نگاه میکند! برای اینکه علم که عمل نمیکند؛ مثل چشم و گوش است، چشم و گوش که مار و عقرب را میبیند فرار نمیکند، آنکه فرار میکند دست و پاست، دست و پا هم فلج است. بنابراین بین عزم و بین جزم، مانند بین آسمان و زمین فاصله است؛ اخلاق با این عزم کار دارد، معرفت ـ معرفت یعنی عرفان ـ با عزم کار دارد، عدالت با این عزم کار دارد، دین با این عزم کار دارد، آن علم مقدمه است. علم «مطلوب بالذات» نیست، «اعْمَلُوا لِتَعْمَلُوا»! ایمان اصل است و علم مقدمه است برای کار؛ البته از باب اینکه مقدمه واجب، واجب است؛ وگرنه مطلوب اصلی ایمان است، عزم است، اراده است توجه است و سلوک «الی الله» است؛ اینکه اصل شد، مقدمات خود را هم به همراه دارد.

جمعبندی بحث چگونگی ازدیاد ایمان مؤمن

بنابراین ایمان از سنخ عَرَض مصطلح نیست، یک؛ بر فرض باشد عَرَض باقی است، دو؛ قیام عَرَض به عَرَض در صورتی که به جوهر نفس متّکی بشود محذوری ندارد، این سه؛ آن‌جایی که میگویند قیام عَرَض به عَرَض جایز نیست، در صورتی است که به جوهر متّکی نشود. «تَجَدُّدِ اَمْثال» هم یک چیز باطلی است و یک معنای دقیقی دارد که آن معنای دقیق هم اثبات شدنی نیست. گفتند که وقتی انسان یک ساعت کنارِ نهر روان در شب مهتابی مینشیند، اگر آن نهر موجی نداشته باشد و آرام این رود حرکت کند، عکس ماه را ثابت میپندارد؛ در حالی که این آب، جریان آن خیلی لطیف است و محسوس نیست، صدها بار این عکس عوض شده است.

آن مبدل شد درین جو چند بار ٭٭٭ عکس ماه و عکس اختر بر قرار[28]

آدم خیال میکند همان یک عکس است! الآن خالی که در دست آدم است، اگر شخص در سنّ پنجاه سالگی رسید، چندین بار این خال عوض شده و آمده رفته، چون شبیه این میروید خیال میکند که این همان خال پنجاه سال قبل است؛ در حالی که تمام ذرّات بدن با تجزیه و تحلیل دارد عوض میشود.

بنابراین این درست است که گاهی انسان امثال را نمیبیند و خیال میکند شیء متّصل است، «تَجَدُّدِ اَمْثال» برای توجیه بعضی از امور خوب است؛ اما مسئله اینکه عَرَض «لا یبقی بزمانین»، برای آنها کافی نیست. نه «تَجَدُّدِ اَمْثال» حق است و نه این این تأویلها؛ اینها دو تأویل بردند: یکی اینکه این ایمان زیاد میشود از باب «تَجَدُّدِ اَمْثال» است و دیگر اینکه متعلّق آن یعنی احکام زیاد میشود؛ در حالی که این وصف به حال متعلّق موصوف نیست و خود ایمان است، خود ایمان درجاتی دارد، علم مراتبی دارد. بعضی از علوم است که با یک شُبهه از بین میرود یا بعضی از علوم است که چندین شبهه هم شما بگویید اثری ندارد، کاملاً علمش ثابت است و ایمان آن هم ثابت است، معاصی همین‌طور است! ایمان همین‌طور است! ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ[29] که به آن استدلال میکنند هم همین‌طور است! معصیتها باعث میشود که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً[30] میشود، ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ[31] میشود، عمل صالح باعث میشود که ﴿زَادَتْهُمْ إِیمَاناً[32] میشود، ایمان مراتبی دارد، ملکات مراتبی دارد. بنابراین اینکه فرمود: ﴿لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ کاملاً مطلبی است درست و اما نتایج بعدی که ورود مؤمنین است به بهشت این هم جزء برکات همان فتح و آثار فتح است؛ تعذیب منافقین و کفّار همین‌طور است، «سَوء» و «سُوء» هم ایشان فرمودند ـ دیگران هم دارند ـ که «سَوء» مصدر است و «سُوء» اسم مصدر است.[33] این ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً که آیه هفت این سوره است، برای آن است که اصلاً کلّ این قضیه با سپاه و ستاد نامرئی پروردگار صورت پذیرفت.

«والحمد لله رب العالمین»

 


[1] . سوره یس، آیه4.

[2] . سوره فتح، آیه2.

[3]. سوره قصص, آیه16.

[4]. سوره شعراء, آیه20؛ ﴿قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ﴾.

[5]. سوره شعراء, آیه11.

[6]. سوره شعراء, آیات12 و13.

[7]. سوره شعراء, آیات14 و15.

[8]. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص202؛ «لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ عِنْدَ مُشْرِکِی أَهْلِ مَکَّةَ أَعْظَمَ ذَنْباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ‏ لِأَنَّهُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّینَ صَنَماً فَلَمَّا جَاءَهُمْ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ‏ بِالدَّعْوَةِ إِلَی کَلِمَةِ الْإِخْلَاصِ کَبُرَ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ وَ عَظُمَ و...».

[9]. سوره نجم، آیه8.

[10]. سوره اسراء، آیه55.

[11]. سوره بقره، آیه253.

[12]. سوره انعام، آیه163.

[13]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏18، ص259؛ «کلام فی الإیمان و ازدیاده».

[14]. سوره توبه، آیات124 و125.

[15]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏18، ص260؛ «و ذهب جمع منهم أبو حنیفة و إمام الحرمین و غیرهما إلى أن الإیمان لا یزید و لا ینقص و».

[16]. سوره نمل، آیه14.

[17]. تَجَدُّدِ اَمْثال، اصطلاحی کلامی، عرفانی و فلسفی، به معنای از بین رفتن چیزی و پدید آمدن همانند آن است؛ این اصطلاح از نظرگاه‌های متفاوت دربارهٴ رابطه موجودات با مبدأ آفرینش، در معانی و مباحث مختلفی به کار رفته است.

[18]. سوره یوسف، آیه106.

[19]. عدة الداعی و نجاح الساعی، ص99؛ تفسیر نور الثقلین، ج2، ص476.

[20]. تفسیر حدید، آیه3.

[21] . سوره فتح، آیات4 و7.

[22]. تفسیر نور الثقلین، ج2، ص476.

[23]. سوره بقره، آیه129.

[24] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)،ج1،ص11.

[25] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.

[26]. تهذیب الآثار(طبری)، ج2، ص348؛ «النَّبِیَّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ حَقٌّ وَ أَنَّ لِقَاءَهُ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ حَقٌّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ أَنَّ النَّارَ حَقٌّ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ فِتْنَةِ الدَّجَّالِ وَ مِنْ فِتْنَةِ الْمَحْیَا وَ الْمَمَاتِ وَ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ وَ عَذَابِ جَهَنَّمَ».

[27]سوره نور، آیه30.

[28]. مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش96.

[29] . سوره فاطر، آیه10.

[30] . سوره فاطر، آیه10.

[31] . سوره توبه، آیه125.

[32] . سوره انفال، آیه2؛ سوره توبه؛ آیه124.

[33]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏18، ص263؛ «و قوله: ﴿الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ﴾ السوء بالفتح فالسکون مصدر بمعنى القبح و السوء بالضم اسم مصدر و ظن السوء هو ظنهم أن الله لا ینصر رسوله»

بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۳ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

قضیه ی کربلا یه ننگ بزرگ برای جامعه ی اسلامی در قضیه ی حضرت زینب (ُس) بود و یه وجه بزرگ و دردناک قضیه ی کربلا زینبی است که زنی که الهی و از آل عصمت بوده و ما هی میگیم به حق پنج تن معصوم و ایشان رو یاد نمیکنیم همین ننگ زینبی است که بعد از عاشورا به اسارت برده میشه به صورت فجیع شما میتونین نگاه کنید در سوریه چی میشه و عراق و همین قضیه هست که  تا ابد بر سر زنان که موجوداتی ظاهرا ضعیف میتونن باشن در ظلم جسمانی و ظاهری است و تجاوزات زیادی رو میتونین به اسم دین نگاه کنید که اصلا برای زنانی که مورد هجمه در خود ایران حتی شما نگاه کنید زنی به زندان بره اصلا نمیشه وضع آرامش و آرامی رو براش در نظر گرفت چرا اینکه زنان محجبه و پای دینی رو خراب کردیم چه برسه کار به بدبینی و ظلم و زندان بکشه لذا اختیارت زیادی دارن زنان که پای دین بوده اند و خراب شدن که نمیشه درستش کرد دیگه رفت این زنان تا جایی که حضرت زینب  میگه من چیزی جز زیبایی ندیده ام چیزی میگه که حضرت سجاد(ع) در بزم و بعد و مجلس یزید اصلا شاید اعتقاد نداشته لذا زنان مومن مورد حمله که دینشون عوض شده حالا در خارج هم بیشتره زینبی بودن اون ها و در فیلم ها معلومه که چقدر ظلم میشه البته طوری ظلم میشه که فیلم بعدی هم بازی کنند و حقیقت رو نشون نمیدن که چقدر خوار شدند در اینجا زنان زینبی اختیارات فراوانی دارن بر روی سر بچه ها یعنی دیگه دینشون برگشته زن گفتیم موجود حساسی است که اگر بهش ظلم و اینا بشه دیگه به این سادگی بر نمیگرده شما نگاه کنید در حالت معمولیش پیامبر (ص) میفرماید از دنده ی کج ساخته شدن زنان که اگر بخوایم صافش کنیم میشکنه لذا این زنانی که با زور شکستیمشون و ظلم بهشون کردیم و اونا اولش زهرایی بودن حالا دیگه زینبی شدن دیگه اختیاراتشون بیشتره بر روی ما و خلوت ها و آموزش ها برای ما که همش گناه میکنیم و نفسمون رو نمیتونیم کنترل کنیم این ها هستند که مارو میکشونن پای درس و دین و آموزش القا میکنن این زنان زینبی هستند و ما امیدشونیم اینا که دیگه نمیتونن برگردن بر اساس عصمت و اون جامعه ی امام زمانی و پاکی  که هست رو برگردونن لذا اصلا میبنی زنه رفته مجلس شورای اسلامی بلایی سرش اومده که میگه مردان حق دارن به زنان فحش بدن و براشون خوبه و چیزی شبیه این حرف میزنه درصورتیکه ما کجا فحش دادن داریم در دین اسلام معلوم میشه زینبی شده و از دست در رفته و جامعه ی ما هم پیش از ظهور زینبی که اختیاراتی زینبی  و خارج از عرف دین به زنانی که اولش زهرایی بودن و مورد ظلم قرار گرفتن که از دستگاهی باشه دیگه بدتر که رسما دستگاهی که حقوق میگرن از نظام بخوان با زنان پاک رو زینبی کنن به هر بهانه ای لذا زنی که زهرایی است که نباید بهش اصلا فکر کرد لذا اصلا من میبنم که دختران هم رو فکرمند یعنی دختره هم زینبی شده در حالتیکه اولش زهرایی بوده و ببین وضع فجیعی هست حتی در ایران که الان دستگاه ها در نقاطی ضعف هست وگرنه نمیشه تو تهران که الهی باشه یک زن و پای دین و شوهر و پاکیت خودش بمونه زنی و در جاهای دیگه کم یا بیش زنان زهرایی پیدا میشه که دارن زینبی میشن!!! و مگر این زنان زینبی یه کاری برای مملکت بکنن اینا دیگه شاید نتونن برگردن و امیدشون به ما جوان هاست و کسانی که نور دارن و طی طریق کرده زنی که زینبی است لذا به ما که هنوز دنبال خوب شدن اوضاعیم  میخندن که چقدر ساده ایم و قضیه رو نمیدونیم میخوایم همین راحت زن بگیریم و خوش باشیم و زنمونم چادری باشه و پاک و پاکیزه ادامه ی راه بدیم که اصلا اینطور نیست و رسما شیطان میخواد بزنه زمین که در مقابل زن زینبی شیطان هم دلش میسوزه و کوتاه میاد گرچه فتنه ی خودش رو میکنه یعنی همش آمریکا شیطان بزرگ میگه در ایران زنان حقوق و آزادی ندارن لذا امیدشون ماییم نه خودشون اونا خودشون سوختن تا یه درچه ما بیاییم از دین بگیم!وگرنه با زن زینبی شده که نمیشه جنگید!!!

بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۶ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۱۹ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

تفسیر سوره فتح جلسه 04 (1395/03/05)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (۸) لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً (۹) إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَن نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَی نَفْسِهِ وَ مَن أَوْفَی بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (۱۰)

بعضی از برکات مقدماتی رسیدن به فتح مبین و ارتباط آن با مغفرت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)

سوره مبارکهٴ «فتح» که ـ ملاحظه فرمودید ـ در مدینه نازل شد، چندین بخش مهم را به همراه دارد: یکی مربوط به صدر این سوره است که مغفرت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را محصول آن فتح مُبین میداند؛ یکی هم جریان «صلح حُدیبیه»[1] است؛ دومی هم جریان «بیعة الرضوان»[2] است که همه بیعت کردند؛ سومی هم اینکه اینها زمینه بود برای آن پیروزی نهایی که فتح مکّه است و بعداً خواهد آمد. در صدر این سوره سخن از مغفرت حضرت به وسیله فتح مُبین است که فرمود: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً ٭ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ،[3] این فتح مُبین برای مغفرت «ذَنب» است و روشن هم است که بین فتح و بین مغفرت تناسبی نیست. یک اشکال در این است که اصلاً معصوم «ذَنب» ندارد که آن مسئله کلامی است و یک صحبت در این است که بین این صدر و ذیل تناسب نیست؛ یعنی فتح مُبین نمی‌تواند دلیل مغفرت باشد، ولو آن شخص «ذَنب» داشته باشد! پس آن مسئله کلامی که «لَا ذَنْبَ بِالرَّسول» مطلب دیگر است؛ اما این مسئله تناسب بین سبب و مسبّب است که فرمود این سه فتح مُبین برای مغفرت است؛ در این‌جا وجوهی بیان شد که احیاناً بعضی از سؤال‌ها را هم به همراه داشت.

تبیین فضای مصر و مکه و ارتباط آن با «ذَنب» موسای کلیم و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)

توضیح مطلب این است که فضای مکّه مثل فضای مصر بود، فضای مصر در زمان وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه)، مخالفِ با وجود حضرت بود و او را تحمّل نمی‌کرد، برای آن قتلی که به وسیله حضرت انجام شد: ﴿إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ[4] را به همراه داشت، «مؤتَمَر» یعنی نشست مشورتی، «إئتِمار» یعنی مشورت کردن، ﴿وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُم؛[5] یعنی مشورت کنید. آن مرد مصری به عرض موسای کلیم(سلام الله علیه) رساند که اینها کنگره، همایش، نشست و «مؤتمر»ی تشکیل دادند که نتیجه آن کشتن توست ﴿إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ، پس فضای عمومی مصر مخالف با موسای کلیم بود. موسای کلیم(سلام الله علیه) بعد از آن قتل، یک رابطه‌ای با خدا برقرار کرد که مسئله قتل به پایان رسید و یک پیوند سیاسی ـ اجتماعی هم با مردم مصر حاصل شد که این همچنان باقی است؛ آن پیوندی که وجود مبارک موسای کلیم با خدای خود برقرار کرد این بود که در آیه شانزده سوره مبارکهٴ «قصص» دارد: ﴿رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی؛ من این کار را که کردم، به خودم ستم کردم! ﴿فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ، آن کار حالا ترک اُولی بود یا هر چه بود، قبل از نبوت بود و آن شخص مستحق قتل بود، همه اینها بماند؛ ولی موسای کلیم به خدا عرض کرد:﴿رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ، پس رابطه بین موسای کلیم و بین ذات اقدس الهی ـ رابطه معصومانه ـ همچنان ثابت است، هیچ «ذَنبی» بین موسای کلیم و خدا نیست؛ این مطلب تمام شد.

بعد از اینکه حضرت آمدند مَدین و با شعیب(سلام الله علیه) زندگی کردند و که سالیان متمادی مسئولیت داشتند، بعد بین راه به مقام نبوت رسیدند، بعد هم مأمور شدند بیایند مصر و مردم را هدایت کنند، در آیه دَه سوره مبارکهٴ «شعراء» این آیه آمده است: ﴿وَ إِذْ نَادَی رَبُّکَ مُوسَی أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ؛ اینها ظالم هستند نه تو! باید بروی مصر و اینها را هدایت کنی! قوم فرعون را هدایت کنی ﴿أَلاَ یَتَّقُونَ﴾،[6] در چنین فضایی وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد: ﴿رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ ٭ وَ یَضِیقُ صَدْرِی وَ لاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ﴾،[7] چرا؟ چون﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾؛[8] من نزد تو «مُذنب» نیستم، من سالیان متمادی گفتم: ﴿رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی، اگر چه شما هم محبّت کردید و رابطهٴ من و شما هم صاف است؛ ولی فضای عمومی مصر مرا تحمّل نمی‌کند: ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾، ذات اقدس الهی فرمود نخیر! باید بروی! کار تمام شده است و من آن را هم تأمین می‌کنم، این فضای مصر بود.

فضای مکّه هم اینچنین بود! وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در برابر شرک و کفر آنها ایستاد، آنها گفتند: ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلٰهاً وَاحِداً﴾[9] که قبلاً همین فکر بود، حضرت در برابر بت‌ها گفت کاری از این سنگ و چوب ساخته نیست و به مقدّسات اینها نقدی وارد کرد؛ لذا نزد مردم مکّه حضرت «مُذنب» بود؛ سالیان متمادی ـ در طی این سیزده سال ـ نزد مردم مکّه «مُذنب» بود، بعد از اینکه هجرت فرمود و از مکّه به مدینه آمد، جنگ بدر و خندق و اُحد و این جنگ‌ها پیش آمد و عدّه زیادی از مشرکان مکه کشته شدند، عدّه زیادی هم به اسارت درآمدند و عدّه‌ای هم به چاه انداخته شدند که در جریان بدر آن‌جا یک «قَلیب»[10] و چاهی است؛ الآن هم که شما به زیارتگاهِ مشهد بدر می‌روید، می‌بینید که دیواری است که شهدا در پشت این دیوار مدفون هستند و بیرون این دیوار هم یک «قَلیب» و چاهی است که اجساد نَحس این مشرکین انداخته شده است. مشرکین چنین فضایی را قبلاً در مکّه دیدند و الآن هم بعد از مهاجرت در مدینه می‌بینند، فضای عمومی مکّه علیه پیغمبر است.

حالا وجود مبارک پیغمبر به خدا عرض نمی‌کند ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾، مقام شامخ آن حضرت خیلی برتر از مقام موسای کلیم(سلام الله علیهما) است؛ ولی به هر حال فضای عمومی مکّه علیه پیغمبر است. جریان فتح مُبین که محصول «صلح حدیبیه» بود و طرفین امضا کردند که متعرّض یکدیگر نشوند و آنها قول دادند که سال بعد حضرت وارد مکّه بشوند، الآن با هزار و اندی آمدند؛ اما سال بعد چندین برابر بیایند که این زمینه بود برای فتح بعدی، در چنین فضایی فرمود: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً﴾ تا آن فضای «سوء» و «ذَنب» و گناه و فضای سیاسی ـ اجتماعی تلخ که علیه تو بود برطرف شود. در فضای مصر آن فضای غالب عوض شد، گرچه فرعون و هامان و امثال آنها به کفر خودشان ادامه دادند؛ فضای عمومی مکّه هم برگشت که خیلی‌ها موحّد شدند، مسلمان شدند، توبه کردند، ایمان آوردند و به مقامات عالیه رسیدند، گرچه بیت ابوسفیان پلید همچنان کافرانه بوده و به صورت نفاق زندگی می‌کردند؛ فضای عمومی مکّه با این فتح عوض شد، چه اینکه فضای عمومی مصر با آن فتح عوض شد؛ البته اندک افرادی هم بر کفر و نفاق خودشان ادامه دادند، چه در مصر و چه در مکّه؛ این برای فضای عمومی بود.

مذاکره پیامبر با نماینده مشرکان مکه درباره واژههای صلحنامه

در جریان صلح هم که بنا شد صلح‌نامه بنویسند ـ شما در کتاب‌های تاریخ و همچنین روایات، فراوان می‌بینید و سیدنا الاستاد در المیزان[11] مبسوطاً بیان کرد ـ وجود مبارک پیغمبر با «سُهَیْل بْن عَمْر» و افراد آنها مذاکره کرد که چطور بنویسند؛ در صدر آن نوشته بود «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم»، آنها روی کلمه به کلمه اشکال کردند که «و ما الرحمن»؟ باید بگویید: «بِاسْمِکَ اللَّهُم‏»، این عوض شد با «بِاسْمِکَ اللَّهُم‏»،[12] بعد نوشته شد که «هَذَا مَا صَالَحَ عَلَیْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه‏ [عَلَیْهِ وَ عَلیٰ آلِهِ آلَافُ التَّحِیَّةِ وَ الثَّنَاء]» با مردم مکّه، آنها گفتند ما اگر شما را به عنوان رسول قبول می‌کردیم که نزاعی نداشتیم، نباید بنویسید «رَسُولُ اللَّه‏»! باید بنویسید «مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّه‏»! نویسنده هم وجود مبارک حضرت امیر بود، مأمور شد که این کلمه «رَسُولُ اللَّه‏» را خط بزند، حضرت امیر عرض کرد که من این کار را نمی‌کنم؛ من روی کلمه نورانی «رَسُولُ اللَّه‏» را خط نمی‌زنم، آن وقت حضرت فرمود به خود من بگو کدام کلمه است و وجود مبارک پیغمبر ـ این در نقل‌ها هست ـ خودش شخصاً این کلمه «رَسُولُ اللَّه‏» را تبدیل فرمود به «مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّه‏»،[13] همان نام شریف خودشان را بردند. این زمینه شد که مشرکین مکّه کم‌کم موافقت کنند، حضرت با هزارها نفر در آینده وارد مکّه بشود، حجّ و مراسمشان را انجام بدهند.

اصلاح فضای سیاسی، اجتماعی مکه نسبت به پیامبر با فتح مکه

 این «صلح حُدیبیه» زمینه آن فتح مکه شد، آن وقت کلّ فضای مکّه که علیه حضرت بود در فتح مکّه برگشت و فتح زمینه رحمت شد، عنایت شد و به حضرت ایمان آوردند که ﴿یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً.[14] آنهایی که «بغضاء» و کینه حضرت را در دل داشتند ـ هم در زمان حضور حضرت در مکّه برای اینکه به «آلهه» اینها که نزد اینها مقدس بود نقد وارد می‌کرد و هم بعد از هجرت که جریان جنگ بدر و خندق و اینها پیش آمد، عدّهٴ زیادی از اینها کشته شدند، عدّهٴ زیادی از اینها به چاه افتادند و عدّهٴ زیادی از اینها به اسارت رفتند، فضای عمومی مکّه علیه حضرت بود ـ با فتح مکّه که ﴿یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً فضا برگشت. آن گروه اندک یعنی بیت ابا سفیان که طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که اینها «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا»[15] که قبل از فتح مکّه کافر بودند و بعد از فتح منافق شدند، این گروه اندک البته همچنان بر عداوتشان باقی ماندند. بنابراین جریان مکّه و جریان مصر از یک نظر شبیه هم است، و جریان وجود مبارک حضرت هم با جریان موسای کلیم(سلام الله علیهما) از یک نظر شبیه هم است؛ البته «مع ما بینهما من التفاوت».

