یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

ای که به دور کعبه و منکر حیدری / کعبه ولادتگه اوست دور حیدر مگرد

بایگانی

۱۵۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۵۴ ق.ظ | علی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۴۷ ق.ظ | علی | ۰ نظر

تفسیر سوره محمد(ص) جلسه 12 (1395/02/29)

    00:00           

 00:00   

  

  

دانلود فایل صوتی 


أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ


﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ (۳۳) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ مَاتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ (۳٤) فَلَا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ وَ أَنتُمُ الأعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَکُمْ وَ لَن یتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ (۳۵) إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِن تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ وَ لاَ یَسْأَلْکُمْ أَمْوَالَکُمْ (۳۶) إِن یَسْأَلْکُمُوهَا فَیُحْفِکُمْ تَبْخَلُوا وَ یُخْرِجْ أَضْغَانَکُمْ (۳۷) هَا أَنتُمْ هؤُلاَءِ تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَمِنکُم مَن یَبْخَلُ وَ مَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ وَ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ وَ إِن تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم (۳۸)﴾


پاسخ به سؤالات پیرامون حجیت روایات و تخصیص آیات با آن


بعضی از سؤالهایی که مربوط به همین سوره مبارکهای که به نام حضرت هست مانده این است که در جریان حجّیت روایت، آنکه حجّت نیست روایتی است که «مُباین» با آیه باشد و مخالفت تباینی هم معیار است. پس شرط حجّیت روایت، موافقت «کتاب الله» نیست، بلکه مانع، مخالفت است و منظور از مخالفت هم مخالفت تباینی است، نه «عموم و خصوص» یا «اطلاق و تقیید» یا «قرینه و ذی القرینه» و مانند آن.


مطلب دیگر این است که گرچه قرآن «قطعی السند» هست و روایت «قطعی السند» نیست، لکن قرآن «قطعی السند» و «ظنّی الدلالة» است؛ البته روایت هم ظنّی است، گاهی هم ممکن است «قطعی الدلالة» باشد. بنابراین آنچه معیار حجّیت است ظواهر قرآن است که ظنّی است، گرچه سند قطعی است! نمیشود گفت که روایت نمیتواند مخصِّص آیه باشد، برای اینکه آیه قطعی است؛ درست است که قطعی است، ولی دلالت و ظهور آن ظنّی است.


اعتراف یوسف(علیه السلام) به سوءطلبی نفس بعد از مواجهه با چندین گناه


مطلب سوم آن است گرچه یوسف(سلام الله علیه) گفت: ﴿وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِی﴾،[1] اما این را در بخشهای پایانی زندگی زندان و مانند اینها فرمود. این‌چنین نیست که اوّل کار نفس «امّارهٴ بالسّوء» باشد، اوّل نفس «مُسَوّله» است، زینت میدهد، انسان را به دام میکشد و در جنگ درونی پیروز میشود، وقتی پیروز شد، اسیر میگیرد و وقتی اسیر گرفت، خودش میشود امیر که از آن به بعد میشود «امّارهٴ بالسّوء»، وگرنه اگر در همین جهاد اوسط که جهاد نفس و عقل است، اگر انسان طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر»[2] اسیر نشود، نفس أمّاره هم امیر نمیشود. آنهایی که اهل ریاضت هستند، اسیر نمیدهند، بلکه یا شهید میشوند یا فاتح. اینکه در روایات ما دارد اگر کسی شیعه و پیرو اهل بیت باشد، در بستر بیماری هم بمیرد «مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِیدا»،[3] برای اینکه او در جبهه جنگِ با دشمن گرچه فاتح نشد که هیچ گناهی نداشته باشد، بلکه چهار تا تیر زد و چهار تا تیر هم خورد، شهید شد و اسیر نشد، «مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ [وَ هُوَ فِی فِرَاشِهِ][4] مَاتَ شَهِیدا»، اما آنهایی که فاتح هستند؛ البته حساب دیگری دارند که «إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی».[5] اما اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ در میدان جهاد عقل و نفس اسیر شد، طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر» از آن به بعد او میشود اسیر، نفس اماره میشود امیر که ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾.[6] آنها که فاتح هستند به جایی میرسند که میگویند: «انّ العقل لأمارة بالحسن»، اینها یک «امّارهٴ بالحسنی» در برابر کسانی که «امّارهٴ بالسّوء» دارند؛ اینها کسانی هستند که فاتح هستند، آنهایی که شکست خوردهاند میشوند ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾، این طور نیست که وجود مبارک یوسف از همان اوّل گفته باشد ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾، این را بعد از اینکه مراحل فراوانی از گناهان دیگر را دید، فرمود: ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾، طلیعهٴ امر، کار «تَسویل» هست.


مطلب بعدی آن است که چون انسان مُلهَم به فجور و تقواست، پس هرگز «امّارهٴ بالسّوء» در درجه اوّل قرار نمی‌گیرد.


دیدگاه ناصواب فخر رازی در امر به تدبّر قرآن برای افراد کور و کر


مطلب بعدی آن است که در ذیل آیه 23 همین سوره که فرمود: ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَی أَبْصَارَهُمْ ٭ أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾، در این بخش جناب فخر رازی میگوید که ـ معاذالله ـ ذات اقدس الهی عدّهای را کور کرد و عدّهای را کَر کرد، چون «أَصَمَّهُمْ و أَبْصَارَهُمْ» دیگر قدرت تدبّر ندارند! میگوید چون «تکلیف ما لا یطاق» جایز است، خدای سبحان در ابتدا آنها را ﴿فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَی أَبْصَارَهُمْ﴾، بعد هم فرمود: ﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾! چون حُسن و قبح عقلی را اینها منکر هستند، چنین حرفی را جناب فخر رازی ذیل ﴿فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَی أَبْصَارَهُمْ﴾ تصریح میکند که ﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾ نسبت به کسانی که ﴿فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَی أَبْصَارَهُمْ﴾ محال است، ولی چون ـ معاذالله ـ «تکلیف ما لا یطاق» جایز است، خدا این حرف را زده است؛[7] اینها بحثهای مربوط به سؤالات قبلی بود.


تفاوت چگونگی امر به اطاعت از خدا و رسول در امور تکلیفی و اجتماعی


اما در بخش پایانی این سوره مبارکهای که به نام حضرت هست، فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾، آن‌جایی که حکم تکلیفی ابلاغ میشود، مثل صوم و صلات و امثال اینها، آن‌جا دیگر دو فعل «أَطِیعُوا» نیست، گاهی میفرماید: ﴿مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾،[8] ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾[9] یا ﴿مَن یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾،[10] دیگر فعل اطاعت تکرار نمیشود؛ اما آن‌جایی که مسئله حکومت و سیاست و تدبیر و اداره شئون مملکت است که غیر از مسئله عبادی، دستورهای سیاسی هم هست، آن‌جا این کلمهٴ اطاعت تکرار میشود، مانند: ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾، البته مُطاعِ حقیقی ذات اقدس الهی است! در آن آیات سوره مبارکهٴ «آل عمران» و امثال آن، اوّل سه ضلعی است، بعد دو ضلعی و بعد هم یک ضلعی؛ اوّل ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ﴾،[11] بعد دارد: ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ که دیگر سخن از «أُولِی الأمْر» نیست، بعد در ذیل میفرماید: ﴿إِن کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَومِ الآخِرِ﴾ که دیگر سخن از رسول هم نیست، تا معلوم بشود که اگر اطاعت از «أُولِی الأمْر» واجب است، برای اینکه اینها جانشین و قائم مقام و خلیفه رسول هستند و اگر اطاعت از رسول واجب است، برای اینکه «خلیفة الله» است و تنها مرجع اصلیِ اطاعت، خدای سبحان است؛ لذا در همان آیه ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ﴾ اوّل از سه مُطاع خبر می‎دهد، بعد از دو مُطاع و بعد از یک مُطاع؛ ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ که دیگر از «أُولِی الأمْر» سخنی نیست و در ذیل هم فرمود: ﴿إِن کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَومِ الآخِرِ﴾ دیگر سخن از رسول هم نیست، تا معلوم بشود که اطاعت از رسول و اطاعت از «أُولِی الأمْر» به دستور ذات اقدس الهی است. در این‌جا هم فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ هم در مسائل عبادی و احکام عبادی، هم در مسائل سیاسی و تدبیر مملکت و امثال آنها.


بررسی دیدگاه علامه طباطبایی درباره مقصود از ﴿وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ﴾


﴿وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ﴾ شما کارهای خود را با تمرّد از راهنمایی پیغمبر باطل نکنید! این ﴿لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ﴾ را سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) میفرمایند که گرچه میشود او را مستقل ملاحظه کرد ـ لذا فقها به همین ﴿لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ﴾ تمسّک میکنند و کسی نمیتواند نمازش را قطع بکند، کسی نمیتواند روزه خود را بشکند و عمداً بدون عذر روزهاش را افطار کند، این ابطال عمل حرام است؛ نماز را هم قطع بکند حرام است، چون دارد ﴿لاَ تُبْطِلُوا﴾ نهی است ـ اما سیاق، ناظر به آن است که شما در اثر تمرّد از مسئله دفاع و جهاد و امثال آن اعمال خود را باطل نکنید.[12]


مستحضرید که معیار حجّیت «احد الامرین» است به نحو «مانعةُ الخلوّ»، یا «سِباق» یا «سیاق»! ما از متن بخواهیم چیزی را بفهمیم یا باید «سِباق» باشد؛ یعنی «مَا یَنْسَبِقُ اِلی الذِّهن» باشد که در اصول از آن به تَبادُر یاد میشود یا «سیاق» باشد که صدر و ذیل و حافهٴ آن کلام این مطلب را برساند. اگر نه از «سِباق» کمک گرفتیم و نه از «سیاق»، نه از خود لفظ چیزی «مُنْسَبِق اِلی الذِّهن» بود به نام تبادُر، نه از سابق و لاحق ـ از سیاق ـ چیزی استفاده نکردیم، حجّتی در کار نیست. این ﴿لاَ تُبْطِلُوا﴾ خودش «بالسِّباق» دلالت دارد بر همان چیزی که فقها به آن استدلال کردند؛ اما «بالسیّاق» ناظر به این است که در اثر ترک جهاد و ترک دفاع اعمال خودتان را از بین نبرید.


نفی آمرزش برای کافران مصدودکننده سبیل الله فاقد توبه


بعد فرمود کسانی که کفر ورزیدند، راه توبه باز است! تا قبل از احتضار، راه توبه باز است؛ ولی اگر کسی ـ معاذالله ـ گرفتار کفر شد و از راه خدا منصرف شد، یک؛ دیگران را منصرف کرد، دو؛ ﴿صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ﴾[13] شد؛ مثل اینکه منع میکنند از زائران که نیایند مکه، این ﴿صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ﴾ است! البته دیگران نباید بهانه به دست آنها بدهند، ولی آنها سالیان متمادی تقریباً نزدیک نُه سال نگذاشتند که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مکّه بیاید و مَطاف را ببیند و به دور کعبه طواف کند و حج و عمره خود را انجام بدهند. این ﴿صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ﴾ گاهی به انصراف لفظی است و گاهی به صَرف غیر است؛ آنها که ﴿یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ﴾[14] در درجه اوّل «ینصرفون عن سبیل الله»، اولاً؛ «ثم یصرفون غیرهم عن سبیل الله»، ثانیاً؛ فرمود اگر کسی ـ معاذالله ـ به کفر و ﴿صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ﴾ مبتلا شد و توبه نکرد و کافراً مرده است، دیگر خدا او را نمیآمرزد. این ﴿لَنْ﴾ برای نفی «تأکید» است، نه نفی «تأبید»! «لَنْ» برای ابدیت نیست، آن‌جایی که غایت دارد معلوم میشود که امر ابدی نیست؛ در ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الأرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی﴾[15] معلوم میشود که نفی برای ابد نیست، چون اگر برای ابد بود که مغیّا نبود! آنچه ابدی است دیگر غایت ندارد، پس «لَنْ» برای «تأکید» در نفی است، نه برای «تأبید» ﴿فَلَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ﴾.


نهی خدای سبحان از پیشنهاد صلح یا پذیرش آن در آستانه پیروزی و علّت آن


فرمود حالا شما دارید پیروز میشوید، در شرایطی که شما پیروز میشوید نه خودتان پیشنهاد صلح و سازش بدهید و نه پیشنهاد صلح و سازش آنها را قبول کنید! یک وقت است که زمینه پیروزی فراهم نیست، پیشنهاد صلح را قبول بکنید؛ در اوایل سوره مبارکهٴ «توبه» هم آمده است که با آنها مصالحه کنید، وقتی آنها کاری با شما نداشتند، شما هم کاری با آنها نداشته باشید؛ اما آنها سالیان متمادی حمله کردند، شما نیروهایتان را تجهیز کردید و در آستانه پیروزی هستید، حالا که در آستانه پیروزی هستید آنها پیشنهاد صلح میدهند، در چنین هنگامی نه شما پیشنهاد صلح بدهید و نه پیشنهاد صلح آنها را قبول کنید.


جمع شدن اصول پنج ‎گانه علّت پیروزی مسلمانان در آیه


می‌بینید که این آیه نورانی پنج اصل را کنار هم و منسجم ذکر کرده که هرکدام مستند به اصل دیگری است؛ اینکه فرمود: ﴿فَلَا تَهِنُوا﴾؛ وَهن و سُستی را به خودتان راه ندهید! ﴿وَ تَدْعُوا﴾ این ﴿تَدْعُوا﴾ هم معطوف بر مجزوم است؛ یعنی «لا تدعوا»؛ لذا جزم روی اینها میآید. ﴿فَلَا تَهِنُوا﴾ که مجزوم به «لای نهی» است، ﴿وَ تَدْعُوا﴾؛ یعنی «لا تدعوا» که این هم مجزوم به این «لای نهی» است، چون عطف بر مجزوم است. «وَ لا تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ»؛ به سازش و صلح دعوت نکنید! با اینکه دین، دین صلح و سازش است؛ اما شما در آستانه پیروزی هستید، چرا به صلح دعوت نکنید؟ برای اینکه ﴿وَ أَنتُمُ الأعْلَوْنَ﴾؛ دارید پیروز میشوید! چرا پیروز میشوید؟ چون ﴿وَ اللَّهُ مَعَکُمْ﴾؛ خدا با شماست، چرا خدا با شماست؟ چون شهید دادید، جانباز و ایثارگر دادید! ﴿وَ لَن یتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ﴾، این پنج اصل هرکدام وابسته به دیگری است؛ وَهن و سُستی نداشته باشید و مستحکم باشید، چون وَهن و ضعف و سُستی ندارید، پیشنهاد صلح ندهید و پیشنهاد صلح را هم قبول نکنید. چرا پیشنهاد صلح ندهید؟ برای اینکه دارید پیروز میشوید! چرا پیروز میشوید؟ برای اینکه خدا با شماست! چرا خدا با شماست؟ مگر قبلاً خدا با شما نبود؟! میفرماید این ﴿مَعَکُمْ﴾، غیر از ﴿هُوَ مَعَکُمْ﴾ سوره مبارکهٴ «حدید» است، آن ﴿مَعَکُمْ﴾ با کافر هست، با مؤمن هست، با مُلحد هست، خدا با هر کسی هست؛ لذا چندین معیّت دارد، یک معیّت مطلقه دارد که ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾،[16] یک معیّت نصرت و عنایت دارد که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در غار به آن همراه خود فرمود: ﴿لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾[17] و کلیم حق هم در بحبوحهٴ خطر که به او گفتند جلو دریاست و پشت سر هم ارتش جرّار فرعون قرار دارد، این‌جا کجا بود ما را آوردید؟! فرمود: ﴿کَلّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾؛[18] این چه حرفی است که میزنید! جلو دریا و پشت سر ارتش یعنی چه؟ اگر برگردیم پیروز میشویم و جلو برویم آب در اختیار ماست و همین‌طور هم شد. این ﴿کَلّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ یک معیّت نصرت است. فرمود اینها که ﴿یُبَیِّتُونَ مَا لاَ یَرْضَی مِنَ الْقَوْلِ﴾[19] که خدا ﴿مَعَهُمْ﴾؛ اینها که در پشت درهای بسته تصمیم میگیرند فرمود به اینها اعلام بکن خدا با آنهاست که همانجا اینها را خفه کنند! این معیّت خدا با کفّار، یعنی در کمین اینهاست که اینها را بگیرد. پس یک معیّت قیّومیه مطلقه است که در سوره مبارکهٴ «حدید» است ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾، یک معیّت ویژهٴ رحمانیه است که با انبیا هست، با اولیا هست، با شهدا هست، با صدّیقین هست، با مؤمنین هست، با علما هست که فرمود خدای سبحان ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا﴾،[20] این ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ﴾ یعنی هست که تا یاری بکند! این کلیم حق فرمود: ﴿کَلّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی﴾، وجود مبارک حضرت هم در غار فرمود: ﴿لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾، این را در غار فرمود! این معیّت خاصه است. یک معیّتی با کفّار هست که در کمین آنهاست و معیّتی هم که با مؤمنین هست، معیّت نصرت و ولایت و رحمت است؛ فرمود: ﴿وَ اللَّهُ مَعَکُمْ﴾، چرا ﴿وَ اللَّهُ مَعَکُمْ﴾؟ برای اینکه شما کار کردید! شهید دادید، جانباز دادید، نصرت کردید و ایثارگری کردید، عمل شما را خدا تَک نمیگذارد! بعضی از عمل‌ها تَک هستند، شما میبینید که میگویند یک «وَتر» داریم و «شَفع»؛ «شَفع» یعنی زوج. در این کتابهای فلسفی و کلامی و گاهی هم در اصولی میگویند این حرف «مشفوع» نیست؛ یعنی یک ادعای تنهاست و برهان آن را همراهی نمیکند. کسی ادّعایی داشته باشد و دلیل نداشته باشد، میگویند این حرف «مَوتُور» است، تَک است، فرد است، «لیس مشفوعاً بالبرهان». پس اگر دلیل آوردید میشود «شَفع» و اگر دلیل نیاوردید میشود «وَتر» که «لیس مشفوعاً بالبرهان»؛ اگر بیدلیل باشد تَک است و بادلیل باشد «شَفع» است؛ کار اگر «لِلّه» نباشد «وَتر» است و به جایی نمیرسد؛ اما اگر «لِلّه» باشد تَک نیست، «وَتر» نیست، «مَوتور» نیست، فرمود: ﴿وَ لَن یتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ﴾؛ کار شما را تَک نمیگذارد، کارتان «شَفع» و جفت است؛ یعنی این کار، آن هم نتیجه!


پس بخش پنجم برهان مسئله است، بخش چهارم به پنجم تکیه کرده، بخش سوم به چهارم تکیه کرده، بخش دوم به سوم تکیه کرده، بخش اوّل هم به دوم؛ یک آیه پنج ضلعی منسجمِ دارای صدر و ذیل است. وَهن نداشته باشید، چون وَهن ندارید پیشنهاد صلح ندهید و صلح را هم قبول نکنید. ﴿فَلَا تَهِنُوا﴾، چون ﴿فَلَا تَهِنُوا﴾، ﴿تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ﴾، چرا ﴿تَدْعُوا﴾؟ زیرا ﴿وَ أَنتُمُ الأعْلَوْنَ﴾، چون پیروز هستید و دستِ بالا دارید. چرا پیروز هستید؟ چون ﴿وَ اللَّهُ مَعَکُمْ﴾، چرا ﴿وَ اللَّهُ مَعَکُمْ﴾؟ چون کار کردید! آن ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ وعدهٴ مطلق است؛ فرمود هر جا شما باشید خدا هست و مواظب کار شما هست، اگر شما کار خوب کردید به شما پاداش خوب میدهد و اگر کار بد کردید در کمین است و شما را در همان جا میگیرد که ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾،[21] اما این‌جا فرمود کار کردید! هیچ ممکن نیست که کسی یا ملّتی کار بکند و خدا آنها را تنها بگذارد، این ممکن نیست! فرمود: ﴿وَ لَن یتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ﴾.


هشدار قرآن به مراحل پنج‎گانه بازیگری دنیا


بعد فرمود نسبت به چیزهایی که سرگرمی شماست، حواستان جمع باشد! شما از دوران کودکی و نوجوانی و جوانی و میانسالی و فرتوتی و کهنسالی اسباب‌ بازی دارید! در سوره مبارکهٴ «حدید» ـ این تحلیل را مرحوم شیخ بهایی(رضوان الله علیه) دارد؛ البته استفاده آن هم از قرآن آسان است ـ فرمود دنیا برای افراد عادی پنج مرحله دارد؛ آیه بیست سوره مبارکه «حدید» این است: ﴿اعْلَمُوا﴾ جاهایی که مهم باشد تعبیر دارد ﴿اعْلَمُوا﴾؛ بدان یا بدانید هست؛ ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا﴾ پنج بخش است: ﴿لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکَاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾. انسان اگر در دوران کودکی و نوجوانی است مشغول بازی است و اگر به جوانی و اینها رسید به لهو و سرگرمی مشغول می‌شود که او را از کار باز میدارد و اگر به دوران میانسالی و تقریباً پایان جوانی و یا دوران جوانی که ورود به زندگی است، زینت است؛ خوب جامه بپوشد، خوب خودش را مزیّن کند و مانند اینهاست و اگر میانسالی شد که تفاخر به پُست و مقام و به داشتن و امثال آن است و اگر به کهنسالی است که از همه اینها افتاده و فقط گرفتار تکاثر است که این مقدار مال دارم، این مقدار اعتبار بانکی دارم، این مقدار فرزند دارم، این مقدار نوه دارم؛ یعنی تکاثر! این پنج بخش همه بازی است! فرمود دنیا این است! اینکه با «إنّما» ذکر فرمود، فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا﴾ که پنج بخش است، «لعب» است و «لهو» است و «زینت» است و «تفاخر» و «تکاثر»، در آیه محلّ بحث.


بازگشت پنج مرحله بازیگری دنیا به دو قسم کلّی


 در بعضی از آیات بازیگری دنیا را به دو قسم تقسیم کرده، فرمود: ﴿إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾؛ یعنی آن زینت و تفاخر و تکاثری که متعلّق به دوران جوانی محض و میانسالی و سالمندی است، آنها هم لهو و لعب است؛ منتها اسم آن فرق میکند. پس آنچه در آیه بیست سورهٴ «حدید» آمده که پنج بخش فرمود و در آیه 36 همین سوره است ـ سورهای که به نام مبارک حضرت است ـ که فرمود: ﴿إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾ اینها مخالف هم نیستند، آن پنج مرحله را هم اگر خوب بررسی کنید، آنها هم سرگرمی و بازی است؛ «تکاثر» هم یک نحوه از «لهو» است، «تفاخر» هم یک نحوه از «لهو» است، این‌طور نیست که غیر از «لهو» چیزی دیگر باشد، چیزی که آدم را از اصل باز میدارد «لهو» است؛ حالا می‌خواهد گُلزنی در بازی فوتبال باشد یا پُست و مقام باشد یا تکاثر دوران کهنسالی و سالمندی باشد، چیزی که انسان را از اصل و از هدف باز میدارد «لهو» است. «لعب» یعنی بازی و «لهو» یعنی سرگرمی که انسان را به چیزهایی مشغول میکند.


تشویقی بودن استفاده از واژه «أجر» در برابر تقوای از بازیگری دنیا


فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾، ولی ﴿وَ إِن تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ﴾؛ هیچ کاری از شما باز نمیماند، اولاً تشویق است که گاهی تعبیر به «بیع» میکند و گاهی تعبیر به «اُجرت» میکند، در حالی که ما چیزی نداریم تا به خدا بفروشیم و کاری نمیکنیم که برای ما جزء خدمات باشد، ولی تشویقاً میفرماید: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾[22] یا ﴿یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ﴾؛ گاهی میفرماید ما کالای شما را از شما میخریم و گاهی میفرماید خدماتی که شما انجام میدهید به شما اَجر و اُجرت میدهیم، در حالی که هر چه هست ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾؛[23] هست.


آزمون بودن پرداخت خمس و زکات برای انسان


﴿وَ لاَ یَسْأَلْکُمْ أَمْوَالَکُمْ﴾؛ مالی را از شما نمیخواهد! مسئله زکات و خمس متعلق به شما نیست، حواستان جمع باشد! از همان اوّل بیست درصد یا پنج درصد برای دیگری است، نه برای شما! شما مال دیگری را دارید به او میدهید، این‌طور نیست که مال خودتان را به عنوان وجوهات بدهید، یا مال خودتان را به عنوان زکات بدهید، این چنین نیست. از شما مال نمیخواهد، برای اینکه ﴿إِن یَسْأَلْکُمُوهَا﴾ ـ «إحفاء» یعنی ادامه، اطاله و اصرار کردن، اینکه در آنها میبینید بعضیها این آبخور را کوتاه میکنند و محاسن را بلند میکنند طبق حدیث است که دارد: «حُفُّوا الشَّوَارِبَ وَ أَعْفُوا اللِّحَی»،[24] «إحفاء» یعنی طولانی کردن، آنها این حدیث را نقل میکنند؛ یعنی محاسن بلند و آبخور کوتاه، اینکه میبینید وضع این است برابر حدیثی است که خودشان نقل میکنند، «إحفاء» یعنی ادامه دادن، طولانی کردن و اصرار ورزیدن. گاهی میبینید انسان وقتی که کاری را با اصرار و ادامه و اطاله انجام میدهد، بدون «حفاء» یعنی بدون «عباء» بیرون میآید، این «الف» باب إفعال در اینجا برای ازاله است که در صرف میر و مانند اینها خواندید که گاهی «الف» باب إفعال برای ازاله است؛ «اغدّ البعیر»،[25] یعنی «أزال» غدّهٴ او را، این «الف» ازاله یعنی این کار را از بین میبرد، «إحفاء» یعنی زایل کردنِ آن جامه و «عباء» و «رداء» و مانند آن ـ فرمود اگر از شما مال بخواهد و اصرار هم بکند باز شما نمیدهید، آن کینه شما با اصرار این ظاهر میشود ﴿تَبْخَلُوا وَ یُخْرِجْ أَضْغَانَکُمْ﴾. این آیه 29 که قبلاً خوانده شد ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾؛ یعنی ما با آزمون، آنچه درون شماست ـ ثقل و کینه ـ را مشخص میکنیم، حالا یا کینه فقهی است یا کینه سیاسی است یا کینه نظامی است، سرانجام ما این کینه را روشن میکنیم. ما گفتیم نامحرم را نگاه نکنید! چند نامَحرم از جلوی چشمانتان میگذرند و شما را میآزماییم، چه اینکه گفتیم: ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾؛[26] در حال إحرام یا در حرم، صید برّی حرام است، از آن طرف ما این آهوهای بالای کوه را دستور میدهیم و قلبهای اینها را وادار میکنیم که اینها به چادرهای شما نزدیک بشوند ﴿لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّهُ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الصَّیْدِ﴾ که ﴿تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَ رِمَاحُکُمْ﴾،[27] بعد میگوییم: ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ تا ببینیم چه میکنید؟ چند نامحرم هم از جلوی آدم عبور میدهد، بعد میگوید ببینیم که به ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾[28] عمل میکنید یا نمیکنید؟ با این آزمونها ما آن مشکل درونی شما را ظاهر میکنیم ﴿وَ یُخْرِجْ أَضْغَانَکُمْ﴾، این‌جا هم میگوییم زکات بدهید، وجوهات بدهید تا ببینیم که آن بخل درونی شما ظاهر میشود یا نمیشود؛ «ضِغن» و کینه دینی گاه در امور نظامی است، گاهی سیاسی است، گاهی فقهی است، گاهی اخلاقی است و مانند آن.


بازگشت بخل‎ورزی انسان به خودش در برابر آزمون‎های مالی و علّت آن


فرمود ما این کار را میکنیم، ﴿هَا أَنتُمْ هؤُلاَءِ﴾ شما همانهایی هستید که ﴿تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ﴾؛ ما شما را دعوت میکنیم که در راه خدا انفاق بکنید؛ اگر جبهه و جنگ است پشتیبانی کنید و اگر مسائل دیگر است خیر برسانید. ﴿فَمِنکُم مَن یَبْخَلُ﴾؛ بعضیها از شما بخل میورزند و این کارها را نمیکنند؛ ولی ﴿وَ مَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ﴾، اگر درخت بتواند آب به ریشه خود برساند و نرساند، این بخلی است علیه خودش، چون خودش را دارد خشک میکند! انسان هر کار خیری را که انجام میدهد یک سطل آب به پای ریشهٴ خود میریزد که بالنده است و همیشه سبز است، چون در ﴿إنﹾ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ﴾[29] این «لام»، «لام» اختصاص است. سیدنا الاستاد مرحوم علامه را خدا غریق رحمت کند! دیگران به زحمت افتادند و گفتند که این «لام» چون «لام» نفع است ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ﴾ باید «فعلیها» میگفت، ولی به قرینه مشاکله ﴿فَلَهَا﴾ گفت! ایشان اصرار دارد که این «لام»، «لام» اختصاص است،[30] عمل مخصوص عامل است! چه خوب باشد و چه بد باشد! «کژ روی کژ آیدت جف القلم»![31] بد کردیم، بد برای ماست؛ خوب کردیم، خوب برای ماست: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ﴾ «اللامُ للإختصاص» ﴿وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ نه «فعلیها»، اگر بد کردید مخصوص شماست «کژ روی کژ آیدت جفّ القلم»، کار خوب هم اگر کردی به نفع شماست؛ اگر «لام» برای اختصاص است، دیگر سخن از مُشاکله نیست. فرمود: ﴿مَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ﴾، دو قضیه است که حصر را در بر دارد؛ ﴿وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ﴾، نه شما! ﴿وَ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾، نه او! هر دو مفید حصر است، دو قضیهای است که در کنار هم و موجبهٴ مفید حصر.


بشارت خدای سبحان به پیامبر بر جایگزین شدن قومی دیگر در یاری دین


﴿وَ إِن تَتَوَلَّوْا﴾، حالا این‌طور نیست که خدا دست از دین خودش بردارد! شما نشد، دیگری! این‌طور نیست که ـ معاذالله ـ خدا دست از قرآن و عترت بردارد، چون خدای سبحان بشر را باید هدایت بکند. ﴿وَ إِن تَتَوَلَّوْا﴾ اگر ـ معاذالله ـ شما دین خدا را یاری نکردید ﴿یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم﴾. هم فخر رازی نقل کرد،[32] هم علمای شیعه نقل کردند، هم در تفسیر کبیر فخر رازی هست، هم در تفسیر شریف تبیان[33] مرحوم شیخ طوسی هست، میگوید وقتی این آیه نازل شد وجود مبارک پیغمبر به قدری خوشحال شد که چیزی جای او را نگرفت! فرمود به اندازه دنیا من خوشحال شدم! این تعبیر وجود مبارک پیغمبر است بعد از نزول این آیه، بعد اشاره کرد به سلمان و فرمود از فارس و ایران مثل او هستند: «لَوْ کَانَ‏ الْإِیمَانُ‏ مَنُوطاً بِالثُّرَیَّا لَتَنَاوَلَهُ رِجَالٌ مِنْ فَارِسَ»؛ حضرت هم به سلمان اشاره کرد و فرمود او از همین قبیل است. این آیه که نازل شد، این‌قدر وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خوشحال شد، فرمود من به اندازه دنیا خوشحال شدم! برای اینکه میدانم خدا تنهایم نمیگذارد، حالا اینها نشدند، دیگری! من که نمیخواهم حالا این زید یاری کند، ما میخواهیم دین یاری بشود؛ حالا زید نشد عمرو!


حالا چون پایان بحث این سوره است، این دو جمله را از مرحوم شیخ طوسی نقل بکنیم؛ مرحوم شیخ طوسی در پایان این آیه آورده است: «لما نزلت هذه الآیه»؛ یعنی این دو جمله ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم﴾، «فرح النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) و قال هِیَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنَ الدُّنْیَا»؛[34] از کلّ دنیا برای من محبوبتر است، برای اینکه من میدانم این دین از بین نمیرود، حالا زید نشد، عمرو!


راهکار رسیدن به تدبّر و تفسیر قرآن


مطلب دیگری که باز مرحوم شیخ طوسی نقل کرد ـ البته این مطلب را مرحوم امین الاسلام(رضوان الله علیه) در مجمع نقل کردند ـ این است که آن چند اصلی را که در ذیل آیه ﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾[35] قبلاً گذشت، آیاتی که تفسیر میشود فرق است، بعضی از آن آیات میتوانند پایاننامه قرار بگیرند؛ یعنی در آیه تدبّر هفت یا هشت اصل ذکر شده است، گرچه به سرعت بیان شده است. این اصول هفت ـ هشتگانه یک پایاننامه علمی را سامان میدهد که عترت همتای با قرآن است، هیچ فرقی بین قرآن و این چهارده نفر نیست، این یک؛ روایت غیر از عترت است، دو؛ روایت همتای قرآن نیست و در درجه بعد قرار میگیرد، سه. ما اوّل باید به قرآن مراجعه بکنیم تا معجزه بودن آن روشن بشود، یک؛ با معجزه بودنِ آن، اصل دین ثابت می‎شود، نبوت پیغمبر ثابت می‎شود و رسالت پیغمبر ثابت می‎شود، دو؛ بعد از اینکه نبوت و رسالت پیغمبر ثابت شد، دوباره به قرآن برگردیم و ببینیم که قرآن چه میگوید؛ قرآن میگوید ما پیغمبر را مُبَیّن و مفسِّر قرار دادیم، سه؛ دوباره برمیگردیم بین صفا و مروه سعی میکنیم و به حضور پیغمبر می‌رویم و می‌گوییم که شما چه می فرمایید؟ میبینیم او و اهل بیت میگویند به نام ما دروغ جعل میکنند،[36] هر چه که از ما نقل شده است شما آن را بر قرآن عرضه کنید،[37] چهار؛ ما برمیگردیم دوباره به خدمت قرآن، پنج؛ می‌بینیم قرآن چه میگوید، دستهبندی میکنیم و مطالب قرآن را میگیریم، شش؛ دوباره برمیگردیم خدمت روایات، و روایات را بررسی میکنیم، عام و خاصّ آن، مطلق و مقید آن و معارضاتش را حلّ میکنیم، هفت؛ برمیگردیم این روایات جمعبندی شده را به پیشگاه قرآن کریم می‌بریم تا ببینیم مخالف است یا مخالف نیست، اگر مخالف بود «ضرب بر جدار»[38] میکنیم و اگر مخالف نبود مخصّص هست و مؤیّد؛ این هفت اصل، هفت تا بیست صفحه میشود یک پایاننامه علمی، یعنی پایاننامهای که آدم میتواند وقت صَرف بکند و آن را بخواند، آیات یکسان نیست! مرحوم شیخ طوسی این حرف را زده، مرحوم امین الاسلام[39] هم این حرف را زده، شیخ طوسی ذیل همین آیه ﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ﴾ دارد که «و فی ذلک حجّة علی بطلان قول من یقول لا یجوز تفسیر شی‏ء من ظاهر القرآن إلا بخبر و سمع»؛[40] این آیه میگوید آنهایی که میگوید قرآن را بدون روایت نمیفهمید، حرف آنها باطل است، از کجا این حرف را شما میگویید؟ اوّل بگذارید ما قرآنی داشته باشیم، اصلی داشته باشیم و میزانی داشته باشیم، بعد برویم خدمت روایات و روایات را عرضه بکنیم، آن راست را از دروغ تشخیص بدهیم و دروغها را جدا کنیم و راستها را خدمت قرآن بیاوریم، آن وقت عام و خاص و مانند اینها مشخص بشود. این بیان که فرمود: «و فی ذلک حجّة علی بطلان قول من یقول لا یجوز تفسیر شی‏ء من ظاهر القرآن إلا بخبر و سمع»؛ کسانی که میگویند قرآن را بدون روایت نمیشود فهمید، باید گفت این حرف باطل است، اوّل باید قرآن به عنوان ترازو ثابت بشود! چون در روایات جعل زیاد است، روایات را بررسی کنیم و بیاوریم خدمت قرآن، اگر مُباین قرآن نبود آن وقت میشود حجّت. «و فیه تنبیه علی بطلان قول الجُهّال من اصحاب الحدیث» که «انّه ینبغی ان یُروی الحدیث علی ما جاء و إن کان مختلاً فی المعنى لأن اللَّه تعالى دعا إلى التدبّر» و او منافی با تَجاهل و تَعامی[41] است؛ این فرمایش شیخ طوسی اصل است، مطابق این فرمایش هم امین‌الاسلام در مجمع دارد، اگر کسی هشت اصل را جان‌دار بفهمد، این روش تفسیر قرآنی را دارد.


