جلسه درس اخلاق (1395/10/09)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) و أهل بیته الأطیبین الأنجبین، سیّما بقیّة الله فی العالمین، بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».
مقدم شما بزرگواران حوزوی و دانشگاهی و عزیزان نظامی و انتظامی و برادران و خواهران گرامی را ارج مینهیم و ایام پربرکت بصیرت و همچنین نُه دی را حرمت مینهیم!
امّت اسلامی و شما بزرگواران، این نظام را مرهون عنایت خدا و اهل بیت میدانید و میدانیم و روز عاشورا که هتک حرمت شده است نسبت به ساحت مقدس اهل بیت و حسین بن علی(سلام الله علیهما)، طولی نکشید که مردم متدیّن و بزرگوار ایران اسلامی در نُه دی آن توهین را به بهترین وجه ترمیم کردند. این کشور همانطوری که در سایه قرآن و عترت انقلاب کرده است به برکت قرآن و عترت همچنان تا ظهور صاحب اصلیاش مستدام خواهد بود!
مطلبی که برای همه ما ضروری است این است که بدانیم خدا از ما راضی است یا نه؟ انبیا از ما راضی هستند یا نه؟ و وجود مبارک حضرت ولیّ عصر از ما راضی است یا نه؟ این سؤال, سؤال همه ماهاست هم از خودمان سؤال میکنیم که آیا وجود مبارک امام زمان از ما راضی است یا نه؟ خدای سبحان از ما راضی است یا نه؟ ما دسترسی ظاهری به وجود مبارک حضرت نداریم که ببینیم از ما راضی است یا نه! اما اینها نور واحدند،[1] وقتی ما به قرآن و نهجالبلاغه و کلمات ائمه(علیهم السلام) دسترسی داریم، آن متکلّمها در کلامشان ظهور میکنند، یک کلام عادی نیست. شما ببینید وقتی وجود مبارک حضرت امیر، قرآن را معرفی میکند نمیفرماید یک کتاب و کلام عادی است. یک وقت کسی کتابی مینویسد یا سخنرانی میکند این سخنرانیها را جمع میکنند کتاب میکنند یا مقالاتی مینویسد جمع میکنند، به هر حال اینها کتاب مصطلح اوست یا سخنان اوست. قرآن در عین حال که تمام این الفاظ، کلمات الهی است و گذشته از اینکه معجزه است یک ویژگی دارد که در هیچ کتابی نیست و آن ویژگی را وجود مبارک حضرت امیر در قرآن کریم مشخص کرده است. فرمود هر متکلّمی حرف میزند و هر مؤلفی هم کتاب مینویسد؛ اما آن طور نیست که آن متکلّم در کلامش تجلّی کند یا آن مؤلف در کتابش جلوه کند. قرآن یک کتاب خاصی است که آن گوینده و پدیدآورندهاش در اینجا جلوه کرده است:«فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِه»؛[2] فرمود این یک کتاب معمولی نیست که شما بگویید خدا این را نوشت یا خدا گفت؛ خدا در این کتاب تجلّی کرده است این بیان, بیان قرآن ناطق است، فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِه»؛ فرمود چرا خدا را نمیبینید؟! خدا با چشمِ سر دیدنی نیست، اما با چشم سِرّ که دیدنی است. فرمود او اصلاً خودش را نشان داد شما او را ببینید، شما فقط کلام را میشنوید یا میبینید. دیدنِ کلام هنر نیست، دیدن متکلّم هنر است. مفسّر آن نیست که کلام را ببیند. همه شما در دانشگاه یا حوزه با این کتابها مأنوسید. یک کتاب است که مؤلف مینویسد و یک کتاب است که شارح آن را شرح میکند؛ حالا یا شرح «قال أقول» مثل جواهر و امثال آن یا شرح «ما أقول» مثل کتاب أنموذج و کتابهای دیگر یا کتابهای علامه نسبت به خواجه نصیر یا شرح مزجی مثل صاحب جواهر. یک وقت است که آن شارح میگوید: «قال المصنف و أقول»؛ این میشود شرح«قال أقول»، یا شرح مزجی است مثل اینکه صاحب جواهر حرف محقق را نقل میکند، بدون اینکه بگوید: «قال و أقول»، آن را شرح میکند، به هر حال شارح در قبال ماتن است. این مفسّر که دارد قرآن را تفسیر میکند ـ معاذ الله ـ نمیگوید «قال الله و أقول», این نه شرح «قال أقول» است، نه شرح مزجی است، نه نظیر شرح تجرید علامه است نه نظیر شرح مزجی جواهر. هیچ مفسری نمیگوید «قال الله و أقول», مفسّر میگوید «قال الله» در متن, «قال الله» در شرح, خود را خلیفه او میبیند حرف او را میزند نه حرف خودش را. این برای آن است که یک مفسّر باید متکلّم را ببیند. اگر مفسّر حرف خودش را زد که میشود تفسیر به رأی؛ اینکه میگویند تفسیر به رأی نکنید؛ یعنی خودتان را نبینید آن متکلّم را ببینید، متکلّم که خودش را به شما نشان داد، اینکه غایب نیست.