پرسش: حضرت استاد! با این تفصیل و ترتیبی که حضرتعالی فرمودید، کاملاً بین فتح مُبین و ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ﴾ ارتباط وجود دارد؛ اما در اول سخن فرمودید که ارتباطی ندارد!

پاسخ: بله، چون اگر این «ذَنب» ، «ذَنب» الهی باشد، هیچ ارتباطی نیست؛ اما اگر «ذَنب» نظیر «ذَنب» در سوره «شعراء» باشد که موسای کلیم فرمود: ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ که «ذَنب» سیاسی ـ اجتماعی باشد، کاملاً ارتباط برقرار است.

عدم دلالت آیه بر آمرزش گناهان آینده از پیامبر و استفاده اباحهگری از آن

مطلب دیگر این است که در ﴿مَا تَقَدَّمَ﴾ و ﴿مَا تَأَخَّرَ،[16] این ﴿تَأَخَّرَ فعل ماضی است و نه فعل مضارع! نه «مَا یَتَأَخَّرَ»! یعنی در گذشته گناهان سابق و لاحق، نو و کهنه، قدیم و جدید هر چه بود بخشیده شد ﴿مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ، نه «مَا تَقَدَّمَ و ما یَتَأَخَّرَ» یعنی گناهان بعدی! گناهان بعدی که اگر بخشوده بشود و منظور از این گناه ـ معاذالله ـ گناه فقهی باشد، این معنایش اباحه‌گری است؛ یعنی بی‌تکلیفی! این که یقیناً مراد نیست و این ﴿مَا تَأَخَّرَ هم فعل مضارع نیست، فعل ماضی است؛ یعنی گناهان نو و کهنه، گناهانی که واقع شده؛ هم گناهان جدید و هم گناهان قدیم، گناهان سابق و گناهان لاحق، آنچه را که شما اخیراً در جریان جنگ خندق و اینها داشتید نزد اینها و آنچه را که در سابق در مکّه بود، همه اینها بخشیده شده است.

برتری رتبهای پیامبر دال بر «دفع» بودن استغفار او

مطلب بعدی در جریان استغفار است؛ انبیا طبق آیه ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ[17] متفاوت هستند، مُرسلین طبق ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ[18] متفاوت‌ هستند؛ اما هیچ وقت ممکن نیست که معصوم، واجبی را برای اوجب ترک کند که در بحث‌ها اصلاً این نیامده است! یک اهمّی را ترک بکند و به یک مهم مشغول باشد «فی ما یرجع الی الندب و الاستحباب»؛ چیزی که افضل است را انجام ندهد، برای اینکه مشغول به یک شیء فاضل است. سخن از واجب و اوجب نیست، بلکه سخن از فاضل و افضل است، نه واجب و اوجب! اوجب یعنی واجبِ مؤکّدتر، هرگز معصوم ترک نمی‌کند! بنابراین ممکن است که به یک کار راجح مستحبی مشغول باشد که با آن کار، مستحب برتر ترک بشود؛ البته آن هم یک سلسله همراهانی دارد که ترمیم می‌کند؛ عمده آن است که اینها درباره معصوم‌های متوسط و میانی راه دارد؛ اما وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که به تعبیر قرآن کریم ﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ![19] ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ﴾ نه یعنی از نظر تاریخ، وگرنه هر پیغمبری نسبت به قوم خودش ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ است و خدای سبحان درباره هیچ پیغمبری سخن از ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ را به کار نبرده است! این ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ سخن از «سَبق» زمانی و تاریخی و امثال آن نیست، سخن از «سَبق» رُتبی است، موجودی که ﴿دَنَا فَتَدَلَّی[20] نصیب اوست و در بین همه انبیا او ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ است، سابقه ندارد و دلیلی هم نداریم که مثلاً حضرت افضلی را برای یک کار مهم ترک کرده باشد؛ لذا غالباً این استغفار به دفع برمی‌گردد، نه به رفع.

حالا مطلب دیگر این است که فرمود: ﴿وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ،[21] چون خود استغفار عبادت است؛ هم ترفیع درجه است و هم دفع است نسبت به اموری که انسان در معرض آن است. در این بخش فرمود: «یا ایها الرسول»! ما تو را فرستادیم برای چند امر: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً ٭ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ.

پرسش: ... ﴿مُسْتَقِیم﴾ که در سورهٴ «یس» آمده است، اگر استقامت دارد دوباره فرمود: ﴿وَ یَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴾.[22]

پاسخ: چون درجات فراوان هست! نعمت الهی غیر متناهی است؛ یعنی «یُتِمَّ نِعْمَتَهُ»، «یُتِمَّ هِدایَتَهُ» و «یُتِمَّ إدامَتَهُ»، چون راه تا ﴿کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ[23] نامتناهی است. اگر «نِعَم» او نامتناهی است، «کَرَم» او نامتناهی و بی‌پایان است، ادامه دارد، اتمام دارد و اکمال دارد؛ البته در جریان مسئله غدیر گذشته از آن فتح مکّه، یک نعمت جدیدی هم هست؛ تکمیل نعمت به ولایت و خلافت است، یک چیز جدیدی آمده و تنها این نیست! آن ﴿أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ﴾[24] را به همراه دارد، ﴿وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی را به همراه دارد، یک چیز تازه‌ای نصیب امت اسلامی شده است!

       شهادت بر اعمال و بشارت و انذار از مسؤلیتهای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)

اینکه در آیه هشت فرمود: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً﴾، چند کار دارد؛ شما شاهد اعمال هستید، یعنی در دنیا می‌بینید که ظرف تحمّل است و در آخرت شهادت می‌دهید که ظرف اَداست و این ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ[25] هم همین است؛ حضرت در دنیا ـ در تمام حالات ـ می‌بیند و در آخرت هم شهادت می‌دهد؛ البته در سوره مبارکه «احزاب» هم این گذشت که ما تو را «شاهد»[26] قرار دادیم، «سِراج منیر»[27] قرار دادیم و «بشیر نذیر»[28] قرار دادیم؛ در سوره مبارکه «احزاب» اینها مبسوطاً گذشت و این هم همان را تأیید می‌کند. فرمود ما او را «شاهد» قرار دادیم به همه معانی که در سوره «احزاب» گذشت و «مبشّر و نذیر».

تحقق بشارت و انذار خواص جامعه در غالب محبت اهل بیت و معنای آن

 این تبشیر و انذار برای توده مردم هست؛ اما برای خواص سخن از محبّت هست و محبّت را هم مستحضرید، در سوره مبارکهٴ «شوری» که اجر رسالت قرار گرفته که ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی[29] ـ این از لطایف آن آیه مبارکه است ـ دوستی اهل بیت این اجر رسالت نیست! شما روی کره زمین کسی را پیدا می‌کنید که حسین بن علی را بشناسد، علی بن ابی طالب(سلام الله علیهما) را بشناسد و دوست او نباشد؟ این شدنی نیست! اگر کسی انسان است ولو کافر، این ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی معنایش این نیست که دوستیِ اهل بیت اجر رسالت است! چون خدا که نفرمود «إلاّ مَوَدَّةَ القُربی»! مضاف و مضاف الیه که نیست! این ﴿فِی﴾ نقش کلیدی دارد، ﴿إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی که در جلسات گذشته بحث مبسوطی درباره این ﴿فِی﴾ شده است:

هر ظرف که آن سال، صفت یا خبر است ٭٭٭ البته مدان لغو که او مستقر است

این شعری بود که در اوایل طلبگی برای صَرف میر‌خوان‌ها و عوامل‌خوان‌ها و مانند اینها یاد می‌دادند؛ این «فی» کار استقرار را می‌کند، پس دوستی اهل بیت اجر رسالت نیست! خیلی‌ها دوست دارند! «الاّ المودة المستقرة الحاصلة الکائنة فی اهل البیت»، این «فی» ظرف است برای آن «المستقر»، ظرف مستقر است نه ظرف لغو! یعنی آدم تمام حقیقت دوستی‌ خود را باید بدهد به خاندان پیغمبر، جای دیگر را نباید دوست داشته باشد! لذا هیچ گناهی هم نمی‌تواند بکند، برای اینکه گناه ریشه آن برای علاقه به فرزند و علاقه به دنیاست، این یک دوستی دارد که آن هم مستقر در علی و خاندان علی و اولاد علی است؛ این معنی آیه است و این می‌شود معنی شیعه! آنها را دوست داشته باشد؟ خیلی‌ها دوست دارند! ممکن نیست در عالَم کسی علی بن ابی طالب را بشناسد یا حسین بن علی را بشناسد و انسان باشد و دوست آنها نباشد! و آیه هم نمی‌گوید دوستی اهل بیت اجر رسالت است یا نمی‌گوید «لا اسألکم اجرا الا مودةَ القربی»! می‌فرماید: ﴿إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی، این «فی» حرف جَر است، متعلّق است به آن «المستقر» که این «المستقر» ظرف مستقر است نه ظرف لغو! این «فی» متعلق به مودّت نیست؛ یعنی «الا المودة المستقرة فی اهل البیت»! مودّت مستقر در اهل بیت میباشد، جای دیگر مودّتی نیست! وقتی جای دیگر مودّتی نبود، دیگر امروز علوی و فردا این‌طوری نمی‌شود. این معنا را فرمود که شما به مردم بگو!

دوام اجلال و توقیر الهی و رسول او زمینهساز ایمان جامعه

آن در آیه مبارکه سوره «مائده» گذشت؛ البته آن یک نعمت خاصّه‌ای است! این آیه ندارد که تمام نعمت‌ها آمده، فرمود اتمام بکند؛ به فعل مضارع است که مفید استمرار است این «یُتِمُّ، یُتِمُّ، یُتِمُّ» هست تا ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ و ﴿وَ أَتْمَمْتُ﴾. این‌طور نیست که «یُتِمُّ» یعنی همه نعمت ما با این فتح «صلح حُدیبیه» دادیم یا با فتح مکّه دادیم، این «یُتِمُّ، یُتِمُّ، یُتِمُّ» هست تا برسد به ﴿أَتْمَمْتُ﴾ که به ولایت و غدیر ختم می‌شود.

این‌جا هم فرمود تو شاهد هستی که بشارت و انذار را هم به همراه دارد و به اینها بگو، برای اینکه جامعه ایمان بیاورد به خدا، یک؛ ایمان بیاورد به رسول، دو؛ این سه ضمیر، دو تا را مرحوم شیخ طوسی در تبیان[30] و همفکرانشان می‌گویند که به رسول برمی‌گردد. ﴿وَ تُعَزِّرُوهُ﴾ «تعزیر» یعنی اجلال، ﴿تُوَقِّرُوهُ﴾ یعنی برای او وِقار و عظمت قائل باشید؛ یعنی «إعظام»، «عظیم» آن مرد استخوان‌دار است، چون استخوان محکم‌ترین عضو بدن است؛ مثلاً می‌گوییم فلان شخص استخوان‌دار است؛ یعنی دارای پایگاه قوی علمی است. شما موظف هستید «إجلال» کنید، یک؛ موظف هستید «توقیر» کنید، دو؛ این ضمیرها را به حضرت برمی‌گردانند.

ولی با ﴿تُسَبِّحُوهُ﴾ که یقیناً به «الله» برمی‌گردد دیگر هماهنگ نیست؛ لذا سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) می‌فرماید که به قرینه ﴿تُسَبِّحُوهُ﴾ که ضمیر به «الله» برمی‌گردد، آن ﴿تُعَزِّرُوهُ﴾ و﴿تُوَقِّرُوهُ﴾ هم براساس ﴿مَا لَکُمْ لاَ تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَاراً﴾[31] به «الله» برمی‌گردد؛ اما اجلال و توقیر الهی به اجلال رسول و دین اوست! ما که دسترسی به ذات اقدس الهی نداریم! آن توحید سر جای خود محفوظ است، ما معتقدیم که او «واحدٌ لا شریک له»؛ اما بخواهیم بزرگداشت داشته باشیم، گرامی داشته باشیم و احترام بکنیم، احترام او به احترام به خلیفه او و دین اوست. دائم و ﴿بُکْرَةً وَ أَصِیلاً﴾ کنایه از دوام است؛ گاهی می‌گوییم صبح و شام؛ یعنی همیشه و گاهی هم برنامه‌ها فرق می‌کند، برنامه بامدادی و شامگاهی است؛ اما ﴿بُکْرَةً وَ أَصِیلاً﴾ یعنی بامداد و شامگاه؛ یعنی دائماً!

هشدار قرآن به بیعت با خدا بودن بیعت با رسول در حدیبیه

بعد می‌فرماید در جریان «صلح حُدیبیه» که شما صلح کردید و بیعت کردید، (بیعت هم اصل آن از بیع است و بیع یعنی اینکه انسان چیزی را منتقل کند و مِلک دیگران قرار بدهد؛ یک وقت است کالایی را بیع می‌کند، فرش و لباسی را منتقل می‌کند، یک وقت هم جان خود را بیعت می‌کند: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾، بعد دارد که﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ﴾؛[32] شما جانتان را به الله فروختید. از آن به بعد اگر بخواهید در جان، اراده و اوصاف خود دخل و تصرّف بکنید و «الله» اجازه ندهد، تصرّف غاصبانه است! هر اراده‌ای که بخواهید بکنید هر وصفی که بخواهید بکنید باید او اجازه بدهد؛ یعنی دین او اجازه بدهد و دین او هم قرآن و عترت است. پس حیات بعضی حیات غاصبانه است؛ اوّل بیعت کردند، بعد دیگر به میل خودشان کار می‌کنند!) این‌جا فرمود شما وقتی که در «تحت الشجره» دارید بیعت می‌کنید، با «الله» دارید بیعت می‌کنید ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ﴾؛ چون تو رسول هستی و رسول «بما انّه رسول» حرف مُرسِل را می‌زند! خلیفه «بما انّه خلیفه» حرف «مُستخلف عنه» را می‌زند! گذشته از اینکه در جریان «قُرب نوافل»[33] وقتی دست انسان محبوب و مقرّب همان دست بی‌دستی الهی شد که «کُنْتُ ... یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا»،[34] پس ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ﴾. تعبیر ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾، تعبیر واقعی آن درست است که ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾، اما سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) می‌فرمایند این نشان می‌دهد که در موقع بیعت گرفتن، حضرت دست را روی دست مردم می‌گذاشت که دست حضرت بالای دست مردم بود، نه اینکه حضرت دست را داشته باشد و آنها دستشان را روی دست حضرت بگذارند که دست آنها بالای دست حضرت باشد.[35] البته دو گونه بیعت گرفتن هست، خود این دست دادن بعد کف زدن که الآن هم یک رابطه بین‌المللی همین است، این «تصفیق ید» علامت تمامیت این معاهده تجاری است ﴿إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾. پس از این به بعد در جریان «صلح حُدیبیه» که شما «تحت الشجره» آمدید امضا کردید و بیعت شمردید که آماده باشید برای دفاع، هر کس «نَکث» و نقض عهد کرد به زیان خود اقدام کرده است و هر کس وفا کرد ﴿بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ﴾، معمولاً به قرائت «حَفص»[36] این «هاء» را مضموم قرائت کردند، چون اصل آن «هو» است و مضموم است، لکن این کسرهٴ «هاء» به مناسبت «یاء»یی است که قبل از آن است؛ لذا معروف بین قاریان «عَلَیهِ» است و آنچه از «حَفص» نقل شده ﴿عَلَیْهُ﴾ است؛ این ﴿عَلَیْهُ﴾ به قرائت اوست. ﴿بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً﴾؛ اجر عظیم را ذات اقدس الهی خواهد داد؛ البته هم در دنیا و هم در آخرت.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. صلح حُدَیبیه، پیمان صلحی بود که در سال ششم هجری بین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حدیبیه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که برای به جا آوردن مناسک حج عمره رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) تصمیم گرفت شخصی را به سوی قریش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزیمت فرستاده و شایعه خبر قتل وی، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) مسلمانان را به پیمانی معروف به بیعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتی بین طرفین سرانجام پیمان صلح حدیبیه بسته شد.

[2]. بیعت رضوان یا بیعت شجره، پیمان مجدّد جمعی از صحابه با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) است که در سال ششم هجری در نزدیکی مکّه و قبل از صلح حدیبیه انجام گرفت. آیه هجده سوره فتح به این واقعه اشاره کرده و نام بیعت رضوان و بیعت شجره نیز از همین آیه گرفته شده است. اهل سنت معتقدند رضایت الهی از بیعت‌کنندگان در این آیه رضایتی بی‌قید و شرط و ابدی است و از این رو، برای تمام صحابهٴ حاضر در آن پیمان حرمتی ویژه قائلند؛ ولی شیعیان معتقدند رضایت الهی مذکور در آیه ناشی از جانفشانی و بیعت در آن روز است که دوام آن مشروط به استقامت آنها در پیروی از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است.

[3]. سوره فتح, آیات1 و2.

[4]. سوره قصص, آیه20.

[5]. سوره طلاق, آیه6.

[6]. سوره شعراء, آیه11.

[7]. سوره شعراء, آیات12 و13.

[8]. سوره شعراء, آیه14.

[9] . سوره ص، آیه5.

[10]. لغت‌نامه دهخدا، قلیب: [ق َ] چاه یا چاه سرگرد ناگرفته یا چاه کهنه؛ مذکر و مؤنث آورده می‌شود.

[11].  المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏18، ص265.

[12]. وقعة صفین، ص509.

[13]. کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص50.

[14]. سوره نصر، آیه2.

[15]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), نامه16.

[16] . سوره فتح، آیه2.

[17]. سوره اسراء، آیه55.

[18]. سوره بقره، آیه253.

[19]. سوره انعام، آیه163.

[20]. سوره نجم، آیه8.

[21]. سوره غافر، آیه55؛ سوره محمّد، آیه19.

[22]. سوره فتح، آیه2.

[23]. سوره انشقاق، آیه6.

[24] . سوره مائده، آیه3.

[25]. سوره توبه, آیه105.

[26]. سوره احزاب, آیه45.

[27]. سوره احزاب, آیه46.

[28]. سوره احزاب, آیه45.

[29]. سوره شوری، آیه23.

[30]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص318؛ «و ﴿تُعَزِّرُوهُ﴾ أی تنصروه فالهاء راجعة إلى النبی صَلی اللَّهُ عَلیه و آله و قال المبرد: معنى ﴿تُعَزِّرُوهُ﴾ تعظموه یقال: عزرت الرجل إذا کبرته بلسانک ﴿وَ تُوَقِّرُوهُ﴾ أی تعظموه یعنی النبی صَلی اللَّهُ عَلیه و آله فی قول قتادة و قال ابن عباس ﴿تُعَزِّرُوهُ﴾ من الإجلال﴿وَ تُوَقِّرُوهُ﴾ من الإعظام».

[31]. سوره نوح، آیه13.

[32]. سوره توبه، آیه111.

[33]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352؛ «... إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا».

[34]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص352.

[35]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏18، ص275؛ «و الآیة لا تخلو من إیماء إلى أن النبی صلی الله علیه و آله و سلّم کان عند البیعة یضع یده علی أیدیهم فکانت یده علی أیدیهم لا بالعکس».

[36]. ابوعمرو حفص بن سلیمان بن مغیره بزاز اسدی کوفى مشهور به حفص بوده است. او را ربیب یعنى فرزند همسر عاصم می‌دانند. وی در سال ٩٠(ه‍ـ.ق) به دنیا آمد. چنانکه می‌نویسند: «حفص پنج آیه ـ پنج آیه، قرائت را از عاصم اخذ کرده بود. همانند کودکی که قرآن را از استاد خود می‌آموزد، قرآن را از او فراگرفت». قرائت حفص از عاصم یکی از دو روایت از قرائت عاصم از قراء سبعه (قاریان هفتگانه) قرآن است. این قرائت متداول قرآن در میان مسلمانان جهان است و به اعتقاد برخی یگانه قرائتی که دارای سندی صحیح و با پشتوانه جمهور مسلمین استحکام ‏یافته است.


بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۰۱ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۲ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۱۴ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۴۴ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

یه مرضی هست که من نمیدونمم اسمشو چی بزارم و اگه بخوام توضیح بدم نه که حتما خسته بشیم از عبادت بلکه شاید شیاطین هم ربط داره که اینه که موقع نماز خواندن و حال خوش معنوی و حالا که نماز میخونیم عبادتمون کمه و از اینکه با خداییم یا میخوایم سواستفاده کنیم یا در حالت خوشی کناره میگیریم از خدا درصورتیکه عرفا میگن حال خوشت رو نگه دار و ادامه بده عبادتت رو حالا نه اینکه میترسیم منحرف بشیم و جذبه ی خدا بگیرتمون بلکه تا حالمون خوش شد کناره میگریم و عبادت رو یک منت شاید بدانیم و یک کار بزرگی کردیم انگار بعد از خدا کناره میگریم یعنی من خودم دیگه مثل سابق با قلیون و نوحه حال نمیکنم و هرکاری میکنم تا اشکم بیاد اصلا بهم نمیچسبه بعد گیر میدم به شیطان گیر میدم به نفسم به ذکرم به توجهم بعد اونجا پیش قلیون و نوحه حتی ذکر هم میگم بعد نورانیتی نداره مثل سابق ولی الان داشتم نماز میخواندم نماز صبج و دورکعت هم نافله مانندی نشسته خواندم چقدر حال خوشی بود در مقایسه با حال بده قلیان که خدا توجه نداره یعنی خدایی شدم اصلا و یه مرض بد اخلاقی تربیتی که دارم اینه که وقتی خوش میشم و معنوی میشم میخوام حالتم رو ترک کنم و جدا بشم از خدا انگار میبرند منو یا خودم منت گذاشتم یا لیافت ندارم ما هرکاری میکنیم قلیون بهمون نمیچسبه ولی موقع نماز خواندن و نافله  ونماز مستحبی یک حال خوشی داریم ولی این خوش رو نمیتونم تحمل کنم و میخوام همش فرار کنم ولی موقع عکس و فیلم و قلیان دلم میخواد نورانی باشم تا کف همه ببره و میخوام در راه مردم و مشهوریت خودم رو خرج کنم تا در راه خدایی و پیش خدا بودن و زود خدارو ترک میکنم در حالتی که خدا بهم توجه داره یعنی خسته هم نشدم انگار یه مرض دارم که پیش خدا و نماز خواندم رو ادامه نمیدم که شاید برگرده به تربیت و گناهانم یا شیاطین میبرند منو به بهانه ای و یا نفسم گنجایش نداره یا طاقتم کمه یا اصلا معرفت ندارم و خیلی موقع نماز خواندن کم لطفه م و عبادتم کمه در حالیکه خالم خوب شده میدونم خدایی شدم و میخوام انگار یه کاری کنم که مثل سابق اگر لوس کردم خودمو اگر اخم کردم همه چیز تغییر کنه متناسب با خودم و هوای نفسم در صورتیکه اگر بنده ی خدا باشم باید سر به سجده بزارم و عبادت و نمازم رو فقط برای خدا بخوانم نه در راه مردم و برای مخ زنی و گول زنی و اینا که اینا همش مرض هست امیدوارم خوب توضیح داده باشم مثلا ما گنهکاریم حاظر نیستیم یک ساعت برای خدا نماز بخونیم و سجده بریم خوب این چه اطاعتی است حاظریم 5 ساعت غصه ی بیجا بخوریم و تحمل کنیم ولی سر به سجده نزاریم بگیم العفو نیمخوایم بنده ی خدا باشیم بعد میخوایم پادشاهی کنیم!!!بینید نمیشه اینطوری باید برای خدا و رضایت خدا کار کرد و خدارو که نمیشه گول زد من مظمئنم حالم و ارتباط الهیم خوب میشه اگر چند تا نماز مستحب بخونم ولی حفظش نمیکنم و دوباره میرم به سراغ چیزای پوچ شاید هم به خاطر شیاطین هست که میدونم اونا وقتی من خدایی بشم دعوا درست میکنن و هرکی از راه برسه از نرمی و خوش اخلاقی و خوبی من سواستفاده میکنه مثلا بین من و بابام جر درست میشه اگر زیادی خدایی و نورانی باشم ولی دیگه مثل سابق نیست باید تصمیم بگیرم بهتر بشم و دیگه اوضاع فرق کرده نباید بترسم و گول شیطان رو بخورم!

بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۰ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

جلسه درس اخلاق (1395/05/14)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏

«اَلحَمدُ لله رَبّ العالَمِین وَ صَلّی اللهُ عَلَی جَمِیعِ الأنبِیاءِ وَ المُرسَلِین سِیَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفضَلِهِم مُحَمّد(صَلَی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سلّم) و أهلِ بِیتِهِ الأطیَبِینَ الأنجَبِین سِیَّمَا بَقِیّةَ اللهِ فِی العالمَِین بِهِمْ نَتَوَلَّی‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّءُ إِلَی اللَّه».

مقدم شما بزرگواران و برادران و خواهران ایمانی را گرامی می‌داریم. سالروز ولادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) را به پیشگاه ولیّ عصر و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و به شما بزرگوران تهنیت عرض می‌کنیم، سخنان سودمند و امیدبخشی که شنیدیم اشتیاق همه شما را به معارف اسلامی به ما مژده داده است؛ امیدواریم خدای سبحان برابر آیه سوره مبارکه «یس» که فرمود: ﴿وَ نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ﴾؛[1] هر قدمی که برداشتید پیش‌فرستی داشته و دارید، خدا بپذیرد و مآثر و آثارش را در نامه اعمال شما بنویسد.

ایامی که وارد شدیم طلیعه‌اش ایام کرامت است؛ ولی این ماه به صورت اربعین کلیمی معروف است. اینکه به ما گفتند چلّه بگیرید برای آن است که ما دو راه برای تکامل خود داریم: یک راه بیرون است که از آن به «علم الدراسة» یاد می‌شود، انسان در حوزه‌ها و دانشگاه‌ها درسی می‌خواند از راه چشم و گوش کامل می‌شود. آنچه را که می‌خواند عمل می‌کند و به کمال می‌رسد. یک راه دیگر راه درس و بحث نیست، از آن به «علم الوراثة» یاد می‌کنند که آن راه دل هست. در «علم الدراسة» انسان باید محضر استاد برود حرف‌ها را بشنود، از او به عنوان یک علمِ کسبی یاد می‌کند؛ مثل تاجری که مال را با کوشش خود کسب می‌کند. در «علم الوراثة» کسبی در کار نیست، کوشش و تلاش تاجرانه نیست، فقط پیوند و ارتباط لازم است. اگر کسی تاجر بود و مالی به دست آورد، این راهِ بحث دارد که از کجا و از چه راه فراهم کردی؟! ولی اگر کسی یک ارث فراوانی به او رسید، این یک راه فکری و کسبی ندارد که از او بپرسیم چه کار کردی که این مال به دست تو آمد؟! او پاسخش یک کلمه است: «من با این مورّث رابطه داشتم»! در «علم الوراثة» فقط «ربط» شرط است، نه کسب. ما دو گونه علم می‌توانیم داشته باشیم یک علم حوزه و دانشگاه است که این یک راه خوبی است در بیانات نورانی حضرت امیر هست که مردان الهی «وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَی الْعِلْمِ النَّافِع‏»؛[2] اینها گوش و چشم خود را هدر نمی‌دهند، از گوش بهره شنیدن می‌برند، از چشم بهره مطالعه می‌برند «وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَی الْعِلْمِ النَّافِع‏»؛ یعنی از راه گوش جز حرف‌های سودمند، چیزی نمی‌شنوند، از راه چشم جز کتاب‌های سودمند، چیزی را مطالعه نمی‌کنند؛ این راه به نام «علم الدارسة» است که راهش در حوزه و دانشگاه است. یک «علم الوراثة» است که آن کسبی نیست این باید با قرآن و عترت، انسان رابطه داشته باشد. به یک وارث نمی‌گویند چه کار کردی که این ارث به دست تو آمد! او می‌گوید من کاری نکردم فقط با مورِّث رابطه داشتم. اگر گفتند: «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاء»؛[3] گرچه این جمله به حسب ظاهر جمله خبریه است؛ ولی به داعی انشا القا شده است؛ یعنی «أیها العلماء»! بکوشید با خاندان عصمت و طهارت رابطه داشته باشید تا از راه رابطه به شما علمی برسد. این مطلب اوّل است.

این ماه پُربرکت ذی القعده تا دهم ذی‌الحجّه به عنوان چلّه‌گیری معروف است آن چلّه‌گیری که چهل شبانه‌روز انسان مواظب خودش است به این معنا نیست که انسان در یک جای تاریکی بنشیند از جامعه جدا باشد به عنوان چلّه‌گیری. چهل شبانه‌روز از کار خلاف، از حرف خلاف، از دنیا، از غرور، از راه دیگران را بستن، از بیراهه رفتن انسان فاصله بگیرد، این معنای چلّه‌گیری است. از جامعه جدا شدن مشروع نیست، از دنیا جدا شدن چلّه‌گیری است. وجود مبارک موسای کلیم در این چهل شبانه‌روز، نه غذایی داشت نه خوابی داشت نه با دیگران حشری داشت، از دنیا بالکلّ منقطع شد، مناجات می‌کرد و در این مناجات، تورات نصیب او شد. این اول ذی قعده تا دَه ذی حجّه به عنوان اربعین کلیمی معروف است این جزء سنّت‌های همه انبیا است که اسلام هم امضا کرده است. فرمود:«مَنْ‏ أَخْلَصَ‏ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً»،[4] «من أصبح لله اربعین صباحاً»، گاهی به صورت إصباح گاهی به صورت إخلاص. فرمود اگر شما چهل شبانه‌روز مواظب قلب خود باشید این چشمه از درون می‌جوشد وقتی از درون جوشید هرگز خشکی و خشکسالی دامنگیر شما نمی‌شود. این چلّه‌گیری برای آن است که انسان از دو راه آب حیات بگیرد: یا از بالا که آسمان وحی و الهام بر انبیا و اولیا(علیهم السلام) نازل می‌شود، بعد برکاتش هم شامل حال شیعیانش خواهد شد که ﴿اَلَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ﴾؛[5] فرشته‌ها بر مردان و زنان الهی نازل می‌شوند، اینها را مژده می‌دهند که ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ[6] این علم را از بالا گرفتن است. اما اینکه در سوره «بقره» فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ وَ یُعَلِّمُکُمْ اللّهُ﴾؛[7] اینکه در روایات ما آمده، اگر چهل شبانه‌روز شما با اخلاص صبح کنید از درونتان چشمه می‌جوشد؛ مثل آن است که یک مهندس زمین‌شناس بگوید شما باید چهل شبانه‌روز کار کنید کَندوکاو کنید تا به آب برسید. از درون، چشمه می‌جوشد از بیرون، آب به استخر می‌ریزد. ما از دو راه باید خود را از عطش نجات بدهیم: هم از بیرون درس بخوانیم آب را وارد استخر کنیم و ذخیره کنیم برای آبیاری، هم از درون، شب‌زنده‌داری یادمان نرود تا چشمه بجوشد. آنکه نه چشمه از دل دارد نه استخر از گِل دارد، خشک می‌شود. همه ایام سال فرصت مناسبی است و اما از اوّل ذی قعده تا دَه ذی حجّه بهار این کار است؛ لذا شما می‌بینید وقتی ماه ذی قعده تمام شد ماه ذی حجّه شروع شد، در دهه ذی حجّه که باضافه این سی روز می‌شود چهل روز، دو رکعت نماز بین مغرب و عشا مستحب است که بعد از «حمد» و سوره «توحید»، آن ﴿وَ وَاعَدْنَا مُوسی ثَلاثِینَ لَیْلَةً﴾[8] خوانده می‌شود که این متمِّم این اربعین است. این راه باز است این نیازی ندارد که ما به زید بگوییم برای من دعا کن یا به عمرو بگوییم برای من دعا کن! این راه برای همه باز است، این هم اصل دوم.

اصل سوم آن است که به ما فرمودند خدای سبحان شما را مثل یک شجره طیّبه و طوبا از زمین رویانید: ﴿وَ اللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الأرْضِ نَبَاتاً﴾؛[9] شما همانند یک درخت طوبایی هستید، این درخت طوبا در بهشت است، وقتی از وجود مبارک حضرت رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثناء) رسید که درخت طوبا اصل و ریشه‌اش در بهشت در خانه من است. بعد در جای دیگر در مجلس دیگر فرمود ریشه درخت طوبا در خانه علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) است. به حضرت عرض کردند شما یک وقت فرمودید اصل این درخت در خانه من است، الآن می‌فرمایید اصل این درخت در خانه علی بن ابیطالب است. فرمود: «دَارِی‏ وَ دَارَ عَلِیٍ‏ فِی الْجَنَّةِ بِمَکَانٍ وَاحِد»؛[10] ما هر دو یکجا داریم زندگی می‌کنیم. اینکه فرمود: «علی مِنِّی» اختصاصی به جریان «مِنِّی» گفتن به حسین بن علی ندارد، فرمود این درخت طوبا در خانه من است و شاخه‌ای از این درخت به مؤمنی که اهل ایمان باشد می‌رسد ما هم مشمول ﴿وَ اللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الأرْضِ نَبَاتاً﴾ میشویم، آن درختی بارور است که ریشه‌اش به آب نزدیک باشد، یک؛ خوشه‌ و شاخه‌اش هم از باران مدد بگیرد و از هوای لطیف استفاده کند، دو. به ما فرمودند با «علم الدراسة» آن فضای سالم را تأمین کنید، با «علم الوراثة» آن چشمه را تأمین کنید ﴿اتَّقُوا اللّهَ وَ یُعَلِّمُکُمْ اللّهُ﴾ به این نگوییم برای من دعا کن! به آن نگوییم برای من دعا کن! البته مؤمنین موظّف‌اند برای همه دعا کنند، آنکه جواب دعای ما را می‌دهد از همه ما به ما نزدیک‌تر است با او گفتگو کنیم، او که فرصت داد، فرمود اگر شما یکبار اشتباه کردید و در برابر یک اشتباه یک کار خیر انجام دادید، این یک کار خیر می‌شود دَه تا! یک بیان نورانی از امام سجّاد(سلام الله علیه) رسیده است فرمود اگر ما آسیبی از دیگری دیدیم از شیطان و مانند آن دیدیم، لطفی هم از ناحیه خدا به ما رسیده است، آن لطف دَه تاست و این آسیب یکی؛ «وَیْلٌ‏ لِمَنْ‏ غَلَبَتْ‏ آحَادُهُ أَعْشَارَهُ»؛[11] وای به حال کسی که یکی‌های او بر دَه‌تاهای او اضافه بشود. توضیح خواستند فرمود اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ یک گناه کرد یک تیر خورد و یک خطر دامنگیرش شد؛ ولی اگر یک کار خیر انجام داد دَه پاداش گرفت. یکی می‌شود دَه‌تا براساس ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا؛[12] اما ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾.[13] وای به حال کسی که یکی‌های او بر دَه‌تاهای او پیروز بشود و بیشتر بشود. ما این دو تا راه را خدا به ما داد و باز کرد، فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ وَ یُعَلِّمُکُمْ اللّهُ﴾. در سوره «انفال» هم فرمود: ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾؛[14] او شما را زنده می‌کند او به شما آب حیات می‌بخشد، او به شما علم می‌دهد. این راه‌ها برای فرارسیدن آن مقامات بالاتر باز است.

مطلب دیگر درباره نزول فرشته‌هاست؛ یک وقت است وحی تشریعی است که مخصوص انبیاست، وحی‌های علم غیب است و مانند آن که مختصّ اولیای خاص الهی و ائمه و امثال آن است. یک وقت وحی تأییدی است تسدیدی است آن مخصوص انبیا و ائمه نیست، فرمود شما هم می‌توانید به جایی برسید که فرشته‌ها بر شما نازل بشوند آرام کنند شما را ﴿الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ﴾؛ فرشته‌ها نازل می‌شوند آرام می‌کنند، مطمئن می‌کنند، نه انسان به این سَمت گرایش پیدا می‌کند نه به آن سَمت گرایش پیدا می‌کند. اینکه شما می‌بینید برخی زندگی تلخی دارند برای اینکه عمداً زندگی خود را تلخ کردند، وگرنه آب حیاتی که ذات اقدس الهی به شجره طوبا عطا می‌کند این خیلی شیرین است. فرمود شما کمی راه بیایید ما دستتان را می‌گیریم و بالا می‌بریم؛ خدا که این وعده را داد ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾[15] از او راستگوتر کیست؟ ﴿مَنْ أَوْفَی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ﴾؛[16] از او باوفاتر به تعهّداتش کیست؟ او فرمود کمی شما بیایید جلو، من دستتان را می‌گیرم ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾؛[17] شما یا از راه استخر، از راه درس و بحث عالِم بشوید، یا از راه شب‌زنده‌داری «علم الوراثه» نصیب شما بشود، مقداری راه بیایید بقیه را من دستتان را می‌گیرم من شما را بالا می‌برم. اگر کسی خدا دست او را گرفت و بالا بُرد چه کسی او را پایین می‌آورد؟! ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾؛ این کلمه ﴿دَرَجَاتٍ﴾ که منصوب است و نصبش به جرّ است این تمییز است، مؤمنِ عالِم را چند درجه بالا می‌برد، مؤمنِ غیر عالِم را به یک درجه بالا می‌برد ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ﴾چقدر؟ روشن نیست. ﴿وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾، چقدر؟ ﴿دَرَجَاتٍ﴾؛ این درجات نشان می‌دهد که اگر کسی مؤمنِ غیر عالِم بود به هر حال از درجه‌ای برخوردار است. فرمود من دست شما را می‌گیرم بالا می‌برم. اگر خدایی که ﴿رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ﴾[18] است دست ما را گرفت و بالا بُرد، چه کسی می‌تواند ما را پایین بیاورد؟ چه کسی می‌تواند ما را پایین بکشد؟ ما عزیز خواهیم بود. ببینید فرمود عزّت مختص به خدا، پیغمبر و مؤمنین است، ما غیر از عزّت و آبرو چه می‌خواهیم؟! ما غیر از وجیه بودن و شرافتمندانه زندگی کردن چه می‌خواهیم؟ فرمود: ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ﴾؛[19] همه عزّت‌ها آنجاست و او شما را عزیز می‌کند؛ یا از راه «علم الدراسة» یا از راه «علم الوراثة» و اینکه گفتند دعا مستجاب است از وجود مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) مرحوم ابن بابویه قمی در امالی نقل کرده که دعا همیشه مستجاب است هیچ دعایی نیست که رد بشود، اما در چند موقع دعا مستجاب‌‌تر است و برای چند نفر دعا مستجاب‌تر است: یکی «عِنْدَ قِرَاءَةِ الْقُرْآن‏» که ـ الحمدلله ـ در جمع شما کسانی هستند که با این عهد الهی مأنوس‌اند. هنگامی که دیگران قرائت می‌کنند شما گوش می‌دهید، هنگامی خودتان قرآن قرائت می‌کنید، در هنگام قرائت قرآن دعا کنید هم برای خودتان هم برای دیگران، این دعا مستجاب است «عِنْدَ قِرَاءَةِ الْقُرْآن‏ وَ عِنْدَ الْأَذَان‏»؛ وقتی مؤذّن به توحید الهی و به رسالت پیغمبر و ولایت علی و اولاد علی(علیهم السلام) شهادت می‌دهد و اذان می‌گوید دعا «عِنْدَ الْأَذَان‏» مستجاب است؛ چه برای مؤذّن چه برای شنونده‌های اذان. «عِنْدَ نُزُولِ الْغَیْث‏»؛ وقتی باران نازل می‌شود بگویید «صَبّاً هَنِیئا»؛ یعنی ریزش بابرکت باشد دعا کنید برای خودتان و برای دیگران، این دعا مستجاب است. هنگامی که دلِ شکسته دارید دعا مستجاب است «عِنْدَ دَعْوَةِ الْمَظْلُوم‏»؛[20] اگر کسی مورد ستم شد؛ چون می‌دانید یک مظلوم هیچ پناهگاهی ندارد، در عین حال که مظلوم است از این فرصت استفاده کند؛ چون در حالی که انسان مورد ستم شد، هیچ پناهگاهی ندارد و چون هیچ پناهگاهی ندارد، تنها پناهگاه او خدای سبحان است که او ملجأ هاربین است مفزع هاربین است، دعای انسانِ ستمدیده مستجاب است. این بیانات نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) است که ما را به دعا کردن و خواندن و با خدا رابطه داشتن دعوت می‌کند. این مشکلات که دامنگیر جامعه شد مشکلات فرهنگی و مانند آن، برای آن است که ما این دستورهای دینی را عمل نمی‌کنیم؛ اگر چشم‌ها پاک بود و اگر اختلاس نبود، این تنوّع در کار نبود این نوع‌خواهی در کار نبود، این جدیدخواهی نبود؛ آن طلاق هم زیاد نبود این بی‌نظمی هم زیاد نبود. فرمود شما یک تیر اگر بخورید آسیب می‌بینید نگاه به نامحرَم تیر است: «النَّظْرَةُ سَهْمٌ‏ مِنْ سِهَامِ إِبْلِیس‏»[21] اینکه می‌بینید این دیگری را نگاه می‌کند ـ خدای ناکرده ـ دل به او می‌بیند مشکلات خانواده خودش را با دست خودش افزوده کرده است. فرمود این راه‌ها هم سعادت دنیا را تأمین می‌کند هم سعادت آخرت را تأمین می‌کند.

غرض آن است که در این فرصت؛ فرصت زرّین و فرصت باکرامت حداکثر بهره را ببریم و خودمان را دریابیم. ما که می‌توانیم به سَمت فرشته‌شدن حرکت کنیم چرا خود را ارزان بفروشیم. یک بیان نورانی از حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) رسیده است که در روز عاشورا مرگ را معنا کرده. فرمود چون جهان‌بینی یک عده ناقص است و اینها دیدشان محدود است، خیال می‌کنند انسان تا مرگ زنده است، نمی‌دانند مرگ مَعبَر هست! فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛[22] مرگ پلی بیش نیست شما از این پُل عبور می‌کنید؛ در بحبوحه آن نبرد روز عاشورا وجود مبارک سیدالشهداء مرگ را معنا کرده، فرمود انسان با مُردن از بین نمی‌رود، مرگ پُلی است که از این پُل دارد می‌گذرد. مگر می‌شود انسان که خلیفه خداست نابود بشود، انسانی که فرشته‌ها بر او نازل می‌شود نابود بشود! انسانی که معلّم او خداست ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾[23] او نابود بشود! فرمود شما تا قرآن یاد نگیرید و قرآنی نیندیشید، حرفتان حرف انسانی نیست. بارها این نظم چندگانه سوره مبارکه «الرحمن» به عرض شما رسید؛ ببینید قرآن کریم وقتی در سوره مبارکه «الرحمن» از آفرینش انسان سخن می‌گوید، می‌فرماید: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾؛[24] اول می‌فرماید اگر ما در سوره مبارکه «الرحمن» یا سایر سُور گفتیم خدا معلّم شماست، خدا که «الرحمن» است تعلیم می‌دهد. اگر گفتند مهندس تعلیم می‌دهد یعنی چه؟ یعنی درس هندسه می‌دهد. اگر گفتند یک فقیه درس می‌دهد یعنی چه؟ یعنی فقه درس می‌دهد. اگر گفتند یک متکلم درس می‌گوید یعنی چه؟ یعنی درس کلام می‌دهد. اگر گفتند «الرحمن» تدریس می‌کند یعنی چه؟ یعنی درس رحمت می‌دهد؛ جامعه را رحمت اداره می‌کند. اینکه الآن شما می‌بینید بیگانه‌ها خاورمیانه را به آتش کشیده‌اند برای این است که از «الرحمن» غافل‌اند، ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾. در آغاز سوره مبارکه «علق» که در اوایل نزول وحی نازل شده است و به اصطلاح جزء عتائق است، این سوره‌هایی که در اوّل بعثت نازل شد می‌گویند جزء عتائق است «عتیق» یعنی کهن، «عتیقه» به آن قدیمی می‌گویند که ارزنده باشد، اینها جزء عتائق سوَرند یعنی سوره‌های عتیق، سوره‌های کهن. در همان اوایل سوره مبارکه «علق» دارد: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الأکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾؛[25] یعنی خدای اکرم تعلیم می‌کند، اگر گفتند خدای اکرم تعلیم می‌کند، یعنی درس کرامت می‌دهد. معلّم، حوزه درسش را آن سِمَت او و آن وصف او مشخص می‌کند. شما وقتی می‌بینید در فلان کلاس مهندس تدریس می‌کند یعنی درس هندسه می‌دهد، فلان کلاس فیلسوف تدریس می‌کند یعنی درس فلسفه می‌دهد. در آغاز سوره مبارکه «علق» آمده است که اکرم تدریس می‌کند یعنی درس کرامت می‌دهد. جامعه کریم نه بیراهه می‌رود نه راه کسی را می‌بندد؛ در جامعه کریم، طلاق زیاد نیست، اختلاس نیست حقوق نجومی زیاد نیست، بدگویی زیاد نیست بی‌عفّتی زیاد نیست. فرمود: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الأکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾، یا خدا به عنوان «اکرم» وارد کلاس تدریس می‌شود یا خدا به عنوان «الرحمن» وارد کلاس تدریس می‌شود؛ اینها فعل خداست ظهور خداست تجلّیات خداست. ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾؛ ما خیال می‌کنیم اوّل انسان خلق می‌شود، بعد یاد می‌گیرد؛ ولی خدا می‌فرماید اوّل یاد می‌گیرد بعد انسان می‌شود. تا کسی قرآن یاد نگرفت به انسانیّت بار نمی‌یابد ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾. اگر کسی قرآنی نیندیشد به مقام انسانیت نمی‌رسد. اگر به مقام انسانیت نرسید بیان ندارد. چرا حیوان را می‌گویند بهیمه؟ برای اینکه حرفش مبهم است، حرفی برای گفتن ندارد. آن کسی که حرفی برای گفتن ندارد گرفتار ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[26] است. او مبهم‌گو، مبهم‌رو و مبهم‌جوست؛ جستجویش معلوم نیست کجاست! گفتگوی او معلوم نیست کجاست! رفت‌وروی او معلوم نیست کجاست! شستشوی او معلوم نیست کجاست! این مبهم‌گویی، مبهم‌رَوی برای بهیمه است که ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ. طبق این نظم چهارگانه آغاز سوره «الرحمن» تا کسی انسان نشد سخن او بیان نیست، او مبهم‌گوست، چون بهیمه است، ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾؛ نه «الرَّحمنُ، خلق الانسان، علّمه القرآن»! این طور نیست. قرآن است که انسان می‌سازد، وقتی انسان شد بیان دارد، حرفش روشن است. بیان یعنی چه؟ یعنی اوّلاً بین حق و باطل فرق می‌گذارد، بین صدق و کذب فرق می‌گذارد. می‌گوید این حرف مبیّن است بیّن است، بیّن است یعنی چه؟ یعنی مرزبندی شده است، حق و باطل مرزبندی شده، صدق و کذب مرزبندی شده، خیر و شرّ مرزبندی شده، حُسن و قبح مرزبندی شده، بهشت و جهنّم مرزبندی شده، بیّن یعنی بیّن؛ یعنی بین این حرف‌ها جدایی است. آنکه درهَم حرف می‌زند مخلوط حرف می‌زند، مبهم‌گوست، او بیان ندارد. اگر بین دو تا حرف، بین حق و باطل نتوانست جدایی بیندازد او بیان ندارد، مبیِّن نیست. قرآن کریم وقتی وجود مبارک رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثناء) را معرّفی می‌کند فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ؛[27] ما این قرآن را برای همه نازل کردیم؛ ولی این مرزبندی‌ها برای توست، این تبیین برای توست، بین اینها فاصله‌گذاشتن برای توست تا اشتباهی رخ ندهد.

بنابراین تمام فرصت‌ها برای ما این هست که با او نزدیک بشویم بالا بیاییم و در دنیا راحت باشیم و در آخرت راحت باشیم، دعا دیگران برای ما بکنند خوب است؛ ولی مهم‌ترین دعا آن است که از قلب خود ما برخیزد و خدا دو بار صریحاً اعلام کرد فرمود من با شما نزدیکم شما به مهمانی من بیایید می‌پذیرم مرا به مهمانی دعوت کنید میزبان من بشوید می‌پذیرم؛ در ماه مبارک رمضان روزه بگیرید جزء «ضیوف الرحمان» هستید، من میزبانم شما مهمان. به حجّ و عمره سفر کنید که امیدواریم کعبه که مطاف مسلمین و قبله مسلمین است از شرّ آل سعود نجات پیدا کند! اگر به کعبه آمدید به حج و عمره آمدید جزء «ضیوف الرحمن» و مهمان من‌ هستید؛ اینها میزبانی خدا و مهمانی شماست و اگر مرا دعوت کنید میزبان من بشوید، مرا مهمان بکنید، باز هم می‌آیم؛ منتها «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ»؛[28] هر کسی دلِ شکسته داشته باشد من مهمان او هستم. این دلِ شکسته چه برای برادران، چه برای خواهران هست، نگوییم دیگری برای ما دعا کند، دیگری این دلِ شکسته را ندارد، یک روحانی یا غیر روحانی برای ما دعا کند خوب هست؛ ولی میزبانِ خدا شدن، برای قلب شکسته است، فرمود: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ». فرمود هر دل شکسته‌ای به دنبال این و آن نرود که دیگری برای او دعا کند، بلکه اگر بگوید «یا الله»! من آنجا حاضرم: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ»؛ من مهمانِ میزبانی هستم که دلش بشکند؛ چون قلب شکسته، جز خدا کسی را نمی‌خواهد.

پاسبان حَرَم دل شده‌ام شب همه شب ٭٭٭ تا در این خانه جز اندیشه او نگذارم[29]

 اینکه آدم حریم دل را حفظ می‌کند، برای اینکه مهمان خوبی داشته باشد، این مستجاب شدنِ دعوت اوست.

بنابراین این چهل شبانه‌روز را مورد بهره‌برداری قرار بدهیم، برای خودمان، نظاممان، رهبرمان، مراجعمان، دولت و ملت و مملکتمان، خاورمیانه آسیب‌دیده‌مان، برای یمن‌مان، برای فلسطین و غزّه‌مان، برای کشورهای آسیب‌دیده و برای هر فرد دل‌شکسته‌ای از ذات اقدس الهی بخواهیم که آنچه روح و ریحان است نصیب همه بفرماید و امر فرج ولیّ‌اش را تسریع بفرماید و مشکلات دولت و ملت و مملکت را در سایه لطف امام زمان حل بفرماید!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولیایش محشور بفرماید!

خطر سلفی و تکفیری و داعشی را به استکبار و صهیونیسم برگرداند!

و کشور ولیّ عصر را از هر گزندی تا ظهور آن حضرت حفظ بفرماید!

و مهمانی میزبانان دل‌شکسته را به اسرع وجه اجابت بفرماید!

مشکلات اقتصاد و ازدواج جوان‌ها را حلّ بفرماید!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت عصمت و طهارت قرار بدهد!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1]. سوره یس، آیه12.

[2]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه193.

[3]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص32.

[4] . جامع الأخبار(الشعیری)، ص94.

[5] . سوره فصلّت، آیه30.

[6]. سوره احقاف, آیه13.

[7]. سوره بقره, آیه282.

[8] . سوره اعراف، آیه142.

[9]. سوره نوح, آیه17.

[10] . شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏1، ص396؛ « ... عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ قَالَ‏ سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم  عَنْ طُوبَی قَالَ: [هِیَ‏] شَجَرَةٌ أَصْلُهَا فِی دَارِی وَ فَرْعُهَا عَلَی أَهْلِ الْجَنَّةِ ثُمَّ سُئِلَ عَنْهَا مَرَّةً أُخْرَی فَقَالَ هِیَ فِی دَارِ عَلِیٍّ فَقِیلَ لَهُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ دَارِی وَ دَارَ عَلِیٍ‏ فِی‏ الْجَنَّةِ بِمَکَانٍ‏ وَاحِدٍ».

[11]. معانی الأخبار، ص248.

[12]. سوره انعام, آیه160.

[13]. سوره شوری, آیه40.

[14]. سوره انفال, آیه24.

[15]. سوره نساء, آیه122.

[16]. سوره توبه, آیه111.

[17]. سوره مجادله, آیه11.

[18]. سوره غافر, آیه15.

[19]. سوره نساء, آیه139.

[20] . الآمالی(للصدوق)، النص، ص110؛ «اغْتَنِمُوا الدُّعَاءَ عِنْدَ خَمْسَةِ مَوَاطِنَ عِنْدَ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِ وَ عِنْدَ الْأَذَانِ‏ وَ عِنْدَ نُزُولِ الْغَیْثِ وَ عِنْدَ الْتِقَاءِ الصَّفَّیْنِ لِلشَّهَادَةِ وَ عِنْدَ دَعْوَةِ الْمَظْلُومِ فَإِنَّهُ [فَإِنَّهَا] لَیْسَ لَهَا حِجَابٌ دُونَ الْعَرْش‏».

[21]. من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص18.

[22]. معانی الأخبار، ص289.

[23]. سوره علق، آیه5.

[24] . سوره الرحمن، آیات1 ـ 4.

[25] . سوره علق، آیات3 و 4.

 [26]. سوره اعراف، آیه179.

[27] . سوره نحل، آیه44.

[28] . منیة المرید، ص123.

[29] . دیوان حافظ، غزل شماره324.

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۵ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۱ نظر

یک مساله ی بسیار مهم که من خودمم دچارش هستم متاسفانه و خیلی ضربه خوردم یعنی اصلا اهداف مومنان با ترس تغییر میکنه اگر پلیس بترسه از مجرمان حتی خیالی و باطنی رو میگم مخصوصا وگرنه پلیس ما مقتدره اگه بترسه چه طور میخوایم جلوی اراذل بایستیم جلوی آمریکا همینه جنگ روان که اونا بمب هسته ای دارن نمیدونم هواپیما دارن و اینا و ما کوتاه بیاییم!؟! اینجاست که مملکت ضربه میخوره و بله البته ما نمیگیم باید پلیس رو از اراذل و اوباش بسازیم حتما و اربده بکشیم و مست کنیم و بیافتیم به جان مملکت اینجا هیچی درست نمیشه بلکه باید مومنان نترسند در مقابل اینا که گفتیم همش هم جنگ روانی است و اوهامی و خیالی نه واقعی الان شما داری مشاهده میکنی یه جرم کوچک تو کشورمون میشه آمریکا داد میزنه رسانه ای میکنه ولی همین آمریکا اصلا خبرنگارشون رو بلکه نیروی نظامیشون رو سر میبره داعش صداشم در نمیاد چون میترسه بعد مشاهده میکنی وقتی بچه های ما تو سوریه با همین داعش که علنا هرکی گیر می آورد سر میبرید جلوی دوربین همینا در مقابل بچه های موقع جنگ و عمل موش میشن و قایم میشن و چیزی از خودشون ندارن بله این مشکل خودمه که دارم میگما که ترس که داشته باشیم دیگه خدا رو هم نمیپرستیم یعنی ما زن میگیریم یه دلیلش همینه که شیاطین برامون بت درست کرده اند از زن میریم تو بغلش آروم میشیم و دیگه بت نیست! وقای ترس داشته باشیم خدامون عوض میشه دیگه خدا پرست نیستیم هرکی قوی بود ازش میترسیم و کوتاه میایم و جرم زیاد میشه رو سرمون سوار میشن و عاقبتمون به خیر نمیشه و اینم بده که آدم شهوت رانی بکنه بعدا ترسش بریزه درسته ظاهرا ترسش ریخت ولی حالا دیگه منحرف شده و دینش رو داده!! بحث زیاده در مورد ترس که آگه بخوایم بازش کنیم ممکنه خودش باعث القای ترس دیگری بشه باید پای دستگاه امام حسین و روضه ها ماند هرچند گنهکار و شهوت ران باشیم و زن نداشته باشیم و گفتم بحث زیاده و باید متخصص بگه و تخصص هم داشته باشیم چون ترس چیز قلبی هست با توضیح درست نمیشه و با بحث کار ساز نیست باید حتی اگر گناه هم کردیم از قضیه ی عاشورا و نوحه ها جدا نشیم در خلوت وگرنه زن پرست بودیم حالا شیاطین هم باز میبرن ولی اگر برگردیم با نوجه ها قوی تر برگشته ایم و ترسمون ریخته و آماده ی شهادتیم یعنی همه ی ما با معرفت شهید نداده ایم شهدا بلکه اصلا بعضی شهدا از دست نفسشون خسته شدن ممکنه و آرزوی شهادت کردن و ممکنه احساس بار گناه باعث شهادتشون شده و امام حسین رو قویا ممکنه هنوز نشناخته بوده باشن مثل مراجع و مجتهدان بله معرفت شناسی که با ترس نمیشه امام شناسی و خدا شناسی داشت و ما اگر دست خالی بریم ممکنه محرف بشیم و شیاطین رو سرمون سوار میشن لذا یه بخشی اش آگاهی هست که باید بفهمیم که آقا دشمن داره حرف میزنه دروغ میگه مومنان قوی دلند  و حاظرن جونشون رو بدن ولی دشمن تا صحبت از جان میشه و کشته شدن هیچی دیگه میکشه عقب و مرد میدان نیست باید اینو آگاهی داشت و اگه ما آگاهی مون بالا بره ممکنه ترسمون بریزه ولی ترس همش آگاهی نیست بلکه یک بیماری قلبی است برای مردان! پس من خودم مهمترین عامل درونیمون رو که به اهدافمون چه سیاسی چه مادی و اقتصادی و هم معنوی نرسیدیم رو ترس واهی میدونم که ما و مومنان دارند!!!البته ترس در مردان رو میگیم اینجا که مردان زن نشوند!!! ولی ترس زنان بجا هست! و باید اتحاد مومنان خیلی بالاتر بره! وگرنه کسی که شیطانی شده وسواسی شده هی رو دستش آب میریزه یا اصلا در معنویت ما خیلی وسواسی شدیم آخه شیطان که کاری نمیتونه بکنه مگر اینکه بر روی مخمون سوار بشه دستور بده  و ما رو فقط وسوسه میکنه بعد ما وسواسی میشیم همشم آب ریختن نیست که نشانه ی وسواسی شدن هست خیلی فکرهای ما تا رسیده به اعمال از روی ترس و شیطانی شدنه مهم اینه ک از خدا بترسیم ما! شما در فضیه ی وسوسه شیطان نمیتونی بگی که من اونقدر نماز میخونم مومن میشم که اصلا وسوسه نشم بلکه در دنیا باید انتظار بیشتر شدن وسوسه در مومنان بالاتر داشت و با قرص و دوا هم درست نمیشه یعنی هرچی مومنتری و پاکتری باید توجه کنی که میدان تمرکز شیاطین بیشتر میشه و هی دستورات از چپ و راست بهت میده و تورو بنده ی خودش میکنه شیطان نه که حالا نماز خونیم پس شیطانی در کار نیست و وسوسه نخواهیم شد!!! خودتم داداش نمیفهمی بنده ش شدی طوری اختیارت رو میگیره شیطان که اصلا فکرشو هم نمیکنیم و متوجه نیستیم و نمیفهمیم که!!

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۰۱ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۲۱ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

البته من جدی نیستم تو بحث دعا خوندن و حرفه ای نیستما و این زیارت عاشورایی هم که امروز تو حرم امامزاده خواندم ممکنه یک حالی بوده باشه یعنی مثلا اونجا ارتباطم قوی بوده یا حال شما ممکنه مثل من نباشه یا شاید یه موقع دیگری بخونم اینطوری که میخوام بگم نشه و در نیاد خلاصه ما نفهمیدیم این زیارت عاشورا کنار ضریح امامزاده چه طوری تموم شد قبلنا مثلا خعلی به معنا توجه داشتم و میخواستم نور بگیرم و عمق متن دعا رو بفهمم ولی اینبار یه طوری که دست خودم بود نبود میخوام بگم که دعا ها اولا قلبی است یعنی خدا و امامان و حتی شمر و یزید که لعنت میکنیم و همه ی متن دعا ممکنه حرف دل ما نباشه ولی در وجود ما همه ی اینا باید یا قسمتی یا هرچیزی توی قلب ما جا داره حالا ممکنه فرشته ها حرف دلشون باشه این دعاها خلاصه توجه کنیم که درون خودمون این دعاها شکل بگیره یعنی من قبلا شمر رو که لعنت میکردم به درونم توجه نداشتم درصورتیکه درون نفس و قلب ما ممکنه شمرها باشه ممکنه همین نفس من طغیان کنه ما همه چیز درونمون داریم موقع دعا و منم همینطوری خواندم دعارو کیف میکردم و باحال بود برام و وسواسی نبودم که حالا چرا چیزی نفهمیدم مثلا و یا باید خدایی باشیم و اینا و باید حتما عوض بشم نه این وسواسیت هارو نداشتم و راحت رد شدم و چون اندک توجهی داشتم دعا برام لذت بخش بود و زود تمام شد که گفتم ممکنه حال میبوده ومن دعا خوان حرفه ای نیستم و از طرفی چند تا دعا هم دیروز گوش میدادم آیت الله جوادی ره میخواندن نفس مبارکشون در دلم بود و خدا یاری داد وسواس نباشم چون موقع دعا شیاطین میخوان کاری کنند که زهر مارت بشه و ممکنه عبادتت برات سخت بشه و سرت درد بگیره یا فکرت به بیرون باشه یا دلمون آلوده هست و منم توی حرم کنار ضریح بودم بهم خوش گذشت و از من بالاتر و لذت بخش تر کسی است که جمله ای از دعا ها و زیارات در دلش میمونه و بعدا تو خلوت برای خودش زمزمه میکنه و حالا ممکنه اشک و صفایی هم بکند که من اینطوری دیگه نیستم و نبودم این حال بالاتر رو نداشتم وگرنه این دعاها در دل پاک فرشتگان هضم نمیشه و در تعجبند و تکرار میکنن و خعلی براشون دعاهای مفاتیح مثلا خعلی براشون سنگین هست و میفهمند یه چیزایی ولی ما نمیفهمیم و اگه یه لحظه هم یه جایی یه فرازی رو درک کنیم هرچند اندک کافیه و باید هم بیشتر مراجعه کنم به دعاها که حالم رو خوب کرد ولی اینبار به خودم گیر نمیدم  و دعارو در حالت شمر بیرون ایشالا نخوانم بلکه شمر رو و خدارو و هرچی دعا میگه رو باید در قلبم ودرونم جستجو کنم و توجه به درون کنم و خودم که درونمون جا داره برای همه ی جهان  تا برسه خدا و ما حیوان نیستیم که بیرونی باشیم! چون حیوانات هم ذکر خدا میگن ولی عوض که نمیشن و علمی بهشون اضافه و ادراک ندارن که ایشالا موفق باشیم در دعا ها و خودشناسی و خدا شناسی!

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۳۷ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

 

دانلود سخنرانی

کتاب المضاربه - جلسه 143 - پیش نویس درس 95/03/12

 

بحث اخلاقی: در اسلام فرصت های خوبی برای تبلیغ وجود دارد. یکی از آن فرصت ها روز جمعه و نماز جمعه است. از دیگر فرصت ها حج و ایام حج می باشد. یکی از آن فرصت ها ماه مبارک رمضان است.

بحث اخلاقی:
در اسلام فرصت های خوبی برای تبلیغ وجود دارد. یکی از آن فرصت ها روز جمعه و نماز جمعه است. از دیگر فرصت ها حج و ایام حج می باشد. یکی از آن فرصت ها ماه مبارک رمضان است. (البته فرصت های دیگری مانند ایام عاشورا، ایام آخر صفر، ایام فاطمیه و ایام غدیر را می توان نام برد.)
قدر مسلم این است که دنیا دارد رو به فساد می رود و آمارهای مفاسد روز به روز در حال افزایش است. در اینجا بعضی حالت انفعالی پیدا می کنند و می گویند که آب از سر گذشته و باید به صاحب شریعت که امام زمان (عج) است متوسل شد. اینها با این بهانه تمام مسئولیت را از دوش خود بر می دارند.
بعضی بر عکس می گویند که وقتی فساد بیشتر می شود باید تلاش بیشتری کرد. ما نیز باید از فرصت ماه رمضان استفاده کنیم. اگر یک نفر هدایت شود بهتر از چیزی است که آفتاب بر آن می تابد.
در تفسیر ﴿وَ مَنْ‌ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعاً﴾[1] باید توجه داشت که ظاهر آیه احیاء جسمانی و مادی است یعنی یک نفر را از خطر مرگ نجات دهند. ولی امام صادق علیه السلام در ذیل این آیه می فرماید: معنای باطن آیه این است که کسی را از گمراهی و ضلالت نجات دهند.
اسلام هم طرفدار احیاء مادی است و هم احیاء معنوی و احیاء یک نفر در هر دو مورد مانند احیاء جمیع مردم می باشد.
باید در تبلیغ سعی کرد که تلاش و کوشش مخصوصا نسبت به نسل جوان بیشتر باشد زیرا این گروه بیش از دیگران در معرض خطر هستند و دیگر اینکه اینها چون آلودگی هایشان عمیق نشده است زودتر به راه می آیند.
باید مردم را به قرآن آشنا کرد. در قرآن سه آیه وجود دارد که می گوید: قرآن در ماه رمضان نازل شده است:
 ﴿شَهْرُ رَمَضانَ‌ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ﴾
 ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ‌ فی‌ لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ﴾
 ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ‌ فی‌ لَیْلَةِ الْقَدْر﴾
علت نزول قرآن در ماه رمضان این است که دل ها در این ماه آمادگی بیشتری برای پذیرش دارد و فضا، فضای روحانی می شود. روزه در ماه گرم نیز نورانیت را بیشتر می کند و آمادگی قلوب برای پذیرش بیشتر می شود. بنا بر این بهترین فرصت در ماه رمضان استفاده از آیات قرآن است. بهتر است آیات توحید را خواند و مردم را به خدا نزدیک کرد و آیات معاد را خواند و به مردم نسبت به روز قیامت تذکر داد. همچنین است خواندن آیات اخلاقی و آیات وحدت مسلمین. در مورد وحدت آیات بسیاری در قرآن وجود دارد از جمله اینکه در سوره ی حشر در مورد یهود می فرماید: ﴿وَ قُلُوبُهُمْ‌ شَتَّى‌ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ﴾[2] 
یعنی اینکه قلب هایشان متفاوت است ناشی از بی عقلی آنها است.
در مسأله ی تبلیغ باید به نکاتی توجه داشت یکی این است که بهتر است وارد مسائل اختلاف برانگیز سیاسی نشویم زیرا هر کس ایده ی خود را قبول دارد و این کار بر خلاف ایجاد وحدت است. بنا بر این بهتر است بیشتر مسائل اعتقادی و اخلاقی را مطرح کرد. البته باید مردم را از خطرات دشمن با خبر کرد اما این به آن معنی نیست که مسأله ی جناح های سیاسی را مطرح کنند و در عوض باید نسبت به اصول انقلاب و اصول اسلام توجه داشت و آنها را تقویت کرد.
دیگر اینکه باید به مردم توجه داشت که ماه رمضان ماه روزه ی صرف نیست بلکه ماه معرفت است و ماه آشنایی بیشتر به اصول و فروع اسلام و خداشناسی و توحید است. این ماه، ماه نیکوکاری نیز می باشد و مردم در ماه رمضان چون آمادگی بیشتر دارند می توانند نیکوکاری بیشتر کنند و به سراغ خانواده های ضعیف و بیماران روند و زندانیان بی گناه را آزاد کنند و مراقب یتیمان باشند. در این ماه باید کینه ها از سینه ها شستشو شوند و کسانی که با هم قهر کرده اند آشتی کنند.
باید جوانان را به ازدواج، ساده زیستی، آسان گرفتن ازدواج و ساده گرفتن جهیزیه و کم و ساده گرفتن مهریه ها تشویق کرد.
امروزه جوانان برای ازدواج دنبال شغل خوب، خانه و اتوموبیل و مانند آن هستند و حال آنکه خداوند در قرآن می فرماید: ﴿إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾[3]واقعیت این است که روزی با همسر ایجاد می شود.

موضوع: جمع بندی از مسائل مضاربه
کتاب مضاربه کتابی است که بین اصحاب و اهل سنت مشهور است. با این حال مشهور اصحاب ما و اهل سنت دایره ی این معامله را بسیار تنگ کرده اند به طوری که استفاده از آن بسیار محدود شده است. منشأ ضیق دایره ی مضاربه سه چیز است:
اول آنکه مضاربه را مقید به این کرده اند که با نقود و پول باشد. (یا مثلا با اسکناس و نقد رایج باشد.) این در حالی است که در سرمایه گذاری های کلان امروز پولی در کار نیست. مثلا در ساختن سد، فرد سرمایه گذاری اش به این است که کارخانه و یا ابزار و وسائل آن و آنچه برای انجام آن کار لازم است را می فرستد.
دوم اینکه مضاربه را از عقود جایزه می دانند و اینکه مالک و عامل هر وقت خواستند می توانند آن را فسخ کنند. این شرط با مضاربه در کارهای مهم سازگار نیست. کارهای مهم احتیاج به مقدماتی دارد و گاه باید چندین ماه و یا چندین سال مقدمه سازی کرد تا بتوان کاری را انجام داد. اگر سرمایه گذاری در هر لحظه در معرض متلاشی شدن باشد کسی وارد سرمایه گذاری کلان نمی شود. جایز بودن عقد مضاربه لطمه ی شدیدی بر وسعت دایره ی مضاربه وارد می کند.
سوم آنکه آن را محدود به تجارت کرده اند و در دامداری، زراعت و ساختن پل ها و جاده ها و مانند آن جایز نمی دانند.
این در حالی است که مضاربه در عصر ما می تواند بسیاری از مشکلات را حل کند.
اعمال سه محدودیت فوق دو عامل مهم دارد.
عامل اول اینکه آنها مضاربه را بر خلاف قاعده می دانند و می گویند که مضاربه غرر دارد و رسول خدا (ص) نیز از غرر نهی کرده است. بنا بر این باید به قدر متیقن قناعت کرد.
عامل دوم آن این است می گویند: مضاربه یک نوع وکالت است.
ولی ما ثابت کردیم که مضاربه بر خلاف قاعده نیست و این ابهام در طبیعت مضاربه خوابیده است کما اینکه در مزارعه و مساقات چنین ابهامی در طبیعت آنها وجود دارد و حتی علماء این دو را عقد لازم می دانند. در مزارعه نیز مشخص نیست که زارع سود می برد یا نه و اگر سود می برد مقدار آن چقدر است. همچنین است در مساقات که باغبان وقتی آبیاری می کند از اصل سود و مقدار آن خبر ندارد. بنا بر این باید مضاربه را داخل در (اوفوا بالعقود) و (المؤمنون عند شروطهم) بدانیم و هر جا شک کردیم به این عمومات عمل کنیم. با این کار دایره ی مضاربه گسترش می یابد.
ثانیا گفتیم که لازم نیست مضاربه محدود به تجارت باشد و حتی اضافه می کنیم که اگر نام آن مضاربه نباشد باز هم مشکلی ایجاد نمی شود زیرا یکی سرمایه را تأمین می کند و دیگری نیز کار می کند و این عقدی است عقلایی و لازم الاجراء. بنا بر این اشکال نشود که مضاربه به معنای الضرب فی الارض است و باید در خصوص تجارت باشد.
ثالثا قائل شدیم که دلیلی وجود ندارد که مضاربه در خصوص نقود باشد. در بین عقلاء مضاربه مقید به نقود نیست و شارع نیز آن را امضاء کرده است.
بررسی قانون مدنی در مورد مضاربه:
در قانون مدنی در مورد مضاربه پانزده ماده وجود دارد و متأسفانه همه از همان مذهب مشهور برگرفته شده است:
ماده ی اول: مضاربه عقدی است که به موجب آن احد متعاملین سرمایه می دهد با قید اینکه طرف دیگر با آن تجارت کند و در سود آن شریک باشند. صاحب سرمایه، مالک و عامل، مضارب نامیده می شود.
ماده ی دوم: سرمایه باید وجه نقد باشد.
ماده ی سوم: حصّه ی هر یک از مالک و مضارب در منافع باید جزء مشاع باشد از کل از قبیل ربع، یا ثلث و غیره باشد.
ماده ی چهارم: حصّه های مزبوره در ماده ی فوق باید در عقد مضاربه معین شود.
ماده ی پنجم: مضاربه عقدی است جایز
ماده ی ششم: عقد مضاربه به یکی از علل ذیل منفسخ می شود: در صورت موت یا جنون...
ماده ی هفتم: هر گاه در مضاربه برای تجارت مدت، معین شدن باشد تعیین مدت موجب لزوم عقد نمی شود.
ماده ی هشتم: در صورتی که مضاربه مطلق باشد عامل می تواند هر قسم تجارتی را که صلاح بداند بنماید.
ماده ی نهم: مضارب نمی تواند نسبت به همان سرمایه با دیگری مضاربه کند.
ماده ی دهم: مضارب باید اعمالی را که برای نوع تجارت متعارف و معمول بلد و زمان است به جا آورد و اگر خودش زحمت بکشد مستحق اجرة المثل نیست.
ماده ی یازدهم: مضارب در حکم امین است و ضامن مال مضاربه نمی شود مگر در صورت تعدی یا تفریط.
ماده ی دوازدهم: اگر کسی مالی را برای تجارت بدهد و قرار گذارد که تمام منافع مال مالک باشد بضاعت نامیده می شود و حق اجرة المثل دارد (اگر متبرع نباشد)
ماده ی سیزدهم: اگر شرط شود که مضارب ضامن سرمایه خواهد بود و یا خسارات حاصله از تجارت متوجه مالک نخواهد شد این مضاربه باطل است و مضاربه محسوب نمی شود.
ماده ی چهاردهم: در حساب جاری یا حساب به مدت ممکن است با رعایت شرط قسمت اخیر ماده ی قبل احکام مضاربه جاری شود و حق المضاربة به آن تعلق گیرد. (مثلا بانک تضمین می کند که سرمایه گذار هرگز ضرر نمی کند در نتیجه هرچند در صورت بروز خسارت، ضرر متوجه مالک نیز می باشد ولی بانک متعهد می شود که از طریق اموال دیگران آن خسارت را جبران کند. این کار اشکال ندارد و از باب تعهد ضمن عقد است. در نتیجه بانک فقط سود می دهد. البته باید توجه داشت که اگر شرط شود که خسارت بر عهده ی مضارب باشد باطل است ولی بانک چنین نمی کند و خسارت را متوجه مالک نیز می داند ولی آن تعهد مزبور را نیز به آن ضمیمه می کند در نتیجه مضاربه صحیح در می آید.)
ماده ی پانزدهم: به غیر از آنکه فوقا مذکور شد مضاربه تابع شرایط و مقرراتی است که به موجب عقد بین طرفین مقرر است. (یعنی بلوغ و عدم حجر و غیره که در سایر عقود معتبر است در مضاربه نیز جاری است.)

 
پی نوشت: 
        [1] مائده/سوره5، آیه32.
 

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۵۵ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر
سیری در صحیفه سجادیه ۵۰                 دانلود فایل صوتی سخنرای
آیت الله فاطمی نیا؛ مسجد جامع ازگل

حضرت استاد فاطمی نیا روز سه شنبه قبل از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل، به ادامه بحث شیرین سیری در صحیفه سجادیه پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.

 
 
  00:33             45:45         
 
  •  
    سیری در صحیفه سجادیه 50آیت الله فاطمی نیا؛ مسجد جامع ازگل
 
 
 
 
                                                 دانلود فایل ص
در این متن می خوانید:
  1. سبقت رحمت و عفو خدا بر غضب و عذاب او در کلام امام سجّاد (علیه السّلام)
  2. علّت بیان دقیق کلمات معصومین (علیهم السّلام)
  3. افراط نکردن خدا در عذاب بندگان
  4. امر الهی برای دعا کردن
  5. مشروط بودن برخی از مقدّرات به دعا کردن
  6. اهمّیّت اقرار به گناه
  7. حضرت یونس و توانایی خدا در حفظ او
  8. علّت اثر نداشتن نماز غفیله
  9. نجات یافتن اعتراف کنندگان به گناه از عذاب خدا
  10. توانایی خدا در مورد طول عمر بشر
  11. تجلیل از سیّد مهدی قوام
  12. جهل انسان عامل معصیت
  13. دعا و گریه عامل رحمت خدا بر بنده
  14. استفاده از یک قاعده‌ی لغوی در این قسمت از دعا
  15. درخواست برای وانگذاشتن انسان به حال خود
  16. ناآگاهی از عظمت و بزرگی اسلام
  17. علم امیر المؤمنین و قابل پخش نبودن آن
  18. ضرورت حرف زدن متخصّص در مورد امور تخصّصی
  19. اسرار امیر المؤمنین در نیمه شب
  20. نورانی بودن قرآن برای کاظم کربلایی
  21. ملّا صدرا و جذبه‌ی قرآن
  22. مناجات امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در نیمه‌ی شب
  23. درخواست برای محروم نشدن از لطف خدا
  24. صفت رحیمیّت خدا
  25. درخواست عفو از جانب خدا
  26. محدودیّت در بیان بعضی مطالب صحیفه
  27. خوف چیست؟
  28. خشیّت چیست؟

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَم‏ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِبینَ الطَّاهرِینَ ثُمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمیعِ أنبیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ ملائِکَتِهِ وَ لَا حَولِ وَ لا قُوَّهَ إلَّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیمِ».

سبقت رحمت و عفو خدا بر غضب و عذاب او در کلام امام سجّاد (علیه السّلام)

خوب عزیزان در دعای شانزدهم صحیفه‌ی مبارکه‌ی سجّادیّه رسیده بودیم به این قسمت که الآن إن‌شاءالله عرض می‌کنم تا بقیه را بگویم، تا آن‌جا که می‌توانیم. این‌جا امام (علیه السّلام) برای این‌که ما این حقایق آسمانی را یاد بگیریم به خدا عرض می‌کند: «أَنْتَ الَّذِی عَفْوُهُ أَعْلَى مِنْ عِقَابِهِ»[۱] خدایا تو همان کسی هستی که عفو او از عقابش بالاتر است. عفو او بیشتر است از عذاب او است. «وَ أَنْتَ الَّذِی تَسْعَى رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ» تو خدایی هستی که رحمت او جلوتر از غضب او راه می‌رود، این کنایه از این است که اوّل رحمت است، بعد غضب است. اوّل پروردگار بنده را مورد رحمت قرار می‌دهد، از آن اوّل مورد غضب قرار نمی‌دهد.«وَ أَنْتَ الَّذِی عَطَاؤُهُ أَکْثَرُ مِنْ مَنْعِهِ» این را هم که برای شما خوانده بودم. خدایی هستی که عطای او از منع او بیشتر است. حالا از این‌جا مانده بود.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (3)

علّت بیان دقیق کلمات معصومین (علیهم السّلام)

یک نکته‌ای را اوّل می‌خواهم خدمت شما عرضه بدارم شاید ملاحظه فرمودید که بنده روی بعضی از لغات دقّت می‌کنم، چون سخن معصوم است، اگر معصوم نبود، خوب آدم یک وقتی حالا لغت را مثلاً ممکن بود مسامحه‌ای بشود، نقل به معنا بشود ولی معصوم است. باید روی این لغت‌ها دانه به دانه دقّت بشود و این مهم است.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (4)

افراط نکردن خدا در عذاب بندگان

 «وَ أَنْتَ الَّذِی لَا یَرْغَبُ فِی جَزَاءِ مَنْ أَعْطَاهُ.» خدایا تو کسی هستی که به کسی که چیزی می‌دهی، در فکر گرفتن پاداش نیستی. یک چیزی به بنده‌ی خود بدهیم که یک چیزی هم او به ما بدهد. همه‌ی این‌ها یک طرفه است. همه‌ی آن‌ها تفضّل الهی است. «وَ أَنْتَ الَّذِی لَا یُفْرِطُ فِی عِقَابِ مَنْ عَصَاهُ» حالا آمد و یک نفر مستحق عذاب شد، عقاب شد. امّا چقدر عقاب؟ می‌فرماید: تو خدایی هستی که در عقاب کسی که تو را معصیت کرده است افراط نمی‌کنی. یک گناه کرده است، یک عذاب. تازه می‌بخشد، اگر نبخشید، «جَزاءُ سَیِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِثْلُها»[۲] یک گناه کرده است، فقط به اندازه‌ی یک گناه. دیگر افراط نمی‌کند.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (5)

امر الهی برای دعا کردن

یک صحبتی در این مورد است که اتّفاقاً در اوائل صحیفه هم من خدمت شما چیزی را عرض کرده بودم که یک وقت یک آدم‌هایی که مثل بنده جاهل هستند، می‌آیند می‌گویند: مگر نگفتید مقدّرات انجام می‌شود و خلاصه خدا هر چه بخواهد می‌کند، دعا چیست؟ پس این دعاها چیست، درخواست‌ها چیست؟ این‌ها مثل این‌که دیگر آدم‌هایی هستند که معلومات معنوی ندارند. جواب این است که ببینید اگر دعا در واقع یک چیزی بود که بنده فقط این دعا را از خود ابداع کرده بود، کار ما بود، می‌گفتیم: بله یعنی چه، چرا دعا می‌کنیم؟ امّا وقتی ما مأمور به دعا هستیم. اگر مأمور نبودیم این حرف‌ها پیش می‌آمد. چرا دعا می‌کنید؟ اگر ابداع خود ما بود، از نزد خود ما دعا می‌کردیم. امّا الآن نه، مأمور هستیم. امر شده است که دعا بکنید، چشم. پس لابد مصلحت است.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (6)

مشروط بودن برخی از مقدّرات به دعا کردن

 بعد هم در گذشته خدمت شما گفتم بعضی از مقدّرات مشروط است. می‌گوید: اگر دعا نکند، چنین می‌شود. اگر صدقه ندهد، چنین می‌شود. صدقه بدهد چنین می‌شود. بعضی از این‌ها دیگر مشروط است. این‌ها را در گذشته خواندیم. حالا این‌جا زبان حال بنده است که خدایا من که از نزد خود دعا نمی‌کنم، این دعا ابداع من نیست «وَ أَنَا، یَا إِلَهِی، عَبْدُکَ الَّذِی أَمَرْتَهُ بِالدُّعَاءِ» ای خدا من همان بنده‌ی تو هستم که خود تو به دعا امر کردی.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (7)

اهمّیّت اقرار به گناه

وقتی امر کردی بنده‌ی تو چه گفت؟ «فَقَالَ» برای بنده است. «فَقَالَ: لَبَّیْکَ وَ سَعْدَیْکَ» گفت: چشم خدایا، لبیک، سعدیک من دعا می‌کنم. «هَا أَنَا ذَا، یَا رَبِّ، مَطْرُوحٌ بَیْنَ یَدَیْکَ» خدایا مثل این‌که اصلاً من را جلوی تو انداختند، حالا خدا که پیش پا ندارد، مقصود کنایه از این است که الآن من ذلیلانه مثل این‌که در مقابل تو افتادم، در اختیار تو هستم، به تو نیاز دارم. «هَا أَنَا ذَا، یَا رَبِّ، مَطْرُوحٌ بَیْنَ یَدَیْکَ أَنَا الَّذِی أَوْقَرَتِ الْخَطَایَا ظَهْرَهُ»خدایا من همان هستم که گناهان پشت من را سنگین کرده است. چون گناه هر کسی مثل یک کوله‌باری است که حمل می‌کند. ببینید اقرار به گناه خیلی مهم است. یعنی چه؟ خدا بالاتر از این است که بنده‌ی او بیاید بگوید: من بد کردم، خدا این را دوست داشته باشد، (نعوذبالله) خدا مثل ما که نیست. ما می‌گوییم: بله، فلان شخص تا معذرت نخواهد، نمی‌شود. بنده این حرف‌ها را می‌زند.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (8)

حضرت یونس و توانایی خدا در حفظ او

 خدا که به ما می‌گوید: اقرار بکنید، اعتراف بکنید، برای پیشرفت خود ما است. شما سوره‌ی مبارکه‌ی صافات را بخوانید خیلی عجیب است. دیگر قرآن است، شعر نیست که بگویی من نمی‌دانم معنای آن این باشد، روایت نیست که بگویی: شاید سند آن ضعیف باشد. این قرآن است. نگاه بکنید آن‌جا در مورد حضرت یونس (علیه الصّلاه و السّلام) البتّه انبیاء معصوم هستند، این‌ها تأویل دارند، ما داریم ظواهر را عرض می‌کنیم. ایشان که رفتند «فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ»[۳] خلاصه ماهی او را بلعید. «وَ هُوَ مُلیمٌ» وارد شکم ماهی شد. خدا را که بشناسیم همه‌ی کارهای ما درست می‌شود. ما باید خدا را درست بشناسیم. خدا این کارها را بلد است. یک آدم را وارد شکم ماهی می‌کند. خوب یک مکان ظلمانی مرطوب و آن‌جا اقتضا است که بالاخره این هضم بشود، موجودی که وارد شکم ماهی شده است، خوب باید هضم بشود. امّا نه دستور می‌دهیم همه‌ی این‌ها باید متوقّف بشود. این هم به آن‌جا می‌رود، در آن ظلمات «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ‏»[۴]….

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (9)

علّت اثر نداشتن نماز غفیله

نماز غفیله را که می‌خوانند ۵۰ سال بنده‌ی خدا غفیله خوانده است امّا بلد نیست که در داخل منزل با همسر و فرزند خود رفتار بکند. چرا این‌طور شده است؟ ۵۰ سال است می‌گوید: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ» دیدید این مقدّس‌ها نماز غفیله می‌خوانند. غفیله را رد نمی‌کنیم، داریم صحبت می‌کنیم، بعداً می‌روند می‌گویند: فاطمی نیا گفت: غفیله نخوانید، نه من یک چنین حرفی نزدم. می‌خواهیم عظمت اسلام را برسانیم. ۵۰ سال است می‌گوید: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» نتیجه‌ی آن چه شد؟ یک نماز غفیله باید تو را اصلاح بکند. چرا اصلاح نشدی؟ چرا هنوز که وارد خانه می‌شوی، همسر و فرزند تو می‌لرزند. چرا این‌طور شد؟ چون غفیله را فقط برای ثواب آن خواندی، هیچ وقت در مضامین آن فکر نکردی.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (10)

نجات یافتن اعتراف کنندگان به گناه از عذاب خدا

شوخی نیست نگاه بکنید حالا این پیغمبر خدا است «فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلیمٌ»[۵] در سوره‌ی صافات حکایت حضرت یونس به یک نحو است، در سوره‌ی انبیاء به گونه‌ی دیگری است. قرآن که حکایت‌ها را تکرار می‌کند در خود هر کدام یک بعدی دارند، یک زاویه‌ای دارند. حالا این‌جا این است، در سوره‌ی انبیاء می‌فرماید: بله او ما را صدا کرد و اقرار به گناه خود کرد «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ‏»[۶] یعنی چه؟ دیگر اگر می‌گفت: «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الأنبیاء» خوب دیگر دست و پای ما شل می‌شد. خدا پیغمبرها را نجات می‌دهد. نه، «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ» هر کسی ایمان بیاورد و به گناه خود اعتراف بکند، ما او را نجات می‌دهیم.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (11)

توانایی خدا در مورد طول عمر بشر

در سوره‌ی صافات بسیار پر رنگ است. این را گوش بکنید قرآن است، گفتم حدیث نیست. قبول بفرمایید. ایمان بیاوریم. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا»[۷]‏ٌٌٌ به ما هم می‌گویند: «آمِنُوا» ما در مورد بعضی از چیزها هنوز دچارمشکل هستیم. «فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ‏»[۸] اگر این اعتراف را نمی‌کرد «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ»[۹]را نمی‌گفت، «لَلَبِثَ فی‏ بَطْنِهِ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ‏»[۱۰] تا قیامت او را نگه می‌داشتیم. پس خدا قادر است که در شکم ماهی هم یک کسی را صدها سال نگه بدارد. حالا امام زمان (سلام الله علیه) در هوای آزاد، در شرایط خوب دارد زندگی می‌کند، خدا خواسته عمر ایشان زیاد بشود، چرا تعجّب می‌کنید؟ خدا این خدا است. این اقرارها به نفع ما است. «أَنَا الَّذِی أَوْقَرَتِ الْخَطَایَا ظَهْرَهُ»[۱۱] من آن بنده هستم که گناهان پشت من را سنگین کرده است. «وَ أَنَا الَّذِی أَفْنَتِ الذُّنُوبُ عُمُرَهُ» من همان هستم که گناهان عمر او را فانی کرده است. وای چقدر گناه.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (12)

 یک لطیفه‌ای در این‌جا وجود دارد این را گوش بدهید. «وَ أَنَا الَّذِی بِجَهْلِهِ عَصَاکَ» ای خدا من بنده‌ای هستم که با جهلش تو را معصیت کرده است. «وَ لَمْ تَکُنْ أَهْلًا مِنْهُ لِذَاکَ.» ادبا این واو را وای حالیه گرفتند. من بنده‌ای هستم که به جهل خود، تو را معصیت کرده است در حالی که تو اهل این نبودی، سزاوار نبودی که کسی تو را معصیت بکند. این‌قدر تو خوب هستی. این واو حالیه است.

تجلیل از سیّد مهدی قوام

این‌جا یک داستان بسیار لطیف  مختصر برای شما بگویم. مرحوم عالم جلیل، سیّد جلیل، سیّد عارف نازنین مرحوم آقا سیّد مهدی قوام (رضوان الله علیه) که بنده حالا معلومات ناقابل در مورد او داشتم. به این و آن گفتم و اخیراً هم دیدیم الحمدلله یک یادبودی از ایشان در سیما کردند و این کارِ بسیار خوب شد. البتّه آن چیزی که در آن‌جاها گفته شده است، ایشان بالاتر از این بود. نمی‌خواهم بگویم این‌ها بد کردند، دیگر برای مردم بیشتر از این نباید گفت. فامیلی آقا سیّد مهدی طه نسب بود منتها به قوام معروف بود.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (13)

جهل انسان عامل معصیت

یک جمله‌ای از ایشان نقل می‌کنند، بسیار لطیف است. این به یاد من افتاد می‌گوید: «وَ أَنَا الَّذِی بِجَهْلِهِ عَصَاکَ» خدایا من بنده‌ای هستم که با جهل خود، تو را معصیت کرده است، می‌گویند: یک وقت دیدند که آقا سیّد مهدی می‌گوید: خدایا اگر ما تو را معصیت کردیم، بنای جنگیدن با تو را نداشتیم، نفهمیدیم. خیلی زیبا است. نمی‌خواستیم با تو بجنگیم، نفهمیدیم. فقط جهل است. إن‌شاءالله که هیچ کسی بنای جنگیدن با خدا را ندارد، یک عدّه‌ای در دنیا هستند آن‌ها را نمی‌گوییم، آن‌ها با همه می‌جنگند.

FatemiNia-13950512-Sahifeh50-ThaqalainSite (2)

دعا و گریه عامل رحمت خدا بر بنده

این‌جا می‌خواهد علّت ترّقی بنده و بخشیده شدن او را بگوید منتها با یک حال خاصّی در قالب سؤال. حالا می‌گوید من گناه کردم، گناهان پشت من را خم کردند. «هَلْ أَنْتَ، یَا إِلَهِی، رَاحِمٌ مَنْ دَعَاکَ» خدایا تو رحم کننده‌ی کسی که تو را می‌خواند هستی؟ «فَأُبْلِغَ فِی الدُّعَاءِ» پس در دعا، در خواندن تو مبالغه کنم. «أَمْ أَنْتَ غَافِرٌ لِمَنْ بَکَاکَ فَأُسْرِعَ فِی الْبُکَاءِ» آیا تو بخشنده‌ی کسی هستی که به خاطر تو گریه بکند؟ پس من زیاد گریه بکنم، در گریه کردن سرعت بگیرم. یعنی چه؟ بالاخره یعنی دعا باعث رحمت پروردگار می‌شود، یعنی گریه‌ی برای خدا باعث رحمت می‌شود به شرط این‌که واقعاً از جان منبعث بشود.

استفاده از یک قاعده‌ی لغوی در این قسمت از دعا

 این‌جا گفتیم که چون کلام معصوم است، در لغت‌ها باید دقّت بکنیم این‌جا متوجّه می‌شوید که می‌گوید:«لِمَنْ بَکَاکَ» این‌جا بکاء بدون حرف جر مفعول برداشته است. دیگر نمی‌گوید: «بکاء لک» چرا این‌طور شده است این اصطلاحی است که خیلی وقت‌ها در عربی فصیح جار و جر دهنده را می‌اندازند. در تاریخ شما نگاه بکنید وقتی حمزه‌ی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) شهید شد، مثلاً مرثیه‌هایی که برای او در تاریخ‌های خیلی قدیم ثبت شده است می‌گویند: «وَ قَالَ فِلان یَبکی حَمزه» نمی‌گوید: «یبکی لحمزه» شاعری است که برای حمزه گریه می‌کند. لام این‌جا می‌افتد. خلاصه این هم از این استفاده‌ی لغوی.

پس این‌طور شد که خدایا پس اگر تو دعا کننده را مورد مرحمت قرار می‌دهی، من زیاد دعا بکنم. خدایا به گریه‌ی من ترتیب اثر می‌دهی، گریه بکنم. «أَمْ أَنْتَ مُتَجَاوِزٌ عَمَّنْ عَفَّرَ لَکَ» یا خدایا تو گذشت کننده‌ی کسی هستی که صورت به خاک گذاشته باشد؟ این تعفیر صورت به خاک گذشتن اسرار دارد ما عوام بازی در نیاوریم، این را وارد موبایل‌ها کند. ای وای از این موبایل‌ها، این موبایل‌ها نمی‌گذارند ما حرف بزنیم. دیگر تقصیر من نیست، چون افشای اسرار اهل بیت جایز نیست. این موبایل‌ها و جام‌های جهان نما هم که در جیب شما است، نمی‌گذارد که ما حرف بزنیم. چه کار بکنیم؟ این را در میان همسر و فرزندان خود، اهل و نااهل ببرید، نشان بدهید که فاطمی نیا این‌طور گفته است، زید بن ارقم این‌طور گفته است. ای کاش این موبایل‌ها به اندازه‌ی همان تماس گرفتن و جواب دادن می‌شد. الآن جام جهان نما شده است.

درخواست برای وانگذاشتن انسان به حال خود

تعفیر یعنی صورت را به خاک گذاشتن، خیلی مهم است. «أَمْ أَنْتَ مُتَجَاوِزٌ عَمَّنْ عَفَّرَ لَکَ وَجْهَهُ تَذَلُّلًا» خدایا تو گذشت کننده هستی از کسی که صورت خود را ذلیلانه روی خاک گذاشته است؟ «أَمْ أَنْتَ مُغْنٍ مَنْ شَکَا إِلَیْکَ، فَقْرَهُ تَوَکُّلًا» تو غنی کننده‌ هستی کسی که با توکّل فقر خود را به تو شکایت کرده است؟ «إِلَهِی لَا تُخَیِّبْ مَنْ لَا یَجِدُ مُعْطِیاً غَیْرَکَ» خیب یعنی چه؟ خیب ضرر کردن، نرسیدن به مقصود، دست خالی بودن. «إِلَهِی لَا تُخَیِّبْ مَنْ لَا یَجِدُ مُعْطِیاً غَیْرَکَ» خدایا دست خالی نکن کسی را که عطا کننده‌ای غیر از تو ندارد. اگر تو عطا نکنی این بیچاره کجا برود؟ «وَ لَا تَخْذُلْ مَنْ لَا یَسْتَغْنِی عَنْکَ بِأَحَدٍ دُونَکَ» خدایا وامگذار، رها نکن کسی را که به وسیله‌ی هیچ کسی از تو بی‌نیاز نمی‌شود، یعنی هیچ کسی جای تو را به او نمی‌دهد. «إِلَهِی فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی وَ قَدْ أَقْبَلْتُ عَلَیْکَ» خدایا پس درود و رحمت بر آل او بفرست و از من روی مگردان در حالی که من به سوی تو روی کردم، به سوی تو روی آوردم.

ناآگاهی از عظمت و بزرگی اسلام

این‌جا یک حکایتی داریم که این را بشنوید برای شما خیلی زیبا است، این را در گذشته به دوستان گفتم امّا گوش بدهید یک بار بگویم. «وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی» از من روی مگردان یک داستان در این‌جا داریم.در گذشته در جوانی دیدم که یک شب دو تا از محرم‌های امیر المؤمنین به خدمت آقا آمدند. این‌ها چه کسانی بودند؟ یکی نوف بکالی بود یکی حبه العرنی این‌ها به تعبیر بنده -حالا این‌طور می‌گویم- از شاگردان نیمه شب امیر المؤمنین بودند. بارها عرض کردم که فکر نکنید اسلام همین است که تو بلد هستی، من هم بلد هستم، ما را فریب می‌دهند. توجّه کردید اسلام خیلی کلاس‌ها دارد به اندازه‌ی ظرفیت‌ها پخش شده است. اسلام دین بزرگی است. به خدا قسم اگر همین بود -می‌گویم به خدا قسم بارها گفتم- که من و تو بلد هستیم، امام حسین در راه آن کشته نمی‌شد، پس بالاتر از این‌ها است.من از اسلام چیزی نمی‌دانم، مردم خسته شدند. آفرین پسر ناخن‌های خود را بگیر، سبیل‌های خود را بچین، یقه‌ی خود را کیپ کن.

علم امیر المؤمنین و قابل پخش نبودن آن

ما اسلام را فقط همین می‌دانیم و آن وقت امام حسین برای این کشته می‌شود؟ اگر اسلام فقط این باشد، آن وقت امیر المؤمنین می‌آید دست کمیل را می‌گیرد، نصف شب به صحرا می‌برد. ایها النّاس در بیابان آن‌جا می‌فرماید: «إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً لَو وَجَدتُ لَهُ حَمَله»[۱۲] کمیل این‌جا علم زیاد است اگر حاملی پیدا بکنم. یعنی چه؟ یعنی این‌جا شکیّات نماز بود؟ شک و سهو در آن‌جا بود که نمی‌توانست به کسی بگوید؟ نمی‌خواهیم شک و سهو را بی‌اهمّیّت جلوه بدهیم، آن هم از اسلام است، باید یاد بگیریم. یاد نگیریم نماز ما خراب می‌شود، نماز ما خراب بشود، همه چیز ما خراب می‌شود. امّا می‌خواهم بگویم این‌ها آسان است. مهم است ولی آسان است. پس این‌که کمیل را بردارد و به بیابان می‌برد و در صحرا نصف شب می‌گوید: «إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً لَو وَجَدتُ لَهُ حَمَله» ببینید این علم چه چیزی بوده است؟ یک مقدار فکر بکنیم.

ضرورت حرف زدن متخصّص در مورد امور تخصّصی

الآن یک عدّه هستند ۲۴ ساعته در همین مملکت شیعه با معارف خدا می‌جنگند. مولوی کافر است. ملّا صدرا از دین خارج شده است. ما که نمی‌خواهیم بگوییم این‌ها معصوم بودند، (نعوذبالله) (نسجیربالله) یک چنین حرفی که نزدیم امّا این‌طور با معارف جنگیدن، شما کجا مجاز شدید، در نهایت چه کار بکنیم؟ این کافر است، آن کافر است. این عارف کافر است. استکان این را جدا بگذارید، نمی‌خواهیم بگوییم این‌ها معصوم بودند، نه این نیست. اصلاً تخصّصی است، اصلاً غیر متخصّص نباید در مورد مولوی حرف بزند. غیر متخصّص نباید در مورد ملّا صدرا حرف بزند. این‌ها را قبلاً گفتیم، نمی‌خواهیم بگوییم این‌ها معصوم بودند، امام بودند امّا این‌طور هر کسی به خود اجازه بدهد این‌طور بجنگد و فکر بکند که همه‌ی اسلام را بلد است، این خطرناک است. این را می‌خواهیم بگوییم نوف بکالی است نوف بکالی و حبه العرنی.

اسرار امیر المؤمنین در نیمه شب

 فرمود: «وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی» از من روی مگردان. می‌خواهیم این را شرح بکنیم. صحیفه است. این دو نفر محرم بودند، می‌گویند: خانه‌ی امیر المؤمنین (سلام الله علیه) رفتیم. پاسی از شب گذشت و خیلی جالب است، آقا به این دو نفر فرمودند: خوب همین‌جا بمانید، کجا می‌روید. مثل این‌که بندگان خدا یک فراغتی داشتند، فرصتی داشتند. فرصت خیلی مهم است که آدم قدر بداند. آقا دو تا رخت خواب هم برای ما قرار دادند. عجب موقعیتی است. ملائکه منتظر هستند، نصف شب برسد، برنامه‌ی نصف شب امیر المؤمنین را تماشا بکنند.

شب ز اسرار علی آگاه است       دل شب محرم سر الله است.

حالا دو نفر بنا است که این‌جا بخوابند. می‌گوید: خوابیدیم. مگر آن‌ها می‌توانند بخوابند. مگر می‌شود خوابید. آیت الله بهاء الدّینی است، یک مقدار نور از امیر المؤمنین گرفته بود. این‌ها را نمی‌شود قیاس کرد، این‌ها کجا، امیر المؤمنین کجا. ولی این یک مقدار نور آیت الله بهاءالدّینی… چند وقت پیش ما در تهران این محله‌ی امیریه منزلی داشتیم، به آن‌جا آمد، هیچ کسی نتوانست بخوابد. نه خوابیدند و نه توانستند که بخوابند، حتّی بچّه‌های کوچک. چرا ما بخوابیم، ببینیم آقا دارد چه کار می‌کند، هیچ کسی نخوابید. آن وقت این‌ها بروند منزل سلطان اولیاء بتوانند بخوابند؟! (تا صورت پیوند جهان بود علی بود) حالا بروند بخوابند. نه، نخوابیدند. شاید هم از بی‌خوابی همدیگر هم بی‌خبر بودند، حرف نمی‌زدند. آقا بیرون تشریف بردند، حالا کجا رفت. آقا برنامه‌های زیادی داشت. آقا نخلستان می‌رفت، آقا در خانه‌ی فقیر می‌رفت. به نفس نفیس خود برای این‌ها آذوقه می‌برد. یک وقت دیدم خیلی از شب گذشته است، آقا تشریف آوردند، این‌جا مهم است- این دو نفر خدا آن‌ها را بیامرزد این‌جا را فیلم‌برداری کردند. مثل شما موبایل هم نداشتند. ولی این قسمت را فیلم‌برداری کردند و برای نسل امروز باقی مانده است که الآن من دارم برای شما حرف نمی‌زنم- می‌گوید: همین‌طور دیدیم آقا آمد چه کار می‌خواهد بکند؟ حالا ظلمت همه جا را پوشانده است. سلطان اولیاء آمد. اوّل رفت زیر آسمان زیر آسمان ایستاد آیات شریفه‌ی «إِنَّ فی‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ‏»[۱۳] این‌ها را می‌خواند، آن‌چنان می‌خواند، مثل آن‌که آیه‌ها الآن دارد نازل می‌شود. چون قرآن ناطق بود این‌ها را می‌خواند.

نورانی بودن قرآن برای کاظم کربلایی

 بنده مطلبی گفتم در تلویزیون چندین سال پیش بود، پخش مستقیم بود حالا اشکال ندارد گاهی بعضی‌ها خوب از بنده نقل می‌کنند، ایراد نیست، بنده هم گفتم این حرف‌ها نشر بشود ولی دقّت بکنید این عمو کاظم کربلایی که به او موهبت شده بود، قرآن را حفظ کرده بود، زمان ایشان با ملّا صدرا قریب ۴۵۰ سال است ولی شما می‌دانید که خیلی برای من عجیب است ایشان قرآن را سفید می‌دیده است مثلاً کتاب‌هایی مانند مغنی، متوّل، کتب طلبگی که از قرآن مثال می‌آورند، خوب سواد نداشته است، این‌ها را نشان می‌دادند، می‌گفت: این‌جا از قرآن است. از کجا می‌دانستی؟ می‌گفت: این‌جا یک درخششی دارد. اصلاً سفید است، می‌فهمم.

ملّا صدرا و جذبه‌ی قرآن

ملّا صدرا ۴۵۰ سال قبل از این در دنیا بوده است. اگر معاصر بودند، می‌گفتیم حالا این از او اقتباس کرده است و او هم از این اقتباس کرده است. ملّاصدرا در اسفار بحثی دارد. این‌ها لطف پروردگار است، بنده یافتم آوردم؛ گفتم إن‌شاءالله که به قول چیزها می‌گویند: «الکلمه الطّیبه تبقی لاهله» برای شما بماند. غرض این است که تخصّصی نیست، نمی‌خواهیم بگوییم ملّا صدرا معصوم بوده است آن کسانی که یک وقت به گوش آن‌ها می‌رسد ناراحت نشوند، شما که اهل فضل هستید، متفکّر بودند، خطا هم داشتند، غیر معصوم تفکّر می‌کند، خطا هم دارد، ثواب هم دارد. غرض این است که ایشان در وسط یک بحث یک جذبه‌ای به ایشان دست داده است. مثل این است من معذرت می‌خواهم، ببخشید شما با دوست خود دارید این‌جا صحبت می‌کنید می‌گویند: یک نفر از این فرزندان شما، دوست شما می‌آید می‌گوید: یک چیز واجب دارم، می‌خواهم به شما بگویم. تو به مخاطب خود می‌گویی: ببخشید یک لحظه این در گوش شما می‌گوید و می‌رود. این جذبه که می‌آید، -إن‌شاءالله خدا نصیب شما بکند من هم اهل آن نیستم. فقط اسم آن را شنیدم- دیگر می‌برد. در اختیار شما نیست. می‌آید، می‌برد، تمام می‌شود، می‌کند. خلاصه این جذبه وسط درس می‌آید، ایشان در آن جذبه می‌گوید که قرآن را با مرکب سیاه می‌نویسند و ما درست می‌بینیم دروغ که نیست، حسی است، مرکّب می‌نویسند، ما هم سیاه می‌بینیم. می‌گوید: امّا درست است مرکّب سیاه است امّا نباید سیاه می‌دیدیم. عجب است آن عمو کاظم کربلایی می‌گفته است: این‌جا سفید است، از سفید بودن آن می‌فهمید. می‌گفت: مرکّب سیاه بود. پس حالا که قرآن را با مرکّب سیاه نوشتند، چرا ما سیاه می‌بینیم؟ می‌گوید: این به مرکّب مربوط نیست «لکوننا فی عالم الظلمه و السّواد»[۱۴] چون در عالم سیاهی به سر می‌بریم، این سیاه است؛ تمام دانشمندان عالم، عقلا بیایند این‌جا بگویند: این حرف چیست؟ گفتند دیگر. یک عدّه عقل خود را به رخ می‌کشند، جان مولوی به لب رسیده است. این‌قدر از خود دم نزن. ما دانشگاه رفتیم، با عقلانیّت باید با ما صحبت بکنید. خیلی خوب حالا یک جا که با عقل تو هماهنگ نیست، من خود را بکشم، خود را دار بزنم؟ یک‌جا با عقل هماهنگ نیست. عقل هم یک حدّ مرزی دارد، عقل نردبان است. تو را بالای پشتبان می‌برد، چیز عجیبی بود، خود آن هم در کنار تو می‌ایستد، عقل هم کنار تو می‌ایستد، می‌گوید: تو نمی‌فهمی، من هم نمی‌فهمم. می‌گوید: «لکوننا فی عالم الظلمه و السواد» برای این‌که در عالم تاریکی به سر می‌بریم، بنابراین دیگر سیاه می‌بینیم. می‌گوید: از دامن قرآن ناطق امیر المؤمنین به قرآن بنگریم، همه را سفید می‌بینیم ولو با مرکّب سیاه نوشته باشند. حالا این حرف ایشان است، بعد هم معذرت‌خواهی کرده است، گفته است: برادرانم، من را ببخشند، جذبه‌ای بود از مطلب خارج شدم. چون این مطلب اصلاً فلسفی نیست. اسفار فلسفه است، این اصلاً فلسفی نیست.

مناجات امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در نیمه‌ی شب

این‌ها می‌گویند: بله آقا تشریف آوردند، این آیات را خواندند، حالا این دو نفر هم چه کسانی هستند. این‌ها این قسمت را فیلم‌برداری کردند، این را دقّت بکنید. زندگی ما با این درست می‌شود. این دیگر شوخی نیست، امیر المؤمنین است. صبح تا شب هر چه دوست داریم، بگوییم. هر کار دوست داریم بکنیم. حالا ببین چه می‌گوید. می‌گوید: دیدیم آیه‌ها را خواند دقیق فیلم‌برداری کردند- «فَیَضَعُ یَدَهُ عَلَى الْحَائِطِ» دست گذاشت روی دیوار. یک دیوار کوتاهی آن‌جا بوده است، چه بوده است. گاهی من می‌گویم: ای خدا کاش آن دیوار الآن می‌ماند. دیواری که نصف شب دست سلطان اولیاء روی آن قرار گرفته است. یک آهی کشید. خدایا چه می‌خواهد بگوید. فیلم‌برداری بسیار دقیق است، دست خود را روی دیوار گذاشت، می‌خواهد چه کار بکند؟ یک وقت دیدیم یک آهی کشید. دیدیم دارد به خدا می‌گوید: «لَیْتَ شَعْرِی»… آن‌جا در صحیفه می‌گفت: «وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی» از من روی بر مگردان، می‌خواهیم این جمله‌ی صحیفه توضیح داده بشود. یک آهی کشید دیدم می‌گوید: «لَیْتَ شَعْرِی انَاظِرُ أنتَ إلیَّ فِی فَعَلاَتی» خدایا کاش می‌دانستم در این برنامه‌ی روزانه که من دارم به نظر رحمت نگاه می‌کنی؟ «أم مُعرِضٌ عَنِّی» یا یک وقت روی گردان هستی. کلماتی که از دهان ما خارج می‌شود، توجّه داشته باشیم. یک وقت می‌بینید یک کلمه گفتید، از شما روی برگرداندند. افعال ما همین‌طور تا آخر.

درخواست برای محروم نشدن از لطف خدا

  «وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی»[۱۵] ای خدا از من روی برمگردان. «وَ قَدْ أَقْبَلْتُ عَلَیْکَ» من به سوی تو روی آوردم. «وَ لَا تَحْرِمْنِی وَ قَدْ رَغِبْتُ إِلَیْکَ» من را محروم نکن، من از تو درخواست کردم، سؤال کردم. «وَ لَا تَجْبَهْنِی بِالرَّدِّ وَ قَدِ انْتَصَبْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ»؛

صفت رحیمیّت خدا

 این یک لغت خاص و غریبی دارد، این را برای شما شرح بکنم، جالب است. می‌گوید: «وَ فِی القَامُوس: جَبهََهُ کَمَنعَهُ ضَربَ جَبهَتَهُ وَ رَدَّه»[۱۶] یک وقت آدم بخواهد کسی را رد بکند، یک ضربه به پیشانی او می‌زند، می‌گوید: آقا برو. می‌گوید: خدایا به پیشانی من نزنی و من را رد بکنی. «وَ لَا تَجْبَهْنِی بِالرَّدِّ وَ قَدِ انْتَصَبْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ» من ایستادم در برابر تو. «أَنْتَ الَّذِی وَصَفْتَ نَفْسَکَ بِالرَّحْمَهِ» خدایا تو خدایی هستی که خود را به رحمت وصف کردی، گفتی: من رحیم هستم. «فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ ارْحَمْنِی» پس درود و تحیّات بر پیغمبر و آل ایشان بفرست و به من رحم بکن. خود تو گفتی من رحیم هستم.

درخواست عفو از جانب خدا

 «وَ أَنْتَ الَّذِی سَمَّیْتَ نَفْسَکَ بِالْعَفْوِ» البتّه حالا «بالعَفوِ» باید باشد این‌جا «بالعَفُو» آوردند که بگویند نام عفو را روی خود گذاشتی. چون عفو هم اسم خدا است. امّا چون آن‌جا مصدر است، سیاق نشان می‌دهد که این هم مصدر باشد، حالا باید نسخ عتیق را دید. چون این‌جا سیاق مصدر را نشان می‌دهد. گفته است: «نَفْسَکَ بِالرَّحْمَهِ» نگفته است: بالرّحیم. این‌جا هم عَفو باید باشد قاعدتاً حالا این‌طور چاپ شده است، من خیلی اعتماد ندارم. «وَ أَنْتَ الَّذِی سَمَّیْتَ نَفْسَکَ بِالْعَفْوِ» تو خدایی هستی که خود را به عفو نامیدی. امّا چون«سَمَّیْتَ» می‌گوید: ممکن است عَفوُ باشد، آن‌جا «وَصَفْتَ» است، «وَصَفْتَ» با رحمت مناسب است. این‌جا«سَمَّیْتَ». خود را عفو نامیدی. نسخه صحیح است. «نفَاعْفُ عَنِّی» پس من را عفو بکن.

محدودیّت در بیان بعضی مطالب صحیفه

این‌جا یک مطلبی است برای شما بگویم، گمان می‌کنم بعد از این‌که این مطلب را بگویم دیگر کافی باشد. مرحوم پدر (اعلی الله مقامه) به من فرمودند که بعضی از جاهای صحیفه را اگر آن حال خاصّی که ذکر می‌شود، پیدا نشود، نباید بگوییم. خلاصه بعضی آدم‌های مقدّس این طرف و آن طرف که بودند، در جوانی که ما این‌ها را می‌دیدم، بعد دیدیم که توجیه می‌کنند، توجیهات بی‌معنی می‌کنند که ما از زبان این‌ها می‌گوییم و این‌ها نه، این‌ها بی‌سواد بودند. آن‌ها که باسواد بودند گفتند: اگر این حالات را پیدا نکند، تحقّق پیدا نکند شما نگویید. چنان که در همان صحیفه‌ی مبارکه داریم إن‌شاءالله سلامتی بود در دروس آینده داریم که یک چیزهایی را خود سیّد علی خان مدنی می‌فرماید: ما حق نداریم بگوییم. حالا در آینده خواهید دید. این‌ها یک چیزی به ما یاد می‌دهند ولی یک چیزهایی هم مخصوص خود آن‌ها است. یک چیزهایی است که مخصوص آن‌ها هم نباشد، امّا تحقّق پیدا نکند نمی‌شود گفت، مثل این… «قَدْ تَرَى یَا إِلَهِی، فَیْضَ دَمْعِی مِنْ خِیفَتِکَ» ای خدای من، معبود من داری می‌بینی اشک من چطور از ترس تو می‌ریزد. اگر اشک انسان نریزد می‌تواند این جمله را بگوید؟ نمی‌شود. اشک او نمی‌آید، نمی‌تواند، نگو. «وَ وَجِیبَ قَلْبِی مِنْ خَشْیَتِکَ» این لرزش قلب من را می‌بینی، از خشیّت تو دارد قلب من می‌لرزد. «وَ انْتِقَاضَ جَوَارِحِی مِنْ هَیْبَتِکَ» خدایا از هیبت تو، ترس تو نزدیک است این اعضا و جوارح من از هم جدا بشوند، بریزند، تحلیل بروند تا آخر. این را احتیاطاً اگر اشکی نداشتی نگو. این قسمت را فقط مطالعه بکنید. صحیفه از این چیزها دارد. این مخصوص خود امام نیست. یک جاهایی دارد که مخصوص خود امام است. سیّد علی خان فرموده است: نگویید. مثلاً می‌گویم در دعاهای آینده إن‌شاءالله خواهیم خواند که می‌گوید: «الهی علمتنا اسرار القرآن» مثلاً. خدایا تو اسرار قرآن را به ما یاد دادی. ما نمی‌توانیم این را بگوییم. این‌جا فقط باید ساکت باشیم و مطالعه بکنیم. این مخصوص خود امام است. امّا این‌طور جمله‌ها مخصوص خود امام نیست کسی که این حالت را پیدا بکند، می‌تواند بگوید. اگر واقعاً اشک تو جاری شد، خوب بگو. خوب اشک تو جاری نشد، نگو، طوری نمی‌شود. همین‌طور این‌ها را مطالعه بکنید. اگر قلب تو از ترس خدا لرزید، خوب بگو. نلرزید، نگو. پس این‌جا یکی خیفه است، ترس است. یکی خشیّت است، یکی هیبت است. خیفه که همان ترس است. خشیّت الآن برای شما می‌گوییم که این چیست. هیبت هم باز همان خوف است. «قَالَ المُحَقِّقُ الطُّوسی طَابَ ثَراه فِی بَعضِ مُؤلَّفاتِهِ»[۱۷] سیّد علی خان مدنی (رضوان الله علیه) از محقّق طوسی، خواجه‌ی طوسی نقل می‌کند. خواجه‌ی طوسی خیلی مرد بزرگی بوده است. به او افتخار البشر می‌گویند. می‌دانید شوخی نیست، خواجه خیلی مرد بزرگی بود. «قَالَ المُحَقِّقُ الطُّوسی طَابَ ثَراه فِی بَعضِ مُؤلَّفاتِهِ مَا حَاصِلُهُ» چیزی گفته است که حاصل آن این است. نوشته است که: «أنَّ الخَوفَ وَ الخَشیَهَ وَ إن کَانَا فِی اللُغَهِ بِمعَنى واحِد» می‌گوید: خوف و خشیّت درست است در لغت به یک معنا هستند. «إلَاّ أنَّ بَینَ خَوفَ اللّهِ وَ خَشیَتِه فِی عُرفِ أربابَ القُلوبِ فَرقاً» الّا این‌که بین خوف و خشیّت در عرف صاحبان دل فرقی وجود دارد.

