بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه درس اخلاق (1395/10/02)
عوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) و أهل بیته الأطیبین الأنجبین، سیّما بقیّة الله فی العالمین، بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».
مقدم شما بزرگواران، اساتید، فضلا، علاقهمندان به قرآن و عترت را گرامی میداریم و حضور برادران و خواهر ایمانی را ارج مینهیم! از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم به همه شما پیروان قرآن و عترت، علم صائب و عمل صالح مرحمت کند بسیاری از شما بزرگواران، حوزوی و یا دانشگاهی هستید. آنچه در این جمع مناسب است، بیان نورانی پیغمبر و امام صادق(علیهما آلاف التحیة و الثناء) است که این ایام با میلاد خجسته آن دو بزرگوار و معصومان الهی همراه بود. دین به ما گفته است که فراگیری علم لازم است، اگر بخواهد جاهلیت را به عقلانیت تبدیل کند تنها راه آن فرهنگ و علم است؛ لذا فراگیری علم را واجب کرده است، بعضی از علوم واجب عینی است و بعضیها واجب کفایی. فرمود: «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ»[1] نه «فَرِیضٌ». با اینکه مبتدا مذکر است، خبر «تاء» مبالغه دارد این «تاء» «فریضة»، «تاء» تأنیث نیست؛ اگر گفتند فلان شخص علّامه است، یا حضرت زینب(سلام الله علیها) عقیله بنی هاشم است به همان معنا که حسین بن علی عقیله بنی هاشم است به همان معنا زینب عقیله است وگرنه «تاء»، «تاء» تأنیث نیست و اگر درباره انسان کامل گفته شد: ﴿إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً﴾[2] نه «خلیفاً»، آدم، خلیف نیست خلیفه است این «تاء»، «تاء» مبالغه است. وقتی به طلّاب حوزه گفتند: «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ»؛ یعنی خیلی واجب است، این مطلب اوّل.
این دین برای اینکه ثابت کند میشود جاهلیت را به عقلانیّت تبدیل کرد و راهش هم علم است، کلّیگویی نگفته، آن کسی که کلّی میگوید او میشود واعظ، نه مدیر، نه مدبّر و نه راهنما. وجود مبارک حضرت گذشته از اینکه ﴿ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ﴾[3] با موعظه، مردم را هدایت میکرد ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة﴾[4] هم بود یک معلم باید مهندسانه علم را تدریس و تدوین کند. خدا مرحوم شهید را غریق رحمت کند! دارد که طلبهها مقداری ریاضی بخوانند که دهن باز نکنند[5] و هر گونه حرف نزنند هر چیزی را قبول نکنند، نفی اثبات آنها براساس ارقام ریاضی باشد؛ یعنی برهانی باشد. مهمترین چیزی که فکر را نرم و معتدل میکند ریاضیات است که انسان نه بیبرهان چیزی را قبول میکند و نه بیبرهان چیزی را نفی میکند. مدام بنای عقلا و فهم عرف، این محقق نمیپروراند آن کسی که ریاضی نخوانده با همین بنای عقلا و فهم عرف و اعتبارات رشد میکند، او دیگر حکیم نخواهد شد. فرمود: «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ» نه «فَرِیضٌ». آن علم که طلبش خیلی واجب است آن را گفتند یا نگفتند؟ یعنی گفتند در حوزه شما بروید علم یاد بگیرید؛ اما گفتند چه بخوانید یا نگفتند؟ هم از وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) هم از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) رسید: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ»؛ یعنی علمی که در حوزهها و دانشگاهها مراکز فرهنگی، فکری اسلام مطرح است، عناصر اصلیاش سه علم است: «آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة»؛[6] آیه محکمه بر میگردد به اصول دین، آن دو یکیاش بر میگردد به فقه و لوازم فقه، یکی هم بر میگردد به اخلاق و حقوق. البته اینها در درجه اوّل از اهمیتاند وگرنه هر علمی که مورد نیاز بشر است، تحصیل آن یا واجب عینی است یا واجب کفایی. علوم فراوان دیگری هم از وجود مبارک امام صادق رسیده است، حضرت فرمود ملّتی اگر بخواهد متمدّن بشود سه عنصر اصلی را باید داشته باشد «لَا یَسْتَغْنِی أَهْلُ کُلِّ بَلَدٍ عَنْ ثَلَاثَةٍ یَفْزَعُ إِلَیْهِمْ فِی أَمْرِ دُنْیَاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِکَ کَانُوا هَمَجاً فَقِیهٍ عَالِمٍ وَرَعٍ وَ أَمِیرٍ خَیِّرٍ مُطَاع»[7] ما حوزه فقهی میخواهیم با بصارت، وزارت بهداشت و درمان میخواهیم با دقت و امانت، ارتش و سپاه و بسیج و نیروهای نظامی و انتظامی میخواهیم در کمال امنیت و امانت، اینها را هم همان امام صادق فرمود. فرمود: «فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِکَ کَانُوا هَمَجاً»؛ ملّتی که اینها را ندارد زندگی انسانی ندارد آنها هم هست. اما این چنین نیست که بهداشت یا امنیت یا قدرت در قبال اعتقاد باشد اگر عقیده ماند آنها هست اگر عقیده نبود آنها نمیماند. لذا این تثلیث غیر از آن تثلیث است. آنجا که فرمود: «لَا یَسْتَغْنِی أَهْلُ کُلِّ بَلَدٍ عَنْ ثَلَاثَةٍ یَفْزَعُ إِلَیْهِمْ فِی أَمْرِ دُنْیَاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِکَ کَانُوا هَمَجاً»، این در سایه این تثلیث است، گرچه بعضی از این اصول مشترک است. فرمود: «إِنَّمَا الْعِلْمُ» با «إنّما» حصر، «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ»؛ آنچه مشکل حوزههای فعلی ماست این است که ما گفتیم آیه محکمه فقه و اصول، فریضه عادله فقه و اصول، سنّت قائمه فقه و اصول! از فلسفه و کلام و حکمت و برهان و اینها خبری نیست، یک؛ از اخلاق و حقوق اثری نیست، دو؛ به فقه و اصول رسیدیم، سه. ما هر سه را در فقه و اصول خلاصه کردیم. در حالی که آنکه گفت: «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ» نه «فَریضٌ»، اوّلین «إنما»ی آن، علوم عقلی و استدلالی است. فرمود: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مَحْکَمَةٌ»؛ این را مرحوم کلینی نقل کرده است. اخلاق؛ اوّلاً اخلاق علم است غیر از موعظه است، موعظه در بخش تبلیغ است، اخلاق علم است و مطمئن باشید بخشی از مسائل دقیق اخلاقی از فقه و اصول علمیتر و غنیتر و قویتر است، چه طور میشود که انسان یک مسئله را میداند و عمل نمیکند؟! چه طور میشود ما عالِم بیعمل داریم؟! یقین دارد که قرآن این را گفته، خودش هم درس آن را داده از منبر هم پایین آمده، باز نگاه میکند! چه طور میشود؟ مشکل چیست؟ ما چرا علم بیعمل داریم؟ چرا عالِم بیعمل داریم؟ مشکلش چیست؟ با اینکه صد در صد در این زمینه کتاب نوشته، درس گفته، خودش رساله نوشته در این زمینه کتاب نوشته، چرا بیعمل است؟ برای اینکه اخلاق نیست، اخلاق غیر از موعظه است، اخلاق جان کَندن علمی عمیق میخواهد. این مثل رسائل و مکاسب نیست، حواستان جمع باشد، این مثل موعظه نیست. تا ما ندانیم و نشناسیم نفس را که «النَّفسُ ما هی»؟ تا شئون نفس را نشناسیم که عقل نظری متولّی چه کاری است؟ عقل عملی متولّی چه کاری است؟ چه شأنی به عمل وابسته است؟ چه شأنی به علم وابسته است؟ چه کار کنیم ما که جهنم را میبینیم. این کسی که معتاد است مگر مشکل علمی دارد! شما میخواهید با سفارش و نصیحت یک معتاد را هدایت کنید او که هر شب با یک تکه کارتن در کنار جدول میخوابد چه چیزی میخواهید به او بگویید؟ بگویید این بد است! سخت است! عاقبت به خیری ندارد! اینکه هر شب در لجن است. این را اخلاق تربیت میکند نه موعظه. اخلاق هم حواستان جمع باشد مثل کفایه و مکاسب نیست، بلکه یک جان کَندن علمی میخواهد «النّفس ما هی»؟ آیا مجرد است یا نه؟ «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» است یا نه؟ آن مسئول فهم کیست؟ مسئول اجرا کیست؟ پیوند مسئول اجرا و فهم چیست؟ و کیست؟ ما چه کار بکنیم آن که اجرا میکند اختلاس نکند؟! اینها نه با موعظه حلّ میشود نه در حوزهها خبری هست. مگر علم نفس و تجرد نفس با بنای عقلا حلّ میشود با لغت حلّ میشود با عرف حلّ میشود با تجربه حسی حلّ میشود. فرمود شما باید بدانید که ما چند تا متولّی داریم، اوّل از بیرون خود شروع بکنید، بعد برسید به درون خود. اینکه در بسیاری از آیات قرآن تعبیر میکند به أعمی و بصیر ﴿هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیر﴾،[8] ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُون﴾،[9] میخواهد یک تشبیه معقول به محسوس کند، اوّلاً بیرون ما را به ما بفهماند که چه هستی، بعد از بیرون ما را به درون ببرد بگوید در درون شما اینها هم هست و اینها را درمان کنید. ما الآن بیرون را بخواهیم بشناسیم، یک سلسله مسئولین هستند که مسئول ادراک و اندیشهاند، یک سلسله مسئولانی هم هستند که مسئول کار و فعالیت و کوششاند، اصلاً چشم و گوش را گذاشتند برای فهمیدن و دیدن، دست و پا را گذاشتند برای کار، این یک؛ یک یعنی یک! این اصل اوّل که ما در فضای بیرون یک سلسله متولّیان فهمیدن داریم یک سلسله متولّیان اجرا داریم. یک سلسله متولّیانی داریم که فتوا میدهند، یک سلسله مسئولینی داریم که اجرا میکنند؛ این مَقسَم.
انسان از نظر بیرون بعد از فهمیدن این مَقسم به چهار گروه تقسیم میشود: بعضیها هستند که هم مسئولان فهمشان خوب میفهمند هم مسئولان اجرایشان بدون اختلاس و حقوق نجومی خوب کار میکنند، این یک گروه. گروه دوم کسانیاند مسئولان درکشان قویاند، مسئولان اجرایشان ضعیف. گروه سوم کسانیاند که مسئولان اجرایشان قویاند، مسئولان درکشان ضعیف. گروه چهارم کسانیاند که هر دو ضعیفاند، این هم یک مطلب.
تبیین این به این است که هنوز ما به درون نرسیدیم از نظر بیرون است؛ نیروهای بیرونی ما چشم و گوش است که برای دیدن و شنیدن است، دست و پاست که برای حرکت است. آنکه مسئولان درک، قویاند مسئولان حرکت، قویاند؛ مثل انسانی که چشم و گوشش سالم است، دست و پایش سالم است او مار و عقرب را میبیند فرار میکند؛ نه چشمش کمبود دارد نه دست و پایش، او فلج نیست کور نیست، وقتی مار و عقرب را دید فرار میکند، این یک قِسم.
قِسم دوم کسانیاند که چشم و گوش سالم دارند؛ اما دست و پایشان ویلچری و فلجی است، او مار و عقرب را میبیند همان جا مینشیند؛ شما چه چیزی میخواهید به او بگویید!؟ میخواهید بگویید مگر ندیدی؟ میگوید دیدم، ولی مگر چشم فرار میکند؟ شما چرا اعتراض میکنید به من؟ مگر گوش فرار میکند؟ من صدای اتومبیل را شنیدم و دارد میآید، نابینا هم باشم میشنوم؛ اما چشم که فرار نمیکند گوش که فرار نمیکند، دست و پا فرار میکند دست و پا هم فلج است، شما چه اعتراضی به من داری!؟
گروه سوم کسانیاند که نیروی اجرایشان فعال است، نیروی درکشان ضعیف است؛ کسی دست و پای دونده دارد اما نابیناست ناشنواست، این هم در معرض خطر است. به او نمیگویند مگر دست و پا نداشتی! میگوید من دست و پا داشتم اما کدام طرف بدوم؟ من که مار و عقرب را نمیبینم.
گروه چهارم فاقد طهورین هستند؛ هم از نظر ادراک چشم و گوششان کور و کَر است هم فلج و ویلچریاند.