میبینید وجود مبارک حضرت امیر که قرآن ناطق است میگوید این متکلّم در کلامش تجلّی کرد، چرا نور خدا را نمیبینید؟ او که ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ است، همه جا هم که نور اوست؛ اما یک نور ویژهای دارد، هم در کلماتش، هم در کتابهایش، هم در خانههایش. این آیه سوره مبارکه «نور» همهاش نورانی است، این به ما آدرس داد فرمود: ﴿اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾, ما به او هیچ ـ سالبه کلیه است ـ دسترسی نداریم ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾ نه «مَثَلُهُ»، آن نور اگر مَثل میداشت ما به آن دسترسی داشتیم، او ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ است. اگر فرموده بود «الله نور السماوات و الارض مثله کمشکاة»، ما به آن دسترسی داشتیم؛ اما فرمود به آن دسترسی نداریم. نورِ او یک مَثلی دارد که با مَثل نور او شما در تماس هستید؛ ﴿مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ﴾[3] بعد هم آدرس داد، این نور میدانید کجاست؟ ﴿فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾؛[4] کعبه این طور است, حرم نبوی این طور است, حرم اهل بیت این طور است, مسجد این طور است. اینها ﴿فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾ است. اینجاها جایی است که خدا اجازه داد رفیع بشوند؛ اینها را وقتی خدا اذن داد رفیع بشوند همیشه رفیعاند؛ پس اینجا آدرس الهی است. بعد این بیان نورانی حضرت امیر که صاحب یکی از این بیوت رفیع است، این است که فرمود خیال نکنید قرآن مثل کتابها و کلامهای دیگر است؛ این متکلّم آنقدر نفوذ دارد که در کلامش جلوه کرده است. شما قبل از اینکه قرآن بخوانید باید صاحبقرآن را ببینید، «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِه» و اگر خواستید قرآن را تفسیر کنید آیهای تفسیر کنید، نه شرح «قال أقول» جایش است نه شرح مزجی جایش است؛ نه میتوان گفت خدا چنین گفت من چنین میگویم, نه میتوان گفت خدا چنین گفت من چنین شرح میکنم؛ باید گفت: خدا چنین گفت و خدا چنین میگوید که تفسیر باید باز کردن همان حرف باشد نه اینکه انسان حرف خودش را در تفسیر قرآن بگوید آن که تفسیر به رأی میشود.
