اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

۲۳۰ مطلب با موضوع «سخنرانی بزرگان!!» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۵۹ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۵۱ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر


بازگشت به صفحه کامل

جلسه درس اخلاق (1395/10/09)

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) و أهل بیته الأطیبین الأنجبین، سیّما بقیّة الله فی العالمین، بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

مقدم شما بزرگواران حوزوی و دانشگاهی و عزیزان نظامی و انتظامی و برادران و خواهران گرامی را ارج می‌نهیم و ایام پربرکت بصیرت و همچنین نُه دی را حرمت می‌نهیم!

امّت اسلامی و شما بزرگواران، این نظام را مرهون عنایت خدا و اهل بیت می‌دانید و می‌دانیم و روز عاشورا که هتک حرمت شده است نسبت به ساحت مقدس اهل بیت و حسین بن علی(سلام الله علیهما)، طولی نکشید که مردم متدیّن و بزرگوار ایران اسلامی در نُه دی آن توهین را به بهترین وجه ترمیم کردند. این کشور همان‌طوری که در سایه قرآن و عترت انقلاب کرده است به برکت قرآن و عترت همچنان تا ظهور صاحب اصلی‌اش مستدام خواهد بود!

مطلبی که برای همه ما ضروری است این است که بدانیم خدا از ما راضی است یا نه؟ انبیا از ما راضی هستند یا نه؟ و وجود مبارک حضرت ولیّ عصر از ما راضی است یا نه؟ این سؤال, سؤال همه ماهاست هم از خودمان سؤال می‌کنیم که آیا وجود مبارک امام زمان از ما راضی است یا نه؟ خدای سبحان از ما راضی است یا نه؟ ما دسترسی ظاهری به وجود مبارک حضرت نداریم که ببینیم از ما راضی است یا نه! اما اینها نور واحدند،[1] وقتی ما به قرآن و نهج‌البلاغه و کلمات ائمه(علیهم السلام) دسترسی داریم، آن متکلّم‌ها در کلامشان ظهور می‌کنند، یک کلام عادی نیست. شما ببینید وقتی وجود مبارک حضرت امیر، قرآن را معرفی می‌کند نمی‌فرماید یک کتاب و کلام عادی است. یک وقت کسی کتابی می‌نویسد یا سخنرانی می‌کند این سخنرانی‌ها را جمع می‌کنند کتاب می‌کنند یا مقالاتی می‌نویسد جمع می‌کنند، به هر حال اینها کتاب مصطلح اوست یا سخنان اوست. قرآن در عین حال که تمام این الفاظ، کلمات الهی است و گذشته از اینکه معجزه است یک ویژگی دارد که در هیچ کتابی نیست و آن ویژگی را وجود مبارک حضرت امیر در قرآن کریم مشخص کرده است. فرمود هر متکلّمی حرف می‌زند و هر مؤلفی هم کتاب می‌نویسد؛ اما آن طور نیست که آن متکلّم در کلامش تجلّی کند یا آن مؤلف در کتابش جلوه کند. قرآن یک کتاب خاصی است که آن گوینده و پدیدآورنده‌اش در اینجا جلوه کرده است:«فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ‏ فِی کِتَابِه‏»؛[2] فرمود این یک کتاب معمولی نیست که شما بگویید خدا این را نوشت یا خدا گفت؛ خدا در این کتاب تجلّی کرده است این بیان, بیان قرآن ناطق است، فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ‏ فِی کِتَابِه‏»؛ فرمود چرا خدا را نمی‌بینید؟! خدا با چشمِ سر دیدنی نیست، اما با چشم سِرّ که دیدنی است. فرمود او اصلاً خودش را نشان داد شما او را ببینید، شما فقط کلام را می‌شنوید یا می‌بینید. دیدنِ کلام هنر نیست، دیدن متکلّم هنر است. مفسّر آن نیست که کلام را ببیند. همه شما در دانشگاه یا حوزه با این کتاب‌ها مأنوسید. یک کتاب است که مؤلف می‌نویسد و یک کتاب است که شارح آن را شرح می‌کند؛ حالا یا شرح «قال أقول» مثل جواهر و امثال آن یا شرح «ما أقول» مثل کتاب أنموذج و کتابهای دیگر یا کتابهای علامه نسبت به خواجه نصیر یا شرح مزجی مثل صاحب جواهر. یک وقت است که آن شارح می‌گوید: «قال المصنف و أقول»؛ این میشود شرح«قال أقول»، یا شرح مزجی است مثل اینکه صاحب جواهر حرف محقق را نقل میکند، بدون اینکه بگوید: «قال و أقول»، آن را شرح میکند، به هر حال شارح در قبال ماتن است. این مفسّر که دارد قرآن را تفسیر می‌کند ـ معاذ الله ـ نمی‌گوید «قال الله و أقول», این نه شرح «قال أقول» است، نه شرح مزجی است، نه نظیر شرح تجرید علامه است نه نظیر شرح مزجی جواهر. هیچ مفسری نمی‌گوید «قال الله و أقول», مفسّر می‌گوید «قال الله» در متن, «قال الله» در شرح, خود را خلیفه او می‌بیند حرف او را می‌زند نه حرف خودش را. این برای آن است که یک مفسّر باید متکلّم را ببیند. اگر مفسّر حرف خودش را زد که می‌شود تفسیر به رأی؛ اینکه می‌گویند تفسیر به رأی نکنید؛ یعنی خودتان را نبینید آن متکلّم را ببینید، متکلّم که خودش را به شما نشان داد، اینکه غایب نیست.

می‌بینید وجود مبارک حضرت امیر که قرآن ناطق است می‌گوید این متکلّم در کلامش تجلّی کرد، چرا نور خدا را نمی‌بینید؟ او که ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏﴾ است، همه جا هم که نور اوست؛ اما یک نور ویژه‌ای دارد، هم در کلماتش، هم در کتابهایش، هم در خانههایش. این آیه سوره مبارکه «نور» همه‌اش نورانی است، این به ما آدرس داد فرمود: ﴿اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾, ما به او هیچ ـ سالبه کلیه است ـ دسترسی نداریم ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾ نه «مَثَلُهُ»، آن نور اگر مَثل می‌داشت ما به آن دسترسی داشتیم، او ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ است. اگر فرموده بود «الله نور السماوات و الارض مثله کمشکاة»، ما به آن دسترسی داشتیم؛ اما فرمود به آن دسترسی نداریم. نورِ او یک مَثلی دارد که با مَثل نور او شما در تماس هستید؛ ﴿مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ﴾[3] بعد هم آدرس داد، این نور می‌دانید کجاست؟ ﴿فی‏ بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾؛[4] کعبه این طور است, حرم نبوی این طور است, حرم اهل بیت این طور است, مسجد این طور است. اینها ﴿فی‏ بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾ است. اینجاها جایی است که خدا اجازه داد رفیع بشوند؛ اینها را وقتی خدا اذن داد رفیع بشوند همیشه رفیع‌اند؛ پس اینجا آدرس الهی است. بعد این بیان نورانی حضرت امیر که صاحب یکی از این بیوت رفیع است، این است که فرمود خیال نکنید قرآن مثل کتاب‌ها و کلام‌های دیگر است؛ این متکلّم آن‌قدر نفوذ دارد که در کلامش جلوه کرده است. شما قبل از اینکه قرآن بخوانید باید صاحب‌قرآن را ببینید، «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ‏ فِی کِتَابِه‏» و اگر خواستید قرآن را تفسیر کنید آیه‌ای تفسیر کنید، نه شرح «قال أقول» جایش است نه شرح مزجی جایش است؛ نه می‌توان گفت خدا چنین گفت من چنین می‌گویم, نه می‌توان گفت خدا چنین گفت من چنین شرح می‌کنم؛ باید گفت: خدا چنین گفت و خدا چنین می‌گوید که تفسیر باید باز کردن همان حرف باشد نه اینکه انسان حرف خودش را در تفسیر قرآن بگوید آن که تفسیر به رأی میشود.

همه ما می‌خواهیم ببینیم خدا از ما راضی است پیغمبر و اهل بیت از ما راضی هستند؟ و عمده در عصر ما این است که وجود مبارک حضرت از ما راضی است یا نه؟ این آرزوی همه ماست. همه‌ اینها یک نورند: «کُلُّهُم نورٌ واحِد»[5] اگر ما به کلام خود حضرت دسترسی نداریم به قرآن دسترسی داریم، به نهج‌البلاغه دسترسی داریم. وجود مبارک حضرت امیر مطلبی فرمود که اگر الآن ما خدمت حضرت می‌رسیدیم، وجود مبارک ولیّ عصر همین حرف را می‌زد. حضرت فرمود من برادری داشتم نزد چشمان من خیلی بزرگ بود من او را بزرگ می‌دیدم: «کَانَ لِی فِیمَا مَضَی أَخٌ فِی اللَّه‏ کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ» این برادر من بود؛ حالا بعضی گفتند مقداد بود بعضی گفتند اباذر بود به هر حال یکی از اصحاب حضرت بود. فرمود این در چشمان من بزرگ بود، نه تنها نزد من محبوب بود، نه تنها مرضیّ من بود؛ بلکه من او را به عنوان بزرگ می‌دیدم، با اینکه شاگرد اینها بود؛ حالا چه مقداد باشد چه اباذر باشد، همه اینها باشند همه اینها شاگرد بودند. فرمود: «کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی»؛ در چشمان من خیلی بزرگ بود، من وقتی او را می‌دیدم یک مرد بزرگی را میدیدم. چرا؟ الآن وجود مبارک ولیّ عصر هم همین حرف را میزند. میفرماید من کسی دارم، دوستی دارم که نزد چشمان من بزرگ است، چرا؟ «کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ»، چون دنیا در چشم او کوچک بود، این در چشم من بزرگ است، فرقی بین کلام حضرت امیر و حضرت حجّت نیست. اگر اینها نور واحدند که هستند، حرف‌هایشان یکی است. این راه را به ما نشان میدهد، نه تنها مورد عنایت خواهیم شد و نه مورد رضای حضرت هستیم؛ بلکه در چشمان نورانیش به عظمت ظهور می‌کنیم؛ این راه باز است؛ حالا چه مقداد چه اباذر، آنها که معصوم نبودند، امام و امامزاده نبودند، پیغمبر و پیغمبرزاده نبودند شاگرد اینها بودند. پس می‌شود شاگردی, یک طلبه یا دانشجویی به جایی برسد که امام زمان(سلام الله علیه) بفرماید او در چشمان من بزرگ است؛ حیف است ما این مقام را از دست بدهیم، این راه که باز است؛ این راه را که نبستند. عده‌ای از آنها هم که سابقه بت‌پرستی داشتند بعد به اینجا رسیدند، قبل از اسلام خیلی از اینها بت‌پرست بودند؛ پس این راه باز است. ما چرا از این و آن بپرسیم که آیا امام زمان از ما راضی است یا نه؟ خودمان می‌توانیم بفهمیم حضرت از ما راضی است یا نه؟ فرمود: «کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ».[6] نه تنها با اموی مبارزه کرد با مروانی مبارزه کرد با استکبار و استثمار و استعمار و استحمار بیرونی مبارزه کرد، با استبداد و استکبار درونی هم مبارزه کرد. از سلطنت شکم، هوس و هوی بیرون آمد؛ «خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ». این راه باز است.

بنابراین ما همان‌طوری که یک نُه دی داریم در برابر بیگانه‌ها, هر روز یک نُه دی داریم, هر روز عاشورا داریم, هر روز 28 صفر داریم تا از سلطنت هوس بیرون بیاییم، وقتی بیرون آمدیم راحت هستیم. از چنین شخصی سؤال بکنند اصلاً سؤال ندارد، میگوید یقیناً هم حضرت از من راضی است؛ چون تمام دستورات حضرت را دارم انجام می‌دهم. حالا چرا از این و آن بپرسیم که این خوب است یا آن خوب است آیا از ما راضی است یا نه.

تو نیک و بد خود هم از خود بپرس ***چرا بایدت دیگری محتسب

    وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ ***وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب‏[7]

 «تو نیک و بد خود هم از خود بپرس». آیا حضرت از ما راضی است یا نه؟ البته از دیگران بپرسیم خوب است و چیز خوبی است بد نسیت؛ ولی یک راه نزدیکتر و میانبر و قطعیتر در اختیار ما هست. «تو نیک و بد خود هم از خود بپرس» راه دارد. حالا که روشن شد وجود مبارک حضرت با امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) یک حرف دارند. حضرت فرمود: من برادری سابقاً داشتم که حالا رحلت کرده است در چشمان من بزرگ بود؛ خیلی حرف است، وجود مبارک حضرت امیر برای هر کسی حساب باز نمیکند. چرا در چشم من بزرگ بود؟ برای اینکه او هم با استبدادِ بیرون مبارزه کرد؛ مثل نُه دی، هم با استبدادِ درون مبارزه کرد؛ مثل هر روز. نمیگوید من نظرم این است.

یکی از بیانات نورانی حضرت که ما قبل از انقلاب این را می‌گفتیم و بحث می‌کردیم سخن می‌گفتیم؛ اما واقعاً معنایش برای ما روشن نبود. انقلاب این بیان را برای ما تفسیر کرد و آن بیان این بود که در یکی از جبهه‌ها یکی از اصحاب حضرت به حضرت عرض کرد که ای کاش برادر من در این صحنه و جبهه حاضر بود و ثواب مبارزه و جهاد را می‌برد! حضرت یک جمله فرمود، ما این جمله را مکرّر از دیگران شنیدیم، خودمان هم می‌گفتیم؛ ولی معنایش برای ما روشن نبود. حضرت فرمود: «أَ هَوَی‏ أَخِیکَ مَعَنَا»؛ آیا در خطّ فکری ماست؟ عرض کرد بله یا امیرالمؤمنین, فرمود در تمام ثواب‌های ما شریک است.[8] عرض کرد یا امیرالمؤمنین ما اینجا در جبهه هستیم داریم فشار جنگ را در مقابل شمشیر تحمّل می‌کنیم، او در شهر هست در تمام ثواب‌های ما شریک است؟ فرمود بله, ما این را مکرّر می‌گفتیم؛ اما در تهِ دل، ابهامی برای ما بود که چطور می‌شود. خدای سبحان که فرمود مجاهد و غیر مجاهد مساوی نیست، کسانی هم که «قبل الفتح» و «بعد الفتح» مبارزه کردند همه جا خدا گفت مساوی نیست؛ اینجا وجود مبارک حضرت می‌فرماید اینها مساوی‌ هستند یعنی چه؟ بعد از انقلاب این تفسیر به وسیله خود انقلاب برای ما روشن شد. شما می‌بینید دو نفر روحانی یا دانشگاهی یا دو نفر که کار آزاد دارند، اینها در خطّ امام و رهبری و نظام هستند، با هم درس خواندند با هم بحث کردند با هم بالا آمدند یکی سِمتی پیدا کرد دیگری به او سِمت ندادند و پیدا نکرد، اگر این به تمام کارهای او راضی باشد بگوید من هم بر فرض این سِمت را پیدا می‌کردم همین کار را انجام می‌دادم، حالا این دوستِ ما دارد انجام می‌دهد من چرا کارشکنی بکنم، من هم به کار او راضی هستم. این هم وحدت حاصل میشود، هیچ جا اختلافی پیدا نمی‌شود و اگر ثواب این یکی بیش از او نباشد کمتر از او نیست؛ اما شما ببینید هر جا این نعمت پربرکت وحدت از ما گرفته میشود برای این است که او میگوید چرا من نه، او آری! شما با او فرقی ندارید با هم درس خواندید؛ حالا او دارد این کار را انجام می‌دهد، شما او را دعا کنید بدرقه کنید حمایت کنید.

 حالا روشن شد که وجود مبارک حضرت امیر کجا را می‌بیند. به هر حال یک شهر, یک روستا, یک کشور این کار را یک نفر باید بگیرد دو نفر که نمی‌توانند بگیرند. هر کدام از اینها این کار را گرفتند، دیگری اگر او را تأیید کند، حرفی نزند، نگوید چرا من به اینجا نرسیدم؛ این در تمام ثواب‌های او سهیم است. وحدت از این راه به دست می‌آید وحدت سفارشی نیست، وحدت موعظه‌ای نیست، وحدت مبارزه است نه موعظه. وحدت جهاد داخلی و جنگ اکبر می‌خواهد؛ مگر این نفس رها می‌کند.

مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع     بسی پادشاهی کنم در گدایی[9]

 اگر این هوس ما را رها کند، اگر این نفس ما را رها کند: «بسی پادشاهی کنم در گدایی»؛ مگر این ما را رها می‌کند؟ می‌گوید تو چیزی کم نداری، تو چرا او سِمت را دارد تو نداری؟ این شهر یک نماینده میخواهد دو نماینده نمیخواهد؛ حالا او رأی آورد. اگر ما این کار را بکنیم، حضرت به ما خطّ فکری نشان داد فرمود: اگر خطّ فکری او با ما یکی است در تمام ثواب شریک است؛ حالا می‌فهمیم اگر ثواب این بیشتر نباشد کمتر نیست؛ حالا می‌فهمیم اینها چرا صراط مستقیم‌اند, چرا در زیارت حضرت امیر می‌گوییم: «سلامٌ عَلَی مِیزَانِ الْأَعْمَال‏»[10] اینها تحلیل فقهی دارد، تحلیل حقوقی دارد، تحلیل روانشناسی دارد. مگر خیلی‌ها در پای رکاب حضرت امیر نجنگیدند، بعدها طور دیگر شدند. این دو مبارزه لازم است یک مبارزه کوچک با استکبار و صهیونیسم, یک مبارزه بزرگ با استکبار و صهیونیسم درونی که بزرگ‌تر است.

فرمود: «کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ»؛ منظور از «بَطن» خصوص خوردن نیست؛ مثل اینکه منظور از «قول», خصوص لفظ نیست. ما می‌گوییم فلان شخص قولش چیست، حرفش چیست؟ حرفش چیست، یعنی خطّ‌مشی او چیست؛ حالا خطّ مشی او گاهی به صورت گفتار است, گاهی به صورت رفتار است، گاهی به صورت نوشتار است، گاهی به صورت‌های دیگر است؛ منتها چون قول, شایع‌ترین اثر شخص است، می‌گوییم قول. اینکه در سوره «قاف» دارد ﴿ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتید﴾؛[11] این قول در برابر فعل و کتابت و رفتار نیست؛ یعنی هر کاری انسان انجام می‌دهد هر فعلی هر نوشتاری هر رفتاری، هر چیزی حتی هر سکوتی با اینکه قول نیست. این یکی از بیانات نورانی پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) است، فرمود: «الساکتُ عن الحقِ شیطانٌ أخرس»[12] آنجا که لازم است انسان حرف بزند و نهی از منکر کند، امر به معروف کند، ارشاد و تبلیغ کند، کسی را موعظه کند آنجا اگر ساکت باشد این شیطانِ دهن‌بسته است، «الساکتُ عن الحقِ شیطانٌ أخرس». پس اینجا هم سوره مبارکه «قاف» شاملش می‌شود این حرفی نزد؛ اما بجا که باید حرف بزند ساکت شد این را به عنوان گناه می‌‌نویسند؛ ﴿ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتید﴾؛ چون قول شایعترین و برجستهترین اثر است، این را ذات اقدس الهی فرمود.

بنابر این اگر ما به خوبی اهل محاسبه باشیم، به ما فرمودند: «حَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»[13] حالا شب و روز چند ساعت، یک لحظه‌ بین خود و خدای خود خلوت کنیم حسابرسی کنیم ببینیم که این کارهایی که کردیم خدا از ما راضی است یا راضی نیست، این خیلی بحث‌های عمیق نمی‌خواهد. درست است که ممکن است ما خیلی درس نخوانده باشیم؛ اما خدا علامه‌ای در درون ما قرار داد. این خدا چه خدایی است، این لطف و کرم چه کرمی است؟! فرمود آنکه من در درون شما گذاشتم آن یک علامه است، یک; عادل هم است دو; علامه عادل است. هیچ شبهه‌ای نمی‌تواند او را به دام بیندازد، یک; هیچ رشوه‌ای نمی‌تواند او را صید کند، دو; آن نفس لوّامه است. می‌بینید هر کسی خلافی کرده، شب وقتی به بستر استراحتش می‌رود خوابش نمی‌رود، این مرتب می‌گوید این خلاف بود، چرا این کار را کردی! هر چه انسان می‌خواهد توجیه کند، این علامهٴ عادل نمی‌پذیرد، اینکه درباره معاد هم هست، فرمود: ﴿یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ ... بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾؛[14] ما در روز قیامت به انسان می‌گوییم در جوانی چه کردی؟ در پیری چه کردی؟ در دور و نزدیک چه کردی؟﴿یُنَبَّؤُا﴾، «تنبئه»؛ یعنی نبأ دادن فراوان، که باب تفعیل است. «نبأ» و گزارشهای فراوان را دقیقاً به او میگوییم: ﴿یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ ... بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾، بعد میفرماید چه حاجت به تنبئه ما، چه حاجت به گزارش ما؛ ﴿بَلِ الْإِنْسانُ عَلی‏ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ﴾ نه «بصیرٌ»؛ این «تاء»، تای تأنیث نیست، این «تاء»، تای مبالغه است. چون مبتدا که مذکر است. فرمود انسان بصیرت دارد نه بصیر است یعنی خیلی بیناست ﴿بَلِ الْإِنْسانُ عَلی‏ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ﴾ به قدری بصیرت دارد ﴿وَ لَوْ أَلْقی‏ مَعاذِیرَه‏﴾؛ هر عذری را که بخواهد بتراشد، هر شبهه یا رشوه‌ای بخواهد  به خودش بدهد تا از او بگذرد نمی‌پذیرد ﴿بَلِ الْإِنْسانُ عَلی‏ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ *وَ لَوْ أَلْقی‏ مَعاذِیرَه‏﴾[15] این کم نعمتی است خدا به ما داد؟! درمان را که به ما داد، طبیب را که به ما داد، رهبر را که به ما داد، همه چیز را در درون ما گذاشت، ما با داشتن همه این سرمایه‌ها اگر خسارت ببینیم دیگر هیچ عذری نداریم. این بیانات نورانی بسیاری از ائمه(علیهم السلام) هست، فرمود کسی که واعظی, منبری, سخنرانی, مسجدی, حسینیهای در درون جان او نیست مسجد و حسینیه بیرونی اثر ندارد «مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَاعِظٌ مِنْ قَلْبِهِ وَ زَاجِرٌ مِنْ نَفْسِه‏»[16] مسجد بیرونی و سخنرانی بیرونی این فقط در حدّ یک پماد و پانسمان است، آنکه درمان می‌کند منبر درونی است، ﴿بَلِ الْإِنْسانُ عَلی‏ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَ لَوْ أَلْقی‏ مَعاذِیرَه‏﴾؛هر بهانه‌ای, هر توجیهی باشد او نمی‌پذیرد؛ این کم نعمتی است که خدا به ما داد؟!

 بعد فرمود من انسان را به أحسن تقویم آفریدم؛[17] از این بهتر دیگر ممکن نیست؛ لذا به صورت لای نفی جنس فرمود این نظام هستی انسانی، تغییرپذیر نیست: ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه‏﴾[18] این «لا»، لای نفی جنس است، چرا تبدیل نیست؟ فرمود نه من عوض میکنم نه دیگری. دیگری عوض نمیکند؛ چون قدرت ندارد که آفرینش انسان را عوض بکند، من عوض نمیکنم، چون به أحسن وجه آفریدم، هیچ کمی ندارد: ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه‏﴾؛ چون ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ أَحْسَنِ تَقْویم‏﴾.

 بنابراین اگر ما اهل حساب باشیم به خوبی و شفّافی می‌توانیم بفهمیم وجود مبارک ولیّ عصر از ما راضی است یا نه؟ خیلی خوب میتوانیم بفهمیم، برای اینکه او و حضرت امیر هیچ فرقی ندارند. حضرت فرمود: کسی که مبارزه درون و بیرون را با هم داشته باشد نزد من عزیز است، او هم وحدتی است, هم ملّی است, هم مذهبی است, هم قرآنی است, هم ولوی است, هم علوی است, هم حسنی است, هم فاطمی است, هم مهدوی است؛ نزد من این طور است. اگر ما این راه را داریم راه‌های بیرون کمکِ ماست این راه درونی را ما داریم، فرمود: «کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ».

 آن آقایانی که با این بحث‌های «تعرف الاشیاء باضدادها» آشنا هستند مستحضرند که ما یک مُعرِّف حدّی داریم یا حدّ تام و یا حدّ ناقص؛ یک معرِّف رسمی داریم یا رسم تام و یا رسم ناقص. اینها چهار قسم معرِّفی هستند که در کتابهای منطق هست. یک تعریف تمثیلی داریم، یک تعریف هم «تعرف الاشیاء باضدادها» داریم که اینها تعریفهای تقریباً جَدلی است؛ تعریف تمثیلی هم در کنار آن تعریفات چهارگانه ذکر میشود؛ اما تعریف «تعرف الاشیاء باضدادها» تعریف جَدلی است، این تعریف هم برای یک عده کارآمد است. در کلمات نورانی ائمه(علیهم السلام) هم هست. یک وقت از وجود مبارک حضرت امیر سؤال کردند عقل چیست؟ یا عدل چیست؟ فرمود: «وضع کل شیءٍ فی موضعه».[19] عرض کردند جهل چیست؟ فرمود «گفتم»! این هم در نهج البلاغه هست. این «گفتم»؛ یعنی ما از راه «تعرف الاشیاء باضدادها» متوجه بشوید. اگر عقل «وضع کل شیءٍ فی موضعه» است، جهل در قبال عقل است؛ یعنی چیزی را انسان در جای خودش نگذارد. دیگر حضرت نفرمود «عدم وضع شیءٍ فی موضعه»، فرمود شما که عقل را میدانید، جهل را هم میدانید. وقتی حضرت فرمود عدل یا عقل «وضع کل شیءٍ فی موضعه»؛ آن شخص عرض جهل چیست؟ فرمود گفتم! یعنی از راه «تعرف الاشیاء باضدادها».

اینحا هم وقتی حضرت فرمود این شخص در چشمان من بزرگ است، وجود مبارک ولیّ عصر هم همین حرف را دارد. حالا اگر خواستیم از حضرت سؤال کنیم چه کسی از چشم شما دور است؟ به ما می‌فرماید گفتیم؛ یعنی «تعرف الاشیاء باضدادها». کسی که دنیا در چشم او بزرگ است، مرتب منتظر است صدرنشین شود فلان مقام یا پُست را بگیرد، فرمود این از چشمِ من دور است! اگر نظام ما, مردم ما, همه ما به این فکر باشیم که این خواسته‌های دین عمل شود حالا یا به دست ما یا به دست دیگری، این هم وحدت حاصل می‌شود، هم هیچ کدام ما تلاش نداریم که صدرنشین باشیم، فرمود نزد من عزیز هستید. اگر «کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ»؛ آن وقت مقابلش این است که «من کان الدنیا عنده عظیمة فهو عند الله و عند رسوله و عند أهل بیته صغیرٌ»؛ این «تعرف الاشیاء باضدادها» هست.

 بنابراین ما این راهها را داریم؛ هم مبارزه با بیرون هم مبارزه با درون، و به خوبی می‌توانیم بفهمیم حضرت از ما راضی است و اگر حضرت از ما راضی بود دیگر یقیناً به لطف الهی به جایی می‌رسیم که «رِضَی اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَیْت»،[20] این بیان وجود مبارک سیدالشهداء هم بیان همه اهل بیت است.رضای اینها غیر از رضای خدا که نیست, چرا؟ چون این بیان نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه که فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ‏ فِی کِتَابِه‏» اینها مگر معادل قرآن نیستند، اگر معادل قرآ‌‌‌ن‌اند که هستند، پس «تجلّی الله فیهم»؛ اینها می‌شوند جلوه، تجلّی و نور الهی، این نور الهی وقتی از ما راضی باشد؛ یعنی «الله» از ما راضی است؛ چون نور فقط به «نیّر» وابسته است جای دیگری که ندارد، پس این راه باز است؛ منتها باید ما از راه محاسبه این راه را حفظ کنیم.

مجدداً مقدم شما بزرگواران، فضلا، طلاب حوزوی، عزیزان دانشگاهی و عزیزان نظامی و انتظامی و این نیروی پربرکت نظامی را گرامی می‌داریم، حضور برادران و خواهران ایمانی را ارج مینهیم. از خدای سبحان مسئلت می‌کنیم به فرد فرد شما سعادت و سیادتت دنیا و آخرت مرحمت بفرماید!

پروردگارا امر فرج ولیّ‌ات را تسریع بفرما!

نظام ما رهبر ما مراجع ما دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!

روح مطهر امام راحل و شهدا را با انبیای الهی محشور بفرما!

خطر سلفی و تکفیری و داعشی و آل سعود را به استکبار و صهیونیسم برگردان!

مشکلات اقتصاد و ازدواج جوان‌ها را در سایه لطف ولیّات بر طرف بفرما!

این کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از خطری محافظت بفرما!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان علی و اولاد علی قرار بده!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1] . ر.ک: الغیبة(للنعمانی)، ص93؛ «یَا مُحَمَّدُ إِنِّی خَلَقْتُ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ‏ نُورٍ وَاحِد...».

[2] . نهج البلاغة( للصبحی صالح)، خطبه147.

[3] . سوره نور، آیه35.

[4] . سوره نور، آیه36.

[5] . ر.ک: الغیبة(للنعمانی)، ص93؛ «یَا مُحَمَّدُ إِنِّی خَلَقْتُ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ‏ نُورٍ وَاحِد...».

[6] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت289.

[7] . دیوان حافظ، قطعه1.

[8] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه12.

[9] . دیوان حافظ، غزل شماره 492.

[10] . المزار الکبیر (لابن المشهدی)، ص185.

[11] . سوره قاف، آیه50.

[12] . فقه السنّة, ج2, ص611.

[13] . مصباح الشریعة، ص86.

[14] . سوره قیامت، آیه13.

[15] . سوره قیامت، آیات14 و 15.

[16] . من لا یحضره الفقیة، ج4، ص402.

[17] . سوره تین، آیه4؛ ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ أَحْسَنِ تَقْویم‏﴾.

[18] . سوره روم، آیه30.

[19]. ر.ک: نهج البلاغه, حکمت437؛ «الْعَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا».

[20] . اللهوف علی قتلی الطفوف(ترجمه فهری)، النص، ص61.


بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۱۲ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

تفسیر سوره ق جلسه 14 (1395/09/30)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعیدِ (28) ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ ما أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ (29) یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزیدٍ (30) وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعیدٍ (31) هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفیظٍ (32) مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ (33) ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ (34) لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ (35)﴾

سوره مبارکه «ق» همانطوری که ملاحظه فرمودید گرچه اصول دین را به همراه دارد؛ ولی بخش اساسی آن نسبت به مسئله معاد است. شئون گوناگون مسئله معاد را ذکر فرمود, بعد فرمود یک انسان طاغی وقتی وارد صحنه قیامت می‌شود، به قرین خود که شیطان است اعتراض می‌کند; شیطان هم می‌گوید که من کاری جز وسوسه و دعوت نداشتم و هیچ حجت و سلطه‌ای بر تو نداشته و ندارم و تو «مختاراً» مرا انتخاب کردی. ذات اقدس الهی در آیه 28 همین سوره مبارکه «ق» می‌فرماید که اینجا جای اختصام نیست، إختصام در حقیقت؛ مثل باب «افتعال» گاهی بین دو نفر است؛ مثل اختلاف؛ گرچه باب «افتعال» برای دو نفر نیست, آن بابی که برای دو نفر است باب «مفاعله و تفاعل» و اینهاست؛ ولی گاهی باب «افتعال» برای دو نفر هم می‌آید؛ مثل اختلاف، چون اختلاف حتماً با دو نفر است. إختصام در آنجا راهی ندارد, مگر اینکه یک انسان جنگجو, یک انسان شرور, ملکات او در آنجا ظهور می‌کند، وگرنه آنجا جای دعوا و جای مخاصمه نیست، چون حق برای همه روشن است. وقتی حق روشن است جا برای اختلاف نیست تا کسی اختصام کند؛ لکن ملکات اینها آنجا ظهور می‌کند; مثل اینکه در قیامت جا برای کذب نیست، فرمود: ﴿وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدیثاً﴾[1] روز قیامت چیزی مستور و مکتوم نیست: ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾؛[2] ولی باز هم مشرک می‌گوید:﴿ما کُنَّا مُشْرِکین.[3] جِدّ و کذب بهطور جِدّ متمشّی نمی‌شود; ولی یک آدم دروغگو که ملکه نفسانی او کذب شد، این در خواب هم که حرف می‌زند دروغ می‌گوید. انسان در زمان بیداری, زبان او در اختیار اراده اوست؛ ولی در خواب زبان او در اختیار ملکات نفسانی اوست; در عالم قیامت هم همینطور است. در اوایل سوره مبارکه «انعام» گذشت که اینها می‌گویند: ﴿ما کُنَّا مُشْرِکین﴾؛ خدای سبحان هم به رسول خود می‌فرماید: ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلی أَنْفُسِهِم[4] کذب و بت‌پرستی آنها روشن است, عین آن عملشان الآن مجسّم است و می‌بینند; اما عادت به کذب این است, عادت به اختصام هم همین است, وگرنه در محکمه عدل, وقتی اعمال طرفین روشن است, جا برای اختصام نیست, جا برای فریب و دروغ و امثال آن نیست. فرمود: ﴿لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ﴾ من همه حرف‌ها را به شما گفتم, اتمام حجت را کردم, حتی آنهایی هم که نمی‌پذیرفتند: ﴿مَعْذِرَةً إِلى‏ رَبِّکُمْ﴾,[5] انبیای من اینها را گفتند: ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیى‏ مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَة﴾;[6] آن وقت ما چیزی را مکتوم و مستور و امثال آن نکردیم. عمده آن است که ما در سطح نظام هستی چند کار کردیم؛ آنها که منزّه از تغییر و تبدّل هستند «عند الله»ی هستند, چون ﴿ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ﴾.[7] آنها که «عند الله» و ثابت هستند از آنها به عنوان ﴿أُمُّ الْکِتابِ﴾ یاد کردیم که تغییر و تبدّل در آنجا نیست، یک؛ آنها که در حوزه زمان و زمین هستند, در عالم حرکت و تغییرپذیر هستند, امور آنها را در کتاب محو و اثبات تنظیم کردیم: ﴿یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتاب[8] این حوزه زمان و زمین, قلمرو تغییر است و جای محو و اثبات است; دعا, صدقه و صله رحم, در اینجا برای شفا, برای طول عمر و مانند آن اثر دارد. قطع رحامت و قطع کارهایی که واجب است: ﴿وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ[9] عمر را کوتاه می‌کند, مال را کم می‌کند, این کم و زیاد در عالم حرکت و زمان است; اینها را هم گفتیم. وقتی این دو حوزه مشخص شد که کجا جای تغییر, توسّل, شفاعت, دعا, صدقه و اینهاست و کجا جای اینها نیست و کدام عالَم, جا برای تغیّر نیست و در کدام عالم جا برای تغیّر هست, وقتی این مجموعه را مشخص کردیم, گفتیم سنّت الهی این است که کجا جای تغییر است و کجا جای ثُبات است, کجا جای ﴿یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِت﴾ است, کجا جای ﴿أُمُّ الْکِتابِ﴾ است و مانند آن. بعد می‌گوییم: ﴿وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْویلاً﴾[10] این با «لا»ی «نفی جنس» است, این نظام تغییرپذیر نیست. شفاعت حق است, توسل حق است, دعا حق است؛ اما یک قلمرو خاص دارد یک قضای «الَّذِی لَا یُرَدُّ وَ لَا یُبَدَّل‏»[11] آنجا جای تحویل نیست, بلکه ﴿ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ﴾؛ اما ﴿وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ﴾. وقتی قلمروها مشخص شد با «لا»ی نفی جنس در سوره مبارکه «فاطر» فرمود که ﴿وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْویلاً﴾; آیه 43 سوره مبارکه «فاطر» این است: ﴿فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الْأَوَّلینَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْویلاً﴾ وگرنه تغییر و تبدیل او ﴿مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ﴾ هست, ﴿مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ‏﴾ است, ﴿مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ﴾[12] است؛ اما اینها در حوزه زمان و زمین است و در حوزه ماده و حرکت است؛ اما آنجا که ﴿أُمُّ الْکِتابِ﴾ است, تغییر و تبدیل نیست. درباره اصل خلقت نسبت به نظام کلّی با «لا» نفی جنس فرمود: ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه﴾;[13] فرمود این نظام عوض شدنی نیست، نه من عوض می‌کنم, چون به احسن وجه آفریدم و نه دیگری عوض می‌کند, چون قدرت ندارد؛ لذا با «لا» نفی جنس فرمود این نظام عوض شدنی نیست، برای اینکه خدای سبحان﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾.[14] همانطوری که «کان» تامه را او آفرید: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ء; «کان» ناقصه را به زیباترین وجه آفرید﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾ این برای «کان» ناقصه است, آن برای «کان» تامه که از این زیباتر ممکن نیست. حالا که از این زیباتر ممکن نیست, جای تغیّر معلوم است, جای سواد معلوم است, جای توسل و دعا معلوم است, جای شفاعت معلوم است, «شفعاء» معلوم هستند, «مشفوعٌ له» معلوم است, همه اینها که مشخص شد فرمود: ﴿وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدیلاً﴾﴿وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْویلاً﴾﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه﴾, این «لا» نفی جنس برای این است نه من عوض می‌کنم چون به احسن وجه آفریدم؛ نه دیگری عوض می‌کند چون قدرت ندارد. در قیامت هم فرمود اینجا جای مخاصمه نیست ما همه حرف‌ها را گفتیم حجت را هم تأمین کردیم شفاعت هم که حق است؛ اما ﴿فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعینَ﴾[15] شفاعت شرایطی دارد این اصل کلّی است شفیع باید مأذون باشد، بله اهل بیت مأذون هستند؛ اما «مشفوعٌ له» باید «مرتضی المذهب» باشد: ﴿لا یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضی‏﴾;[16]برابر ﴿وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دینا﴾, اگر کسی ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْت﴾ را نپذیرفت, ﴿أَتْمَمْتُ عَلَیْکُم﴾ را نپذیرفت, ﴿وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دینا﴾ را نپذیرفت, «مرتضی المذهب» نیست. «مشفوعٌ له» هم باید «مرتضی المذهب» باشد: ﴿وَ لا یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضی﴾[17] این یک اصل ثابت است; حالا اگر کسی مشرک بود, کافر بود, ملحد بود, توقّع شفاعت داشت, این اصل کلّی است, فرمود ما همه را گفتیم: ﴿لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ﴾، ﴿ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَی﴾ اینجا جای تغییر و تبدیل نیست; پس اختصام آنها ظهور ملکات آنهاست.

پرسش: ...

پاسخ: بله، این در محدوده خاص خود است: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ﴾ این هم هست؛ اما ﴿وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِک﴾[18] آن هم هست; اما ﴿لِمَنْ یَشاءُ﴾ مشرک, ملحد, کافر و امثال اینها محروم از مغفرت هستند, چون در دنیا هر کاری که ممکن بود کردند, راه برای بازگشت باز بود, خیلی‌ها یک «لا اله الا الله» و شهادت به رسالت دادند و مُردند و به بهشت رفتند. در صدر اسلام همینطور بود, براساس «الْإِسْلَامُ یَجُبُّ مَا قَبْلَهُ».[19] خیلی‌ها اینطور بودند که محضر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شرفیاب شدند, معجزه حضرت را دیدند, اسلام را شناختند و اسلام آوردند و هنوز تکلیفی نیامده, روزه‌ای نیامده, حجّی نیامده, زکات و خمسی نیامده و مُردند و وارد بهشت می‌شوند همه آنها بود؛ اما «الیوم»; یعنی معاد, کسی وارد صحنه معاد بشود با شرک, کفر و امثال آن در سوره مبارکه «سبأ» فرمود: ﴿فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعینَ﴾, برای اینکه این «مشفوعٌ له» شرط «مشفوعٌ له»ی را باید داشته باشد و باید «مرتضی المذهب» باشد; اما این که نیست. فرمود همه حرف‌ها را ما گفتیم, اینجا جای این حرف‌ها نیست: ﴿لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعید﴾, این دیگر اینجا جای تغییر و تبدیل و امثال آن نیست: ﴿ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَی﴾, ما همه حرف‌ها را منظّماً گفتیم و با نظام أحسن هم جهان را اداره کردیم; حالا شما دلتان می‌خواهد ما این نظام أحسن را به هم بزنیم! این که نمی‌شود: ﴿وَ ما أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ﴾.[20] در پنج جای قرآن کریم کلمه «ظَلاَّم» به ذات اقدس الهی اسناد داده شد, ما «ظَلاَّم» نیستیم; یعنی اهل ظلم نیستیم. حالا این «ظَلاَّم» یا صیغه مبالغه است یا حرفه است. اگر ذات اقدس الهی بخواهد به احدی ظلم بکند چون عبد که نیست عبید هستند, به هر کدام از اینها یک مختصر هم ظلم بکند می‌شود «ظَلاَّم»، این یک؛ اگر این قضیه، قضیه موجبه باشد بگویند «زید ظَلاَّم» یعنی «کثیر الظلم» است؛ اما اگر بگویند «زید لیس بظَلاَّم»; معنای آن این نیست: «لیس بظَلَّام و لکنه ظالم» این کلمه که مفهوم ندارد. اگر موجبه باشد کثرت را می‌رساند؛ اما اگر سالبه باشد که کثرت را نمی‌رساند. قرائن دیگری مشخص می‌کند که ذات اقدس الهی اصلاً به هیچ وجه ظلم نمی‌کند. در سوره «کهف» فرمود: ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾؛ این نکره در سیاق نفی است. هیچ کسی از طرف ذات اقدس الهی و از ناحیه او ظلم نمی‌بیند. در سوره مبارکه «یونس» در بخش‌های دیگر فرمود که اصلاً ذات اقدس الهی به کسی ظلم نمی‌کند, خدای سبحان ﴿لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئا﴾; این ﴿النَّاسَ﴾ که همه را شامل می‌شود. آیه 44 سوره مبارکه «یونس» این است: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئا﴾; هم ﴿النَّاسَ﴾ عام است, هم «شیء» نکره در سیاق نفی است. به هیچ کس ظلم نمی‌کند، به هیچ اندازه ظلم نمی‌کند. شفاف‌تر از این در سوره مبارکه «نساء» است که می‌فرماید ذات اقدس الهی به احدی به مثقال ذره‌ای ظلم نمی‌کند: ﴿لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾, اصلاً به اندازه ذرّه‌ای ذات اقدس الهی به کسی ستم نمی‌کند، آیه چهل سوره مبارکه «نساء» است: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾, پس ﴿لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئا﴾ داریم, در سوره «کهف» ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾ را داریم, در آیه چهل سوره «نساء» ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾ را داریم. پس ظلم «بالقول المطلق» از ذات اقدس الهی منفی است؛ البته در خصوص معاد خصیصه‌ای هست; در دنیا ذات اقدس الهی به احدی ظلم نمی‌کند؛ اما ظلم در دنیا هست: «یظلم بعضهم بعضا»؛ ولی در آخرت به نحو نفی جنس فرمود: ﴿لا ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾؛[21] امروز جای ظلم نیست; اما ذات اقدس الهی که منزّه از ظلم است به همین چند آیه‌ای که اشاره شد. عقلاً هم همینطور است, نقلاً هم همینطور است; دیگری هم قدرت تجاوز ندارد, آنجا که جای تکلیف نیست, یا قدرت داشته باشد به کسی ستم بکند نیست؛ لذا نفی جنس را به خود معاد اسناد داد، فرمود امروز جای ظلم نیست: ﴿لا ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾؛ مثل «لا کذب الیوم».

پرسش: ...

پاسخ: جهنم هم که باشد هیچ کدام ظلم نمی‌کنند, هیچ کدام نسبت به دیگری ظلم نمی‌کنند; این فحش‌هایی که به هم می‌دهند, همان ظهور ملکات دنیاست که نسبت به هم بدرفتاری دارند; ﴿لا ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾ در جهنم هم هیچ کس بیش از اندازه استحقاق خود نمی‌سوزد; فرمود: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾[22] که قبلاً هم بحث شد. این ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ در قرآن کریم یک بار آمده و درباره خصوص کیفر تبهکاران است, نه درباره پاداش بهشتیان، این دو؛ و این ﴿وِفاقاً﴾ معنای آن این نیست که به اندازه معصیت اینها ما اینها را کیفر می‌دهیم که دو طرف را نفی بکند: هم زیاده و هم نقیصه؛ بلکه ناظر به نفی زیاده است: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾؛ یعنی بیش از اندازه معصیت اینها ولو یک ذره ظلم نمی‌شود؛ اما کمتر می‌شود, عفو دارد, تخفیف دارد. اینکه فرمود: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ تحدید آن نسبت به زائد از استحقاق است, نه مادون استحقاق. در قیامت اصلاً ظلم فرض ندارد، چون کسی کاره‌ای نیست و کاری ندارد ﴿یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئا﴾; همه برده حق هستند, صحنه قدرت، آن روز روشن می‌شود: ﴿وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ﴾. بنابراین دیگران قدرت ندارند که نسبت به کسی تجاوز بکنند, آن روز به نحو سالبه کلیه یا نفی جنس ﴿لا ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾.

«فتحصّل أن الله سبحانه تعالی» منزه از ظلم است: ﴿لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئا﴾، یک؛ ﴿لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾ ، دو؛ ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾، سه؛ در معاد هم که ﴿لا ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾. پس ﴿لَیْسَ بِظَلاَّمٍ﴾ که تقریباً چهار یا پنج مورد در قرآن کریم آمده ناظر به همین‌هاست.

پرسش: منشأ اینکه در خدا ظلم راه ندارد، همین است که عجز و جهل و احتیاج در خدا نیست، یا چیز دیگری است؟

پاسخ: دوتا حرف است: یکی اینکه عقل اینها را می‌فهمد یا نمی‌فهمد؟ امامیه می‌گویند عقل این را می‌فهمد, معتزله می‌گویند عقل می‌فهمد به اصطلاح عدلیه می‌گویند که عقل می‌فهمد که «العدل حسنٌ», «الظلم قبیحٌ» و امثال آن. اشعری می‌گوید که عقل، حُسن و قبح عقلی را نمی‌فهمد؛ لذا هر کاری را که خدا بکند عدل است و هر کاری را که خدا نمی‌کند نمی‌توانیم بگوییم عدل است. اگر ـ معاذالله ـ او مؤمن را به جهنم ببرد, این عدل است, خُلف وعده بکند عدل است, چون عقل این چیزها را نمی‌فهمد, چون منکر حُسن و قبح عقلی هستند; اینها از بحث دور است. عمده آن تفاوتی است که بین امامیه و معتزله است؛ معتزله قائل هستند که عقل حُسن و قبح را ادراک می‌کند، یک؛ و درباره ذات اقدس الهی هم فتوا می‌دهد، دو؛ منتها فتوای عقل درباره خدا این است که «یجب علی الله أن لا یظلم أحدا»; خدا محکوم به این است که به کسی ستم نکند، خدا موظف است که عدل را رعایت کند; این حرف معتزله است. اما امامیه می‌گوید که ذات اقدس الهی همه کارهای او بر نظام احسن و عدل است و هرگز ظلم نمی‌کند؛ اما نه از باب اینکه «یجب علی الله أن لا یظلم»؛ بلکه «یجب عن الله أنه لا یَظلم»; یعنی خدا یقیناً ظلم نمی‌کند، نه اینکه باید ظلم نکند. حرف معتزله ـ معاذالله ـ تکلیفی بیرون از عقل بر الله نازل می‌کند. حرف امامیه می‌گوید که بیرون از خدای سبحان قانونی نیست تا ما بگوییم برابر این قانون خدا موظف و محکوم است که عادل باشد و ظالم نباشد. چیزی در عالم نیست الا عدم محض. فرض ندارد که ما یک قانون نوشته یا نانوشته‌ای داشته باشیم و بگوییم برابر این قانون خدا موظف است که عادل باشد, خدا موظف است که ظلم نکند; «یجب علی الله» نداریم. این از تعبیرات بلند مرحوم بوعلی است که می‌گوید: «یجب عن الله» است, ما یقین داریم که ذات اقدس الهی عدل را اعمال می‌کند و ظلم را اعمال نمی‌کند, نه اینکه ما قانون ـ معاذالله ـ قانون نوشته‌ای در خارج داریم برابر آن قانون خدا را محکوم می‌کنیم.

بنابراین اینکه ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾ وقتی اشعری بخواهد این آیه را معنا کند می‌گوید: «هر چه آن خسرو کند شیرین بود»;[23] اگر مؤمن را به جهنم ببرد هم عدل است. معتزله که بخواهد معنا کند می‌گوید حتماً خدا نباید ظلم بکند. امامیه که بخواهد معنا کند می‌گوید یقیناً ظلم نمی‌کند و یقیناً عدل را رعایت می‌کند.

پرسش: قوانین الهی شامل فعل نمیشود؟

پاسخ: قوانین الهی شامل فعل او می‌شود, فعل که بر فاعل حاکم نیست. ذات اقدس الهی قانون را براساس عقل و عدل آفرید. تمام اینها «حدوثاً و بقائاً» در تحت تدبیر ذات اقدس الهی هستند, بیاید یک فعل بر الله حکومت کند; این محال است. چیزی که «حدوثاً و بقائاً» به خود ذات اقدس الهی تکیه می‌کند, این فرض ندارد؛ لذا فرمود که ﴿ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ راز آن معلوم است, ﴿وَ ما أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ﴾, سرّ آن هم معلوم است. درباره قیامت که احکام و آثار آن روز را ذکر میکند، می‌فرماید: ﴿یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزیدٍ﴾; روزی است که ما به جهنم می‌گوییم آیا پُر شدی؟ جهنم می‌گوید: ﴿هَلْ مِنْ مَزیدٍ﴾. حالا این ﴿هَلْ﴾ به معنای استفهام است یا استفهام انکاری است؛ یعنی «ما من مزید» دیگر جا نیست، پُر شد و مانند آن; اما ظاهر آن آین است که ﴿یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ﴾, برخی‌ها گفتند که گفتمانی که بین خدا و جهنم است, در حقیقت گفتگو بین خدا و ملائکه‌ای است که مسئولان امور جهنم هستند: ﴿وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِکَة﴾,[24] آنها که مسئولان جهنم هستند ذات اقدس الهی با آن ملائکه سخن می‌گوید. برخی‌ها گفتند که این خلاف ظاهر است, ما چرا تقدیر بگیریم خود جهنم مراد است; منتها به نحو تمثیل که مرحوم شیخ طوسی در تبیان[25] و سایر متفکران گفتند این در حد تمثیل است؛ اما راهی که سیدنا الاستاد و بزرگان دیگر طی کردند, گفتند برابر آیات سوره مبارکه «فصّلت» که مشخص کرد ذات اقدس الهی که اعضا و جوارح حرف می‌زنند وقتی صاحب این اعضاء و جوارح به آنها گفت ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾;[26] معلوم می‌شود هر چیزی می‌تواند حرف بزند. اگر در آیه که آمده است ﴿قالُوا لِجُلُودِهِم لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾, پس معلوم می‌شود ﴿کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾ شاعر و مدرِک هستند. اگر ﴿کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾ تسبیح می‌گویند: ﴿إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[27] و اگر ﴿کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾ اهل اسلام هستند: ﴿أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾,[28] اگر ﴿کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾ ساجد «لله» هستند: ﴿وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾,[29] اگر ﴿کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾ مطیع الله‌ هستند: ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾,[30] حرف هم می‌زنند. حالا ما حرف را نمی‌شنویم مطلب دیگری است وگرنه آنها کاملاً حرف می‌زنند, کاملاً ادراک می‌کنند; اینطور نیست که ما بخواهیم اینها را حمل بر تمثیل بکنیم.

پرسش: ...

پاسخ: سؤال و جواب می‌کنند; حالا برای دیگران اتمام حجت است که آیا پُر شدی یا نه؟ ایشان می‌گوید: ﴿هَلْ مِنْ مَزیدٍ﴾; این ﴿هَلْ﴾ را گفتند به معنای «ما» است; یعنی «ما من مزید»; یعنی پُر شد, برای اینکه شما خودتان گفتید که ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعینَ﴾;[31] من پُر می‌کنم; با «لام» قسم هم ذکر کردی, حالا هم پُر شد. البته بهشت جای پُر شدن نیست, از بس وسیع است و بهشتی کم هستند; اما جهنم پُر می‌شود. فرمود: روزی است که خدای سبحان به جهنم می‌فرماید: ﴿هَلِ امْتَلَأْتِ﴾; پس خطاب جهنم ممکن است, جواب سؤال ممکن است و در سوره مبارکه «فرقان» گذشت که آتش جهنم مثل آتش دنیا نیست, بلکه درک می‌کند و تشخیص می‌دهد, فرمود: ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفیرا﴾;[32] در صحنه معاد با فاصله‌ها زیاد همین که جهنم این کفار و مشرکین را دید, از دور نعره می‌زند; این رؤیت را قرآن را به جهنم نسبت داد. یک مقدار رؤیت است که به خود انسان‌های جهنمی نسبت می‌دهد و به آنها نشان می‌دهند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُون﴾;[33] خدای سبحان جهنم را به اینها نشان می‌دهد می‌فرماید: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُون﴾; اما یک وقت است که رؤیت را به خود آتش نسبت می‌دهد: ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفیرا﴾; گویا «تمتازوا من الغیظ»; از شدّت غضب می‌خواهد تکه‌تکه بشود. می‌گویند در بین حیوانات غضبان و جنگلی، پلنگ از همه عصبانی‌تر است. این «تنمّر تنمّر» که می‌گویند خوی پلنگی; در حرف سعدی هم آمده که «پلنگان رها کرده خوی پلنگی».[34] «تنمّر» از شدّت غضب و عصبانیت این نَمِر حکایت می‌کند, می‌گویند او عصبانی‌تر از هر موجود درنده دیگری است; از گرگ از شیر و مانند آن. می‌گویند این پلنگ گاهی از شدّت غضب و عصبانیت ـ حالا درست یا نادرست ـ این خودش تکه‌تکه می‌شود, این حالت «تنمّر» است. این خوی و خشم که در «نَمِر» هست، در حیوانات جنگلی دیگر نیست. این خوی در جهنّم هست: ﴿تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ﴾;[35] جهنم وقتی کفار را دید، از شدّت عصبانیت گویا دارد تکه‌تکه می‌شود. این همه اوصافی که ذات اقدس الهی برای جهنم ذکر کرد، اینکه نمی‌تواند مجاز باشد. بارها عنایت فرمودید اگر جهنم برابر آیه سوره مبارکه «جن», هیزم آن خود ظالم‌ هستند: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾;[36] خود ربا به صورت آتش در می‌آید, خود بی‌حجابی و بی‌عفافی به صورت آتش در می‌آید, این می‌تواند اینطور باشد. این سنگ و گِل که نیست آنجا که فرمود: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾[37] نه تنها حطب آن انسان‌ هستند; «وَقود»; یعنی آتشزنه یا آتشگیره, «ما توقد به النار», آن هم انسان‌ است; سنگ‌هایی هم هست حالا سنگ‌هایی که به صورت بت و امثال آن در آمدند یا بعضی از احجار معدنی; ولی بخشی از «وَقود» خود انسان‌ هستند. این گناه از شدّت عصبانیت گناهکار را می‌خواهد جذب بکند. اگر چنین موجودی است, ما چه دلیلی داریم بگوییم این مجاز است! این فرمایش مرحوم شیخ طوسی در تبیان پذیرفتنی نیست; ظاهرش حق است, برای اینکه در آیه‌ای که فرمود آنها می‌گویند: ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾ و همه چیز را ذات اقدس الهی به حرف در می‌آورد, وقتی که ﴿قالُوا لِجُلُودِهِم لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾, ما به چه دلیل بگوییم این حرف نمی‌زند، حالا ما نمی‌شنویم دلیل نیست که آنها حرف نمی‌زنند. پس ظاهر این معتبر است؛ البته گفتگو با «اصحاب النار» که ملائکه‌ هستند, آن هم ممکن است راه داشته باشد; ولی اینها مثبتین هستند, اینطور نیست که یکی را بر دیگری تقدیم بداریم یا حمل بکنیم. ﴿یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزیدٍ; دیگر جا نیست برای کسی. یا قبل از اینکه ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعینَ﴾ عملی بشود, قبل از ﴿لَأَمْلَأَنَّ﴾ ذات اقدس الهی به جهنم می‌فرماید: ﴿هَلِ امْتَلَأْتِ; جهنم هم می‌گوید: ﴿هَلْ مِنْ مَزیدٍ, آن‌گاه آن ﴿لَأَمْلَأَنَّ﴾ صورت می‌پذیرد. پس اگر قبل از ﴿لَأَمْلَأَنَّ﴾ باشد, این سؤال و جواب می‌تواند استفهام باشد، اگر همزمان یا بعد از ﴿لَأَمْلَأَنَّ﴾ باشد, این ﴿ هَلْ استفهام انکاری است; یعنی «ما من مزید» و جا برای اضافه نیست; اینها درباره غضب الهی است.

اما رحمت الهی؛ ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعید﴾; نه اینکه بهشت الآن آماده است, بلکه بهشت دم دست انسان است; «ازلاف»; یعنی نزدیک کردن, ﴿زلفی; یعنی درجه نزدیک، «وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَیْک‏»[38] که در دعای کمیل آمده; یعنی همین، یعنی درجه نزدیک. ﴿أُزْلِفَتِ﴾; یعنی نزدیک، دم دست شما است. گاهی همین که انسان از این دنیا رحلت کرد, وارد «رَوْضَةً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ»[39] می‌شود; حالا اگر جنت برزخی باشد که دم دست است و اگر جنتی باشد که ﴿هُمْ فیها خالِدُون﴾[40] این بعد از جنت برزخی است. فرمود آماده است و دم دست شما است: ﴿أُزْلِفَتِ﴾; یعنی آماده شد. ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ﴾ برای متّقین دور نیست; البته نه زماناً دور نیست, مکاناً هم دور نیست, سخن از دیربودن نیست, سخن از دور بودن است; این دور نیست. گاهی انسان می‌بیند که این شخص مُرد و باید فردا تشییع کنند, پس فردا دفن کنند; این یکی دو روز طول می‌کشد; ولی هم اکنون این «رَوْضَةً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ» است; اینطور نیست که حالا این سرگردان باشد, در سردخانه باشد. بدن او در سردخانه است; اما واقعیت او«رَوْضَةً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ» است; اینطور نیست که در رنج باشد, بلکه ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ﴾، یک؛ ﴿غَیْرَ بَعید﴾، دو؛ آماده است و نزدیک هم هست. پس موجود است; طبق بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) که فرمود: از ما نیست کسی که بگوید بهشت و جهنم الآن خلق شد. [41]حضرت هم در آن وجود مبارک حضرت امیر هم در آن خطبه فرمود مردان الهی بهشت را می‌بینند و جهنم را می‌بینند: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ»;[42]پس این هست. ﴿أُزْلِفَتِ﴾ آماده شد, دور هم نیست, نزدیک هم هست: ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعید﴾. البته این تعبیرهای رحیمانه درباره جهنم نیست, جهنم حالا غیر بعید باشد و اینها، اینطور نیست, بلکه یک مقدار فاصله است.

﴿هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفیظٍ﴾ این بهشت برای کسی است که اهل «أوب و رجوع» باشد. در بحث دیروز گذشت که ما مشکل شرک داریم یا «بالمقابلة» یا «بالمعادلة. این نماز برای رفع همه خطرها کافی است, این عمود دین است; تمام اذکار آن همین است. حالا آن تعقیبات نماز, دعاهای نماز همین است, اذکار همین است, اصل آن که انسان مرتّب این نماز را که می‌خواند, مرتّب با توحید همراه است. اگر «سبحان الله» همین است, اگر «الله اکبر» همین است, اگر «لا اله الا الله» همین است, اگر «الحمد لله» است همین است, هم جلوی مقابله را می‌گیرد و هم جلوی معادله را می‌گیرد, آن وقت انسان راحت زندگی می‌کند. وقتی ببیند کار به دست دیگر است, او هم به احسن وجه دارد اداره می‌کند, نگران چیزی نیست. فرمود اگر کسی اهل «أوب و رجوع» بود، «آب»; یعنی «رَجَع»، ﴿اوّاب﴾; یعنی پُر رجوع. مرتّب دارد رجوع می‌کند; این کسی که دارد به طرف الله می‌رود دارد رجوع می‌کند: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ﴾[43] نه اینکه رفته و دارد بر می‌گردد. او «دائم الرجوع» است و حافظ هم هست, هم حافظ خودش است, هم حافظ نظام خودش است, هم حافظ جامعه خودش است; ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُم﴾[44] هم هست, حافظ زن و بچه خودش است, حافظ خانواده خودش است حافظ فامیل‌های خودش است.

﴿مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْب﴾, درست است که بعضی‌ها اهل شهادت و اهل حضور و ظهور هستند; اما کسی که از ﴿الرَّحْمنَ﴾ می‌ترسد, ﴿الرَّحْمنَ﴾ ترسی ندارد! چرا فرمود که ﴿إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ﴾؟[45] ﴿الرَّحْمنَ﴾ خشیتی ندارد; ولی شما کاری نکنید که این ﴿الرَّحْمنَ﴾ به غضب بیافتد! و قبلاً هم گذشت که ﴿الرَّحْمنَ﴾ غیر از ﴿الرَّحیم﴾ است. ﴿الرَّحْمنَ﴾ گاهی نقشه جهنم می‌کشد, گاهی نقشه بهشت می‌کشد. ما یک رحمت رحیمیه داریم که در مقابل آن غضب است; غضب در مقابل رحمت رحیمیه است و رحمت رحیمیه در مقابل غضب است; اما ﴿الرَّحْمنَ﴾ مقابل ندارد. چقدر آن دعای نورانی امام سجاد لطیف است! قبلاً هم به عرض شما رسید که درست است رحمت خدا بیش از غضب خداست; اما این کلمات این ادعیه معنای آن این نیست که رحمت خدا بیش از غضب اوست. معنای این این دعای نورانی است که رحمت خدا پیش از غضب اوست, نه بیش از غضب او: «یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه‏»،[46] «أَنْتَ الَّذِی تَسْعَى رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه»;[47] معنای هیچ کدام از این ادعیه این نیست که رحمت خدا بیش از غضب اوست, بلکه معنای همه این ادعیه این است که رحمت خدا پیش از غضب اوست. امام غضب رحمت است، غضب به رحمت اقتدا می‌کند. کجا باید غضب باشد, جهنم باشد; منتظر است که رحمت کجا نقشه می‌کشد. کجا باید زندانی باشد, کجا باید اعدام بشود; رحمت نقشه می‌کشد که اینجا جای تنبیه است. «أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه» آن امام مقابل ندارد؛ یعنی کل عالم را رحمت رحمانیه دارد اداره می‌کند که ﴿رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾[48] که در قرآن آمده; «یَا مَنْ وَسِعَتْ رَحْمَتُهُ کُلَّ شَیْ‏ء»[49] که در دعاست. پس مهندس جناب رحمت است، این رحمت نقشه می‌کشد کجا جهنم باشد کجا بهشت. جهنم رحمت است یا نیست در کل نظام؟ کیفر دادنِ به ظالم خوب است یا نه؟ عدل است یا نه؟ عدل رحمت است. تنبیه متجاوز عدل است یا نه؟ این رحمت است. حق مظلوم را از ظالم گرفتن, این رحمت است، این رحمت را رحمت رحمانیه نقشه کشیده فرمود کجا بزن بزن, است و کجا برو برو است, کجا روح و ریحان است. لذا اگر کسی از ﴿الرَّحْمنَ﴾ بترسد, یقیناً می‌داند که این غضب, غضب عادلانه است; این غضب غضب بجاست و بی‌مورد نیست, نه اینکه از غضبان بترسد, بلکه از ﴿الرَّحْمنَ﴾ می‌ترسد: ﴿مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیب﴾.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره نساء، آیه42.

[2]. سوره ق، آیه22.

[3]. سوره انعام، آیه23.

[4]. سوره انعام، آیه24.

[5]. سوره اعراف، آیه164.

[6]. سوره انفال، آیه42.

[7]. سوره نحل، آیه96.

[8]. سوره رعد، آیه39.

[9]. سوره بقره، آیه27.

[10]. سوره احزاب، آیه62؛ سوره فتح، آیه23.

[11]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏4، ص72.

[12]. زاد المعاد و مفتاح الجنان، ص328.

[13]. سوره روم، آیه30.

[14]. سوره سجده، آیه7.

[15]. سوره مدّثر، آیه48.

[16]. سوره أنبیا، آیه28.

[17]. سوره أنبیا، آیه28.

[18]. سوره نساء، آیات48 و 116.

[19]. المجازات النبویة، ص67.

[20]. سوره آلعمران، آیه182؛ سوره انفال، آیه52؛ سوره حج، آیه10؛ سوره فصلت، آیه46؛ سوره ق، آیه29.

[21]. سوره غافر، آیه17.

[22]. سوره نبأ، آیه26.

[23]. دیوان شمس مولوی، غزلیات، غزل820..

[24]. سوره مدّثر، آیه31.

[25]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص369.

[26]. سوره فصلت، آیه21.

[27]. سوره إسراء، آیه44.

[28]. سوره آلعمران، آیه83.

[29]. سوره رعد، آیه15.

[30]. سوره فصلت، آیه11.

[31]. سوره هود، آیه119؛ سوره سجده، آیه13.

[32]. سوره فرقان، آیه12.

[33]. سوره طور، آیه15.

[34]. .

[35]. سوره ملک، آیه8.

[36]. سوره جن، آیه15.

[37]. سوره بقره، آیه24؛ سوره تحریم، آیه6.

[38]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص850.

[39]. الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا علیه السلام، ص170.

[40]. سوره بقره، آیات25و82و217.

[41]. الأمالی( للصدوق)، النص، ص461.

[42]. نهجالبلاغه، خطبه193.

[43]. سوره بقره، آیات156.

[44]. سوره تحریم، آیه6.

[45]. سوره فاطر، آیه28.

[46]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص696.

[47]. صحیفه سجادیه، دعای16.

[48]. سوره اعراف، آیه156.

[49]. البلد الأمین و الدرع الحصین، النص، ص10.

بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۳۵ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

تفسیر سوره ق جلسه 15 (1395/10/01)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿ قالَ قَرینُهُ رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ وَ لکِنْ کانَ فی‏ ضَلالٍ بَعیدٍ (27) قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعیدِ (28) ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ ما أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ (29) یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزیدٍ (30) وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعیدٍ (31) هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفیظٍ (32) مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ (33) ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ (34) لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ (35)﴾

در سوره مبارکه «ق» که در مکه نازل شد, گرچه اصول دین مطرح است; ولی محور مهمّ آن مسئله معاد است، چون مشکل‌ترین مسئله آن روز همین مسئله معاد بود. بعد از اینکه فرمود: هر کسی هر کاری می‌کند, هم خودش آگاه است و هم فرشته‌هایی حفظ می‌کنند; فرمود: در قیامت گاهی انسان گناه خود را به عهده شیطان می‌گذارد، چون غالب دوست‌ها در دنیا در محور ماده و دنیایی دوست هستند و چون ظاهر دنیا, دنیاست و باطن آن جهنم است: «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة»؛[1] لذا غالب دوستان در ظاهر دوست هستند و در باطن دشمن هستند. اگر «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة» است و اگر بسیاری از افراد محور دوستی‌ آنها دنیاست, پس محور دوستی‌ آنها «کُلِّ خَطِیئَة» است که ظاهر آن زیباست و باطن آن جهنم است و انسان, همین‌ها را می‌بیند؛ ولی درک نمی‌کند. همراه او، قرین او؛ خواه شیطان انس, خواه شیطان جن, می‌گوید من او را به طغیان نکشاندم, او خودش به طغیان کشیده شده است. کلمه «قرین» هم در آیه 23 آمده و هم در آیه 27؛ در آیه 23 که فرمود: ﴿وَ قالَ قَرینُهُ هذا ما لَدَیَّ عَتیدٌ﴾, ظاهر آن فرشته است که می‌گوید این نزد من و آماده بود گرچه در تفسیر کنز الدقائق از تفسیر روایی علی بن ابراهیم نقل کرده است که منظور از این «قرین» شیطان است;[2] ولی مستحضرید غالب این روایت‌های تفسیری اینها مُرسل‌ هستند. آن کاری که بزرگان ما در دو فنّ شریف رجال و درایه نسبت به فقه کردند، نسبت به روایات تفسیری, مقتل, تاریخ, اخلاق, حقوق و قصص انبیا این کارها را نکردند؛ لذا بسیاری از روایاتی که در تفسیر شریف نور الثقلین یا برهان یا کنز الدقائق آمده است یا مُرسل است یا روایات تفسیری آنها بحث نشده است. به هر تقدیر از تفسیر روایی علی بن ابراهیم نقل شده است که منظور از این «قرین» شیطان است؛ لکن به حسب سیاق، منظور آن فرشته‌ای است از فرشته‌هایی که او را همراهی می‌کنند؛ لذا هم مرحوم شیخ طوسی[3] این قول را پذیرفته که منظور از «قرین» فرشته است و هم سیدنا الاستاد؛[4] اما این قرینی که در آیه 27 است: ﴿قالَ قَرینُهُ﴾ این منظور شیطان است.

مطلب دوم آن است که در جریان آسمان و زمین، نمی‌شود گفت که بهشت مثلاً در آسمان است, جهنم در زمین است و مانند آن. قرآن مساحت بهشت را که ذکر می‌کند، می‌فرماید مساحت آن ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض‏﴾[5] است; مساحت بهشت این است. آیا مساحت کلّ بهشت این است یا مساحت بهشتِ هر بهشتی؟ ظاهر بعضی از روایات این است که مساحتِ بهشت هر مؤمن که اهل بهشت است ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض‏﴾ است؛ لذا دارد که اگر اوّلین و آخرین همه کسانی که در قیامت هستند مهمان یک بهشتی بشوند جا دارد; معلوم می‌شود دار و بوستان و جنت او ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض‏﴾ است. این یک مطلب.

مطلب دیگر این است که بهشت, نه در آسمان است و نه در زمین، چون برابر آیه سوره مبارکه «ابراهیم» و سایر آیات، کلّ این نظام برچیده می‌شود و قیامت ظهور می‌کند: ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب‏﴾[6] که آن روز «سجلّ» معنا شد, «طیّ» معنا شد; کلّ آسمان و زمین بساط آن برچیده می‌شود, آن وقت آسمان و زمینِ بهشت ظهور می‌کند که ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ‏﴾، «سجلّ»; یعنی طومار، ﴿کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب‏﴾, بعد بساط قیامت پهن می‌شود. در آیات سوره مبارکه «ابراهیم» هم بود که ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾;[7] یعنی «یوم تبدل السماوات غیر السماوات». بنابراین این آسمان و زمین جا برای بهشت و جهنم نیست, اینها بساط آن برچیده می‌شود و بهشت و جهنمی که مربوط به آسمان و زمین دیگر است تنظیم می‌شود.

پرسش: اگر بساط آسمان و زمین برچیده نشده، پس الان بهشت و جهنم کجا هستند؟

پاسخ: عوالم الهی که محدود همین عالم نیست. قبل از این آسمان و زمین یک عوالم فراوانی هم بود بعد از این هست. ما در یک محدوده خاصی داریم زندگی می‌کنیم, نه از گذشته باخبر هستیم  و نه از آینده باخبر هستیم.

این درباره آسمان و درباره زمین. آن هم دو مطلب درباره دو قرین که ظاهر قرین اوّل فرشته است, گرچه در تفسیر علی بن ابراهیم «علی نقل کنز الدقائق» قرین، شیطان شد, لکن نه مورد پذیرش شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان بود و نه مورد قبول سیدنا الاستاد بود و نه سیاق مساعد است; اما قرین دوم ﴿قالَ قَرینُهُ رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ﴾ این است. حالا گاهی هم شیطان، شیطان انس است: ﴿شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِن‏﴾.[8] همانطوری که در جنهم ﴿کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾,[9] بعد مستضعفان می‌گویند: خدایا! عذاب مستکبران را زیاد بکن! ﴿رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ﴾,[10] جواب الهی این است که ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾;[11] هم عذاب مستکبران دو برابر است, هم عذاب مستضعفان دو برابر است ﴿وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾; شما حساب نکردید. عذاب مستکبران دو برابر است: ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ﴾, برای اینکه هم ضالّ بودند و هم مضلّ، هم بد کردند و هم خیلی‌ها را وادار به گناه کردند. عذاب مستضعفان دو برابر است, برای اینکه منظور از مستضعف آن کفار و افرادی نیستند که دسترسی به حجت نداشتند; آنها که اصلاً اهل جهنم نیستند، آنها که حجت الهی به آنها نرسید و حجت الهی را ادراک نکردند که جهنم نمی‌روند; حالا یا اعرافی هستند یا جای دیگری هستند, حساب دیگری دارد; آن ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَة﴾.[12] الآن هم در کشورهای کمونیستی و غیر کمونیستی, آن روستاهای دوردست که اصلاً نگذاشتند نامی از اسلام به آن منطقه برود, آنها که اهل جهنم نیستند. اصلاً نشنیدند که پیغمبری هست و قرآنی هست, حجت بر آنها بالغ نشده است. آن مستضعفی که در عصر امام هست, وجود مبارک امام صادق و امام باقر و امثال ایشان را می‌بیند; ولی تن به مبارزه نمی‌دهد, حرف اهل بیت را گوش نمی‌دهد; ولی حرف طغیانگر را گوش می‌دهد، این هم عذاب او دو برابر است: یکی اینکه گناه کرده، یکی اینکه اهل بیت را در اثر گناه خود و یاری نکردن خانه‌نشین کرده است. وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) به بعضی‌ها فرمود اگر شما نبودید که ما خانه‌نشین نمی‌شدیم; شما رفتید دستگاه بنی‌امیه را تقویت کردید, ما خانه‌نشین شدیم. قرآن کریم می‌فرماید خداوند در قیامت به اینها می‌گوید: ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾; مستکبر عذاب او دو برابر است, چون هم ضالّ بود و هم مضلّ. عذاب شما هم دو برابر است, چون حرف‌های آنها را تقویت کردید و اهل بیت را شما خانه‌نشین کردید, اگر اهل بیت را یاری می‌کردید که اینها خانه‌نشین نمی‌شدند. پس هر مستضعفی, اهل رحمت نیست; فرمود: ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾.

 این «قرین» گاهی جزء شیاطین انس است گاهی شیاطین جنّ است؛ ولی آن گفتگوی بین شیاطین جنّ را در سوره مبارکه «ابراهیم» مشخص کرد, گفتگوی اینگونه از افراد در جهنم هست که گفتند: ﴿رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ﴾ آنها هم می‌گویند: خدایا! ما اینها را گمراه نکردیم, اینها خودشان به دنبال ما راه افتادند. آن وقت خدای سبحان داوری می‌کند: ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾.

مطلب دیگر این است که در تفسیر آیات به آیات، کلّ قرآن ـ همانطور که در بحث دیروز روشن شد ـ یکدست است. یک وقت یک آیه خاصی مربوط به اهل بیت است؛ مثل آیه «تطهیر», آیه «مباهله», آیه «اکلمت», اینها معلوم است که مورد خاص دارد; اما اگر آیه‌ای, چه در مکه, چه در مدینه نازل شد ولو شأن نزول خاص داشته باشد؛ اما منحصر که نیست; هر قضیه‌ای که حکم آن شأن نزول را داشته باشد همین است. حالا یک وقت است شأن نزول آن جریان اصحاب کساء است, این معلوم است که مخصوص است یا شأن نزول آن مثل آیه سوره مبارکه مباهله است, این معلوم است که مخصوص است, چون آنجا عصمت شرط است, امامت شرط است و ولایت شرط است.

پرسش: شان نزول را باید از روایات بفهمیم؟

پاسخ: بله دیگر.

پرسش: روایات را هم که باید به قرآن عرضه کرد، این چگونه است؟

پاسخ: نه، دو تا حرف است; روایات را ممکن است که با تاریخ و اینها بفهمیم با اینکه حکم فقهی را به ما نمی‌رساند, شأن نزول که حکم فقهی را به ما نمی‌رساند; حالا شأن نزول این قصه واقع شده است؛ ولی آیه را با قرینه انسان تطبیق بکند. شأن نزول بر فرض هم باشد, مورد که گفتند مخصِّص نیست, پس هیچ نقشی ندارد مگر در وضوح مطلب، وگرنه به اطلاق آیه, به عموم آیه, به کلیّت آیه و به دلالت آیه استدلال می‌شود و اختصاصی به شأن نزول ندارد.

پرسش: اگر روایتی منتسب به پیامبر باشد... .

پاسخ: اگر روایت باشد حکم دارد.

پرسش: اگر منتسب به پیامبر نباشد ایشان فرموده ... .

پاسخ: درست است اگر روایتی باشد, چه از پیغمبر, چه از ائمه(علیهم الصلاة و علیهم السلام) حتماً باید بر قرآن عرضه بشود.

پرسش: اگر از ائمه و منتسب به پیغمبر نباشد دیگر که معصوم محسوب نمی‎‎شود.

پاسخ: اشتباه می‌کند; خود پیغمبر فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْن‏».[13]

پرسش: در تفسیر المیزان ایشان فرموده که ... .

پاسخ: نه، فرمایش ایشان این است که ما قرآن را اوّل باید به صورت «المیزان» خطوط کلّی آن را تشخیص بدهیم, بعد روایاتی که به ما فرمودند بر قرآن عرضه کنید، دیگر دور لازم نیاید. ما اگر قرآن را بخواهیم به وسیله روایت بفهمیم، روایات هم دو طایفه است: یک طایفه جزء نصوص علاجیه است, یک طایفه جزء نصوص علاجیه نیست. هر دو طایفه را مرحوم کلینی و دیگران در جوامع روایی‌ خود نقل کردند. روایت چه معارض داشته باشد, چه معارض نداشته باشد, ائمه فرمودند به نام دروغ جعل می‌کنند;[14] اما به نام قرآن کسی نمی‌تواند دروغ جعل کند. لذا هر روایتی از ما نقل کردند بر قرآن کریم عرضه کنید. ما باید قرآن را به عنوان «المیزان» بشناسیم, بعد روایات را بر قرآن عرضه کنیم ببینیم این روایت صحیح است و جعلی نیست، آن‌گاه عمومات قرآن را با روایات, اطلاقات قرآن را با روایات, از جمع ثقلین قرآن و عترت یک حکم فقهی دربیاوریم یا یک حکم دینی دربیاوریم؛ اما شأن نزول اینطور نیست.

به هر تقدیر به استثنای شأن نزول‌های خاص, در هر جایی اگر شأن نزول آمد, چون مورد مخصِّص نیست . مورد مقیِّد نیست, این در وضوح دلالت سهم تعیین کننده دارد؛ اما اینطور نیست که قرآن را مخصوص کند به آن موردی که نازل شده. کلّ قرآن یکدست است. در سوره مبارکه «زمر» آمده که همه قرآن متشابه است. این تشابه; یعنی یکدست, همگون, همنواخت. یک تشابه است که در سوره مبارکه «آل عمران» است, آن در مقابل محکمات است که فرمود ما آیات قرآن را نازل کردیم: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ﴾;[15] محکمات داریم, متشابهات داریم; تأویل متشابهات را جز راسخون علم کسی نمی‌داند. متشابهات را باید به محکمات ارجاع دارد, بعد از ارجاع متشابهات به محکمات, آن‌گاه کلّ قرآن می‌شود محکم. آیات قرآن هم در این زمینه سه طایفه است: یک طایفه می‌گوید که بعضی از آیات محکم هستند, بعضی از آیات متشابه هستند و این متشابهات را باید با محکمات حلّ کرد، چون هر کودکی را باید در دامن مادر پروراند: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ﴾; حالا «أم» یا به معنی اصل است یا به معنی مادر است, اینها باید در دامن آن حلّ بشود. دو طایفه دیگر این است که حالا چون متشابهات به محکمات بر می‌گردد, یکدست می‌شود محکمات؛ لذا فرمود: ﴿کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ﴾;[16] ما اصلاً متشابه نداریم، برای اینکه بعد از ارجاع متشابهات به محکمات، همه می‌شود محکم: ﴿کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ﴾. طایفه سوم می‌فرماید که همه قرآن متشابه هستند. آن متشابه; یعنی هماهنگ, همگون, همسان, همتا، نه یعنی تشابهی که معنای آن روشن نباشد. آن را در سوره مبارکه «زمر» آیه 23 به این صورت فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِی‏﴾; تمام قرآن متشابه است؛ یعنی شبیه هم است و برای تبیین معنای تشابه «مثانی» را ذکر کرده است. «مثانی» جمع «مثنی» است. «مثنی» از «إنثناء» و انعطاف و گرایش است. در کتاب‌های ادبی مستحضرید که وقتی گفتند «تثنیه»، نه یعنی دو تا؛ دو چیزی که هر کدام نسبت به دیگر «إنثناء» دارند, وگرنه انسان به «جنب الحجر» را که تثنیه نمی‌بندند. اگر یک وقت بگویید جسم‌ها چند تا جسم اینجا هست, بله می‌توانید بگویید انسان و حجر; اما نه انسان با حجر, مُجانس است, نه حجر با انسان; تثنیه نیست. تثنیه یک مرد و زن که تثنیه نیست; تثنیه یا برای دو تا مرد است یا برای دو تا زن است. این دو نفر اگر «إنثناء», انعطاف, گرایش, همسانی و همخوانی نداشته باشند, تثنیه نیست. اگر یک زن و یک مرد را خواستند تثنیه ببندند, «بما انه ما» مثلاً صنف انسان نیست, بلکه «بما انهما انسان» یا «بما انهما حیوان» یا «بما انهما جسم». سراسر قرآن «إنثناء» دارد, چون «إنثناء» دارد و شبیه هم‌ هستند, چون شبیه هم‌ هستند سراسر قرآن متشابه هستند; فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً‏﴾; برخلاف آیات سوره مبارکه «آلعمران» که فرمود: آیات این قرآن یک مقدار محکمات‌ هستند و یک مقدار متشابهات، ﴿فَأَمَّا الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْه‏﴾; متشابهات را غیر از راسخان نمی‌فهمند و باید به محکمات ارجاع داد و محکمات هم ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ﴾ هستند; اما حالا که متشابهات به محکمات ارجاع داده شد, یکدست اگر بگوییم ﴿کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ﴾, درست است; بگوییم ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِی‏﴾, درست است. بنابراین از هر آیه می‌شود به آیه دیگر نشان داد و تأیید کرد, اگر ارتباط داشته باشد؛ اما اگر ارتباط نداشته باشد که از بحث بیرون است. بنابراین این معنای استفاده کردنِ از آیات در تفسیر یکدیگر است.

اما اینجا که فرمود: ﴿ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَی‏ّ﴾, می‌فرماید حرف‌های ما یکسان است که گفته شد. ﴿وَ ما أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ﴾ که بحث آن مطرح شد. ﴿یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزید﴾ این یک تهدید است؛ یعنی ما آنجا را پُر می‌کنیم, صِرف اینکه جهنّمی هست کافی نیست, ما اینطور نیست که بگوییم صِرف جهنم را فقط برای ترساندن خلق کردیم, خیر, پُر می‌کنیم.

پرسش: براساس تجسّم اعمال و اینکه جهنم درون خودش را پر میکند، چه معنایی دارد؟

پاسخ: حالا نه، درون هم بیرون می‌آید; فرمود: ﴿نُخْرِجُ لَه‏﴾,[17] درون انسان هم همین نیست که در تالار تشریح می‌بینند, درون انسان دریایی است که «سماوات و ارض» است. اگر عرض انسان سماوات و ارض است فرمود: مسابقه کنید به خیراتی که ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض‏﴾ است. درون انسان بیش از آسمان و زمین وسیع است; فرمود: ﴿نُخْرِجُ لَه‏﴾, ما آن «تطیّر» و اینها را از درون شما بیرون آوردیم. انسان وقتی مُرد می‌بیند که خیلی بیش از آسمان و زمین وسعت دارد. این بدن است که یک متر و نیم است. الآن شما تمام این بحث‌های ریاضی را می‌کنید, کلّ این آسمان و زمین را وجب به وجب, روی کاغذ می‌آورید و حساب می‌کنید, حکم آن را بررسی می‌کنید; این در مُشت شماست. راجع به زمان هم همینطور است; شما می‌گویید دو هزار سال قبل یا چهار هزار سال قبل, افلاطون این حرف را زده به نظر من درست است یا نه; این چهار هزار سال قبل اینطور است, پنج هزار سال قبل اینطور است, هم چهار هزار سال و پنج هزار سال قبل در مُشت انسان است, هم چهارهزار و پنج هزار سال بعد در مُشت انسان است, اگر ما یک منجّم بفهم و دقیق داشته باشیم, او می‌تواند کاملاً حساب خسوف و کسوف چهار هزار سال و پنج هزار سال قبل را مشخص کند; این در مُشت او است. ما چنین انسانی هستیم که زمان و زمین, دو نبش در اختیار ماست. اگر انسان هستیم این است و اگر﴿یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ﴾[18] حساب دیگری دارد. اگر در سوره «یس» فرمود: ﴿طائِرُکُمْ مَعَکُم‏﴾;[19] این مشئومی او, این شئامت او و این نحسی، این نحس در درون تو هست و ما درمی‌آوریم, آن وقت معلوم می‌شود که بیش از آسمان و زمین است.

پرسش: ...

پاسخ: بله، این برای بدن است, فرمود آن کسی که با فخر راه می‌رود, همینطور است; او زمینی فکر می‌کند, وگرنه انسان, انسانی فکر بکند کاری که ﴿حَمَلَهَا الْإِنْسان‏﴾;[20] اگر انسان بود کاری می‌کند که بار امانت را به نام او می‌زنند و آسمان و زمین بار آن امانت را نمی‌کشند. اگر آن رو را پیدا نکرد و آدم ﴿یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعام‏﴾ شد، اینجا ذات اقدس الهی می‌فرماید زمین از تو بالاتر است, کوه از تو بالاتر است, تو که همین هستی! ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولا﴾;[21] می‌فرماید به چه چیزی می‌نازی؟ اگر به شکم و همین است، زمین از تو بزرگ‌تر است: ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاس‏﴾;[22] فرمود: آسمان از شما بزرگ‌تر است. اگر آن معنویت نباشد همین خورد و خوراک باشد همه از تو بزرگ‌تر هستند: ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاس‏﴾؛ اما اگر انسان بود: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾;[23] همه می‌گویند که از ما بر نمی‌آید. این إباء, إبای اشفاقی است نه إبای استکباری. یک إبای استکباری است که کفر است که شیطان ﴿أَبى‏ وَ اسْتَکْبَر﴾;[24] اما یک إبا اشفاقی است, عرض کردند که ما نمی‌توانیم: ﴿فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها﴾;[25] مبادا کسی خیال کند إبا إبای استکباری است; یعنی ما نمی‌توانیم, ببخشید, از ما بر نمی‌آید, این عّرضه را نداریم :﴿وَحَمَلَهَا الْإِنْسان‏﴾.

بنابراین اگر انسان باشد, بار امانتی می‌کشد که آسمان نمی‌تواند بکشد; اما ﴿یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعام‏﴾ باشد, فرمود زمین از تو بالاتر است, کوه از تو بالاتر است; تو هفتاد هشتاد کیلو وزن هستی, چیزی دیگر که نیستی.

پرسش: اگر انسان در این مرحله باشد، چه کار کند که از این مرحله رهایی یابد؟

پاسخ: این همه سفارشی که به ما گفتند; تمسک به قرآن و اهل بیت راه است، صراط مستقیم راه است، این همه بت‌پرست‌ها راه اینها را رفتند، یکی شده اباذر, یکی شده مقداد. چرا ما این راه را نرویم؟! اینها که در صدر اسلام این همه اینها «میثمیّه», «تمّار» همه اینها جزء افراد بت‌پرست جاهلی بودند, همین قرآن توانست اینها را به این صورت دربیاورد حالا چرا ما نتوانیم؟! ما اگر بخواهیم کاملاً دم دست ماست.

فرمود چنین صحنه‌ای هست; پس کلّ قرآن یکدست است, کلّ قرآن محکم است, کلّ قرآن متشابه است, «أعنی مثانی» است. «إنثناء», انعطاف, گرایش و همخوانی دارد؛ لذا هر آیه‌ای می‌تواند مشکل آیه دیگر را حلّ کند, البته در صورتی که دلیل بر حصر نباشد. آیه ﴿هَلْ أَتی﴾[26] متعلّق به خودش است, آیه مباهله متعلق به خودش است, آیه ﴿أَکْمَلْتُ﴾[27] متعلّق به خودش است؛ اما آیاتی که مربوط به کلّ جامعه بشری است, اینها می‌توانند مشکل یکدیگر را حلّ کنند.

پرسش: اصلاً میشود در قرآن متشابه نباشد؟

پاسخ: آن در سوره مبارکه «آل عمران» بحث شد که اسرار فراوانی در این متشابهات است. ما دلمان می‌خواهد که یک غذای پخته‌ای داشته باشیم; یک جان کَندنی می‌خواهد, تلاشی می‌خواهد. فرمود این متشابه است که فکر را تولید می‌کند, ما عمداً این کار را کردیم که شما فکر کنید. فواید جعل متشابه در قرآن کریم, در سوره مبارکه «آل عمران» بیان شد.

 فرمود: ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ﴾ این را تحقیق کنید! این یک پایان‌نامه می‌تواند باشد, این «أزلفت»; یعنی «اُعِدَّتْ»، یا «اُزلِفَتْ»; یعنی «قُرِّبتْ»؟ بزرگان نوعاً «إزلاف» را به معنی تقریب معنا کردند, نه به معنی آماده. «زُلفی»; یعنی درجه; «اُزلفت»; یعنی نزدیک شد، نه آماده شد, چه چیزی نزدیک می‌شود؟ آن که دور است نزدیک می‌شود. ما در جریان جهنم ـ که خدا نکند گرفتار بشویم ـ آیه‌ای دیدیم که جهنم منقول است, حالا جهنم غیر منقول را ـ إن‌شاءالله ـ نبینیم و نرویم؛ ولی این جهنمی که قرآن نسبت به خیلی‌ها وعید داد, این آمد و رفت دارد, در سوره مبارکه «فجر» فرمود: ﴿وَ جی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾;[28] ما در قیامت جهنم را می‌آوریم. ذیل آن هم روایاتی است که با چند فرشته و زنجیر این را کشانکشان می‌آورند.[29] از این آیه سوره مبارکه «فجر» معلوم می‌شود که جهنم منقول است. اگر هیزم جهنم خود انسان است, اگر «وَقود» جهنم خود انسان است و اگر مواد سوخت و سوز جهنم خود انسان است, می‌شود منقول; چون شما الآن این کوره‌های بلند ذوب آهن اصفهان و امثال اصفهان چه کار می‌کنند؟ اینها یک مواد اوّلیه برای سوخت و سوز دارند, حالا یا ذغال سنگ است یا بنزین است یا گازوئیل است, اینهاست. یک ماده‌ انفجاری دارند, وقتی که به این ذغال سنگ یا گازوئیل یا بنزین می‌زنند, گُر می‌گیرد; حالا این کوره بلند گُر گرفته است. بعد آن مواد معدنی را در آن می‌ریزند, این پخته می‌شود. کار کوره‌ها همین است; در قرآن فرمود ما چنین کوره‌ای هم داریم; مواد سوخت و سوزش ذغال سنگ و بنزین و گازوئیل و هیزم جنگلی نیست, خود انسان است: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا﴾;[30] ما این هیزم‌ها را می‌آوریم. هیزم; مثل ذغال سنگ و بنزین است, تا یک ماده انفجاری نباشد که این گُر نمی‌گیرد; آن ماده انفجاری می‌شود «وَقود» که «ما توقد به النار». «وَقود» آن را هم فرمود: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ﴾.[31] حالا آن حجاره یا سنگ‌هایی است که به صورت بت و امثال آن بودند, در بعضی از روایات یا نقل‌ها هم دارد که بعضی از سنگ‌های معدنی است؛ ولی از بخشی از آیات به خوبی معلوم می‌شود که این «وَقود» خود انسان است: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ﴾; کدام ناس؟ آنها که در دنیا خودشان آتش بودند و دیگران را هم می‌سوزاندند. در طایفه سوم از آیات دارد که ﴿کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾,[32] آل فرعون می‌شود ﴿ وَقُودُ النَّار﴾,[33] لذا ﴿یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾;[34] این پیشگام و پیشکسوت است و امام جهنمی‌هاست: ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّار﴾;[35] این امامان جهنمی «یوقد بهم النار», پس «وَقود» آن اینها هستند. حالا وقتی که آن مواد اوّلیه سوخت و سوز را ریختند; یعنی «حَطَب»‌ها، «وَقود» را هم یا قبلاً یا بعداً یا همزمان آوردند و کل این فضا گُر گرفت, می‌گویند «فادخلوا نار جهنم», یک گروه دیگر را می‌برند, البته این تقسیم کار شده است; چه کسی می‌شود «حَطَب»، چه کسی می‌شود «وَقود»، چه کسی می‌شود ﴿فِی النَّارِ یُسْجَرُون‏﴾;[36] تقسیم کار شده است, چون همه کفار, همه جهنمی‌ها که در دَرَکه واحد نیستند «بعضها دون بعض» و منافق ﴿فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار﴾[37] است. خدا نکند انسان آن صحنه را ببیند!

بنابراین ما از درون خود خبر نداریم; ولی درون ما می‌تواند کاری بکند که از آسمان و زمین ساخته نیست و اگر درون را خفه کردیم و همین بیرون شد, همه چیزها از ما بالاتر هستند; هم زمین, هم کوه و هم چیزهای دیگر.

پرسش: ..که درون هستند، اینها نفع و ضرری نداشتند که کسی را بسوزانند

پاسخ: چرا! ﴿یَقْدُم‏ قَومَهُ﴾ فرعون این کار را کرد, ائمه کفر ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّار﴾; این ائمه کفر, ضالِّ مضلّ هستند. فرعون ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه‏﴾;[38] چون شستشوی مغزی دادند, افراد را گمراه کردند و آنها هم از اینها پیروی کردند. اصلاً «وَقود»; یعنی «ما توقد به النار»; حالا قبلاً که بخاری و نفت و گازوئیل و اینها نبود آنها که قدری سنّشان بیشتر است می‌دانند, در خانه‌هایشان هیزم بود و ذغال بود و با اینها زندگی می‌کردند. مسئولان و کسانی که امور آشپزخانه در اختیارشان بود برای اینکه همیشه آتشِ آماده داشته باشد, بعضی از این هیزم‌ها که خیلی بادوام بود و چوب‌های بادوام، یک؛ و ضخیم، دو؛ اینها را در کنار آن اجاق می‌گذاشتند, اینها «وَقود» بودند, اینها همیشه آتش داشتند. به تدریج یک مقدار خاکستر روی آنها می‌ریختند که آتش آن هدر نرود, بعد موقع ظهر یا شب که می‌شد آشپزخانه می‌خواستند فعال باشد, هیزم می‌آوردند و این هیزم را با آن «وَقود» گُر میدادند. «وَقود»; یعنی «ما توقد به النار». آن وقت این «وَقود» که «ما توقد به النار» است, در دنیا ائمه کفر هستند: ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّار﴾ و در قیامت وقتی که «وَقود» را تبیین می‌کند می‌گوید: ﴿کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾, بنابراین هر سه می‌شود انسان; اما اگر ـ خدای ناکرده ـ انسان به این صورت درآمد, همانطوری که در دنیا تنگ‌نظر است, در قیامت هم اینطور نیست که در جهنم که بردند این را جای وسیعی می‌دهند و می‌گویند اینجا باش و بسوز; در جهنم هم جای او تنگ است, هم بسته است و هم جای تنگ: ﴿مُقَرَّنینَ فِی الْأَصْفادِ﴾;[39] در زنجیرها دست و بالشان بسته است و می‌گویند همین جا باش و بسوز! برای اینکه در دنیا دست او بسته بود: ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَیْر﴾[40] بود و کاری انجام نمی‌داد. نه کار خودش را انجام می‌داد و نه می‌گذاشت دیگری کاری انجام بدهد. اینطور نیست که در جهنم که وسیع است جای با وسعت به او بدهند که بتواند راه برود, بلکه ﴿مُقَرَّنینَ﴾ بسته‌هایی در زنجیر ﴿فِی الْأَصْفادِ﴾ هستند; اما درباره بهشت ـ که «طوبی لبهشتی و حُسن مأب» ـ این را تحقیق کنید که «أُزلفت» فقط به معنای «قُرّبت» است یا به معنی «اُعدّت»؟ اگر به معنای «اُعدّت» باشد, ما نمی‌توانیم استفاده کنیم که بهشت را نزدیک کردند; «اِزلاف»; یعنی «تقریب». «اُزلفت» یعنی «قُرّبت»، نه «اُعدّت»؛ نزدیک کردیم. معلوم می‌شود بهشت هم مثل جهنم منقول است و بهشت را دارند می‌آورند. آن وقت این بعید نیست; یعنی بُعد زمانی ندارد: ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾[41] همین است, نه اینکه بُعد مکانی ندارد. اگر «اُزلفت» به معنی «اُعدّت» باشد; یعنی آماده باشد, ما دلیل نداریم بر اینکه او منقول است, بلکه این آماده است و دور هم نیست، نه دیر نیست، بلکه دور نیست; یکی برای زمان است و یکی برای مکان; اما وقتی «اُزلفت» به معنی «قُرّبت» شد دیر نیست, نه اینکه دور نیست؛ بعید نیست; یعنی دیر نیست، نه اینکه دور نیست. زماناً این شیء منقول است و زود هم می‌رسد.

 ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعید ٭ هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِکُلِّ‏ّّ چون «وَعْد» هم به معنای «وعید» است هم به معنی «وعده»; ﴿لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفیظ﴾; کسی که دائماً دارد مراجعه می‌کند. یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) است که «نَفَسُ‏ الْمَرْءِ خُطَاهُ‏ إِلَی‏ أَجَلِهِ»;[42] ما هر نفسی که می‌کشیم یک خطوه یک گام، نه یک قدم، یک گام به طرف مرگ نزدیک می‌شویم: «نَفَسُ‏ الْمَرْءِ خُطَاهُ‏ إِلَی‏ أَجَلِهِ» به قول حکیم سبزواری:

دم چو فرو رفت هاست, هوست چو بیرون رود ٭٭٭ یعنی از او در همه هر نفسی های و هوست[43]

حیف است که آدم نفس بکشد و «لا اله الا الله» نگوید و «سبحان الله» نگوید! حیف است! این نفس که می‌آید بگوییم «لا اله الا الله، لا اله الا الله» درود بر اهل بیت هم گفتند «تَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ التَّسْبِیحَ» مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب أمالی شریفش دارد صلوات بر اهل بیت «تَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ التَّسْبِیحَ وَ التَّهْلِیلَ وَ التَّکْبِیر»[44] حیف است! این را مرحوم صدوق در امالی خود نقل می‌کند که این معادل آنهاست. این نفس که می‌آید, آدم این ذکر را بگوید, خیر همه را بخواهد, بد کسی را نخواهد, برای اینکه هر نفسی که ما می‌کشیم, یک گام به قبر نزدیک هستیم.

فرمود: ﴿مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْب‏﴾ خشیت هم بالاتر از خوف است. آن تأثر قلبی را می‌گویند خشیت، ﴿وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیب‏﴾، «إنابه» قبلاً هم معنا شد که یا اجوف واوی است یا اجوف یایی است و غالباً اجوف واوی گرفتند و «ناب، ینوب» گرفتند؛ اما اگر اجوف یایی باشد; یعنی «ناب، ینیب»; یعنی «إنقطع». «ناب» هم به آن دندانی می‌گویند که قطع می‌کند; «ناب، ینیب»; یعنی «إنقطع الی الله», دقیق‌تر از «ناب، ینوب» است که «نوبت» گرفته است؛ ولی کسی که منقطع «الی الله» است به او می‌گویند به سلامت وارد شو! درباره حضرت مسیح هست, درباره حضرت یحیی است که با تعبیرات مختلف ﴿وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا﴾.[45] انسان که می‌میرد به هر حال مریض می‌شود و می‌میرد در حال سلامت که نمی‌میرد; اما سلامتی است که با مرگ هم می‌سازد, پس معلوم می‌شود سلامت بدنی نیست. فرمود روزی که می‌میرد سالم است; یعنی چه سالم است؟ تا مریض نشود, تا دستگاه بدن جواب نکند که انسان نمی‌میرد! فرمود روزی که می‌میرد سالم است و مریض نیست، آن مریضی که ﴿فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَض‏﴾[46] آن را ندارد و سالم است؛ لذا درباره مسیح است. فرمود این همه صحنه‌هایی که گفتیم، سالم هستید چون ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾[47] شما سالم هستید، مگر سکرات موت را این فرد نگذراند؟ مگر سکرات موت برای آدم آسایش می‌گذارد؟ فرمود شما سالم هستید و هیچ مشکلی ندارید. پس این ﴿مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْب‏﴾ می‌تواند سکرات موت را به سلامت پشت سر بگذارد; اینطور است. آدم حیف است این مقام را از دست بدهد! این برای ائمه که نیست, برای انبیا که نیست, ایشان فوق اینها هستند.

پرسش: ...

پاسخ: هر روزگاری بود که بدتر از این بود; چطور این همه می‌روند و آرزو می‌کنند می‌گویند شربت شهادت بنوشید, اوّلین ثواب این آزادی حلب را این مدافعان حرم می‌برند; همین الآن است. آدم را مدام می‌گویند که دعا کنید ما شهید بشویم! دعا کنید! پس این اصل می‌تواند این را بپروراند، حالا ما چهار تا خلاف را چرا می‌بینیم؟! چهار هزار تا وفاق را ببینیم! این همه جوان‌ها اصرار می‌کنند, التماس می‌کنند که دعا بکنید ما شهید بشویم.

پرسش: ...

پاسخ: همین از اینجا هم پیداست. الآن شما ببینید تمام نشاط‌هایی که این مردم سوریه به برکت آزادی حلب پیدا کردند, ثواب آن چقدر است؟ اوّلین ثواب را این شهدا می‌برند. غرض این است که اینطور نیست که ما فقط آن بدها و نقص‌ها و اینها را ببینیم, دنیا همین است. آن که ما را آفرید فرمود: قَسم یاد می‌کنم که من انسان را در رنج خلق کردم, جای گنج نیست; گنج جای دیگر است: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَد﴾;[48] «کبد»; یعنی رنج. این «لام»، «لام» قسم است و حرف هم حرف خداست. فرمود: من سوگند یاد می‌کنم که انسان تا زنده است در رنج است. اگر کسی مسیر خودش را عوض بکند, همین رنج می‌شود گنج. کم ثواب می‌برند الآن روح و ریحان می‌شود؟! قبرشان «رَوْضَةً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ»[49] می‌شود; این کم نیست!

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. مصباح الشریعة، ص138.

[2]. تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‏12، ص383.

[3]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص366.

[4]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏18، ص351.

[5]. سوره آلعمران، آیه133.

[6]. سوره انبیاء، آیه104.

[7]. سوره ابراهیم، آیه48.

[8]. سوره انعام، آیه112.

[9]. سوره اعراف، آیه38.

[10]. سوره احزاب، آیه68.

[11]. سوره اعراف، آیه38.

[12]. سوره انفال، آیه42.

[13]. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‏2، ص647.

[14]. الإحتجاج علی أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص447.

[15]. سوره آلعمران، آیه7.

[16]. سوره هود، آیه1.

[17]. سوره إسراء، آیه13.

[18]. سوره محمد، آیه12.

[19]. سوره یس، آیه19.

[20]. سوره احزاب، آیه72.

[21]. سوره إسراء، آیه12.

[22]. سوره غافر، آیه57.

[23]. سوره احزاب، آیه72.

[24]. سوره بقره، آیه34.

[25]. سوره مائده، آیه3.

[26]. سوره انسان، آیه1.

[27]. سوره انسان، آیه1.

[28]. سوره فجر، آیه23.

[29]. الأمالی(للصدوق)، النص، ص176.

[30]. سوره جن، آیه15.

[31]. سوره بقره، آیه24؛ سوره تحریم، آیه6.

[32]. سوره آلعمران، آیه11؛ سوره انفال، آیات52 و 54.

[33]. سوره آلعمران، آیه10.

[34]. سوره هود، آیه98.

[35]. سوره قصص، آیه41.

[36]. سوره غافر، آیه57.

[37]. سوره نسا، آیه145.

[38]. سوره زخرف، آیه54.

[39]. سوره ابراهیم، آیه49؛ سوره ص، آیه38.

[40]. سوره ق، آیه25.

[41]. سوره قمر، آیه1.

[42]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه74.

[43]. ملاهادی سبزواری، غزلیات، غزل36.

[44]. الأمالی( للصدوق)، النص، ص73.

[45]. سوره مریم، آیه33.

[46]. سوره بقره، آیه10؛ سوره مائده، آیه52؛ سوره انفال، آیه49.

[47]. سوره صافات، آیه84.

[48]. سوره بلد، آیه4.

[49]. الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا(علیه السلام)، ص170.


بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۲۲ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

بازگشت به صفحه کامل

تفسیر سوره ذاریات جلسه 01 (1395/10/07)

    00:00           

 00:00   

  

  

دانلود فایل صوتی 


أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم


﴿وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً (1) فَالْحامِلاتِ وِقْراً (2) فَالْجارِیاتِ یُسْراً (3) فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً (4) إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ (5) وَ إِنَّ الدِّینَ لَواقِعٌ (6)﴾


چند مطلب مربوط به بخش پایانی سوره مبارکه «ق» بود که سؤال شد؛ یکی اینکه چطور ذات اقدس الهی با قدرت بیکران خود جهان را در سه روز خلق کرد؟ این ذیل آیات قبلی که ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾, آنجا گذشت که قرآن کریم نظام خلقت را به عالم خلق و امر تقسیم می‌کند: ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ﴾،[1] اگر منظور از «امر» عالم مجردات باشد; گرچه برخی‌ها معتقدند: ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ﴾؛ یعنی آفرینش و پرورش, هر دو مختص خداست. آفریدن و «امر» این آفریده شده؛ یعنی تدبیر و ربوبیت مختص خداست؛ اما برخی‌ها به قرینه ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾؛[2] اینها را به عالمِ «امر» برگرداندند که بعضی از روایات شاید این را تأیید بکند. اگر عالم «خلق» و عالم «امر» دو عالم است; تدریج برای عالم «خلق» است و دفعی برای عالم «امر» که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾.[3] امر الهی با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾؛ صورت می‌پذیرد؛ اما تدبیر آسمان و زمین, کارهایی را که ذات اقدس الهی در عالم زمین و آسمان انجام می‌دهد, اینها تدریجی است که لیل و نهاری دارد, فصولی دارد, سال و ماهی دارد که ﴿وَ قَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾[4] ناظر به این است.


مطلب دوم درباره آن طوایف چهارگانه بود که گذشت یک طایفه مربوط به اصل خلقت است که ﴿فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ است؛ طایفه دوم درباره آسمان‌هاست که ﴿فی‏ یَوْمَیْنِ﴾[5] است؛ طایفه سوم درباره زمین است که ﴿دَحاها﴾,[6] درباره «دحو الارض فی یومین» است; طایفه چهارم درباره تنظیم روزی‌های مردم است که فرمود: ﴿وَ قَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾ که اشاره شد این ﴿أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾, ناظر به فصول چهارگانه است و مربوط به آن ﴿سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ نیست.


مطلب بعدی درباره این است که همه به «الله» بر می‌گردند: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‏﴾؛[7] این معنا تا حدودی قابل ادراک هست و سیر با «سین» هم قابل فهم است که سیر اشیا به طرف خداست؛ اما صیرورت با «صاد» که ﴿إِلَی اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورُ﴾،[8] ﴿وَ إِلَیْنَا الْمَصیرُ﴾؛[9] این مقداری توضیح بیشتری می‌خواهد. چه «سیر» و چه «صیرورت» به ذات اقدس الهی نیست, چون نه در شناخت, کسی قدرت دارد ذات الهی را بشناسد و نه در رجوع کسی به ذات الهی می‌رسد و نه ما مکلّف هستیم آن ذات را بشناسیم. ما مکلّف به برهان هستیم نه عرفان. خدا را ما با دلیل، خوب می‌شناسیم و خیلی هم تلاش و کوشش می‌کنیم و تا آنجا که مفهوم راه دارد پشت سر هم براهین دقیق و أدقّ راه دارد; اما مستحضرید که برهان با مفهوم کار دارد. مفهوم ولو مفهوم نامتناهی «سهل الوصول» است آدم می‌تواند نامتناهی را به خوبی ادراک بکند, برهان اقامه بکند که خلقت نامتناهی محال است, برهان اقامه بکند که خالق حتماً باید نامتناهی و نامحدود باشد. این کلمه نامتناهی مفهوماً به حمل اوّلی نامتناهی است؛ اما به حمل شایع متناهی است; مثل اینکه این حرف‌ها از علوم عقلی به کفایه هم آمده که بین حمل اوّلی و حمل شایع فرق است; مثلاً این فرد به حمل اوّلی فرد است؛ ولی به حمل شایع کلّی است. شخص به حمل اوّلی شخص است, به حمل شایع کلّی است؛ یعنی این «شین» و «خاء» و «صاد» به حمل اوّلی «الشخص شخصٌ» یعنی این مفهوم، مفهوم است؛ ولی به حمل شایع شخص کلّی است, چون قابل انطباق بر کثیرین است; زید شخص است, عمرو شخص است, بکر شخص است, هر فردی هم شخص است. پس شخص به حمل شایع کلّی است و به حمل اوّلی شخص است. جزئی هم همین‎طور است جزئی به حمل اوّلی جزئی است و به حمل شایع کلّی است. نامتناهی به حمل اوّلی نامتناهی است؛ ولی به حمل شایع متناهی است, برای اینکه ما ده‌ها مفهوم در ذهن ماست و هر کدام جای خود را دارند, این مفهوم نامتناهی هم یک گوشه ذهن ماست. ما نامتناهی به حمل شایع را که درک نمی‌کنیم. آن چیزی را که ما درک می‌کنیم, مفهوم نامتناهی است; این مفهوم نامتناهی به حمل اوّلی نامتناهی است; ولی به حمل شایع متناهی است. ما با برهان سر و کار داریم و مکلّف به برهان هستیم و ذات اقدس الهی هم حقیقتی در خارج است، امری نیست که به ذهن بیاید. آن حقیقت مفهومی دارد به نام «الله» که ما خوب درک می‌کنیم، همین «جوشن کبیر» را ما خوب درک می‌کنیم و خوب می‌فهمیم؛ اما اینها مفهوم هستند, در ذهن ما هستند و صادق بر خارج هستند; آن که خداست مصداق این مفهوم است, او به ذهن نمی‌آید, ما باید به عین برویم تا او را درک کنیم. ما هم که مقدورمان نیست; ما فقط مکلّف به برهان هستیم که قرآن همین الفاظ را دارد, همین مفاهیم را دارد و همین ادله را دارد, ما این ادله را هم موظّف هستیم درک بکنیم, البته هر کس به اندازه خودش. ذات اقدس الهی, چون بسیط است, جزء ندارد, هیچ کس نمی‌تواند بگوید من به مقدار خودم گوشه‌ای از ذات خدا را درک کردم! برای اینکه او جزء ندارد؛ چه اینکه هیچ کس نمی‌تواند بگوید من تمام ذات خدا را درک کردم، چون او حقیقت نامتناهی است؛ لذا نه نبیّ, نه وصیّ, هیچ کسی آن قدرت را ندارد که خود خدا را مشاهده کند. می‌ماند اسمای حُسنای الهی, اوصاف الهی و فیوضات الهی که آنها قابل مشاهده است. پس ذات اقدس الهی به هیچ وجه قابل مشاهده نیست, نه برای انسان کامل، نه برای ملائکه، چون بسیط است و جزء ندارد، اوّلاً؛ و نامتناهی است، ثانیاً و اگر گفته شد «آب دریا را اگر نتوان کشید»[10] این در مقام مفهوم است، یک؛ تشبیهی است، دو؛ وگرنه ذات اقدس الهی جزء ندارد, تا ما بگوییم هر کسی به اندازه خود خدا را مشاهده می‌کند; ولی برهان چرا، امکان دارد; هر کسی به اندازه خود مفاهیم برهانی و ادله قرآنی را خوب درک می‌کند.


مطلب بعدی آن است که چون ذات اقدس الهی صفات او هم عین ذات است، منطقه ذات «بالکلّ» ممنوع است. صفات ذات هم چون عین ذات است, «بالکلّ» ممنوع است؛ اما این دو منطقه ممنوعه از نظر برهان ممنوع نیستند. ما هم درباره ذات بحث‌های فراوان داریم, حتی کلمه ذات؛ یعنی «ذال» و «الف» و «تاء» این به حمل اوّلی ذات است, وگرنه به حمل شایع، مفهومی ذهنی است. آن چیزی که در ذهن ماست مفهوم «ذال» و «الف» و «تاء» است, نه حقیقت ذاتی که در خارج است. بنابراین ما به برهان مکلف هستیم و برهان را هر کسی به اندازه خود درک می‌کند. مشاهده ذات, این عرفان است مقدور ما نیست و انبیا و اولیا با اسمای او کار دارند نه با ذات او.


حالا صیرورت هم این‎چنین است؛ صیرورت اشیا به مقام ذات نیست، یک؛ به صفات ذات که عین ذات است نیست; آن دو منطقه، منطقه ممنوعه است که گفتند: «عنقا شکار کَس نشود دام باز چین».[11] می‌ماند اسمای فعلیه خدا. پس از نظر برهان دست ما باز است, قلمرو تکلیف ما هم ادله و برهان است و به خوبی عقل می‌فهمد, خدا را می‌فهمد, نامتناهی را می‌‌فهمد, توحید را می‌فهمد.


پرسش: ...


پاسخ: بله، این معلوم می‌شود که جمال خدا را می‌خواهد, جلال الهی را می‌خواهد, اسمای الهی را می‌خواهد که الآن به آنجا هم می‌رسیم، وگرنه اگر به ذات باشد که ﴿لَنْ تَرانی﴾[12] همیشه است;. ﴿لَنْ تَرانی﴾ حاکم بر همه طلب رؤیت‌هاست; ﴿لَنْ تَرانی﴾؛ برای ابد هیچ کسی نمی‌تواند.


بنابراین ما به عرفان مکلّف نیستیم, چون مقدور ما نیست, بلکه ما به برهان مکلّف هستیم و برهان هم کاملاً در قدرت بشر هست; منتها هر کسی به اندازه خود، اینجا جای این است که کسی بگوید: «آب دریا را اگر نتوان کشید».


پرسش: مگر در مقام عبادت، انسان ذات خود خدا را نمی‎پرستد؟


پاسخ: ذات خدا را می‌پرستد و مفهوم حاکی است. ما می‌گوییم این مفهوم «الله», مفهوم واجب الوجود که در خارج مصداق دارد و آن مصداق دسترسی ندارد, ما او را می‌پرستیم.


پرسش: پس ما مکلّف به مفهوم ... .


پاسخ: ما مکلّف هستیم که «الله» را بشناسیم و برهان هم اقامه می‌کنیم. برهان در حیطه مفهوم است.


پرسش: الله خارجی را ... .


پاسخ: این خارجی که ما می‌گوییم یک دانه «خاء» است و یک دانه «الف» است و یک دانه «راء» است و یک دانه «جیم»، این به حمل اوّلی خارج است به حمل شایع ذهن. ما هر چه تلاش و کوشش بکنیم و چنگ بزنیم, با مفهوم داریم کار می‌کنیم. ما می‌گوییم آقا! ما با بیرون کار داریم; این بیرون به حمل اوّلی بیرون است و به حمل شایع, درون است. این ذات یک «ذال» است و یک «الف» است و یک «تاء»، این به حمل اوّلی ذات است, به حمل شایع مفهوم است. ما اصلاً به بیرون راه نداریم؛ چه «علی», چه «ولیّ»; آن ذات اصلاً احدی به او درک ندارد: ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ﴾؛[13] ما هر چه فریاد بزنیم که بابا! ما با مصداق کار داریم; این مصداق یک دانه «میم» است و یک دانه «صاد» است و یک دانه «دال» است و یک دانه «الف» است و یک دانه «قاف», این مصداق مصداق است به حمل اوّلی; اما مفهوم است به حمل شایع; از ما بیش از این نخواستند.


پرسش: قلب خیلی با مصداق کار ندارد.


پاسخ: قلب با مصداق کار دارد; اما قلب مصداق «الله» را درک نمی‌کند. این قلبِ محدود, جمال الهی, جلال الهی و اسمای الهی را. ما این هزار اسم یا هزار و یک اسم نورانی که در «جوشن کبیر» است, بعضی‌ها را خوب مشاهده می‌کنیم. یک مریض, شافی را خوب درک می‌کند؛ اما شافی جزء آن اسمای فعلیه نازله نازله خداست. جان ما با جان شافی ارتباط دارد, با رازق ارتباط دارد, با قابض ارتباط دارد, با باسط ارتباط دارد با این اسمای حسنا رابطه داریم, خوب هم می‌فهمیم; جان ما رابطه دارد.


پرسش: اگر «باء» «بسم الله»، «باء» استعانت باشد، از چه کسی استعانت می‎طلبد؟


پاسخ: خود «الله» هم لفظی است که می‌گوییم, مفهومی است که می‌فهمیم, هر چه تلاش و کوشش بکنیم; مثل آن کودکی که میوه را در آینه می‌بیند و خیال می‌کند آن بیرون است و به طرف این صورت خود را چنگ می‌زند; به زعم او این میوه در چنگ اوست; اما به طرف صورت می‌رود. ما هر چه بگوییم با ذهن کار نداریم و با خارج کار داریم، این خارج به حمل اوّلی خارج است؛ ولی به حمل شایع ذهن است; ما چه داریم می‌گوییم؟ ما با مفهوم کار داریم. اما مرحله اوّل که منطقه ممنوعه است, وقتی بفهمیم که آنجا جای ما نیست; منطقه دوم که صفات ذات است و عین ذات است, دسترسی به آن نداریم; آن وقت منطقه, منطقه فراغ است, اینجا جای ماست. اصلاً دل ما می‌تپد برای رازق و شافی و خالق و رحیم و اینها، اینها را خوب جان ما درک می‌کند.


پرسش: ما که افعال خدا را نمی‎پرستیم.


پاسخ: نه، ما مفهوم را درک می‌کنیم, بیش از این مکلّف نیستیم. ما می‌گوییم فعل خداست و ممکن است; ما خودمان هم فعل خدا هستیم، اما اینکه می‎گوییم می‌پرستیم, این الفاظ را می‌گوییم, معانی آن هم در ذهن ماست, ما در مفهوم داریم می‌غلتیم; مدام چنگ می‌زنیم و می‌گوییم بابا! من با مصداق کار داریم. این مصداقی که می‌گوییم این مصداق به حمل اوّلی مصداق است; اما به حمل شایع مفهوم ذهنی است چه چیزی گیر ما آمده است. وقتی بفهمیم که ما مکلّف به برهان هستیم و در برهان بشر قوی هست تا آنجا که ممکن است پیشرفت کرده کلام و حکمت؛ اما آن کسی که می‌گوید: «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاء»[14] یا «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ‏»[15] آن چیزی دیگر است; آن ذات نیست، یک؛ صفات ذات که عین ذات است و نامتناهی است، نیست دو؛ جمال الهی، اسمای الهی، فیض الهی می‌شود, او آن بالاها را می‌بیند پایین‌ها را ما می‌طلبیم. یک انسان مضطر قلب او به دنبال چه کسی هست؟ این اصلاً مفهوم را نمی‌چشد! آن برهانی که از وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) رسیده است که به آن شخص فرمود آیا مسافرت دریایی کردی، سوار کشتی شدی، کشتی دارد غرق می‌شود این قلب به نام چه کسی ‌می‌تپد؟[16] یا خود آیات قرآنی دارد که ﴿فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ﴾؛[17] این قلب به نام چه کسی ‌می‌تپد؟ اصلاً مفهوم خدا را نمی‌شناسد، این مشرک بود, اصلاً مفهوم «الله» را ندید . این مرحله‌ای است که انسان با فعل او و با فیض او کار دارد. فیض «بما أنه فیض», فیّاض خود را نشان می‌دهد, شافی «بما أنه شافی» غیر از خدا کسی دیگر نیست، رازق غیر از او نیست. همه این هزار اسم, توحیدی است: «لا شافی الا هو»، این دعای استغفار بعد از زیارت امام رضا(سلام الله علیه)[18] سر تا پا نور است. آدم وقتی حرم مشرّف می‌شود, توسلی دارد و شفاعت اینها را می‌خواهد; آن استغفاری که در پایان زیارت امام رضاست اوّل تا آخر آن توحید است: «یَا مَنْ لَا یُدَبِّرُ الْأَمْرَ إِلَّا هُوَ یَا مَنْ لَا یَغْفِرُ الذَّنْبَ إِلَّا هُوَ یَا مَنْ لَا یَخْلُقُ الْخَلْقَ إِلَّا هُو» همه اینها فعل خداست.


پرسش: ...


پاسخ: ظهور دارد وحدت که نیست. فعل او کثیر است, می‌بینید که عالم فعل اوست:


این همه عکس می و نقش نگارین که نمود ٭٭٭ یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد [19]


﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَة﴾؛[20] این با یک فیض جهان را خلق کرد و با یک جاذبه کلّ جهان را حذف و دفع می‌کند: ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَة﴾؛ غرض این است که ما به برهان مکلف هستیم. هر چه هم فریاد بزنیم, مفهوم گیرمان می‌آید. اینکه می‌بینید «جوشن کبیر» را می‌خوانیم, مشکل ما حلّ نمی‌شود, برای این است که هزار مفهوم در ذهن ماست؛ اما آن مضطرّی که خدا را می‌خواهد به آن فیض الهی توجه می‌کند; این یک مطلب.


مطلب دیگر اینکه حالا که منطقه اوّل و منطقه دوم، منطقه ممنوعه شد ما هستیم و اسمای الهی: «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ»[21] ما با اسمای الهی کار داریم. آن وقت ﴿وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصیرُ﴾؛[22] صیرورت او به اسمای الهی است. انسان تا حال خیال می‌کرد خودش مشکل را حلّ می‌کند یا دیگری مشکل را حل می‌کند, حالا می‌فهمد که رازق دیگری است: ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ﴾[23] اوست, مُنعِم اوست, ولیّ اوست, والی اوست, خالق اوست, رازق اوست, قابض اوست, باسط اوست, همه اوست. آن وقت صیرورت هم به این طرف است. اگر مؤمن بود صیرورت او به ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾[24] است. اگر کافر و مشرک بود صیرورت او به ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ﴾[25] است; بعد می‌گویند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؛[26] این که جهنم را می‌بیند انتقام الهی را می‌بیند می‌گوید: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا﴾؛ همین شخص کور است: ﴿وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی‏﴾؛[27] معلوم می‌شود این دیدن ظاهری نیست, این فهمیدن ظاهری نیست, بلکه او با تمام هویت خود انتقام الهی را می‌یابد این می‌شود: ﴿وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصیرُ﴾؛ مؤمنان به جمال الهی می‌رسند و مشرکان به جلال الهی می‌رسند; اینها به ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾ می‌رسند, آنها به ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ﴾ می‌رسند؛ هم اینها به «لقاء الله» بار می‌یابند و هم آنها به «لقاء الله» بار می‌یابند؛ لذا ﴿وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصیرُ﴾. اصل صیرورت نسبت به ذاتِ بسیطِ نامتناهی «بالقول المطلق» محال است؛ اما ما می‌گوییم ذات بسیط را می‌پرستیم, با برهان حرف می‌زنیم, قلمرو ما هم قلمرو برهان است, از ما هم غیر از برهان چیزی دیگر نخواسته‌اند. گفتند قرآن را بخوانید می‌خوانیم, قرآن را بفهمید می‌فهمیم, به قرآن ایمان بیاورید می‌آوریم, همین تکلیف ماست؛ اما خدا را ببینید! به ما نگفتند، چون شدنی نیست. اسمای ذاتی که عین ذات است را ببینید این تکلیف محال است و به ما نگفتند. گفتند فیض الهی را ببینید بله امکان دارد، آن که دستمان پُر است, برهان است که «ان الله واحد لا شریک له» بیش از این هم از ما نخواستند, ما قطع هم داریم; منتها قطع حصولی.


پرسش: «قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس».[28]


پاسخ: ناله‌ای می‌خواهد آن هم که مرغ است فیض الهی را می‌طلبد وگرنه ذاتی که بسیط باشد, «لا جزء له»; نامتناهی باشد, «لا حدّ له». این برهان حضرت امیر در خطبه اوّل نهج البلاغه همین است. فرمود اصلاً دنبال چه چیزی می‌گردید؟ می‌خواهید خدا را وصف بکنید؟ فرمود دهنتان را ببندید درباره چه کسی دارید حرف می‌زنید؟ خدا را می‌خواهید وصف بکنید؟ با اینکه قرآن پُر از اوصاف خداست: «لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَه‏ وَ مَن جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّه‏»[29] (روحی له الفداء) فرمود: این‎طور حرف بزنی خدا را محدود کردی. اگر این کار را کردید, وصف کردید, تحدید کردی, تعدید کردی: «فَقَدْ حَدَّهُ» او را محدود کردی; این جای تو نیست.


پرسش: ذات باریتعالی که تاکید نداشت، از طرفی معلول هم وقتی نبود علّت برای تاکید نبود، پس کثرت از کجا آمد؟


پاسخ: کثرت، معلولات اوست. فیض او نامتناهی است کَرمش نامتناهی و نِعَمش بی‌پایان. او خود حقیقت نامتناهی است، این حقیقت نامتناهی، فیض نامتناهی دارد. اگر اصرار کتاب و سنّت نبود که برای جهان ابدیت ثابت می‌کند برای بشر ابدیت ثابت می‌کند برای بهشت ابدیت ثابت می‌کند، این بشر با این فکر محدود، ابدیت بهشت را هم انکار می‌کرد؛ اما وقتی ابدیت را ثابت کرد دلیل‌های فراوانی هم هست که او «دَائِمَ الْفیضْ عَلَی الْبَرِیَّةِ» است «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ»[30] است «کل منّه قدیم» است، می‌توان گفت فیض او هم هم ازلی است هم ابدی، «ابدی بالغیر» است «لا محذور فیه»، «ازلی بالغیر» است «لا محذور فیه»، اما عالم هر لحظه تازه است، آسمان تازه است، زمین تازه است ما چیز قدیم در عالم نداریم؛ اما فیض او ازلی است.


پرسش: ...


پاسخ: بله، اما او رازق را می‌بیند، او شافی را می‌بیند، او منجی را می‌بیند که همه اینها اوصاف فعلیه خدا هستند، نه خود آن ذات را. فرمود اگر شما آنجاها رفتی وصف کردی: «فَقَدْ حَدَّه»؛[31] او را محدود کردی! او که حدّ ندارد. معقول نیست که یک حقیقتِ بسیطِ نامتناهی، مشهود غیر بشود، آن غیر اگر بخواهد همه‌اش را مشاهده کند که نامتناهی است، بعض را مشاهده کند بعض ندارد، همه این حرف‌ها با برهان ثابت می‌شود، ادراک همه این حرف‌ها هم عبادت است. ببینید فرمود آنجا رفتید خطرش هست می‌افتید «فَقَدْ حَدَّه‏»، لذا آنجا شما باید دست بردارید؛ لذا عارفانه بخواهی سخن بگویی: «لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِتَنِ»،[32] حکیمانه بخواهی بیندیشی: «لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ»، بخواهی بلندپروازی کنی، برهان اقامه کنی آنجا نمی‌رسی، بخواهی غواصانه در دل فرو بروی و عارفانه غوص کنی، او را نمی‌یابی «لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ» در فلسفه، «لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِتَنِ» در عرفان. ما هستیم و اسمای الهی، اسمای الهی را هم خوب درک می‌کنیم هم اهل شهود خوب درک می‌کنند.


 این بیان نورانی حضرت امیر در آن خطبه که فرمود: «فَهُمْ‏ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»[33] اینها همین است، اینها مظهر جمال را مظهر جلال را خوب مشاهده می‌کنند. فرمود بهشت این طور است، جهنم این طور است.


پرسش: ...


پاسخ: برهان است، ما نبودیم ما را ایجاد کرد، این خوب قابل درک است، این برهان است؛ برهان را عقل خوب می‌فهمد و درک می‌کند. اوّل تا آخر قرآن همین است، برهان است دلیل است، خدا خالق است، خدا رازق است خدا هستی محض است.


پرسش: ...


پاسخ: نه، حالا گاهی ممکن است که تمثیلی باشد برای تقریب به ذهن، ولی «علی أیّ حالٍ» ما با ذات حق راه نداریم. این بیان نورانی حضرت امیر در خطبه نهج البلاغه است، فرمود کجا می‌خواهید بروید؟ ندانسته داری او را محدود می‌کنی: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ»[34] وثنیت قائل شدی، محدودش کردی، معدودش کردی، به هر تقدیر آنجا جا برای مشاهده نیست.


بنابراین همان طوری که مؤمن، صیرورتش به اسمای جمالیه حق است، به رحمت حق است، به رحمت رحیمیه حق است و مانند آن، کفار و مشرکین هم صیرورتشان به اسمای جلالیه حق است، اینها رحمت الهی را می‌یابند «یصیرون مرحوما»، آنها انتقام الهی را می‌یابند: «یصیرون مقهورا» که می‌گویند «ربنا سمعنا و کذا و کذا».


مطلب بعدی آن است که این ﴿وَ لَدَیْنا مَزید﴾،[35] گرچه غیر از تعبیر ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها﴾[36] است، این ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها﴾ این «لام» نشان می‌دهد که هر چه بخواهند مال آنهاست؛ اما مازاد بر مشیئت نفرمود «لهم عندنا» آنچه نزد ماست مال آنهاست، فرمود: ﴿وَ لَدَیْنا مَزید﴾؛ اما چه ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ﴾ چه ﴿لَدَیْنا﴾ همه اینها در «الجنة» است، یک؛ این «الجنة» که دو قسم دارد یک قسم ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها﴾ یک قسم هم ﴿لَدَیْنا﴾، این مجموعه ﴿أُزْلِفَت﴾ آماده شد برای متّقین. حالا گرچه «ازلاف» به معنای پیچیدن هم نقل شده است؛ اما اینجا به قرینه ﴿أُزْلِفَتِ الجَْنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ به معنی پیچیدن نیست به معنای «قُرّبت» است.


مطلب دیگر آیه سوره مبارکه «سجده» بود که قبلاً خواند شد؛ در سوره مبارکه «سجده» فرمود: ‏﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾[37] فرمود آنها هم مال اینهاست، آنها هم ﴿لَهُمْ﴾ است، گرچه در آیه سوره «ق» نفرمود «لهم»، فرمود: ﴿وَ لَدَیْنا مَزید﴾، این ﴿لَدَیْنا مَزید﴾ را نفرمود مال آنهاست؛ اما هم ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیهَا﴾، یک؛ هم ﴿لَدَیْنا مَزید﴾، دو؛ اینها در «الجنة» است، سه؛ این ﴿الجَْنَّةُ﴾، ﴿لِلْمُتَّقین‏﴾[38] است، چهار. شاهدش هم این آیه سوره مبارکه «سجده» است، فرمود آنچه اینها می‌خواهند که مال اینهاست، آنچه را هم نمی‌خواهند و نزد ماست ما برای اینها ذخیره کردیم ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ﴾؛ ما  آنها را برای اینها ذخیره کردیم.


پرسش: ...


پاسخ: به  هر حال هر چه هست، اگر نباشد که نمی‌گوید: ﴿فَادْخُلیِ فىِ عِبَادِی ٭ وَ ادْخُلیِ جَنَّتى‏﴾؛[39] هر چه باشد می‌گوید وارد بشوید، اگر جنت است، انسان آن درجه والا را نمی‌طلبد، فرمود ما برای آنها ذخیره کردیم به این دو تقریب: یک تقریب این است که در جنت یک سلسله اموری است که می‌خواهند ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ﴾ یک سلسله اموری است که فوق ادراک اینهاست تا بخواهند، این ﴿لَدَیْنا﴾ این دو مجموعه در ﴿الجَْنَّةُ﴾ است، سه؛ این ﴿الجَْنَّة﴾ی که شامل این دو مجموعه است، برای اینها آماده کردیم ﴿أُزْلِفَتِ الجَْنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾، چهار؛ شاهدش آیه هفده سوره «سجده» است، فرمود: ﴿فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لهَُم﴾ که به دنبال نماز شب است: ﴿مِّن قُرَّةِ أَعْینُ‏ٍ جَزَاءَ بِمَا کاَنُواْ یَعْمَلُون‏﴾ این جزاست، جزاء هم در «یوم الجزاء» مشخص می‌شود، فرمود ما برای اینها آماده کردیم چیزهایی که اینها نمی‌دانند تا بخواهند برای اینها فراهم کردیم وگرنه برای چه فراهم کردیم. بنابراین این ﴿وَ لَدَیْنا مَزید﴾ جزء مجموعه چیزهایی است که ذات اقدس الهی به آنها عطا می‌کند.


یکی از سؤال‌ها مربوط به «ضیوف خلیل الرحمن» بود که این آیاتش قبلاً هم گذشت و بحثش هم شد که این مهمانان که آمدند وجود مبارک خلیل حق غذا آورد اینها نخوردند، اینها به مقداری که مأموریت دارند متمثل می‌شدند. اینها متمثل شدند به صورت‌هایی که مردم آن شهر اینها را ببینند اما به آن حدی برسند که غذا بخورند وجود مبارک خلیل حق دید اینها اهل غذا نیستند، چه اینکه خلیل حق شنید اینها می‌گویند که اینها گرچه ما را دیدند ولی به ما دسترسی ندارند نمی‌توانند ما را بگیرند، نمی‌توانند در را ببندند نگذارند ما فرار کنیم، ما چنین موجودی نیستیم این دحیه کلبی[40] که می‌آمد خدمت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) طوری نمی‌آمد که حالا اگر در را ببندند این فرشته نتواند برود بیرون، این گونه نبودند تا آنها خیال بکنند که می‌توانند به اینها دسترسی پیدا کنند. غرض آن است که تمثّل فرشته به صورت بشر به مقدار اذن الهی بود، به مقداری که مردم شهر یا خود کسانی که اطراف خلیل حق بودند ببینند و دیگران هم ببینند؛ اما دسترسی نداشتند و احکام آنها هم بار نبود.


اما در سوره مبارکه «ذاریات» که در چند آیه‌ آن تلاوت شد، این در مکه نازل شد، این هم بخش قابل توجه‌اش درباره معاد است، گرچه درباره توحید و نبوت، وحی دارد. خدای سبحان گرچه به غیر خودش قسم می‌خورد؛ اما غیر خدا حق ندارد به غیر خدا قسم بخورد که در روایات ما آمده است، «الله» به غیر خودش قسم می‌خورد؛ اما غیر خدا حق ندارد به غیر خدا سوگند یاد کند. این «ذاریات» آن «حاملات» این «جاریات» این «مقسّمات» مورد سوگند الهی‌اند. آیا منظور از این «ذاریات» یعنی بادهایی که ذرّات را پراکنده می‌کنند؟ برابر آنچه در سوره مبارکه «کهف» آمده؛ آیه 45 که فرمود: ﴿وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ﴾؛ وقتی این به صورت یک کاهِ زردِ بی‌رمق درآمده کم‌کم به صورت پودر در می‌آید، بادها این را پراکنده می‌کند ﴿تَذْرُوهُ الرِّیاحُ﴾؛ یعنی «ریاحِ ذاریات» اینها را پراکنده می‌کنند. آیا منظور از «ذاریات» ریاحِ ذاری هستند یا فرشتگانی هستند که مسئولیت پراکندگی اینها را به عهده دارند. این قسم‌های چهارگانه همه‌اش همین طور است، آیا منظور خود این ابرها هستند که «حاملات وِقر» هستند «وِقر»؛ یعنی سنگین. این ابرهایی که بار سنگین را بارش سنگین را برف و تگرگ سنگین را حمل می‌کنند اینها هستند «جاریات»؛ یعنی کشتی‌هایی که در دریا سفر می‌کنند هستند، فرشتگانی که مقسمات امر و امورند اینها هستند یا در تمام این بخش‌ها، فرشتگانی‌اند که مسئولیت تدبیر امور را به اذن خدا برعهده دارند که فرمود: ﴿فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً﴾ آنها هستند ﴿فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً﴾ باشند. سرّش این است که وجود مبارک حضرت امیر که سخنرانی می‌کردند، فرمودند: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض‏»[41] این چه عظمتی است! از مغرب عالم مشرق عالم هیچ دانشمندی توانست دهن باز کند بگوید هر چه می‌خواهید از من بپرسید؟! فقط این خاندان هستند. برخی‌ها رفتند چنین حرفی بزنند رسوا شدند، این چه قدرتی است! هر کسی از آسمان‌ها سؤال می‌کند یک کس از گذشته سؤال می‌کند، یک کس از آینده سؤال می‌کند یکی از مجردات سؤال می‌کند، یکی از مادیات سؤال می‌کند. فرمود «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض‏» حضرت که فرمود: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»، «الیوم» هم همین طور است «الیوم» که حضرت ظهور بکند او هم همین طور است، فرقی بین اینها نیست «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض‏».


 «إبن کوّاء» عرض کرد[42] که یا امیرالمؤمنین «ذاریات» چیست؟ «حاملات» چیست؟ «جاریات» چیست؟ «مقسّمات» چیست؟ حضرت درباره «ذاریات» فرمود اینها بادهایی هستند که ذرات را پراکنده می‌کنند «حاملات» آن ابرهایی هستند که بار سنگین باران را به عهده دارند، «جاریات» کشتی‌هایی هستند که در دریا به آسانی تحت تدبیر باد حرکت می‌کنند، «مقسّمات» هم فرشتگان هستند، اگر یک سؤالات بیشتری هم می‌کردند شاید وجود مبارک حضرت جواب‌های دیگری می‌داد، اینها کاری بود که می‌کردند؛ البته هر دو قسمش راه دارد «مدبرات امر» این نظم را مدیریت می‎کنند که این باد از کجا شروع بکند، چقدر حرکت بکند که کشتی‌ها را راه‌اندازی کند و مانند آن. فرمود به این امور قَسم! آنچه را که ما وعده دادیم نسبت به مؤمنان، وعید دادیم نسبت به کافران، درست است؛ منتها اگر قرآن دست خود اهل بیت(علیهم السلام) بود به اذن آنها بود در طرز کتابت هم دستور می‌دادند که این «إنّ ما» اینها از هم جدا باشد ما یک «إنّما» و «أنّما» داریم که اینها حرف‌اند «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ»[43] آن نه مبتداست نه خبر. یک «إنّ ما» داریم که این «إنّ» حرفی است مشبهه به فعل، آن «ما» هم اسمش است ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ﴾،[44] این «أنّ» است و آن «ما» هم اسمش است ولی الآن «أنّما» نوشته شده است. الآن اگر کسی بخواهد این «أنّ» را با این «ما» جدا بنویسد همین آل سعود که نه به مبدأ معتقد هستند نه به معاد، اعتراض می‌کند که شما قرآن را تحریف کردید؛ لذا الآن مسئولین ما دست به عصا راه می‌روند، ولی معنا این است که ما بین «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ» که حرف است یک کلمه است، معنای «إنّما» یعنی این است و جز این نیست، با «إنّ ما» و «أنّ ما» که دو تا کلمه است یکی حرف است یکی اسم، اینها باید فرق بگذاریم. «إِنَّ ما» ﴿تُوعَدُونَ لَصادِقٌ﴾ جریان حضرت موسای کلیم هم همین طور است: ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا﴾ «إِنَّ ما» ﴿صَنَعُوا کَیْدُ ساحِر﴾[45] ولی در قرآن الآن که نوشته «إنّما» نوشته ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا﴾، ذات اقدس الهی به حضرت موسی فرمود عصا را بینداز! همه بساط سِحر را جمع می‌کند ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا﴾، «إِنَّ ما» ﴿صَنَعُوا کَیْدُ ساحِر﴾ نه «إنّما صنعوا» اینجا هم همین طور است؛ «إِنَّ ما» ﴿ تُوعَدُونَ لَصادِقٌ﴾، این با «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ» که آن حرف است و یک کلمه است خیلی فرق می‌کند، قَسم به این امور «إِنَّ ما» ﴿تُوعَدُونَ لَصادِقٌ ٭ وَ إِنَّ الدِّینَ لَوَاقِع‏﴾ برای اهمیت این مسئله ذات اقدس الهی به این امور سوگند یاد کرد، اوّلاً؛ بعد هم به امور دیگر قَسم یاد می‌کند: ﴿وَ السَّمَاءِ ذَاتِ الحُْبُک‏﴾ ثانیاً.


«و الحمد لله رب العالمین»


 


[1]. سوره اعراف، آیه54.


[2]. سوره اسرا، آیه85.


[3]. سوره یس، آیه82.


[4]. سوره فصلت، آیه10.


[5]. سوره فصلت، آیه12.


[6]. سوره نازعات، آیه30.


[7]. سوره بقره، آیه156.


[8]. سوره شوری، آیه53.


[9]. سوره ق، آیه43.


[10]. مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش1.


[11]. دیوان حافظ، غزلیات، غزل7.


[12]. سوره اعراف، آیه143.


[13]. سوره آلعمران، آیات28و30.


[14]. عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص415.


[15]. الکافی (ط _ الإسلامیة)، ج‏1، ص98.


[16]. التوحید (للصدوق)، ص231و232.


[17]. سوره عنکبوت، آیه65.


[18]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج‏99، ص56.


[19]. دیوان حافظ، غزلیات، غزل111.


[20]. سوره قمر، آیه50.


[21]. البلد الأمین و الدرع الحصین، النص، ص188.


[22]. سوره آلعمران، آیه28؛ سوره نور، آیه42؛ سوره فاطر، آیه18.


[23]. سوره نحل، آیه53.


[24]. سوره بقره، آیات173و182و199 ... .


[25]. سوره سجده، آیه22.


[26]. سوره سجده، آیه12.


[27]. سوره طه، آیه124.


[28] . دیوان حافظ، غزل شماره31.


[29]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه1.


[30] . المصباح للکفعمی (جنة الأمان الواقیة)، ص 647 .


[31] . التوحید (للصدوق)، ص: 57.


[32] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه1.


[33] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.


[34] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه1.


[35] . سوره ق، آیه35.


[36] . سوره ق، آیه35.


[37] . سوره سجده، آیه17.


[38] . سوره ق، آیه31.


[39] . سوره فجر، آیات29و30


[40] . مجمع البحرین، ج‏1، ص136. «دحیة بن خلیفة الکلبى» برادر رضاعی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) بود، و از زیباترین مردم آن زمان محسوب می‏شد، و هنگامی که جبرئیل به سراغ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) میآمد در آن چهره نمایان میگشت‏.


[41] . سوره ق، آیه31.


[42] . تفسیر القمی، ج‏2، ص327.


[43] . مصباح الشریعه، ص53.


[44] . سوره انفال، آیه41.


[45] . سوره طه، آیه69.


بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۲۸ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر


بازگشت به صفحه کامل

تفسیر سوره ق جلسه 16 (1395/10/04)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعیدٍ (31) هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفیظٍ (32) مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ (33) ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ (34) لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ (35) وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحیصٍ (36) إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَذِکْری‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ (37)﴾

سوره مبارکه «ق» همانطوری که ملاحظه فرمودید, گرچه عناصر محوری آن اصول دین و خطوط کلّی اخلاق و فقه است، لکن بخش قابل توجهی درباره معاد صحبت فرمودند. در جریان معاد همانطوری که اصل آن را ثابت کردند, به دو بخش بهشت و جهنم هم اشاره می‌کنند. فرمودند بهشت برای متّقیان نزدیک است, اگر «إزلاف» به معنای آماده بودن باشد, آن وقت این ﴿غَیْرَ بَعیدٍ یک وصف تازه‌ای است و اگر «إزلاف» به معنای نزدیک‌کردن و تقریب باشد, وصف ﴿غَیْرَ بَعیدٍ تأکید است. جناب فخر رازی تلاش و کوشش کردند که بگویند اگر «إزلاف» به معنای نزدیک کردن است,[1] دیگر «غیر بعید» بودن؛ یعنی چه؟ هم مسئله «طیّ الأرض» را مطرح کردند و هم مسئله «ارض» را مطرح کردند؛ ولی ظاهر «إزلاف», همان تقریب است؛ یعنی بهشت نزدیک است, نزدیک شده است; نظیر همان آیات سوره مبارکه «فجر» که جهنم را منقول می‌داند فرمود: ﴿وَ جی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾,[2] این آیه هم بهشت را منقول می‌داند: ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ؛ یعنی «قُرِّب» نزدیک شده است, نه اینکه آماده شده است.

به هر تقدیر فرمود: ﴿هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفیظٍ; کسانی که اهل «أوب» و رجوع و توبه «الی الله» باشند و آنچه را که از دین رسیده «علماً و عملاً» حفظ کنند و از پروردگار خود به غیب هراسناک باشند, این حداقل خشیت است که ﴿إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء﴾.[3] آنها که گفتند: «لَوْ کُشِفَ‏ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ‏ یَقِیناً»,[4] جزء «خَشِیَ الرحمان بالشَّهادة» هستند, چون کسی که می‌گوید: «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه‏»;[5] برای او غیبی در کار نیست تا او مؤمن «بالغیب» باشد, «خشی بالغیب» و مانند آن باشد. او مؤمن «بالشهادة» است, «خشی بالشاهد» و مانند آن است.

پرسش: ...

پاسخ: ما که ذرّه‌ای از اسرار قیامت باخبر هستیم, نه در احکام جهنم انسان اطلاع کامل دارد, نه از اسرار بهشت. ما هیچ دلیلی بر حصر جهنم در آنچه در سوره «فجر» آمده نداریم. ظاهر آن این است که این جهنم منقول است و هیچ حصری هم بر بهشت نداریم که بهشت همه درجات آن منقول هستند, همه اقسام آن منقول هستند. آن که فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾,[6] بعد ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتان﴾[7] و هر جنّتی هم ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض‏﴾[8] است; این اصلاً به ذهن نمی‌آید تا ما بگوییم که این به بهشتهای چهارگانه همه یک حکم دارد؛ ولی این مقدار است که این بهشتی که اینجا وعده داده‌اند, شبیه بهشت منقول است. آن توجیهات جناب فخر رازی که با «طیّ الأرض» و با غیر «طیّ الأرض», می‌خواهد این تقریب را معنا کند با اینکه بهشت را مکان می‌داند, این نزدیکی را به «طیّ الأرض» معنا کند بعد مبتلا می‌شود به این اشکال که اگر «طیّ الأرض» است, انسان را به بهشت نزدیک می‌کنند, نه بهشت را به انسان; می‌گوید این «تشریفاً» بیان شده, «اکراماً و اجلالاً» بیان شده است. غرض آن است که ما ذرّه‌ای از ذرّات قیامت را داریم درک می‌کنیم. هیچ برهانی نداریم که بهشت منحصراً در همین است با اینکه فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتان﴾. حداقل چهار بهشت است, این بهشت‌ها احکام آنها یکی است یا نه؟ که خیلی روشن نیست. جهنم هم انسان اطلاع پیدا کند, همه اقسام جهنم همین است که در سوره «فجر» آمده این هم روشن نیست؛ ولی آنچه در سوره مبارک «فجر» آمده است یک جهنم منقول است. در ذیل همان هم روایاتی هست که فرشتگانی هستند که جهنم را با زنجیر می‌کشند و می‌آورند. این ما دلیلی بر حصر که نداریم «این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید».[9]

فرمود: ﴿مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ﴾ این حداقل است وگرنه آنهایی که می‌گویند: «لَوْ کُشِفَ‏ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ‏ یَقِیناً», برابر آیه 61 سوره مبارکه «یونس» عمل می‌کنند که ﴿وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً إِذْ تُفیضُونَ فیهِ﴾  همین که می‌خواهید وارد عملی بشوید ما شاهد هستیم. شما مشهود ما هستید, اگر مشهودی شاهد خود را هم ببیند؛ مثل حضرت امیر، این «خشی الرحمن بالشهادة» است, نه ﴿خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ. حداقل این است و اکثری مؤمنین این هستند. فرمود: ﴿وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ, چون خودش اهل «أوب» و رجوع است, با قلبی که در نوبت بود, مرتّب نوبت می‌گرفت, مرتّب در انابه و رجوع مکرّر بود با چنین قلبی آمده است. آن‌گاه ذات اقدس الهی به اینگونه افراد می‌فرماید: ﴿ادْخُلُوها آن بهشت را ﴿بِسَلامٍ﴾؛ یعنی شما در همه مقاطع سالم بودید؛ مثل وجود مبارک یحیی, وجود مبارک عیسی(سلام الله علیهما) اینها که فرمودند: ﴿وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا﴾[10]با اینکه انسان در حال مرگ, مریض است و سالم نیست، اگر سالم باشد که نمی‌میرد, سلامتی است که در زمان مرگ هم هست; عیسی و یحیی(سلام الله علیهما) «سالماً» مردند. آن ﴿بِقَلْبٍ سَلیم‏﴾[11] اگر معیار باشد چه اینکه هست، در آن لحظه «سالماً» از دنیا رحلت کردند.

پرسش: ...

پاسخ: بله، چون اگر کسی بصیر نباشد, آن که نشسته بصیر است و این غایب است و گرنه فرمود: ﴿کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً إِذْ تُفیضُونَ فیه،«افاض»؛ یعنی حرکت کردند, ﴿ثُمَّ أَفیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ[12] که از عرفات می‌آیید, شما «مفیض» هستید, همین که می‌خواهید وارد کار بشوید در مَشهَد ما هستید.

جریان ﴿یَوْمُ الْخُلُودِ﴾ سه بحث دارد: یکی اصل معاد است که حلّ این دشوار نیست, اصل معاد ابدی است. دوم درباره بهشت است که اینجا مناسب با آن است که بهشت ابدی باشد, این هم محذوری ندارد. سوم ابدیت جهنم است که درک آن یک مقدار آسان نیست و آن شبهه این است که مثلاً کسی یک مدت کوتاهی حالا صد سال یا کمتر یا بیشتر معصیت کرده است, چطور ابداً در جهنم بماند؟ آن روایتی را که مرحوم شیخ انصاری(رضوان الله علیه) در رسائل نقل کرده است[13] که از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند که چرا با اینکه در مدت کوتاهی عمری مثلاً در صد سال, نود سال, شخص معصیت کرده است تا ابد باید بسوزد؟ حضرت فرمود: چون نیت او این بود که اگر بماند معصیت بکند, بنابراین او باید در عذاب مخلَّد باشد. مستحضرید که صِرف نیّت را خود شیخ انصاری و سایر فقها(رضوان الله علیهم) می‌گویند نیّت گناه, گناه نیست, گرچه از خُبث سریره حکایت می‌کند و تجرّی بدون خبث سریره نیست؛ اما معصیت نیست. بر فرض هم معصیت باشد, معصیت صغیره است. این اگر هم معصیت باشد معصیت صغیره است, در آن سوخت و سوز ابد باید بماند؟ بارها به عرض شما رسید; این روایات اگر درسی بشود؛ مثل «لا تنقض»[14] نیست که با هشت دَه سال درس خواندن حلّ بشود. روح ثابت است؛ یعنی چه؟ این جُرم در روح ثابت است؛ یعنی چه؟ اگر مجرد شد می‌شود دائمی, اگر دائمی شد عذاب دائم می‌خواهد, عذاب مُفارِق با آن غدّه دائم سازگار نیست. تا تجرّد روح ثابت نشود, تا تجرّد آن کفر ثابت نشود, تا ابدیت روح و ابدیت آن گناه ثابت نشود, خلود، تصویر صحیحی ندارد. لازم نیست. مگر این شخص که معصیت کرده است, براساس اعمال و گناهانی که کرده مُخلَّد است یا براساس اعتقاد کفری خود مُخلَّد است؟ آن ثابت؛ یعنی ثابت است و از بین نمی‌رود. حالا اگر کسی یک غدّه سرطانی گرفته و ابدی شد; درد آن هم ابدی است. الا و لابد باید روح ثابت بشود، یک؛ تجرّد او باید ثابت بشود، دو؛ فطری بودن معارف باید ثابت بشود، سه؛ کفر و اعتقادهای زشت; مثل غدّه سرطانی است، چهار؛ خود اینها هم یک غدّه مجرّد است، پنج؛ اگر حداقل این امور پنج‌گانه ثابت شد, آن وقت دیگر سؤال مطرح نیست که چرا کافر مخلّد است؟ اگر انسانی ابدی بود و این غدّه او ابدی بود, کسی سؤال می‌کرد که چرا این باید ابدی درد بکشد؟ این یک مرض ابدی برای خودش فراهم کرده است. انبیا و اولیا آمدند, همه آمدند و گفتند تا آخرین لحظه هم اگر شد توبه بکن و نکرد. تا تجرّد اینها ثابت نشود, مسئله خلود گیر است. خیال کردند که این خلود برای آن گناه هفتاد هشتاد ساله است; نماز نخواندن، روزه نگرفتن، بد گفتن، غیبت کردن، معصیت کردن, اینها عمل است, برای اینها کسی ابد نمی‌سوزد برای اینها سی سال، چهل سال، پنجاه سال، صد سال می‌سوزد؛ اما کفر است که خلود می‌آورد. کفر یک غدّه ثابت است. اگر امور پنج شش‌گانه ثابت بشود, انسان اصلاً سؤال نمی‌کند که چرا شخص مخلّد در نار است.

پرسش: شما فرمودید که تمام معصیتها به شرک برمیگردد.

پاسخ: بله،؛ اما شرک ضعیف، اگر شرک قوی باشد, بله شرک عملی است; ذیل آیه سوره «حج» هم همینطور است فرمود: ﴿لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلاً وَ مَنْ کَفَرَ﴾;[15] این کفر عملی است, کفر عملی که خلود نمی‌آورد, آن شرکِ عملی خلود نمی‌آورد, بلکه شرک اعتقادی است که خلود می‌آورد. پس اگر آن پنج فصل که حداقل پنج شش سال درس عمیق خارج می‌خواهد, اگر ثابت بشود بر آدم روشن است که مشرک مخلّد در نار است و هیچ سؤالی هم نمی‌کند. حالا لطف الهی و فیض الهی بکند کار خویش مطلب دیگر است.

پرسش: کفر عدم الایمان است؟

پاسخ: نخیر کفر یک امر غدّه‌ای است, کفر بستن جان است به بُت و امثال بُت، به خود و امثال خود. صِرف اینکه کسی معتقد نیست که گناه نیست. آن که مخالف است می‌گوید من معتقدم ـ معاذالله ـ که مبدئی نیست با این غدّه دارد زندگی می‌کند. بنابراین قرآن کریم از کفر به عنوان یک امر وجودی، شرک به عنوان امر وجود دارد: ﴿فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾,[16] این مرض است. آن نسبت به نفی سلامت البته امر عدمی است؛ اما مرض و غدّه امر وجودی است. اگر برای کسی ثابت بشود که اینها براساس کفر و شرکشان مخلّد هستند؛ یعنی استحقاق خلود دارند، این اصلاً سؤال برای او مطرح نیست, برای حکیم اصلاً اینها سؤال مطرح نیست. حالا لطف خدا ممکن است که عده‌ای را عفو کند مطلبی دیگر است؛ ولی اینها استحقاق ابدیت را دارند.

پرسش: ...

پاسخ: آن رحمت الهی که اصلاً دست ما نیست، ذات اقدس الهی بخواهد رحمت کند و عده‌ای را ببخشد, آن در دست کسی نیست: ﴿إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَریبٌ مِنَ الْمُحْسِنین‏﴾،[17] ﴿رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾؛[18] ولی این استحقاق هست, لذا هیچ حکیمی اصلاً این اشکال به ذهن او نمی‌آید. این برای بهشتی‌ها که الآن فعلاً درباره بهشت است. ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها; بهشتی‌ها در دنیا از آرزوهای باطل صرف نظر کردند: «إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی»;[19] بر خواسته‌های خود پا گذاشتند, لذا در بهشت هر چه بخواهند به آنها خواهند داد: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها؛ اما این ﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾ یک حرف تازه است. فرمود در بهشت هر نعمتی که اینها بخواهند برای ایشان هست; می‌گویند «بسم الله الرحمن الرحیم» برای اولیای الهی, مثل «کُن» برای ذات اقدس الهی است, چون اینها آنجا مظهر خدای سبحان هستند; با «کُن»، «یکون» می‌شود; حالا برسیم به ذیل آیه ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیرا﴾[20] که آنجا مرحوم امین الاسلام نقل می‌کند[21] که بهشتی هر جایی که اراده کرده است اگر با دست خط بکشد, آنجا چشمه می‌جوشد: ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیرا﴾؛ یعنی مُفَجِّرِ عیون خود بهشتی هستند; مثل دنیا نیست که جایی چشمه باشد, دیگران بروند چادر و خیمه و ویلا بسازند. در دنیا انسان تابع چشمه است, در بهشت, چشمه تابع بهشتی‌هاست که ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیرا﴾. پس هر چه انسان در بهشت بخواهد می‌دهند، این یک؛ و اصلاً چون طیّب و طاهر هستند هیچ بدی را نمی‌خواهند حق کسی را, چیزی که زشت باشد, به نحو نفی جنس فرمود: ﴿لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ﴾;[22] هیچ کسی نسبت به سهم دیگری, مال دیگری, حوری دیگری, قصور دیگری اصلاً خیال گناه نمی‌کند. هم نفی جنس شده: ﴿لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ﴾, هم اینها ﴿وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِل‏﴾[23] و مانند آن است. تا اینجا قابل ادراک است; از آن به بعد است که دشوار است. فرمود: ﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾; برخی‌ها خواستند بگویند که ﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾؛ یعنی چون در دنیا یک کار خیر کرده است, در قیامت ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾;[24] این منظور نیست، برای اینکه این پاداش خود عمل است; اما آیه می‌گوید که بالاتر از مشیئت آنها ما چیزهایی داریم, زائد بر اراده و مشیئت آنها، نه زائد بر عمل آنها. عمل آنها را فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ یا برابر آنچه در بخش پایانی سوره مبارکه «بقره» است که ﴿مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی‏ کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ﴾ آن سبع سنابل هست, ﴿وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاء﴾ هست, ﴿وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾[25] است, آنطور است. اینها مزید بر عمل است؛ اما مزید بر مشیئت آنچه در سوره مبارکه «سجده» ذکر شد, روشن می‌کند که مزید بر مشیئت؛ یعنی اینکه انسان هر چه بخواهد آنجا حاصل است. چیزهایی ذات اقدس الهی به انسان می‌دهد که انسان آنها را نمی‌خواهد؛ نمی‌خواهد، یعنی چه؟ یعنی نمی‌فهمد تا بخواهد. آیه سوره مبارکه «سجده»؛ یعنی آیه هفدهم آنجا دارد که ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ که این مربوط به نماز شب و اینهاست و مصداق روشن آن آنجاست: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ﴾[26] خیلی‌ها نمی‌دانند که ما برای آنها چه ذخیر کردیم! وقتی آدم نداند چه چیزی را آرزو بکند؟ ما بارها این را مثال می‌زدیم. کسانی که با کارهای حوزه و دانشگاه و کارهای تحقیقی سر و کار ندارند, در تمام مدت عمر چنین آرزویی را ندارند که ای کاش من نسخه خطی تهذیب شیخ طوسی را می‌داشتم! او اصلاً شیخ طوسی و تهذیب را نشنید تا چنین آرزویی داشته باشد. در تمام مدت عمر این شخصی که اصلاً کارهای علمی نکرده, اصلاً نمی‌داند تهذیبشیخ طوسی چیست تا آرزو داشته باشد که من نسخه خطی آن را پیدا کنم! فرمود خیلی از چیزهاست که شما اصلاً نمی‌دانید تا از ما بخواهید; این است. این مربوط به نماز شب است, یکی از مصادیق بارز این کسانی که به چنین جایی می‌رسند نماز شب است. فرمود: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ﴾؛ ما خیلی چیزها را برای شما آماده کردیم که اصلاً نمی‌دانید که چه هست! همانطوری که درجات نبوت, رسالت, ولایت, خلافت و امامت را نمی‌دانید, معادل آنها هم چیزهایی هست که نمی‌دانید. خیلی از چیزهاست که شما نمی‌دانید و چون نمی‌دانید هم نمی‌توانید از ما بخواهید, لذا حوزه مشیئت و آرزو و تمنّی ما به قلمرو درک ماست; ما هر اندازه که می‌فهمیم آرزو می‌کنیم, آنچه را که نمی‌فهمیم یعنی چه که آرزو بکنیم. به ما می‌گویند هر چه که می‌خواهید بگویید تا ما بدهیم، ما آنچه را شنیدیم و بلد بودیم می‌خواهیم; اما چیزی را که در مدت عمر نشنیدیم ، «ما عین رأت و لا اذن سمعت» چه چیزی را بخواهیم؟ لذا فرمود: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُون﴾; اینجا فرمود هر چه بخواهید ما به شما می‌دهیم. چیزهایی است که شما نمی‌خواهید تا ما بدهیم؛ ولی باز آنها را هم ما به شما می‌دهیم.

پرسش: این مصداق عدل است یا ﴿جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُون﴾ است؟

پاسخ: بله جزای الهی همین است که هر دو قسم را ما به شما می‌دهیم، چون جزا فقط تفضّل است; اما کیفر است که طبق عدل است. جزا, طبق احسان است, چون جزا, طبق احسان است، فرمود شما اگر نماز شب بخوانید چیزهایی که اصلاً نمی‌دانید چه خبر است ما به شما می‌دهیم; این جزای آن نماز شب است. شما هم که دیگران خواب بودند, مخفیانه با خدا مناجات کردید, ما هم چنین چیزهایی به شما می‌دهیم. اینها همه جزاست, کلّ و صدر و ذیل آن احسان است. بنابراین گفت: «از شافعی نپرسید امثال این مسائل»[27] اینجاها هر جایی نیست که فخر رازی حرفی برای گفتن داشته باشد. ﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾ ما چیزهایی داریم, فوق مشیئت, فوق اراده برای اینکه فوق ادراک شماست. کسانی که وارد حرم مطهر امام رضا می‌شوند یا شفای مرض می‌خواهند یا مغفرت پدر و مادر می‌خواهند یا بهشتی که ﴿تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾[28] می‌خواهند. خدا شیخنا الاستاد مرحوم حکیم الهی قمشه‌ای را غریق رحمت کند او بارها می‌گفت آرزوی ما این است که در بهشت و در کنار کوثر نهج البلاغه را خدمت حضرت امیر بخوانیم. این آرزوها ببینید در هزار نفر یا دَه هزار نفر چنین آدمی پیدا می‌شود که این جزء دعاهای او بود, آرزوهای او بود; خیلی‌ها آرزویشان این است که ـ إن‌شاءالله ـ بهشت بروند و گناهانشان بخشیده بشود؛ اما دیگر چنین آرزویی داشته باشند که ای کاش برویم آنجا نهج البلاغه را خدمت حضرت بخوانیم! این برای اوحدی از مؤمنین است; بارها این پیرمرد می‌گفت.

بنابراین این برای گروه خاصی است: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ﴾; آن خلودی که برای بهشتی‌هاست آن کاملاً قابل حلّ است, چون فضل الهی است. خلودی که مربوط به جهنّمی‌هاست که مکرر در قرآن آمده, در سوره مبارکه «زمر» آیه 71 به این صورت ذکر شده: ﴿وَ سیقَ الَّذینَ کَفَرُوا إِلى‏ جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّی إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیاتِ رَبِّکُمْ وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا قالُوا بَلی﴾ بعد دارد: ﴿قیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها﴾;[29] آنجا هم اینها را سرزنش می‌کنند. اینکه فرمود: ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ﴾, معنای آن این نیست که مگر پیغمبر نزد شما نیامد؟! پیغمبران(علیهم السلام) در یک منطقه خاصی زندگی می‌کردند, ارتباط آنها هم با افراد مخصوص بود, اینطور نبود که درِ خانه هر کسی بروند. روستاهای دورافتاده هم اینطور نبود که اینها بتوانند آنجا بروند. مبلّغان, علما, شاگردان و اصحاب انبیا(علیهم السلام) وقتی که می‌رفتند و تبلیغ می‌کردند, اینها رسالت همان انبیا را می‌گفتند, لذا در بخش‌های دیگر دارد: ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیر﴾;[30] یعنی شما مگر در فلان مسجد نرفتید, در فلان حسینیه در محل خود نرفتید, این حرف‌ها را آن واعظ روی منبر نگفت؟ فرشتهها این را می‌گویند. نمی‌گویند مگر پیغمبر درِ خانه شما نیامد؟! اینکه شدنی نیست. فرشته‌ها به این شخص می‌گویند مگر شما در آن محلّه, حسینیه و مسجد آن واعظ این حرف‌ها را به شما نگفت؟ ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیر٭ قَالُواْ بَلیَ‏ قَدْ جَاءَنَا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنَا﴾.[31] غرض این است که منظور از «رسل» بلا واسطه بودن انبیا(علیهم السلام) نیست خواه بلا واسطه باشند, خواه شاگردان, مبلّغان و اصحابشان را فرستاده باشند. به هر تقدیر در آیه 72 سوره مبارکه «زمر» خلود جهنّمی‌ها مطرح است و اینجا خلود بهشتی‌ها مطرح است. فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها؛ اما﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾.

 چون قرآن کریم حکمت و موعظه و جدال أحسن را کنار هم ذکر می‌کند, بخشی از مطالب برهانی را که بیان فرمودند فوراً تطبیق می‌کنند, چون تبشیر و انذار هم سهم تعیینکننده‌ای در موعظه دارد. در همان اوایل سوره مبارکه «ق» که محل بحث بود گذشت, می‌رسیم به آیه دوازدهم فرمود: ﴿ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصحَْابُ الرَّسّ‏ِ وَ ثَمُودُ ٭ وَ عَادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوَانُ لُوط ٭ وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعیدِ﴾؛ یعنی «وعیدی»; این انذار است. حالا اینجا هم بعد از اقامه برهان, انذار دارد; فرمود: ﴿وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحیص﴾;[32] «تنقیب» همان «تنقیر»؛ یعنی وجب به وجب اینها منقار زدند, «نَقبه» زدند, جاها را بررسی کردند, تملک کردند, حکومت کردند؛ اما وقتی عذاب ما آمد می‌گفتند که آیا چاره‌ای هست که ما چاره پیدا کنیم؟ «محیص» نداشتند, «ملجأ» نداشتند, «منجا» هم نداشتند, راه فرار نداشتند, همه اینها گرفتار شدند.

پرسش: ...

پاسخ: برای اینکه اگر کسی راه خوب را طی بکند, این خوبی‌ها به همان صورت بهشت و نعمت‌های الهی در می‌آید; بعد می‌گویند این اعمال شماست که به شما بر می‌گردد و این متن عمل شماست که به شما بر می‌گردد. چه اینکه آن سیّئات هم متن عمل آنهاست, آن غُلّ و زنجیرها هم متن عمل آنهاست که به آن صورت در می‌آید. اگر ذات اقدس الهی, نیّت خیر انسان, اعمال و عبادات خیر را به آن صورت در می‌آورد; در حقیقت این شخص به دستور خدا و به عنایت الهی مهمان سفره خودش است؛ البته سفره را خدا برای او پهن کرده است.

غرض این است که فرمود ما خیلی‌ها را از بین بردیم که اینها در آن محدوده‌ خود حکمرانی کامل داشتند، یک؛ روز خطر هم رسید، دو؛ در آن روز خطر هیچ محیصی, ملجأی, منجایی و مهیدی نداشتند.

 اینکه فرمود: ﴿أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً﴾ در سوره مبارکه «سبأ» گذشت که در چند مقطع ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود به اینها بگو شما که وضع مالیتان در این حجاز که حیاط خلوت دو تا امپراطوری است, محدود است; شما نه مثل قدرت‌های کسراها را دارید و نه مثل قدرت‌های قیصرها را, ما عده‌ای را به هلاکت رساندیم که هرگز شما به عُشر قدرت آنها نرسیدید. در سوره «سبأ» فرمود حضرت به اینها بگو ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُم﴾[33] ما کسانی را از بین بردیم که سرمایه‌داران کنونی مکه یک دهم ثروت آنها را نداشتند، «معشار»؛ یعنی یک دهم، آنها چه کسانی هستند؟ جریان قارون را ذکر می‌کند که ﴿مَا إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾[34] در جریان قارون که می‌فرماید: ﴿خَسَفْنا بِهِ الْأَرْض﴾[35] می‌گوید ما قبل از قارون کسانی را خاک کردیم که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعا﴾؛[36] ما قبل از قارون کسانی را خاک کردیم که از قارون سرمایه‌دارتر بودند، این می‌شود سه مقطع. آن مقطع اوّل سرمایه‌دار از قارون هستند، مقطع دوم سرمایه‌دارتر از رجال مکه‌اند، مقطع بعدی سرمایه‌دار از کسانی‌اند که مُشرف بر رجال مکه بودند، قوم تُبّع و امثال آن را گفتند شما ببینید، وگرنه آنهایی که دسترسی به آنها نبود آنها ﴿فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرین﴾ و مانند آن نبود. بنابراین شما سرمایه‌داران حجاز هستید، یک؛ ولی یک دهم سرمایه قارون را ندارید، دو؛ قارون هم یک دهم سرمایه اسبق از خود را ندارد، سه؛ ما همه اینها را از بین بردیم. پس اگر کسی بخواهد به صنادید خود تکیه کند باید بداند که همان جا منکوب خواهد شد ﴿وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ  که ﴿هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحیصٍ که ﴿إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدیدٌ﴾[37] از همین قبیل است. در سوره مبارکه «سبأ» این تعبیرات آمده که ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُم﴾ آیه 45 سوره مبارکه «سبأ» فرمود: ﴿وَ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا﴾ این سرمایه‌داران مکه﴿مِعْشارَ ما آتَیْناهُم﴾ آن قبلی‌ها را، آن قبلی ﴿فَکَذَّبُوا رُسُلی‏ فَکَیْفَ کانَ نَکیر﴾ وقتی ما می‌خواهیم بگیریم چه نحوه خواهد بود خدا می‌داند! بعد فرمود: ﴿قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَة﴾[38] در سوره مبارکه «سبأ». اینجا هم به همین صورت است فرمود که ما برهان اقامه می‌کنیم بعد از برهان اینها باید نتیجه بگیرند و از بشارت استفاده کنند یا از انذار بهره ببرند ﴿إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَذِکْری‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهید﴾؛ ما از هر راهی اینها را موعظه کردیم برهان اقامه کردیم بشارت دادیم و این بشارت‌ها یا انذار هم جلوی چشم شماست، می‌گوییم: ﴿فَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ﴾[39] «کذا عاقبة کذا عاقبة کذا» اینها را می‌بینید. با اینکه ما معقول و محسوس را در اختیار شما گذاشتیم شما یا از معقولات استفاده کنید یا از محسوسات. اگر صاحبنظر هستید با برهان این مطلب را بپذیرید، اگر صاحبنظر نیستید، اهل تحقیق نیستید فرصت فکر ندارید و اهل تقلید هستید از خدا و پیغمبر حرف بشنوید یا گوش بدهید ببینید که انبیا چه می‌گویند یا خودتان بفهمید، به هر حال عقل یک چراغ خوبی است خدا مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) را غریق رحمت کند! این خطبه چند صفحه است و از خطبه‌های پُربرکت مرحوم کلینی است، اوّل کافی این پنج شش صفحه  را نوشتند و این خطبه هم آن قدر ارزش داشت که مرحوم میرداماد(رضوان الله علیه) در الرواشح السماویهاین خطبه را جداگانه شرح کرده است آخرین سطر خطبه مرحوم کلینی در کافی این است که «إِذْ کَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَیْهِ الْمَدَارُ، وَ بِهِ یُحْتَجُّ، وَ لَهُ الثَّوَابُ، وَ عَلیْهِ الْعِقَاب‏»[40] قطب فرهنگی جامعه اسلامی عقل مردم است «إِذْ کَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَیْهِ الْمَدَارُ، وَ بِهِ یُحْتَجُّ، وَ لَهُ الثَّوَابُ، وَ عَلیْهِ الْعِقَاب‏» این عقل هم بالاتر از خود را می‌بیند به نام وحی، هم پایین‌تر از خود را می‌بیند، یک چراغ خوبی است هم خود را محتاج وحی می‌بیند هم خود را راهنمای حسّ می‌بیند، علوم حسّی اگر بخواهد علم بشود باید از آن تجرید عقلی کمک بگیرد، علوم تجربی مثل فیزیک شیمی این گونه از علوم تجربی حسّی تا از علم تجریدی عقلی کمک نگیرد علم نیست، چون همه شما در منطق خوانده‌اید که قضایای شخصی در علوم معتبر نیست؛ زید آمده عمرو رفته، اینکه علم نمی‌شود یا فلان حادثه این طور اتفاق افتاده است تا یک قضیه کلّی نشود علم نیست، کلّی را هم که چشم و گوش درک نمی‌کند کلّی را فقط عقل درک می‌کند، حالا عقل این کلّی را درک کرد، خلافش را ممکن است یا نه؟ می‌گوییم خلافش مستحیل است، چون جمع بین نقیضین است، جمع بین نقیضین و اصل تناقض که حرف اوّل را می‌زند این محال است، اینکه حسّی نیست، اینکه تجربه حسی نیست، این به تجرید عقل بر می‌گردد دور محال است این با عقل فهمیده می‌شود؛ اجتماع ضدین محال است، اجتماع مثلین محال است، چون به اصل تناقض بر می‌گردد چرا اجتماع ضدین محال است؟ شما ببینید آنها که منطق نخواندند می‌گویند اجتماع ضدین محال است، نمی‌شود دیگر! این بعید را محال می‌داند ولی وقتی منطق خوانده باشد دستش پُر است می‌گوید اجتماع ضدّین الا و لابد به اجتماع نقیضین بر می‌گردد اگر «الف» ضدّ «باء» است معنایش این است که من که هستم «باء» نباید باشد، «باء» که ضدّ «الف» است؛ یعنی من که هستم «الف» نباید باشد. اگر اجتماع ضدّین جایز باشد؛ یعنی «الف» هم هست هم نیست، «باء» هم هست هم نیست، اجتماع ضدّین بدیهی است نه اوّلی. اجتماع ضدّین دلیل دارد؛ منتها نیازی به دلیل نیست.

 شما الآن ببینید اینها که بحث می‌کنند می‌گویند تحصیل حاصل محال است، بله همه ما می‌دانیم که تحصیل حاصل محال است چیزی که هست دیگر حاصل نمی‌کند؛ اما وقتی بگویید چرا؟ این می‌گوید نمی‌شود، زبانش بند می‌آید. اما وقتی از یک حکیم، منطقی سؤال بکنید که تحصیل حاصل چرا محال است؟ می‌گوید اجتماع مثلین است، اجتماع مثلین چرا محال است؟ بدیهی است نه اوّلی. برهان دارد. چرا اجتماع مثلین محال است؟ برای اینکه اگر دو تا «الف» باشد، چون مثلان هستند و دو تا میباشند، از این نظر که دو تا هستند، یقیناً تمیز دارند اگر تمیز بین آنها نباشد که کثرت و دو نیست و چون جمع شدند یکجا پس تمیز نیست، پس هم تمیّز هست هم تمیّز نیست. چون اجتماع مثلین، تحصیل حاصل و مانند آن بازگشتش به جمع نقیضین است؛ یعنی هم تمیّز هست هم تمیّز نیست این می‌شود مستحیل. اما جمع نقیضین اوّلی است یعنی برهان‌پذیر نیست، این را ذات اقدس الهی به عنوان فطری سرمایه ما قرار داد. فرمود انسان یا باید عاقل باشد که برهان اقامه کند یا برابر این مقلّد عاقل باشد و در تقلید محقق باشد گوش بدهد به حرف صاحبنظر؛ مثل اینکه به ما می‌گویند انسان یا باید مجتهد باشد یا مقلّد؛ این یک «مانعة الجمع» است، ولی در اینجا «مانعة الخلو» است انسان اگر نه عاقل بود نه مستمِع، این اهل جهنم است؛ نه خودش حاضر شد فکر بکند، نه گوش داد به حرف صاحب‌نظر. انسان در قیامت می‌گوید که اگر من عاقل بودم، یک؛ یا گوش به حرف عاقل می‌دادم، دو؛ گرفتار جهنم نمی‌شدم، سه. این همان دو تا مطلب را می‌خواهد بگوید. در سوره مبارکه «مُلک» آیه دَه این است، اینها که گرفتار دوزخ می‌شوند می‌گویند: ﴿وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾؛ یا خودمان باید می‌فهمیدیم برهان توحید اقامه می‌کردیم وحی و نبوت را ثابت می‌کردیم یا به آدمی که اهل این کار است گوش به حرفش می‌دادیم. آدم نه خودش متخصّص باشد نه حرف متخصّص گوش بدهد در چاه می‌افتد، این به نحو «مانعة الخلو» است نه «مانعة الجمع» انسان ممکن است هم عاقل باشد هم به نصیحت دیگران گوش بدهد؛ اما یا مقلّد باشد یا مجتهد باشد «مانعة الجمع» است دیگر جمع نمی‌شود، یک کسی هم مجتهد باشد هم مقلّد.

در این کریمه محل بحث فرمود اینها ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْع وَ هُوَ شَهیدٌ﴾ گوش بدهد ولی در صحنه باشد، نه اینکه در جلسه بحث باشد؛ اما حواسش جای دیگر باشد. حرف را با گوش بشنود؛ اما با دل بفهمد او شاهد صحنه باشد. اگر یک چنین کسی شد یا ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ شد یا ﴿أَلْقَی السَّمْع وَ هُوَ شَهیدٌ﴾  شد، این می‌تواند به عطش خودش پاسخ بدهد، برای اینکه انسان یا باید چشمه باشد یا استخر، وگرنه می‌خشکد. یا باید از درون آب بجوشد یا باید از بیرون آب بیاید، نه آن باشد نه این باشد می‌خشکد. کسی که عقل دارد قلب دارد صاحب نظر است از درون، اندیشه می‌جوشد، ندارد استخری است که جدول باز می‌کند از چشمه آب می‌گیرد. نه چشمه باشد نه استخرِ مرتبط، می‌خشکد؛ اما اگر چشمه‌ای بود ممکن است استخرگونه از جای دیگر آب بگیرد، این عیب ندارد این «مانعة الجمع» نیست، انسان هم خودش می‌فهمد هم از حرف‌های دیگران تأیید می‌گیرد، این عیب ندارد؛ اما هیچ کدام از اینها باشد گرفتار عذاب می‌شود.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. التفسیر الکبیر، ج‏24، ص 518.

[2]. سوره فجر، آیه23.

[3]. سوره فاطر، آیه28.

[4]. عیون الحکم و المواعظ(للیثی)، ص415.

[5]. الکافی (ط _ الإسلامیة)، ج‏1، ص98.

[6]. سوره الرحمن، آیه46.

[7]. سوره الرحمن، آیه62.

[8]. سوره آلعمران، آیه133.

[9]. حافظ، اشعار منتسب، شماره11.

[10]. سوره مریم، آیه33.

[11]. سوره شعراء، آیه89؛ سوره صافات، آیه84.

[12]. سوره بقره، آیه199.

[14]. تهذیب الاحکام، ج 1، ص8.

[15]. سوره آلعمران، آیه97.

[16]. سوره بقره، آیه10؛ سوره مائده، آیه52؛ سوره انفال، آیه49.

[17]. سوره اعراف، آیه56.

[18]. سوره اعراف، آیه.156

[19]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، نامه45.

[20]. سوره انسان، آیه6.

[21]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص616.

[22]. سوره اعراف، آیه196.

[23]. سوره اعراف، آیه43؛ سوره حجر، آیه47.

[24]. سوره انعام، آیه160.

[25]. سوره بقره، آیه261.

[26]. سوره سجده، آیه17.

[27]. دیوان حافظ، غزل307.

[28]. سوره بقره، آیات25 و 266؛ سوره آلعمران، آیه15.

[29]. سوره زمر، آیه72.

[30]. سوره ملک، آیه8.

[31]. سوره ملک، آیات8 و 9.

[32]. سوره ق، آیه36.

[33]. سوره سبأ، آیه45.

[34]. سوره قصص، آیه76.

[35]. سوره عنکبوت، آیه40.

[36]. سوره قصص، آیه78.

[37]. سوره بروج، آیه12.

[38]. سوره سبأ، آیه46.

[39]. سوره آلعمران، آیه136؛ سوره نحل، آیه37.

[40]. الکافی (ط _ الإسلامیة)، ج‏1،  ص9.

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۰۸ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر


بازگشت به صفحه کامل

تفسیر سوره ق جلسه 17 (1395/10/05)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعیدٍ (31) هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفیظٍ (32) مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ (33) ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ (34) لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ (35) وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحیصٍ (36) إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَذِکْری‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ (37) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ (38)﴾

گرچه سوره مبارکه «ق» در مکه نازل شد و مطالب محوری آن اصول دین است; ولی بخش مهم این مسائل درباره معاد است. ذات اقدس الهی نسبت به مؤمنانی که معتقد هستند با علم صائب و عمل صالح به لقای الهی رفتند, نهایت احترام را اعمال کرده است. کرامتی که خدای سبحان برای مؤمنین قرار می‌دهد به انبیا هم در دنیا دستور می‌دهد که آن کرامت را نسبت به مؤمنان یا فرشتگان اعمال بکنند و خودش هم همین کار را می‌کند. در پذیرایی آنچه را که انبیا از مهمان‌های خود پذیرایی می‌کردند این نبود که یک مقدار غذا یا میوه در اتاقی بگذارند و مهمان را نزد غذا ببرند که الآن اینچنین رسم است, بلکه غذا و مائده و سفره و میوه هر چه بود, آن را نزد مهمان می‌آوردند نه بر عکس. در جریان ضیافت وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) که آن مهمانان ناشناس آمدند و حضرت ﴿جاءَ بِعِجْلٍ حَنیذٍ﴾;[1] تعبیر قرآن کریم این نیست که «فَقَرَّبَهُم إلَیهِ», بلکه فرمود: ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ﴾;[2] یعنی غذا را نزد مهمان برد, نه مهمان را نزد غذا. سفره را نزد مهمان پهن کرد, نه مهمان را نزد سفره برد: ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ﴾; نه «قَرَّبَهُم إلَیهِ یا إلَیها». این ادب انبیا در پذیرایی از مؤمنان و مهمانان است. ذات اقدس الهی هم چه در ماه مبارک رمضان که صائمان جزء «ضیوف الرحمن» هستند, چه در مراسم حجّ و عمره که زائران حرم الهی جزء «ضیوف الرحمن» هستند, کاری هم که انجام می‌دهد این است که بهشت را نزد اینها می‌برد, نه اینکه اینها را نزد بهشت ببرد: ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ؛ یعنی سفره بهشت را نزد مؤمنین و نزدیک آنها می‌برد, نه اینکه مؤمنین را نزدیک بهشت بیاورد. حالا معنای نزدیک کردن بهشت, آیا بهشت منقول است یا غیر منقول, مقدمات آن را فراهم کردن است یا نه; ولی ادب ضیافتِ الله این است که مائده و غذا و سفره را نزد مهمان‌های خود می‌برد, نه اینکه مهمان را نزد سفره ببرد. کاری که خلیل خدا کرد از خود خدا یاد گرفت. آن ﴿أُزْلِفَتِ; را اینچنین نمی‌شود معنا کرد؛ یعنی «اعدت», به هر حال گفتند: «إزلاف هو التقریب», نه «إزلاف هو الإعداد». ﴿أُزْلِفَتِ اگر به معنای آماده کردن بود, آن تقریب را نمی‌رساند؛ اما «إزلاف هو التقریب».

پرسش: در قرآن آمده است که ﴿أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقین﴾.[3]

پاسخ: «اُعِدَّت» هست؛ اما همین که آماده است نزدیک او می‌کنند؛ مثلاً غذا را مهیا می‌کنند بعد می‌برند نزد مهمان، نه اینکه مهمان را نزد غذا ببرند. این تعبیر ضیافت خلیل حق(سلام الله علیه) که خیلی شفّاف است. درست است که ﴿فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمینٍ﴾;[4]آماده کرده است؛ اما اینکه ﴿بِعِجْلٍ سَمینٍ﴾ آورد و گوساله بریان شده آورد و آماده کرده است, بعد از پختن و آماده شدن، این را نزد مهمان برد, نه مهمان را نزد این: ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ﴾, نه «قربهم الیها» که الآن رسم این است. ذات اقدس الهی هم از مهمانان خود اینچنین پذیرایی می‌کند که سفره بهشت را نزد مهمان پهن می‌کند, نه مهمان را نزد سفره پهن شده بهشت دعوت کند.

پرسش: ﴿وَ سیقَ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ﴾.[5]

پاسخ: بله، حالا که وارد آن قسمت می‌خواهند بشوند, به هر حال مهمان باید برود در خانه صاحبخانه یا نه؟ غذا را در بیابان که پهن نمی‌کنند, غذا را در جایی پهن می‌کنند; حالا وقتی مهمان وارد خانه شد, چند تا اتاق در این خانه هست, در اتاقی سفره پهن می‌کنند و مهمان را آنجا می‌برند که رسم فعلی است یا مهمان در جایی جلوس دارد و سفره را نزد او پهن می‌کنند که رسم ضیافت خلیل حق است.

مطلب دیگر در جریان «سیقَ» که در پایان سوره مبارکه «زمر» گذشت; آنجا دو تا «سیقَ» بود: یک «سیقَ» که فعل مجهول است و برای کفار است; آنطوری که حیوانات را از پشت هِی می‌کنند, سائقانه می‌برند, این یکی؛ یک وقت است که شخص کریمی را از پشت سر بدرقه می‌کنند; این «سیقَ» که فعل مجهول و فعل ماضی است و در دو جای بخش پایانی سوره «زمر» نقل شد, یک جا به معنای آن کسی است که حیوان را از پشت سر هی می‌کند: ﴿وَ سیقَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾;[6] یک جا به این معناست که مهمان را از پشت سر بدرقه می‌کنند: ﴿وَ سیقَ الَّذینَ اتَّقَوْا﴾; به هر تقدیر ذات اقدس الهی, کمال حرمت را برای مؤمن قائل است; بعد وقتی که سفره بهشت را نزد مؤمنین پهن کردند, نمی‌گویند اینجا شما مهمان ما هستید یا این را ما رایگان به شما می‌دهیم, برای اینکه به او خوش بگذرد و لذّت کامل ببرد, می‌گوید این پاداش عمل شماست. اگر یک وقت چیزی را به انسان به رایگان بدهند یا بگویند که این برای جنابعالی است و نزد ما بود, به شما دادیم; دومی برای آدم خیلی راحت‌تر و گواراتر است, انسان کنار سفره خودش نشسته است و نزد سفره خودش دست دراز می‌کند. می‌فرماید این برای جنابعالی است, نزد ما بود الآن به شما دادیم. این وعده‌هایی که دادیم که اگر عمل صالح انجام بدهید چه می‌کنیم; این برای جنابعالی است که تقدیم کردیم، این خداست!

پرسش: این خجالت خودش از ... دنیوی است، اما اگر خداوند منّت بگذارد برای انسان عزت دارد.

پاسخ: نه، اگر بگوید که برای جنابعالی است لذیذتر است; این خداست! ما را اینطور تربیت کرده است, این خوی را او به ما داده که ما از این لذت می‌بریم, با ما اینطور رفتار می‌کند, این خداست!

پرسش: پس آیه ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ﴾.[7]

پاسخ: «منّ»؛ یعنی «أنعَمَ بِالنِّعمَةٍ ثَقِیلَة», نه منّت لسانی. «المِنَّةُ هی النِّعمَة العُظمی»: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ﴾; یعنی « أنعَمَ الله علی المؤمنین بِنِعمَةٍ عظیمة», نه «منّة»؛ یعنی ممنون کردن, بلکه منّت؛ یعنی نعمت پایدار. ذات اقدس الهی وقتی که می‌خواهد بهشت را معرفی کند می‌گوید این جزای شماست, این برای جنابعالی بود, نزد ما بود به شما دادیم. این برای انسان خیلی عظمت است! با اینکه این ثمن و مثمن و همه اینها برای اوست؛ اما تعبیر را ببینید می‌گوید به ما بفروشید! چه چیزی را بفروشید؟ ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَری‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ‏﴾;[8] ثمن و مثمن که مال اوست. این ادب تعبیر است, این آزادمنشی است, این آزادپروری است, این اکرام است. اگر ما چیزی را مالک باشیم: ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾;[9] در مسئله توحید فرمود حواستان جمع باشد؛ ولی من مؤدّبانه با شما حرف می‌زنم وگرنه شما ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾;[10] این نکره در سیاق نفی است; ولی با ادب صحبت کردن، کریمانه برخورد کردن و کریمانه تربیت کردن, راه تدوین یک تِز اجتماعی مدرن است. فرمود: این عوض که مال اوست, معوض که مال اوست؛ اما هر دو را فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَری‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ﴾, ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُم‏﴾; اصلاً بیعت را بیعت می‌گویند برای این است که ما بیع می‌کنیم, چیزی را که مال خودش است را از ما می‌خرد. این دو تعبیر است: فرمود این برای شماست و آماده کردیم; برای شماست نزد ما بود و به شما وعده دادیم که اگر ایمان آوردید و عمل صالح بکنید, این مال شماست که مال شما را به شما تقدیم کردیم; این خیلی گواراست!

 ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعیدٍ ٭ هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفیظٍ; کسی که ﴿مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ; بندگان خدا دو قسم هستند: یک عده عبد آبق هستند و گریزپا هستند, به آنها می‌گویند: ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُون‏﴾;[11] کجا می‌خواهید بروید؟ یک عده سینه‌خیز می‌آیند: ﴿وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ; خیلی فرق می‌کند. به این که گریزپاست, می‌گوید کجا می‌خواهید بروید؟ همه راه‌ها بسته است, کجا می‌خواهید بروید: ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُون‏﴾; این که خودش می‌آید, با چه احترامی او را استقبال می‌کنند: ﴿وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ; آن وقت فرشتگاه به استقبال می‌آیند. از طلیعه احتضار شروع می‌شود: ﴿الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ﴾;[12] این همه فرشته به استقبال مؤمن می‌آید و سلام عرض می‌کنند. فرق آن گریزپایی عبد آبق با این ﴿وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ; بنده صالح, خیلی زیاد است.

تعبیری جناب فخر رازی دارد درباره خشیت؛[13] البته سیدنا الاستاد مرحوم علامه در بحث‌های خشیت, خشوع و خوف، اینها فرق‌های فراوانی دارند که گوشه‌ای از اینها را ایشان بیان فرمودند.[14] معمولاً خشیت در اثر عظمت آن «مَخشی» است. خوف در اثر ضعف خائف است. هر جا انسان در اثر ضعف خود هراسناک است می‌گویند خوف; هر جا انسان عظمت آن طرف را احساس می‌کند می‌گویند خشیت. آدم وقتی حرم رفت, خشیت دارد; اما خوف ندارد, او معدن رحمت و برکت است; اصلاً حرم را چرا حرم می‌گویند؟ احترام را چرا احترام می‌گویند؟ ما به فلان مقام اهل بیت(علیهم السلام) احترام می‌کنیم یعنی چه؟ یعنی حریم می‌گیریم. این حریم‌گیری برای آن است که عظمت آنها را احساس می‌کنیم وگرنه آنجا معدن رحمت است, بیت کرامت هست و ترسی ندارد. خشیت برای اینهاست. این حرف, حرف خوبی است که خیلی‌ها قبل از جناب فخر رازی گفتند, بعد از جناب فخر رازی گفتند که درست است؛ اما ایشان این تعبیرات را دارند که اصلاً کلمه «خاء» و «شین» و «یاء», در مواردی که با عظمت و بزرگی همراه است, این کلمه به کار می‌رود. می‌گوید شیخ هم از همین است; چه اوّل «خاء» و بعد «شین» و بعد «یاء» باشد یا اوّل «شین» و بعد «یاء» و بعد «خاء» باشد; ایشان می‌گوید کلمه شیخ که از حرمت و سیادت و بزرگی حکایت می‌کند, برای اینکه این کلمه‌ای که از این سه حرف تشکیل می‌شود, چنین حرفی را دارد. حالا این دیگر نه خیلی علمی است, نه خیلی هم استقصا شده است; ولی اصل آن هست که قرآن کریم خشیت را به علما و اینها نسبت به می‌دهد و امر قلبی است; اما خوف به اعضا و جوارح هم بر می‌گردد.

مطلب دیگر این است که درست است ذات اقدس الهی رحمت او مطلق است، فرمود: ﴿وَ رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾;[15] در دعای نورانی وجود مبارک حضرت امیر است: «بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ء»[16] و سایر ادعیه اهل بیت(علیهم السلام) هم همین را دارد؛ اما بعضی از اسما حاکم بر اسمای دیگر هستند. درست است که خدا ﴿عَلی‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیر﴾;[17] است؛ اما تحت حکومت: ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾;[18] عمل می‌کند. درست است که ﴿وَ رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾؛ اما تحت حکمت عمل می‌کند؛ یعنی جزء اصول حاکم است؛ یعنی همانطوری که ما در فقه یک سلسله اصولی داریم؛ یعنی مبانی که از اصول به فقه آمده, حاکم بر ادله دیگر است که همه این بحث‌ها براساس حکومت آن ادله سامان می‌پذیرد; اسمای حسنای حق اگر هزار یا صد هزارتاست, غالب اینها تحت حکومت چند تا اسم هستند. عدل از حکّام اسمای الهی است. هر اسمی بخواهد عمل بکند, تحت حکومت عدل است و هر اسمی به عنوان رحمت بخواهد حکومت بکند, تحت عنوان حکمت است. این بیان نورانی امام سجاد که فرمود:«وَ یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِلُ»;[19] ای خدایی که ما هر وسیله‌ای بیاوریم که فرمودی: ﴿اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾;[20] وسیله است, توسل به اهل بیت وسیله است, توسل به قرآن وسیله است; هر وسیله‌ای که بیاوریم بخواهیم ـ معاذالله ـ شما کاری برخلاف حکمت بکنی شدنی نیست: «وَ یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِلُ».

بنابراین اگر ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾; جایی رحمت می‌کند, یک جا در را می‌بندد و یک جا باز می‌کند, برابر با حکمت است. اینچنین نیست که رحمت گزاف باشد یا قدرت گزاف باشد; قدرت تحت حکومت عدل, عمل می‌کند و رحمت، تحت حکومت حکمت, عمل می‌کند.

پرسش: «لا تُعامِلنا بِعَدلِک» که منبع نداره درست نیست که ... .

پاسخ: عدل, منبع آن عقل است. خدایا! تو اگر بخواهی با ما با عدل عمل بکنی, ما افتاده‌ایم. خدای سبحان بخواهد با عدل عمل بکند افتاده‌ایم؛ اما می‌تواند گذشت بکند و احسان دارد. احسان و عدل, هر دو زیر پوشش حکمت هستند; منتها یکی حکمت است, یکی حکمت‌تر است و این برخلاف حکمت نیست. یک وقت است برخلاف عدل است؛ یعنی پایین‌تر از عدل; آن نیست. یک وقت برخلاف عدل است؛ یعنی بالاتر از عدل; آن هست. به ما هم گفتند شما اینچنین باشید: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾﴿بِالْعَدْلِ﴾؛ یعنی «بالعدل», ﴿وَ الْإِحْسانِ﴾;[21] سعی نکنید عادل باشید, بلکه سعی کنید بالاتر از عادل باشید و احسان داشته باشید و بگذرید. مرحوم صاحب جواهر ـ را خدا غریق رحمت کند ـ ایشان حرف‌های تند و تیزی از مرحوم صاحب حدائق نقل می‌کند, چون صاحب حدائقنسبت به مرحوم علامه حلی و بعضی از بزرگان فقه و اصول ما, یک کم ارادتی نشان می‌دهد. تند تند می‌گوید: «هذا یوجب الخروج من الدین، هذا یوجب الخروج من الدین».[22] اگر کسی با حدائق مأنوس باشد این گونه تعبیرات را می‌بیند. مرحوم صاحبجواهر(رضوان الله علیه) می‌فرماید این قلم عاجز نیست; به صاحب حدائق می‌گوید: می‌گوید این قلم قَدَر است و عاجز نیست؛ اما آیه پایانی سوره مبارکه «نحل» جلوی ما را گرفته است. در آیه سوره «نحل» دارد که ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُم‏﴾; اما﴿وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرین‏﴾;[23] اگر کسی نسبت به شما بد گفت و بد کرد, شما بخواهید برابر همان بد بکنید, این عدل است و ضرری ندارد؛ اما اگر عفو کنید, بالاتر از عدل است. حرف صاحب جواهر در جواهر این است که این قلم می‌تواند جلوی هر تندروی صاحب حدائق را بگیرد؛ اما این آیه پایانی سوره «نحل» نمی‌گذارد; این آیه می‌گوید: اگر او نسبت به علما بد گفت, شما با ادب پاسخ بدهید: ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُم‏﴾; اما ﴿وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرین‏﴾; ما هم موظّف هستیم که به اخلاق الهی متخلّق بشویم. پایین‌تر از عدل بد است, نه بالاتر از عدل. دعا می‌کنیم ولو سند نداشته باشد; این هم دعاست و به کلّ چیزی که جزء اسمای حسنای الهی است, به کَرَم الهی بر می‌گردد, سند نمی‌خواهد.

پرسش: حضرت علی(علیه السلام) در نهج البلاغة عدل را بالاتر از جود ... .

پاسخ: عدل و احسان, یعنی عدل و احسان; عدل و جود, یعنی عدل و جود. جود؛ یعنی بخشش، حساب و کتابی ندارد. جود چیز خوبی نیست, مدام ببخش! با اسراف همراه است؛ اما عدل, عاقلانه عمل کردن است و بالاتر از عدل, احسان است. حضرت که عدل را بالاتر از احسان ندانست, بلکه بالاتر از جود دانست. حاتم طائی, جواد بود نه عادل; به هر کس هم می‌داد. بنابراین جود مهم نیست; فرمود جود کشور را اداره نمی‌کند, بلکه عدل است که کشور را اداره می‌کند.

بنابراین ذات اقدس الهی در پایان سوره مبارکه «نحل» اینچنین گفت که بالاتر از انتقام عفو است: ﴿فَمَنِ اعْتَدی‏ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی‏ عَلَیْکُمْ﴾;[24] اما اگر بگذرید و عفو کنید, بالاتر است; خود خدا هم همینطور است. پس پایین‌تر از عدل بد است و بالاتر از عدل بهتر از عدل است. در سوره مبارکه «نحل» هم به ما اینچنین فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ﴾؛ یعنی «یأمر بالاحسان»; منتها «یأمر بالعدل فریضةً، یأمر بالاحسان نافلةً»; ما را امر کرده به بالاتر از عدل و نهی کرده از پایین‌تر از عدل. حرف صاحب جواهر این است که خود خدای سبحان هم همینطور است.

بنابراین سایر اسما تحت حکومت عدل هستند, از اینکه عدل نمی‌گذارد کمتر از عدل صورت بگیرد, نه بیشتر از عدل، بلکه یک جانبه محدود می‌کند؛ اما حکمت سراسر همه را تحدید می‌کند که اگر کم است, برابر حکمت است; مرحله میانی است, برابر حکمت است; بالاتر است, برابر حکمت است: «وَ یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِلُ».

 ﴿مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ; یک عده فرار می‌کنند به آنها می‌گویند کجا می‌روید؟ راه بسته است. یک عده آبق نیستند خودشان می‌آیند؛ اما با قلب مُنیب می‌آیند: ﴿وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ; به اینها می‌گویند: ﴿ادْخُلُوها بِسَلامٍ.

پرسش: نعمتهایی که در آیه هست منظور همان «نُزُل» است یا چیز دیگری است؟

پاسخ: اگر آن اوّلین باری که از مهمان پذیرایی می‌کنند به آن می‌گویند «نُزُل». آن مراحل بعدی دیگر «نُزُل» نیست. این مهمان که می‌آید انسان اوّل شربتی, چایی نزد او می‌آورد, این را می‌گویند «نُزُل»، اوّل چیزی که از ضیف پذیرایی می‌کنند «نُزُل» است; منتها حالا «نُزُل» الهی قابل احصا نخواهد بود.

فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ; در همه موارد باز سخن از کرامت است، مال اینهاست، نفرمود ما به اینها می‌دهیم; با اینکه همه را او می‌دهد و رایگان هم هست. به ما فرمود از نظر مسائل اعتقادی باید حواستان جمع باشد: ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ و اهل بیت(علیهم السلام) را دستور دادند در قنوت نماز یا تعقیبات نماز یا در حالات دیگر بگویید: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک‏»;[25] این از نظر معرفتشناسی که ما باید حواسمان جمع باشد؛ اما ذات اقدس الهی وقتی تعبیر می‌کند تعبیر او این است که ﴿لَهُمْ﴾; مال اینهاست. این ﴿لَهُمْ﴾; برای آن است که یک اکرام بیشتری است. فرمود این برای جنابعالی است که ما به شما دادیم; نزد ما بود امانت بود. این هیچ لفظی و هیچ کلمه‌ای در بهشت نیست که آن کرامت فرشته‌گونه بودن انسان را رعایت نکرده باشد.

بعد فرمود که شما حواستان جمع باشد! ما درباره انبیا قصص انبیا را می‌گوییم, تا شما راه آنها را بروید; آنها البته نبوت دارند, رسالت دارند, ما آنها را که نخواستیم آن راه را بروید; اما این اخلاقیاتی که دارند, نوافلی که دارند, آداب و سننی که دارند این عملی است. اینها را می‌گوییم که راه آنها را بروید، یک؛ و درباره گذشته‌ها ما از چند منظر بحث می‌کنیم; یک وقت قدرت مالی آنها را برای شما تشریح می‌کنیم, بعد می‌گوییم این کارگر نیست. یک وقت قدرت صنعت و پیشروی هنری اینها را ذکر می‌کنیم, بعد می‌گوییم اینها کارگشا نیست. یک وقت زور و ستم و تحمیل و فرمانروایی بیجای اینها را ذکر می‌کنیم, بعد می‌گوییم اینها کارگر نیست. همه این اقسام را قرآن کریم ذکر کرد. در جریان سرمایه, در سوره مبارکه «سبأ», این سه مقطع را برای ما بیان کرده: فرمود سرمایه‌داران حجاز, صنادید قریش یک مقدار قدرت مالی دارند, قبل از آنها قارونی بود که ﴿آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾;[26] قبل از قارون کسانی بودند که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً﴾;[27] هر سه را قرآن کریم نقل کرد. در سوره مبارکه «سبأ» که در بحث دیروز اشاره شد, به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود این سرمایه‌داران و صنادید قریش ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُم﴾; آن را در آیه 45 سوره مبارکه «سبأ» فرمود. درباره قارون فرمود که آنچه را که ما به قارون دادیم فراوان بود؛ ولی پیش از قارون گروه دیگری هم داشتهاند. قارون گفت که ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی‏ عِلْمٍ عِنْدی‏ أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً﴾; این قارونی که ﴿إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾, این قارون مسبوق به گروه سوم بود که از او سرمایه‌دارتر بودند: ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً﴾; این سه مقطع, مقطع ثروت است؛ یعنی ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ﴾ که در سوره «سبأ» است, ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً﴾ که در سوره «قصص» هست و دو مطلب را می‌رساند: یکی درباره خصوص قارون که ﴿ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾; یکی اینکه ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً﴾; این مراحل سه‌گانه مربوط به ثروت است.

اما سوره مبارکه «ق» ناظر به ثروت نیست, ناظر به قدرت و ستمگری و فرمانروایی مطلق است. در اینجا فرمود: ﴿وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً; نه «اکثر مالا»; آنها که قدرت‌های فراوانی داشتند, گاهی از نظر صنعت و اینها بود که در سوره «فجر» دارد: ﴿جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ﴾;[28] این اهرام مصر که می‌بینید از اینگونه آثار در زمان گذشته کم نبود که هنوز هم که هنوز است متحیّر هستند که چگونه این اهرام را ساختند. فرمود عده‌ای قدرت‌های فراوانی داشتند که این سنگ‌ها و صخره‌های بزرگ کوه را اینها سوراخ می‌کردند و از آنها بهره می‌بردند, نه اینکه در دامنه ییلاقی کوه ویلا بسازند; اینطور نبود, بلکه ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهین﴾;[29] از کوه‌ها, ویلا می‌ساختند, نه در دامنه کوه ویلایی بسازند؛ یعنی آن قدر این سنگ‌های کوه را می‌تراشیدند, چون سلطنت و حکومت بود, تنها یک اتاق و دو اتاق که نبود: ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهین﴾; این دیگر مسئله «بَطْش» نیست, بلکه مسئله قدرت است صنعت است. آن که فرمود: ﴿أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً; همین کار فرعون بود که ﴿ذُو الْأَوْتادِ﴾[30] بود و میخکوب می‌کرد, ﴿لَأُصَلِّبَنَّکُم‏﴾ بود, ﴿ لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ‏﴾[31] بود, دست راست و پای چپ، دست چپ و پای راست را قطع می‌کردند, اینها بودند. فرمود که به اینها بگو فراعنه‌ای بودند که مردم را میخکوب می‌کردند, دست راست و پای چپ را قطع می‌کردند, دست چپ و پای راست را قطع می‌کردند, به دار می‌کشیدند; اینها ﴿أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً بودند؛ اما ﴿إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدیدٌ﴾.[32] پس به اینها بگو اگر از نظر قدرت مالی بخواهند, دیگران قبل از اینها بودند مال‌دارتر بودند; اگر از نظر صنعت باشند, دیگران قبل از اینها بودند صنعت‌گرتر بودند; اگر از نظر زور و ستم و آدمکشی بود, دیگران میخکوب‌گرتر بودن: ﴿أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ; زمین را سوراخ می‌کردند, کوه را سوراخ می‌کردند, سنگ را سوراخ می‌کردند, چنین قدرتی داشتن ﴿هَلْ مِنْ مَحیصٍ; این ﴿هَلْ مِنْ مَحیصٍ؛ یعنی «هل من ملجأ», «هل من منجأ», «هل من مفرّ», آیا هست یا نه؟ فرمود به اینها بگو اینها بودند.

﴿إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَذِکْری‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ; یک وقت انسان عاقل است, او گوشه‌ای از مشکلات را می‌تواند حلّ بکند؛ اما «هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد»,[33] هر روز نقشه تازه‌ای در خلقت هست. اگر کسی صاحب قلب نباشد, حوصله‌ او به سر می‌آید. اگر کسی فقط عاقل باشد, فقیه باشد, اصولی باشد, حکیم باشد, حوصله‌ او به سر می‌آید, هر روز می‌بیند که یک بازی در عالم هست. یک گروه خاصی از اولیای الهی هستند که دارای قلب‌ هستند. اگر ذات اقدس الهی ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی‏ شَأْن‏﴾;[34] هر روز پرده‌ای دارد; البته به عنوان امتحان است و کسی را بی‌امتحان نمی‌گذارد, یک عده را به آن وضع امتحان می‌کند: ﴿وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ﴾,[35] ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْر﴾;[36] ذیل این آیه مرحوم امین الاسلام روایتی را از وجود مبارک حضرت امیر نقل می‌کند[37] که حضرت بیمار بود. کسی به عنوان عیادت خدمت حضرت رفت عرض کرد حالتان چطور است؟ فرمود: «بِشَرٍّ». عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! شما هم می‌فرمایید: «بِشَرٍّ»؟ فرمود: بله چون خدا هم فرمود: ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾; الآن این شرّ است و ما را امتحان کرده, ما هم کاملاً در برابر این امتحان قد علم کردیم و تابع فرمان خدا هستیم: ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾؛ یعنی آزمایش. اگر کسی ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ بود, او نگران نیست که دنیا چرا اینطور است؟ «أَخَّرَتْنِی الدُّهُور»،[38] نه وضع کلّ دنیا این است. او حوصله دارد و همه را آزمایش الهی می‌داند, همه را امتحان می‌داند, هر کسی چند روزی نوبت اوست, آن را امتحان می‌داند و این را به استحقاق خودش یا استحقاق دیگران حمل نمی‌کند, همیشه راحت زندگی می‌کند, اگر کسی اهل قلب باشد؛ اما اگر حکیم بود, فقیه بود, اصولی بود, می‌گوید تُف بر این روزگار! روزگار همین است. اگر ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی‏ شَأْن‏﴾ است, دارد امتحان می‌کند, شما نگران چه هستید؟! او البته لائق نیست, فلان شخصی که به اینجا رسیده است لائق نیست, خدا بهتر از ما می‌داند که او لائق نیست؛ اما دو روز کار را دست او داده ببیند که چه می‌کند. این ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾ این است, ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی‏ شَأْن‏﴾ این است; اگر کسی دارای قلب بود راحت است و همیشه راحت است. درست است که اهل بیت(علیهم السلام) از مردم گلایه می‌کردند, از اوضاع روزگار گلایه‌ای نداشتند, بلکه روزگار همین است و اصلاً قلب را قلب گفتند در این روایات هم هست, که قلب انسان بین «إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنَ‏َ»[39] است. ما دعای نورانی داریم که می‌گوییم او«بَاسِطَ الْیَدَیْنِ»[40] است یا ﴿یَداهُ مَبْسُوطَتان‏[41] است که در قرآن داریم و مانند آن.

پرسش: پس عبارت «یَا دَهْرُ أُفٍّ لَک‏ مِن خَلیلٍ» چیست؟

پاسخ: شیخنا الاستاد مرحوم حکیم الهی قمشه‌ای ـ را خدا غریق رحمت کند ـ فرمود ما دستمان به وکیل و وزیر نمی‌رسد, به فلک و آسمان و زمین بد می‌گوییم. این «أُفٍّ»؛ یعنی ای ابن سعد! ای شمر! ای فلان! او دارد به اموی‌ها می‌گوید, به مروانی‌ها می‌گوید. فرمایش حکیم الهی قمشه‌ای بود که ما در شعرمان از فلک و روزگار می‌نالیم؛ اما منظور ما از فلک و روزگار, وکیل و وزیر است اینها که مشکل مردم را حلّ نمی‌کنند. این «أُفٍّ» هم در حقیقت به بنی امیه دارد می‌گوید «أُفٍّ» وگرنه به آسمان و زمین و آیات الهی که «أُف» نمی‌گوید. در تعبیرات خودشان است که آسمان نعمت خوبی است, زمین نعمت خوبی است, آسمان که بد نمی‌کند, زمین بد نمی‌کند, بلکه فیوضات از آسمان نازل می‌شود، اینطور ذات اقدس الهی قلب‌ها را هدایت می‌کند. کارهای سنگین را ذات اقدس الهی با دست انجام می‌دهد: ﴿یَداهُ مَبْسُوطَتان‏; او «باسط الید» است؛ اما نسبت به قلب که رسید می‌گوید قلب مؤمن بین «إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنَ‏َ», نه بین «یدین». شما می‌بینید یک کارگر وقتی آهنگری یا بنایی یا بزازی دارد با دست کار می‌کند؛ اما یک محقق وقتی در کتابخانه نشسته و می‌خواهد صفحات کتاب را ورق بزند با انگشت کار می‌کند. در زرگری‌ها که می‌خواهند زر ناب را به صورتهای دیگر دربیاورند اینها مثل آهنگرها نیستند که با دست کار بکنند, اینها با سرانگشت کار می‌کنند. کارهای ظریف را با سر انگشت انجام می‌دهند; خدای سبحان وقتی بخواهد قلب را زیر و رو بکند, از حالتی به حالتی دربیاورد, با سرانگشتان بی‌انگشت خودش کار می‌کند که «قَلْبُ الْمُؤْمِنِ بَیْن‏ إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنَ‏َ» است. کارهای ظریف, ورق زدن و زرگری را با انگشت انجام می‌دهند, دست برای کارهای ستبر و محکم‌تر است. اگر کسی دارای قلب بود, راحت است و هیچ نگرانی ندارد, لذا زینب کبری آن حادثه را که دید فرمود: «مَا رَأَیْتُ». وجود مبارک ابی عبدالله که قوی‌تر از او بود حضرت که نمی‌خواست که تعارف بکند: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً».[42] این «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً» را با «یَا دَهْرُ أُفٍّ لَک‏»[43] هم می‌شود تطبیق داد. کاری که نسبت به ذات اقدس الهی است «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً», امتحان است. آنها را امتحان کرده, ما را امتحان کرده و به لطف الهی ما به عهده خوبی از این امتحان درآمدیم. اگر زینب کبری(سلام الله علیها) می‌فرماید: «مَا رَأَیْتُ»، وجود مبارک امام سجاد به طریق اَُولی, وجود مبارک سیدالشهداء به طریق اُولی است; فرمایش آنها هم این است که «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً»؛ لذا شما می‌بینید همه اینها نقل کردند هر لحظه که به ظهر عاشورا نزدیک می‌شد حتی بعد از ظهر عاشورا، وجود مبارک سیدالشهداء بشّاش‌تر بود; [44] این یعنی چه؟ او «یَا دَهْرُ أُفٍّ‏» را دارد به اموی می‌گوید, به کسانی که سالیان متمادی در کوفه بودند و الآن دارند بدعهدی می‌کنند دارد می‌گوید, وگرنه خود حضرت فرمود: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً» وجود مبارک امام سجاد هم می‌گوید: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً», وجود مبارک سیدالشهداء هم می‌فرماید «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً» و هر لحظه هم که به شهادت نزدیک می‌شد بشّاش‌تر می‌شد ـ که بهترین درود و تحیات الهی به ارواح مطهر آنها ـ .

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره هود، آیه69.

[2]. سوره ذاریات، آیه27.

[3] . سوره آل عمران، آیه133.

[4]. سوره ذاریات، آیه26.

[5] . سوره زمر، آیه73.

[6]. سوره زمر، آیه71.

[7]. سوره آلعمران، آیه164.

[8]. سوره توبه، آیه111.

[9]. سوره نحل، آیه53.

[10]. سوره نحل، آیه78.

[11]. سوره تکویر، آیه26.

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۳۰ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

جلسه درس اخلاق (1395/10/02)

   00:00            00:00    
 

عوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) و أهل بیته الأطیبین الأنجبین، سیّما بقیّة الله فی العالمین، بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

مقدم شما بزرگواران، اساتید، فضلا، علاقهمندان به قرآن و عترت را گرامی می‌داریم و حضور برادران و خواهر ایمانی را ارج می‌نهیم! از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم به همه شما پیروان قرآن و عترت، علم صائب و عمل صالح مرحمت کند بسیاری از شما بزرگواران، حوزوی و یا دانشگاهی هستید. آنچه در این جمع مناسب است، بیان نورانی پیغمبر و امام صادق(علیهما آلاف التحیة و الثناء) است که این ایام با میلاد خجسته آن دو بزرگوار و معصومان الهی همراه بود. دین به ما گفته است که فراگیری علم لازم است، اگر بخواهد جاهلیت را به عقلانیت تبدیل کند تنها راه آن فرهنگ و علم است؛ لذا فراگیری علم را واجب کرده است، بعضی از علوم واجب عینی است و بعضی‌ها واجب کفایی. فرمود: «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ»[1] نه «فَرِیضٌ». با اینکه مبتدا مذکر است، خبر «تاء» مبالغه دارد این «تاء» «فریضة»، «تاء» تأنیث نیست؛ اگر گفتند فلان شخص علّامه است، یا حضرت زینب(سلام الله علیها) عقیله بنی هاشم است به همان معنا که حسین بن علی عقیله بنی هاشم است به همان معنا زینب عقیله است وگرنه «تاء»، «تاء» تأنیث نیست و اگر درباره انسان کامل گفته شد: ﴿إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً﴾[2] نه «خلیفاً»، آدم، خلیف نیست خلیفه است این «تاء»، «تاء» مبالغه است. وقتی به طلّاب حوزه گفتند: «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ»؛ یعنی خیلی واجب است، این مطلب اوّل.

این دین برای اینکه ثابت کند می‌شود جاهلیت را به عقلانیّت تبدیل کرد و راهش هم علم است، کلّیگویی نگفته، آن کسی که کلّی می‌گوید او می‌شود واعظ، نه مدیر، نه مدبّر و نه راهنما. وجود مبارک حضرت گذشته از اینکه ﴿ادْعُ إِلى‏ سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ﴾[3] با موعظه، مردم را هدایت می‌کرد ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة﴾[4] هم بود یک معلم باید مهندسانه علم را تدریس و تدوین کند. خدا مرحوم شهید را غریق رحمت کند! دارد که طلبه‌ها مقداری ریاضی بخوانند که دهن باز نکنند[5] و هر گونه حرف نزنند هر چیزی را قبول نکنند، نفی اثبات آنها براساس ارقام ریاضی باشد؛ یعنی برهانی باشد. مهم‌ترین چیزی که فکر را نرم و معتدل می‌کند ریاضیات است که انسان نه بی‌برهان چیزی را قبول می‌کند و نه بی‌برهان چیزی را نفی می‌کند. مدام بنای عقلا و فهم عرف، این محقق نمی‌پروراند آن کسی که ریاضی نخوانده با همین بنای عقلا و فهم عرف و اعتبارات رشد می‌کند، او دیگر حکیم نخواهد شد. فرمود: «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ» نه «فَرِیضٌ». آن علم که طلبش خیلی واجب است آن را گفتند یا نگفتند؟ یعنی گفتند در حوزه شما بروید علم یاد بگیرید؛ اما گفتند چه بخوانید یا نگفتند؟ هم از وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) هم از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) رسید: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ»؛ یعنی علمی که در حوزه‌ها و دانشگاه‌ها مراکز فرهنگی، فکری اسلام مطرح است، عناصر اصلی‌اش سه علم است: «آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة»؛[6] آیه محکمه بر می‌گردد به اصول دین، آن دو یکی‌اش بر می‌گردد به فقه و لوازم فقه، یکی هم بر می‌گردد به اخلاق و حقوق. البته اینها در درجه اوّل از اهمیت‌اند وگرنه هر علمی که مورد نیاز بشر است، تحصیل آن یا واجب عینی است یا واجب کفایی. علوم فراوان دیگری هم از وجود مبارک امام صادق رسیده است، حضرت فرمود ملّتی اگر بخواهد متمدّن بشود سه عنصر اصلی را باید داشته باشد «لَا یَسْتَغْنِی أَهْلُ کُلِّ بَلَدٍ عَنْ ثَلَاثَةٍ یَفْزَعُ إِلَیْهِمْ فِی أَمْرِ دُنْیَاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِکَ کَانُوا هَمَجاً فَقِیهٍ عَالِمٍ وَرَعٍ وَ أَمِیرٍ خَیِّرٍ مُطَاع‏»[7] ما حوزه فقهی می‌خواهیم با بصارت، وزارت بهداشت و درمان می‌خواهیم با دقت و امانت، ارتش و سپاه و بسیج و نیروهای نظامی و انتظامی می‌خواهیم در کمال امنیت و امانت، اینها را هم همان امام صادق فرمود. فرمود: «فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِکَ کَانُوا هَمَجاً»؛ ملّتی که اینها را ندارد زندگی انسانی ندارد آنها هم هست. اما این چنین نیست که بهداشت یا امنیت یا قدرت در قبال اعتقاد باشد اگر عقیده ماند آنها هست اگر عقیده نبود آنها نمی‌ماند. لذا این تثلیث غیر از آن تثلیث است. آنجا که فرمود: «لَا یَسْتَغْنِی أَهْلُ کُلِّ بَلَدٍ عَنْ ثَلَاثَةٍ یَفْزَعُ إِلَیْهِمْ فِی أَمْرِ دُنْیَاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِکَ کَانُوا هَمَجاً»، این در سایه این تثلیث است، گرچه بعضی از این اصول مشترک است. فرمود: «إِنَّمَا الْعِلْمُ» با «إنّما» حصر، «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ»؛ آنچه مشکل حوزه‌های فعلی ماست این است که ما گفتیم آیه محکمه فقه و اصول، فریضه عادله فقه و اصول، سنّت قائمه فقه و اصول! از فلسفه و کلام و حکمت و برهان و اینها خبری نیست، یک؛ از اخلاق و حقوق اثری نیست، دو؛ به فقه و اصول رسیدیم، سه. ما هر سه را در فقه و اصول خلاصه کردیم. در حالی که آنکه گفت: «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ» نه «فَریضٌ»، اوّلین «إنما»ی آن، علوم عقلی و استدلالی است. فرمود: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مَحْکَمَةٌ»؛ این را مرحوم کلینی نقل کرده است. اخلاق؛ اوّلاً اخلاق علم است غیر از موعظه است، موعظه در بخش تبلیغ است، اخلاق علم است و مطمئن باشید بخشی از مسائل دقیق اخلاقی از فقه و اصول علمی‌تر و غنی‌تر و قوی‌تر است، چه طور می‌شود که انسان یک مسئله را می‌داند و عمل نمی‌کند؟! چه طور می‌شود ما عالِم بی‌عمل داریم؟! یقین دارد که قرآن این را گفته، خودش هم درس آن را داده از منبر هم پایین آمده، باز نگاه می‌کند! چه طور می‌شود؟ مشکل چیست؟ ما چرا علم بی‌عمل داریم؟ چرا عالِم بی‌عمل داریم؟ مشکلش چیست؟ با اینکه صد در صد در این زمینه کتاب نوشته، درس گفته، خودش رساله نوشته در این زمینه کتاب نوشته، چرا بی‌عمل است؟ برای اینکه اخلاق نیست، اخلاق غیر از موعظه است، اخلاق جان کَندن علمی عمیق می‌خواهد. این مثل رسائل و مکاسب نیست، حواستان جمع باشد، این مثل موعظه نیست. تا ما ندانیم و نشناسیم نفس را که «النَّفسُ ما هی»؟ تا شئون نفس را نشناسیم که عقل نظری متولّی چه کاری است؟ عقل عملی متولّی چه کاری است؟ چه شأنی به عمل وابسته است؟ چه شأنی به علم وابسته است؟ چه کار کنیم ما که جهنم را می‌بینیم. این کسی که معتاد است مگر مشکل علمی دارد! شما می‌خواهید با سفارش و نصیحت یک معتاد را هدایت کنید او که هر شب با یک تکه کارتن در کنار جدول می‌خوابد چه چیزی می‌خواهید به او بگویید؟ بگویید این بد است! سخت است! عاقبت به خیری ندارد! اینکه هر شب در لجن است. این را اخلاق تربیت می‌کند نه موعظه. اخلاق هم حواستان جمع باشد مثل کفایه و مکاسب نیست، بلکه یک جان کَندن علمی می‌خواهد «النّفس ما هی»؟ آیا مجرد است یا نه؟ «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» است یا نه؟ آن مسئول فهم کیست؟ مسئول اجرا کیست؟ پیوند مسئول اجرا و فهم چیست؟ و کیست؟ ما چه کار بکنیم آن که اجرا می‌کند اختلاس نکند؟! اینها نه با موعظه حلّ می‌شود نه در حوزه‌ها خبری هست. مگر علم نفس و تجرد نفس با بنای عقلا حلّ می‌شود با لغت حلّ می‌شود با عرف حلّ می‌شود با تجربه حسی حلّ می‌شود. فرمود شما باید بدانید که ما چند تا متولّی داریم، اوّل از بیرون خود شروع بکنید، بعد برسید به درون خود. اینکه در بسیاری از آیات قرآن تعبیر می‌کند به أعمی و بصیر ﴿هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمی‏ وَ الْبَصیر﴾،[8] ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُون‏﴾،[9] می‌خواهد یک تشبیه معقول به محسوس کند، اوّلاً بیرون ما را به ما بفهماند که چه هستی، بعد از بیرون ما را به درون ببرد بگوید در درون شما اینها هم هست و اینها را درمان کنید. ما الآن بیرون را بخواهیم بشناسیم، یک سلسله مسئولین هستند که مسئول ادراک و اندیشه‌اند، یک سلسله مسئولانی هم هستند که مسئول کار و فعالیت و کوشش‌اند، اصلاً چشم و گوش را گذاشتند برای فهمیدن و دیدن، دست و پا را گذاشتند برای کار، این یک؛ یک یعنی یک! این اصل اوّل که ما در فضای بیرون یک سلسله متولّیان فهمیدن داریم یک سلسله متولّیان اجرا داریم. یک سلسله متولّیانی داریم که فتوا می‌دهند، یک سلسله مسئولینی داریم که اجرا می‌کنند؛ این مَقسَم.

انسان از نظر بیرون بعد از فهمیدن این مَقسم به چهار گروه تقسیم می‌شود: بعضی‌ها هستند که هم مسئولان فهمشان خوب می‌فهمند هم مسئولان اجرایشان بدون اختلاس و حقوق نجومی خوب کار می‌کنند، این یک گروه. گروه دوم کسانی‌اند مسئولان درکشان قوی‌اند، مسئولان اجرایشان ضعیف. گروه سوم کسانی‌اند که مسئولان اجرایشان قوی‌اند، مسئولان درکشان ضعیف. گروه چهارم کسانی‌اند که هر دو ضعیف‌اند، این هم یک مطلب.

تبیین این به این است که هنوز ما به درون نرسیدیم از نظر بیرون است؛ نیروهای بیرونی ما چشم و گوش است که برای دیدن و شنیدن است، دست و پاست که برای حرکت است. آنکه مسئولان درک، قوی‌اند مسئولان حرکت، قوی‌اند؛ مثل انسانی که چشم و گوشش سالم است، دست و پایش سالم است او مار و عقرب را می‌بیند فرار می‌کند؛ نه چشمش کمبود دارد نه دست و پایش، او فلج نیست کور نیست، وقتی مار و عقرب را دید فرار می‌کند، این یک قِسم.

قِسم دوم کسانی‌اند که چشم و گوش سالم دارند؛ اما دست و پایشان ویلچری و فلجی است، او مار و عقرب را می‌بیند همان جا می‌نشیند؛ شما چه چیزی می‌خواهید به او بگویید!؟ می‌خواهید بگویید مگر ندیدی؟ می‌گوید دیدم، ولی مگر چشم فرار می‌کند؟ شما چرا اعتراض می‌کنید به من؟ مگر گوش فرار می‌کند؟ من صدای اتومبیل را شنیدم و دارد می‌آید، نابینا هم باشم می‌شنوم؛ اما چشم که فرار نمی‌کند گوش که فرار نمی‌کند، دست و پا فرار می‌کند دست و پا هم فلج است، شما چه اعتراضی به من داری!؟

گروه سوم کسانی‌اند که نیروی اجرایشان فعال است، نیروی درکشان ضعیف است؛ کسی دست و پای دونده دارد اما نابیناست ناشنواست، این هم در معرض خطر است. به او نمی‌گویند مگر دست و پا نداشتی! می‌گوید من دست و پا داشتم اما کدام طرف بدوم؟ من که مار و عقرب را نمی‌بینم.

گروه چهارم فاقد طهورین هستند؛ هم از نظر ادراک چشم و گوششان کور و کَر است هم فلج و ویلچری‌اند.

پس ما از نظر بیرون یک مَقسَم داریم، یک یعنی یک؛ چهار قسم هم زیر مجموعه آن است. وقتی وارد صحنه نفس بشویم، می‌بینیم که جان ما هم همین طور است. یک وقت است الآن که ما می‌خواهیم بگوییم با اینکه صدها رابطه بین عقل عمل و عقل نظر هست؛ اما وقتی ببینید که یک پزشک بخواهد درمان کند یک رگِ بسیار رقیق و دقیقی در قلب گرفته است، با اینکه این رگ‌ها صدها کار با هم انجام می‌دهند؛ اما وقتی می‌خواهد قلب را معالجه کند می‌گوید هیچ ارتباطی بین فلان رگ با فلان رگ نیست، این رگ بسته است چه کار به آن رگ داریم، من این رگ را باید معالج کنم. پرده‌های چشم هم این چنین هستند. اگر ما می‌گوییم بین عقل نظر و عقل عمل هیچ رابطه‌ای نیست از همین قبیل است، با اینکه اینها صدها کار را با هم انجام می‌دهند. در نشئه درون و قلمرو درون ما یک مسئول و متولّی فهم داریم که از او به عنوان عقل نظر که مسئول اندیشه است یاد می‌کنند و یک متولّی و مسئول نیت و عزم و اراده و تصمیم داریم که از او به عنوان عقل عمل می‌کنند که طبق بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‏».[10] ما یک جزم داریم و یک عزم؛ جزم در سایه تصور و تصدیق و قیاس و استدلال و برهان پدید می‌آید که مرزش جداست، عزم در سایه اراده و نیت و اخلاص و تصمیم با اینهاست که مرزش جداست. بین عزم و جزم بین آسمان و زمین فاصله است به این معنا؛ هیچ ارتباطی بین عزم و جزم نیست به این معنا. پس این مَقسم.

از نظر اقسام چهارگانه بعضی عقل نظری‌شان سالم‌اند چه در حوزه چه در دانشگاه اندیشمند خوبی‌اند، مسئول خوب می‌فهمد عقل عملی‌اش که باید تصمیم بگیرد نیت کند اخلاص کند «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» سالمِ سالم است، او می‌شود عالم با عمل؛ چون هر دو سالم هستند، خوب می‌فهمد خوب هم تصمیم می‌گیرد، نه راه کسی را می‌بندد نه بیراهه می‌رود او می‌شود عالم با عمل.

گروه دوم کسانی‌اند که خوب می‌فهمند، استدلال می‌کنند، برهان اقامه می‌کنند، کتاب می‌نویسند، سخنرانی می‌کنند سخن‌خوانی می‌کنند؛ اما در بیان نورانی حضرت امیر دارد در آن جهاد درونی که بین عقل و هوس است این شخص در این جهاد درونی شکست خورده است، طبق بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ‏ مِنْ‏ عَقْلٍ‏ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَی أَمِیرٍ»،[11] آن امّاره بالسّوء، این عقل عملی را به بند کشیده، این عقل شکست خوردهِ ویلچری، در درون ما بیکار است، شخص عالماً عامداً خلاف می‌کند! اینها که مذهب آوردند نِحله آوردند متنبّی‌ها که کمتر از انبیا نبودند، شما هر جا پیامبری(علیه آلاف التحیة و الثناء) می‌بینید چهار تا متنبّی هم در کنارش هستند. تا برسد به باب و بها. اینها عالماً عامداً شکست خوردند، مشکلی که ندارند. آنکه باید کار بکند که حوزه نیست، دانشگاه نیست؛ آنکه باید کار بکند مسجد و حسینیه است، آن نماز شب است، او فلج است. این خوب درس می‌گوید، در این زمینه کتاب هم نوشته. شما به این آقایی که ویلچری است مدام دوربین بده، مدام میکروسکوپ، تلسکوپ و ذره‌بین بدهد او که مشکل دید ندارد، پای او فلج است. این عالم بی‌عمل که مشکل فهم و علم و دانش ندارد، شما مدام برهان اقامه بکند مدام آیه بخوان او خودش اینها را گفته و درس گفته. علم هیچ کاره است، وقتی می‌گوییم هیچ کاره یعنی این! به همین معنایی که توضیح دادیم. اگر کسی در درون ویلچری شد «کَمْ‏ مِنْ‏ عَقْلٍ‏ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَی أَمِیرٍ»، شما چه می‌خواهید نصیحت کنید؟ مثل آن آدم ویلچری است که پایش فلج است شما مدام دوربین، ذره‌بین، تلسکوپ و میکروسکوپ بده او مشکل دید ندارد، این عالم بی‌عمل مشکل آیه و روایت ندارد مشکل او خوف است ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان‏﴾[12] ندارد. این مشکل است.

گروه سوم کسانی‌اند که نیروی عملی‌ آنها خیلی قوی است؛ مثل مقدس بی‌درک، اما نمی‌داند چه کار بکند. هر طرف این بیچاره‌ها را بخواهند ببرند می‌برند. این فقط منتظر است که از کجا صدای بوق می‌شنود، می‌رود. این ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه‏﴾[13] اینها هستند.

گروه چهارم بدتر از اینها هستند؛ که فاقد طهورین‌اند، نه می‌فهمند، نه قدرت حرکت دارند. حوزه برای اینکه ثابت کند روح هست، حرف مادیّون که می‌گویند ما آنچه را که در تالار تشریح می‌بینیم می‌پذیریم بقیه را نمی‌پذیریم، ردّ کند؛ چون معرفتشناسی حسّی و تجربی، کف دانش است، ما از این پایین‌تر دیگر علمی نداریم، از این بالاتر نیمه تجریدی ریاضی است، از این بالاتر تجریدی کلامی است، از این بالاتر تجریدی فلسفی است، از این بالاتر تجریدی عرفان نظری است، از آن بالاتر یک قلّه دیگری دارد که برای شهود است؛ از تجربه حسّی پایین‌تر دیگر سواد نیست این کف سواد است؛ حالا اینها می‌گویند ما تا چیزی را نبینیم باور نمی‌کنیم، در حالی که همین علوم تجربی اینها به بخش‌های وسیعی از تجرید تکیه می‌کند تا اصل تناقض تا به اصل استحاله دور، استحاله اجتماع ضدین، استحاله اجتماع مثلین تکیه نکند، این علوم تجربی هم شکل نمی‌گیرد.

 اینکه گفتند: «مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ‏ رَبَّه»[14] وقتی انسان، «الله» را با معرفت می‌شناسد دین را، وحی را نمونه‌هایش را در خود می‌یابد. خدا ما را هم با سرمایه خلق کرده است. عزیزان من! ما صاحب‌خانه‌ای داریم و مهمانی؛ این قدر در ما غیرت باشد که مهمان ناخوانده را نیاوریم؛ این اقل غیرت است. یکی از برجسته‌ترین اوصاف مؤمن این غیرت است؛ چون سه اصل و سه فضیلت باید جمع بشوند هماهنگ بشوند تا غیرت تشکیل بشود. «غیرت»؛ یعنی غیرزدایی، وارد حریم غیر نشدن، یک؛ غیر زدایی؛ یعنی غیر را وارد حریم خود نکردن، دو؛ این دو غیرزدایی در رهن معرفت هویّت است تا آدم قلمرو خود، هویت خود، محدوده خود را نشناسد نه خروجی آن را بلد است نه دخولی آن را بلد است. ما وقتی می‌توانیم غیر را راه ندهیم، یک؛ وقتی می‌توانیم در حرم غیر وارد نشویم، دو؛ که معرفت خودش را بشناسیم، سه. تا این سه عنصر دقیق علمی پیدا نشود شخص غیور نخواهد بود و از اوصاف برجسته خدا این است که خدا غیور است. می‌بینید در نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امیر می‌فرماید که «مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ»؛[15] هیچ انسان با غیرتی زنا نمی‌کند. حالا زنا فرق نمی‌کند یا زنای عین است یا زنای گوش است یا زنای اعضای دیگر است؛ چون وارد حریم غیر می‌شود. این بیانات نورانی حضرت است در نهج «مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ»؛ این غیرت می‌خواهد. این غیرت را انسان باید کاملاً بشناسد مرزبندی بکند؛ آن وقت دیگر نگوید من تا چیزی ندیدم باور نمی‌کنم؛ این تجربه حسّی کف سواد است، بالای آن هم آن همه علوم است. ما علمی یاد بگیریم که هر روز در خودمان تجربه بکنیم که این با غیرت ما سازگار است یا نه؟

بیان مطلب این است که خدای سبحان گرچه در سوره مبارکه «نحل» فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئا﴾[16] این نکره در سیاق نفی است؛ فرمود: روزی که از بطن مادر آمدید هیچ چیزی نمی‌دانستید؛ آتش گرم است یخ سرد است که اینها بدیهیات حسّی است، کودک نمی‌داند، این نکره در سیاق نفی است. فرمود این علومی که باید از راه تجربه در حوزه و دانشگاه یاد بگیرید، هیچ کدام از اینها را نمی‌دانستید؛ اما من به شما لوح نانوشته ندادم، شما را با سرمایه خلق کردم، ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها* فَأَلْهَمَها﴾؛[17] این «فاء»، «فاء» فصیحیه است؛ تفسیر می‌کند آن «سوّاه» را که «تسویة الروح بالهام الفجور و التقوی» است ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾.

 سؤال: «ما تسویة النفس»؟

جواب: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾. فرمود: ما هر کسی را با این سرمایه خلق کردیم، ما انسان را بی‌سرمایه خلق نکردیم، اینها صاحب‌خانه‌اند. شما که رفتید در حوزه یا دانشگاه غیور باشید، علمی بیاورید که با صاحب‌خانه بسازد همین! چیزی یاد نگیرید که با فجور و تقوا هماهنگ نباشد. اینها صاحب‌خانه‌اند اینها علم اصیل‌اند ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ اگر هم کسی در دوران سالمندی به جایی رسیده است که می‌گوید:

آنها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت ٭٭٭الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم[18]

 اگر درباره برخی از سالمندان دارد که ﴿وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئا﴾[19] آن هم نکره در سیاق نفی است؛ یعنی علوم حوزوی و دانشگاهی. وگرنه آن ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ هست.

پس ما یک صاحب‌خانه داریم که الهام الهی است که نه بیراهه برویم و نه راه کسی را ببندیم. علمی یاد نگیریم که با صاحب‌خانه نسازد؛ آن وقت راحت هستیم. چیزی را نشنویم، چیزی را نخوریم، چیزی را ننویسیم، چیزی را نگوییم که با صاحب‌خانه نسازد؛ آن وقت می‌شویم راحت. برخی از علما که حشرشان با اولیای الهی باشد ما اینها را می‌شناختیم، اینها از نظر علم در حدّ مرجعیت نبودند؛ اما همین علم متوسطی که داشتند در حدّ  یک امامزاده آن محیط را آرام کردند، ما علمای این چنینی هم دیدیم، مردم به امامزاده از چه نظر معتقد هستند؟ طهارت اینها قداست اینها، بعضی از علما به اندازه یک امامزاده محیط خودشان را اصلاح می‌کردند، چرا ما نباشیم؟! ما این صاحب‌خانه را که حفظ بکنیم بقیه آرام است. پس ما علمی باید یاد بگیریم از نظر حوزوی و دانشگاهی که آیه محکمه باشد، فریضه عادله باشد، سنت قائمه باشد اینها از نظر درس و بحث و در همه موارد علمی فراهم بکنیم که با غیرت ما هماهنگ باشد؛ یعنی با آن صاحبخانه ما هماهنگ باشد که ـ إن‌شاءالله ـ امیدواریم همه شما حوزویان و همه دانشگاهیان و همه برادران و خواهران ایمانی که در صراطِ فراگیری علوم حوزوی و دانشگاهی‌اند عالم باعمل باشند.

من مجدداً مقدم شما را گرامی می‌دارم! از اساتید بزرگوار، آیات، حجج، فضلا، دانشوران حق‌شناسی می‌کنیم، از این عزیزانی که در آستانه تعلیم و تربیت علوم الهی‌اند از خدا مسئلت می‌کنیم همه اینها را عالم ربّانی بکند!

پروردگارا امر فرج ولیّ‌ات را تسریع بفرما!

نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!

روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!

خطرات سلفی و تکفیری و داعشی را به استکبار و صهیونیسم برگردان!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوان‌ها حلّ بفرما!

آنچه خیر و صلاح و فلاحِ دنیا و آخرت است به ملّت اسلامی مرحمت بفرما!

ثواب آزادی حلب را السّاعة به ارواح پاک شهدای مدافع حرم اهدا بفرما!

کشورهای اسلامی را از خطر بیگانگان آزاد بفرما!

بین ما و قرآن و عترت در دنیا و برزخ و قیامت جدایی نینداز!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص30.

[2] . سوره بقره، آیه30.

[3] . سوره نحل، آیه125.

[4] . سوره بقره، آیه129.

[5] . منیة المرید(شهید)،ص389.

[6]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص32.

[7]  .تحف العقول، النص، ص321.

[8] . سوره انعام، آیه50؛ سوره رعد، آیه16.

[9] . سوره زمر، آیه9.

  [10]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص11.

[11]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت211.

[12] . سوره الرحمن، آیه46.

[13] . سوره زخرف، آیه54.

   [14]. بحارالانوار، ج2، ص32.

[15] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت305.

[16] . سوره نحل، آیه78.

[17] . سوره شمس، آیات7 و 8.

[18] . دیوان سعدی، شماره421.

[19] . سوره نحل، آیه70.

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۴۵ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۶ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۱۷ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۵۰ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر


بازگشت به صفحه کامل

جلسه درس اخلاق (1395/09/25)


 

 


 

    00:00           

 

 00:00   

 

  

 

 

 

دانلود فایل صوتی 


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم


بسم الله الرحمن الرحیم


«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) و أهل بیته الأطیبین الأنجبین، سیّما بقیّة الله فی العالمین، بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».


فرا رسیدن میلاد سید انبیا(علیه آلاف التّحیة و الثناء) و وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیهما) را به پیشگاه ولیّ عصر و عموم علاقه‎مندان به قرآن و عترت و شما برادران و خواهران ایمانی تهنیت عرض می‌کنیم. بهترین عیدی برای علاقه‎مندان به قرآن و عترت، شناخت مقام شامخ نبوت، رسالت، امامت و خلافت، وظایفی که ما در برابر این ذوات قدسی داریم و عمل به اینها است.


 ذات اقدس الهی به وجود مبارک رسول گرامی فرمود کارهایی که به عهده شماست و من به عهده شما واگذار کرده‌ام، برخی از اینها در درون عقل مردم به صورت ضعیف هست، تو باید اینها را شکوفا کنی. برخی از این امور اصلاً در درون عقل اینها نیست، اینها توان اینکه آن را ادراک بکنند از خود ندارند، تو باید اینها را کم و بیش آشنا کنی و علمی هم که من در این دو بخش به تو آموختم و تو به جامعه منتقل می‌کنی یک علم نافذ است. ببینید در دعاهای سحرهای ماه مبارک رمضان، ما از خدا هر علمی را طلب نمی‌کنیم، علمی که فقط صورت حصولی و ذهنی باشد و در گوشه‌ ذهن تعبیه شده باشد این کارآیی ندارد. ما از خدا علم نافذ می‌طلبیم، علمی که بتواند در حوزهِ کاری انسان نفوذ داشته باشد، می‌گوییم: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ عِلْمِکَ بِأَنْفَذِهِ وَ کُلُّ عِلْمِکَ نَافِذ».[1]می‌بینید بعضی‌ها چه در حوزه چه در دانشگاه علمی فراهم می‌کنند، ولی گاهی به آن علم عمل نمی‌شود، این علمِ نافذ نیست، این علمی معزول است؛ یعنی جهل آن را معزول کرده است و منظور از این جهل، آن جهالت عملی است، نه ندانستن. وقتی جهالت عملی، علم را معزول می‌کند، این شخص می‌شود عالِم بی‌عمل؛ اما علم الهی هیچ عاملی آن را معزول نمی‌کند، می‌شود علم نافذ. اگر کسی از آن علم سهمی بُرد، یقیناً عمل می‌کند. وجود مبارک رسول گرامی و همچنین امام صادق و سایر ائمه(علیهم السلام) از علم الهی برخوردار بودند. وقتی خدا می‌فرماید: ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾[2] علمی را خدای سبحان به حضرتش آموخت که او از جای دیگر نمی‌توانست فرا بگیرد، این علم می‌شود علم نافذ. به ما هم دستور دادند چه در نماز چه بعد از نماز از ذات اقدس الهی یک چیز را بخواهیم و از چیز دیگر نجات پیدا کنیم؛ از خدا علم نافع طلب بکنیم: «اللهم إنّا نسئلک علماً نافعاً»، علم نافع گاهی به لحاظ معلوم است، گاهی به لحاظ اثرگذاری خود علم. گاهی انسان چیزهایی را یاد می‌گیرد که فقط اطلاع است، نه علم؛ موضوعی داشته باشد، محمولی داشته باشد، نسبتی داشته باشد، کارآیی داشته باشد نیست. این همان است که مرحوم کلینی نقل کرد که وجود مبارک حضرت وقتی وارد محفلی شد دید عده‌ای دور کسی جمع شدند، حضرت فرمود چه خبر است؟ عرض کردند این علامه است. فرمود علم او چیست؟ گفتند این نسّابه است؛ این آبا و اجداد جاهلیت را می‌شناسد قبایل را می‌شناسد. حضرت فرمود: «ذَاکَ عِلْمٌ لَا یَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لَا یَنْفَعُ مَنْ عَلِمَه‏»؛[3]


برخی از علوم‌اند که جزء اطلاعات هستند، برهان در آن نیست؛ موضوعی باشد، محمولی باشد این محمول عرضِ ذاتی موضوع باشد اثبات بخواهد، این چنین نیست، بلکه صِرف اطلاعات است که چه کسی راهزنی کرده، چه کسی بُرده، چه کسی داده و مانند آن. فرمود: این علمی است که «لَا یَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لَا یَنْفَعُ مَنْ عَلِمَه‏». پس گاهی نافع بودن علم به لحاظ معلوم است که انسان باید چیزهای خوبی را فرا بگیرد. سِحر و شعبده و جادو و این گونه از علوم، علوم نافع نیست.


بخش دیگر علمی است نافع، ولی در اثر اینکه جهالت فرمانروای درون است، این علم را به منزله حاکم معزول قرار می‌دهد. این علم دارد، فقط در گوشه ذهن او بایگانی شده است؛ لذا به ما گفتند که «أَعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْمٍ لَا یَنْفَعُ»،[4] علم غیر نافع یا در اثر آن است که معلومش سودآور نیست، یا در اثر این است که خود علم کارآیی ندارد. اما علم الهی هر دو کمال را دارد؛ یعنی هم معلوم آن سودآور است و هم خود علم کارآیی دارد؛ لذا در سحرهای ماه مبارک رمضان ما علمی را می‌خواهیم که علم الهی باشد، «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ عِلْمِکَ بِأَنْفَذِهِ وَ کُلُّ عِلْمِکَ نَافِذ» این علم یقیناً با عمل همراه است، این یک مطلب.


ذات اقدس الهی به رسولش فرمود: من سه علم به تو می‌دهم که همه این علوم  نافذ است؛ برخی از آن علوم زمینه آن در دل‌های افراد عادی هم هست:‏ «وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ»، یک؛ «وَ الْحِکْمَةَ»، دو؛ «وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون»،[5] این سه. فرمود ما مسائلی را در قرآن گفتیم؛ به عنوان حکمت گفتیم، تربیت گفتیم، تعلیم گفتیم، این زمینه‌اش در بسیاری از افراد هست، برای اینکه ما به اینها آموختیم: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[6] ما این زمینه‌ها و مواد خام و اوّلیه را به اینها دادیم. اما بخشی از علوم است که در دسترس عقل بشر نیست؛ نباید شُبهه براهمه هند را گوش داد.


در کتاب‌های کلامی شما مستحضرید شبهه‌ای از براهمه هند مطرح است که بشر نیازی به پیامبر ندارد، چرا؟ برای اینکه انبیا که می‌آیند، حرفشان یا مطابق عقل است یا مخالف عقل؛ اگر مطابق عقل بود خود عقل کافی است و اگر مخالف عقل بود که مطرود است، این شبهه کسانی است که می‌گویند جامعه بشری نیازی به وحی و نبوت ندارد. اما انبیا آمدند و خدای سبحان به وسیله انبیا به مردم و به این گروه فهماند که انسان اگر موضوعی را خوب بررسی کند، محمول را یا بر آن ثابت می‌کند یا ثابت نمی‌کند، قضیه در اینجا یا موجبه است یا سالبه. اما اگر موضوع قضیه را خوب درک نکرد، بعضی از امور است که اصلاً عقل توجه نکرد خبر ندارد نسبت به آنها، نه رأی اثباتی دارد نه رأی سلبی، نه قضیه موجبه دارد نه قضیه سالبه. فرمود انبیا تنها چیزهایی را نیاوردند که در دسترس عقل بشر باشد، «وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون»، این «ما لَمْ تَکُونُوا» عدم ملکه است؛ یعنی چیزهایی را انبیا آوردند که مقدور بشر نیست درباره آنها رأی بدهد «لا ثبوتاً و لا سلباً». چیزی که مربوط به جهان غیب است، در دسترس تجربه بشری نیست، انسان چگونه می‌تواند درباره آنها اظهار نظر کند، نه به صورت قضیه موجبه، نه به صورت قضیه سالبه. فرمود: «وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون»، این «ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون»، غیر از «ما لا تعلمون» است. یک وقت استاد به شاگرد می‌گوید چیزی که تو نمی‌دانی ما به شما یاد می‌دهیم، ممکن است این شاگرد بزرگ بشود از دیگری بپرسد خودش بررسی بکند یاد بگیرد؛ اما یک وقت می‌گوید من چیزی به تو یاد می‌دهم که مقدور تو نیست از هر کس بپرسی یاد بگیری! این جمله «ما لَمْ تَکُونُوا»، «کان» منفی این پیام را دارد. اگر خدا فرموده بود، «و یعلمکم ما لا تعلمون»، یعنی چیزهایی که نمی‌دانی به شما یاد می‌دهد، ممکن است کسی بگوید ممکن بود بشر خودش ترقی کند یاد بگیرد؛ اما وقتی تعبیر قرآن این است که «وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون»؛ یعنی بشر آن نیست که خودش یاد بگیرد، انبیا برای این می‌آیند.


بنابراین شبهه براهمه هند قابل طرح نیست؛ آنها می‌گویند رهآورد انبیا یا مورد علم بشر است یا مورد انکار بشر است یا قبول بشر است یا مورد نفی. اما این تقسیم حاصل نیست، خیلی از چیزهاست که بشر نمی‌فهمد تا اظهار نظر بکند. قبل از این نظام، عالَم چه خبری بود، بعد از برچیدن این نظام کجا می‌رویم، بهشت یعنی چه؟ جهنم یعنی چه؟ برزخ یعنی چه؟ قیامت یعنی چه؟ حقیقت روح یعنی چه؟ اینها علمی نیست که در کتاب‌های بشری قابل تحلیل باشد. لذا فرمودند ما چیزهایی به شما یاد می‌دهیم «وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون»، این را ذات اقدس الهی درباره رهآورد انبیا فرمود. به خود انبیا هم فرمود، مخصوصاً به وجود مبارک رسول گرامی ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾؛ یعنی تو ای پیغمبر با همه هوش و استعدادی که خدا به تو داد، یک سلسله مطالبی را خدا به تو منتقل می‌کند که تو آن نیستی که از طرف خودت فرا بگیری. این نگار، گرچه به مکتب نرفت، گرچه به غمزه مسئله آموز صدها مدرّس شد؛[7] اما در بسیاری از موارد ممکن نبود یاد بگیرد. فرمود ما چیزهایی را به تو دادیم، ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾، نه «ما لا تعلم».


بنابراین ما منتظر هستیم که وجود مبارک پیامبر و امام معصوم این ذوات قدسی که عِدل قرآن کریم‌اند، آنچه را که آوردند ما آن را بشنویم و عمل کنیم و اما آن بخش‌هایی که خود عقل دسترسی دارد گاهی اشتباه می‌کند سهو و نسیان و غفلت و جهل و اینها را از حریم این علم بزداید و این را ناب کند. این همان بیان نورانی حضرت امیر است که در خطبه‌ اوّل نهج البلاغه فرمود: انبیا آمدند که انقلاب فرهنگی ایجاد کنند، «ثوره»؛ یعنی انقلاب، گاو را که می‌گویند «ثور»؛ برای اینکه این شیار می‌کند و انقلابی در مزرعه ایجاد می‌کند، خاک‌ها را زیر و رو می‌کند، «خافِضَةٌ رافِعَة»،[8] تا کشاورزی سامان بپذیرد، از این جهت می‌گویند «ثور». «بَقْر» هم از همین قبیل است، باقر بودن هم به همین معناست. فرمود: «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ».[9] آن دفینه‌ها را با ثوره و شیار کردن و زیر و رو کردن شکوفا می‌کنند. این بیان نورانی حضرت امیر است که در خطبه اوّل نهج البلاغه راجع به سلسله انبیا بیان فرمود. بنابراین ما باید این دل‌ها را مزرعه بکنیم؛ منتها به ما گفتند که هر مزرعه‌ای یک آبی لازم دارد، تنها آبی که می‌تواند مزرعه دل را شکوفا کند، آن اشک چشم است.


مستحضرید که این را بارها به ما فرمودند که اگر کسی با دشمن بیرون بخواهد بجنگد، آهن لازم است و مانند آن. با دشمن درون بخواهد بجنگد آهن مشکل را حلّ نمی‌کند، «آه» مشکل را حلّ می‌کند که «سِلَاحُهُ الْبُکَاء».[10] این اشک چشم آن مزرعه را آماده می‌کند تا «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» آدم علمی پیدا کند که هم به لحاظ معلوم نافع باشد، بداند چه درس بخواند چه درس نخواند، علمی که کارآیی ندارد آن را فرا نگیرد، صِرف اطلاعات باشد به درد نمی‌خورد و بر فرض وقتی علمی فراهم کرد این علم نافذ باشد. اینکه ما می‌بینیم بعضی از ما علم داریم و عمل نمی‌کنیم، این حاکمِ معزول بودن برای اینکه جهل دارد حکومت می‌کند؛ لذا وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) آمده با جاهلیت مبارزه کرده؛ چه جاهلیت درون، چه جاهلیت بیرون.


یک بیان نورانی از کلمات رسول گرامی است فرمود: شما یک دشمن دارید خواه از درون خواه از بیرون؛ شما هم مال دارید هم جان دارید هم دین؛ اما این دین را در وسط بگذارید در آن قلعه امن بگذارید، اطراف این دین را جانتان جا بدهید، اطراف جانتان را مال جا بدهید. این سنگرسازی را وجود مبارک حضرت در سه ضلع بیان کرده است. به تعبیرات دیگر هم از ائمه(علیهم السلام) این رسیده؛ ولی اصل آن از وجود مبارک پیامبر است. بسیاری از احادیثی که در روایات اهل بیت هست از وجود مبارک پیامبر است و ـ الحمدلله ـ کلمات نورانی آن حضرت جمع شده است. کلمات حضرت چه در کتاب‌های برادران اهل سنت چه در کتاب شیعه جمع‌آوری شده. فرمود: «فَإِذَا حَضَرَتْ بَلِیَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَکُمْ دُونَ أَنْفُسِکُمْ وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَکُمْ دُونَ دِینِکُمْ»؛[11] یعنی مرزبندی کنید، سنگربندی کنید، چند تا سنگر داشته باشید، این دین را در درون بگذارید و جان خود را یک سنگر محافظ قرار بدهید که این آسیب به دین شما نرسد و مال و امکانات سلاحی خود را سنگر قرار بدهید تا به جان شما نرسد که اگر حادثه‌ای از دشمن رسید، به مالتان برسد، به جانتان نرسد و اگر آن حادثه جلوتر آمد به جانتان برسد به دینتان نرسد، وقتی به جانتان رسید دیگر آسیبی به دین نمی‌رسد، چون با همان دین رحلت می‌کنید. هیچ لحظه‌ای برای انسان شیرین‌تر از لحظه شهادت نیست.


مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) برای مؤمنین عادی این را نقل می‌کند، چه رسد برای شهدا. شما الآن می‌شنوید که عده زیادی از آزادی حلب لذّت بردند، می‌دانید این ثوابش چقدر است؟! ثواب مدافعان حرم چقدر است؟! فرمود هیچ لذّتی برای مؤمن به اندازه لذّت حالت مرگ نیست. این را مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی در کتاب «جنائز» ذکر کرد؛ برای اینکه وجود مبارک پیامبر را می‌بیند، اهل بیت را می‌بیند، حسین بن علی(سلام الله علیهم اجمعین) را می‌بیند، آنها می‌آیند به بالین مؤمن که الآن تمام افتخار ما این است که دستمان به ضریح مطهر حضرت برسد؛ اما اگر خود حضرت را زیارت بکنیم دیگر چه خواهد شد! ولی درباره شهدا از این بالاتر ذکر کرد، فرمود: اینها «عند الله»ای‌اند: «یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ فَرِحیْنَ»[12] خوشحال‌اند. اگر کسی جانش را در وسط قرار داد که سنگرِ دین را حفظ بکند و مالش را دور جان قرار داد، دینش می‌شود محفوظ. این سفارش حضرت است، رهآورد حضرت این است که اگر جامعه بخواهد عقلانی بشود و از جاهلیت نجات پیدا کند، این سنگربندی‌ها لازم است که «فَإِذَا حَضَرَتْ بَلِیَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَکُمْ دُونَ أَنْفُسِکُمْ وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَکُمْ دُونَ دِینِکُمْ»، این دین را در حصن و در دژ الهی قرار بدهید، دژبان آن هم خداست که «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی‏»[13] اینها رهآورد اسلام است که توانست جاهلیت را به این صورت عقلانیت در بیاورد.


آن روز حجاز نامی نداشت، مکه و مدینه نامی نداشتند، دو امپراطوری قَدر در خاورمیانه بودند: یکی امپراطوری ایران بود در شرق حجاز؛ دیگری امپراطوری روم بود در غرب حجاز؛ اما حیاط خلوت این دو امپراطوری به برکت اسلام طوری شد که هر دو امپراطوری را رام کرده است. اسلام توانست هم امپراطوری ایران را فتح کند هم امپراطوری روم را فتح کند، براساس عقلانیت بود که این کار را کرده است. حضرت از آن به بعد فرمود: «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه‏»؛[14] یعنی مسلمین «یعلون و لا یعلی علیهم شیء»، هرگز امت اسلامی تابع کسی نخواهد بود، مطیع کسی نخواهد بود، بنده کسی نخواهد بود. فرمود چیزی ما به امت اسلامی دادیم که در دسترس هیچ کسی نیست، «وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون». اگر چنین چیزهایی در اسلام هست چرا اسلام حرف اوّل را نزند؟! البته معارف دینی، آن تحقیقات عقلی این حرف اوّل را می‌زند، ولی جامعه باید به این سَمت هم حرکت کند. خود حضرت فرمود، امام صادق(سلام الله علیهما) هم فرمود، هر دو این اصل کلّی را فرمودند، فرمودند حوزه و دانشگاه، اینها محورهای اصلی دانش‌اند. به ما گفتند که «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ»؛[15] اما گفتند چه علمی بخوانید یا نه؟ گفتند چگونه عالم بشوید یا نه؟ اوّلاً به ما گفتند معلوم شما کارآیی داشته باشد، یک؛ علم شما هم نافذ باشد، دو. اگر کسی دید با اینکه عالم است، مع ذلک گاهی بیراهه می‌رود یا راه کسی را می‌بندد، معلوم می‌شود این علم، علم الهی نیست. علمی الهی است و «لله» خوانده شد که نافذ باشد؛ چون «وَ کُلُّ عِلْمِکَ نَافِذ». «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ عِلْمِکَ بِأَنْفَذِهِ»؛ خدایا آن علمی که نتواند مرا فرشته کند من آن علم را نمی‌خواهد، باید در من نفوذ کند. اگر ما عالمان حوزوی و دانشگاهی داشته باشیم که اینها کار فرشته را می‌کنند جامعه ما مشکل پیدا می‌کند. مردم تشنه عالم عادل‌اند. فرمود علمِ با عمل «عطر» است، معطّر است، چه کسی عطر را استشمام کرده و به دنبال آن نرفته؟ ممکن نیست کسی منظره زیبا ببیند، بوستانی ببیند و به دنبال آن نرود. نافعی استشمام بکند و به دنبال آن نرود، نوری را ببیند و به دنبال آن حرکت نکند ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی‏ بِهِ‏ فِی النَّاس﴾.[16] وجود مبارک رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) این را فرمود امام صادق(سلام الله علیه) هم فرمود، فرمود اسلام گفته علم فرا بگیرید، چه در دانشگاه چه در حوزه؛ اما «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ» با «إنّما» هم شروع شده. اینها را مرحوم کلینی نقل کرده که شما مستحضرید، فرمود: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة»،[17] فرمود ما آیه محکمه آوردیم، فریضه عادله آوردیم، سنت قائمه آوردیم، ما اخلاق و حقوق آوردیم فقه و امثال فقه آوردیم و علوم عقلی آوردیم، توحید آوردیم، معارف آوردیم خداشناسی آوردیم، معادشناسی آوردیم، انسان‌شناسی آوردیم. ما به انسان گفتیم شما مرگ را می‌میرانید نه بمیرید؛ این حرف جزء حرف‌هایی است که «یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون» است. شما مشرقِ عالم بروید مغربِ عالم بروید همه می‌گویند مرگ آخر خط است. هیچ کس این حرف را زده در عالم که انسان مرگ را می‌میراند، غیر از انبیا؟! اینها هستند که آمدند گفتند شمائید که مرگ را از پا درمی‌آورید، شما مرگ را می‌چشید و هضم می‌کنید، مرگ شما را هضم نمی‌کند. در هیچ جای قرآن نیامده که «کلّ نفس یذوقها الموت»؛ مرگ او را می‌چشد! سخن از این است که هر انسانی مرگ را می‌چشد. اگر شما شربت، آب، چایی یا یک لیوان آب را نوشیدید، شما هضم می‌کنید یا آن شما را هضم می‌کند؟ ما هستیم که مرگ را می‌میرانیم، ما هستیم که مرگ را هضم می‌کنیم، ما هستیم که از مرگ عبور می‌کنیم آن طرف ما هستیم و دیگر مرگ نیست، ما هستیم و ابدیت ما. این حرف، حرف تازه نیست!؟ از غیر انبیا چنین حرفی کسی زد؟! هر کسی می‌ترسد و از هر چه می‌ترسد برای اینکه خیال می‌کند از بین می‌رود؛ اما وقتی ثابت شد که انسان مرگ را می‌میراند و نمی‌میرد، دیگر ابدی است، هراسی هم ندارد، «کلّ نفس ذائقة الموت». فرمود ما چیزهایی آوردیم که در عقل هیچ کسی نیست، اینها که با قرآن آشنا هستند به این مکتب آشنا هستند. شما در بین این هفت میلیارد دانشمندان فراوانی هم هستند، به این فکر هستند که به زیر آوردن چرخ نیلوفری را! بر فرض هم رفتند کره مریخ همین حرف‌هاست، همین استکبار است؛ اما دین آمده گفته آنجا هم بروید «وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِله‏»[18] تو یک روز از بین می‌روی؛ ولی باید بدانی که انسان مرگ را می‌میراند، انسان موجودی است ابدی و برای همیشه هست، این حرف حرف کسی نیست که از وحی خبر نداشته باشد. فرمود ما حرف‌های تازه آوردیم. این بیان حضرت سید الشهداء روز عاشورا همین طور بود در بحبوحه جنگ که «وَ أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ کَأَنَّهَا الْقَطْر»[19]  که مانند قطرات باران تیر می‌آمد، حضرت فرمود: «صَبرَاً بَنِی الکِرَام فَمَا المَوتُ إِلاّ قَنطَرَة»؛[20] حضرت در آن روز مرگ را معنا کرد، فرمود مگر پلی است زیر پای شما، نه در برابر شما. شما مرگ را زیر پا دارید، روی این پل پا می‌گذارید، می‌روید آن طرف دیگر خبری از مرگ نیست، شما هستید برای ابد ﴿خالِدینَ فیها أَبَدا﴾.[21] این حرف حرف‌های تازه است. فرمود ما آمدیم جاهلیت را به عقلانیت تعبیر کنیم، ما آمدیم بگوییم مرگ پوسیدن نیست، از پوست به درآمدن است، انسان یک موجود ابدی است؛ لذا فرمود این موجود ابدی اگر درون و بیرون به این فکر نباشد که عدل‌پرور باشد، یک؛ ظلم را از بین ببرد، دو؛ «من لم یحدّث نفسه بِحُسْنِ الْعَدْلِ وَ بقبح الظُّلْم فقد بارز الله بالمحاربه»؛ این بیان بوسیدنی نیست؟ فرمود در درون هر کسی این نفی و اثبات باید باشد این باید عدل‌مدار باشد و ظلم‌ستیز. اگر کسی عدل‌محور و ظلم‌ستیز نبود، در برابر خداست، به جنگ خداست. اگر کسی خواهان عدل نبود و علیه ظلم قیام نکرد و حرف نزد: «فَقَدْ بَارَزَ اللهَ بِالْمحَارَبَة» در برابر خداست. این حرف، حرف بوسیدنی نیست؟! آن جشن گرفتن و شربت تقسیم کردن، کارهای بسیار خوبی است، اما اصل میلاد برای این حرف‌هاست، این حرف‌ها جشن دارد. فرمود شما ابدی هستید، یک؛ تمام تلاش و کوشش شما این باید باشد که در مدار عدل زندگی کنید، دو؛ با ظلم مبارزه کنید، سه؛ و آن سنگربندی هم یادتان نرود؛ یعنی مال دارید این را جلو، جان دارید دنبال و دین دارید در هسته مرکزی قرار بدهید؛ اگر حادثه‌ای آمد به جانتان رسید دیگر انسانی که شهید شد که دینش آسیب نمی‌بیند. این حرف‌های پیغمبر است.


 مشابه این حرف‌ها در فرمایشات نورانی امام صادق(سلام الله علیه) هم است و ایام وحدت هم از بهترین رهآورد خود اینهاست. یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه است که نامه‌ای برای کسی نوشت، فرمود در بین امت اسلامی هیچ کسی به اندازه من حامی وحدت نیست. فرمود: «لیس فی وحدة امته(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) رجل احرص منی فاعلم»، نامه را برای آن شخص نوشت، فرمود: بدان هیچ کس مثل علی خواهان وحدت نیست! این است! بعد هم فرمود من حرفی می‌زنم از سنّت الهی خبر می‌دهم نه از تاریخ «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَیْراً مِمَّنْ مَضَی وَ لَا مِمَّنْ بَقِی‏»؛[22] در آن نامه مرقوم فرمود، فرمود: من از تاریخ سخن نمی‌گویم تا شما بگویید تاریخ برایگذشته است آینده شاید عوض بشود! من از سنّت الهی خبر می‌دهم، می‌گویم سنّت الهی این است که هیچ جامعه‌ای با اختلاف خیر نمی‌بیند و هیچ جامعه‌ای از اتّحاد آسیب ندیده است: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ»؛ یعنی با افتراق و اختلاف، «خَیْراً مِمَّنْ مَضَی وَ لَا مِمَّنْ بَقِی‏» من براساس تاریخ نمی‌گوییم تا شما بگویید در تاریخِ گذشته این طور بود، شاید آینده عوض بشود. گفتم چه در گذشته چه در آینده با اختلاف، هیچ امتی خیر نمی‌بیند. اختلافات علمی سر جایش محفوظ، اختلافات کلامی سر جایش محفوظ است، این داعش و تکفیری محصول کدام اختلاف است؟ بیگانه هم منتظر نشسته اختلافی رخنه کند تا این اختلاف را چماق قرار بدهد. انسان فکر دارد فکر در بحث‌های کلامی است، اینها را شکوفا می‌کند. این اختلاف نظر و تضارب آرا چیز خوبی است؛ اما مادامی که از حوزه علمی و اندیشه بیرون نرود. اینها بیانات نورانی این ذوات قدسی است که جامعه را معطر می‌کند: ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی‏ بِهِ‏ فِی النَّاس﴾ فرق نمی‌کند بین حیات اینها و ممات اینها. کلمات اینها نور است «کَلامُکُم نُورٌ»[23] حالا لازم نیست انسان در حضور خود امام باشد، با کلمات او، با کتاب او، با کتیبه او، با سیره او، با سنّت او که مأنوس است، «کَلامُکُم نُورٌ»، این کلام هم در بین جامعه منتشر می‌شود.


من مجدّداً مقدم شما حوزویان، دانشگاهیان، بزرگواران، اساتید، مدیران محترم، برادران و خواهران دانشجو و همه عزیزان را می‌داریم، از ذات اقدس الهی مسئله می‌کنیم به همه شما خیر و صلاح و فلاح دنیا و آخرت مرحمت کند.


پروردگارا! امر فرج ولیّ‌ات را تسریع بفرما!


نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!


مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوان‌ها را به بهترین وجه حلّ بفرما!


خطر سلفی و داعشی و تکفیری را به استکبار و صهیونیسم برگردان!


این کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطری محافظت بفرما!


هر کس حاجتی، نیازی، مشکلی دارد تو را به قرآن و عترت قَسم سریعاً حوایج مشروعه همه را برآورده به خیر بفرما!


«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»


 


[1] . الإقبال بالاعمال الحسنة(ط ـ الحدیثة)، ج1، ص176.


[2] . سوره نساء، آیه113.


[3] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)،ج1، ص32.


[4] . کنز الفوائد، ج1، ص385.          


[5] . سوره بقره، آیه151.


[6] . سوره شمس، آیه8.


[7] . دیوان حافظ، غزل 167؛ « نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت٭٭٭ به غمزه مسئله ‏آموز صد مدرس شد».


[8] . سوره واقعة، آیه3.


   [9]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه 1.


[10] . مصباح المتهجد و سلاح المتهجد، ج2، ص850.  


[11] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص216.


[12] . سوره آل عمران، آیه170.


[13] . عیون الاخبار، ج 2، ص 134.


[14] . من لا یحضره الفقیه، ج4، ص334.


[15] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص30.


[16] . سوره انعام، آیه122.


[17]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص32.


[18] . سوره زخرف، آیه84.


  [19]. اللهوف علی قتلی الطفوف(فهری)، ص100.


 [20]. معانی الاخبار، النص، ص289.


[21] . سوره نساء، آیات57 و ... .


[22] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه176.


[23] . من لا یحضره الفقیة، ج2، ص616.


 

بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۲۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۸ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر
رهبر انقلاب در دیدار اعضای ستاد بزرگداشت چهار هزار شهید استان گلستان:
رهبر انقلاب اسلامی رساندن پیام به ذهن و دل مخاطبان را پیچیده و نیازمند ظرافتهای هنری دانستند و با تأکید بر لزوم آگاهی جوانان از تاریخ و شناسنامه انقلابی خود، خاطرنشان کردند: هماهنگی، همزیستی و همدلی موجود میان شیعه و سنی در کشور بزرگترین حربه بر ضد دشمنان اسلام و قرآن و ایران است که این این مسئله مهم نیز باید به شکل هنرمندانه به ذهن مخاطبان جوان منتقل شود.
کد خبر:۶۴۸۶۴۱
تاریخ انتشار:۲۵ آذر ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۶15 December 2016
رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای ستاد بزرگداشت شهدای استان گلستان تأکید کردند: آحاد مسئولان و مردم در دفاع از نظام اسلامی احساس مسئولیت کنند.

به گزارش «تابناک» بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار اعضای ستاد بزرگداشت چهار هزار شهید استان گلستان که در تاریخ 15 آذر 1395 برگزار شده بود، صبح امروز (پنجشنبه) در محل برگزاری این بزرگداشت در گرگان منتشر شد.

حضرت آیت الله خامنه‌ای در این دیدار، فداکاری شهیدان در «حفاظت از انقلاب اسلامی، عزّت ملی و آینده و تاریخ کشور» را بسیار عظیم خواندند و گفتند: اگر این فداکاریها و شهادت‌طلبی‌ها نبود، نهال نوپای نظام اسلامی در مقابل طوفانهای سخت دوام نمی‌آورد و از بین می‌رفت، بنابراین باید روحیه ایثارگری و فداکاری را حفظ و تقویت کرد.

رهبر انقلاب اسلامی، نقطه مرکزی و آماج نقشه‌ها و حملات استکباری در قضایای جهانی را «ایران اسلامی» دانستند و در تبیین علت احساس خطر دشمنان از جمهوری اسلامی خاطرنشان کردند: در دورانی که همه سیاستهای استکباری در جهت منزوی کردن دین بود، اسلام عزیز و قرآن کریم بر این کشور حاکم و سپس وارد مناطق گوناگون دنیا شد که این حادثه عجیب و مهم موجب احساس خطر دشمن و توطئه و فعالیت علیه نظام اسلامی از همان روز اول انقلاب اسلامی شد.

ایشان، با تأکید بر «شناخت دشمن و نقشه‌های او»، شرط استمرار ناکامی دشمنان در مقابل نظام اسلامی را «احساس مسئولیت همگانی مسئولان و مردم» خواندند و خاطرنشان کردند: همه آحاد مسئولان و مردم باید احساس مسئولیت کنند و وظیفه اصلی خود را دفاع از نظام اسلامی قرار دهند.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، احیاء و بزرگداشت یاد شهداء را «حسنه ماندگار، صدقه جاریه و حرکتی در جهت دفاع از نظام اسلامی» خواندند و در بیان توصیه‌هایی به دست‌اندرکاران ستاد بزرگداشت شهیدان، افزودند: تلاش کنید با تولید مخاطب که در واقع همان یافتنِ مخاطبان است، محصولات و تولیدات فکری و هنری خود را به ذهن آنان برسانید.

رهبر انقلاب اسلامی رساندن پیام به ذهن و دل مخاطبان را پیچیده و نیازمند ظرافتهای هنری دانستند و با تأکید بر لزوم آگاهی جوانان از تاریخ و شناسنامه انقلابی خود، خاطرنشان کردند: هماهنگی، همزیستی و همدلی موجود میان شیعه و سنی در کشور بزرگترین حربه بر ضد دشمنان اسلام و قرآن و ایران است که این این مسئله مهم نیز باید به شکل هنرمندانه به ذهن مخاطبان جوان منتقل شود.

حضرت آیت الله خامنه‌ای همچنین در بیان امتیازات و ویژگی‌های مردم گلستان، از جمله «برخورداری از نیروی انسانی ممتاز» و «هم‌زیستی مطلوب و مؤثر اقوام و مذاهب» به طراحی‌ها و هزینه‌های هنگفت دشمنان برای ایجاد اختلاف اشاره کردند و افزودند: در ایران اسلامی و در مناطق مختلف گلستان، درست در نقطه مقابل توطئه‌ها و خواست جریانهای تکفیری و سرویسهای جاسوسی دشمن، اقوام و مذاهب مختلف در حفظ همزیستی و همکاری بسیار کوشا هستند.

رهبر انقلاب اسلامی، این همکاری و محبت متقابل را «کار سیاسیِ هدفدار، جهت‌دار و قاطع» در مقابل اختلاف‌افکنی دشمنان و از نقاط قوت حقیقی کشور خواندند و خاطرنشان کردند: این هماهنگی‌ها و محبتها و ارتباطات متقابل، از جمله امکانات و ابزارهای منحصر به‌فرد جمهوری اسلامی در جنگ نامتقارن با استکبار جهانی یعنی امریکا و صهیونیسم است که آنها قادر به درک و تحلیل آن نیستند.

ایشان، «پیشتازی مردم گلستان در استقبال از نهضت امام خمینی(ره)»، «وفاداری و فداکاری برای انقلاب اسلامی در مواردی همچون واقعه 5 آذر 57 و مقابله با گروهکهای تجزیه‌طلب در اوائل انقلاب»، و «خوش‌درخشیدن سپاه و ارتش استان در دفاع مقدس» را از دیگر ویژگی‌ها و امتیازات این منطقه و نشان‌دهنده بیداری مردم دانستند و افزودند: به تک تک مردم، مسئولان و علمای شیعه و سنّی استان گلستان، سلام و اظهار محبت، اعتماد و اخلاص می‌کنم.


متن کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار اعضای ستاد بزرگداشت چهارهزار شهید استان گلستان


برادران عزیز و خواهران عزیزی که اینجا تشریف دارید! خیلی خوش آمدید. تشکّر میکنم از جناب آقای نورمفیدی و همچنین بقیّه‌ی برادران دست‌اندرکار که این کار بزرگ و این حرکت ماندگار را در مورد شهدای عزیزِ آن خطّه بنا نهادید و اقدام کردید.

 مسئله‌ی شهدا مسئله‌ی بسیار مهمّی است و ما هنوز که هنوز است، اهمّیّت کاری را که جوانهای ما در این دوران طولانیِ بعد از پیروزی انقلاب تا امروز انجام داد‌ه‌اند، بخصوص در دوران دفاع مقدّس، تقویم(۱) واقعی نکرده‌ایم؛ یعنی هنوز آن وزن واقعی این کار را در حفاظت از انقلاب، از نظام، از کشور، از عزّت ملّی و از آینده و تاریخمان، شاید حالا تشخیص هم نداده‌ایم امّا ابراز [هم] نکرده‌ایم و نشان نداده‌ایم. لذا این کارهایی که شما میکنید، کارهایی است در این جهت و در این صراط، خیلی ارزشمند است.

 خب، بیانات جناب آقای نورمفیدی، وافی بود و مطالب کاملاً خوب و درستی را در مورد مسائل انقلاب بیان فرمودند و [بیانات] آقایان هم همین‌‌جور. اگرچه بعضی از این مطالبی که گفته شد، باب هیئت دولت و مانند اینها بود، ولی خب به هر حال مطالبی بود راجع به یک منطقه‌ی مهم که منطقه‌ی گلستان است.

 یک چند جمله‌ای ما در مناقب گلستان عرض بکنیم. منطقه‌ی گلستان منطقه‌ای است که از لحاظ نیروی انسانی و مردمی، به دلایل گوناگون، حقّاً یکی از مناطق ممتاز است. اوّلاً یک نکته‌ای که آقای نورمفیدی روی آن تکیه کردند و بسیار مهم است، [مردم] یک همزیستی مطلوب و موثّری را در بین اقوام و مذاهب -در گرگان، در منطقه‌ی گلستان و ترکمن‌صحرا- دارند ارائه میکنند که اینها خیلی مهم است. امروز پولهایی که خرج میشود برای ایجاد اختلاف بین مذاهب اسلامی و بین سنّی و شیعه و به قول فرنگی‌ها اتاقهای فکر -که می‌نشینند و فکر میکنند و طرّاحی میکنند و برنامه‌ریزی میکنند- اگر تشریح بشود برای مردم، واقعاً مردم تعجّب خواهند کرد که این همه کار دارد میشود برای اینکه دو نفر مسلمان که یکی سنّی یا یکی شیعه است، پهلوی همدیگر ننشینند، با هم حرف نزنند، باهم قهر باشند، باهم دشمن باشند، علیه هم سلاح بکشند. علی‌رغم همه‌ی اینها در ایران اسلامی درست به‌عکس آنچه آنها خواسته‌اند، اتّفاق افتاده است و یکی از بهترین مناطق در این زمینه، منطقه‌ی گلستان است که من از قبل از انقلاب آمده‌ام و هم به گنبدقابوس، هم گرگان‌، هم بعضی شهرهای دیگر مثل گالیکِش و مانند اینها رفته‌ام و میدانم که چقدر مردم آنجا در حفظ این همزیستی و این همکاری و این محبّت طرفینی، کوشا و ساعی بوده‌اند. این خیلی باارزش است، این را باید حفظ کرد، این را باید نگه ‌داشت. بنده چند سال قبل از این در سفری که آمدم گرگان، یک روزی یا یک نصف‌روزی -یادم نیست چقدر- رفتم گنبد.(۲) مردمی که در گنبد اظهار محبّت به ما میکردند، اکثریّت قاطعشان برادران اهل سنّت بودند. خب، این درست نقطه‌ی مقابل آن چیزی است که امروز سعودی‌ها و تکفیری‌ها و پشت سر آنها  آمریکا  و سرویس‌های جاسوسی سی‌آی‌ای و اینتلیجنس سرویس و مانند اینها دارند کار میکنند؛ این درست نقطه‌ی مقابل آن است؛ یعنی کار سیاسیِ به‌معنای واقعی کلمه هدف‌دار، جهت‌دار، صحیح، بُرنده و قاطع است. این یکی از مناقب منطقه‌ی گلستان است که به نظر من خیلی مهم است.

 همین اواخر -چند ماه قبل از این- یک نامه‌ای برای من آمد از [خانواده‌ی]  آن بانوی ترکمن که در قضایای منا به شهادت رسیده بود.(۳) خانواده‌ی ایشان برای من نوشته بودند که ایشان  مکّه رفته و یکی را استشهاد کرده که از طرف حقیر زیارت رفته -حالا یا همین سفر یا یک سفر قبل- این خیلی مهم است. یک بانوی ترکمن، بدون اینکه من او را بشناسم، نام او را بدانم، به نیابت از این حقیر بلند میشود میرود سفر مکّه و حج میکند و بعد هم این را استشهاد میکند -استشهاد کردند، نوشتند و امضا کردند، چند ماه قبل از این برای ما فرستادند- اینها آن چیزهایی است که در کشور ما و در ملّت ما، آن نقاط قوّت حقیقی است‌. این جنگ نامتقارن که گفته میشود، معنایش این است که یک طرف از یک وسایلی و ابزارهایی برخوردار است که طرف دیگر، آن ابزارها را ندارد و حتّی گاهی نمی‌شناسد؛ یک مصداقش همین است. این محبّتها، این ارتباط‌ها، این هماهنگی‌ها چیزهایی است که طرف مقابل ما -که استکبار جهانی است، صهیونیسم است، آمریکا است- اصلاً اینها را نه میدانند و نه حتّی می‌شناسند و نمیتوانند تحلیل بکنند؛ برایشان قابل تحلیل هم حتّی نیست. این یک نکته است.

 یک نکته هم مسئله‌ی وفاداری این مردم به انقلاب و مسائل انقلاب است. من سال ۴۳ آمدم گرگان، آنجا منبر میرفتم. حدود یک سال بعد از قضایای پانزدهم خرداد بود؛ دهه‌ی دوّم یا سوّم صفر بود؛ آن اجتماع و حرکتی که مردم میکردند و آن استقبالی که مردم میکردند و آن هیجانی که مردم نشان میدادند، برای من شگفت‌آور بود؛ نشان‌دهنده‌ی بیداری و علاقه‌مندی مردم به این حرکت بود؛ هنوز آن‌قت خبر زیادی هم که نبود، هنوز مبارزه همه‌گیر و فراگیر که نشده بود.

 بعد هم قضایای دوران انقلاب. همین مسئله‌ی پنجم آذر -که آقایان اشاره کردید-(۴) روز مهمّی در قضایای گرگان است. مردم در گرگان، قضایای حمله‌ی به حرم امام رضا در مشهد را شنیدند و به‌طور خودجوش به حرکت درآمدند؛ نه کسی دعوت کرد، نه کسی پذیرایی کرد، آمدند وسط میدان که خب به آنها حمله شد. یکی دو هفته بعد در گنبدقابوس هم این اتّفاق افتاد، در گالیکِش هم این اتّفاق افتاد؛ یعنی مردم وسط میدان آمدند. یا اوایل انقلاب در این حرکتی که در آنجا از طرف مارکسیست‌ها اتّفاق افتاد -آن کشتار و آن تجزیه‌طلبی و اینها- عمده‌ی آن چیزی که توانست گرگان را نجات بدهد یا آن منطقه را نجات بدهد یا ترکمن‌صحرا را نجات بدهد، ایستادگی مردم بود. چون آنهایی که آمده بودند آنجا لانه کرده بودند و از خودِ آنجا یک مقدار سربازگیری کرده بودند، اینها پشتوانه‌ی مردمی نداشتند. وقتی یک گروهی پشتوانه‌ی مردمی ندارد، زود شکست میخورَد. مردم با این طرف بودند، مردم با انقلاب بودند، مردم طرف‌دار امام بودند. به‌هر‌حال بحمدالله مناقب مردم زیاد است.

 در دوران دفاع مقدّس هم، هم ارتش -همان لشکر ۳۰ که اشاره کردند(۵)- و هم لشکر ۲۵ سپاه منطقه‌ی گلستان و گرگان، واقعاً خوش درخشیدند و کارهای بزرگی را انجام دادند که حالا ایشان به بعضی از آن کارها اشاره کردند. یک روز آقای نورمفیدی  هم بودند که بنده رفتم مرکز و جمعی از دوستان گرگانی هم آمده بودند آنجا، به نظرم مرحوم آقای طاهری(۶) هم آنجا بود؛ خداوند ان‌شاءالله ایشان را هم رحمت کند و درجاتش را عالی کند،  ایشان هم خیلی نقش داشت. به هرحال این حضور آنها در عرصه‌ی جنگ و فعّالیّتهایی که انجام میدادند، فعّالیّتهای فوق‌العاده‌ای بود. حالا راجع به مردم گرگان، هرچه در این زمینه صحبت بکنیم زیاد نیست؛ من از همین‌جا سلام میفرستم به تک‌تک مردم عزیزمان از شیعه و سنّی و بخصوص به علمای منطقه از شیعه و سنّی؛ این زحمت را جناب آقای نورمفیدی از طرف ما بکشند و به همه‌ی علمای آنجا و به همه‌ی مسئولین فعّال آنجا سلام این حقیر را ابلاغ کنند و [همچنین] به همه‌ی مردم؛ من واقعاٌ به مردم گرگان احساس محبّت و اعتماد و اخلاص میکنم.

 همان‌طور که عرض کردیم مسئله‌ی شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است که [فرمود]: یُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللهِ فَیَقتُلونَ وَ یُقتَلونَ وَعداً عَلَیهِ حَقًّا فِی التّوریٰةِ وَ الاِنجیل وَالقُرآن؛(۷) این کسانی که در راه خدا مجاهدت میکنند و جان خودشان را در کف دست میگیرند، هم دشمن کشتنشان، هم کشته‌شدنشان ارزش دارد؛ پیش خدای متعال وعده‌ی الهی بر رحمت به اینها است. حالا آن‌ که جانش را در این راه از دست میدهد، در روایات داریم که هنوز از این نَشئه(۸) خارج نشده، علائم رحمت الهی را مشاهده میکند؛ یعنی در روایات دارد بمجرّد اینکه شهید از اسب می‌افتد -آن‌وقت با اسب میجنگیدند- هنوز به زمین نرسیده، وعده‌ی الهی را دریافت میکند؛ یعنی حتّی در این نشئه چشمش باز میشود و حقیقت را میبیند و رحمت الهی را، فضل الهی را به‌طور ملموس درک میکند و دریافت میکند؛ این ارزش شهدا است. اگر این شهادتها نبود، اگر این فداکاری‌ها نبود، این نظام باقی نمیماند؛ این نهال، مورد تهاجم طوفانهای سخت بود. علّت اینکه این نظام باقی ماند و این نهال از بین نرفت و بحمدالله به این درخت تناور تبدیل شد، فداکاری‌ها و ایثارگری‌ها و شهادت‌طلبی‌ها و واردمیدان‌شدن‌ها بود؛ این را باید نگه داشت. دشمن را باید شناخت، کید دشمن را باید شناخت.

 امروز شما ملاحظه کنید در قضایای جهانی، در آنجایی که استکبار نقشه‌ی اساسی نسبت به این منطقه دارد، آن نقطه‌ی مرکزی عبارت است از ایران؛ چرا؟ به‌خاطر انقلاب اسلامی، به‌خاطر این ملّت مؤمن، به‌خاطر ایمان اسلامی که در اینجا هست. ما آماج حملات زیادی هستیم؛ خوشبختانه خدای متعال به ما قدرت داده، توانایی داده؛ هم نیروی انسانی داریم، هم کشور بابرکتی داریم، کشور بزرگی داریم، جمعیّت زیادی داریم، نسل جوان بااستعداد و بینا و متحرّکی داریم؛ اینها امکانات ما است؛ اینها امکانات کمی نیست، خیلی امکانات باعظمتی است؛ اینها را باید به کار بگیریم. و در درجه‌ی اوّل هم مخاطب این حرفها مسئولین هستند؛ و بعد هم آحاد مردم؛ همه باید احساس کنند که در قبال این حادثه‌ی عظیمی که اتّفاق افتاد -که پرچم اسلام برافراشته شد- وظیفه دارند؛ این چیز کوچکی نیست. در آن دورانی که همه‌ی دستها و سیاستها و قدرتها سعی‌شان بر این بود که مطلق دین را، بخصوص اسلام را منزوی کنند، آن‌وقت زنده‌ترین ادیان یعنی اسلام عزیز و گویاترین متون الهی یعنی قرآن کریم، بتواند در یک کشوری خودش را بالا بکشد و گستره‌ی کشور را در دست بگیرد و علاوه بر این، حدود جغرافیایی را درهم بریزد و وارد مناطق گوناگون دنیا بشود، این خیلی حادثه‌ی عجیب و مهمّی است. دشمن این حادثه را دید و احساس خطر کرد و از روز اوّل هم علیه نظام اسلامی مشغول فعّالیّت و تلاش شدند و تا امروز هم بحمدالله نتوانسته‌اند و بعد از این هم قطعاً به فضل الهی نخواهند توانست [کاری بکنند]؛ لکن شرطش این است که همه‌ی ما ‌احساس مسئولیّت کنیم یعنی همه باید احساس مسئولیّت کنیم و هر کدام در هرجا که هستیم، واقعاً وظیفه‌ی اوّلی و اصلی خودمان را دفاع از نظام اسلامی قرار بدهیم و حرکتمان را با این تنظیم کنیم. این کار شما هم که [نام] شهدا را احیاء میکنید و نام اینها را بلندآوازه میکنید و برای اینها بزرگداشت میگیرید، قطعاً در همین جهت و مؤثّر در این راه است و ان‌شاءالله یک صدقه‌ی جاریه و یک حسنه‌ی ماندگار است و خداوند متعال ان‌شاءالله به شما پاداش خیر خواهد داد.

 سعی کنید این منشورات و این محصولات کار خودتان را به ذهنها برسانید، به مخاطبها برسانید. یعنی ما فقط دلمان به این خوش نباشد که حالا کتابی را تولید کردیم؛ البتّه بلاشک تولید کتاب مهم است یا تولید فیلم و تولید هنری مهم است؛ منتها در کنار این، پیدا کردن مخاطب یا به یک معنا تولید مخاطب [هم] مهم است. سعی کنید کتاب را بتوانید به ذهن مخاطبین برسانید. امروز جوانهای ما احتیاج دارند به خوراکهای فکری. خیلی از این جوانهای امروز ما حتّی جوانهای فعّال و خوب ما هم نه انقلاب را درک کردند، نه امام را درک کردند، نه دوران جنگ را درک کردند، نه از این قضایای گوناگون مطّلعند. حالا شما گفتید پنجم آذر؛ خب جوانهای گرگانی میدانند پنجم آذر چه اتّفاقی افتاده؟ این خیلی مهم است. بدانند روز پنجم آذر چه اتّفاقی افتاده که در تاریخ ثبت شده؛ یعنی این مهم است. اینکه جوانها تاریخ خودشان را، گذشته‌ی خودشان را و در واقع شناسنامه‌ی انقلابی خودشان را بدانند، خیلی مهم است. این را باید سعی کنید که حتّی‌المقدور انجام بدهید. این هم البتّه احتیاج دارد به کار؛ یعنی کار ساده‌ای نیست. مشکل‌تر از کتاب نوشتن، رساندن کتاب به چشم و ذهن مخاطب است؛ این خیلی مهم است. این هنر لازم دارد، دقّت لازم دارد، ظرافتهایی دارد که بایستی بتوانید اینها را وارد ذهن اینها بکنید.

 همین مسئله‌ی سنّی و شیعه که مطرح شد -هم ایشان فرمودند،(۹) هم من عرض کردم- خیلی مسئله‌ی مهمّی است؛ جوانهای شیعه و سنّی بدانند که این چقدر مهم است. امروز دشمنان از این اختلافات، از این دلخوری‌هایی که گاهی به وجود می‌آید -یا از این طرف، یا از آن طرف- دارند استفاده میکنند. امثال داعش و تکفیری‌ها و مانند اینها از همین چیزها دارند استفاده میکنند؛ ما باید جلوی استفاده‌ی اینها را بگیریم. این نمیشود مگر اینکه جوان شیعه، جوان سنّی، بدانند که این کاری که الان دارند میکنند، این هماهنگی و هم‌زیستی و هم‌کلامی و همدلی‌ای که بین اینها هست، خیلی چیز بزرگی است؛ این بزرگ‌ترین حربه است بر ضدّ دشمن ایران، دشمن اسلام و دشمن قرآن. این را بدانند و حفظ کنند. اینها را بایستی به شکل ملموسی به ذهن مخاطبان جوان خودمان منتقل و منعکس کنیم.

 ان‌شاءالله خداوند شما را موفّق بدارد. خداوند ان‌شاءالله درجات گذشتگان شما را و علمای بزرگ گرگان را -که ما با بعضی‌شان از نزدیک آشنا بودیم و زیارتشان کرده بودیم- عالی کند. خدا ان‌شاءالله توفیقات دوستانی را که الان هستند -جناب آقای نورمفیدی، شماها و دیگر برادرانی که فعّال هستند- روز‌به‌روز  بیشتر کند و بتوانید ان‌شاءالله در این راه، قدمهای محکم و استواری را بردارید.

والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۲ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

جلسه درس اخلاق (1395/09/18)

   00:00            00:00    
 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد و أهل بیته الأطیبین الأنجبین، سیّما بقیّة الله فی العالمین، بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

  سالروز شهادت امام یازدهم(علیه و علی آبائه و ابنه المنتجب آلاف التحیة و الثناء) را به پیشگاه ولیّ عصر و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و شما بزرگواران تعزیت عرض می‌کنیم. از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم توفیق ادراک معارف اهل بیت مخصوصاً امام عسکری(علیهم السلام) را به همه ما مرحمت کند!

   وجود مبارک امام یازدهم مانند ائمه دیگر، گرچه توفیق تشکیل حوزه علمیه به صورت رسمی نداشتند؛ اما با سیره علمی و عملی خود، قرآن را خوب تفسیر کردند و مردم را به قرآن دعوت کردند؛ یعنی رفتار آنها گفتار آنها در نامه‌ها در مسائل شخصی جز تفسیر قرآن چیز دیگری نبود. وجود مبارک امام عسکری وقتی جریان «قربةً الی الله» را تبیین می‌کند که انسان می‌تواند به خدا نزدیک بشود و اگر نزدیک شد، جزء مقرّبان خواهد بود و اگر جزء مقرّبان بود بسیاری از اسرار عالَم برای آنها روشن می‌شود که ﴿إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفی‏ عِلِّیِّینَ ٭ وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ ٭ کِتابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾؛[1] این «قُرب الی الله» آثار فراوانی دارد که انسان به مقام مقرّبین می‌رسد. وقتی مقرّب شد، نه تنها وضع خودش را می‌بیند، از اوضاع دیگران هم باخبر است. قرآن کریم مردم را به سه دسته تقسیم کرد: آنها که بیراهه‌اند؛ البته دَرَکاتی هم دارند، ولی بیراهه‌اند؛ آنهایی که در راه هستند، بعضی‌ها به آن قلّه نهایی رسیده و می‌رسند، بعضی‌ها نزدیک آن قلّه‌اند. آنها که قلّه را فتح می‌کنند، جزء مقربان هستند، آنها که نزدیک فتح قلّه‌اند جزء ابرار هستند. از ابرار به عنوان اصحاب میمنه یاد می‌کند، «اصحاب میمنه»، نه یعنی دست راستی! «یُمن»؛ یعنی برکت، «مَیمَنه» یعنی برکت داشتن.[2] اصولاً اصحاب میمنه جز با برکت، با چیز دیگری مأنوس نیستند. در روایات ما هست که مؤمن «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»؛[3]یعنی مؤمن هم با دست راست کار خیر انجام می‌دهد، هم با دست چپ. از امام کاظم(سلام الله علیه) رسیده است که خدا دست ندارد؛ اما دستِ بی‌دستی او یمین است. اینکه در شب‌های جمعه عرض می‌کنیم او «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ»؛[4]است؛ یعنی به افراد، خِیر می‌دهد؛ اما با دو دست خِیر می‌دهد و منّتی در کار نیست، با احترام خِیر می‌دهد. اگر بخواهد کسی را به مقامی برساند، بدون اینکه او را وامدار کسی بکند، کسی بتواند بر او منّت بنهد یا خود ذات اقدس الهی بخواهد او را وامدار کند، این «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ» است، با دو دستِ باز، خیر را می‌دهد، چون به زبان خود ما سخن فرمود. ما اگر خواستیم به کسی احترام بکنیم اگر کتابی را خواستیم به دیگری بدهیم، با دو دست می‌دهیم. خدا با دو دست عطا می‌کند. فرمود اگر خواستید ببینید ذات اقدس الهی به افراد چه می‌دهد؟ او با دو دست باز، خیر و عزت و جلال و شکوه را مرحمت می‌کند. وجود مبارک امام حسن عسگری فرمود: وقتی آدم جزء مقرّبان شد طبق آیه: ﴿إِنَّ الأبْرَارَ﴾ که اصحاب میمنه هستند که بالاتر از دیگران‌اند، کتابی دارند که کتاب آنها ﴿فی‏ عِلِّیِّینَ﴾ است ﴿وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ ٭ ... ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾؛ مقرّبون کسانی‌اند که از راز و رمز اَبرار باخبر هستند؛ منتها اصحاب سِرّ هستند، راز را به کسی بازگو نمی‌کنند. آنچه را که دیگران انجام می‌دهند و در نامه اعمال آنها ثبت است، مقرّبان می‌دانند.[5] اگر مقرّبان می‌دانند، برترین مرتبه قُرب از آنِ اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است که به مناسبت آغاز روز خلافت وجود مبارک امام زمان ممکن است یک چند جمله‌ای هم به عرض شما برسد که آنها باخبر هستند که ما چه می‌کنیم! ما برای اینکه به چنین مقامی نزدیک بشویم وجود مبارک امام حسن عسکری این راه را به ما نشان داد. این از غُرر بیانات امام عسکری(سلام الله علیه) است که «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یُدْرَکُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیْلِ‏»؛[6] یعنی همه ما مأموریم به تقرّب، کارهای ما باید «قربةً الی الله» باشد. ما از خدا دوریم، در عین حال که ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾.[7] این قُرب و بُعد یک اضافه مکانی و زمانی نیست که جزء اضافه‌های «متوافقة الاطراف» باشد. در قُرب و بُعد مادی، اضافه‌های «متوافقة الاطراف» است؛ یعنی دو طرف یک اضافه دارند؛ اگر آن ستون به این ستون نزدیک است این هم به آن نزدیک است، این طور نیست که «الف» به «باء» نزدیک باشد «باء» از «الف» دور باشد؛ اما در قُرب و بُعد معنوی این قُرب و بُعد جزء اضافه‌های «متخالفة الاطراف» است، نه «متوافقة الاطراف». ممکن است این به آن نزدیک باشد آن از این دور. فرمود عده‌ای ﴿یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ﴾[8] یک عده خیلی از ما دور هستند، با اینکه ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾، با اینکه ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾.[9] شما ببینید أعمی و بصیر اضافه «متخالفة الاطراف» دارند، بصیر به أعمی خیلی نزدیک است، اما أعمی از بصیر خیلی دور است، او خبر ندارد در کنار او چه کسی نشسته است!؟ اگر کسی ﴿مَنْ کانَ فی‏ هذِهِ أَعْمی‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمی﴾؛[10] این هم در دنیا از خدا دور است، هم در آخرت از خدا دور است، با اینکه خدا در دو عالَم به او نزدیک است. امام عسکری(سلام الله علیه) فرمود: راه رسیدن و قُرب الی الله فراوان است، ولی بهترین، نزدیکترین و آسان‌ترینش نماز شب است: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یُدْرَکُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیْلِ»؛ یک مسافر به هر حال ره‌توشه می‌خواهد، ره‌توشه‌اش را آیه سوره مبارکه «بقره» مشخص کرد: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی؛[11] مگر می‌شود مسافر بدون زادراه حرکت کند؟! فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی؛ تقوا زاد راه است، اما هر مسافری سواره نیست، زادِ راه دارد، هر انسان پارسایی سواره نیست، بعضی‌ها باتقوا هستند ولی پیاده‌اند، لنگان لنگان می‌روند، بعضی‌ها باتقوا هستند سواره می‌روند. وجود مبارک امام عسکری فرمود این راه را بخواهید لنگان لنگان بروی به مقصد رسیدن شما بسیار سخت است، یک مَرکَب خوب تهیه کن که تو را سریع برساند. فرمود وصول به خدا بدون مرکَبِ نماز شب ممکن نیست: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یُدْرَکُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیْلِ»«امْتِطَاء» مصدر باب افتعال است، «امْتَطَاءَ»؛ یعنی «رَکبَ المَطِیّة»، «مَطیّة» آن مرکبِ راهوار را میگویند. «امْتِطَاء»؛ یعنی «أخذِ مَطِیّة»، فراهم کردن مرکب راهوار، فرمود: نماز شب یک مرکب راهوار خوبی است، تو لنگان لنگان تا چه وقت میخواهی و لو با تقوا هستی و زادراه به همراه تو هست، اما چه وقت میخواهی برسی. برای اینکه زودتر و بهتر به این سفر خاتمه دهی و به مقصد برسی، تنها راه آن نماز شب است؛ «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یُدْرَکُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیْلِ». سَحر برخیزید؛ البته کسی که جوان است یا سالمند است سحرخیزی برای او دشوار است مقداری از نماز شب را می‌تواند قبل از نصف شب بخواند و برخی‌ها هم می‌توانند همه نماز شب را قبل از نصف شب بخوانند؛ ولی این مرکب را باید تهیه کرد. این بیان نورانی امام عسکری برای آن است که فرمود: ﴿وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَکَ عَسَی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَحْمُوداً﴾؛[12]پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) با همه مقاماتی که داشتند و «أقرب الناس الی الله» بودند، ولی برای اینکه تتمّه راه را بهتر و سریع‌تر طیّ کنند، خدا فرمود نماز شب را حتماً به پا بدار اگر بخواهی به مقام محمود که شفاعت مطلق است بار یابی. اگر رسولِ ما موظف است چنین مَرکبی داشته باشد، ما باید به این سنّت ائتسا کنیم؛ یعنی اقتدا کنیم. «ائتسا» یعنی «أخَذَهُ أُسوَةً». اگر خدا فرمود: ﴿لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[13] ما مأمور به ائتسا هستیم. این «ائتسا» همان است که در عرف از آن به «تأسّی» یاد می‌شود. «تأسّی کردن»؛ یعنی کسی را اسوه خود قرار دادن. خدا فرمود اسوه شما پیغمبر است شما ائتسا و تأسّی کنید، این مَرکب را او دارد و گفتند مرکب او بُراق[14] نام دارد این بُراق از بَرق است، این برق سریع‌ترین سیر را دارد از نظر اینکه به ما بخواهند بفهمانند. این مسئله سیر نوری و مانند آن را میخواهند به ما تفهیم کنند. گفتند بُراقی که حضرت سوارشد به معراج رفت، «خُطْوَتُهُ مَدَّ الْبَصَر»؛[15] حالا این تشبیه معقول به محسوس است یا راههای دیگری دارد، گفت خدا میداند و آن کس که رفته:

چنان رفته باز آمده باز پس ٭٭٭ که ناید در اندیشه هیچ کس[16]

 چه طور رفته، چگونه آمده با چه وسیلهای؛ ولی آن قدر هست که از باب تشبیه معقول به محسوس به ما فرمودند بُراق که نام مرکب معراجی آن حضرت است، «خُطْوَتُهُ مَدَّ الْبَصَر»؛ یک گامِ او به اندازه دیدِ چشم است، ما که چشم باز کردیم دورترین ستاره‌های آسمان را می‌بینیم. فرمود به همان اندازه که شما با چشم، باز کردن دورترین ستاره را می‌بینید، یک گامِ این بُراق به اندازه مسیر دید شماست. «خُطاء» یعنی خُطوِه، « خُطوِه» فاصله بین دو قدم است، این پاشنه پا تا پنجه پا را میگویند قدم، وقتی انسان راه میرود این پای راست را که گذاشته اینجا یک قدم است پای چپ را که گذاشته آنجا قدم دوم است، بین این دو قدم را میگویند «گام، خطوه». فرمود «خُطْوَتُهُ مَدَّ الْبَصَر»، یک قدم این مرکب به اندازه مسیر دید چشم است. حالا این تشبیه معقول به محسوس است از برای کنایه است می‌خواهند سرعت سیر را به ما بفهمانند؛ ولی ما هم می‌توانیم اگر سوار شدیم این مرکب را بشناسیم؛ حالا آن مرکب را به ما ندهند، ضعیف‌ترش را به ما خواهند داد. این بیان نورانی امام عسکری است. این را همه ما طلبه‌ها و همچنین دانشجویان آنها که در مسیر علم حرکت می‌کنند دیگران هم این راه برایشان باز است؛ ولی ما موظف‌تریم اگر بخواهیم زودتر به مقصد برسیم نماز شب مَرکب خوبی است وگرنه یک انسان مسافرِ پیاده لنگان لنگان بخواهد به مقصد برسد طول می‌کشد. فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یُدْرَکُ» این را منحصر کرده حضرت « إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیْلِ». این امام سعی کرد آیاتی که مربوط به ﴿فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَکَ﴾ است معنا کند. آیاتی که دارد«العزّة للمؤمن» معنا کند. در بخشی از قرآن فرمود عزّت از آن خدا و پیامبر و مؤمنین است؛[17] ولی مستحضرید که قرآن کتاب توحید است، این طور نیست که بفرماید خدا عزیز است پیغمبر عزیز است مؤمنین عزیز هستند، در همه جا این یک اصل کلّی است. اگر کمالی را خدای سبحان به پیغمبر و به مؤمنین اسناد داد، فوراً در جای دیگر تشریح میکند که یکی بالذّات است، بقیه بالعرض. در مسئله قدرت، عزّت، شفاعت همینطور است. فرمود: ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِین﴾؛[18] در بخش دیگر فرمود: ﴿فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعَاً﴾[19] یعنی عزیز بالذّات خداست، پیغمبر عزیز بالعرض است، مؤمنین عزیز بالعرض هستند. درباره عزّت که فرمود: مؤمنین عزیز هستند، وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) معنا کرد، فرمود عزّت، حقمحور است، اگر کسی حق گفت و به حق باور کرد و به حق عمل کرد میشود عزیز، هیچ کسی نمیتواند او را ذلیل کند چه فرد چه جامعه و اگر کسی از حق فاصله گرفت، باطل‌مدار بود، می‌شود ذلیل، هیچ کس نمی‌تواند او را عزیز کند «مَا تَرَکَ الْحَقَّ عَزِیزٌ إِلَّا ذَلَّ وَ لَا أَخَذَ بِهِ ذَلِیلٌ إِلَّا عَز»،[20] این از بیانات نورانی امام عسکری است. فرمود درست است خدا فرمود عزتی داریم ذلّتی داریم ﴿تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ؛[21] اما مشیئت او حکیمانه است. این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در صحیفه سجادیه که ملاحظه فرمودید، فرمود مشیئت او متنِ حکمت است، «یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِل‏»؛[22] ای خدایی که هیچ توسّلی، هیچ وسیله‌ای نمی‌تواند مسیر مشیئت تو را عوض کند. مشیئت و اراده تو حکیمانه است، هیچ کس با دعا و تضرّع و ناله و توسل نمی‌تواند از خدا کاری بخواهد که این کار حکیمانه نباشد. این مطلبِ عمیق کلامی را وجود مبارک امام سجاد در ضمن دعا به ما فهماند، «یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِل‏». پس اگر او براساس مشیئت، عده‌ای را عزیز و براساس مشیئت عده‌ای را ذلیل می‌کند، ﴿تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ﴾؛ این را امام عسکری(سلام الله علیه) معنا کرده است، فرمود اگر کسی حق را فهمید، یک؛ باورش کرد، دو؛ به آن عمل کرد، سه؛ در جامعه منتشر کرد، چهار؛ که «یدور مع الحق مدار حینما دار»، مثل اهل بیت(علیهم السلام)، او «عَزَّ»؛ عزیز می‌شود و هیچ فرد یا جامعه‌ای حق را رها نکرده و به ذلّت گرایش پیدا نکرده، به باطل گرایش پیدا نکرده، الاّ اینکه ذلیل خواهد شد. ببینید این گفتگو را می‌گویند از سنخ مجادله است. یک وقت به حضرت امیر(سلام الله علیه) عرض کردند که عقل چیست؟ فرمود عقل «وضع کلّ شیء فی موضعه»[23] عدل چیست؟ «وضع کلّ شیء فی موضعه»؛ بعد عرض کردند که حالا عقل «وضع کلّ شیء فی موضعه» است یا عدل «وضع کلّ شیء فی موضعه» است، جهل چیست؟ ظلم چیست؟ فرمود گفتم! این «گفتم» تعریف «تعرف الاشیاء بأضدادها» است که تعریف مجادله‌ای است جدال أحسن است، نه تعریف برهانی. فرمود من گفتم؛ یعنی وقتی که عقل «وضع کلّ شیء فی موضعه» بود، جهل خلاف آن است. اگر عدل «وضع کلّ شیء فی موضعه» بود، ظلم خلاف آن است، دیگر من دوبار که نباید یک چیز را تعریف بکنم. شخص عرض کرد شما عقل را معنا کردی، جهل چیست؟ عدل را معنا کردی، ظلم چیست؟ فرمود: گفتم. این «گفتم»؛ یعنی از باب «تُعرفُ الاشیاء» اینها یک معرفت برهانی دارند در بخش‌هایی از نهج البلاغه است، معرفت‌های جدلی دارند. عزّت یک چیز خوبی است، شرف یک چیز خوبی است. همین امام عسکری(سلام الله علیه) فرمود: مگر زندگی چیز بدی است؟! اما بهتر از زندگی چیزی است که اگر کسی آن را از دست داد، تقاضای مرگ می‌کند، مرگ هم یک چیز بدی است، بدتر از مرگ هم چیزی است که انسان اگر گرفتار آن شد تقاضای مرگ می‌کند، هر دو را امام عسکری بیان کرده است.[24] اینها مفسّر قرآن‌اند، یک وقت حوزه رسمی دارند، مثل امام باقر و امام صادق(سلام الله علیهما)، یک وقت در زندان یا در منزل محبوس‌اند، اینها بیانات جزیی هم که دارند، مکاتباتی هم که دارند در حقیقت، تفسیر قرآن کریم است، چون در جمع ما عده‌ای از محترمان امر به معروف و نهی از منکر هستند، این بحث را هم در بخش پایانی عرض خود به حضورتان تقدیم بکنیم.

امر به معروف و نهی از منکر، جزء واجبات رسمی ماست، برکات فراوانی هم دارد، امنیت جامعه را از هر جهت فراهم می‌کند. مطلبی از وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) رسید، این مطلب و این روایت در غالب نوشته‌های فارسی و تازی هست؛ اما آن‌قدر این مطلب مهم است که بعضی از عرفای بزرگِ نُه قرن قبل این را در مهم‌ترین کتاب‌هایشان آوردند! البته یک روایت، روایتی ساده است به نظر بعضی، افراد عادی برداشتی دارند اما آنها یک برداشت عمیق‌تری دارند و در کتاب‌های عمیق‌تر ذکر می‌کنند، کسی فکر نمی‌کرد که مثلاً فلان عارف در فلان کتاب، این حدیث را نقل کند. آن حدیثی که الآن نُه قرن هست در کتاب‌های ویژه عرفانی مطرح است، بعد هم در کتاب‌های سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، تاریخی مطرح است، آن این تمثیل وجود مبارک پیغمبر است.

فرمود افراد جامعه، مثل سرنشینان یک کشتی‌ هستند، هر کسی یک صندلی دارد و جای خودش نشسته است؛ «فأس»؛ یعنی داس که در تعبیر، کلمه «فأس» آمده، «ف» و «همزه» و «سین». اگر کسی داس دستش باشد و زیر صندلی خودش را بخواهد سوراخ کند، بگوید چهاردیواری و آزادی! من در خانه خودم آزادم! صندلی چهارپایه‌ای و آزادی! من زیر صندلی خود را ویران می‌کنم! اگر سایر سرنشینان دست او را گرفتند، داس را از دستش گرفتند و گفتند این چنین نیست که چهاردیواری و اختیاری، چهاردیواری و آزادی، چهاردیواری برای آسایش است نه برای بیبند و باری. این چهارپله‌ای این چهارپایه‌ای برای استراحت و نشستن است، نه برای بیبند و باری. اگر این را از دستش گرفتند، «نَجَا وَ نَجَوْا»؛ هم این شخص به مقصد می‌رسد، هم سایر سرنشینان این کشتی. اما اگر دستش را نگرفتند، گفتند چهارپایه‌ای و اختیاری، چهاردیواری و اختیاری، این زیر پایه خودش را سوراخ کرد، آب دریا وارد کشتی می‌شود همه را غرق می‌کند.[25] این یک تشبیه معقولی است و محسوس، تا این حدّ در خیلی از نوشته‌های فارسی و عربی هست؛ اما آنکه آن بزرگواران بهره بردند، گفتند بدنِ خود انسان هم یک کشتی است، هر عضوی نمی‌تواند بگوید چهاردیواری و اختیاری، چشم نمی‌تواند بگوید من می‌خواهم لذت ببرم، به تویِ دست و پا چه؟ به توی گوش چه؟ به توی زبان چه ربطی دارد؟ زبان به چشم می‌گوید، دست به چشم می‌گوید اینکه شما ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾[26] را داری نقض می‌کنی، یک روز ما همه گرفتار می‌شویم! وقتی می‌خواهند بسوزانند که تنها تو را نمی‌سوزانند، ما همه سوخته می‌شویم. مگر کسی نامحرم را نگاه کرد، فقط چشمش را در می‌آورند یا کلّ بدنش را می‌سوزانند؟ این حرف عُرفاست، این حرف دیگر از آن حدیث استفاده نمی‌شود که در کتاب‌های عادی بیاید. فرمود دست موظف است، چشم و گوش و همه اعضا و جوارح موظف‌اند که جلوی چشم را بگیرند، بگویند تو نمی‌توانی بگویی چهاردیواری و اختیاری، چون روز خطر این طور نیست که در روز قیامت که فقط به چشم آسیب برسانند، به کلّ جوارح آسیب می‌رسانند. وقتی بی‌عفتی آمد، همه آسیب می‌بینند.

بنابراین ما سرنشینان یک کشتی هستیم، مسئله امر به معروف و نهی از منکر وظیفه همه ماست و هیچ کس نمی‌تواند بگوید من اختیار خودم را دارم! ما بنده‌ایم، وقتی بنده‌ایم، ما را از خاک آفریدند دوباره خاک می‌شویم، روح ما برای همیشه زنده است، دوباره با بدن برمی‌گردد، دیگر نمی‌توانیم بگوییم چهاردیواری و اختیاری! ما اختیارمان به کف اختیار اوست، خدا غریق رحمت کند این از مرحوم آقا میرزا محمود قمی است که استاد مرحوم علامه شعرانی بود که ایشان این مسائل عقلی را خدمت ایشان می‌خواندند.

مویی نجنبد از سر ما جز به اختیار ٭٭٭ آن اختیار هم به کف اختیار اوست[27]

ما آزادیم؛ اما در آزادی، آزاد نیستیم، این آزادی را او به ما داد، وقتی آزادی را او به ما داد، راه را هم او به ما نشان داد. بنابراین ما موظفیم هم خودمان بیراهه نرویم، راه کسی را نبندیم، هم جامعه را با امر به معروف و خُلق حَسن اداره کنیم، تا هیچ کس نگوید چهاردیواری و اختیاری! چهاردیورای و بندگی، چهاردیواری و اطاعت. این بیان نورانی امام عسکری(سلام الله علیه) است که هیچ فرد یا ملّتی حق را نگرفت، مگر اینکه عزیز شد و حق را رها نکرد و باطل‌گرا نشد، مگر اینکه به ذلّت گرفتار شد.

مجدّداً مقدم شما را گرامی می‌داریم. بهترین عیدی که در پیش داریم امیدواریم برای همه خیر و رحمت و برکت باشد ما را قدردان حضور و ظهور و فرج آن وجود مبارک قرار بدهد تا این نظام در سایه لطف او محفوظ بماند.

پروردگارا امر فرج ولیّ‌ات را تسریع بفرما!

نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه لطف امام زمان حفظ بفرما!

پروردگارا امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!

جانبازان عزیز را شفای عاجل مرحمت بفرما!

خطر سلفی و داعشی و تکفیری را به استکبار و صهیونیسم برگردان!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوان‌ها را به لطف ولی‌ات به بهترین وجه حلّ بفرما!

باران رحمت خود را بر همه ما نازل بفرما!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت(علیهم السلام) قرار بده!

این کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطری محافظت بفرما!

«غَفَرَ اللهُ لَنٰا وَ لَکُمْ وَ السَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکٰاتُه»

 


[1] . سوره مطففین، آیات18 ـ21.

[2] . سوره واقعة، آیه27؛ ﴿وَ أَصْحَابُ الْیَمِینِ مَا أَصْحَابُ الْیَمِ﴾.

[3]. تفسیر القمی، ج1، ص37.

[4] . المصباح للکفعمی(جنة الامان الواقیة)، ص647.

[5] . مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج12، ص220.

[6] . بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج75، ص380.

[7]. سوره حدید, آیه4.

[8] . سوره فصلت، آیه44.

[9] . سوره ق، آیه16.

[10] . سوره إسراء، آیه72.

[11]. سوره بقره, آیه197.

[12] . سوره إسراء، آیه79.

[13] . سوره أحزاب، آیه21.

[14] . صحیفة الرضا علیه السلام، ص61؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی سَخَّرَ لِیَ الْبُرَاقَ ـ وَ هِیَ دَابَّةٌ مِنْ دَوَابِّ الْجَنَّةِ ـ لَیْسَتْ بِالطَّوِیلِ وَ لَا بِالْقَصِیرِ فَلَوْ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَذِنَ لَهَاـ لَجَالَتِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةَ فِی جَرْیَةٍ وَاحِدَةٍ ـ وَ هِیَ أَحْسَنُ الدَّوَابِّ لَوْنا».      

[15] . بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج16، ص414.

[16] . خمسه نظامی، شرف نامه، بخش4.

[17] . اشاره به سوره منافقون، آیه8؛ ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِین﴾.

[18] .  سوره منافقون، آیه8.

[19] . سوره فاطر، آیه10.

[20] . تحف العقول، النص، ص489.

[21] . سوره آل عمران، آیه26.

[22] . الصحیفة السجادیة، دعای 13.

[23]. ر.ک: نهج البلاغه, حکمت437؛ «الْعَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا».

[24] . تحف العقول، النص، ص489؛ «خَیْرٌ مِنَ الْحَیَاةِ مَا إِذَا فَقَدْتَهُ أَبْغَضْتَ الْحَیَاةَ وَ شَرٌّ مِنَ الْمَوْتِ مَا إِذَا نَزَلَ بِکَ أَحْبَبْتَ الْمَوْت‏».

[25] . مجموعة ورام، ج2، ص294؛ «عَنِ النَّبِیِّ ص إِنَّ قَوْماً رَکِبُوا سَفِینَةً فِی الْبَحْرِ وَ اقْتَسَمُوا فَصَارَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مَوْضِعَهُ فَنَقَرَ رَجُلٌ مَوْضِعَهُ بِفَأْسٍ فَقَالُوا مَا تَصْنَعُ قَالَ هُوَ مَکَانِی أَصْنَعُ بِهِ مَا شِئْتُ فَإِنْ أَخَذُوا عَلَی یَدَیْهِ نَجَا وَ نَجَوْا وَ إِنْ لَمْ یَأْخُذُوا عَلَی یَدَیْهِ هَلَکَ وَ هَلَکُوا».

[26]. سوره نور، آیه30.

[27]. از سرودههای استادِ مرحوم شعرانی، مرحوم آقا میرزا محمود قمی.


بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۴ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

جلسه درس اخلاق (1395/09/11)

   00:00            00:00    
 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد و أهل بیته الأطیبین الأنجبین، سیّما بقیّة الله فی العالمین، بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

مقدم شما بزرگواران, برادران نظامی, حوزوی و دانشگاهی و برادران و خواهران ایمانی را گرامی می‌داریم. مراسم سوگواری دو ماهه شما ـ إن‌شاءالله ـ مقبول ذات اقدس الهی باشد و زیارت‌های اربعینی و غیر اربعینی که داشتید ـ إن‌شاءالله ـ باعث حفظ این نظام و این کشور باشد، نتیجه این عزاداری‌ها را ـ إن‌شاءالله ـ در طول سال با علم صائب و عمل صالح حفظ کنید!

بسیاری از عزیزان ما نظامی‌اند و برای جهاد و کوشش دینی جهت حفظ این سرزمین تلاش و کوشش می‌کنند، یک مقدار هم درباره جهاد فرهنگی و اخلاقی مطلبی به عرض شما برسد. ذات اقدس الهی در قرآن کریم به ما فرمود این دین, دین آسان است: ﴿لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ﴾[1] ما برنامه دشوار و سخت نداریم. این کتاب آسمانی خیلی آسان است، عمل به آن دشوار نیست, این اصل اوّل. جهاد هم مستحضرید که یک کار توانفرسا و دشوار است، جهاد اصغر که جنگ با دشمن بیرون است سخت است و جهاد اکبر که جنگ با دشمن درون است سخت‌تر است؛ لذا جهاد اکبر نامیده شد, این هم اصل دوم.

چه کار کنیم که این سخت‌ها آسان شود، آیا ما باید تلاش و کوشش کنیم که این سخت‌ها آسان شود یا خود نظام دینی, نظام آسانی است؟ در قرآن نفرمود شما بکوشید این سخت را آسان کنید، فرمود این دین آسان است: ﴿لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾. پس بحث در این نیست که ما چگونه سخت را آسان کنیم، بحث در آن است که ما چگونه به این دین عمل کنیم که این دینِ آسان، فیضش را به ما برساند، فرمود دین آسان است، شما آن بخش اوّل را عمل کنید نشانه آسانی دین را می‌بینید.

برای توضیح این مطلب یک بیان نورانی از امام سجاد(سلام الله علیه) است که فرمود: «وَیْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ آحَادُهُ أَعْشَارَه‏»؛[2] وای بر حال کسی که یکی‌های او بر ده‌تاهای او اضافه شود؛ چون بعضی‌ها گفتند با این وضعی که احکام اسلامی به همراه آورده بهشت رفتن سخت است. حضرت فرمود جهنم رفتن, دلیل می‌خواهد بهشت رفتن که دلیل نمی‌خواهد، چرا؟ برای اینکه کار حرام، یک عمل یک کیفر دارد: ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾[3] این‌طور نیست که اگر کسی یک گناه کرد دو برابر یا سه برابر در نامه عمل او نوشته شود در محکمه عدل محاسبه شود و مانند آن, یک گناه یک کیفر دارد ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾، اما درباره بهشت رفتن، یکی حداقل ده برابر پاداش دارد، گاهی فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها﴾,[4] از آن روشن‌تر ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾؛[5] از آن روشن‌تر و شفاف‌تر بخش پایانی سوره مبارکه «بقره» است که فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی‏ کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾؛[6] فرمود: کار خیری که انسان انجام می‌دهد مثل آن کشاورزی است که مزرعه را شیار کرده و بذری را در دل خاک نهان کرده، این بذر اگر خوب آبیاری شود یک بذر، هفت خوشه می‌دهد هر خوشه هم صد دانه دارد؛ پس یکی شده هفتصدتا، این حداقل! اگر خیلی انسان با اخلاص باشد با اشک چشم این مزرعه را آبیاری کند: ﴿وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ﴾ این اگر «ضِعف» به معنای دو برابر باشد، می‌شود 1400تا، اگر «ضِعف»، یعنی چند برابر باشد مقدارش روشن نیست؛ ولی بخش پایانی، حرف آخر را می‌زند، فرمود سخن از ده‌تا و صدتا و هزار و چهارصدتا نیست ﴿وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾؛ چقدر می‌دهد، به چه کسی می‌دهد، آن دیگر روشن نیست؛ پس یکی حداقل 1400 برابر هست. وجود مبارک امام سجاد فرمود: یک گناه یک کیفر دارد؛ اما یک ثواب، ده برابر گاهی هفتصد برابر، گاهی 1400برابر پاداش دارد: «وَیْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ آحَادُهُ أَعْشَارَه‏»؛ وای به حال کسی که این یکی‌های او بر ده‌تاهای او پیروز شود! اگر عده‌ای ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾[7] اگر در محکمه الهی اعمال حسنات و سیّئات را می‌سنجند، کسی به جهنم می‌رود که یکی‌های او بیش از ده‌تاهای او باشد؛ لذا حضرت فرمود: جهنم رفتن تعجب دارد نه بهشت رفتن, این یک مطلب.

مطلب دقیق‌تر آن است این طور نیست که اگر کسی لباس نظامی پوشید، دارد جهاد اصغر می‌کند یا درصدد آن است که جهاد اکبر بکند، خدا در دنیا او را مدد نکند، این طور نیست که یکی را فقط در قیامت ده برابر پاداش بدهند. در بعضی از احادیث قدسی و مانند آن آمده است که فرمود درست است، خدا فرمود صراط مستقیم داریم، یک; شما این راه را طی کنید با سرعت: ﴿وَ سارِعُوا إِلی‏ مَغْفِرَةٍ﴾،[8] دو; نه تنها سرعت بگیرید، بلکه سبقت بگیرید، سعی کنید از دیگران جلوتر بیفتید: ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾,[9] ﴿سابِقُوا﴾[10] پنج و شش; ما را بعد از سرعت به سبقت دعوت کردند. در فضایل علمی اگر کسی بخواهد جلوتر برود نه غرور و تکبّری در کار هست نه جای کسی را تنگ می‌کند. این دعای کمیلی که می‌خوانید می‌گویید، «وَ أَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْک وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَیْکَ»[11] همین است؛ خدایا من از همه بالاتر, بهتر, قوی‌تر, عالمتر، عاقل‌تر، عادل‌تر, باشم، جای کسی را آدم تنگ نمی‌کند، هر چه عالم‌تر و عاقل‌تر و عادل‌تر باشد به دیگران جا می‌دهد، این جلو رفتنی نیست که عده‌ای را عقب بزند، این جلو رفتنی است که مزاحم کسی نیست؛ لذا در چند بخش از آیات، ما را بعد از سرعت به سبقت دعوت کردند که سعی کردند شما در حوزه بشوید اعلم, بشوید افقه؛ چرا در این حدّ باشیم، مگر خدا نباید دین خود را یاری کند، مگر دین او به دست علما یاری نمی‌شود، ما اگر اعلم باشیم افقه باشیم دین را بهتر یاری می‌کنیم، این جای کسی را تنگ نمی‌کند. پس سرعتی است که تصادف ندارد, سبقتی است که کسی را نمی‌رنجاند ما را به این امور دعوت کردند؛ اما تنها حرف اینها نیست آن لطیفه در روایت دیگر است. در آن روایت فرمودند شما خیال نکنید این راهی که می‌روید ما به شما بگوییم سرعت بگیرید این هدف، یک چوب خشکی باشد که شما می‌خواهید به آنجا برسید.[12] در مسابقه‌ها این دونده‌ها که می‌روند آن مقصد، یک خطّ جامد ایستایی است که اینها باید به آن خط برسند؛ اما در ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾، در ﴿سابِقُوا﴾این طور نیست که اگر جامعه بخواهد سبقت بگیرد به لقای الهی برود لقاءالله, قُرب الی الله, فیض الهی خطّی باشد آنجا جامد و راکد؛ چقدر این روایت لطیف است. فرمود شما اگر یک قدم به طرف این پایان راه در مسابقه بروید آن مقصد و هدف ده قدم به طرف شما می‌آید، شما اگر آرام آرام دارید می‌روید او با هروله می‌آید، هروله را که شما در سعی بین صفا و مروه تجربه کرده‌اید، فرمود فیض ما دوان دوان به طرف تو می‌آید، نه ذات اقدس الهی, این طور نیست که فیض خدا یک خط‌کشی باشد انسان باید به فیض خدا برسد. اگر کسی جزم کرد و با اخلاص در صدد این است که کامل بشود در هر رشته‌ای که هست، نه بیراهه برود، نه راه کسی را ببندد؛ این طور نیست که آن مقصد یک خطّ ثابت و جامدی باشد که این دونده‌ها باید به آن خط برسند خیر! فرمود شما اگر یک قدم برداشتید به طور مَشی و آرام, فیض ما به طور هروله به طرف شما می‌آید؛ یعنی اگر شما یک متر قدم برداشتید او ده متر می‌آید؛ بنابراین راه نزدیک است. چقدر این بیان امام سجاد شیرین است! این دعاها مخصوص سحرهای ماه مبارک رمضان نیست؛ البته کسی به قصد ورود که آنها را نمی‌خواند در هر سَحری شما می‌توانید این دعای سَحر معروف را بخوانید. در این دعای سَحر ابوحمزه ثمالی وجود مبارک امام سجاد فرمود: اگر کسی قصد دارد که به فیض تو برسد راه نزدیک است: «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیْکَ قَرِیبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّکَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَک‏»؛[13] اگر کسی خواست آدم وارسته بشود باتقوا بشود، این طور نیست که در بحث سرعت، یک; در بحث سبقت، دو; نظیر این مسابقات و دوندگی باشد که خود شخص همه راه را باید برود تا به آن مقصد برسد، این‌طور نیست. این مقصد, فیض خداست علیم است حکیم است قدیر است می‌داند چه بکند. فرمود اگر شما یک قدم به طرف خدا برداشتید به حالت عادی, او هروله‌کنان به طرف شما می‌آید؛ با این فیض کسی جهنم برود، تعجب است، راه آسان می‌شود. این دفاع مقدس که جریان را همه ما بودیم و شنیدیم و دیدیم که چگونه خدا یاری کرد، این یک جنگ جهانی سوم بود. معنای جنگ جهانی این نیست که همه به جان هم بیفتند، اگر همه به جان یک کشور مظلوم بیفتند هم می‌شود جنگ جهانی. در آن هشت سال چه کسی به داد ما رسیده بود، همه علیه ما بودند یا کمک نظامی می‌کردند یا کمک مالی می‌کردند چطور خدا یاری کرد ﴿لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ﴾.

 بنابراین اگر به ما گفتند سرعت بگیرید, اگر به ما گفتند سبقت بگیرید ما حواسمان پیش این میدان المپیاد و امثال المپیاد نباشد که آن هدف یک شیء جامدی است ما باید بدویم به او برسیم هدف, فیض خداست لطف خداست او عاقل است و حکیم است او سریع است فیضش سریعاً می‌رسد او سریع الحساب است او سریع الرضاست: «یَا سَرِیعَ الرِّضَا»؛[14] چقدر این حدیث شیرین است! فرمود شما یک قدم به طرف فیض خدا بروید، فیض خدا هروله‌کنان به طرف شما می‌آید؛ آن وقت همان‌طوری که آیات «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»[15] احادیث هم این چنین است «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛ پس معنای ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ این نیست که اگر شما تلاش و کوشش کردید به آخر خط رسیدید ده برابر کارِ شما به شما جایزه می‌دهند آن آخر خط جامد است خیر این طور نیست شما و ما اگر قصد کردیم به مقصدی برسیم عالم بشویم, عادل بشویم این همه فضایلی که در قرآن هست به یکی از اینها بار یابیم اگر هدف مشخصی با اخلاص حرکت کردیم، خود آن هدف ده قدم بیش از ما به طرف ما می‌آید؛ لذا ما زود به یکدیگر می‌رسیم، خیلی زود, انسان بعد از مدتی می‌بیند که راه خودش را پیدا کرده، نه راه کسی را می‌بندد و نه بیراهه می‌رود، بوی بد گناه را استشمام می‌کند؛ هیچ وقت کسی به ما سفارش کرد که دست به سطل زباله نزن؟! این شامّه پیدا می‌شود، اینکه فرمود یک عده أعمیٰ هستند یک عده بصیر هستند،[16] برای همین است شامّه پیدا می‌شود. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «تَعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِ‏»؛ خودتان را با استغفار معطّر کنید. مستحضرید استغفار یا برای دفع است یا برای رفع. ما یک بهداشت داریم یک درمان, بهداشت برای این است که کسی مریض نشود، درمان برای این است که اگر کسی مریض شد دارو بخورد خوب شود. استغفار دو قسم است: اولیای الهی که استغفار می‌کنند استغفار آنها بهداشتی است؛ یعنی بیماری به طرف آنها نمی‌آید. ماها که مبتلا هستیم استغفار ما درمانی است، طلب مغفرت می‌کنیم که مشکل ما حلّ شود؛ به هر حال یا بهداشت است یا درمان. فرمود: «تَعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِ لَا تَفْضَحَنَّکُمْ رَوَائِحُ الذُّنُوب‏»[17] ما با آبرو زنده‌ایم، فرمود: به هر حال گناه آبروبر است، مرتب فلان جا اختلاس و فیشهای نجومی، مگر آبرو به این آسانی پیدا می‌شود؟! فرمود با استغفار، خودتان را معطر کنید اگر جزء اولیای الهی هستید که این استغفار، دفع ذنوب است و اگر به آن حدّ نرسیدید این استغفار، رفع ذنوب است، وگرنه آبروبر است.

 وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه بارها به عرض شما رسید این کلمات «وبی,[18] اوبی، موبی[19]» در نهج‌البلاغه کم نیست، فرمود گناه می‌دانید چیست؟ جهنم که سر جایش محفوظ است. گناه یک بیماری آبروبری است، این کلمه «وبی، موبی، اوبی» چه ثلاثی مجرّد، چه ثلاثی مزید آن، ریشه اصلی‌اش وباست. بعضی از علف‌ها وباخیز است، این حیوان نمی‌داند که آن علف چنین مرضی را به همراه دارد، به طمع سرسبزی‌اش حرکت می‌کند. انسان گاهی بیمار می‌شود می‌میرد ولو سخت‌ترین بیماری مثل غدّه سرطان؛ اما به هر حال آبروی او محفوظ است، دیگر نمی‌گویند فلان کس سرطان گرفت و مُرده آبرویش رفته؛ اما وبا یک بیماری آبروبری است. فرمود: این گناه «وبی» است «موبی» است،  «اوبی» است مواظب باشید آبرو را می‌برد! آن وقت عمری آدم تلاش و کوشش بکند، نه بچه‌های آنها در دانشگاه‌ها آبرو داشته باشند نه همسران آنها در مجالس؛ آخر این چه می‌شود؟! این کتاب بوسیدنی نیست! «مرضٌ وبی»، یک بیماری آبروبری است. مگر ما چقدر نیاز داریم حقّ مسلّم این ملّت را آدم چرا باید این طور ببلعد. اگر ما در جوانی که الآن دوران سازندگی است ـ إن‌شاءالله ـ خودمان را حفظ کنیم تا آخر محفوظیم ما با آبرو زنده‌ایم. کسی که مسلوب‌الحیثیه باشد چرا تقاضای مرگ می‌کند، چرا خودکشی می‌کند؛ برای اینکه بیآبرو بودن و بیحیثیت بودن از مُردن بدتر است، امامِ ما این را فرموده, فرمود: «موبی، اوبی»؛ نامه برای مسئولان امور مالی‌شان می‌نوشتند این کلمات را میفرمودند. به هر حال شما باید با آبرو زندگی کنید، این آبرو فصل مقوّم هویّت اجتماعی ماست، فرمود این را مواظب باشید.

پس از آن طرف وجود مبارک امام سجاد فرمود: جهنم رفتن تعجب دارد، ما اگر یک قدم به طرف دین حرکت کنیم و مسابقه بدهیم نباید خیال کنیم که این مسابقه مثل مسابقه‌های المپیاد است که آن خط‌کشی آنجا جامد است ما باید به آن برسیم، این طور نیست. ما اگر خواستیم به طرف عدل, حقیقت, فضیلت, عفت, حجاب, عصمت, پاکی, طهارت و نزاهت و اینها حرکت کنیم، ما یک قدم رفتیم، اینها فیوضات الهی‌اند، مأموران الهی‌اند، هروله‌کنان، ده قدم به طرف ما می‌آیند؛ پس ما زود یکدیگر را می‌بینیم و راحتیم. بنابراین این آیاتی که خدا فرمود: ﴿لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾ با این بیاناتی که ائمه(علیهم السلام) فرمودند به خوبی روشن می‌شود که قرآن یک کتاب آسانی است؛ چون همه کارها به عهده ما نیست به ما گفتند یکی از طرف شما ده‌تا از آن طرف؛ از این آسان‌تر؟! مشکلی که ما داریم به ما دستی بجنبانیم و دیگری ده برابر ما کار کند، از این آسان‌تر؟! فرمود: ﴿لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾.

من مجدداً مقدم همه شما عزیزان را گرامی می‌دارم از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم عزاداری همه پیروان قرآن و عترت در سراسر جهان مخصوصاً زائران اربعینی و شما عزیزان را به احسن وجه بپذیرد! شهدای اربعینی را ذات اقدس الهی با شهدای کربلا محشور کند! و خیر دنیا و آخرت خدا به همه شما مرحمت بفرماید!

پروردگارا نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!

روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت را مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوانها حلّ بفرما!

خطر سلفی و تکفیری و داعشی را به استکبار و صهیونیسم برگردان!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت(علیهم السلام) قرار بده!

و این کشور ولیّ عصر را تا ظهور صاحب اصلی آن از هر خطری محافظت بفرما!

«غَفَرَ اللهُ لَنٰا وَ لَکُمْ وَ السَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکٰاتُه»

 


[1] . سوره قمر، آیات17 و 22 و 32 و 40.

[2] . معانی الأخبار، النص، ص248.

[3] . سوره شوری، آیه40.

[4] . سوره نمل، آیه89؛ سوره قصص، آیه84.

[5] . سوره أنعام، آیه160.

[6] . سوره بقره، آیه261.

[7] . سوره توبه، آیه102.

[8] . سوره آل عمران، آیه133.

[9] . سوره بقره، آیه148؛ سوره مائده، آیه48؛ سوره یس، آیه66.

[10] . سوره حدید، آیه21.

[11] . مصباح المتهجد و سلاح المتهجد، ج2، ص850.

[12] . فلاح السائل و نجاح المسائل، ص147.

[13] . مصباح المتهجد و سلاح المتهجد، ج2، ص853.

[14] . مصباح المتهجد و سلاح المتهجد، ج2، ص850.

  [15]. کامل بهایی(طبری)، ص390.

[16] . سوره انعام، آیه50؛ سوره رعد، آیه16.

[17] . وسائل الشیعة، ج‏16، ص70.

[18] . نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت376؛ «إِنَّ الْحَقَّ ثَقِیلٌ مَرِی‏ءٌ وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِیفٌ وَبِی‏ء».

[19] . نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت367؛ «مَتَاعُ الدُّنیَا حُطَامٌ مُوبِیءٌ».


بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۳۶ ق.ظ | علی جغدی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۲۱ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۱۵ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر
حریم ملکوت ۲۱
درس اخلاق آیت الله صدیقی؛ 17 / آبان / 1395

آیت الله صدیقی روز دوشنبه بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل به درس اخلاق پرداختند که مشروح آن در اختیار شما قرار دارد.

سسسسسسسسسسسسسسدسسسس
حریم ملکوت 21
 
  00:00             00:00         
 
  •  
    حریم ملکوت 21درس اخلاق آیت الله صدیقی؛ 17 / آبان / 1395
  •  

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۱]

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خاتَمِ المُرسَلینَ طَبِیبِ نُفُوسِنَا شَفیعِ ذُنُوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ مُولَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ».

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطیعُکُمْ فی‏ کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ‏».[۲]

محبوب بودن ایمان برای مؤمنین

پروردگار عزیز و خدای ودود منّت می‌گذارد به مؤمنین، به این کسانی که در ورطه‌ی مقابله‌ی با پیغمبر و دین قرار نگرفتند و اطاعت‌پذیری، ولایت‌مداری، قانون‌پذیری برای آن‌ها هموار شد. چون و چرا نکردند، دستورات پیغمبر و دین خود را عملی ساختن خدای متعال می‌فرماید: برای این بود که خدا ایمان را برای شما محبوب قرار داد.

Sadighi-13950817-Masjed-ThaqalainSite (9)

وجه تشریعی محبوب قرار دادن ایمان

محبوب قرار دادن -یک توضیحاتی در جلسات گذشته به محضر شریف شما تقدیم شده است- یک وجه تشریعی دارد که خدای متعال برای شکوفایی عقل شما، بالا بردن آگاهی شدن، ازدیاد معرفت شما، نتیجه‌ی دین‌داری را به شما گفت و شما فهمیدید این‌که ایمان برای شما محبوب بود، یک وقت آدم یک گوهری دارد، خبر ندارد این گوهر خیلی قمیتی است. لذا خیلی قدر آن را نمی‌داند. آن را حفاظت نمی‌کند ولی یک گوهرشناسی می‌آید می‌بیند این خیلی قیمت بالایی دارد، برای او توضیح می‌دهد که این گوهر در دنیا یکی است، همه‌ی دنیا را بدهی دیگر مثل این را به دست نمی‌آوری، آدم تازه می‌فهمد که چه سرمایه‌ای دارد.

Sadighi-13950817-Masjed-ThaqalainSite (8)

قابل مقایسه نبودن اسلام با سایر ادیان

 خدای متعال به شما دینی داده است که با ادیان دیگر قابل مقایسه نیست. آیاتی که در بُعد اعتقادات همه‌ی مسائل را برهانی کرده است، هم عقل‌پذیر است، هم فطرت پذیر است و هم یک دین سهل و آسانی است «یُریدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُریدُ بِکُمُ الْعُسْرَ»[۳] دین کاملی است، ادیان دیگر برنامه‌ی جامع برای شما ارائه نکردند ولی دین اسلام آمده است همه جای زندگی شما را از سرگردانی و چه کار بکنم نجات داده است. هر جا شما به دین خود مراجعه بکنید، به شما برنامه می‌دهد.

Sadighi-13950817-Masjed-ThaqalainSite (7)

جامع و کامل بودن اسلام برای همه‌ی جنبه‌های زندگی

ما اگر هیچ دلیلی بر حقّانیّت اسلام خود نداشتیم جز این شمول همه‌جانبه‌ی فکری، اخلاقی و عملی اسلام که از جزئی‌تر امور ازدواج گرفته، نحوه‌ی ارتباط زن و مرد گرفته، تولّد بچّه، اسم‌گذاری بچّه، نحوه‌ی غذاخوردن، نحوه‌ی دستشویی رفتن. کیفیت مسافرت رفتن، روزهایی که انتخاب می‌شود و برای مسائل سیاسی، مدیریّتی، برای مسائل خانوادگی، برای مسائل تجارت، تولید، هزینه، شما هیچ بخشی از زندگی، در ابعاد مختلف نمی‌توانید شناسایی بکنید که برای آن‌جا دین شما به شما تعیین تکلیف نکرده باشد. خوب در یک زمانی که این همه علوم تخصّصی نبوده است، الآن خود علوم سیاسی رشته است و خود آن رشته‌های مختلف می‌شود، علوم بهداشتی -معالجاتی، تربیتی إلی ماشاءالله.

Sadighi-13950817-Masjed-ThaqalainSite (3)

اسلام دین دارای قانون

آن وقت که این‌ها نبود، تخصّص‌ها نبود، مکتب خانه نبود، استاد نبود، یک دینی در آن وقت آمده است و همه‌ی این‌ها را به گونه‌ای که زندگی بر شما آسان بشود، دینی نیست که برای شما عسر و حرج بیاورد. واقعاً بی‌برنامگی زندگی را برای آدم مشکل می‌کند، آدم گرفتار دست‌اندازها می‌شود، تضادها می‌شود، سرگردانی‌ها می‌شود. ولی همه جا قانون دادند، قانون ریل است، خطّی را جلوی پای ما می‌گذارند، می‌گویند: برو تا آخر. یکی این محبوبیّت عقلانی و فطری دین شما است، دین یهود سخت‌گیری‌های عجیبی دارد، دین نصارا بی‌مرزی‌های عجیب و غریبی دارد ولی به شما انضباط آسان دادند. آن‌ها مطالب خلاف عقل دارند، شما مطلب خلاف عقل ندارید. آن‌ها مطالب خلاف فطرت دارند، شما مطالب خلاف فطرت ندارید.

Sadighi-13950817-Masjed-ThaqalainSite (5)

دین اسلام دین محبوب

 «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ» مراد از این ایمان دین شما است. دین شما دین محبوبی است. چه دوست داشته باشید، چه دوست نداشته باشید این دلپذیر است. یعنی مشتری پسند است، دین شما مشتری پسند است، دلپذیر است. عقل وقتی محاسبه می‌کند، می‌بیند زیباتر از این نیست. این‌که قرآن کریم فرموده است: همه‌ی عالم جمع بشوند، یکی مثل قرآن بیاورند، یک سوره مثل قرآن بیاورند، این تنها در متن قرآن نیست، یک دینِ به این صورت شما بروید پیدا بکنید که این‌قدر برای شما زندگی پاکیزه و آسان ترتیب بدهد.

Sadighi-13950817-Masjed-ThaqalainSite (4)

قبول اسلام راه وارد شدن ایمان در دل

نکته‌ی دیگری که در این محفل نورانی قابل عرض است، این است که حالا اگر مسئله، مسئله‌ی هدایت تکوینی است، موهبت تصرّفی خدا در دل‌ها است. راه آن چیست؟ چه کار بکنیم که ایمان در دل ما… نه این‌که دین ما دوست داشتنی است. چه کار بکنیم که خود ما دوست بداریم؟ خود ما عاشق ایمان بشویم، عاشق دین بشویم. برای این‌ جهت هم چند آیه را من امروز یک توفیقی شد نگاهی کردم، دیدم پروردگار متعال به ما خط می‌دهد، یکی در سوره‌ی مبارکه‌ی لیل است «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى‏ * وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‏ * فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏»[۴] اگر شما این سه مسئله را در زندگی خود عملی بکنید، یکی ایمان است، یعنی قبول بکنید، اسلام هر چیزی گفته است بپذیرید. باور بکنید، بپذیرید. حالا بپذیرید، یعنی بروید تحقیق بکنید اگر شبهه دارید، ابهام دارید رفع بشود یا نه خود تجربه بکنید، عمل بکنید. یکی مسئله‌ی پذیرش است. حالا پذیرش برهانی یا پذیرش تجربی.عمل بکنید. می‌گویند: تجربه فوق علم است. خوب ببینید اگر خدای متعال به شما گفته است این کار را بکنید، ببینید نتیجه را می‌گیرید یا نه. یکی ایمان است، باور است، پذیرش است.

Sadighi-13950817-Masjed-ThaqalainSite (2)

تصدیق راه ورود ایمان در دل

دوم تصدیق است. تصدیق یعنی ایمان ذهنی خود را صادق بکنید، «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى‏ * وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى»این «صَدَّقَ» تصدیق نیست، این «صَدَّقَ» یعنی صدقه دادن. شما ایمان که آوردید اهل ایثار هم باشید. ایمانی که ایثار در کنار آن باشد، خدای متعال آن گرفتار‌ی‌های روحی را برطرف می‌کند. «سَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى» انسان مادامی که در مسیر سخاوت قرار نگرفته است، پول دادن برای او سخت است. امّا ایمان که داری، بیا عمل بکن، «سَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى».

رابطه‌ی تحصیل ایمان و هدایت خدا

در سوره‌ی مبارکه‌ی تغابن فرمود: «وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ»[۵] هر کسی به خدای خود ایمان داشته باشد، ایمان عینی داشته باشید، نه ایمان لفظی و ذهنی. حقیقت ایمان که در جلسات گذشته از یاد ما نرفته است. اگر کسی ایمان را تحصیل بکند، خود خدای متعال دل او را هدایت می‌کند. ایمان انرژی نور و کشش عرشی برای دل انسان پیدا می‌کند؛ «وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ» ایمان به الله، خدامحوری، خدا باوری، خدا همراهی، این سبب می‌شود که پروردگار متعال هدایت… نه هدایت راهنمایی، نه هدایت مغزی، خدا جاذبه‌هایی در دل انسان ایجاد می‌کند انسان روز به روز در رفتن راه خدا، عمل به برنامه‌های الهی عاشق‌تر می‌شود، انسان با جذبه‌ها حرکت می‌کند، کششی او را می‌برد، راهبری می‌شود. حمایت می‌شود. پس یکی مسئله‌ی ایمان و صدقه است؛

Sadighi-13950817-Masjed-ThaqalainSite (6)

انفاق و محبوب شدن ایمان در دل

 «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى‏ * وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى» یکی اعطا است، بذل مالی است، گذشتن از مال در راه خدا است، به فقرا رسیدن، هدیه دادن به دوستان، در امور خیر بذل و بخشش داشتن، این سفره‌ی عطا وسیع است. آدم به دوست خود یک کتاب می‌دهد، از باب این‌که «تَهَادَوْا تَحَابُّوا»[۶] هدیه بدهید، خدای متعال با هدیه دادن محبّت را اضافه می‌کند. گاهی یک شاخه گل. خدمتکار امام حسین (علیه السّلام) به وجود مبارک ایشان یک شاخه گل داد. حضرت فرمودند: در راه خدا تو را آزاد کردم. کسی عرضه داشت: آقا برای یک شاخه گل او را آزاد کردی؟ فرمود: خدا فرموده است که: «وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها»[۷] کسی به شما خوبی بکند، شما خوبی بهتری انجام بدهید. احسن آن همین است دیگر. هدیه آدم را بدهکار می‌کند. هدیه محبّت هدیه دهنده را در دل انسان مستقر می‌کند. «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى» هدیه اختصاصی به ثروتمندها ندارد، هر کسی از آنچه که دارد باید دل کندن از دنیا و پول را تمرین بکند. به خصوص اگر نیاز داشت، از آن گذشت. این خیلی فرق دارد با کسی که زیادی مال خود را می‌دهد. «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى» قدم اوّل این عبادت مالی است.

آسان شدن مشکلات با ابزار عشق و محبّت

قدم دوم «أَعْطى‏ وَ اتَّقى» بعضی‌ها ریخت و پاش دارند، سخاوت دارند امّا تقوا ندارند. این برای خیر مصرف می‌کند، بی‌بند و باری هم می‌کند. دنبال عیاشی‌ها هم می‌رود، فساد هم می‌کند، سفرهای حرام هم می‌کند. این نه، فایده ندارد. ‏«أَعْطى‏ وَ اتَّقى» هم اعطا، هم تقوا. تقوا زیبایی عمل خوب است. «وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى»کسی اهل عطا باشد و اهل تقوا هم باشد، آن وقت تصدیق به حسنی هم بکند که حسنی را گفتند: بهشت است. «وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى * فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏» این «فَسَنُیَسِّرُهُ» ابعاد مختلفی دارد که همه‌ی آن‌ها هم درست است. «فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏» یعنی ما دل او را وسیع می‌کنیم، دل او را بزرگ می‌کنیم که کارهای این‌طور برای او سخت نباشد. شرح صدر پیدا می‌کند یا نه ما علاقه‌ی به خوبی‌ها را در دل او بیشتر می‌کنیم، آنچه که از محبّت خارها گل می‌شود این یک واقعیتی است. وقتی انسان با مشکلات با ابزار عشق مواجه می‌شود، می‌بیند آسان شد. چرا تحمّل بچّه برای پدر و مادر سهل است. جز این است که محبّت آسان می‌کند؟ مادر هیچ وقت گله دارد از این‌که برای فرزند خود بی‌خوابی می‌کشد؟ گاهی حاضر هستند دار و ندار خود را بدهند، یک بچّه به خانه بیاورند، زحمت آن را بکشند، محبّت این‌طور است. محبّت مشکلات را آسان می‌کند. عقل راه نشان می‌دهد ولی راه را صاف نمی‌کند. محبّت صاف می‌کند.

Sadighi-13950817-Masjed-ThaqalainSite (1)

گسترش دادن کار خیر توسّط خدا برای بنده

و نکته‌ی دیگر این است که خدای متعال هم این‌طور که پول پول می‌آورد، کار خیر هم کار خیر می‌اورد. «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»[۸] یکی از معانی آن این است که شما یک قدم بیایید، من ده قدم می‌آیم. یکی دیگر از معانی آن این است که شما وقتی یک کار خیر برای من بکنید، من توفیق ده تا کار خیر هم می‌دهم شما انجام بدهید. نه این‌که خود آن یک کار را رشد می‌دهم، نه اصلاً به خدمت شما توسعه می‌دهم، دست تو را باز می‌کنم، سفره‌ی تو را پهن‌تر می‌کنم. امکانات دستگیری را برای شما بیشتر می‌کنم. گره‌گشایی بیشتری برای تو می‌دهم. خدا از این کارها می‌کنم. «فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏» خوب این باعث می‌شود که آدم ایمان در دل او دیگر آن درجه‌ی قبلی ندارد، دیگر وقت لامپ ۵۰ بود، حالا شد صد آرام آرام شد نورافکن، حالا نه اصلاًخورشید شده است می‌درخشد. این دل را خدای متعال آفتاب عالمتاب کرده است، هر جا می‌رود، نور می‌برد. خیر می‌برد، برکت با خود می‌برد. یکی دیگر از آیاتی که در این جهت ما را کمک می‌کند، نحوه‌ی محبوبیّت ایمان را در دل‌ها بتوانیم لمس بکنیم.

در راه خدا بودن و ازدیاد هدایت

 این است که خدای متعال در سوره‌ی مبارکه‌ی محمّد فرمود: «وَ الَّذینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً»[۹] کسی که در خط بیاید، ما آن درجه‌ی هدایتی که دارد با خود آورده است، با تلاش خود آورده است ما هدایت او را ازدیاد می‌کنیم. هدایت او را ازدیاد می‌کنیم یعنی معرفت او را بالا می‌بریم، جاذبه‌های او را بالا می‌بریم و آنچه که لازمه‌ی ره‌یافتگی است آن هم به قلّه‌ی کمالات به او می‌دهیم دنبال آیه دارد که «وَ آتاهُمْ تَقْواهُم‏» خیلی عجب است. «وَ الَّذینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً» کسی که در خطّ خدا بیاید، خدا در بردن او سریع‌ترش می‌کند، یک قدم آمدی یک کلاس آمدی ما کلاس‌های بعدی را جهشی می‌بریم، این را با وسیله آمدیم، تلاش کردیم، ولی حالا با یک نظری یک چیزهایی به تو می‌دهیم که نمی‌توانستی جاهای دیگر به دست بیاوری. «زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُم» این یک فصل جدیدی است.

Sadighi-13950817-Masjed-ThaqalainSite (10)

لباس تقوا لازمه‌ی انسان مؤمن

 «وَ آتاهُمْ تَقْواهُم» یعنی انسان مؤمن هدایت شده لوازمی دارد، انسان مؤمن، انسان هدایت شده باید لباس تقوا بپوشد و توشه‌ی تقوا هم تدارک ببیند. خدا می‌گوید: این را خود ما می‌دهیم «وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ»[۱۰] لباس تقوا، پر جاذبه‌ترین لباس‌ها لباس پاکی است. شما سراغ دارید کسی آدم خداترس، پاک چشم، پاکدامن، پاک دست را دوست نداشته باشد؟ خدای متعال این‌طور قرار داده است که همه او را دوست دارند. چرا؟ برای این‌که «لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ» این لباس پاکیزگی، لباس امانتداری، لباس خیرخواهی، لباس محبّت و لباس عشق به خدا و اهل بیت به تن او است، جلوه دارد، عجب پوششی است که هر کسی که می‌آید احساس می‌کند که این با دیگران فرق دارد. یکی این است که پوشش بیرونی را که همین‌طور که آدم، مردم اوّل لباس آدم را می‌بینند. آدم با تقوا هم وقتی آدم پاکیزه‌ای شد، جان او را با همین می‌شناسند، این‌طور شناسایی شده است. «لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ»

تقوا بهترین توشه‌ی قیامت

دوم این است که برای عالم آخرت آن‌جا دیگر مسئله‌ی لباس را مطرح نمی‌کند. می‌فرماید: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏»[۱۱] داری می‌روی آن‌جا ذخیره لازم داری، آن‌جا مثل این‌جا نیست که سیلویی باشد، گندم و برنج و این‌ها در سیلوها نگه بدارند، وقتی کم شد، به بازار عرضه بکنند. آن‌جا باید خود تو ببری. امور مادی برای تو فایده‌ای ندارد، باید تقوا را به آن‌جا ببری. « وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى» عزیزان ما توشه برگیرید، یک چیزی با خود ببر.

Sadighi-13950817-Masjed-ThaqalainSite (11)

لباس تقوا، زیباترین لباس‌

خدا می‌گوید: کسی که مؤمن باشد «الَّذینَ اهْتَدَوْا»[۱۲] کسی که راه خدا را، راه ایمان را پیدا بکند، در خط بیاید، خدا دو تا کار می‌کند. یکی این است که تو آمدی من بیشتر می‌برم، جهشی می‌برم. دوم این است که تقوای تو را من می‌دهم. یعنی هم پوشش به تو می‌دهم، پوشش تقوا که خوش لباس بشوی. دلبری بکنی. «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»[۱۳] این لباس زیبایی است هر کسی می‌بیند می‌ایستد تماشا می‌کند. لباس تقوا این‌طور است، لباس پاکیزگی این‌طور است. همه را به تماشا می‌کشد، امام دیدید چه تماشایی بود. آقای بهجت را دیدید چه تماشایی بود. یک پیرمرد با آن فیافه‌ی شکسته هر کجا می‌رفت، جوان‌ها مثل پروانه دور او بودند، زیباترین زیبایان عالم را می‌گذاشتید جای آقای بهجت را نمی‌گرفت. این لباس تقوا این‌طور است. آدم تماشایی می‌شود، با تقوا آدم تماشایی می‌شود. یکی هم این است که آدم وقتی به خانه‌ی قبر می‌رود نمی‌گوید: «رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً»[۱۴] خدایا هیچ چیزی نیاوردم. همه چیز را جا گذاشتم. می‌شود برگردانی، با خود بیاورم. خدا کمک بکند، آدم خود را جا نگذارد، به آن‌جا ببرد. «آتاهُمْ تَقْواهُم» پروردگار متعال تقوای او را به او می‌دهد. ‏«آتاهُمْ تَقْواهُم».

یک آیه‌ی دیگر هم است در سوره‌ی مبارکه‌ی ابراهیم إن‌شاءالله طلب شما برای جلسه‌ی آتی اگر خدا عمر داد، اگر خدا این باورها را از ما نگرفت، اگر خدا جمع ما پریشان نکرد، اگر خدا ما را گرفتار دام شیطان نکرد. اگر خدا باز هم ما را راه داد که به قرآن مراجعه بکنیم بیاییم با شما با قرآن صحبت بکنیم إن‌شاءالله آن‌جا هم یک چند تا رمز دارد، خدمت شما تقدیم می‌داریم.

(روضه‌خوانی) 

 

 


[۱]– سوره‌ی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– سوره‌‌ی حجرات، آیه ۷٫

[۳]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۸۵٫

[۴]– سوره‌ی لیل، آیات ۵ تا ۷٫

[۵]– سوره‌ی تغابن، آیه ۱۱٫

[۶]– الکافی، ج ‏۵ ، ص ۱۴۴٫

[۷]– سوره‌‌ی نساء، آیه ۸۶٫

[۸]– سوره‌ی انعام، آیه ۱۶۰٫

[۹]– سوره‌ی محمّد آیه ۱۷٫

[۱۰]– سوره‌ی اعراف، آیه ۲۶٫

[۱۱]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۹۷٫

[۱۲]– سوره‌ی محمّد، آیه ۱۷٫

[۱۳]– سوره‌ی مریم، آیه ۹۶٫

[۱۴]– سوره‌ی مؤمنون، آیات ۹۹ و ۱۰۰٫

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۵ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر

جلسه درس اخلاق (1395/09/04)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی‏ جَمِیعِ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِین‏ سَیَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الأطْیَبِینَ الأَنْجَبین‏ سَیَّمَا بَقِیَّةَ اللَّه فِی الْعالَمِین بِهِمْ نَتَوَلَّی‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».

«أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اجورکم] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَیْنِ(عَلَیْهِ السَّلَامْ) وَ جَعَلَنَا وَ إِیَّاکُمْ مِنَ الطَّالِبِینَ بِثَأْرِهِ(عَلَیْهِ الصَّلَاةْ وَ عَلَیْهِ السَّلَامْ)».[1]

مقدم شما برادران و خواهران حوزوی و دانشگاهی و عزیزان نظامی را گرامی میداریم و بخش پایانی ماه صفر که پایان دوران اسارت اهل بیت(علیهم السلام) از یک سو و ارتحال و شهادت آن ذوات قدسی از سوی دیگر است، به پیشگاه ولی عصر تعزیت عرض می‌کنیم! امیدواریم ذات أقدس الهی آن توفیق را به ما مرحمت کرده باشد که از فضایل این اهل بیت در این مدت بهره‌های کافی و وافی برده باشیم!

بیان نورانی از وجود مبارک زینب کبرا(سلام الله علیها) است که این بیان؛ همانند بیان پدر بزرگوارش علی ‌بن ‌ابی‌طالب(سلام الله علیه) از سنّت الهی خبر می‌دهد نه از قضیه تاریخی. وجود مبارک امیرمؤمنان در نهج‌البلاغه نامه‌ای برای برخی نوشته در آن نامه مرقوم فرمود: هیچ امّتی با اختلاف خیر ندید و خیر نمی‌بیند: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَیْراً مِمَّنْ مَضَی وَ لاَ مِمَّنْ بَقِیَ»؛[2] یعنی هیچ ملّتی، هیچ امّتی، چه در گذشته، چه در آینده «إلی یوم القیامة» از اختلاف خیر نمی‌بیند. این بیان نورانی امیرمؤمنان(سلام الله علیه) از علم او به سنّت الهی خبر می‌دهد نه از تاریخ، اگر تاریخ باشد مربوط به گذشته است؛ ولی حضرت فرمود: آینده هم مثل گذشته چنین است که هیچ امتی با اختلاف خیر نمی‌بیند. وجود مبارک زینب کبرا(سلام الله علیها) هم سوگند یاد کرد، فرمود هر کاری که از دست حکومت اموی برمی‌آید، شما بکنید: «فَکِدْ کَیْدَکَ‏ وَ اسْعَ سَعْیَکَ وَ نَاصِبْ جُهْدَکَ»؛ اما «فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِکْرَنَا وَ لَا تُمِیتُ وَحْیَنَا»؛[3] قسم به خدا وحی ما را, نام ما را, پیام ما را نمی‌توانید خاموش کنید؛ با اینکه اینها به آن صورت اسیر در‌آمدند، امام را هم که شهید کردند، آن امام چهارم هم که به صورت اسیر در آمده، قدرتی نداشتند که اینها جهانی سخن بگویند؛ اما با ضرس قاطع سوگند یاد می‌کند که شما نمی‌توانید این نام را فراموش کنید. وقتی وجود مبارک زین‌العابدین(سلام الله علیه) فرمود: «أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَیْرُ مُعَلَّمَة فَهِمَةٌ غَیْرُ مُفَهَّمَة»؛[4] معلوم می‌شود این هم در ردیف بزرگانی است که به مکتب نرفته، مسئله‌آموز شد. فرمود: قسم به خدا این نام می‌ماند. قرن‌ها گذشته از جریان اموی و مروانی بنی‌العباس با نام کربلا, قبر کربلا, نام حسین بن علی, زائران حسین بن علی(سلام الله علیه) جنگیدند و نشد و قبر این خاندان مدت‌ها مخفی بود، قبر وجود مبارک امیرمؤمنان هم از دست این خوارج مخفی بود. برخی‌ها نمی‌دانستند که ابوحمزه ثمالی از کوفه بیرون می‌آید در یک سرزمینی آن‌جا حوزه درس دارد، چند شاگرد داشت ابوحمزه ثمالی خودش از شاگردان امام سجاد بود، این دعای سحر ابوحمزه ثمالی که قبلاً هم به عرضتان رسید از همان ابوحمزه است که شاگرد امام سجاد بود، متوجه نبودند که چرا ابوحمزه ثمالی شاگردانش را از کوفه بیرون می‌برد و در سرزمینی آن‌جا چند نفر دور او هستند و درس می‌گویند؛ بعدها معلوم شد اینجا قبر علی بن ابی‌طالب است، کنار قبر امیرمؤمنان حوزه‌ای درست کرده بود، قبر حضرت امیر هم سالیان متمادی مخفی بود.

 اینکه دامن آن کودک آتش گرفت، کسی خاموش کرد، این کودک محبّت و لطف آن شخص را دید، گفت راه نجف کجاست؟ برای همین جهت بود، می‌گفت شما نجف چه کار دارید، نجف بیابانی است؟ گفت ما آخر صاحبی داریم، حسابی داریم، کتابی داریم، جدّمان آن‌جاست، خیلی‌ها نمی‌دانستند قبر وجود مبارک حضرت امیر کجاست، حتی خود کوفی‌ها هم نمی‌دانستند؛ لذا وقتی این دخترک گفت راه نجف کجاست؟ آنها تعجب کردند که شما با نجف که یک بیابان است چه کار دارید.

 وجود مبارک زینب کبرا با همین علم غیبی که از دودمان اهل بیت پدر و مادر بزرگوار آموخت، فرمود: قسم به خدا نمی‌توانی این نام را فراموش کنی! هیچ عاملی در ترویج جریان کربلا به این صورت از بیگانگان یا آشنایان دخالت نداشتند، فقط همان «وَ فِی قُلُوبِ مَنْ وَالاهُ قَبْرُه‏».[5] این جریان میلیونی أربعین را که خدا اجر همه اینها را با خودش قرار بدهد، به همه اینها پاداش دنیا و آخرت بدهد، سعادت و سیادت و کرامت و شرف و عزّت بدهد و سلامتی عطا کند، به همه زائران حسینی خیر دنیا و آخرت عطا کند! این نام مبارک را زینب کبرا فرمود نمی‌توانید فراموش کنید.

همه ما می‌خواهیم بمانیم، هیچ کسی نمی‌خواهد بپوسد، این بدن می‌پوسد؛ برای اینکه ما ارتباطی با «وجه الله» داشته باشیم، خدای سبحان «وجه الله» را استثنا کرد، خود ذات أقدس الهی منزّه از استثنا و مستثنی و مستثنی‌منه است، نمی‌شود گفت همه از بین می‌روند مگر خدا، او فوق این حرف‌هاست؛ منتها وجه او، فیض او، ظهور او قابل بحث است: ﴿کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ﴾,[6] ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ ٭ وَ یَبْقی‏ وَجْهُ رَبِّکَ﴾،[7] این فیض الهی که به صورت انبیا و اولیا ظهور می‌کند این می‌ماند. ما آن توان را نداریم که مستقیماً با ذات أقدس الهی گرچه او با ما رابطه مستقیم دارد؛ ولی ما با او رابطه مستقیم نداریم، ما مشکل خودمان, خودمان را می‌بینیم. ـ این مطلب داخل پرانتز را توجه کنید ـ قُرب و بُعد از اضافه‌های «متخالفةالاطراف» است و «متوافقةالاطراف» هم هست؛ یعنی اگر دو چیز بودند، این اوّلی به دومی نزدیک بود، دومی هم به اوّلی نزدیک است، دیگر نمی‌شود گفت این دیوار شرقی به دیوار غربی این مقدار فاصله دارد؛ اما دیوار غربی با دیوار شرقی بیش از این فاصله دارد، اینها اضافه‌های «متوافقةالاطراف»‌ هستند؛ مثل اخوّت, اگر این شخص برادر اوست، این هم برادر این است، اگر این برابر اوست، او هم برابر این است. اضافه‌های «متخالفةالاطراف»؛ مثل کوچکی و بزرگی، این از او بزرگ‌تر است، او از این کوچک‌تر است؛ اما مساوات, محاذات اینها اضافه‌های «متوافقةالاطراف» هستند؛ ولی در امور معنوی چنین نیست، ممکن است «الف» به «باء» نزدیک باشد و «باء» از «الف» دور. اینکه درباره ذات أقدس الهی فرمود: خدا به شما نزدیک است: ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید﴾[8] است؛ اما درباره کفار و منافقان و افراد «ضعیف‌الایمان»،﴿یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ﴾؛[9] یک انسان تبهکار از خدا دور است، در عین حال که خدا به او نزدیک است، أقرب است، ﴿مِنْ حَبْلِ الْوَرید﴾، در قرب و بعد معنوی چنین است، «متوافقةالاطراف» نیست. خدای سبحان با ما نزدیک است: ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾؛ اما مشکل از ماست که ما از او دوریم. این معنا را بخواهند از باب تشبیه معقول به محسوس به صورتی در بیاورند؛ مثل این است که اگر کسی یک برادر و دوستی داشته باشد، سالیان متمادی از فراق او رنج می‌برد و او از سفر برگشت و این کنارش نشسته است و او نابیناست و آن شخص به این نابینا نزدیک است، ولی این نابینا از او دور است. اگر کسی نابینا باشد که ﴿کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی‏ غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾[10] فرمود: چشم اینها از نام و یاد من محجوب است؛ لذا نمی‌بیند. بنابراین این قُرب و بُعد در عین حال که اضافه «متوافقةالاطراف» است نسبت به افراد مادی، ممکن است نسبت به افراد معنوی اضافه «متخالفةالاطراف» باشد؛ یعنی «الف» به «باء» نزدیک باشد؛ ولی «باء» از «الف» دور این ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ قرب الهی است؛ اما ﴿یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ﴾ برای کفار.

وجود مبارک زینب کبرا(سلام الله علیها) فرمود ما اگر بخواهیم بمانیم، باید با این «وجه الله» یک ارتباطی داشته باشیم، گرچه وجه خدا، آن فیض عام به ما نزدیک‌تر از رگ گردن یا رگ حیات ماست؛ اما ما چون دوریم به هر حال باید با اینها ارتباط داشته باشیم. هیچ کسی نمی‌خواهد بپوسد آن‌که به فکر ماندن نیست او مشمول، ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ﴾[11] نیست، او گرفتار ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ﴾[12] است، ما همه می‌خواهیم بمانیم، راه ماندن هم همین است. فرمود: قسم به خدا ما ماندنی هستیم، هیچ نمی‌توانی نام ما را فراموش کنید؛ این می‌شود یک عنصر محوری و مدار اصلی قرآن و سنّت اهل بیت(علیهم السلام).

ما اگر بخواهیم بمانیم، اگر اختلاف داشته باشیم که جامعه ما ـ معاذ الله ـ إرباً اربا بشود، هیچ کدام ما خیر نمی‌بینیم. اگر اکثری قاطع جامعه به طرف قرآن و عترت دارد حرکت می‌کند، ما چند نفر جدا باشیم، یقیناً خیر نمی‌بینیم. بیان نورانی حضرت امیر در هر دو زمینه است، هم درباره اینکه خود امت ارباً اربا بشود از قرآن و عترت جدا شود، فرمود: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَیْراً مِمَّنْ مَضَی وَ لاَ مِمَّنْ بَقِیَ» و اگر اکثری جامعه به طرف قرآن و عترت ـ به لطف الهی ـ حرکت کرد چند نفری بخواهند از این جامعه جدا شوند، این هم یک بیان نورانی از حضرت امیر در نهج‌البلاغه هست، هم یک مَثل معروف عربی دارد؛ آن بیان نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه این است که «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّیْطَانِ کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ»[13] فرمود: یک چوپان که یک گلّه را هدایت می‌کند، این گلّه در تحت رهبری اوست، او راعی است، چوپان است، رعایت می‌کند، مسئول حفظ این گلّه است، تمام تلاش و کوشش این چوپان این است که این رمه را حفظ کند. اگر به یک جایی رسیدند که یک دسته علف سبزی روییده است، یک گوسفند تک‌چری به طمع آن دسته علف حرکت کند، این از این رمه و قافله جدا شده است، این طعمه گرگ است. حضرت فرمود: همان‌طوری که گوسفند تک‌چر طعمه گرگ است، یک انسان تک‌رو هم طعمه شیطان است: «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّیْطَانِ کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ»؛ این بیان نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه هست؛ یک مَثل معروفی هم در لغت عرب هست که «القاصیة للذئب»؛[14] یعنی آن «شاة» که قاصیه است، «أقصی»؛ یعنی دورتر، این از رمه فاصله گرفت و دور شد، این از آنِ گرگ است.

ما باید دو کار بکنیم: یکی برای امت است، یکی برای خود ما, امت ما باید از قرآن و عترت جدا نشود تا خیر ببیند؛ چون خیر را خدا در قرآن عترت نامید، او را نور و برکت نامید. دوم اینکه اگر اکثریت قاطع به طرف قرآن حرکت کردند، ما مرزمان را جدا نکنیم. این بیان نورانی وجود مبارک زینب کبراست که فرمود: قسم به خدا این نام محوشدنی نیست؛ چون جزء «وجه الله» است. چه چیزی بخواهد «وجه الله» را محو کند؛ چون همه زیرمجموعه «وجه الله» هستند، بیرونِ «وجه الله» که چیزی نیست، درون «وجه الله» که با او هماهنگ است؛ لذا اینکه می‌فرمایند، اگر خدا چیزی را اراده کرد، یقیناً حاصل می‌شود،[15] به همین دو نکته است؛ چون بیرون از قلمرو اراده خدا، چیزی وجود ندارد، در حوزه و درون قلمرو قدرت خدا همه تحت فرمان او هستند؛ لذا فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ﴾ برهان مسئله را که قرآن ذکر می‌کند که اراده خدا نفوذ‌ پذیر است و تخلف ناپذیر و شکست ناپذیر است، برهان آن این است که ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[16] اگر همه موجودات آسمان و زمین سپاه و ستاد الهی‌ هستند، چیزی بیگانه نیست، نه در بیرون قلمرو خلقت عالم چیزی وجود دارد، چون عدم محض است, نه در درون خلقت یک چیز ناهماهنگ است، چون همه سپاه و ستاد الهی هستند. ما هم ـ إن‌شاءالله ـ اگر بخواهیم خیر ببینیم، این دو کار را باید بکنیم؛ یعنی همه با هم در خدمت قرآن و عترت باشیم، یک و اگر اکثری قاطع در خدمت قرآن و عترت‌ هستند، ما هرگز از این اکثری جدا نشویم، این دو; تا با وجه خدا هماهنگ باشیم که بارزترین مصداق وجه خدا، انبیا و اولیا اهل بیت عصمت و طهارت هستند؛ آن‌گاه ماندنی هستیم، هرگز از بین نمی‌رویم. فرمود: «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهرُ»[17] فرمود: تا روزگار هست، مردان الهی باقی‌ هستند که ما امیدواریم این نظام ما, این رهبر ما, این مراجع ما, این دولت و ملت و مملکت ما در سایه قرآن و عترت از خیر دنیا و آخرت بهره‌مند بشوند!

 روح مطهر امام راحل, علامه طباطبایی, آیت الله العظمیٰ موسوی اردبیلی, همه شهدا، همه علما، همه مراجع مشمول رحمت خاصّ الهی باشند!

عزاداری همه، مخصوصاً أربعینیها مشمول عنایت ولی عصر باشد!

 و خطر سلفی و داعشی و تکفیری را به استکبار و صهیونیسم برگردان!

این نظام الهی را تا ظهور صاحب اصلی خود از خطری محفوظ باشد!

و عزیزان سپاهی و بسیجی که هفته بسیج هم هست و عزیزان ارتشی و نظامی و آموزشی همه مشمول دعای ویژه ولی عصر باشند تا این نظام، تا ظهور آن حضرت از هر خطری محفوظ بماند!

«غَفَرَ اللهُ لَنٰا وَ لَکُمْ وَ السَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکٰاتُه»

 


[1]. مصباح المتهجد، ج‏2، ص772.

[2]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه176.

[3]. اللهوف علی قتلی الطفوف(فهری)، ص185؛

[4]. الإحتجاج فی أهل اللجاج، ج2، ص305.

[5]. زاد المعاد ـ مفاتیح الجنان، ص511.

[6]. سوره قصص، آیه88.

[7]. سوره الرحمن، آیه26 و 27.

[8]. سوره ق، آیه16.

[9]. سوره فصلت، آیه44.

[10]. سوره کهف، آیه101.

[11]. سوره إسراء، آیه70.

[12]. سوره أعراف، آیه179.

[13]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه127.

[14]. مجمع البحرین، ج1، ص341.

[15]. سوره یس، آیه82؛ ﴿إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون‏﴾.

[16]. سوره فتح، آیه4 و 7.

[17]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت147.

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۳ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر
در محضر استاد ۱۳
درس اخلاق آیت الله صدیقی؛ 24/مهر/1395

جلسه درس اخلاق آیت الله صدیقی روز شنبه از ساعت ۱۰:۳۰ تا ۱۱:۳۰ در حوزه علمیه امام خمینی (ره) برگزار شد که مشروح آن تقدیم می گردد.

در محضر استاد 13
  00:00            00:00         
 
  • در محضر استاد 13درس اخلاق آیت الله صدیقی؛ حوزه علمیه امام خمینی (ره)
 

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری‏* وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری‏* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی* یَفْقَهُوا قَوْلی‏‏».[۱]

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاهُ عَلَى خَاتَمِ المُرسَلینَ طَبِیبِ نُفوسِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهِ مَولَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ نُصرَتَهُ وَ اللَّعنُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یَومِ الدِّینِ».

ابتدائاً چند جمله‌ای به حول و قوّه‌ی خدا از صحیفه‌ی سجّادیه به محضر شما قرائت می‌کنیم و مقدّمه‌ی توسّل و چند نکته راجع به حضرت سیّد الشّهداء و نهضت عاشورا بیان می‌کنیم. امیدوارم که گوینده ما نباشیم.

یاری مظلومین در دین اسلام

دعای ۳۸ صحیفه‌ی سجّادیه است، «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعْتَذِرُ إِلَیْکَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرَتِی فَلَمْ‏ أَنْصُرْهُ‏، وَ مِنْ مَعْرُوفٍ أُسْدِیَ إِلَیَّ فَلَمْ أَشْکُرْهُ، وَ مِنْ مُسِی‏ءٍ اعْتَذَرَ إِلَیَّ فَلَمْ أَعْذِرْهُ»[۲] خدایا به تو پناه می‌برم از این‌که مظلومی پیش من مورد ظلم قرار بگیرد و من به یاری مظلوم اقدامی نکرده باشم. یکی از مسائلی که در ادیان الهی و در اسلام مورد اهتمام است یاری مظلوم است. «مظلوم به ما هو مظلوم»، ولو غیر مسلمان باشد.

Sadighi-13950724-HozeElmiye-ThaqalainSite (6)

 در مورد مسلمان‌ها این حدیث مشهور است که «مَنْ‏ سَمِعَ‏ رَجُلًا یُنَادِی‏ یَا لَلْمُسْلِمِینَ‏ فَلَمْ‏ یُجِبْهُ‏ فَلَیْسَ‏ بِمُسْلِم»[۳]اگر کسی ندای مظلومی را شنید، داد او بلند بود که مسلمان‌ها به داد من برسید و این عکس العملی نداشت، لبیّکی نگفت، قیامی نکرد، فرمود این مسلمان نیست. لازمه‌ی مسلمان بودن این است که انسان هوای مسلمان‌های دیگر را داشته باشد و هر جا نیاز بود از آن‌ها حمایت کند و به آن‌ها کمک کند، برای نصرت آن‌ها کم نگذارد.

Sadighi-13950724-HozeElmiye-ThaqalainSite (5)

تأکید خدا به بندگان در مورد حمایت از مستضعفان

در سوره‌ی مبارکه‌ی نساء هم فرمود: «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُها»[۴]، «وَ ما لَکُمْ» یک اعتراض، یک انتقاد و اعلام نارضایتی خدا است. چرا شما رزمنده نیستید؟ چرا شما غیرت دینی ندارید؟ چرا حرمات شما مورد تعرّض قرار می‌گیرد و شما به جوش نمی‌آیید؟ شما برای قتال یعنی کشتن و کشته شدن چرا جان خود را به کف نمی‌گیرد؟ از دین خدا، از راه خدا، از مرام خدا چرا دفاع نمی‌کنید؟ «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ». حالا این «سَبیلِ اللَّهِ» با وسعتی که دارد…، آنچه مسلّم است حفظ حدود الهی، مرزهای دین، حفظ شریعت، حفظ قوانین الهی، دفاع از شعائر دینی مشمول این آیه‌ی کریمه است.

 لحن آن هم لحن عجیبی است «وَ ما لَکُمْ»! چه مرضی بر شما وارد شده است؟ شما را چه شده است؟ یعنی انسان در حال سلامت، در حال این‌که از حال متعارف خارج نشده باشد، قلب سلیمی داشته باشد، روح سلیمی داشته باشد، فطرت سلیمی داشته باشد، انسانیّت او دست نخورده باشد باید از خدای خود، از دین خود، از انبیاء خود و آنچه مربوط به خدا است دفاع کند، باید در مورد آن جان فشانی کند، قتال کند. «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ» این در حوزه‌‌ی داخلی که هر جا دیدید عدالت مخدوش می‌شود، معارف دین مورد استهزاء قرار می‌گیرد، عفّت عمومی، اخلاق عمومی مورد هجمه قرار می‌گیرد، پایگاه‌های عبادت، مساجد مورد تعرّض قرار می‌گیرد باید تا مرز جان به پا خواست و از دادن جان و از بین بردن موانع تحقّق معارف حقّه، اخلاقیّات، توحید و احکام شریعت مضایقه نکرد.

Sadighi-13950724-HozeElmiye-ThaqalainSite (7)

عشق به شهادت، قدم اوّل در پیروزی

جبهه‌ی بعدی می‌فرماید: «وَ الْمُسْتَضْعَفینَ» نه تنها باید شما در سبیل الله، آنچه که مربوط به حوزه‌ی دین است به پا خیزید، کمر ببندید، غیرت داشته باشید، همیّت داشته باشید، عرضه داشته باشید و انسان‌های سنگر نشین و مرزبان و مدافع باشید و مرگ برای شما مشکل نباشد، کشتن هم برای شما مشکل نباشد. باید تا آن‌جایی که رفع مانع شود هم ریختن خون میکروب‌های جامعه که این‌ها در حکم درنده‌ها هستند، در حکم وحوش و موجودات موذی هستند. این‌ها که برای از بین بردن دین شما این‌ همه توطئه و نقشه دارند این‌ها«عَدُوَّ اللَّهِ»[۵] هستند که فرمود: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ وَ عَدُوَّکُمْ» آن کسی که دشمن خدا است، دشمن مسلمان‌ها است، دشمن موحّدین است، برای مقابله با این‌‌ها بر شما واجب است که تجهیزات دفاعی و هجومی را تأمین کنید، آنچه را که لازمه‌ی جنگ با دشمن است. نه تنها لازمه‌ی جنگ با دشمن است، بلکه لازمه‌ی پیشگیری جنگ با دشمن است.

Sadighi-13950724-HozeElmiye-ThaqalainSite (1)

تأمین تجهیزات دفاعی در مقابله با دشمن الزامی است

 اگر شما مقتدر بودید، اگر شما مجهّز بودید، اگر شما در تأمین روحیه‌ی رزمی، عشق به شهادت و تأمین تجهیزات نظامی دست برتر داشته باشید جنگی پیش نمی‌آید. این‌ها جرأت نمی‌کنند که با شما مقابله کنند. این «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ» مرز تأمین تجهیزات است. آنچه که لازمه‌ی پیروزی است که در قدم اوّل ایمان است، عشق به شهادت است. لبّیک گفتن به خدا و رسول است، غیرت است و عرضه و شجاعت و شهامت فضایل اخلاقی است که مبنای مقابله با ظالم و کافر و معاند و منافق است. قدم اوّل آن روحیه است. روحیه هم در پرتو ایمان و تقوا و سازندگی‌های درونی است.

در قدم دوم داشتن سلاح لازم است. آنچه که مطابق روز دشمن اسلحه دارد در حد آن‌ها داشته باشید و بالاتر از آن‌ها داشته باشید. مثلاً در آیات کریمه‌ی آخر سوره‌ی مبارکه‌ی آل عمران فرمود: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا»[۶] بعد فرمود: «وَ صابِرُوا» که یکی از وجوه «صابِرُوا» همین است که مقابل به مثل داشته باشید.

Sadighi-13950724-HozeElmiye-ThaqalainSite (3)

مرحوم شهید آیت الله مطهّری (رضوان الله تعالی علیه) فرمودند که صبر هم سلاح است و هم سپر است. هم در بعد تجهیزات و حمله باید مجهّز باشیم، در موقع تاختن به دشمن عقب نشینی نکنید، به دشمن بتازید. اگر آن‌ها به شما هجمه کردند از خود دفاع کنید. در هر دو مرحله صبر لازم است. «صابِرُوا» مقابله به مثل است. می‌فرماید: «فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ»[۷] همان‌طور که آن‌ها به شما امان نمی‌دهند شما هم امان آن‌ها را بگیرید، آنچه که لازمه‌ی صیانت از اقتدار اسلامی است در ابعاد مختلف فرهنگی، سیاسی نظامی باید جبهه‌ی حق تمام این‌ها را تأمین کند.

تعرّض به بندگان خدا تعرّض به خدا است!

 بنابراین این مسئله‌ای که حضرت علی بن الحسین در دعای دلنشین خود چقدر زیبا بلد بودند. بلد بودند که بلندگوی خدا بودند. «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعْتَذِرُ إِلَیْکَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرَتِی فَلَمْ‏ أَنْصُرْهُ»[۸] خدایا عذر خواهی می‌کنم از این‌که مظلومی جلوی چشم من، در حیطه‌ی اطّلاعات من و قدرت من مورد ظلم قرار گرفته باشد و من از او یاری نکردم. این گناهی است که باید به خدا اعتذار جست و از خدا عذر خواهی کرد. خدای متعال بندگان خود را عائله‌ی خود می‌داند. تعرّض به بندگان خدا تعرّ ض به خدا است. لذا در هر مرحله‌ای، به هر مقداری انسان در دفع ظلم و رفع ظلم از مظلوم، چه مؤمن باشد و چه غیر مؤمن، وظیفه‌ی الهی دارد که با ظلم ستیز داشته باشد. نسبت به ظلم حسّاس باشد. آن وقت پناه به خدا می‌بریم که ما آخوند باشیم، روحانی باشیم، در خانه‌ی خود ظلم است. به عائله‌ی خود ظلم می‌کنیم. به ضعفای در مجموعه‌های خود ظلم می‌کنیم. ظلم خیلی خانمان سوز است. «الظلم ظلمت القبر» «الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَهِ»[۹] انسان ظالم در عالم برزخ گرفتار ظلمت است، هیچ نوری به او نمی‌رسد.

ظلم به خویشتن

لذا بیایید به برکت از سیّد الشّهداء (علیه السّلام) ابتدائاً به خود ظلم نکنیم. من گاهی در این جمله‌ی نورانی دعای عهد که عرضه می‌داریم «وَ جَعَلْتَهُ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ‏ عِبَادِکَ‏ وَ نَاصِراً لِمَنْ لَا یَجِدُ لَهُ نَاصِراً غَیْرَک‏»[۱۰] گاهی به من یک حالتی دست می‌دهد. می‌گویم مولای من اگر من به خود ظلم کردم، ناصری جز خدا را ندارم. شما باید دست ما را بگیرید و ما را از ظلم به خود نجات دهید. «وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَه»[۱۱] ظلم حجاب بسیار خطرناکی است. ظلم، چه ظلم به خود باشد و چه ظلم به خدا باشد و چه ظلم به بندگان خدا باشد. تمام این‌ها خطرناک است، حجاب است، مانع رشد است و به خدا پناه می‌بریم که ظالم باشیم و خود ما متوجّه نباشیم. یک وقتی متوجّه باشیم که ظلم دست و پای ما را بسته است و در قعر جهنّم قرار گرفتیم.

علاقه‌ی عجیب علّامه جعفر شوشتری به سالار شهیدان

در نهضت عاشورای حضرت سیّد الشّهداء (علیه الصّلاه و السّلام) ویژگی‌های و خصوصیّاتی است. این کتاب خصایص الحسینیه کتاب بسیار مفیدی است به خصوص برای آن‌هایی که اهل منبر هستند، ذوقیّات خوبی برای این فقیه بزرگ و این انسان رهیافته علّامه جعفر شوشتری که هم فقیه بوده است و از شاگردان شیخ انصاری بوده است. در فقهات خود ملّای حسابی بوده است و هم واقعاً یک حالتی به او دست می‌داد. امام حسین دل او را برده بود. بیچاره‌ی امام حسین بود. هم آن محاکمه‌ای که در مقدّمه‌ی کتاب نسبت به خود دارد، خود را مورد محاسبه و محاکمه قرار داده است و با تقسیم صبر بالاخره می‌گوید من هیچ امیدی به هیچ عملی ندارم. تنها پناهگاه او امام حسین است. یعنی یافته است که تنها روزنه‌ای که ما را از کابوس یأس نجات داده است این است ‌که من در محبّت امام حسین تردید ندارم که امام حسین را دوست دارم، «و ان حبّ الحسین جنّنی حب الحسین».

تأثیرات عشق و محبّت به سیّد الشّهداء در خودسازی انسان

محبّت سیّد الشّهداء (علیه الصّلاه و السّلام) واقعاً پایگاه عروج در مسائل اخلاقی بودند. محبّت، مؤثّرترین عامل در خودسازی است. هیچ چیزی مانند عشق انسان را از خود بیرون نمی‌کند. آن چیزی که انسان را نسبت به انانیّت خود قوی می‌کند و آدم خود را می‌شکند در برابر معشوق است. هیچ چون و چرایی ندارد. وقتی که انسان شیدای یک کسی شد دیگر عنان اختیار را از دست داده است و آنچه لازمه‌ی قرب به او است انجام می‌دهد بدون هیچ ملازمه‌ای. آن چیزی که برای او مهم است رسیدن به دوست است. لذا من این تعبیر را نگشتم، ولی ظاهر روایت این است که «المحبهُ نارٌ فِی القَلبِ تَحرُقُ ما سَوىَ وَدَّ المَحبوب»[۱۲]، این «ما سَوىَ وَدَّ المَحبوب» خود آدم هم است. تنها چیزی که باعث می‌شود انسان خود را خاکستر کند و از خود بگذرد عشق است. عشق غیر معشوق را به آتش می‌کشد. چنین حرارتی، چنین شعله‌ای در او است، آنچه غیر محبوب است همه را ذوب می‌کند. آن چیزی که برای او می‌ماند فقط محبوب است، جز او چیزی نمی‌خواهد. آبرو برای او حل است. گذشتن از زن، فرزند، همه چیز برای او حل است.

هیچ کسی مانند یاران سیّد الشّهداء نیست

 این خصایصی که برای حضرت سیّد الشّهداء مرحوم شیخ جعفر (اعلی الله مقامه الشّریف) آورده است تماشایی است. امّا نکته‌ای که من خدمت شما عرض می‌کنم این مجموعه‌ای است که امام حسین داشت. ائمّه (علیهم السّلام) همه نور واحد هستند. در زیارت جامعه حضرت امام هادی (علیه السّلام) یاد دادند که شهادت می‌دهیم نور شما، طینت شما واحده است، «طَابَتْ‏ وَ طَهُرَتْ‏ بَعْضُهَا مِنْ‏ بَعْض‏»[۱۳] شما یک نور هستید، یک حقیقت هستید، ولی مجموعه‌ای که امام حسین داشت هیچ کسی ندارد. رمز نیامدن حضرت حجّت هم همین است. آن مجموعه هنوز پیدا نشده است. در اطراف پیامبر منافق بود. امیر المؤمنین خون جگر داشت از دست این‌هایی که در اطراف او بودند و هم مرگ خود را از خدا خواست و هم این‌که از خدا خواست یکی مثل خودشان را بر آن‌ها مسلّط کند. رسماً اعلان کرد که من خسته‌ هستم. «اللَّهُمَّ إِنِّی قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِی‏»[۱۴] من خسته هستم. این‌ها هم از من خسته هستند. مظلومیّت امام مجتبی از امیر المؤمنین هم بالاتر است. سایر ائمّه هم همین‌طور هستند. امتیاز یاران سیّد الشّهداء یاران او هستند. «فَإِنِّی لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً»[۱۵] به خدا عرضه می‌دارد: خدایا من اصحابی بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم.

برکات و فضیلت خواندن نماز شب

 این مجموعه…، آن چیزی که ما نداریم یک شبکه‌ی مخلص از جان گذشته‌ای که واقعاً ولایت مدار باشند و عشق اهرم حرکت آن‌ها باشد، نه تشخیص. آدم تشخیص می‌دهد خیلی جاها هوای نفس نمی‌گذارد انسان به تشخیص خود عمل کند. قالب ما شاید اکثر عمر خود را خلاف تشخیص خود عمل کردیم. کدام طلبه است که نداند نماز شب چه ظرفیتی است! واقعاً بین خود و خدا چیزی جای نماز شب را می‌گیرد؟! این نماز شبی که خدای متعال درحق نماز شب می‌گوید: «تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ * فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ أَعْیُنٍ»[۱۶] انسان دقّت کند که خدا چه وعده‌ای می‌دهد. چقدر اعلان خصوصیّت با بنده‌ی نماز شب خوان می‌کند. «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ» هیچ کسی را من خبردار نکردم که چه چیزی نگه داشتم برای کسی که شب‌ها با من است. «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ» احدی در عالم سر در نمی‌آورد که من برای شما چه چیزی نگه داشتم. «ما أُخْفِیَ لَهُمْ» آن چیزی که برای این‌ها اخفاء شده است، یعنی تو صاحب سرّ من هستی، صاحب راز من هستی. بین من و تو رازی است که احدی از این راز باخبر نیست. امّا یک گوشه‌ای آمده است که ما را تکان دهد. «مِنْ قُرَّهِ أَعْیُنٍ» یک چیزی است که وقتی‌ می‌بینید اشک شوق می‌ریزید. چه کسی است که این آیه را نخوانده است؟! امّا چه شده است، با این‌که اخبار وحی است و یک چیزی که بالا دست ندارد چرا شما نماز شب نمی‌خوانید؟

معرفت، درس خواندن، طلبه شدن، ملّا شدن بدون عاشق شدن واقعاً فتنه‌گر شدن است!

یا نماز اوّل وقت این روایاتی که دارد، وقتی آدم نماز خود را به تأخیر می‌اندازد ملائکه او را نفرین می‌کنند؛ می‌گوید: «ضَیَّعَکَ‏ اللَّهُ‏ کَمَا ضَیَّعْتَنِی»[۱۷] از اوّل وقت نماز که حیّ علی الصّلاه، این‌ها ندای خدا است. اذان و اقامه را پروردگار متعال از طریق جبرئیل نازل کرده است و خود او دارد ما را به سرعت در این علم… تعجیل در این عمل «حَیَ‏ عَلَى‏ خَیْرِ الْعَمَل»«خَیْرِ الْعَمَل» هم است، «حَیَ» هم گفته است، در این حال وقت نماز که می‌شود ما تکان نمی‌خوریم، دل ما تکان نمی‌خورد. حالا فرض کنید اگر بنا بود مقام معظّم رهبری در یک وقت معیّنی این‌جا تشریف بیاورند ما چه حالتی داشتیم می‌خواستیم او را ببینیم. نماز دیدار خدا است، آن هم دعوت خاصّ خدا است. پروردگار متعال ما را دعوت به نماز کرده است و اعلان کرده است «حَیَ‏»، یعنی چه؟ یعنی من مشتاق هستم. تو را دوست دارم و می‌خواهم پیش من بیایی. چرا نمی‌رویم؟ یا اگر می‌رویم چرا با تحمیل می‌رویم؟ چرا گاهی احساس می‌شود اگر نماز اوّل وقت شرط شود برای انسان سنگین می‌آید؟ با این‌که باید این‌ها را روزنه‌های نور ببینیم، روزنه‌ی رحمت ببینیم.

این است که معرفت، درس خواندن، طلبه شدن، ملّا شدن بدون عاشق شدن واقعاً در آخر فتنه‌گر شدن است. آدم علم و زرنگی خود را در آسیاب دشمن قرار می‌دهد و آسیابان او می‌شود و چرخ او را می‌چرخاند. به خدا پناه ببریم، از خدا عشق بخواهیم. از خدا محبّت بخواهیم. «حَسَرَتْ صَفْقَهُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیباً»[۱۸] این در دعای عرفه‌ی حضرت امام حسین (علیه السّلام) است. نکند ما ورشکسته باشیم و خود ما خبر نداشته باشیم «حَسَرَتْ صَفْقَهُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیباً».

سیرت امام حسین جمال خدا است

این مجموعه‌ای که با امام حسین بودند نهضت امام حسین را برجسته کرده است. تمام این‌ها عامل به تکلیف بودند، مأموریت را یافته بودند. رسالت را «عن بصیرتٍ» به عهده گرفته بودند، ولی هیچ کدام خود آن‌ها نبودند. زبان حال همه این بود که «جنّنی حب الحسین» این جاذبه‌ی شمس وجود حضرت سیّد الشّهداء یک منظومه‌ای به وجود آورده است که تمام آن‌ها مجذوب آن جاذبه هستند.

حضرت رسول در مورد کسانی که با امام حسین کشته می‌شوند بیانی دارد می‌فرمایند: «لم یحصوا إلم الحدید» روز عاشورا بدن این‌ها این‌‌طور پاره پاره شد، هیچ کدام این‌ها احساس درد نمی‌کردند. خدای متعال در قرآن شریف می‌گوید: این‌ زن‌هایی که به تماشای یوسف آمده بودند «فَلَمَّا رَأَیْنَهُ…قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَ»[۱۹] او یک عشق مجازی است، جمال یوسف است. ولی جمال حسین یقیناً بالاتر از جمال یوسف است. آن هم سیرت امام حسین جمال خدا است. این‌ها تنها صورت نمی‌دیدند، این‌ها مجذوب سیرت حضرت سیّد الشّهداء بودند. مجذوب خلق امام حسین (علیه السّلام) بودند، این بود که اصلاً توجّه به آن جمال و ذوب شدن در آن جمال، بدنی، زندگی، مالی برای آن‌ها مهم نبود.

    دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی                 دیوانه‌ی تو هر دو جهان را چه کند

یا اباعبدالله شما را به حق مادر خود حضرت زهرا از آن نگاه‌ها یک نگاهی هم به ما کنید و ما را از لجن بیرون کنید. شما این کاره‌ هستید، شما شکار دل می‌کنید. شما به هر کسی نگاه کردید او را آسمانی کرده‌اید.

 


[۱]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۱۶۶٫

[۳]– الکافی، ج‏ ۲، ص ۱۶۴٫

[۴]– سوره‌‌ی نساء، آیه ۷۵٫

[۵]– سوره‌ی انفال، آیه ۶۰٫

[۶]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۲۰۰٫

[۷]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۹۵٫

[۸]– الصحیفه السجادیه، ص ۱۶۶٫

[۹]– عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، ج‏ ۱، ص ۱۴۹٫

[۱۰]– زاد المعاد، ص ۵۴۳٫

[۱۱]– سوره‌ی طلاق، آیه ۱٫

[۱۲]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج‏ ۱۱، ص ۷۸٫

[۱۳]– من لا یحضره الفقیه، ج‏ ۲، ص ۶۱۳٫

[۱۴]– نهج البلاغه، ص ۶۷٫

[۱۵]– بحار الأنوار، ج‏ ۴۴، ص ۳۹۲٫

[۱۶]– سوره‌ی سجده، آیات ۱۶ و ۱۷٫

[۱۷]– الأمالی، ص ۲۵۶٫

[۱۸]– بحار الأنوار، ج‏ ۹۵، ص ۲۲۶٫

[۱۹]– سوره‌ی یوسف، آیه ۳۱٫


بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۵۷ ب.ظ | علی جغدی | ۰ نظر
در محضر استاد ۱۴
درس اخلاق آیت الله صدیقی؛ 08 / آبان /1395

جلسه درس اخلاق آیت الله صدیقی روز شنبه از ساعت ۱۰:۳۰ تا ۱۱:۳۰ در حوزه علمیه امام خمینی (ره) برگزار شد که مشروح آن تقدیم می گردد.

 

 
Error loading media:
File could not be played
 
  00:00             00:00         
 
  •  
    در محضر استاد 14درس اخلاق آیت الله صدیقی؛ 08 / آبان /1395

 

 
 
  00:31             39:08  
 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری ‏* وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری ‏* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی‏‏».[۱]

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی وَ الصّلَاهُ عَلَی سَیِّدِ المُرسَلینَ طِیبِنَا‏ حَبیبِنَا شَفیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ مُولَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ‏».

راه‌های قرآن برای زندگی در امان و امنیت روحی

«الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ‏»[۲]؛ نجات از تشویش، نگرانی، افسردگی، تردید، شک و انواع امواج و طوفان‌هایی که بشر در زندگی با آن‌ها مواجه است، نیاز به معالجه دارد، نیاز به پیشگیری دارد. در قرآن کریم راه‌های زندگی در امان و امنیت روحی و روانی مطرح است و این آیه‌ی کریمه یکی از اساسی‌ترین درمان‌ها است یا پیشگیری‌ها است.

Sadighi-13950808-HozeElmiye-ThaqalainSite (10)

مؤمن یکی از اسمای حسنای الهی

 «الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ» ایمان از همان امن و امان است و یکی از اسماء حسنای پروردگار عزیز، مؤمن است. با معانی مترتّب و درجاتی که برای این منظور می‌شود، خداوند متعال مؤمن است یعنی خدا خود را قبول دارد، به خودش ایمان دارد، «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَهُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ‏»[۳] خداوند شهادت به وحدانیّت خود داده است و مؤمن به خود است و خدای متعال مؤمن است، یعنی هر جا امانی است، آرامشی است، امنیتی است، خدا سبب آن است، خدا معطی آن است.

Sadighi-13950808-HozeElmiye-ThaqalainSite (9)

استخلاف غایت حرکت انسانی

یک دعایی در کلم طیّب است، دعای امان ظاهراً فرازهای مختلف آن توسّل به اسم مبارک امان است. خدای متعال هم ایمنی، امنیت و هم ایمان را می‌دهد «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ»[۴] تحبیب ایمان، تزیین ایمان، اعطای ایمان از جانب خدا است؛ «بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ»[۵] خدا بر شما منّت گذاشته است که شما را با وادی ایمان آشنا کرده است یا دل و جان شما را با هدایت تکوینی خود مجذوب ایمان کرده است یا شما را متخلّق به اخلاق الهی کرده است که این مسئله‌ی استخلاف غایت القصوای حرکت انسان هم رنگ شدن با خدا است «صِبْغَهَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً»[۶] حضرت حق سبحانه و تعالی بشر را برای خود ساخته است.

Sadighi-13950808-HozeElmiye-ThaqalainSite (2)

خدا خالق همه‌ی اشیاء

در مورد حضرت موسی فرمود: «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسی‏»[۷] اصلاً صنع حضرت موسی، گزینش حضرت موسی جزء مشیّت‌های حتمی خدا بوده است که «لِنَفْسی» باشد. هیچ غیری در امور موسی دخیل نبود، همه‌ی عالم از آنِ خدا است، «خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» است، خالق «لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» هم مالک است و هم ملک است. کسی کاره‌ای نیست، هر چه وجود دارد اثر خود او است. ساخته و پرداخته‌ی خود او است. شریکی ندارد، هم بازی ندارد، ظهیری ندارد. از این جهت هر چه وجود دارد، برای او است، از او است و به سوی او است هیچ موجودی دخیل نیست. لکن در تدبیر پروردگار متعال بعضی از موجودات را با وسائط هدایت می‌کند همه مجاری فیض هستند ولی مجاری، گاهی مجاری بعیده است.

Sadighi-13950808-HozeElmiye-ThaqalainSite (1)

تکفّل حضرت موسی به دست خدا

در مورد حضرت مریم، در مورد حضرت موسی، در مورد وجود نازنین حضرت خاتم خدای متعال امور را، خود متکفّل شده است واسطه ندارد. لذا انعقاد نطقه‌ی حضرت موسی در مسیر عادی نباید واقع می‌شد. بین زنان و مردان فرعون جدایی انداخته بود، وقتی به دنیا می‌آمد باید نمی‌ماند، چون همه‌ی کودکان را جاسوس‌ها خبر می‌دادند و فرعون آن را ذبح می‌کرد. «یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ»[۸] ولی خدای متعال هم حضرت موسی را ایجاد کرد و هم حفاظت کرد با دست خود دشمن هم حفاظت کرد. این‌ها عنایت ویژه است. قدم به قدم موسی با دست ربوبیّت مبدأ متعال رشد پیدا می‌کند؛ لذا نوع عنایت خدا بر حضرت موسی متفاوت است با عنایتی که به دیگر موجودات و اشخاص دارد. «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسی‏»[۹]

 باران نماز از بین بردن آتش‌های گناه

 موسی هم این باور را داشت به سوی دریا با آرامش می‌رفت و با اطمینان اعلان می‌کرد که او رب من است و«سَیَهْدینَ‏»[۱۰] او هادی من است. خدا برای حضرت مریم ملائکه می‌فرستاد، مریم اهل نماز بود، ولی خود سرانه، خود او انتخاب نمی‌کند، ملائکه‌ی خدا می‌آیند: «یا مَرْیَمُ اقْنُتی‏ لِرَبِّکِ وَ اسْجُدی وَ ارْکَعی‏»[۱۱] خدای متعال اعمال خصوصیت کرده است ما هم بلند می‌شویم، نماز می‌خوانیم ملائکه به ما هم می‌گویند: «قُومُوا إِلَى نِیرَانِکُمُ الَّتِی … فَأَطْفِئُوهَا بِصَلَاتِکُمْ»[۱۲] آتش‌هایی که برای خود افروختید بلند بشوید با باران نماز این آتش‌های خود را خاموش بکنید. آتش غفلت، آتش نسیان، این‌ها بلای جان ما است، آتش ویران‌گر سعادت ما است. خدا کند که نماز ما این آتش‌ها را خاموش بکند، خود نماز برای ما غفلت نباشد، سرگرمی نباشد. روایات دارد که ملائکه موقع نماز صدا می‌زنند: «قُومُوا» برخیزید ولی تشریع در مورد حضرت موسی.

هدایت تکوینی به دست خدا

حضرت مریم تکوین بود، او می‌شنید، مجذوب بود، این اولیای خاصّ خدا مثل مرحوم حاج هادی ابهری این‌ها کارهای خود را عن اختیارٍ انجام می‌دادند ولی هدایت‌شده بود. لازم نبود کسی به سوی کارهای خیر تذکّر بدهد. ملائکه مستقر در جان او، او را می‌بردند. برای هر کار خیری کشیده می‌شد، برای مجالس امام حسین آدرس لازم نبود، از درون آن‌ها یک سیمی وصل بود به آن‌جا می‌برد و در کارهای دیگر خود هم همین‌طور بود. کارهایی که انجام می‌داد، خود او نبود، بلکه یک دست نامرئی بود دست او را می‌گرفت و به آن‌جا می‌برد. «یا مَرْیَمُ اقْنُتی‏ لِرَبِّکِ‏»[۱۳] این فرق دارد با ندای تشریعی ملائکه که خدا دوست دارد ما هم پیش خدا برویم، خدا دیدار ما را دوست دارد. خدا سخن ما را دوست دارد، خدا زاری ما را دوست دارد، خدا انکسار ما در پیشگاه خود دوست دارد، چون به نفع ما است. خدا بنده‌ی خود را دوست دارد و دوست دارد بنده‌ی او منتفع باشد، متنعّم باشد.

هدایت خاصّ خدا در مورد پیامبر

 تنعّم ما در این عالم به عبادت‌ها، همان تنعّم ما به نعم بهشتی در عالم آخرت است. وجود مبارک حضرت خاتم در دوره‌ی کودکی وقتی با بچّه‌ها بازی می‌کردند، می‌گویند: سنگ گذاشتم دامن عربی را بلند بکنم یک دستی آمد روی دست من و این کار را نکردم، بار دوم، بار سوم فهمیدم من نباید این کار را بکنم. این دست خدا است. نمی‌گذارد او مثل دیگران باشد، باید ممتاز باشد. این آن هدایت خاصّ خدا است در دعای کمیل ما از پروردگار عزیز ما که درخواست نمی‌کنیم دعا می‌خوانیم دعا نمی‌کنیم، تضرّع نداریم، ابتهال نداریم از خدا درخواست می‌کنیم که خدایا ما را از اخصّ عباد خود «مَنْزِلَهً مِنْکَ» قرار بده «وَ أَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَهً مِنْکَ وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَهً لَدَیْکَ» آدم وقتی حجابی نداشته باشد اصلاً خودش نیست. خدا است حجاب وقتی می‌رود آدم ذوب است، کاره ای نیست. هر چه است او است.

متخلّق به اخلاق الهی بودن مقرّبین

 خدا حضرت موسی را و مقرّبین را ویژه‌ی خود قرار داده است هیچ دستی، هیچ اراده‌ای دخیل در زندگی آن‌ها نیست. از این جهت چون مدبّر آن‌ها خدا است، مربّی آن‌ها خدا است، مزکّی آن‌ها خدا است، هادی آن‌ها خدا است، مبدأ آن‌ها خدا است، مقصد آن‌ها خدا است، مسیر آن‌ها هم خدا است، سیر در اسماء الهی می‌کنند. هیچ‌گاه از وادی نور  خارج نمی‌شوند، این‌ها در وادی ایمن هستند، امان مطلق دارند، این‌ها متخلّق به اخلاق الهی هستند.

تفاوت بین ائمّه (علیهم السّلام) و خدا در مالک مطلق بودن

در تمام صفات از جمله در مؤمن بودن این مؤمن هستند هم مؤمن هستند یعنی ایمانی که خود خدا به خود دارد، همان ایمان را خدا به این‌ها داده است. مثل علمی که خدا به حضرت رسول داده است، به امیر المؤمنین داده است «لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ»[۱۴] تمام اسمای حسنی، تمام صفات جمالیّه و جلالیّه که خدا دارا است، در وجود پیغمبر موج می‌زند، در وجود امیر المؤمنین موج می‌زند. هر چه خدا دارد حضرت رسول هم دارد، حضرت امیر هم دارد. حضرت زهرا هم دارد. «إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ» الّا این‌که این‌ها مالک نیستند. این‌ها برای خود نیستند، مالک آن‌ها تو هستی، هم ذات آن‌ها برای تو است، هم صفات آن‌ها برای تو است. هر مقداری دادی، دارا هستند، هر وقت هم خواستی به آن‌ها نمی‌دهی. همه‌ی وجود این‌ها فقر است، فقیر الی الله هستند. فقر الی الله هستند.

تقوا اوّلین نشانه‌ی ایمان

انسان اگر بخواهد الهی بشود، در زندگی نورانی بشود، ملکوتی بشود، متخلّق به اخلاق روحانیّین بشود که میل به درجه‌ی نفس مطمئنه است. یعنی رسیده است، بلوغ پیدا کرده است. بلوغ به مقام انسانیّت پیدا کرده است، رنگ انسان کامل گرفته است، این یکی ایمان می‌خواهد که پایه‌ی همه‌ی ارزش‌ها ایمان است، تقوا هم اوّلین نشانه‌ای که خدای متعال در سوره‌ی مبارکه‌ی بقره بیان فرموده است «هُدىً لِلْمُتَّقینَ‏»[۱۵].

نشانه‌ی تقوا ایمان به غیب

 اولین نشانه‌ی آن این است که «الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ»[۱۶] ایمان به غیب. ایمان به غیبت هم ایمان به غیب است یعنی ایمان به غیب. آنچه را که برای ما مشهود نیست، برای ما محسوس نیست الله جلّ جلاله، نبوّت، امامت، ولایت همه‌ی این‌ها غیب است. ملائکه غیب است، جهنّم و بهشت غیب است، روح ما «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»[۱۷] ما بارقه‌ی حق تعالی هستیم، دم خدا هستیم، نفخه‌ی حق تعالی هستیم. خود ما محفوف به غیب در وجود خود هستیم. تا انسان خود را پیدا نکرده است، ایمان به غیب او ایمان واقعی نیست. با ایمان خود را در حدّ زندگی حیوانی خود قبول داریم ورای آن را ایمان به آن معنا گاهی اصلاً تأمّل نکردیم که ما غیر از جسم و ظاهر خود ما در وجود خود غیب است، مستقر است و حقیقت ما همان غیب است.

معنای دیگر ایمان به غیب

 ایمان به غیب یک معنی دیگر هم می‌تواند داشته باشد و آن این است که انسان باطناً ایمان داشته باشد نه تظاهر به ایمان بکند. ایمان به غیب ایمان به امری است که انسان صرف نظر از ظواهر در خلوت‌ها هم آن را دارد. این ایمان آغاز تخلّق به اخلاق الله است. خدا مؤمن است خدا ما را برای خود خلق کرده است. برای خود خلق کرده است، یعنی خلق کرده است که ما او بشویم. مرآت او بشویم، جلوه‌ی او بشویم. یعنی مرآئیّت در این تجلّی حق در وجود ما اوّلین چیزی است که باید حاصل بشود، ایمان ما است. خدا مؤمن است ما هم باید مؤمن باشیم.

ایمان شهودی

لذا خدای متعال خاصیت علم را هم همین‌جا مشخّص می‌کند. علوم رسمی علم نیستند، این‌ها صنعت هستند. این‌ها اصطلاح هستند، این‌ها مفهوم هستند. «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَهُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ‏»[۱۸]اولی العلم شاهدان توحید هستند، شاهدان وحدانیّت عزیز حکیم هستند. شهود دارند، عالم کسی است، مؤمن کسی است که متخلّق به اخلاق خدا بشود، خدا شاهد است، اولی العلم هم شاهد هستند. ایمان، این‌ها ایمان شهودی است. نه ایمان ذهنی است، نه ایمان برهانی و مغزی است. ایمان اصطلاحی به این معنا نیست. خدا شاهد است، ملائکه شاهد هستند. ملائکه اجتهادی ندارند، ملائکه وجود محض است، ملک هیچ ذهنیتی ندارد «لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ»[۱۹] اگر ذهن داشت، در ذهن خود یک چیزی می‌آمد، بعد خود را با حق تطبیق می‌کرد. وجود او حق است نه تطبیق با حق است. لذا حق‌نما است، ملائکه حق‌نما است، ملائکه خدانما است.«أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ» هم همین‌طور هستند، این‌ها در طول شهود حق تعالی در ردیف ملائکه هستند، این‌ها هم شهودی ایمان‌دار دارند، ایمان این‌ها ایمان ذهنی نیست. حقیقت حق را دارا هستند. این نوع شهود نتیجه‌ی عالم بودن است.

ارتباط علم شهودی و ایمان شهودی

در کنار آن آیه‌ی کریمه‌ی «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»[۲۰] یک این‌طور شهودی حتماً خشیّت دارد. حتماً کسی که ایمان شهودی دارد علم شهودی دارد، این جز از طریق یافتن فقر خود نمی‌شود، خود آدم حجاب است تا استقلالی در خود ببینیم، هرگز امکان آن نوع ایمان نیست، آن شهود نیست.

از بین بردن منیّت شرط ایمان

  وقتی عظمت حق، جلال حق، کبریای حق برای ما مشهود نبود، ما آن خشیّت را نداریم. مرعوب نیستیم، محو نیستیم، جز کسانی نیستیم «إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»[۲۱] آن در وجود آدم باید باشد آن با تصوّر نمی‌شود. با تصوّر شیر کسی از شیر نمی‌ترسد. با تصوّر آب کسی سیراب نمی‌شود. آن وجود آن موجود را آدم می‌بیند دست پاچه می‌شود. وجود آب وقتی در وجود او واجد می‌شود، رفع عطش می‌شود. نسبت به پروردگار متعال هم همین‌طور است. ما تا ما هستیم ایمان ما ایمان نیست، ما تخلّق به اخلاق الله که او مؤمن است، ما هم مؤمن بشویم نخواهیم بود. باید خود را کنار بزنیم. باید با خود دربیفتیم، باید بت خود را بشکنیم، باید صنم نفس خود را با تبر ایمان از بین ببریم و این کار کاری نیست که.. (کار هر بز نیست خرمن کوفتن) این کار کار هر کسی نیست.

جهاد با نفس، جهاد اکبر

 همین است که حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) از استاد خود مرحوم آقا شیخ عبدالکریم نقل می‌کردند که می‌فرموده است: ملّا شدن چه مشکل، آدم شدن محال است. این‌ها الفاظی است که آدم می‌گوید بعضی حرف‌ها است که این‌ها را هم دوست دارد، ولی کجا است آن مردی که قیام بکند، تبر بردارد برای خود. کجای عالم شما سراغ دارید. کجا کاری کردید متوقّع تعریف نبودید؟ کجا درسی خواندید به حساب خدا ریختید و هیچ نوع بازتابی در جامعه برای عالم بودن خود طمع نداشتید. کجا کار خیری، عبادی، صد درصد خدا بوده است وغیر خدا نفی شده است؟ نماز های شب شما الحمدلله جزء توفیقات خاصّ است و چه بسا همه‌ی شما هم در خلوت این کارها را می‌کنید ولی واقعاً خودارضایی دارید یا ندارید؟ نماز شب را برای این‌که شما نماز شب می‌خوانید، می‌خوانید یا نه خجالت می‌کشید که نماز شب می‌خوانید؟ نماز شب شما پیش خود شما، شما را برجسته می‌کند یا شما را خجالت‌زده می‌کند؟ اگر نماز شب شما را آب کرده است، خوشا به حال شما، (آن را که خبر شد خبری باز نیامد) امّا اگر همین نماز شب پیش خود شما، شما را کسی کرده است، شما فکر می‌کنید شما نماز شب خواندید، این تاجرها، این خیرّها، این همه مسجدها، مدرسه‌ها می‌سازند، ولی نام آن‌ها نوشته نشود باز هم از این کارها می‌کنند؟ آیا می‌توانند این کارها را به حساب خدا بریزند؟ ما اگر اطراف ما را نگیرند باز هم همین طلبگی را، همین رنج و تلاش را ادامه می‌دهیم، این است که مسئله‌ی جهاد با نفس، جهاد اکبر است. هر قهرمانی که در جبهه قهرمان شده است معلوم نیست در این میدان قهرمان بشود. آن‌جا می‌بینی گل کرده است ولی این‌جا که می‌رسد نه توان مقابله با خود را ندارد. این‌جا است که آدم باید به یک جایی وصل بشود تا آدم را از دست خود او بگیرند و الّا ما عاجز هستیم از این‌که با خود دربیفتیم و خود را کنار بزنیم. «اللَّهُمَّ خُذْ لِنَفْسِکَ مِنْ نَفْسِی مَا یُخَلِّصُهَا»[۲۲]خدایا من را بگیر، خیلی تعبیر عجیبی است. خدایا من را بگیر. خود من دشمن خود من هستم. «خُذْ لِنَفْسِکَ مِنْ نَفْسِی» خدایا من را بگیر و خود را به من بده. من حجاب را بردار، منِ آیینه را به من بده که من نباشم ولی تو باشی. این‌جا است که جای ایثار، گذشت، عفو، تواضع، ادب این ارزش‌ها در این وادی خود را نشان می‌دهد و تا انسان به این‌جا نرسد یک سر سوزنی از خود اثری ردّ پایی باشد، این آرامش را خدا به آدم نمی‌دهد. آرامش در رسیدن به مقصد است به مقصد رسیدن گذر از راه است، ما هنوز خود راه هستیم، تا خود را پایان ندادیم به مقصد نرسیدیم. جز این‌که بگوییم: خدا امید ما تو هستی، کاری نتوانستیم بکنیم و اگر لطف تو نباشد نمی‌توانیم این کار را بکنیم.

تولّد دوباره‌ی حر در دامن امام حسین (علیه السّلام)

دامن سیّد الشّهداء را بگیریم شاید سیّد الشّهداء… حر نه طلبه بود، نه اهل نماز شب بود، نه به حلال و حرام توجّه داشت، حقوق بگیر آن دستگاه بود. ولی امام حسین این کاره است. او را آب کرد. این حرّی که الآن مردم می‌روند او را زیارت می‌کنند، آن حرّی نیست که به جنگ امام حسین آمده بود. آن را امام حسین نابود کرد، یک حرّ جدیدی بود از اوّل. در دامن امام حسین تولّد یافت و خود امام حسین او را بدرقه کرد. خود امام حسین هم بعد از شهادتش اورا تحویل کرد و سر او را به دامن گرفت و سربند را هم به عنوان یک نویدی برای ما، شما هم از سوابق خود نگران نباشید، اگر دامن امام حسین گرفتید و با صداقت آمدید گفتید: حسین جان از خود خسته هستم، دیگر برای من کافی است.

شکسته شدن، شرط قبولی توبه

حر عرضه داشت: یا اباعبدالله «قَد کَانَ مِنِّی مَا کَان» «هَلْ لِی مِنْ تَوْبَهٍ»[۲۳] حسین توبه‌ی مثل منی هم قبول است با این همه سابقه؟ سیّد الشّهداء فرمودند: پایین بیا. این بیا پایین، امام حسین هاو را پایین آورده بود، شکانده بود، دیگر چیزی از حر نمانده بود. عرض کرد این‌طور من را پایین نیاورید. بگذارید با چهره‌ی گلگون پایین بیایم. تا آدم پایین نیاید، بالا نمی‌رود. این رمز است، این سر است امام حسین فرمودند: بیا پایین. تا آدم پایین نیاید، او را بالا نمی‌برند. بالانشین‌ها را تحویل نمی‌گیرند، این خود را شکاند، کم نبود، هزار نفر از قشون زیر مجموعه‌ی او بود، همه را رها کرد، بعد این موقعیت این فضا از همه چیز گذشت، پایین آمد. سیّد الشّهداء فرمودند: «إنزِل» این تصرّف بود، قبلاً کرده بود حالا نمود آن را نشان می‌دهد. «إنزِل» چون پایین آمدی می‌خواهیم تو را بالا ببریم. بالانشین نباشید. «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً»[۲۴]

(روضه‌خوانی)


[۱]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– سوره‌ی رعد، آیه ۲۸٫

[۳]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۸٫

[۴]– سوره‌ی حجرات، آیه ۷٫

[۵]– همان، آیه ۱۷٫

[۶]– سوره‌ی بقره، آیه ۳۸٫

[۷]– سوره‌ی طه، آیه ۴۱٫

[۸]– سوره‌ی بقره، آیه ۴۹ و سوره‌ی ابراهیم، آیه ۶٫

[۹]– سوره‌ی طه، آیه ۴۱٫

[۱۰]– سوره‌ی شعراء، آیه ۶۲٫

[۱۱]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۴۳٫

[۱۲]– من لا یحضره الفقیه، ج ‏۱، ص ۲۰۸٫

[۱۳]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۴۳٫

[۱۴]– بحار الأنوار، ج ‏۹۵، ص ۳۹۳٫

[۱۵]– سوره‌ی بقره، آیه ۲٫

[۱۶]– همان، آیه ۳٫

[۱۷]– سوره‌ی اسراء، آیه ۸۵٫

[۱۸]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۸٫

[۱۹]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۲۷٫

[۲۰]– سوره‌ی فاطر، آیه ۲۸٫

[۲۱]– سوره‌ی انفال، آیه ۲ و سوره‌ی حج، آیه ۳۵٫

[۲۲]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۹۸٫

[۲۳]– بحار الأنوار، ج ‏۴۴، ص ۳۱۹.

[۲۴]– سوره‌ی قصص، آیه ۲۸٫