«و الحمد لله رب العالمین»


 


[1]. سوره یوسف، آیه53.


[2]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.


[3].  جامع الأخبار(للشعیری)، ص166.


[4]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه190؛ «...فَإِنَّهُ مَنْ مَاتَ مِنْکُمْ عَلَی فِرَاشِهِ وَ هُوَ عَلَی مَعْرِفَةِ حَقِّ رَبِّهِ وَ حَقِّ رَسُولِهِ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ مَاتَ شَهِیداً ...».


[5]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), نامه45.


[6] . سوره یوسف، آیه53.


[7]. مفاتیح الغیب، ج28؛ ص56؛ «...تکلیفه ما لا یطاق جائز و اللّه أمر من علم أنه لا یؤمن بأن یؤمن فکذلک جاز أن یعمیهم و یذمهم علی ترک التدبر».


[8]. سوره نساء، آیه80.


[9]. سوره انفال، آیه1.


[10]. سوره نور، آیه52.


[11]. سوره نساء، آیه59.


[12]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏18، ص247؛ «...و إن کانت فی نفسها مستقلة فی مدلولها مطلقة فی معناها حتى استدل الفقهاء بقوله فیها: ﴿وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ‏﴾ علی حرمة إبطال الصلاة بعد الشروع فیها لکنها من حیث وقوعها فی سیاق الآیات السابقة المتعرضة لأمر القتال و کذا الآیات اللاحقة الجاریة علی السیاق و خاصة ما فی ظاهر قوله: ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ إلخ من التعلیل و ما فی قوله: ﴿فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ﴾ إلخ من التفریع و بالجملة الآیة بالنظر إلى سیاقها تدل علی إیجاب طاعة الله سبحانه فیما أنزل من الکتاب و شرع من الحکم و إیجاب طاعة الرسول فیما بلغ عن الله سبحانه و فیما یصدر من الأمر من حیث ولایته علی المؤمنین فی المجتمع الدینی و علی تحذیر المؤمنین من إبطال أعمالهم بفعل ما یوجب حبط أعمالهم کما ابتلی به أولئک الضعفاء الإیمان المائلون إلى النفاق الذین انجر أمر بعضهم أن ارتدوا بعد ما تبین لهم الهدی».


[13]. سوره بقره, آیه217.


  [14] . سوره حج، آیه 25.


[15]. سوره یوسف، آیه80.


[16]. سوره حدید، آیه4.


[17]. سوره توبه، آیه40؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص192.


[18]. سوره شعراء، آیه62.


[19]. سوره نساء، آیه108.


[20]. سوره نحل، آیه128.


[21]. سوره محمّد، آیه29.


[22]. سوره توبه، آیه111.


[23]. سوره نحل, آیه53.


[24]. من لا یحضره الفقیه، ج1، ص130.


[25]. جامع المقدمات، ج1، ص177؛ «...ما اشتقّ منه الفعل نحو: اغدّ البعیر أی صار ذا غدّة و منه ...».


[26]. سوره مائده، آیه95.


[27]. سوره مائده، آیه94.


[28]. سوره نور، آیه30.


[29]. سوره اسراء، آیه7.


[30]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏13، ص41؛ «...اللام فی ﴿لِأَنْفُسِکُمْ﴾ و ﴿فَلَها﴾ للاختصاص أی إن کلا من إحسانکم و إساءتکم یختص بأنفسکم دون أن یلحق غیرکم و هی سنة الله الجاریة أن العمل یعود أثره و تبعته إلى صاحبه إن خیرا و إن شرا».


[31]. مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش 135؛ «کژ روی جف القلم کژ آیدت ٭٭٭ راستی آری سعادت زایدت».


[32]. مفاتیح الغیب، ج28؛ ص64.


[33]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص311.


[34]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص311.


[35]. سوره محمّد، آیه24.


[36]. المعتبر فی شرح المختصر، ج‏1، ص29؛ ر.ک: الإحتجاج علی أهل اللجاج(للطبرسی)، ج‏2، ص447؛ « قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فِی حَجَّةِ الْوَدَاعِ قَدْ کَثُرَتْ عَلَیَّ الْکَذَّابَةُ وَ سَتَکْثُرُ بَعْدِی فَمَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ فَإِذَا أَتَاکُمُ الْحَدِیثُ عَنِّی فَاعْرِضُوهُ عَلَی کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَخُذُوا بِهِ وَ مَا خَالَفَ کِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَلَا تَأْخُذُوا بِهِ وَ ...».


[37]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص69؛ «... فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ کِتَابَ اللَّهِ فَدَعُوهُ».


[38] . ر. ک: التبیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 5؛ «إذا جاءکم عنی حدیث، فأعرضوه علی کتاب الله، فما وافق کتاب الله فاقبلوه، و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط».


[39]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص158.


[40]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص303.


[41]. لغت‌نامه دهخدا، تعامی: [ت َ] خویشتن را کور ساختن.


بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۲۰ ق.ظ | علی | ۰ نظر

ما متاسفانه یه بحثی کردیم که هتاکیم به ناموس امام زمان (عج) و زن نداریم حقیقت اینه که زیادی خودمونی شدیم و چون میترسم که از دستش بدم این ناموسان رو و زنان رو یا بی بهره بمونم از لطفشون باز میگیم که درست بشه و اون اینه که آقا زن اگه اومد زوی ذهن جوانی غیر متخصص میگه اگه اومد تو ذهنت حق داری گناه کنی اگر روی ذهن من مثلا نیان خووب دچار مشکل روانی میشم لذا راه و چاره رو ما گفتیم که اولا خودارضایی نکنیم که هتاک میشیم دوما برای اون زن دعا کن مثلا بگو خدایا ارضاش کن لذا یه ماده ای به غیر از منی برای آرایش صورت مثلا بیرون میاد اگر خدایی باشی و این زن هم چون خدایی و مومنی همراته ار دور و شایدم جن و پری باشه لذا معشوقت رو از دست نده این زن از تمام خوشی ها و وقتش گذشته لذا دعا کن که ارضا بشه شاید اون این لذتی که دعات میگیره رو هم نخواد ولی نکته اینه که خودت راحت میشی لذا از راه دور اگر لیاقت داشته باشیم دو طرف زن میاد و فدایی همیم اینه که اگر توجه به من نکنن این زنان من اشتباه میرم بلخره نفسه نمیگم حتما باید با زنی خودمونی بشیم شما نگاه کنید این روانشناسان و پزشکان که زن ها میان پیششون خعلی مورد لطف الهی ای قرار میگرند که دست خودشونم نیست حالا به گمراهیشون کار ندارم میگم اگز زنی رو از نزذیک ببینی ممکنه فتنه بشه حتی دختر اگر دختری رو به چهره اش نگاه کنی یا زنی یا نشانه ای از زن داشته باشی این زن که ولت نمیکنه مخصوصا اگر دلسوز یا حالا زیبا باشی توی دلش جا باز میکنه مخصوصا دختران خعلی زود گول میخورن و دل میدن لذا همین نکته رو میگیم که دعاش کن که خدایا بخق  مخمد و آل مخمد ارضاش کن میبینی خودت داری چیز میشی چون ما اسیریم یه دعایی هم یکنیم اگر زن قوی باشه میخواد تمام فکرامون رو از پیش میدونه نه اینکه ما کند فکریم بلکه اون قوی هست و نیات مارو میدونه ولی ممکنه در نوجوانی که اصلا نوجوان نباید فکر جنسی بکنه خودش رو این زنان نشان نمیدن بهش ولی در جوانی اگر نشان نده خوب ما هر زنی دیدیم و دختری میخوایم بهش تجاوز کنیم یا زود دلمون میره دیگه زود گول میخوریم منم مشکل دارمم نمیتونم ازدواج کنم و مشکل عالب جوان هاست و مثل سابق هم اون منی ای که اگه بیرون بیاد نمیاد یعنی نبایدم بیاد ولی خدای نکرده گناه بکنم میبینم مثل سابق داغون  نمیشم و هم ماده ی منی خاصی وجود نداره به خاطر قرص ها و بسته شدم و نمیدونم اول دوباره سالم میشم و دوما اصلا وقتی منی من جهشی بیرون نیاد امیدوارم مسخره نکنید غسل لازمه یا نه طبق رساله ولی ختما گناهی سر بزنه غسل میکنم و توجیه نمیدم اشتباه و ندانم کاریم رو ولی خوب با  گناه هرکس تغییر و ذلیل میشه و ارتیاط اون زن ممکنه از طرف خودم لااقل خراب بشه چون دیگه دل الهی نیست و تنزیل رتبه پیدا میکنم! ما قبلانا که قرص میخوردم و شهوتم خراب نبود یعنی بود ولی خودم شهوت داشتم و خراب بودم قبل از هجده سالگی یادمه فقط کافی بود زنی رو بخوام و منم همش از فیلتر برای زنان خارجی گناه میکردم ولی الان خودم با پای خودم چه بخوام چه نخوام یعنی اصلا قوی هم نیستم ممکنه اگر شهوتم رو به راه نباشه غمزده بشم ولی داستان من و این زنان مومن محبتی شده و دوستشون دارم و اونا هم خیرخواه منن لذا تو رختخواب هم میخوان خوش باشم ولی دیگه مثل سابق نیست که حتما زنی رو بخوام با زور بهش فکر بد کنم و بعدش خدا دلش بسوزه و همه رو سکسی کنه نه اینطوری نیست دیگه خرابکار نیستم!دیگه صادقانه همه چیرو گفتم امیدوارم مسخره مون نکنید! لذا ریدن تو زندگانیمون و اگه همراهیمون کنین و حالا درسته گناه سرمیزنه بله ما بلخره یه روزی به قدرت میرسم دلم نمیخواد از الان سر کسی رو بزنم ولی خوب گناه هم زیاد برای خودم پیش اومده باید جبران کنند فی الواقع و درست کنن الان میخوان مارو محکوم کنند و ظلم میکنن که آقا شما روی ذهن منی در صورتیکه ما گفتیم اینطور نیست که عاشق زنی بشیم به این راحتی اگه ادعا داری که درمورد تو فکر جنسی کردم و میکنم خوب پست بعدی من رو باید بتونی از الان بگی لذا محکوم میکنن زندگیمون رو خراب میکنن بعد انتظار دارن سرشون رونزنیم نمیشه که ما از الان داریم میترسم که یه روزی اینکارو بکنم و سرشون رو بزنم لذا باید برگرده توبه کنه که این همه همین الان به ما ظلم کرده و زندگیمون رو خراب و دست برنداشته پیش از موقعی که دیگه کاری نشه کرد! راستی گفتیم بحث کنید ولی از این موضوع اعتقادی نیست!!

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۸ ق.ظ | علی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۲ ق.ظ | علی | ۰ نظر

ما متاسفانه ی یه شکست یا تضعیفی که خوردیم شکست جنگ اعتقادی است به این معنا نیست که اعتقاد همه و من درسته بلکه بحث و جدل هست ما قبلا دو کلوم از امام حسین مینوشتیم بیست کلوم بالاتر بحث میشد بعد من که درس نخوندم یه بحث عجیب میکنم هیچکه بالاتر حتی پایینترش رو نمیاره قبلا اگر درمورد رهبری صحبت میشد جرم بود و بدم هست ولی الان بی تفاوت در بحث های ما شدند قبلا نمیگم خوب بود بلکه جنگ بدی هم بود و خرابمون کردند و کشتنمون تا یه بحثی بشه ولی بحث اینه که ما یک زاویه و دوزاویه میبینیم رو دستمون کسی بلند نمیشه خوب باید گروه باشن مومنان باید اگه ما بحثی انداختیم تو دل جوان جواب بدن به شبهات و باید قدرت داشته باشن که ما اگه اشتباه کردیم تا ثریا میشکه البته من احتیاط میکنم ولی میترسم و اصلا روزیم نمیشه که درمورد بحث های امام حسینی و اعتقادی بیشتر برسم و ایمان ضعیف شده خبرگان بحث نمیکنند و گفتیم بگیم بده الان یه آژادی هست که راحت میرن تو صفخات بزرگان فحش میدن بلخره باید یه قدرتی نظارتی باشه باید یه بحث هایی بشه وقتی این همه پرونده ی قضایی داریم اصلا وقت هم نمیکنن یعنی میگم اگر بخوایم دوباره فرهنگ دینی رو احیا کنیم باز جنگ هست شما نمیتونی با خیال راحت بخوابی و بگی ما قوی هستیم و راه هارو سد و سانسور و فیلتر میکنیم بلکه مجلس خبرگان نباید قدرت داشته باشه رهبر عزیمون رو عزل کنه اصلا و باید مثل زمان پیغمبر و علی علیهم السلام طوری بشه که با منتخب امام زمان(عج) بیعت کنیم هممون یعنی آبرو و جانمون در دست رهبری باید باشه و بحث زیاده بلکه جنگ پیش میاد در جامعه ی دینی که شبهه وجود داره حتی وسوسه میشیم وسواسی شیطانی شدن عمده شکست ما بوده که نمیزارن مجالس دین بپا بشه و میترسن فتنه بشه چون جوان ها زود دل میبندن زود باور میکنن و قدرت تشخیص ندارن ولی الان فضای مجاز که گفتن که مجازی هم نیست حقیقی دارن دین مارو میبرند اینا مخ چوان هارو گرفته لذا ما هم احتیاط میکنیم ولی باز قوی نیستیم که یکی زورش بیشتر برسه قوی تر از ما متخصص بحث کنه به طوری که تخصص داره به طوریکه صداش بیتشر از چرندیات امثال ما برسه و تثیبت بکنه بر همگان و راه درستر رو نشون بده قوی تر از اختیار م و راه غلط مارو رسوا کنه اگر خیرخواه اسلام و دین و ماست اگر متخصص هست! لذا اینجا بحث تخصص هست بلکه هر روحانی ای اگر استاد نداشته باشه یا استاد نباشه هممون رو تخریب میکنه اصلا پس مراقبت لازمه! ببین دل جوان های ما پاکه گرچه جاهل باشن با خدا جنگ و دعوا ندارن لذا در جاهایی که تمرکزشونه باید جوان پسند کار بشه وگرنه اگر ولمون کنند بده! ما میگیم اولا اگر یه هنرمندی یک چرت و پرت هنرمندانه ی زیبای حتی سکسی  بگه همینطور میپیچه همه جا بلکه ما دوما میگیم که بحث و جدل باید راهش باز باشه که جوان ها بشینن بحث کنن من نمیگم که روی کارهای ما کار نمیشه بلکه بهتر از کذشته هم هست میگیم جوان که بحث کنه خودش در میدان نیست! وگرنه بله ما یه بحث هایی که اعتقادی نیست میکنیم میبینیم که هفتجا پیچیده ولی در مباحث دین شوخی نیست سیاسی نیست بلکه درونی و ایمانی است باید خدا تزریق کنه باید جوان دل بده! لذا همش ناموسی نیست بلکه غیرت دینی جوانان هم داره کم میشه که یه بخش اعظمش از سیاست های غلط مسولین و زووسا هست! امیدوارم هرچه زودتر محرمی بیاد و هممون تغییر کنیم!!!

