اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۲۲ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

بازگشت به صفحه کامل

تفسیر سوره ذاریات جلسه 01 (1395/10/07)

    00:00           

 00:00   

  

  

دانلود فایل صوتی 


أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم


﴿وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً (1) فَالْحامِلاتِ وِقْراً (2) فَالْجارِیاتِ یُسْراً (3) فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً (4) إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ (5) وَ إِنَّ الدِّینَ لَواقِعٌ (6)﴾


چند مطلب مربوط به بخش پایانی سوره مبارکه «ق» بود که سؤال شد؛ یکی اینکه چطور ذات اقدس الهی با قدرت بیکران خود جهان را در سه روز خلق کرد؟ این ذیل آیات قبلی که ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾, آنجا گذشت که قرآن کریم نظام خلقت را به عالم خلق و امر تقسیم می‌کند: ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ﴾،[1] اگر منظور از «امر» عالم مجردات باشد; گرچه برخی‌ها معتقدند: ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ﴾؛ یعنی آفرینش و پرورش, هر دو مختص خداست. آفریدن و «امر» این آفریده شده؛ یعنی تدبیر و ربوبیت مختص خداست؛ اما برخی‌ها به قرینه ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾؛[2] اینها را به عالمِ «امر» برگرداندند که بعضی از روایات شاید این را تأیید بکند. اگر عالم «خلق» و عالم «امر» دو عالم است; تدریج برای عالم «خلق» است و دفعی برای عالم «امر» که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾.[3] امر الهی با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾؛ صورت می‌پذیرد؛ اما تدبیر آسمان و زمین, کارهایی را که ذات اقدس الهی در عالم زمین و آسمان انجام می‌دهد, اینها تدریجی است که لیل و نهاری دارد, فصولی دارد, سال و ماهی دارد که ﴿وَ قَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾[4] ناظر به این است.


مطلب دوم درباره آن طوایف چهارگانه بود که گذشت یک طایفه مربوط به اصل خلقت است که ﴿فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ است؛ طایفه دوم درباره آسمان‌هاست که ﴿فی‏ یَوْمَیْنِ﴾[5] است؛ طایفه سوم درباره زمین است که ﴿دَحاها﴾,[6] درباره «دحو الارض فی یومین» است; طایفه چهارم درباره تنظیم روزی‌های مردم است که فرمود: ﴿وَ قَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾ که اشاره شد این ﴿أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾, ناظر به فصول چهارگانه است و مربوط به آن ﴿سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ نیست.


