بسم الله الرحمن الرحیم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد و أهل بیته الأطیبین الأنجبین سیّما بقیّة الله فی العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».
مقدم شما بزرگواران, برادران و خواهران حوزوی و دانشگاهی را گرامی میداریم! اعیاد پربرکت شعبانیه را ارج مینهیم، از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم برکات این ماه که محفوف به رحمت و عنایت است را شامل نظام ما و دولت و ملّت و مملکت ما و جوامع اسلامی و علاقهمندان قرآن و عترت بفرماید!
بحثهای روز پنجشنبه درباره نهجالبلاغه بود که به نامه شصت و سوم حضرت رسیدیم. در نوبت قبل به عرض رسید که اگر جامعه بخواهد جامعه علوی بشود، مهمترین راهش این است که حوزه و دانشگاه با نهجالبلاغه امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) مأنوس باشند اوّلاً و نحوه اُنس حوزه و دانشگاه هم این است که این کتاب در هر دو ارگان تدریس بشود ثانیاً و نحوه تدریس این کتاب در حوزه و دانشگاه هم باید در دو سطح باشد، چون نهجالبلاغه یک بخش آن خطبههای حضرت است، یک بخش آن نامههای حضرت است و یک بخش آن کلمات حکیمانه; هر کدام از اینها هم در دو سطح هستند: یک سطح متوسط, یک سطح خیلی عالی، چون در کلمات حضرت حرفهای نازل اصلاً نیست. آن سطح متوسط این سه بخش را یعنی بخش خطبهها, نامهها و کلمات را برای بخش متوسط از حوزه و دانشگاه تدریس کنند، این کتابی نیست که با بنای عقلا و فهم عرف و لغت حلّ شود، الاّ ولابد یک استاد عمیقِ عریق میطلبد. آن بخش دوم و بخش عالیاش را چه در سطح دانشگاه, چه در سطح حوزه برای آن نهاد عالی تدریس بشود، خیلی خیلی ما نهجالبلاغه را تنزّل بدهیم بشود در سطح رسائل و کفایه, رسائل برای متوسطین است کفایه برای کسانی است که به سطح عالی رسیدهاند, اگر جامعه بخواهد انقلابی بشود, احکام از یک طرف, اخلاق از طرف دیگر, حقوق از طرف سوم، استقلال و انقلابی نظام از طرف چهارم حفظ شود، این با سفارش و سخنرانی و موعظه و نصیحت حلّ نخواهد شد، الاّ ولابد عقل است نه علم, چون علم نردبان است از علم کاری ساخته نیست، علم را چه در حوزه و چه در دانشگاه به ما یاد میدهند که از این نردبان بالا برویم بشویم عاقل، آنچه از جامعه ساخته است از عاقل ساخته است نه از عالم. در قرآن کریم میبینید در عین حال که برای علم حرمت قائل است، میفرماید این علم, مقدمه است، ابزار کار است ﴿تِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾؛[1] اما ﴿وَ مَا یَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾؛[2] یعنی هیچ کس بالا نمیرود، مگر اینکه نردبان علم در دست او باشد، از نردبان هیچ کار ساخته نیست، آن بالارونده است که از نردبان بالا میرود وگرنه «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ»[3] اینها در همین نهجالبلاغه هست. فرمود خیلی از درسخواندهها هستند که کُشته جهل خود هستند. ما جهلی داریم در مقابل علم که آن خیلی خطرناک نیست، جهالتی داریم در مقابل عقل که تمام خطر مربوط به آن است. این جمله نورانی حضرت که فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» نه جهل در مقابل علم, جهل در مقابل عقل که فرمود: ﴿یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ﴾[4] این جهالت در مقابل عقل همه را از پا در میآورد. این بیان نورانی امام (علیه السلام) که فرمودند: «الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ»،[5] این برگرفته از بیان نورانی پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثّناء) است. همانطوری که قرآن مَثلی دارد برای دو نکته: یکی اینکه دامنه مطلب را پایین بیاورد, دوم اینکه دستِ فهم مخاطب را بالا ببرد تا توازنی بین سطح فهم مخاطب و دامنه مطلب برقرار شود تا مطلب را بگیرد وگرنه مطلبِ اوجگرفته بدون تمثیل تنزّل پیدا نمیکند، فهمِ نازل مخاطب بدون تمثیل بالا نمیآید، هم دست فهم باید بالا بیاید, هم دامنه مطلب باید پایین بیاید که بیان قرآنی روشن شود ﴿لَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِن کُلِّ مَثَلٍ﴾،[6] یک; ﴿تِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾، دو; تا بفهمند؛ البته کسانی که اوج گرفتهاند اهل معراج هستند «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن»،[7] آنها بیمَثل میفهمند، لازم نیست که تمثیل کنند و دامنه مطلب را پایین بیاورند.
به هر تقدیر نهجالبلاغه برگرفته از قرآن کریم است خود قرآن ذات اقدس الهی ادّعا میکند که این کتابی که بیش از بیست سال در حال جنگ و صلح, در حال هجرت و غیر هجرت, در حال فقر و غنا, در حال تنگدستی و گشادهدستی در طیّ این بیش از بیست سال نازل شده است یک کتاب یکدستی است، فرمود: ﴿وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾؛[8] کتابی است که صدر و ساقه آن یکدست است، اصلاً هیچ اختلافی در این بیش از شش هزار آیه نیست، در نهجالبلاغه هم همینطور است. حضرت آن وقتی که خانهنشین بود یک سلسله بیاناتی داشت؛ البته نه زیاد, آن وقتی هم که خاورمیانه در اختیار حضرت بود، بیاناتی داشت. وقتی حضرت به حکومت رسید کلّ خاورمیانه در اختیار او بود؛ یعنی ایران و روم و حجازی که بین ایران و روم بود. آن روز یک حکومت بود در کلّ خاورمیانه, ایران چندتا استانداری داشت. یکی از استانداریهای بزرگ از بصره شروع میشد تا اهواز و کرمان, بخشی در اصفهان بود، بخشی از آن در آذربایجان بود. ایران چندتا استانداری داشت برای همه هم وجود مبارک حضرت استاندار میفرستاد، نامه میفرستاد. این کشور پهناور مصر یک استان بود برای خاورمیانه و یک استاندار داشت به نام مالک اشتر, کلّ خاورمیانه را وجود مبارک حضرت امیر اداره میکرد. آن وقتی هم که خانهنشین بود در همین سطح حرف میزد، الآن بیش از چهل، پنجاه کشور شد. آن روزی که یک کشور بود و حضرت امیر اداره میکرد، همان نحو سخن میگفت .اگر خدای سبحان درباره قرآن فرمود: ﴿وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾ وجود مبارک حضرت امیر هم که «خلیفةُ خلیفة الله» است همین بیان را دارد؛ یعنی در صدر و ساق نهجالبلاغه شما هیچ اختلافی نمیبینید.
وقتی ما اهل حقوق میشویم, اهل اخلاق میشویم, اهل استقلال میشویم, به نظاممان علاقهمندیم, کشورمان را از هر گزندی حفظ میکنیم کهنهجالبلاغهای فکر کنیم و این فکر در جامعه به وسیله حوزویان و دانشگاهیان منتقل میشود. حوزوی و دانشگاهی با رسائل و مکاسب نه نظام را حفظ میکند, نه کشور را حفظ میکند. اینکه لحظه به لحظه میگوید مواظب مملکتت باش! مواظب اخلاقت باش! مواظب حقوقت باش! مواظب دیگران باش! این نهجالبلاغه علوی است. شما این نامه 62 را مثل سایر نامهها ملاحظه بفرمایید، ما از نظر ترتیب به نام 63 رسیدیم. در یکی از نامههایی که قبلاً خواندیم برای کمیل آن نامه را مرقوم فرمودند. «هیتْ» الآن یکی از منطقههایی است که تقریباً جزء فرمانداریهای عراق است، آن روز این منطقه «هیتْ» آنقدر وسیع نبود، آن وقت گویا در حدّ یک بخش بوده و وجود مبارک حضرت امیر او را مسئول منطقه هیت کرد.
مستحضرید کتابی است به نام الغارات این الغارات یک قرن قبل از نهجالبلاغه نوشته شده, غارتها و شبیخونهایی که حکومت اموی درباره حکومت علوی روا میداشتند، مؤلف آن کتاب الغارات اینها را جمع کرده، اسم این کارها را نوشته الغارات؛ غارتهایی که معاویه نسبت به قلمرو حکومت حضرت امیر داشت. «هیتْ» منطقهای بود که مسئولیت آن منطقه را وجود مبارک حضرت امیر داده بود به کمیل, امویان از همینجا عبور کردند به منطقه قرقیسا حمله کردند و غارت کردند، اینجا معبر را هم آسیب رساندند و کمیل در آنجا حضور نداشت. وجود مبارک حضرت امیر نامهای نوشت که آن نامه در نهجالبلاغه هست، در یکی از همین جلسات پنجشنبه این نامه را خواندیم و مبسوطاً شرح شد. خلاصه حضرت امیر فرمود بعضیها فقط به درد دعای کمیل میخورند. تو آنجا بودی چرا جلوی او را نگرفتی؟ چرا سر پُست خود نبودی؟ چرا نتوانستی اداره کنی؟ با اینکه کمیل خیلی نزد حضرت امیر محبوب بود، بعد به دستِ همین حجاج به شهادت رسید. این «یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا» را خود حضرت امیر به او گفت, خیلیها ملاقات خصوصی میخواستند حضرت امیر فرمود من وقتم برای عموم است، شما ملاقات خصوصی میخواهید برای چیست؟ اما خود حضرت امیر شبی در مسجد کوفه دست کمیل را گرفته برده بیرون، اسراری را به کمیل گفته: «یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا» را به کمیل گفته؛ فرمود این دل, ظرف است، مظروفِ خوب در این ظرف بریزید، نه خالی بگذارید که گرفتار ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[9]بشوید، آن آیه شامل حال شما بشود، نه حرفهای ناروا. فرمود این کمیل با همه جلال و جمال دینی که دارد این برای همان شبهای جمعه و دعای کمیل و تدریس و اینها به درد میخورد، اما اینکه بتواند منطقهای را آباد و اصلاح کند نیست. این اعتراض صریح حضرت امیر است که این نامه را در همین مجلس در همین محفل خواندیم.
الآن این نامهای که داریم میخوانیم، این نامه 63 حضرت است. این نامه را به ابوموسی اشعری نوشتند. این ابوموسی اشعری در بخشی از همین عراق حکومت میکرد و از طرف حضرت امیر مأمور بود. طلحه و زبیر که زمینه جنگ جمل را فراهم کردند این گفت که الآن آشوب است و ما دخالت نمیکنیم و ما باید در خانههایمان بنشینیم و امثال آن. اول گفت که حرف را باید از اصحاب رسول خدا شنید، آنها که از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل میکنند آن حرفها راهگشاست. بعد گفت من از پیغمبر شنیدم که اگر جنگی شد, اختلافی شد شما در خانههای خود بنشینید.
حضرت امیر در نامه مرقوم فرمود تو دوتا حرف زدی: یکی حق است؛ دیگری باطل; آنکه گفتی پیغمبر مطالبی میفرماید درست است, آنکه گفتی هر چه از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید درست است. راویانی که مطالب صحیح را از حضرت نقل کردند درست است؛ اما این را تو خودت جعل کردی, تو خودت ساختی, پیغمبر نفرمود اگر کسی به مرز و بوم شما حمله کرد شما آرام بنشینید. این نامه که به دست شما رسید باید مردم را برای دفاع از سرزمین آماده کنی, اگر این قدرت را نداری، پُست خود را رها کن تا دیگری بیاید این مسئولیت را به خوبی اداره کند. ملاحظه میفرمایید این نامه 63 از اینجا شروع میشود. «وَ مِنْ کِتَابٍ لَهُ ع إِلَی أَبِی مُوسَی الْأَشْعَرِیِّ وَ هُوَ عَامِلُهُ عَلَی الْکُوفَةِ وَ قَدْ بَلَغَهُ تَثْبِیطُهُ النَّاسَ عَنِ الْخُرُوجِ إِلَیْهِ»، «تثبیط»؛ یعنی خانهنشین کردن, منزوی کردن, ﴿فَثَبَّطَهُم﴾ که در قرآن دارد ﴿قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾[10] همین است، «تثبیط»؛ یعنی منزوی کردن, خانهنشین کردن, اعلام بیطرفی کردن «تثبیط» به این معناست «وَ قَدْ بَلَغَهُ تَثْبِیطُهُ النَّاسَ عَنِ الْخُرُوجِ إِلَیْهِ لَمَّا نَدَبَهُمْ لِحَرْبِ أَصْحَابِ الْجَمَلِ» قبلاً هم به عرض رسید که روزگار پر از تعجّب است. چندبار ما این قصه را عرض کردیم در این کنزالفوائد کراجکی مجموعه چندتا رسائل است: یکی از رسائل این مجموعه, رساله «العجب» است که خیلی مفصّل نیست، اصلاً اسم این رساله «العجب» است، برای اینکه فصلهای آن به نام «عجبٌ, عجبٌ» است؛ مثل اینکه قوانین را میگویند قوانین برای اینکه فصلهای آن «قانونٌ قانونٌ» است, فصول صاحب فصول را میگویندفصول، برای اینکه مطالب آن «فصلٌ فصلٌ» است. کتاب قانون بوعلی را هم میگویند قانون چون مطالب آن «قانونٌ قانونٌ» است. این رساله هم به نام «العجب» است، چون «عجبٌ عجبٌ» است. میگوید بعد از رحلت پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثّناء) بانویی که در جهان اسلام دومی ندارد و آن صدیقه کبری(سلام الله علیها) است، مکرّر از مهاجر و انصار خواست که بیایید علیبنابیطالب را یاری کنید تا او خانهنشین نشود! کسی کمک نکرد. بعد از مرگ عثمان زنی در همین مدینه گفت بیایید علیبنابیطالب را بکُشید! صدها نفر شمشیر کشیدند، آماده شدند «عجبٌ»! اصلاً این رساله به نام «عجب» است. میگوید چطور آن بانویی که در جهان دومی ندارد بعد از رحلت پیغمبر میگوید بیایید علیبنابیطالب را یاری کنید، شما که در کنار سفره او نشستهاید این اسلام به وسیله علی زنده شد، هر جا علی بود دشمن میلرزید. کدام جبهه بود که علی پیروز نشد؟ کدام جبهه بود که علی ترسید یا عقبنشینی کرد کجا بود؟ ما در کنار سفره آن حضرت نشستیم. فرمود بیایید علیبنابیطالب را یاری کنید! کسی کمک نکرد. بعد از مرگ عثمان در همین مدینه زنی به نام عایشه برخاست، گفت بیایید علیبنابیطالب را بکُشید! صدها نفر شمشیر کشیدند «عجبٌ»! دنیا این است! در چنین دنیایی انسان با علم نمیتواند نجات پیدا کند علم, اندیشه است، علم نردبان خوبی است. این قرآن بوسیدنی است که ﴿تِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾؛ یعنی اگر عالِم شدی بالا برو عاقل بشو, نردبان دست توست عاقل بشو تا مشکل حلّ شود. در بخشهای دیگر هم فرمود که در حالات عادی، عاقل مشکلش حلّ میشود؛ اما در حالات خطر, عاقل هم کار را از پیش نمیبرد پس چه چیزی لازم است؟ شما مستحضرید که چون حوادث عالم که یکسان نیست کارهای جهان هم در یک اندازه نیست، بخشی از کارهاست که برابر آیه سوره مبارکه «نحل» حلّ میشود که ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ﴾[11] آدم عالِم باشد مشکل او حلّ است؛ مثل یک پیشنماز, برای پیشنمازی همین عدل خوب است؛ اما برخی از کارها از عادل کاری ساخته نیست؛ شخص عادل است این برای پیشنمازی خوبی است. وقتی پروندههای قضایی به دست اوست، این برابر آیه سوره «نحل» مشکل حل نمیکند این سوره مبارکه «حدید» را میخواهد ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾؛[12] قائم به قِسط باید باشد, این برای دو گروه. گروه سوم اگر پرونده، پرونده میلیاردی اختلاسی بود، دیگر آن نه از پیشنماز مسجد ساخته است, نه از قاضی عادل, از قاضی قائم به قِسط ساخته نیست ﴿کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ﴾[13] را قرآن برای همین کارها ساخته، فرمود اگر پرونده میلیاردی بود یا اختلاسی بود، خطر بود، عده زیادی پشت آن بودند، آن عدلی که برای پیشنمازی کافی است، اینجا کافی نیست, آن قیام به قِسطی که برای پروندههای قضاییِ عادی کافی است، اینجا کافی نیست ﴿کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ﴾ پس این را برای همین جا ساختند.
عقل هم همینطور است. یک عقل است برای رفع نیازهای عادی که این کاملاً مشکل افراد عادی را حلّ میکند؛ اما یک وقت اگر کار مهم شد از عاقل کاری ساخته نیست. ما در قرآن کریم میبینید داریم که ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾,[14] که برای عقل عادی است که مشکل عادی خود را حلّ کنند؛ اما اگر کار خیلی سنگین شد از عاقل کاری ساخته نیست. در آن بخشها قرآن فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾, اما در این بخش میفرماید: ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾.[15] ما قوم عاقل در دنیا نداریم؛ مثل قوم عاد و ثمود و عرب و عجم و لُر و ترک و اینها که ما قومی به نام قوم عاقل داشته باشیم. این قوم از قیام است؛ یعنی آنها که قائم بالعقلاند، نه تنها عاقلاند, قائم بالعقلاند آنها در روز خطر نجات پیدا میکنند و وجود مبارک حضرت(سلام الله علیه) هم که آمد جهان را اصلاح میکند چون قائم بالعدل است اصلاح میکند، نه چون عادل است. اسمای حُسنای دیگر آن سهم را ندارند؛ علیم بودن, حکیم بودن, عفوف بودن, رئوف بودن، آنها این مشکل را حل نمیکند، این هفت میلیارد را قائمِ بالعقل اداره میکند, قائمِ بالعدل اداره میکند. اگر ما یک قومی داشتیم به نام عرب, عجم, عاد, ثمود به نام قوم عاقل, بله قابل قبول بود، ما چنین قومی روی کُره زمین نداریم بگوییم این از فلان نژادند، این نژادی نیست این قوم به معنی نژاد نیست، این قوم به معنی قیام است ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾ کسی که قائم به عقل باشد، تمام کارهای او عاقلانه است، این ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ سوره «حدید» همین را میخواهد بگوید, ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾ همین را میخواهد بگوید.
وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) برای ابوموسی اشعری که نام او هم در اینجا آمده است، مرقوم فرمود: «مِنْ عَبْدِاللَّهِ عَلِیِّ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ إِلَی عَبْدِاللَّهِ بْنِ قَیْسٍ» اسم او عبدالله بن قیس بود و کنیه او ابوموسی اشعری. فرمود: «أَمَّا بَعْدُ»؛ یعنی بعد از حمد و درود خدا و اهل بیت «فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ قَوْلٌ هُوَ لَکَ وَ عَلَیْکَ»؛ حرفی به من رسید که یکی به سود توست و دیگری به ضرر تو; آنکه گفتی حرفها را باید از اصحاب پیغمبر(ص) شنید آن درست است؟ همه ما از پیغمبر میگیریم؛ اما آنکه علیه توست گفتی الآن زمان جنگ است و اختلاف داخلی است و ما باید خانه بنشینیم، این علیه توست اینها با امام زمان خود در جنگ هستند، اینجا جای نشستن در خانه نیست «فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِی عَلَیْکَ فَارْفَعْ ذَیْلَکَ وَ اشْدُدْ مِئْزَرَکَ وَ اخْرُجْ مِنْ جُحْرِکَ وَ انْدُبْ مَنْ مَعَکَ»؛ این نامهام رسید دامن همّت را بالا بزن، از این سوراخ بیرون بیا! مثل حیوانات در سوراخ خزیدهای، از این جُحْرت، جُحر برای سوراخ حیوانات است؛ نظیر حجره, فرمود از این سوراخ بیرون بیا دامن همّت را بالا بزن! کمر همّت ببند و بیرون بیا چه کار میکنی؟ برای چه در خانه نشستی؟ مگر نمیبینی طلحه و زبیر لشگرکشی کردند «فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ وَ إِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ»؛ اگر محققانه انقلابی هستی، دفاع از سرزمینت را دوست داری باش و اگر تفشّل کردی، «فَشل» که در قرآن دارد شما اختلاف نکنید ﴿وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ﴾[16] همین است، «فَشل»؛ یعنی ضعف, فرمود اگر اختلاف کردید گرفتار فَشل و ضعف میشوید؛ آن وقت آن عزّت و شکوه شما از بین میرود، این گُل مادامی مطلوب است که معطّر باشد رایحهای داشته باشد، وگرنه در سطل زباله میریزند؛ همین یک قطره آبی که در آن هست این اگر از این برگِ گُل گرفته شود، دیگر چیزی نمیماند. فرمود: ﴿وَ لا تَنازَعُوا﴾ چرا؟ ﴿فَتَفْشَلُوا﴾؛ فَشل و ضعف دامنگیر شما میشود، وقتی ضعف دامنگیر شما شد ﴿تَذْهَبَ ریحُکُمْ﴾؛ یعنی شکوه و عزّت و جلال شما از بین میرود. اینجا هم وجود مبارک حضرت امیر از همان آیات دارد استفاده میکند «وَ إِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ! وَ ایْمُاللَّهِ»؛ سوگند به خدا «لَتُؤْتَیَنَّ مِنْ حَیْثُ أَنْتَ وَ لاَ تُتْرَکُ»؛ اگر خانهنشین بشوی تو این جنگ را رها بکنی، جنگ که تو را رها نمیکند، این بیگانه میآید میتازد. ما هم از مسئولِ بیمسئولیت دستبردار نیستیم، این حادثه بر تو آنچنان حمله میکند: «حَتَّی یُخْلَطَ زُبْدُکَ بِخَاثِرِکَ وَ ذَائِبُکَ بِجَامِدِکَ» این مَثلی است معروف در همان ایام دامداری حجاز, الآن هم بین دامدارها هست، این شیر را وقتی به صورت ماست در آوردند، کم کم میخواهند کَره بگیرند این را میزنند تا آن کرهاش بیاید رو و بقیه را حالا دوغ است بریزند. فرمود گاهی طوری میشود که این مخلوط میشود چارهای برای آن شخص نیست، متحیّر میشود که چه کند. الآن وضع تو این است؛ آنکه غلیظ است با آنکه رقیق است مخلوط شده، تو الآن ناعلاجی، نمیدانی چه کار داری میکن. این یک مَثل معروف عربهاست که حضرت از این مَثل استفاده کرده. «وَ حَتّی تُعْجَلَ فِی قِعْدَتِکَ وَ تَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ»؛ طرزی میشود که تو همانطوری که از پشت سر میترسی از جلو هم میترسی، وقتی دشمن آمد که امان را از تو میگیرد, امنیت را از تو میگیرد, امانت را از تو میگیرد، همانطور که از پشتسرت میترسی از جلو هم میترسی، قدرت فرار ندارید، مگر نمیبینی طلحه و زبیر حمله کردند, لشگرکشی کردند، خزانهدار ما را در بصره گرفتند دارند میکُشند یا کُشتند؟!
فرمود این کار را نکن «وَ تَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ وَ مَا هِیَ بِالْهُوَیْنَا»، این «هُوینا»، مؤنث «أهْون» است، «أهْون»؛ یعنی سُست، یک کار سُستی نیست تو به آسانی از آن بگذری که «تَرْجُو وَ لکِنَّهَا الدَّاهِیَةُ الْکُبْرَی»؛ این جنگ و حمله است، خونریزی است. «یُرْکَبُ جَمَلُهَا وَ یُذَلُّ صَعْبُهَا»؛ آن قسمتهای دشوار, تحت سلطه بیگانه قرار میگیرد، کارهای دشوار بر شما تحمیل میشود، آن آسانی و لذّتها و رفاه و ثروت را بیگانه میبرد «وَ یُسَهَّلُ جَبَلُهَا فَاعْقِلْ عَقْلَکَ وَ امْلِکْ أمْرَکَ وَ خُذْ نَصِیبَکَ وَحَظَّکَ»؛ «فَاعْقِلْ عَقْلَکَ»؛ یعنی همین! عقل عادی برای رفع نیازهای متعارف کافی است؛ اما در روز خطر, قائم به عقل بودن لازم است, قیام به عقل لازم است؛ یعنی همانطور که کسی بخواهد پیشنماز بشود، با یک سوره مبارکه «نحل» کافی است ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ﴾[17] بخواهد قاضی بشود ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾. شما میبینید مرحوم محقق در شرایع[18] و سایر فقها[19]هم همینطورند، میگویند آدم بخواهد نماز بر او واجب باشد, روزه بر او واجب باشد، بلوغ عقل میخواهد، بله! بر چه کسی نماز واجب است؟ بر کسی که بالغ باشد و عاقل باشد عقل است؛ اما به چه کسی میشود سِمت قضا داد؟ نفرمودند اگر عاقل باشد کافی است، فرمودند «یعتبر فی القاضی کمال العقل». اگر بخواهد پیشنماز بشود همانکه عاقل است کافی است؛ اما بخواهد قاضی باشد که عاقل بودن کافی نیست، این کمال عقل در متنشرایع و سایر کتابهای فقهی معتبر ماست که قاضی اگر عاقل بود نمیتواند قاضی باشد، باید در عقل, کامل باشد، فریبخور نباشد «یعتبر فی القاضی کمال العقل»؛ این هم کمال عقل را حضرت دارد بیان میکند «فَاعْقِلْ عَقْلَکَ»؛ یعنی همین.
یک بیان نورانی از پیغمبر(ص) رسیده است که عقل را تفسیر کرده. فرمود این عقل از همان ریشه عِقال است «عِقال»؛ یعنی زانوبند این شترهای جموح، یعنی چموش, این شترهای جموح, چموش که آرام نمیگیرند، ساربانها این زانوبند میزنند، این زانوبند را عرب میگوید «عِقال». در آن حدیث معروف که فرمود: «اعْقِلْ وَ تَوَکَّل»[20] که بعدها آمده «با توکّل زانوی اشتر ببند»؛[21] این عقال یعنی زانوبند. وجود مبارک حضرت فرمود عقل, زانوی وهم و خیال را در بخش اندیشه میبندد, زانوی شهوت و غضب را در بخش انگیزه مهار میکند میبندد. انسانی که اهل وهم و خیال نشد اندیشه او عالمانه است، وقتی اهل شهوت و غضب نبود، انگیزه او عاقلانه است. فرمود عقل کارش این است. ما اگر خواستیم بفهمیم عاقل هستیم یا نه, ببینیم اگر زانوبند داریم عاقل هستیم وگرنه نه, اینجا هم حضرت فرمود: «فَاعْقِلْ عَقْلَکَ وَ امْلِکْ أمْرَکَ وَ خُذْ نَصِیبَکَ وَحَظَّکَ فَإِن کَرِهْتَ فَتنَحَّ إِلَی غَیْرِ رَحْبٍ»؛ بدان مسئولیت این است، اگر نخواستی پُست را رها کن، ما اعتراضی هم نداریم «وَ لاَ فِی نَجَاةٍ فَبِالْحَرِیِّ لَتُکْفَیَنَّ وَ أَنْتَ نَائِمٌ حَتَّی لاَ یُقَالَ أَیْنَ فُلاَنٌ»؛ آنقدر ما قدرت داریم که کشور و منطقهمان را اداره کنیم که اصلاً نامی از تو نبرند، نگویند فلان کس کجاست؟ به ابوموسی اشعری فرمود تو که حاضر نیستی از سرزمین دفاع کنی، به جایی میرسی که منزوی خواهی بود، کسی از تو سؤال نمیکند. «وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقِّ وَ مَا أُبَالِی مَا صَنَعَ الْمُلْحِدُونَ وَ السَّلاَمُ» فرمود مگر نشنیدی که «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ»[22] است، ما محقّ هستیم حق هم با ماست، ما داریم از این سرزمین دفاع میکنیم؛ حالا بیگانه هر چه میخواهد بگوید.
در پایان نوشت «و السلام»، نه «و السلام علیکَ»؛ این مثل یک سوره قرآن است؛ چون فرمایشات اهل بیت(علیهم السلام) که خودشان عِدل قرآناند، برگرفته از قرآن است. خودش هم فرمود قرآن همه اخبار را دارد «فَاسْتَنْطِقُوهُ»؛ شما قرآن را به حرف بیاورید «فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ یَنْطِقَ لَکُمْ أُخْبِرُکُمْ عَنْه»؛[23] آن قدرت را شما ندارید که قرآن را به حرف بیاورید. این نهجالبلاغه در حقیقت کلام و تفسیر قرآن است، این حتماً باید در دو سطح نوشته شود، خطبههای متوسط, نامههای متوسط, کلمات متوسط برای حوزویان و دانشگاهیان متوسط, آن خطبههای عریق و نامههای عریق و کلمات عریق برای اساتید و دانشوران حوزه و دانشگاه که در سطح عالیاند؛ آن وقت این جامعه میشود علوی, اخلاق ضامن اجرا پیدا میکند. آدم میداند که به خودش نمیتواند خیانت کند و هرگز کار از بین نمیرود، حرفی که زده زنده است. میفهمد این با موعظه و نصیحت و هفتهای یک بار درس حلّ نمیشود. ما همانطوری که میفهمیم این سمّ ضرر دارد، عالمانه میفهمیم, میفهمیم این کاری که کردیم, حرفی که زدیم این از بین نمیرود; میافتد در خطّ تولید، مگر چیزی موجود شد از بین میرود؟ ما از آن میگذریم، ما سنگی را اینجا گذاشتیم و رفتیم این سنگ میافتد در خطّ تولید، جای خودش را نرم میکند، در امور دیگر اثر میکند، از امور دیگر اثر میگیرد، حرفی زدیم, قلب کسی را به درد آوردیم، این گذشت؛ اما چه گذشت؟ مگر وجود, معدوم میشود؟ این وقتی که یافت شد میافتد در خطّ تولید؛ دو سال, سه سال, چهار سال, پنج سال اثر تلخش دوباره برمیگردد، دامنگیر ما میشود؛ ممکن نیست کسی حرفی بزند, کاری بکند بگوید گذشت, هیچ نگذشت. اینها با نصیحت حلّ نمیشود، این با تحقیق علمی حلّ میشود; یعنی اگر حوزه, حوزه نهجالبلاغه شد، همانطور که استصحاب را میفهمد، این را میفهمد. هرگز نمیگوید گذشت, چه گذشت؟ مگر میشود یک موجود بشود معدوم؟ این ما از او گذشتیم نه اینکه او گذشت، این سر جایش هست میافتد در خطّ تولید. چرا آدم دروغگو رسوا میشود؟ برای اینکه اگر کسی بیست سال قبل حرفی زده، این گذشته؛ اما این حرف میافتد در خطّ تولید، این حرف در فلان شیء اثر دارد، آن شیء در فلان شیء اثر دارد، بعد از بیست سال اثرش برمیگردد؛ معلوم میشود این آقا بیست سال قبل این حرف را زده. هیچ ممکن نیست ما کاری بکنیم، حرفی بزنیم، بگوییم بر گذشته گذشت، این طور نیست، میافتد در خطّ تولید. این حرفها اگر عالمانه شود, درسی شود حوزوی بشود, دانشگاهی شود، میشود حوزه نهجالبلاغه, حوزه انقلابی, دانشگاه انقلابی, جامعه انقلابی, نظام انقلابی, مردم انقلابی, انقلاب یعنی نه بیراهه میرود نه راه کسی را میبندند، امیدواریم که همه ـ إنشاءالله ـ اینچنین باشیم!
من مجدّداً این ایام پربرکت را به محضر شما بزرگواران تبریک و تهنیت عرض میکنم و از ذات اقدس الهی مسئلت میکنم به همه شما خیر و سعادت و صلاح و فلاح دنیا و آخرت مرحمت بفرماید!
پروردگارا امر فرج ولیّاش را تسریع بفرماید!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!
مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوانها را به لطف ولیّات حلّ بفرما!
خطر سلفی و تکفیری و داعشی و آل سعود را به استکبار و صهیونیسم برگردان!
این کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطری محافظت بفرما!
حوایج مشروعه و خواستههای همگان مخصوصاً برادران و خواهران حاضر را به احسن وجه برآورده بفرما!
«غَفَرَ اللهُ لَنٰا وَ لَکُمْ وَ السَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکٰاتُه»
[1] . سوره عنکبوت، آیه43.
[2] . سوره عنکبوت، آیه43.
[3] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت107.
[4] . سوره نساء، آیه17.
[5] . الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص 11.
[6] . سوره اسراء، آیه89.
[7] . سفینة البحار، ج2، ص268.
[8] . سوره نساء، آیه82.
[9] . سوره ابراهیم، آیه43.
[10] . سوره توبه، آیه46.
[11] . سوره نحل، آیه90.
[12] . سوره حدید، آیه25.
[13] . سوره نساء، آیه135.
[14] . سوره حشر، آیه21.
[15] . سوره بقره، آیه164؛ سوره رعد، آیه4.
[16] . سوره انفال، آیه46.
[17] . سوره نحل، آیه90.
[18] . شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص59.
[19] . مستند الشیعة فی أحکام الشریعة، ج18، ص71.
[20] . عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج1، ص75.
[21] . مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش45؛ « گفت پیغامبر به آواز بلند ٭٭٭ با توکل زانوی اشتر ببند».
[22] . الفصول المختاره، ص135.
[23] . الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص61.
- ۹۶/۰۲/۲۴