همه ما میخواهیم ببینیم خدا از ما راضی است پیغمبر و اهل بیت از ما راضی هستند؟ و عمده در عصر ما این است که وجود مبارک حضرت از ما راضی است یا نه؟ این آرزوی همه ماست. همه اینها یک نورند: «کُلُّهُم نورٌ واحِد»[5] اگر ما به کلام خود حضرت دسترسی نداریم به قرآن دسترسی داریم، به نهجالبلاغه دسترسی داریم. وجود مبارک حضرت امیر مطلبی فرمود که اگر الآن ما خدمت حضرت میرسیدیم، وجود مبارک ولیّ عصر همین حرف را میزد. حضرت فرمود من برادری داشتم نزد چشمان من خیلی بزرگ بود من او را بزرگ میدیدم: «کَانَ لِی فِیمَا مَضَی أَخٌ فِی اللَّه کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ» این برادر من بود؛ حالا بعضی گفتند مقداد بود بعضی گفتند اباذر بود به هر حال یکی از اصحاب حضرت بود. فرمود این در چشمان من بزرگ بود، نه تنها نزد من محبوب بود، نه تنها مرضیّ من بود؛ بلکه من او را به عنوان بزرگ میدیدم، با اینکه شاگرد اینها بود؛ حالا چه مقداد باشد چه اباذر باشد، همه اینها باشند همه اینها شاگرد بودند. فرمود: «کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی»؛ در چشمان من خیلی بزرگ بود، من وقتی او را میدیدم یک مرد بزرگی را میدیدم. چرا؟ الآن وجود مبارک ولیّ عصر هم همین حرف را میزند. میفرماید من کسی دارم، دوستی دارم که نزد چشمان من بزرگ است، چرا؟ «کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ»، چون دنیا در چشم او کوچک بود، این در چشم من بزرگ است، فرقی بین کلام حضرت امیر و حضرت حجّت نیست. اگر اینها نور واحدند که هستند، حرفهایشان یکی است. این راه را به ما نشان میدهد، نه تنها مورد عنایت خواهیم شد و نه مورد رضای حضرت هستیم؛ بلکه در چشمان نورانیش به عظمت ظهور میکنیم؛ این راه باز است؛ حالا چه مقداد چه اباذر، آنها که معصوم نبودند، امام و امامزاده نبودند، پیغمبر و پیغمبرزاده نبودند شاگرد اینها بودند. پس میشود شاگردی, یک طلبه یا دانشجویی به جایی برسد که امام زمان(سلام الله علیه) بفرماید او در چشمان من بزرگ است؛ حیف است ما این مقام را از دست بدهیم، این راه که باز است؛ این راه را که نبستند. عدهای از آنها هم که سابقه بتپرستی داشتند بعد به اینجا رسیدند، قبل از اسلام خیلی از اینها بتپرست بودند؛ پس این راه باز است. ما چرا از این و آن بپرسیم که آیا امام زمان از ما راضی است یا نه؟ خودمان میتوانیم بفهمیم حضرت از ما راضی است یا نه؟ فرمود: «کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ».[6] نه تنها با اموی مبارزه کرد با مروانی مبارزه کرد با استکبار و استثمار و استعمار و استحمار بیرونی مبارزه کرد، با استبداد و استکبار درونی هم مبارزه کرد. از سلطنت شکم، هوس و هوی بیرون آمد؛ «خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ». این راه باز است.
بنابراین ما همانطوری که یک نُه دی داریم در برابر بیگانهها, هر روز یک نُه دی داریم, هر روز عاشورا داریم, هر روز 28 صفر داریم تا از سلطنت هوس بیرون بیاییم، وقتی بیرون آمدیم راحت هستیم. از چنین شخصی سؤال بکنند اصلاً سؤال ندارد، میگوید یقیناً هم حضرت از من راضی است؛ چون تمام دستورات حضرت را دارم انجام میدهم. حالا چرا از این و آن بپرسیم که این خوب است یا آن خوب است آیا از ما راضی است یا نه.
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس ***چرا بایدت دیگری محتسب
وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ ***وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب[7]
«تو نیک و بد خود هم از خود بپرس». آیا حضرت از ما راضی است یا نه؟ البته از دیگران بپرسیم خوب است و چیز خوبی است بد نسیت؛ ولی یک راه نزدیکتر و میانبر و قطعیتر در اختیار ما هست. «تو نیک و بد خود هم از خود بپرس» راه دارد. حالا که روشن شد وجود مبارک حضرت با امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) یک حرف دارند. حضرت فرمود: من برادری سابقاً داشتم که حالا رحلت کرده است در چشمان من بزرگ بود؛ خیلی حرف است، وجود مبارک حضرت امیر برای هر کسی حساب باز نمیکند. چرا در چشم من بزرگ بود؟ برای اینکه او هم با استبدادِ بیرون مبارزه کرد؛ مثل نُه دی، هم با استبدادِ درون مبارزه کرد؛ مثل هر روز. نمیگوید من نظرم این است.
یکی از بیانات نورانی حضرت که ما قبل از انقلاب این را میگفتیم و بحث میکردیم سخن میگفتیم؛ اما واقعاً معنایش برای ما روشن نبود. انقلاب این بیان را برای ما تفسیر کرد و آن بیان این بود که در یکی از جبههها یکی از اصحاب حضرت به حضرت عرض کرد که ای کاش برادر من در این صحنه و جبهه حاضر بود و ثواب مبارزه و جهاد را میبرد! حضرت یک جمله فرمود، ما این جمله را مکرّر از دیگران شنیدیم، خودمان هم میگفتیم؛ ولی معنایش برای ما روشن نبود. حضرت فرمود: «أَ هَوَی أَخِیکَ مَعَنَا»؛ آیا در خطّ فکری ماست؟ عرض کرد بله یا امیرالمؤمنین, فرمود در تمام ثوابهای ما شریک است.[8] عرض کرد یا امیرالمؤمنین ما اینجا در جبهه هستیم داریم فشار جنگ را در مقابل شمشیر تحمّل میکنیم، او در شهر هست در تمام ثوابهای ما شریک است؟ فرمود بله, ما این را مکرّر میگفتیم؛ اما در تهِ دل، ابهامی برای ما بود که چطور میشود. خدای سبحان که فرمود مجاهد و غیر مجاهد مساوی نیست، کسانی هم که «قبل الفتح» و «بعد الفتح» مبارزه کردند همه جا خدا گفت مساوی نیست؛ اینجا وجود مبارک حضرت میفرماید اینها مساوی هستند یعنی چه؟ بعد از انقلاب این تفسیر به وسیله خود انقلاب برای ما روشن شد. شما میبینید دو نفر روحانی یا دانشگاهی یا دو نفر که کار آزاد دارند، اینها در خطّ امام و رهبری و نظام هستند، با هم درس خواندند با هم بحث کردند با هم بالا آمدند یکی سِمتی پیدا کرد دیگری به او سِمت ندادند و پیدا نکرد، اگر این به تمام کارهای او راضی باشد بگوید من هم بر فرض این سِمت را پیدا میکردم همین کار را انجام میدادم، حالا این دوستِ ما دارد انجام میدهد من چرا کارشکنی بکنم، من هم به کار او راضی هستم. این هم وحدت حاصل میشود، هیچ جا اختلافی پیدا نمیشود و اگر ثواب این یکی بیش از او نباشد کمتر از او نیست؛ اما شما ببینید هر جا این نعمت پربرکت وحدت از ما گرفته میشود برای این است که او میگوید چرا من نه، او آری! شما با او فرقی ندارید با هم درس خواندید؛ حالا او دارد این کار را انجام میدهد، شما او را دعا کنید بدرقه کنید حمایت کنید.
حالا روشن شد که وجود مبارک حضرت امیر کجا را میبیند. به هر حال یک شهر, یک روستا, یک کشور این کار را یک نفر باید بگیرد دو نفر که نمیتوانند بگیرند. هر کدام از اینها این کار را گرفتند، دیگری اگر او را تأیید کند، حرفی نزند، نگوید چرا من به اینجا نرسیدم؛ این در تمام ثوابهای او سهیم است. وحدت از این راه به دست میآید وحدت سفارشی نیست، وحدت موعظهای نیست، وحدت مبارزه است نه موعظه. وحدت جهاد داخلی و جنگ اکبر میخواهد؛ مگر این نفس رها میکند.
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع بسی پادشاهی کنم در گدایی[9]
اگر این هوس ما را رها کند، اگر این نفس ما را رها کند: «بسی پادشاهی کنم در گدایی»؛ مگر این ما را رها میکند؟ میگوید تو چیزی کم نداری، تو چرا او سِمت را دارد تو نداری؟ این شهر یک نماینده میخواهد دو نماینده نمیخواهد؛ حالا او رأی آورد. اگر ما این کار را بکنیم، حضرت به ما خطّ فکری نشان داد فرمود: اگر خطّ فکری او با ما یکی است در تمام ثواب شریک است؛ حالا میفهمیم اگر ثواب این بیشتر نباشد کمتر نیست؛ حالا میفهمیم اینها چرا صراط مستقیماند, چرا در زیارت حضرت امیر میگوییم: «سلامٌ عَلَی مِیزَانِ الْأَعْمَال»[10] اینها تحلیل فقهی دارد، تحلیل حقوقی دارد، تحلیل روانشناسی دارد. مگر خیلیها در پای رکاب حضرت امیر نجنگیدند، بعدها طور دیگر شدند. این دو مبارزه لازم است یک مبارزه کوچک با استکبار و صهیونیسم, یک مبارزه بزرگ با استکبار و صهیونیسم درونی که بزرگتر است.
فرمود: «کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ»؛ منظور از «بَطن» خصوص خوردن نیست؛ مثل اینکه منظور از «قول», خصوص لفظ نیست. ما میگوییم فلان شخص قولش چیست، حرفش چیست؟ حرفش چیست، یعنی خطّمشی او چیست؛ حالا خطّ مشی او گاهی به صورت گفتار است, گاهی به صورت رفتار است، گاهی به صورت نوشتار است، گاهی به صورتهای دیگر است؛ منتها چون قول, شایعترین اثر شخص است، میگوییم قول. اینکه در سوره «قاف» دارد ﴿ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتید﴾؛[11] این قول در برابر فعل و کتابت و رفتار نیست؛ یعنی هر کاری انسان انجام میدهد هر فعلی هر نوشتاری هر رفتاری، هر چیزی حتی هر سکوتی با اینکه قول نیست. این یکی از بیانات نورانی پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) است، فرمود: «الساکتُ عن الحقِ شیطانٌ أخرس»[12] آنجا که لازم است انسان حرف بزند و نهی از منکر کند، امر به معروف کند، ارشاد و تبلیغ کند، کسی را موعظه کند آنجا اگر ساکت باشد این شیطانِ دهنبسته است، «الساکتُ عن الحقِ شیطانٌ أخرس». پس اینجا هم سوره مبارکه «قاف» شاملش میشود این حرفی نزد؛ اما بجا که باید حرف بزند ساکت شد این را به عنوان گناه مینویسند؛ ﴿ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتید﴾؛ چون قول شایعترین و برجستهترین اثر است، این را ذات اقدس الهی فرمود.
بنابر این اگر ما به خوبی اهل محاسبه باشیم، به ما فرمودند: «حَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»[13] حالا شب و روز چند ساعت، یک لحظه بین خود و خدای خود خلوت کنیم حسابرسی کنیم ببینیم که این کارهایی که کردیم خدا از ما راضی است یا راضی نیست، این خیلی بحثهای عمیق نمیخواهد. درست است که ممکن است ما خیلی درس نخوانده باشیم؛ اما خدا علامهای در درون ما قرار داد. این خدا چه خدایی است، این لطف و کرم چه کرمی است؟! فرمود آنکه من در درون شما گذاشتم آن یک علامه است، یک; عادل هم است دو; علامه عادل است. هیچ شبههای نمیتواند او را به دام بیندازد، یک; هیچ رشوهای نمیتواند او را صید کند، دو; آن نفس لوّامه است. میبینید هر کسی خلافی کرده، شب وقتی به بستر استراحتش میرود خوابش نمیرود، این مرتب میگوید این خلاف بود، چرا این کار را کردی! هر چه انسان میخواهد توجیه کند، این علامهٴ عادل نمیپذیرد، اینکه درباره معاد هم هست، فرمود: ﴿یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ ... بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾؛[14] ما در روز قیامت به انسان میگوییم در جوانی چه کردی؟ در پیری چه کردی؟ در دور و نزدیک چه کردی؟﴿یُنَبَّؤُا﴾، «تنبئه»؛ یعنی نبأ دادن فراوان، که باب تفعیل است. «نبأ» و گزارشهای فراوان را دقیقاً به او میگوییم: ﴿یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ ... بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾، بعد میفرماید چه حاجت به تنبئه ما، چه حاجت به گزارش ما؛ ﴿بَلِ الْإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ﴾ نه «بصیرٌ»؛ این «تاء»، تای تأنیث نیست، این «تاء»، تای مبالغه است. چون مبتدا که مذکر است. فرمود انسان بصیرت دارد نه بصیر است یعنی خیلی بیناست ﴿بَلِ الْإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ﴾ به قدری بصیرت دارد ﴿وَ لَوْ أَلْقی مَعاذِیرَه﴾؛ هر عذری را که بخواهد بتراشد، هر شبهه یا رشوهای بخواهد به خودش بدهد تا از او بگذرد نمیپذیرد ﴿بَلِ الْإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ *وَ لَوْ أَلْقی مَعاذِیرَه﴾[15] این کم نعمتی است خدا به ما داد؟! درمان را که به ما داد، طبیب را که به ما داد، رهبر را که به ما داد، همه چیز را در درون ما گذاشت، ما با داشتن همه این سرمایهها اگر خسارت ببینیم دیگر هیچ عذری نداریم. این بیانات نورانی بسیاری از ائمه(علیهم السلام) هست، فرمود کسی که واعظی, منبری, سخنرانی, مسجدی, حسینیهای در درون جان او نیست مسجد و حسینیه بیرونی اثر ندارد «مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَاعِظٌ مِنْ قَلْبِهِ وَ زَاجِرٌ مِنْ نَفْسِه»[16] مسجد بیرونی و سخنرانی بیرونی این فقط در حدّ یک پماد و پانسمان است، آنکه درمان میکند منبر درونی است، ﴿بَلِ الْإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ * وَ لَوْ أَلْقی مَعاذِیرَه﴾؛هر بهانهای, هر توجیهی باشد او نمیپذیرد؛ این کم نعمتی است که خدا به ما داد؟!
بعد فرمود من انسان را به أحسن تقویم آفریدم؛[17] از این بهتر دیگر ممکن نیست؛ لذا به صورت لای نفی جنس فرمود این نظام هستی انسانی، تغییرپذیر نیست: ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه﴾[18] این «لا»، لای نفی جنس است، چرا تبدیل نیست؟ فرمود نه من عوض میکنم نه دیگری. دیگری عوض نمیکند؛ چون قدرت ندارد که آفرینش انسان را عوض بکند، من عوض نمیکنم، چون به أحسن وجه آفریدم، هیچ کمی ندارد: ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه﴾؛ چون ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویم﴾.
بنابراین اگر ما اهل حساب باشیم به خوبی و شفّافی میتوانیم بفهمیم وجود مبارک ولیّ عصر از ما راضی است یا نه؟ خیلی خوب میتوانیم بفهمیم، برای اینکه او و حضرت امیر هیچ فرقی ندارند. حضرت فرمود: کسی که مبارزه درون و بیرون را با هم داشته باشد نزد من عزیز است، او هم وحدتی است, هم ملّی است, هم مذهبی است, هم قرآنی است, هم ولوی است, هم علوی است, هم حسنی است, هم فاطمی است, هم مهدوی است؛ نزد من این طور است. اگر ما این راه را داریم راههای بیرون کمکِ ماست این راه درونی را ما داریم، فرمود: «کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ».
آن آقایانی که با این بحثهای «تعرف الاشیاء باضدادها» آشنا هستند مستحضرند که ما یک مُعرِّف حدّی داریم یا حدّ تام و یا حدّ ناقص؛ یک معرِّف رسمی داریم یا رسم تام و یا رسم ناقص. اینها چهار قسم معرِّفی هستند که در کتابهای منطق هست. یک تعریف تمثیلی داریم، یک تعریف هم «تعرف الاشیاء باضدادها» داریم که اینها تعریفهای تقریباً جَدلی است؛ تعریف تمثیلی هم در کنار آن تعریفات چهارگانه ذکر میشود؛ اما تعریف «تعرف الاشیاء باضدادها» تعریف جَدلی است، این تعریف هم برای یک عده کارآمد است. در کلمات نورانی ائمه(علیهم السلام) هم هست. یک وقت از وجود مبارک حضرت امیر سؤال کردند عقل چیست؟ یا عدل چیست؟ فرمود: «وضع کل شیءٍ فی موضعه».[19] عرض کردند جهل چیست؟ فرمود «گفتم»! این هم در نهج البلاغه هست. این «گفتم»؛ یعنی ما از راه «تعرف الاشیاء باضدادها» متوجه بشوید. اگر عقل «وضع کل شیءٍ فی موضعه» است، جهل در قبال عقل است؛ یعنی چیزی را انسان در جای خودش نگذارد. دیگر حضرت نفرمود «عدم وضع شیءٍ فی موضعه»، فرمود شما که عقل را میدانید، جهل را هم میدانید. وقتی حضرت فرمود عدل یا عقل «وضع کل شیءٍ فی موضعه»؛ آن شخص عرض جهل چیست؟ فرمود گفتم! یعنی از راه «تعرف الاشیاء باضدادها».
اینحا هم وقتی حضرت فرمود این شخص در چشمان من بزرگ است، وجود مبارک ولیّ عصر هم همین حرف را دارد. حالا اگر خواستیم از حضرت سؤال کنیم چه کسی از چشم شما دور است؟ به ما میفرماید گفتیم؛ یعنی «تعرف الاشیاء باضدادها». کسی که دنیا در چشم او بزرگ است، مرتب منتظر است صدرنشین شود فلان مقام یا پُست را بگیرد، فرمود این از چشمِ من دور است! اگر نظام ما, مردم ما, همه ما به این فکر باشیم که این خواستههای دین عمل شود حالا یا به دست ما یا به دست دیگری، این هم وحدت حاصل میشود، هم هیچ کدام ما تلاش نداریم که صدرنشین باشیم، فرمود نزد من عزیز هستید. اگر «کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ»؛ آن وقت مقابلش این است که «من کان الدنیا عنده عظیمة فهو عند الله و عند رسوله و عند أهل بیته صغیرٌ»؛ این «تعرف الاشیاء باضدادها» هست.
بنابراین ما این راهها را داریم؛ هم مبارزه با بیرون هم مبارزه با درون، و به خوبی میتوانیم بفهمیم حضرت از ما راضی است و اگر حضرت از ما راضی بود دیگر یقیناً به لطف الهی به جایی میرسیم که «رِضَی اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَیْت»،[20] این بیان وجود مبارک سیدالشهداء هم بیان همه اهل بیت است.رضای اینها غیر از رضای خدا که نیست, چرا؟ چون این بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه که فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِه» اینها مگر معادل قرآن نیستند، اگر معادل قرآناند که هستند، پس «تجلّی الله فیهم»؛ اینها میشوند جلوه، تجلّی و نور الهی، این نور الهی وقتی از ما راضی باشد؛ یعنی «الله» از ما راضی است؛ چون نور فقط به «نیّر» وابسته است جای دیگری که ندارد، پس این راه باز است؛ منتها باید ما از راه محاسبه این راه را حفظ کنیم.
مجدداً مقدم شما بزرگواران، فضلا، طلاب حوزوی، عزیزان دانشگاهی و عزیزان نظامی و انتظامی و این نیروی پربرکت نظامی را گرامی میداریم، حضور برادران و خواهران ایمانی را ارج مینهیم. از خدای سبحان مسئلت میکنیم به فرد فرد شما سعادت و سیادتت دنیا و آخرت مرحمت بفرماید!
پروردگارا امر فرج ولیّات را تسریع بفرما!
نظام ما رهبر ما مراجع ما دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهدا را با انبیای الهی محشور بفرما!
خطر سلفی و تکفیری و داعشی و آل سعود را به استکبار و صهیونیسم برگردان!
مشکلات اقتصاد و ازدواج جوانها را در سایه لطف ولیّات بر طرف بفرما!
این کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از خطری محافظت بفرما!
جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان علی و اولاد علی قرار بده!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . ر.ک: الغیبة(للنعمانی)، ص93؛ «یَا مُحَمَّدُ إِنِّی خَلَقْتُ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ نُورٍ وَاحِد...».
[2] . نهج البلاغة( للصبحی صالح)، خطبه147.
[3] . سوره نور، آیه35.
[4] . سوره نور، آیه36.
[5] . ر.ک: الغیبة(للنعمانی)، ص93؛ «یَا مُحَمَّدُ إِنِّی خَلَقْتُ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ نُورٍ وَاحِد...».
[6] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت289.
[7] . دیوان حافظ، قطعه1.
[8] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه12.
[9] . دیوان حافظ، غزل شماره 492.
[10] . المزار الکبیر (لابن المشهدی)، ص185.
[11] . سوره قاف، آیه50.
[12] . فقه السنّة, ج2, ص611.
[13] . مصباح الشریعة، ص86.
[14] . سوره قیامت، آیه13.
[15] . سوره قیامت، آیات14 و 15.
[16] . من لا یحضره الفقیة، ج4، ص402.
[17] . سوره تین، آیه4؛ ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویم﴾.
[18] . سوره روم، آیه30.
[19]. ر.ک: نهج البلاغه, حکمت437؛ «الْعَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا».
[20] . اللهوف علی قتلی الطفوف(ترجمه فهری)، النص، ص61.