مطلب بعدی درباره این است که همه به «الله» بر می‌گردند: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‏﴾؛[7] این معنا تا حدودی قابل ادراک هست و سیر با «سین» هم قابل فهم است که سیر اشیا به طرف خداست؛ اما صیرورت با «صاد» که ﴿إِلَی اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورُ﴾،[8] ﴿وَ إِلَیْنَا الْمَصیرُ﴾؛[9] این مقداری توضیح بیشتری می‌خواهد. چه «سیر» و چه «صیرورت» به ذات اقدس الهی نیست, چون نه در شناخت, کسی قدرت دارد ذات الهی را بشناسد و نه در رجوع کسی به ذات الهی می‌رسد و نه ما مکلّف هستیم آن ذات را بشناسیم. ما مکلّف به برهان هستیم نه عرفان. خدا را ما با دلیل، خوب می‌شناسیم و خیلی هم تلاش و کوشش می‌کنیم و تا آنجا که مفهوم راه دارد پشت سر هم براهین دقیق و أدقّ راه دارد; اما مستحضرید که برهان با مفهوم کار دارد. مفهوم ولو مفهوم نامتناهی «سهل الوصول» است آدم می‌تواند نامتناهی را به خوبی ادراک بکند, برهان اقامه بکند که خلقت نامتناهی محال است, برهان اقامه بکند که خالق حتماً باید نامتناهی و نامحدود باشد. این کلمه نامتناهی مفهوماً به حمل اوّلی نامتناهی است؛ اما به حمل شایع متناهی است; مثل اینکه این حرف‌ها از علوم عقلی به کفایه هم آمده که بین حمل اوّلی و حمل شایع فرق است; مثلاً این فرد به حمل اوّلی فرد است؛ ولی به حمل شایع کلّی است. شخص به حمل اوّلی شخص است, به حمل شایع کلّی است؛ یعنی این «شین» و «خاء» و «صاد» به حمل اوّلی «الشخص شخصٌ» یعنی این مفهوم، مفهوم است؛ ولی به حمل شایع شخص کلّی است, چون قابل انطباق بر کثیرین است; زید شخص است, عمرو شخص است, بکر شخص است, هر فردی هم شخص است. پس شخص به حمل شایع کلّی است و به حمل اوّلی شخص است. جزئی هم همین‎طور است جزئی به حمل اوّلی جزئی است و به حمل شایع کلّی است. نامتناهی به حمل اوّلی نامتناهی است؛ ولی به حمل شایع متناهی است, برای اینکه ما ده‌ها مفهوم در ذهن ماست و هر کدام جای خود را دارند, این مفهوم نامتناهی هم یک گوشه ذهن ماست. ما نامتناهی به حمل شایع را که درک نمی‌کنیم. آن چیزی را که ما درک می‌کنیم, مفهوم نامتناهی است; این مفهوم نامتناهی به حمل اوّلی نامتناهی است; ولی به حمل شایع متناهی است. ما با برهان سر و کار داریم و مکلّف به برهان هستیم و ذات اقدس الهی هم حقیقتی در خارج است، امری نیست که به ذهن بیاید. آن حقیقت مفهومی دارد به نام «الله» که ما خوب درک می‌کنیم، همین «جوشن کبیر» را ما خوب درک می‌کنیم و خوب می‌فهمیم؛ اما اینها مفهوم هستند, در ذهن ما هستند و صادق بر خارج هستند; آن که خداست مصداق این مفهوم است, او به ذهن نمی‌آید, ما باید به عین برویم تا او را درک کنیم. ما هم که مقدورمان نیست; ما فقط مکلّف به برهان هستیم که قرآن همین الفاظ را دارد, همین مفاهیم را دارد و همین ادله را دارد, ما این ادله را هم موظّف هستیم درک بکنیم, البته هر کس به اندازه خودش. ذات اقدس الهی, چون بسیط است, جزء ندارد, هیچ کس نمی‌تواند بگوید من به مقدار خودم گوشه‌ای از ذات خدا را درک کردم! برای اینکه او جزء ندارد؛ چه اینکه هیچ کس نمی‌تواند بگوید من تمام ذات خدا را درک کردم، چون او حقیقت نامتناهی است؛ لذا نه نبیّ, نه وصیّ, هیچ کسی آن قدرت را ندارد که خود خدا را مشاهده کند. می‌ماند اسمای حُسنای الهی, اوصاف الهی و فیوضات الهی که آنها قابل مشاهده است. پس ذات اقدس الهی به هیچ وجه قابل مشاهده نیست, نه برای انسان کامل، نه برای ملائکه، چون بسیط است و جزء ندارد، اوّلاً؛ و نامتناهی است، ثانیاً و اگر گفته شد «آب دریا را اگر نتوان کشید»[10] این در مقام مفهوم است، یک؛ تشبیهی است، دو؛ وگرنه ذات اقدس الهی جزء ندارد, تا ما بگوییم هر کسی به اندازه خود خدا را مشاهده می‌کند; ولی برهان چرا، امکان دارد; هر کسی به اندازه خود مفاهیم برهانی و ادله قرآنی را خوب درک می‌کند.


مطلب بعدی آن است که چون ذات اقدس الهی صفات او هم عین ذات است، منطقه ذات «بالکلّ» ممنوع است. صفات ذات هم چون عین ذات است, «بالکلّ» ممنوع است؛ اما این دو منطقه ممنوعه از نظر برهان ممنوع نیستند. ما هم درباره ذات بحث‌های فراوان داریم, حتی کلمه ذات؛ یعنی «ذال» و «الف» و «تاء» این به حمل اوّلی ذات است, وگرنه به حمل شایع، مفهومی ذهنی است. آن چیزی که در ذهن ماست مفهوم «ذال» و «الف» و «تاء» است, نه حقیقت ذاتی که در خارج است. بنابراین ما به برهان مکلف هستیم و برهان را هر کسی به اندازه خود درک می‌کند. مشاهده ذات, این عرفان است مقدور ما نیست و انبیا و اولیا با اسمای او کار دارند نه با ذات او.


حالا صیرورت هم این‎چنین است؛ صیرورت اشیا به مقام ذات نیست، یک؛ به صفات ذات که عین ذات است نیست; آن دو منطقه، منطقه ممنوعه است که گفتند: «عنقا شکار کَس نشود دام باز چین».[11] می‌ماند اسمای فعلیه خدا. پس از نظر برهان دست ما باز است, قلمرو تکلیف ما هم ادله و برهان است و به خوبی عقل می‌فهمد, خدا را می‌فهمد, نامتناهی را می‌‌فهمد, توحید را می‌فهمد.


پرسش: ...


پاسخ: بله، این معلوم می‌شود که جمال خدا را می‌خواهد, جلال الهی را می‌خواهد, اسمای الهی را می‌خواهد که الآن به آنجا هم می‌رسیم، وگرنه اگر به ذات باشد که ﴿لَنْ تَرانی﴾[12] همیشه است;. ﴿لَنْ تَرانی﴾ حاکم بر همه طلب رؤیت‌هاست; ﴿لَنْ تَرانی﴾؛ برای ابد هیچ کسی نمی‌تواند.


بنابراین ما به عرفان مکلّف نیستیم, چون مقدور ما نیست, بلکه ما به برهان مکلّف هستیم و برهان هم کاملاً در قدرت بشر هست; منتها هر کسی به اندازه خود، اینجا جای این است که کسی بگوید: «آب دریا را اگر نتوان کشید».


پرسش: مگر در مقام عبادت، انسان ذات خود خدا را نمی‎پرستد؟


پاسخ: ذات خدا را می‌پرستد و مفهوم حاکی است. ما می‌گوییم این مفهوم «الله», مفهوم واجب الوجود که در خارج مصداق دارد و آن مصداق دسترسی ندارد, ما او را می‌پرستیم.


پرسش: پس ما مکلّف به مفهوم ... .


پاسخ: ما مکلّف هستیم که «الله» را بشناسیم و برهان هم اقامه می‌کنیم. برهان در حیطه مفهوم است.


پرسش: الله خارجی را ... .


پاسخ: این خارجی که ما می‌گوییم یک دانه «خاء» است و یک دانه «الف» است و یک دانه «راء» است و یک دانه «جیم»، این به حمل اوّلی خارج است به حمل شایع ذهن. ما هر چه تلاش و کوشش بکنیم و چنگ بزنیم, با مفهوم داریم کار می‌کنیم. ما می‌گوییم آقا! ما با بیرون کار داریم; این بیرون به حمل اوّلی بیرون است و به حمل شایع, درون است. این ذات یک «ذال» است و یک «الف» است و یک «تاء»، این به حمل اوّلی ذات است, به حمل شایع مفهوم است. ما اصلاً به بیرون راه نداریم؛ چه «علی», چه «ولیّ»; آن ذات اصلاً احدی به او درک ندارد: ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ﴾؛[13] ما هر چه فریاد بزنیم که بابا! ما با مصداق کار داریم; این مصداق یک دانه «میم» است و یک دانه «صاد» است و یک دانه «دال» است و یک دانه «الف» است و یک دانه «قاف», این مصداق مصداق است به حمل اوّلی; اما مفهوم است به حمل شایع; از ما بیش از این نخواستند.


پرسش: قلب خیلی با مصداق کار ندارد.


پاسخ: قلب با مصداق کار دارد; اما قلب مصداق «الله» را درک نمی‌کند. این قلبِ محدود, جمال الهی, جلال الهی و اسمای الهی را. ما این هزار اسم یا هزار و یک اسم نورانی که در «جوشن کبیر» است, بعضی‌ها را خوب مشاهده می‌کنیم. یک مریض, شافی را خوب درک می‌کند؛ اما شافی جزء آن اسمای فعلیه نازله نازله خداست. جان ما با جان شافی ارتباط دارد, با رازق ارتباط دارد, با قابض ارتباط دارد, با باسط ارتباط دارد با این اسمای حسنا رابطه داریم, خوب هم می‌فهمیم; جان ما رابطه دارد.


پرسش: اگر «باء» «بسم الله»، «باء» استعانت باشد، از چه کسی استعانت می‎طلبد؟


پاسخ: خود «الله» هم لفظی است که می‌گوییم, مفهومی است که می‌فهمیم, هر چه تلاش و کوشش بکنیم; مثل آن کودکی که میوه را در آینه می‌بیند و خیال می‌کند آن بیرون است و به طرف این صورت خود را چنگ می‌زند; به زعم او این میوه در چنگ اوست; اما به طرف صورت می‌رود. ما هر چه بگوییم با ذهن کار نداریم و با خارج کار داریم، این خارج به حمل اوّلی خارج است؛ ولی به حمل شایع ذهن است; ما چه داریم می‌گوییم؟ ما با مفهوم کار داریم. اما مرحله اوّل که منطقه ممنوعه است, وقتی بفهمیم که آنجا جای ما نیست; منطقه دوم که صفات ذات است و عین ذات است, دسترسی به آن نداریم; آن وقت منطقه, منطقه فراغ است, اینجا جای ماست. اصلاً دل ما می‌تپد برای رازق و شافی و خالق و رحیم و اینها، اینها را خوب جان ما درک می‌کند.


پرسش: ما که افعال خدا را نمی‎پرستیم.


پاسخ: نه، ما مفهوم را درک می‌کنیم, بیش از این مکلّف نیستیم. ما می‌گوییم فعل خداست و ممکن است; ما خودمان هم فعل خدا هستیم، اما اینکه می‎گوییم می‌پرستیم, این الفاظ را می‌گوییم, معانی آن هم در ذهن ماست, ما در مفهوم داریم می‌غلتیم; مدام چنگ می‌زنیم و می‌گوییم بابا! من با مصداق کار داریم. این مصداقی که می‌گوییم این مصداق به حمل اوّلی مصداق است; اما به حمل شایع مفهوم ذهنی است چه چیزی گیر ما آمده است. وقتی بفهمیم که ما مکلّف به برهان هستیم و در برهان بشر قوی هست تا آنجا که ممکن است پیشرفت کرده کلام و حکمت؛ اما آن کسی که می‌گوید: «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاء»[14] یا «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ‏»[15] آن چیزی دیگر است; آن ذات نیست، یک؛ صفات ذات که عین ذات است و نامتناهی است، نیست دو؛ جمال الهی، اسمای الهی، فیض الهی می‌شود, او آن بالاها را می‌بیند پایین‌ها را ما می‌طلبیم. یک انسان مضطر قلب او به دنبال چه کسی هست؟ این اصلاً مفهوم را نمی‌چشد! آن برهانی که از وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) رسیده است که به آن شخص فرمود آیا مسافرت دریایی کردی، سوار کشتی شدی، کشتی دارد غرق می‌شود این قلب به نام چه کسی ‌می‌تپد؟[16] یا خود آیات قرآنی دارد که ﴿فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ﴾؛[17] این قلب به نام چه کسی ‌می‌تپد؟ اصلاً مفهوم خدا را نمی‌شناسد، این مشرک بود, اصلاً مفهوم «الله» را ندید . این مرحله‌ای است که انسان با فعل او و با فیض او کار دارد. فیض «بما أنه فیض», فیّاض خود را نشان می‌دهد, شافی «بما أنه شافی» غیر از خدا کسی دیگر نیست، رازق غیر از او نیست. همه این هزار اسم, توحیدی است: «لا شافی الا هو»، این دعای استغفار بعد از زیارت امام رضا(سلام الله علیه)[18] سر تا پا نور است. آدم وقتی حرم مشرّف می‌شود, توسلی دارد و شفاعت اینها را می‌خواهد; آن استغفاری که در پایان زیارت امام رضاست اوّل تا آخر آن توحید است: «یَا مَنْ لَا یُدَبِّرُ الْأَمْرَ إِلَّا هُوَ یَا مَنْ لَا یَغْفِرُ الذَّنْبَ إِلَّا هُوَ یَا مَنْ لَا یَخْلُقُ الْخَلْقَ إِلَّا هُو» همه اینها فعل خداست.


پرسش: ...


پاسخ: ظهور دارد وحدت که نیست. فعل او کثیر است, می‌بینید که عالم فعل اوست:


این همه عکس می و نقش نگارین که نمود ٭٭٭ یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد [19]


﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَة﴾؛[20] این با یک فیض جهان را خلق کرد و با یک جاذبه کلّ جهان را حذف و دفع می‌کند: ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَة﴾؛ غرض این است که ما به برهان مکلف هستیم. هر چه هم فریاد بزنیم, مفهوم گیرمان می‌آید. اینکه می‌بینید «جوشن کبیر» را می‌خوانیم, مشکل ما حلّ نمی‌شود, برای این است که هزار مفهوم در ذهن ماست؛ اما آن مضطرّی که خدا را می‌خواهد به آن فیض الهی توجه می‌کند; این یک مطلب.


مطلب دیگر اینکه حالا که منطقه اوّل و منطقه دوم، منطقه ممنوعه شد ما هستیم و اسمای الهی: «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ»[21] ما با اسمای الهی کار داریم. آن وقت ﴿وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصیرُ﴾؛[22] صیرورت او به اسمای الهی است. انسان تا حال خیال می‌کرد خودش مشکل را حلّ می‌کند یا دیگری مشکل را حل می‌کند, حالا می‌فهمد که رازق دیگری است: ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ﴾[23] اوست, مُنعِم اوست, ولیّ اوست, والی اوست, خالق اوست, رازق اوست, قابض اوست, باسط اوست, همه اوست. آن وقت صیرورت هم به این طرف است. اگر مؤمن بود صیرورت او به ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾[24] است. اگر کافر و مشرک بود صیرورت او به ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ﴾[25] است; بعد می‌گویند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؛[26] این که جهنم را می‌بیند انتقام الهی را می‌بیند می‌گوید: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا﴾؛ همین شخص کور است: ﴿وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی‏﴾؛[27] معلوم می‌شود این دیدن ظاهری نیست, این فهمیدن ظاهری نیست, بلکه او با تمام هویت خود انتقام الهی را می‌یابد این می‌شود: ﴿وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصیرُ﴾؛ مؤمنان به جمال الهی می‌رسند و مشرکان به جلال الهی می‌رسند; اینها به ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾ می‌رسند, آنها به ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ﴾ می‌رسند؛ هم اینها به «لقاء الله» بار می‌یابند و هم آنها به «لقاء الله» بار می‌یابند؛ لذا ﴿وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصیرُ﴾. اصل صیرورت نسبت به ذاتِ بسیطِ نامتناهی «بالقول المطلق» محال است؛ اما ما می‌گوییم ذات بسیط را می‌پرستیم, با برهان حرف می‌زنیم, قلمرو ما هم قلمرو برهان است, از ما هم غیر از برهان چیزی دیگر نخواسته‌اند. گفتند قرآن را بخوانید می‌خوانیم, قرآن را بفهمید می‌فهمیم, به قرآن ایمان بیاورید می‌آوریم, همین تکلیف ماست؛ اما خدا را ببینید! به ما نگفتند، چون شدنی نیست. اسمای ذاتی که عین ذات است را ببینید این تکلیف محال است و به ما نگفتند. گفتند فیض الهی را ببینید بله امکان دارد، آن که دستمان پُر است, برهان است که «ان الله واحد لا شریک له» بیش از این هم از ما نخواستند, ما قطع هم داریم; منتها قطع حصولی.


پرسش: «قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس».[28]


پاسخ: ناله‌ای می‌خواهد آن هم که مرغ است فیض الهی را می‌طلبد وگرنه ذاتی که بسیط باشد, «لا جزء له»; نامتناهی باشد, «لا حدّ له». این برهان حضرت امیر در خطبه اوّل نهج البلاغه همین است. فرمود اصلاً دنبال چه چیزی می‌گردید؟ می‌خواهید خدا را وصف بکنید؟ فرمود دهنتان را ببندید درباره چه کسی دارید حرف می‌زنید؟ خدا را می‌خواهید وصف بکنید؟ با اینکه قرآن پُر از اوصاف خداست: «لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَه‏ وَ مَن جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّه‏»[29] (روحی له الفداء) فرمود: این‎طور حرف بزنی خدا را محدود کردی. اگر این کار را کردید, وصف کردید, تحدید کردی, تعدید کردی: «فَقَدْ حَدَّهُ» او را محدود کردی; این جای تو نیست.


پرسش: ذات باریتعالی که تاکید نداشت، از طرفی معلول هم وقتی نبود علّت برای تاکید نبود، پس کثرت از کجا آمد؟


پاسخ: کثرت، معلولات اوست. فیض او نامتناهی است کَرمش نامتناهی و نِعَمش بی‌پایان. او خود حقیقت نامتناهی است، این حقیقت نامتناهی، فیض نامتناهی دارد. اگر اصرار کتاب و سنّت نبود که برای جهان ابدیت ثابت می‌کند برای بشر ابدیت ثابت می‌کند برای بهشت ابدیت ثابت می‌کند، این بشر با این فکر محدود، ابدیت بهشت را هم انکار می‌کرد؛ اما وقتی ابدیت را ثابت کرد دلیل‌های فراوانی هم هست که او «دَائِمَ الْفیضْ عَلَی الْبَرِیَّةِ» است «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ»[30] است «کل منّه قدیم» است، می‌توان گفت فیض او هم هم ازلی است هم ابدی، «ابدی بالغیر» است «لا محذور فیه»، «ازلی بالغیر» است «لا محذور فیه»، اما عالم هر لحظه تازه است، آسمان تازه است، زمین تازه است ما چیز قدیم در عالم نداریم؛ اما فیض او ازلی است.


پرسش: ...


پاسخ: بله، اما او رازق را می‌بیند، او شافی را می‌بیند، او منجی را می‌بیند که همه اینها اوصاف فعلیه خدا هستند، نه خود آن ذات را. فرمود اگر شما آنجاها رفتی وصف کردی: «فَقَدْ حَدَّه»؛[31] او را محدود کردی! او که حدّ ندارد. معقول نیست که یک حقیقتِ بسیطِ نامتناهی، مشهود غیر بشود، آن غیر اگر بخواهد همه‌اش را مشاهده کند که نامتناهی است، بعض را مشاهده کند بعض ندارد، همه این حرف‌ها با برهان ثابت می‌شود، ادراک همه این حرف‌ها هم عبادت است. ببینید فرمود آنجا رفتید خطرش هست می‌افتید «فَقَدْ حَدَّه‏»، لذا آنجا شما باید دست بردارید؛ لذا عارفانه بخواهی سخن بگویی: «لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِتَنِ»،[32] حکیمانه بخواهی بیندیشی: «لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ»، بخواهی بلندپروازی کنی، برهان اقامه کنی آنجا نمی‌رسی، بخواهی غواصانه در دل فرو بروی و عارفانه غوص کنی، او را نمی‌یابی «لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ» در فلسفه، «لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِتَنِ» در عرفان. ما هستیم و اسمای الهی، اسمای الهی را هم خوب درک می‌کنیم هم اهل شهود خوب درک می‌کنند.


 این بیان نورانی حضرت امیر در آن خطبه که فرمود: «فَهُمْ‏ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»[33] اینها همین است، اینها مظهر جمال را مظهر جلال را خوب مشاهده می‌کنند. فرمود بهشت این طور است، جهنم این طور است.


پرسش: ...


پاسخ: برهان است، ما نبودیم ما را ایجاد کرد، این خوب قابل درک است، این برهان است؛ برهان را عقل خوب می‌فهمد و درک می‌کند. اوّل تا آخر قرآن همین است، برهان است دلیل است، خدا خالق است، خدا رازق است خدا هستی محض است.


پرسش: ...


پاسخ: نه، حالا گاهی ممکن است که تمثیلی باشد برای تقریب به ذهن، ولی «علی أیّ حالٍ» ما با ذات حق راه نداریم. این بیان نورانی حضرت امیر در خطبه نهج البلاغه است، فرمود کجا می‌خواهید بروید؟ ندانسته داری او را محدود می‌کنی: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ»[34] وثنیت قائل شدی، محدودش کردی، معدودش کردی، به هر تقدیر آنجا جا برای مشاهده نیست.


بنابراین همان طوری که مؤمن، صیرورتش به اسمای جمالیه حق است، به رحمت حق است، به رحمت رحیمیه حق است و مانند آن، کفار و مشرکین هم صیرورتشان به اسمای جلالیه حق است، اینها رحمت الهی را می‌یابند «یصیرون مرحوما»، آنها انتقام الهی را می‌یابند: «یصیرون مقهورا» که می‌گویند «ربنا سمعنا و کذا و کذا».


مطلب بعدی آن است که این ﴿وَ لَدَیْنا مَزید﴾،[35] گرچه غیر از تعبیر ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها﴾[36] است، این ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها﴾ این «لام» نشان می‌دهد که هر چه بخواهند مال آنهاست؛ اما مازاد بر مشیئت نفرمود «لهم عندنا» آنچه نزد ماست مال آنهاست، فرمود: ﴿وَ لَدَیْنا مَزید﴾؛ اما چه ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ﴾ چه ﴿لَدَیْنا﴾ همه اینها در «الجنة» است، یک؛ این «الجنة» که دو قسم دارد یک قسم ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها﴾ یک قسم هم ﴿لَدَیْنا﴾، این مجموعه ﴿أُزْلِفَت﴾ آماده شد برای متّقین. حالا گرچه «ازلاف» به معنای پیچیدن هم نقل شده است؛ اما اینجا به قرینه ﴿أُزْلِفَتِ الجَْنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ به معنی پیچیدن نیست به معنای «قُرّبت» است.


مطلب دیگر آیه سوره مبارکه «سجده» بود که قبلاً خواند شد؛ در سوره مبارکه «سجده» فرمود: ‏﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾[37] فرمود آنها هم مال اینهاست، آنها هم ﴿لَهُمْ﴾ است، گرچه در آیه سوره «ق» نفرمود «لهم»، فرمود: ﴿وَ لَدَیْنا مَزید﴾، این ﴿لَدَیْنا مَزید﴾ را نفرمود مال آنهاست؛ اما هم ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیهَا﴾، یک؛ هم ﴿لَدَیْنا مَزید﴾، دو؛ اینها در «الجنة» است، سه؛ این ﴿الجَْنَّةُ﴾، ﴿لِلْمُتَّقین‏﴾[38] است، چهار. شاهدش هم این آیه سوره مبارکه «سجده» است، فرمود آنچه اینها می‌خواهند که مال اینهاست، آنچه را هم نمی‌خواهند و نزد ماست ما برای اینها ذخیره کردیم ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ﴾؛ ما  آنها را برای اینها ذخیره کردیم.


پرسش: ...


پاسخ: به  هر حال هر چه هست، اگر نباشد که نمی‌گوید: ﴿فَادْخُلیِ فىِ عِبَادِی ٭ وَ ادْخُلیِ جَنَّتى‏﴾؛[39] هر چه باشد می‌گوید وارد بشوید، اگر جنت است، انسان آن درجه والا را نمی‌طلبد، فرمود ما برای آنها ذخیره کردیم به این دو تقریب: یک تقریب این است که در جنت یک سلسله اموری است که می‌خواهند ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ﴾ یک سلسله اموری است که فوق ادراک اینهاست تا بخواهند، این ﴿لَدَیْنا﴾ این دو مجموعه در ﴿الجَْنَّةُ﴾ است، سه؛ این ﴿الجَْنَّة﴾ی که شامل این دو مجموعه است، برای اینها آماده کردیم ﴿أُزْلِفَتِ الجَْنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾، چهار؛ شاهدش آیه هفده سوره «سجده» است، فرمود: ﴿فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لهَُم﴾ که به دنبال نماز شب است: ﴿مِّن قُرَّةِ أَعْینُ‏ٍ جَزَاءَ بِمَا کاَنُواْ یَعْمَلُون‏﴾ این جزاست، جزاء هم در «یوم الجزاء» مشخص می‌شود، فرمود ما برای اینها آماده کردیم چیزهایی که اینها نمی‌دانند تا بخواهند برای اینها فراهم کردیم وگرنه برای چه فراهم کردیم. بنابراین این ﴿وَ لَدَیْنا مَزید﴾ جزء مجموعه چیزهایی است که ذات اقدس الهی به آنها عطا می‌کند.


یکی از سؤال‌ها مربوط به «ضیوف خلیل الرحمن» بود که این آیاتش قبلاً هم گذشت و بحثش هم شد که این مهمانان که آمدند وجود مبارک خلیل حق غذا آورد اینها نخوردند، اینها به مقداری که مأموریت دارند متمثل می‌شدند. اینها متمثل شدند به صورت‌هایی که مردم آن شهر اینها را ببینند اما به آن حدی برسند که غذا بخورند وجود مبارک خلیل حق دید اینها اهل غذا نیستند، چه اینکه خلیل حق شنید اینها می‌گویند که اینها گرچه ما را دیدند ولی به ما دسترسی ندارند نمی‌توانند ما را بگیرند، نمی‌توانند در را ببندند نگذارند ما فرار کنیم، ما چنین موجودی نیستیم این دحیه کلبی[40] که می‌آمد خدمت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) طوری نمی‌آمد که حالا اگر در را ببندند این فرشته نتواند برود بیرون، این گونه نبودند تا آنها خیال بکنند که می‌توانند به اینها دسترسی پیدا کنند. غرض آن است که تمثّل فرشته به صورت بشر به مقدار اذن الهی بود، به مقداری که مردم شهر یا خود کسانی که اطراف خلیل حق بودند ببینند و دیگران هم ببینند؛ اما دسترسی نداشتند و احکام آنها هم بار نبود.


اما در سوره مبارکه «ذاریات» که در چند آیه‌ آن تلاوت شد، این در مکه نازل شد، این هم بخش قابل توجه‌اش درباره معاد است، گرچه درباره توحید و نبوت، وحی دارد. خدای سبحان گرچه به غیر خودش قسم می‌خورد؛ اما غیر خدا حق ندارد به غیر خدا قسم بخورد که در روایات ما آمده است، «الله» به غیر خودش قسم می‌خورد؛ اما غیر خدا حق ندارد به غیر خدا سوگند یاد کند. این «ذاریات» آن «حاملات» این «جاریات» این «مقسّمات» مورد سوگند الهی‌اند. آیا منظور از این «ذاریات» یعنی بادهایی که ذرّات را پراکنده می‌کنند؟ برابر آنچه در سوره مبارکه «کهف» آمده؛ آیه 45 که فرمود: ﴿وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ﴾؛ وقتی این به صورت یک کاهِ زردِ بی‌رمق درآمده کم‌کم به صورت پودر در می‌آید، بادها این را پراکنده می‌کند ﴿تَذْرُوهُ الرِّیاحُ﴾؛ یعنی «ریاحِ ذاریات» اینها را پراکنده می‌کنند. آیا منظور از «ذاریات» ریاحِ ذاری هستند یا فرشتگانی هستند که مسئولیت پراکندگی اینها را به عهده دارند. این قسم‌های چهارگانه همه‌اش همین طور است، آیا منظور خود این ابرها هستند که «حاملات وِقر» هستند «وِقر»؛ یعنی سنگین. این ابرهایی که بار سنگین را بارش سنگین را برف و تگرگ سنگین را حمل می‌کنند اینها هستند «جاریات»؛ یعنی کشتی‌هایی که در دریا سفر می‌کنند هستند، فرشتگانی که مقسمات امر و امورند اینها هستند یا در تمام این بخش‌ها، فرشتگانی‌اند که مسئولیت تدبیر امور را به اذن خدا برعهده دارند که فرمود: ﴿فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً﴾ آنها هستند ﴿فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً﴾ باشند. سرّش این است که وجود مبارک حضرت امیر که سخنرانی می‌کردند، فرمودند: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض‏»[41] این چه عظمتی است! از مغرب عالم مشرق عالم هیچ دانشمندی توانست دهن باز کند بگوید هر چه می‌خواهید از من بپرسید؟! فقط این خاندان هستند. برخی‌ها رفتند چنین حرفی بزنند رسوا شدند، این چه قدرتی است! هر کسی از آسمان‌ها سؤال می‌کند یک کس از گذشته سؤال می‌کند، یک کس از آینده سؤال می‌کند یکی از مجردات سؤال می‌کند، یکی از مادیات سؤال می‌کند. فرمود «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض‏» حضرت که فرمود: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»، «الیوم» هم همین طور است «الیوم» که حضرت ظهور بکند او هم همین طور است، فرقی بین اینها نیست «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض‏».


 «إبن کوّاء» عرض کرد[42] که یا امیرالمؤمنین «ذاریات» چیست؟ «حاملات» چیست؟ «جاریات» چیست؟ «مقسّمات» چیست؟ حضرت درباره «ذاریات» فرمود اینها بادهایی هستند که ذرات را پراکنده می‌کنند «حاملات» آن ابرهایی هستند که بار سنگین باران را به عهده دارند، «جاریات» کشتی‌هایی هستند که در دریا به آسانی تحت تدبیر باد حرکت می‌کنند، «مقسّمات» هم فرشتگان هستند، اگر یک سؤالات بیشتری هم می‌کردند شاید وجود مبارک حضرت جواب‌های دیگری می‌داد، اینها کاری بود که می‌کردند؛ البته هر دو قسمش راه دارد «مدبرات امر» این نظم را مدیریت می‎کنند که این باد از کجا شروع بکند، چقدر حرکت بکند که کشتی‌ها را راه‌اندازی کند و مانند آن. فرمود به این امور قَسم! آنچه را که ما وعده دادیم نسبت به مؤمنان، وعید دادیم نسبت به کافران، درست است؛ منتها اگر قرآن دست خود اهل بیت(علیهم السلام) بود به اذن آنها بود در طرز کتابت هم دستور می‌دادند که این «إنّ ما» اینها از هم جدا باشد ما یک «إنّما» و «أنّما» داریم که اینها حرف‌اند «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ»[43] آن نه مبتداست نه خبر. یک «إنّ ما» داریم که این «إنّ» حرفی است مشبهه به فعل، آن «ما» هم اسمش است ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ﴾،[44] این «أنّ» است و آن «ما» هم اسمش است ولی الآن «أنّما» نوشته شده است. الآن اگر کسی بخواهد این «أنّ» را با این «ما» جدا بنویسد همین آل سعود که نه به مبدأ معتقد هستند نه به معاد، اعتراض می‌کند که شما قرآن را تحریف کردید؛ لذا الآن مسئولین ما دست به عصا راه می‌روند، ولی معنا این است که ما بین «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ» که حرف است یک کلمه است، معنای «إنّما» یعنی این است و جز این نیست، با «إنّ ما» و «أنّ ما» که دو تا کلمه است یکی حرف است یکی اسم، اینها باید فرق بگذاریم. «إِنَّ ما» ﴿تُوعَدُونَ لَصادِقٌ﴾ جریان حضرت موسای کلیم هم همین طور است: ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا﴾ «إِنَّ ما» ﴿صَنَعُوا کَیْدُ ساحِر﴾[45] ولی در قرآن الآن که نوشته «إنّما» نوشته ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا﴾، ذات اقدس الهی به حضرت موسی فرمود عصا را بینداز! همه بساط سِحر را جمع می‌کند ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا﴾، «إِنَّ ما» ﴿صَنَعُوا کَیْدُ ساحِر﴾ نه «إنّما صنعوا» اینجا هم همین طور است؛ «إِنَّ ما» ﴿ تُوعَدُونَ لَصادِقٌ﴾، این با «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ» که آن حرف است و یک کلمه است خیلی فرق می‌کند، قَسم به این امور «إِنَّ ما» ﴿تُوعَدُونَ لَصادِقٌ ٭ وَ إِنَّ الدِّینَ لَوَاقِع‏﴾ برای اهمیت این مسئله ذات اقدس الهی به این امور سوگند یاد کرد، اوّلاً؛ بعد هم به امور دیگر قَسم یاد می‌کند: ﴿وَ السَّمَاءِ ذَاتِ الحُْبُک‏﴾ ثانیاً.


«و الحمد لله رب العالمین»


 


[1]. سوره اعراف، آیه54.


[2]. سوره اسرا، آیه85.


[3]. سوره یس، آیه82.


[4]. سوره فصلت، آیه10.


[5]. سوره فصلت، آیه12.


[6]. سوره نازعات، آیه30.


[7]. سوره بقره، آیه156.


[8]. سوره شوری، آیه53.


[9]. سوره ق، آیه43.


[10]. مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش1.


[11]. دیوان حافظ، غزلیات، غزل7.


[12]. سوره اعراف، آیه143.


[13]. سوره آلعمران، آیات28و30.


[14]. عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص415.


[15]. الکافی (ط _ الإسلامیة)، ج‏1، ص98.


[16]. التوحید (للصدوق)، ص231و232.


[17]. سوره عنکبوت، آیه65.


[18]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج‏99، ص56.


[19]. دیوان حافظ، غزلیات، غزل111.


[20]. سوره قمر، آیه50.


[21]. البلد الأمین و الدرع الحصین، النص، ص188.


[22]. سوره آلعمران، آیه28؛ سوره نور، آیه42؛ سوره فاطر، آیه18.


[23]. سوره نحل، آیه53.


[24]. سوره بقره، آیات173و182و199 ... .


[25]. سوره سجده، آیه22.


[26]. سوره سجده، آیه12.


[27]. سوره طه، آیه124.


[28] . دیوان حافظ، غزل شماره31.


[29]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه1.


[30] . المصباح للکفعمی (جنة الأمان الواقیة)، ص 647 .


[31] . التوحید (للصدوق)، ص: 57.


[32] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه1.


[33] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.


[34] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه1.


[35] . سوره ق، آیه35.


[36] . سوره ق، آیه35.


[37] . سوره سجده، آیه17.


[38] . سوره ق، آیه31.


[39] . سوره فجر، آیات29و30


[40] . مجمع البحرین، ج‏1، ص136. «دحیة بن خلیفة الکلبى» برادر رضاعی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) بود، و از زیباترین مردم آن زمان محسوب می‏شد، و هنگامی که جبرئیل به سراغ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) میآمد در آن چهره نمایان میگشت‏.


[41] . سوره ق، آیه31.


[42] . تفسیر القمی، ج‏2، ص327.


[43] . مصباح الشریعه، ص53.


[44] . سوره انفال، آیه41.


[45] . سوره طه، آیه69.


  • محمد علی رضائیان جهرمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی