بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر سوره محمد(ص) جلسه 12 (1395/02/29)
00:00
00:00
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ (۳۳) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ مَاتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ (۳٤) فَلَا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ وَ أَنتُمُ الأعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَکُمْ وَ لَن یتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ (۳۵) إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِن تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ وَ لاَ یَسْأَلْکُمْ أَمْوَالَکُمْ (۳۶) إِن یَسْأَلْکُمُوهَا فَیُحْفِکُمْ تَبْخَلُوا وَ یُخْرِجْ أَضْغَانَکُمْ (۳۷) هَا أَنتُمْ هؤُلاَءِ تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَمِنکُم مَن یَبْخَلُ وَ مَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ وَ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ وَ إِن تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم (۳۸)﴾
پاسخ به سؤالات پیرامون حجیت روایات و تخصیص آیات با آن
بعضی از سؤالهایی که مربوط به همین سوره مبارکهای که به نام حضرت هست مانده این است که در جریان حجّیت روایت، آنکه حجّت نیست روایتی است که «مُباین» با آیه باشد و مخالفت تباینی هم معیار است. پس شرط حجّیت روایت، موافقت «کتاب الله» نیست، بلکه مانع، مخالفت است و منظور از مخالفت هم مخالفت تباینی است، نه «عموم و خصوص» یا «اطلاق و تقیید» یا «قرینه و ذی القرینه» و مانند آن.
مطلب دیگر این است که گرچه قرآن «قطعی السند» هست و روایت «قطعی السند» نیست، لکن قرآن «قطعی السند» و «ظنّی الدلالة» است؛ البته روایت هم ظنّی است، گاهی هم ممکن است «قطعی الدلالة» باشد. بنابراین آنچه معیار حجّیت است ظواهر قرآن است که ظنّی است، گرچه سند قطعی است! نمیشود گفت که روایت نمیتواند مخصِّص آیه باشد، برای اینکه آیه قطعی است؛ درست است که قطعی است، ولی دلالت و ظهور آن ظنّی است.
اعتراف یوسف(علیه السلام) به سوءطلبی نفس بعد از مواجهه با چندین گناه
مطلب سوم آن است گرچه یوسف(سلام الله علیه) گفت: ﴿وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِی﴾،[1] اما این را در بخشهای پایانی زندگی زندان و مانند اینها فرمود. اینچنین نیست که اوّل کار نفس «امّارهٴ بالسّوء» باشد، اوّل نفس «مُسَوّله» است، زینت میدهد، انسان را به دام میکشد و در جنگ درونی پیروز میشود، وقتی پیروز شد، اسیر میگیرد و وقتی اسیر گرفت، خودش میشود امیر که از آن به بعد میشود «امّارهٴ بالسّوء»، وگرنه اگر در همین جهاد اوسط که جهاد نفس و عقل است، اگر انسان طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر»[2] اسیر نشود، نفس أمّاره هم امیر نمیشود. آنهایی که اهل ریاضت هستند، اسیر نمیدهند، بلکه یا شهید میشوند یا فاتح. اینکه در روایات ما دارد اگر کسی شیعه و پیرو اهل بیت باشد، در بستر بیماری هم بمیرد «مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِیدا»،[3] برای اینکه او در جبهه جنگِ با دشمن گرچه فاتح نشد که هیچ گناهی نداشته باشد، بلکه چهار تا تیر زد و چهار تا تیر هم خورد، شهید شد و اسیر نشد، «مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ [وَ هُوَ فِی فِرَاشِهِ][4] مَاتَ شَهِیدا»، اما آنهایی که فاتح هستند؛ البته حساب دیگری دارند که «إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی».[5] اما اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ در میدان جهاد عقل و نفس اسیر شد، طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر» از آن به بعد او میشود اسیر، نفس اماره میشود امیر که ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾.[6] آنها که فاتح هستند به جایی میرسند که میگویند: «انّ العقل لأمارة بالحسن»، اینها یک «امّارهٴ بالحسنی» در برابر کسانی که «امّارهٴ بالسّوء» دارند؛ اینها کسانی هستند که فاتح هستند، آنهایی که شکست خوردهاند میشوند ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾، این طور نیست که وجود مبارک یوسف از همان اوّل گفته باشد ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾، این را بعد از اینکه مراحل فراوانی از گناهان دیگر را دید، فرمود: ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾، طلیعهٴ امر، کار «تَسویل» هست.
مطلب بعدی آن است که چون انسان مُلهَم به فجور و تقواست، پس هرگز «امّارهٴ بالسّوء» در درجه اوّل قرار نمیگیرد.
دیدگاه ناصواب فخر رازی در امر به تدبّر قرآن برای افراد کور و کر
مطلب بعدی آن است که در ذیل آیه 23 همین سوره که فرمود: ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَی أَبْصَارَهُمْ ٭ أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾، در این بخش جناب فخر رازی میگوید که ـ معاذالله ـ ذات اقدس الهی عدّهای را کور کرد و عدّهای را کَر کرد، چون «أَصَمَّهُمْ و أَبْصَارَهُمْ» دیگر قدرت تدبّر ندارند! میگوید چون «تکلیف ما لا یطاق» جایز است، خدای سبحان در ابتدا آنها را ﴿فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَی أَبْصَارَهُمْ﴾، بعد هم فرمود: ﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾! چون حُسن و قبح عقلی را اینها منکر هستند، چنین حرفی را جناب فخر رازی ذیل ﴿فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَی أَبْصَارَهُمْ﴾ تصریح میکند که ﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾ نسبت به کسانی که ﴿فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَی أَبْصَارَهُمْ﴾ محال است، ولی چون ـ معاذالله ـ «تکلیف ما لا یطاق» جایز است، خدا این حرف را زده است؛[7] اینها بحثهای مربوط به سؤالات قبلی بود.
