اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

۲۳۰ مطلب با موضوع «سخنرانی بزرگان!!» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۴۴ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر
     
سیری در صحیفه سجادیه ۷۴
آیت الله فاطمی نیا؛ 19 / اردیبهشت / 1396

حضرت استاد فاطمی نیا روز سه شنبه قبل از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل، به ادامه بحث شیرین سیری در صحیفه سجادیه پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.

 
 
  00:45             36:39         
 
  •  
    سیری در صحیفه سجادیه 74آیت الله فاطمی نیا؛ 19 / اردیبهشت / 1396

دانلود فایل صوتی

در این متن می خوانید:
  1. مخصوص خدا بودن مدح و ثنای انسان در تمام حالات
  2. فرق مدح و ثنا و حمد از دید علما
  3. جمیل اختیاری چیست؟
  4. بزنگاهی در عبارت صحیفه‌ی سجّادیّه
  5. نازل شدن مصیبت بر روی زمین با آمدن در کتاب محفوظ
  6. بیزاری خدای متعال از متکبّر مفاخره کننده
  7. نهی نکردن خدا از هر شادی
  8. منع شدن از فرح بطر
  9. شادی و گریاندن انسان به دست خدای متعال
  10. منع شدن قارون از سوی قوم خود از شادی بطر
  11. چه نوع فرحی از سوی خدای متعال ممنوع است؟
  12. شرایط رسیدن به بندگی مطلوب
  13. میدان پرواز برای انسان در درجات عالی
  14. نقلی از ابو العباس مبرّد
  15. رسیدن به درجه‌‌ چشم بصیرت داشتن
  16. کوچک دیدن دنیا در نظر انسان
  17. آمادگی انسان برای از دست دادن چیزی و عدم سرمستی بطر
  18. بها دادن طلبه‌ها به صرف و نحو در حوزه‌ها
  19. بی‌نظیر بودن ایهام‌های شیخ بهایی در دنیا
  20. توفیق باور کردن به لوح محفوظ به بندگان از سوی خدای متعال
  21. شِعار قلب قرار دادن تقوا از خدای متعال
  22. قبول چگونه اتّفاق می‌افتد؟
  23. قبول بودن عبادت از دو جهت
  24. دید حضرت امیر (علیه السّلام) برای قبولی عباداتش
  25. مشغول بودن نفس با طاعت خدای متعال
  26. تشبیه افکار به زنبور و تشبیه خواب به آب از جمله واردات انسان
  27. اهمّیّت ندادن به دل مشغولی‌های دنیا در فرازی از صحیفه‌ی سجادیّه
  28. عمومی بودن علم صرف و نحو
  29. مقصود از یقین چیست؟
  30. معنای مختلف مرگ
  31. تعلیلیّه بودن معنای «حَتَّی» در تفسیر

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَم‏ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِبینَ الطَّاهرِینَ ثُمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمیعِ أنبیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ ملائِکَتِهِ وَ لَا حَولِ وَ لا قُوَّهَ إلَّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیمِ وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ‏».

مخصوص خدا بودن مدح و ثنای انسان در تمام حالات

عزیزان یادداشت دادند که در مورد امر صحبت کنم، چشم إن‌شاء‌الله در بعد صحبت می‌کنیم، بحث خوبی است. و امّا سهمیه‌ی امروز ما از دعای بیست و یکم این است. «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ ثَنَائِی عَلَیْکَ وَ مَدْحِی إِیَّاکَ وَ حَمْدِی لَکَ فِی کُلِّ حَالاتِی».[۱] این‌جا به ما یاد می‌دهد که اوّل به پیغمبر و آل او درود بفرستیم بعد از پروردگار بخواهیم تمام ثنا و مدح و حمد ما در تمام حالات مخصوص خدا باشد. البتّه این مقتضای اشاره را عرض می‌کنم که در گذشته هم شاید گفتیم این‌ها منافات با تشکّر از مردم ندارد. نعمت خدا از مسیری به ما رسیده است، همان‌طور که در روایات داریم حالا از او تشکّر می‌کنیم، آن درست است ولی می‌خواهد بگوید اصل حمد، اصل ثناء مربوط به خدا می‌شود، بنده را هم بالاخره او برای ما فرستاده است که نعمت از مسیر او جاری شده است.

فرق مدح و ثنا و حمد از دید علما

امّا این‌جا علما نوشتند فرق مدح و ثناء و حمد چیست؟ سیّد می‌فرماید: «الثَناءُ لُغَهً: وَصفُ الشِّی‏ءِ بِخیرٍ أَو شَرّ»[۲] ثناء این است که ما یک چیزی را به خیر یا به شر وصف کنیم امّا «وَ خُصَّ عُرفاً بِالخَیر» دیگر عرفاً مخصوص خیر شده است، در شر ثنا نمی‌گوییم. فرق مدح و حمد چیست؟ می‌فرماید: «وَ المَدحُ: الوَصفُ بِالجَمیلُ الاختیاری وَ غَیره» حمد برای کسی است که شخصی یا چیزی را وصف کنید حالا یا شخص باشد یا غیر عاقل باشد، فرقی نمی‌کند. «بِالجمیلِ الاختیاری» به زیبای اختیاری و غیر آن.

جمیل اختیاری چیست؟

زیبای اختیاری این است که کسی کار خوبی انجام می‌دهد، یک خطّاط خیلی خوبی است، نقاش خوبی است، پزشک خوبی است به این جمیل اختیاری می‌گویند. ما او را وصف و مدح می‌کنیم. امّا یک وقتی هم اصلاً جمیل اختیاری نیست، یک دُر و عقیقی است، آن را مدح می‌کنیم یک انسان زیبایی است مدح می‌کنیم، آن در اختیار خودش هم نیست. و امّا حمد «الوَصفُ بِالجمیلِ الاختیاری» به قصد تعظیم. حمد فقط مخصوص زیبایی‌های اختیاری است آن هم به قصد تعظیم.

بزنگاهی در عبارت صحیفه‌ی سجّادیّه

«وَ اجْعَلْ ثَنَائِی عَلَیْکَ وَ مَدْحِی إِیَّاکَ وَ حَمْدِی لَکَ فِی کُلِّ حَالاتِی»[۳] این‌جا یک بزنگاهی دارد، عزیزان إن‌شاء‌الله دقّت بفرمایید این بسیار حسّاس است، دوست دارم این‌جا دقّت کنید. می‌گوید: «حَتَّى لَا أَفْرَحَ بِمَا آتَیْتَنِی مِنَ الدُّنْیَا وَ لَا أَحْزَنَ عَلَى مَا مَنَعْتَنِی فِیهَا» خدایا من آن‌قدر متوجّه تو باشم، هر چه می‌رسد بدانم از تو است، حمد و ثنای تو را در همه‌ی حالات خود به جا بیاورم، اصلاً به غیر تو توجّه نکنم «حَتَّی» تا این‌که شاد نشوم با چیزی که از دنیا به من دادی و غصّه نخورم هر چیزی که منع کردی و ندادی. این بزنگاه این‌جا است، اگر چیزی به ما بدهند خوشحال می‌شویم، چیزی هم که از دست برود معمولاً غصّه می‌خوریم، می‌گوییم چرا ما از این‌ها منع می‌شویم که آقا قصّه نخورید، آقا شاد نشوید؟ این خیلی ریشه‌ای است. اگر این‌ها را بدون ریشه به مردم بگوییم اصلاً در پایان یک ابهامی در ذهن آن‌ها می‌ماند و تا پایان عمر خود می‌گویند فلان آقا این‌طور گفته است. باید ببینیم چه کاری انجام دهیم. این اشاره‌ی به آیه‌ی شریفه دارد.

نازل شدن مصیبت بر روی زمین با آمدن در کتاب محفوظ

در سوره‌ی مبارکه‌ی حدید، آیه ۲۲ و ۲۳ می‌فرماید: «ما أَصابَ مِنْ مُصیبَهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فی‏ أَنْفُسِکُمْ إِلاَّ فی‏ کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیرٌ * لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ» این آیه‌ها را دقّت کنیم مشکل حل می‌شود و الّا یک آدم بدهکاری است، بدهی دارد، آبروی او می‌رود، فردا بگویند یک نفر یک مبلغ قابل توجّهی در خانه‌ی او آورد، شاد می‌شود. یا قصّه می‌خورد اگر آن مبلغ گم شود، چگونه است که ما مأمور هستیم غصّه نخوریم بر چیزی که از دست دادیم و شاد نشویم از چیزی که پیدا کردیم؟ این را دقّت کنید خیلی مهم است. اوّلاً آیه‌ی شریفه را به شما بگویم «ما أَصابَ مِنْ مُصیبَهٍ فِی الْأَرْضِ» مصیبتی نمی‌رسد در روی زمین «وَ لا فی‏ أَنْفُسِکُمْ» نه در نفوس شما مگر این‌که در یک کتاب لوح محفوظ است «مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها» قبل از این‌که ما آن را خلق کنیم.

«ها» که می‌گویند به مصیبت و ارض و انفس برمی‌گردد، به این سه مورد برمی‌گردد. قبل از این‌که ما این مصیبت را به وجود بیاوریم، این‌جا نوشته شده است یا آن نفس را به وجود بیاوریم نوشته شده است. «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیرٌ» این در خدا آسان است.

بیزاری خدای متعال از متکبّر مفاخره کننده

آیه را دقّت کنید پاره‌ای از مشکلات حل می‌شود. «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ» حالا که می‌دانستید همه چیز در لوح محفوظ است، پس برای این‌که قصّه نخورید برای چیزی که از شما فوت شده است و شاد نشوید به چیزی که داده شده است. پشت سر آن می‌گوید «وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ»، –«مُختالٍ» یعنی متکبّر،«فَخُورٍ» یعنی کسی که مفاخره می‌کند- این‌جا دقّت کنید پاره‌ای از مشکلات حل می‌شود. اوّل می‌گوید شما غصّه نخورید برای چیزی که فوت شده است و شاد نشوید به چیزی که به شما داده شده است، خدا دوست ندارد هیچ متکبّر مفاخره کننده‌ای را.

نهی نکردن خدا از هر شادی

این‌جا چند تفسیر شده است این‌ها را عرض می‌کنم در پایان هم یک نظر نهایی است که دوست دارم جوانان به این دقّت کنند. اوّلاً شادی که در قرآن نهی شده است، همین‌جا که می‌گوید «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» هر شادی نیست، مگر خدا از هر شادی نهی می‌کند؟ نه.

منع شدن از فرح بطر

در تفسیر جلالین می‌دیدیم و شاید در تفاسیر دیگر هم باشد. تفسیر جلالین در دسترس بود. دو عالم بودند یکی جلال الدّین سیوطی، یکی هم به نام جلال الدّین محلی، هر دو جلال الدّین بودند که نصف اوّل را جلال الدّین سیوطی نوشته است، نصف دوم را جلال الدّین محلی. البتّه انتقادهایی هم برای آن هست، امّا تفسیر تخصّصی است و مختصر است. نکته‌های خوبی دارد. نگاه کردم دیدم چیز خیلی زیبایی نوشته است. می‌گوید: «وَ لا تَفْرَحُوا» یعنی «فَرَحَ بَطَر» نه هر شادی. شادی سرمستی، شادی که طرف طغیان کند. در بین لغت‌ها هم نوشتند «بَطَرَ أی طَغَی بِالنِّعمَهِ» یعنی طغیان کرد به وسیله‌ی نعمت. «وَ الصَّرَفَهُ عَن وَجهِهِ» لذا آن‌طور که باید خرج کند، نکرد. یک پولی به دست آورده است شاد است، ارحام را فراموش کرده، مستحق را فراموش کرده، وظایف شرعیّه‌ی خود را فراموش کرده است. این شادی ممنوع است. به این فرح بطر می‌گویند. بطر با طاء مؤلّف یعنی سرمستی و طغیان.

شادی و گریاندن انسان به دست خدای متعال

باز در سوره‌ی مبارکه‌ی قصص می‌فرماید: قارون خیلی پولدار بود، سرگذشت او را می‌دانید که خدا با او چه رفتاری کرد. «إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ»[۴] قومش به او گفتند شادی نکن «إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحینَ» باز می‌گوییم خدا شادها را دوست نداری؟ نه؛ خود خدا شادی را به ما می‌دهد. در قرآن خواندید «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکى‏»[۵] اصلاً خدایا می‌خنداند، خدا می‌گریاند، دست ما نیست.

منع شدن قارون از سوی قوم خود از شادی بطر

باز هم در تفسیر جلالین نوشته است مقصود همان فرح بطر است. قوم او هم که گفتند یعنی شادی سرمستی نکن، آدم شاد می‌شود خدا را شکر می‌کند، بعد می‌نشیند ببیند وظایف شرعیّه آن‌ها چیست. الآن که این پول به من رسیده و پول زیادی است نسبت به خواهرم، برادرم، ارحام و اطرافیان خود چه تکلیفی دارم، شاد هم است، اشکالی ندارد. شادی بطر ممنوع است.

چه نوع فرحی از سوی خدای متعال ممنوع است؟

آیه را نگاه کنید «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٌ»[۶] الآن نشان می‌دهد که چه نوع شادی ممنوع است، خدا دوست ندارد هر متکبّر مفاخره کننده‌ای را. یعنی پول به دست بیاورد و همه چیز را فراموش کند، فقط تفاخر می‌کند و تکبّر می‌کند که ما به این اندازه پول داربم. پس دنباله‌ی آیه را باید بخوانیم«لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٌ» یعنی فرحی که منجر به تکبّر شود و مفاخره‌ی به مردم شود. این ممنوع است. جمله‌ی حضرت هم اشاره‌ی به این آیه است.

شرایط رسیدن به بندگی مطلوب

پس جمع‌بندی می‌کنیم این قسمت خیلی مهم است یکی این‌که اوّلین حرف و آخرین حرف این است، این مطالبی که گفتم این‌ها حاشیه است، اصلاً اوّلین و آخرین حرف این است که خدا می‌خواهد بگوید در بندگی به جایی برسید که این لوح محفوظ را آن‌قدر درست باور کنید، بدانید همه چیز از محبوب است. اگر چیز منفی باشد ناراحت نشوید، آدم برای فعل محبوب ناراحت نمی‌شود، اگر مثبت باشد آدم شکر می‌کند، به عنوان شکر بطر هم نه، شکر معقول. اوّل این است ما در اسلام یک چیزهایی داریم که گفته می‌شود برای یک شب و دو شب نیست، دستوراتی می‌دهند که شما می‌توانید این پروازها را داشته باشید.

میدان پرواز برای انسان در درجات عالی

مثلاً پیغمبر اکرم (علیه و علی آله الصّلاه و السّلام) می‌فرماید: «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[۷] بمیرید قبل از آن‌که بمیرید. یک جمله‌ی کوتاه است نه این‌که الآن دراز بکشیم و بمیریم. یعنی می‌خواهد بگوید انسان یک چنین میدان پروازی دارد، می‌توانید قبل از مرگ بمیرید. البتّه حرف‌های زیادی این‌جا است، حالا آن‌ها را نمی‌گویم. گفتم نه این‌که عقل ندارم از عقلا می‌ترسم، فردا بگویند جنبه‌ی عقلانی آن چطور می‌شود. جنبه‌ی عقلانی را هم خودت فکر کن، تو خودت عاقل هستی. آدم از دیوانه‌ها عقل نمی‌پرسد.

نقلی از ابو العباس مبرّد

ابو العباس مبرّد مرد خیلی بزرگی بوده است، کتاب کامل را او نوشته است. کامل کتاب خیلی عظیم القدری است،  مقتضب هم نوشته است، ولی برای او کامل نشده است. ابو العباس مبرّد عالم بزرگی بود، می‌گوید: بر حسب اتّفاق یک روز راه من به یک دیوانه خانه، دار المجانین افتاد، رفتم دیدم دیوانه‌ها هستند، یک دیوانه‌ای را به زنجیر کشیدند، گفتم این دیگر خیلی دیوانه است، بروم ببینم او هم یک احساسی دارد، یک چیزی متوجّه می‌شود یا واقعاً دیوانه است. می‌گوید رفتم رو به روی او ایستادم یک حرکاتی از خود در آوردم، سر خود را آن طرف کرد. گفتم حالا تا همین اندازه این حرکت را دوست نداشت، حالا بقیّه را امتحان کنم. رفتم از آن طرف این کار را تکرار کردم از آن طرف هم برگشت، طرف سوم هم برگشت، طرف چهارم سر خود را به سمت بالا گرفت، دیدم او الآن می‌داند که چهار سمت بیشتر نیست، حالا سر خود را بالا گرفت، پس تا این‌جا می‌فهمد. بعد دیدم نه سر خود را بالا گرفته به من ابو العباس مبرّد درس بدهد. یک نگاهی کرد و گفت:«الهی أتنظر  وَ مَن حَلُّوه» خدایا ببین چه کسی را بستند و چه کسی را باز گذاشتند. خیلی زیبا است، یک دنیا درس گرفتم که به خود برگشتم گفتم او می‌خواهد بگوید من را که بستند این کافی نیست؟ تو که آزاد هستی تو چرا اذیّت می‌کنی؟

درون فرو ماندگان شاد کن       ز روز فرو ماندگی یاد کن

باید گرفتارها را خیلی ملاحظه کنیم گرفتار هستند، به خدا همه زنجیر نیست، شاید یک چیز دیگری است. ما الآن همین هستیم. این را گفتم که بدانید ما فعلاً با عقل کاری نداریم، إن‌شاء‌الله بعدها که عاقل شوم… الآن نه.

رسیدن به درجه‌‌ چشم بصیرت داشتن

«مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[۸] که در اسلام یک چیزهایی است نمی‌خواهد بگویید که یک شب شما این کار را انجام بدهید، این را دقّت کنید، از من رو سیاه بپذیرید، مهم است بعضی چیزها است که خدا و اسلام می‌خواهند بدانند شما یک چنین میدان پروازی دارید، پیغمبر اکرم نشسته می‌گوید: «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا» بمیرید قبل از این‌که بمیرید یعنی به جایی برسید، همان‌طور که پرده از چشم مرده‌ها برداشته می‌شود و همه چیز را می‌بینند، به آن مرتبه برسید. یک معنا این است.

کوچک دیدن دنیا در نظر انسان

یک معنا این است که کاری انجام دهید که این دنیا از چشم شما بیفتد نه این‌که دنبال کار نرویم، درس نخوانیم، تجارت نکنیم، نه؛ دنیا از چشم بیفتد، امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در نهج البلاغه دارد، در گذشته گفتم شرّاح نهج البلاغه اصلاً نفهمیدند چه کسی  بوده، هر چه دست و پا زدند دیدند درست به دست نمی‌آید. می‌فرماید: من یک برادری در گذشته داشتم، می‌گویند به عمار تطبیق نمی‌شود، به پیغمبر اکرم تطبیق نمی‌شود، به ابوذر تطبیق نمی‌شود، به هیچ کس تطبیق نمی‌شود، این را خودش می‌داند، حضرت می‌فرماید: او صفاتی داشت که شما هم آن صفات را داشته باشید، اگر همه را نتوانستید بعضی را داشته باشید. یکی از جملات این است «وَ کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی»[۹] این مرگ را در چشم من بزرگ می‌کرد. چه چیزی بزرگ می‌کرد؟ می‌گوید: «وَ کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا» چون او دنیا را کوچک می‌دید. چون دنیا را کوچک می‌دید برای من بزرگ شده بود. یک شب نمی‌خواهد «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[۱۰] شوید، این یک شب نیست، می‌خواهد بگوید یک چنین میدان پروازی دارید، حالا اگر چنانچه رفتید خود می‌دانید.

آمادگی انسان برای از دست دادن چیزی و عدم سرمستی بطر

من این‌جا یک چیزهایی دارم که الآن نمی‌توانم عرض کنم. حالا این‌جا هم همین آیه نمی‌خواهد شما یک شب آدمی باشید که اگر فردا یک گونی اسکناس در خانه‌ی شما آوردند خوشحال نشوید، نمی‌خواهد این را بگوید یک چیزی رفت غصّه نخورید، نه؛ می‌گوید این آمادگی را داشته باش که اگر چیزی فوت شد و اگر یک چیزی رسید در آن‌جا ناله نکنید، در این‌جا هم شادی سرمستی نکنید، وظیفه‌های خود را فراموش نکنید. این میدان برای شما وجود دارد، حالا امشب نمی‌شود فردا شب است، این برای یک شب و دو شب نیست. این‌ها میدان‌های پرواز بشری را نشان می‌دهد. پس بنابراین معنای اصلی این است. امّا در حاشیه‌ها هم خدمت شما عرض کردم که می‌گوید فرح بطر نکنید، اگر چیزی رسید شادی سرمستی نکنید.

بها دادن طلبه‌ها به صرف و نحو در حوزه‌ها

می‌خواستم یک چیزی خدمت شما بگویم حیف است نگویم. این نحوه صرفی که ما طلبه‌ها می‌خوانیم  و بعضی هم نسبت به آن کم لطف هستند طلبه‌های قدیم، الآن را نمی‌دانم، الآن حوزه‌ها الحمدلله درس‌های خوبی می‌خوانند، انصافاً آدم‌های زحمتکشی هستند، اساتید خوبی هستند که خدا إن‌شاء‌الله آن‌ها را حفظ کند، آدم می‌شنود خوشحال می‌شود طلبه‌های جوان خیلی درس خوان و خوبی داریم. امّا سابق بر این طلبه‌ها به نحو صرف بیشتر بهاء می‌دادند، برای همین درست می‌نوشتند، درست می‌خواندند، حالا من نمی‌گویم آدم همه‌ی عمر خود را صرف نحو بکند.

بی‌نظیر بودن ایهام‌های شیخ بهایی در دنیا

این‌که شیخ بهایی یک ایهامی دارد که در دنیا بی‌نظیر است یک جا خود را مذّمت می‌کند، می‌گوید: تو ای شیخ بهایی! مدام صرف و نحو خواندی این چه کاری است؟! بعد می‌گوید: -صرف عمر از تو بدین نحو بدیع است- یعنی اسم صرف را برده است، اسم نحو را برده است، اسم علم بدیع را هم برده است که ایهام گذاشتند. صرف عمر از تو بدین نحو بدیع است ای شیخ بهایی، عمر خود را این‌طور صرف کنی از تو بدیع است. اسم بدیع را برده، صرف و نحو را هم برده است. به این ایهام می‌گویند. ولی این‌ها کاربرد دارد. کسی خوب صرف و نحو را نخواند در قرآن و حدیث لنگ می‌زند.

توفیق باور کردن به لوح محفوظ به بندگان از سوی خدای متعال

این را به مناسبت به یادگار می‌گویم. چون ما یک موقع بحثی با دوستان داشتم دیدم قبول نمی‌کنند، این را به آن‌ها بدهید، این حاشیه است. می‌‌فرماید: «وَ اجْعَلْ ثَنَائِی عَلَیْکَ وَ مَدْحِی إِیَّاکَ، وَ حَمْدِی لَکَ فِی کُلِّ حَالاتِی حَتَّى لَا أَفْرَحَ بِمَا آتَیْتَنِی مِنَ الدُّنْیَا وَ لَا أَحْزَنَ»[۱۱] آیه می‌فرماید: پس همه چیز در لوح محفوظ است «لِکَیْلا تَأْسَوْا»[۱۲] برای این‌که دیگر شما این‌ها را می‌دانید، به این درجه برسید دیگر قصّه نمی‌خورید. می‌خواستم این «کَ» را به شما بگویم عبارت این‌جا است، این «کَ» را داشته باشید تا به این‌جا برسیم. می‌گوید خدایا حالا که این توفیق را دادی که من این لوح محفوظ را باور کردم، شخص فوت کرده قصّه نخورم، برای شادی‌ها سرمستی نکنم.

شِعار قلب قرار دادن تقوا از خدای متعال

بعد می‌گوید «وَ أَشْعِرْ قَلْبِی تَقْوَاکَ»[۱۳] أشعر از شِعار مشتق است، شِعار به آن لباس زیرین گفته می‌شود که به پوست بدن چسبیده است، این شعار است، روی آن یک چیزی بپوشند دثار می شود. یعنی شِعار آن لباسی است که به بدن چسبیدند. می‌گوید پروردگارا این تقوا را شِعار قلب من قرار بده، لباس قلب من تقوا شود. «وَ اسْتَعْمِلْ بَدَنِی فِیمَا تَقْبَلُهُ مِنِّی» خدایا بدن من را به کار بگیر در چیزی که از من می‌پذیری.

قبول چگونه اتّفاق می‌افتد؟

می‌فرماید: «قُولُهُ (علیه السّلام) وَ اسْتَعْمِلْ بَدَنِی فِیمَا تَقْبَلُهُ مِنِّی أَی: فِی العَملِ الَّذی تَقبَلَهُ مِنِّى»[۱۴] حالا قبول چگونه اتّفاق می‌افتد؟ نماز شما را خدا قبول کند، در گذشته به شما گفتم در تهران… خدا اهل تهران و اهل همه‌ی ایران را حفظ کند، ولی تهران مرکز ??? است، آدم این‌جا توقّع دارد حرف‌ها خیلی با معنا باشد، توقّع داریم. می‌گوید حاج آقا قبول باشد، می‌گوید قبول حق باشد. حاج خانم قبول باشد؟ قبول حق باشد. یعنی چه؟ من گفتم عقل ندارم، شما که عاقل هستید به من بفهمانید یعنی چه؟۶۰ سال مطالعه کردم نفهمیدم. او شما را دعا می‌کند، می‌گوید قبول باشد. شما باید در مقابل این تهیّت، به او تهیّت بگویید. «وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها»[۱۵] بگو خدا هم شما را حفظ کند، امّا قبول حق باشد یعنی چه؟ یعنی او می‌خواست مثلاً قبول شیطان باشد؟! این مزخرفی است که در عالم هستی نظیر ندارد. این جمله را به همدیگر می‌گویند، اصلاً این جمله را از روی زمین بردارند، یعنی چه؟ حاج آقا قبول باشد، قبول حق باشد، مگر بنا بود که قبول شیطان باشد؟ او شما را دعا می‌کند، شما هم بگویید خدا شما را حفظ کند. خدا بچّه‌ی شما را حفظ کند، حالا این حاشیه بود. اصلاً قبول یعنی چه؟ این را یاد بگیریم، بالاخره خدا قبول کند یعنی چه؟

قبول بودن عبادت از دو جهت

سیّد علی خان می‌گوید: «وَ قَبولُ اللّه تَعالى عَملَ العَبد عَبارهً عَن کُونِ العَملِ بِحیثِ یَرضَاه سُبحَانَهُ أَو یُثیبَ عَلیه»[۱۶] دو بخش است، چقدر زیبا است می‌گوید قبول عبارت از این است که پروردگار آن عمل شما را بپسندد، از آن عمل راضی باشد یا بالاخره یک چیزهایی است که ممکن است خیلی هم پسندیده نباشد، امّا چون خدا کریم است یک ثواب به شما می‌دهد. «أَو یُثیبَ عَلیه» یا یک ثواب هم می‌دهد. پس دو بخش شد قسمت اوّل عملی است که خدا بپسندد یا یک ثواب بدهد. می‌گوید: «وَ الأوَّلُ الذُّ عِندَ العَارفین» می‌گوید اوّلین نزد عارفین لذیذتر است که خدا بپذیرد. حالا چیزی داد یا نداد عارفین بالله این را ملاحظه نمی‌کنند.

دید حضرت امیر (علیه السّلام) برای قبولی عباداتش

امام عارفا، سلطان اولیاء امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: «مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ»[۱۷] جهنّم تو را هم باور کردم، می‌دانم امّا عبادت من از ترس آن نبود. «وَ لَا طَمَعاً فِی جَنَّتِکَ» بهشت را هم باور کردم امّا به خاطر طمع بهشت نبوده است. «لَکِنْ وَجَدْتُکَ أَهْلًا لِلْعِبَادَهِ» فقط دیدم تو خیلی خوب هستی، اصلاً آدم اهل عبادت باشد باید سجده کند، عبادت کند. بنابراین این‌طور نیست که خدا هیچ چیز ندهد، او کریم است می‌دهد، امّا بالاخره تو باید چه کاری انجام بدهی، وظیفه‌ی تو چیست. پس «وَ الأوَّلُ الذُّ عِندَ العَارفین من الثَّانی».[۱۸]

مشغول بودن نفس با طاعت خدای متعال

«وَ اشْغَلْ بِطَاعَتِکَ نَفْسِی عَنْ کُلِّ مَا یَرِدُ عَلَیَّ»[۱۹] چون به آن یادگار می‌رسیم که خیلی مهم است. ما خیلی واردات داریم. می‌گوید: خدایا با طاعت خود نفس من را مشغول کن از هر چیزی که بر من وارد می‌شود. یک بچّه‌ای است که داریم به او درس می‌دهیم حالا از این طرف آدمی عبور می‌کند، پرنده‌ای عبور می‌کند، مرتّب این بچّه را با درس مشغول می‌کنیم که آن‌ها را نبیند. خدایا نفس من را به طاعت خود مشغول کن از هر چیزی که بر من وارد می‌شود. «مَا یَرِدُ عَلَیَّ» چیست؟

تشبیه افکار به زنبور و تشبیه خواب به آب از جمله واردات انسان

ما واردات زیادی داریم إن‌شاء‌الله هیچ کس غصّه‌دار نباشد، یک موقع غصّه می‌آید، یک موقع شادی می‌آید یک موقع خبری می‌رسد که آقا فلان کس امشب به خانه‌ی شما می‌آید، بعد فلان جا فلان اتّفاق افتاده است، این اخباری که امروزه در جهان می‌شنویم همه وارد است، امّا وارد عرفانی نیست، حواس خود را جمع کنید. وارد عرفانی بحث دیگری است. یک وارد داریم، یک خاطر داریم، نمی‌خواهد آن را بگوید، او وارد بالمعنی الاعم را می‌گوید. بالاخره الآن با یک کسی قرار دارید، به یاد می‌آورید، مولوی می‌گوید این افکار مثل زنبور است، تشبیه زیبایی کرده است، می‌گوید زنبور شخص را دنبال می‌کند، این بلا به سر من آمده است و خواب را تشبیه به آب کرده است. من بچّه بودم به یاد دارم یک زنبور را عصبانی کردم، خودم دیدم من را دنبال کردند از ترس خود داخل حوض رفتم. بعد بیرون آمدم دیدم کشیک می‌دهند، بله تا بیرون آمدم آمدند. مولوی خیلی زیبا می‌گوید: این افکار زنبور است، خواب ما هم آب است. وقتی می‌خوابیم زنبورها می‌روند. صبح که ساعت شما زنگ زد اوّل به یاد می‌آوری که ساعت هشت قرار داری، یک زنبور آن است. زنبور بعدی باید فلان جا بروم. زنبور بعدی چک خود را چه کار کنم؟ تا مغرب ابن زنبورها اطراف شما را گرفتند. وقتی خوابیدید زنبورها موقتاً می‌روند. این‌ها واردات ما است.

اهمّیّت ندادن به دل مشغولی‌های دنیا در فرازی از صحیفه‌ی سجادیّه

می‌گوید خدایا نفس من را به طاعت خودت مشغول کن از هر چیزی که بر من وارد می‌شود. اصلاً به این‌ها اهمّیّت ندهم. «وَ اشْغَلْ بِطَاعَتِکَ نَفْسِی عَنْ کُلِّ مَا یَرِدُ عَلَیَّ حَتَّى لَا أُحِبَّ شَیْئاً مِنْ سُخْطِکَ وَ لَا أَسْخَطَ شَیْئاً مِنْ رِضَاکَ» خدایا آن‌قدر مشغول تو باشم، دنبال رضای تو باشم، به جایی برسم که دوست نداشته باشم چیزی که تو را به غضب بیاورد. خدایا این توفیق را به سیّد السّاجدین و به همه بده. این غیبت است، الآن می‌خواهد خوشحال شود می‌گوید…، آدم را وادار می‌کنند، اگر خدا راضی نیست نگو، صرف نظر کن. «حَتَّى لَا أُحِبَّ شَیْئاً مِنْ سُخْطِکَ» دوست نداشتم چیزی را که تو را به غضب بیاورد «وَ لَا أَسْخَطَ شَیْئاً مِنْ رِضَاکَ» از چیزی که رضای تو در آن است بیزار نباشم، ممکن است یک چیزی که بر من سنگین است یا دوست ندارم، امّا می‌دانم رضای محبوب در آن است، کاری کن که از آن بیزار نباشم و بتوانم راحت آن را انجام بدهم.

عمومی بودن علم صرف و نحو

یادگار من روی این «حَتَّی» است. گفتم که طلبه‌ها به صرف و نحو بها بدهند، طلبه و غیر طلبه فرقی نمی‌کند، شما که پزشکی می‌خوانید، چیز دیگری می‌خوانید، شما هم از این‌ها بخوانید، قرآن که فقط برای طلبه‌ها نازل نشده است، الآن ما جوانانی داریم که رشته‌هایی می‌خوانند از آن طرف هم رشته‌ی طلبگی هم می‌خوانند، قرآن را متوجّه می‌شوند. این صرف و نحو برای همه است، عمومی است.

مقصود از یقین چیست؟

ما با دوستان بحث داشتیم، یک بحثی روی این «حَتَّی» است. در قرآن می‌فرماید: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقینُ‏»[۲۰] می‌گویند «حَتَّی» برای تعیین غایت و نهایت است. یعنی پروردگار خود را عبادت کن تا جایی که یقین برای تو حاصل شود. این بحث شده است. یقین یعنی چه؟ در تفاسیر، در روایات آمده مقصود از یقین مرگ است. این‌جا گفت: «حَتَّى لَا أُحِبَّ شَیْئاً مِنْ سُخْطِکَ»[۲۱] می‌خواهد «حَتَّی» امام سجّاد واضح شود و در جای دیگر هم کارایی داشته باشد. «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقینُ‏»[۲۲] در روایت و تفاسیر هم داریم که حرف درستی هم است، مقصود از یقین مرگ است یعنی تا لحظه‌ی مرگ عبادت کنید. چون دیگر هیچ یقینی شفاف‌تر از مرگ نیست.

پدر من (أعلی الله مقامه) می‌گفت: آدم در کنار جهنّم یک دوره حسابی علم کلام می‌خواند، در آن‌جا باید شرح و تجرید بخوانید، اسفار بخوانید، عرشیه‌ی ملاصدرا بخوانید، تجرید خواجه را بخوانید، به بهشت و جهنّم بروید. نه آن‌جا می‌گویند «هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتی‏ کُنْتُمْ تُوعَدُونَ‏»[۲۳] یک دوره علم کلام ناب در حاشیه‌ی جهنّم به آدم می‌گویند.

معنای مختلف مرگ

مرگ پس بالاترین یقین است. «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقینُ‏»[۲۴] این‌جا صحبت شده که اگر مرگ بگیریم باید تا لحظه‌ی مرگ خود عبادت کنیم، این درست است، امّا حالا می‌گویند بعضی چیزهای دیگری هم گفتند. بعضی می‌گویند ممکن است مرگ یکی از مصادیق این آیه باشد. معنای دیگر هم داشته باشد مثلاً عبادت کن پروردگار خود را تا آن‌جایی که یقین پیدا کنی، حالا غیر از مرگ است. این‌جا هم یک عدّه می‌گویند چون برای تعیین غایت است، پس اگر من یقین پیدا کردم دیگر عبادت نکنم؟ دیگر یقین پیدا کنم چه نمازی، چه روزه‌ای، ماه رمضان هم که می‌آید آسوده خاطر باشم، آدم هم هیچ نمازی نخواند؛ همه‌ی این‌ها به این خاطر است که «حَتَّی» را ضایع کنم. می‌گوییم برای تعیین غایت است، امّا نه همیشه.

حالا خوب دقّت کنید می‌گوید: «حَتَّى لَا أُحِبَّ شَیْئاً مِنْ سُخْطِکَ»[۲۵] خدایا به قدری من را مشغول کن تا آن جایی که دوست نداشته باشم چیزی که غضب تو در آن است. یعنی به آن‌جا می‌رسم؟ نه نمی‌خواهد بگوید. می‌گوید: «وَ حَتَّى»[۲۶] این سیّد علی خان مدنی گذشته از تمام علومی که داشته ایشان از ائمّه‌ی ادب و نحو و صرف است. می‌دانید شیخ بهایی کتابی به نام صمدیّه دارد که اصلاً تلگراف است یعنی خیلی مختصر است، ایشان صمدیّه‌ی سیّد علی خان را شرح کرده است، اسم آن الحدائق الندیّه است. می‌فرمایند: تمام اقوال نحویّون در این کتاب جمع است که به آن شرح کبیر می‌گویند. کتاب خیلی مهمی است.

تعلیلیّه بودن معنای «حَتَّی» در تفسیر

ایشان می‌فرماید: «وَ حَتَّى» در این‌جا «تَعلیلیَّهٌ مُرادِفَهٌ لِکَی» آن حتّی که غایت را معیّن می‌کند آن نیست، می‌گوید: حتّی تعلیلیّه است، مرادف «کَ» است یعنی خدایا برای این‌که من را مشغول به طاعت خود بکن برای این‌که دوست نداشته باشم چیزی که غضب تو در آن است و خشنود نشوم از چیزی که سخط نکنم، بیزار نباشم از چیزی که رضای تو در آن است. پس حتّی یک جا برای تعیین غایت است، یک جاهایی هم مرادف «کَی» است یعنی برای غایت نیست. چون که در آن دعای یازدهم هم اگر به خاطر داشته باشید در صحیفه‌ی سجّادیه خواندیم که به خدا عرض می‌کند خدایا به ما کمک کن تا کارهای نیک انجام بدهیم، می‌گوید: حتّی کتّاب اعمال ما مسرور به سمت تو برگردند. حتّی این‌جا غایت نیست یعنی برای این‌که کتّاب اعمال ما مسرور به سوی تو برگردند.  


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


[۱]  الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۰۴٫

[۲]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سیّد الساجدین، ج ‏۳، ص ۴۷۳٫

[۳]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۱۰۴٫

[۴]– سوره‌ی قصص، آیه ۷۶٫

[۵]– سوره‌ی نجم، آیه ۴۳٫

[۶]– سوره‌ی حدید، آیه ۲۳٫

[۷]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۶۶، ص ۳۱۷٫

[۸]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۶۶، ص ۳۱۷٫

[۹]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۵۲۶٫

[۱۰]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۶۶، ص ۳۱۷٫

[۱۱]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۰۴٫

[۱۲]– سوره‌ی حدید، آیه ۲۳٫

[۱۳]– الصحیفه السجادیه، ص ۱۰۴٫

[۱۴]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ‏۳، ص ۴۷۵٫

[۱۵]– سوره‌ی نساء، آیه ۶۸٫

[۱۶]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۳، ص ۴۷۵٫

[۱۷]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۶۷، ص ۱۸۶٫

[۱۸]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۳، ص ۴۷۵٫

[۱۹]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۰۴٫

[۲۰]– سوره‌ی حجر، آیه ۹۹٫

[۲۱]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۰۴٫

[۲۲]– سوره‌ی حجر، آیه ۹۹٫

[۲۳]– سوره‌ی یس، آیه ۶۳٫

[۲۴]– سوره‌ی حجر، آیه ۹۹٫

[۲۵]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۱۰۴٫

[۲۶]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۳، ص ۴۷۴٫

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۰۷ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

 

 
 
 
 
   00:00             00:00      
 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد و أهل بیته الأطیبین الأنجبین سیّما بقیّة الله فی العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

مقدم شما بزرگواران, برادران و خواهران حوزوی و دانشگاهی را گرامی می‌داریم! اعیاد پربرکت شعبانیه را ارج می‌نهیم، از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم برکات این ماه که محفوف به رحمت و عنایت است را شامل نظام ما و دولت و ملّت و مملکت ما و جوامع اسلامی و علاقه‌مندان قرآن و عترت بفرماید!

بحث‌های روز پنج‌شنبه درباره نهج‌البلاغه بود که به نامه شصت و سوم حضرت رسیدیم. در نوبت قبل به عرض رسید که اگر جامعه بخواهد جامعه علوی بشود، مهم‌ترین راهش این است که حوزه و دانشگاه با نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) مأنوس باشند اوّلاً و نحوه اُنس حوزه و دانشگاه هم این است که این کتاب در هر دو ارگان تدریس بشود ثانیاً و نحوه تدریس این کتاب در حوزه و دانشگاه هم باید در دو سطح باشد، چون نهج‌البلاغه یک بخش آن خطبه‌های حضرت است، یک بخش آن نامه‌های حضرت است و یک بخش آن کلمات حکیمانه; هر کدام از اینها هم در دو سطح‌ هستند: یک سطح متوسط, یک سطح خیلی عالی، چون در کلمات حضرت حرف‌های نازل اصلاً نیست. آن سطح متوسط این سه بخش را یعنی بخش خطبه‌ها, نامه‌ها و کلمات را برای بخش متوسط از حوزه و دانشگاه تدریس کنند، این کتابی نیست که با بنای عقلا و فهم عرف و لغت حلّ شود، الاّ ولابد یک استاد عمیقِ عریق می‌طلبد. آن بخش دوم و بخش عالی‌اش را چه در سطح دانشگاه, چه در سطح حوزه برای آن نهاد عالی تدریس بشود، خیلی خیلی ما نهج‌البلاغه را تنزّل بدهیم بشود در سطح رسائل و کفایهرسائل برای متوسطین است کفایه برای کسانی است که به سطح عالی رسیده‌اند, اگر جامعه بخواهد انقلابی بشود, احکام از یک طرف, اخلاق از طرف دیگر, حقوق از طرف سوم، استقلال و انقلابی نظام از طرف چهارم حفظ شود، این با سفارش و سخنرانی و موعظه و نصیحت حلّ نخواهد شد، الاّ ولابد عقل است نه علم, چون علم نردبان است از علم کاری ساخته نیست، علم را چه در حوزه و چه در دانشگاه به ما یاد می‌دهند که از این نردبان بالا برویم بشویم عاقل، آنچه از جامعه ساخته است از عاقل ساخته است نه از عالم. در قرآن کریم می‌بینید در عین حال که برای علم حرمت قائل است، می‌فرماید این علم, مقدمه است، ابزار کار است ﴿تِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ؛[1] اما ﴿وَ مَا یَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ؛[2] یعنی هیچ کس بالا نمی‌رود، مگر اینکه نردبان علم در دست او باشد، از نردبان هیچ کار ساخته نیست، آن بالارونده است که از نردبان بالا می‌رود وگرنه «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ»[3] اینها در همین نهج‌البلاغه هست. فرمود خیلی از درس‌خوانده‌ها هستند که کُشته جهل خود هستند. ما جهلی داریم در مقابل علم که آن خیلی خطرناک نیست، جهالتی داریم در مقابل عقل که تمام خطر مربوط به آن است. این جمله نورانی حضرت که فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» نه جهل در مقابل علم, جهل در مقابل عقل که فرمود: ﴿یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ[4] این جهالت در مقابل عقل همه را از پا در می‌آورد. این بیان نورانی امام (علیه السلام) که فرمودند: «الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ»،[5] این برگرفته از بیان نورانی پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثّناء) است. همان‌طوری که قرآن مَثلی دارد برای دو نکته: یکی اینکه دامنه مطلب را پایین بیاورد, دوم اینکه دستِ فهم مخاطب را بالا ببرد تا توازنی بین سطح فهم مخاطب و دامنه مطلب برقرار شود تا مطلب را بگیرد وگرنه مطلبِ اوج‌گرفته بدون تمثیل تنزّل پیدا نمی‌کند، فهمِ نازل مخاطب بدون تمثیل بالا نمی‌آید، هم دست فهم باید بالا بیاید, هم دامنه مطلب باید پایین بیاید که بیان قرآنی روشن شود ﴿لَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِن کُلِّ مَثَلٍ﴾،[6] یک; ﴿تِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾، دو; تا بفهمند؛ البته کسانی که اوج گرفته‌اند اهل معراج‌ هستند «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‏ المُؤْمِن»،[7] آنها بی‌مَثل می‌فهمند، لازم نیست که تمثیل کنند و دامنه مطلب را پایین بیاورند.

