أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً (۱۸) وَ مَغَانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَهَا وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۹) وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ وَ کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنکُمْ وَ لِتَکُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ وَ یَهْدِیَکُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً (۲۰) وَ أُخْرَی لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَ کَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیراً (۲۱) وَ لَوْ قَاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوَلَّوُا الأدْبَارَ ثُمَّ لاَ یَجِدُونَ وَلِیّاً وَ لاَ نَصِیراً (۲۲) سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً (۲۳) وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَکَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ وَ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیراً (۲٤) هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَن یَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لاَ رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَؤُوهُمْ فَتُصِیبَکُم مِنْهُم مَعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَن یَشَاءُ لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوْا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِیماً (۲۵)﴾

مقصود از فتح مبین و قریب و مطلق
سوره مبارکهٴ «فتح»، جریان فتح مُبین را بیان می‌کند؛ فتح مُبین در کنار فتح قریب و در کنار فتح مطلق است. این سوره، فتح مُبین را به صورت صریح بیان کرده است: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً﴾،[1] فتح قریب را هم ضمناً اشاره کرده و فتح مطلق را هم وعده داده است. فتح مُبین در جریان «صلح حُدیبیه»[2] اتفاق افتاد؛ فتح قریب بعد از فتح مُبین در جریان فتح خیبر رخ داد؛ فتح مطلق بعد از جریان فتح خیبر در فتح مکّه رخ داد که حجاز و «جزیرة العرب» امن شد و همه دشمنان اسلحه را به زمین گذاشتند؛ لذا فرمود: ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ ٭ وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً ٭ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّاباً﴾[3] که آن دیگر فتح مطلق است. در جریان فتح مُبین که اینها آمدند تا سرزمین «حُدیبیه» و مشرکان، مانع ورود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شدند، مذاکراتی هم اتفاق افتاد که بنا شد فعلاً برگردند مدینه و سال بعد وارد بشوند؛ همین‌طور هم شده و این به صورت یک فتح تلقّی شد.

تفاوت نگاه توحیدی مشرک با منافق
یکی دو سؤال مربوط به مسائل قبل بود که بیان می‌شود؛ در آیه‌ای که فرمود منافقین ـ آیه پانزده ـ ﴿لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾، نمی‌شود گفت منافقین مثل مشرکین هستند که گاهی در مدّت عمر به یاد خدا هستند؛ نظیر مشرکینی که ﴿فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾،[4] چون مشرک خدا را قبول داشت که ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾،[5] منتها در ربوبیت مشرک بود نه در خالقیت، وقتی ضرورت پیش آمد ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾. اما منافق اصلاً خدا را قبول ندارد، حتی این گروه که ﴿فِی الدَّرْکِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[6] هستند وارد جهنّم هم که بشوند، آن‌جا هم به مالک می‌گویند: ﴿یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ﴾![7] از بس لجوج هستند، آن‌جا هم به یاد خدا نیستند. بنابراین منافقی که کافر مطلق است ﴿وَ لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾[8] یا ﴿لاَ یَفْقَهُونَ إِلاّ قَلِیلاً﴾، یعنی آنچه مسائل ماده به دنیا برمی‌گردد را معتقدند، ماورای دنیا و ماده را «بالقول المطلق» منکر هستند.
پرسش: آیا به طور صریح وجود دارد که منافقین خدا را قبول ندارند؟
پاسخ: فرمود منافق خدا را اصلاً قبول ندارد، می‌گویند: ﴿سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ﴾؛[9] چه بگویید و چه نگویید برای ما یکسان است، اینها افسانه است و اساطیر اوّلین است، این نه به طور قلیل و نه به طور کثیر اصلاً به یاد خدا نیست! وقتی انکار محض است، چگونه به یاد خدا باشد؟! لذا به ذات مقدس پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود چه استغفار بکنی و چه نکنی، ﴿إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً﴾[10] خدا اینها را نمی‌آمرزد! برای اینکه اینها نه تنها در ربوبیت مشرک هستند، بلکه اصلاً ملحد محض بودند!

چگونگی تحقق نفخ صور اوّل برای آخرین گروه انسان
در جریان نفخهٴ صور آن‌جا چون سخن از تاریخ و زمان و زمین و اینها نیست، نمی‌شود گفت بعضی‌ها به نفخهٴ اوّل نمی‌رسند و در نفخهٴ دوم هستند؛ حالا چگونه اینهایی که در آخر می‌میرند وارد نفخهٴ اوّل می‌شوند و بعد وارد نفخه دوم، آن در بحث ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ﴾[11] که مقداری از اینها مبسوط آن بحث شد، ممکن است برخی از اینها هم بعداً بیاید حلّ می‌شود؛ ولی هیچ‌کس نیست که این دو نفخهٴ صور را نداشته باشد.
پرسش: در ارتباط با پرسش قبلی اینکه صور اوّل برای اماته آخرین گروهی هستند که ... .
پاسخ: بله، آن دیگر سخن از تاریخ نیست که ما بگوییم این آخرین تاریخ است که این شخص وارد شده، چون نفخهٴ صور الآن هم هست! آنهایی که می‌گویند ماسوای خدا همه فانی‌ هستند، الآن آن نشئه را می‌بینند! اینکه می‌گوییم الآن آن نشئه را می‌بینند، معلوم می‌شود که نه تاریخ شمسی دارند، نه تاریخ قمری دارند و نه تاریخ میلادی دارند، آن صحنه از زمان و زمین بیرون ! وقتی از زمان و زمین بیرون شد، نمی‌شود گفت اول و دوم و ثانی و تاریخ و قمری و شمسی و امثال آنها.

تفاوت تفسیر ظاهری و باطنی آیه ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾
مطلب اساسی این است که ما یک وقت آیات قرآن را برابر همین ظواهر معنا می‌کنیم ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾[12] حق است، برای اینکه رسول «بما انّه رسول» مطلبی را جز از ذات اقدس الهی نقل نمی‌کند! اما یک وقت براساس «قُرب نوافل»[13] معنا می‌کنیم که «کُنْتُ سَمْعَهُ ... بَصَرَهُ ... لِسَانَهُ ... یَدَهُ»،[14] اگر وجود مبارک حضرت براساس ﴿دَنَا فَتَدَلَّی٭ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾[15] که ضمیر به حضرت برگردد، ما آن نشئه را ملاحظه کنیم و آیات را معنا کنیم، ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾ به یک سبک دیگری تفسیر می‌شود؛ در زمین که ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾[16] به زمین آمد و زمینی شد، ما بگوییم رسول «بما انّه رسول» جز پیام مُرسِل را نمی‌رساند، اگر طبق آن ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ﴾ را معنا کنیم خیلی فرق می‌کند، این هم یک معنای دیگری است؛ هر دو هم حق است؛ اما آنکه در مقام قُرب است براساس «قُرب نوافل» معنا می‌شود و اینکه ما در محضر آن هستیم زمینی معنا می‌شود.

تبیین مقابل داشتن صفاتِ فعل خدای سبحان
در جریان رضای الهی، رضا صفت فعل خداست و هر صفتی که مقابل دارد، صفت فعل است و صفتی که مقابل ندارد مگر عدم، آن صفت، صفت ذات است. در صفت فعل، خدای سبحان به هر دو وصف موصوف می‌شود؛ مثل رضا و غضب، اراده و کراهت، قبض و بسط و مانند آن؛ گاهی قبض است و گاهی بسط، گاهی رضاست و گاهی کراهت، گاهی اراده است، گاهی محبّت است و گاهی عداوت، اینها اوصاف گوناگونی است؛ خدا نسبت به فلان شخص یا فلان وصف محبّت دارد و اراده دارد یا نسبت به این شخص عداوت دارد و کراهت دارد و مانند آن. اینها صفات فعل است نه صفت ذات، چون اگر صفت ذات بود، ذات نامتناهی است و با همه هست که فعل آن هم باید نامتناهی باشد و با همه، در حالی که رضا گاهی هست و گاهی نیست، غضب گاهی هست و گاهی نیست.

عدم انتزاع صفات فعل خدای سبحان از ذات او
مطلب دیگر این است که چون اینها اوصاف فعل‌ هستند، از فعل خدا انتزاع می‌شود نه از ذات خدا؛ لذا در بیانات نورانی حضرت سیدالشهداء در آن دعای عرفه این است که خدایا! رضای تو سببی از خود تو ندارد، چه رسد به اینکه ما سبب رضای تو بشویم![17] افراد عادی رضای آنها مسبَّب از اوصاف درونی آنهاست؛ کاری نسبت به آنها می‌شود، آنها خوشحال می‌شوند که مشکلشان حلّ شد، آن وقت راضی می‌شوند یا کاری نسبت به آنها می‌شود که آنها نگران‌ و متأثّر هستند و رضایتشان سلب می‌شود، این رضایت و غضب، محصول آن انفعالات درونی خود انسان است؛ ذات اقدس الهی منزّه از آن است که چیزی از خارج در او اثر بگذارد و او بشود راضی یا بشود غضبان، بنابراین اینها جزء اوصاف فعلی خداست.

وجه نامگذاری بیعت مسلمانان با پیامبر در حدیبیه به شجره و رضوان
در جریان «صلح حُدیبیه» که زمینهٴ نبرد بود، وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از مسلمانان بیعت گرفت، گرچه عملی نشد؛ اما اینها بیعت کردند؛ هر چه را که حضرت دستور داد، اگر مبارزه بود که مبارزه و اگر نبود که برگردند. اینها کاملاً مرتّب آمدند با پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بیعت کردند، حضرت هم زیر یک درخت نشسته و اینها آمدند بیعت کردند و چون این جریان «تحت الشّجره» بود، این به «بیعة الشّجره» معروف شد و چون ذات اقدس الهی فرمود: ﴿رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾،[18] این به «بیعت رضوان» معروف شد و مانند آن. آن «شجره» را برخی‌ها نگه داشتند و تبرّکاً کنار آن نماز می‌خواندند، بعضی آمدند برای اینکه سخن از وَثَن و صَنَم نشود درخت را قطع کردند، بعد در زمان عباسی‌ها آن را مجدد ساختند که بعد خراب شد، همچنین آن قسمت «تحت الشّجره» عناوین فراوانی را هم به همراه داشت.

خاص بودن پرداختن قرآن به جریان بیعت و اخبار از انزال سکینه
فرمود: ﴿لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ﴾ آن «شجره». این از موارد خاصی است که قرآن کریم به این خصیصه هم پرداخت، وگرنه قرآن کریم به خصیصه‌ها کمتر توجه دارد. تحلیلی که خدا می‌فرماید این است که ما از قلب شما باخبر بودیم که واقعاً مؤمن هستید و می‌خواهید دین را یاری کنید؛ لذا چون از قلب شما باخبر بودیم، سکینت و آرامش را به قلب شما دادیم که هیچ هراسی از دشمن نداشتید ﴿هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً﴾،[19] این انزال سکینه برای همین است؛ چه اینکه رعب و هراس را در دل‌های دشمنان القا می‌کند که ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾،[20] اینها «مقذوف الرّعب» هستند و پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) «منصور بالرّعب» است که این هم از تصرّف خدا در دل‌های آنهاست.
یک بیان نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه دارد که ما در اوایل امر مأمور به جهاد بودیم؛ ما جهاد می‌کردیم، کشته می‌دادیم، شهید می‌دادیم و اسیر می‌دادیم، آنها هم کشته می‌دادند و اسیر می‌دادند تا اینکه ذات اقدس الهی ما را در این امتحان آزمود و روشن شد که ما حق هستیم، از آن به بعد «نَصر» و یاری و پیروزی را نصیب ما کرد؛ این در بیانات نورانی حضرت در نهج‌البلاغه هست که ما با آنها مثل دو قوش جنگی مبارزه می‌کردیم تا اینکه امتحان دادیم، وقتی معلوم شد «نَصر» با ماست «وَ اَنْزَلَ عَلَیْنَا النَّصْرَ»،[21] این‌جا هم همین‌طور است.
پرسش: سوال اساسی این است که آن دو نفر هم «تحت الشّجره» بودند و خداوند هم رضایت خود را از آنها اعلام کرده، چرا شما مخالفت می‌کنید؟
پاسخ: خدای سبحان فرمود: ﴿فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ﴾، این ﴿فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ﴾ نسبت به بعضی‌ها یک نحوه دیگر بود و نسبت به مؤمنین طور دیگر بود! این‌طور نبود که قلوب همه یکسان باشد! در بعضی از موارد فرمود که اینها تخلّف کردند و در بعضی از موارد فرمود اینها ادامه راه ندادند، این‌طور نیست که از تک‌تک اینها ذات اقدس الهی به طور مطلق راضی باشد! در خیلی از موارد هم داریم که خدا از مؤمنین راضی است، بعد معلوم شد که در بین اینها افراد فاسد هم هستند یا در بین اینها افراد مرتدّ هم هستند؛ در فتح مکّه هم همین‌طور بود! این‌طور نیست که اگر یک کلّی شد یا جمعی شد، تخصیص‌پذیر و تغییر‌پذیر نباشد.