پس ما از نظر بیرون یک مَقسَم داریم، یک یعنی یک؛ چهار قسم هم زیر مجموعه آن است. وقتی وارد صحنه نفس بشویم، میبینیم که جان ما هم همین طور است. یک وقت است الآن که ما میخواهیم بگوییم با اینکه صدها رابطه بین عقل عمل و عقل نظر هست؛ اما وقتی ببینید که یک پزشک بخواهد درمان کند یک رگِ بسیار رقیق و دقیقی در قلب گرفته است، با اینکه این رگها صدها کار با هم انجام میدهند؛ اما وقتی میخواهد قلب را معالجه کند میگوید هیچ ارتباطی بین فلان رگ با فلان رگ نیست، این رگ بسته است چه کار به آن رگ داریم، من این رگ را باید معالج کنم. پردههای چشم هم این چنین هستند. اگر ما میگوییم بین عقل نظر و عقل عمل هیچ رابطهای نیست از همین قبیل است، با اینکه اینها صدها کار را با هم انجام میدهند. در نشئه درون و قلمرو درون ما یک مسئول و متولّی فهم داریم که از او به عنوان عقل نظر که مسئول اندیشه است یاد میکنند و یک متولّی و مسئول نیت و عزم و اراده و تصمیم داریم که از او به عنوان عقل عمل میکنند که طبق بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان».[10] ما یک جزم داریم و یک عزم؛ جزم در سایه تصور و تصدیق و قیاس و استدلال و برهان پدید میآید که مرزش جداست، عزم در سایه اراده و نیت و اخلاص و تصمیم با اینهاست که مرزش جداست. بین عزم و جزم بین آسمان و زمین فاصله است به این معنا؛ هیچ ارتباطی بین عزم و جزم نیست به این معنا. پس این مَقسم.
از نظر اقسام چهارگانه بعضی عقل نظریشان سالماند چه در حوزه چه در دانشگاه اندیشمند خوبیاند، مسئول خوب میفهمد عقل عملیاش که باید تصمیم بگیرد نیت کند اخلاص کند «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» سالمِ سالم است، او میشود عالم با عمل؛ چون هر دو سالم هستند، خوب میفهمد خوب هم تصمیم میگیرد، نه راه کسی را میبندد نه بیراهه میرود او میشود عالم با عمل.
گروه دوم کسانیاند که خوب میفهمند، استدلال میکنند، برهان اقامه میکنند، کتاب مینویسند، سخنرانی میکنند سخنخوانی میکنند؛ اما در بیان نورانی حضرت امیر دارد در آن جهاد درونی که بین عقل و هوس است این شخص در این جهاد درونی شکست خورده است، طبق بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَی أَمِیرٍ»،[11] آن امّاره بالسّوء، این عقل عملی را به بند کشیده، این عقل شکست خوردهِ ویلچری، در درون ما بیکار است، شخص عالماً عامداً خلاف میکند! اینها که مذهب آوردند نِحله آوردند متنبّیها که کمتر از انبیا نبودند، شما هر جا پیامبری(علیه آلاف التحیة و الثناء) میبینید چهار تا متنبّی هم در کنارش هستند. تا برسد به باب و بها. اینها عالماً عامداً شکست خوردند، مشکلی که ندارند. آنکه باید کار بکند که حوزه نیست، دانشگاه نیست؛ آنکه باید کار بکند مسجد و حسینیه است، آن نماز شب است، او فلج است. این خوب درس میگوید، در این زمینه کتاب هم نوشته. شما به این آقایی که ویلچری است مدام دوربین بده، مدام میکروسکوپ، تلسکوپ و ذرهبین بدهد او که مشکل دید ندارد، پای او فلج است. این عالم بیعمل که مشکل فهم و علم و دانش ندارد، شما مدام برهان اقامه بکند مدام آیه بخوان او خودش اینها را گفته و درس گفته. علم هیچ کاره است، وقتی میگوییم هیچ کاره یعنی این! به همین معنایی که توضیح دادیم. اگر کسی در درون ویلچری شد «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَی أَمِیرٍ»، شما چه میخواهید نصیحت کنید؟ مثل آن آدم ویلچری است که پایش فلج است شما مدام دوربین، ذرهبین، تلسکوپ و میکروسکوپ بده او مشکل دید ندارد، این عالم بیعمل مشکل آیه و روایت ندارد مشکل او خوف است ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان﴾[12] ندارد. این مشکل است.