به هر تقدیر نهج‌البلاغه برگرفته از قرآن کریم است خود قرآن ذات اقدس الهی ادّعا می‌کند که این کتابی که بیش از بیست سال در حال جنگ و صلح, در حال هجرت و غیر هجرت, در حال فقر و غنا, در حال تنگدستی و گشاده‌دستی در طیّ این بیش از بیست سال نازل شده است یک کتاب یکدستی است، فرمود: ﴿وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً؛[8] کتابی است که صدر و ساقه‌ آن یکدست است، اصلاً هیچ اختلافی در این بیش از شش هزار آیه نیست، در نهج‌البلاغه هم همین‌طور است. حضرت آن وقتی که خانه‌نشین بود یک سلسله بیاناتی داشت؛ البته نه زیاد, آن وقتی هم که خاورمیانه در اختیار حضرت بود، بیاناتی داشت. وقتی حضرت به حکومت رسید کلّ خاورمیانه در اختیار او بود؛ یعنی ایران و روم و حجازی که بین ایران و روم بود. آن روز یک حکومت بود در کلّ خاورمیانه, ایران چندتا استانداری داشت. یکی از استانداری‌های بزرگ از بصره شروع می‌شد تا اهواز و کرمان, بخشی در اصفهان بود، بخشی از آن در آذربایجان بود. ایران چندتا استانداری داشت برای همه هم وجود مبارک حضرت استاندار می‌فرستاد، نامه می‌فرستاد. این کشور پهناور مصر یک استان بود برای خاورمیانه و یک استاندار داشت به نام مالک اشتر, کلّ خاورمیانه را وجود مبارک حضرت امیر اداره می‌کرد. آن وقتی هم که خانه‌نشین بود در همین سطح حرف می‌زد، الآن بیش از چهل، پنجاه کشور شد. آن روزی که یک کشور بود و حضرت امیر اداره می‌کرد، همان نحو سخن میگفت .اگر خدای سبحان درباره قرآن فرمود: ﴿وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً وجود مبارک حضرت امیر هم که «خلیفةُ خلیفة الله» است همین بیان را دارد؛ یعنی در صدر و ساق نهج‌البلاغه شما هیچ اختلافی نمی‌بینید.

وقتی ما اهل حقوق می‌شویم, اهل اخلاق می‌شویم, اهل استقلال می‌شویم, به نظاممان علاقه‌مندیم, کشورمان را از هر گزندی حفظ می‌کنیم کهنهج‌البلاغه‌ای فکر کنیم و این فکر در جامعه به وسیله حوزویان و دانشگاهیان منتقل می‌شود. حوزوی و دانشگاهی با رسائل و مکاسب نه نظام را حفظ می‌کند, نه کشور را حفظ می‌کند. اینکه لحظه به لحظه می‌گوید مواظب مملکتت باش! مواظب اخلاقت باش! مواظب حقوقت باش! مواظب دیگران باش! این نهج‌البلاغه علوی است. شما این نامه 62 را مثل سایر نامه‌ها ملاحظه بفرمایید، ما از نظر ترتیب به نام 63 رسیدیم. در یکی از نامه‌‌هایی که قبلاً خواندیم برای کمیل آ‌ن نامه را مرقوم فرمودند. «هیتْ» الآن یکی از منطقه‌هایی است که تقریباً جزء فرمانداری‌های عراق است، آن روز این منطقه «هیتْ» آن‌قدر وسیع نبود، آن وقت گویا در حدّ یک بخش بوده و وجود مبارک حضرت امیر او را مسئول منطقه هیت کرد.

 مستحضرید کتابی است به نام الغارات این الغارات یک قرن قبل از نهج‌البلاغه نوشته شده, غارت‌ها و شبیخون‌هایی که حکومت اموی درباره حکومت علوی روا می‌داشتند، مؤلف آن کتاب الغارات اینها را جمع کرده، اسم این کارها را نوشته الغارات؛ غارت‌هایی که معاویه نسبت به قلمرو حکومت حضرت امیر داشت. «هیتْ» منطقه‌ای بود که مسئولیت آن منطقه را وجود مبارک حضرت امیر داده بود به کمیل, امویان از همین‌جا عبور کردند به منطقه قرقیسا حمله کردند و غارت کردند، اینجا معبر را هم آسیب رساندند و کمیل در آنجا حضور نداشت. وجود مبارک حضرت امیر نامه‌ای نوشت که آن نامه در نهج‌البلاغه هست، در یکی از همین جلسات پنج‌شنبه این نامه را خواندیم و مبسوطاً شرح شد. خلاصه حضرت امیر فرمود بعضی‌ها فقط به درد دعای کمیل می‌خورند. تو آنجا بودی چرا جلوی او را نگرفتی؟ چرا سر پُست خود نبودی؟ چرا نتوانستی اداره کنی؟ با اینکه کمیل خیلی نزد حضرت امیر محبوب بود، بعد به دستِ همین حجاج به شهادت رسید. این «یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا» را خود حضرت امیر به او گفت, خیلی‌ها ملاقات خصوصی می‌خواستند حضرت امیر فرمود من وقتم برای عموم است، شما ملاقات خصوصی می‌خواهید برای چیست؟ اما خود حضرت امیر شبی در مسجد کوفه دست کمیل را گرفته برده بیرون، اسراری را به کمیل گفته: «یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا» را به کمیل گفته؛ فرمود این دل, ظرف است، مظروفِ خوب در این ظرف بریزید، نه خالی بگذارید که گرفتار ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ[9]بشوید، آن آیه شامل حال شما بشود، نه حرف‌های ناروا. فرمود این کمیل با همه جلال و جمال دینی که دارد این برای همان شب‌های جمعه و دعای کمیل و تدریس و اینها به درد می‌خورد، اما اینکه بتواند منطقه‌ای را آباد و اصلاح کند نیست. این اعتراض صریح حضرت امیر است که این نامه را در همین مجلس در همین محفل خواندیم.

الآن این نامه‌ای که داریم می‌خوانیم، این نامه 63 حضرت است. این نامه را به ابوموسی اشعری نوشتند. این ابوموسی اشعری در بخشی از همین عراق حکومت می‌کرد و از طرف حضرت امیر مأمور بود. طلحه و زبیر که زمینه جنگ جمل را فراهم کردند  این گفت که الآن آشوب است و ما دخالت نمی‌کنیم و ما باید در خانه‌هایمان بنشینیم و امثال آن. اول گفت که حرف را باید از اصحاب رسول خدا شنید، آنها که از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌کنند آن حرف‌ها راهگشاست. بعد گفت من از پیغمبر شنیدم که اگر جنگی شد, اختلافی شد شما در خانه‌های خود بنشینید.

 حضرت امیر در نامه مرقوم فرمود تو دوتا حرف زدی: یکی حق است؛ دیگری باطل; آنکه گفتی پیغمبر مطالبی می‌فرماید درست است, آنکه گفتی هر چه از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید درست است. راویانی که مطالب صحیح را از حضرت نقل کردند درست است؛ اما این را تو خودت جعل کردی, تو خودت ساختی, پیغمبر نفرمود اگر کسی به مرز و بوم شما حمله کرد شما آرام بنشینید. این نامه که به دست شما رسید باید مردم را برای دفاع از سرزمین آماده کنی, اگر این قدرت را نداری، پُست خود را رها کن تا دیگری بیاید این مسئولیت را به خوبی اداره کند. ملاحظه می‌فرمایید این نامه 63 از اینجا شروع می‌شود. «وَ مِنْ کِتَابٍ لَهُ ع إِلَی أَبِی مُوسَی الْأَشْعَرِیِّ وَ هُوَ عَامِلُهُ عَلَی الْکُوفَةِ وَ قَدْ بَلَغَهُ تَثْبِیطُهُ النَّاسَ عَنِ الْخُرُوجِ إِلَیْهِ»، «تثبیط»؛ یعنی خانه‌نشین کردن, منزوی کردن, ﴿فَثَبَّطَهُم‏﴾ که در قرآن دارد ﴿قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ[10] همین است، «تثبیط»؛ یعنی منزوی کردن, خانه‌‌نشین کردن, اعلام بی‌طرفی کردن «تثبیط» به این معناست «وَ قَدْ بَلَغَهُ تَثْبِیطُهُ النَّاسَ عَنِ الْخُرُوجِ إِلَیْهِ لَمَّا نَدَبَهُمْ لِحَرْبِ أَصْحَابِ الْجَمَلِ‏» قبلاً هم به عرض رسید که روزگار پر از تعجّب است. چندبار ما این قصه را عرض کردیم در این کنزالفوائد کراجکی مجموعه چندتا رسائل است: یکی از رسائل این مجموعه, رساله «العجب» است که خیلی مفصّل نیست، اصلاً اسم این رساله «العجب» است، برای اینکه فصل‌های آن به نام «عجبٌ, عجبٌ» است؛ مثل اینکه قوانین را می‌گویند قوانین برای اینکه فصل‌های آن «قانونٌ قانونٌ» است, فصول صاحب فصول را می‌گویندفصول، برای اینکه مطالب آن «فصلٌ فصلٌ» است. کتاب قانون بوعلی را هم می‌گویند قانون چون مطالب آن «قانونٌ قانونٌ» است. این رساله هم به نام «العجب» است، چون «عجبٌ عجبٌ» است. می‌گوید بعد از رحلت پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثّناء) بانویی که در جهان اسلام دومی ندارد و آن صدیقه کبری(سلام الله علیها) است، مکرّر از مهاجر و انصار خواست که بیایید علی‌بن‌ابیطالب را یاری کنید تا او خانه‌نشین نشود! کسی کمک نکرد. بعد از مرگ عثمان زنی در همین مدینه گفت بیایید علی‌بن‌ابیطالب را بکُشید! صدها نفر شمشیر کشیدند، آماده شدند «عجبٌ»! اصلاً این رساله به نام «عجب» است. می‌گوید چطور آن بانویی که در جهان دومی ندارد بعد از رحلت پیغمبر می‌گوید بیایید علی‌بن‌ابیطالب را یاری کنید، شما که در کنار سفره او نشسته‌اید این اسلام به وسیله علی زنده شد، هر جا علی بود دشمن می‌لرزید.  کدام جبهه بود که علی پیروز نشد؟ کدام جبهه بود که علی ترسید یا عقب‌نشینی کرد کجا بود؟ ما در کنار سفره آن حضرت نشستیم. فرمود بیایید علی‌بن‌ابیطالب را یاری کنید! کسی کمک نکرد. بعد از مرگ عثمان در همین مدینه زنی به نام عایشه برخاست، گفت بیایید علی‌بن‌ابیطالب را بکُشید! صدها نفر شمشیر کشیدند «عجبٌ»! دنیا این است! در چنین دنیایی انسان با علم نمی‌تواند نجات پیدا کند علم, اندیشه است، علم نردبان خوبی است. این قرآن بوسیدنی است که ﴿تِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾؛ یعنی اگر عالِم شدی بالا برو عاقل بشو, نردبان دست توست عاقل بشو تا مشکل حلّ شود. در بخش‌های دیگر هم فرمود که در حالات عادی، عاقل مشکلش حلّ می‌شود؛ اما در حالات خطر, عاقل هم کار را از پیش نمی‌برد پس چه چیزی لازم است؟ شما مستحضرید که چون حوادث عالم که یکسان نیست کارهای جهان هم در یک اندازه نیست، بخشی از کارهاست که برابر آیه سوره مبارکه «نحل» حلّ می‌شود که ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ[11] آدم عالِم باشد مشکل او حلّ است؛ مثل یک پیش‌نماز, برای پیش‌نمازی همین عدل خوب است؛ اما برخی از کارها از عادل کاری ساخته نیست؛ شخص عادل است این برای پیش‌نمازی خوبی است. وقتی پرونده‌های قضایی به دست اوست، این برابر آیه سوره «نحل» مشکل حل نمی‌کند این سوره مبارکه «حدید» را می‌خواهد ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ؛[12] قائم به قِسط باید باشد, این برای دو گروه. گروه سوم اگر پرونده، پرونده میلیاردی اختلاسی بود، دیگر آن نه از پیش‌نماز مسجد ساخته است, نه از قاضی عادل, از قاضی قائم به قِسط ساخته نیست ﴿کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ[13] را قرآن برای همین کارها ساخته، فرمود اگر پرونده میلیاردی بود یا اختلاسی بود، خطر بود، عده زیادی پشت آن بودند، آن عدلی که برای پیش‌نمازی کافی است، اینجا کافی نیست, آن قیام به قِسطی که برای پرونده‌های قضاییِ عادی کافی است، اینجا کافی نیست ﴿کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ پس این را برای همین جا ساختند.

عقل هم همین‌طور است. یک عقل است برای رفع نیازهای عادی که این کاملاً مشکل افراد عادی را حلّ می‌کند؛ اما یک وقت اگر کار مهم شد از عاقل کاری ساخته نیست. ما در قرآن کریم می‌بینید داریم که ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ,[14] که برای عقل عادی است که مشکل عادی خود را حلّ کنند؛ اما اگر کار خیلی سنگین شد از عاقل کاری ساخته نیست. در آن بخش‌ها قرآن فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾, اما در این بخش می‌فرماید: ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾.[15] ما قوم عاقل در دنیا نداریم؛ مثل قوم عاد و ثمود و عرب و عجم و لُر و ترک و اینها که ما قومی به نام قوم عاقل داشته باشیم. این قوم از قیام است؛ یعنی آنها که قائم بالعقل‌اند، نه تنها عاقل‌اند, قائم بالعقل‌اند آنها در روز خطر نجات پیدا می‌کنند و وجود مبارک حضرت(سلام الله علیه) هم که آمد جهان را اصلاح می‌کند چون قائم بالعدل است اصلاح می‌کند، نه چون عادل است. اسمای حُسنای دیگر آن سهم را ندارند؛ علیم بودن, حکیم بودن, عفوف بودن, رئوف بودن، آنها این مشکل را حل نمی‌کند، این هفت میلیارد را قائمِ بالعقل اداره می‌کند, قائمِ بالعدل اداره می‌کند. اگر ما یک قومی داشتیم به نام عرب, عجم, عاد, ثمود به نام قوم عاقل, بله قابل قبول بود، ما چنین قومی روی کُره زمین نداریم بگوییم این از فلان نژادند، این نژادی نیست این قوم به معنی نژاد نیست، این قوم به معنی قیام است ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾ کسی که قائم به عقل باشد، تمام کارهای او عاقلانه است، این ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ سوره «حدید» همین را می‌خواهد بگوید, ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾ همین را می‌خواهد بگوید.

وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) برای ابوموسی اشعری که نام او هم در اینجا آمده است، مرقوم فرمود: «مِنْ عَبْدِاللَّهِ عَلِیِّ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ إِلَی عَبْدِاللَّهِ بْنِ قَیْسٍ» اسم او عبدالله بن قیس بود و کنیه او ابوموسی اشعری. فرمود: «أَمَّا بَعْدُ»؛ یعنی بعد از حمد و درود خدا و اهل بیت «فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ قَوْلٌ هُوَ لَکَ وَ عَلَیْکَ»؛ حرفی به من رسید که یکی به سود توست و دیگری به ضرر تو; آنکه گفتی حرف‌ها را باید از اصحاب پیغمبر(ص) شنید آ‌ن درست است؟ همه ما از پیغمبر می‌گیریم؛ اما آنکه علیه توست گفتی الآن زمان جنگ است و اختلاف داخلی است و ما باید خانه بنشینیم، این علیه توست اینها با امام زمان خود در جنگ‌ هستند، اینجا جای نشستن در خانه نیست «فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِی عَلَیْکَ فَارْفَعْ ذَیْلَکَ وَ اشْدُدْ مِئْزَرَکَ وَ اخْرُجْ مِنْ جُحْرِکَ وَ انْدُبْ مَنْ مَعَکَ»؛ این نامه‌ام رسید دامن همّت را بالا بزن، از این سوراخ بیرون بیا! مثل حیوانات در سوراخ خزیده‌ای، از این جُحْرت، جُحر برای سوراخ حیوانات است؛ نظیر حجره, فرمود از این سوراخ بیرون بیا دامن همّت را بالا بزن! کمر همّت ببند و بیرون بیا چه کار می‌کنی؟ برای چه در خانه نشستی؟ مگر نمی‌بینی طلحه و زبیر لشگرکشی کردند «فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ وَ إِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ»؛ اگر محققانه انقلابی هستی، دفاع از سرزمینت را دوست داری باش و اگر تفشّل کردی، «فَشل» که در قرآن دارد شما اختلاف نکنید ﴿وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ﴾[16] همین است، «فَشل»؛ یعنی ضعف, فرمود اگر اختلاف کردید گرفتار فَشل و ضعف می‌شوید؛ آن وقت آن عزّت و شکوه شما از بین می‌رود، این گُل مادامی مطلوب است که معطّر باشد رایحه‌ای داشته باشد، وگرنه در سطل زباله می‌ریزند؛ همین یک قطره آبی که در آن هست این اگر از این برگِ گُل گرفته شود، دیگر چیزی نمی‌ماند. فرمود: ﴿وَ لا تَنازَعُوا﴾ چرا؟ ﴿فَتَفْشَلُوا﴾؛ فَشل و ضعف دامنگیر شما می‌شود، وقتی ضعف دامنگیر شما شد ﴿تَذْهَبَ ریحُکُمْ﴾؛ یعنی شکوه و عزّت و جلال شما از بین می‌رود. اینجا هم وجود مبارک حضرت امیر از همان آیات دارد استفاده می‌کند «وَ إِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ! وَ ایْمُ‏اللَّهِ»؛ سوگند به خدا «لَتُؤْتَیَنَّ مِنْ حَیْثُ أَنْتَ وَ لاَ تُتْرَکُ»؛ اگر خانه‌نشین بشوی تو این جنگ را رها بکنی، جنگ که تو را رها نمی‌کند، این بیگانه می‌آید می‌تازد. ما هم از مسئولِ بی‌مسئولیت دست‌بردار نیستیم، این حادثه بر تو آن‌چنان حمله می‌کند: «حَتَّی یُخْلَطَ زُبْدُکَ بِخَاثِرِکَ وَ ذَائِبُکَ بِجَامِدِکَ» این مَثلی است معروف در همان ایام دامداری حجاز, الآن هم بین دامدارها هست، این شیر را وقتی به صورت ماست در آوردند، کم کم می‌خواهند کَره بگیرند این را می‌زنند تا آن کره‌اش بیاید رو و بقیه را حالا دوغ است بریزند. فرمود گاهی طوری می‌شود که این مخلوط می‌شود چاره‌ای برای آن شخص نیست، متحیّر می‌شود که چه کند. الآن وضع تو این است؛ آنکه غلیظ است با آنکه رقیق است مخلوط شده، تو الآن ناعلاجی، نمی‌دانی چه کار داری می‌کن. این یک مَثل معروف عرب‌هاست که حضرت از این مَثل استفاده کرده. «وَ حَتّی تُعْجَلَ فِی قِعْدَتِکَ وَ تَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ»؛ طرزی می‌شود که تو همان‌طوری که از پشت سر می‌ترسی از جلو هم می‌ترسی، وقتی دشمن آمد که امان را از تو می‌گیرد, امنیت را از تو می‌گیرد, امانت را از تو می‌گیرد، همان‌طور که از پشت‌سرت می‌ترسی از جلو هم می‌ترسی، قدرت فرار ندارید، مگر نمی‌بینی طلحه و زبیر حمله کردند, لشگرکشی کردند، خزانه‌دار ما را در بصره گرفتند دارند می‌کُشند یا کُشتند؟!

فرمود این کار را نکن «وَ تَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ وَ مَا هِیَ بِالْهُوَیْنَا»، این «هُوینا»، مؤنث «أهْون» است، «أهْون»؛ یعنی سُست، یک کار سُستی نیست تو به آسانی از آن بگذری که «تَرْجُو وَ لکِنَّهَا الدَّاهِیَةُ الْکُبْرَی»؛ این جنگ و حمله است، خونریزی است. «یُرْکَبُ جَمَلُهَا وَ یُذَلُّ صَعْبُهَا»؛ آن قسمت‌های دشوار, تحت سلطه بیگانه قرار می‌گیرد، کارهای دشوار بر شما تحمیل می‌شود، آن آسانی و لذّت‌ها و رفاه و ثروت را بیگانه می‌برد «وَ یُسَهَّلُ جَبَلُهَا فَاعْقِلْ عَقْلَکَ وَ امْلِکْ أمْرَکَ وَ خُذْ نَصِیبَکَ وَحَظَّکَ»؛ «فَاعْقِلْ عَقْلَکَ»؛ یعنی همین! عقل عادی برای رفع نیازهای متعارف کافی است؛ اما در روز خطر, قائم به عقل بودن لازم است, قیام به عقل لازم است؛ یعنی همان‌طور که کسی بخواهد پیش‌نماز بشود، با یک سوره مبارکه «نحل» کافی است ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ﴾[17] بخواهد قاضی بشود ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾. شما می‌بینید مرحوم محقق در شرایع[18] و سایر فقها[19]هم همین‌طورند، می‌گویند آدم بخواهد نماز بر او واجب باشد, روزه بر او واجب باشد، بلوغ عقل می‌خواهد، بله! بر چه کسی نماز واجب است؟ بر کسی که بالغ باشد و عاقل باشد عقل است؛ اما به چه کسی می‌شود سِمت قضا داد؟ نفرمودند اگر عاقل باشد کافی است، فرمودند «یعتبر فی القاضی کمال العقل». اگر بخواهد پیش‌نماز بشود همان‌که عاقل است کافی است؛ اما بخواهد قاضی باشد که عاقل بودن کافی نیست، این کمال عقل در متنشرایع و سایر کتاب‌های فقهی معتبر ماست که قاضی اگر عاقل بود نمی‌تواند قاضی باشد، باید در عقل, کامل باشد، فریب‌خور نباشد «یعتبر فی القاضی کمال العقل»؛ این هم کمال عقل را حضرت دارد بیان می‌کند «فَاعْقِلْ عَقْلَکَ»؛ یعنی همین.

یک بیان نورانی از پیغمبر(ص) رسیده است که عقل را تفسیر کرده. فرمود این عقل از همان ریشه عِقال است «عِقال»؛ یعنی زانوبند این شترهای جموح، یعنی چموش, این شترهای جموح, چموش که آرام نمی‌گیرند، ساربان‌ها این زانوبند می‌زنند، این زانوبند را عرب می‌گوید «عِقال». در آن حدیث معروف که فرمود: «اعْقِلْ وَ تَوَکَّل‏»[20] که بعدها آمده «با توکّل زانوی اشتر ببند»؛[21] این عقال یعنی زانوبند. وجود مبارک حضرت فرمود عقل, زانوی وهم و خیال را در بخش اندیشه می‌بندد, زانوی شهوت و غضب را در بخش انگیزه مهار می‌کند می‌بندد. انسانی که اهل وهم و خیال نشد اندیشه او عالمانه است، وقتی اهل شهوت و غضب نبود، انگیزه‌ او عاقلانه است. فرمود عقل کارش این است. ما اگر خواستیم بفهمیم عاقل هستیم یا نه, ببینیم اگر زانوبند داریم عاقل هستیم وگرنه نه, اینجا هم حضرت فرمود: «فَاعْقِلْ عَقْلَکَ وَ امْلِکْ أمْرَکَ وَ خُذْ نَصِیبَکَ وَحَظَّکَ فَإِن کَرِهْتَ فَتنَحَّ إِلَی غَیْرِ رَحْبٍ»؛ بدان مسئولیت این است، اگر نخواستی پُست را رها کن، ما اعتراضی هم نداریم «وَ لاَ فِی نَجَاةٍ فَبِالْحَرِیِّ لَتُکْفَیَنَّ وَ أَنْتَ نَائِمٌ حَتَّی لاَ یُقَالَ أَیْنَ فُلاَنٌ»؛ آ‌ن‌قدر ما قدرت داریم که کشور و منطقه‌مان را اداره کنیم که اصلاً نامی از تو نبرند، نگویند فلان کس کجاست؟ به ابوموسی اشعری فرمود تو که حاضر نیستی از سرزمین دفاع کنی، به جایی می‌رسی که منزوی خواهی بود، کسی از تو سؤال نمی‌کند. «وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقِّ وَ مَا أُبَالِی مَا صَنَعَ الْمُلْحِدُونَ وَ السَّلاَمُ» فرمود مگر نشنیدی که «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ»[22] است، ما محقّ هستیم حق هم با ماست، ما داریم از این سرزمین دفاع می‌کنیم؛ حالا بیگانه هر چه می‌خواهد بگوید.

 در پایان نوشت «و السلام»، نه «و السلام علیکَ»؛ این مثل یک سوره قرآن است؛ چون فرمایشات اهل بیت(علیهم السلام) که خودشان عِدل قرآن‌اند، برگرفته از قرآن است. خودش هم فرمود قرآن همه اخبار را دارد «فَاسْتَنْطِقُوهُ»؛ شما قرآن را به حرف بیاورید «فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ یَنْطِقَ لَکُمْ أُخْبِرُکُمْ عَنْه‏»؛[23] آن قدرت را شما ندارید که قرآن را به حرف بیاورید. این نهج‌البلاغه در حقیقت کلام و تفسیر قرآن است، این حتماً باید در دو سطح نوشته شود، خطبه‌های متوسط, نامه‌های متوسط, کلمات متوسط برای حوزویان و دانشگاهیان متوسط, آن خطبه‌های عریق و نامه‌های عریق و کلمات عریق برای اساتید و دانشوران حوزه و دانشگاه که در سطح عالی‌اند؛ آن وقت این جامعه می‌شود علوی, اخلاق ضامن اجرا پیدا می‌کند. آدم می‌داند که به خودش نمی‌تواند خیانت کند و هرگز کار از بین نمی‌رود، حرفی که زده زنده است. می‌فهمد این با موعظه و نصیحت و هفتهای یک بار درس حلّ نمی‌شود. ما همان‌طوری که می‌فهمیم این سمّ ضرر دارد، عالمانه می‌فهمیم, می‌فهمیم این کاری که کردیم, حرفی که زدیم این از بین نمی‌رود; می‌افتد در خطّ تولید، مگر چیزی موجود شد از بین می‌رود؟ ما از آن می‌گذریم، ما سنگی را اینجا گذاشتیم و رفتیم این سنگ می‌افتد در خطّ تولید، جای خودش را نرم می‌‌کند، در امور دیگر اثر می‌کند، از امور دیگر اثر می‌گیرد، حرفی زدیم, قلب کسی را به درد آوردیم، این گذشت؛ اما چه گذشت؟ مگر وجود, معدوم می‌شود؟ این وقتی که یافت شد می‌افتد در خطّ تولید؛ دو سال, سه سال, چهار سال, پنج سال اثر تلخش دوباره برمی‌گردد، دامنگیر ما می‌شود؛ ممکن نیست کسی حرفی بزند, کاری بکند بگوید گذشت, هیچ نگذشت. اینها با نصیحت حلّ نمی‌شود، این با تحقیق علمی حلّ می‌شود; یعنی اگر حوزه, حوزه نهج‌البلاغه شد، همان‌طور که استصحاب را می‌فهمد، این را می‌فهمد. هرگز نمی‌گوید گذشت, چه گذشت؟ مگر می‌شود یک موجود بشود معدوم؟ این ما از او گذشتیم نه اینکه او گذشت، این سر جایش هست می‌افتد در خطّ تولید. چرا آدم دروغگو رسوا می‌شود؟ برای اینکه اگر کسی بیست سال قبل حرفی زده، این گذشته؛ اما این حرف می‌افتد در خطّ تولید، این حرف در فلان شیء اثر دارد، آن شیء در فلان شیء اثر دارد، بعد از بیست سال اثرش برمی‌گردد؛ معلوم می‌شود این آقا بیست سال قبل این حرف را زده. هیچ ممکن نیست ما کاری بکنیم، حرفی بزنیم، بگوییم بر گذشته گذشت، این طور نیست، می‌افتد در خطّ تولید. این حرف‌ها اگر عالمانه شود, درسی شود حوزوی بشود, دانشگاهی شود، می‌شود حوزه نهج‌البلاغه, حوزه انقلابی, دانشگاه انقلابی, جامعه انقلابی, نظام انقلابی, مردم انقلابی, انقلاب یعنی نه بیراهه می‌رود نه راه کسی را می‌بندند، امیدواریم که همه ـ إن‌شاءالله ـ این‌چنین باشیم!

من مجدّداً این ایام پربرکت را به محضر شما بزرگواران تبریک و تهنیت عرض می‌کنم و از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنم به همه شما خیر و سعادت و صلاح و فلاح دنیا و آخرت مرحمت بفرماید!

پروردگارا امر فرج ولیّ‌اش را تسریع بفرماید!

نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوان‌ها را به لطف ولیّ‌ات حلّ بفرما!

خطر سلفی و تکفیری و داعشی و آل سعود را به استکبار و صهیونیسم برگردان!

این کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطری محافظت بفرما!

حوایج مشروعه و خواسته‌های همگان مخصوصاً برادران و خواهران حاضر را به احسن وجه برآورده بفرما!

«غَفَرَ اللهُ لَنٰا وَ لَکُمْ وَ السَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکٰاتُه»

 


[1] . سوره عنکبوت، آیه43.

[2] . سوره عنکبوت، آیه43.

[3] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت107.

[4] . سوره نساء، آیه17.

[5] . الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص 11.

[6] . سوره اسراء، آیه89.

[7] . سفینة البحار، ج‏2، ص268.

[8] . سوره نساء، آیه82.

[9] . سوره ابراهیم، آیه43.

[10] . سوره توبه، آیه46.

[11] . سوره نحل، آیه90.

[12] . سوره حدید، آیه25.

[13] . سوره نساء، آیه135.

[14] . سوره حشر، آیه21.

[15] . سوره بقره، آیه164؛ سوره رعد، آیه4.

[16] . سوره انفال، آیه46.

[17] . سوره نحل، آیه90.

[18] . شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج‌4، ص59.

[19] . مستند الشیعة فی أحکام الشریعة، ج‌18، ص71.

[20] . عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج1، ص75.

[21] . مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش45؛ « گفت پیغامبر به آواز بلند ٭٭٭ با توکل زانوی اشتر ببند».

[22] . الفصول المختاره، ص135.

[23] . الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص61.

بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۵۰ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر


   00:00            00:00    
 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد و أهل بیته الأطیبین الأنجبین سیّما بقیّة الله فی العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

مقدم شما نخبگان, فرهیختگان, حوزویان و دانشگاهیان و برادران و خواهران ایمانی را گرامی می‌داریم! ماه پربرکت رجب در حالت وداع است. امیدواریم که ادعیه‌ای که این ماه داشتید و اعتکاف‌هایی که در این ماه پربرکت صورت گرفت، مورد قبول ذات اقدس الهی باشد و زمینه‌ای باشد، برای ادراک فضایل ماه پربرکت شعبان که در پیش داریم و این دو ماه که یکی ماه ولایت و دیگری ماه رسالت است، زمینه توفیقی را فراهم کند که ـ إن‌شاءالله ـ به برکات «شهرالله»؛ یعنی ماه مبارک رمضان نائل بشویم!

بحث‌های روز پنج‌شنبه درباره نهج‌البلاغه بود. سلسله بحث‌هایمان به نامه 62 رسید. این نامه 62 را وجود مبارک امیرالمؤمنین برای مردم مصر نوشت. مستحضرید که وقتی وجود مبارک حضرت امیر به حکومت رسید، کلّ خاورمیانه یک کشور پهناور بود که والی و حاکم آن، علی‌بن‌ابیطالب بود، ایران با همه وسعتی که داشت چندتا استانداری بود و لاغیر! مصر با آن عظمتی که داشت یک استانداری بود. ایشان برای مصر یک استانداری به عنوان «مالک» اعزام کرد و آن عهدنامه‌ای که برای اداره مصر مرقوم فرمودند، جداگانه در نهج‌البلاغه آمده است. یک نامه دیگری برای مردم مصر نوشت. در آن نامه به مردم فرمود کشور را تنها رهبرِ خوب اداره نمی‌کند، تنها داشتن چند مسئول خوب و بلندهمّت اداره نمی‌کند، عنصر محوری یک کشور, مردم آن مملکت‌اند؛ این سه قسمت را وجود مبارک امیرالمؤمنین در این نامه‌ای که برای مردم مرقوم فرمود جداگانه نوشت. آن نامه‌ای که برای مالک نوشت ظاهراً کلّ آن نامه در نهج‌البلاغه آمده، مفصّل هم هست. ممکن است بخشی از آن مطالب نیامده باشد؛ ولی قسمت مهمّ آن نامه که بخش‌نامه حضرت بود در نهج‌البلاغه آمده و اما این نامه‌ای که برای مردم مصر نوشت تقریباً سی صفحه است حداکثر آن دو صفحه در نهج‌البلاغهآمده به مردم مصر فرمود: داشتن رهبر خوب لازم است ولی کافی نیست, داشتن بعضی از مسئولان خوب و مدیر و مدبّر لازم است ولی کافی نیست. نگویید رهبری مثل علی‌بن‌ابیطالب داریم, نگویید مسئولی مثل مالک اشتری داریم، شما می‌بینید دشمن از هر طرف حمله کرده است.

 مستحضرید حفظ این انقلاب کار آسانی نیست. شما هر روز می‌شنوید عده‌ای از عزیزترین و بهترین فرزندان این سرزمین برای حفظ این سرزمین شربت شهادت می‌نوشند، همین خبر را اخیراً همه شما شنیده‌اید. آن بیگانهٴ استکبار و صهیونیست این سلفی و داعشی و تکفیری را آماده کرده است. کم نیست که انسان چندین سرباز را یک روز تقدیم نظام اسلامی بکند، اینها کار کوچکی نیست؛ اما دشمن از هر طرف دارد حمله می‌کند.

 این نکته را عزیزان حوزوی و دانشگاهی باید بیشتر توجه کنند. حوزه از نظر عقلانیّت و علم الآن دستش خالی است. فقه دارد که فقه احکام فرعی را دارد، کلام در آن نیست, فلسفه در آن نیست, تفسیر در آن نیست, نهج‌البلاغه نیست, صحیفه سجادیه نیست. ما بخواهیم به مردم بگوییم شما انقلابی باشید، آقایان! انقلابی بودن با سفارش و موعظه حلّ نمی‌شود. انقلابی بودن مثل درس‌های مجلس ترحیم و مجلس فاتحه نیست که انسان با سفارش حلّ کند. انقلاب, حداقل یک علم قوی غنی می‌خواهد؛ مثل نهج‌البلاغه. این نهج‌البلاغه هم باید در دو سطح; یک عده کسانی که رسائل ومکاسب می‌خوانند، بخشی از نهج‌البلاغه را بخوانند, یک عده کسانی که کفایه و قسمت دوم نهج‌البلاغه، این گروه دوم یقیناً نهج‌البلاغهبفهم نمی‌شوند.نهج‌البلاغه یک علم جان‌گیری دارد؛ ولی آن مقداری که برای اداره کشور کافی باشد، این مقدار را می‌توانند بفهمند، وگرنه نهج‌البلاغه بدون علوم عقلی, بدون کلام غنی و قوی قابل حلّ نیست. وقتی در نهج‌البلاغه شما می‌خوانید «وَ کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول‏»[1] طرفِ شما یکی دکارت است یکی کانْت است، این دارد علیّت را ثابت می‌کند. حضرت امیر در این خطبه می‌فرماید چیزی که هستیِ او عین ذات او نیست، الاّ ولابد علّت می‌خواهد، شانس و بخت و اتفاق و طبیعت و اینها همه باطل است. اگر کسی بخواهد این بخش از نهج‌البلاغه را بفهمد این با کفایه و مکاسب و اینها حلّ نمی‌شود. این طرف مقابلش مستقیم با دکارت درگیر است و کانْت است و مانند آن. در بخش‌های اصولی انسان شبهه کعبی را نقل می‌کند، گذشت آن زمانی که شبهه رسمی حوزه, شبهه عبائیه بود، الآن شبهه کانْت و دکارت است. این را مطئمن باشید که نهج‌البلاغه در حدّ کفایه و مکاسب قابل فهم نیست، حواسّ شما جمع باشد؛ اما برای ضرورت این است که نهج‌البلاغه را دو قسمت بکنند: یک قسمتش خطبه و نامه و کلماتی تا حدودی نرم‌تر این برای رسائل‌خوان, آن بخش دومش یک مقدار دشوارتر هست برای کفایه و کسی که بخش دوم مکاسب و اینهاست، همراه با بدایه و نهایه و منظومه واسفار و اینها.

اگر کسی بخواهد انقلابی باشد باید جریان سقیفه را کاملاً بداند, جنگ جمل را بداند, چطور علی‌بن‌ابیطالب را با آن عظمت و جمال و جلال علمی که داشت خانه‌نشین کردند. امروز که دشمن نفوذی‌تر است و آگاه‌تر است و سیاست‌بازتر است و خطرناک‌تر است. این کنزالفوائد کراجکی چندتا رساله است کنار هم جمع شده، یکی از آن رساله‌ها به نام «العجب» است، اصلاً این رساله خیلی مفصّل نیست، ولی اسمش به نام «عجبٌ» است. همان‌طور که قوانینِ مرحوم صاحب قوانین را قوانین گفتند، برای اینکه بحث‌های آن «قانونٌ» است یا کتاب قانون بوعلی این است، فصول را فصولگفتند برای اینکه بحث‌های آن «فصلٌ» است؛ اما این کتاب به نام «عجبٌ» است؛ یعنی «فصلٌ» در آن نیست, «اصلٌ» در آن نیست، می‌گویند «عجبٌ» بعد یک قصّه را شروع میکند، یک بحث را شروع می‌کند، این بحث که تمام شد، «عجبٌ» یک بحث دیگر شروع می‌کند. سرّ نامگذاری این رساله به نام «عجب» این است که می‌گوید؛ بعد از رحلت وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت امیر به عنوان شاخص‌ترین مرد آن روزگار بود، همه هم به عظمت حضرت امیر آگاهی داشتند. زنی در جهان اسلام همسان صدیقه کبرا(سلام الله علیها) نبود و نیست، نه فاطمه زهرا(سلام الله علیها) دومی داشت نه حضرت امیر. بعد از رحلت پیغمبر، وجود مبارک صدیقه کبرا چند شبانه‌روز درِ خانه مهاجر و انصار پیغام می‌داد سفارش می‌کرد، بیایید علی‌بن‌ابیطالب را یاری کنید هیچ کسی حرکت نکرد. بعد از گذشت چند مدت که خود حضرت امیر به حکومت رسید، یک زن دیگری که می‌دانید کیست، آن زن به مردم همین مدینه گفت بیایید علی‌بن‌ابیطالب را بکُشید، صدها نفر شمشیر کشیدند و آمدند «عجبٌ».[2] اصلاً این رساله به نام «عجبٌ» است که چطور شد دختر پیغمبر مردم مدینه را دعوت می‌کند بیایید علی را یاری کنید کسی جواب نمی‌دهد، عایشه می‌آید می‌گوید بیایید علی را بکُشید صدها نفر شمشیر می‌کشند. پس می‌شود در عصر پیغمبر که تازه حضرت را دفن کردند، شخصیتی که مثل حضرت امیر شناخته‌شده بود, شخصیتی مثل زهرا(سلام الله علیها) شناخته‌شده بود، این دیگر کسی نبود که «سیّدة نساء العالمین» بودنِ او را نشنیده باشند. پس می‌شود ملّتی که پیغمبر را درک کرد, امام را درک کرد, صدیقه کبرا را درک کرد او را طرزی فریب داد که حق را زیر پا بگذارد و باطل را علنی کند.

سفارشی نیست که ما بگوییم آقایان انقلابی باشید, انقلاب را حفظ کنید, در انتخابات شرکت کنید علمی است. تا نهج‌البلاغه روشن نشود مثل کفایهدرسی نشود, مثل رسائل درسی نشود، انسان راز و رمز بیگانه‌ها را نفهمد که چگونه می‌شود یک ملت نبوی و علوی را خاک کرد, چگونه می‌شود عمروعاص‌ها را حاکم کرد, چگونه می‌شود باطل را بر حق پیروز کرد, چگونه می‌شود دهان حق را بست، نه حوزه انقلابی می‌شود نه دانشگاه. این نامه را وجود مبارک حضرت امیر برای مردم مصر نوشت، فرمود نگویید ما رهبری مثل علی داریم, نگویید مسئولی مثل مالک اشتر داریم «إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ»؛ فرمود ما در میدان جنگیم «لاَ تَذُوقُوا النَّوْمَ إِلاَّ غِرَاراً أَوْ مَضْمَضَةً» این کلمات بوسیدنی است. فرمود همه ما الآن در سنگر هستیم. دشمن آماده است و دارد حمله می‌کند. اینها که در سنگرند چه کار می‌کنند؟ می‌خوابند. یا میبینید کسانی که در ماه مبارک رمضان روزه دارند وقتی می‌خواهند وضو بگیرند آب را مضمضه می‌کنند آب را که نمی‌خورند. فرمود خواب در چشم شما فقط باید به صورت مضمضه باشد «لاَ تَذُوقُوا النَّوْمَ إِلاَّ غِرَاراً أَوْ مَضْمَضَةً» این انقلاب است. همه ما الآن باید از این نظر که اگر از بیگانه‌ها غافل هستیم به اندازه مضمضه دهان، همان یک لحظه غافل باشیم بقیه باید بدانیم که دارند چه کار می‌کنند.