ثمره بیعت با پیامبر با توجه به منصوب بودن او
پرسش: پیامبر که منصوب از طرف خداست، بیعت ما چه تأثیری دارد؟
پاسخ: پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) منصوب است و آنها هم باید با پیغمبر بیعت کنند! چه تأثیری دارد یعنی چه؟
﴿فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ﴾ این «فاء»، «فاء» تفریع بر رضایت نیست، گاهی سبب بر مسبَّب عطف می‌شود! چون اوّل ذات اقدس الهی اینها را آزمود، علم پیدا کرد که اینها «طاهرُ القلب» و «طیّبُ القلب» هستند ﴿رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾[22] و این علم را هم مستحضرید که علم فعلی حق است، نه علم ذاتی؛ علم فعلی، تابع معلوم است و علم ذاتی، متبوع معلوم است؛ ذات اقدس الهی در مقام ذات، علم دارد که فلان گروه با اراده و اختیار خود آن راه را می‌روند و در خارج هم همین‌طور واقع می‌شود، چه اینکه به کار خودش هم علم دارد. آن سخن فخر رازی که می‌گفت چون خدا علم دارد که فلان کس معصیت می‌کند، پس معصیت، ضروری است،[23] با نقد مرحوم خواجه طوسی[24] حلّ شده بود. این‌جا هم فرمود: ﴿فَعَلِمَ﴾، پس این «فاء»، نشانه فرع بودنِ علم بر رضا نیست، بلکه رضا فرع بر علم است.

آرامش مسلمانان و فتح آنان در خیبر ثمره بیعت آنان در حدیبیه
﴿فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً﴾ که جریان فتح خیبر است؛ این ثواب آنهاست! ثواب، اختصاصی به مسئله آخرت ندارد، اصل آن هم از «ثوب» است، پارچه‌ای که انسان از آن استفاده می‌کند و در بَر می‌کند، اگر بدوزد که می‌شود «قمیص»، اگر ندوزد و همین پارچهٴ مطلق باشد می‌گویند «ثوب». این پارچه، خَلعت و جامه را ذات اقدس الهی به برکت استقامت و استواری مردم بیعت کننده «تحت الشّجره» به اینها داد، بیعت را هم قبلاً ملاحظه فرمودید؛ یعنی فروختند و بیع کردند، جان و مالشان را به دین فروختند. در جریان «صلح حُدیبیه» اینها پیروز شدند، برای اینکه اینها تقریباً وارد سرزمین دشمن شدند! بخشی از زمین «حُدیبیه» در «أرض» حَرَم هست، اینها تقریباً وارد خاک دشمن شدند و سالم وارد شدند و سالم هم برگشتند، با اینکه آنها چند برابر بودند و اگر حمله می‌کردند به حسب ظاهر پیروز می‌شدند، برای اینکه اینها در خاک آنها آمدند و جمعیتشان هم کم بود، با اسلحه و نیروی تجهیز رسمی هم نیامده بودند، آنها هم که خون‌آشام بودند شکست‌های بدر و خیبر را هم چشیده بودند. فرمود مَغانم فراوانی هم در جریان «صلح حُدیبیه» که یک نحوه غنیمت است نصیب شما شده که پیروزمندانه و با تعهّد برگشتید و هم فتح قریب، چون برگشتید و آمدید جریان فتح خیبر نصیب شما شد که هم آن‌جا را گشودید و هم غنیمت بردید!

علّت عدم نامگذاری پیروزی مسلمانان در بدر و خندق به فتح
قبلاً هم ملاحظه فرمودید که هر پیروزی فتح نیست؛ در جریان جنگ بدر پیروز شدند؛ اما نمی‌گویند فتح کردند! در جریان جنگ خندق پیروز شدند، اما نمی‌گویند فتح کردند! فتح آن است که انسان برود سرزمینی را بگشاید، گشوده بشود و وارد آن بشود، وگرنه صِرف پیروزی فتح نیست. جریان فتح مُبین فتح است، جریان خیبر فتح است، جریان مکّه فتح است؛ اما جریان بدر فتح نیست یا جریان خندق فتح نیست. فرمود این «مغانم کثیرة» برای «هوازن»[25] برای «ثقیف»[26] این قبایلی که اعرابی بودند ﴿الأعْرَابُ أَشَدُّ﴾[27] را شما فتح کردید و غنیمت بردید. ﴿وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً﴾، چه در اطراف مکه و مدینه و چه در منطقه‌های دوردست، بعضی کوتاه‌مدت و بعضی بلندمدت ﴿تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ﴾، این جریان فتح خیبر را یک فتح و پیروزی نقد بود که به شما داد و در جریان «صلح حُدیبیه» هم ﴿کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنکُمْ﴾، اینها مسلَّح و چند برابر شما بودند، شما در خاک اینها آمدید و اینها می‌توانستند همه شما را از بین ببرند، ما نگذاشتیم اینها بیایند! دست اینها را ما بستیم و «کَفّ» کردیم، چون انسان وقتی بخواهد چیزی را دفع کند با کَف دفع کند، می‌گویند «کَفَّهُ» یعنی با کفِ دست جلویش را گرفته است «مکفوف» یعنی با کفّ دست رد شدند، به سینه اینها زدند و اینها را رد کردند؛ خدا با آن دست بی‌دستی خود که ﴿فَوْقَ أَیْدِیهِمْ﴾[28] هست، «کَفّ» خدا و دست بی‌دستی خدا خورد به سینهٴ این دشمنان و اینها را سر جای خودشان نشانده است.
پرسش: در جریان جنگ خندق که بالاتر از این بود چرا فتح نمی‌گوییم؟
پاسخ: آن‌جا که کشورگشایی نبود! یک وقت فتح به معنای این است که فاتح شدیم یعنی پیروز شدیم، آن‌جا فتح به معنی پیروزی است؛ اما فتح این است که انسان برود جایی را بگشاید و برود داخل! در جریان بدر این‌طور نبود! در جریان خندق این‌طور نبود! درست است که در جریان خندق آن احادیث وارد شده است،[29] اما در جریان فتح خیبر وارد آن قلعه شدند و غنیمت هم بردند، گشودند و وارد شدند! در جریان فتح مطلق که فتح مکّه است ـ فتح مقید نیست، نه فتح مُبین است و نه فتح قریب، بلکه فتح مطلق است ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ ٭ وَ رَأَیْتَ النَّاسَ﴾ ـ سرانجام وارد این سرزمین مکه شدند، اینها را می‌گویند فتح! گاهی ممکن است با قرینه برخی از پیروزی‌ها را فتح بگویند، ولی فتح این است که انسان گشایش داشته باشد و وارد منطقه‌ای بشود.

صلح حدیبیه یکی از آیات الهی و زمینه‎ساز فتوح دیگر
فرمود: ﴿فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ وَ کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنکُمْ وَ لِتَکُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ﴾؛ یک علامت پیروزی باشد، برای اینکه ﴿کَمْ مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً﴾[30] آیه حق است! در همه موارد شما گروه کمی بودید، آنها مسلَّح بودند و زیاد بودند ما شما را پیروز کردیم و شما را به راه راست هدایت می‌کنیم تا آنهایی که مشکل علمی دارند معرفت پیدا کنند و آنهایی که مشکل عملی دارند اقدام بکنند؛ آنهایی که نه مشکل علمی دارند و نه مشکل عملی دارند ادامه بدهند و تتمیم بشود، این می‌شود هدایت جامع نسبت به همه و فتح‌های دیگری که ﴿وَ أُخْرَی لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهَا﴾؛ فکرش را هم نمی‌کردید ما بعد دادیم. در جریان فتح مکّه هیچ وقت شما فکر نمی‌کردید! در مدینه شما وامدار این سرمایه‌داران یهودی بودید! در این سوره مبارکه «حشر» که در پیش است و به خواست خدا می‌آید، می‌فرماید ما کاری کردیم که نه شما فکر می‌کردید و نه دشمنانتان فکر می‌کردند! شما وضع مالیتان در مدینه که روشن بود، صدقه‌بخور بودید یا کارگر بودید یا مزدور بودید یا وام می‌گرفتید، ثروت در دست همین سرمایه‌داران یهود بود که اینها در قلعه زندگی می‌کردند، اگر در اطراف مدینه کاخی بود برای اینها بود و در مدینه اگر کوخی بود متعلق به شما بود. در اوّل سوره مبارکه «حشر» دارد: ﴿هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾؛ نه آنها فکر می‌کردند فرار می‌کنند و نه شما! انقلاب اسلامی هم همین‌طور بود! آنها تا دندان مسلّح بودند و بر همه ارگان‌ها سلطه داشتند، اینها هم دستشان خالی بود؛ فرمود نه دوست خیال می‌کرد که پیروز می‌شود و نه دشمن خیال می‌کرد که فرار می‌کند! ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا﴾، یک؛ ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾، دو؛ هم آنها فکر می‌کردند ماندنی‌ هستند و هم شما فکر می‌کردید که رفتنی هستید! دیدید به آسانی ﴿أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾. فرمود جنگ‌ها، پیروزی‌ها، غنیمت‌ها و خیلی از چیزهاست که اصلاً به فکرتان نمی‌آمد و همین‌طور هم شد که نمونه‌ آن را شما در انقلاب اسلامی دیدید.

اِخبار قرآن از شکست مشرکان در صورت نپذیرفتن صلح
﴿وَ أُخْرَی لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَ کَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیراً﴾، بعد می‌فرماید که ﴿وَ لَوْ قَاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوَلَّوُا الأدْبَارَ ثُمَّ لاَ یَجِدُونَ وَلِیّاً وَ لاَ نَصِیراً﴾، ما البته به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گفتیم که صلح را بپذیرد؛ ولی اگر اینها جنگ می‌کردند شکست می‌خوردند! این ﴿کَمْ مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ﴾ هست، با این حال بخش وسیعی ﴿أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ﴾[31] هست، یک؛ ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾ هست، دو؛ نظیر جنگ‌های دیگر است، سه. در جنگ بدر مگر جمعیت آنها بیشتر نبود؟ مگر آنها مسلَّح نبودند؟ مگر آنها جنگ‌دیده نبودند؟ مگر آنها به سربازان خودشان گوشت شتر نمی‌دادند؟ مگر شما به سربازانتان خرما نمی‌دادید؟ مگر چوب‌دستی نداشتید؟ جمعیت شما هم کمتر بود، چطور شد که پیروز شدید؟ همان خداست!

تغییرناپذیری سنّت الهی در حفظ دین و شکست مخالفان
در بخش‌هایی فرمود سنّت ما تغییر نمی‌کند! ما دینمان را حفظ می‌کنیم، این سنّت و سیره الهی تغییرپذیر نیست: ﴿لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً﴾، این را الآن هم می‌گویند! فرمود: ﴿وَ لَوْ قَاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾، آنها حتماً فرار می‌کردند! چون نه ولیّ داشتند و نه نصیر. ولایت و نصرت هم که دو عنصر جداست بحثش قبلاً گذشت، ولیّ آن است کسی که هیچ کاره است، ولیّ او کارش را انجام می‌دهد، مثل کودک؛ اما نصرت آن است که انسان یک بخش از کار را خودش انجام می‌دهد و دیگری کمک اوست. به هر حال اینها نه مثل کودک هستند که ولیّ داشته باشند و نه مثل جوان یا نوجوان هستند که معین و معاون داشته باشند؛ نه ولیّ دارند و نه نصیر، مخذول خواهند بود و این سنّت ماست!

جزء مقدّرات الهی بودن شکست دشمنان دین
 این را قبلاً هم فرمودند در سوره مبارکهٴ «مجادله» به صورت رسمی اعلام می‌کند، فرمود: ﴿سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً﴾، در آیه 21 سوره مبارکه «مجادله» که به خواست خدا در پیش است این است که فرمود این را ما منظّم در قضا و قدر ثبت کردیم: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ﴾، این مقدَّر الهی است! با دین کسی در بیفتد، با مؤمنین کسی در بیفتد الّا و لابد شکست می‌خورد! تمام تلاش و کوشش ما باید این باشد که از قرآن و عترت جدا نشویم «از خارجی هزار به یک جو نمی‌خرند»![32] فرمود: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی﴾، به هر بهانه‌ای بیگانه بخواهد دست بزند شکست خواهد خورد! چند بار در همین سوره‌ای که سخن از فتح مُبین و سخن از فتح قریب است ملاحظه فرمودید که مدام می‌گوید: ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾[33] یا ﴿لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[34] این برای این است که بیگانه از کدام راه می‌خواهد استفاده کند؟! یک باور دینی می‌طلبد که نمونه‌ آن را شما در این دفاع مقدّس ملاحظه فرمودید.

شکست دشمنان در جریان حدیبیه نمونه‎ای از تقدیر الهی
فرمود در همین جریان «صلح حُدیبیه» شما در مُشت اینها بودید و در سرزمین اینها وارد شدید! شما به قصد عمره آمدید و به قصد جنگ نیامدید؛ اما این خونخواران آماده برای جنگ هستند! ﴿وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَکَّةَ﴾؛ شما آمدید در خاک اینها و دمِ دست اینها هستید، نه پناهگاه دارید و نه سنگر، چون کسی که بخواهد نظامی فکر کند سنگر می‌خواهد، جا می‌خواهد، چادر می‌خواهد، تدارکات و پشتیبانی می‌خواهد، شما با دست خالی آمدید دمِ مرگ، ما جلوی این مرگ را گرفتیم! نماینده هم فرستادید دیدید از حرف‌های آنها بوی جنگ می‌آید! ﴿وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَکَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ﴾؛ شما رفتید در خاک اینها و در چنگ اینها هستید و هیچ چیزی هم ندارید، اگر جنگ بکنید سنگرتان کجاست؟ دفاعتان کجاست؟ اسلحه‌تان کجاست؟ پشتیبانی‌تان کجاست؟ ﴿وَ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیراً﴾.

شکست مشرکان مکه پیامد رفتار آنان در صدّ از مسجدالحرام
 البته ﴿هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾؛ آنها را هم که ما می‌گوییم، نه اینکه آنها هم آدم‌های خوبی‌ هستند، بلکه اینها کافر هستند، سالیان متمادی این مکّه را محاصره کردند «صدّ عن سبیل الله» کردند؛ هم «یصدون انفسهم عن الحق بالانصراف» و هم «یصدون الناس عن الحق بالصرف»؛ هم «یصدون انفسهم بالانصراف» که «ینصرفون عن الحق» و هم «یصدون غیرهم عن الحج و العمره» و مانند آن، مثل آنچه را که الآن انجام می‌دهند! ﴿هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ الْهَدْیَ﴾؛ یعنی شما قربانی همراهتان بردید، قربانی حج باید برود در منا و قربانی عمره را در همان مکه ذَبح می‌کنند ﴿وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَن یَبْلُغَ مَحِلَّهُ﴾؛ «معکوف» یعنی «ممنوع»؛ شما این گوسفندهایی که به همراه بردید اینها نگذاشتند شما ببرید در مکّه اینها را ذَبح و قربانی کنید، جلوی شما را گرفتند که طواف بکنید، جلوی «هَدی» شما را گرفتند که بیاورید در مکه ذَبح بشوند. آن‌جا که دارد ﴿حَتَّی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ﴾،[35] اگر «هَدی» برای حج بود که محلّ آن منا هست و اگر برای عمره بود که محلّ آن خود مکّه است.

نمونه‎های دیگری از حکمت‎های صلح حدیبیه و نصرت الهی در آن
بعد فرمود مشکل دیگری هم بود، ما درست است که می‌توانستیم شما را یاری کنیم، ولی اگر شما وارد مکّه می‌شدید و جنگ می‌شد آن زن‌ها و مردهای باایمان زیر دست شما لِه می‌شدند، جواب آنها را چه کسی باید می‌داد؟! چندین حکمت را ما این‌جا رعایت کردیم؛ هم جنگی نشد و شما کشته ندادی و کشته نشدید و سالم برگشتید، بیعتی امضا کردند از یک طرف، صلح‌نامه‌ای نوشته شده، بنا شد آینده بروید، آینده می‌روید و پیروز هم می‌شوید، از طرفی هم یک عدّه زن‌ها و مردان مؤمن که قدرت مهاجرت نداشتند، اینها مسلمان‌های ضعیفی بودند که در خود مکّه ماندند، اینها زیر دست و پا لِه می‌شدند! اینها را چه کار می‌کردید؟ خون اینها به عهده چه کسی بود؟ فرمود: ﴿وَ لَوْلاَ رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ﴾ که ﴿لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَؤُوهُمْ﴾؛ اینها زیر پایتان لِه می‌شدند شما که نمی‌شناختید، چون آنها هم که مسلمان بودند خیلی هم که اسلامشان علنی نبود! وقتی لشکری مهاجم به شهری می‌شود و وارد می‌شود، هر کسی از کنار تیغش می‌گذرد می‌کُشد! آن وقت ﴿فَتُصِیبَکُم مِنْهُم مَعَرَّةٌ﴾؛ یک شرمندگی و یک گناه نابخشودنی در اثر کشتار بی‌رحمانه زن‌ها و مردهای بیگانه مؤمن مکه، اینها دامن‌گیرتان می‌شد! پس شما باید خدا را شاکر باشید که ما نگذاشتیم این حادثه رخ بدهد، وگرنه شما به غیر علم هم می‌کشتید! ما این کار را کردیم ﴿لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَن یَشَاءُ﴾، البته ﴿لَوْ تَزَیَّلُوا﴾؛ اگر مرزها جدا بود، محلّه اینها جدا بود که مؤمنین و مؤمنات در یک طرف بودند و مشرکین و مشرکات طرف دیگر بودند ﴿لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوْا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴾!

«و الحمد لله رب العالمین»


[1]. سوره فتح, آیه1.

[2]. صلح حُدَیبیه، پیمان صلحی بود که در سال ششم هجری بین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حدیبیه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که برای به جا آوردن مناسک حج عمره رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) تصمیم گرفت شخصی را به سوی قریش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزیمت فرستاده و شایعه خبر قتل وی، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) مسلمانان را به پیمانی معروف به بیعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتی بین طرفین سرانجام پیمان صلح حدیبیه بسته شد.

[3]. سوره نصر، آیات1 ـ3.

[4]. سوره عنکبوت، آیه65.

[5]. سوره لقمان، آیه25.

[6]. سوره نساء، آیه145.

[7]. سوره زخرف، آیه77.

[8]. سوره نساء، آیه142.

[9]. سوره شعراء، آیه136.

[10]. سوره توبه، آیه80.

[11]. سوره زمر، آیه68.

[12]. سوره نساء, آیه80.

[13]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352؛ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَه‏».

[14]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص352.

[15]. سوره نجم، آیات8 و9.

[16]. سوره قدر, آیه1.

[17]. إقبال الأعمال(ط ـ القدیمة) ؛ ج‏، ص349؛ «إِلَهِی تَقَدَّسَ رِضَاکَ أَنْ تَکُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْکَ فَکَیْفَ یَکُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنِّی‏».

[18]. سوره توبه, آیه100.

[19]. سوره فتح, آیه4.

[20] . سوره حشر، آیه2.

[21]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه56؛ «وَ لَقَدْ کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا یَزِیدُنَا ذَلِکَ إِلَّا إِیمَاناً وَ تَسْلِیماً وَ مُضِیّاً عَلَی‏ اللَّقَمِ وَ صَبْراً عَلَی مَضَضِ الْأَلَمِ وَ جِدّاً فِی جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ لَقَدْ کَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَ الْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا یَتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَیْنِ یَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَیُّهُمَا یَسْقِی صَاحِبَهُ کَأْسَ الْمَنُونِ فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّا فَلَمَّا رَأَی اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْکَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَیْنَا النَّصْرَ حَتَّی اسْتَقَرَّ الْإِسْلَامُ مُلْقِیاً جِرَانَهُ وَ مُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ وَ لَعَمْرِی لَوْ کُنَّا نَأْتِی مَا أَتَیْتُمْ مَا قَامَ لِلدِّینِ عَمُودٌ وَ لَا اخْضَرَّ لِلْإِیمَانِ عُودٌ وَ ایْمُ اللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَ لَتُتْبِعُنَّهَا نَدَما».

[22]. سوره مائده, آیه119.

[23]. مفاتیح الغیب، ج‏27، ص،486؛ «أن قضاء اللّه بالسعادة و الشقاوة لازم لا یمکن تغییره فقالوا إنه تعالى أخبر أنه حقت کلمة العذاب علیهم و ذلک یدل علی أنهم لا قدرة لهم علی الإیمان لأنهم لو تمکنوا منه لتمکنوا من إبطال هذه الکلمة الحقة و لتمکنوا من إبطال علم اللّه و حکمته ضرورة أن المتمکن من الشی‏ء یجب کونه متمکنا من کل ما هو من لوازمه و لأنهم لو آمنوا لوجب علیهم أن یؤمنوا بهذه الآیة فحینئذ کانوا قد آمنوا بأنهم لا یؤمنون أبدا و ذلک تکلیف ما لا یطاق و قرأ نافع و ابن عامر حقت کلمات ربک علی الجمع و الباقون علی الواحد».

[24]. کشف المراد، 68؛ «العلم تابع..»؛ و مقصود این است که در مقام حکایت و سنجش، اصالت از آنِ معلوم و علم همواره تابع معلوم خود است، از این رو ممکن نیست که در آن تأثیر گذارد، بلکه از آن اثر می‌پذیرد، بدین معنی که تمام خصوصیات معلوم را منعکس می کند، بدون آن که خود باعث ایجاد خصوصیتی در آن شود.

[25]. هوازن نام قبیله‌ای از طایفه قیس عیلان از تبار عدنائیان بود. این قبیله تیره‌های فراوانی داشت که بنی سعد بن بکر، بنی معاویه بن بکر و بنی منبه بن بکر از مشهورترین آنان به شمار می‌آمدند. آنان در منطقه نجد نزدیک یمن سکونت داشتند و حنین از سرزمین‌های مهم‌شان بود. آنان مردمی بت‌پرست بودند؛ مهم‎ترین بت‌شان «جهار» بود که در بازار عکاظ قرار داشت.

[26]. ثقیف از قبایل مشهور و نیرومند و پرجمعیت عرب بود که مردمش در طائف و اطرافش سکونت داشتند. این قبیله دو طائفه مهم «احلاف» و «بنی مالک» داشت که جنگ‌ها و نبردهای داخلی بسیاری بین آنها روی داده بود. مردم ثقیف مشرک و بت‌پرست بودند و بتخانه‌ معروف لات به آنان تعلق داشت. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در ماه شوال سال هشتم هجری قمری پس از فتح مکّه به جنگ قبیله هوازن و ثقیف رفت و در منطقه حنین جنگ سختی با آنان کرد که به شکست آن دو قبیله منتهی شد.

[27] . سوره توبه، آیه97.

[28] . سوره فتح، آیه10.

[29]. کنز الفوائد، ج1، ص297؛ «بَرَزَ الإیمانُ کُلُّهُ اِلی الشِّرْکِ کُلِّه». إقبال الأعمال(ط ـ القدیمة)، ج‏1، ص467؛ «لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْن».‏

[30]. سوره بقره، آیه249.

[31]. سوره فتح، آیه4.

[32]. از اشعار منتسب به حافظ؛ «از خارجی هزار به یک جو نمی خرند ٭٭٭ گو، کوه تا به کوه منافق سپاه باش».

[33]. سوره فتح، آیات4 و7.

[34]. سوره فتح، آیه14.

[35]. سوره بقره، آیه196.