خوف چیست؟

 آن چیست؟ می‌گوید: «هُوَ» آن این است. «أنَّ الخُوفَ تَألُّمُ النَّفس مِنَ العِقَابِ المُتِوَقَّعِ بِسَبِبِ ارتِکابِ المِنهیَّات وَ التَّقصیرِ فِی الطَّاعَات» می‌گوید: خوف تألّم نفس است. از آن عذابی که متوقّع است. ممکن است واقع بشود به سبب ارتکاب منهیات و تقصیر در طاعات. من می‌دانم یک کارهایی کردم، خوب ممکن است من را عذاب بکنند، این انتظار تألّم نفس است. «وَ هُوَ یَحصُلُ لأکَثرِ الخَلق» این برای بسیاری از مردم حاصل می‌شود. «وَ إن کَانَت مَراتِبِهُ مُتِفاوِتهَ جِدَّا» اگر چه مراتب آن متفاوت است. امّا «وَ المَرتَبهُ العُلیَا مِنهُ لَا تَحصُلُ إلاَّ للقلیل» مرتبه‌ی بالای آن خوف وتألّم حاصل نمی‌شود مگر برای کمی. «وَ الخَشیَهُ» امّا خشیّت چیست؟ این خوف است. خوف من وقتی که یک گناهی کردم ترک طاعت کردم، متوقّع است که یک عقابی واقع شود. انتظار این عقاب تألّم نفس است. این خوف است.

خشیّت چیست؟

 «وَ الخَشیَهُ حَالَهُ تَحصُلُ عِندَ الشُّعورِ بِعظَمَهِ الحَقِّ وَ هَیبِتِهِ وَ خُوفِ الحَجبَ عَنهُ» خشیّت حالتی است که حاصل می‌شود وقتی توجّه به عظمت حق و هیبت او شود و خوف محجوب بودن از او پیش بیاید. نکند محجوب بشوم. در دعای ابو حمزه چه خواندید؟ «وَ أَنَّکَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ» خدایا تو از خلق خود محجوب نمی‌شوی. «إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَکَ» مگر این‌که اعمال آن‌ها، آن‌ها را محجوب بکند. حالا این‌جا خشیّت «حَالَهُ تَحصُلُ عِندَ الشُّعورِ بِعظَمَهِ الحَقِّ وَ هَیبِتِهِ وَ خُوفِ الحَجبَ عَنهُ وَ هِذِهِ الحَالَه لَا تَحصُلُ إلاَّ لِمَنِ اطَّلَعَ عَلى جَلالِ الکِبریَاء وَ ذاقَ حَلَاوهَ القُرب» این خشیّت حاصل نمی‌شود مگر کسی که از جلال کبریا یک چیزی را متوجّه بشود و حلاوت نزدیکی را بچشد «وَ لِذلکَ قَالَ سُبحَانَهُ: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ».بندگان دانشمند خدا خشیّت دارند، نه همه.  «فَالخَشیَهُ خُوفُ خَاص» خشیّت خوف خاص است. «وَ قَد یُطلِقونَ عَلیها الخُوفَ أیضاً» گاهی به این هم خوف گفته می‌شود، اشکال ندارد. در آن آیه‌ی شریفه است که می‌فرماید: «یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ‏»[۱۸] هر دوی این‌ها جمع شده است. خشیّت دارند ولی خوب حالا… گفته شده است.

إن‌شاءالله امیدوار هستم که پروردگار کمک بکند این مطالب را در نظر داشته باشیم، مخصوصاً  «وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی» را فراموش نکنیم که خلاصه این‌طور نباشد که هر چه دوست داشته باشیم بگوییم، هر چه دوست داشته باشیم فریاد بزنیم. غضب کنیم، نه، باید خود را محدود بکنیم. به این و آن بدگمان نباشیم، مواظب باطن و ظاهر باشیم. «وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّی» إن‌شاءالله توفیق خدا شامل حال همه‌ی ما بشود.

«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِینَ».


 

” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “

 


[۱]– الصّحیفه السجّادیّه، ص ۷۸٫

[۲]– سوره‌ی شوری، آیه ۴۰٫

[۳]– سوره‌ی صافات، آیه ۱۴۲٫

[۴]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۸۷٫

[۵]– سوره‌ی صافات، آیه ۱۴۲٫

[۶]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۸۸٫

[۷]– سوره‌ی نساء، آیه ۱۳۶٫

[۸]– سوره‌ی صافات، آیه ۱۴۳٫

[۹]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۸۷٫

[۱۰]– سوره‌ی صافات، آیه ۱۴۴٫

[۱۱]– صحیفه‌ی سجّادیّه، ص ۷۸٫

بحار الأنوار ، ج ‏۶۵، ص۲۲۴٫

[۱۳]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۹۰٫

[۱۴]– الحکمه المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه، ج ‏۷، ص ۳۳٫

[۱۵]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۸۰٫

[۱۶]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج ‏۱۹، ص ۳۷٫

[۱۷]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۳، ص ۱۳۰٫

[۱۸]– سوره‌ی رعد، آیه ۲۱٫

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۹ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر


بازگشت به صفحه کامل

تفسیر سوره فتح جلسه 05 (1395/03/08)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَن نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَی نَفْسِهِ وَ مَن أَوْفَی بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (۱۰) سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعَاً بَلْ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۱) بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَی أَهْلِیهِمْ أَبَداً وَ زُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ کُنتُمْ قَوْماً بُوراً (۱۲) وَ مَن لَمْ یؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَعِیراً (۱۳) وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَ یُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَ کَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۱٤) سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَی مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ قُل لَن تَتَّبِعُونَا کَذلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ کَانُوا لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً (۱۵)﴾


قصد عمره داشتن پیامبر در جریان حدیبیه و شواهد آن
این سوره مبارکهٴ «فتح» که در مدینه نازل شد، زمینهٴ آن فتح بزرگ را فراهم کرده است، یک؛ فتح مقدماتی در همان «صلح حُدیبیه»[1] بود، دو؛ در جریان «صلح حُدیبیه» وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از اوّل قصد عمره کرد نه قصد حج، چون ماه حج هنوز فرا نرسیده بود؛ چه اینکه حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) هم قصد عمره داشت. اصلاً حسین بن علی(سلام الله علیه) قصد حج نکرده بود تا حج را به عمره تبدیل بکند! طبق روایات معتبره‌ای که در کتابِ حج ما هست، حضرت از همان اوّل قصد عمره مفرده داشت؛ ائمه(علیهم السلام) در کتاب حج این چنین فرمودند که حضرت از همان اوّل قصد عمره مفرده کرده بود.[2] وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به همراه خود «هَدی» فراوانی را هم به همراه بردند، کسی که می‌خواهد جنگ بکند دیگر گوسفند و شتر به همراه نمی‌برد! از این معلوم می‎شود که حضرت از همان اوّل قصد عمره داشتند و قصد جنگ نداشتند، وقتی به «حُدیبیه» رسیدند آنها جلویشان را گرفتند که سفیری از دو طرف رفت و آمد کردند و بنا شد که آن سال حضرت برگردند، به مکّه نروند و سال بعد وارد مکّه شوند که فتح مکّه از همان وعدهٴ بعد شروع شد. در آن زمان زیر یک درخت، حضرت به دستور ذات اقدس الهی از اینها بیعت گرفته که تا هر جا شد اسلام را یاری کنند؛ حالا برخی‌ها متعتقدند که با ردّ و بدل شدن سفیر، کار را به صلح کشیده شد، دیگر بیعتی حاصل نشده است؛ اما بیعت «تحت الشّجرة»[3] به نظر بعضی واقع شده است.

تشویقی بودن به کارگیری واژه «بیع» در جریان بیعت با پیامبر
جریان بیعت‌گیری را ذات اقدس الهی فرمود آنهایی که بیعت می‌کنند، در حقیقت دارند جان و مالشان را می‌فروشند؛ این تعبیر هم تعبیرِ تشویقی است، چون انسان مالک چیزی نیست که بفروشد! نه مالک خدمات است تا اجاره بدهد و نه مالک اعیان است تا بفروشد؛ ولی از اَجر و اُجرت و امثال آنها که ﴿فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ﴾[4] در اینجا مطرح است، معلوم می‌شود خدمات را خدا مالِ ما می‌داند؛ هم مسئله «ثَمَن» و «شِراء» و «بیع» و اینها مطرح است، معلوم می‌شود که تعبیر تشویقی قرآن این است که انسان مالک جان و مالک مال است ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم﴾،[5] این تعبیرات گوناگون در قرآن کریم هست. بیعت هم از همین بیع است؛ کسی که با خدا و پیغمبر بیعت می‌کند، یعنی جان و مال خود را می‌فروشد، دیگر مالک جان و مال نیست، از آن به بعد هرگونه تصرّفی در وقت و مال خودش بخواهد بکند، اگر بدون اذن اقدس الهی باشد و بدون اذن پیغمبر باشد این تصرف، تصرف غاصبانه است.

علّت نامگذاری بیعت مسلمانان با پیامبر در حدیبیه به «شجره» و «رضوان»
در زیر آن درخت به عنوان «تحت الشّجرة» بیعت بنا بود که محقَّق بشود؛ لذا آن را بیعت «تحت الشّجرة» گفتند، طبق ﴿إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ﴾[6] که در بعضی از تعبیرها دارد و بیعت رضوان هم گفتند، برای اینکه خدای سبحان فرمود اینها که در آن صحنه بیعت کردند: ﴿رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾،[7] یک تراضی متقابل است که هم خدا از آنها راضی است و هم اینها از خدا راضی‌ می‎باشند، اینها دارای نفسی هستند که ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً﴾، یک؛ ﴿مَرْضِیَّةً﴾،[8] دو؛ راضی به قضا و قدر الهی و احکام الهی هستند، عقاید و اخلاق و اعمال آنها هم مرضی خداست ﴿ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً﴾، اینها همان‌هایی هستند که ﴿رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾. این تراضی متقابل است که این ﴿رَاضِیَةً﴾ و ﴿مَرْضِیَّةً﴾ را سامان می‌بخشد، پس بیعت «تحت الشّجرة» می‎گویند بنا به این زمین و «بیعت رضوان» می‌گویند بنا به آن زمینه.

وجوه برتری «ید» پیامبر در بیعت از دیگران
وجود مبارک حضرت در زمان خروج اعلام سفر کرده بود؛ ولی عدّهٴ فراوانی از مدینه حضرت را یاری نکردند. در جریان کسانی که همراه حضرت آمدند و بیعت کردند، فرمود اینها دارند با خدا بیعت می‌کنند، یک؛ چون رسول از آن جهت که رسول است، هیچ حرفی ندارد، مگر ابلاغ پیام خدا؛ بعد از نظر تنزّل یا تشبیه معقول به محسوس، اگر این «ید»، «ید» ظاهری مراد باشد، دست حضرت که بالای دست آنها بود به منزلهٴ آن است که دست بی‌دستیِ خدا بالای دست آنها باشد و اگر منظور از این «ید» قدرت و نعمت باشد، آنها هرگونه قدرت و نعمتی در اختیار پیغمبر اسلام قرار بدهند، قدرت و نعمت الهی فوق قدرت و نعمت اینهاست؛ پس چه این «ید» به معنای «جارحه» باشد و چه «ید» به معنای قدرت باشد، به هر حال قدرت الهی و نعمت الهی فوق آنهاست.

معامله با خدا بودن حقیقت بیعت با پیامبر
مطلب سوم آن است که براساس «قُرب نوافل»[9] که فَریقین[10] این حدیث را نقل کردند، ذات اقدس الهی می‌فرماید وقتی بنده صالح من به مقام قُرب بار یافت: «کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا»؛[11] اگر در «قُرب نوافل» خدا ـ خدا در مقام فعل، نه در مقام ذات یا صفت ذات ـ در مقام فعل و وصف خارج از ذات دست انسان می‌شود، یا زبان انسان می‌شود، پس آنچه را که ما از وجود مبارک پیامبر می‌شنویم، سرانجام خدا در مقام فعل که «منطقةُ الفراغ» است و فصل سوم است «کُنْتُ ... لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ»، ما از زبانی که این زبان منسوب به خداست داریم این وحی را می‌شنویم، دست هم همین طور است! پس اگر منظور از «ید»، «ید جارحه» باشد که ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾، چون رسول «بما انّه رسول» پیام مُرسِل را می‌رساند، دست حضرت که بالای دست آنها بود ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾ و اگر منظور از «ید» قدرت و نعمت باشد، آنها اگر قدرت و نعمتی را در اختیار اسلام قرار دادند، نعمت و قدرت الهی فوق آنهاست و اگر منظور از «ید»، «قُرب نوافل» باشد، دست حضرت که در حقیقت «الله» در مقام فعل، دست پیغمبر می‌شود که ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾، پس این سه وجه برای ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾ می‌تواند مؤثّر باشد.

تهدید الهی بر ناقضان بیعت با پیامبر
مسئله نقض و «نَکث» پیمان، این گاهی حدوثی است و گاهی بقایی؛ فرمود آنهایی که بیعت کردند و بعد نقض پیمان بکنند مشمول این تهدید هستند و آنها هم که در مدینه نقض عهد کردند ـ چون آنهایی که مسلمان شدند بیعت کردند با پیامبر ـ و حضرت را همراهی نکردند، آنها هم مشمول این تهدید هستند که ﴿فَمَن نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَی نَفْسِهِ وَ مَن أَوْفَی بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً﴾، این مخصوص آیه دَه بود.

دو عذر تخلّف‎کنندگان از همراهی پیامبر و تقاضای استغفار برای آنان
اما آنهایی که از مدینه نیامدند و تا «حدیبیه» حضرت را همراهی نکردند، دو عذر دارند و یک درخواست؛ عذرشان این است که مسائل مالی ما، مغازه ما، کشاورزی ما و دامداری ما بی‌سرپرست بود ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا﴾، نه «الاموال»! نه اینکه مال دنیا ما را مشغول کرد، نه! همین اموالی که داریم ما را مشغول کرد ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا﴾. زن و بچه‌های ما هم بی‌سرپرست بودند، ما نمی‌توانستیم اینها را رها کنیم ﴿وَ أَهْلُونَا﴾، پس ما دو تا عُذر داشتیم که شما را در جریان «حُدیبیه» همراهی نکردیم؛ ولی با این حال خودمان را مقصّر می‌بینیم و از شما درخواست می‌کنیم که برای ما استغفار کنید. گفتند: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا﴾، یک؛ ﴿وَ أَهْلُونَا﴾، دو؛ ﴿فَاسْتَغْفِرْ لَنَا﴾، این سه. ذات اقدس الهی درون‌کاوی کرد، درون اینها را شکافت و فرمود این‌طوری نیست، یک؛ مسئله توحید را طرح کرد، دو؛ پایان کار تبهکاران را ذکر کرد، سه؛ نتیجه کار راستگویان را گفت، چهار؛ این مجموعه را با این وضع شروع کرد، فرمود: ﴿سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأعْرَابِ﴾؛ آنهایی که در مدینه ماندند و نیامدند در جریان «حُدیبیه»، ما چند تا عذر داریم؛ یک: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا﴾، دو: ﴿أَهْلُونَا﴾، یعنی «شغلتنا أهلُونا». با این حال خودشان را به حسب ظاهر مقصّر می‌دانند، تبهکار می‌دانند و به حضرت عرض کردند: ﴿فَاسْتَغْفِرْ لَنَا﴾، سه.

اِخبار  قرآن از مشکل توحیدی تخلّف‎کنندگان از همراهی پیامبر
 اما ذات اقدس الهی درون اینها را تحلیل می‌کند، می‌فرماید: ﴿یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ﴾؛ اولاً خودشان را مقصّر نمی‌دانند، تبهکار نمی‌دانند و نیازمند به استغفار هم نمی‌دانند! به آنها بگو براساس توحید اگر مال است، خدا داد و او هم حفظ می‌کند؛ اگر اهل بیت است، او آفرید و او هم حفظ می‌کند، این‌چنین نیست که ما حافظ باشیم، ما رازق باشیم و ما مالک باشیم! کار به دست دیگری است و ما جزء سپاهیان الهی هستیم، چون ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾.[12] این ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ را در همین سوره مبارکهٴ «فتح» چند بار بازگو فرمود.
﴿قُلْ فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعَاً﴾؛ اگر خدا خواست نفعی برساند، چه کسی می‌تواند جلوی آن را بگیرد؟ خدا اگر خواست به شما آسیبی برساند، چه کسی می‌تواند شما را حفظ بکند؟ پس شما موحّدانه نمی‌اندیشید، خیال می‌کنید که حفظ اموال شما به دست خود شماست و حفظ اولاد شما به دست خود شماست و حفظ جان شما هم به این تخلّف از «صلح حُدیبیه» است که پیامبر را همراهی نکنید و در مدینه بمانید. خیال کردید خودتان، خودتان را حفظ می‌کنید! اموالتان را خودتان حفظ می‌کنید! فرزندانتان را خودتان حفظ می‌کنید! در حالی که هر سه را خدا دارد حفظ می‌کند ﴿قُلْ فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعَاً﴾، چون او ضارّ و نافع است! اگر چیزی در عالَم نیست، مگر اینکه سپاه و ستاد الهی است، «هُوَ الضَارُّ» و «هو النّافع»! ـ در این دعای «جوشن کبیر» آمده است که «یَا ضَارُّ یَا نَافِع‏»[13] ـ اگر ضرر و نفع به دست اوست و دیگران مأمور اجرای او هستند ﴿إِنْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعَاً﴾، چه کسی می‌تواند جلوی او را بگیرد؟ ﴿إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً﴾، چه کسی می‌تواند مانع بشود؟ پس شما یک مشکل اساسی دارید و آن مشکل توحید است و مشکل اجتماعی و سیاسی و حکومتی دیگری هم دارید که الآن از آن هم پرده برمی‌داریم ﴿بَلْ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً﴾.

افشای قرآن از تحلیل غلط سیاسی تخلّف‎کنندگان مدینه از پیامبر
سرّ اینکه شما در «صلح حُدیبیه» شرکت نکردید، اگر مسافرت دیگر بود می‌آمدید؛ چه اینکه در جریان فتح خیبر وقتی شنیدید که مسلمان‌ها فاتح شدند و دارند غنائم جمع می‌کنند، گفتید ما هم بیاییم، آن روز چطور ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنا وَ أَهْلُونَا﴾ نبود؟! چون وقتی دیدید که مسلمان‌ها در جریان خیبر فاتح شدند و دارند غنائم جمع می‌کنند، حالا می‌گویید ما را هم راه بدهید؛ آن‌جا چرا ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾ نمی‌گویید؟! فرمود ریشه اساسی‌ رفتار شما این است که ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَی أَهْلِیهِمْ أَبَداً﴾، شما گفتید اینها 1400 نفر هستند و با این وضع که دارند می‌روند، دارند می‌روند قربانگاه! برای اینکه نزدیک مکّه هم هستند، آنها هم قوم خون‌آشام هستند، مسلّح هستند، جمیعتشان زیاد است، نیروهای قوی دارند، کشته هم دادند و عصبانی هم هستند! شما گفتید این 1400 نفر یا کمتر و بیشتر که در جریان «صلح حُدیبیه» حرکت کردند کسی سالم برنمی‌گردد ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَی أَهْلِیهِمْ أَبَداً﴾، مشکل اساسی‌ شما این بود.

تحلیل غلط سیاسی تخلّف‎کنندگان، زمینه بدگمانی به توحید و رسالت
این تحلیل سیاسی باطل هم ﴿زُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ﴾، و گمان بد هم کردید! شاید اصلاً آن حرف‌های توحیدی را که ما به شما گفتیم باور نکردید و ـ معاذالله ـ رسالت حضرت را هم قبول نکردید! اگر این ﴿وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ﴾ همان ظنّ اوّلی باشد، این به اصل کفر برنمی‌گردد، بلکه به همان ظنّ بد سیاسی و حکومتی و اجتماعی برمی‌گردد؛ اما اگر این ﴿ظَنَّ السَّوْءِ﴾ غیر از آن ظنّ اوّل باشد، یعنی شما بدگمانی‌تان درباره توحید هم هست، درباره وحی و نبوت هم هست! از این براهین توحیدی که قرآن کریم ذکر می‌کند، شاید تأیید بکند که این ﴿ظَنَّ السَّوْءِ﴾ غیر از ﴿ظَنَنتُمْ أَن لَن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ﴾ است، آن یک ظنّ سیاسی بود؛ منتها تحلیل‌ شما درست نبود؛ اما این ﴿ظَنَّ السَّوْءِ﴾ این است که در اصل رسالت اگر شک کنید، یا در اصل توحید اگر شک کنید به جایی نمی‌رسید ﴿وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾.