الآن وقتی انسان می‌شنود چندین سرباز، به هر حال اینها عزیزان ما هستند. این دشمن است، این هم در کمین است. مردم وقتی انقلابی می‌شوند که حوزه انقلابی باشد, دانشگاه انقلابی باشد، محور فکری این است. حوزه هم با رسائل و مکاسب انقلابی نمی‌شود، حوزه با نهج‌البلاغه انقلابی می‌شود. این نامه سی صفحه است که متأسفانه دو صفحه‌ آن در نهج‌البلاغه آمده. بخشی از این نامه در هفته قبل خوانده شد، بخش دیگر آن را ـ إن‌شاءالله ـ امروز در خدمت شما می‌خوانیم.

حضرت فرمود من وضع خودم را روشن می‌کنم، شما هم وضع خود را روشن کنید! هم دین در خطر است, هم مملکت در خطر است, هم مردم; این سه عنصر را خوب تبیین کرد. در عهدنامه مالک، آنجا حضرت به مالک چه فرمود؟ فرمود مالک! دین بود, نماز بود, روزه بود, مکه بود, حج بود, عمره بود؛ اما اسیر بود. مالک «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». مگر الآن اسلام در سعودی نیست, مگر در بحرین نیست، مگر در این کشورهای مزدور بیگانه نیست، نماز هست. فرمود نماز, اسیرِ اینهاست، نمازجمعه اسیر اینهاست, سخنرانی اسیر اینهاست, حج و عمره اسیر اینهاست. این بیان صریح حضرت است در نهج‌البلاغه؛ «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». پس معلوم می‌شود، ممکن است جمعیتی نماز بخوانند, روزه بگیرند, حج بروند, نمازجمعه داشته باشند, نماز جماعت داشته باشند, سخنرانی داشته باشند؛ اما سخنرانیِ اسیر, نمازِ اسیر, آن نماز اسیر که دیگر عمود دین نیست. فرمود مالک! ما نیامدیم قیام کنیم که خودمان راحت باشیم، ما آمدیم دین را آزاد کنیم، دینِ آزاد به مردم شرف می‌دهد؛ آن وقت ما نه اختلاسی داریم, نه نجومی داریم, نه زندانی داریم. این حرف‌های ضروری حوزه است، حوزه و دانشگاه اینها را باید از حفظ بداند. «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ» علی که خانه‌نشین بشود, صدیقه کبرا(سلام الله علیهما) که خانه‌‌نشین بشوند، دین به اسارت می‌رود، «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». حضرت نامه‌ای که برای مردم نوشت، فرمود شما اگر بخواهید بخوابید رهبرِ تنها چه کند؟ استاندار و مسئولِ خوب چه کند؟ محور اصلی قیام, مردم‌اند، مردمِ متفکّر، آنها کشورشان را حفظ می‌کنند.

 فرمود اگر مردم خواب باشند ما سه اصل را از دست خواهیم داد: یکی خطر متوجه دین می‌شود, یکی خطر متوجه مملکت می‌شود: یکی اینکه خطر متوجه خود مردم می‌شود؛ این درس‌ها خواندنی نیست؟! حوزه که از اینها خبر ندارد، حداکثر خبری که حوزه و دانشگاه از نهج‌البلاغه داشته باشند آن کلمات قصار است و چند جمله نصیحت! چطور می‌شود حرف صدیقه کبرا را کسی گوش ندهد و حرف عایشه را گوش بدهد؟! چطور می‌شود علی‌بن‌ابیطالب را بگذارد کنار و عثمان را مطرح کند؟! وجود مبارک حضرت امیر فرمود اینها که بر مالک و عمار مسلّط شدند، اینها مثل گوسفند و گاو به بیت‌المال حمله نکردند. می‌دانید این گوسفند و گاو وقتی وارد مزرعه می‌شود این علف را می‌خورد تمام شد و رفت، این علف بعد از دو روز باز رشد می‌کند؛ اما این شتر چون گرسنه است خبری از علف ندارد آنچه را که در بیابان است از ریشه می‌کَند؛ لذا جایی که شتر تغذیه کرد مدت‌ها علف روییده نمی‌شود، چون ریشه‌ای نمی‌ماند. تعبیری که وجود مبارک حضرت امیر درباره حکومت عثمان دارد که اینها با بیت‌المال چه کار کردند، فرمودند: «یَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خَضْمَ الْإِبِلِ»، نه «خضمة البقر», نه «خضمة الشاة»، گوسفند و گاو این روی علف را قطع می‌کنند ریشه است، بعد روییده می‌شود؛ مثل اختلاس که وقتی که چند هزار شد این‌طور می‌شود «یَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خَضْمَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیعِ»؛ بهار که شد این شتر وقتی وارد آن منطقه بیابان می‌شود که چهارتا علف روییده این را با آن دهن پهنی که دارد از ریشه می‌کَند، این می‌شود اختلاس چند هزار میلیاردی، این می‌شود نجومی! آن وقت مالی در مملکت نمی‌ماند که شما بخواهید اشتغال و تولید ایجاد کنید، باید بروید بانک وام بگیرید که اوّل بدبختی است. این جمله ﴿یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا﴾[3] که فعل مضارع است و مفید استمرار است، فرمود: ﴿یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا﴾ کسی با بانکهای ربوی که قدرت تولید ندارد, قدرت اشتغال ندارد. این حرف‌ها در حوزه، درس‌خواندنی است با مطالعه که حلّ نمی‌شود, با درس هم حلّ نمی‌شود، چون با بنای عقلا و فهم عرف و لغت، مراجعه کردن نهج‌البلاغه حلّ‌شدنی نیست، این استاد قوی غنی می‌خواهد تا کلمات را برای ما معنا کند ما بفهمیم حضرت امیر چه می‌خواهد بگوید.

حالا این نامه سی صفحه است، حداکثر دو صفحه آن در نهج‌البلاغه آمده که بخشی از این قبلاً به عرض شما رسید، بخش دوم آن را امروز می‌خوانیم. حضرت خودش را معرفی کرد، بعد آن سه خطر را گوشزد کرد که دشمن در کمین است، هم به دین خطر می‌رساند, هم به مملکت خطر می‌رساند, هم به مردم آسیب می‌رساند. آن بخش دوم این است، فرمود: «إِنَّی وَ اللَّهِ لَوْ لَقِیْتُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ طِلاَعُ الْأَرْضِ کُلِّهَا مَا بَالَیْتُ»؛ من خودم را معرفی کنم، من ادعایم نسبت به آینده نیست، من نسبت به گذشته می‌گویم، این کارها را کردم، نه این کارها را می‌کنم، اگر کسی بگوید من این کارها را می‌کنم، می‌شود ادّعا و باید بیّنه بیاورد؛ اما کسی که این کارها را کرده. فرمود تنها کسی که در تمام این صحنه‌ها پیروز بود ما بودیم. الآن هم ما همان هستیم. من سوگند یاد می‌کنم اگر تمام این منطقه زمین پر از دشمن باشد و من تنها باشم رویبرگردان نیستم، از عهده اینها برمی‌آیم؛ این برای من. «إِنَّی وَ اللَّهِ» سوگند یاد می‌کند «لَوْ لَقِیْتُهُمْ وَاحِداً»؛ من تنها باشم، «وَ هُمْ طِلاَعُ الْأَرْضِ کُلِّهَا»؛ کلّ این سرزمین را این دشمن‌ها پر بکنند «مَا بَالَیْتُ»؛ من باکی ندارم، «وَ لاَ اسْتَوْحَشْتُ»؛ هیچ وحشتی از اینها ندارم، این از نظر نیروی نظامیِ من. از نظر نیروی اعتقادیِ من «وَ إِنِّی مِنْ ضَلاَلِهِمُ الَّذِی هُمْ فِیهِ وَ الْهُدَی الَّذِی أَنَا عَلَیْهِ لَعَلَی بَصِیرَةٍ مِنْ نَفْسِی وَ یَقِینٍ مِنْ رَبِّی»؛ از نظر اعتقاد دینی هم مثل روز برای من روشن است که من بر حقّ هستم و آنها بر باطل‌ هستند، من تردیدی ندارم. پس از نظر نظامی از هیچ کسی ما هراسی نداریم و از نظر اعتقادی هم صد درصد حق با من است و آنها صد درصد باطل; این دو مطلب مربوط به خود من.

 و از طرفی هم من اصلاً عاشق رفتن هستم: «وَ إِنِّی إِلَی لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ حُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاج»؛ من اصلاً برای شهادت روزشماری می‌کنم. پس از نظر نظامی ما هراسی نداریم, از نظر فرهنگی و اعتقادی در حق بودن خود و بطلان آنها تردیدی نداریم، آدم ترسو هم نیستیم، ما اصلاً مشتاق شهادت هستیم؛ این برای ما. «وَ إِنِّی إِلَی لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ حُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاج»؛ پس این نگرانی ما برای چیست؟ نگرانی ما برای سه اصل است. «وَ لَکِنَّنِی آسَی أَنْ یَلِیَ أَمْرَ هذِه الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَیَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ عِبَادَهُ خَوَلًا وَ الصَّالِحِینَ حَرْبا وَ الْفَاسِقِینَ حِزْباً»؛ من می‌ترسم مملکت آشوب شود و کار به دست افراد غیرصالح بیفتد، افراد صالح خانه‌نشین بشوند، مالِ خدا دُوَل بشود. چون مستحضرید از نظر اقتصاد, مال مملکت نه بر اساس دولت‌سالاریِ سوسیال شرق باید توزیع شود، نه بر اساس کاپیتال غرب که سرمایه‌سالاری است باید اداره شود، الآن ثروت در دنیا این‌طور است. در کشورهای کمونیستی دستِ دولت است، دولت‌سالارند، در کشورهای سرمایه‌داری در بخش خصوصی است، بقیه کارگرند. آ‌ن کسی که با تلفن دوتا کشتی می‌فروشد, چهارتا هواپیما می‌خرد, چهارتا کارخانه می‌خرد, دویست‌تا اتومبیل می‌خرد در یک روز, بقیه عَمله‌اند، این طور نیست که در غرب سرمایه دست همه مردم باشد. چه سرمایه دست دولت باشد دولت‌سالاری باشد که نظام سوسیال شرق آن است کمونیست‌ها, چه دست گروه خاص باشد کاپیتال غرب باشد، این را قرآن نهی کرده فرمود: ﴿کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُم‏﴾[4] فرمود مردم کشور مثل این دایره 360 درجه‌ای هستند، یک; ثروت و مالِ مملکت مثل خون است، دو; این خون باید در تمام این مملکت جریان داشته باشد، سه; منتها هر عضوی به اندازه استعداد خودش چهار; یعنی آن استخوان بزرگ با آن پوست کوچک یک انگشت که به اندازه هم نمی‌توانند خون بگیرند، هر کسی به استعداد خود؛ مثل حوزه و دانشگاه، این راه باز است هر کسی به اندازه استعداد خودش درس می‌خواند تا به جایی می‌رسد، جلوی کسی هم نگرفتند، این چهار. در سوره «حشر» فرمود: مبادا ثروت در یک مدار خاص یک نیم‌درجه یا منحنی خاص بگردد، بقیه فلج باشند. چقدر این کتاب شیرین است!

 ما در فارسی کسی که مال ندارد می‌گوییم گدا, گدا یک بار علمی ندارد، گدا یعنی ندار؛ اما قرآن کشوری که جیبش خالی است، کیفش خالی است که نمی‌گوید گدا, معادل عربی گدا فاقد است، «فاقد»؛ یعنی ندار, اگر ما به کسی بگوییم این فاقد است، همان است که در فارسی می‌گویند گدا, گدا حرف علمی نیست؛ اما قرآن گدا نمی‌گوید, می‌گوید فقیر، ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراء﴾، فقیر به معنی گدا نیست این فعیل به معنی مفعول است. فقیر یعنی کسی که ستون فقرات او شکسته است. ملّتی که جیبش خالی است، کیفش خالی است، این گدا نیست، این فقیر است، این ویلچری است این قدرت قیام ندارد چه برسد به مقاومت. شما با سفارش می‌خواهید اقتصاد مقاومتی درست کنید؟ اگر گدا بود یعنی ندار؛ اما قرآن که نمی‌گوید گدا؛ می‌گوید فقیر, می‌گوید مسکین, مسکین یعنی زمین‌گیر, ساکن, بی‌حرکت, این قدرت پویایی ندارد، کشوری که جیبش خالی است، مردمی که کیفشان خالی است فقیر و ویلچری‌ هستند. چقدر این کتاب شیرین است! ای کاش هر شب به ما دستور قرآن به سر گرفتن می‌دادند و می‌بوسیدیم.

 در بخش دیگری درباره فقرایی که در اثر شدت فقر در جاهلیت بچه‌ها را می‌کُشتند، تعبیر قرآن این است که ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ﴾،[5] نه یعنی از ترس گدایی بچه‌ها را نکُشید, از ترس املاق نکشید, املاق یعنی چه؟ یعنی کسی که جیبش خالی است, کسی که کیفش خالی است او اهل املاق است، یعنی اهل تملّق و چاپلوسی است، او دیگر عزیز نیست, او دیگر کریم نیست، او ایستاده نیست، ایستادگی ندارد، او قائم نیست چه رسد به اینکه مقاوم باشد، این کتاب است. اینها را حضرت امیر فرمود اینها غریب‌اند آنها که مال دستشان است، اینها مثل شتر از ریشه کَندند چیزی دست دیگری نمی‌رسد، حالا چهارتا باران هم بیاید وقتی که اینجا ریشه نباشد چه چیزی را سبز کند؟! این کتاب الاّ و لابد در حوزه‌‌ها باید درسی باشد وگرنه چهارتا شهید را می‌آورند مخصوصاً شهدای گمنام را چهار نفر گریه می‌کنند, چهار نفر علاقه پیدا می‌کنند بروند مدافع حرم بشوند؛ این ریشه ندارد، این نه حوزه را انقلابی می‌کند نه دانشگاه را انقلابی می‌کند تا فکر نباشد, فرهنگ نباشد, عقیده نباشد, علم نباشد, سواد نباشد، خبری از انقلاب نیست. فرمود اینها این‌طوری هستند، اینها مال را دُوَل قرار دادند، در حالی که سوره مبارکه «حشر» فرمود: ﴿کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُم‏﴾ مال باید تداول داشته باشد، در این 360 درجه به دست همه برسد. چرا مزدوری در اسلام مکروه است؟ ما نتوانستیم مردم را مزدور هم بکنیم. چندین روایت درباره نهی از مزدوری است؛ منتها این فقهای ما(رضوان الله علیهم اجمعین) این نهی‌‌ها را حمل بر تنزیه کردند، نه تحریم. این روایت را مرحوم صاحب وسائل در بخش‌های مسکن و کتاب اجاره ذکر کرده که مزدوری در اسلام مکروه است. آدم برای دیگری کار کند یعنی چه! انسان باید برای خودش کار کند محترمانه و کریمانه محصول کار خودش را کنار سفره خودش بیاورد، ما نتوانستیم مردم را مزدور هم بکنیم. وجود مبارک پیغمبر که دست مزدور را نبوسید، دست کارگر را بوسید،[6] آن کسی که کشاورز بود، باغدار بود برای خودش کار می‌کرد، حضرت دست او را می‌بوسید، این است! اسلام یعنی این! فرمود اگر بیگانه دین را اسیر کند، این حرف‌ها که مطرح نیست. این نهج‌البلاغه می‌شود اسیر, بحث‌های دیگر در میدان می‌آید، فرمود مبادا این کار را بکنید.

 پس نسبت به خودم موضع من مشخص است که اگر همه جمع بشوند، قدرت نظامی من محفوظ است، یک; من حقانیت خودم را صد درصد می‌دانم، دو; بطلان آنها را صد درصد می‌دانم، سه و مشتاق شهادت هم هستم، چهار; اینها برنامههای من است. اما اینها که روی کار آمدند، مال را دُوَل قرار دادند «بین الأغنیاء»، در دست مردم که نیست، مردم جیبشان خالی است، کیفشان خالی است. فرمود این وضعیت هست و سفها این‌طورند، من نگران این هستم «فَیَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلاً وَ عِبَادَهُ خَوَلاً وَ الصَّالِحِینَ حَرْباً وَ الْفَاسِقِینَ حِزْباً». حالا آن روز این‌طور بود، امروز ـ إن‌شاءالله ـ این‌طور نیست. فرمود الآن بعضی از کسانی که مسئول کارند، «چون به خلوت می‌رسند آن کار دیگر می‌کنند»، حضرت فرمود کسانی زمان عثمان روی کار بودند که سابقه می‌گساری داشتند و حد بر آنها جاری شد «فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِی قَدْ شَرِبَ فِیکُمُ الْحَرَامَ وَ جُلِدَ حَدّاً فِی الْإِسْلاَمِ وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یُسْلِمْ حَتَّی رُضِخَتْ لَهُ عَلَی الْإِسْلاَمِ الرَّضَائِخُ»، «رضائخ»؛ یعنی عطایا, دودمان اموی تا چیز نگرفتند, ﴿الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم‏﴾[7] نشدند، از پیغمبر مال نگرفتند که اسلام نیاوردند، بعضی‌ها هم همین‌طور بودند، الآن هم اینها سر کارند. «فَلَوْ لاَ ذلِکَ مَا أَکْثَرْتُ تَأْلِیبَکُمْ وَ تَأْنِیْبَکُمْ وَ جَمْعَکُمْ وَ تَحْرِیضَکُمْ»؛ اگر این دردها نبود من اصرار نداشتم شب و روز نمی‌گفتم که در صحنه حاضر باشید، من این خطرها را می‌بینم, این خطرها را احساس کردم.

 «وَ لَتَرَکْتُکُمْ إِذْ أَبَیْتُمْ وَ وَنَیْتُمْ»؛ شما که حالا ترک می‌کنید همراه ما نیستید، مبتلا به «وَنْی» هستید، «ونی»؛ یعنی سُستی. این بیان نورانی قرآن کریم به موسای کلیم و هارون(سلام الله علیهما) این است که ﴿اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی‏‏﴾[8] ﴿وَ لا تَنِیا﴾، این ﴿تَنِیا﴾ تثنیه‌ای است که با «لا»ی امر جزم پیدا کرده، اصل آن «ونْی» است، «ونی»؛ یعنی سستی. ﴿وَ لا تَنِیا فی‏ ذِکْری‏﴾،[9] یعنی تو ای موسی و برادرت هارون(سلام الله علیهما) ونی, وهن, سستی به خود راه ندهید، در اینجا باید مصمّم باشید ﴿وَ لا تَنِیا فی‏ ذِکْری‏﴾. وجود مبارک حضرت امیر در نامه‌ای که برای مردم مصر نوشت فرمود:«وَنَیْتُمْ»؛ گرفتار ونی و سستی شدید، شما وقتی که گرفتار ونی و سستی بشوید، این خطرهایی که گفتم و داریم میگوییم شما را تهدید می‌کند «أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی أَطْرَافِکُمْ‏ قَدِ انْتَقَصَت»؛ مگر بعضی از شهرهایتان را نگرفتند, مگر بعضی از کشورها را نگرفتند, مگر بعضی از منطقه‌ها را از شما جدا نکردند,«وَ إِلَی أَمْصَارِکُمْ قَدِ افْتُتِحَت‏»؛ که شهرهایتان را اینها فتح کردند و گرفتند. «وَ إِلَی مَمَالِکِکُمْ تُزْوَی»؛ هم منزوی می‌شوید, هم تنگ‌تر زاویه می‌گیرید, هم به گوشه می‌افتید «وَ إِلَی بِلَادِکُمْ تُغْزَی‏»؛ هر سال یک گوشه جنگ را بر شما تحمیل می‌کنند؛ در سوریه این‌طور, در عراق این‌طور, هشت سال در کشور عزیزمان این‌طور.

 «انْفِرُوا»؛ این «انْفِرُوا» همان‌طوری که در قرآن کریم آمده است چون دوتا نَفْر در قرآن کریم آمده؛ یعنی کوچ کردن: یکی نَفْر فرهنگی است که در سوره «توبه» آمده: ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُون‏﴾؛[10] این نَفْر فرهنگی است، بروید باسواد بشوید, بروید حوزه‌ها, بروید دانشگاه‌ها، حرکت کنید، کوچ کنید، عالم و دانشمند بشوید. یکی نَفْر نظامی است: ﴿انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً﴾؛[11] پیاده‌رو, سبک‌بار بروید به طرف جبهه‌ها. این نَفْری که وجود مبارک حضرت امیر در این بخش دارد، این نفر نطامی است، آن نفری که در سوره مبارکه «توبه» آمده این نفر فرهنگی است، انسان باید حرکت کند, مسافرت کند, کوچ کند هم محقّق و دانشمند بشود، هم حافظ مرز و بوم.«انْفِرُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ إِلَی قِتَالِ عَدُوِّکُمْ وَ لَا تَثَّاقَلُوا»؛ این «تثّاقلوا» از همان ﴿اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الْأَرْض‏﴾[12] است که در قرآن کریم است، فرمود شما وقتی حرکت کنید؛ مثل اینکه به زمین بسته‌اید. اگر کسی به زمین بسته باشد، وقتی بخواهد حرکت کند، کلّ این زمین را می‌خواهد بکِشد، نمی‌تواند. علاقه به زمین همین مشکل را به همراه دارد «إِلَی قِتَالِ عَدُوِّکُمْ وَ لَا تَثَّاقَلُوا إِلَی الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا بِالْخَسْفِ وَ تَبُوءُوا بِالذُّلِّ»؛ به فرو رفتگی, به ذلّت, به درماندگی خودتان تن در بدهید. آن وقت «وَ یَکُونَ نَصِیبُکُمُ الْأَخَسَّ وَ إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ وَ مَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ»؛ این جمله پایانی حضرت است. فرمود مردِ جنگ, بیدار است «وَ مَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ»؛ ملّتی که بخوابد دشمنِ بیدار می‌تازد، دشمن که نمی‌خوابد. اگر هم خواستید، بخوابید این را در جمله‌های دیگر فرمود: «وَ لَا تَذُوقُوا النَّوْمَ إِلَّا غِرَاراً أَوْ مَضْمَضَة»؛[13] این خواب را به چشمتان راه ندهید؛ مثل اینکه آدم روزه‌دار وقتی وضو می‌گیرد مضمضه می‌کند، آب را به حلق نمی‌رساند، در فضای دهن آب را می‌گرداند و بیرون می‌کند. خوابِ غفلت همین‌طور است، انسان باید شبانه‌روز بخوابد بدن احتیاج به خواب دارد، عمده خواب غفلت است. این ماه مبارک رمضان که در پیش داریم همان دعاهای روز اوّل و دوم این است که «وَ نَبِّهْنِی فِیهِ عَنْ‏ نَوْمَةِ الْغافِلِین»؛[14] از نَوم و خواب غفلت ما را بیدار کن! غفلت, جهالت, جاهلیت، اینها خواب است. فرمود اگر یک وقت از این خواب‌ها دامنگیرتان شد در حدّ مضمضه قابل قبول هست؛ اما بیش از این قابل قبول نیست. این دو جمله پایانی را در نامه‌ای که برای مردم مصر مرقوم فرمودند یادداشت کردند «إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ»؛ یعنی کسی که در میدان جنگ است بیدار است. آن جمله «وَ مَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ»؛ کسی که بخوابد دشمنِ بیدار بر او می‌تازد و نمی‌خوابد.

من مجدداً مقدم شما را گرامی می‌دارم. امیدواریم تمام اعمال و برکاتی که در ماه رجب داشتید، مقبول پروردگار باشد و توفیق فیض‌برداری و بهره‌برداری از فیوضات ماه پربرکت شعبان را به همه شما مرحمت کند همه ما ـ إن‌شاءالله ـ آماده باشیم برای ادراک فیوضات ماه عظیم رمضان الهی!

پروردگارا امر فرج ولیّ‌ات را تسریع بفرما!

نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه ولیّ‌ات حفظ بفرما!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوان‌ها به بهترین وجه حلّ بفرما!

مرزداران ما را در سایه لطف ولیّ‌ات از هر خطری محافظت بفرما!

خطر سلفی و تکفیری و داعشی را به استکبار و صهیونیسم برگردان!

این کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطری محافظت بفرما!

اشتغال جوان‌ها, اقتصاد مملکت, ازدواج جوان‌ها از کمک و لطف ولیّ‌ات همه اینها را برخوردار بفرما!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت قرار بده!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه186.

[2] . التعجب من أغلاط العامة فی مسألة الإمامة، ج1، ص128؛ «فمن عجیب الأمور و طریفها: أن تخرج فاطمة الزهراء البتول سیّدة نساء العالمین، ابنة خاتم النبیّین، تندب أباها و تستغیث بامّته، و من هداهم إلى شریعته، فی منع أبی بکر من ظلمها فلا یساعدها أحد، و لا یتکلّم معها بشر، مع قرب العهد برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و مع ما یدخل القلوب من الرّقة فی مثل هذا الفعل إذا ورد من مثلها حتّی تحمل الناس أنفسهم علی الظلم فضلا عن غیره، ثمّ تخرج عائشة بنت أبی بکر إلى البصرة تحرّض الناس علی قتال أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، و قتال من معه من خیار الناس، ساعیة فی سفک دمه و دماء أولاده، و أهله و شیعته ، فتجیبها عشرة آلاف من الناس، و یقاتلون أمامها، إلى أن هلک أکثرهم بین یدیها، إنّ هذا لمن الأمر العجیب!»

[3] . سوره بقره، آیه276.

[4] . سوره حشر، آیه7.

[5] . سوره إسراء، آیه31.

[6]. اسد الغابه، ج2، ص269.

[7] . سوره توبه، آیه60.

[8] . سوره طه، آیه43.

[9] . سوره طه، آیه42.

[10] . سوره توبه، آیه122.

[11] . سوره توبه، آیه41.

[12] . سوره توبه، آیه38.

[13] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه11.

[14] . الإقبال بالأعمال الحسنة (ط ـ الحدیثة)، ج‏1، ص230.

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۲۹ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

جلسه درس اخلاق (1396/01/31)


دانلود فایل صوتی 


أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم


«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و أهل بیته الأطیبین الأنجبین سیّما بقیّة الله فی العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».


مقدم شما نخبگان، فرهیختگان و بزرگواران حوزوی و دانشگاهی و برادران سپاهی و عزیزان قرآنی و حوزه‌های علمیه را گرامی می‌داریم. در بخش پایانی ماه پربرکت رجب المرجّب هستیم که شهادت امام هفتم را در پیش داریم و مبعث وجود مبارک حضرت ختمی نبوت(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) را در پیش داریم که همه این ایّام را ارج می‌نهیم و امیدواریم از فیوضات این ایّام بهره ببریم.


یکی از فیض‌های عمیق و عریق دهه سوم ماه پربرکت رجب روزه گرفتن در روز مبعث است. آنها که جوان‌اند قدرت بدنی‌شان مناسب هست، حیف است که از روزه این روز بی‌بهره باشند. درس و بحث گوشه‌ای از کارها را به عهده دارد، عمده آن راز و نیازی است که معلّم با شاگرد دارد، خدای سبحان خود را به  عنوان معلّم معرفی کرد: ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾؛[1] و برنامه درسی خودش را هم قرآن کریم معرفی کرد اعمّ از قرآن ناطق و صامت که اهل بیت(علیهم السلام) همین قرآن کریم را به صورت روایات بیان می‌کنند.


مستحضر هستید که در سوره مبارکه «الرحمن» فرمود: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾؛[2] هم خود را معلّم معرّفی کرد، هم خود را با اسم اعظم «الرحمن» معرّفی کرد و هم برنامه درسی خود را. ببینید چندین رساله در زمینه همین چهار جمله نوشته شده؛ یکی اینکه «الرحمن» معلّم است نه «العلیم». خدا نمی‌خواهد فقط جامعه عالم بشود، می‌خواهد عاقل بشود، عالمِ عادل بشود. اگر گفتند رحمان تدریس می‌کند؛ یعنی چه؟ اگر مهندس تدریس می‌کند؛ یعنی درس هندسه می‌دهد، اگر گفتند فقیه تدریس می‌کند؛ یعنی درس فقه می‌دهد. اگر گفتند اصولی تدریس می‌کند؛ یعنی درس اصول می‌دهد. اما اگر گفتند «الرحمن» تدریس می‌کند؛ یعنی چه؟ آن رحمت رحمانیه را تدریس می‌کند: ﴿الرَّحْمنُ﴾، چه چیزی تدریس می‌کند؟ قرآن حکیم را. چه چیزی یاد می‌دهد؟ بیان را. به چه کسی یاد می‌دهد؟ به انسان: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾؛ این انسان در صف سوم است. ما معمولاً شاگرد می‌خواهیم که چیزی به او یاد بدهیم؛ اما خدا اوّل شاگرد می‌آفریند بعد چیزی به او یاد می‌دهد، شاگرد او بعد از شاگردی می‌شود انسان. نفرمود: «الرحمنُ علم الإنسانَ القرآن». تا قرآن نباشد کسی انسان نیست، در صف سوم نشسته است. ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾، این شخص می‌شود انسان. وقتی انسان شد، صوت او و کلام او می‌شود بیان: ﴿عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾. چرا بهیمه را بهیمه می‌گویند؟ برای اینکه حرفش مبهم است، صوتش مبهم است، چیزی معلوم نیست. چرا به کلام انسان می‌گویند بیان؟ چون می‌تواند آن «ما فی الضمیر» خودش را خوب تشریح کند.


«فهاهنا امورٌ اربعة»: اوّل المعلّم؛ ثانی برنامه تعلیم؛ ثالث شاگرد؛ رابع خروجی این شاگرد. معلم «الرحمن» است نه «العلیم». خدا تنها از ما علم نمی‌خواهد. یک علم آمیخته به عقل را در حوزه و دانشگاه می‌طلبد تا بشود رحمت رحمانیه. «الرحمن» دارد تدریس می‌کند. چه چیزی تدریس می‌کند؟ قرآن را. اگر کسی شاگرد قرآن بود در صف سوم قرار می‌گیرد، می‌شود انسان. اگر شده انسان، بنان و بیان او خروجی دارد، می‌شود بیان. وگرنه ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾.[3] این فرصت‌ها هست. یک مقدار آن در درس و بحث هست، مقدار دیگر آن هم در نماز شب در روزه‌های این ایام، خیلی برای جوان وجه ندارد که روز مبعث را روزه بگیرد. شما در فضایل روزه روز مبعث نگاه کنید، دعای شب مبعث را که مرحوم محدّث قمی هم نقل کرده است،[4] ببینید در دعای شب مبعث، ما خدا را سوگند می‌دهیم یا به بارگاه الهی عرض می‌کنیم خدایا! به تجلّی اعظم تو؛ یعنی از این تجلّی که دیگر خدا عظیم‌تر ندارد. اصل جهان را وجود مبارک حضرت امیر جلوه حق می‌داند، در این خطبه نورانی نهج البلاغه فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه‏»،[5] صدر و ذیل عالم آینه حق هستند، فرمود خدا در این آینه تجلّی کرده است، «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه‏». هیچ آینه‌ای به اندازه وجود مبارک پیغمبر نیست تجلّی اعظم است، این دعای شب بیست و هفتم است.[6] دعای روز بیست و هفتم هم شبیه همین است، این نشان می‌دهد که از شب‌های عظیم در طول سال است. اینها کمک می‌کند که انسان بشود شاگرد خدا، بعد خروجی او «بیان» است. اینکه می‌بینید این به آن بد می‌گوید آن به این بد می‌گوید، برای اینکه بیان نیست، سرّش این است که او صف اوّل نرفت بنشیند و سرّش این است که صف اوّل و دوم را فراموش کرده است.


سلسله بحث‌های ما در نهج البلاغه به نامه 62 رسید، این نامه 62 نامه‌ای است که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) برای مردم مصر نوشت. مستحضرید که چند نامه حضرت درباره مصر و مصری‌ها مرقوم فرمود: یکی آن بخش‌نامه رسمی و معروفی است که به مالک اشتر داد، وقتی او را به عنوان استاندار مصر معرفی کرد آن نامه را نوشت آن بحث مبسوطی داشت که گذشت که جزء مهم‌ترین نامه‌های نهج البلاغه است. یک نامه هم برای مردم مصر نوشت، به مردم مصر گفت: مردم! داشتنِ رهبر خوب نیمی از موفقیت است، نگویید ما رهبری مثل علی بن ابیطالب داریم؟ نگویید نماینده‌ای مثل مالک اشتر داریم؟ مادامی که در مسیر نباشید، شکست حتمی است چه اینکه شکست شد. مگر حکومت حضرت امیر شکست نخورد؟ مگر خود حضرت امیر را شهید نکردند؟ مگر دوستانش را یکی پس از دیگری شهید نکردند؟ مگر همین کمیل را بعد از چند سال نگرفتند نکشتند؟ قنبر را نکشتند؟ میثم را نکشتند؟ داشتن رهبر خوب نیمی از موفقیت است. فرمود نگویید رهبر خوب داریم، نگویید استاندار ما خوب است، شما باید در صحنه باشید. شما ملاحظه بفرمایید آن نامه‌ای که وجود مبارک حضرت امیر به مالک داد، بسیار نامه مبسوطی است که بحث آن قبلاً گذشت این نامه را به مردم مصر می‌دهد، می‌فرماید شما هم مسئول هستید.


این نامه مفصّل است و مرحوم سید رضی(رضوان الله علیه) تقطیع کرده، بخشی از آن را به عنوان نامه 62 ذکر کرده، بخشی را هم در نامه‌های دیگر آورده است. آن نامه این است که فرمود از عبدالله علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین «إلى أهل مصر مع مالک الأشتر [رحمه الله‏] لمّا ولاه إمارتها». پس دو تا نامه است: یکی به مالک اشتر داد که بخشنامه اوست که البته خیلی سنگین‌تر از این نامه است؛ طبقات مردم را، وظیفه مسئولان را ذکر کرد. یکی هم برای مردم مصر نوشت. به مردم مصر فرمود: «مَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْه‏»؛ یعنی اگر ملّتی بخوابد، دشمن او که به خواب نرفته حمله می‌کند و خواب هم مستحضرید بدترین خواب، خوابِ روح است. از بهترین دعاهای ماه مبارک رمضان مخصوصاً روزهای اوّل و اینها این است که به ما آموختند که بگوییم: «وَ نَبِّهْنِی فِیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغافِلِین‏»؛[7] خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار کن! این نوم در دعاهای ما آمده است. در نهج البلاغه این بیان نورانی حضرت امیر است که «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏»؛[8] «سبات» با «سین»؛ یعنی همین خواب و تعطیلی. «یوم السّبت» که می‌گفتند یعنی روز تعطیلی. «سبت»؛ یعنی تعطیل با «سین» و «تاء» منقوط یعنی تعطیل. در نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امیر می‌گوید من پناه می‌برم به خدا از اینکه عقل مردم تعطیل باشد بخوابد: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‏ الْعَقْل‏». به مردم مصر می‌فرماید که انسان باید بخوابد خستگی بدنش رفع بشود، ولی مبادا کاری کنید که عقل و فکر شما بخوابد، بیراهه بروید یا راه کسی را ببندید.


این نامه را به مردم مصر نوشت: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله و سلم) نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ» این برای جهانیان آمده است «وَ مُهَیْمِناً عَلَی الْمُرْسَلِینَ» این شاهد صدق همه انبیاست و هیمنه دارد. انبیا نسبت به یکدیگر ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[9] هستند؛ اما خصیصه وجود مبارک حضرت این است که گذشته از اینکه او مصدّق «لما بین یدیه» است، مهیمن هم هست، شاهد هست، ناظر هست، هیمنه دارد، به بخشی سیطره و سلطه دارد. این مهیمن در قرآن کریم فقط درباره پیغمبر اسلام است، انبیای دیگر که هیمنه نداشتند. به معنای شاهد بودن برای خصوص پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است. «فَلَمَّا مَضَی [ص‏] ع تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ»؛ بعد از رحلت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مسلمان‌ها نزاع کردند که چه کسی جانشین او بشود؟ و حال اینکه غدیر مسئله را حلّ کرده است. «فَوَاللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَی فِی رُوعِی»؛ من قسم به خدا فکر نمی‌کردم که اینها غدیر را فراموش بکنند! تقریباً دو ماه و خورده‌ای از غدیر گذشت و در آیه مباهله هم خدا مرا به منزله جان پیغمبر گذاشته است. شما ببینید همین بیان نورانی که وجود مبارک حضرت درباره سیّدالشهداء دارد: «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»؛[10] منتها درباره سیدالشهداء قدری بیشتر آمده، درباره امام حسن هست. انسان خیال می‌کند که اینها چون نوه‌های حضرت هستند، حضرت می‌فرمود که «حَسَنٌ‏ مِنِّی‏ وَ أَنَا مِنْه‏»؛[11] یا «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»، اما همین بیان نورانی درباره حضرت امیر هست: «عَلِیٌ‏ مِنِّی‏ وَ أَنَا مِنْ عَلِی‏»؛[12] چطور با چه مجوّزی می‌فرماید که علی من است و من علی هستم؟ با مجوز آیه مباهله. فرمود: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾،[13] فرمود علی جان من است. آن وقت به زبان خیلی روشن مکرّر «عَلِیٌ‏ مِنِّی‏ وَ أَنَا مِنْ عَلِی‏». البته قبل هم بود؛ اما بعد از نزول آیه مباهله به صورت صریح و شفاف: «عَلِیٌ‏ مِنِّی‏ وَ أَنَا مِنْ عَلِی‏». پس این اختصاصی به وجود مبارک سیّدالشهداء ندارد تا ما بگوییم نوه آن حضرت است؛ اینها چون «کلّهم من نور واحد» هستند، «عَلِیٌ‏ مِنِّی‏ وَ أَنَا مِنْ عَلِی‏». یکبار نبود، دو بار نبود، دَه‌بار نبود.


حضرت فرمود: من فکر نمی‌کردم اینها غدیر را فراموش بکنند ما را خانه‌نشین بکنند؛ اما آمدند این کار را کردند. اصلاً در خیال من نمی‌گنجید، از جهت بشری البته. «وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ»؛ اصلاً به ذهن من نمی‌آمد که اهل بیت را اینها خانه‌نشین بکنند و سقیفه را بر غدیر مقدم بدارند، من فکر نمی‌کردم که «أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ» می‎کَند از خاندان پیغمبر «وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ»؛ اینها از من جدا می‌کنند. «تنحیه»: یعنی خودشان در یک ناحیه قرار گرفتند. «نَحّاهُ»؛ ما را در یک ناحیه قرار دادند، دین و حکومت را در یک ناحیه دیگر قرار دادند، من چنین چیزی را فکر نمی‌کردم. تقریباً دو ماه و اندی از جریان غدیر گذشت، همه‌شان در آن صحنه حاضر بودند، مگر آن روز جمعیت مسلمان‌ها چقدر بود؟ حالا چند تا زن یا چند تا پیرمرد، پیرزن، بچه اینها نتوانستند در مسئله حجة الوداع شرکت کنند، مطلبی دیگر است.


ببینید یک وقت پیغمبری در سرزمینی مبعوث می‌شود، تلاش‌های فراوانی می‌کند فقط یک خانوار به او ایمان می‌آورند، این آیه را در قرآن کریم قرائت بفرمایید: ﴿فَما وَجَدْنا فیها غَیْرَ بَیْتٍ﴾؛[14] این تنوین، تنوین وحدت است ﴿غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾، فقط یک خانوار به حضرت ایمان آوردند. این تنوین «بَیتٍ»، نشانه همان وحدت است. فقط یک خانوار به او ایمان آوردند؛ اما اینجا در صحرای غدیر هیچ مسلمانی نبود در آن روز مگر اینکه حاضر باشد، مگر اینکه معذور باشد. فاصله غدیر و رحلت حضرت ـ 28 صفر ـ دو ماه و اندی بود، حضرت فرمود من فکر نمی‌کردم! همه‌شان قصّه غدیر را با هم گفتگو می‌کردند. «منحّون»، «نحّاه»؛ یعنی به ناحیه انداخت؛ ما در یک ناحیه، دین را در ناحیه دیگر انداخت، من هیچ فکر نمی‌کردم. «فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَی فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ»؛ من هیچ فکر نمی‌کردم که اینها غدیر را رها کنند و سقیفه را راه‌اندازی کنند و بروند با کسی دیگر بیعت کنند.


