اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و أهل بیته الأطیبین الأنجبین سیّما بقیّة الله فی العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

شهادت صدیقه کبری أم الائمه(علیهم السلام) را به پیشگاه ولیّ عصر و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و به شما بزرگواران و برادران و خواهران ایمانی تعزیت عرض می‌کنیم. حضور شما فرهیختگان و نخبگان حوزوی و دانشگاهی و عزیزان قرآنی و برادران سپاهی و بسیجی و دانشمندان و دانشوران و دانشجویان و دانش‌آموزان را ارج می‌نهیم. از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم به همه شما آنچه خیر و صلاح و فلاح دنیا و آخرت است به برکت دعای ولیّ عصر خدای سبحان مرحمت کند.

سلسله بحث‌های ما در کتاب شریف نهج البلاغه از خطبه‌های حضرت گذشت به نامه‌های حضرت رسید و در شرح نامه‌های آن حضرت هم به نامه پنجاه و ششم رسیدیم. مستحضرید که نهج البلاغه همه فرمایشات امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) نیست. مرحوم سید رضی هم از خطبه‌ها، هم از نامه‌ها، هم از کلمات حکمت‌آمیز مقداری را انتخاب کرده. الآن نامه 56 که امروز بحث می‌شود تقریباً سه صفحه است؛ ولی مرحوم سید رضی نصف یک صفحه نقل کرده است؛ یعنی دو صفحه و نیمِ این خطبه را نقل نکرد. ایشان انتخاب و اختیار کرد برخی از جملات را ذکر فرمود، آن مقداری که لازم می‌دانست در این‌جا مرقوم فرمودند.

 نامه پنجاه و ششم وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) طبق آنچه سید رضی نقل کردند تقریباً چهار سطر است؛ اما اصل آن نامه تقریباً سه صفحه است که بخشی از آنها را ـ إن‌شاءالله ـ از آن اصل می‌خوانیم. قسمتی از آن نامه‌ها را ابوجعفر اسکافی نقل کرد. ابوجعفر تقریباً بیش از یک قرن قبل از سید رضی(رضوان الله علیه) می‌زیست. «اسکاف»[1] منطقه‌ای است بین نهروان و بصره، این قسمت را می‌گویند «اسکاف»؛ ایشان اهل آن منطقه بودند. این نامه 56 وقتی شریح بن هانی را فرمانده لشکر قرار داد، این نصیحت‌ها را به ارتش علوی سفارش کرده است، در حقیقت ارتش و سپاه و نیروی نظامی ‌خود را با این نامه که بخشنامه اینها محسوب می‌شود تربیت کرد. در خلال این نامه فرمودند که ما یک دشمن بیرونی داریم که این دشمن بیرونی با آب و خاک ما و با بدن ما کار دارد، همین طور است. ولو شیطان بزرگ غرب هم که باشد، بیش از این با ما کاری ندارد. آب و خاک و معدن و خون می‌خواهد. دشمن بیرون، کاری غیر از این ندارد.

اما از وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آلاف التحیة و الثناء) رسید که «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»؛[2] بدترین دشمن این نفس امّاره است که مأمور اجرای ابلیس است. حضرت فرمود بدترین دشمن شیطان است، برای اینکه شیطان از ما آب و خاک و بدن نمی‌خواهد، اینها به هر حال گذشتنی است؛ چه از ما بگیرند و چه از ما نگیرند، ما رها می‌کنیم و می‌رویم. آنچه را که شیطان از ما می‌خواهد در درجه اوّل ایمان است، در درجه دوم آبرو است؛ تا این دو را از آدم نگیرد رها نمی‌کند. اصرار وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در این نامه به فرمانده لشکر؛ یعنی شریح بن هانی این است که مواظب باشید! این دو چیز را این شیطان را ازآدم نگیرد. شیطان کاری به آب و خاک ما ندارد، کاری به ما ندارد؛ گاهی هم ممکن است از راه رشا و ارتشاء و مال‌های حرام، وضع دنیایی انسان را روشن‌تر نگه بدارد به زعم آنها؛ ولی این دو چیز را از ما می‌گیرد: اوّل ایمان، بعد آبرو. حالا این‌طور نیست که اگر کسی را ـ معاذالله ـ از ایمان به در آورد، حیثیت او را نگه بدارد، او را تا مسلوب الحیثیة نکرد رها نمی‌کند. اگر ما چندین کنایه و پشت پرده را کنار بگذاریم، جریان آدم و حوّا را مقداری روشن‌تر تلقّی کنیم می‌بینیم همین در می‌آید.