تفاوت چگونگی امر به اطاعت از خدا و رسول در امور تکلیفی و اجتماعی
اما در بخش پایانی این سوره مبارکهای که به نام حضرت هست، فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾، آنجایی که حکم تکلیفی ابلاغ میشود، مثل صوم و صلات و امثال اینها، آنجا دیگر دو فعل «أَطِیعُوا» نیست، گاهی میفرماید: ﴿مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾،[8] ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾[9] یا ﴿مَن یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾،[10] دیگر فعل اطاعت تکرار نمیشود؛ اما آنجایی که مسئله حکومت و سیاست و تدبیر و اداره شئون مملکت است که غیر از مسئله عبادی، دستورهای سیاسی هم هست، آنجا این کلمهٴ اطاعت تکرار میشود، مانند: ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾، البته مُطاعِ حقیقی ذات اقدس الهی است! در آن آیات سوره مبارکهٴ «آل عمران» و امثال آن، اوّل سه ضلعی است، بعد دو ضلعی و بعد هم یک ضلعی؛ اوّل ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ﴾،[11] بعد دارد: ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ که دیگر سخن از «أُولِی الأمْر» نیست، بعد در ذیل میفرماید: ﴿إِن کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَومِ الآخِرِ﴾ که دیگر سخن از رسول هم نیست، تا معلوم بشود که اگر اطاعت از «أُولِی الأمْر» واجب است، برای اینکه اینها جانشین و قائم مقام و خلیفه رسول هستند و اگر اطاعت از رسول واجب است، برای اینکه «خلیفة الله» است و تنها مرجع اصلیِ اطاعت، خدای سبحان است؛ لذا در همان آیه ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ﴾ اوّل از سه مُطاع خبر میدهد، بعد از دو مُطاع و بعد از یک مُطاع؛ ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ که دیگر از «أُولِی الأمْر» سخنی نیست و در ذیل هم فرمود: ﴿إِن کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَومِ الآخِرِ﴾ دیگر سخن از رسول هم نیست، تا معلوم بشود که اطاعت از رسول و اطاعت از «أُولِی الأمْر» به دستور ذات اقدس الهی است. در اینجا هم فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ هم در مسائل عبادی و احکام عبادی، هم در مسائل سیاسی و تدبیر مملکت و امثال آنها.
بررسی دیدگاه علامه طباطبایی درباره مقصود از ﴿وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ﴾
﴿وَ لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ﴾ شما کارهای خود را با تمرّد از راهنمایی پیغمبر باطل نکنید! این ﴿لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ﴾ را سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) میفرمایند که گرچه میشود او را مستقل ملاحظه کرد ـ لذا فقها به همین ﴿لاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ﴾ تمسّک میکنند و کسی نمیتواند نمازش را قطع بکند، کسی نمیتواند روزه خود را بشکند و عمداً بدون عذر روزهاش را افطار کند، این ابطال عمل حرام است؛ نماز را هم قطع بکند حرام است، چون دارد ﴿لاَ تُبْطِلُوا﴾ نهی است ـ اما سیاق، ناظر به آن است که شما در اثر تمرّد از مسئله دفاع و جهاد و امثال آن اعمال خود را باطل نکنید.[12]
مستحضرید که معیار حجّیت «احد الامرین» است به نحو «مانعةُ الخلوّ»، یا «سِباق» یا «سیاق»! ما از متن بخواهیم چیزی را بفهمیم یا باید «سِباق» باشد؛ یعنی «مَا یَنْسَبِقُ اِلی الذِّهن» باشد که در اصول از آن به تَبادُر یاد میشود یا «سیاق» باشد که صدر و ذیل و حافهٴ آن کلام این مطلب را برساند. اگر نه از «سِباق» کمک گرفتیم و نه از «سیاق»، نه از خود لفظ چیزی «مُنْسَبِق اِلی الذِّهن» بود به نام تبادُر، نه از سابق و لاحق ـ از سیاق ـ چیزی استفاده نکردیم، حجّتی در کار نیست. این ﴿لاَ تُبْطِلُوا﴾ خودش «بالسِّباق» دلالت دارد بر همان چیزی که فقها به آن استدلال کردند؛ اما «بالسیّاق» ناظر به این است که در اثر ترک جهاد و ترک دفاع اعمال خودتان را از بین نبرید.
نفی آمرزش برای کافران مصدودکننده سبیل الله فاقد توبه
بعد فرمود کسانی که کفر ورزیدند، راه توبه باز است! تا قبل از احتضار، راه توبه باز است؛ ولی اگر کسی ـ معاذالله ـ گرفتار کفر شد و از راه خدا منصرف شد، یک؛ دیگران را منصرف کرد، دو؛ ﴿صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ﴾[13] شد؛ مثل اینکه منع میکنند از زائران که نیایند مکه، این ﴿صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ﴾ است! البته دیگران نباید بهانه به دست آنها بدهند، ولی آنها سالیان متمادی تقریباً نزدیک نُه سال نگذاشتند که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مکّه بیاید و مَطاف را ببیند و به دور کعبه طواف کند و حج و عمره خود را انجام بدهند. این ﴿صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ﴾ گاهی به انصراف لفظی است و گاهی به صَرف غیر است؛ آنها که ﴿یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ﴾[14] در درجه اوّل «ینصرفون عن سبیل الله»، اولاً؛ «ثم یصرفون غیرهم عن سبیل الله»، ثانیاً؛ فرمود اگر کسی ـ معاذالله ـ به کفر و ﴿صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ﴾ مبتلا شد و توبه نکرد و کافراً مرده است، دیگر خدا او را نمیآمرزد. این ﴿لَنْ﴾ برای نفی «تأکید» است، نه نفی «تأبید»! «لَنْ» برای ابدیت نیست، آنجایی که غایت دارد معلوم میشود که امر ابدی نیست؛ در ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الأرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی﴾[15] معلوم میشود که نفی برای ابد نیست، چون اگر برای ابد بود که مغیّا نبود! آنچه ابدی است دیگر غایت ندارد، پس «لَنْ» برای «تأکید» در نفی است، نه برای «تأبید» ﴿فَلَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ﴾.
نهی خدای سبحان از پیشنهاد صلح یا پذیرش آن در آستانه پیروزی و علّت آن
فرمود حالا شما دارید پیروز میشوید، در شرایطی که شما پیروز میشوید نه خودتان پیشنهاد صلح و سازش بدهید و نه پیشنهاد صلح و سازش آنها را قبول کنید! یک وقت است که زمینه پیروزی فراهم نیست، پیشنهاد صلح را قبول بکنید؛ در اوایل سوره مبارکهٴ «توبه» هم آمده است که با آنها مصالحه کنید، وقتی آنها کاری با شما نداشتند، شما هم کاری با آنها نداشته باشید؛ اما آنها سالیان متمادی حمله کردند، شما نیروهایتان را تجهیز کردید و در آستانه پیروزی هستید، حالا که در آستانه پیروزی هستید آنها پیشنهاد صلح میدهند، در چنین هنگامی نه شما پیشنهاد صلح بدهید و نه پیشنهاد صلح آنها را قبول کنید.
جمع شدن اصول پنج گانه علّت پیروزی مسلمانان در آیه
میبینید که این آیه نورانی پنج اصل را کنار هم و منسجم ذکر کرده که هرکدام مستند به اصل دیگری است؛ اینکه فرمود: ﴿فَلَا تَهِنُوا﴾؛ وَهن و سُستی را به خودتان راه ندهید! ﴿وَ تَدْعُوا﴾ این ﴿تَدْعُوا﴾ هم معطوف بر مجزوم است؛ یعنی «لا تدعوا»؛ لذا جزم روی اینها میآید. ﴿فَلَا تَهِنُوا﴾ که مجزوم به «لای نهی» است، ﴿وَ تَدْعُوا﴾؛ یعنی «لا تدعوا» که این هم مجزوم به این «لای نهی» است، چون عطف بر مجزوم است. «وَ لا تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ»؛ به سازش و صلح دعوت نکنید! با اینکه دین، دین صلح و سازش است؛ اما شما در آستانه پیروزی هستید، چرا به صلح دعوت نکنید؟ برای اینکه ﴿وَ أَنتُمُ الأعْلَوْنَ﴾؛ دارید پیروز میشوید! چرا پیروز میشوید؟ چون ﴿وَ اللَّهُ مَعَکُمْ﴾؛ خدا با شماست، چرا خدا با شماست؟ چون شهید دادید، جانباز و ایثارگر دادید! ﴿وَ لَن یتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ﴾، این پنج اصل هرکدام وابسته به دیگری است؛ وَهن و سُستی نداشته باشید و مستحکم باشید، چون وَهن و ضعف و سُستی ندارید، پیشنهاد صلح ندهید و پیشنهاد صلح را هم قبول نکنید. چرا پیشنهاد صلح ندهید؟ برای اینکه دارید پیروز میشوید! چرا پیروز میشوید؟ برای اینکه خدا با شماست! چرا خدا با شماست؟ مگر قبلاً خدا با شما نبود؟! میفرماید این ﴿مَعَکُمْ﴾، غیر از ﴿هُوَ مَعَکُمْ﴾ سوره مبارکهٴ «حدید» است، آن ﴿مَعَکُمْ﴾ با کافر هست، با مؤمن هست، با مُلحد هست، خدا با هر کسی هست؛ لذا چندین معیّت دارد، یک معیّت مطلقه دارد که ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾،[16] یک معیّت نصرت و عنایت دارد که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در غار به آن همراه خود فرمود: ﴿لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾[17] و کلیم حق هم در بحبوحهٴ خطر که به او گفتند جلو دریاست و پشت سر هم ارتش جرّار فرعون قرار دارد، اینجا کجا بود ما را آوردید؟! فرمود: ﴿کَلّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾؛[18] این چه حرفی است که میزنید! جلو دریا و پشت سر ارتش یعنی چه؟ اگر برگردیم پیروز میشویم و جلو برویم آب در اختیار ماست و همینطور هم شد. این ﴿کَلّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ یک معیّت نصرت است. فرمود اینها که ﴿یُبَیِّتُونَ مَا لاَ یَرْضَی مِنَ الْقَوْلِ﴾[19] که خدا ﴿مَعَهُمْ﴾؛ اینها که در پشت درهای بسته تصمیم میگیرند فرمود به اینها اعلام بکن خدا با آنهاست که همانجا اینها را خفه کنند! این معیّت خدا با کفّار، یعنی در کمین اینهاست که اینها را بگیرد. پس یک معیّت قیّومیه مطلقه است که در سوره مبارکهٴ «حدید» است ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾، یک معیّت ویژهٴ رحمانیه است که با انبیا هست، با اولیا هست، با شهدا هست، با صدّیقین هست، با مؤمنین هست، با علما هست که فرمود خدای سبحان ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا﴾،[20] این ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ﴾ یعنی هست که تا یاری بکند! این کلیم حق فرمود: ﴿کَلّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی﴾، وجود مبارک حضرت هم در غار فرمود: ﴿لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾، این را در غار فرمود! این معیّت خاصه است. یک معیّتی با کفّار هست که در کمین آنهاست و معیّتی هم که با مؤمنین هست، معیّت نصرت و ولایت و رحمت است؛ فرمود: ﴿وَ اللَّهُ مَعَکُمْ﴾، چرا ﴿وَ اللَّهُ مَعَکُمْ﴾؟ برای اینکه شما کار کردید! شهید دادید، جانباز دادید، نصرت کردید و ایثارگری کردید، عمل شما را خدا تَک نمیگذارد! بعضی از عملها تَک هستند، شما میبینید که میگویند یک «وَتر» داریم و «شَفع»؛ «شَفع» یعنی زوج. در این کتابهای فلسفی و کلامی و گاهی هم در اصولی میگویند این حرف «مشفوع» نیست؛ یعنی یک ادعای تنهاست و برهان آن را همراهی نمیکند. کسی ادّعایی داشته باشد و دلیل نداشته باشد، میگویند این حرف «مَوتُور» است، تَک است، فرد است، «لیس مشفوعاً بالبرهان». پس اگر دلیل آوردید میشود «شَفع» و اگر دلیل نیاوردید میشود «وَتر» که «لیس مشفوعاً بالبرهان»؛ اگر بیدلیل باشد تَک است و بادلیل باشد «شَفع» است؛ کار اگر «لِلّه» نباشد «وَتر» است و به جایی نمیرسد؛ اما اگر «لِلّه» باشد تَک نیست، «وَتر» نیست، «مَوتور» نیست، فرمود: ﴿وَ لَن یتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ﴾؛ کار شما را تَک نمیگذارد، کارتان «شَفع» و جفت است؛ یعنی این کار، آن هم نتیجه!
پس بخش پنجم برهان مسئله است، بخش چهارم به پنجم تکیه کرده، بخش سوم به چهارم تکیه کرده، بخش دوم به سوم تکیه کرده، بخش اوّل هم به دوم؛ یک آیه پنج ضلعی منسجمِ دارای صدر و ذیل است. وَهن نداشته باشید، چون وَهن ندارید پیشنهاد صلح ندهید و صلح را هم قبول نکنید. ﴿فَلَا تَهِنُوا﴾، چون ﴿فَلَا تَهِنُوا﴾، ﴿تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ﴾، چرا ﴿تَدْعُوا﴾؟ زیرا ﴿وَ أَنتُمُ الأعْلَوْنَ﴾، چون پیروز هستید و دستِ بالا دارید. چرا پیروز هستید؟ چون ﴿وَ اللَّهُ مَعَکُمْ﴾، چرا ﴿وَ اللَّهُ مَعَکُمْ﴾؟ چون کار کردید! آن ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ وعدهٴ مطلق است؛ فرمود هر جا شما باشید خدا هست و مواظب کار شما هست، اگر شما کار خوب کردید به شما پاداش خوب میدهد و اگر کار بد کردید در کمین است و شما را در همان جا میگیرد که ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾،[21] اما اینجا فرمود کار کردید! هیچ ممکن نیست که کسی یا ملّتی کار بکند و خدا آنها را تنها بگذارد، این ممکن نیست! فرمود: ﴿وَ لَن یتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ﴾.
هشدار قرآن به مراحل پنجگانه بازیگری دنیا
بعد فرمود نسبت به چیزهایی که سرگرمی شماست، حواستان جمع باشد! شما از دوران کودکی و نوجوانی و جوانی و میانسالی و فرتوتی و کهنسالی اسباب بازی دارید! در سوره مبارکهٴ «حدید» ـ این تحلیل را مرحوم شیخ بهایی(رضوان الله علیه) دارد؛ البته استفاده آن هم از قرآن آسان است ـ فرمود دنیا برای افراد عادی پنج مرحله دارد؛ آیه بیست سوره مبارکه «حدید» این است: ﴿اعْلَمُوا﴾ جاهایی که مهم باشد تعبیر دارد ﴿اعْلَمُوا﴾؛ بدان یا بدانید هست؛ ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا﴾ پنج بخش است: ﴿لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکَاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾. انسان اگر در دوران کودکی و نوجوانی است مشغول بازی است و اگر به جوانی و اینها رسید به لهو و سرگرمی مشغول میشود که او را از کار باز میدارد و اگر به دوران میانسالی و تقریباً پایان جوانی و یا دوران جوانی که ورود به زندگی است، زینت است؛ خوب جامه بپوشد، خوب خودش را مزیّن کند و مانند اینهاست و اگر میانسالی شد که تفاخر به پُست و مقام و به داشتن و امثال آن است و اگر به کهنسالی است که از همه اینها افتاده و فقط گرفتار تکاثر است که این مقدار مال دارم، این مقدار اعتبار بانکی دارم، این مقدار فرزند دارم، این مقدار نوه دارم؛ یعنی تکاثر! این پنج بخش همه بازی است! فرمود دنیا این است! اینکه با «إنّما» ذکر فرمود، فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا﴾ که پنج بخش است، «لعب» است و «لهو» است و «زینت» است و «تفاخر» و «تکاثر»، در آیه محلّ بحث.
بازگشت پنج مرحله بازیگری دنیا به دو قسم کلّی
در بعضی از آیات بازیگری دنیا را به دو قسم تقسیم کرده، فرمود: ﴿إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾؛ یعنی آن زینت و تفاخر و تکاثری که متعلّق به دوران جوانی محض و میانسالی و سالمندی است، آنها هم لهو و لعب است؛ منتها اسم آن فرق میکند. پس آنچه در آیه بیست سورهٴ «حدید» آمده که پنج بخش فرمود و در آیه 36 همین سوره است ـ سورهای که به نام مبارک حضرت است ـ که فرمود: ﴿إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾ اینها مخالف هم نیستند، آن پنج مرحله را هم اگر خوب بررسی کنید، آنها هم سرگرمی و بازی است؛ «تکاثر» هم یک نحوه از «لهو» است، «تفاخر» هم یک نحوه از «لهو» است، اینطور نیست که غیر از «لهو» چیزی دیگر باشد، چیزی که آدم را از اصل باز میدارد «لهو» است؛ حالا میخواهد گُلزنی در بازی فوتبال باشد یا پُست و مقام باشد یا تکاثر دوران کهنسالی و سالمندی باشد، چیزی که انسان را از اصل و از هدف باز میدارد «لهو» است. «لعب» یعنی بازی و «لهو» یعنی سرگرمی که انسان را به چیزهایی مشغول میکند.
تشویقی بودن استفاده از واژه «أجر» در برابر تقوای از بازیگری دنیا
فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾، ولی ﴿وَ إِن تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ﴾؛ هیچ کاری از شما باز نمیماند، اولاً تشویق است که گاهی تعبیر به «بیع» میکند و گاهی تعبیر به «اُجرت» میکند، در حالی که ما چیزی نداریم تا به خدا بفروشیم و کاری نمیکنیم که برای ما جزء خدمات باشد، ولی تشویقاً میفرماید: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾[22] یا ﴿یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ﴾؛ گاهی میفرماید ما کالای شما را از شما میخریم و گاهی میفرماید خدماتی که شما انجام میدهید به شما اَجر و اُجرت میدهیم، در حالی که هر چه هست ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾؛[23] هست.
آزمون بودن پرداخت خمس و زکات برای انسان
﴿وَ لاَ یَسْأَلْکُمْ أَمْوَالَکُمْ﴾؛ مالی را از شما نمیخواهد! مسئله زکات و خمس متعلق به شما نیست، حواستان جمع باشد! از همان اوّل بیست درصد یا پنج درصد برای دیگری است، نه برای شما! شما مال دیگری را دارید به او میدهید، اینطور نیست که مال خودتان را به عنوان وجوهات بدهید، یا مال خودتان را به عنوان زکات بدهید، این چنین نیست. از شما مال نمیخواهد، برای اینکه ﴿إِن یَسْأَلْکُمُوهَا﴾ ـ «إحفاء» یعنی ادامه، اطاله و اصرار کردن، اینکه در آنها میبینید بعضیها این آبخور را کوتاه میکنند و محاسن را بلند میکنند طبق حدیث است که دارد: «حُفُّوا الشَّوَارِبَ وَ أَعْفُوا اللِّحَی»،[24] «إحفاء» یعنی طولانی کردن، آنها این حدیث را نقل میکنند؛ یعنی محاسن بلند و آبخور کوتاه، اینکه میبینید وضع این است برابر حدیثی است که خودشان نقل میکنند، «إحفاء» یعنی ادامه دادن، طولانی کردن و اصرار ورزیدن. گاهی میبینید انسان وقتی که کاری را با اصرار و ادامه و اطاله انجام میدهد، بدون «حفاء» یعنی بدون «عباء» بیرون میآید، این «الف» باب إفعال در اینجا برای ازاله است که در صرف میر و مانند اینها خواندید که گاهی «الف» باب إفعال برای ازاله است؛ «اغدّ البعیر»،[25] یعنی «أزال» غدّهٴ او را، این «الف» ازاله یعنی این کار را از بین میبرد، «إحفاء» یعنی زایل کردنِ آن جامه و «عباء» و «رداء» و مانند آن ـ فرمود اگر از شما مال بخواهد و اصرار هم بکند باز شما نمیدهید، آن کینه شما با اصرار این ظاهر میشود ﴿تَبْخَلُوا وَ یُخْرِجْ أَضْغَانَکُمْ﴾. این آیه 29 که قبلاً خوانده شد ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾؛ یعنی ما با آزمون، آنچه درون شماست ـ ثقل و کینه ـ را مشخص میکنیم، حالا یا کینه فقهی است یا کینه سیاسی است یا کینه نظامی است، سرانجام ما این کینه را روشن میکنیم. ما گفتیم نامحرم را نگاه نکنید! چند نامَحرم از جلوی چشمانتان میگذرند و شما را میآزماییم، چه اینکه گفتیم: ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾؛[26] در حال إحرام یا در حرم، صید برّی حرام است، از آن طرف ما این آهوهای بالای کوه را دستور میدهیم و قلبهای اینها را وادار میکنیم که اینها به چادرهای شما نزدیک بشوند ﴿لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ﴾ که ﴿تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَ رِمَاحُکُمْ﴾،[27] بعد میگوییم: ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ تا ببینیم چه میکنید؟ چند نامحرم هم از جلوی آدم عبور میدهد، بعد میگوید ببینیم که به ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾[28] عمل میکنید یا نمیکنید؟ با این آزمونها ما آن مشکل درونی شما را ظاهر میکنیم ﴿وَ یُخْرِجْ أَضْغَانَکُمْ﴾، اینجا هم میگوییم زکات بدهید، وجوهات بدهید تا ببینیم که آن بخل درونی شما ظاهر میشود یا نمیشود؛ «ضِغن» و کینه دینی گاه در امور نظامی است، گاهی سیاسی است، گاهی فقهی است، گاهی اخلاقی است و مانند آن.
بازگشت بخلورزی انسان به خودش در برابر آزمونهای مالی و علّت آن
فرمود ما این کار را میکنیم، ﴿هَا أَنتُمْ هؤُلاَءِ﴾ شما همانهایی هستید که ﴿تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ﴾؛ ما شما را دعوت میکنیم که در راه خدا انفاق بکنید؛ اگر جبهه و جنگ است پشتیبانی کنید و اگر مسائل دیگر است خیر برسانید. ﴿فَمِنکُم مَن یَبْخَلُ﴾؛ بعضیها از شما بخل میورزند و این کارها را نمیکنند؛ ولی ﴿وَ مَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ﴾، اگر درخت بتواند آب به ریشه خود برساند و نرساند، این بخلی است علیه خودش، چون خودش را دارد خشک میکند! انسان هر کار خیری را که انجام میدهد یک سطل آب به پای ریشهٴ خود میریزد که بالنده است و همیشه سبز است، چون در ﴿إنﹾ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ﴾[29] این «لام»، «لام» اختصاص است. سیدنا الاستاد مرحوم علامه را خدا غریق رحمت کند! دیگران به زحمت افتادند و گفتند که این «لام» چون «لام» نفع است ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ﴾ باید «فعلیها» میگفت، ولی به قرینه مشاکله ﴿فَلَهَا﴾ گفت! ایشان اصرار دارد که این «لام»، «لام» اختصاص است،[30] عمل مخصوص عامل است! چه خوب باشد و چه بد باشد! «کژ روی کژ آیدت جف القلم»![31] بد کردیم، بد برای ماست؛ خوب کردیم، خوب برای ماست: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ﴾ «اللامُ للإختصاص» ﴿وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ نه «فعلیها»، اگر بد کردید مخصوص شماست «کژ روی کژ آیدت جفّ القلم»، کار خوب هم اگر کردی به نفع شماست؛ اگر «لام» برای اختصاص است، دیگر سخن از مُشاکله نیست. فرمود: ﴿مَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ﴾، دو قضیه است که حصر را در بر دارد؛ ﴿وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ﴾، نه شما! ﴿وَ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾، نه او! هر دو مفید حصر است، دو قضیهای است که در کنار هم و موجبهٴ مفید حصر.
بشارت خدای سبحان به پیامبر بر جایگزین شدن قومی دیگر در یاری دین
﴿وَ إِن تَتَوَلَّوْا﴾، حالا اینطور نیست که خدا دست از دین خودش بردارد! شما نشد، دیگری! اینطور نیست که ـ معاذالله ـ خدا دست از قرآن و عترت بردارد، چون خدای سبحان بشر را باید هدایت بکند. ﴿وَ إِن تَتَوَلَّوْا﴾ اگر ـ معاذالله ـ شما دین خدا را یاری نکردید ﴿یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم﴾. هم فخر رازی نقل کرد،[32] هم علمای شیعه نقل کردند، هم در تفسیر کبیر فخر رازی هست، هم در تفسیر شریف تبیان[33] مرحوم شیخ طوسی هست، میگوید وقتی این آیه نازل شد وجود مبارک پیغمبر به قدری خوشحال شد که چیزی جای او را نگرفت! فرمود به اندازه دنیا من خوشحال شدم! این تعبیر وجود مبارک پیغمبر است بعد از نزول این آیه، بعد اشاره کرد به سلمان و فرمود از فارس و ایران مثل او هستند: «لَوْ کَانَ الْإِیمَانُ مَنُوطاً بِالثُّرَیَّا لَتَنَاوَلَهُ رِجَالٌ مِنْ فَارِسَ»؛ حضرت هم به سلمان اشاره کرد و فرمود او از همین قبیل است. این آیه که نازل شد، اینقدر وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خوشحال شد، فرمود من به اندازه دنیا خوشحال شدم! برای اینکه میدانم خدا تنهایم نمیگذارد، حالا اینها نشدند، دیگری! من که نمیخواهم حالا این زید یاری کند، ما میخواهیم دین یاری بشود؛ حالا زید نشد عمرو!
حالا چون پایان بحث این سوره است، این دو جمله را از مرحوم شیخ طوسی نقل بکنیم؛ مرحوم شیخ طوسی در پایان این آیه آورده است: «لما نزلت هذه الآیه»؛ یعنی این دو جمله ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم﴾، «فرح النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) و قال هِیَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنَ الدُّنْیَا»؛[34] از کلّ دنیا برای من محبوبتر است، برای اینکه من میدانم این دین از بین نمیرود، حالا زید نشد، عمرو!
راهکار رسیدن به تدبّر و تفسیر قرآن
مطلب دیگری که باز مرحوم شیخ طوسی نقل کرد ـ البته این مطلب را مرحوم امین الاسلام(رضوان الله علیه) در مجمع نقل کردند ـ این است که آن چند اصلی را که در ذیل آیه ﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾[35] قبلاً گذشت، آیاتی که تفسیر میشود فرق است، بعضی از آن آیات میتوانند پایاننامه قرار بگیرند؛ یعنی در آیه تدبّر هفت یا هشت اصل ذکر شده است، گرچه به سرعت بیان شده است. این اصول هفت ـ هشتگانه یک پایاننامه علمی را سامان میدهد که عترت همتای با قرآن است، هیچ فرقی بین قرآن و این چهارده نفر نیست، این یک؛ روایت غیر از عترت است، دو؛ روایت همتای قرآن نیست و در درجه بعد قرار میگیرد، سه. ما اوّل باید به قرآن مراجعه بکنیم تا معجزه بودن آن روشن بشود، یک؛ با معجزه بودنِ آن، اصل دین ثابت میشود، نبوت پیغمبر ثابت میشود و رسالت پیغمبر ثابت میشود، دو؛ بعد از اینکه نبوت و رسالت پیغمبر ثابت شد، دوباره به قرآن برگردیم و ببینیم که قرآن چه میگوید؛ قرآن میگوید ما پیغمبر را مُبَیّن و مفسِّر قرار دادیم، سه؛ دوباره برمیگردیم بین صفا و مروه سعی میکنیم و به حضور پیغمبر میرویم و میگوییم که شما چه می فرمایید؟ میبینیم او و اهل بیت میگویند به نام ما دروغ جعل میکنند،[36] هر چه که از ما نقل شده است شما آن را بر قرآن عرضه کنید،[37] چهار؛ ما برمیگردیم دوباره به خدمت قرآن، پنج؛ میبینیم قرآن چه میگوید، دستهبندی میکنیم و مطالب قرآن را میگیریم، شش؛ دوباره برمیگردیم خدمت روایات، و روایات را بررسی میکنیم، عام و خاصّ آن، مطلق و مقید آن و معارضاتش را حلّ میکنیم، هفت؛ برمیگردیم این روایات جمعبندی شده را به پیشگاه قرآن کریم میبریم تا ببینیم مخالف است یا مخالف نیست، اگر مخالف بود «ضرب بر جدار»[38] میکنیم و اگر مخالف نبود مخصّص هست و مؤیّد؛ این هفت اصل، هفت تا بیست صفحه میشود یک پایاننامه علمی، یعنی پایاننامهای که آدم میتواند وقت صَرف بکند و آن را بخواند، آیات یکسان نیست! مرحوم شیخ طوسی این حرف را زده، مرحوم امین الاسلام[39] هم این حرف را زده، شیخ طوسی ذیل همین آیه ﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ﴾ دارد که «و فی ذلک حجّة علی بطلان قول من یقول لا یجوز تفسیر شیء من ظاهر القرآن إلا بخبر و سمع»؛[40] این آیه میگوید آنهایی که میگوید قرآن را بدون روایت نمیفهمید، حرف آنها باطل است، از کجا این حرف را شما میگویید؟ اوّل بگذارید ما قرآنی داشته باشیم، اصلی داشته باشیم و میزانی داشته باشیم، بعد برویم خدمت روایات و روایات را عرضه بکنیم، آن راست را از دروغ تشخیص بدهیم و دروغها را جدا کنیم و راستها را خدمت قرآن بیاوریم، آن وقت عام و خاص و مانند اینها مشخص بشود. این بیان که فرمود: «و فی ذلک حجّة علی بطلان قول من یقول لا یجوز تفسیر شیء من ظاهر القرآن إلا بخبر و سمع»؛ کسانی که میگویند قرآن را بدون روایت نمیشود فهمید، باید گفت این حرف باطل است، اوّل باید قرآن به عنوان ترازو ثابت بشود! چون در روایات جعل زیاد است، روایات را بررسی کنیم و بیاوریم خدمت قرآن، اگر مُباین قرآن نبود آن وقت میشود حجّت. «و فیه تنبیه علی بطلان قول الجُهّال من اصحاب الحدیث» که «انّه ینبغی ان یُروی الحدیث علی ما جاء و إن کان مختلاً فی المعنى لأن اللَّه تعالى دعا إلى التدبّر» و او منافی با تَجاهل و تَعامی[41] است؛ این فرمایش شیخ طوسی اصل است، مطابق این فرمایش هم امینالاسلام در مجمع دارد، اگر کسی هشت اصل را جاندار بفهمد، این روش تفسیر قرآنی را دارد.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره یوسف، آیه53.
[2]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.
[3]. جامع الأخبار(للشعیری)، ص166.
[4]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه190؛ «...فَإِنَّهُ مَنْ مَاتَ مِنْکُمْ عَلَی فِرَاشِهِ وَ هُوَ عَلَی مَعْرِفَةِ حَقِّ رَبِّهِ وَ حَقِّ رَسُولِهِ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ مَاتَ شَهِیداً ...».
[5]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), نامه45.
[6] . سوره یوسف، آیه53.
[7]. مفاتیح الغیب، ج28؛ ص56؛ «...تکلیفه ما لا یطاق جائز و اللّه أمر من علم أنه لا یؤمن بأن یؤمن فکذلک جاز أن یعمیهم و یذمهم علی ترک التدبر».
[8]. سوره نساء، آیه80.
[9]. سوره انفال، آیه1.
[10]. سوره نور، آیه52.
[11]. سوره نساء، آیه59.
[12]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج18، ص247؛ «...و إن کانت فی نفسها مستقلة فی مدلولها مطلقة فی معناها حتى استدل الفقهاء بقوله فیها: ﴿وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ﴾ علی حرمة إبطال الصلاة بعد الشروع فیها لکنها من حیث وقوعها فی سیاق الآیات السابقة المتعرضة لأمر القتال و کذا الآیات اللاحقة الجاریة علی السیاق و خاصة ما فی ظاهر قوله: ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ إلخ من التعلیل و ما فی قوله: ﴿فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ﴾ إلخ من التفریع و بالجملة الآیة بالنظر إلى سیاقها تدل علی إیجاب طاعة الله سبحانه فیما أنزل من الکتاب و شرع من الحکم و إیجاب طاعة الرسول فیما بلغ عن الله سبحانه و فیما یصدر من الأمر من حیث ولایته علی المؤمنین فی المجتمع الدینی و علی تحذیر المؤمنین من إبطال أعمالهم بفعل ما یوجب حبط أعمالهم کما ابتلی به أولئک الضعفاء الإیمان المائلون إلى النفاق الذین انجر أمر بعضهم أن ارتدوا بعد ما تبین لهم الهدی».
[13]. سوره بقره, آیه217.
[14] . سوره حج، آیه 25.
[15]. سوره یوسف، آیه80.
[16]. سوره حدید، آیه4.
[17]. سوره توبه، آیه40؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص192.
[18]. سوره شعراء، آیه62.
[19]. سوره نساء، آیه108.
[20]. سوره نحل، آیه128.
[21]. سوره محمّد، آیه29.
[22]. سوره توبه، آیه111.
[23]. سوره نحل, آیه53.
[24]. من لا یحضره الفقیه، ج1، ص130.
[25]. جامع المقدمات، ج1، ص177؛ «...ما اشتقّ منه الفعل نحو: اغدّ البعیر أی صار ذا غدّة و منه ...».
[26]. سوره مائده، آیه95.
[27]. سوره مائده، آیه94.
[28]. سوره نور، آیه30.
[29]. سوره اسراء، آیه7.
[30]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج13، ص41؛ «...اللام فی ﴿لِأَنْفُسِکُمْ﴾ و ﴿فَلَها﴾ للاختصاص أی إن کلا من إحسانکم و إساءتکم یختص بأنفسکم دون أن یلحق غیرکم و هی سنة الله الجاریة أن العمل یعود أثره و تبعته إلى صاحبه إن خیرا و إن شرا».
[31]. مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش 135؛ «کژ روی جف القلم کژ آیدت ٭٭٭ راستی آری سعادت زایدت».
[32]. مفاتیح الغیب، ج28؛ ص64.
[33]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص311.
[34]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص311.
[35]. سوره محمّد، آیه24.
[36]. المعتبر فی شرح المختصر، ج1، ص29؛ ر.ک: الإحتجاج علی أهل اللجاج(للطبرسی)، ج2، ص447؛ « قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فِی حَجَّةِ الْوَدَاعِ قَدْ کَثُرَتْ عَلَیَّ الْکَذَّابَةُ وَ سَتَکْثُرُ بَعْدِی فَمَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ فَإِذَا أَتَاکُمُ الْحَدِیثُ عَنِّی فَاعْرِضُوهُ عَلَی کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَخُذُوا بِهِ وَ مَا خَالَفَ کِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَلَا تَأْخُذُوا بِهِ وَ ...».
[37]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص69؛ «... فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ کِتَابَ اللَّهِ فَدَعُوهُ».
[38] . ر. ک: التبیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 5؛ «إذا جاءکم عنی حدیث، فأعرضوه علی کتاب الله، فما وافق کتاب الله فاقبلوه، و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط».
[39]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص158.
[40]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص303.
[41]. لغتنامه دهخدا، تعامی: [ت َ] خویشتن را کور ساختن.
- ۹۵/۰۵/۲۵