شما ببینید یکی از مهم‌ترین کتاب‌های کلامی همین کتاب مواقف است. اینها در مسئله امامت می‌گویند با یک یا دو نفر ثابت می‌شود برای اینکه عمرو با ابی‌بکر بیعت کرد، ابی‌بکر شده خلیفه، همه هم قبول کردند. آیه که نیست، نصّ نبوی که نیست، اجماع امت هم که نیست، سند فقی شما چیست؟ این مواقف هم از مهم‌ترین کتاب‌های کلامی آنهاست، حالا متأسفانه در حوزه‌ها مطرح نیست، اگر در حوزه فنّ شریف کلام مطرح بشود تدریس بشود، حرف آنها مشخص بشود؛ معلوم می‌شود که بر اساس چه معیاری است؟ حضرت می‌فرماید که من فکر نمی‌کردم که این طور بشود. این جریان خیلی هم نگذشته. این در کتاب مواقف از مهم‌ترین کتاب‌های کلامی اینهاست، این حرف آمده است. «فَأَمْسَکْتُ [بِیَدِی‏] یَدِی حَتَّی رَأَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ»؛ من گفتم وارد این معرکه نشوم، دیدم که خیلی‌ها از دین برگشتند، «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِی»،[15]‏ گرچه روح این ارتداد، ارتداد از ولایت بود نه ارتداد از اسلام، یعنی اصل کفر؛ برای اینکه اینها یکدیگر را پاک می‌دانستند، خرید و فروش می‌کردند، با اینها ازدواج می‌کردند، زن می‌دادند زن می‌گرفتند، آن ارتداد فقهی به آن معنا در بین این صدر اسلام نبود، این «ارْتَدَّ النَّاسُ «عن الإسلام» در حقیقت یا «بَعْدَ النَّبِی»، این در حقیقت ارتداد از ولایت است. فرمود من دیدم «قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ یَدْعُونَ إِلَی مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ ص» تمام تلاش و کوشش آنها این است که اگر ما مقداری درباره اهمیت غدیر و حَکمیت و حاکمیت و حکومت غدیر فکر بکنیم، اینها اصل دین را انکار می‌کنند. «فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً»؛ من مدتی ساکت شدم تا ببینم وضع چیست؟ الآن که پذیرفتم بعد از گذشت یک ربع قرن، برای این است که دین آسیب نبیند، یک؛ ویران نشود، دو؛ برخی از همین افراد نه تنها به آسیب رساندن و سوراخ کردن و ایجاد ثُلمه، بسنده نمی‌کردند، بلکه اصل دین را می‌خواستند از بین ببرند. «ثَلْم یا هدْم»؛ یا سوراخ کردنِ دین یا منهدم کردن اصل دین. «تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ»؛ من دیدم اگر وارد این صحنه بشوم و از غدیر بخواهم حمایت کنم در بطلان سقیفه صحبت کنم، چیزی از دین نمی‌ماند. اینها یا «ثَلْم» یا «هدْم»، من ساکت شدم، خانه‌نشین شدم. «فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ» این حکومت، یک متاع چند روزه است، به تعبیر ایشان «عَفْطَةِ عَنْز»[16] است، آن هم حکومت خاورمیانه. آن روز کلّ خاورمیانه، یعنی ایران فتح شده بود، روم فتح شده بود، خاورمیانه غیر از این دو منطقه، منطقه‌ای نداشت. همه این کشورهای خلیج اینها جزء منطقه امپراطوری ایران بودند، آن قسمت غرب هم جزء امپراطوری روم بود، خاورمیانه همین دو امپراطوری را داشت؛ ایران بود و روم. حجاز هم برای اینها یک حیاط خلوتی بود. فرمود که این حکومت در این خاورمیانه برای من «عَفْطَةِ عَنْز» است. این برای من آب بینی بُز است، آن حکومت خاورمیانه. چند تا استانداری در ایران بود، از بصره تا اهواز تا کرمان یک استانداری بود، استاندارش هم ابن عباس بود. برای بخش‌های اصفهان و این منطقه استان دیگر بود، آذربایجان یک استان خاص بود، اینها چند بخش ایران هر کدام یک استانداری بود، برای همه اینها هم استاندار بود، نامه‌ها و بخش‌نامه‌های جداگانه بود، بخشی از آن نامه‌ها هم در نهج البلاغه آمده است. حضرت فرمود من برای اینکه آن اصل دین آسیب نبیند، جریان غدیر را خیلی مطرح نکردم و سقیفه حاکم شد. «یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ ـ [وَ] أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ»؛ یا این حکومت سقفی مثل سراب است که بطلان آن روشن می‌شود، یا نظیر یک ابر است که موقتاً فضا را می‌گیرد بعد هم کنار می‌رود. «فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّی زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَه‏»؛[17] من یک مقدار آرام گرفتم، به صبر و سکوت و آرامش و وحدت دعوت کردم تا هم این سراب وضع آن روشن شد، هم آن سحاب و ابر برطرف شد و دین نفس تازه‌ای کشید. در آن نامه‌ای که برای مالک نوشت، این جمله نورانی را مرقوم فرمود که مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی‏ أَیْدِی‏ الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»؛[18] این بیان نورانی حضرت است در آن بخشنامه رسمی که برای مالک نوشتند، عین این بیان در نهج البلاغه هم آمده است. فرمود مالک! یک چند صباحی، یک ربع قرنی دین را اسیر کردند، قرآن را اسیر کردند، نماز می‌خواندند؛ اما یک نماز اسیر بود، روزه می‌گرفتند؛ اما یک روزه اسیر: «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی‏ أَیْدِی‏ الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». آیات را هر نحوه که می‌خواستند معنا می‌کردند، بر هر کس می‌خواستند به دلخواه خود تطبیق می‌کردند، این طور بود، «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی‏ أَیْدِی‏ الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». مشابه آن مضمون را برای مردم مصر هم نوشته‎اند که ـ إن‌شاءالله ـ در جلسات بعد بقیه نامه را می‌خوانیم.


مجدّداً مقدم شما را گرامی می‌داریم و از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم برکات ماه رجب را بر همه نازل بفرماید!


و امر فرج ولیّ‌اش را تسریع بفرماید!


نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرماید!


مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوان‌ها را به بهترین وجه حلّ بفرماید!


خطر سلفی و تکفیری و داعشی را به استکبار و صیهونیسم برگرداند!


جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت(علیهم السلام) قرار بدهد!


و این نظام الهی را تا ظهور صاحب اصلی‌ّاش از هر خطری محافظت بفرماید!


و عموم علاقه‎مندان قرآن و عترت مخصوصاً شما برادران و خواهران ایمانی صلاح و فلاح و خیر دنیا و آخرت مرحمت بفرماید!


«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»


 


[1]. سوره علق، آیه5.


[2] . سوره الرحمن، آیات1 ـ 4.


[3]. سوره فرقان، آیه44.


[4] . کلیات مفاتیح الجنان(شیخ عباس قمی)، ص246.


[5]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه108.


[6] . البلد الأمین و الدرع الحصین، النص، ص183.


[7] . الإقبال بالأعمال الحسنة (ط ـ الحدیثة)، ج‏1، ص230.


[8]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه224.


[9]. سوره بقره، آیه97؛ سوره آلعمران، آیه3؛ سوره مائده، آیه46.


[10]. کامل الزیارت، ص52.


[11]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج43، ص306.


[12]. الأمالی(للصدوق)، ص9.


[13]. سوره آل عمران, آیه61.


[14]. سوره ذاریات، آیه26.


[15]. الاختصاص، ص6.


[16]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه3.


[17] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه62.


[18]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه53.

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۲۶ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر
   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و أهل بیته الأطیبین الأنجبین سیّما بقیّة الله فی العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

مقدم شما بزرگواران حوزوی و دانشگاهی و برادران و خواهران قرآنی و ایمانی را گرامی می‌داریم. ایام پُربرکت رجب را برای همه شما فرصت مغتنم خواهیم دانست و از برکات این ایام ـ إن‌شاءالله ـ بهره وافی خواهید بُرد و سالروز رحلت زینب کبری(سلام الله علیها) را هم تسلیت عرض می‌کنیم.

سلسله بحث‌هایی که درباره نهج البلاغه بود به نامه 61 نهج البلاغه رسید. در این نامه وجود مبارک امیرالمؤمنین برای کمیل بن زیاد نخعی مطالبی را مرقوم فرمودند. این نامه همه آنچه را که حضرت مرقوم فرمودند هست؛ چون گاهی سید رضی(رضوان الله علیه) تقطیع می‌کند، برخی از جمله‌ها را ذکر می‌کند؛ گاهی بعضی از جمله‌ها را ذکر نمی‌کند. این نامه 61 حضرت، آنچه حضرت مرقوم فرمودند همه آن را سید رضی نقل کرده است؛ البته مفصّل نیست. کمیل بن زیاد نخعی هم سال دوازده هجری به دنیا آمده است و از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیست، بلکه جزء تابعین است؛ ولی از اصحاب حضرت امیر است، در رکاب حضرت امیر مبارزات فراوانی کرد، در جبهه‌های حضرت شرکت کرد. بعد هم به دست حجّاج شربت شهادت نوشید و قبرش هم مزار شیعیان است.

کمیل(رضوان الله علیه) در منطقه هیت که جزء یکی از شهرهای استان عراق است مسئولیتی داشت. وجود مبارک حضرت امیر او را مسئول آن منطقه کرد. معاویه(علیه من الرّحمن ما یستحق) گذشته از آن جنگ‌های تحمیلی، یک سلسله غارت‌هایی هم داشت. این کتاب الغارات که قبل از نهج البلاغهنوشته شد، تقریباً صد سال قبل از نهج البلاغه نوشته شد و از منابع سید رضی به شمار می‌رود که سید رضی(رضوان الله علیه) بخشی از مطالب نهج البلاغه را از کتاب الغارات نقل می‌کند، غارت‌هایی که معاویه(علیه اللّعنة) در زمان حکومت حضرت امیر شبیخون می‌زد، منطقه‌هایی که تحت حکومت علوی بود بعضی‌ها را می‌کشت و بعضی از اموال را غارت می‌کرد، یکی از جاهایی که معاویه قصد غارتگری آن را داشت و این کار را انجام داد، همان منطقه قرقیسا بود که از هیت می‌گذشت. هیت قلمرو مسئولیت کمیل(رضوان الله تعالی علیه) بود و قرقیسا منطقه‌ای نزدیک فرات بود. معاویه برای غارتگری منطقه قرقیسا لشکرکشی کرد؛ ولی باید از منطقه هیت عبور می‌کرد و کمیل(رضوان الله تعالی علیه) در آن زمان در خود هیت نبود، برخی از افراد را به جای خود نشاند. در این مسیر به بعضی از انبار مهمات جنگی هم برخورد کردند، معاویه آمد از هیت عبور کرد و به قرقیسا رسید، غارتگری خود را انجام داد. این نامه 61 حضرت امیر برای کمیل است به عنوان نامه اعتراض‌آمیز و توبیخی که این دشمن خون‌آشام از قلمرو حکومت تو عبور کرد رفت جای دیگر، این وسط‌ها هر چه دست او رسید غارت کرد و تو در حوزه استحفاظی خود حضور نداشتی که دفاع بکنی. آن جایی که باید می‌بودی باید همان جا میماندی، چرا جای دیگر رفتی؟ چرا حوزه مسئولیت خودت را رها کردی؟ تو که مسئول منطقه هیت بودی باید همان جا میماندی. این نامه چند سطری را وجود مبارک حضرت امیر برای کمیل مرقوم فرمود. معمولاً در اوّل نامه حضرت می‌فرماید: «مِن عبدالله علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین إلی فلان»، این یک سطر را معمولاً سید رضی نقل نکرده و نمی‌کند. نوشته: «و مِن کتابٍ له (ع) إلى کمیل بن زیاد النّخعی و هو عامله‏ علی‏ هیت‏، ینکر علیه ترکه دفع من یجتاز به من جیش العدو طالبا الغارة»؛ مضمون این نامه این است که چرا در جایی که مسئولیت آنجا به تو سپرده شده بود نبودی، یک؛ و چرا مواظب نبودی چه کسی می‌خواهد غارت کند، دو؛ چرا معبَر قرار گرفتی برای غارتگران، سه؛ چرا دفاع نکردی و جلوی تجاوز را نگرفتی، چهار. با اینکه کمیل از اصحاب خاص حضرت بود. وجود مبارک حضرت امیر در برخی از موارد دست او را گرفته از مسجد کوفه به بیرون برد و آن حدیث معروف را که «إِنَّ‏ هَذِهِ‏ الْقُلُوبَ‏ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا»[1] را به او فرمود. فرمود این دل‌ها ظرف دانش است، بعضی‌ها این ظرفشان خالی است، طبق آیه ﴿وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾[2] چیزی فراهم نکردند. بعضی‌ها غدّههای فراوانی در دلشان عروج کرده ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً،[3] برخی‌ها قلبشان نورانی است. این بیان نورانی امام مجتبی که کلینی نقل کرد، فرمود: «کُونُوا أَوْعِیَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِیحَ الْهُدَی»[4]برای همین است؛ یعنی بخشی در درون شماست که مسئول اندیشه و علم است که حوزه و دانشگاه با این بخش کار دارد که انسان درس می‌گوید درس می‌فهمد، چیزی می‌نویسد، کارهای علمی انجام می‌دهد که به اصطلاح می‌گویند عقل نظر. یک بخش دیگری در درون انسان است به عنوان عقل عمل که در روایات ما آمده «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»؛[5] این را ائمه فرمودند عقل آن است که انسان بتواند پروردگار خود را عبادت کند و بهشت را کسب کند. آنکه نتواند محصول عمرش را بهشت بداند، آن عقلی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان» را ندارد. به اصطلاح یکی را می‌گویند عقل نظر، دیگری را می‌گویند عقل عمل. وجود مبارک حضرت امیر دستوری داد که آن دستور را امام مجتبی تبیین کرد، فرمود عقل نظر شما ظرف دانش باشد، عقل عمل شما چراغ روشنگر باشد؛ یعنی هم راه خود را ببینید هم به دیگران راه بدهید، نه بیراهه بروید نه راه کسی را ببندید:«کُونُوا أَوْعِیَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِیحَ الْهُدَی». درست است که امام حسین(علیه السلام) مصباح نجات و مصباح هدایت است، همه اینها هست؛ اما شیعیان او هم مصباح هدایت هستند، اگر نبود که امام مجتبی دستور نمی‌داد، فرمود شما در آن محلّی که زندگی می‌کنید چراغ آن محلّ باشید. این ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی‏ بِهِ فِی النَّاسِ﴾[6] که همه‌اش برای امام و پیغمبر نیست، برای ما هم هست. چرا ما چراغ یک محلّ نباشیم؟ به ما گفتند باشید، پس می‌شود شد؛ هم خدا فرمود، هم پیغمبر فرمود، هم ائمه فرمودند که «کُونُوا أَوْعِیَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِیحَ الْهُدَی»؛ چراغ هدایت باشید. حالا آن معنای بالا و بلند و مصداق کاملش بله؛ البته برای معصوم است، اما ما هم موظف هستیم می‌توانیم این باشیم. وجود مبارک حضرت امیر دست کمیل را گرفت، به بیرون مسجد بُرد و این حرف‌های بلند را زد که ای کمیل! «إِنَ‏ هَذِهِ‏ الْقُلُوبَ‏ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا»؛ این دل‌ها ظرف است بهترین دل آن است که ظرفیتش برای مطالب فراوان باشد. یک مختصر چیزی آدم یاد گرفت بگوید بس است، این درست نیست، چه چیزی بس است؟ چقدر بیان علوی بوسیدنی است و بالای سر گذاشتنی است! یک وقت انسان غذا می‌خورد و سیر می‌شود، بله سیر می‌شود و دیگر جا برای غذای بعدی نیست؛ اما علم مثل غذای بدن نیست، غذای بدن این نان و گوشت، مادی است، یک؛ مادی، مزاحم و جا پُر کُن است، وقتی وارد دستگاه گوارش شد جا برای چیزی دیگر نیست. اگر کسی چیزی دیگر بخورد بالا می‌آورد، برای اینکه رفته این دستگاه را پُر کرده است. اما این بیان نورانی حضرت امیر، این حرف‌ها را بالای سر گذاشتن است. فرمود: «کُلُّ وِعَاءٍ یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِه‏»؛[7] این در بیانات نورانی حضرت است. فرمود علم مثل غذای شکم و دستگاه گوارش نیست، آن که رفت جا پُر می‌کند و راه را برای دیگری می‌بندد؛ اما علم وقتی وارد صحنه دل شد ظرفیت این دل را توسعه می‌دهد، خاصیت این علم آن است که این ظرف را توسعه می‌دهد؛ یعنی اگر طلبه‌ای وقتی شرح لمعه خواند، همین که این غذای علمی آمد، از این به بعد می‌تواند مکاسب را بفهمد؛ یعنی این علم که مظروف است این ظرف را توسعه می‌دهد. فرمود این کار، کار علم است، کار مجرّد است. مادی وقتی جایی رفت آنجا را پر می‌کند نمی‌گذارد چیزی دیگر بیاید؛ اما یک امر معنوی وقتی جایی رفت آنجا را توسعه می‌دهد جا را برای دیگران باز می‌کند، «کُلُّ وِعَاءٍ یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِه‏». فرمود دل ظرف دانش است. یک دانشجو و دانش‌آموز، دکتر، طلبه و مجتهد، این ظرفیت دَه تا مطلب را دارد، وقتی این دَه مطلب را فهمید، آن وقت ظرفیت پیدا می‌کند برای پنجاه مطلب. خاصیت علم این است وقتی که وارد یک منطقه شد آن منطقه را توسعه می‌دهد. فرمود یا کمیل! «إِنَ‏ هَذِهِ‏ الْقُلُوبَ‏ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا»، بهترین دل آن است که افزوده بشود، باز بشود، شرح صدر همین است. همین کمیل را که وجود مبارک حضرت امیر دستش را گرفته از مسجد بیرون برده در بیرون کوفه این فرمایشات را فرمود و آن دعای نورانی «کمیل» را هم که شب‌های جمعه لابد قرائت می‌کنید به او یاد داد که او راوی این دعای نورانی است، همین کمیل گاهی می‌بینید که در اداره آن حوزه استحفاظی خود غفلتی می‌کند.

فرمود کمیل! «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ تَضْیِیعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّیَ وَ تَکَلُّفَهُ مَا کُفِیَ لَعَجْزٌ حَاضِرٌ»؛ تو چرا حوزه استحافظی خود را ترک کردی؟ رفتی جای دیگر کار آنها را انجام بدهی برای چه؟ آنجا هم خودش مسئول دارد. تو این منطقه هیت را رها کردی، این «هیت» معبَر این غارتگران بود، اینها قصدشان غارتگری هیت نبود، بلکه قصدشان غارتگری قرقیسا بود، ولی تو معبَر خیانت شدی، معبَر جنایت شدی، باید آنجا بودی جلوی اینها را می‌گرفتی.

«وَ رَأْیٌ مُتَبَّرٌ»؛ این ﴿مُتَبَّرٌ ما هُمْ فیهِ وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾[8] که قرآن از موسای کلیم نقل می‌کند که جاهلیت و بت‌پرستی یک امر متبَّری است؛ یعنی هلاک و ویران شده است. «أبتر» از این قبیل است، «تَبَّر» هم همین است. «وَ رَأْیٌ مُتَبَّرٌ وَ إِنَّ تَعَاطِیَکَ الْغَارَةَ عَلَی أَهْلِ قِرْقِیسِیَا وَ تَعْطِیلَکَ مَسَالِحَکَ الَّتِی وَلَّیْنَاکَ لَیْسَ [لَهَا] بِهَا مَنْ یَمْنَعُهَا وَ لَا یَرُدُّ الْجَیْشَ عَنْهَا لَرَأْیٌ شَعَاعٌ»؛ فرمود تو حوزه استحفاظی را ترک کردی، اینها از محلّی که تو آنجا مسئول بودی عبور کردند، آمدند قرقیسا را غارت کردند، انبار مهمّاتی را هم که در آن قسمت بود آسیب رساندند، تو اگر بودی جلوی اینها را می‌گرفتی و مسئولیت خودت را حفظ می‌کردی، چرا این کار را کردی؟ رأیِ پراکنده است، این رأی ثابت نیست. «شَعاع»؛ یعنی پراکنده. فرمود این رأی یک رأی پراکنده‌ای است، چون گاهی می‌بینید که بعضی‌ها یکساعت دو ساعت کمتر یا بیشتر حرف می‌زنند، ولی رهآوردی ندارد؛ برای اینکه همه‌اش مفردات است. این رأی، رأی شَعاع است، پراکنده است؛ یعنی بین آن قضیه و این قضیه هیچ ربطی نیست. این حد وسط را برای همین گذاشتند، اصلاً منطق را برای چه گذاشتند؟ برای این است که آدم بتواند راه فکر کردن را یاد بگیرد. نحو و صَرف را برای چه گذاشتند؟ برای اینکه انسان مواظب زبانش باشد، این دهن را باز نکند، هر جا حرف نزند که کجا باز کند، کجا ببندد، کجا بالا ببرد، کجا پایین بیاورد، اصلاً نحو و صَرف را برای همین گذاشتند که انسان مواظب زبانش باشد. منطق را برای همین گذاشتند که انسان مواظب اندیشه‌اش باشد. مگر هر فکری هر نتیجه‌ای می‌دهد؟ باید مثل ریاضی باشد موظّف باشد؛ اصغر چیست؟ اکبر چیست؟ حد وسط چیست؟ گرایش چیست؟ چگونه ما مجهول را به معلوم ارتباط بدهیم که مشکل ما حلّ بشود؟ اصلاً منطق را برای همین گذاشتند. فرمود کسی که منطقی فکر نمی‌کند رأی او شَعاع است، پراکنده است. پراکنده‌گو که به جایی نمی‌رسد. فرمود تو چرا این کار را کردی؟ تو باید در حوزه استحفاظی خودت می‌ماندی، هم جلوی اینها را می‌گرفتی، هم منطقه قرقیسا را حفظش می‌کردی.«فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِکَ عَلَی أَوْلِیَائِکَ»؛ تو مَعبَری شدی، به جای اینکه حافظ باشی مَعبر شدی. از حوزه استحفاظی تو به آسانی عبور کردند، آمدند قرقیسا را غارت کردند. «غَیْرَ شَدِیدِ الْمَنْکِبِ وَ لَا مَهِیبِ الْجَانِبِ». ببینید برخی از این اسامی و عناوین اجتماعی از همین اعضای تکوینی گرفته شده است. ما این کف دست را از مچ تا این سرانگشت یک نام خاصی دارد، می‌گوییم کف دست یا انگشتان. از مچ دست تا آرنج یک نام خاصی دارد که می‌گوییم ساعد. از آرنج تا دوش یک نامی دارد می‌گوییم عضد، بازو. بین دوش و شانه آنجا یک نامی دارد می‌گوییم «منکِب». این کارهایی که با این قسمت آرنج تا مچ دست انجام می‌دهند، می‌گویند اینها با هم مساعدت کردند؛ یعنی ساعدهای اینها هماهنگ شد و با هم کار کردند و این کار را با مساعدت یکدیگر انجام دادند؛ یعنی با کمک یکدیگر انجام دادند، این کار، کار ساعدی بود. اگر یک مقدار قوی‌تر باشد نیرومندتر باشد که بازو بخواهد، می‌گویند این کار را با معاضدت یکدیگر انجام دادند؛ یعنی عضدها و بازوها انجام دادند. حضرت فرمود یک شانه و دوش قوی نداشتی که این بار را به دوش بکشی! آن دوش قوی این بار را می‌کشد، این بار مسئولیت را همین طور رها کردی رفتی. مَنکِب و دوش نیرومند نداشتی که این بار را به دوش بکشی، این را به کمیل می‌گوید. حالا این حرف‌ها حرف‌های روز هم هست به مسئولین ما همین حرف‌ها را می‌فرماید.«فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِکَ عَلَی أَوْلِیَائِکَ غَیْرَ شَدِیدِ الْمَنْکِبِ وَ لَا مَهِیبِ الْجَانِبِ»؛ وقتی نیرومند نبودی، کسی از پهلوی تو هیمنه‌ای احساس نمی‌کند، هیبتی نداری که دیگران بترسند. «وَ لَا سَادٍّ ثُغْرَةً»، «ثغر» یعنی مرز. «ثغور» که یک دعای نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) درصحیفه سجادیه که به مرزدارها دعا می‌کند همین است و در طلیعه احتجاج مرحوم طبرسی فرمود: علما مرزداران هستند،[9] مرزداران فکری‌اند، همین است که علما حافظان ثُغور بلد هستند. «ثُغور و ثَغر»؛ یعنی مرز. فرمود تو مرز را حفظ نکردی. «وَ لَا کَاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوْکَةً»؛ آن نیروی بیگانه را در هم نشکستی و نکوبیدی. «وَ لَا مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ وَ لَا مُجْزٍ عَنْ أَمِیرِه‏»؛ نه حق مردم را ادا کردی، نه حق رهبر را ادا کردی؛ نه حق امیر را ادا کردی، نه حق مصر را ادا کردی. این نقدهای محققانه وجود مبارک حضرت امیر است نسبت به کمیل.

بنابراین اگر کسی اهل دعای «کمیل» بود، دلیل نیست که او بتواند کشور را خوب اداره کند، حوزه استحفاظی خود را خوب اداره کند. دعای «کمیل» ضروری و حتمی و نافع است برای کسی که بخواهد مسلّح بشود؛ اما مدیریت هم حتمی است. ببینید وجود مبارک حضرت امیر در این بیان‌ها فرمود کشور را تنها با آهن نمی‌شود اداره کرد؛ هم آهن لازم است هم آه لازم است: «وَ سِلَاحُهُ‏ الْبُکَاء»،[10] غرب و بسیاری از کشورهایی که مثل آنها فکر می‌کنند آهن فراوانی دارند؛ اما چون آه ندارند به فکر آدم‌کشی‌اند؛ یا مستقیم یا غیر مستقیم یا جنگ‌های نیابتی. چند سال ایران را درگیر کردند، الآن چند سال سوریه را، مدت‌هاست یمن را، مدت‌هاست عراق را، اینها جنگ‌های نیابتی است. کسی که سرمایه او آهن است جز جنگ به چیزی نمی‌اندیشد و این مشکل را حلّ نمی‌کند. فرمود آهن لازم است، برای رفع نیازهای دنیا؛ آه هم لازم است برای حفظ آن هوی و هوس سرکش درون«وَ سِلَاحُهُ‏ الْبُکَاء». اگر کسی آهن دارد و آه ندارد، مشکلش حلّ نمی‌شود؛ چه اینکه اگر آه دارد و بی‌آهن است نظیر کمیل در می‌آید؛ البته کمیل در موقع خود هم آه داشته هم آهن. وقتی حجّاج ملعون قبیله او را تحت فشار قرار داد، این برای حفظ قبیله خود که آنها مظلومانه آسیب نبینند خودش را معرّفی کرد و شربت شهادت نوشید و کمیل هم جزء شهدای پای رکاب امامت و تشیّع است؛ ولی منظور آن است که هر دو امر لازم است؛ هم سلاح آهنی لازم است، هم سلاح آه لازم است تا انسان نه بیراهه برود نه راه کسی را ببندد؛ هم از خطر درون برهد که «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ».[11] هیچ استکبار و صهیونیستی به اندازه این هوس با آدم مبارزه نمی‌کند. بیگانه آب و خاک می‌خواهد، چرا وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ»، چرا؟ برای اینکه دشمن بیرون از ما آب و خاک می‌خواهد، همین! اگر سرزمین ما را بگیرد و منابع ما را بگیرد کاری با ما ندارد. اما این هوس که تنها اینها نیست، اوّل دین را می‌گیرد، وقتی ـ معاذالله ـ دین را از آدم گرفت، باز هم رها نمی‌کند؛ آبرو را هم از آدم می‌گیرد، انسان را مسلوب الحیثیة می‌کند، شیطان تنها کارش همین است. ببینید قصّه آدم و حوّا(سلام الله علیهما) را که ذکر کرد، تمام تلاش و کوشش شیطان این بود که اینها را مسلوب الحیثیه بکند. در بخشی از آیات قرآن کریم این قصّه آمده که فرمود: ﴿یا بَنی‏ آدَمَ﴾، این حرف، حرف جهانی است، اختصاصی به مسلمان‌ها و غیر مسلمان ندارد، غیر مسلمان هم باشد به هر حال باید با آبرو زندگی کند. فرمود: ﴿یا بَنی‏ آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ﴾؛[12] فرمود مواظب باشید کاری که شیطان با آدم و حوّا کرد با شما نکند! او نمی‌خواهد از شما آب و خاک  را بگیرد، او اوّل دین را می‌گیرد؛ بسیار خوب! کسی شد کافر، ولی مگر او دست‌بردار است؟ او آدم را مسلوب الحیثیه می‌کند، او لباس آدم را بیرون می‌آورد، این یعنی چه؟ ﴿لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾،[13] ما هم این تعبیرات را در فارسی به همین مضمون داریم، می‌گوییم لباس فلان کس را کَند! این دشمن ماست. آدم که کافر باشد ولی آبرومند باشد آخرتش در خطر است، ولی در دنیا به هر حال یک زندگی سالمی دارد؛ اما این نفس که نمی‌گذارد، شیطان که نمی‌گذارد. فرمود تمام تلاش و کوشش او این است که شما را برهنه کند، با اینکه آنجا کسی نبود، زن و شوهر بودند، آبروریزی نبود، با اینکه آنجا قبل از شریعت بود، این بخش تا انسان آسمانی نشود راه حلّی برایش پیدا نمی‌شود؛ زمین که نبود، شریعت که نبود، این نه نهی تحریمی است، نه نهی تنزیهی است، نه ترک اُولی است، نهی ارشادی است، چون همه این عناوین در محدوده دین و شریعت است، آن وقت شریعتی نبود. چه در سوره مبارکه «بقره»، چه در سوره مبارکه «طه» فرمود، وقتی وارد زمین شدید: ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً﴾،[14] دین آمده، آن وقت احکام دینی را دارد. پس این قصّه انسان تا آسمانی نشود و آسمان نرود، این قسمت‌ها برایش حلّ نمی‌شود که این چه بود؟ یعنی چه؟ شیطان چه گونه نفوذ کرده؟ ما زمینی فکر می‌کنیم و می‌خواهیم مسائل آسمانی برای ما حلّ بشود! گاهی نهی را می‌گوییم تنزیهی است، گاهی می‌گوییم ترک اُولیٰ است، گاهی می‌گوییم ارشادی است. فرمود او می‌خواهد آبرو را ببرد، همین! اینکه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فی‏ هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ﴾،[15] همین است. ﴿تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾،[16] همین است. فرمود یک بخش وسیع زحمت باید فراهم بشود تا نردبان تهیه کنید و آن علم است، علم نردبان است، علم هدف نیست. انسان نردبان را گرفته که بالا برود، فرمود عالم شدی تازه اوّل کار است. این نردبان را باید بگذاری، از پله‌های این علم باید بالا بروی بشوی عاقل: ﴿تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾. پس عالم شدن در بین راه است هنوز. فرمود عالم بشوید از این نردبان استفاده بکنید بشود عقل، عقل که شد؛ البته «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان» داخل آن هست، «وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» داخل آن است.

غرض این است که وجود مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) به کمیل خیلی علاقهمند بود، آن بیانات نورانی را فرمود، ولی فرمود کشور را دو چیز اداره می‌کند: آهن و آه؛ آه را به لطف الهی در ایام اعتکاف این کشور داشت، این کشور نورانی بود نورانی‌تر شد. اوّلین ثواب این اعتکاف را امام و شهدا می‌برند، این سنّت حسنه است. اوّلین فیض نصیب آنها می‌شود، بعد بهره دیگران است. این اعتکاف چه می‌کند! نماز نسبت به وضو اصلاً قابل قیاس نیست؛ وضو شرط نماز است، می‌گویند: «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ»،[17] این اعتکاف چیست که روزه شرط آن است! «لَا اعْتِکَافَ إِلَّا بِصَوْمٍ»[18] عظمت اعتکاف چیست؟ انسان می‌رود در خانه دوست با دست پُر برمی‌گردد. وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دهه آخر ماه مبارک رمضان کلّ اثاث را جمع میکرد به مسجد می‌رفت تا معتکف بشود. چه عظمتی است روزه گرفتن که «الصَّوْمُ لِی‏»[19] تازه شرط آن است! همان طوری که «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ»، «لَا اعْتِکَافَ إِلَّا بِصَوْمٍ». این کشور این چند روز نورانی بود. چند ساعتی هم مانده به ادامه فیض اعتکاف معتکفان که خدا ـ إن‌شاءالله ـ از همه‌ آنها قبول کند و ادعیه آنها را برای همه ما مستجاب قرار بدهد مانده است، کشور را هم آهن اداره می‌کند، هم آه، دوتایی باهم؛ وگرنه یکدست بی‌صداست.

امیدواریم که ذات اقدس الهی به برکت این ایام نظام ما را در سایه ولیّ‌اش حفظ بفرماید!

فکر می‌کردیم یک چند جمله‌ای درباره عظمت زینب کبری و رحلت زینب کبری و خطبه زینب کبری(سلام الله علیها) سخنی بگوییم؛ ولی وقت گذشت. امیدواریم ذات اقدس الهی ـ إن‌شاءالله ـ به برکت آن بانو همه فیض عزاداری را نصیب همگان بفرماید!

پروردگارا امر فرج ولیّ‌ات را تسریع بفرما!

نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه ولیّ‌ات حفظ بفرما!

روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!

اعمال و عبادات معتکفان را به أحسن وجه قبول بفرما!

ادعیه اینها را در حق همه مستجاب بفرما!

خطر سلفی و تکفیری و داعشی و آل سعود را به استکبار و صهیونیسم برگردان!

این کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطری محافظت بفرما!

مشکلات معیشت و ازدواج جوان‌ها را در سایه ولی‌ّات حلّ بفرما!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت(علیهم السلام) قرار بده!

«غَفَرَ اللهُ لَنٰا وَ لَکُمْ وَ السَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکٰاتُه»

 


[1]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، حکمت147.

[2] . سورت ابراهیم، آیه43.

[3] . سوره فاطر، آیه10.

[4]. الکافی (ط ـ الاسلامیة)، ج1، ص301.

[5] . الکافی (ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص11.

[6] . سوره انعام، آیه122.

[7]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت205.

[8]. سوره اعراف، آیه139.

[9] . الاحتجاج(للطبرسی)، ج1، ص17.

[10]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص850.

[11]. مجموعة ورام، ج‏1، ص59.

[12]. سوره اعراف، آیه27.

[13]. سوره اعراف، آیه20.

[14]. سوره طه، آیه123؛ سوره بقره، آیه38.

[15]. سوره اسراء، آیه89.

[16]. سوره عنکبوت، آیه43.

[17]. من لا یحضره الفقیه، ج‌1، ص33.

[18]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص176.

[19]. الکافی(ط ـ الإسلامیة), ج4, ص63.


بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۲۸ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر
حریم ملکوت ۳۶
درس اخلاق آیت الله صدیقی؛ 21 / فروردین / 1396

آیت الله صدیقی روز دوشنبه بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل به درس اخلاق پرداختند که مشروح آن در اختیار شما قرار دارد.

ghhjhjh
حریم ملکوت 36
 
  00:00             00:00         
 
  •  
    حریم ملکوت 36درس اخلاق آیت الله صدیقی؛ 21 / فروردین / 1396

دانلود فایل صوتی
Sadighi-13960121-Masjed-ThaqalainSite (1)Sadighi-13960121-Masjed-ThaqalainSite (2)Sadighi-13960121-Masjed-ThaqalainSite (3)Sadighi-13960121-Masjed-ThaqalainSite (4)Sadighi-13960121-Masjed-ThaqalainSite (5)Sadighi-13960121-Masjed-ThaqalainSite (7)Sadighi-13960121-Masjed-ThaqalainSite (6)Sadighi-13960121-Masjed-ThaqalainSite (8)Sadighi-13960121-Masjed-ThaqalainSite (9)Sadighi-13960121-Masjed-ThaqalainSite (10)Sadighi-13960121-Masjed-ThaqalainSite (11)

 

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۴۵ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

 

 
 
 
 
   00:00             00:00      
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و أهل بیته الأطیبین الأنجبین سیّما بقیّة الله فی العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

مقدم شما بزرگواران حوزوی و دانشگاهی و عزیزان قرآنی و برادران و خواهران ایمانی را گرامی می‌داریم. ایام پُربرکتی که در صحابت آن به سر می‌بریم به همه علاقهمندان قرآن و عترت تهنیت عرض می‌کنیم و از ذات اقدس الهی توفیق بهره‌وری از این ایام پُرفیض را خواهان هستیم که به همه مرحمت بفرماید.

سلسله بحث‌هایی که مربوط به نهج البلاغه بود، به نامه شصتم آن حضرت رسیدیم. وجود مبارک امیرالمؤمنین وقتی به حکومت رسیدند نامه‌های فراوانی برای مسئولان نظام خودشان مرقوم فرمودند. بخشی از آنها سیاسی بود، بخشی اقتصادی بود، بخشی موعظت و اندرز بود و مانند آن. این نامه شصتمی که در نهج البلاغه است برای مأموران و مسئولان مناطقی که در مسیر نظامیان قرار داشتند مرقوم فرمودند. این جنگ‌هایی که بر آن حضرت تحمیل شد، چه جنگ جمل چه جنگ صفّین، حضرت ناچار یک سلسله نیروهای نظامی تربیت کرده بود. برخی از اینها سواره نظام بودند و بسیاری از اینها هم پیاده نظام. وقتی به طرف جمل یا صفّین حرکت می‌کردند این نیروهای پیاده نظام از شهرها و روستاها و مزارع و باغ‌ها عبور می‌کردند، مسیر رسمی اینها بود. یک جمعیت زیاد پیاده نظامی که دارد حرکت می‌کند، احیاناً نیازی به آب دارد، نیازی به غذا دارد و مانند آن. نامه رسمی حضرت برای مسئولان این مناطق، یک؛ برای مردم این منطقه‌ها، دو. این بود که این نیروهای نظامی را احترام کنید، یک؛ و اگر اینها خواستند چیزی را از شما تهیه کنند با خرید و فروش عاقلانه و عادلانه باشد، دو؛ و اگر ضرورت گرسنگی وادارشان کرد که از باب اکل مارّه، چیزی از مراتع می‌تواند استفاده کند موافقت کنید، سه؛ اگر بیش از آن مقدار خواستند از باغ و بستانتان کمک بگیرند حتماً جلوی آنها را بگیرید، چهار؛ و اگر موفق نشدید به من گزارش بدهید که من اینها را تنبیه کنم، پنج؛ من خودم با اینها در این مسافرت هستم.

قبل از اعزام هم این نیروها را دعوت می‌کردند، آن احکام شرعی، حلال و حرام را برای اینها بازگو می‌کردند. بعد خطر ظلم را هم تشریح می‌کردند، به اینها هم مسائل فقهی می‌گفتند، هم مسائل قرآنی می‌گفتند، هم مسائلی که مربوط به دعا بود، مطمئن باشید که خواندن بعضی از این دعاها که این را ما در جمع اصحاب خصوصی هم عرض کردیم، این یک سواد دقیق‌تری می‌خواهد، یک علم بیشتری می‌خواهد، این دعای نورانی پُربرکت ماه رجب این مثل «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ»[1] نیست که با چند سال درس خواند حلّ بشود. این یک جان کَندن می‌خواهد تا آدم برسد به این جمله‌هایی که «لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ خَلْقُک فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِیَدِکَ بَدْؤُهَا مِنْک‏...».[2] «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ [أَبَداً] بِالشَّکِّ» با چند سال درس خواندن حلّ می‌شود؛ اما این دعا دعایی نیست که با چند سال درس خواند حلّ بشود. «لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ خَلْقُک فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِیَدِکَ بَدْؤُهَا مِنْک‏...»، برخی از بزرگان آمدند گفتند این دعا جعلی است، چون نتوانستند این را حلّ بکنند. مخصوصاً به این جمله که رسیدند: «مُوجِدَ کُلِّ مَوْجُودٍ ... وَ فَاقِدَ کُلِّ مَفْقُود»؛[3] گفتند مگر خدا فاقد چیزی است؟ این جعلی بودنِ دعا را می‌رساند. او دیگر متوجه نشد که سلب در سلب موجب اثبات است، خدا هر چه که نداری است ندارد، هر نقصی را خدا ندارد، هیچ عیبی را خدا ندارد. این جمله سالبه که می‌گوییم خدا فاقد هر مفقود است، سلبِ سلب است، هر امر نداری را ندارد. خدا جهل ندارد، فقر ندارد. خیلی‌ها وقتی که شما به این طلبه بگویید «زیدٌ جاهلٌ» را برای ما ترکیب بکن و این چه قضیه‌ای است؟ می‌گوید این قضیه موجبه است. این نمی‌داند که این «موجبه معدولة المحمول» است. این چون درون خود را نمی‌داند، یک؛ درون دیگری را هم نمی‌داند، دو؛ درون کلمات را هم نمی‌داند، سه. گاهی نداری و ریا و رباخواری و مانند آن در درون انسان نفوذ می‌کند انسان خودش نمی‌داند. این یک منافق غیر معروف است. یک مرائی غیر معروف است، این ریا در درون او نفوذ کرده و او نمی‌داند. فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾[4] این کمبود در درون او وجود دارد؛ ولی احساس نمی‌کند. گاهی عدم در درون کلمه حضور دارد او درک نمی‌کند، اگر بگویند «زیدٌ لیس بعالم» چه قضیه‌ای است؟ می‌گوید سالبه است. اگر بگویند «زیدٌ جاهل» چه قضیه‌ای است؟ می‌گوید موجبه است. او نمی‌داند که این «لیس» در درون این «جاهلٌ» رفته است، این «جاهلٌ» سلب را به همراه دارد. این قضیه «موجبه معدولة المحمول» است، ولی او چون سلب را نمی‌بیند خیال می‌کند که قضیه موجبه است. این قضیه «فَاقِدَ کُلِّ مَفْقُود» که در زیارت ناحیه مقدسه است، یعنی خدایا! آنچه نداری است تو نداری؛ آنچه فقدانی است تو نداری؛ آنچه نقص است تو نداری. اگر بگوییم «زیدٌ معیوبٌ» که قضیه موجبه محصّله نیست. اگر بگوییم «زیدٌ ناقصٌ» که موجبه محصّله نیست، گاهی عدم در درون خود محمول پیچیده می‌شود یکجا ذکر می‌شود، می‌گوییم: «زیدٌ ناقصٌ، زید معیوبٌ، زیدٌ جاهلٌ، زیدٌ فاسقٌ»، خیلی‌ها خیال می‌کنند اینها قضیه موجبه است. همین مشکل در درون خودشان هست، مشکل در درون دیگری هست. همین مشکلی که در کلمات است در متکلمان هست.

غرض این است که بعضی از این دعاها دقیق‌تر، علمی‌تر، غنی‌تر و قوی‌تر از روایات فقهی ماست و وجود مبارک حضرت امیر اینها را گاهی به صورت خطبه، گاهی به صورت خطابه، گاهی به صورت نامه بیان می‌فرمایند. این نامه شصت نهج البلاغه به استثنای یک سطر در همه این متون آمده است. آنچه را که سید رضی(رضوان الله علیه) تنظیم می‌کند چند قسمت است: یک قسمت تقطیع می‌کند یک نامه را یا یک خطبه را در چند جا ذکر می‌کند، همه آن نامه یا همه آن خطبه آمده؛ اما در چند جا. گاهی برخی از خطبه‌ها که خیلی بلند است آن را در نهج البلاغه نقل نمی‌کند. همین خطبه نورانی که به «همّام» در وصف متّقیان که عرض کرد: «صِفْ‏ لِیَ‏ الْمُتَّقِین‏»،[5] این تقریباً هفده صفحه است، آنکه در نهج البلاغه آمده دو، سه صفحه است، مرحوم سید رضی بخش‌های وسیعی از این خطبه هفده صفحه‌ای را در خطبه‌های دیگر تقطیع کرده است. آن خطبه 222 و 223 که دارد سه، چهار سطر است: «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّی ... بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِیر الْبَرْق»،[6] آن را سید رضی در متن این خطبه نیاورد، این خطبه‌ای که مثل سیل وجود مبارک حضرت فرمود: «یَنْحَدِرُ عَنْهُ السَّیْل‏»[7] گفت و گفت و گفت تا آن مستمع جان داد، حضرت فرمود من از این می‌ترسیدم که مبادا او در شنیدن سخنان جان بدهد، بعد فرمود موعظه وقتی از جای بلند نشأت بگیرد جان طرف را می‌گیرد، «هَکَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ»[8] از این قبیل است. آن جمله‌ها را سید رضی در متن این خطبه نقل نکرده است. آن دقّت و ظرافت‌هایی که سید رضی داشت باعث شد که برخی از خطبه‌ها را اگر یکجا نقل می‌کرد بعضی‌ها تحمّل نمی‌کردند. نامه‌ها هم همین طور بود. بخشی از نامه‌ها یا خطبه‌ها را تقطیع می‌کند در چند جا. قسمت دیگر این است که نامه‌ها یا خطبه‌ها را یک مقدار را یا اصلاً نقل نمی‌کند، بخشی هم تمام آن را نقل می‌کند.