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۰۶ ب.ظ | علی | ۰ نظر

متاسفانه شما و ما وخامت اوضاع چه حضرت حسین(ع) چه الان که دارم شخصا به ناموس حضرت(عج) خیانت میکنم در ذهن رو شما درک نمیکنید اونا به اسم اسلام امام حسین (ع) رو شهید کردند ولی چرا اسلام رو نگه نداشتند یعنی حتی یزید ملعون طمع داشت به حضرت زینب همه شون طمع داشتند چون حضرت زیبا بودند یعنی اون ها اسلام رو یعنی ظاهر اسلام رو هم نگه نداشتند در صورتیکه وقتی امام حسین رو میکشتند میگفتن یا الله میگفتن الله اکبر ولی حضرت زینب رو که اسیر کردند معجر و روسریش رو هم کشیدند بعد شما میگی امام زمان بیاد تا زنش رو تا ناموس رو شما چطور میخوای نگه داری همین الان من زنان مومن و استاد رو بهش طمع دارم که امام زمانی هست دلم میخاد بهش فکر جنسی کنم بس که قوی اند و اون ها حتی حاظرن به خاطر که زن ندارم و مجردم بهم فکر کنن و من خیانت میکنم یعنی زبده ترین افراد در این آزمایش های ناموسی امام زمان شکست میخورن جامعه میپاشه به زنان حمله میکنند به مومنان زن حمله میکنند اگه امام زمان بیاد الان دیگه دینی نمیمونه یعنی خضرت میجنگه با یه عده ولی خیانت درون که به سادگی نمیشه باهاش جنگید خود حضرت هم زیباست یعنی زیبایی ما باید به جایی برسه که حضرت رو دیدند گناه نکنن خدایی نکرده و باید اگه ما زیباییم رو تحمل کنند تازه اگر تحمل هم بکنند ما تحمل نداریم زنان امام زمان رو خیانت نکنیم ببنید قضیه ناموسیه ما میریم در خلوت گناه میکنیم لذا جمع مومنان ریخته بهم از کارای ما و نورانیت در جاهایی زیاد میشه در نقاطی کم که این همه جنگ داریم اینا داره به اینکه جامعه امام زمانی بشه نزدیک میشه و پیشرفت کردیم و نور هارو دادیم جنگ سوریه رو نگاه کنید علنا دارن تجاوز میکنن به اسم اسلام و  دولت اسلامیه اگر ما رهبر نداشتیم و حمایت ایشان و خدایی نبودیم بدتر از سوریه بودیم یعنی با چنگ  و دندان این جکومت به ظاهر اسلام رو نگه داشتیم که ممکنه دروتمون فساد هم باشه زن ندارن شوهر ندارن ولی دیگه چرا اینا که ازدواج کردند؟!!! حضرت امام سجاد در بزم شام به یزید گفتن تو ناموس خودت رو در پرده نگه میداری بعد ناموس پیامبر رو با این وضع! یعنی حتی اونا سیاست داشتند ولی وقتی به زینب (س) رو رسیدند از بس زیبا بود سیاست باطنیشون بر ملا شد که فاسدند وگرنه اسلامی رو ظاهری مثل بابای ملعونش یعنی معاویه لعنه الله مثل این ملعون یه ظاهری رو لااقل جلوی مردم نگه میداشت این یزید خعلی مکار تر از باباش بوده ولی وقتی به زینب میرسه دیگه بر ملا میشه دیگه برهمگان ظاهر و باطن کثیفش ما هم در مقابل حضرت زینب اگه بودیم همینه وضع با اون شرایط که زبده ترین افراد موشکافی میشن مگه کسی میتونه جزء یاران امام حسین باشه راهش نمیدند!

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۳۵ ب.ظ | علی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۳۵ ق.ظ | علی | ۰ نظر
یه مساله ای هست که نمیدونم چطوری بسطش بدم و یک نکته ی کوچکیه امیدوارم بشه منفجرش کرد طولانی بشه اگر خدا مدد بده الان و اون اینه که حوریان بهشتی معمولا عیب هارو میگم و زندن و میخوان یه نکته ای لطیف رو در دل باندازن که معرفت بالا بره یعنی ممکنه مسخره مون کنند خوردمون کنن ضایعمون کنن چتان طوری که در داستان ها شنیدیم یعنی نکته ی لطیفی داره ممکنه احساس خاصی و دلسوزانه نداشته باشن لذا زن حضرت آدم و زن ها کلا از بطن مرد بوجود اومدن که تحملش کنه و باهاش بسازه یعنی میگم زنانی که رو مخ من میان همه جوره باهامند و طعنه یا اصلا نیش نمیزنن با رندی باهام  برخورد نمیکنن و صادق اند و مشکل و رتبه ی منو میدانن و اگه راهنمایی ذهنی کنن یه پله بالاتره و طوری نیست که بخوام فکر کنم بلکه خعلی صادق و درکم میکنن و رندی نمیکنن و گفتم قبلا که زنان برای تعلیم بچه ها خعلی بهترن چون اسرار رو متناسب با بچه میگن و لو میده اصلا رازهارو رازهایی رو که ما نمیدونیم و باید سال ها عذاب بکشیم رو راحت یاد بچه میدن ولی مردان اینطوری نیستن و حوریان هم همینطور یه جمله میگن که اصلا در رتبه ی ما نیست باید بشینیم تحلیل کنیم فکر کنیم بعدشم خوار بشیم تا بفهمیم اون عارف یا حوری منظورش چی بوده و خورد میشیم ولی یک زن مومن استاد میذونه که ما نفهمیم و علم و عقل نداریم لذا با دلسوزی و فدا شدن و خیرخواهی اندازه ی عقلمون راهنمایی میده به طوری که اگه مثلا بگه برو قرآن بخوان سوره ی فلان دیگه نمیخواد بشینی فکر کنی که حالا فلانه بسانه اگه گفت نرو مغازه یه چیزی میدونه این زن مومن که در ذهنه ولی اگر یه حوری یا استاد عرفان بگه همین رو حالا ما که حوری ندیدیم بلکه داستانش رو خواندیم این داره ترس و لرز و ظرفیت و یک امتحان الهی هست شاید یا یک موقعیت خاصی است که شرایط رو با درونت قاطی میکنه اصلا خوار میشی ولی ما از استاد زن انتظار داریم که درکمون کنه سرکارمون نزاره و همینطور هم هست دلسوزند و میسوزند و میسازند و دقیقا حالمون رو میدونن دیگه نکته ی خاصی نیست بلکه پله و رتبه ی منو میدونه دیگه شوخی نمیکنه مثلا و یک نکته ی دیگر اینه که ما خودمون میفهمیم که زنی که میاد تو ذهن شیطان نباشه یعنی گول نمیخوریم بله شیطان و زن جادوگر هم میتونه بیاد و مثلا از خنده هایی که در ذهن ما میکنه میفهمیم که حسوده یا نه و خدا چهره شون رو رسوا میکنه یعنی هر زنی استاد نیست و ما میفهمیم که فلان زن که میشناسمش قصدش خیره یا نه چون درونی است لذا درونی که در ذهنمون باشه دروغ نمیگه کما اینکه شما چیزی هم که با چشم ببینی اگر دیگران و مردم همون رو با دستگاهی چیزی ببینند این چشم دروغ نمیگه و فورا میفهمند که فکرت چیه و از نوع نگاهت همه چیزت لو میره محض همینه که این تکنولوژی دید ما لو نمیره وگرنه من قبلا یه مقاله ای سرچ کردم نوشته بود از رد چشم حیوانات در غرب دارن چک میکنن که میشه ارواح و جن رو هم مثلا دید و خعلی تحقیقات گسترده ای دارن حتی شب کوری رو درمان میکنند یه کلیپ بود که نشون میداد که اولین بار اونایی که رنگ هارو تشخیص نمیدن رو درمان کرده بود و روی دیوار رنگ هارو بهشون نشون داد آهان شب کوری نیست بلکه کوررنگی هست خلاصه درمان کرده اند انقدر پزشکی پیشرفت کرده ها!

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۲۸ ق.ظ | علی | ۱ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۴۲ ق.ظ | علی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۲۴ ق.ظ | علی | ۰ نظر

آقا ما جدیدا به تبعیت از کارای بابام یه غلطی میکنم و دارم جاشو پر میکنم یه غلط دیگری هم با بابام میکنم که صحبت نمیکنم و فقط دست میدم بهش و میرم میرسم به کارام و کاری باهاش ندارم و هم صحبتش نمیشم چون میدونم اولش نرمه بعد میاد رو مخم دیونه م میکنه بابام مثلا وقتی تو این خونه ی سازمانی اومده بودیم یه مرتبه اولش گفتم بابا اجازه میدی فیلم بگیرم توی اتاق خودم؟!!!میخواستم باهاش خوشرفتاری کنم و بزرگش بعد دیگه رو سرم سوار شد که اینجا خونه ی سازمانی هست نمیدونم من دیگه رئیس مخابرات شدم مثل یک روحانی ام و انقدر جر و بحث کرد و تو سر خودش زد حالا منو اینجا آورده بود برای همینکاراها ولی اوقاتم رو تلخ کرد و محکومم کرد که بخوام با دوربین فیلم بگیرم تو خونه!! و اما مامانم مامانم هم شما مستحضرید اینجا تو خونه فتنه هست جمع شدن که اختلاف درست کنن و ساده نباش شما وقتی توی فتنه ی خانوادگی احترام به مادر بزاری و با ادب باشی اولا به خاطر این احترام و نرمی حسادتشون میشه و هم حمله ور میشن یعنی اوضاع بدتر میشه اگر نرم و خوشرفتار باشیم لذا الان دیگه بهش گیر میدم حرف بزنه میگم  تو چیکار داری یا میگم تو خعلی ظالمی ولی از ته قلب نمیگم نکته ای که میخواستم بگم همینه وقتی خدا میگه به پدر و مادر اوف نکنید اوف یه چیزی است که از ته  قلبه و درونی است و از روی کینه و غضبه ولی ما میبینیم فتنه هست حسادت وحملات زیاده الکی فیلم بازی میکنم و گیرهای الکی نه از ته قلب بلکه حالا الکی قهر میکنیم الکی مثلا غذا سر سفره نمیام قهر میکنیم بعد حال مادرم هم بهتر میشه یا وقتی قرص روان میده میگم زهر توشه و فیلم بازی میکنم گریه میکنم یا گیر های الکی میدم میگم تو چقدر ظالمی این رفتارهارو باید مسولین بلد باشن که توی خفقان گیر کرده ایم باید الکی فیلم بازی کرد و جلوی مردم و شیاطین نمیشه خوشرفتاری و مهربانانه بود بله ما از ته قلب خوبیم ولی زن و مرد دعوا کنند و ابلهان باور! اصلا اوضاع برمیگرده اگه الکی دعوا کنیم و فضایی که علیه ما بود صاف میشه اصلا شیاطین و روانشناس توی خونه ی ما چیکار میکنه اصلا الکی الکی ما خشمگین بشیم و دعوا کنیم خدا کاری میکنه که شیاطین ضربه بخورن و بهانه ی ضربه ی الهی و یاوری فرشته ها هست و همه ی تقصیر بر دوش بیگانگان میافته که در خارج از خونه اند لذا باید بهانه ی الهی داشت وگرنه اگر همش بخوای مهربان باشی روانشناس یه ایراد دیگه میگره و چون غضب الکی نداری میاد رو سرت سوار میشه ولی اگر الکی حتی دعوا کنی فرشته ها شرش رو میاندازن بر کول بیگانگان وگرنه ها همه چیز خوبه؟ همه ی دستگاه ها خیر خواه مان؟ نه بلکه حسادت هم میکنن یعنی یک تیری است که از همه ی جهات  خوبه و فیلمی است که پیوند خانوادگی رو زیاد و باعث میشه منکه با مادرم حرف میزنم اینطور نباشه که با یک گروه زیادی که رو مخ مادرمند دوست باشم بلکه مادر خودمه میخوام الکی دعوا باهاش کنم حتی زن خودمه میخوام کتکش بزنم الکی نه که پشت سرمون یه عده مدافع باشن که تامهربون شدیم سواستفاده کنن لذا گفتم از بابام یاد گرفتم و وقتی هم نوجوان و بچه بودم زیادی دعوا میکردم ولی دعوای متواضعانه الان چون بابام رئیس کل مخابرات جهرم شده دیگه به مامانم گیر نمیده و من جاشو پر کردم!!تو باید با مادرت باشی نه با دیگران کما اینکه که الکی اینکارا بکنی پیوندت قوی میشه!

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۰۴ ق.ظ | علی | ۰ نظر

تفسیر سوره فتح جلسه 01 (1395/03/01)

 
 
 
   00:00             00:00      
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً (۱) لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً (۲) وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً (۳) هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (٤) لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَ کَانَ ذلِکَ عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً (۵) وَ یُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِیراً (۶)

مدنی بودن سوره فتح و آغاز آن با تاکید بر فتح جامع مسلمانان

سوره مبارکهٴ «فتح» که در مدینه نازل شد، آغازش یک منّت الهی است و آن فتح مُبین است؛ فتح ـ إنشاءالله ـ همان‌طوری که در بخشهای دیگر روشن خواهد شد، یک فتح مطلق است، یک فتح مُبین است و یک فتح محدود؛ آن فتح مطلق ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً﴾میباشد که دیگر جامع همه این فتوح است. فتح گاهی در مبارزات سیاسی است، گاهی در مبارزات نظامی است و گاهی هم در مبارزات فرهنگی است؛ در همه بخشها اسلام پیروز است و فتح برای مسلمین است. در جریان مبارزات ـ چه در بَدر، چه در اُحُد، چه در خیبر و سایر جنگها ـ گرچه شهید دادند، ولی سرانجام پیروز شدند و مشرکان فرار کردند و به مکّه برگشتند؛ منتها در این کریمه با جمله اسمیه و «إنّ» تأکید که می‌فرماید: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً﴾، به جای اینکه بفرماید «لِنَغْفِرَ لَکَ»، با فعل غایب ذکر فرمود؛ منتها اسم ظاهر را فاعل قرار داد و فرمود: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً ٭ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ﴾، نظم این‌طور اقتضا میکرد که بفرماید: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً﴾ «لِنَغْفِرَ»؛ اما وقتی «الله» که اسم اعظم است و با جامعیت ظهور کرد، همه این کمالاتی که در ﴿إِنَّا﴾ و﴿فَتَحْنَا﴾ ـ این متکلم مع الغیر ـ حضور دارند، آن‌جا ظهور خواهند داشت.

اعطای نعمتهای چهارگانه به پیامبر و برخورداری مسلمانان از آن

چهار فضیلت را بر این فتح مُبین مترتّب کردند: یکی غفران است ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ﴾؛ «ذَنب» گذشته و آینده و «ذَنب» سابق و لاحق همه را خدا ببخشد و نعمت خود را بر تو تمام بکند و تو را در راه مستقیم ثابت قدم نگه بدارد و تو را از نصر عزیزانه برخوردار کند. روشن است وقتی که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مشمول این «نِعَم» چهارگانه شد، امت او هم در پَرتو نعمت الهی از این «نِعَم» برخوردار هستند.

تبیین ناهماهنگی بین فتح مکه با بخشش گناهان پیامبر

 عمده نظم طبیعی بین این سبب و مسبّب است که فرمود ما فتح مُبین را برای شما روشن کردیم و تو را فاتح قرار دادیم، برای اینکه گناهان سابق و لاحق تو را «الله» ببخشد؛ در این هیچ تناسبی بین سبب و مسبّب، همچنین علت و معلول که با «لام» ذکر شده است وجود ندارد. فتح مُبین که در جریان «صلح حُدیبیه»[1] است و زمینهٴ فتح مطلق در مکّه است، این یک نعمت است؛ نعمت باعث بخشش گناه نمیشود، آنچه بخشش گناه را به همراه دارد توبه و اِنابه و استغفار است. استغفار است که سبب بخشش گناه است، نه نعمتی که خدا به انسان میدهد! آن نعمتی که خدا به انسان میدهد، زمینه و مقدمه برای شکر است که وظیفه شکر را به همراه دارد؛ اما خدای سبحان یک نعمت مهمی را عطا کند که بخواهد گناه کسی را ببخشد!

ناتمامی وجوه بیان شده در ارتباط فتح و بخشش گناهان

مرحوم شیخ طوسی در تبیان[2] و بعد در کنارش هم مرحوم امین الاسلام در مجمع[3] و سایر مفسّران وجوهی را برای این ارتباط بین سبب و مسبّب ذکر کردند ـ چهار وجه را ذکر کردند ـ بعد فرمودند: «هذه الوجوه کلها عندنا باطلة»، برای اینکه هیچ پیوندی بین سبب و مسبّب نیست. ما فتح مُبین کردیم تا گناهان سابق و لاحق تو را ببخشیم؛ قبل از نبوت و بعد از نبوت، قبل از فتح و بعد از فتح، گناهان «أبیک آدم و من دونه» و گناهان انبیا و اولیای متأخر ـ معاذالله ـ اینها را ببخشیم، بعد از ذکر این وجوه چهارگانه میفرمایند: «هذه الوجوه کلها عندنا باطلة»، برای اینکه اصلاً سالبه به انتفای موضوع است! وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) معصوم بود، نه قبل از نبوت گناه داشت و نه بعد از نبوت! انبیای قبلی هم معصوم بودند و گناهی نداشتند! وقتی گناهی نبود، چگونه ذات اقدس الهی این گناهان را ببخشد؟! اصلاً سالبه به انتفای موضوع است! اشکال این وجوه چهارگانه این است که اینها معصوم هستند و گناهی ندارند، نه قبل از نبوت و نه بعد از نبوت، نه قبل از فتح و نه بعد از فتح، نه انبیای گذشته و نه اولیای متأخر.

ضرورت روشن شدن رابطه بین فتح و بخشش گناهان پیامبر

 ولی آنچه اصل است این است که رابطهٴ بین فتح و مغفرت چیست؟ حالا بر فرض کسی گناه داشته باشد، فتح الهی یک نعمت است؛ حالا این نعمت را خدا میدهد تا گناه را ببخشد یعنی چه؟ یک وقت است میفرماید ما توفیق توبه به شما دادیم ﴿یَتُوبَ عَلَیْکُمْ﴾،[4] مستحضرید که توبه انسان، مَحفوف به دو توبه الهی است؛ یعنی اوّل «تاب الله علی زید»، یعنی «رجع لطفه الی زید» زید را بیدار میکند و او را به استغفار وادار میکند، بعد «ثم یتوب الزید الی الله» و «ثم یتوب الله علی زید و یقبل توبته». این ﴿تَابَ اللَّهُ﴾[5] که در قرآن هست، این توبه اوّل است؛ یعنی فیض و لطف خدا شامل حال گروهی شد؛ اینها از غفلت به در آمدند و متذکر شدند، بعد توبه کردند، بعد توبه اینها را ذات اقدس الهی پذیرفت، به این جهت توبهٴ عبد، محفوف به دو توبه خداست. غالب کارها «جُلٍّ لولا الکُل» محفوف به دو فیض الهی است: اگر کسی بخواهد یک کار خیری انجام بدهد، اوّل جرقّهای در قلب او از طرف فیض الهی زده می‌شود، بعد این شخص برابر این توفیق الهی شروع به کار خیر میکند و در مرحله سوم هم ذات اقدس الهی کار خیر او را قبول میکند؛ تمام کارهای خیر انسان مسبوق به دو عنایت و لطف الهی است که توبه هم همین‌طور است؛ اما این‌جا خدای سبحان نعمتی به کسی داد که گناه او را ببخشد یعنی چه؟ پس هیچ پیوندی بین این سبب و مسبّب نیست، لابد ذَنبی هست که با فتح و پیروزی بخشوده میشود.

تبیین ارتباط فتح با بخشش گناهان با استفاده از جریان ذنبِ موسای کلیم

 این در جریان قصص انبیا کم نیست! وجود مبارک موسای کلیم بعد از اینکه مأموریت یافت برای هدایت فرعون و امثال فرعون، عرض کرد خدایا! من نزد اینها «مُذنب» هستم: ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ؛[6] من نزد اینها «مُذنب» هستم، برای اینکه آن جوانی را که ﴿فَوَکَزَهُ مُوسَی[7] به قتل رساندم نزد آنها «مُذنب» هستم. آن گروهی که به موسی پیشنهاد دادند: ﴿یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ[8] ـ «مؤتَمَر» یعنی محلّ مشورت، ﴿وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُم[9] «مؤامره» کنید؛ یعنی مشورت کنید و اینکه به کنگرهها به نشستها میگویند «مؤتَمَر»، از همین کریمه گرفته شده است که ﴿وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُم، ﴿یَأْتَمِرُونَ بِکَ آن‌جا که مینشینند، تضارب آراء هست و مشورتهای فکری هست را میگویند «مؤتَمَر»، این اسم مکان است؛ این دو تا آیه که «ائتمار» و «مؤتَمَر»ها را یاد میکند یعنی مشورتها ـ به موسای کلیم گفته شد که از مصر بیرون بروید برای اینکه اینها ﴿یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ، موسای کلیم هم در بازگشت که ذات اقدس الهی به او برای هدایت مردم مصر مخصوصاً فراعنه مصر مأموریت داد، عرض کرد: ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ؛ من نزد اینها «مُذنب» هستم! ذات اقدس الهی هم فرمود کاری میکنیم این گناهی که نزد اینها دارید برطرف بشود؛ فتح مُبینِ وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم همین‌طور بود! حضرت در جریان جنگ بَدر و احزاب افراد فراوانی به دستور آن حضرت کشته شدند که «قَلیب»[10] بَدر شاهدِ صادق این کار است. وجود مبارک پیغمبر نزد مردمِ مکّه «مُذنب» بود، فرمود ما این فتح را بهره تو کردیم تا تو کریمانه منّت بگذاری، همه اینها را آزاد کنی و از همه اینها بگذری تا آن «ذَنب»ی که نزد اینها داشتی بخشوده بشود؛ تمام «ذَنب»های سابق و لاحق، آن «ذَنب»هایی که در مکّه نزد اینها داشتی بخشوده میشود، آن «ذَنب»هایی که در مدینه نزد اینها داشتی بخشوده میشود.

صلح حدیبیه زمینه فتح و وامدار پیامبر شدن مردم مکه

این «صلح حُدیبیه» زمینه است ـ که در سال ششم بود ـ تا در سال هشتم فاتحانه وارد مکه شوید که بعد میفرماید: «أَلْیوْمُ یوْمُ الْمَرْحَمَةِ»[11] است؛ روز انتقام نیست و خانه ابوسفیانها را بَسط قرار میدهید و همه کسانی که علیه تو شمشیر کشیدند وامدار کَرَم تو می‌شوند و نزد تو شرمنده هستند، ما این فتح را ـ یعنی فتح در «صلح حُدَیبیه» را ـ بهره تو کردیم که زمینه بشود تا آنها تعهّد بسپارند که امسال شما به مدینه برگردید و سال بعد وارد بشوید؛ در آن سال تقریباً هزار و چهارصد نفر بودند، ولی سال بعد چند هزار نفر وارد مکّه شدند، فاتحانه هم وارد مکّه شدند، حضرت هم فرمود که امروز روز مرحمت است و از همه شما ما صَرف نظر کردیم و عفو کردیم. پس همه «ذنب»هایی که مشرکین نسبت به وجود مبارک حضرت داشتند که گاهی «ذَنب» به فاعل اسناد داده میشود و گاهی به مفعول اسناد داده میشود، همه اینها با فتح الهی بخشوده شد.

مُذنب بودن موسای کلیم نزد فراعنه و پیامبر نزد مردم مکه

 همان‌طوری که موسای کلیم گفت ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ و ذات اقدس الهی کاری کرد که این «ذَنب» نزد مردم  بخشیده شد، وجود مبارک پیغمبر هم نزد مردم مکه «مُذنب» بود، چه در زمان حضورش در مکّه که به حسب خیال آنها اینها را به جان هم انداخت که گاهی پدر پسر را و گاهی پسر پدر را میکشت، در بیانات نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه[12] هست که اینها گاهی یک قبیله بودند، گاهی یک خانواده بودند که در برابر یکدیگر شمشیر میکشیدند ـ یکی مسلمان بود و یکی مشرک ـ تا اینکه ﴿مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا﴾؛ در جریان جنگ بدر و جنگ احزاب هم که همین‌طور بود! مقداری در جنگ اُحُد کشتند و شهید دادند؛ اما سرانجام آنها مجبور به فرار شدند. نزد مردم مکّه وجود مبارک پیغمبر «مُذنب» بود، مثل اینکه نزد مردم مصر، وجود مبارک موسای کلیم «مُذنب» بود که فرمود: ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ، وگرنه موسای کلیم در همه این حالات معصوم بود، چه اینکه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم معصوم بود.

پرسش: ... از نظر زمانی، بعد از فتح مکّه دیگر اثر نمی‌کند.

پاسخ: ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾؛ یعنی سابق و لاحق، ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ نه یعنی آینده! ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ از فتح، ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ از آن «ذَنب» ﴿وَ مَا تَأَخَّرَ﴾؛ یعنی سابق و لاحق، نه ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ یعنی «ما یتأخر»! این «ما یتأخر» فعل مضارع است، پس «ما یتأخر» نیست، بلکه ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ «عن السابق»، هر دو سابق هستند؛ منتها یکی جلو است و یکی دنبال ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ﴾.

پرسش: فاعل «یَغْفِرُ» بنا بر توضیحی که دادید، «لِیَغْفِرَ لَکَ الذین...»، «الذین أشرکوا» باشد.

پاسخ: نه، ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ﴾ آن ﴿مَا تَقَدَّمَ﴾ را؛ یعنی آن «ذَنب»ی که در مکّه داشتید بخشوده شد، آن «ذَنب»ی که در مدینه داشتید بخشوده شد، اینکه «اللَّهُمَ‏ اغْفِرْ لِیَ‏ الذُّنُوبَ‏ الَّتِی‏»،[13] «ذَنب» را باید ببخشد!

پرسش: «طائل»[14] خداست!

پاسخ: «طائل» خداست که «ذَنب» را میبخشد.

پرسش: شما توضیح را براساس این بیان کردید که آنها گناهانشان را بخشیدند.

پاسخ: بله، خدای سبحان فتحی را نصیب تو کرد، چون ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ! آنها اگر بخواهند از وجود مبارک حضرت صَرفنظر بکنند، با فیض الهی و فتح الهی و عنایت الهی و کار الهی است! اگر خدا فتح را نصیب حضرت نکرده بود، آنها هم چنان شمشیر به دوش بودند؛ ما این کار را کردیم که آن «ذَنب» را ـ این «ذَنب» که به مفعول اسناد داده میشود و به زعمِ آنها تو «مُذنب» بودی ـ ما این «ذَنب» را ببخشیم، خدا ببخشد! چون تمام این کارها را ذات اقدس الهی انجام میدهد، مقَلِّب قلوب اوست و مُسرِّف در نفوس اوست.

     ناتمامی توجیهات بیان شدهٴ مفسران گذشته در ارتباط فتح با بخشش

چندین وجه را سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) ذکر میکند و همه اینها را رد میکند،[15] جامع اینها میتواند آن وجوه چهارگانهای باشد که مرحوم شیخ طوسی در تبیان ذکر کرده، بعد هم امین الاسلام ذکر کرده، بخشی از این وجوه را جناب فخر رازی ذکر کرده میفرماید باید تناسبی باشد بین منّت الهی و فتح الهی با بخشودن گناه؛[16] اولاً خود حضرت سالبه به انتفاء موضوع است چون «ذَنبی» ندارد و ثانیاً اگر «ذَنبی» باشد «ذَنب» باید با توبه و مغفرت بخشوده بشود نه با نعمت! نعمتی را خدا بدهد که گناه را ببخشد؟ اینکه هیچ تناسبی ندارد! لذا این وجوه چهارگانه را که ـ معاذالله ـ گفتند مثلاً «ذَنب» حضرت بود، قبل از نبوت یا بعد از نبوت، «ذَنب» صغیر، «ذَنب» کبیر یا ترک اُولی و مانند آن، همه اینها رخت برمیبندد؛ اولاً «ذَنب» نیست،  ثانیاً بر فرض محال که «ذَنب» باشد، «ذَنب» با توبه بخشیده میشود، نه با نعمت! فرمود ما نعمتی به تو دادیم تا گناهایت بخشوده بشود، این صدر و ذیل که با هم هماهنگ نیست! اما وقتی جریان ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ[17] که انبیای قبلی هم داشتند، وجود مبارک موسای کلیم فاتحانه وارد شد، با برهان وارد شد، با معجزه وارد شد که توانست مردم مصر را هدایت کند و راهنمایی کند که «ذَنب» ایشان بخشوده بشود، اینکه عرض کرد: ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ، خداوند فرمود من کاری میکنم که نزد مردم طیب و طاهر باشی و همین کار را هم کرده است. بنابراین﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ﴾.

مستلزم رفع تکلیف بودن معنای بعضی از مفسّران از ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾

 برخیها طرزی معنا کردند که اصلاً مستلزم رفع تکلیف است! خیال کردند ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ یعنی «ما یتأخر»! خیال کردند ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ یعنی آنچه بعد میآید! اگر ـ معاذالله ـ گناه آینده بخشیده بشود، یعنی اباحهگری! اگر بگویند که فلان شخص گناهان آینده او بخشوده میشود، یعنی چه؟ یعنی ـ معاذالله ـ اباحهگری است و مکلّف نیست، هر کاری میتواند بکند! چنین چیزی اصلاً فرض ندارد! اولاً این ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ فعل ماضی است و مضارع نیست، یعنی ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ از آن سابق، نه «ما یتأخر» که بعداً میآید و در بحثهای بعدی هم اگر گفته میشود گذشته و آینده، یعنی توفیقی بده که ما در آینده گناهی نکنیم، وگرنه گناه آینده اگر بخشوده بشود و از هم اکنون بگویند گناهی که میکنی بخشودیم، این یعنی اباحهگری، یعنی مکلّف نیستی! در حالی که قرآن کریم حضرت را مکلّف میداند، بعد هم میفرماید: ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾[18] و در مسئله رسالت هم اگر جریان ولایت حضرت امیر را نگویی اصل رسالت را نگفتی! در بخشهای دیگر هم فرمود اگر چیزی از قرآن را کم کنی، زیاد کنی، جابهجا کنی و ـ معاذالله ـ تحریف کنی به نام «تقوّل»[19]﴿لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ،[20] پس جای اباحهگری نیست که ـ معاذالله ـ گناهان حضرت در آینده بخشوده بشود؛ این با رفع تکلیف سازگار است، نه با تکلیف! پس آن وجوه کلاً مطرود است و هیچ‌کدام از آنها قابل پذیرش نیست، «ذَنبی» است که با صدر و ساقه خود آیه باید بسازد و آن «ذَنب» سیاسی مردمی است که این با فتح و پیروزی و بزرگواری آن حضرت بخشوده میشود.

وعده خدای سبحان به اتمام نعمت بر پیامبر در غدیر و تثبیت صراط او

﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ﴾، چون هنوز به مرحله غدیر و به مرحله ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی[21] نرسیده است؛ فرمود ما هنوز غدیر در پیش داریم، ولایت در پیش داریم، امامت در پیش داریم، خلافت تو را در پیش داریم، آن روزها این نعمت را تمام میکنیم. ﴿وَ یَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً که این تثبیت است؛ این راه راستی که تو داری، ما تو را بر این راه راست هدایت میکنیم، این مثل یک هدایت تکوینی و تأییدی است که گرایشی دارید، بعد میگوییم: ﴿إِنَّکَ عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ،[22] بعد در دعاها و زیارتها میگوییم که «أَنْتُمُ‏ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ‏».[23] قبلاً هم بیان شد که دین، صراط است و عقل مثل نقل، سِراج است. هرگز عقل در برابر شرع نیست، عقل کاشف شریعت است نه قانونگذار؛ زیرا این قوانین الهی بود، این عقل ـ چه عقل حکیم باشد، چه عقل اصولی باشد و چه عقل فقیه باشد ـ قبل از اینکه این حکیم و اصولی و فقیه به دنیا بیایند این قوانین بود و بعد از مرگ اینها هم این قوانین هست، قانون الهی را عقل کشف میکند نه مهندسی بکند؛ لذا به هیچ وجه عقل در قبال شرع نیست که بگویید این شرعاً این‌طور است، عقلاً هم این‌طور است و هر دو با هم میگویند، چون صراط با سراج هماهنگ نیست؛ چراغ را با چراغ میسنجند، نه چراغ را با صراط! فرمود شما در صراط مستقیم هستید: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ٭ عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ[24] و در زیارتها هم که میگوییم: «أَنْتُمُ‏ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ‏»، برای این است که از همین آیات گرفته شده است.

پرسش: عقل عمل چطور؟

پاسخ: عقل عمل فعل است، فعل که حکم نیست! عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[25] فعل است و فعل هم برابر قانون است. عقل نظر، حکم الهی را میفهمد و عقل عمل اگر در جبهه جهاد پیروز شد، برابر آنچه را که فهمید عمل میکند.

نادر بودن نصرِ الهی در فتح، علّت متّصف شدن آن به عزّت

﴿وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً، مشکلی که هست این است که «نَصر» به عزّت متّصف نمیشود، آن عزّت است که باعث «نَصر» است. قبلاً هم مسئله عزّت را ملاحظه فرمودید، عزّت یعنی نفوذناپذیری. وقتی گفتند این زمین عزیز است: «أرضٌ عَزَاز»؛ یعنی با کلنگ و امثال اینها به این آسانی نمیشود در این زمین نفوذ کرد. «أرضٌ عَزَاز»، یعنی این زمین سفت است و کلنگ پذیر نیست، باید با تلاش و کوشش این را جابهجا کرد. انسان نفوذناپذیر را میگویند «عَزیز»، چون نفوذناپذیر است در دیگران نفوذ میکند و میشود غالب، وگرنه عزّت به معنای غلبه نیست! عزّت به معنای نفوذناپذیری است و لازمهٴ نفوذناپذیری هم پیروزی است؛ خدا عزیز است، انبیا عزیز هستند و دین عزیز است یعنی نفوذناپذیر هستند. عزّت باعث نصرت است، نه اینکه «نَصر» متّصف به عزّت بشود، چون دین عزیز است و پیغمبر عزیز است منصور هستند، نه اینکه «نَصر» عزیز باشد؛ منتها گفتند عزّت به معنای «نُدرة الوجود» هم هست. «عزیز الوجود» یعنی «نادر الوجود» و کمیاب، آن گوهرهای کمیاب را میگویند «عزیز الوجود» و «نادر الوجود» هستند. این نصرتهای کمیاب و کمنظیر را میگویند «نصرت عزیز».

اشاره پیامبر به نصرتِ الهی در پاسخ ابوسفیان از علّت پیروزی

 چون در خود جریان فتح مکّه که بعدها اتفاق افتاد ـ این بخش برای صلح حدیبیه است ـ که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فاتحانه وارد مکه شد، اباسفیان ملعون قدم میزد متحیّرانه میگفت: «لَیْتَ شِعْرِی بِأَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی»[26] این جمله را تکرار میکرد، چگونه شد که اینها پیروز شدند؟! جمعیت ما بیشتر بود، سربازان ما سواره بودند و آنها پیاده، ما به سربازان خود کباب دادیم و اینها خرما دادند، ما به سربازمان خود شمشیر دادیم و آنها چوب دادند، چگونه شد که آنها پیروز شدند و ما شکست خوردیم؟! وجود مبارک حضرت از پشت سر رسید و دست بر دو کتف اباسفیان گذاشت فرمود: «بِاَللهِ غَلَبْتُک یَا أَبَا سُفْیَانَ»! این ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ که در این‌جا به صورت ترجیع‌بندی مرتّب چند جا الآن ذکر شده، آیه چهار: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ، آیه هفت: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ همین است. کلّ نظام سپاهیان و مأموران الهی هستند، تنها آن عنکبوت نیست که تارش در غار کمک کرده و حضرت را نیافتند، آنچه در جهان امکان هست سپاه و ستاد خداست! گاهی به زمین میگوید بگیر: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الأرْضَ،[27] گاهی به دریا میگوید بگیر: ﴿فَغَشِیَهُم مِنَ الْیَمِّ مَا غَشِیَهُمْ،[28] گاهی به باد میگوید بگیر: ﴿سَخَّرَهَا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیَالٍ وَ ثَمَانِیَةَ أَیَّامٍ[29] به هر چه دستور داد گرفتند! تنها «شَقُّ القَمَر» که نبود! «شَقُّ الحَجَر» بود، «شَقُّ الأرض» بود، «شَقُّ الماء» بود، «شَقُّ الشَّجَر» بود، این ﴿لِلّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ﴾[30] هست! ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ! اینها سپاه و ستاد الهی هستند که گاهی میگیرند؛ این به صورت ترجیع‌بند در این بخشها ذکر میشود. حضرت از پشت رسید دست بر روی دوش اباسفیان گذاشت و فرمود: «بِاَللهِ غَلَبْتُک یَا أَبَا سُفْیَانَ»!

قابل تصور نبودن پیروزیهای پیامبر دال بر عزیزالوجود بودن نصرتِ الهی

این «نَصر»، یک نصرت «عزیزُ الوجود» و گوهر کمیابی است که پیشبینی نمیشد. در سوره مبارکهٴ «حَشر» که بعد میآید، فرمود ما کاری کردیم که نه دوست خیال میکرد نه دشمن! خودشان در مدینه کوخنشین هستند! اینها فقرایی بودند که زیر بار وامهای ربوی یهودیها بودند! کاخ اگر بود، متعلّق به همان یهودیهای خیبر و امثال خیبر بود، این کاخ است که آن درِ محکم را دارد که هفتاد نفر باید دَر را ببندند! اینکه حضرت فرمود: «وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَیْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِیَّةٍ وَ لَا بِحَرَکَةٍ غَذَائِیَّةٍ لَکِنِّی أُیِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَکِیَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِیَّة»،[31] آن قلعه برای کاخنشین است، وگرنه کوخنشین که قلعه ندارد! در اوّل سوره مبارکهٴ «حشر» فرمود شما یادتان است، نه دوستان خیال میکردند و نه دشمنها! دوستان میگفتند که وضع ما این است ما چگونه پیروز میشویم؟! دشمنان هم که خودشان مقتدرانه زندگی میکردند، ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ؛[32] دشمنان میگفتند ما در حِصن و قلعه هستیم و آنها دسترسی به ما ندارند! شما هم میگفتید ما پابرهنهایم! ما کاری کردیم که نه دوست خیال میکرد و نه دشمن، انقلاب اسلامی هم همین‌طور بود! نه دشمن خیال میکرد ـ یعنی استکبار و صهیونیست ـ و نه خیلی از دوستان. فرمود: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ، آغاز آیه هم این است: ﴿هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾؛ اولین بار ما این کارها را کردیم! ما کاری کردیم که به ذهن هیچ‌ کس نیامده! الآن هم همان کار را میتواند بکند، این‌طور نیست که فرق بکند! الآن هم همین‌طور می‌کند، ما نباید عوض بشویم! ما اگر برابر همان آیه سوره «حشر»، همین آیات را عمل بکنیم، فیض الهی همیشه هست، این‌طور نیست که حالا ـ معاذالله ـ آن وقت [سنت الهی] عوض شده باشد! فرمود ما کاری کردیم که هیچ‌کس فکر نمیکرد، الآن هم همین است! بنابراین این چند صفتی که ذکر شد: یکی مغفرت، یکی تتمیم نعمت، یکی هدایت و یکی هم نصرت عظیم، اینها همه متفرّع بر آن فتح مُبین است؛ گاهی فتح بالاتر از شهادت است ـ که در جلسات گذشته به عرض ِشما رسید[33] ـ شهادت یک مقام سنگین وزینی است؛ اما «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن‏»[34] درباره شهادت و اینها نیست، این است که دین را حفظ میکند!

آرامش‎‎بخشی قلوب مؤمنین توسط خدای سبحان زمینهساز پیروزی مسلمانان

البته مؤمنین هم آرامشی داشتند، اینکه فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، نه یعنی «سماوات و أرض» سپاه و ستاد خدا هستند؛ اما دلهای افراد جزء سپاه و ستاد خدا نیستند، نه! آن در بیانات نورانی حضرت امیر هست (سلام الله علیه) که فرمود آنچه شما میشنوید و میگویید با او، چشم، گوش  و قلب شما «أَعْضَاؤُکُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُکُمْ‏ جُنُودُه‏ ... وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه‏»؛[35] فرمود دست و پای شما ستاد الهی هستند! اگر ـ خدای ناکرده ـ کسی بیراهه برود، ممکن است خدا با زبان خودش او را بگیرد؛ حرفی میزند که رسوا میشود، امضایی میکند که رسوا میشود، جایی میرود که نباید برود و رسوا میشود یا کاری میکند که نباید بکند و رسوا میشود، این‌جا هم فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ، چه اینکه بخواهد انسان را یاری بکند با زبان او او را یاری میکند؛ با دست او کاری میکند که هم خودش آبرومند میشود و هم جامعه، اقدامی میکند که هم خودش آبرومند میشود و هم جامعه، چیزی مینویسد که هم خودش آبرومند میشود و هم جامعه؛ با دست او این کار را میکند! اگر اعضا و جوارح ما جنود او هستند، سپاه و نظامی او هستند، با دست ما این کار را انجام میدهد.

فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ﴾، همان‌طوری که ﴿وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾[36] نسبت به دشمنان، ﴿أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ﴾؛ مؤمنین آرام میشوند. در این بمبارانهای مناطق مسکونی بعضی خیلی احساس آرامش میکردند، بعضی هم فرار میکردند! بعضی ترس و بعضی هم امن، این ﴿أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ این است، چون ذات اقدس الهی در قلبها اثر میگذارد یا «بالرُّعب» که ﴿وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾، یا «بالسّکینة و طمأنینه» که ﴿أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ﴾.

انزال آرامش بر قلوب مؤمنین سبب افزوده شدن ایمان آنها

این انزال سکینه به این علت است که ﴿لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ﴾، چون ایمان درجاتی دارد؛ این آیات سوره مبارکهٴ «انفال» و «آل عمران» این دو تا آیه تفاوتشان گذشت که در یک جا «لام» دارد و در یک جا «لام» ندارد؛ در یک جا دارد: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ،[37] این برای کسی است که ایمان برای او یک صفت باشد، در جای دیگر دارد ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ،[38] این برای کسی است که این ایمان برای او به منزله فصل مقوّم باشد که این شخص خودش صاحب درجه است، نه اینکه وصفی باشد عارض بر او و زائد بر او. این‌جا فرمود:﴿لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ﴾، اما برهان مسئله این است که چون ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ است؛ لذا قلب شما و آنچه در قلب شما میگذرد هم جزء سپاه و ستاد الهی است ﴿وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً﴾، به کل شیء عالِم است، یک؛ کار او هم براساس حکمت است، دو. آن بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که هیچ ممکن نیست خدا کار غیر حکیمانه بکند، شامل اینجا هم میشود؛ فرمود خدای سبحان کسی است که هیچ مشیئتی و هیچ ارادهای نمیتواند حکمت او را تغییر بدهد: «یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِل‏»،[39] این از بیانات نورانی حضرت در صحیفه است؛ یعنی هر کسی توسّلی بجوید و کاری بکند که خدا برخلاف حکمت کاری را انجام بدهد نمیکند، چون حکمت فعلی است که «بالضرورة» از خدا صادر میشود، پس او علیم است که هر چیزی را میداند و حکیمانه هم کار میکند؛ این کارها نسبت به شما آن است و نسبت به همراهان شما هم ﴿لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾؛ لذا کسانی که وارد بهشت شدند میفهمند که همیشه مهمان او بودند! یعنی کاری از خودشان نداشتند، کاملاً برای آنها مشخص میشود که یک نفر دستشان را گرفته آورده بالا ﴿اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ﴾![40]

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. صلح حُدَیبیه، پیمان صلحی بود که در سال ششم هجری بین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حدیبیه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که برای به جا آوردن مناسک حج رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) تصمیم گرفت شخصی را به سوی قریش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزیمت فرستاده و شایعه خبر قتل وی، پیامبر(صل الله علیه و آله و سلّم) مسلمانان را به پیمانی معروف به بیعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتی بین طرفین سرانجام پیمان صلح حدیبیه بسته شد.

[2]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص314؛ «و هذه الوجوه کلها لا تجوز عندنا».

[3]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص168؛ «قد قیل فیه أقوال کلها غیر موافق لما یذهب إلیه أصحابنا».

[4]. سوره نساء, آیات26 و 27.

[5]. سوره توبه, آیه117.

[6] . سوره شعراء، آیه14.

[7] . سوره قصص، آیه15.

[8] . سوره قصص، آیه20.

[9] . سوره طلاق، آیه6.

[10]. لغت‌نامه دهخدا، قلیب: [ق َ] چاه یا چاه سرگرد ناگرفته یا چاه کهنه؛ مذکر و مؤنث آورده می‌شود.

[11]. شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏17، ص272.

[12]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه56؛ «وَ لَقَدْ کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا یَزِیدُنَا ذَلِکَ إِلَّا إِیمَاناً وَ تَسْلِیماً وَ مُضِیّاً عَلَی‏ اللَّقَمِ وَ صَبْراً عَلَی مَضَضِ الْأَلَمِ وَ جِدّاً فِی جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ لَقَدْ کَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَ الْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا یَتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَیْنِ یَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَیُّهُمَا یَسْقِی صَاحِبَهُ کَأْسَ الْمَنُونِ فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّا فَلَمَّا رَأَی اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْکَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَیْنَا النَّصْرَ حَتَّی اسْتَقَرَّ الْإِسْلَامُ مُلْقِیاً جِرَانَهُ وَ مُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ وَ لَعَمْرِی لَوْ کُنَّا نَأْتِی مَا أَتَیْتُمْ مَا قَامَ لِلدِّینِ عَمُودٌ وَ لَا اخْضَرَّ لِلْإِیمَانِ عُودٌ وَ ایْمُ اللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَ لَتُتْبِعُنَّهَا نَدَما».

[13] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص844.

[14]. لغت‌نامه دهخدا، طائل: [ءِ] فزونی، مزیّت، فضل، توانائی، قدرت، دستگاه، توانگری، غنا، فراخی، سعة.

[15]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏18، ص255.

[16]. مفاتیح الغیب، ج‏28، ص65 و 66.

[17]. سوره شعراء, آیه14.

[18] . سوره زمر، آیه65.

[19] . سوره حاقّه، آیه44؛ ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ﴾.

[20] . سوره حاقّه، آیه45.

[21] . سوره مائده، آیه3.

[22] . سوره زخرف، آیه43.

[23]. من لایحضره الفقیه، ج2، ص613.

[24] . سوره یس، آیات1 ـ 4.

[25] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص11.

[26]. السیرة الحلبیة، ج3 ص55؛ الروض الانف الوکیل، ج7،  ص135؛ «قَالَ: فَتَابُوا بَعْدُ وَ حَسُنَ إسْلَامُهُمْ وَ رُوِینَا بإسناد متّصل عن عبد الله ابن أَبِی بَکْرٍ قَالَ: خَرَجَ النّبِیّ ـ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ـ عَلَی أَبِی سُفْیَانَ، وَ هُوَ فِی الْمَسْجِدِ فَلَمّا نَظَرَ إلَیْهِ أَبُو سُفْیَانَ قَالَ فِی نَفْسِهِ لَیْتَ شِعْرِی بِأَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی، فَأَقْبَلَ النّبِیّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتّی ضَرَبَ بِیَدِهِ بَیْنَ کَتِفَیْهِ وَ قَالَ: بِاَللهِ غَلَبْتُک یَا أَبَا سُفْیَانَ فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ أَشْهَدُ أَنّک رَسُولُ اللهِ».

[27] . سوره قصص، آیه81.

[28] . سوره طه، آیه78.

[29] . سوره حاقّه، آیه7.

[30] . سوره بقره، آیه284.

[31]. الخرائج و الجرائح، ج‏2، ص542.

[32] . سوره حشر، آیه2.

[33]. سوره محمد(ص)، جلسه3.

[34]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج‏4، ص86.

[35]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه199.

[36]. سوره احزاب, آیه26؛ سوره حشر، آیه2.

[37]. سوره انفال، آیه4.

[38]. سوره آل عمران، آیه163.

[39]. صحیفه سجادیه، دعای13.

[40]. سوره فاطر، آیه34.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۳۰ ق.ظ | علی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۹ ق.ظ | علی | ۰ نظر

  • ایجاد آلبوم جدید
  • 159

    37 تصویر

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۱ ق.ظ | علی | ۱ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۰۳ ب.ظ | علی | ۰ نظر

وقتی ما توی کلیپ گفتیم که زهر زن در غذا درست کردنشه که میتونه هرجوری شوهرش رو و حتی فرزندانش رو و اگه مثلا شوخی میکنم به ما هم برسه غذاشون اگه گشنه بمونیم خلاصه مردش رو میسازه هر طوری میخواد و عوض میکنه این تنها در مواد غذایی و طعمش نیست که باید هم صد البته غذاش خوشمزه باشه زن ولکن در نوع محبت و حال و ذکری است که موقع غذا درست کردن داره اینه که مردش رو بیشتر تغییر میده به سمت خدا حتی!من خودم وقتی کنار مادربزرگ بمونم و مثلا آبگوشت برام بیاره انگشتامم میخورم و دیگه غذای مامانم به نظرم هم نمیاد و وقتی برمیگردم خونه حتی پلو هم که مامان درست کنه برام اونطوری نیست که مادربزرگم با کمترین مواد و وسائل لازمه درست کرده بود چون تخصص داره تو اینکار!ما میبینیم که حتی توسط پفک هم که شده بچه های ما سحروجادو میش و برای فروش بیشتر هرکاری میکنن تا در ذات و طعم مواد دست میزنن این جوهر لیمو میکنن توش دندان بچه ها خراب میشه این جوهر لیمو مواد شیمیایه طعم میده و ماندگاری داره توی کارخونه درست میشه بعد میگن که در پرتقال هم هست بله پرتقال های شما هم با این توضیح و تمجید و تعریف شما باید دندان مارو خراب کنه و بدتر از لواشک و آدامس نمیدونم شکلات و پاستیل و اینا با توضیح و تمجیدتون باید بدتر باشه پرتغال و لیمو در خرابکاری چرا اینکه در میوه ها هم دست بردید و شیمایی شون کرده این ما نمیدونیم کمبود سلامت و گشنگی داریم و ارزانی داریم و ماندگاری که به بچه ها حمله میشه شما یک لواشکی با میوه مثلا آلو توی خونه درست کنی میبینی مثل قدیما خعلی خوشمزه است و زبان زد نیست منظور از زبان زد اینه که دلش میخواد آدم بخوره و حال میکنه و میدانه حتی یقین داره لواشک خانگی سالمه حالا به هر دلیل ماندگاری حالا خارج نشیم از موضوع اینکه زهر و قدرت زنان در ظاهره یعنی جامعه ظاهرش درست میخوایم بکنیم باید توسط زن باشه و پیش از ظهور حضرت مهدی (عج) مشکلات ظاهریه و شما یادتونه امام (ره) اومد و داریم شکست میخوریم امام عارف بود نتوانستیم دین رو نگه داریم چرا که بخش ظاهری مشکل داره میگه من دنیارو میخوام نمیدونه یه اصل هست که خدا دنیا رو به کفار میده و خعلی اصل هست میگه من گشنمه این چیزا حالیم نیست من راحتی رو توی اروپا و آمریکا میبینم بله اونا هم ظاهرا درسته شما ومن شاید یه هفته بیشتر عربت اروپا رو اصلا نمیتونیم تحمل کنیم بخدا این ایرانی های آمریکایی کوچه های مارو اصلا زمین خالی ایران رو که توش خار باشه اصلا بیابان ایران رو دلشون میگیره اصلا شهر پردود ایران رو اصلا یکی مثل  مرحوم حبیب خواننده در کشور اروپایی جلوی  این همه دشمن دلش میگیره شعر امامزاده میخونه که خواننده های ما یک شعر درمورد امامزاده ها نخوانند و گله میکنه از هوای امامزاده که دلم تنگ شده  و بعدش هم اومد ایران خدا بیارمزدش بیامرزتش اینجا پر از محبت و صفاست البته در مقایسه با آمریکا وگرنه ما ناراضی هستیم و ماهم بریم آمریکا و اروپا حتی آفریقا ارضامون نمیکنه و دلمون میگره لذا خارج نشیم از بحث اینکه زنه که باید ظاهر رو درست کنه و در ظواهر کمک میکنه به ملت و خعلی هم خوبه یعنی یک زن حتی خدارو بهتر از ما مردان نمایش میده اگر معرفت داشته باشه قدرت بیشتره در خدایی کردن جامعه نه برای اینکه جامعه و عموم مردم در ظواهرند بلکه خصوصیت زن هست خدا خودش میخواد نشون بده مارو آفریده ولی زن قوی تر هست حالا نه که بریم تو ذات و قیافه و روانش بلکه با معرفت و ایمان و ظاهر و باطنشه ولی مرد حالا مرد هرچی الهی باشه اگر زنان حمایت نکنن باز میمونه میگه بیا من اون دنیا شفاعتتون میکنم ولی کوفه است اینجا حالیشون نمیشه لذا زنان کوفه مشکل داشتند ولی ما الان مردامون مرد نیستند بیشتر لذا بحث زیاده ولی در باطن و خودشناسی و خودسازی و درون مردها قوی ترند دیگه و زنی که شوهر داری میکنه و ایمان داره یعنی درونش درسته این خعلی بیشتر میتونه ظاهرات و زیبایی های ظاهری حتی درست کنه در ما و جامعه و بلخره اون بچه ی پاک و معصومی هم که توسط ریختن زهر مرد در رحم مادرش درست شده اول این زهر (درونی)مرد توسط همون غذایی است که مادرش برای پدر آورده و درست کرده!

بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۴۸ ب.ظ | علی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۵ ب.ظ | علی | ۰ نظر

تفسیر سوره فتح جلسه 02 (1395/03/03)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً (۱) لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً (۲) وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً (۳) هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (٤) لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَ کَانَ ذلِکَ عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً (۵) وَ یُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِیراً (۶) وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (7)﴾

فرق نَصر و ظَفَر با فتح و علّت متّصف شدن صلح حدیبیه به آن

سوره مبارکهٴ «فتح» در جریان «صلح حُدیبیه»[1] و در مدینه نازل شد؛ آن روزها چند جنگ علیه اسلام و مسلمانها تحمیل شد که غالب آن جنگها با نصرت الهی به ظفرمندی اسلام و مسلمانها ختم شد؛ اما از هیچ‌کدام به عنوان فتح یاد نشد. در جریان جنگ بدر، جریان جنگ خندق و مانند اینها مسلمانها پیروز شدند، اما «ظَفَر»، «نَصر» و مانند آن غیر از فتح است؛ فتح آن است که انسان بر رقیب مسلّط بشود، وارد کشور و شهر او بشود، شهر او را باز کند و وارد سرزمینش بشود یا قلعهٴ او را مثل فتح خیبر بگشاید و وارد قلعه بشود. جریان خیبر را میگویند فتح، جریان «صلح حُدیبیه» را میگویند فتح، جریان فتح مکّه را میگویند فتح؛ اما جریان بدر و جریان خندق و مانند اینها «نَصر» است و «ظَفَر» است، از آنها به عنوان فتح یاد نشده است.

جریان «صلح حُدیبیه» چون زمینه برای فتح مکّه شد و اینها تعهّد کردند که شما سال بعد وارد بشوید، این فتحی بود که به دروازه مکّه رسیدند و دروازهٴ مکّه به روی آنها باز شد، این میشود فتح؛ لذا چون فتح غیر از «نَصر» است، یکی میتواند بر دیگری عطف بشود یا یکی میتواند سبب دیگری بشود. در آیه سوم، همین فتح سبب «نَصر» تلقّی شده است: ﴿وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً، چه اینکه در سوره مبارکهٴ «صف» یکی بر دیگری عطف شده است؛ آیه سیزده سوره مبارکه «صف» این است: ﴿وَ أُخْرَی تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ، «نَصر» اگر عین فتح بود، یکی بر دیگری عطف نمیشد یا یکی سبب دیگری قرار نمیگرفت. بنابراین هم مادهٴ «فتح» و هم هیأت «فتح» غیر از «نَصر» و «ظَفَر» است. جریان «صلح حُدیبیه» یک فتح قَریبی بود که فتح مطلق را به دنبال داشت و آن جریان فتح مکّه است، فرمود: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً﴾.

رواج واژه «ذَنب» در جامعه قبل از اسلام و شارع مؤید آن

مطلب دیگر این است که «مغفرت» و «ذَنب» حقیقتهای ابتکاری شارع نیستند، در محاورات عرف بودند؛ منتها شارع حدودی برای آن ذکر کرده؛ دیگران اگر دستور برتر را تخلف میکردند، میگفتند این «ذَنب» است، گناه است؛ منتها دین آمده برتر را مشخص کرده و وجوب اطاعت را تعیین و تبیین کرده و ترک اطاعت را «ذَنب» دانسته، اجتناب نکردن از مَنهی را «ذَنب» دانسته و حدودی را برای آن مشخص کرده است. اصل «ذَنب» در جامعه بود، هر کسی حق دیگری را ضایع بکند نسبت به او ظلم کرده و در برابر قانون آن جامعه «مُذنب» هست؛ منتها «ذَنب» اگر «حق الله» باشد، «حکم الله» باشد و دستور الهی باشد، این استغفارِ از خدا لازم است؛ اما اگر حق مردم باشد ـ حقی که مردم قائل هستند ـ این «ذَنب» نزد مردم است.

سخن موسای کلیم به «مُذنب» بودن خود به گمان اهل مصر

در سوره مبارکه «شعراء» که قبلاً بحث شد، ذات اقدس الهی آن‌جا از وجود مبارک موسای کلیم چنین یاد کرد که وقتی حضرت مأمور شد به طرف مصر حرکت کند، موسی ـ در همان آیه چهارده سوره مبارکهٴ «شعراء» ـ عرض کرد: ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ؛ من که مأمور شدم بروم مصر و آنها را هدایت کنم، چون قبلاً ﴿فَوَکَزَهُ مُوسَی[2] من مُشت زدم، سیلی زدم و کسی را کُشتم، نزد اینها «مُذنب» هستم و از نظر اینها من «ذَنب» دارم، میترسم که مرا بکشند، تکلیف چیست؟ که خدا فرمود ما یاری میکنیم، هم آن مشکل قبلی را حلّ میکنیم، هم نمیگذاریم مشکل بعدی پیش بیاید! این ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾ نشان میدهد که این اصطلاح رواج داشت و این کلمه صحیح بود که انسان از نگاه دیگران «مُذنب» تلقّی بشود.

بیان امام رضا(علیه السلام) بر مقصود آیه از غفران «ذَنب» پیامبر به واسطه فتح

این‌جا ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که شما با دین اینها، با عقیده اینها، با رسوم و رسوبات جاهلی اینها مبارزه کردی و نزد اینها «مُذنب» بودی؛ اما وقتی که فاتحانه وارد مکّه بشوی و از همه اینها صَرف نظر کنی و عفو کنی و شعار «أَلْیوْمُ یوْمُ الْمَرْحَمَةِ»[3] بدهی و خانه ابوسفیان را بَسط قرار بدهی، با این کارها همه آن گناهانی که آنها میپنداشتند را حلّ میکنیم؛ چه گناهان کهنه و چه گناهان تازه، چه گناهانی که قبلاً در مکّه به زعم آنها انجام دادی و چه گناهانی که در مدینه بعداً به زعم آنها انجام دادی، این تأخّر با فعل ماضی ذکر شده ـ ﴿مَا تَقَدَّمَ﴾ و ﴿مَا تَأَخَّرَ ـ نه «ما یتأخّر»! نه اینکه بعداً میآید! گناهان نو و کهنهٴ نزد اینها! این تحلیل از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) در جوامع روایی ما آمده، در تفسیرهای اهل تحقیق آمده تا رسیده به المیزان که ایشان هم همین راه را طی کردند. مرحوم فیض(رضوان الله علیه)[4] این روایت را از عیون اخبار الرضا[5] و وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) نقل کرده، مرحوم فیض در ذیل همین آیه این حدیث را نقل میکند: «و فی العیون عن الرضا علیه السلام قال انّه سئل عن هذه الآیة» که ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ﴾ یعنی چه؟ حضرت فرمود: «لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ عِنْدَ مُشْرِکِی أَهْلِ مَکَّةَ أَعْظَمَ ذَنْباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ‏»؛ نزد مردم مکه هیچ کس گناهکارتر از حضرت رسول نبود! چرا؟ «لِأَنَّهُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّینَ صَنَما»؛ 360 بُت را اینها میپرستیدند، «فَلَمَّا جَاءَهُمْ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ بِالدَّعْوَةِ إِلَی کَلِمَةِ الْإِخْلَاصِ کَبُرَ ذَلِکَ عَلَیْهِم‏»؛ حضرت آمد بر روی همه این بتهای سیصد و شصتگانه خط بطلان کشید که این کار برای همه بتپرستها سنگین بود! «فَلَمَّا جَاءَهُمْ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ بِالدَّعْوَةِ إِلَی کَلِمَةِ الْإِخْلَاصِ کَبُرَ ذَلِکَ عَلَیْهِم‏ْ وَ عَظُمَ وَ قَالُوا ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً﴾» که گفتند: ﴿إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عُجاب‏﴾،[6] «الى قوله:﴿إِلَّا اخْتِلاقٌ﴾ که گفتند این جزء اختلاق و خلقت کردنِ جعلی؛ اختلاق یعنی او خلق کرده و این حرفها را ـ معاذالله ـ او خودش درآورده است! «فَلَمَّا فَتَحَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی نَبِیِّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ مَکَّةَ قَالَ لَهُ یَا مُحَمَّدُ ﴿إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً ٭ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ﴾ عِنْدَ مُشْرِکِی أَهْلِ مَکَّة»؛ پس گناهانی که به زعم آنها تو داشتی با این فتح بخشوده میشود، چون بر همه اینها منّت گذاشتی با اقتداری که نسبت به «أَعْدَیٰ عَدُوِّ» خودت داشتی از اینها صرف نظر کردی. «لِأَنَّ مُشْرِکِی مَکَّةَ أَسْلَمَ بَعْضُهُمْ وَ خَرَجَ بَعْضُهُمْ عَنْ مَکَّةَ وَ مَنْ بَقِیَ مِنْهُمْ لَمْ یَقْدِرْ عَلَی إِنْکَارِ التَّوْحِیدِ عَلَیْهِ إِذَا دَعَا النَّاسَ إِلَیْهِ فَصَارَ ذَنْبُهُ عِنْدَهُمْ فِی ذَلِکَ مَغْفُوراً بِظُهُورِهِ عَلَیْهِمْ»‏.

برابر این تحلیل وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه)، این ذَنبی که در این آیه آمده ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ﴾ نظیر همان ذَنبی است که آیه سیزده سوره مبارکه «شعراء» است که﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾، وگرنه این «ذَنب» یعنی ـ معاذالله ـ گناه، هیچ ارتباطی با فتح مکّه ندارد تا اینکه معلول فتح مکه باشد یا علت آن باشد، تناسبی با آن ندارد! ﴿إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً﴾ تا اینکه گناهان تو را ببخشیم؟! گناه با توبه بخشیده میشود، با اَدا و قضا بخشیده میشود و با تأدیه حقوق بخشیده میشود، نه با نعمت! بنابراین خود صدر و ذیل این آیه نشان میدهد که منظور «ذَنب» مصطلح شرعی نیست و تحلیل وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) هم نشان میدهد که این از سنخ آیه سیزده سوره مبارکه «شعراء» است که ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾.

مطلب بعدی آن است که برخیها گفتند که از باب «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِین‏»[7] و مانند اینها هستند، بر فرض هم از اینها باشند نسبت به وجود مبارک پیغمبر مطرح نیست، برای اینکه بیان آن حضرت این است که ﴿إِنَّ صَلاَتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیَایَ و َمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ،[8] اگر انسان کامل به جایی برسد که حیات و موت او «للِّه» باشد، او که ذنبی ندارد!

عدم دلالت آیات دال بر مأموریت پیامبر به استغفار بر «ذَنب» او

اما آنچه در سوره مبارکهای که به نام خود حضرت است و قبلاً هم بحث شد، در آن سوره یعنی آیه نوزده سوره قبلی که فرمود: ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ﴾، استغفار هست و حضرت هم استغفار میکرد؛ اما استغفار ایشان «دفعاً للذنب» بود، نه اینکه «رفعاً للذنب المتحقِّق» باشد. ما استغفار میکنیم برای رفع گناهان آمده و حضرت استغفار میکند برای دفع گناهانِ نیامده؛ استغفار میکنند، اطاعت میکنند، عبادت میکنند، دعا میکنند و مواظبت دارند که گناه نیاید، پس این‌چنین نیست که همیشه استغفار برای رفع «ذَنبِ» آمده باشد، بلکه در این‌جا برای دفع ذَنبی است که نیامده است. بنابراین از آیه نوزده سوره قبلی هم نمیشود استفاده کرد که ـ معاذالله ـ حضرت ذَنبی داشت! البته آن «ذَنب» میتواند همین «ذَنب» مصطلح فقهی باشد، اما استغفار برای دفع «ذَنب» است، چه اینکه سوره مبارکه «نَصر» هم همین‌طور است؛ در سوره «نصر» که فرمود: ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ،[9] این هم شهادت میدهد که «نَصر» غیر از فتح است؛ همان‌طوری که آیه محل بحث سوره «فتح» شهادت میدهد و همان‌طوری که آیه سوره مبارکهٴ «صف»[10] شهادت داد، آیه اوّل سوره مبارکه «نصر» هم شهادت میدهد که «نَصر» غیر فتح است؛ در جنگ بدر «نَصر» بود؛ ولی فتح نبود؛ در جنگ احزاب «نَصر» بود، ولی فتح نبود؛ اما در جریان جنگ خیبر فتح بود که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) دَر قلعه را کَند و همه وارد شدند. در جریان فتح مکّه اینها فاتح شدند، وارد شهر شدند و شهر را سرانجام گرفتند، این میشود فتح! اما در جریان احزاب و بدر فتحی در کار نبود و قرآن از جریان بدر و احزاب به عنوان فتح یاد نمیکند، بلکه به عنوان نصر یاد میکند. در آیه اوّل سوره «نصر» هم دارد: ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ، آن‌جا در ادامه فرمود: ﴿وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً ٭ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ،[11] این استغفار به منزلهٴ دفع غرورِ نیامده و شکر نعمتِ آمده است. پس اصل استغفار اگر به وجود مبارک حضرت اسناد داده شد، چه در سورهای که به نام حضرت است و چه در سوره «نصر» و مانند آن، این استغفار از «ذَنب» مصطلح شرعی است، لکن «دفعاً للذنب» است، نه «رفعاً للذنب»! یک وقت است مگسی آمده که انسان سعی میکند این حشره آمده را بردارد، یک وقت است که زیر پنکه مینشیند یا بادبزن در دست اوست که مگس نیاید، این حشره نیاید، همه اینها برای دفع اوست، نه برای رفع او.

پرسش: اضافه «ذَنب» به ضمیر «ها»، ظهور در وجود نوعی «ذَنب» هست.

پاسخ: بله، «ذَنب» محقَّق است در نزد آنها؛ مثل همین بیان آیه سیزده سوره مبارکه «شعراء» که وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد خدایا! ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾ که محقَّق هم هست؛ اما نزد آنها «مُذنب» هستم! تحلیل نورانی امام رضا(سلام الله علیه) در عیون اخبار الرضا همین است، فرمود حضرت نزد مردم مکّه «مُذنب» بود، وگرنه هیچ تناسبی بین فتح مکّه یا «صلح حُدیبیه» با بخشودن گناه نیست! فرمود ما در «حُدیبیه» شما را پیروز کردیم تا گناهان شما بخشوده بشود، این یعنی چه؟ ارتباطی باید بین سبب و مسبَّب باشد. این تحلیل نورانی امام رضا(سلام الله علیه) برابر عیون اخبار الرضا، معلوم میشود که منظور از این «ذَنب»، یعنی «ذَنب» «عند الناس»، نه «ذَنب» «عند الله»! نظیر آیه سیزده سوره مبارکه «شعراء» که از این تعبیرات امر رایجی هم هست. طبق بیان سیدنا الاستاد هم این‌طور نیست که ما یک حقیقت شرعیه داشته باشیم، همان حقیقت لغویه قیودی به آن اضافه شده که شده مصطلح شرعی، وقتی انسان قانونی را اطاعت نکند میشود «مُذنب»، یا حق کسی را رعایت نکند میشود «مُذنب».[12]

پرسش: امثال ابوسفیان‌ها ذهنیت آنها هیچ‌گاه مثبت نشدند!

پاسخ: هیچ راه چارهای نداشتند! بیان نورانی حضرت امیر این است که «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا»؛[13] فرمودند که دودمان بنی امیه اینها زندگیشان به دو بخش تقسیم شد: قبل از فتح مکّه کافر مطلق بودند و بعد از فتح مکّه هم منافق مطلق شدند و لحظهای ایمان نیاوردند «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا»، اما توده مردم مکه دیگر نسبت به حضرت خود را طلبکار نمیدانستند، برای اینکه یا توحید را پذیرفتند یا تظاهر به توحید کردند، راهی نداشتند و فهمیدند که حق با آنها بود و جریان بُتها را هم وجود مبارک حضرت امیر هنگام فتح مکه وارد شد و همه اینها را ریخت دور و به صورت هیزم درآورد، دیگر هیچ حرفی برای گفتن نداشتند و فضای مکّه به حسب ظاهر فضای امنی شد.

پرسش: ممکن است که حضرت موسی(علیه السلام) درباره ... که خودش را گنهکار امت مصر میدانست، این‌جا هم رسول خدا در جریان بدر و کشتههای بدر مثلاً خودش را گنهکار بداند.

پاسخ: غرض این است که وجود مبارک موسای کلیم هم به خدا عرض نکرد که من در برابر قانون الهی «مُذنب» هستم! فرمود: ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ﴾؛ من میترسم قیام بکنم، با اینکه خودش را معصوم میدانست و معصوم هم بود! همین تعبیر، طبق تحلیل وجود مبارک امام رضا در عیون اخبار الرضا نسبت به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم هست، برای اینکه پیغمبر، بتهای اینها را که آلهه اینها بود و 360 بُت داشتند، همه اینها را حضرت محکوم کرد و فرمود که اینها باطل هستند، آنها گفتند: ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلٰهاً وَاحِداً إِنَّ هٰذَا لَشَیْ‌ءٌ عُجَابٌ‏﴾،[14] نزد آنها «مُذنب» بود، بعد حالا که فتح مکّه شد و توحید، حق شد و معلوم شد که آنها چوبی بیشتر نبودند، دیگر این «ذَنب» برطرف شد.

پرسش: اینکه فرمودید پیامبر از نظر مردم مکّه گناه‌کار بود، آنگاه که گناه ایشان بخشیده شد، مردم بخشیدند یا خدا؟

پاسخ: نه! یعنی برطرف شد، اصلاً «ذَنب» نبود تا خدا ببخشد! مردم خیال میکردند که حق با آنها بود و معلوم شد که حق با آنها نیست.

اکمال دین و اتمام نعمت از ثمرات فتح مکه و بیان مصادیق آن

فرمود: ﴿وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ، در مسئله «حجّةُ الوداع» ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ﴾ آمده و ﴿وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی[15] آمده که اتمام نعمت همان نعمت ولایت است و اکمال نعمت دین که بعد از فتح مکّه آمده، به برکت همین فتح مکّه بود. ﴿وَ یَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً؛ یعنی خدا راه راست را در اداره و ادامه مسائل دینی تکویناً هدایت میکند و تشریعاً هم دستورها یکی پس از دیگری وارد میشود: ﴿وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً که این در فتح مکّه «نَصر» عزیز شده، «نَصر» عزتمندانه، ظفرمندانه و پیروزمندانه شده است. بعد میفرماید این کار برکات دیگری هم دارد، یک؛ عذابهای دیگری هم نسبت به کفّار دارد، دو؛ اینها را جمعبندی میکند که کلّ نظام، ستاد و سپاه الهی می‌باشند، این سه؛ این کارها هم نسبت به مؤمنان رحمت است، هم نسبت به کفار، نِقمت است، هم بیان اینکه در نظام تکوین آنچه در آسمان و زمین است مأموران الهی هستند که همه دست به هم دادند تا این فتح مکّه حاصل شد، وگرنه همان‌طوری که اباسفیان تعجّب میکرد و میگفت: «لَیْتَ شِعْرِی بِأَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی»،[16] شما طبق علل و عوامل نظامی راهی برای پیروزی نداشتید، برای اینکه تمام امکانات نظامی در اختیار آنها بود و شما یا پیاده بودید یا با خرما سربازان خود را اداره میکردید یا با چوب و امثال آن اینها را تجهیز میکردید! آنها با کباب سربازان خود را تغذیه میکردند و با مَرکَب داشتن و با شمشیر سربازان خود را تجهیز میکردند، شما فکر نمیکردید! همان فرمایشی را که در جریان نجات دادنِ مردم از دست یهودیهای مدینه فرمود، این درباره فتح مکّه هم هست؛ در جریان کوچاندنِ یهودیهای مدینه فرمود: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ؛[17] فرمود ما کاری کردیم که نه شما فکر میکردید و نه دشمنانتان! در مکّه هم همین‌طور شد! فرمود: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا﴾؛ شما فکر نمیکردید که یهودیها مجبور بشوند مدینه را ترک کنند! ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ؛ آنها هم فکر میکردند که قلعهنشین هستند و قلعه هم که قابل فتح نیست، این درِ قلعه را میگفتند که چندین نفر باید باز و بسته میکردند و کسی هم نمیتوانست درِ قلعه را فتح کند! این فقط حضرت امیر میخواست و آنها هم که این را پیشبینی نمیکردند. فرمود ما کاری کردیم که در کوچاندنِ یهودیهای مقتدر مدینه که نه شما فکر میکردید و نه دشمنانتان! ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا﴾، یک؛ ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ، این دو؛ چنین چیزی هم در فتح مکّه بود؛ لذا فرمود که این کارها را برای چندین نعمت کردیم ﴿هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ؛ نظامیها، سپاهیان، ستاد و نیروی تجهیزی تو با آرامش آمدند، گرچه عدّهای منافقانه به سر میبردند؛ ولی اکثری مسلمانهای مدینه به هر حال تو را یاری کردند، با سکینت و طمأنینه الهی که در قلوب اینها القا شده است آمدند. قلب دشمنان را با رُعب لرزاند که ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ،[18] قلب مسلمانها را با انزال سکینت و آرامش مطمئن کرد ﴿هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ.

اینکه شما را بدون وسیله پیروز میکند و مشرکان مکّه را با وسیله محکوم به شکست میکند، برای این است که ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ؛ آنچه در صحنه هستی هست، سپاهیان الهی می‌باشند و همه هم مقتدر هستند که نمونههایش در بحثهای قبل اشاره شد.

ناقصه بودن «کان» در ﴿وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً﴾ و معنای آن

﴿وَ کَانَ اللَّهُ﴾، این «کَانَ» را مستحضرید که اگر به یک نحوی بگویید «کان»، میگوید فعل است و اسم و خبر میخواهد؛ اما به یک حکیم بگویید، میگوید این حرف است، این فعل نیست. همان‌طوری که حرف مثل «إنّ» و «أنّ» ـ این حروف مشبهه فعل ـ یکی را نصب میدهند و دیگری را رفع میدهند، این «کَانَ» یکی را رفع میدهد و دیگری را نصب میدهد، این حرف است﴿وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً﴾؛ آنها میگویند که فعل است و مُنسلخ از زمان، این‌طور نیست که فعل ماضی باشد و معنایش هم این باشد که خدا قبلاً علیم و حکیم بود و الآن این «کان» نمیفهماند! آنها میگویند این اصلاً حرف است و زمان ندارد! برخی از آن محققان صَرفی هم گفتند حالا این مُنسلخ از زمان است، وقتی مُنسلخ از زمان باشد که کار حرف را میکند و کار فعل را ندارد. این «کَون» ناقصی که در کتابهای عقلی هست، میگویند همین است، یعنی «کان ناقصه» حرف است نه اسم، مثل «إنّ» که نصب و رفع میدهد یا «أنّ» که نصب و رفع میدهد، آنها منتها نصب به اسم و رفع به خبر میدهند، اینها رفع به اسم و نصب به خبر میدهند.

اِخبار قرآن از فرجام کار مؤمنین و مؤمنات و منافقان و مشرکان

﴿وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً ٭ لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ که سکینت داشتند و تو را یاری کردند، مؤمنین و مؤمنات را در بهشتی که ﴿مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ جاری است جا بدهد، یک؛ اینها مخلَّد در او هستند، دو؛ ﴿وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ لغزشهای اینها را مَستور کند و زمینه برای مغفرت سیئات آنها هم فراهم کند و این فوز عظیم است! اینها در فتح مکّه تو را یاری کردند، بعضی با مال و بعضی با جان، بعضی با فکر و مشورت، به هر وسیلهای بود باعث فتح مکّه شدند، هم زنها و هم مردها! هم زنها سعی کردند که سابق باشند، خانهدار باشند، بچهها را خوب حفظ کنند و مردها را تشویق کنند که به جبهه بروند و بعد هم خود مردها حضور پیدا کردند، این مجموعه از فوز عظیم برخوردار شد؛ اما منافقانی که در جریان جنگ اُحُد و امثال اُحُد کارشکنی میکردند، آنها را ذات اقدس الهی به عذاب الهی گرفتار کند! چه اینکه مشرکانی که بالاخره ایمان نیاوردند و قبلاً علیه اسلام توطئه کردند و رخت بربستند آنها را هم به عذاب قیامت تعذیب کند! ﴿وَ یُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ؛ اینها نسبت به خدا بدگمان بودند، ذات اقدس الهی را مخلوق و معزول از ساختار خلقت دانستند، او را عبادت نمیکردند و عبادتها را به این صَنَم و وَثَنها میسپردند؛ اینها «سَوء»[19] داشتند و «سُوء». تفاوتی جناب زمخشری بین سَوء و سُوء گذاشته که بازگشت آن به همین است؛ گاهی آسیبی در درون است و گاهی آسیب از بیرون است؛ نظیر «ضَعفَ» و «ضُعف» که در سوره مبارکهٴ «عنکبوت» و «روم» و اینها هست «جَعَلَ مِن بَعدِ ضُعفٍ قُوَّةً» یا ﴿مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً،[20] چه اینکه بین «کَره» و «کُره» فرق است؛ اگر از درون باشد «کُره» است و اگر فشار از بیرون باشد «کَره» است؛ اگر از درون باشد، مثل اینکه مادر رنج را از درون تحمل میکند ﴿حَمْلُهُ و فِصَالُهُ[21] «کُره» است با فشار درونی و اگر کسی را از بیرون وادار کنند میشود «کَره»، «اکراه» و «اجبار». یک تفاوت ادبی بین «سَوء» و «سُوء» ایشان ذکر میکند.[22]

پرسش: تکفیر سیئات همان غفران آنهاست یا ...؟

پاسخ: نه، «تکفیر» سیئات زمینه غفران است؛ آن به معنای «پوشاندن» است و بخشودن حساب دیگری دارد؛ تکفیر زمینه است که کمکم به «غفران» برسد، اساس مغفرت این است که کُلّ «ذَنب» بخشوده میشود، پس تکفیر غیر از مغفرت است.

پرسش: «کان» فقط برای ذات اقدس الهی هست یا ... .

پاسخ: نه، موجود مجرّد دیگری هم باشد چنین است.

پرسش: فرمود: ﴿وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ﴾،[23] آن‌جا هم همین‌طور بود؟

پاسخ: آنکه نه، سابقاً هم بود و در کتابهای ادبی هم هست که استمرار داشت «و کانوا کذا، و کان کذا»؛ یعنی این استمرار داشت که دیگر آینده را شامل نمیشود، اما درباره ذات اقدس الهی که حال و گذشته و آینده یکسان است، این ماضی در برابر مضارع نیست! مضارعها میتوانند استمرار را برسانند؛ مثل ﴿وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ؛ یعنی از دیرزمان این‌چنین بوده است، این ماضی هست لکن ماضی مستمرّ؛ اما مضارع را شامل نمیشود؛ ولی درباره ذات اقدس الهی یا تعبیرشان این است که مُنسلخ از زمان است یا نه، اصلاً نظیر «إنّ» و «أنّ» حرف است.

بیان بعضی از برکات شامل حال مؤمنین و نقمات بر منافقین

﴿وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِیراً، دربارهٴ مؤمنین چندین برکت ذکر فرمود؛ انزال سکینه است، زیادی ایمان است و وارد کردن در جنّاتی است که ﴿تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ است، تکفیر سیئات است، فوز عظیم است، این چندین نعمت است نسبت به مؤمنین و مؤمنات. درباره مشرکین و منافقین هم چندین نِقمت است که فرمود: ﴿وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِیراً، بعد برای تبیین این مسئله توحید را ذکر میکند که چیزی در عالَم نیست مگر اینکه سپاه و ستاد خداست؛ لذا از هر راهی که ذات اقدس الهی بخواهد به کسی احسان و یاری کند مقدور است، چه اینکه اگر بخواهد از هر راهی کسی را گرفتار کند مقدور است؛ چیزی در جهان نیست که مستقل باشد و با اراده خود کار کند و از تحت تدبیر ذات اقدس الهی بیرون باشد، چون انسان در هر جایی باشد با سپاه و ستاد الهی همراه است، همه آنها میتوانند معین او باشند، مادامی که او در صراط مستقیم است؛ هرکدام از آنها میتوانند دامن‌گیر او بشوند، اگر او کجراهه رفته باشد. هم ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ برای گرفتن کفّار و منافقین و اینها ذکر شده است و هم ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ برای تأیید مؤمنانی است که انزال سکینه برای آنها هست؛ مؤمنین را بخواهد با انزال سکینه یاری کند ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، منافقین و مشرکین را هم بخواهد ﴿عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ﴾ بگیرد ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ است، ﴿وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً﴾.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. صلح حُدَیبیه، پیمان صلحی بود که در سال ششم هجری بین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حدیبیه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که برای به جا آوردن مناسک حج عمره رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) تصمیم گرفت شخصی را به سوی قریش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزیمت فرستاده و شایعه خبر قتل وی، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) مسلمانان را به پیمانی معروف به بیعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتی بین طرفین سرانجام پیمان صلح حدیبیه بسته شد.

[2] . سوره قصص، آیه15.

[3]. شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏17، ص272.

[4]. تفسیر الصافی، ج‏5، ص38.

[5]. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص202.

[6] . سوره ص، آیه7.

[7]. کشف الغمة فی معرفة الأئمة(ط ـ القدیمة)، ج‏2، ص254.

[8]. سوره انعام، آیه162.

[9]. سوره نصر، آیه1.

[10]. سوره صف، آیه13؛ ﴿وَ أُخْرَی تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ﴾.

[11]. سوره نصر، آیات2 و3.

[12]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏18، ص254؛ «و بالجملة هذا الإشکال نعم الشاهد علی أن لیس المراد بالذنب فی الآیة هو الذنب المعروف و هو مخالفة التکلیف المولوی و لا المراد بالمغفرة معناها المعروف و هو ترک العقاب علی المخالفة المذکورة فالذنب فی اللغة علی ما یستفاد من موارد استعمالاته هو العمل الذی له تبعة سیئة کیفما کان و المغفرة هی الستر علی الشی‏ء و أما المعنیان المذکوران المتبادران من لفظی الذنب و المغفرة إلى أذهاننا الیوم أعنی مخالفة الأمر المولوی المستتبع للعقاب و ترک العقاب علیها فإنما لزماهما بحسب عرف المتشرعین».

[13]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), نامه16.

[14] . سوره ص، آیه5.

[15] . سوره مائده، آیه3.

[16]. الروض الانف الوکیل، ج7،  ص135؛ «قَالَ: فَتَابُوا بَعْدُ وَ حَسُنَ إسْلَامُهُمْ وَ رُوِینَا بإسناد متّصل عن عبد الله ابن أَبِی بَکْرٍ قَالَ: خَرَجَ النّبِیّ ـ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ـ عَلَی أَبِی سُفْیَانَ، وَ هُوَ فِی الْمَسْجِدِ فَلَمّا نَظَرَ إلَیْهِ أَبُو سُفْیَانَ قَالَ فِی نَفْسِهِ لَیْتَ شِعْرِی بِأَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی، فَأَقْبَلَ النّبِیّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتّی ضَرَبَ بِیَدِهِ بَیْنَ کَتِفَیْهِ وَ قَالَ: بِاَللهِ غَلَبْتُک یَا أَبَا سُفْیَانَ فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ أَشْهَدُ أَنّک رَسُولُ اللهِ».

[17] . سوره حشر، آیه2.

[18] . سوره حشر، آیه2.

[19]. لغت‌نامه دهخدا، سوء: [س َ] غمگین کردن، (ترجمان القرآن)، (تاج المصادر بیهقی): اندوهگین کردن.

[20] . سوره روم، آیه54.

[21] . سوره احقاف، آیه15.

[22]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج‏4، ص334؛ «فإن قلت: هل من فرق بین السوء و السوء؟ قلت: هما کالکرة و الکره و الضعف و الضعف، من ساء، إلا أنّ المفتوح غلب فی أن یضاف إلیه ما یراد ذمه من کل شی‏ء. و أما السوء بالضم فجار مجری الشر الذی هو نقیض الخیر. یقال: أراد به السوء و أراد به الخیر و لذلک أضیف الظن إلى المفتوح لکونه مذموما و کانت الدائرة محمودة فکان حقها أن لا تضاف إلیه إلا علی التأویل الذی ذکرنا و أما دائرة السوء بالضم، فلأن الذی أصابهم مکروه و شدة، فصح أن یقع علیه اسم السوء، کقوله عزّ و علا ﴿إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً﴾».

[23] . سوره بقره، آیه34؛ سوره ص، آیه74.


بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۱۲ ق.ظ | علی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۴۸ ب.ظ | علی | ۰ نظر