مقصود توصیف قرآن از تخلّف‎کنندگان مدینه‎ای به ﴿قَوْماً بُوراً﴾
این ﴿قَوْماً بُوراً﴾ هم قبلاً معنا شد؛ یک قوم عرب داریم، قوم عجم داریم و اقوام دیگر داریم، به حسب قارّه، به حسب زمین و به حسب موقعیت‌های خاورمیانه، خاور شرقی و غربی این اقوام فرق می‌کنند؛ اما ما قومی نداریم به نام «قوم یعلمون» یا «قوم یعقلون»! این مربوط به محیط جغرافیایی یا نژاد و نسل نیست، فرمود بشر از نظر جامعه و فکر و تمدّن برخی‌ها ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾[14] هستند، برخی ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾[15] و برخی هم ﴿کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ می‌باشند؛ این جامعه، جامعهٴ دانشمند و عالِم و مؤلّف و مدرِّس و مصنّف نیست که فقط افراد جامعه جزء علما باشد، جامعه‌ای که تحصیل کرده‌اند، فرهیخته‌اند، نخبه‌اند، تدریس می‌کنند، تألیف دارند و سخنرانی دارند، اینها علما هستند؛ اما اگر کسی مثل امام شد و به فکر اصلاح جامعه شد، این جزء ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ است؛ یعنی «قائم بالعلم» است! ما یک «علما» داریم که حشرشان با اولیاست و یک «قوم یعلمون»، «قوم یعلمون» مثل عرب و عجم نیست که ما نژادی به این نام داشته باشیم! یعنی «قائم بالعلم» هستند! ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾، یعنی «قائم بالعقل» هستند! امام مثل دیگران جزء علما بود که درس و بحث داشت، تصنیف داشت؛ اما قرآن با این گروه مشکل جامعه را حلّ نمی‌بیند، اگر در جامعه «قوم یعلمون» بود و «قوم یعقلون» بود؛ یعنی «قائم بالعقل» بودند و «قائم بالعلم» بودند، تمدّن جامعه و مشکل جامعه تأمین است. وجود مبارک حضرت هم به همین نام ظهور می‌کند، وگرنه علما در عالَم زیاد هستند! تا کسی جزء «قوم یعلمون» نشود مثل امام، «قوم یعقلون» نشود مثل امام که «قائم بالعلم» باشد و «قائم بالعقل» باشد مشکل جامعه حلّ نمی‌شود و اینکه در سوره مبارکهٴ «حدید» هم فرمود: ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[16] هم همین است! مردم بحث‌های عدالت دارند، اخلاقیات دارند، سعی می‌کنند در موعظه‌های اخلاقی نام عدل را ببرند و موعظه می‌کنند؛ اما اینها جزء عالمان فنّ اخلاق‌ هستند! وقتی ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ شد، مشکل جامعه حلّ می‌شود. در برابر، ﴿کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ است، ممکن است یک عدّه جزء علما باشند؛ اما قیامی نداشته باشند، مگر قیام «بائر»! سرزمین‌ها دو قسم است: یا «دائر» است یا «بائر»؛ آنکه میوه می‌دهد و محصول می‌دهد سرزمین «دائر» است، سرزمین «بائر» که میوه نمی‌دهد! قوم هم دو قسم است: یک قومی میوه می‌دهد که میوه‌اش عقل است، علم است و تمدّن است و قومی هم هست که این میوه‌ها را نمی‌دهد، همین‌طور ﴿یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَ یَمْشِی فِی الأسْوَاقِ﴾![17] این شخص جزء قوم «بائر» است؛ یعنی هلاک! کسانی که ﴿یَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾،[18] جزء قوم «دائر» هستند، ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾ هستند و ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ هستند. کسانی که ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾،[19] می‌شود تجارت ﴿کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾. این‌جا که فرمود: ﴿قَوْماً بُوراً﴾؛ یعنی قیام شما، قیام حالِ «کان» است که در راه هلاکت قدم برمی‌دارید، نه در راه سعادت. اینها که در مدینه بودند و فکر سیاسی آنها این بود و تحلیل می‌کردند و می‌گفتند که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اطرافیانشان کم هستند و به هلاکت می‌رسند، دیگر نمی‌دانستند که ﴿کَمْ مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً﴾،[20] اوّلاً نمی‌دانستند در این صحنه جنگی اتفاق نمی‌افتد و همین زمینه است برای فتح مطلق، یعنی فتح مکّه و فکر هم نمی‌کردند که اینها سالم برمی‌گردند ﴿وَ کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾.
پرسش: در جریان نزول بعضی از آیات وقتی در یک موقعیت خاصی نازل می‌شوند، آیا می‌شود دلیل باشد که فقط و فقط مخصوص آن موقعیت است؟
پاسخ: نه، این تحلیل کلّی است.
پرسش: پس اگر ما این آیات را فقط با نگرش جریان «صلح حُدیبیه» و فتح مکّه نبینیم، ابتدای سوره را که نگاه کنیم می‌بینیم که می‌فرماید: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً ٭ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ﴾؛[21] ما که از فتح مُبین خبری نداریم، آن وقت بیاییم این جریان «ذَنب» پیامبر را این‌طوری معنا می‌کنیم که ... .
پاسخ: نه، ما اصل آیه را باید بفهمیم، یک؛ سِعه و ضیق آن را به وسیله آیات دیگر تشخیص بدهیم، دو.
پرسش: مگر در روایت ندارد که «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِین‏»؟[22]
پاسخ: بله، اما این را در روایت و درایت ما داریم که بین مقدم و تالی باید تناسبی باشد؛ هیچ ارتباطی بین فتح مُبین با بخشش گناه نیست! ولو «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِین‏» باشد؛ اما خدا یک وقت می‌فرماید استغفار بکن تا گناهانت بخشیده بشود، این‌جا یک تناسب هست.
پرسش: اما با توجه به اینکه این آیه را ما فقط برای فتح مکّه داریم!
پاسخ: نه، هر فتحی! به هر حال یک فتح نظامی است.
پرسش: فتح معنوی چرا نباشد؟
پاسخ: فتح معنوی که با این سازگار نیست! فتح معنوی فتّاح مُبین است برای همه، قبل از اینکه از مدینه حرکت بکند فتح بود که آن درجات رحمت الهی و درهای رحمت الهی هست و برای کفّار هم ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾؛[23] اما برای مؤمنین در همه موارد ابواب سماء باز است؛ اما الآن که این قصه را نقل می‌کند و در همین زمینه هم ـ جریان «صلح حُدیبیه» ـ این آیه نازل شده است، معلوم می‌شود تناسبی باید باشد.
پرسش: پس این ضمیر باید «لکَ» نباشد، بلکه «لکُم» باشد!
پاسخ: نه، چون رهبر اوست! رهبر اوست و کار اساسی به دست اوست و او در حقیقت فاتح شد، قومش هم به برکت آن حضرت فاتح شدند تناسبی باید باشد.

علّت عدم پذیرش استغفار تخلّف‎کنندگان از همراهی پیامبر
فرمودند: ﴿وَ مَن لَمْ یؤْمِنْ﴾ که باز تحلیل کردند، فرمودند اینها اصول کلّی است، حالا شما درباره اصول کلّی مشکل دارید یک مطلب دیگری است، چه چیزی را می‌خواهید استغفار بکنید؟ در جریان استغفار در سوره مبارک «توبه» گذشت که یک عدّه می‌آیند عذرخواهی می‌کنند، اینها که عذرخواهی می‌کنند برابر آنچه در سوره مبارکه «احزاب» هست یک عده افراد «ضعیف الایمان» هستند که جای عذرخواهی آنها هست؛ اما یک عدّه واقعاً منافق هستند! در سوره مبارکهٴ «توبه» که بحث آن گذشت، آیه نود سوره «توبه» این است: ﴿وَ جَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الأعْرَابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾، اما ﴿لَیْسَ عَلَی الضُّعَفَاءِ وَ لاَ عَلَی الْمَرْضَی وَ لاَ عَلَی الَّذِینَ لاَ یَجِدُونَ مَا یُنْفِقُونَ حَرَجٌ﴾،[24] بعد فرمود عدّه‌ای که معذور نبودند، ولی عذر تراشیدند، در آیه 94 فرمود: ﴿یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِم﴾؛ یک عدّه وقتی که شما فاتحانه از میدان جنگ برمی‌گردید می‌آیند عذرخواهی می‌کنند که ما مشکل داشتیم، زن و بچه ما نبودند یا مشکل مالی داشتیم، فرمود: ﴿قُلْ لاَ تَعْتَذِرُوا لَن نُؤْمِنَ لَکُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ﴾؛ خدا به ما گزارش داد که توطئه شما چه بود و غرض شما چه بود؟ بنابراین آنها که «ضعیف الایمان» هستند راز و رمزشان را خدا بیان می‌کند و راه بخشش هست، آنها که منافق هستند ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[25] آنها را هم ذات اقدس الهی تبیین می‌کند.
پرسش: آیا نفس تحلیل سیاسی اگر معتقد باشند که بهشت ... .
پاسخ: نه، وقتی پیغمبر هست دیگر تحلیل سیاسی معنا ندارد.
پرسش: مثلاً تعداد مؤمنین کم‌ هستند.
پاسخ: بله، ﴿کَمْ مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً﴾! وقتی خدای سبحان می‌گوید: ﴿یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾، لسان او لسان «الله» است، ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، مدام پشت سر هم ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، بعد از چند آیه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، این برای آن است که ثابت بکند کلّ نظام، سپاه و ستاد الهی است! این تکرار که مدام پشت سر هم می‌فرماید: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، ﴿لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، ﴿لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، این را پیامبر از طرف کسی می‌گوید که «لَهُ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ»! مگر اینکه کسی مشکل اعتقادی داشته باشد که ﴿ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ﴾ باشد.

تفکیک قرآن بین افراد «ضعیف الایمان» و منافق در پذیرش استغفار
در سوره مبارکه «احزاب» فرمود البته همه اینها همه‌ یکسان نیستند، یک عدّه منافق‌اند و یک عدّه هم ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ هستند؛ آیه شصت سوره مبارکه «احزاب» این بود: ﴿لَئِن لَمْ یَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾، این ﴿وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾  افراد «ضعیف الایمان» هستند، نسبت به اینها جا برای بخشش هست، جا برای استغفار هست؛ اما منافق را قرآن کریم تحلیل می‌کند که ﴿بَل ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ﴾؛ شما اصلاً مشکل اساسی دارید و می‌گویید اینها رفتند کشته می‌شوند و سالم برنمی‌گردند، مشکل اساسی‌ شما این است ﴿وَ کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾. ما به پیامبر وعدهٴ نصرت دادیم و گفتیم: ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾[26] می‌شود، چندین بار گفتیم که تو پیروز هستی! ﴿وَ مَن لَمْ یؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَعِیراً﴾؛ شما هیچ مشکل نداشته باشید، مگر آنها مستقل‌ هستند؟ ولو آنها خودشان را مستقل می‌دانند! آنها به قدرت الهی از این جهت معتقد نیستند؛ اما شما که ایمان آوردید بدانید ﴿وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾! البته اگر کسی جزء ضعیف الایمان بود ﴿یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ﴾ و اگر جزء منافقین بود ﴿وَ یُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ﴾ و مغفرت الهی، رحمت الهی ابدی است، ازلی و سرمدی است ﴿وَ کَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً﴾. حالا شما اگر راست می‌گویید ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا﴾، یک؛ ﴿وَ أَهْلُونَا﴾، دو؛ همین که این جریان «صلح حُدیبیه» تمام شد، آمدند مدینه و جریان خیبر شروع شد که رفتند فاتح شدند و حالا آمدند غنائم جمع کنند، حالا می‌گویید ما آن‌جا بیاییم! چطور این‌جا می‌گویید: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾؟! آن‌جا و در جریان غنائم که می‌خواهند جمع بکنند، اجازه می‌خواهید که شرکت کنید؟! ﴿سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ﴾ همان در جریان «صلح حُدیبیه» فرمود بعداً شما که وارد مدینه شدید فتحی در پیش دارید، همین‌ها که الآن می‌گویند ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾ وقتی دیدند شما در فتح خیبر دارید غنائم جمع می‌کنید، می‌گویند که اجازه بدهید ما هم بیاییم! معلوم می‌شود که آن‌جا ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾ نبود. ﴿سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ﴾، همین ﴿الْمُخَلَّفُونَ﴾ در جریان «صلح حُدیبیه» همین‌ها وقتی ﴿إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَی مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا﴾، در جریان فتح خیبر، می‌گویند: ﴿ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ﴾؛ بگذارید ما هم بیاییم! ﴿یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ﴾؛ ذات اقدس الهی حکمش را مشخص را کرد که اینها ﴿قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾.[27]

سلب توفیق تأیید نظام اسلامی در اثر تکرار تخلّف و بدرفتاری
گاهی انسان در اثر بدرفتاری یک بار، دو بار، ده بار وقتی تکرار شد، خدا توفیق تأیید نظام را از او می‌گیرد، می‌گوید برو سر جایت بنشین! من دینم را به دست دیگران اداره می‌کنم! یک بار غفلت کرد، دو بار غفلت کرد، سه بار غفلت کرد وقتی این غفلت کردن جزء ﴿کُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ شد، می‌فرماید: ﴿قِیلَ اقْعُدُوا﴾؛ حالا بنشینید سر جایتان! من دینم را به دست دیگری یاری می‌کنم ﴿وَ إِن تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ﴾![28] اسلام هم همین‌طور است؛ چه جنگ و چه غیر جنگ! چه نظام و چه غیر نظام! چه حوزه و چه غیر حوزه! هر کسی در شهر یا روستا نسبت به دین، نسبت به مسجد و نسبت به حسینیه، یک اصل کلّی است! مدام خودش را کنار بکشد و کنار بکشد، خدا که دست از دینش برنمی‌دارد، فرمود شما تلاش و کوشش کنید!

ضرورت تقاضای توفیق خدمتگزاری دین از خدای سبحان
این دعای نورانی ماه مبارک رمضان که «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِی غَیْرِی‏»[29] دعای خوبی است، اینکه چیز بدی نیست! خدایا من جلو بیفتم! اینکه نظیر این مقامات دنیایی و مرجعیت و عُظما و اعظم و مانند اینها نیست که آدم بگوید من جلو بیفتم که «عذاب ألیم» را به همراه داشته باشد! خدایا دینت را که می‌خواهی حفظ کنی، من حسود نیستم؛ ولی توفیقی بده که به دست من یاری بشود! چون دستی بدتر از دست بگیر نیست! «الْیَدُ الْعُلْیَا خَیْرٌ مِنَ الْیَدِ السُّفْلَی»؛[30] دستی که بالاست بهتر از دست پایین است، آن‌که می‌دهد دستش بالاست و این‌که می‌گیرد دستش پایین است، خدایا ما چرا دستمان پایین باشد؟ آن کسی هم که دارد، آن را هم که تو دادی؛ بگذار همیشه دست ما بالا باشد! اینها دعاهای شَرف‌بخش ماه مبارک رمضان است! کرامت‌بخش است! اینها که حسد نیست! «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِی غَیْرِی‏»، تو که می‌خواهی حوزه را حفظ بکنی، دین را حفظ بکنی، تفسیر را حفظ بکنی، نهج‌البلاغه را حفظ بکنی، فقه را حفظ بکنی، حدیث را حفظ بکنی، این علوم را که می‌خواهی حفظ بکنی، بگذار با زبان من و با دست من حفظ بشود! چرا من تماشاچی باشم و دیگری حفظ بکند؟

تعذیب بودن امر به خانه‎نشینی متخلّفان 
این‌جا هم همین‌طور است! اینها گفتند بگذارید ما بیاییم غنائم را جمع بکنیم، خدا هم وقتی دو بار، سه بار، ده بار آزمایش کرد و دید که اینها اهل یاری نیستند ﴿قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾؛ زنان سالمند، مردان سالمند، «عَجَزه»، ویلچری‌ها و مانند اینها در صحنه نیستند، شما هم در ردیف «قاعدین» باشید! این یک تازیانه است ﴿فَثَبَّطَهُمْ﴾! این «تثبیط» با «طاء» مؤلّف، یعنی «تقیید»، یعنی بازنشسته کردن و زمین‌گیر کردن. ﴿قِیلَ﴾، این فرمان الهی است براساس عظمت نفرمود «قال»، برای عظمت فاعل فعل مجهول شد ﴿قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾؛ حالا با زنان سالمند و مردان سالمند بروید بازنشست بشوید، من دینم را یاری می‌کنم؛ این چیز خوبی نیست! اینها وقتی که در جریان حُدیبیه حاضر نشدند حضور پیدا کنند و گفتند: ﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا﴾، حالا که جمع غنائم فتح مکّه شد گفتند: ﴿ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ﴾؛ بگذارید ما هم بیاییم! گفت نه، این‌جا دیگر جای شما نیست، برای اینکه خدا فرمود اینهایی که در «صلح حُدیبیه» نیامدند، اینها باید خانه‌نشین باشند، اینها حق شرکت در فتح را ندارند، شما می‌خواهید بر خلاف حکم خدا عمل بکنید ﴿قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾، ﴿ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلاَمَ اللَّهِ﴾، حکم خدا این است. ﴿قُل لَن تَتَّبِعُونَا کَذلِکُمْ قَالَ اللَّهُ﴾؛ شما اصلاً نمی‌توانید بیایید، برای اینکه فرمان الهی این بود. ﴿قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ﴾؛ اینها می‌گویند حسادت نیست، با شما چه حسادتی داریم؟! چندین بار بنا شد که شما دین را یاری کنید و نکردید، این قضا و قدر الهی است که شما خانه‌نشین بشوید ﴿فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا﴾؛ سخن از حسادت نیست، چون کار در دست ما نیست! کار دست کسی است که دین برای اوست.

بیان علامه طباطبایی در مقصود از تفقّه و تذکّر قلیل منافق
﴿بَلْ کَانُوا لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾. سیدنا الاستاد علامه طباطبایی را خدا غریق رحمت کند! المیزان را باید این‌جاها شناخت. درباره منافقین در بعضی از آیات دارد که ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾،[31] اینها کم به یاد خدا هستند، منافق که اصلاً به یاد خدا نیست! وقتی خدا را قبول ندارد و قیامت را قبول ندارد، نه اینکه گاهی به یاد خدا باشد! آن‌که گاهی به یاد خداست و گاهی غافل است جزء ﴿وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ است که در کنار منافقین آمده، بله! آنها که «ضعیف الایمان» هستند این‌طور می‌باشند؛ اما منافق اصلاً! چون ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾![32] کسی که کافر محض است و از کافر بدتر است ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾،[33] اصلاً خدا را قبول ندارد تا اینکه کم به یاد خدا باشد! روایتی در این‌جا هست و ایشان غالب این روایات را خوب بررسی می‌کنند و لطایف آن را در بحث روایی ذکر می‌کنند، آن روایت چیست؟ روایت این است که وقتی سؤال می‌کنند منافق اصلاً خدا را قبول ندارد و این آیه هم که می‌گوید که منافق کم به یاد خداست، در روایت امام(علیه السلام) فرمود منافق آن‌جایی که دنیا مطرح است قرآن چاپ می‌کند، سخنرانی می‌کند، دنیا مطرح است! فقط برای دنیا! تظاهر به دین می‌کند، نه برای خدا و قیامت، چون این را معتقد نیست.[34] اصل اوّل این است که فقط و فقط برای دنیا کار می‌کند، اگر قرآن چاپ می‌کند، اگر مجلس تشکیل می‌دهد، اگر تسبیح در دست می‌گیرد، هرکاری می‌کند فقط برای دنیاست، این یک؛ اصل دوم اینکه ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾،[35] دنیا یک چیز اندکی است؛ اصل سوم اینکه چون فقط برای دنیا کار می‌کنند «ولاغیر»، پس ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾، آیه را طرزی معنا کرده که هیچ شبهه‌ای در ذهن کسی نمی‌آید! آن شبهه این است که منافق اصلاً خدا را قبول ندارد تا کم یا زیاد به یاد خدا باشد، امام فرمود این برای دنیا یاد می‌کند و دنیا هم برای متاع قلیل است! این‌طور حرف زدن در غیر اهل بیت نیست! ﴿لاَ یَفْقَهُونَ﴾؛ کم می‌فهمند، اینها اصلاً دین را قبول ندارند تا کم بفهمند! مگر آن‌جایی که دنیایشان مطرح باشد و دنیا هم که متاع قلیل است. «أَعَاذَنَا اللَّهُ‏ مِنْ شُرُورِ أَنْفُسِنَا وَ سَیِّئَاتِ أَعْمَالِنَا»!

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. صلح حُدَیبیه، پیمان صلحی بود که در سال ششم هجری بین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حدیبیه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که برای به جا آوردن مناسک حج عمره رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) تصمیم گرفت شخصی را به سوی قریش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزیمت فرستاده و شایعه خبر قتل وی، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) مسلمانان را به پیمانی معروف به بیعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتی بین طرفین سرانجام پیمان صلح حدیبیه بسته شد.

[2]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص534 ـ 535؛ « [کِتَابُ الْحَج‏ بَابُ الْعُمْرَةِ الْمَبْتُولَةِ فِی أَشْهُرِ الْحَج] ... عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ خَرَجَ فِی أَشْهُرِ الْحَجِّ مُعْتَمِراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَی بِلَادِهِ قَالَ لَا بَأْسَ وَ إِنْ حَجَّ فِی عَامِهِ ذَلِکَ وَ أَفْرَدَ الْحَجَّ فَلَیْسَ عَلَیْهِ دَمٌ فَإِنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامْ خَرَجَ قَبْلَ التَّرْوِیَةِ بِیَوْمٍ إِلَی الْعِرَاقِ وَ قَدْ کَانَ دَخَلَ مُعْتَمِراً».

[3]. بیعت رضوان یا بیعت شجره، پیمان مجدّد جمعی از صحابه با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) است که در سال ششم هجری در نزدیکی مکّه و قبل از صلح حدیبیه انجام گرفت. آیه هجده سوره «فتح» به این واقعه اشاره کرده و نام بیعت رضوان و بیعت شجره نیز از همین آیه گرفته شده است. اهل سنت معتقدند رضایت الهی از بیعت‌کنندگان در این آیه رضایتی بی‌قید و شرط و ابدی است و از این رو، برای تمام صحابهٴ حاضر در آن پیمان حرمتی ویژه قائلند؛ ولی شیعیان معتقدند رضایت الهی مذکور در آیه ناشی از جانفشانی و بیعت در آن روز است که دوام آن مشروط به استقامت آنها در پیروی از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است.

[4]. سوره آل عمران، آیه57؛ سوره نساء، آیه173.

[5]. سوره توبه، آیه111.

[6]. سوره فتح، آیه18.

[7]. سوره توبه، آیه100.

[8]. سوره فجر، آیات27 و28.

[9]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352؛ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَه‏».

[10]. صحیح البخاری، باب التواضع، ج8، ص105، ح6502: «حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ کَرَامَةَ حَدَّثَنَا خَالِدُ بْنُ مَخْلَدٍ حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ بِلاَلٍ حَدَّثَنِی شَرِیکُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی نَمِرٍ عَنْ عَطَاءٍ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ: إِنَّ اللَّهَ قَالَ مَنْ عَادَی لِی وَلِیًّا فَقَدْ آذَنْتُهُ بِالحَرْبِ وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدِی بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ مَا یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِی یَمْشِی بِهَا وَ إِنْ سَأَلَنِی لَأُعْطِیَنَّهُ وَ لَئِنِ اسْتَعَاذَنِی لَأُعِیذَنَّهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ تَرَدُّدِی عَنْ نَفْسِ المُؤْمِنِ یَکْرَهُ المَوْتَ وَ أَنَا أَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ‏».

[11]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص352.

[12]. سوره فتح، آیات4 و7.

[13]. المصباح للکفعمی (جنة الأمان الواقیة)، ص251.

[14]. سوره بقره، آیه230؛ سوره انعام، آیات97 و105؛ سوره اعراف، آیه32؛ سوره توبه، آیه11؛ سوره یونس، آیه5؛ سوره نمل، آیه52؛ سوره فصّلت، آیه3.

[15]. سوره رعد، آیه4؛ سوره نحل، آیات12 و67؛ سوره عنکبوت، آیه35؛ سوره روم، آیات24 و28؛ سوره بقره، آیه164.

[16]. سوره حدید، آیه25.

[17]. سوره فرقان، آیه7.

[18]. سوره فاطر، آیه29.

[19]. سوره بقره، آیه16.

[20]. سوره بقره، آیه249.

[21]. سوره فتح، آیات1 و2.

[22]. کشف الغمة فی معرفة الأئمة(ط ـ القدیمة)، ج‏2، ص254.

[23]. سوره اعراف، آیه40.

[24]. سوره توبه، آیه91.

[25]. سوره توبه، آیه125.

[26]. سوره فتح، آیه28.

[27]. سوره توبه، آیه46.

[28]. سوره محمّد، آیه38.

[29]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص568.

[30]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص11.

[31]. سوره نساء، آیه142.

[32]. سوره آل عمران، آیه167.

[33]. سوره نساء، آیه145.

[34]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص121؛ «و فی الکافی بإسناده عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ الْخَصَّافِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامْ مَنْ ذَکَرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی السِّرِّ فَقَدْ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً إِنَّ الْمُنَافِقِینَ کَانُوا یَذْکُرُونَ اللَّهَ عَلَانِیَةً وَ لَا یَذْکُرُونَهُ فِی السِّرِّ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل‏ ﴿یُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا﴾. أقول: و هذا معنى آخر لقلة الذکر لطیف».

[35]. سوره نساء، آیه77.