 این نامه‌ای که به نام نامه شصتم است، تقریباً تمام آن نقل شده به استثنای یک سطر، وجود مبارک حضرت امیر این نیروهای نظامی خود را در همان داخله مدینه یا قبل از هجرت به کوفه، یا در کوفه که قسمت مهمشان به سر می‌بردند، آنجا می‌پروراند؛ نماز جماعت داشت، این مسئله عقیدتی و سیاسی و اینها از همان زمان حضرت امیر(سلام الله علیه) بود که این نیروهای رزمی خودشان را با عقل و سلاح باهم بپروراند. در داخله قبل از اینکه نیروها را اعزام بکنند، اینها را می‌پروراندند، سخنرانی می‌کردند در نماز جماعت، در نماز جمعه، در جلسات پند و موعظه، اینها را تربیت می‌کردند. نامه می‌نوشتند هم برای مسئولان شهر و روستا، یک؛ هم برای مأموران اخذ زکوات و مالیات‌های مذهبی، دو؛ که شما که می‌روید زکات جمع بکنید اگر در مزرعه هستید یا اگر در باغ‌ها هستید، این نیروهای نظامی حرکت می‌کنند مزاحم اینها نشوید، اینها هم حق ندارند مزاحم شما بشوند، ولی اگر گرسنه هستند جلوی گرسنگی اینها را نگیرید، اگر بیش از سدّ جوع آسیبی رساندند کاملاً دفاع کنید، «ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ»؛ این «ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ» که در این نامه می‌خوانیم، نظیر ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾[9] که به قرینه مشاکله است، وگرنه جزای سیّئه عدل است و عدل حَسَن است. فرمود: ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾, جزای سیّئه حسنه است، یعنی جهنم حسنه است، کیفر حسنه است، عدل است، عدل الهی حسنه است. یا سیّئه است به لحاظ آن کیفربین سیّئه است یا به قرینه مشاکله است. وگرنه جزای سیّئه، عدل است و عدل، حَسَن است. اینجا هم فرمود: «ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ»؛ اگر آنها بد کردند شما هم عادلانه پاسخ آنها را بدهید، گرچه این عدل شما برای آنها تلخ است. این کارها را کردند. فرمود: «وَ أَنَا بَیْنَ أَظْهُرِ الْجَیْشِ»؛ من هم در جمعیت هستم و ذات اقدس الهی از مظلوم حمایت می‌کند، این سطری که در نهج البلاغه نیامده و ای کاش مرحوم سید رضی ذکر می‌کرد این است، فرمود که مظلوم هیچ کسی ندارد، در ناله و در دعا موحّد است، دعای هیچ موحّدی بی‌اجابت نیست. هیچ کس نگفت خدا که دستش خالی برگردد. این بیان از لطایف ادعیه ائمه(علیهم السلام) است، دعای خالصانه هیچ ممکن نیست اجابت نشود؛ حالا یا عین آن مطلب اجابت می‌شود اگر حکمت است، اگر مصلحت نیست مشابه آن به این شخص داده می‌شود. وجود مبارک امام سجاد فرمود: اینکه ما این دست را به صورت می‌مالیم، برای این است که این دست از جای بلندی آمده و هرگز خالی برنگشت.

 اگر کسی قدرتی دارد به اداره‌ای به قبیله‌ای به جناحی به حزبی به مالی به فرزندی تکیه می‌کند این در دعا مشرک است خدا و، خدا و فرزند، یک گوشه چشمی به خدا دارد، یک گوشه چشمی هم به قدرتش. این است که در قرآن فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُون﴾[10] فرمود اکثر مردمی که باایمان هستند با شرک زندگی می‌کنند! می‌گویند خدا هست ولی! خدا با «ولی» با «لکن» با «اما» هماهنگ نیست. خدا و خدا و خدا و خدا. وقتی فتح مکه فرا رسید، حضرت این گونه دستور داد آنها هم این گونه گفتند: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَه‏»[11] که الآن شعار رسمی در رادیوهای ماست، چقدر شعار مقدس و علمی است! این که تکرار نیست. بارها به عرض شما رسید، این حرف‌ها مثل شرح لمعه و مکاسب نیست! یک توحید ذاتی داریم یک توحید صفاتی داریم، یک توحید افعالی داریم، در آن روز فرمود «لا اله الا الله وحده ذاتاً، وحده وصفاً، وحده فعلاً»، آقایان این مثل مکاسب نیست که خواندن یا فهمیدن آن آسان باشد. دعا را باید جدّی بگیرید. فرمود او در مقام ذات «لا شریک له» است، در مقام وصف «لا شریک له» است. در مقام فعل «لا شریک له» است. دیگر نگوییم خدا هست ولی، خدا هست اما! «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَه‏» توحید ذاتی چیست؟ توحید اوصافی چیست؟ توحید افعالی چیست؟ «وَحْدَهُ»ای که موحّد در بخش اول می‌گوید با دوم چیست؟ دوم می‌گوید با سوم چیست؟ اینکه قرآن فرمود: خیلی از مؤمنین مشرک‌اند برای همین است.

آن‌گاه وجود مبارک حضرت امیر در ذیل این نامه فرمود اگر کسی موحّد محض بود، دعای او از قلب خاص برخاست، این ایام اعتکاف در پیش است، ایام دعا در پیش است، برخی از طلبه‌ها همین طلبه‌ها! این سه ماه را روزه می‌گرفتند، مخصوصاً آن وقت‌هایی که به زمستان می‌خورد؛ البته اینها به جاهایی رسیدند هر سه ماه را روزه می‌گرفتند، کسی که به خودش آسیب برساند آن روزه‌اش مشروع نیست؛ اما قدرت بدنی داشتند، یک؛ مصادف با زمستان هم بود، دو؛ و ما هم دیدیم که به جاهایی رسیدند، این سه. در این قسمت که حضرت فرمود اگر کسی هیچ پناهی نداشته باشد، یک؛ یا هیچ کسی پناه نبیند، دو؛ بگوید «یا الله» این دعا مستجاب است و برنمی‌گردد، رد نمی‌شود. فرمود بین دعوت داعی و لبّیک خدا هیچ حجابی نیست. همان کسی که از شام او را وادار کردند بیاید مکه یا در مدینه خدمت وجود مبارک حضرت امیر دو تا سؤال را به او دادند که برو خدمت حضرت این سؤالات را بکن! وجود مبارک امام مجتبیٰ(سلام الله علیه) هم نشسته بود، یکی این بود که «کَمْ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء» بین آسمان و زمین چقدر فاصله است؟ حضرت یا خودش جواب داد یا به وجود مبارک امام مجتبیٰ فرمود تو جواب بده، فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم‏»؛[12]یعنی اگر منظور آسمان ظاهر است، تا چشم می‌بیند. اگر منظور آسمان باطن است آه مظلوم. ما دو آسمان داریم؛ یعنی دو تا هفت آسمان داریم: یک آسمان سبع است که فرمود: ﴿وَ فِی السَّماءِ‏﴾؛[13] شمس و قمر ﴿کُلٌّ فی‏ فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾، این ستاره‌های ثابت و سیار در این مجموعه هستند. آسمانی داریم که فرمود هرگز درِ آن به روی کفار باز نمی‌شود: ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾،[14] این آسمان‌ها که الآن کفار در آنجا ترمینال دارند، مسافر می‌برند، مسافر می‌آورند، این کدام آسمان است که خدا در قرآن فرمود درِ آن به روی کفار باز نیست؟ فرمود: ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾. وجود مبارک حضرت امیر خودش یا امام مجتبیٰ(سلام الله علیهما) فرمود اگر منظور آسمان ظاهر است، «مَدُّ الْبَصَرِ»؛ تا چشم می‌بیند، اگر منظور آسمانی است که فرمود: ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾، آه مظلوم است. این همین که گفت: «یا الله»، به آسمان می‌رسد. آن وقت آن دعا یقیناً مستجاب است. این یک سطر متأسفانه در نهج البلاغه نیست، در تتمه نامه‌های وجود مبارک حضرت هست. حالا ما تبرّکاً این نامه شصت را قرائت کنیم تا این مطالبی که گفته شد روشن بشود که از کجا شروع می‌شود و به کجا ختم می‌شود.

فرمود: «و من کتاب له علیه السلام إلى العمال الذین یطأ [عملهم الجیوش‏] الجیش عملهم»؛ این نامه را مرقوم می‌فرمود برای مسئولان، یک؛ مأموران اخذ زکوات و اینها، دو؛ که نیروهای پیاده نظام و سواره نظام از حوزه مأموریت و قلمرو مسئولیت آنها عبور می‌کنند، «یطأ الجیش مواضعهم»؛ یعنی قدم می‌نهند، نیروهای پیاده نظام و سواره نظام در حوزه مأموریت اینها. این عنوان نامه است: «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی مَنْ مَرَّ بِهِ الْجَیْشُ مِنْ جُبَاةِ الْخَرَاجِ وَ عُمَّالِ الْبِلَادِ»؛ این بیان آن «مَن» است کسی که نظامی‌ها در حوزه آنها عبور می‌کنند. این نامه را به کسانی نوشت که مأمور اخذ زکات و مالیات بودند، در باغ‌ها به سر می‌بردند و مسئولانی بودند که آن منطقه‌ها را باید حفظ می‌کردند، به این مسئولان و مأموران نوشت که نیروی نظامی پیاده نظام و سواره نظام وقتی عبور می‌کنند شما مواظب اینها باشید. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی قَدْ سَیَّرْتُ جُنُوداً هِیَ مَارَّةٌ بِکُمْ»؛ من این نیروهایم را اعزام کردم جنگی را بر من تحمیل کردند؛ چه در جمل چه در صفّین که من نیرو را اعزام بکنم «إِنْ شَاءَ اللَّهُ»، این یک. بخش بعدی: «وَ قَدْ أَوْصَیْتُهُمْ بِمَا یَجِبُ لِلَّهِ عَلَیْهِمْ مِنْ کَفِّ الْأَذَی وَ صَرْفِ الشَّذَا»؛ من آنچه لازمه احکام فقهی و اخلاقی و رعایت عدل بود به این نیروهای نظامی‌ام گفتم که اینها مبادا در بین راه مال کسی را آسیب برسانند یا به کسی ضرر برسانند، این یک بخش دیگر. سوم: «وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَیْکُمْ وَ إِلَی ذِمَّتِکُمْ مِنْ مَعَرَّةِ الْجَیْشِ»؛ اگر ـ خدای ناکرده ـ یکی از اینها آسیبی رساند، من الآن خودم را تبرئه می‌کنم، چون من همه اینها را به آنها گفتم؛ نه اینها را بدون دستور رها کردم، نه به کار اینها اگر ـ خدای ناکرده ـ ظلمی کردند یا به کسی آسیبی رساندند راضی هستم. مگر اینکه در قرآن در سوره مبارکه «بقره» فرمود: ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عَادٍ﴾؛[15] اگر کسی گرسنه است و هیچ راهی برای تأمین رزق ندارد مگر اینکه از باغ کسی بگیرد او مستثناست؛ اما بیش از سیر شدن حق ندارد. «إِلَّا مِنْ جَوْعَةِ الْمُضْطَرِّ لَا یَجِدُ عَنْهَا مَذْهَباً إِلَی شِبَعِهِ»؛ به اندازه سیر شدن، که گرسنه اگر بخواهد سیر بشود چاره‌ای ندارد. بعد فرمود: «فَنَکِّلُوا مَنْ تَنَاوَلَ مِنْهُمْ شَیْئاً»؛ اگر بیخود مزاحم باغ کسی، مزرعه کسی شد، مال کسی را تلف کرد، میوه کسی را تلف کرد، کاملاً جلوی او را بگیرید، پرونده‌سازی بکنید و شکایت به من بکنید، این نه! خودتان باید مستقلاً جلوی اینها را بگیرید، «ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ»؛ جزای ظلم را ظلم می‌دهد. این تعبیر خیلی تعبیر ادبی است، این دومی ظلم نیست، دوم عدل است، «ظلما بظلم» نظیر ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾[16] است؛ یعنی یک ملّت توسری‌خور نباشید.

یک بیان نورانی دیگری حضرت امیر دارد، فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاء»؛[17] یک کسی سنگ زد، این سنگ را بگیرید و شکایت بکنید و اینها نیست، سنگ را از همان جایی که آمد به همان جا برگردانید. اینکه نیروی مقدس اسلامی، دفاع مقدسی کرد مبارزان داخل و خارج، همه «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاء» بود. فرمود یک ملّت آزاده باشید، سیلی، توسری و سنگ‌خور دیگری نباشید، هر جا سنگ آمده، فوراً به همان جا برگردانید. نمی‌خواهید مگر مستقل باشید؟ امضا کردن ستم، زیر بار ظلم رفتن، فرمود در مرام ما نیست، «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاء» این سنگ ظلم را این ملت ایران برگرداند سرجای خود و «بحمدالله» هم پیروز شد. اینجا هم فرمود: «ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ» البته دومی عدل است؛ لکن بر اساس قرینه جهت مشاکله فرمودند، مثل ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾ وگرنه جزای سیّئه، عدل است و عدل حسنه است. فرمود: «ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ»؛ اما «وَ کُفُّوا أَیْدِیَ سُفَهَائِکُمْ عَنْ [مُضَادَّتِهِمْ‏] مُضَارَّتِهِمْ» مبادا که کسی بی‌جهت به اینها هتک حیثیت کند، حرف بدی بزند، مزاحم اینها شود، اینها نیروهای الهی‌اند باید مسیر خودشان را طی کنند تا به جبهه برسند. «وَ کُفُّوا أَیْدِیَ سُفَهَائِکُمْ عَنْ [مُضَادَّتِهِمْ‏] مُضَارَّتِهِمْ وَ التَّعَرُّضِ لَهُمْ فِیمَا اسْتَثْنَیْنَاهُ مِنْهُمْ»؛ ما آنجاها را هم استثنا کردیم، گفتیم اگر گرسنه هستند هیچ راهی ندارند، پولی ندارند از شما تهیه کنند، خواستند میوه‌ای از این درخت بچینند، کاری نداشته باشید؛ اما اگر پول دارند باید از شما بخرند. «فِیمَا اسْتَثْنَیْنَاهُ مِنْهُمْ». بعد فرمود: «وَ أَنَا بَیْنَ أَظْهُرِ الْجَیْشِ»؛ من در وسط نظامی‌ها هستم، با همان‌ها هستم.«فَارْفَعُوا إِلَیَّ مَظَالِمَکُمْ»؛ اگر نتوانستید «ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ» خودتان دفاع کنید، آنها چند نفر بودند شما یک نفر، فوراً به من گزارش بدهید. «وَ مَا عَرَاکُمْ مِمَّا یَغْلِبُکُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ»؛ بیش از آن مقداری که شما وظیفه‌تان است حق ندارند تحمیل بکنند و شما هم بیش از این نمی‌توانید تحمّل کنید.«وَ مَا لَا تُطِیقُونَ دَفْعَهُ إِلَّا بِاللَّهِ وَ بِی»؛ اگر جایی کار مشکل شد، نتوانستید حلّ کنید به من مراجعه کنید، چون کار در درجه اوّل در دست ذات اقدس الهی است، در درجه دوم و سوم «الی غیر النهایة» در دست خداست، ما هم مأموران الهی و مظاهر قدرت او هستیم. «فَأَنَا أُغَیِّرُهُ بِمَعُونَةِ اللَّهِ إِنْ شَاءَ اللَّه»؛ چون خدا مرا دستور داد که من کمک بکنم، اگر قدرتی نداشتید به من مراجعه کنید من دفاع می‌کنم.

 پایان بخش این جمله همین تعبیر است «و کتب علیه السلام» فرمود: «و احضروا من الله تعالی من الادهان و ترک القیام»؛ شما در برابر ظلم ساکت نباشید، نه اهل ادهان باشید نه اهل ایهان، چون خودش فرمود در راه حق من نه اهل ادهان هستم، نه اهل ایهان. ادهان و ایهان؛ ادهان یعنی روغن‌مالی این همه قاچاق‌هایی که می‌شود برای این است که آنها روغن‌مالی می‌کنند در دین. فرمود اهل دُهن و روغن‌مالی و مصالحه و فاکتورسازی نباشید، وگرنه این همه قاچاق‌ها داخل کشور می‌آید. اهل ایهان هم یعنی وهن نباشد، در کارتان جدّی باشید. مسامحه نکنید. در قرآن کریم فرمود که کفار مایل‌اند ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ﴾؛‏ بیگانه‌ها علاقهمندند که شما در امور کشورداری با روغن‌مالی کشور را اداره کنید تا خودشان هم با روغن‌مالی، اهل دُهن باشند. یک بیان رسمی خود حضرت امیر دارد که فرمود: «مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ، وَ خَابَطَ الْغَیَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَان‏»؛[18] نه من اهل روغن‌مالی هستم نه اهل سُست‌کاری، این یک؛ در قرآن کریم ذات اقدس الهی به موسی و هارون(سلام الله علیهما) فرمود شما باید با فرعون مبارزه کنید، تنها داشتنِ اژدها کافی نیست، عصا اژدها می‌شود، بله می‌شود؛ معجزات دیگری هم هست، آن هم هست؛ اما ﴿وَ لا تَنِیا فی‏ ذِکْری﴾؛ این ﴿تَنِیا﴾ یک نهی آن تثنیه است؛ اصل آن «وَنی» است، این مثال واوی و آخرش هم «یاء» است، «وَنی»؛ یعنی سُستی. فرمود: ﴿وَ لا تَنِیا فی‏ ذِکْری﴾؛ در نام من، یاد من، دین من، به خودتان وَنی و سُستی راه ندهید، نگویید ما عصا داریم اژدها می‌شود، خودتان هم باید جدّی باشید. کشور را با نیروهای نظامی نمی‌شود اداره کرد با عدل و عقل می‌شود اداره کرد. یاد خدا و نام خدا در هر قیام و قعودی، آن کشور را اداره می‌کند. فرمود: ﴿وَ لا تَنِیا فی‏ ذِکْری﴾، در نام من یاد من وَنی و سستی به خود راه ندهید. اینجا هم وجود مبارک حضرت امیر این جمله را مرقوم فرمود، فرمود: «من الادهان بترک القیام بالحق فإن دعوة المظلوم لیس لها حجاب دون الله»،[19] اگر کسی مظلوم واقع شد و هیچ پناهی ندارد، کسی هم به هر جا نامه می‌نویسد جوابی نمی‌گیرد، او یک آه می‌کشد. بین آه او و رسیدن به بارگاه ملکوتی خدا هیچ حجابی نیست، این دعا اثر دارد.

وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) می‌فرماید پدرم امام سجاد(سلام الله علیه) آخرین وصیتی که به منِ امام پنجم می‌کرد این بود که فرمود: پسرم! آخرین وصیتی که پدرم حسین بن علی(سلام الله علیهما) در کربلا به من کرد این بود؛ یعنی آخرین وصیت سیّدالشهداء به امام سجاد، همان آخرین وصیّت امام سجاد به امام باقر است، فرمود پسرم! «إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه»؛[20] فرمود ظلم همه جا حرام است، جزء گناهان کبیره است؛ اما آن ظلمی که مظلوم هیچ پناهی جزء خدا ندارد، از او بترسید، چون او به هر حال آه که می‌کشد خدا را می‌خواهد، غیر از خدا کسی دیگر را ندارد. فرمود بین آه مظلومی که هیچ پناهی ندارد، با بارگاه ملکوتی خدا هیچ حجابی نیست. ای کاش سید رضی این یک سطر را هم در پایان این نامه ذکر می‌کرد که همراهی تأثیر دعا با بخشنامه‌های نظامی، سیاسی، کشورداری و اینها خواهد بود، این پشتوانه آن بخش‌نامه‌هاست که امیدواریم ـ إن‌شاءالله ـ همه ما این چنین باشیم.

من مجدّداً مقدم همه شما را گرامی می‌دارم و این ایام پُربرکت را برای همه شما و همه علاقهمندان به قرآن و عترت خیر و سعادت دنیا و آخرت مسئلت می‌کنم. از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم امر فرج ولیّ‌اش را تسریع بفرماید!

نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرماید!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوان‌ها را حلّ بفرماید!

خطر سلفی و تکفیری و داعشی و آل سعود را به استکبار و صهیونیسم برگرداند!

این کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطری محافظت بفرماید!

این دعاها را در حق همه علاقهمندان به قرآن و عترت مستجاب بفرماید!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت عصمت و طهارت قرار بدهد!

«غَفَرَ اللهُ لَنٰا وَ لَکُمْ وَ السَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکٰاتُه»

 


[1]. وسائل الشیعه، ج2، ص356.

[2]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص803.

[3]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص804.

[4] . سوره یوسف، آیه106.

[5]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.

[6]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه220.

[7] . معانی الأخبار، النص، ص361.

[8]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.

[9]. سوره شوری، آیه40.

[10]. سوره یوسف، آیه106.

[11] . المحاسن، ج‏1، ص30.

[12]. الغارات(ط ـ الحدیثة)، ج‏1، ص188.

[13]. سوره ذاریات، آیه22.

[14]. سوره اعراف، آیه40.

[15] . سوره بقره، آیه173.

[16]. سوره شوری، آیه40.

[17] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت314.

[18] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه24.

[19] . تمام نهج البلاغة.

[20]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص331.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۲۸ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر
   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و أهل بیته الأطیبین الأنجبین سیّما بقیّة الله فی العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

مقدم شما بزرگواران حوزوی و دانشگاهی و برادران و خواهران ایمانی را گرامی می‌داریم. حلول ماه پُربرکت رجب را اَرج مینهیم. میلاد وجود مبارک امام باقر(علیه و علی آبائه الأطیبین و ابنائه الأطیبین افضل صلوات المصلّین) را به پیشگاه ولیّ عصر و به همه علاقهمندان به قرآن و عترت تهنیت عرض می‌کنیم.

ماه پُربرکت رجب این ماه ولایت است که طلیعهٴ ماه رسالت است و این هر دو طلیعهٴ «شهرالله» هستند. ماه مبارک رمضان به عنوان «شهرالله» نامیده شد که وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف تهیّة و الثناء) در آن خطبه معروف فرمود: «قَدْ أَقْبَلَ إِلَیْکُمْ شَهْرُ اللَّه‏»[1] و رسالت, طلیعهٴ ورود به باب توحید است و ولایت, طلیعهٴ ورود به باب رسالت است. اگر وجود مبارک حضرت فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا»،[2] ماهی که متعلق به وجود مبارک حضرت امیر است، این طلیعهٴ ورود به ماه رسالت است.

 بزرگانی بودند که این سه ماه را پشت سر هم روزه می‌گرفتند؛ البته در سال‌هایی که ماه مبارک رجب و شعبان و رمضان مصادف با فصل زمستان بود آسان بود، اما الآ‌ن ممکن است برای بعضی دشواری به همراه داشته باشد؛ ولی به هر حال کسانی بودند که این سه ماه را روزه می‌گرفتند. این دعای نورانی «یا مَنْ أَرْجُوه‏» اختصاصی به بعد از نماز ندارد، در بسیاری از فرصت‌های شب و روز این ماه می‌توان این دعا را خواند: «یا مَنْ أَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ شَر».[3] مستحضرید که دعاها گرچه به صورت جمله خبریه است، اما به داعی انشاء القاء شده‌اند اینها خبر نیستند! در قرآن فرمود کسانی که از عذاب الهی در امان‌اند، اینها بدبخت می‌باشند؛[4] آن یک قسمت خبری است، اما این‌جا که می‌فرماید: «وَ آمَنُ سَخَطَهُ» جمله انشایی است؛ یعنی خدایا مرا از سَخَط و عذاب و غضب خودت نجات بده! «یا مَنْ أَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ شَر»؛ خدایا حوادث تلخی که پیش می‌آید، مرا در آن حوادث تلخ حفظ کن! غرض این است که این دعا اختصاصی به تعقیبات نماز ندارد، در کلّ این ماه، در فرصت‌های مناسب و هر وقت که برای انسان حالی پیدا شد، این دعا را زمزمه کند.

اما حضرت در یکی از سخنرانی‌ها ـ مثل همه مطالب دیگر ـ سخنان و مطالب نورانی فرمودند، یکی از مستمعین که پای سخنان حضرت نشسته بود گفت عجب درّ و جواهری ما امروز از شما استفاده کردیم، فرمود حیف نیامد که این سخنان را به طلا تشبیه کردی؟! «هَلِ الْجَوْهَرُ إِلَّا حَجَر»،[5] حیف نیامد که گفتی این کلمات مثل طلاست؟! طلا یک سنگ زردی است، چون کمیاب است معیار تبادل قرار گرفته است، وگرنه ارزش ندارد! با سنگ‌های دیگر فرقی ندارد! بعضی از سنگ‌های معدنی ممکن است از آن سخت‌تر هم باشند! فرمود: حیف نیامد که این حرف‌ها را به طلا تشبیه کردی؟! «هَلِ الْجَوْهَرُ إِلَّا حَجَر»؟ در کتاب لغت از طلا به عنوان احجار کریمه یاد می‌کنند, وقتی که شما می‌خواهی به لغت «ذهب» مراجعه کنی می‌گویند «حجرٌ کبیر»، یک سنگ گرانبهاست. فرمود: «هَلِ الْجَوْهَرُ إِلَّا حَجَر»؟ این حرف‌ها را به طلا تشبیه کردی!

 بعد هم فرمود: «بَلِیَّةُ النَّاسِ عَلَیْنَا عَظِیمَة ٌ إِنْ دَعَوْنَاهُمْ لَمْ یُجِیبُونَا وَ إِنْ تَرَکْنَاهُمْ لَمْ یَهْتَدُوا بِغَیْرِنَا»؛[6] آزمون ما با این مردم بسیار دشوار است، برای اینکه ما اینها را دعوت کنیم نمی‌آیند، رها که کنیم راه غیر از این نیست! ما نمی‌توانیم بگوییم «بگذار تا بیفتد و ببیند جزای خویش»،[7] این حرف ما نیست! چرا کیفر تلخ کار خودش را ببیند؟ «بَلِیَّةُ النَّاسِ عَلَیْنَا عَظِیمَة ٌ إِنْ دَعَوْنَاهُمْ لَمْ یُجِیبُونَا وَ إِنْ تَرَکْنَاهُمْ لَمْ یَهْتَدُوا بِغَیْرِنَا»، راه غیر از این نیست! این است که ما خیلی برایمان سخت و دشوار است، ما نمی‌توانیم بگوییم ما به وظیفه‌مان عمل کردیم و تمام شد و رفت، ما غُصه می‌خوریم! بسیاری از حالات خود وجود مبارک پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلّم), امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) به حال ما غُصّه می‌خوردند! الآن هم وجود مبارک حضرت به حال ما غُصّه می‌خورد! آدم یک فرزندی داشته باشد و بیراهه برود که نمی‌تواند بگوید «بگذار تا بیفتد و بیند جزای خویش».

 فرمود شما فرزندان مایید: «أَنَا وَ عَلیٌّ أَبَوَا هَذَهِ الاُمَّة».[8] ما که وقتی تشیّع را قبول کردیم، اینها را به امامت قبول کردیم، اینها را به عصمت قبول کردیم و اینها را به حجّت قبول کردیم، شدیم فرزند اینها! اگر فرمود: «أَنَا وَ عَلیٌّ أَبَوَا هَذَهِ الاُمَّة» و ما هم اینها را به عنوان امامت قبول کردیم، فرزندان آنهاییم! آن‌گاه اگر بیراهه برویم، حضرت فرمود: برای ما خیلی غُصّه است، «بَلِیَّةُ النَّاسِ عَلَیْنَا عَظِیمَة ٌ إِنْ دَعَوْنَاهُمْ لَمْ یُجِیبُونَا وَ إِنْ تَرَکْنَاهُمْ لَمْ یَهْتَدُوا بِغَیْرِنَا». هیچ پدری حاضر نیست که بگوید «بگذار تا بیفتد و بیند جزای خویش»، این‌چنین نیست! هیچ پدری و هیچ مادری حاضر نیست. الآن وجود مبارک حضرت هم همین‌طور است! اگر خدای ناکرده بیراهه برویم برای ما غُصّه می‌خورند، رنج می‌برند که چرا ما به این صورتیم.

 ما می‌توانیم طرزی زندگی کنیم که مورد رضای اینها باشد؛ ما این جاهلیتمان را به عقلانیت تبدیل کنیم، این راه دارد. نظام جاهلی دو نشانه دارد: یکی اینکه در بخش اندیشه که دستشان از برهان و عقل خالی است، به گمان زندگی می‌کنند و در بخش انگیزه که دستشان از عدل خالی است، به هوا و هوس عمل می‌کنند. این را در سوره مبارکه، «نجم» فرمود که نظام جاهلی این دو علامت و دو عنصر را دارد؛ در بخش اندیشه به جای اینکه عالمانه تصمیم بگیرند براساس گمان ـ مخصوصاً سوءظن ـ حرکت می‌کنند: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ‏﴾ و در بخش انگیزه و عمل به جای عدل و عقل با میل حرکت می‌کنند: ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُس‏﴾.[9] انسان به هر حال یا در حوزه و دانشگاه است و کارهای علمی انجام می‌دهد یا در متن جامعه است و کارهای عملی دارد؛ اگر فضا, فضای فرهنگی است باید برهان و عقل و علم باشد؛ اگر فضا، فضای کار و عمل است باید عدل باشد، نه هوا! ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ‏﴾ برای بخش اندیشه, ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُس‏﴾ برای بخش انگیزه است. اگر این دو عنصر حل شود؛ یعنی ما عالمانه زندگی کنیم و عادلانه به سر ببریم، نه بیراهه می‌رویم و نه راه کسی را می‌بندیم، می‌توانیم یک نظامی بهشت‌گونه بسازیم و راحت باشیم.

 مهم‌ترین کاری که وجود مبارک حضرت بعد از ظهور انجام می‌دهد همین است که علم و برهان را به جای مظنّه, سوءظن و مانند آن می‌گذارد, عدل را به جای هوس می‌گذارد. این کتاب موجز و متقن, نظام جاهلی را در همین دو عنصر می‌داند: ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ‏﴾ را در بخش اندیشه، ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُس‏﴾ را در بخش انگیزه; یعنی اینها براساس گمان زندگی میکنند و براساس میل به سر می‌برند، در حالی که باید براساس علم زندگی کنند و با عدل به سر ببرند.

 وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) این راه‌ها را به ما نشان دادند که امروز هم زاد روز میلاد مبارک آن وجود مقدس است. امیدواریم ذات اقدس الهی به برکت قرآن و عترت به برکت وجود مبارک امام باقر(علیهم افضل صلواة المصلّین) به همه علاقه‌مندان قرآن و عترت و به شما برادرادن و خواهران ایمانی عزّت و سعادت و سیادت دنیا و آخرت مرحمت بفرماید و نظام ما و رهبر ما و مراجع ما و دولت و ملت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرماید و روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولیای خودش محشور بفرماید و مشکلات اقتصاد و ازدواج جوان‌ها را حل بفرماید و خطر سلفی و تکفیری و داعشی را به استکبار و صهیونیست برگرداند و این کشور ولیّ عصر را تا ظهور صاحب اصلیش از هر خطری محافظت بفرماید!

«غَفَرَ اللهُ لَنٰا وَ لَکُمْ وَ السَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکٰاتُه»

 


[1] . الأمالی(للصدوق)، ص93.

[2] . الأمالی(للصدوق)، ص345.

[3] . الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحدیثة)، ج‏3، ص211.

[4] . سوره اعراف، آیه99؛ ﴿فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُون‏﴾.

[5] . مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص248.

[6] . من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص405.

[7] . دیوان سعدی، مواعظ، غزل شماره38؛ «چندین چراغ دارد و بیراه می‌رود *** بگذار تا بیفتد و ببیند جزای خویش».

[8] . معانی الاخبار، ص52.

[9] . سوره نجم، آیه23.

بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۲۴ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

جلسه بیست و شش

موضوع: درس اخلاق 
زمان: 19_04_1393 
مکان: مسجد امیرالمومنین 
مناسبت: 
مخاطب: عموم مردم 
اهم موضوعات مطروحه: -

اکنون که میلاد امام حسن مجتبی نزدیک است نکته‏ای عرض می‏کنم برای عصر و زمان ما می‏تواند مفید باشد و آن اینکه بسیاری نگاه به عالم که می‏کنند احساس می‏کنند عالم بی‏صاحب است و این احساس اساس کفر است بعد از جنگ جهانی اول و این همه کشتارها که شد عده‏ای به این فکر افتادند که چرا عالم اینطور است. عالم چه خبر است جنگ جهانی دوم هم همینطور. امروز هم که می‏بینید اوضاع عالم به هم ریخته است هر روز در یک کشوری عده‏ای کم یا بیش کشته می‏شوند مخصوصاً وقتی مسلمان‏ها همدیگر را می‏کشند این احساس که عالم صاحب ندارد اگر به کسی دست بدهد حفظ ایمان و حفظ خودش برایش مشکل می‏شود. اگر عالم صاحب دارد این صاحب چه می‏بیند در این پریشانی و بهم ریختگی و آشفتگی. من از شما می‏پرسم افسری که می‏خواهد امتحان رانندگی از شما بگیرد، شما را می‏برد در یک خیابان خلوت یا به یک خیابان شلوغ می‏برد. چون می‏خواهد از شما امتحان بگیرد کسی که می‏خواهد سؤالات امتحانی را طرح کند آنکه ذوق طرح سؤال دارد، سؤالاتش غلط‏انداز است. تعهد دارد که غلط‏انداز باشد. چرا؟ چون می‏خواهد غربال و تفکیک کند به هر کسی نمره بدهد از این جهت وضع را آشفته می‏کند. وقتی برای ابلیس مسأله ایجاد می‏کند تا از عمق نیّات او حقیقتش را آشکار کند اگر برای دیگران این کار را نکند تبعیض قائل شده، ذکر رکوع و سجود ما این است که در مقابل عصمت خدا تعظیم می‏کنند در مقابل عظمت خدا سجده می‏کنند. عظمت خدا هیچ سازگار با ظلم نیست. رفعت و برتری او هم با هیچ ظلمی هماهنگ نیست منزه از این‏ها منزه است. چکار کرد به ابلیس این توانایی را داده که می‏تواند از کره‏ای به کره دیگر برود. کاری که به این صورت سفینه‏های فضایی به آن سرعت نمی‏توانند جابجا شوند. سریعترین چیزهایی که بشر ساخته به اینها اصلاً نمی‏رسد. تخت بلقیس بزرگ بود سلیمان گفت « قَالَ یَا أَیُّهَا المَلَأُ أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ » کی این تخت را برای من می‏آورد؟ قبل از آنکه آنها تسلیم بشوند و پیش من بیایند. « قَالَ عِفْریتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَ » قبل از اینکه از جایت برخیزی من آن را برایت حاضر می‏کنم « وَإِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ » هم توانایی‏اش را دارم و هم سالم برایت می‏آورم. فاصله کجا تا کجا؟ یمن تا بیت‏المقدس. اینها موجودات کوچک و ضعیف هستند که توانایی‏های این چنینی دارند. بعد خداوند آدم را از گل آفریده و در دید آنها قرار داد. از رسوبات آبها می‏گویید لجن ته‏نشین. از اینها ماده اولیه استخوان‏بندی انسان است. بعد این شده انسان و گفته ملائکه به او سجده کنند. تاب نیاورده، تکبر پنهانی در او بود. با این شیوه آشکار شد. ظاهر انسان خیلی کم ارزش، باطنش که قابل روئت نیست یعنی غلط‏انداز است. این می‏توانست به خودش بگوید خدای با آن عظمت تبعیض قائل نمی‏شود و حرف بدون حکمت نمی‏زند و کار لغو نمی‏کند، تعصبی نسبت به آدم ندارد. این می‏فهمید این را همین حجت می‏شود برای ابلیس. وقتی اوضاع را آشفته می‏کند تا حقیقت طرف روشن بشود همیشه هم همین کار را می‏کند. علی(ع) در نهج‏البلاغه می‏فرماید اگر انبیاء صاحب قدرتی بودند که کسی به گرد آن قدرت نمی‏رسید صاحب ثروتی بودند که کسی با آن قابل قیاس نبود، صاحب دربارها و دستگاهها و لشکرها و همراهان و دولت‏های قوی بودند که کسی فکر آن را نمی‏کرد، همه ایمان می‏آوردند همه می‏پذیرفتند. اما هر کسی به نیتی، کسی بچه‏اش بیکار بود و می‏خواست شغل پیدا کند، یکی می‏خواست ازدواج کند، یکی مریض بود می‏خواست شفا پیدا کند، یکی بدهکار بود می‏خواست بدهکاری‏اش برطرف شود. اینها می‏آمدند برای دنیا نه برای آخرت اسمش برای خدا بود رسماً برای غیر خدا. خدا انبیاء را اینطوری نفرستاد.” و لکن الله بعث رسله ضعفاً فی ما تری الاعین فی حالاتهم اولی قوه فی غرائمهم بفقر تملا العیون و الآذان اذیت و قناعه تملأ العیون و الآذان غنی” خدا انبیاء را به این صورت فرستاد در آنچه مردم از احوالشان و وضعشان می‏دیدند آنها را ضعفه می‏دیدند ضعفا؛ یعنی در حد کارگران، در حد چوپان‏ها، در حد اینهایی که کار می‏کنند و مزد می‏گیرند. همین در شأن ضعفا و رعیت‏های ضعیف. نگاهشان می‏کردند لباس، لباس فقرا، خانه خانه فقرا، خوراک فقرا، اخلاق فقرا. قدرتشان در لشکر و ثروت و دولت نبود در اراده بود. در عین حالی که وضعیتشان به صورت یک کارگر و مزد بگیر بود و یک رعیت دیده می‏شد اما عزم و ارده نیرومندی داشتند فقری داشتند این انبیاء که گوش و چشم اذیت می‏شدند از دیدن و شنیدن آنها. یعنی اگر می‏دیدی یا می‏‎شنیدی آزرده می‏شدی اینقدر فقیر، اما در عین این فقر قناعتی داشتند که چشم و دل‏شان سیر بود. اینطوری است وقتی می‏خواهد امتحان کند اوضاع را آشفته می‏کند می‏گذاردشان به حال خودشان، وقتی می‏خواهد بیاوردشان دانه می‏ریزد. کمک می‏کند دستگیری می‏کند. اینها دانه است برای بنی‏اسرائیل که در مصر هستند و واقعاً در فشارند. بلاهایی نازل می‏شود بر فرعونی‏ها با اینکه با هم زندگی می‏کنند. این بلاها به فرعون‏ها می‏خورد به بنی‏اسرائیل نمی‏خورد. طوفان برای محله آنها می‏آید برای محله اینها نمی‏آمد. ملخ در مزارع آنها می‏رفت در مزارع اینها نمی‏آمد. شپش به آنها حمله می‏کرد و در خانه اینها پیدا نمی‏شد. قورباغه زندگی آنها را بهم می‏ریخت در زندگی اینها نمی‏آمد. خون در وسائل آنها در می‏آمد در اینها نمی‏آمد. خدا این کارها را می‏کند. برای اینکه اینها بیدار شوند. آب دریا برای بنی‏اسرائیل خشک شد، دیوار شد، آب مایع، جامد شد از وسط این دیوارها و خیابان‏ها بنی‏اسرائیل رفتند آنها هم آمدند دنبال اینها و وقتی بنی‏اسرائیل از رود نیل خارج شدند رود به حالت اولیه برگشت و فرعونیان غرق شدند. این کارها را خداوند می‏کند. اما موسی را برای سی روز دعوت می‏کند و عمداً به چهل روز می‏رساند و اعلام هم کرد که در غیاب من « وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِینَ لَیْلَهً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً » برای سی روز غائب می‏شود تکلیف مردم را روشن می‏کند. « اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی » جانشین من باش در قوم من. « وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ» از این پیداست که مفسدین کاری می‏کنند و تو دنبالشان نرو. سی روز شد سی و یک روز شایعات پیش آمد. اوضاع آشفته شد در این آشفته بازی دست سامری خشک نشد وقتی می‏خواست یک گوساله‏ای درست بکند و مردم را فریب بدهد. خداست حول و قوه در دست اوست. به فکرش آمد سرچشمه را نبست. می‏گوید آموزش داده‏ام حالا وقت آزمایش است. امتحان بدهند. این گوساله را قالب‏ریزی کرد خیلی زود تحویل داد. گوساله هم ناله‏اش شروع کرد این خدا! چون اینها خدای مجسم می‏خواستند، خدای دیدنی می‏خواستند. به موسی می‏گفتند « أَرِنَا اللّهِ جَهْرَهً » خدا را آشکارا به ما نشان بده. وقتی به بت خانه‏ای رسیدند به موسی گفتند « یَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـهًا کَمَا لَهُمْ آلِهَهٌ » اینها بت‏های متعدد دارند ما یکی بیشتر نمی‏خواهیم. الهه‏ای برای ما درست کن. دنبال خدای دیدنی می‏گشتند. در عمق وجودشان همچنین خواسته‏ای بود سامری از این استفاه کرد. این گوساله صدا هم می‏دهد. کار تمام شد و این موحدین گوساله‏پرست شدند. برای چه این را نقل می‏کنم برای اینکه نگویی علی(ع) را این مسلمان‏ها چه جوری تنها گذاشتند. جلو چشمت است خدا جریان بنی‏اسرائیل را تعریف می‏کند برای اینکه ما تعجب نکنیم. آنها آن آیات را دیده بودند و گوساله‏پرست شدند؛ اینها هم این همه جنگ کرده بودند غفلت می‏شود، خیلی باید آدم مواظب خودش باشد. چرا به ما می‏گویند « خُذُواْ مَا آتَیْنَاکُم بِقُوَّهٍ » چیزی که بهت دادم محکم بگیر. این آیه را برایت میخوانم که ببینید ما در چه موقعیتی هستیم « لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ » انسان از روی اکراه نیامده باشد به کلاس، از روی اختیار آمده باشد. دنبال دنیا نیامده باشد و دنبال خدا آمده باشد. « قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ » در کلاس دوم فرق میان حق و باطل را درک کرده باشد. کلاس سوم « فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ » غیر خدا را رد کند بعدش خدا را بپذیرد. « وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ » به دستگیره محکم چنگ بزند. اگر این کارها شد « اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ » اینهایی که دستشان به دستگیره محکم است خدا آنها را از ظلمت به نور هدایت می‏کند. مشخص است که از اسفل السافلین می‏خواهد برود به اعلی علیین. بند را می‏دهد دستش و می‏گوید بیا بالا. اما بند را او می‏دهد این باید بگیرد می‏گوید « خُذُواْ مَا آتَیْنَاکُم بِقُوَّهٍ » یعنی اگر دستت رها شد این معنایش این نیست که بند سست است. تو نگران بند نباش، نگران خودت باش. هر کسی این بند را گرفت و آمد بالا این وضع مؤمن است. پس اینها یک بند دستشان است و آویزان‏اند تعجب ندارد که یکدفعه دستشان رها شود و بریزند زمین. اگر محکم نگیرند از آن بالا می‏افتند پایین. حالا دلت می‏خواهد بدانی قرآن هم گفته جایی آدم مشرک شد مشرک، پرت می‏شود پایین. آیه « وَمَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاء » هر کس برای خدا شریک قائل شد مثل این است که از آسمان پرت شده است پایین. حالا چیزی از آسمان بیفتد یا پرنده یا عقابی این را شکار می‏کند یا نه می‏افتد در گودالی. « وَمَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاء فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحِیقٍ » صحیح است. به این دلیل است که مؤمن آرزوی مرگ می‏کند. « إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ » چون می‏گوید من آویزانم. تو از ته چاه بیرون آمدی. مرگ که آمد بند را رها می‏کنی. از این جهت می‏گوید “اللهم الجعل الموت اول راحتنا” راحتی اینجا نیست اولش آویزان است اگر دستش رها شد می‏افتد. چه غروری؟ کور شفا می‏دهند کمی احساس نمی‏کنند که چیزی دارند. این حسین بن علی است. به او می‏گویند چطور است؟ ۹ دلیل می‏آورد و آخرش می‏گوید “ای فقیر افقر منّی” کیست از من گداتر؟ او کسی است که در تمام عالم فقط تربت او شفاست. این جریان که آنها گوساله‏پرست شدند، نگویی که مگر می‏شود اینها حق علی را ضایع کنند. بله می‏شود. دیدی با هارون چه کردند؟ موسی صریح جلوی مردم به او می‏گوید « اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی » ولی حق او را رعایت نکردند. شما می‏گویید چطور شد؟ اینها گوساله‏پرست شدند هر چه هارون گفت خداوند الان شما را امتحان می‏کند حرفش را گوش ندادند. موسی چهل روزش تمام شدو خدا به موسی گفت شوکه نشوی « قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِن بَعْدِکَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ » تو که رفتی قومت را امتحان کردیم سامری گمراهشان کرد. حالا موسی با دست پر آمده و کاری که برای هیچ‏کس نمی‏کند برای اینها کرده است. الواح برایشان آورده است. تورات کتبی برایشان فرستاده. خدا در لوح معجزه‏ای منقوش کرده است برایشان فرستاده. اینها همراه او است و چقدر خوشحال بود که دیگر با اینها گمراه نمی‏شوند. وقتی آمد دید اینها گوساله‏پرست شدند موسی هم زود رفت هیبت و مهابت داشته « وَأَلْقَى الألْوَاحَ » پرت کرد. مستقیم سراغ برادرش آمد و گفت « وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ » سر برادرش هارون را گرفت « یَجُرُّهُ إِلَیْهِ » کشید به سمت خودش و جلو مردم، نبی آنها از راه آمده و با برادر خودش این رفتار را می‏کند « یَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلَا بِرَأْسِی » پسر مادرم ریشم را نگیر سرم را نگیر «» جلو دشمن شماتت زده‏ام نکن می‏خواهد عذرخواهی بکند « إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَیْتَ أَمْرِی » وقتی گمراه شدند چرا راه مرا دنبال نکردی؟ چرا امر به معروف که من انجام می‏دادم ترک کردی؟ « أَفَعَصَیْتَ أَمْرِی » فرمان من را رها کردی؟ هارون گفت: « إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ » « ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُواْ یَقْتُلُونَنِی » این مردم مرا تنها گذاشتند بیچاره‏ام کردند. نزدیک بود مرا بکشند. « إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی » ترسیدم به من بگویی بنی‏اسرائیل را دو فرقه کردی و قول مرا نپذیری. دو فرقه شدن چقدر بد است. چرا در اسلام فرقه باشد؟ تحمل می‏کنم بر گوساله‏پرستی اما بر فرقه شدن تحمل نمی‏کنم. چقدر خدا از علی(ع) دفاع کرده است و کارش اصلاً جای ابهام نگذاشته. چرا امام علی(ع) ایجاد فرقه نکرد؟ در جماعت حاضر می‏شد، مشاور در آنها بود، در حد وزیر اعظم آنها بود. برای اینکه تفرقه نشود اما گفت که این راه درست نبود. چرا؟ چون خدایی تعالی می‏خواهد از عمق وجود افراد را بیرون بکشد هر چه هستند. این عالم است. آموزش می‏دهند آزمایش هم می‏کنند. آنچه هارون کرد حجت‏اش برای امام حسن(ع) بود می‏خواهد تفرقه برطرف شود صلح می‏کند با معاویه. حجتش در قرآن است. اما به او می‏گویند “السلام علیک یا مذلّ المؤمنین” امروز شما نگاه کنید چه امت خوبی داریم. حسین بن علی هفتاد و دو نفر با او قیام کردند. امام شما وقتی قیام کرد همه همراهش قیام کردند. صدهزار شهید دادیم. این امت است. قدر خود را بدانید. قدر عصرتان را بدانید. عصرتان، عصر عادی نیست عصر قریب به ظهور است. می‏دانید چرا؟ خورشید وقتی غائب می‏شود غیبتین دارد. غیبت اولی دارد، غیبت کبری دارد، غیبت صغری دارد خورشید. می‏دانید غیبت صغری خورشید چیست؟ وقتی جرم خورشید را نمی‏بینید غیبت صغری است. وقتی نورش آن سفیدی شفق پایان یافت این غیبت کبری خورشید است. در غیبتش شما نماز مغرب و عشاء را می‏خوانید. سقوط شفق یک دوره بعد است که غیبت کبری خورشید است. طلوع‏اش هم طلوعین دارد. طلوع صغری دارد، طلوع کبری دارد، طلوع صغری خورشید سپیده است که می‏زند. طلوع کبری خورشید وقتی است که خودش دیده می‏شود. حضرت هم همین است امامت هم غیبت صغری و کبری دارد. ظهور هم همین‏طور است. طلوع صغری و طلوع کبری دارد. این صدهزار شهید از جیب کسی نیست، این نیست که امام این هنر داشته، علما این هنر را نداشته‏اند. نه، مردم بوی او را شنیده‏اند. شما می‏گویید چطوری بویش را می‏شنوند. یوسف به برادرانش گفت بروید پدرتان را بیاورید. وقتی می‏خواستند بروند گفت « اذْهَبُواْ بِقَمِیصِی هَـذَا » لباس سلطنت را درآورد. پیراهنش را درآورد. گفت این قمیص مرا ببرید. « فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِی » بیاندازید روی صورت پدر. « یَأْتِ بَصِیرًا » کور شده بود خوب شد. چشمش خوب می‏شود. چون می‏خواست بیاید می‏خواست اینجور نباشد خدا خواسته بود. اینها همه دستورات خدا است. « وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ » قافله از مصر حرکت کرد یعقوب گفت بوی پیراهن یوسف می‏آید. این است دیگر یوسف نیامده پیراهنش را آوردند. خواست خداوند است. یعقوب بوی پیراهن یوسف را می‏شنود. مردم بوی امامشان را از چند سال قبل نشوند. مردم بوی امامشان را شنیدند که صدهزار شهید دادند. برای یک شخص که نمی‏دهند برای یک مرجع تقلید که نمی‏دهند هر چه امام را اطاعت کردند برای امام زمان بود. برایشان او مطرح بود. بین‏الطلوعین چقدر امام‏ها نگاه به این عصر می‏کنند خوشحال می‏شوند. چقدر این شهدا را که می‏بینند خوشحال می‏شوند. چقدر این شهدا وقتی خدمتشان می‏روند مورد تکریم واقع می‏شوند. وقتی امام قیام کرد صد هزار شهید داد وقتی امام قعود کرد صلح می‏کند با صدام و گفت صلح من هم تاکتیکی نیست، کی می‏گوید؟ بعد از اینکه گفته بود تا آخرین نفر تا آخرین نفس تا آخرین قطره خون تا آخرین خانه، گفت من گفتم حالا صلح می‏کنم و این صلح من هم تاکتیکی نیست و این جام تلخ‏تر از زهر هم سر می‏کشم، یکی در سراسر کشور به امام گفت یا مذل المؤمنین؟ هیچ کس نگفت. این رزمنده‏ای که دستش قطع شد یا او که چشمش را از دست داده، می‏خواهد به سمت پیروزی برود. وقتی امام سرکشید گفتند ما هم سرکشیدیم. یک تیر ششلیک نشد. خدا از اینها خوشش می‏آید. اینها امتحان است اینها نشاندهنده ایمان در قلب است. عصرتان را بشناسید، قدر خودتان را بدانید. امام مجتبی خیلی تنهاست. قدر یاران را می‏دانید. هر وقت گرفتاری پیدا کردید سراغ امام حسن بروید امام حسن تنهایتان نمی‏گذارد. این است که من همیشه می‏گویم همدیگر را در آغوش بگیرید. چرا؟ چون بوی او از رفیقت می‏آید. اینها که دست و پا قطع شده‏اند اگر دوباره خواستند بروندبه جبهه، اینها روی یک حسابی است که در کار است، قدر خود را بدانید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۴ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۲۱ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر
   00:00            00:00    
 

 أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و أهل بیته الأطیبین الأنجبین سیّما بقیّة الله فی العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

مقدم شما بزرگواران و برادران و خواهران ایمانی را گرامی می‌داریم. اعیاد خجسته دینی و ملّی که در پیش داریم برای همه شما خیر و رحمت و برکت را به همراه بیاورد و از میلاد پُربرکت صدیقه کبری(صلوات الله و سلامه علیها) هم فیوضات الهی ـ إن‌شاءالله ـ نصیب نظام ما و عموم علاقمندان به قرآن و عترت بشود!

بحث‌های ما در شرح نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)، به نامه 59 رسید؛ این نامه‌ها به صورت بخش‌نامه‌ای بود که توسط وجود مبارک امیرالمؤمنین برای والیان و مسئولان منطقه‌ای مختلف نوشته می‌شد. بخشی از این بخش‌نامه‌ها و نامه‌ها مربوط به خود حوزه عراق و بخشی هم مربوط به استان‌های متنبّه ایران بود؛ برای اهواز و بصره و کرمان که یک محدوده استانداری بود نامه می‌نوشتند؛[1] برای آذربایجان نامه نوشتند؛[2]برای استان‌های دیگر نامه نوشتند که غالب این نامه‌ها در نهج‌البلاغه هست. این نامه 59 به «أسود بن قطبة صاحب جند حلوان»‏‏ است؛ این حلوان را بعضی از شارحان نهج‌البلاغه همین منطقه سر‌پل‌ذهاب و این منطقه نقل کردند، برخی‌ها هم این را جزء استان فارس دانستند، بالاخره این مربوط به ایران است که طبق تفسیر و شرح بخش‌های قابل توجهی از نهج‌البلاغه، این را برای استانداران ایران نوشتند و ظاهر نامه هم همین مقدار است، آن‌ طوری که در کتاب تمام نهج‌البلاغه آمده، بیش از این مقدار نیست. گاهی مرحوم سید رضی(رضوان الله علیه) این نامه‌ها را تقطیع می‌کردند؛ یعنی آن مقداری را که لازم می‌دانستند را نقل می‌کردند و آن مقداری را هم که مصلحت نبود نقل نمی‌کردند. نامه‌ای که حضرت برای سردمداران جنگ جمل نوشتند سه بخش بود: بخشی از آن مربوط به طلحه بود، بخشی از آن مربوط به زبیر بود که اینها هماهنگ بودند، بخشی از آن هم مربوط به عایشه بود که آن بخش مربوط به عایشه را به احترام پیغمبر نقل نکرد؛ یعنی سید رضی در نهج‌البلاغه آن بخش را نقل نکرد.

اما این نامه 59 که به «أسود بن قطبة صاحب جند حلوان»‏‏‏ می‌باشد را کاملاً نقل کرده است. اصل نامه این است که نامه‌ای از طرف «عبدالله»، معمولاً نامه را وجود مبارک حضرت امیر به عنوان بنده خدا شروع می‌کرد؛ مرقوم می‌فرمودند که نامه‌ای از «عبدالله علی بن ابیطالب»، آن لقب را در آخر ذکر می‌کرد. امیرالمؤمنین به فلان استاندار: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْوَالِیَ إِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِکَ کَثِیراً مِنَ الْعَدْلِ»؛ فرمود انسان اگر راه‌های گوناگون داشته باشد، او از بسیاری از عدالت محروم می‌شود. در خیلی از جاها توفیق اجرای عدل را از دست می‌دهد. نه اینکه او نمی‌تواند عدالت فراوان داشته باشد، بلکه در بخش‌های فراوانی از عدالت محروم می‌شود، چون هویٰ و هوس با عدل سازگار نیست. عدل این است که هر چیزی در جای خود قرار بگیرد،[3]هویٰ آن است که هر چیزی به نفع خود آدم باشد، این هویٰ با آن عدل اصلاً سازگار نیست. فرمود اختلاف هویٰ و گرایش‌ها و میل‌های متعدّد، در بسیاری از موارد جلوی عدل‌پروری و عدل‌گستری را می‌گیرد. معنای این جمله این نیست که او از عدالت فراوان محروم است، معنای جمله این است که او در بسیاری از موارد از عدالت محروم است! «اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِکَ کَثِیراً مِنَ الْعَدْلِ»، این مطلب اول.

آن‌طوری که ابن‌میثم و دیگران نقل کردند، همین نامه چند سطری به شش یا هفت اصل حقوقی و نظام دینی برمی‌گردد. فرمود: «فَلْیَکُنْ أَمْرُ النَّاسِ عِنْدَکَ فِی الْحَقِّ سَوَاءً»؛ اولاً حق‌محور باشید، یک؛ و این حق‌مداری را نسبت به همه حفظ بکنید، دو. نسبت به یک عدّه حق و عدل را رعایت بکنید و نسبت به یک عدّه رعایت نکنید، این ظلم است. پس یک مطلب این است که حق‌مدار باشید، دوم این است که این حق‌مداری نسبت به همه اصناف و طبقات رعایت بشود. بعد فرمود: «فَإِنَّهُ لَیْسَ فِی الْجَوْرِ عِوَضٌ مِنَ الْعَدْلِ»؛ شما اگر عدل را رها کنید در قبالش چه چیزی را می‌خواهید بگیرید؟ یک وقتی انسان یک کالایی را می‌دهد و در مقابل معامله می‌کند و یک چیزی می‌گیرد؛ یک وقت است که یک کالایی را می‌دهد و چیزی نمی‌گیرد؛ یک وقت است که یک کالایی را می‌دهد و سَمّ می‌گیرد. در این‌جا سه مسئله است: یک وقت است که کسی کالای گرانی می‌دهد و یک کالای ارزشمندی می‌گیرد ولو یک مختصر کمتر، این‌جا می‌گویند او مغبون شد. یک وقت است که یک کالایی را می‌دهد و هیچ نمی‌گیرد، این‌جا می‌شود سفاهت. یک وقت است که نه، کالا را می‌دهد و در برابرش سمّ می‌گیرد! فرمود شما در عوض عدل چه چیزی می‌خواهید بگیرید؟ اگر عدل را عمل نکردید این معنایش صِرف ترک عدل که نیست! عدل را دادی و ستم را گرفتی، اینکه نمی‌تواند عوض این باشد، این می‌شود خسارت، چون انسان خود سرمایه را می‌بازد. فرمود: «لَیْسَ فِی الْجَوْرِ عِوَضٌ مِنَ الْعَدْلِ»؛ بعد فرمود همه ما این توفیق را نداریم که در حوزه‌ها یا دانشگاه‌ها شرکت کنیم همه مسائل اخلاقی، همه مسائل حقوقی و همه مسائل شرعی را بدانیم، فرمود این کار آسان نیست که آدم همه مسائل شرعی را بداند، اما خدای سبحان یک ترازوی عدل‌مداری را در درون همه ما نصب کرد، فرمود شما هم‌نوع و یکسان هستید، دیگر دو حقیقت که نیستید! یک بیان نورانی از خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است که «النَّاسُ سَوَاءٌ کَأَسْنَانِ الْمُشْطِ»؛[4] فرمود این شانه که بالاخره موی سر و صورت را با آن شانه می‌کنند، اینها پستی پستی و بلندی ندارد یکدست است، فرمود مردم مثل دندانه شانه هستند، اگر بخواهند یک مشکلی را حل کنند، یکی بلند بشود و یکی پایین باشد این مشکل حل نمی‌شود. البته استعدادها و شرایط مختلف است، ولی در رعایت قوانین همه یکسان هستند، همه در برابر قانون یکسان هستند، ولو قانون‌ها فرق می‌کنند؛ قانون بزرگ‌تر، قانون کوچک‌تر، قانون زن، قانون مرد، قانون باسواد، قانون بی‌سواد، قانون کسی که خیلی رشد علمی دارد با کسی که رشد علمی ندارد، قانون‌های فرق می‌کند اما همه در برابر قانون مساوی هستند. این دو اصل حقوقی کاملاً از هم جداست. قانونِ یک مرجع با یک مقلّد فرق می‌کند، قانونِ یک انسان خوش‌استعداد با درس‌نخوانده فرق می‌کند؛ اما وقتی قانون درس‌نخوانده این شد و قانون درس‌خوانده آن شد، این‌طور نباشد که درس‌نخوانده محکوم به قانون باشد و درس‌خوانده محکوم به قانون نباشد. پس قانون‌ها فرق می‌کند، یک؛ همه در برابر قانون یکسان هستند، این دو. قانون کسی که در ابتدایی است با آن‌که دانش‌آموز است، با آن‌که دانشگاه هست که ارشد می‌خواند یا متخصص است یا فوق تخصص است یا دکترا است قانون‌هایشان فرق می‌کند؛ اما همه در برابر قانون یکسان هستند، این‌طور نیست که قانون در برابر این شخص اجرا بشود و در برابر او اجرا نشود، این دو اصل حقوقی باید از همه هم تفکیک بشود و هم رعایت شود.

فرمود به اینکه خدای سبحان انسان را آفرید، انسان‌ها دو نوع که نیستند، هر چه برای خودت نمی‌پسندی برای دیگران نپسند، یک؛ هر چه دیگران اگر نسبت به یکدیگر روا بدارند تو روا نمی‌داری تو انجام نده! این دو؛ یعنی اگر کسی یک کاری را نسبت به تو کرد و این کار ناپسند بود، تو این کار را نکن، این یک؛ اگر کسی کاری را نسبت به دیگری کرد و تو نمی‌پسندی آن را، خودت نسبت به دیگری انجام نده، این دو. فرمود چیزی را که با ترازوی فطرت تو هماهنگ نیست انجام نده. نگو من کجا درس بخوانم؟ آن دقائق فقهی و فلسفی که در جامعه مطرح نیست، آنکه در جامعه مطرح است، عدل است و مساوات است و مواسات است و اینها تشخیصش خیلی آسان است.

فرمود آنچه را که دیگران نسبت به تو بکنند نمی‌پسندی، یک؛ آنچه را که دیگران نسبت به یکدیگر انجام دهند که تو نمی‌پسندی، دو؛ هیچ‌کدام از اینها را انجام نده، سه. فرمود: «فَاجْتَنِبْ مَا تُنْکِرُ أَمْثَالَهُ»؛ و آن نفس ما ترازوی خوبی است، ما از چه چیزی بدمان می‌آید و از چه چیزی خوشمان می‌آید دیگران هم همین‌طورند! «وَ ابْتَذِلْ نَفْسَکَ فِیمَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْکَ رَاجِیاً ثَوَابَهُ وَ مُتَخَوِّفاً عِقَابَهُ»؛ این نفس خود را بذل بکن، بازسازی بکن، مگر امید رحمت الهی را نداری؟ مگر از عذاب الهی نمی‌ترسی؟ این نفس را بازرسی بکن که چه می‌کند و چه نمی‌کند؟ این محاسبه برای همین است! خیلی از بزرگان دستور دادند که شب و روز یکساعت یا نیم ساعت انسان خلوت بکند که من در این 24 ساعت چه کردم؟! قلب چه کسی را رنجاندم؟ دل چه کسی را به دست آوردم؟ چه مال حلالی را به دست آوردم؟ چه مال حرامی را گرفتم؟ چه حرف خوبی زدم؟ چه ح رف بدی زدم؟ چه نماز مستحبی خواندم؟ چه قضای نمازی را به جای آوردم؟ چه کار خلافی کردم؟ چه کار وفاقی کردم؟ فرمود بازسازی بکن! بعد فرمود: «وَ اعْلَمْ أَنَّ الدُّنْیَا دَارُ بَلِیَّةٍ»؛ این زندگی ـ حالا هفتاد سال یا هشتاد سال ـ جای امتحان است. ما هشتاد سال داریم کنکور می‌دهیم! هیچ لحظه‌ای انسان از آزمایش بیرون نیست. انسان وقتی یک کنکور می‌دهد، فرض کنید در یک روز و برای یکسال یا سه چهارسال راحت است. ما هشتاد سال کنکور می‌دهیم برای هشتاد میلیارد و ابد! این هشتاد سال کنکور برای ابد زمان کمی است! ما اگر یک مدت محدودی بعد از مرگ داشتیم، می‌گفتیم به همان اندازه باید تلاش و کوشش بکنیم، اگر ما ﴿خالِدینَ فیها أَبَداً﴾،[5] یک موجود ابدی هستیم، ابد نه زمان برمی‌دارد نه زمین. موجودات مادی مکان و زمان و تاریخ برمی‌دارند؛ یعنی می‌شود الآن بررسی کرد براساس راه‌های نجومی و دقیق که مثلاً فلان سیاه‌چاله یا کره مریخ چند میلیارد سال سن آنهاست، اما نمی‌شود بحث کرد که دو دوتا چهارتا چند سالش است؟ بعضی‌ها ثابت هستند، نه ساکن و نه متحرّک! از نَبش زمان و زمین انسان بالا می‌رود، آن وقت دیگر زمان و تاریخ برنمی‌دارد! لذا کسانی که در بهشت هستند خسته نمی‌شوند، چون خستگی برای یک موجودی است که در نَبش زمان و زمین باشد. الآن هیچ کسی سؤال می‌کند که دو دوتا چهارتا خسته نشد میلیاردها سال گذشت و همیشه دو دوتا چهارتاست؟ ما یک ثابت داریم که در قبالش ساکن و متحرّک است؛ موجود یا مادی است یا مجرّد، مادی که شد یا ساکن است یا متحرّک، هر دو خسته می‌شوند؛ اما ثابت خستگی ندارد فوق اینهاست، ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾،[6] ما یک چنین عالمی در پیش داریم!

بنابراین این هشتاد سالی که زندگی می‌کنیم، این هشتاد سال «کَحَلْقَةٍ فِی فَلَاة»[7] است؛ لذا فرمود دنیا تا انسان زنده است «دار بلیه» است. «بلیه» یعنی ابتلاء و ابتلاء یعنی امتحان. در بخش‌هایی از سوره مبارکهٴ «فجر» دارد که مردم همه مبتلا هستند؛ بعضی مبتلا به مرض هستند که در بیمارستان هستند. بعضی مبتلا به سلامت هستند! ما خیال می‌کنیم که انسان سالم مبتلا نیست. ابتلاء که به معنی مرض نیست! ابتلاء یعنی امتحان. بعضی‌ها مبتلاء به فقر هستند، بعضی‌ها مبتلاء به ثروت هستند. این بخش‌های سوره مبارکهٴ «فجر» را ملاحظه بفرمایید، فرمود: ﴿فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ ٭ وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ ٭ کَلاَّ؛[8] فرمود بعضی‌ها مبتلا به ثروت هستند، بعضی مبتلا به فقر هستند، بعضی مبتلا به سلامت هستند، بعضی مبتلا به مرض هستند. ما اگر کسی را مبتلا به ثروت بکنیم می‌گوید خدا مرا گرامی داشت، ﴿کَلَّا؛ ما گرامی نداشتیم! گرامی داشتن برای آخرت است. ما شما را می‌آزماییم! بعضی‌ها را با ثروت، بعضی‌ها را با فقر، بعضی‌ها را با سلامت و بعضی‌ها را با مرض می‌آزماییم. الآن کسانی که در خانه‌ها زندگی می‌کنند و سالم هستند، اینها مبتلاء به سلامت هستند. آنها که در بیمارستان هستند مبتلا به مرض هستند. «الإبتلاء هو الامتحان»،[9] هر دو را قرآن کریم ابتلا می‌داند؛ هم کسانی که متنعّم هستند مبتلا به نعمت هستند و هم کسانی که بیمار هستند مبتلا به مرض هستند. فرمود کلّ دنیا «دار بلیه» است. «بلیه» به معنی ابتلا، بلا و بلوا یعنی آزمون است. اینها را به استاندارش می‌فرماید: «وَ اعْلَمْ أَنَّ الدُّنْیَا دَارُ بَلِیَّةٍ لَمْ یَفْرُغْ صَاحِبُهَا فِیهَا قَطُّ سَاعَةً إِلَّا کَانَتْ فَرْغَتُهُ عَلَیْهِ حَسْرَةً»؛ چون مورد امتحان است، اگر یک ساعتی را مشغول به گفتگو و خندیدن بود و به بطالت گذراند، این حجّت خداست علیه او! دستور دینی هم این است که انسان وقتی یک جا نشسته است می‌خواهد پا شود بگوید: ﴿سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ﴾[10] که اگر این یکساعتی که این‌جا نشسته، حق این مکان را ادا نکرده، لااقل استغفار کند و بلند شود. مستحب است که انسان در جایی که نشسته است وقتی که می‌خواهد پا شود بگوید: توجه داریم، از تو غفلت نکردیم ﴿سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ﴾«إِلَّا کَانَتْ فَرْغَتُهُ عَلَیْهِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ أَنَّهُ لَنْ یُغْنِیَکَ عَنِ الْحَقِّ شَیْ‏ءٌ أَبَداً»؛ این تقریباً معادل همان مطلب است که اگر عدل را دادی، عوض نگرفتی. هیچ چیزی عوض عدل نیست، این‌جا هم می‌فرماید اگر حق را نگفتی چیزی را عوض نگرفتی. وقتی حق را نگفت یا ساکت است یا باطل می‌گوید. یک بیان نورانی در این صوت العدالة از وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) نقل شد، فرمود: «السّاکِتُ عَنِ الحَقِّ شَیطانٌ اَخرَس»؛[11] چقدر این بیان زیباست! فرمود کسی که باید در جامعه حق را بگوید، در یک جایی، عضو یک هیأتی است باید بگوید، در جامعه‌ای به سر می‌برد می‌بیند که یک عدّه باطل می‌گویند، این حق را نمی‌گوید این از گفتن حق ساکت است، «السّاکِتُ عَنِ الحَقِّ شَیطانٌ اَخرَس» یک شیطان دهن بسته است. بعضی لال هستند، فرمود این یک انسان لال نیست او یک شیطان لال است، «السّاکِتُ عَنِ الحَقِّ شَیطانٌ اَخرَس». حالا اگر باطل را گفت که دیگر بر بطلانش را افزوده است.

فرمود: «لَنْ یُغْنِیَکَ عَنِ الْحَقِّ شَیْ‏ءٌ أَبَداً وَ مِنَ الْحَقِّ عَلَیْکَ حِفْظُ نَفْسِکَ وَ الِاحْتِسَابُ عَلَی الرَّعِیَّةِ بِجُهْدِکَ»؛ حالا روشن شد که اگر حق را نگفتیم چیزی عوض نگرفتیم، رهایی حق بدل ندارد، مثل رهایی عدل بدل ندارد که حالا ما یک چیزی گرفتیم ولو با ارزش کمتر، این‌طور نیست. امام می‌فرماید اگر عدل را ندادی، چیزی در نهایت گیر تو نیامده است. حق را نگفتی، چیزی گیر شما نمی‌آید. یک وقتی انسان یک معامله می‌کند یک فرش نویی می‌دهد یک فرش کهنه می‌گیرد، بالاخره یک چیزی گیرش آمده است. اما یک وقت است که یک فرش نویی را می‌دهد و سَمّ می‌گیرد، چیزی گیرش نیامده است! فرمود عدل را دادی، چیزی گیر تو نیامده است. حق را دادی، چیزی گیر شما نیامده است. این را به استاندار سرپل‌ذهاب گفته است. این حلوان را بعضی گفتند که ایالتی است از ایالت‌های فارس که برخی از شارحان نهج‌البلاغه نقل کردند[12] و بعضی‌ها هم گفتند که همین سرپل‌ذهاب است.[13]

بعد فرمود این معنا را بدان که اگر به مردم خدمت کردی، نه تنها چیزی کم نداری، نه تنها عدل دادی و عدل گرفتی، حق دادی و حق گرفتی، یک معامله پایاپاست، این‌طور نیست! تو استاندار ما هستی و یک حقوقی داری، اگر به معیشت مردم، اشتغال مردم، تولید مردم و تأمین زندگی مردم کردی، چند تا کار کردی: یکی اینکه حقوق خود را گرفتی، این حقوق حلال است؛ دیگر اینکه رضای مردم را جلب کردی که این پشتوانه خوبی است؛ اما اینها یک امور جزئی است. فرمود بدان آن خدمتی که تو به مردم می‌کنی، در قبال آن پاداشی که از ناحیه مردم به وسیله ذات اقدس الهی، یعنی در حقیقت به دستور الهی به تو می‌رسد اصلاً قابل قیاس نیست! تو کارمند ما هستی و حقوق می‌گیری، وقتی به مردم خدمت کردی، این عدل است. حقوق تو حلال است، مردم هم راضی هستند و از تو حمایت می‌کنند. اما تنها تا این‌جا ختم نمی‌شود! حکم الهی که بهشت است منتظر توست و آن دیگر قابل قیاس نیست! فرمود چیزی که از ناحیه خدمت به مردم به تو می‌رسد، خیلی بیش از آن است که تو نسبت به مردم داری انجام می‌دهی. تو فقط برای مردم مسکن می‌سازی، غذای اینها را تأمین می‌کنی، معیشت اینها را تأمین می‌کنی، شغل اینها را تأمین می‌کنی، همین! حداکثر کاری که می‌کنی این است. اما رضای مردم که زمینه رضای الهی را به همراه دارد، آن تأمین سعادت ابد است برای تو. حقوقی که می‌گیری درست است، مردم هم به تو علاقمند می‌شود درست است، اما اینها نسبت به آن پاداشی که خدا به تو می‌دهد قابل قیاس نیست! نظام اسلامی یعنی این! چقدر این بیانات شیرین است!

فرمود: «فَإِنَّ الَّذِی یَصِلُ إِلَیْکَ مِنْ ذَلِکَ أَفْضَلُ مِنَ الَّذِی یَصِلُ بِکَ»؛ کاری که به وسیله تو انجام می‌گیرد این است که اشتغال ایجاد کردی، تولید می‌کنی، کار ایجاد می‌کنی، معیشت مردم را ایجاد می‌کنی، همین! حقوقی هم که می‌گیری حلال است. اما از این ناحیه چه چیزی نصیب تو می‌شود؟ نه اینکه از این ناحیه حقوقی که می‌گیری حقوق حلالی است، اینکه کاری نیست. آن رضای الهی است که ابد را تأمین می‌کند؛ لذا فرمود آنچه که از ناحیه خدمت مردم به تو می‌رسد خیلی بیشتر از آن است که تو برای مردم انجام می‌دهی! این است که می‌تواند نظام اسلامی را اداره کند، این است که می‌تواند جامعه مسلمانان را اداره کند. وجود مبارک حضرت که آمد این چنین می‌کند؛ یعنی همه کارمندان این را باور دارند که این‌جا سه مسئله است: یکی اینکه باید به مردم خدمت بکنند؛ دوم اینکه حقوقی که می‌گیرند باید حلال باشد؛ اما تمام نمی‌شود، چون جهان غیر اسلامی هم همین را دارد. الآن کشورهای کفر چه کاری می‌کنند؟ این کشورهایی که می‌گویند خدا نیست، مثل کشورهای کمونیستی چکار می‌کنند؟ می‌گویند اگر یک کارمندی و یک استانداری به وظیفه خود عمل کرده، حقوقی که می‌گیرد صحیح است و زندان ندارد و در نظام کمونیستی محترم هم هست، همین! باید برای مردم کار تولید کند، اشتغال تولید کند، صنایع تولیدی، کشاورزی و دامداری داشته باشد، تا حقوقی که می‌گیرد حلال باشد، همین! مطلب سومی که در کار نیست، چون اینها می‌گویند مرگ پایان راه است، انسان که می‌میرد می‌پوسد. حضرت امیر فرمود انسان که می‌میرد از پوست در می‌آید، تمام خبر مال بعد از مرگ است! این‌جا سه امر است، نه دو امر: یکی اشتغال و تولید برای مردم، تأمین معیشت مردم، سعادت مردم، زندگی مردم، امنیت مردم، آرامش مردم و دیگری هم حقوقی که می‌گیری حلال است؛ اما امر سوم آن است که آنچه که از ناحیه خدای سبحان به وسیله انجام وظیفه به تو می‌رسد خیلی بیش از آن است که از تو به مردم می‌رسد! «فَإِنَّ الَّذِی یَصِلُ إِلَیْکَ مِنْ ذَلِکَ أَفْضَلُ مِنَ الَّذِی یَصِلُ بِکَ»؛ به وسیله تو چه کاری به مردم می‌رسد؟ این است که مختصری دنیای آنها را تأمین می‌کنی، اما در برابر آنچه که‌ «إِلَیْکَ» به تو می‌رسد خیلی بیش از آن است که به وسیله تو به مردم می‌رسد. پایان جمله همین است، بعد می‌فرماید: «وَ السَّلَام‏». امیدواریم که نظام ما این‌چنین باشد، همه ما هم این‌چنین باشیم.

 مجدّداً مقدم شما را گرامی می‌داریم، اعیاد مذهبی و ملی که در پیش داریم برای همه خیر و رحمت و برکت باشد! صله رحِم را ـ إن‌شاءالله ـ فراموش نکنیم. در همه موارد تلاش و کوشش بکنیم که عید ما، نشاط ما، سرور ما ـ إن‌شاءالله ـ با مشروعیت همراه باشد.

پروردگارا نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!

مشکلات دولت و ملت و مملکت، مخصوصاً در بخش اشتغال و ازدواج جوان‌ها را به لطف الهی و به برکت الهی تأمین بفرما!

خطر سلفی و تکفیری و داعشی و آل سعود را به استکبار و صهیونیسم برگردان!

این کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطری محافظت بفرما!

مشکلات جوان‌ها را مخصوصاً در بخش اشتغال و ازدواج به برکت خاندان عصمت و طهارت به بهترین وجه برطرف بفرما!

دعای ولیّ عصر را نسبت به جوان‌های ما مستجاب بفرما!

ادعیهٴ پدران و مادران را نسبت به ازدواج جوان‌ها مستجاب بفرما!

این کشور ولیّ عصر را از هر آسیبی محفوظ نگه بدار!

«غَفَرَ اللهُ لَنٰا وَ لَکُمْ وَ السَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکٰاتُه»

 


[1]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), نامه 20؛ «و من کتاب له علیه السلام إلى زیاد ابن أبیه و هو خلیفة عامله عبد الله بن عباس علی البصرة و عبد الله عامل أمیر المؤمنین علیه السلام یومئذ علیها و علی کور الأهواز و فارس و کرمان و غیرها‏».

[2]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), نامه 5؛ «و من کتاب له علیه السلام إلى أشعث بن قیس عامل أذربیجان‏».

[3]. نهج البلاغة، حکمت437؛ «الْعَدْلُ یَضَعُ‏ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا».

[4] . تحف العقول، النص، ص368.

[5]. سوره نساء، آیه169؛ سوره جن، آیه23.

[6]. سوره طور, آیه23.

[7] . الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏8، ص154.

[8] . سوره فجر، آیات15 ـ 17.

[9] . النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏1، ص155؛ «و الابْتِلَاء فی الأصل الاختبار و الامتحان‏».

[10] . سوره صافات، آیه180.

[11] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج2، ص376؛ فقه السنه، ج2، ص611.

[12] . منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج‏20، ص346.

[13] . نهج البلاغه (ترجمه شهیدى)، ص531.


بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۱۶ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۰۵ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۴۳ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر
   00:00            00:00    
 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین، سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) و أهل بیته الأطیبین الأنجبین، سیّما بقیّة الله فی العالمین، بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

مقدم شما فرهیختگان، نخبگان، بزرگواران، خانواده‌های معزّز و مکرّم شهدا و عزیزان حوزوی و دانشگاهی و برادران و خواهران ایمانی و قرآنی را گرامی می‌داریم. امیدواریم ذات اقدس الهی به همه شما و علاقهمندان قرآن و عترت، آنچه خیر و صلاح و فلاح دنیا و آخرت شماست مرحمت کند.

 بحث‌های ما در نهج البلاغه به نامه 58 رسیده است؛ یعنی بعد از خطبه‌ها، وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) نامه‌های فراوانی دارد که به اطراف، گاهی هم مربوط به داخل، گاهی خارج مرقوم فرمودند و در نهج البلاغه آمده است. این نامه‌ای که به عنوان پنجاه و هشتمین نامه است، این را حضرت برای مردم شهرها فرستاد تا از جریان جنگ صفّین از یک طرف و جنگ با خوارج نهروان از طرف دیگر باخبر باشند. بخشی از این نامه‌ها را ابوجعفر إسکافی نقل کرد که تقریباً یک قرن یا بیش از یک قرن قبل از سید رضی جامع نهج البلاغه است. «اسکاف»[1] منطقه‌ای است بین نهروان و بصره که ابوجعفر إسکافی از آن منطقه است و چون از قدمای اهل تاریخ است، از این نامه‌ها بیش از دیگران باخبر بود و مرحوم سید رضی بخشی از این نامه‌ها را از همین ابوجعفر إسکافی نقل می‌کند. این نامه را وجود مبارک حضرت امیر برای مردم شهرها مرقوم فرمود. قصّه جنگ صفّین را تشریح کرد، قصه جنگ خوارج را تاحدودی توضیح داد. کلّ این نامه همان است که سید رضی نقل کرده است تا آنجا که به دست مورّخان رسید؛ البته معلوم می‌شود بخشی از این نامه ذکر نشده، چون معمولاً نامه را حضرت از اوّل مرقوم می‌فرمود بعد از «بسم الله»، این نامه‌ای است «من عبدالله علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین کذا»؛ ولی چنین عنوانی در صدر این نامه نیامده است.

حضرت برای روشن کردن مردم آن عصر از جریان جنگ صفّین و نهروان و خوارج این چنین می‌فرماید. این نامه‌ها برای همیشه زنده است، چون مردم در هر عصر و مصری به هر حال به همین مبتلا هستند. الآن آنچه در داعشی‌ها و سلفی‌ها و تکفیری‌ها می‌گذرد، همین مشمول خطابات و نامه‌های وجود مبارک حضرت امیر هستند. فرمود: «وَ کَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا»؛ مستحضرید «بَدء» مهموز اللام است؛ یعنی «ابتَدَأَ». اینکه می‌گوییم «بَدواً» گفتیم، این تام نیست. بَدو ناقص نیست، آخرش «واو» نیست، آخرش همزه است. بدو که آخرش «واو» است؛ یعنی بادیه، یعنی بیابان، ﴿وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ﴾[2] این است. نباید بگوییم «بدواً» گفتم یا «بدواً» می‌گویم. اگر خواستیم این کلمه را به کار ببریم باید بگوییم «بدئاً»، چون آخرش همزه است، «إبتدَأَ»، این مهموز اللام است، ناقص نیست. فرمود: «وَ کَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا»؛ ابتدای امر ما این بود که «أَنَّا الْتَقَیْنَا [بِالْقَوْمِ‏] وَ الْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ»؛ ما با مردم شام به حسب ظاهر مسلمان و برادر بودیم، هیچ مشکلی نداشتیم. تعبیر به حسب ظاهر، آن طوری که خود ابن ابی الحدید هم استنباط کرد، این است که حضرت نمی‌خواهد از واقعیت امر پرده بردارد. فرمود ما ظاهراً باهم مسلمان بودیم، چون باطناً دودمان اموی اصلاً اسلام نیاوردند. در بخشی از فرمایشات حضرت امیر آن است که اینها «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا»؛[3] اینها قبل از فتح مکه کافر بودند، بعد از فتح مکه منافق شدند؛ یعنی ابوسفیان و خاندان نحس او، زندگی‌ آنها به دو بخش تقسیم شده بود: قبل از فتح مکه کافر مطلق بودند، بعد هم منافق شدند. فرمود: «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا». لذا در این نامه می‌فرماید که ظاهراً ما با هم مسلمان بودیم. این کلمه «ظاهراً» را حضرت به همین مناسب به کار می‌برد.«وَ کَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا الْتَقَیْنَا [بِالْقَوْمِ‏] وَ الْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ وَ الظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ»؛ الآن با این داعشی‌ها و سلفی‌ها و تکفیری‌ها هم آدم می‌تواند همین حرف را بزند؛ یعنی به حسب ظاهر، خدای ما یکی ، دین ما یکی، کتاب ما یکی، پیغمبر ما یکی، ما چه دعوایی با هم داریم؟ اینها همان اموی و شامی هستند؛ منتها وجود مبارک حضرت امیر فرمود ظاهراً ما مشترکات فراوانی داریم. «وَ الظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ وَ نَبِیَّنَا وَاحِدٌ وَ دَعْوَتَنَا فِی الْإِسْلَامِ وَاحِدَةٌ»؛ ما به حسب ظاهر مشترکات فراوانی داریم، چرا شما علیه حکومت مرکزی قیام کردید؟ «وَ لَا نَسْتَزِیدُهُمْ فِی الْإِیمَانِ بِاللَّهِ وَ التَّصْدِیقِ بِرَسُولِهِ(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) وَ لَا یَسْتَزِیدُونَنَا»؛ نه آنها برتری دارند نه ما. این برابر همان بیان «وَ الظَّاهِر» است، فرمود: ظاهراً آنها هم مسلمان هستند ما هم مسلمان، جنگ معنا ندارد. «[وَ] الْأَمْرُ وَاحِدٌ إِلَّا مَا اخْتَلَفْنَا فِیهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ» ما با هم در بسیاری از اصول مشترک بودیم بعد از مرگ عثمان و قتل عثمان این اختلاف پیش آمد، آنها عدّه‌ای را متّهم کردند؛ عده‌ای می‌گفتند ما کُشتیم، عدّه‌ای می‌گفتند نکشتیم، یک عدّه می‌گفتند شما کُشتید، یک عدّه می‌گفتند شما نکشتید. «[وَ] الْأَمْرُ وَاحِدٌ إِلَّا مَا اخْتَلَفْنَا فِیهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ نَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ»؛ ما از خون عثمان برئ بودیم، ما که حمایت می‌کردیم، گفتیم خلیفهکُشی نکنید، به هر حال هر چیزی قانونی دارد، بر اساس محکمه الهی داوری کنید. این حادثه پیش آمد، عدّه‌ای گفتند که باید قتله عثمان انتقام بشوند، «فَقُلْنَا تَعَالَوْا [نُدَاوِی‏] نُدَاوِ» ما گفتیم بسیار خوب! اگر کسی مظلوماً کشته شد، بیاییم خون‌بهای او را بگیرید؛ ولی شما با حکومت مرکزی مبارزه نکنید، شما الان علیه حکومت قیام کردید. «فَقُلْنَا تَعَالَوْا [نُدَاوِی‏] نُدَاوِ مَا لَا یُدْرَکُ الْیَوْمَ بِإِطْفَاءِ النَّائِرَةِ وَ تَسْکِینِ الْعَامَّةِ حَتَّی یَشْتَدَّ الْأَمْرُ وَ یَسْتَجْمِعَ فَنَقْوَی عَلَی وَضْعِ الْحَقِّ [فِی مَوَاضِعِهِ‏] مَوَاضِعَهُ»؛ ما با جنگ که نمی‌توانیم حق را بگیریم. شما اگر قبول کردید که بعضی‌ها مظلوماً کشته شدند، باید حکومت مرکزی آرام بشود، مستقل بشود، شما حکومتی را قبول داشته باشید؛ آن وقت دستگاه قضایی محاکمه می‌کند. شما الآن با حکومت مشکل دارید، با کسی که بیعت کردید مشکل دارید، بعضی‌ها اصلاً با ما بیعت نکردند، آنها چه حقی دارند؟ معاویه این طور بود، برخلاف جنگ جمل که طلحه و زبیر بیعت کردند بعد نکثِ عهد کردند. فرمود این کار را بکنید تا اینکه «فَنَقْوَی عَلَی وَضْعِ الْحَقِّ [فِی مَوَاضِعِهِ‏] مَوَاضِعَهُ»؛ ما این حرف را زدیم و پیشنهاد دادیم که اسلحه را بگذارید زمین، با حکومت مرکزی هماهنگ کنید دستگاه قضایی شروع به کار بکند، اگر کسی مظلوماً کشته شد از ظالم و قاتل او انتقام گرفته می‌گیرند. اینها «فَقَالُوا بَلْ نُدَاوِیهِ بِالْمُکَابَرَةِ»؛ اینها گفتند با میدان جنگ ما حق خود را می‌گیریم.«فَأَبَوْا حَتَّی جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَ رَکَدَتْ»؛ فرمود اینها امتناع کردند و حاضر نشدند که از راه گفتگو ما محکمه قضایی تشکیل بدهیم و حق را از کسی که علیه حق است بگیریم. تا اینکه «جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَ رَکَدَتْ»؛ جنگ شروع شد، این را بعد از جریان جنگ صفّین نامه را مرقوم فرمودند که مرز جنگ صفّین از جنگ خوارج جدا شده. «وَ وَقَدَتْ نِیرَانُهَا»، «وقود» یعنی افروختگی. ﴿وَقُودُ النَّارِ﴾، «ما یوقد به»؛ یعنی آتشزنه یا آتشگیره، فرمود آتش جنگ روشن شد، «وَ حَمِسَتْ» ـ هم «حَمِسَتْ» نقل شده است؛ حماسه جنگ و هم «حَمِشَتْ» ـ «فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَ إِیَّاهُمْ»؛ جنگ, ما و اینها را درگیر کرد، «تضریس» کرد، با «ضِرس» گاز گرفت، «ضَرَّسَ»؛ یعنی با دندان گاز گرفت، هم ما را هم اینها را. «فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَ إِیَّاهُمْ وَ وَضَعَتْ مَخَالِبَهَا فینا فِینَا وَفِیهِمْ»؛ «مِخلَب»؛ یعنی چنگال,[4] این جنگ هم ما را گاز گرفت هم اینها را, هم چنگال خود را در ما فرو برد هم در اینها، آن‌گاه که خیلی دیدند دشوار است عده‌ای تسلیم شدند، اینها تتمّه جنگ صفّینی‌ها بودند.

بخشی که مربوط به افراد لجوج بود به نام خوارج، آنها تا آخرین بار مقاومت کردند، جنگ جدیدی تشکیل دادند. بعد از جنگ صفین، جنگ خوارج شروع شد. خوارج هم مستحضرید که به آسانی پیدا نشد، همین حزب خوارج را در نوبت‌های قبلی از بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) استفاده شد که دستگاه اموی با چه سرمایه‌های فراوانی گروه خوارج را سامان داد! همان سمرة بن جَندب را با صد هزار درهم تطمیع کرد، گفت این مقدار را بگیر و بگو این آیه‌ای که مربوط به کفار و مشرکان است ـ معاذالله ـ درباره علی بن ابیطالب نازل شد و آن آیه‌ای که مربوط به خود حضرت امیر است: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ﴾[5] این را بگو ـ معاذالله ـ درباره ابن ملجم نازل شد. این دید این مبلغ کم است، مبلغ را به دویست، بعد به سیصد، تا به چهارصد هزار درهم که رساند این سمرة بن جندب راضی شد، بعد گفت من از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که ـ معاذ الله ـ حضرت فرمود این آیه درباره ابن ملجم است و آن آیه درباره علی بن ابیطالب است.[6] با این دسیسه دین‌فروشی و دین‌خریدن، اموی توانستند حزب خوارج را راه‌اندازی کنند، وگرنه حزب خوارج به این آسانی سامان نمی‌پذیرفت.

بعد از آرام شدن جنگ صفّین, جنگ خوارج شکل گرفت که وجود مبارک حضرت امیر مرز اینها را از هم جدا کرد. فرمود: «فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَ إِیَّاهُمْ وَ وَضَعَتْ مَخَالِبَهَا فِینَا وَ فِیهِمْ» هم ما را «تضریس» کرد، «ضِرس» و دندان خود را روی ما گذاشت، هم ما را گاز گرفت، هم مِخلَب و چنگال خود را در ما فرو بُرد هم در آنها، هم ما کشته دادیم هم آنها. وقتی این طور شد آنها دیدند که نمی‌توانند پیروز بشوند، «أَجَابُوا عِنْدَ ذلِکَ إِلَی الَّذِی دَعَوْنَاهُمْ إِلَیْهِ»کم کم مراسم قرآن روی نیزه کردن و اینها را سر گرفتند. «فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَی مَا دَعَوْا»؛ اینها پیشنهاد صلح دادند، ما هم پذیرفتیم. «وَ سَارَعْنَاهُمْ إِلَی مَا طَلَبُوا»؛ آنچه را اینها درخواست کردند که آتش‌بس شود و جنگ تمام بشود، ما قبول کردیم. «حَتَّی اسْتَبَانَتْ عَلَیْهِمُ الْحُجَّةُ وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَةُ»؛ حجت الهی بر اینها تمام شد، عُذری هم نداشتند بیاورند. این صفّینی‌ها بودند. اینها پذیرفتند و دیگر آرام شدند و اسلحه‌ها را گذاشتند کنار. اما «فَمَنْ تَمَّ عَلَی ذلِکَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِی أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنَ الْهَلَکَةِ»؛ آنکه این مطالب را باور و قبول کرد، کنار رفت و از جنگ صرف‌نظر کرد، این از هلاکت نجات پیدا کرد؛ اما آن گروه خوارج، «وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَی فَهُوَ الرَّاکِسُ»؛ این همان است که منقلب شد به خون, منقلب شد به باطل, راه را برگرداند. «الَّذِی رَانَ اللَّهُ عَلَی قَلْبِهِ»، گویا این «رانَ» هم لازم استعمال شده هم متعدی. «رِیْن» یعنی چرک. ﴿کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی‏ قُلُوبِهِمْ﴾؛ یعنی غبارآلود کرد، این دل که صفحه آینه شفافی است، وقتی غبار بگیرد، جایی را نشان نمی‌دهد. این ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ بعد از چرک است. یک وقت چرک می‌آید، غبار می‌آید، انسان باید غبارروبی کند، اگر غبارروبی نکرد کم‌کم به صورت بیماری در می‌آید. اوّل «رِیْن» است، بعد مرض هست، ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً.[7]﴿بَلْ رانَ عَلی‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾،[8] گاهی به این اسباب و علل، این فعل اِسناد داده می‌شود، می‌گوییم این سیّئات، قلبشان را غبارآلود کرده است. یک وقت به خود ذات اقدس الهی اسناد داده می‌شود، مثل اینجا که «ران الله علی قلوبهم»؛ منتها «ران الله علی قلوبهم بسوء أعمالهم»، وگرنه ذات اقدس الهی قلب هر کسی را شفاف آفریده، با فطرت آفریده، این قلب هرگز خلاف نمی‌کند؛ منتها گاهی آن قلب را دفن می‌کنند.

فرمود: «فَمَنْ تَمَّ عَلَی ذلِکَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِی أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنَ الْهَلَکَةِ»؛ او را نجات داد، «وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَی فَهُوَ الرَّاکِسُ» اینکه برگشت به عقب، «الَّذِی رَانَ اللَّهُ عَلَی قَلْبِهِ»؛ ذات اقدس الهی بر قلب او، این چرک و این غبار را به صورت یک پرده پوشاند. ﴿فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً﴾ از همین قبیل است، ﴿أَعْیُنُهُمْ فی‏ غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾ از همین قبیل است؛ یعنی چشمِ باطن آنها مستور است، غطاء و پرده دارد، یادِ ما را نمی‌بیند. یادِ خدا هم دیدنی است هم گفتنی است هم شنیدنی, فرمود اینها یاد ما را نمی‌بینند. یاد خدا لفظ نیست، هر چه که انسان را به یاد خدا متذکّر کند این «ذکر الله» است«مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ تَرَاهُ عَیْنُکَ إِلَّا وَ فِیهِ مَوْعِظَة» درخواستی هارون عباسی از وجود مبارک امام کاظم(علیه السلام) کرد و نامه‌ای نوشت. حضرت مرقوم فرمود: «مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ تَرَاهُ عَیْنُکَ إِلَّا وَ فِیهِ مَوْعِظَة»؛[9] هر چیزی را که تو می‌بینی تو را پند می‌دهد. مستحضرید که وعظ به معنای سخنرانی نیست؛ با سخنرانی، با گفتن و نوشتن، اینها یک سلسله زمینه‌ای است که ممکن است کمک بکند ذات اقدس الهی به رسول خود فرمود: ﴿قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ﴾[10] آن جاذبه‌ای که در شنونده ایجاد می‌شود و از خلق به حق گرایش پیدا می‌کند، آن می‌شود وعظ, واعظ کسی است که بتواند این جاذبه را ایجاد کند. «الوعظ هو جذب الخلق إلی الحق»، نه سخنرانی کردن، ﴿إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادی‏﴾.

این وعظ را ذات اقدس الهی به خودش اِسناد داد به وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) اسناد داد که رسول این‌چنین است که﴿ادْعُ إِلی‏ سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‏ هِیَ أَحْسَنُ﴾[11] همه اهل برهان نیستند، بعضی‌ها اهل موعظه‌ هستند با نصیحت جذب می‌شوند، با فعل جذب می‌شوند نه با قول, آن قولی که از صاحبِ نفس نشئت گرفته است، نیروی جذب را هم به همراه دارد.

غرض این است که این «رِیْن» به معنای غبار و چرک است گاهی خود آن سیّئات به صورت چرک و غبار روی صفحه دل می‌نشینند, گاهی ذات اقدس الهی این سیّئات را به صورت پرده روی دل می‌پوشاند، در اینجا این «رَانَ» که به صورت متعدی به کار رفت، از همین راه است. فرمود: «الَّذِی رَانَ اللَّهُ عَلَی قَلْبِهِ»، این دیگر برای خوارج است. فرمود آنها که در جنگ صفین دیدند کاری از پیش نمی‌برند آرام شدند، حالا یا اسلام بود یا «استسلام»؛ اما اینها که تا آخرین لحظه دست از شمشیر برنداشتند همین خوارج بودند «وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَی فَهُوَ الرَّاکِسُ الَّذِی رَانَ اللَّهُ عَلَی قَلْبِهِ وَ صَارَتْ دَائِرَةُ السَّوْءِ عَلَی رَأْسِهِ»؛ این دَوَران زشتی دور سر او دارد می‌گردد، اینها همه حزب خوارج‌ هستند که تا مدت‌های مدید این فکر نحسشان دنبال داشت و امروز هم به صورت داعشی و تکفیری و سلفی و امثال آن در آمدند. این پایانِ نامه 58 است که مرحوم سید رضی(رضوان الله تعالی) نقل کرد.

هر روز انسان در خطر این نفس اماره است ـ معاذالله ـ اگر خدای سبحان کمک نکند و انسان گرفتار این غرور و خودخواهی بشود همین است، بارها فرمود در جاهلیت آنچه در بخش اندیشه حکم می‌کند مظنّه و گمان است، سوءظن و حُسن‌ظن در جاهلیت به جای علم و استدلال و فرهنگ می‌نشیند, گرایش‌ها و رویکردهای قومی و جناحی به جای عقل و عدل می‌نشیند ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾ یک; ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾[12] دو; به هر حال انسان یک سلسله قوانین علمی دارد, یک سلسله گرایش‌ها و علاقه‌ها و دوستی‌ها دارد. در نظام عقلانی مدار, علم و استدلال و برهان است در بخش اندیشه و عقل عملی و عدل است در بخش انگیزه, این نظام عقلانی است. در جاهلیت این دو نظام عوض شده است. در این جمله نورانی قرآن فرمود در جاهلیت این دو اصل حاکم است ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾ بدون برهان حرکت می‌کنند، این برای اندیشه, ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾ آنچه به حزب, جناح, قوم و ملّیتشان وابسته است به آن دل می‌بندند، این دو; در بخش فرهنگ به گمان عمل می‌کنند, در بخش عمل و عقل به گرایش عمل می‌کنند، نه به عقل و عدل که این نظام, نظام جاهلی است، این هر دو را نظام الهی عوض کرد، آن مظنّه را فرمود: ﴿وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً﴾[13] از مظنّه کاری ساخته نیست با علم حرکت کنید. از «هوی» هم فرمود: ﴿وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی ٭ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوی‏﴾[14]

از بیانات نورانی پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) رسیده است که «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک‏»؛[15] این هوا و غرور و میل, بدترین دشمن آدم است، چون مستحضرید که دشمن‌های بیرونی از آدم, آب و خاک می‌خواهند، معدن و مال می‌خواهند؛ اما دشمن درونی از ما دین می‌خواهد و اگر ـ معاذالله ـ دین را از ما گرفت از ما آبرو می‌خواهد تا انسان را مسلوب‌الحیثیه کند. این قصّه حضرت آدم(سلام الله علیه) نشان می‌دهد که ابلیس تا کجا تلاش و کوشش می‌کند. اینکه فرمود تلاش و کوشش کردند ﴿لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾[16] یعنی همین! تا ابلیس آبروی آدم را نبرد رها نمی‌کند، این‌طور نیست که ـ معاذالله ـ اگر ایمان را از آدم گرفت و انسان را ـ معاذالله ـ کافر کرد دست بردارد، چون ممکن است کسی کافراً زندگی کند، ولی با آبرو زندگی کند. تمام تلاش و کوشش ابلیس این است که ﴿لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾. این زن و شوهر در آنجا محرم هم بودند. نکته‌ای که قرآن کریم این را بازگو کرد، این است که تمام کوشش او این است که انسان را مسلوب‌الحیثیه کند؛ لذا می‌شود «اعدی عدوّ» که ما از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم به برکت قرآن و عترت همه ما را در سایه قرآن و عترت از گزند شیطان درونی و استکبار و صهیونیست بیرونی نجات مرحمت بفرماید!

پروردگارا! امرفرج ولیّات را تسریع بفرما!

نظام ما، رهبر ما مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه ولیّات حفظ بفرما!

روح مطهر امام راحل و شهدای انقلاب و جنگ، شهدای مدافع حرم همه را با شهدای کربلا محشور بفرما!

خطر سلفیها و تکفیریها و داعشیها و آل سعود را به استکبار و صهیونیست برگردان!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوانها را در سایه لطف ولیّات به بهترین وجه حلّ بفرما!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت عصمت و طهارت قرار بده!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1] . مجمع البحرین، ج‏5، ص71 و 72.

[2]. سوره یوسف، آیه100.

[3]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), نامه16.

[4] .  المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، ج‏2، ص176.

[5] . سوره بقره،آیه207.

[6] . بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج‏33، ص215.

[7] . سوره فاطر، آیه10.

[8] . سوره مطففین، آیه14.

[9] . الأمالی( للصدوق)، النص، ص509.

[10] . سوره سبأ، آیه46.

[11] . سوره نحل، آیه125.

[12] . سوره نجم، آیه23.

[13] . سوره نجم، آیه28.

[14] . سوره نازعات، آیات40 و 41.

[15] . مجموعة ورام، ج‏1، ص59.

[16] . سوره اعراف، آیه20.


بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۵۷ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر
   00:00            00:00    
 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و أهل بیته الأطیَبین الأنجَبین سیّما بَقیة الله فی العالَمین بِهم نَتولّی و مِن أعدائِهم نَتَبرّء إلی الله».

شهادت صدیقه کبرا أمّ الائمة فاطمه زهرا(صلوات الله و سلامه علیها) را به پیشگاه ولیّ عصر و عموم علاقه‌مندان قرآن و عترت و به شما بزرگواران و نخبگان ایمانی تسلیت عرض می‌کنیم، مقدم همه شما را گرامی می‌داریم!

بحث‌های روز پنج‌شنبه در ادامه شرح نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) بود، به نامه پنجاه و هفتم رسیدیم. اصرار وجود مبارک حضرت امیر در زمان حکومتش این بود که اسلام را به عقلانیت و عقل و عدل خود برگرداند و جاهلیتی که قبل از اسلام بود و بعد از رحلت رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) به صورت اوّلی برگشت که گفته شد «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِیِّ ص إِلَّا ثَلَاثَة»[1] این ارتداد از عقلانیت به جاهلیت است، ارتداد از ولایت است، نه ارتداد از شهادتین، وگرنه حکم اسلام برای همه بود، اینها یکدیگر را پاک می‌دانستند، با یکدیگر زناشویی داشتند، احکام اسلام بعد از سقیفه ثابت بود؛ منتها ارتداد از عقلانیت به جهالت بود, ارتداد از ولایت به غیر ولایت بود.

یک بیان نورانی امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه داشت که در فاطمیه قبل به عرض شما رسید. در آن نامه وجود مبارک حضرت امیر دارد که نظام حکومتی و مسئولان رسمیِ مدینه اتفاق کردند که فاطمه(سلام الله علیها) را از بین ببرند، این برای چه بود؟ در هنگام دفن بدن مطهّر زهرا(سلام الله علیها) وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) رو به قبر مطهر پیامبر کرد، عرض کرد: «بتَضَافُرِ»؛ یعنی اِجماع, استفاضه, «بتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَی هَضْمِهَا»؛[2]همه اتفاق کردند زهرا را از بین ببرند. این خطبه «فدکیه» چه کرد، چگونه سقیفه را رسوا کرد، چگونه حکومت آنها را زیر و رو کرد، چگونه افکار عمومی را علیه حقانیت آنها شوراند که همه اتفاق کردند زهرا را از بین ببرند وگرنه آن روزهای اوّل خیلی‌ها حاضر شدند تسلیت بگویند، کاری به حضرت زهرا نداشتند. فدکی داشت حضرت آنها غصب کردند؛ اما این حضرت چه کرد! در آن خطبه چه گفت! چطور مردم را شوراند! چطور اسلام را به آن قلّه اوّلی‌اش معنا کرد! اینکه بارها اصرار ما این است که خطبه «فدکیه»[3] باید در حوزه درسی بشود، برای همین است.

خطبه «فدکیه» چند بخش دارد: آن بخش‌هایی که حقوقی است فُضلا متوجه می‌شوند. آن بخش‌های سیاسی قابل توجه است؛ اما آن چند سطر اوّل مطمئن باشید بدون درس حلّ نمی‌شود، آن سه, چهار خط اوّل! یقیناً این گونه است، این گوی و این میدان! آن هم خواص باید درس بخوانند که چه فرق است بین «لا مِنْ شَیْء» و «من لا شیء». این خطبه کاری کرد که کلّ مدینه را برگرداند، کلّ نظام را زیرورو کرد، همه را زیر سؤال برد؛ لذا تمام مسئولین سعی کردند زهرا را از بین ببرند، وگرنه حضرت کاری نکرد. در آن نامه‌ای که قبلاً خوانده شد، وجود مبارک حضرت امیر در هنگام دفن وجود مبارک حضرت زهرا(سلام الله علیها) عرض کرد که امت اتفاق کردند فاطمه(سلام الله علیها) را از بین ببرند برای همین است! هنگام دفن رو کرد به قبر مطهر حضرت، بعد از آن چند جمله اوّل که «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّه‏» عرض کرد: «فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ! فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهیِنَةُ» اینها قبلاً معنا شد، ابدان ما جزء «رَهَائِنُ‏ الْقُبُورِ» است، این اختصاصی به وجود مبارک حضرت هم ندارد. در صحیفه سجادیه[4] در ادعیه دیگر در کلمات دیگر[5] از انسان‌‌ها به عنوان «رَهَائِنُ‏ الْقُبُورِ» یاد شده است. ما در رهن قبر هستیم، قبر از ما گرو می‌خواهد، این گرو را باید بدهیم. هر کسی که می‌میرد رهین قبر است، رهن است گرو است، گرو را باید به صاحب آن بدهند. در صحیفه سجادیه و ادعیه دیگر از انسان‌ها به عنوان«رَهَائِنُ‏ الْقُبُورِ» یاد می‌شود. این زمین از ما طلب دارد، ما باید طلب آن را بدهیم، ما رهن قبر هستیم؛ اما آن «أُخِذَتِ الرَّهیِنَةُ» یک حساب دیگری دارد. به هر حال به خود وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) خطاب کرد: «فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهیِنَةُ».

 بعد از این جمله‌ها به حضرت عرض کرد: رسول من! حُزن من دائمی است و شبِ من مُسَهَّد است، «سَهاد»؛ یعنی بی‌خوابی, «مُسهّد»؛ یعنی کسی که شب او به بی‌خوابی می‌گذرد، میگوید که دیگر من شب خوابی ندارم، «سَهاد» همان «سَهَر» است؛ یعنی بی‌خوابی. «وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ»؛ یعنی شب خوابی ندارم «إلَی أَنْ یَخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَکَ الَّتی أَنْتَ بِهَا مُقِیمٌ»؛ آن خانه‌ای که تو هستی آنجا بیایم، نه در بهشت. مستحضرید وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمود سخاوت ـ درباره فضایل دیگر هم همین طور است ـ یک شجره طوبایی است که اصل آن در بهشت در خانه من است، خوشه‌ها و شاخه‌های این درخت طوبا به افراد سخی می‌رسد.[6] در مجلس و محفل دیگر فرمود: سخاوت, شجره طوبایی است که ریشه آن در خانه علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) است. بعضی اصحاب عرض کردند یا رسول الله! شما در جلسه قبل فرمودید این درخت اصل و ریشه‌اش در خانه من است، الآن می‌فرمایید در خانه علی بن ابیطالب است، این چطور جمع می‌شود؟ فرمود: «دَارِی وَ دَارَ عَلِیٍّ وَاحِد»؛[7] ما با هم یکجا هستیم. اینکه وجود مبارک حضرت امیر عرض می‌کند یا رسول الله! تا به آن دارت بیایم؛ یعنی آن خانه‌ای که من و شما باید در آنجا باهم زندگی کنیم. اگر کسی ﴿وَ أَنْفُسَنا﴾ است ما تعجب می‌کردیم، وجود مبارک پیغمبر درباره حضرت امیر هم این تعبیر را بکند، درباره حسین بن علی بگوید, درباره حسن ‌بن‌ علی هم هست که «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»؛[8] «حسینٍ منّی» معلوم است؛ اما «أنَا مِنْ حُسَیْنٍ» چطور؟ درباره سیّدالشهداء زیاد آمده، درباره امام مجتبی هم هست که «حَسَنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه‏».[9] درباره حضرت امیر هم مکرّر آمده: «عَلِیٌّ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِیٍّ»،[10] این آیه مباهله را که شما ملاحظه می‌فرمایید، فرمود: ﴿وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾[11] اگر ولایت به متن نبوت برمی‌گردد؛ پس علی «من الرسول» است و رسول «من العلی» است؛ چون جانِ اوست؛ و حسین «من الرسول» است و رسول «من الحسین». اگر جانِ اوست, اگر روح اوست، همین است، دیگر این تعبیرات سؤالی ندارد که این آیه نورانی مباهله، بسیاری از این مسائل را حلّ می‌کند و این ﴿وَ أَنْفُسَنا﴾ هم اختصاصی به وجود مبارک حضرت امیر ندارد؛ یعنی از آن جهت که علی بن ابیطالب «ولیّ الله» است، امام معصوم است، «خلیفة الله» است، به منزله نفس رسول خداست. همین فضایل درباره امام مجتبی هست، درباره امام حسین(سلام الله علیهم اجمعین) هست.

 بنابراین اینکه وجود مبارک حضرت امیر دارد تا اینکه خدا مرا قبض روح کند، من به آن خانه و داری که شما در آن دار هستی بیایم؛ یعنی آن دارِ مشترک. «إلَی أَنْ یَخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَکَ الَّتی أَنْتَ بِهَا مُقِیمٌ»، بعد فرمود: «وَ سَتُنَبِّئُکَ ابْنَتُکَ»؛ دختر شما که به حضور شما آمد جریان را به شما می‌گوید، او که اَسرارش را به من نگفت، ولی شما زیاد سؤال کنید، به شما می‌گوید، این جملهها را به شما میگوید: «بتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَی هَضْمِهَا»؛ همه اجماع کردند زهرا را از بین ببرند، برای چه؟ قبل از سخنرانی که اجماعی در کار نبود، چند نفر در را آتش زدند یا شکاندند، بین در و دیوار آسیب رساندند، اینها برای چند نفر بود؛ اما حالا همه مسئولان نظام اتفاق کردند که زهرا را از بین ببرند، این برای چه بود؟ آن خطبه فدک آبرویی برای سقیفه نگذاشت، آن خطبه فدک آبرویی برای حکومت آنها نگذاشت، کاملاً اینها را استیضاح کرد. صریحاً این آیه را خواند ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾ به آنها خطاب کرد «تبغون»، آیه این است: ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾[12] غدیر را خانه‌نشین کردید، سقیفه را علنی کردید، عقلانیت را کنار گذاشتید، جاهلیت را آوردید، این شده جاهلیت. نظام جاهلی این بود.

 در جاهلیت شعار رسمی این بود «انْصُرْ أَخَاکَ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوما»؛[13] قبیله, حزب, جناح, فامیل و دوست خود را یاری کن، چه ظالم چه مظلوم؛ این شعار رسمی جاهلیت بود، «انْصُرْ أَخَاکَ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوما». دین که عقلانیت را آورد، این شعار را عوض کرد؛ یا لفظ را عوض کرد یا معنا را عوض کرد. لفظ را عوض کرد، فرمود: «انْصُرْ الْمَظْلُومَ أََخَاکَ أَوْ غَیْرَ أَخِیکَ»؛ از مظلوم حمایت بکن چه از قبیله‌ات باشد چه نباشد. گاهی همین لفظ را حفظ کرد؛ ولی معنا را عوض کرد، فرمود برادرت, هم‌قبیله‌ات, هم جناحی‌ات را یاری کن! اگر مظلوم است از او دستگیری کن, اگر ظالم است جلوگیری بکن! جلوگیری کردنِ ظالم, کمک به ظالم است، او را از جهنم نجات می‌دهی. عرض کردند «یا رسول الله» ما چگونه از ظالم حمایت کنیم؟ اینکه میفرماید:«انْصُرْ أَخَاکَ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوما»، فرمود: اگر مظلوم است که دستگیری می‌کنید، اگر ظالم است دستش را می‌گیرید که ظلم نکند. برای اینکه جاهلیت را به عقلانیت برگرداند، این طور راهنمایی کرد. آن وقت صدّیقه کبرا گفت نظام، نظام جاهلیت است ما سخن از فدک نداریم. در بیانات نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه هست که زیر این آسمان فدک برای ما بود، شما طمع کردید گرفتید، ما درباره فدک حرفی نداریم.

 زمان وجود مبارک امام کاظم(سلام الله علیه) هارون عباسی گفت، شما محدوده فدک را بگویید ما به شما برمی‌گردانیم. حضرت فرمود برنمی‌گردانید, اصرار کرد که شما آن حدودِ چهارگانه فدک را بگویید, ما آن را بر میگردانیم. فرمود از طرف شمال به فلان سلسله جبال ختم می‌شود، از جنوب به فلان اقیانوس ختم می‌شود. فرمود: فدک یعنی خاورمیانه, فدک یعنی حکومت. هارون گفت پس برای ما چه میماند؟ فرمود: ما برای یک تکّه باغ دعوا نداشتیم. شما اگر از من فدک میخواهید، فدک یعنی حکومت؛ یعنی حکومتِ خاورمیانه! هارون گفت اگر این است که ما فدک را برنمی‌گردانیم.[14] فرمود اصل نزاع صدیقه کبرا این بود، وگرنه وجود مبارک حضرت امیر در نهج البلاغه دارد: «وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ‏ وَ غَیْرِ فَدَک‏»[15] آن زمانی هم که برای ما بود ما به دیگران می‌دادیم، باغ خودمان را وقف می‌کردیم. چون مستحضرید مدینه یک منطقه کویری است. بارها وجود مبارک حضرت امیر وارد باغ می‌شدند با مِعْوَل و به تعبیر آنها  کلنگ میگرفتند و کَندوکاو می‌کردند، چاهی بِکنند آبی در بیاید. باغبان حضرت امیر می‌گوید روزی وجود مبارک حضرت امیر آمد و آن مِعْول و کلنگ را از من گرفت و کندوکاو کرد و سنگی را برداشت وآب درآمد. من دیدم همزمان با جوشش آب از این چاه، وجود مبارک حضرت امیر صیغه وقف را جاری کرد، فرمود: «هذه صدقةٌ جاریة».[16] این صیغه وقف از زبان مطهر حضرت همزمان با جوشش آب جاری شد، فرمود ما که مالِ خودمان را اینجا وقف کردیم: «وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ‏ وَ غَیْرِ فَدَک‏».

همه امت و مسئولین جمع شوند که فاطمه زهرا را از بین ببرند برای چیست؟ این قبل از خطبه بود یا بعد از خطبه؟ این خطبه فدک آن‌قدر قدرتمند بود که حکومت سقفی‌ها را زیر سؤال ببرد. فرمود: ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾؛ بعد رو کرد به إبن ابی قحافه و ‏ فرمود: «أَنْ تَرِثَ أَبَاکَ وَ لَا أَرِثَ أَبِیَه‏»؛ آیا شما به قرآن از ما آشناترید؟ آیا شما از پدرتان ارث میبرید و ما نمیبریم؟ نوحه ما طلبه‌ها این جمله است، آن در و مسمار و اینها نوحه عاطفی است، این یک نوحه عقلی است. حضرت فرمود: «أَمْ تَقُولُونَ أَهْلُ مِلَّتَیْنِ لَا یَتَوَارَثَانِ»[17] براهین فراوانی آورد که ما باید ارث ببریم؛ بعد فرمود مگر اینکه ـ معاذ الله ـ ما را از یک ملت نمی‌دانید، ما را مسلمان نمی‌دانید؛ چون غیر مسلمان از مسلمان ارث نمی‌برد، مگر در اسلامِ ما شک دارید؟ این سوزناک‌ترین جمله‌ای است که در خطبه «فدکیه» است، نوحه ما این است! ما اگر تنها شدیم گریه می‌کنیم برای این گریه می‌کنیم، آن مسمار و در و دیوار گریه‌های عاطفی است، فرمود: «أَمْ تَقُولُونَ أَهْلُ مِلَّتَیْنِ لَا یَتَوَارَثَانِ» ما را مسلمان نمی‌دانید. اگر ما را مسلمان می‌دانید، مسلمان از مسلمان ارث می‌برد، من از پدرم ارث می‌برم، اگر مانع ارث ما هستید، هیچ راهی ندارید، مگر اینکه ـ معاذ الله ـ در اسلام ما شک کنید، ما هم که اوّل در آن خطبه خواندن، توحید، نبوت، وحی و معاد را اقرار کردیم، در اینجا گفتیم، برای چه ارثِ ما را به ما نمی‌دهید؟ دیگر آبرویی برای سقفی‌ها نگذاشت؛ لذا همه مسئولان سعی کردند آن حضرت را از بین ببرند.

 اینکه وجود مبارک حضرت در خطبه 202 دارد: «بتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَی هَضْمِهَا» این است. «فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ هَذَا وَ لَمْ یَطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ یَخْلُ مِنْکَ الذِّکْر». بعد از جریان سخنرانی زینب کبرا در شام، آبرویی برای اموی نماند، کم کم شورش شروع شد. بعد از خطبه «فدکیه», حق روشن شد، سقفی‌ها زیر سؤال رفتند، آبرویی برای آنها نماند. فرمود: غدیر را فراموش کردید، فدک را فراموش کردید، در اسلام ما تردیدی نیست، حقّ مسلّم ما را گرفتید. رسوایی سقفی‌ها این بود که آمدند از «ذوالید» شاهد خواستند. شما زیر این آسمان شرق عالم، غرب عالَم این حُکمی است که فطرت انسان است، اسلام هم این را امضا کرده. هیچ کسی از «ذوالید» شاهد می‌خواهد؟! شما الآن کشور کفر بروید همین طور است، کشور مسیحی‌ها و کلیمیها و زرتشتیها بروید همین طور است، مسلمان‌ها هم همین طور است! در روی زمین غیر از این سه قسم که زندگی نمیکنند. یک بخش ملّی و محلّی هست که ما مسلمانها هستیم، یک بخش منطقهای هست که با موحدان ارتباط داریم؛ یعنی با کلیمیها و مسیحیها که خدا و وحی را قبول دارند، بخشی هم بخش بینالمللی ماست که با انسانها سر و کارداریم ولو کمونیست، ملحد یا مشرک؛ بیش از این سه بخش که نیست. شما از شرق تا غرب عالم، از شمال تا جنوب عالم هر جا بروید این حکم فطرت را خدا داد و امضا هم کرد. اگر وارد یک مغازه شدید از کسی میخواهید جنس بخرید، دیگر نمی‌گویید آقا این برای شماست یا از جای دیگر آوردید؟ آقا شما شاهد بیاور که این مال شماست، از «ذوالید» که کسی شاهد نمی‌خواهد، چه مسلمان چه کافر، اینها از «ذوالید» شاهد خواستند، به صدیقه کبرا گفتند شما شاهد بیاور! این با کدام قاعده جور در میآید؟ یک وقت است که یک مال مشترکی است، دست کسی نیست، می‌گویند شما که ادّعا داری، شاهد بیاور؛ اما باغی است مدت‌ها در اختیار اینها بود؛ از «ذوالید» کسی شاهد می‌خواهد؟ این می‌شود جاهلیت. فرمود: ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾، مالِ من است، در خانه من است، دست من است، من شاهد بیاورم؟ شما باید شاهد بیاورید، با اینکه حضرت(سلام الله علیها) شاهد آورد، شهادت او را رد کردند، چنین جاهلیتی است!

 بنابراین هم جهلِ علمی است هم جهالت عملی. در بخشی از قرآن فرمود اینها در جاهلیت ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾[18] فرمود اینها در بخش اندیشه؛ یعنی آنجا که جای علم است به گمان عمل می‌کنند ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾. آنجا که جای عمل است به جای عدل, هوامدار هستند﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾ در بخش اندیشه, ﴿وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾ در بخش انگیزه; یعنی در عقل نظر, مظنّه‌مدارند نه علم‌محور, در بخش عقل عملی که«مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمنْ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الجَنَان»،[19] عقل و عدلمدار نیستند، هوامحورند. صدیقه طاهره کاری کرد که نظام برگشت؛ بعدها کم کم جنگ داخلی و مخالفتهای داخلی و امثال آن شروع شد و بعد منجر شده است به قتل عثمان، همان مشکلات داخلی ایجاد شد، یکی دیگری را تکفیر کرد, یکی دیگری را تفسیق کرد, یکی دیگری را توهین کرد, یک دیگری را تحقیر کرد تا رسید به قتل عثمان, جامعه آرام نشد. بعد از جریان عثمان, نوبت رسید به وجود مبارک حضرت امیر که الان نامه 57  که می‌خواهیم بخوانیم از این به بعد است.

 در مجموعه فوائد کراجکی چند تا رساله است که بارها این رساله به عرض شما رسید، که این رساله خیلی مفصل هم نیست. نام این رساله «العجب یا التعجب» است. شما مستحضرید کتاب قوانین مرحوم میرزای صاحب قوانین از اینکه نام این کتاب قوانین است، برای اینکه تمام مطالب آن تحت عنوان «قانونٌ قانونٌ قانونٌ» است که شده قوانینفصول صاحب فصول را که میگفتند فصول، چون بحثهایش «فصلٌ فصلٌ فصلٌ» هست. بعضی از کتابها را طبق آن عناوین داخلی نامگذاری میکنند. این رساله مفصّل نیست؛ اما رساله به نام «عجبٌ» هست. این بزرگوار می‌گوید یک وقت زنی که در اسلام دومی ندارد و آن صدیقه کبرا(سلام الله علیها) است، آمده از مردم دعوت کرده بیایید علی بن ابیطالب را یاری کنید! غدیر فراموشتان نشود، آیه «مباهله و تطهیر و اکمال» فراموشتان نشود، بیایید علی را یاری کنید. چه کسی دعوت کرد؟ صدیقه کبرا! نسبت به چه کسی دعوت کرد؟ علی مرتضی(سلام الله علیه)، کسی جواب نداد. بعد از گذشت یک چند مدتی یک ربع قرنی, زنی در همین مدینه قیام کرد گفت بیایید علی را بکُشید! هزارها نفر شمشیر دست گرفتند، حرکت کردند «عجبٌ»! عایشه همین کار را کرد.[20] می‌گوید ما چطور توجیه کنیم. اصلاً نام این رساله به عنوان «عجبٌ» است، تحلیلی نمیکند، چون اصلاً خودش تحلیلی ندارد. آن بانو دعوت کرد بیایید غدیر را زنده کنید، علی را یاری کنید کسی دعوت را اجابت نکرد. این زن گفت بیایید علی را بکُشید! هزارها نفر شمشیر کشیدند «عجبٌ»! آن وقت در این روزگار, انسان سالم بماند، یک انسان عاقلی است، آن عقلانیت است که انسان را حفظ می‌کند و گرنه کسی بخواهد بر اساس عاطفه یا هوا یا مانند آن زندگی کند برای او بسیار سخت است.

نامه 57 وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) که بعد از جریان جنگ جمل شروع شد، از همین قسمت شروع می‌شود. آن نامه این است که عهدشکنی طلحه و زبیر که شروع شد، اول نامه فرستاد، گفتگو کرد که اینها بیایند قبول نکردند. اینها در بصره آن کارهای خلاف را انجام دادند، بعضیها را کُشتند و شورش علنی شروع شد به بهانه اینکه بروند مکه و عمره مفرده انجام بدهند. وجود مبارک حضرت امیر نامه نوشت برای طلحه و زبیر و برای عایشه؛ منتها آن نامه عایشه در نهج‌البلاغه نیست، آن نامه طلحه و زبیر در نهج‌البلاغه هست،[21] اثری نکرد. این نامه 57 را به مردم کوفه نوشت که من از مدینه، از محلّه‌ام حرکت کردم، دارم می‌آیم بیرون، شما از کوفه حرکت کنید از نزدیک بیایید بررسی کنید ببینید حق با من است یا با طلحه و زبیر! نگفت بیایید مرا یاری کنید و طلحه و زبیر را از بین ببرید، این عقلانیت و تمدن است. فرمود: شما که در مدینه نبودید. اوّل کسی که با من بیعت کردند همین طلحه و زبیر بودند، الآن آمدند علیه من شمشیر کشیدند، شما برخیزید، بیایید از نزدیک بررسی کنید، «انْصُرْ أَخَاکَ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوما» اگر من ظالم هستم، جلوی ظلم مرا بگیرید؛ اگر من مظلومم یاری کنید، این همان عقلانیت است. این نامه 57 نهج‌البلاغه که بعد از نامه‌های قبلی به اینجا رسیدیم به این صورت است، این نامه تقریباً پنج سطر است که دو سطر و نیم آن در نهج‌البلاغه نیست و دو سطر نیم دیگر آن هست. قبلاً هم به عرض شما رسید که سید رضی(رضوان الله تعالی علیه) ابتکاری کرد که نهج البلاغه در کنار قرآن ماند. آن نامه‌های رسمی وجود مبارک حضرت امیر، گاهی آبرویی برای آنها نگذاشت. اگر همه آن نامه‌ها و کلمات تند و تیز علوی(سلام الله علیه) نقل می‌شد دیگر نهج‌البلاغهنهج‌البلاغهامروز نبود که هشتاد درصد شرح آن برای سنّی‌ها باشد، چون آبرویی برای آنها نگذاشته بود. آن بخش‌های تند و تیز را آنها را در شروح نهج‌البلاغه ذکر می‌کنند که علنی نباشد، چیزی که به وحدت آسیب می‌رساند، چیزی که باعث تفرقه است، چیزی که باعث تشتت است، اینها در بحث‌های کلامی باید باشد، همه ما در بحث‌های کلامی اینها را داریم؛ حقانیت غدیر, بطلان سقیفه, حقانیت خطبه فدکیه اینها در بحث‌های کلامی و علمی در حوزه‌ها و دانشگاه‌ها سر جای خود محفوظ است؛ اما آنکه بیاید در کفِ خیابان این طور نیست وگرنه آشوب می‌شود. ما همه مسلمانیم باید در یک کشور با مسالمت زندگی کنیم. بحثهای علمی آن سر جای خود محفوظ است که «الغدیر حقٌ لا ریب فیه، السقیفة باطلٌ لا ریب فیه» اینها هست؛ اما بیاید در کفِ خیابان و با تقریب بین مذاهب هماهنگ نباشد، این مصلحت هیچ کس نیست.

وجود مبارک حضرت امیر در این نامه 57 که پنج سطر است، دو سطر و نیم در نهج‌البلاغه آمده. بعد از اینکه فرمود این نامه «من عبدالله علی بن ابیطالب امیر المؤمنین»؛ نامه‌ای است از بنده خدا به نام علی که فعلاً امیر مؤمنان است، گرچه آن حضرت برای همیشه امیر مؤمنان است «عند مسیره من المدینة إلى البصرة». فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی خَرَجْتُ [عَنْ‏] مِنْ حَیِّی هَذَا»، «حیّ» یعنی محلّه که افراد قبیله در آن محله زندگی می‌کنند،«حیّ» به معنی قبیله نیست. «مِنْ حَیِّی هَذَا إِمَّا ظَالِماً وَ إِمَّا مَظْلُوماً» شما که در کوفه هستید، از نزدیک در مدینه نبودید، خبر ندارید که من ظالم یا مظلوم هستم, آن حدیث معروف «انْصُرْ أَخَاکَ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوما» را بیایید از نزدیک بررسی کنید، «إِمَّا ظَالِماً وَ إِمَّا مَظْلُوماً» اگر ظالمم جلوی ظلم را بگیرید، اگر مظلومم دستگیری کنید، این یک; «إِمَّا بَاغِیاً وَ إِمَّا مَبْغِیّاً عَلَیْهِ»؛ یا من اهل بغی و ستم هستم یا به من ستم شده است. اگر من ستمکار هستم بیایید مرا سر جایم بنشانید، اگر به من ستم شده است بیایید از من حمایت کنید. «وَ [أَنَا] إِنِّی أُذَکِّرُ اللَّهَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی»؛ «أُذَکِّرُ» دو تا مفعول میگیرد که مفعول اوّل آن «اللَّهَ» است و مفعول دوم آن «مَنْ بَلَغَهُ» که برخیها این مفعول دوم را مقدم دانستند. «وَ [أَنَا] إِنِّی أُذَکِّرُ اللَّهَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی»؛ هر کسی نامه من به او رسید، او را به خدا متذکّر می‌کنم که ﴿اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً﴾؛[22] به یاد خدا باشید. بیایید از نزدیک بررسی کنید، ببینید حق با من است یا حق با آنها، و طلحه و زبیر جزء اوّلین کسانی بودند که با من بیعت کردند «وَ [أَنَا] إِنِّی أُذَکِّرُ اللَّهَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی هَذَا لَمَّا نَفَرَ إِلَیَّ فَإِنْ کُنْتُ مُحْسِناً أَعَانَنِی»؛ وقتی که شما مردم کوفه حرکت کردید آمدید از نزدیک بررسی کردید، دیدید حق با من است، من با عدل و احسان برخورد کردم، مرا یاری کنید. «وَ إِنْ کُنْتُ مُسِیئاً اسْتَعْتَبَنِی»؛ اگر حق با آنهاست، من بد رفتار کردم، مرا به عتبه و عذرخواهی وادار کنید؛ این عدل و عقل علی است، آزادی اسلام است؛ این می‌شود تمدن, این می‌شود آزادی مردم, این «إلی یوم القیامة» می‌ماند.

 حالا غیر از جریان اموی و مروانی پانصد سال بنی العباس با این نام و با این قبر جنگیدند و نشد. شما اربعین می‌بینید بیست میلیون با پای پیاده کربلا کربلا می‌گویند. آن‌ کسی که کلّ این جهان را اداره می‌کند او دارد می‌گرداند. فرمود ممکن نیست باطل پیشرفت کند. باطل, کفّ روی آب است کف, خودبه‌خود از بین می‌رود، ﴿فَیَذْهَبُ جُفاءً﴾[23] این کلمه «جفاء» مشتق نیست، آب‌بُرد را می‌گویند جُفاء, کسی زیر این کَف نمی‌زند، این خودبه‌خود آب‌بُرد است ﴿فَیَذْهَبُ جُفاءً﴾؛ این وضع باطل است. حضرت امیر فرمود از این زیباتر فرض ندارد. او کسی است که آیات فراوان قرآن در عظمت او و ولایت او و خلافت او و امامت اوست، این یک; آن جریان غدیر یک شاهد زنده و گویاست دو; مظلومیت او از طرف دیگر سه; الآن هم میگوید مردم را به عقل و عدل دعوت کنید، ببینید حق با من است یا نه, حالا غیر از جریان غدیر، این بیعت را که شما قبول دارید حق است یا نه؟ شما خودتان با ما بیعت کردید، وقتی شما بیعت کردید و من امیرِ شما شدم، چرا نکثِ عهد می‌کنید.

بنابراین این خطبه 57 وجود مبارک حضرت امیر برای جاهلیت‌زدایی است که وجود مبارک صدیقه کبرا(سلام الله علیها) آن را ترسیم کرد، فرمود یا  تعبیر «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِیِّ ص إِلَّا ثَلَاثَة» یا «ارْتَدَّ النَّاسُ عن العقلانیة إلی الجهالیة»، طبق بیان نورانی حضرت صدیقه کبرا. می‌فرماید: ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾. ما امیدواریم ذات اقدس الهی به برکت خاندان عصمت و طهارت مخصوصاً این بی‌بی که فخر نه تنها زن‌ها، بلکه جوامع انسانی است، این نظام ما را, این رهبر ما را, این مراجع ما را, این ملّت و دولت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرماید!

به فرد فرد شما بزرگواران و زائرانِ مضجع ملکوتی فاطمه معصومه(سلام الله علیها) سعادت دنیا و آخرت مرحمت بفرماید!

روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرماید!

شهدای بزرگواری که عطرافشانی کردند که این ایام ایران اسلامی را معطر کردند را با شهدای کربلا محشور باشند!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوانان را به برکت صدیقه طاهره حلّ بفرماید!

خطر سلفی و تکفیری و داعشی و آل سعود را به استکبار و صهیونیست برگرداند!

کشور ما را جوانان مملکت ما را فرزندان ما را تا روز قیامت در تحت پرچم وجود مبارک امام زمان زنده نگه بدارد!

بین ما و قرآن و عترت جدایی نیندازد!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1] . الإختصاص، النص، ص6.

[2] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه202.

[3] . کشف الغمه(ط ـ القدیمة)، ج1، ص482.

[4] . الصحیفیة السجادیة، دعای سوم.

[5] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه45.

[6] . بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج‏68، ص353؛ «السَّخَاءُ شَجَرَةٌ أَصْلُهَا فِی الْجَنَّةِ وَ هِیَ مُطَلَّةٌ عَلَی الدُّنْیَا مَنْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهَا اجْتَرَّهُ إِلَی الْجَنَّة».

[7] . جامع الأخبار(للشعیری)، ص174.

[8]. کامل الزیارت، ص52.

[9] . بشارة المصطفی لشیعة المرتضی(ط ـ القدیمة)، النص، ص156؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَسَنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه‏».

[10]. الأمالی (للصدوق)، النص، ص9.

[11] . سوره آل عمران، آیه61.

[12] . سوره مائده، آیه50

[13] . نهج الفصاحة (مجموعه کلمات قصار حضرت رسول صلی الله علیه و آله)، ص265.

[14] . مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص320 و 321.

[15] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه 45.

[16] . مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏14، ص62.

[17] . بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج‏29، ص280.

[18] . سوره نجم، آیه23.

[19] . الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص11.

[20] . التعجب من أغلاط العامة فی الإمامة، ج1، ص128.

[21] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه54.

[22] . سوره احزاب، آیه41.

[23] . سوره رعد، آیه17.

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۴۳ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر


   00:00            00:00    
 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و أهل بیته الأطیبین الأنجبین سیّما بقیّة الله فی العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

شهادت صدیقه کبری أم الائمه(علیهم السلام) را به پیشگاه ولیّ عصر و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و به شما بزرگواران و برادران و خواهران ایمانی تعزیت عرض می‌کنیم. حضور شما فرهیختگان و نخبگان حوزوی و دانشگاهی و عزیزان قرآنی و برادران سپاهی و بسیجی و دانشمندان و دانشوران و دانشجویان و دانش‌آموزان را ارج می‌نهیم. از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم به همه شما آنچه خیر و صلاح و فلاح دنیا و آخرت است به برکت دعای ولیّ عصر خدای سبحان مرحمت کند.

سلسله بحث‌های ما در کتاب شریف نهج البلاغه از خطبه‌های حضرت گذشت به نامه‌های حضرت رسید و در شرح نامه‌های آن حضرت هم به نامه پنجاه و ششم رسیدیم. مستحضرید که نهج البلاغه همه فرمایشات امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) نیست. مرحوم سید رضی هم از خطبه‌ها، هم از نامه‌ها، هم از کلمات حکمت‌آمیز مقداری را انتخاب کرده. الآن نامه 56 که امروز بحث می‌شود تقریباً سه صفحه است؛ ولی مرحوم سید رضی نصف یک صفحه نقل کرده است؛ یعنی دو صفحه و نیمِ این خطبه را نقل نکرد. ایشان انتخاب و اختیار کرد برخی از جملات را ذکر فرمود، آن مقداری که لازم می‌دانست در این‌جا مرقوم فرمودند.

 نامه پنجاه و ششم وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) طبق آنچه سید رضی نقل کردند تقریباً چهار سطر است؛ اما اصل آن نامه تقریباً سه صفحه است که بخشی از آنها را ـ إن‌شاءالله ـ از آن اصل می‌خوانیم. قسمتی از آن نامه‌ها را ابوجعفر اسکافی نقل کرد. ابوجعفر تقریباً بیش از یک قرن قبل از سید رضی(رضوان الله علیه) می‌زیست. «اسکاف»[1] منطقه‌ای است بین نهروان و بصره، این قسمت را می‌گویند «اسکاف»؛ ایشان اهل آن منطقه بودند. این نامه 56 وقتی شریح بن هانی را فرمانده لشکر قرار داد، این نصیحت‌ها را به ارتش علوی سفارش کرده است، در حقیقت ارتش و سپاه و نیروی نظامی ‌خود را با این نامه که بخشنامه اینها محسوب می‌شود تربیت کرد. در خلال این نامه فرمودند که ما یک دشمن بیرونی داریم که این دشمن بیرونی با آب و خاک ما و با بدن ما کار دارد، همین طور است. ولو شیطان بزرگ غرب هم که باشد، بیش از این با ما کاری ندارد. آب و خاک و معدن و خون می‌خواهد. دشمن بیرون، کاری غیر از این ندارد.

اما از وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آلاف التحیة و الثناء) رسید که «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»؛[2] بدترین دشمن این نفس امّاره است که مأمور اجرای ابلیس است. حضرت فرمود بدترین دشمن شیطان است، برای اینکه شیطان از ما آب و خاک و بدن نمی‌خواهد، اینها به هر حال گذشتنی است؛ چه از ما بگیرند و چه از ما نگیرند، ما رها می‌کنیم و می‌رویم. آنچه را که شیطان از ما می‌خواهد در درجه اوّل ایمان است، در درجه دوم آبرو است؛ تا این دو را از آدم نگیرد رها نمی‌کند. اصرار وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در این نامه به فرمانده لشکر؛ یعنی شریح بن هانی این است که مواظب باشید! این دو چیز را این شیطان را ازآدم نگیرد. شیطان کاری به آب و خاک ما ندارد، کاری به ما ندارد؛ گاهی هم ممکن است از راه رشا و ارتشاء و مال‌های حرام، وضع دنیایی انسان را روشن‌تر نگه بدارد به زعم آنها؛ ولی این دو چیز را از ما می‌گیرد: اوّل ایمان، بعد آبرو. حالا این‌طور نیست که اگر کسی را ـ معاذالله ـ از ایمان به در آورد، حیثیت او را نگه بدارد، او را تا مسلوب الحیثیة نکرد رها نمی‌کند. اگر ما چندین کنایه و پشت پرده را کنار بگذاریم، جریان آدم و حوّا را مقداری روشن‌تر تلقّی کنیم می‌بینیم همین در می‌آید.

ببینید در بهشت غیر از حضرت آدم و حوّا(سلام الله علیهما) کسی نبود، اینها هم مَحرم یکدیگر بودند؛ ولی مهم‌ترین خطری که قرآن اشاره می‌کند، می‌گوید به هر وسیله است شیطان نفوذ کرد: ﴿لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾،[3] نمی‌دانم می‌شود این را ترجمه کرد یا نه؟! ولی به هر حال تمام تلاش شیطان این بود که اینها را برهنه کند، ولو نزد یکدیگر هم شد شرمنده بشوند. تمثیل قرآنی آن‌جا قبل از شریعت بود، چون شریعت در زمین هست. چه در سوره «بقره» و چه در سوره «طه»، فرمود وقتی به زمین رسیدید، ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ﴾.[4] با یک تفاوت کوتاهی در سوره «بقره» و سوره «طه» فرمود وقتی شما از آسمان به زمین آمدید ـ حالا کدام آسمان است بحثی دیگر است ـ وقتی به زمین رسیدید دین و شریعت آن‌جا مطرح است، این‌جا جای شریعت نیست؛ لذا نهی ﴿لا تَقْرَبا﴾[5] نه نهی تحریمی ‌است، نه نهی تنزیهی است، نه نهی ارشادی است. ارشاد به شریعت نیست، چون شریعت نبود؛ ارشاد به حکم عقل نیست، چون حکمی ‌در آن‌جا نبود. این‌گونه از آیات را انسان باید آسمانی معنا بکند، چون زمین که نبود و منظور از آسمان هم این آسمانی نیست که دَرِ آن به روی کفّار باز شد، فرمود آسمانی ما داریم که ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾؛[6]درهای آسمان به روی کفار باز نمی‌شود. الآن شما ببینید بیش از آن مقداری که در این کوی و برزن موتور و دوچرخه است، بالای سر ما ماهواره است؛ این‌طور نیست که این آسمان به روی آنها باز نشود. آن آسمانی که به روی کفار گشوده نمی‌شود که ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُون‏﴾؛[7] این آسمانی که ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾، یک سمای دیگری است که معراج پیامبر از آن آسمان می‌گذرد، نه این آسمانی که فرمود برای همیشه نسبت آن به همه «علی السواء» است.

در آن آسمانی که درهای آن به روی کفار گشوده نمی‌شود، فرمود که ابلیس کاری کرد تا اینها برهنه بشوند. این اعلام خطر است که شیطان تا ما را مسلوب الحیثیة نکند رها نمی‌کند. مسلوب الحیثیة هم که می‌دانید مثل یک مُشت تفاله‌ای است که در سطل زباله قرار می‌گیرد، این کار شیطان است. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به شریح بن هانی که فرمانده این لشگر است فرمود: با همه اینها دوستانه رفتار کن! اگر در آنها دانشمندی بود از علم آنها استفاده بکن! اگر در آنها جاهل بود او را عالم بکن! اگر سفیهی بود عاقلانه و خردمندانه از او بگذر! این را به فرمانده لشکر خطاب می‌کند. این نامه پنجاه و شش این است. آن مقدمات را مرحوم سیدرضی نقل نمی‌کند، چون در نامه حضرت می‌نویسد که «من عبدالله علی بن ابیطالب امیر‌المؤمنین»؛ نامههایی که حضرت مرقوم می‌فرمایند، می‌گوید: نامهای است از بنده خدا علی که امیرِ مؤمنان است، بعد از آن می‌فرماید:«اتَّقِ اللَّهَ فِی کُلِّ صَبَاحٍ وَ مَسَاءٍ». تقوا که می‌گویند رأس اخلاق است، وقتی ندارد؛ نظیر نماز نیست. نماز را گفتند: ﴿أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْر﴾،[8] این پنج تا نماز را در این آیه مشخص کردند؛ ظهر و عصر، مغرب و عشا و نماز صبح است. ﴿أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّیْلِ﴾ چهار نماز، ﴿وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ﴾؛ امّا مسئله در «تقوا» فرمود: صبح و شام؛ این تعبیر صبح و شام، نه یعنی «طرفی النهار»، وقتی که گفتند صبح و شام یعنی دائماً، دائماً به این فکر باش که نه بیراهه بروی، نه راه کسی را ببندی «اتَّقِ اللَّهَ فِی کُلِّ صَبَاحٍ وَ مَسَاءٍ وَ خَفْ عَلَی نَفْسِکَ الدُّنْیَا الْغَرُورَ»؛ از این د‌نیایی که فریبدهنده است بترس! آنچه انسان را از خدا مشغول می‌کند دنیاست.

مستحضرید که این دنیا؛ یعنی زمین و آسمان و اینها آیات الهی هستند و قرآن کریم از این زمین و آسمان به عنوان آیات یاد می‌کند، به نیکی هم یاد می‌کند. یک وقت کسی خلط کرد بین این دنیا و دنیایی که «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة»،[9] داشت مذمت می‌کرد. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه)، همان‌طوری که در همین نهج البلاغه آمده است فرمود: چرا این دنیا را مذمت می‌کنی؟! این «مَتْجَرُ أَوْلِیَاء»[10] است. زمین جای خوبی است، هوا چیزی خوبی است، آب چیز خوبی است، خاک چیز خوبی است. این دنیا متجر اولیاست، این دنیا هیچ خیانتی نکرده، بدی نکرده، بدی نمی‌کند و کسی را فریب نمی‌دهد، همه چیز را به خوبی نشان می‌دهد. اگر سلامتِ یک عده را نشان می‌دهد، بیمارستان را، تیمارستان را، قبرستان را هم در کنار آنها نشان می‌دهد؛ چون خلافی نکرده، پنهان کاری نکرده، همه چیز را نشان می‌دهد. اگر نشاط را نشان می‌دهد، اندوه و مرگ قبرستان را هم نشان می‌دهد. فرمود این چه کار کرده؟! دنیا کار بدی نکرده، هر‌چه داشت علنی به شما گفته است. این متجر اولیاست، این دروغ نمیگوید، خلاف نمی‌کند. این زمین را نمی‌گویند دنیا، آسمان را نمی‌گویند دنیا، اینها آیات الهی هستند. اولیای الهی هم در همین دنیا یکی شده اویس قرن و یکی شد سلمان. اگر آن بزرگوار گفت:

سالها باید که یا یک سنگ اصلی ز آفتاب *** لعل گردد در بدخشان یا عقیق در یمن[11]

 همین افراد هم در تربیت های خوبی که می‌شود، یکی سلمان می‌شود، یکی اباذر می‌شود، یکی اویس قرن می‌شود، در همین دنیاست. بنابراین آنچه ما را فریب می‌دهد و از خدا غافل می‌کند، هرچه که باعث غفلت از خداست آن دنیاست. فرمود این فریب می‌دهد و سلب حیثیت می‌کند.

«وَ لَا تَأْمَنْهَا عَلَی حَالٍ»؛ این دنیا وجود اعتباری دارد، وجود حقیقی ندارد؛ همین وجود اعتباری انسان را در فضای اعتبار می‌گیرد. فرمود: به هیچ حال و در هیچ وضعی از او احساس امنیت نکن! «وَ اعْلَمْ أَنَّکَ إِنْ لَمْ تَرْدَعْ نَفْسَکَ عَنْ کَثِیرٍ مِمَّا تُحِبُّ مَخَافَةَ [مَکْرُوهِهِ‏] مَکْرُوهٍ سَمَتْ بِکَ الْأَهْوَاءُ إِلَی کَثِیرٍ مِنَ الضَّرَرِ»؛ شما اگر جلوی بعضی از خواستهها و لذائذ نفسانی را نگیری، این توسن و این اسب سرکش تو را به جایی می‌برد که جزء ضرر جای دیگر ندارد، چیز دیگری دامنگیر تو نیست. «إِنْ لَمْ تَرْدَعْ»؛ اگر مبارزه نکنی و جلوی آن را نگیری، «عَنْ کَثِیرٍ مِمَّا تُحِبُّ» همین نفس، «مَخَافَةَ [مَکْرُوهِهِ‏] مَکْرُوهٍ سَمَتْ بِکَ الْأَهْوَاءُ»؛ این سمت و سوی تو ـ ماضی مؤنث است ـ یعنی همین هوای نفس، «إِلَی کَثِیرٍ مِنَ الضَّرَرِ»؛ ضررهای فراوانی بر تو تحمیل می‌کند؛ لذا «فَکُنْ لِنَفْسِکَ مَانِعاً رَادِعاً» جلوی خواستهها را بگیر! از حلال نگذر و وارد محدوده حرام نشو! این یکی؛ هنگامی ‌هم که عصبانی می‌شوی «وَ [لِنَزَوَاتِکَ‏] لِنَزْوَتِکَ عِنْدَ الْحَفِیظَةِ» ـ به هر حال انسان عصبانی می‌شود ـ وقتی که عصبانی شدی، زود پرخاش نکن! و زانوبندی در اختیار تو باشد که جلوی این غضب را بگیری، جلوی این تندروی را بگیری! مبادا حرف بد بزنی! مبادا حرف بد و سخن بد بنویسی. هنگام غضب، آن پرخاشگری سریعانه و حساب نشده را کنترل کن! «وَاقِماً قَامِعاًً»؛ «وَقْم» و «قَمعْ» هر دو شبیه و نظیر هم هستند، این را قلع و قمع بکن! اگر جلوی این را نگرفتی، این اسب سرکش را به آن خزی می‌رساند. این چند سطر از همان سه صفحه و اندی است که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در آن نامه مرقوم فرمودند. اصل آن که تقریباً سه صفحه است در جلد ششم تمام نهج البلاغهـ تمام نهج البلاغه هشت جلد است ـ در صفحه 391 این نامه آمده. فرمود: «اتَّقِ اللَّهَ فِی کُلِّ صَبَاحٍ وَ مَسَاءٍ» تا به این‌جا می‌رسد، فرمود که تو فرمانده لشکر هستی: «فَإِنّی قَدْ وَلَّیْتُکَ هذَا الْجُنْدَ فَلَا تَسْتَذِلَّنَّهُمْ»؛ مبادا اینها را برده خود بدانی! ذلیل خود بدانی! فرمانده بودن به معنای فرمانروایی بیحساب نیست «وَ تَعَلَّمْ مِنْ عَالِمِهِمْ وَ عَلِّمْ جَاهِلَهُمْ وَ احْلُمْ عَنْ سَفیهِهِمْ فَإِنَّکَ إِنَّمَا تُدْرِکُ الْخَیْرَ بِالْعِلْمِ وَ کَفِّ الأَذی وَ الْجَهْل»؛ فرمود: این جمعیتی را که تو فرمانده لشکر هستی، بعضیها تحصیلکرده و باسواد هستند، از علم آنها استفاده بکن! بعضی درسنخوانده هستند، برای اینها معلّم بگیر، در همان فضای ارتش اینها را عالم بکن! بعضیها ممکن است کار سفیهانه بکنند، تو حلیم و بردبار باش! مستحضرید که فارسی که در عین که خیلی غنی و قوی است، آن قدرت را ندارد که عربی را ترجمه کند. اوّلاً  بین مسئله «حلم» با صبر خیلی فرق است؛ صبر سکینت می‌آورد، نه ساکن بودن و «حلم» معادل فارسی ندارد. ما وقتی بخواهیم «حلیم» را معنا بکنیم، ناچاریم دوتا کلمه فارسی را کنار هم قرار بدهیم تا «حلم» و «حلیم» را معنا بکنیم، می‌گوییم این حلیم است؛ یعنی بردبار است؛ یعنی این بار را می‌برد. وقتی حرف بد یا کار بد را دید بر او گران تمام می‌شود. اگر پرخاش کند، می‌گوییم حلیم نیست و اگر تحمّل کند، بار را ببرد، به دوش بکشد، عصبانی نشود، این بردباری را می‌گوییم «حلم»؛ چون یک کلمه نداریم که این «حلم» را ترجمه کند؛ لذا دوتا کلمه را کنار هم ذکر می‌کنیم، می‌گوییم بردبار. فرمود حلیم باش و صابر بودن هم ستونی است در اسلام. «صبر» معنای سکوت نیست، «صبر» به معنای سکون نیست، «صبر» ستونی است که انسان را نگه می‌دارد. در این بخش از قرآن خدا فرمود: ﴿وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة﴾؛[12] یعنی حوادث که پیش آمد به نماز مراجعه کنید و از نماز کمک بگیرید، چرا؟ برای اینکه نماز ستون دین است «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»،[13] با خدا آدم گفت و گو می‌کند. اگر جایی دارد می‌لرزد یا خطری آمد، انسان خود را پهلوی ستون ببرد، محفوظ می‌ماند؛ این روشن است که «وَ اسْتَعینُوا بِالصَّلاة» یعنی چه؛ امّا «صبر» چرا؟ از این سیاق مستحضرید که ما در فهمیدن مطالب از یک متن؛ چه از قرآن و چه روایت، از این دو عنصر کمک می‌گیریم: یکی از «سباق» و یکی از «سیاق». «سباق» همان است که در کتاب های اصول خواندید، می‌گویند تبادر؛ «ما ینسبق الی الذهن». سیاق از قرینه داخلی، قبل و بعد می‌فهمیم. سباق یک راه است، سیاق راه دیگر است. ما از این سیاق می‌فهمیم که صبر ستون دین است. انسان وقتی صابر شد، نه یعنی ساکت، نه یعنی ساکن؛ بلکه به یک ستون تکیه کرده است که اگر تیری است به آن نمی‌رسد، اگر زلزلهای است او در کنار ستون محزون است. فرمود ﴿وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة﴾؛ اینجا هم وجود مبارک حضرت امیر به فرمانده لشگر می‌گوید برای اینکه در بین اینها یک عده تحصیل کردهاند، از علم آنها استفاده بکن! یک عده فرصت تحصیل نداشتند، به تعلیم دیگران مشغول کن! اگر کار سفیهانه کردند تحمّل بکن.

 «وَ تَعَلَّمْ مِنْ عَالِمِهِمْ وَ عَلِّمْ جَاهِلَهُمْ، وَ احْلُمْ عَنْ سَفیهِهِمْ، فَإِنَّکَ إِنَّمَا تُدْرِکُ الْخَیْرَ بِالْعِلْمِ وَ کَفِّ الأَذی وَ الْجَهْل»؛ انسان یک وقت به خیر می‌رسد که عالم باشد. این بارها به عرض شما رسید علم را در دین آن قدر بر ما واجب کردهاند که نگفتند «طلب العلم فریضٌ» این مبتدا که مذکّر است برای آن خبری آوردهاند که به حسب ظاهر مؤنث است؛ امّا این «تاء»، تای تأنیث نیست. حضرت نفرمود «طلب العلم فریض»؛ بلکه «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ»[14]این «تاء» تای مبالغه است؛ مثل «تای علامه»، وگرنه این طور نیست که مبتدا مذکر باشد، خبر مؤنث. یعنی خیلی خیلی واجب است، آدم عالم باشد. این علم است که مشکل آدم را حلّ می‌کند، آدم وقتی بداند که چه چیزی خطر دارد چه چیزی خطر ندارد، نجات پیدا می‌کند؛ ولی علم غیر از حلّ جدول است، علم غیر از سرگرمی‌است «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة»[15] آن که فرمود طلب علم، خیلی خیلی واجب است با مبالغه ذکر کرد «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ»؛ مثل اینکه از آدم ابوالبشر و همچنین از سایر انبیا و اولیا (علیهم السلام) تعبیر می‌شود که اینها «خلیفة الله» هستند، نه «خلیف الله»، این «تاء» هم تای مبالغه است، انسان کامل «خلیفة الله» است؛ یعنی کاملاً به جای به او می‌نشیند؛ یعنی اگر کرامتی را ذات اقدس الهی وصف انسان کرد، فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم﴾[16]‏ نه برای آن است که انسان ذاتاً کریم است، ذاتاً که ﴿ لَمْ تَکُ شَیْئا﴾؛[17] علقه بود مضغه شد و مانند آن.

اگر فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم﴾ برای اینکه «خلیفة الله» است، این یک اصل. «خلیفة الله» کرامت خودش را از مستخلف عنه دارد، این دو اصل. وقتی این کرامت می‌ماند که از طرف مستخلف عنه کار بکند و حرف مستخلف عنه را بزند، این سه اصل. اگر کسی قائم مقام وزیری شد، قائم مقام یک سِمتداری شد که امضای او به احترام آن منوب عنه ارزش دارد، این اگر کنار میز او نشست و از طرف او امضا کرد، باید حرف او را بزند، برنامه او را انجام بدهد، نه برنامه خودش را. خلیفه مادامی ‌خلیفه است که حرف مستخلف عنه را بزند. اگر حرف مستخلف عنه را زد، چون مستخلف عنه کریم است، می‌شود: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم﴾ و اگر ـ خدای ناکرده ـ حرف خودش را زد، نه حرف مستخلف عنه را می‌شود ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾[18]‏ همین خدا در همین قرآن، درباره همین انسان که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم﴾ درباره همین انسان می‌گوید: ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ﴾.

وجود مبارک حضرت امیر فرمود، عالم شو تا راه خود را تشخیص بدهی و عاقل باش که راه کسی را نبندی! این ارتش علوی است، این تفنگداران علوی است. نامههای دیگری هم به حوزهها فرمود، به مسئولین دیگر فرمود. بعد فرمود: «یَا شُرَیْحُ، انْظُرْ إِلى أَهْلِ الشُّحِّ وَ الْمَعْکِ، وَ الْمَطَلِ وَ الِاضْطِهَادِ، وَ مَنْ یَدْفَعُ حُقُوقَ النَّاسِ مِنْ أَهْلِ الْمَقْدِرَةِ وَ الْیَسَارِ مِمَّنْ یُدْلی بِأَمْوَالِ الْمُسْلِمینَ إِلَی الْحُکَّامِ، فَخُذْ لِلنَّاسِ بِحُقُوقِهِمْ مِنْهُمْ، وَ بِعْ فیهَا الْعِقَارَ وَ الدِّیَارَ»؛ فرمود: آنهایی که رابطه نامشروع دارند، مالهای نامشروع فراهم کردند، رشوه میگیرند، رشوه میدهند،خانهای تهیه کردند، زندگی خوبی تهیه کردند، همه اینها را بگیر و بفروش و به بیتالمال تحویل بده! طوری نباش که فقط با قدرت نظامی بخواهی با بیرون مرز بجنگی، درون مرز را هم اصلاح بکن! بعد فرمود چرا این کار را بکن، برای اینکه «فَإِنّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ مَطَلُ الْمُسْلِمِ الْمُوسِرِ ظُلْمٌ لِلْمُسْلِمِ، وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ عِقَارٌ وَ لَا دَارٌ وَ لَا مَالٌ فَلَا سَبیلَ عَلَیْهِ»؛ فرمود من از رسول خدا شنیدم سهلانگاری، مهلت دادن بیجا، رها کردن دست و قدرت یک عده، این ظلم به بیتالمال و مسلمانهاست. آن کسی که ندارد حرف دیگر است، آن کسی که از راه بیجا مال فراهم کرده، نگذار که دیگران آسیب ببینند «وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا یَحْمِلُ النَّاسَ عَلَی الْحَقِّ إِلَّا مَنْ وَزَعَهُمْ عَنِ الْبَاطِلِ»؛ فرمود درست است که همه ما موظّف هستیم، مردم را به حق دعوت کنیم؛ امّا تا خودمان اوّلاً، دیگران با گفتار و رفتار و کردار و نوشتار و منش و سیره و سنّتمان ثانیاً، از باطل باز نداریم، دعوت به حق ممکن نیست، کسی که دستش به باطل است، هرگز نمیتواند پای خود را به حریم حق بگذارد، اینها را به فرمانده لشکرش خطاب میکند. بعد میفرماید: «وَ لَا یُقیمُ أَمْرَ اللَّهِ ـ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالى ـ إِلَّا مَنْ لَا یُصَانِعُ وَ لَا یُضَارِعُ وَ لَا یَتِّبِعُ الْمَطَامِع»؛[19] آن کسی که اهل سازش است، اهل حق نیست، برای اینکه اهل مداهنه است. در قرآن کریم فرمود: ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون‏﴾[20] فرمود: آنها دوست دارند که شما «مداهنه» کنید. ما در تعبیرات فارسی هم داریم که روغنمالی کرده، روغنمالی میکند. «دهن»؛ یعنی روغن. در بیانات نورانی خود حضرت امیر در بعضی از سخنان این است که من نه اهل ادهان هستم نه اهل ایهان؛ نه اهل روغنمالی کردن هستم که کارها را با آسانی سر ببرم، نه اهل وهن و سستی هستم.

 مکتب ما هم مکتب الهی است. قرآن کریم وقتی به موسی و هارون (سلام الله علیهما) دستور میدهد که بروید قبطی و نبطی هر دو را هدایت کنید، فرعون را سر جای خود بنشانید، نفرمود به این عصا تکیه کن که مار و اژدها میشود، آن در موقع ضرورت است، آن در حدّ اقلی است، فرمود: ﴿وَ لا تَنِیا فی‏ ذِکْری‏﴾،[21] «وَنی»؛ یعنی سستی، «ونا»؛ یعنی سستی. ﴿لاتَنِیا﴾ تثنیه از همین ونی است؛ یعنی سستی نکنید ﴿لاتَنِیا﴾؛ یعنی «ونی» و سستی و دهن و وهن، روغنمالی کردن، اسلاممالی کردن، اینها مشکلی را حلّ نمیکند. ﴿وَ لا تَنِیا فی‏ ذِکْری‏﴾؛ در نام و یاد من سهل انگاری نکنید. فرعون هر عصری را هم میتوانید سرجای خود بنشانید. این هم که فرمود: «وَ لَعَمْرِی مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَیَ‏ مِنْ إِدْهَانٍ‏ وَ لَا إِیهَان‏»؛[22]فرمود فلانی توقع نداشته باش، من اهل روغنمالی و اسلاممالی و وهنمالی و اینها باشم، نه اهل دهن و روغنمالی کردن هستم، نه اهل وهن و سستی هستم. این را از آیه قرآن گرفته که ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون‏﴾ و از آیه مبارکه ای که فرمود: ﴿وَ لا تَنِیا فی‏ ذِکْری‏﴾؛ در ذکر من سستی نکنید؛ یعنی چه؟ ذکر ذات اقدس الهی این ذکر لسانی است که همه ما داریم. آن ذکری که بتواند دوتا کار را بکند یا نگذارد دیو وارد بشود یا اگر دیو وارد شد آن را بیرون بکند. ما نمی توانیم همیشه این شعر را بگوییم و با این شعر حرکت کنیم: «دیو چو بیرون رود فرشته در آید»، این برای آدمی است که تقریباً منتظر یک فرصت است. دیو را چه کسی باید بیرون کند، دستورات دینی این است که نگذار دیو وارد بشود، اگر وارد شد بیرون بکن و خودت آنجا بنشین، نه منتظرباش «دیو چو بیرون رود فرشته در آید» خیر! دیو را که بیرون کردی فرشتهوار وارد صحنه زندگی خواهی شد، هم نگذار دیو وارد بشود که در آن آیه فرمود: ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون‏﴾[23] «طائف»؛ یعنی طواف کننده. در این آیه نورانی ذات اقدس الهی، حرم امن دل را به صورت یک کعبه تشبیه کرده است. فرمود این حرامی و مبارز؛ یعنی شیطان، جامه احرام در بر کرده است، وارد صحنه دل شد، میخواهد به درون قلب راه پیدا کند، دور کعبه دل دارد طواف میکند که چه موقع در کعبه باز میشود که وارد شود؛ آن وقت در خطبه هفتم بعد از اینکه وارد شد چه کار میکند را ذکر کرد. فرمود مردان الهی کسانی هستند که ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ﴾، نه طائفه یعنی قبیله؛ «طائف»؛ یعنی طائف، کسی که دارد دور دل طواف میکند. این حرامی است، احرام در بر کرده، میخواهد وارد کعبه بشود ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون‏﴾، اینکه گفتند:

پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب *** تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم[24]

 همین است! این آیه میخواهد بگوید که انسان که بینا است، میداند چه کسی حرامی است چه کسی حرامی نیست. اگر غافل بود این وارد درون دل میشود؛ آن وقت اینکه میبینید بعضیها میگویند ما حضور قلب نداریم. این در خطبه هفتم که بحث آن قبلاً گذشت، فرمود: وقتی که وارد شد «دَبَّ وَ دَرَجَ‏»، این «دابّه» را دابّه میگویند برای اینکه مدام میجنبد. فرمود وقتی اینکه وارد شد مدام میجنبد، مدام خاطره میآورد، ترغیب میکند، تحریک میکند، تحریص میکند، غوغایی به پا میکند در صحنه دل، آدم تا نماز بخواند، میبیند خیلی از خاطرات را از ذهن گذرانده؛ امّا وقتی وارد نشود آدم راحت است.

 بعضی از بزرگان میگویند من از اینکه موقع نماز وقتی میخواهم بگویم «السلام علیکم» اصلاً خجالت میکشم روم نمیشود. ما این «السلام علیکم» را به چه کسی میگوییم. این «السلام علیکم» کلام آدمی است، همین «السلام علیکم» را اگر قبل بگوییم نماز باطل است. این«السلام» نه دعاست نه ذکر است، این کلام آدمی است. یکی از چیزهایی که نماز را باطل میکند همین سلام عمدی است، اگر دعا باشد که در نماز مطلوب است، اگر ذکر خدا باشد که در نماز مطلوب است. این سلام کلام آدمی است، وقتی میخواهند خارج بشوند، اجازه دادند که ما بگوییم «السلام علیکم». این «السلام علیکم» را به چه کسی میگوییم؟ به چه کسی میخواهیم بگوییم «سلام علیکم»؟ این بزرگوار گفت من که روم نمیشود، من چطوری بگویم «سلام علیکم»؛ چون نماز معراج مؤمن است، یک؛ وقتی انسان گفت «الله اکبر»، احرام بست، دارد عروج میکند حالا عروج کرده، اینجا نیست، در مسجد نیست، در حسینیه نیست؛ نزد مردم که نیست. اذکار الهی را که میگوید، «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن‏».[25] وقتی نمازی که «تَحْرِیمُهَا التَّکْبِیرُ وَ تَحْلِیلُهَا التَّسْلِیم‏»؛[26] حالا از معراج میخواهد برگردد، این آقا تازه دارد وارد صحنه میشود، انسان تازهوارد باید سلام بکند، کسی از بیرون وارد میشود، میگوید «سلام علیکم»؛ امّا کسی که اینجا نشسته که رو برنمیگرداند که به دیگری بگوید: «السلام علیکم». میگوید من روم نمیشود، چطوری بگویم «السلام علیکم» من که اینجا بودم. الآن دو نفر که اینجا نشستند کنار هم، یکی به دیگری میگوید «سلام علیکم»؟ اینها که اهل دل هستند، میگویند که من که حرکت نکردم، جایی نرفتم من همین جا بودم، حواسم همین جا بود، چطوری بگویم «السلام علیکم»؟ حالا کرم خداست، این نماز را قبول بکند حرف دیگر است.

 بنابراین این جملهها را فرمود ما از رسول خدا شنیدیم، خودمان هم داریم این جملهها را عمل میکنیم و این را به فرمانده لشکر فرمود تا چه رسد به مسئولان حوزه و مسئولان امور تربیتی و اینها، این عصارهای از بخش کوتاهی از نامه پنجاه و شش وجود مبارک حضرت امیر است که اگر فرصت کردید ـ إن شاء الله ـ در جلد ششم این تمام نهج البلاغه که هشت جلد است، ممکن است اصل نامه را تقریباً سه صفحه است، ملاحظه بفرمایید!

 من مجدداً مقدم شما را گرامی میداریم؛ از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم که آنچه خیر و صلاح و فلاح این ملّت و مملکت است به وسیله دعای ولیّ عصر انجام بشود.

خدایا نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!

روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!

به جانبازان گرانقدر صبر جمیل و اجر جزیل مرحمت بفرما!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوانها را حلّ بفرما!

خطر سلفی و تکفیری و داعشی و آل سعود را به استکبار و صهیونیسم برگردان!

 این کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطری محافظت بفرما!

ادعیه همه برادران را در سایه لطف ولیّات مستجاب بفرما!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1] . مجمع البحرین، ج‏5، ص71 و 72.

[2]. مجموعه ورام، ج‏1، ص59.

[3]. سوره اعراف، آیه20.

[4]. سوره بقره، آیه38؛ سوره طه، آیه123.

[5]. سوره بقره، آیه35.

[6]. سوره اعراف، آیه40.

[7]. سوره ذاریات، آیه22.

[8] . سوره إسراء، آیه78.

[9]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج2، ص131.

[10]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت131.

[11] . دیوان اشعار، سنایی، قصیده شماره134.

[12] . سوره بقره، آیه45.

[13]. المحاسن(برقی)، ج1، ص44.

[14] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص30.

[15]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص32.

[16] . سوره إسراء، آیه70.

[17] . سوره مریم، آیه9.

[18] . سوره اعراف، آیه179.

[19] . تمام ‏نهج‏البلاغة، صفحه‏746.

[20] . سوره قلم، آیه9.

[21] . سوره طه، آیه42.

[22] . نهج‏البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه24.

[23] . سوره اعراف، آیه201.

[24] . دیوان حافظ، غزل324.

[25]. کشف الأسرار و عدة الأبرار، ج‏2، ص676.

[26] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)،ج1، ص69.

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۳۹ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۰۸ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۳۳ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۲۳ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۰۸ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر