بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه درس اخلاق (1396/01/31)
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و أهل بیته الأطیبین الأنجبین سیّما بقیّة الله فی العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».
مقدم شما نخبگان، فرهیختگان و بزرگواران حوزوی و دانشگاهی و برادران سپاهی و عزیزان قرآنی و حوزههای علمیه را گرامی میداریم. در بخش پایانی ماه پربرکت رجب المرجّب هستیم که شهادت امام هفتم را در پیش داریم و مبعث وجود مبارک حضرت ختمی نبوت(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) را در پیش داریم که همه این ایّام را ارج مینهیم و امیدواریم از فیوضات این ایّام بهره ببریم.
یکی از فیضهای عمیق و عریق دهه سوم ماه پربرکت رجب روزه گرفتن در روز مبعث است. آنها که جواناند قدرت بدنیشان مناسب هست، حیف است که از روزه این روز بیبهره باشند. درس و بحث گوشهای از کارها را به عهده دارد، عمده آن راز و نیازی است که معلّم با شاگرد دارد، خدای سبحان خود را به عنوان معلّم معرفی کرد: ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾؛[1] و برنامه درسی خودش را هم قرآن کریم معرفی کرد اعمّ از قرآن ناطق و صامت که اهل بیت(علیهم السلام) همین قرآن کریم را به صورت روایات بیان میکنند.
مستحضر هستید که در سوره مبارکه «الرحمن» فرمود: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾؛[2] هم خود را معلّم معرّفی کرد، هم خود را با اسم اعظم «الرحمن» معرّفی کرد و هم برنامه درسی خود را. ببینید چندین رساله در زمینه همین چهار جمله نوشته شده؛ یکی اینکه «الرحمن» معلّم است نه «العلیم». خدا نمیخواهد فقط جامعه عالم بشود، میخواهد عاقل بشود، عالمِ عادل بشود. اگر گفتند رحمان تدریس میکند؛ یعنی چه؟ اگر مهندس تدریس میکند؛ یعنی درس هندسه میدهد، اگر گفتند فقیه تدریس میکند؛ یعنی درس فقه میدهد. اگر گفتند اصولی تدریس میکند؛ یعنی درس اصول میدهد. اما اگر گفتند «الرحمن» تدریس میکند؛ یعنی چه؟ آن رحمت رحمانیه را تدریس میکند: ﴿الرَّحْمنُ﴾، چه چیزی تدریس میکند؟ قرآن حکیم را. چه چیزی یاد میدهد؟ بیان را. به چه کسی یاد میدهد؟ به انسان: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾؛ این انسان در صف سوم است. ما معمولاً شاگرد میخواهیم که چیزی به او یاد بدهیم؛ اما خدا اوّل شاگرد میآفریند بعد چیزی به او یاد میدهد، شاگرد او بعد از شاگردی میشود انسان. نفرمود: «الرحمنُ علم الإنسانَ القرآن». تا قرآن نباشد کسی انسان نیست، در صف سوم نشسته است. ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾، این شخص میشود انسان. وقتی انسان شد، صوت او و کلام او میشود بیان: ﴿عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾. چرا بهیمه را بهیمه میگویند؟ برای اینکه حرفش مبهم است، صوتش مبهم است، چیزی معلوم نیست. چرا به کلام انسان میگویند بیان؟ چون میتواند آن «ما فی الضمیر» خودش را خوب تشریح کند.
«فهاهنا امورٌ اربعة»: اوّل المعلّم؛ ثانی برنامه تعلیم؛ ثالث شاگرد؛ رابع خروجی این شاگرد. معلم «الرحمن» است نه «العلیم». خدا تنها از ما علم نمیخواهد. یک علم آمیخته به عقل را در حوزه و دانشگاه میطلبد تا بشود رحمت رحمانیه. «الرحمن» دارد تدریس میکند. چه چیزی تدریس میکند؟ قرآن را. اگر کسی شاگرد قرآن بود در صف سوم قرار میگیرد، میشود انسان. اگر شده انسان، بنان و بیان او خروجی دارد، میشود بیان. وگرنه ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾.[3] این فرصتها هست. یک مقدار آن در درس و بحث هست، مقدار دیگر آن هم در نماز شب در روزههای این ایام، خیلی برای جوان وجه ندارد که روز مبعث را روزه بگیرد. شما در فضایل روزه روز مبعث نگاه کنید، دعای شب مبعث را که مرحوم محدّث قمی هم نقل کرده است،[4] ببینید در دعای شب مبعث، ما خدا را سوگند میدهیم یا به بارگاه الهی عرض میکنیم خدایا! به تجلّی اعظم تو؛ یعنی از این تجلّی که دیگر خدا عظیمتر ندارد. اصل جهان را وجود مبارک حضرت امیر جلوه حق میداند، در این خطبه نورانی نهج البلاغه فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه»،[5] صدر و ذیل عالم آینه حق هستند، فرمود خدا در این آینه تجلّی کرده است، «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه». هیچ آینهای به اندازه وجود مبارک پیغمبر نیست تجلّی اعظم است، این دعای شب بیست و هفتم است.[6] دعای روز بیست و هفتم هم شبیه همین است، این نشان میدهد که از شبهای عظیم در طول سال است. اینها کمک میکند که انسان بشود شاگرد خدا، بعد خروجی او «بیان» است. اینکه میبینید این به آن بد میگوید آن به این بد میگوید، برای اینکه بیان نیست، سرّش این است که او صف اوّل نرفت بنشیند و سرّش این است که صف اوّل و دوم را فراموش کرده است.
سلسله بحثهای ما در نهج البلاغه به نامه 62 رسید، این نامه 62 نامهای است که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) برای مردم مصر نوشت. مستحضرید که چند نامه حضرت درباره مصر و مصریها مرقوم فرمود: یکی آن بخشنامه رسمی و معروفی است که به مالک اشتر داد، وقتی او را به عنوان استاندار مصر معرفی کرد آن نامه را نوشت آن بحث مبسوطی داشت که گذشت که جزء مهمترین نامههای نهج البلاغه است. یک نامه هم برای مردم مصر نوشت، به مردم مصر گفت: مردم! داشتنِ رهبر خوب نیمی از موفقیت است، نگویید ما رهبری مثل علی بن ابیطالب داریم؟ نگویید نمایندهای مثل مالک اشتر داریم؟ مادامی که در مسیر نباشید، شکست حتمی است چه اینکه شکست شد. مگر حکومت حضرت امیر شکست نخورد؟ مگر خود حضرت امیر را شهید نکردند؟ مگر دوستانش را یکی پس از دیگری شهید نکردند؟ مگر همین کمیل را بعد از چند سال نگرفتند نکشتند؟ قنبر را نکشتند؟ میثم را نکشتند؟ داشتن رهبر خوب نیمی از موفقیت است. فرمود نگویید رهبر خوب داریم، نگویید استاندار ما خوب است، شما باید در صحنه باشید. شما ملاحظه بفرمایید آن نامهای که وجود مبارک حضرت امیر به مالک داد، بسیار نامه مبسوطی است که بحث آن قبلاً گذشت این نامه را به مردم مصر میدهد، میفرماید شما هم مسئول هستید.
این نامه مفصّل است و مرحوم سید رضی(رضوان الله علیه) تقطیع کرده، بخشی از آن را به عنوان نامه 62 ذکر کرده، بخشی را هم در نامههای دیگر آورده است. آن نامه این است که فرمود از عبدالله علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین «إلى أهل مصر مع مالک الأشتر [رحمه الله] لمّا ولاه إمارتها». پس دو تا نامه است: یکی به مالک اشتر داد که بخشنامه اوست که البته خیلی سنگینتر از این نامه است؛ طبقات مردم را، وظیفه مسئولان را ذکر کرد. یکی هم برای مردم مصر نوشت. به مردم مصر فرمود: «مَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْه»؛ یعنی اگر ملّتی بخوابد، دشمن او که به خواب نرفته حمله میکند و خواب هم مستحضرید بدترین خواب، خوابِ روح است. از بهترین دعاهای ماه مبارک رمضان مخصوصاً روزهای اوّل و اینها این است که به ما آموختند که بگوییم: «وَ نَبِّهْنِی فِیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغافِلِین»؛[7] خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار کن! این نوم در دعاهای ما آمده است. در نهج البلاغه این بیان نورانی حضرت امیر است که «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْل»؛[8] «سبات» با «سین»؛ یعنی همین خواب و تعطیلی. «یوم السّبت» که میگفتند یعنی روز تعطیلی. «سبت»؛ یعنی تعطیل با «سین» و «تاء» منقوط یعنی تعطیل. در نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امیر میگوید من پناه میبرم به خدا از اینکه عقل مردم تعطیل باشد بخوابد: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْل». به مردم مصر میفرماید که انسان باید بخوابد خستگی بدنش رفع بشود، ولی مبادا کاری کنید که عقل و فکر شما بخوابد، بیراهه بروید یا راه کسی را ببندید.
این نامه را به مردم مصر نوشت: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله و سلم) نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ» این برای جهانیان آمده است «وَ مُهَیْمِناً عَلَی الْمُرْسَلِینَ» این شاهد صدق همه انبیاست و هیمنه دارد. انبیا نسبت به یکدیگر ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[9] هستند؛ اما خصیصه وجود مبارک حضرت این است که گذشته از اینکه او مصدّق «لما بین یدیه» است، مهیمن هم هست، شاهد هست، ناظر هست، هیمنه دارد، به بخشی سیطره و سلطه دارد. این مهیمن در قرآن کریم فقط درباره پیغمبر اسلام است، انبیای دیگر که هیمنه نداشتند. به معنای شاهد بودن برای خصوص پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است. «فَلَمَّا مَضَی [ص] ع تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ»؛ بعد از رحلت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مسلمانها نزاع کردند که چه کسی جانشین او بشود؟ و حال اینکه غدیر مسئله را حلّ کرده است. «فَوَاللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَی فِی رُوعِی»؛ من قسم به خدا فکر نمیکردم که اینها غدیر را فراموش بکنند! تقریباً دو ماه و خوردهای از غدیر گذشت و در آیه مباهله هم خدا مرا به منزله جان پیغمبر گذاشته است. شما ببینید همین بیان نورانی که وجود مبارک حضرت درباره سیّدالشهداء دارد: «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»؛[10] منتها درباره سیدالشهداء قدری بیشتر آمده، درباره امام حسن هست. انسان خیال میکند که اینها چون نوههای حضرت هستند، حضرت میفرمود که «حَسَنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه»؛[11] یا «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»، اما همین بیان نورانی درباره حضرت امیر هست: «عَلِیٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِی»؛[12] چطور با چه مجوّزی میفرماید که علی من است و من علی هستم؟ با مجوز آیه مباهله. فرمود: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾،[13] فرمود علی جان من است. آن وقت به زبان خیلی روشن مکرّر «عَلِیٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِی». البته قبل هم بود؛ اما بعد از نزول آیه مباهله به صورت صریح و شفاف: «عَلِیٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِی». پس این اختصاصی به وجود مبارک سیّدالشهداء ندارد تا ما بگوییم نوه آن حضرت است؛ اینها چون «کلّهم من نور واحد» هستند، «عَلِیٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِی». یکبار نبود، دو بار نبود، دَهبار نبود.
حضرت فرمود: من فکر نمیکردم اینها غدیر را فراموش بکنند ما را خانهنشین بکنند؛ اما آمدند این کار را کردند. اصلاً در خیال من نمیگنجید، از جهت بشری البته. «وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ»؛ اصلاً به ذهن من نمیآمد که اهل بیت را اینها خانهنشین بکنند و سقیفه را بر غدیر مقدم بدارند، من فکر نمیکردم که «أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ» میکَند از خاندان پیغمبر «وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ»؛ اینها از من جدا میکنند. «تنحیه»: یعنی خودشان در یک ناحیه قرار گرفتند. «نَحّاهُ»؛ ما را در یک ناحیه قرار دادند، دین و حکومت را در یک ناحیه دیگر قرار دادند، من چنین چیزی را فکر نمیکردم. تقریباً دو ماه و اندی از جریان غدیر گذشت، همهشان در آن صحنه حاضر بودند، مگر آن روز جمعیت مسلمانها چقدر بود؟ حالا چند تا زن یا چند تا پیرمرد، پیرزن، بچه اینها نتوانستند در مسئله حجة الوداع شرکت کنند، مطلبی دیگر است.
ببینید یک وقت پیغمبری در سرزمینی مبعوث میشود، تلاشهای فراوانی میکند فقط یک خانوار به او ایمان میآورند، این آیه را در قرآن کریم قرائت بفرمایید: ﴿فَما وَجَدْنا فیها غَیْرَ بَیْتٍ﴾؛[14] این تنوین، تنوین وحدت است ﴿غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾، فقط یک خانوار به حضرت ایمان آوردند. این تنوین «بَیتٍ»، نشانه همان وحدت است. فقط یک خانوار به او ایمان آوردند؛ اما اینجا در صحرای غدیر هیچ مسلمانی نبود در آن روز مگر اینکه حاضر باشد، مگر اینکه معذور باشد. فاصله غدیر و رحلت حضرت ـ 28 صفر ـ دو ماه و اندی بود، حضرت فرمود من فکر نمیکردم! همهشان قصّه غدیر را با هم گفتگو میکردند. «منحّون»، «نحّاه»؛ یعنی به ناحیه انداخت؛ ما در یک ناحیه، دین را در ناحیه دیگر انداخت، من هیچ فکر نمیکردم. «فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَی فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ»؛ من هیچ فکر نمیکردم که اینها غدیر را رها کنند و سقیفه را راهاندازی کنند و بروند با کسی دیگر بیعت کنند.
شما ببینید یکی از مهمترین کتابهای کلامی همین کتاب مواقف است. اینها در مسئله امامت میگویند با یک یا دو نفر ثابت میشود برای اینکه عمرو با ابیبکر بیعت کرد، ابیبکر شده خلیفه، همه هم قبول کردند. آیه که نیست، نصّ نبوی که نیست، اجماع امت هم که نیست، سند فقی شما چیست؟ این مواقف هم از مهمترین کتابهای کلامی آنهاست، حالا متأسفانه در حوزهها مطرح نیست، اگر در حوزه فنّ شریف کلام مطرح بشود تدریس بشود، حرف آنها مشخص بشود؛ معلوم میشود که بر اساس چه معیاری است؟ حضرت میفرماید که من فکر نمیکردم که این طور بشود. این جریان خیلی هم نگذشته. این در کتاب مواقف از مهمترین کتابهای کلامی اینهاست، این حرف آمده است. «فَأَمْسَکْتُ [بِیَدِی] یَدِی حَتَّی رَأَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ»؛ من گفتم وارد این معرکه نشوم، دیدم که خیلیها از دین برگشتند، «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِی»،[15] گرچه روح این ارتداد، ارتداد از ولایت بود نه ارتداد از اسلام، یعنی اصل کفر؛ برای اینکه اینها یکدیگر را پاک میدانستند، خرید و فروش میکردند، با اینها ازدواج میکردند، زن میدادند زن میگرفتند، آن ارتداد فقهی به آن معنا در بین این صدر اسلام نبود، این «ارْتَدَّ النَّاسُ «عن الإسلام» در حقیقت یا «بَعْدَ النَّبِی»، این در حقیقت ارتداد از ولایت است. فرمود من دیدم «قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ یَدْعُونَ إِلَی مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ ص» تمام تلاش و کوشش آنها این است که اگر ما مقداری درباره اهمیت غدیر و حَکمیت و حاکمیت و حکومت غدیر فکر بکنیم، اینها اصل دین را انکار میکنند. «فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً»؛ من مدتی ساکت شدم تا ببینم وضع چیست؟ الآن که پذیرفتم بعد از گذشت یک ربع قرن، برای این است که دین آسیب نبیند، یک؛ ویران نشود، دو؛ برخی از همین افراد نه تنها به آسیب رساندن و سوراخ کردن و ایجاد ثُلمه، بسنده نمیکردند، بلکه اصل دین را میخواستند از بین ببرند. «ثَلْم یا هدْم»؛ یا سوراخ کردنِ دین یا منهدم کردن اصل دین. «تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ»؛ من دیدم اگر وارد این صحنه بشوم و از غدیر بخواهم حمایت کنم در بطلان سقیفه صحبت کنم، چیزی از دین نمیماند. اینها یا «ثَلْم» یا «هدْم»، من ساکت شدم، خانهنشین شدم. «فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ» این حکومت، یک متاع چند روزه است، به تعبیر ایشان «عَفْطَةِ عَنْز»[16] است، آن هم حکومت خاورمیانه. آن روز کلّ خاورمیانه، یعنی ایران فتح شده بود، روم فتح شده بود، خاورمیانه غیر از این دو منطقه، منطقهای نداشت. همه این کشورهای خلیج اینها جزء منطقه امپراطوری ایران بودند، آن قسمت غرب هم جزء امپراطوری روم بود، خاورمیانه همین دو امپراطوری را داشت؛ ایران بود و روم. حجاز هم برای اینها یک حیاط خلوتی بود. فرمود که این حکومت در این خاورمیانه برای من «عَفْطَةِ عَنْز» است. این برای من آب بینی بُز است، آن حکومت خاورمیانه. چند تا استانداری در ایران بود، از بصره تا اهواز تا کرمان یک استانداری بود، استاندارش هم ابن عباس بود. برای بخشهای اصفهان و این منطقه استان دیگر بود، آذربایجان یک استان خاص بود، اینها چند بخش ایران هر کدام یک استانداری بود، برای همه اینها هم استاندار بود، نامهها و بخشنامههای جداگانه بود، بخشی از آن نامهها هم در نهج البلاغه آمده است. حضرت فرمود من برای اینکه آن اصل دین آسیب نبیند، جریان غدیر را خیلی مطرح نکردم و سقیفه حاکم شد. «یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ ـ [وَ] أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ»؛ یا این حکومت سقفی مثل سراب است که بطلان آن روشن میشود، یا نظیر یک ابر است که موقتاً فضا را میگیرد بعد هم کنار میرود. «فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّی زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَه»؛[17] من یک مقدار آرام گرفتم، به صبر و سکوت و آرامش و وحدت دعوت کردم تا هم این سراب وضع آن روشن شد، هم آن سحاب و ابر برطرف شد و دین نفس تازهای کشید. در آن نامهای که برای مالک نوشت، این جمله نورانی را مرقوم فرمود که مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»؛[18] این بیان نورانی حضرت است در آن بخشنامه رسمی که برای مالک نوشتند، عین این بیان در نهج البلاغه هم آمده است. فرمود مالک! یک چند صباحی، یک ربع قرنی دین را اسیر کردند، قرآن را اسیر کردند، نماز میخواندند؛ اما یک نماز اسیر بود، روزه میگرفتند؛ اما یک روزه اسیر: «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». آیات را هر نحوه که میخواستند معنا میکردند، بر هر کس میخواستند به دلخواه خود تطبیق میکردند، این طور بود، «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». مشابه آن مضمون را برای مردم مصر هم نوشتهاند که ـ إنشاءالله ـ در جلسات بعد بقیه نامه را میخوانیم.
مجدّداً مقدم شما را گرامی میداریم و از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم برکات ماه رجب را بر همه نازل بفرماید!
و امر فرج ولیّاش را تسریع بفرماید!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرماید!
مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوانها را به بهترین وجه حلّ بفرماید!
خطر سلفی و تکفیری و داعشی را به استکبار و صیهونیسم برگرداند!
جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت(علیهم السلام) قرار بدهد!
و این نظام الهی را تا ظهور صاحب اصلیّاش از هر خطری محافظت بفرماید!
و عموم علاقهمندان قرآن و عترت مخصوصاً شما برادران و خواهران ایمانی صلاح و فلاح و خیر دنیا و آخرت مرحمت بفرماید!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. سوره علق، آیه5.
[2] . سوره الرحمن، آیات1 ـ 4.
[3]. سوره فرقان، آیه44.
[4] . کلیات مفاتیح الجنان(شیخ عباس قمی)، ص246.
[5]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه108.
[6] . البلد الأمین و الدرع الحصین، النص، ص183.
[7] . الإقبال بالأعمال الحسنة (ط ـ الحدیثة)، ج1، ص230.
[8]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه224.
[9]. سوره بقره، آیه97؛ سوره آلعمران، آیه3؛ سوره مائده، آیه46.
[10]. کامل الزیارت، ص52.
[11]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج43، ص306.
[12]. الأمالی(للصدوق)، ص9.
[13]. سوره آل عمران, آیه61.
[14]. سوره ذاریات، آیه26.
[15]. الاختصاص، ص6.
[16]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه3.
[17] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه62.
[18]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه53.
- ۹۶/۰۲/۰۴