ببینید در بهشت غیر از حضرت آدم و حوّا(سلام الله علیهما) کسی نبود، اینها هم مَحرم یکدیگر بودند؛ ولی مهم‌ترین خطری که قرآن اشاره می‌کند، می‌گوید به هر وسیله است شیطان نفوذ کرد: ﴿لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾،[3] نمی‌دانم می‌شود این را ترجمه کرد یا نه؟! ولی به هر حال تمام تلاش شیطان این بود که اینها را برهنه کند، ولو نزد یکدیگر هم شد شرمنده بشوند. تمثیل قرآنی آن‌جا قبل از شریعت بود، چون شریعت در زمین هست. چه در سوره «بقره» و چه در سوره «طه»، فرمود وقتی به زمین رسیدید، ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ﴾.[4] با یک تفاوت کوتاهی در سوره «بقره» و سوره «طه» فرمود وقتی شما از آسمان به زمین آمدید ـ حالا کدام آسمان است بحثی دیگر است ـ وقتی به زمین رسیدید دین و شریعت آن‌جا مطرح است، این‌جا جای شریعت نیست؛ لذا نهی ﴿لا تَقْرَبا﴾[5] نه نهی تحریمی ‌است، نه نهی تنزیهی است، نه نهی ارشادی است. ارشاد به شریعت نیست، چون شریعت نبود؛ ارشاد به حکم عقل نیست، چون حکمی ‌در آن‌جا نبود. این‌گونه از آیات را انسان باید آسمانی معنا بکند، چون زمین که نبود و منظور از آسمان هم این آسمانی نیست که دَرِ آن به روی کفّار باز شد، فرمود آسمانی ما داریم که ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾؛[6]درهای آسمان به روی کفار باز نمی‌شود. الآن شما ببینید بیش از آن مقداری که در این کوی و برزن موتور و دوچرخه است، بالای سر ما ماهواره است؛ این‌طور نیست که این آسمان به روی آنها باز نشود. آن آسمانی که به روی کفار گشوده نمی‌شود که ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُون‏﴾؛[7] این آسمانی که ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾، یک سمای دیگری است که معراج پیامبر از آن آسمان می‌گذرد، نه این آسمانی که فرمود برای همیشه نسبت آن به همه «علی السواء» است.

در آن آسمانی که درهای آن به روی کفار گشوده نمی‌شود، فرمود که ابلیس کاری کرد تا اینها برهنه بشوند. این اعلام خطر است که شیطان تا ما را مسلوب الحیثیة نکند رها نمی‌کند. مسلوب الحیثیة هم که می‌دانید مثل یک مُشت تفاله‌ای است که در سطل زباله قرار می‌گیرد، این کار شیطان است. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به شریح بن هانی که فرمانده این لشگر است فرمود: با همه اینها دوستانه رفتار کن! اگر در آنها دانشمندی بود از علم آنها استفاده بکن! اگر در آنها جاهل بود او را عالم بکن! اگر سفیهی بود عاقلانه و خردمندانه از او بگذر! این را به فرمانده لشکر خطاب می‌کند. این نامه پنجاه و شش این است. آن مقدمات را مرحوم سیدرضی نقل نمی‌کند، چون در نامه حضرت می‌نویسد که «من عبدالله علی بن ابیطالب امیر‌المؤمنین»؛ نامههایی که حضرت مرقوم می‌فرمایند، می‌گوید: نامهای است از بنده خدا علی که امیرِ مؤمنان است، بعد از آن می‌فرماید:«اتَّقِ اللَّهَ فِی کُلِّ صَبَاحٍ وَ مَسَاءٍ». تقوا که می‌گویند رأس اخلاق است، وقتی ندارد؛ نظیر نماز نیست. نماز را گفتند: ﴿أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْر﴾،[8] این پنج تا نماز را در این آیه مشخص کردند؛ ظهر و عصر، مغرب و عشا و نماز صبح است. ﴿أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّیْلِ﴾ چهار نماز، ﴿وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ﴾؛ امّا مسئله در «تقوا» فرمود: صبح و شام؛ این تعبیر صبح و شام، نه یعنی «طرفی النهار»، وقتی که گفتند صبح و شام یعنی دائماً، دائماً به این فکر باش که نه بیراهه بروی، نه راه کسی را ببندی «اتَّقِ اللَّهَ فِی کُلِّ صَبَاحٍ وَ مَسَاءٍ وَ خَفْ عَلَی نَفْسِکَ الدُّنْیَا الْغَرُورَ»؛ از این د‌نیایی که فریبدهنده است بترس! آنچه انسان را از خدا مشغول می‌کند دنیاست.

مستحضرید که این دنیا؛ یعنی زمین و آسمان و اینها آیات الهی هستند و قرآن کریم از این زمین و آسمان به عنوان آیات یاد می‌کند، به نیکی هم یاد می‌کند. یک وقت کسی خلط کرد بین این دنیا و دنیایی که «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة»،[9] داشت مذمت می‌کرد. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه)، همان‌طوری که در همین نهج البلاغه آمده است فرمود: چرا این دنیا را مذمت می‌کنی؟! این «مَتْجَرُ أَوْلِیَاء»[10] است. زمین جای خوبی است، هوا چیزی خوبی است، آب چیز خوبی است، خاک چیز خوبی است. این دنیا متجر اولیاست، این دنیا هیچ خیانتی نکرده، بدی نکرده، بدی نمی‌کند و کسی را فریب نمی‌دهد، همه چیز را به خوبی نشان می‌دهد. اگر سلامتِ یک عده را نشان می‌دهد، بیمارستان را، تیمارستان را، قبرستان را هم در کنار آنها نشان می‌دهد؛ چون خلافی نکرده، پنهان کاری نکرده، همه چیز را نشان می‌دهد. اگر نشاط را نشان می‌دهد، اندوه و مرگ قبرستان را هم نشان می‌دهد. فرمود این چه کار کرده؟! دنیا کار بدی نکرده، هر‌چه داشت علنی به شما گفته است. این متجر اولیاست، این دروغ نمیگوید، خلاف نمی‌کند. این زمین را نمی‌گویند دنیا، آسمان را نمی‌گویند دنیا، اینها آیات الهی هستند. اولیای الهی هم در همین دنیا یکی شده اویس قرن و یکی شد سلمان. اگر آن بزرگوار گفت:

سالها باید که یا یک سنگ اصلی ز آفتاب *** لعل گردد در بدخشان یا عقیق در یمن[11]

 همین افراد هم در تربیت های خوبی که می‌شود، یکی سلمان می‌شود، یکی اباذر می‌شود، یکی اویس قرن می‌شود، در همین دنیاست. بنابراین آنچه ما را فریب می‌دهد و از خدا غافل می‌کند، هرچه که باعث غفلت از خداست آن دنیاست. فرمود این فریب می‌دهد و سلب حیثیت می‌کند.

«وَ لَا تَأْمَنْهَا عَلَی حَالٍ»؛ این دنیا وجود اعتباری دارد، وجود حقیقی ندارد؛ همین وجود اعتباری انسان را در فضای اعتبار می‌گیرد. فرمود: به هیچ حال و در هیچ وضعی از او احساس امنیت نکن! «وَ اعْلَمْ أَنَّکَ إِنْ لَمْ تَرْدَعْ نَفْسَکَ عَنْ کَثِیرٍ مِمَّا تُحِبُّ مَخَافَةَ [مَکْرُوهِهِ‏] مَکْرُوهٍ سَمَتْ بِکَ الْأَهْوَاءُ إِلَی کَثِیرٍ مِنَ الضَّرَرِ»؛ شما اگر جلوی بعضی از خواستهها و لذائذ نفسانی را نگیری، این توسن و این اسب سرکش تو را به جایی می‌برد که جزء ضرر جای دیگر ندارد، چیز دیگری دامنگیر تو نیست. «إِنْ لَمْ تَرْدَعْ»؛ اگر مبارزه نکنی و جلوی آن را نگیری، «عَنْ کَثِیرٍ مِمَّا تُحِبُّ» همین نفس، «مَخَافَةَ [مَکْرُوهِهِ‏] مَکْرُوهٍ سَمَتْ بِکَ الْأَهْوَاءُ»؛ این سمت و سوی تو ـ ماضی مؤنث است ـ یعنی همین هوای نفس، «إِلَی کَثِیرٍ مِنَ الضَّرَرِ»؛ ضررهای فراوانی بر تو تحمیل می‌کند؛ لذا «فَکُنْ لِنَفْسِکَ مَانِعاً رَادِعاً» جلوی خواستهها را بگیر! از حلال نگذر و وارد محدوده حرام نشو! این یکی؛ هنگامی ‌هم که عصبانی می‌شوی «وَ [لِنَزَوَاتِکَ‏] لِنَزْوَتِکَ عِنْدَ الْحَفِیظَةِ» ـ به هر حال انسان عصبانی می‌شود ـ وقتی که عصبانی شدی، زود پرخاش نکن! و زانوبندی در اختیار تو باشد که جلوی این غضب را بگیری، جلوی این تندروی را بگیری! مبادا حرف بد بزنی! مبادا حرف بد و سخن بد بنویسی. هنگام غضب، آن پرخاشگری سریعانه و حساب نشده را کنترل کن! «وَاقِماً قَامِعاًً»؛ «وَقْم» و «قَمعْ» هر دو شبیه و نظیر هم هستند، این را قلع و قمع بکن! اگر جلوی این را نگرفتی، این اسب سرکش را به آن خزی می‌رساند. این چند سطر از همان سه صفحه و اندی است که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در آن نامه مرقوم فرمودند. اصل آن که تقریباً سه صفحه است در جلد ششم تمام نهج البلاغهـ تمام نهج البلاغه هشت جلد است ـ در صفحه 391 این نامه آمده. فرمود: «اتَّقِ اللَّهَ فِی کُلِّ صَبَاحٍ وَ مَسَاءٍ» تا به این‌جا می‌رسد، فرمود که تو فرمانده لشکر هستی: «فَإِنّی قَدْ وَلَّیْتُکَ هذَا الْجُنْدَ فَلَا تَسْتَذِلَّنَّهُمْ»؛ مبادا اینها را برده خود بدانی! ذلیل خود بدانی! فرمانده بودن به معنای فرمانروایی بیحساب نیست «وَ تَعَلَّمْ مِنْ عَالِمِهِمْ وَ عَلِّمْ جَاهِلَهُمْ وَ احْلُمْ عَنْ سَفیهِهِمْ فَإِنَّکَ إِنَّمَا تُدْرِکُ الْخَیْرَ بِالْعِلْمِ وَ کَفِّ الأَذی وَ الْجَهْل»؛ فرمود: این جمعیتی را که تو فرمانده لشکر هستی، بعضیها تحصیلکرده و باسواد هستند، از علم آنها استفاده بکن! بعضی درسنخوانده هستند، برای اینها معلّم بگیر، در همان فضای ارتش اینها را عالم بکن! بعضیها ممکن است کار سفیهانه بکنند، تو حلیم و بردبار باش! مستحضرید که فارسی که در عین که خیلی غنی و قوی است، آن قدرت را ندارد که عربی را ترجمه کند. اوّلاً  بین مسئله «حلم» با صبر خیلی فرق است؛ صبر سکینت می‌آورد، نه ساکن بودن و «حلم» معادل فارسی ندارد. ما وقتی بخواهیم «حلیم» را معنا بکنیم، ناچاریم دوتا کلمه فارسی را کنار هم قرار بدهیم تا «حلم» و «حلیم» را معنا بکنیم، می‌گوییم این حلیم است؛ یعنی بردبار است؛ یعنی این بار را می‌برد. وقتی حرف بد یا کار بد را دید بر او گران تمام می‌شود. اگر پرخاش کند، می‌گوییم حلیم نیست و اگر تحمّل کند، بار را ببرد، به دوش بکشد، عصبانی نشود، این بردباری را می‌گوییم «حلم»؛ چون یک کلمه نداریم که این «حلم» را ترجمه کند؛ لذا دوتا کلمه را کنار هم ذکر می‌کنیم، می‌گوییم بردبار. فرمود حلیم باش و صابر بودن هم ستونی است در اسلام. «صبر» معنای سکوت نیست، «صبر» به معنای سکون نیست، «صبر» ستونی است که انسان را نگه می‌دارد. در این بخش از قرآن خدا فرمود: ﴿وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة﴾؛[12] یعنی حوادث که پیش آمد به نماز مراجعه کنید و از نماز کمک بگیرید، چرا؟ برای اینکه نماز ستون دین است «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»،[13] با خدا آدم گفت و گو می‌کند. اگر جایی دارد می‌لرزد یا خطری آمد، انسان خود را پهلوی ستون ببرد، محفوظ می‌ماند؛ این روشن است که «وَ اسْتَعینُوا بِالصَّلاة» یعنی چه؛ امّا «صبر» چرا؟ از این سیاق مستحضرید که ما در فهمیدن مطالب از یک متن؛ چه از قرآن و چه روایت، از این دو عنصر کمک می‌گیریم: یکی از «سباق» و یکی از «سیاق». «سباق» همان است که در کتاب های اصول خواندید، می‌گویند تبادر؛ «ما ینسبق الی الذهن». سیاق از قرینه داخلی، قبل و بعد می‌فهمیم. سباق یک راه است، سیاق راه دیگر است. ما از این سیاق می‌فهمیم که صبر ستون دین است. انسان وقتی صابر شد، نه یعنی ساکت، نه یعنی ساکن؛ بلکه به یک ستون تکیه کرده است که اگر تیری است به آن نمی‌رسد، اگر زلزلهای است او در کنار ستون محزون است. فرمود ﴿وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة﴾؛ اینجا هم وجود مبارک حضرت امیر به فرمانده لشگر می‌گوید برای اینکه در بین اینها یک عده تحصیل کردهاند، از علم آنها استفاده بکن! یک عده فرصت تحصیل نداشتند، به تعلیم دیگران مشغول کن! اگر کار سفیهانه کردند تحمّل بکن.

 «وَ تَعَلَّمْ مِنْ عَالِمِهِمْ وَ عَلِّمْ جَاهِلَهُمْ، وَ احْلُمْ عَنْ سَفیهِهِمْ، فَإِنَّکَ إِنَّمَا تُدْرِکُ الْخَیْرَ بِالْعِلْمِ وَ کَفِّ الأَذی وَ الْجَهْل»؛ انسان یک وقت به خیر می‌رسد که عالم باشد. این بارها به عرض شما رسید علم را در دین آن قدر بر ما واجب کردهاند که نگفتند «طلب العلم فریضٌ» این مبتدا که مذکّر است برای آن خبری آوردهاند که به حسب ظاهر مؤنث است؛ امّا این «تاء»، تای تأنیث نیست. حضرت نفرمود «طلب العلم فریض»؛ بلکه «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ»[14]این «تاء» تای مبالغه است؛ مثل «تای علامه»، وگرنه این طور نیست که مبتدا مذکر باشد، خبر مؤنث. یعنی خیلی خیلی واجب است، آدم عالم باشد. این علم است که مشکل آدم را حلّ می‌کند، آدم وقتی بداند که چه چیزی خطر دارد چه چیزی خطر ندارد، نجات پیدا می‌کند؛ ولی علم غیر از حلّ جدول است، علم غیر از سرگرمی‌است «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة»[15] آن که فرمود طلب علم، خیلی خیلی واجب است با مبالغه ذکر کرد «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ»؛ مثل اینکه از آدم ابوالبشر و همچنین از سایر انبیا و اولیا (علیهم السلام) تعبیر می‌شود که اینها «خلیفة الله» هستند، نه «خلیف الله»، این «تاء» هم تای مبالغه است، انسان کامل «خلیفة الله» است؛ یعنی کاملاً به جای به او می‌نشیند؛ یعنی اگر کرامتی را ذات اقدس الهی وصف انسان کرد، فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم﴾[16]‏ نه برای آن است که انسان ذاتاً کریم است، ذاتاً که ﴿ لَمْ تَکُ شَیْئا﴾؛[17] علقه بود مضغه شد و مانند آن.

اگر فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم﴾ برای اینکه «خلیفة الله» است، این یک اصل. «خلیفة الله» کرامت خودش را از مستخلف عنه دارد، این دو اصل. وقتی این کرامت می‌ماند که از طرف مستخلف عنه کار بکند و حرف مستخلف عنه را بزند، این سه اصل. اگر کسی قائم مقام وزیری شد، قائم مقام یک سِمتداری شد که امضای او به احترام آن منوب عنه ارزش دارد، این اگر کنار میز او نشست و از طرف او امضا کرد، باید حرف او را بزند، برنامه او را انجام بدهد، نه برنامه خودش را. خلیفه مادامی ‌خلیفه است که حرف مستخلف عنه را بزند. اگر حرف مستخلف عنه را زد، چون مستخلف عنه کریم است، می‌شود: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم﴾ و اگر ـ خدای ناکرده ـ حرف خودش را زد، نه حرف مستخلف عنه را می‌شود ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾[18]‏ همین خدا در همین قرآن، درباره همین انسان که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم﴾ درباره همین انسان می‌گوید: ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ﴾.

وجود مبارک حضرت امیر فرمود، عالم شو تا راه خود را تشخیص بدهی و عاقل باش که راه کسی را نبندی! این ارتش علوی است، این تفنگداران علوی است. نامههای دیگری هم به حوزهها فرمود، به مسئولین دیگر فرمود. بعد فرمود: «یَا شُرَیْحُ، انْظُرْ إِلى أَهْلِ الشُّحِّ وَ الْمَعْکِ، وَ الْمَطَلِ وَ الِاضْطِهَادِ، وَ مَنْ یَدْفَعُ حُقُوقَ النَّاسِ مِنْ أَهْلِ الْمَقْدِرَةِ وَ الْیَسَارِ مِمَّنْ یُدْلی بِأَمْوَالِ الْمُسْلِمینَ إِلَی الْحُکَّامِ، فَخُذْ لِلنَّاسِ بِحُقُوقِهِمْ مِنْهُمْ، وَ بِعْ فیهَا الْعِقَارَ وَ الدِّیَارَ»؛ فرمود: آنهایی که رابطه نامشروع دارند، مالهای نامشروع فراهم کردند، رشوه میگیرند، رشوه میدهند،خانهای تهیه کردند، زندگی خوبی تهیه کردند، همه اینها را بگیر و بفروش و به بیتالمال تحویل بده! طوری نباش که فقط با قدرت نظامی بخواهی با بیرون مرز بجنگی، درون مرز را هم اصلاح بکن! بعد فرمود چرا این کار را بکن، برای اینکه «فَإِنّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ مَطَلُ الْمُسْلِمِ الْمُوسِرِ ظُلْمٌ لِلْمُسْلِمِ، وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ عِقَارٌ وَ لَا دَارٌ وَ لَا مَالٌ فَلَا سَبیلَ عَلَیْهِ»؛ فرمود من از رسول خدا شنیدم سهلانگاری، مهلت دادن بیجا، رها کردن دست و قدرت یک عده، این ظلم به بیتالمال و مسلمانهاست. آن کسی که ندارد حرف دیگر است، آن کسی که از راه بیجا مال فراهم کرده، نگذار که دیگران آسیب ببینند «وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا یَحْمِلُ النَّاسَ عَلَی الْحَقِّ إِلَّا مَنْ وَزَعَهُمْ عَنِ الْبَاطِلِ»؛ فرمود درست است که همه ما موظّف هستیم، مردم را به حق دعوت کنیم؛ امّا تا خودمان اوّلاً، دیگران با گفتار و رفتار و کردار و نوشتار و منش و سیره و سنّتمان ثانیاً، از باطل باز نداریم، دعوت به حق ممکن نیست، کسی که دستش به باطل است، هرگز نمیتواند پای خود را به حریم حق بگذارد، اینها را به فرمانده لشکرش خطاب میکند. بعد میفرماید: «وَ لَا یُقیمُ أَمْرَ اللَّهِ ـ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالى ـ إِلَّا مَنْ لَا یُصَانِعُ وَ لَا یُضَارِعُ وَ لَا یَتِّبِعُ الْمَطَامِع»؛[19] آن کسی که اهل سازش است، اهل حق نیست، برای اینکه اهل مداهنه است. در قرآن کریم فرمود: ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون‏﴾[20] فرمود: آنها دوست دارند که شما «مداهنه» کنید. ما در تعبیرات فارسی هم داریم که روغنمالی کرده، روغنمالی میکند. «دهن»؛ یعنی روغن. در بیانات نورانی خود حضرت امیر در بعضی از سخنان این است که من نه اهل ادهان هستم نه اهل ایهان؛ نه اهل روغنمالی کردن هستم که کارها را با آسانی سر ببرم، نه اهل وهن و سستی هستم.

 مکتب ما هم مکتب الهی است. قرآن کریم وقتی به موسی و هارون (سلام الله علیهما) دستور میدهد که بروید قبطی و نبطی هر دو را هدایت کنید، فرعون را سر جای خود بنشانید، نفرمود به این عصا تکیه کن که مار و اژدها میشود، آن در موقع ضرورت است، آن در حدّ اقلی است، فرمود: ﴿وَ لا تَنِیا فی‏ ذِکْری‏﴾،[21] «وَنی»؛ یعنی سستی، «ونا»؛ یعنی سستی. ﴿لاتَنِیا﴾ تثنیه از همین ونی است؛ یعنی سستی نکنید ﴿لاتَنِیا﴾؛ یعنی «ونی» و سستی و دهن و وهن، روغنمالی کردن، اسلاممالی کردن، اینها مشکلی را حلّ نمیکند. ﴿وَ لا تَنِیا فی‏ ذِکْری‏﴾؛ در نام و یاد من سهل انگاری نکنید. فرعون هر عصری را هم میتوانید سرجای خود بنشانید. این هم که فرمود: «وَ لَعَمْرِی مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَیَ‏ مِنْ إِدْهَانٍ‏ وَ لَا إِیهَان‏»؛[22]فرمود فلانی توقع نداشته باش، من اهل روغنمالی و اسلاممالی و وهنمالی و اینها باشم، نه اهل دهن و روغنمالی کردن هستم، نه اهل وهن و سستی هستم. این را از آیه قرآن گرفته که ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون‏﴾ و از آیه مبارکه ای که فرمود: ﴿وَ لا تَنِیا فی‏ ذِکْری‏﴾؛ در ذکر من سستی نکنید؛ یعنی چه؟ ذکر ذات اقدس الهی این ذکر لسانی است که همه ما داریم. آن ذکری که بتواند دوتا کار را بکند یا نگذارد دیو وارد بشود یا اگر دیو وارد شد آن را بیرون بکند. ما نمی توانیم همیشه این شعر را بگوییم و با این شعر حرکت کنیم: «دیو چو بیرون رود فرشته در آید»، این برای آدمی است که تقریباً منتظر یک فرصت است. دیو را چه کسی باید بیرون کند، دستورات دینی این است که نگذار دیو وارد بشود، اگر وارد شد بیرون بکن و خودت آنجا بنشین، نه منتظرباش «دیو چو بیرون رود فرشته در آید» خیر! دیو را که بیرون کردی فرشتهوار وارد صحنه زندگی خواهی شد، هم نگذار دیو وارد بشود که در آن آیه فرمود: ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون‏﴾[23] «طائف»؛ یعنی طواف کننده. در این آیه نورانی ذات اقدس الهی، حرم امن دل را به صورت یک کعبه تشبیه کرده است. فرمود این حرامی و مبارز؛ یعنی شیطان، جامه احرام در بر کرده است، وارد صحنه دل شد، میخواهد به درون قلب راه پیدا کند، دور کعبه دل دارد طواف میکند که چه موقع در کعبه باز میشود که وارد شود؛ آن وقت در خطبه هفتم بعد از اینکه وارد شد چه کار میکند را ذکر کرد. فرمود مردان الهی کسانی هستند که ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ﴾، نه طائفه یعنی قبیله؛ «طائف»؛ یعنی طائف، کسی که دارد دور دل طواف میکند. این حرامی است، احرام در بر کرده، میخواهد وارد کعبه بشود ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون‏﴾، اینکه گفتند:

پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب *** تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم[24]

 همین است! این آیه میخواهد بگوید که انسان که بینا است، میداند چه کسی حرامی است چه کسی حرامی نیست. اگر غافل بود این وارد درون دل میشود؛ آن وقت اینکه میبینید بعضیها میگویند ما حضور قلب نداریم. این در خطبه هفتم که بحث آن قبلاً گذشت، فرمود: وقتی که وارد شد «دَبَّ وَ دَرَجَ‏»، این «دابّه» را دابّه میگویند برای اینکه مدام میجنبد. فرمود وقتی اینکه وارد شد مدام میجنبد، مدام خاطره میآورد، ترغیب میکند، تحریک میکند، تحریص میکند، غوغایی به پا میکند در صحنه دل، آدم تا نماز بخواند، میبیند خیلی از خاطرات را از ذهن گذرانده؛ امّا وقتی وارد نشود آدم راحت است.

 بعضی از بزرگان میگویند من از اینکه موقع نماز وقتی میخواهم بگویم «السلام علیکم» اصلاً خجالت میکشم روم نمیشود. ما این «السلام علیکم» را به چه کسی میگوییم. این «السلام علیکم» کلام آدمی است، همین «السلام علیکم» را اگر قبل بگوییم نماز باطل است. این«السلام» نه دعاست نه ذکر است، این کلام آدمی است. یکی از چیزهایی که نماز را باطل میکند همین سلام عمدی است، اگر دعا باشد که در نماز مطلوب است، اگر ذکر خدا باشد که در نماز مطلوب است. این سلام کلام آدمی است، وقتی میخواهند خارج بشوند، اجازه دادند که ما بگوییم «السلام علیکم». این «السلام علیکم» را به چه کسی میگوییم؟ به چه کسی میخواهیم بگوییم «سلام علیکم»؟ این بزرگوار گفت من که روم نمیشود، من چطوری بگویم «سلام علیکم»؛ چون نماز معراج مؤمن است، یک؛ وقتی انسان گفت «الله اکبر»، احرام بست، دارد عروج میکند حالا عروج کرده، اینجا نیست، در مسجد نیست، در حسینیه نیست؛ نزد مردم که نیست. اذکار الهی را که میگوید، «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن‏».[25] وقتی نمازی که «تَحْرِیمُهَا التَّکْبِیرُ وَ تَحْلِیلُهَا التَّسْلِیم‏»؛[26] حالا از معراج میخواهد برگردد، این آقا تازه دارد وارد صحنه میشود، انسان تازهوارد باید سلام بکند، کسی از بیرون وارد میشود، میگوید «سلام علیکم»؛ امّا کسی که اینجا نشسته که رو برنمیگرداند که به دیگری بگوید: «السلام علیکم». میگوید من روم نمیشود، چطوری بگویم «السلام علیکم» من که اینجا بودم. الآن دو نفر که اینجا نشستند کنار هم، یکی به دیگری میگوید «سلام علیکم»؟ اینها که اهل دل هستند، میگویند که من که حرکت نکردم، جایی نرفتم من همین جا بودم، حواسم همین جا بود، چطوری بگویم «السلام علیکم»؟ حالا کرم خداست، این نماز را قبول بکند حرف دیگر است.

 بنابراین این جملهها را فرمود ما از رسول خدا شنیدیم، خودمان هم داریم این جملهها را عمل میکنیم و این را به فرمانده لشکر فرمود تا چه رسد به مسئولان حوزه و مسئولان امور تربیتی و اینها، این عصارهای از بخش کوتاهی از نامه پنجاه و شش وجود مبارک حضرت امیر است که اگر فرصت کردید ـ إن شاء الله ـ در جلد ششم این تمام نهج البلاغه که هشت جلد است، ممکن است اصل نامه را تقریباً سه صفحه است، ملاحظه بفرمایید!

 من مجدداً مقدم شما را گرامی میداریم؛ از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم که آنچه خیر و صلاح و فلاح این ملّت و مملکت است به وسیله دعای ولیّ عصر انجام بشود.

خدایا نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!

روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!

به جانبازان گرانقدر صبر جمیل و اجر جزیل مرحمت بفرما!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوانها را حلّ بفرما!

خطر سلفی و تکفیری و داعشی و آل سعود را به استکبار و صهیونیسم برگردان!

 این کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطری محافظت بفرما!

ادعیه همه برادران را در سایه لطف ولیّات مستجاب بفرما!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1] . مجمع البحرین، ج‏5، ص71 و 72.

[2]. مجموعه ورام، ج‏1، ص59.

[3]. سوره اعراف، آیه20.

[4]. سوره بقره، آیه38؛ سوره طه، آیه123.

[5]. سوره بقره، آیه35.

[6]. سوره اعراف، آیه40.

[7]. سوره ذاریات، آیه22.

[8] . سوره إسراء، آیه78.

[9]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج2، ص131.

[10]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت131.

[11] . دیوان اشعار، سنایی، قصیده شماره134.

[12] . سوره بقره، آیه45.

[13]. المحاسن(برقی)، ج1، ص44.

[14] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص30.

[15]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص32.

[16] . سوره إسراء، آیه70.

[17] . سوره مریم، آیه9.

[18] . سوره اعراف، آیه179.

[19] . تمام ‏نهج‏البلاغة، صفحه‏746.

[20] . سوره قلم، آیه9.

[21] . سوره طه، آیه42.

[22] . نهج‏البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه24.

[23] . سوره اعراف، آیه201.

[24] . دیوان حافظ، غزل324.

[25]. کشف الأسرار و عدة الأبرار، ج‏2، ص676.

[26] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)،ج1، ص69.