گروه سوم کسانیاند که نیروی عملی آنها خیلی قوی است؛ مثل مقدس بیدرک، اما نمیداند چه کار بکند. هر طرف این بیچارهها را بخواهند ببرند میبرند. این فقط منتظر است که از کجا صدای بوق میشنود، میرود. این ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه﴾[13] اینها هستند.
گروه چهارم بدتر از اینها هستند؛ که فاقد طهوریناند، نه میفهمند، نه قدرت حرکت دارند. حوزه برای اینکه ثابت کند روح هست، حرف مادیّون که میگویند ما آنچه را که در تالار تشریح میبینیم میپذیریم بقیه را نمیپذیریم، ردّ کند؛ چون معرفتشناسی حسّی و تجربی، کف دانش است، ما از این پایینتر دیگر علمی نداریم، از این بالاتر نیمه تجریدی ریاضی است، از این بالاتر تجریدی کلامی است، از این بالاتر تجریدی فلسفی است، از این بالاتر تجریدی عرفان نظری است، از آن بالاتر یک قلّه دیگری دارد که برای شهود است؛ از تجربه حسّی پایینتر دیگر سواد نیست این کف سواد است؛ حالا اینها میگویند ما تا چیزی را نبینیم باور نمیکنیم، در حالی که همین علوم تجربی اینها به بخشهای وسیعی از تجرید تکیه میکند تا اصل تناقض تا به اصل استحاله دور، استحاله اجتماع ضدین، استحاله اجتماع مثلین تکیه نکند، این علوم تجربی هم شکل نمیگیرد.
اینکه گفتند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»[14] وقتی انسان، «الله» را با معرفت میشناسد دین را، وحی را نمونههایش را در خود مییابد. خدا ما را هم با سرمایه خلق کرده است. عزیزان من! ما صاحبخانهای داریم و مهمانی؛ این قدر در ما غیرت باشد که مهمان ناخوانده را نیاوریم؛ این اقل غیرت است. یکی از برجستهترین اوصاف مؤمن این غیرت است؛ چون سه اصل و سه فضیلت باید جمع بشوند هماهنگ بشوند تا غیرت تشکیل بشود. «غیرت»؛ یعنی غیرزدایی، وارد حریم غیر نشدن، یک؛ غیر زدایی؛ یعنی غیر را وارد حریم خود نکردن، دو؛ این دو غیرزدایی در رهن معرفت هویّت است تا آدم قلمرو خود، هویت خود، محدوده خود را نشناسد نه خروجی آن را بلد است نه دخولی آن را بلد است. ما وقتی میتوانیم غیر را راه ندهیم، یک؛ وقتی میتوانیم در حرم غیر وارد نشویم، دو؛ که معرفت خودش را بشناسیم، سه. تا این سه عنصر دقیق علمی پیدا نشود شخص غیور نخواهد بود و از اوصاف برجسته خدا این است که خدا غیور است. میبینید در نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امیر میفرماید که «مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ»؛[15] هیچ انسان با غیرتی زنا نمیکند. حالا زنا فرق نمیکند یا زنای عین است یا زنای گوش است یا زنای اعضای دیگر است؛ چون وارد حریم غیر میشود. این بیانات نورانی حضرت است در نهج «مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ»؛ این غیرت میخواهد. این غیرت را انسان باید کاملاً بشناسد مرزبندی بکند؛ آن وقت دیگر نگوید من تا چیزی ندیدم باور نمیکنم؛ این تجربه حسّی کف سواد است، بالای آن هم آن همه علوم است. ما علمی یاد بگیریم که هر روز در خودمان تجربه بکنیم که این با غیرت ما سازگار است یا نه؟
بیان مطلب این است که خدای سبحان گرچه در سوره مبارکه «نحل» فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئا﴾[16] این نکره در سیاق نفی است؛ فرمود: روزی که از بطن مادر آمدید هیچ چیزی نمیدانستید؛ آتش گرم است یخ سرد است که اینها بدیهیات حسّی است، کودک نمیداند، این نکره در سیاق نفی است. فرمود این علومی که باید از راه تجربه در حوزه و دانشگاه یاد بگیرید، هیچ کدام از اینها را نمیدانستید؛ اما من به شما لوح نانوشته ندادم، شما را با سرمایه خلق کردم، ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها* فَأَلْهَمَها﴾؛[17] این «فاء»، «فاء» فصیحیه است؛ تفسیر میکند آن «سوّاه» را که «تسویة الروح بالهام الفجور و التقوی» است ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾.
سؤال: «ما تسویة النفس»؟
جواب: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾. فرمود: ما هر کسی را با این سرمایه خلق کردیم، ما انسان را بیسرمایه خلق نکردیم، اینها صاحبخانهاند. شما که رفتید در حوزه یا دانشگاه غیور باشید، علمی بیاورید که با صاحبخانه بسازد همین! چیزی یاد نگیرید که با فجور و تقوا هماهنگ نباشد. اینها صاحبخانهاند اینها علم اصیلاند ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ اگر هم کسی در دوران سالمندی به جایی رسیده است که میگوید:
آنها که خواندهام همه از یاد من برفت ٭٭٭الا حدیث دوست که تکرار میکنم[18]
اگر درباره برخی از سالمندان دارد که ﴿وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئا﴾[19] آن هم نکره در سیاق نفی است؛ یعنی علوم حوزوی و دانشگاهی. وگرنه آن ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ هست.
پس ما یک صاحبخانه داریم که الهام الهی است که نه بیراهه برویم و نه راه کسی را ببندیم. علمی یاد نگیریم که با صاحبخانه نسازد؛ آن وقت راحت هستیم. چیزی را نشنویم، چیزی را نخوریم، چیزی را ننویسیم، چیزی را نگوییم که با صاحبخانه نسازد؛ آن وقت میشویم راحت. برخی از علما که حشرشان با اولیای الهی باشد ما اینها را میشناختیم، اینها از نظر علم در حدّ مرجعیت نبودند؛ اما همین علم متوسطی که داشتند در حدّ یک امامزاده آن محیط را آرام کردند، ما علمای این چنینی هم دیدیم، مردم به امامزاده از چه نظر معتقد هستند؟ طهارت اینها قداست اینها، بعضی از علما به اندازه یک امامزاده محیط خودشان را اصلاح میکردند، چرا ما نباشیم؟! ما این صاحبخانه را که حفظ بکنیم بقیه آرام است. پس ما علمی باید یاد بگیریم از نظر حوزوی و دانشگاهی که آیه محکمه باشد، فریضه عادله باشد، سنت قائمه باشد اینها از نظر درس و بحث و در همه موارد علمی فراهم بکنیم که با غیرت ما هماهنگ باشد؛ یعنی با آن صاحبخانه ما هماهنگ باشد که ـ إنشاءالله ـ امیدواریم همه شما حوزویان و همه دانشگاهیان و همه برادران و خواهران ایمانی که در صراطِ فراگیری علوم حوزوی و دانشگاهیاند عالم باعمل باشند.
من مجدداً مقدم شما را گرامی میدارم! از اساتید بزرگوار، آیات، حجج، فضلا، دانشوران حقشناسی میکنیم، از این عزیزانی که در آستانه تعلیم و تربیت علوم الهیاند از خدا مسئلت میکنیم همه اینها را عالم ربّانی بکند!
پروردگارا امر فرج ولیّات را تسریع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!
خطرات سلفی و تکفیری و داعشی را به استکبار و صهیونیسم برگردان!
مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوانها حلّ بفرما!
آنچه خیر و صلاح و فلاحِ دنیا و آخرت است به ملّت اسلامی مرحمت بفرما!
ثواب آزادی حلب را السّاعة به ارواح پاک شهدای مدافع حرم اهدا بفرما!
کشورهای اسلامی را از خطر بیگانگان آزاد بفرما!
بین ما و قرآن و عترت در دنیا و برزخ و قیامت جدایی نینداز!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص30.
[2] . سوره بقره، آیه30.
[3] . سوره نحل، آیه125.
[4] . سوره بقره، آیه129.
[5] . منیة المرید(شهید)،ص389.
[6]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص32.
[7] .تحف العقول، النص، ص321.
[8] . سوره انعام، آیه50؛ سوره رعد، آیه16.
[9] . سوره زمر، آیه9.
[11]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت211.
[12] . سوره الرحمن، آیه46.
[13] . سوره زخرف، آیه54.
[15] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت305.
[16] . سوره نحل، آیه78.
[17] . سوره شمس، آیات7 و 8.
[18] . دیوان سعدی، شماره421.
[19] . سوره نحل، آیه70.
- ۹۵/۱۰/۰۷