اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

۱۶۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۳۸ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۴۱ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

یه مطلبی هست همین که چند خطی از پست قبل از آیت الله جوادی(ره) رو شنیدم ته دلم موند که نگم و اون اینکه آقا ما مثلا اگه خدا میخواست یه آدمی 1000 سال عمر کرده بود رو الان زنده بود دیگه خبرنگارها ولش نمیکردن دیگه براش مردم کاخی ساخته بودن مردم  همه جمع همه جا پیچیده مشهورترین آدم  اصلا اگه تازه متوجه شده بودن بالای کاخش موشک های ضد چیز هم میزاشتن تازه بازم نمیتوانستند زنده نگه ش دارن که ما بریم از نزدیک اگر تازه متوجه شده بودیم که هزارسالشه امنیتی شاید داشت توی آمریکا  هم نه یه شهر دورافتاده حالا گذشته از امام زمان (عج) که یه دلیل غیبتش همینه که الان باشه دستگاهها زندگی براش نمیزارن اگر بین ما مشهود بود دیگه خواب و خوراک و زندگی هیچی نداشت که الان فضاش نیست که بیاد قدرت نداریم و هیچکاری که نمیزاریم بکنه هیچ بلکه اسیرترشم میکنیم حالا گذشته از این اگر آدمی روی کره ی زمین بود که 2000 سال عمر داشت آقا چکار میکردیم میشدیم بت پرستش سوال پیچ نمیدونم مشهوریت از هر بعدی مورد توجه ما بود حالا نکته اینه که ما اصلا خدا رو نمیبینیم یعنی خعلی ضعیف شمردیم خعلی خوارش کردیم خعلی پیش ما کوچیکه آقا همیشه بوده همیشه خواهد بود اصلا مارو خلق کرده هیچی برامون ارزش نداره دشمنش هم شده ایم!!! بله آقا اگه خدا میخواست مظلومم باشه ها از همه مظلومتر بود!!! آقا آب داده نان داده میخوریم ضد دستوراتش عمل میکنیم این چه خدایی است داره چیکار میکنه؟؟ بعدشم میگه همه کار!!! اصلا گویا نمیبینیمش دوست نیستیم گویا عالم بازیه یه بازیه فوتبال نه هرگز اینطوری نیست ما بد میبینیم ما بد قضاوت میکنیم ما بدیم اصلا!!! آقا زنده ایم شکر نمیکنیم گویا کوریم گویا کریم گویا داریم همش خراب و گناه میکنیم گویا اصلا اشتباه میریم اصلا خدا رو کی به اندازه ی بزرگیش میشناسه میدونه این همه صفت خدا داره بعد میگیم کو خدا این همه دستور خدا داده هیچکدوم هیچ!!! بعد آدم کافر نشه جای تعجب داره وقتی بزرگی خدا رو بشناسه آدم کافر بمونه جای تعجب داره چرا درون ما انقلابی صورت نمیگیره بزرگترین انقلابمون حرکت شهوانیمون شده والا نمیدونم چی بگم ولی خیلی خدا رو کوچک شمردیم مگه خدا مارو خلق نکرد مگه نیاز بهش نداریم در تنفس در غذا در همه چیز هر گوشه ی ماجرارو بگیریم خداست اینا رو من به خودم میگم که دلم زنده بشه خدارو بزرگ بدانم همه کاره!!! بعد میگه کافر چرا عذاب میشه این همه خدا بود و هست و باهاته کور شدی حقت نیست عذابت کنند!!!مگه کار سختی خواسته والا گناه به ضرر خودمونه اول تا رعایت نکردن دستور خدا که بالاتر از بدی اعمال ما در گناهه!!!چرا اقدر ما بدیم ناشکریم؟!!!

بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۲۲ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

بازگشت به صفحه کامل

تفسیر سوره ذاریات جلسه 01 (1395/10/07)

    00:00           

 00:00   

  

  

دانلود فایل صوتی 


أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم


﴿وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً (1) فَالْحامِلاتِ وِقْراً (2) فَالْجارِیاتِ یُسْراً (3) فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً (4) إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ (5) وَ إِنَّ الدِّینَ لَواقِعٌ (6)﴾


چند مطلب مربوط به بخش پایانی سوره مبارکه «ق» بود که سؤال شد؛ یکی اینکه چطور ذات اقدس الهی با قدرت بیکران خود جهان را در سه روز خلق کرد؟ این ذیل آیات قبلی که ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾, آنجا گذشت که قرآن کریم نظام خلقت را به عالم خلق و امر تقسیم می‌کند: ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ﴾،[1] اگر منظور از «امر» عالم مجردات باشد; گرچه برخی‌ها معتقدند: ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ﴾؛ یعنی آفرینش و پرورش, هر دو مختص خداست. آفریدن و «امر» این آفریده شده؛ یعنی تدبیر و ربوبیت مختص خداست؛ اما برخی‌ها به قرینه ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾؛[2] اینها را به عالمِ «امر» برگرداندند که بعضی از روایات شاید این را تأیید بکند. اگر عالم «خلق» و عالم «امر» دو عالم است; تدریج برای عالم «خلق» است و دفعی برای عالم «امر» که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾.[3] امر الهی با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾؛ صورت می‌پذیرد؛ اما تدبیر آسمان و زمین, کارهایی را که ذات اقدس الهی در عالم زمین و آسمان انجام می‌دهد, اینها تدریجی است که لیل و نهاری دارد, فصولی دارد, سال و ماهی دارد که ﴿وَ قَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾[4] ناظر به این است.


مطلب دوم درباره آن طوایف چهارگانه بود که گذشت یک طایفه مربوط به اصل خلقت است که ﴿فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ است؛ طایفه دوم درباره آسمان‌هاست که ﴿فی‏ یَوْمَیْنِ﴾[5] است؛ طایفه سوم درباره زمین است که ﴿دَحاها﴾,[6] درباره «دحو الارض فی یومین» است; طایفه چهارم درباره تنظیم روزی‌های مردم است که فرمود: ﴿وَ قَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾ که اشاره شد این ﴿أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾, ناظر به فصول چهارگانه است و مربوط به آن ﴿سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ نیست.


مطلب بعدی درباره این است که همه به «الله» بر می‌گردند: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‏﴾؛[7] این معنا تا حدودی قابل ادراک هست و سیر با «سین» هم قابل فهم است که سیر اشیا به طرف خداست؛ اما صیرورت با «صاد» که ﴿إِلَی اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورُ﴾،[8] ﴿وَ إِلَیْنَا الْمَصیرُ﴾؛[9] این مقداری توضیح بیشتری می‌خواهد. چه «سیر» و چه «صیرورت» به ذات اقدس الهی نیست, چون نه در شناخت, کسی قدرت دارد ذات الهی را بشناسد و نه در رجوع کسی به ذات الهی می‌رسد و نه ما مکلّف هستیم آن ذات را بشناسیم. ما مکلّف به برهان هستیم نه عرفان. خدا را ما با دلیل، خوب می‌شناسیم و خیلی هم تلاش و کوشش می‌کنیم و تا آنجا که مفهوم راه دارد پشت سر هم براهین دقیق و أدقّ راه دارد; اما مستحضرید که برهان با مفهوم کار دارد. مفهوم ولو مفهوم نامتناهی «سهل الوصول» است آدم می‌تواند نامتناهی را به خوبی ادراک بکند, برهان اقامه بکند که خلقت نامتناهی محال است, برهان اقامه بکند که خالق حتماً باید نامتناهی و نامحدود باشد. این کلمه نامتناهی مفهوماً به حمل اوّلی نامتناهی است؛ اما به حمل شایع متناهی است; مثل اینکه این حرف‌ها از علوم عقلی به کفایه هم آمده که بین حمل اوّلی و حمل شایع فرق است; مثلاً این فرد به حمل اوّلی فرد است؛ ولی به حمل شایع کلّی است. شخص به حمل اوّلی شخص است, به حمل شایع کلّی است؛ یعنی این «شین» و «خاء» و «صاد» به حمل اوّلی «الشخص شخصٌ» یعنی این مفهوم، مفهوم است؛ ولی به حمل شایع شخص کلّی است, چون قابل انطباق بر کثیرین است; زید شخص است, عمرو شخص است, بکر شخص است, هر فردی هم شخص است. پس شخص به حمل شایع کلّی است و به حمل اوّلی شخص است. جزئی هم همین‎طور است جزئی به حمل اوّلی جزئی است و به حمل شایع کلّی است. نامتناهی به حمل اوّلی نامتناهی است؛ ولی به حمل شایع متناهی است, برای اینکه ما ده‌ها مفهوم در ذهن ماست و هر کدام جای خود را دارند, این مفهوم نامتناهی هم یک گوشه ذهن ماست. ما نامتناهی به حمل شایع را که درک نمی‌کنیم. آن چیزی را که ما درک می‌کنیم, مفهوم نامتناهی است; این مفهوم نامتناهی به حمل اوّلی نامتناهی است; ولی به حمل شایع متناهی است. ما با برهان سر و کار داریم و مکلّف به برهان هستیم و ذات اقدس الهی هم حقیقتی در خارج است، امری نیست که به ذهن بیاید. آن حقیقت مفهومی دارد به نام «الله» که ما خوب درک می‌کنیم، همین «جوشن کبیر» را ما خوب درک می‌کنیم و خوب می‌فهمیم؛ اما اینها مفهوم هستند, در ذهن ما هستند و صادق بر خارج هستند; آن که خداست مصداق این مفهوم است, او به ذهن نمی‌آید, ما باید به عین برویم تا او را درک کنیم. ما هم که مقدورمان نیست; ما فقط مکلّف به برهان هستیم که قرآن همین الفاظ را دارد, همین مفاهیم را دارد و همین ادله را دارد, ما این ادله را هم موظّف هستیم درک بکنیم, البته هر کس به اندازه خودش. ذات اقدس الهی, چون بسیط است, جزء ندارد, هیچ کس نمی‌تواند بگوید من به مقدار خودم گوشه‌ای از ذات خدا را درک کردم! برای اینکه او جزء ندارد؛ چه اینکه هیچ کس نمی‌تواند بگوید من تمام ذات خدا را درک کردم، چون او حقیقت نامتناهی است؛ لذا نه نبیّ, نه وصیّ, هیچ کسی آن قدرت را ندارد که خود خدا را مشاهده کند. می‌ماند اسمای حُسنای الهی, اوصاف الهی و فیوضات الهی که آنها قابل مشاهده است. پس ذات اقدس الهی به هیچ وجه قابل مشاهده نیست, نه برای انسان کامل، نه برای ملائکه، چون بسیط است و جزء ندارد، اوّلاً؛ و نامتناهی است، ثانیاً و اگر گفته شد «آب دریا را اگر نتوان کشید»[10] این در مقام مفهوم است، یک؛ تشبیهی است، دو؛ وگرنه ذات اقدس الهی جزء ندارد, تا ما بگوییم هر کسی به اندازه خود خدا را مشاهده می‌کند; ولی برهان چرا، امکان دارد; هر کسی به اندازه خود مفاهیم برهانی و ادله قرآنی را خوب درک می‌کند.


مطلب بعدی آن است که چون ذات اقدس الهی صفات او هم عین ذات است، منطقه ذات «بالکلّ» ممنوع است. صفات ذات هم چون عین ذات است, «بالکلّ» ممنوع است؛ اما این دو منطقه ممنوعه از نظر برهان ممنوع نیستند. ما هم درباره ذات بحث‌های فراوان داریم, حتی کلمه ذات؛ یعنی «ذال» و «الف» و «تاء» این به حمل اوّلی ذات است, وگرنه به حمل شایع، مفهومی ذهنی است. آن چیزی که در ذهن ماست مفهوم «ذال» و «الف» و «تاء» است, نه حقیقت ذاتی که در خارج است. بنابراین ما به برهان مکلف هستیم و برهان را هر کسی به اندازه خود درک می‌کند. مشاهده ذات, این عرفان است مقدور ما نیست و انبیا و اولیا با اسمای او کار دارند نه با ذات او.


حالا صیرورت هم این‎چنین است؛ صیرورت اشیا به مقام ذات نیست، یک؛ به صفات ذات که عین ذات است نیست; آن دو منطقه، منطقه ممنوعه است که گفتند: «عنقا شکار کَس نشود دام باز چین».[11] می‌ماند اسمای فعلیه خدا. پس از نظر برهان دست ما باز است, قلمرو تکلیف ما هم ادله و برهان است و به خوبی عقل می‌فهمد, خدا را می‌فهمد, نامتناهی را می‌‌فهمد, توحید را می‌فهمد.


پرسش: ...


پاسخ: بله، این معلوم می‌شود که جمال خدا را می‌خواهد, جلال الهی را می‌خواهد, اسمای الهی را می‌خواهد که الآن به آنجا هم می‌رسیم، وگرنه اگر به ذات باشد که ﴿لَنْ تَرانی﴾[12] همیشه است;. ﴿لَنْ تَرانی﴾ حاکم بر همه طلب رؤیت‌هاست; ﴿لَنْ تَرانی﴾؛ برای ابد هیچ کسی نمی‌تواند.


بنابراین ما به عرفان مکلّف نیستیم, چون مقدور ما نیست, بلکه ما به برهان مکلّف هستیم و برهان هم کاملاً در قدرت بشر هست; منتها هر کسی به اندازه خود، اینجا جای این است که کسی بگوید: «آب دریا را اگر نتوان کشید».


پرسش: مگر در مقام عبادت، انسان ذات خود خدا را نمی‎پرستد؟


پاسخ: ذات خدا را می‌پرستد و مفهوم حاکی است. ما می‌گوییم این مفهوم «الله», مفهوم واجب الوجود که در خارج مصداق دارد و آن مصداق دسترسی ندارد, ما او را می‌پرستیم.


پرسش: پس ما مکلّف به مفهوم ... .


پاسخ: ما مکلّف هستیم که «الله» را بشناسیم و برهان هم اقامه می‌کنیم. برهان در حیطه مفهوم است.


پرسش: الله خارجی را ... .


پاسخ: این خارجی که ما می‌گوییم یک دانه «خاء» است و یک دانه «الف» است و یک دانه «راء» است و یک دانه «جیم»، این به حمل اوّلی خارج است به حمل شایع ذهن. ما هر چه تلاش و کوشش بکنیم و چنگ بزنیم, با مفهوم داریم کار می‌کنیم. ما می‌گوییم آقا! ما با بیرون کار داریم; این بیرون به حمل اوّلی بیرون است و به حمل شایع, درون است. این ذات یک «ذال» است و یک «الف» است و یک «تاء»، این به حمل اوّلی ذات است, به حمل شایع مفهوم است. ما اصلاً به بیرون راه نداریم؛ چه «علی», چه «ولیّ»; آن ذات اصلاً احدی به او درک ندارد: ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ﴾؛[13] ما هر چه فریاد بزنیم که بابا! ما با مصداق کار داریم; این مصداق یک دانه «میم» است و یک دانه «صاد» است و یک دانه «دال» است و یک دانه «الف» است و یک دانه «قاف», این مصداق مصداق است به حمل اوّلی; اما مفهوم است به حمل شایع; از ما بیش از این نخواستند.


پرسش: قلب خیلی با مصداق کار ندارد.


پاسخ: قلب با مصداق کار دارد; اما قلب مصداق «الله» را درک نمی‌کند. این قلبِ محدود, جمال الهی, جلال الهی و اسمای الهی را. ما این هزار اسم یا هزار و یک اسم نورانی که در «جوشن کبیر» است, بعضی‌ها را خوب مشاهده می‌کنیم. یک مریض, شافی را خوب درک می‌کند؛ اما شافی جزء آن اسمای فعلیه نازله نازله خداست. جان ما با جان شافی ارتباط دارد, با رازق ارتباط دارد, با قابض ارتباط دارد, با باسط ارتباط دارد با این اسمای حسنا رابطه داریم, خوب هم می‌فهمیم; جان ما رابطه دارد.


پرسش: اگر «باء» «بسم الله»، «باء» استعانت باشد، از چه کسی استعانت می‎طلبد؟


پاسخ: خود «الله» هم لفظی است که می‌گوییم, مفهومی است که می‌فهمیم, هر چه تلاش و کوشش بکنیم; مثل آن کودکی که میوه را در آینه می‌بیند و خیال می‌کند آن بیرون است و به طرف این صورت خود را چنگ می‌زند; به زعم او این میوه در چنگ اوست; اما به طرف صورت می‌رود. ما هر چه بگوییم با ذهن کار نداریم و با خارج کار داریم، این خارج به حمل اوّلی خارج است؛ ولی به حمل شایع ذهن است; ما چه داریم می‌گوییم؟ ما با مفهوم کار داریم. اما مرحله اوّل که منطقه ممنوعه است, وقتی بفهمیم که آنجا جای ما نیست; منطقه دوم که صفات ذات است و عین ذات است, دسترسی به آن نداریم; آن وقت منطقه, منطقه فراغ است, اینجا جای ماست. اصلاً دل ما می‌تپد برای رازق و شافی و خالق و رحیم و اینها، اینها را خوب جان ما درک می‌کند.


پرسش: ما که افعال خدا را نمی‎پرستیم.


پاسخ: نه، ما مفهوم را درک می‌کنیم, بیش از این مکلّف نیستیم. ما می‌گوییم فعل خداست و ممکن است; ما خودمان هم فعل خدا هستیم، اما اینکه می‎گوییم می‌پرستیم, این الفاظ را می‌گوییم, معانی آن هم در ذهن ماست, ما در مفهوم داریم می‌غلتیم; مدام چنگ می‌زنیم و می‌گوییم بابا! من با مصداق کار داریم. این مصداقی که می‌گوییم این مصداق به حمل اوّلی مصداق است; اما به حمل شایع مفهوم ذهنی است چه چیزی گیر ما آمده است. وقتی بفهمیم که ما مکلّف به برهان هستیم و در برهان بشر قوی هست تا آنجا که ممکن است پیشرفت کرده کلام و حکمت؛ اما آن کسی که می‌گوید: «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاء»[14] یا «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ‏»[15] آن چیزی دیگر است; آن ذات نیست، یک؛ صفات ذات که عین ذات است و نامتناهی است، نیست دو؛ جمال الهی، اسمای الهی، فیض الهی می‌شود, او آن بالاها را می‌بیند پایین‌ها را ما می‌طلبیم. یک انسان مضطر قلب او به دنبال چه کسی هست؟ این اصلاً مفهوم را نمی‌چشد! آن برهانی که از وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) رسیده است که به آن شخص فرمود آیا مسافرت دریایی کردی، سوار کشتی شدی، کشتی دارد غرق می‌شود این قلب به نام چه کسی ‌می‌تپد؟[16] یا خود آیات قرآنی دارد که ﴿فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ﴾؛[17] این قلب به نام چه کسی ‌می‌تپد؟ اصلاً مفهوم خدا را نمی‌شناسد، این مشرک بود, اصلاً مفهوم «الله» را ندید . این مرحله‌ای است که انسان با فعل او و با فیض او کار دارد. فیض «بما أنه فیض», فیّاض خود را نشان می‌دهد, شافی «بما أنه شافی» غیر از خدا کسی دیگر نیست، رازق غیر از او نیست. همه این هزار اسم, توحیدی است: «لا شافی الا هو»، این دعای استغفار بعد از زیارت امام رضا(سلام الله علیه)[18] سر تا پا نور است. آدم وقتی حرم مشرّف می‌شود, توسلی دارد و شفاعت اینها را می‌خواهد; آن استغفاری که در پایان زیارت امام رضاست اوّل تا آخر آن توحید است: «یَا مَنْ لَا یُدَبِّرُ الْأَمْرَ إِلَّا هُوَ یَا مَنْ لَا یَغْفِرُ الذَّنْبَ إِلَّا هُوَ یَا مَنْ لَا یَخْلُقُ الْخَلْقَ إِلَّا هُو» همه اینها فعل خداست.


پرسش: ...


پاسخ: ظهور دارد وحدت که نیست. فعل او کثیر است, می‌بینید که عالم فعل اوست:


این همه عکس می و نقش نگارین که نمود ٭٭٭ یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد [19]


﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَة﴾؛[20] این با یک فیض جهان را خلق کرد و با یک جاذبه کلّ جهان را حذف و دفع می‌کند: ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَة﴾؛ غرض این است که ما به برهان مکلف هستیم. هر چه هم فریاد بزنیم, مفهوم گیرمان می‌آید. اینکه می‌بینید «جوشن کبیر» را می‌خوانیم, مشکل ما حلّ نمی‌شود, برای این است که هزار مفهوم در ذهن ماست؛ اما آن مضطرّی که خدا را می‌خواهد به آن فیض الهی توجه می‌کند; این یک مطلب.


مطلب دیگر اینکه حالا که منطقه اوّل و منطقه دوم، منطقه ممنوعه شد ما هستیم و اسمای الهی: «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ»[21] ما با اسمای الهی کار داریم. آن وقت ﴿وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصیرُ﴾؛[22] صیرورت او به اسمای الهی است. انسان تا حال خیال می‌کرد خودش مشکل را حلّ می‌کند یا دیگری مشکل را حل می‌کند, حالا می‌فهمد که رازق دیگری است: ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ﴾[23] اوست, مُنعِم اوست, ولیّ اوست, والی اوست, خالق اوست, رازق اوست, قابض اوست, باسط اوست, همه اوست. آن وقت صیرورت هم به این طرف است. اگر مؤمن بود صیرورت او به ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾[24] است. اگر کافر و مشرک بود صیرورت او به ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ﴾[25] است; بعد می‌گویند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؛[26] این که جهنم را می‌بیند انتقام الهی را می‌بیند می‌گوید: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا﴾؛ همین شخص کور است: ﴿وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی‏﴾؛[27] معلوم می‌شود این دیدن ظاهری نیست, این فهمیدن ظاهری نیست, بلکه او با تمام هویت خود انتقام الهی را می‌یابد این می‌شود: ﴿وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصیرُ﴾؛ مؤمنان به جمال الهی می‌رسند و مشرکان به جلال الهی می‌رسند; اینها به ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾ می‌رسند, آنها به ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ﴾ می‌رسند؛ هم اینها به «لقاء الله» بار می‌یابند و هم آنها به «لقاء الله» بار می‌یابند؛ لذا ﴿وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصیرُ﴾. اصل صیرورت نسبت به ذاتِ بسیطِ نامتناهی «بالقول المطلق» محال است؛ اما ما می‌گوییم ذات بسیط را می‌پرستیم, با برهان حرف می‌زنیم, قلمرو ما هم قلمرو برهان است, از ما هم غیر از برهان چیزی دیگر نخواسته‌اند. گفتند قرآن را بخوانید می‌خوانیم, قرآن را بفهمید می‌فهمیم, به قرآن ایمان بیاورید می‌آوریم, همین تکلیف ماست؛ اما خدا را ببینید! به ما نگفتند، چون شدنی نیست. اسمای ذاتی که عین ذات است را ببینید این تکلیف محال است و به ما نگفتند. گفتند فیض الهی را ببینید بله امکان دارد، آن که دستمان پُر است, برهان است که «ان الله واحد لا شریک له» بیش از این هم از ما نخواستند, ما قطع هم داریم; منتها قطع حصولی.


پرسش: «قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس».[28]


پاسخ: ناله‌ای می‌خواهد آن هم که مرغ است فیض الهی را می‌طلبد وگرنه ذاتی که بسیط باشد, «لا جزء له»; نامتناهی باشد, «لا حدّ له». این برهان حضرت امیر در خطبه اوّل نهج البلاغه همین است. فرمود اصلاً دنبال چه چیزی می‌گردید؟ می‌خواهید خدا را وصف بکنید؟ فرمود دهنتان را ببندید درباره چه کسی دارید حرف می‌زنید؟ خدا را می‌خواهید وصف بکنید؟ با اینکه قرآن پُر از اوصاف خداست: «لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَه‏ وَ مَن جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّه‏»[29] (روحی له الفداء) فرمود: این‎طور حرف بزنی خدا را محدود کردی. اگر این کار را کردید, وصف کردید, تحدید کردی, تعدید کردی: «فَقَدْ حَدَّهُ» او را محدود کردی; این جای تو نیست.


پرسش: ذات باریتعالی که تاکید نداشت، از طرفی معلول هم وقتی نبود علّت برای تاکید نبود، پس کثرت از کجا آمد؟


پاسخ: کثرت، معلولات اوست. فیض او نامتناهی است کَرمش نامتناهی و نِعَمش بی‌پایان. او خود حقیقت نامتناهی است، این حقیقت نامتناهی، فیض نامتناهی دارد. اگر اصرار کتاب و سنّت نبود که برای جهان ابدیت ثابت می‌کند برای بشر ابدیت ثابت می‌کند برای بهشت ابدیت ثابت می‌کند، این بشر با این فکر محدود، ابدیت بهشت را هم انکار می‌کرد؛ اما وقتی ابدیت را ثابت کرد دلیل‌های فراوانی هم هست که او «دَائِمَ الْفیضْ عَلَی الْبَرِیَّةِ» است «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ»[30] است «کل منّه قدیم» است، می‌توان گفت فیض او هم هم ازلی است هم ابدی، «ابدی بالغیر» است «لا محذور فیه»، «ازلی بالغیر» است «لا محذور فیه»، اما عالم هر لحظه تازه است، آسمان تازه است، زمین تازه است ما چیز قدیم در عالم نداریم؛ اما فیض او ازلی است.


پرسش: ...


پاسخ: بله، اما او رازق را می‌بیند، او شافی را می‌بیند، او منجی را می‌بیند که همه اینها اوصاف فعلیه خدا هستند، نه خود آن ذات را. فرمود اگر شما آنجاها رفتی وصف کردی: «فَقَدْ حَدَّه»؛[31] او را محدود کردی! او که حدّ ندارد. معقول نیست که یک حقیقتِ بسیطِ نامتناهی، مشهود غیر بشود، آن غیر اگر بخواهد همه‌اش را مشاهده کند که نامتناهی است، بعض را مشاهده کند بعض ندارد، همه این حرف‌ها با برهان ثابت می‌شود، ادراک همه این حرف‌ها هم عبادت است. ببینید فرمود آنجا رفتید خطرش هست می‌افتید «فَقَدْ حَدَّه‏»، لذا آنجا شما باید دست بردارید؛ لذا عارفانه بخواهی سخن بگویی: «لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِتَنِ»،[32] حکیمانه بخواهی بیندیشی: «لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ»، بخواهی بلندپروازی کنی، برهان اقامه کنی آنجا نمی‌رسی، بخواهی غواصانه در دل فرو بروی و عارفانه غوص کنی، او را نمی‌یابی «لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ» در فلسفه، «لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِتَنِ» در عرفان. ما هستیم و اسمای الهی، اسمای الهی را هم خوب درک می‌کنیم هم اهل شهود خوب درک می‌کنند.


 این بیان نورانی حضرت امیر در آن خطبه که فرمود: «فَهُمْ‏ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»[33] اینها همین است، اینها مظهر جمال را مظهر جلال را خوب مشاهده می‌کنند. فرمود بهشت این طور است، جهنم این طور است.


پرسش: ...


پاسخ: برهان است، ما نبودیم ما را ایجاد کرد، این خوب قابل درک است، این برهان است؛ برهان را عقل خوب می‌فهمد و درک می‌کند. اوّل تا آخر قرآن همین است، برهان است دلیل است، خدا خالق است، خدا رازق است خدا هستی محض است.


پرسش: ...


پاسخ: نه، حالا گاهی ممکن است که تمثیلی باشد برای تقریب به ذهن، ولی «علی أیّ حالٍ» ما با ذات حق راه نداریم. این بیان نورانی حضرت امیر در خطبه نهج البلاغه است، فرمود کجا می‌خواهید بروید؟ ندانسته داری او را محدود می‌کنی: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ»[34] وثنیت قائل شدی، محدودش کردی، معدودش کردی، به هر تقدیر آنجا جا برای مشاهده نیست.


بنابراین همان طوری که مؤمن، صیرورتش به اسمای جمالیه حق است، به رحمت حق است، به رحمت رحیمیه حق است و مانند آن، کفار و مشرکین هم صیرورتشان به اسمای جلالیه حق است، اینها رحمت الهی را می‌یابند «یصیرون مرحوما»، آنها انتقام الهی را می‌یابند: «یصیرون مقهورا» که می‌گویند «ربنا سمعنا و کذا و کذا».


مطلب بعدی آن است که این ﴿وَ لَدَیْنا مَزید﴾،[35] گرچه غیر از تعبیر ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها﴾[36] است، این ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها﴾ این «لام» نشان می‌دهد که هر چه بخواهند مال آنهاست؛ اما مازاد بر مشیئت نفرمود «لهم عندنا» آنچه نزد ماست مال آنهاست، فرمود: ﴿وَ لَدَیْنا مَزید﴾؛ اما چه ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ﴾ چه ﴿لَدَیْنا﴾ همه اینها در «الجنة» است، یک؛ این «الجنة» که دو قسم دارد یک قسم ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها﴾ یک قسم هم ﴿لَدَیْنا﴾، این مجموعه ﴿أُزْلِفَت﴾ آماده شد برای متّقین. حالا گرچه «ازلاف» به معنای پیچیدن هم نقل شده است؛ اما اینجا به قرینه ﴿أُزْلِفَتِ الجَْنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ به معنی پیچیدن نیست به معنای «قُرّبت» است.


مطلب دیگر آیه سوره مبارکه «سجده» بود که قبلاً خواند شد؛ در سوره مبارکه «سجده» فرمود: ‏﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾[37] فرمود آنها هم مال اینهاست، آنها هم ﴿لَهُمْ﴾ است، گرچه در آیه سوره «ق» نفرمود «لهم»، فرمود: ﴿وَ لَدَیْنا مَزید﴾، این ﴿لَدَیْنا مَزید﴾ را نفرمود مال آنهاست؛ اما هم ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیهَا﴾، یک؛ هم ﴿لَدَیْنا مَزید﴾، دو؛ اینها در «الجنة» است، سه؛ این ﴿الجَْنَّةُ﴾، ﴿لِلْمُتَّقین‏﴾[38] است، چهار. شاهدش هم این آیه سوره مبارکه «سجده» است، فرمود آنچه اینها می‌خواهند که مال اینهاست، آنچه را هم نمی‌خواهند و نزد ماست ما برای اینها ذخیره کردیم ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ﴾؛ ما  آنها را برای اینها ذخیره کردیم.


پرسش: ...


پاسخ: به  هر حال هر چه هست، اگر نباشد که نمی‌گوید: ﴿فَادْخُلیِ فىِ عِبَادِی ٭ وَ ادْخُلیِ جَنَّتى‏﴾؛[39] هر چه باشد می‌گوید وارد بشوید، اگر جنت است، انسان آن درجه والا را نمی‌طلبد، فرمود ما برای آنها ذخیره کردیم به این دو تقریب: یک تقریب این است که در جنت یک سلسله اموری است که می‌خواهند ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ﴾ یک سلسله اموری است که فوق ادراک اینهاست تا بخواهند، این ﴿لَدَیْنا﴾ این دو مجموعه در ﴿الجَْنَّةُ﴾ است، سه؛ این ﴿الجَْنَّة﴾ی که شامل این دو مجموعه است، برای اینها آماده کردیم ﴿أُزْلِفَتِ الجَْنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾، چهار؛ شاهدش آیه هفده سوره «سجده» است، فرمود: ﴿فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لهَُم﴾ که به دنبال نماز شب است: ﴿مِّن قُرَّةِ أَعْینُ‏ٍ جَزَاءَ بِمَا کاَنُواْ یَعْمَلُون‏﴾ این جزاست، جزاء هم در «یوم الجزاء» مشخص می‌شود، فرمود ما برای اینها آماده کردیم چیزهایی که اینها نمی‌دانند تا بخواهند برای اینها فراهم کردیم وگرنه برای چه فراهم کردیم. بنابراین این ﴿وَ لَدَیْنا مَزید﴾ جزء مجموعه چیزهایی است که ذات اقدس الهی به آنها عطا می‌کند.


یکی از سؤال‌ها مربوط به «ضیوف خلیل الرحمن» بود که این آیاتش قبلاً هم گذشت و بحثش هم شد که این مهمانان که آمدند وجود مبارک خلیل حق غذا آورد اینها نخوردند، اینها به مقداری که مأموریت دارند متمثل می‌شدند. اینها متمثل شدند به صورت‌هایی که مردم آن شهر اینها را ببینند اما به آن حدی برسند که غذا بخورند وجود مبارک خلیل حق دید اینها اهل غذا نیستند، چه اینکه خلیل حق شنید اینها می‌گویند که اینها گرچه ما را دیدند ولی به ما دسترسی ندارند نمی‌توانند ما را بگیرند، نمی‌توانند در را ببندند نگذارند ما فرار کنیم، ما چنین موجودی نیستیم این دحیه کلبی[40] که می‌آمد خدمت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) طوری نمی‌آمد که حالا اگر در را ببندند این فرشته نتواند برود بیرون، این گونه نبودند تا آنها خیال بکنند که می‌توانند به اینها دسترسی پیدا کنند. غرض آن است که تمثّل فرشته به صورت بشر به مقدار اذن الهی بود، به مقداری که مردم شهر یا خود کسانی که اطراف خلیل حق بودند ببینند و دیگران هم ببینند؛ اما دسترسی نداشتند و احکام آنها هم بار نبود.


اما در سوره مبارکه «ذاریات» که در چند آیه‌ آن تلاوت شد، این در مکه نازل شد، این هم بخش قابل توجه‌اش درباره معاد است، گرچه درباره توحید و نبوت، وحی دارد. خدای سبحان گرچه به غیر خودش قسم می‌خورد؛ اما غیر خدا حق ندارد به غیر خدا قسم بخورد که در روایات ما آمده است، «الله» به غیر خودش قسم می‌خورد؛ اما غیر خدا حق ندارد به غیر خدا سوگند یاد کند. این «ذاریات» آن «حاملات» این «جاریات» این «مقسّمات» مورد سوگند الهی‌اند. آیا منظور از این «ذاریات» یعنی بادهایی که ذرّات را پراکنده می‌کنند؟ برابر آنچه در سوره مبارکه «کهف» آمده؛ آیه 45 که فرمود: ﴿وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ﴾؛ وقتی این به صورت یک کاهِ زردِ بی‌رمق درآمده کم‌کم به صورت پودر در می‌آید، بادها این را پراکنده می‌کند ﴿تَذْرُوهُ الرِّیاحُ﴾؛ یعنی «ریاحِ ذاریات» اینها را پراکنده می‌کنند. آیا منظور از «ذاریات» ریاحِ ذاری هستند یا فرشتگانی هستند که مسئولیت پراکندگی اینها را به عهده دارند. این قسم‌های چهارگانه همه‌اش همین طور است، آیا منظور خود این ابرها هستند که «حاملات وِقر» هستند «وِقر»؛ یعنی سنگین. این ابرهایی که بار سنگین را بارش سنگین را برف و تگرگ سنگین را حمل می‌کنند اینها هستند «جاریات»؛ یعنی کشتی‌هایی که در دریا سفر می‌کنند هستند، فرشتگانی که مقسمات امر و امورند اینها هستند یا در تمام این بخش‌ها، فرشتگانی‌اند که مسئولیت تدبیر امور را به اذن خدا برعهده دارند که فرمود: ﴿فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً﴾ آنها هستند ﴿فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً﴾ باشند. سرّش این است که وجود مبارک حضرت امیر که سخنرانی می‌کردند، فرمودند: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض‏»[41] این چه عظمتی است! از مغرب عالم مشرق عالم هیچ دانشمندی توانست دهن باز کند بگوید هر چه می‌خواهید از من بپرسید؟! فقط این خاندان هستند. برخی‌ها رفتند چنین حرفی بزنند رسوا شدند، این چه قدرتی است! هر کسی از آسمان‌ها سؤال می‌کند یک کس از گذشته سؤال می‌کند، یک کس از آینده سؤال می‌کند یکی از مجردات سؤال می‌کند، یکی از مادیات سؤال می‌کند. فرمود «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض‏» حضرت که فرمود: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»، «الیوم» هم همین طور است «الیوم» که حضرت ظهور بکند او هم همین طور است، فرقی بین اینها نیست «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض‏».


 «إبن کوّاء» عرض کرد[42] که یا امیرالمؤمنین «ذاریات» چیست؟ «حاملات» چیست؟ «جاریات» چیست؟ «مقسّمات» چیست؟ حضرت درباره «ذاریات» فرمود اینها بادهایی هستند که ذرات را پراکنده می‌کنند «حاملات» آن ابرهایی هستند که بار سنگین باران را به عهده دارند، «جاریات» کشتی‌هایی هستند که در دریا به آسانی تحت تدبیر باد حرکت می‌کنند، «مقسّمات» هم فرشتگان هستند، اگر یک سؤالات بیشتری هم می‌کردند شاید وجود مبارک حضرت جواب‌های دیگری می‌داد، اینها کاری بود که می‌کردند؛ البته هر دو قسمش راه دارد «مدبرات امر» این نظم را مدیریت می‎کنند که این باد از کجا شروع بکند، چقدر حرکت بکند که کشتی‌ها را راه‌اندازی کند و مانند آن. فرمود به این امور قَسم! آنچه را که ما وعده دادیم نسبت به مؤمنان، وعید دادیم نسبت به کافران، درست است؛ منتها اگر قرآن دست خود اهل بیت(علیهم السلام) بود به اذن آنها بود در طرز کتابت هم دستور می‌دادند که این «إنّ ما» اینها از هم جدا باشد ما یک «إنّما» و «أنّما» داریم که اینها حرف‌اند «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ»[43] آن نه مبتداست نه خبر. یک «إنّ ما» داریم که این «إنّ» حرفی است مشبهه به فعل، آن «ما» هم اسمش است ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ﴾،[44] این «أنّ» است و آن «ما» هم اسمش است ولی الآن «أنّما» نوشته شده است. الآن اگر کسی بخواهد این «أنّ» را با این «ما» جدا بنویسد همین آل سعود که نه به مبدأ معتقد هستند نه به معاد، اعتراض می‌کند که شما قرآن را تحریف کردید؛ لذا الآن مسئولین ما دست به عصا راه می‌روند، ولی معنا این است که ما بین «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ» که حرف است یک کلمه است، معنای «إنّما» یعنی این است و جز این نیست، با «إنّ ما» و «أنّ ما» که دو تا کلمه است یکی حرف است یکی اسم، اینها باید فرق بگذاریم. «إِنَّ ما» ﴿تُوعَدُونَ لَصادِقٌ﴾ جریان حضرت موسای کلیم هم همین طور است: ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا﴾ «إِنَّ ما» ﴿صَنَعُوا کَیْدُ ساحِر﴾[45] ولی در قرآن الآن که نوشته «إنّما» نوشته ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا﴾، ذات اقدس الهی به حضرت موسی فرمود عصا را بینداز! همه بساط سِحر را جمع می‌کند ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا﴾، «إِنَّ ما» ﴿صَنَعُوا کَیْدُ ساحِر﴾ نه «إنّما صنعوا» اینجا هم همین طور است؛ «إِنَّ ما» ﴿ تُوعَدُونَ لَصادِقٌ﴾، این با «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ» که آن حرف است و یک کلمه است خیلی فرق می‌کند، قَسم به این امور «إِنَّ ما» ﴿تُوعَدُونَ لَصادِقٌ ٭ وَ إِنَّ الدِّینَ لَوَاقِع‏﴾ برای اهمیت این مسئله ذات اقدس الهی به این امور سوگند یاد کرد، اوّلاً؛ بعد هم به امور دیگر قَسم یاد می‌کند: ﴿وَ السَّمَاءِ ذَاتِ الحُْبُک‏﴾ ثانیاً.


«و الحمد لله رب العالمین»


 


[1]. سوره اعراف، آیه54.


[2]. سوره اسرا، آیه85.


[3]. سوره یس، آیه82.


[4]. سوره فصلت، آیه10.


[5]. سوره فصلت، آیه12.


[6]. سوره نازعات، آیه30.


[7]. سوره بقره، آیه156.


[8]. سوره شوری، آیه53.


[9]. سوره ق، آیه43.


[10]. مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش1.


[11]. دیوان حافظ، غزلیات، غزل7.


[12]. سوره اعراف، آیه143.


[13]. سوره آلعمران، آیات28و30.


[14]. عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص415.


[15]. الکافی (ط _ الإسلامیة)، ج‏1، ص98.


[16]. التوحید (للصدوق)، ص231و232.


[17]. سوره عنکبوت، آیه65.


[18]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج‏99، ص56.


[19]. دیوان حافظ، غزلیات، غزل111.


[20]. سوره قمر، آیه50.


[21]. البلد الأمین و الدرع الحصین، النص، ص188.


[22]. سوره آلعمران، آیه28؛ سوره نور، آیه42؛ سوره فاطر، آیه18.


[23]. سوره نحل، آیه53.


[24]. سوره بقره، آیات173و182و199 ... .


[25]. سوره سجده، آیه22.


[26]. سوره سجده، آیه12.


[27]. سوره طه، آیه124.


[28] . دیوان حافظ، غزل شماره31.


[29]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه1.


[30] . المصباح للکفعمی (جنة الأمان الواقیة)، ص 647 .


[31] . التوحید (للصدوق)، ص: 57.


[32] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه1.


[33] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.


[34] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه1.


[35] . سوره ق، آیه35.


[36] . سوره ق، آیه35.


[37] . سوره سجده، آیه17.


[38] . سوره ق، آیه31.


[39] . سوره فجر، آیات29و30


[40] . مجمع البحرین، ج‏1، ص136. «دحیة بن خلیفة الکلبى» برادر رضاعی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) بود، و از زیباترین مردم آن زمان محسوب می‏شد، و هنگامی که جبرئیل به سراغ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) میآمد در آن چهره نمایان میگشت‏.


[41] . سوره ق، آیه31.


[42] . تفسیر القمی، ج‏2، ص327.


[43] . مصباح الشریعه، ص53.


[44] . سوره انفال، آیه41.


[45] . سوره طه، آیه69.


بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۱ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

سکس اونجایی بجا و میچسبه و لازمه و درسته که زن و مرد بشینن آه و ناله کنند بدون هیچ ترسی اصلا آه و ناله همین صدا کردن خداست دیگه ما هیچ ما غافلیم موقع سکس متاسفانه تازه میخوایم به خدا برسیم یعنی طرف سر سفره نشسته تازه یادش اومده حالا به هر قصدی ولی کلی غافل بوده حالا داره میگه بسم الله الرحمن الرحیم خوب ای شیطونم میگه کوفتت بکن دیگه بخور غذاتو کاریت ندارم!!! یعنی نکته ی انحرافی داشتا که ما گفتیم سکس اصل مطلب اینه که طرف سر سفره است داره غذا میخوره ولی به یاد خداست در دلش نماز مستحبی مثلا میخونه همه ی ملکوت و ملکات هم که کنترلش میکنن موندن که این چی کار میکنه که عالم ریخته بهم آره دیگه یاد خداست اینه اصل مطلب این وقتی سر سفره هم بسم الله بگوید بله هیچ ترسی نگرانی ای تازه وصلم میشه ما نه ما موقع سکس تازه میخوایم خدایی بشیم از صبح تا شب هم غافل بوده ایم اینطوری که نمیشه طرف تلوزیون نگاه میکنه هم داره تو دلش نماز مستحبی میخونه مجبور هم بشه صحبت هم میکنه اینطوریه که باید باشیم حالا قلیونی خلوتی چیزی داریم باید نماز مستحبی تو دهن هم داشته باشیم دیگه تا مبارک بشه سکسمون تا همه چیزمون درست بشه نباید روز تا شب غافل باشیم بعد بخوایم با سکس خداییش کنیم اینطوری نمیشه خلاصه حواستو جمع کن! نماز مستحبی ذهنی داشته باش از یادخدا غافل نشو!!  ما متاسفانه فضا رو طوری کرده ایم که وقتی بسم الله رو بلند بگیم همه میخندن که این اصلا غافله توی این چیزا نیست و وصل هم نمیشویم بعدش در صورتیکه با آه و ناله هست که حالا چه در سکس چه در عبادت باید ناله کنیم که از شیاطین دورمون کنه خدا باید پناه ببریم صرف گفتن نیست اینو من نمیگم باید با ناله یا الله بگویم بزرگان دین میگن تا خدا نجاتمون بدهد! ولی ما متاسفانه انقدر غافلیم که حتی رومون نمیشه ناله کنیم درصورتیکه اگر وصل بودیم یاد خدا در دل بیشتر از زبان بود بعد یه دونه یاالله ناله دار بسه دیگه میخوای چکار کنی؟؟!!

البته همشم نماز نیست بلکه نماز مستحبی که در ذهن سال 91 توضیح دادیم کلا نماز ذکر اکبر و بهترین نوع یاد کردن خداست ولی مثلا من بازی کامپیوتری فکری میکنم خوب میتونم توی دلم اوضاع خودم و همه رو بریزم بهم به این صورت که سوره ی توحید بخوانم عرفای بزرگ مثلا روزی 1000 بار سوره ی توحید میخوانن اینطور نیست که با توجه کامل و فشار روی خودشون باشه بلکه بازی که میکنم میبینم که آقا یه مرتبه یادم رفت که ذکر بگم بلکه هم بازی هم ذکر هم فکر بله بلخره سوره ی توجید و قل هو الله ترتیب داره یه خورده ایش توی دل باقی میمانه اگر توی ذهن نبود آدم همینطوری که تکرار میکنه میبینه چقدر فکرش رو دارن میبرن و توجه اش به آیات و خدا کمه اینطوری انگار به نظر ما بازی هست که خدا خواسته که به یادش باشیم ولی ما از ذکر و یاد خدا غافل میشیم ولی بازی نیست بلکه غفلت هست چه آدم هایی که از یه عفلت یک ثانیه ای ضربه خوردند گمراه شدند کشته شدند یا کشتند به خاطر یک ثانیه مثلا عصبانیت دقت نکردن یاد خدا نبودن بله مهمه بازی نیست بلکه باید تمرین کنیم در همه ی حال یاد خدا باشیم و ذکر قل هو الله حتی هنگام بازی کامپیوتری یادمون نره من الان دارم بازی کامپیوتری nightsky میکنم که به سبک بازی limbo هستش و فکری است و دیدم که خعلی فکرام پرته و یاد خدا نیستم چون یه کم قل هوالله خواندم اصلا آدم بعضی موقه ها بدش میاد یاد خدا باشه و دل طرد میکنه و عناد داره اینا مریضی است دیگه!!

هی میریم میایم باید اضافه کنیم مطلب رو ببین ما برای این مطالب شکست خوردیم از خودمون و زن پس میارزه اینکه در خلوت که بازی و فکری نداریم نماز که ذکر اکبر هست مفید تره و تمرکز روی ذکری هم نیست باید حواس اول جمع باشه لذا خعلی برای سیروسلوکی که بخوایم شیاطین رو به زمین بزنیم مفیده چون مانور در نماز زیاده هی توی ذهن حتی یا نماز واجب از حالتی به حالت دیگر میریم و اتفاقا نماز معراج مومن هست یعنی هرجایی که خدایی و بهشتی و حتی جهنم هم میشه سیروسلوک کرد لذا مانور زیاده شیطان هر راهی رو هم ببنده تو میتونی بکشیش اینور اونور چون عمده کارشون ذهن خوانی و همراهی با ماست خوب یه کمی بلند یه کمی یواش در دل اصلا که هیچکس نفهمه ما نماز مستحبی میخونیم حتی بدون وضو و حتی مزاحممون هم بشن حرف میزنیم در نماز مستحبی و مانور میدیم از حالتی به حالت دیگر ذکر رو میشه با دقت خواند تند خواند در دل و میشه هرجایی هرکاری کرد هر حالتی میشه در نماز مستحبی رفت دیگه هیچکسم نمیدونه ما داریم چکار میکنیم من واقعیتش نمیخواستم این پست رو بگم و دوباره بعد از مدت ها یادم اومد نماز مستحبی که در فیلم سال91 توضحیش هست در کانالم که چه طوری نماز مستحبی هم میشه خواند و توجه و یاد خدا داشت ولی خوب یه حرکتی و عملی است که باید گفت وگرنه خودمم فراموشم میشه لذا در نماز مستحبی ذهنی مانور زیاده شیاطین نمیتونن کاری کنند!!

بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۱۸ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر
چندتا ایراد هست که باید از خودمون بگیریم یکی اخلاص دوم مسئله ی زن و نیاز سوم فضای شیطانی اینکه آقا ما برای چی میخوایم به خدا وصل بشیم؟؟ هدف چیه؟؟ چقدر عقلمون میرسه خدایی نکرده برای ریا که نیست؟؟ حالا یکی واقعا گمراهیش در حد ریاست هست یعنی برای ریاست نماز میخونه یکی ریا میکنه یکی هم نیاز جنسی داره اصلا!!! ببین مسئله ی زن تا بهشت میکشه همه دوست دارن زنان رو و آرامش میگیرن فی الواقع ولی انحراف به چپه دیگه یعنی همین زن میشه بت شما و من یعنی اسراف میکنیم پس ما چرا نماز میخونیم؟؟ هدفمون چیه آیا اخلاص داریم یا نه!!! مسئله ی اخلاص هست که جامعه رو امام زمانی میکرده و میکنه ما که زن نداریم فی الواقع نیاز هم داریم اسراف هم و زیاده روی هم میکنیم که همه چیز زنه بعد دیگه اگه خدا هم فرصت فراهم کنه اصلا گمراه هم میشیم چون اصلا خدا رو نمیبینیم پس اگر مخلص بودیم شب که خدا دوستاش رو فرامیخوانه لااقل نماز شبی میخواندیم که نمیخونیم بلکه برای چی میخوایم به خدا وصل بشیم میبینی خعلی هم عقلمون پایینه هم همتمون که به دنیا میرسیم اصلا خدا وقتی خیر یه بنده ای رو نخواد بهش نعمت هایی هم ممکنه عطا کنه اصلا!!! که بره پی کارش ولی تا ما گیر کردیم به جایی که خدایی بشیم میگیم خدا نظرش برگشته لذا اخلاص سنجی کار ما نیست که برای چه خدایی بخوایم بشیم و باشیم و هدف از رسیدن به خدا آیا چیست؟ آرامشه؟؟ همین مخ زنیا است؟؟ زیبا شدنه؟؟ پولدار شدنه؟؟ حوائج و نیازه اینا هدف های خوبی است ولی اخلاص هست که آقا اجر مومن خود خداست حالا خود خدا اجر ما باشه یعنی چه یعنی عشق یعنی تکه تکه شدن حتی گاهی مثل امام حسین(ع) امام حسین (ع) برای بهشت که این راه رو نرفت همونجا در کربلا به لقا رسید ولی ما طمع داریم به زنان طمع داریم به ریاست طمع داریم اصلا نیاز داریم و اینا در راه گمراهی سد میشه پس ما برای چی میگیم یا الله اگر برای دنیا میگیم چی؟؟؟ حالا من نمیتونم درمورد اخلاص صحبت کنم چون نه مخلصم نه عقلی دارم که بهترین هارو و بهترین روش به خدا وصل بشم ولی اینو هم فهمیدم که در فضای شیطانی نمیشه کار کرد! یعنی اگر برای ما یه سری ادم هایی که تو هوای خدا نیستن بیان در بینمون خوب ما هم کج میریم برعکسشم هست اگر بهمون توجه الهی بشه ما به راه میاییم!! اینطور نیست که در هرفضایی بشه خدایی شد و این ایراد ما نیست که خودمون ضعیفیم نه فضا بلخره مهمه شما باید بلد باشی که در این فضا اصلا باید برقصی یا گریه کنی یا بخونی بلخره چی کار باید کرد که وصل شد به خدا! بعضیا فکر میکنن باید همش ذکر گفت خوب ذکر هم خوبه یه تکنیک هست اولا اینطور نیست دوما باید بدونی چه ذکری سوما رضایت واخلاص خدا اینطوری نیست که همش نماز بخونیم بلکه اصلا وصل نمیشیم در فضای شیطانی عاقل کسی است که بدونه باید چکار کنه بعضی موقه ها هست که شیاطین یک فضایی ساختن که شما ذکر بگی خوارتر هم میشی یعنی حتی خودپرست میشی حتی زن پرست میشی این فضا های بد رو باید بدونیم چی کار کنیم که نورمون از دست نره اینا همش اشکال های ماست بعضی مواقع شیاطین مارو خر میکنن که خودمون با نور الهی و به بهانه ی خدایی شدن گناه کنیم خوب فضا خرابه نباید بنده ی شیطان بشی کما اینکه داری ذکر هم میگیم! باید بدونیم باید چکار کرد گاهی اصلا نمیشه وصل شد شما بهت حمله شده باید دفاع کنی باید عاقلانه رفتار کنی وگرنه اگه بشینی همش بخوای ذکر بگی و قرآن بخونی از راه خودت ممکنه آسیب بزنن طوری که با دست خودت خودت گمراه بشی وقتی دشمن حمله کرد باید ابزار داشت دفاع کرد وقتی شیطانی شد فضا نباید به ساز غمناک دشمن رقصید هر چیز مکانی داره زمانی داره روشی داره مثل اینه که بخوان به زنت تجاوز کنن تو میگی من قرآن میخونم نه باید پاشی دفاع کنی دیگه!!

بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۴۹ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۴۷ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۰۸ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۵۶ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۱۸ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

تفسیر سوره ق جلسه 18 (1395/10/06)

    00:00           

 00:00   

  

  

دانلود فایل صوتی 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم


﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ (38) فَاصْبِرْ عَلی‏ ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ (39) وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ (40) وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَکانٍ قَریبٍ (41) یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ (42) إِنَّا نَحْنُ نُحْیی‏ وَ نُمیتُ وَ إِلَیْنَا الْمَصیرُ (43) یَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً ذلِکَ حَشْرٌ عَلَیْنا یَسیرٌ (44) نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعیدِ (45)﴾


بخش پایانی سوره مبارکه «ق» به صدر آن بر می‌گردد, از باب «رد العجز الی الصدر» که از محسّنات بدیعی است و عصاره مضمون این سوره را هم به همراه دارد. با «لام» قسم می‌فرماید: ما آسمان‌ها و زمین و آنچه بین آسمان و زمین است را در شش روز خلق کردیم. مسئله ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾؛[1] در چند جای قرآن کریم مطرح است. مستحضرید که گاهی روز در برابر شب است, گاهی مجموعه شب و روز را روز یاد می‌کنند و می‌گویند «سنوات یومیّه»، گاهی هم از مجموع یک عصر به روز یاد می‌کنند می‌گویند: «الدَّهْرُ یَوْمَانِ یَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْک‏»;[2] همه اینها تاریخ‌بردار است. گاهی به اصل زمان «یوم» گفته می‌شود، چون در اصل خلقت آسمان و زمین سخن از روز در برابر شب نیست, سخن از مجموع روز و شب نیست, سخن از تاریخ دوره‌ای نیست، زیرا هنوز نظامی صورت نپذیرفت, کره‌ای به نام زمین و کره‌ای به نام شمس پیدا نشد تا یکی در دور دیگری بگردد یا دور خودش بگردد; از حرکت وضعی او لیل و نهار پدید بیاید, از حرکت انتقالی او ماه و سال پدید بیاید, اینها نیست؛ لذا چون ماده و حرکت هست یقیناً زمان هست و «یوم» در آنجا به معنای اصل زمان است, نه به معنای یک عصر معین. این یک مطلب که فرمود ما آسمان و زمین را در شش روز خلق کردیم. حالا این شش دوره, شش میلیارد است یا شش هزار میلیارد است, آن را ذات اقدس الهی می‌داند؛ ولی این تطوّرات شش‌گانه صورت پذیرفت تا این نظام به این صورت در آمد.


مطلب دوم این است که فرمود این در شش دوره بود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾؛ «یوم» به این معنا؛ یعنی تطوّر زمانی، نه یوم در برابر شب. میلیاردها سال بود که از آن به روز یاد می‌شد, نه روز در مقابل شب. آن وقت این شش دوره باید مطرح بشود. قرآن کریم آیات آن درباره این زمان, چهار طایفه است: یک طایفه درباره اصل تطوّرات کلّ این نظام است که می‌فرماید: آفرینش آسمان‌ها و زمین ﴿وَ ما بَیْنَهُما فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ است؛ این یک طایفه است که این همه در سوره «حدید» است[3] و هم در سوره «ق» است, هم در سایر سور هست. [4]


طایفه دوم آیاتی است که این شش دوره را ترسیم می‌کند, می‌فرماید دو دوره مربوط به آسمان است که ﴿فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ﴾؛[5] بعد در بخش‌های دیگر دارد: ﴿فی‏ یَوْمَیْنِ﴾؛[6] پس کلّ آسمان‌ها, تطوّرات دو دوره‌ای را پشت سر گذاشت. درباره زمین هم فرمود: ﴿وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها﴾؛[7] آن‌گاه کلّ آن را فرمود: ﴿فی‏ یَوْمَیْنِ﴾؛ تطوّرات زمین, آنچه در عمق زمین است, آنچه به عنوان دریاها در زمین است, آنچه به عنوان رواسی و کوه‌ها روی زمین است, این تا سامان بپذیرد دو دوره طول کشید. پس مجموع آن شش دوره, دو دوره برای آسمان‌هاست و دو دوره برای زمین؛ اما آن دو دوره‌ای که مربوط به «بین الارض و السماء» است, این فضا, این هوا, این جاذبه و مانند آن که بین أرض و سماست, این هم دو دوره طول کشید که در قرآن تصریح نشده، این شده شش دوره.


اما طایفه چهارم آیاتی است که وضع زندگی مردم زمین را تبیین می‌کند; می‌فرماید: ﴿قَدَّرَ فیها أَقْواتَها فی‏ أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾؛[8] حالا که زمین صورت پذیرفت, مردم زمین و موجودات زمینی در زمین زندگی می‌کنند، برای تدبیر روزیِ اینها چهار فصل تنظیم شده است که این ﴿أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾ به فصول اربعه بر می‌گردد, نه به آن ﴿فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾؛ وگرنه  مجموعاً هشت روز می‌شود, چون ﴿‏سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ را اوّل فرمود, درباره آسمان‌ها دو روز، درباره زمین دو روز، درباره ﴿قَدَّرَ فیها أَقْواتَها فی‏ أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾ چهار روز، اینکه می‌شود هشت روز. این چهار روز مربوط به فصول چهارگانه است و به هیچ وجه ارتباطی با آن ﴿‏سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ ندارد, چون قوت, روزی و غذای مردم زمین را در چهار روز تنظیم کرده است؛ یعنی چهار فصل. اگر همیشه زمستان بود یا همیشه تابستان بود, دیگر ارزاق مردم تأمین نمی‌شد.


بنابراین این چهار طایفه‌ای که درباره زمان نظام هستی آسمان و زمین است, شش دوره مربوط به کلّ آسمان و زمین است, دو دوره تنظیم کردن آسمان، دو دوره تنظیم کردن زمین، دو دوره تنظیم کردن بین آسمان و زمین، این می‌شود: ﴿‏سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾. درباره تأمین روزی موجودات زمین، چهار فصل را مقرّر فرموده است. فرمود همه این کارها را ما کردیم و هیچ احساس خستگی نکردیم: گاهی تعبیر دارد «لغوب» و خستگی و سستی به ما دست نداد. در بخشی از آیات دارد: ﴿لَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ﴾[9] خدا خسته نشد. در طایفه سوم دارد که ﴿أَ فَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ﴾؛[10] مگر ما در آفرینش اوّل خسته شدیم؟ که درباره معاد خسته بشویم؟ پس ﴿ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ﴾؛ یک طایفه; ﴿لَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ﴾ طایفه دوم؛ ﴿أَ فَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ﴾ طایفه سوم؛ می‌فرماید خستگی در کار ما نیست؛ نه یهود و امثال یهود مجاز است بپندارد که ما کار را از روز یک‌شنبه شروع کردیم, بلکه یک‌شنبه‌ای در کار نبود و زمان مشخصی در کار نبود تا به جمعه ختم بشود و شنبه برای استراحت ـ معاذالله ـ تعطیل بشود, «سَبْت» یعنی تعطیلی. این «سَبْت» و «سُبات» با «سین» در بیانات نورانی حضرت امیر هست که فرمود: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْل‏»;[11] من به خدا پناه می‌برم, از اینکه عقل مردم «سَبْت» و تعطیل بشود و جامعه عقل خود را تعطیل بکند, تعقل نکند: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْل‏». اگر عقل جامعه تعطیل بشود, آن وقت بیگانه از باب ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾[12] مسلّط خواهد شد.


مشکل برخی از متفکران غرب دو چیز است, در اثر مشکل آن دو چیز، جهان‌بینی ابتری دارند: اینها هم انسان را در همین بدن خلاصه می‌کنند، روح مجرد را برای انسان قائل نیستند و می‎گویند انسان همین است که در تالار تشریح خلاصه می‌شود. دوم آن است که مرگ را اینها پوسیدن می‌دانند و آخر خط می‌دانند; چنین متفکری چه جهان‌بینی‎ای ‌می‌تواند داشته باشد؟! اگر کسی ابزار کار او حسّ و تجربه و چشم و گوش اوست و هستی را هم تا قبر می‌داند; او دیگر فیلسوف نمی‌تواند باشد, او جهان‌بین نمی‌تواند باشد, او با وحی و نبوت اصلاً انسی ندارد, او با توحید و معاد انسی ندارد که با این ابزار یک وجبی انسان بتواند به معرفت عالم برود؟! اما دین آمده به ما این دو اصل را آموخت که انسان یک موجود ابدی است, ابدیت تاریخ ندارد. شما الآن اینجا که نشسته‌اید از اینجا یک عدد نُه بگذارید بعد تا کره مرّیخ صفر بگذارید; این باز متناهی است, حتی حساب نجومی هم بکنید باز متناهی است. ما هستیم که هستیم, ما چنین موجودی هستیم. اگر ما ابدی خواهیم بود و ابدیت با قدرت خدا هماهنگ است، زیرا ما ابدی «بالغیر» هستیم و خدا ابدی «بالذات» است. درباره جهنم ممکن است برخی‌ها نظری داشته باشند; اما درباره بهشت احدی تردید نکرده که بهشت ابدی است و بهشتی ابدی است. ابد به ذهن نمی‌آید که ابد یعنی چه. عرض کردم الآن شما اینجا نشسته‌اید یک رقم نُه بنویسید, بعد تا کره مریخ کنار آن صفر بزنید, حتی با رقم نجومی, باز محدود است. بهشت از اینها هزار و هزار و هزارها بار بزرگ‌تر است. دین آمده ما را ابدی کند و ابدیت ما را به ما نشان بدهد. آن وقت اگر کسی این‎طور موجود متفکر شد, درباره جهان‌بینی او چه فتوایی می‌دهد, درباره جهان‌شناسی او چه نظری می‌دهد; فرمود ما که خسته نشدیم و شما هم ابدی خواهید بود. شما تنها همین یک متر و نیم قد نیستید که در یک گور یک متر و نیمی جا میگیرید, بلکه شما موجوداتی هستید که «علقه» بودید, «مُضغه» بودید و «عِظام» شدید, ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً﴾؛ اما ما ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[13] کردیم, ما ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[14] کردیم, شما به لقای ما می‌آیید; شما نه تنها سیرتان به طرف بهشت است، صیرورت شما به طرف ماست: ﴿إِلَیْنَا الْمَصیرُ﴾؛ با «صاد». آن وقت چنین انسانی را چطور می‌شود شناخت؟ اگر کسی خود را بشناسد یقیناً خدا را می‌شناسد: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ».[15] اصرار کتاب و سنّت بر معرفت نفس برای همین است. شما ببینید این متفکران غربی از دو عنصر اصلی دستشان خالی است: هم ابدیت انسان را درک نمی‌کنند، هم مرگ را پایان راه می‌دانند; اما دین مرگ را یک انتقال می‌داند. این بیان چقدر شیرین است! از وجود مبارک سید الشهداء(سلام الله علیه) در روز عاشورا «أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ کَأَنَّهَا الْقَطْر»،[16] فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکُمْ»;[17] مرگ روبه‎روی شما نیست, بلکه زیر پای شماست و پلی است که روی این مرگ پا می‌گذارید, آن طرف هر چه بخواهید هست. مرگ روبه‎روی شما نیست مرگ پلی زیر پای شما است: «مَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ». آن وقت یک موجود ابدی مگر می‌شود کالای زودگذرِ دنیا, زادِ راه او باشد؟! به هر حال اگر کسی ره‎توشه نداشته باشد در زحمت است. فرمود ما آسمان و زمین و نظام را این‎طور خلق کردیم و صیرورت شما, نه تنها سیرتان، صیرورت شما به طرف ماست. انسان اگر بخواهد صیرورت الهی داشته باشد چه می‌شود؟! مرحله‌ای از مراحل او در حدّ فرشته‌هاست, البته مرحله نازله او بدنی است که در ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[18] است؛ این برای مرحله نازله اوست که بدن او در ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ است؛ اما مرحله او ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾‎[19] است; چنین موجودی است.


فرمود ما ﴿‏سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ خلق کردیم خسته نشدیم; به وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) فرمود آنها حرف‌های فراوانی دارند; اما ﴿فَاصْبِرْ﴾! در بخش پایانی سوره مبارکه «حجر» فرمود: ممکن است آنها حرف‌های تندی بزنند و تو را غمگین بکنند؛ ولی تو اعتنا نکن! در بخش پایانی سوره مبارکه «حجر» فرمود: ﴿وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ ٭ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدینَ﴾؛[20] تو این ذکر را فراموش نکن، این تسبیح را فراموش نکن، هر تسبیح تو با تحمید همراه باشد. الآن در این بخش هم باز سخن از تسبیح است. اینکه فرمود: ﴿وَ إِن مِن شَیْ‏ءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[21] این که در اینجا می‌فرماید: ﴿فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ﴾، این «باء» بای مصاحبت است, هر چه باشد; این تسبیح شما تنها نباشد, «سبحان الله» را تنها نگویید, بلکه یک «سبحان الله» بگویید به همراه «الحمد لله»; یعنی «سبحان الله و الحمد لله». چرا تسبیح با تحمید باید همراه باشد؟ برای اینکه ما سر تا پا نیاز هستیم، این یک؛ به کسی نیازمند هستیم که مشکل ما را حلّ کند، چون اگر به محتاجی نیازمند بودیم که مشکل ما حلّ نمی‌شد، پس احتیاج ما «امرٌ لا ریب فیه»; نیازمان به غنی بالذات این هم «امرٌ لا ریب فیه»; یک محتاج به غنی محتاج است نه به مثل خودش. چون به غنی محتاج است آن غنی هم سخی است و «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ»[22] است, نیاز ما را برآورده می‌کند، این سه؛ وقتی حق‌شناس باشیم و نیاز ما را او برآورده کند, باید او را سپاسگزاری کنیم، این چهار. پس تسبیح ما الا و لابد با تحمید همراه است; اصلاً ما می‌گوییم: «سبحان الله»; یعنی چه؟ در بهشت در سوره مبارکه «یونس» که گذشت: ﴿دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ﴾؛[23] ما در بهشت محتاج هستیم, غذا می‌خواهیم, آسایش می‌خواهیم, همه چیز می‌خواهیم; وقتی می‌خواهیم چه می‌گوییم؟ می‌گوییم به ما غذا بده؟! بگوییم به ما آب بده؟! می‌گوییم: ﴿سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ﴾؛ یعنی آنچه می‌خواهند و ادّعا دارند، طلب می‌کنند، مثل دنیا ﴿رَبَّنا آتِنا﴾؛[24] کذا و کذا، این را نمی‌گویند. بهشتی وقتی به چیزی محتاج است می‌گوید: ﴿سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ﴾؛ نه؛ مثل دنیا بگوید: ﴿رَبَّنا آتِنا﴾؛ «اللهم اشفنا و کذا و کذا» این‎طور نیست. ﴿دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ﴾؛ یعنی خدایا! تو بی‌نیاز هستی و می‌دانی ما به چه احتیاج داریم: ﴿دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ﴾. ﴿تَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلاَمٌ﴾؛[25] نسبت به یکدیگر با سلام برخورد می‌کنند و هیچ کس کینه دیگری را ندارد، ﴿وَ آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾.[26] خدا که نیازشان را برآورده می‌کند می‎گویند: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾؛ این حمد هم طلیعه قرآن و کتاب الهی است, هم آخرین جمله بهشتی‌هاست: ﴿دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلاَمٌ وَ آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾. براساس این اصول کلّی هر جا تسبیح است, می‌فرماید تسبیح شما باید به حمد همراه باشد! همه موجودات این‎طور هستند؛ ولی شما فراموشتان نشود: ﴿إِن مِن شَیْ‏ءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ﴾؛ اما با «باء» مصاحبه، ملابسه، مقارنه، ﴿بِحَمْدِهِ﴾، چون وقتی تسبیح می‌کنند یعنی تو منزّه از حاجت هستی و مشکل ما را برطرف کن! وقتی مشکل برطرف شد باید حمد بکنند, لذا تسبیح با تحمید آمیخته است.


پرسش: اگر  ﴿لَهُمْ فیها ما یَشاؤُنَ﴾[27] است دیگر ﴿دَعْوَاهُمْ﴾ چیست؟


    پاسخ: بله، «لهم» هست; اما «بالذات» که نیست, چه کسی تملیک کرده؟ همان خدایی که فرمود: ﴿لَهُمْ فیها ما یَشاؤُنَ﴾؛ اینها باید از «الله» بخواهند تا بدهد. این‎طور نیست که مالک «بالذات» باشد, بلکه انسان عبد است چه در دنیا و چه در آخرت; این‎طور نیست که حالا که بهشت شد بشود غنی، بلکه مستغنی می‌شود نه غنی. در دنیا فقیر است، در بهشت مستغنی است; اما غنی نیست, آن‎که غنی است فقط ذات اقدس الهی است. فقیر آن است که نیاز دارد؛ ولی چیزی که مشکل او را حلّ بکند ندارد و باید تلاش و کوشش کند پیدا کند. مستغنی آن است که محتاج هست؛ ولی چیزی که نیاز او را برطرف کند, مقدور او هست و در اختیار او است; اما اصل ذات او و چیزی که نیاز ذات او را برطرف بکند براساس ﴿لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛[28] مختص ذات اقدس الهی است; فرمود ما به شما دادیم. این‎طور نیست که حالا مالک باشد. ﴿ یَوْم لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً﴾؛[29] آن روز روشن می‌شود که کارگردان فقط یک نفر است. اینجا هم فرمود که ﴿فَاصْبِرْ عَلی‏ ما یَقُولُونَ﴾؛ آنها ممکن است درباره توحید, درباره معاد, درباره وحی و نبوت, حرفی داشته باشند; اما تو نگران نباش! من سوگند یاد می‌کنم که ﴿خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ و خسته نشدیم و برای آینده هم اینها آماده‌ هستند, ﴿فَاصْبِرْ عَلی‏ ما یَقُولُونَ﴾؛ آنها یا درباره مبدأ اعتراض دارند یا درباره معاد اعتراض دارند یا درباره آنچه بین مبدأ و معاد است به نام صراط و تو راهنمای این صراطی اعتراض دارند، ﴿فَاصْبِرْ عَلی‏ ما یَقُولُونَ﴾؛ ولی ﴿وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ ٭ وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُود﴾؛ ما یک وظیفه عمومی داریم که ﴿إِن مِن شَیْ‏ءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾؛ این مسبّحات هفت‌گانه‌ای که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هر شب قبل از خواب می‌خواندند; همین ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی﴾[30] است, سوره «حدید» است و «صف» است, حالا بعضی‌ها سوره «اسراء» را هم اضافه کردند; این تسبیحات گاهی به صورت امر است؛ مثل ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی﴾؛ گاهی فعل ماضی است: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾؛[31] گاهی فعل مضارع است; نظیر «جمعه» ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْض﴾؛[32] گاهی مصدر است؛ مثل ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری﴾؛[33] این مسبّحات را حضرت هر شب قبل از خواب می‌خواندند. این یک تسبیح عمومی است و همه جا هست; اما این نمازهای پنج‌گانه را به تسبیح یاد می‌کنند.


    از این روشن‌تر در سوره مبارکه «روم» هست که در آنجا به صورت بازتری این نمازهای پنج‌گانه را یاد کرد و از آنها به عنوان تسبیح و حمد یاد کرد. این صلوات پنج‌گانه را در آیه هفده و هجده سوره مبارکه «روم» به صورت مشخص بیان فرمود: ﴿فَسُبْحانَ اللَّهِ حینَ تُمْسُونَ﴾؛ که «مغربَین» را حمل کردند و گفتند شب شد «مغربَین» می‌شود ﴿وَ عَشِیًّا﴾ که عصر است، ﴿وَ حِینَ تُظْهِرُون‏﴾ که ظهر است, آن ﴿وَ حینَ تُصْبِحُونَ﴾؛ هم که نماز صبح است. نماز صبح و مغربَین و ظهرَین، اینها تسبیحات الهی است. البته از صلوات به تسبیح یاد می‌کنند. گاهی به صورت جمع‌بندی شده می‌فرماید: ﴿حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی﴾؛[34] که در ذیل آن روایاتی است که نماز ظهر معیار است[35] که ﴿وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی﴾ آن است؛ گاهی پنج نماز را به این صورت باز و شفّاف ذکر می‌کنند. آن که در سوره مبارکه «روم» هست شفّاف‌تر از همه است. آن که در سوره مبارکه «ق» است که محل بحث است به وضوحِ آیات سوره مبارکه «روم» نیست. آن که فرمود: ﴿حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی﴾؛ فقط به صلات وُسطا که نماز ظهر است اشاره شده، بقیه صلوات را جمع‌بندی کرده بیان فرمود. فرمود شما این کارها را انجام بدهید و نگران حرف‌های آنها نباش: ﴿فَاصْبِرْ عَلی‏ ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ﴾؛ یعنی نماز صبح, ﴿وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ﴾ که ظهرَین است, ﴿وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ﴾ که مغربَین است. ﴿وَ أَدْبارَ السُّجُودِ﴾ را گفتند نوافل است, وُتَیْره است یا نماز شب است که بخش مستحبات است. بعد فرمود الآن گوش به زنگ باش که یک وقت می‌گویند برخیزید! بدانید این صدا از چه کسی هست! تو الآن مستمع باشد و آماده باش! وقتی که ما گفتیم برخیزید دیگر دستپاچه نباشید! یک عده دستپاچه‌ هستند, وقتی که در نفخه دوم به همه گفته می‌شود برخیزید! اینها سرگردان‌ هستند و نمی‌دانند کجا بروند و به کدام طرف بروند. آنها ﴿یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ﴾؛ ولی تو ﴿وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَکانٍ قَریبٍ﴾؛ ما نزدیک شما و زیر گوشتان می‌گوییم برخیزید! از قبر برخیزید! همه‌ شما بر می‎خیزید; ما نزدیک هستیم, آن منادی هم نزدیک است و دور نیست که از راه‌های دور بگویند برخیزید! این‎طور نیست, بلکه نزدیک است؛ ولی حالا که برخاستند نمی‌دانند کجا بروند. ﴿یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ بِالْحَقِّ﴾؛ ما به حق صدا داریم، نه اینکه «الصیحة حقٌ»; در سوره مبارکه «اعراف» این بحث گذشت; یک وقت می‌گوییم که میزان حق است: «وَ الْمِیزَانَ حَقٌّ»; در تلقین می‌گوییم: «وَ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَق وَ الصِّرَاطَ حَقٌّ‏», اینها حق است; یعنی اینها هست; اما وقتی در سوره مبارکه «اعراف» از ترازو نام می‌برد می‌فرماید: ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾؛[36] نه «و الوزن حقٌ», نه اینکه ترازویی هست, بلکه ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾؛ یعنی ترازو را که شنیدید, ترازو یک وزن و موزونی دارد، الآن کسی می‌خواهد نان تهیه کند به مغازه نان‌فروشی می‌رود و نان را در یک کفه ترازو می‌گذارد, سنگ را در کفه دیگر می‌گذارد, وزن برای نان, سنگ است: «و الوزن للخبز حجر»; اگر پارچه‌ای تهیه کند «و الوزن للثوب مساحة»; متر است؛ اما بخواهد نماز و روزه را بسنجد, عقاید را بسنجد, با چه چیزی بسنجد؟ با سنگ و متر که نمی‌سنجند. یک طرف را حقیقت می‌گذارند و یک طرف نماز و روزه را می‌گذارند. وزن در مقابل موزون است که هر دو، دو طرف میزان را تشکیل می‌دهند; «فهاهنا امور ثلاثة: المیزان، الوزن، الموزون». آن میزان را می‌گویند ترازو، اعمال و عقاید را می‌گویند موزون، این حقیقت را می‌گویند وزن: ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾. ﴿یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ بِالْحَقِّ﴾؛ این صدایِ حقیقت است که خیلی‌ها را بیدار می‌کند; آن وقت همه هر چه هست می‌گویند: ﴿وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدیثاً﴾؛[37] اصلاً آن روز دروغ ممکن نیست, شرّ ممکن نیست: ﴿لا ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾؛[38] که نفی جنس است; نه ستم ممکن است و نه دروغ ممکن است. ممکن است ظهور برخی از ملکات باشد؛ اما این صدا، صدای حقیقت است، نه اینکه داد می‌کشند که برخیزید! ﴿یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ﴾, این صیحه ﴿بِالْحَقِّ﴾ است؛ مثل ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾؛ «الصیحة یومئذ الحق» حقیقت داد می‌زند که برخیزید!


فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید ٭٭٭ شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد[39]


﴿ذلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ﴾؛ اگر بخواهند از قبرها خارج بشوند با صدای حقیقت خارج می‌شوند و شیپوری در کار نیست آن شیپوری که هست, همین شیپور حقیقت است: ﴿إِنَّا نَحْنُ نُحْیی‏ وَ نُمیتُ وَ إِلَیْنَا الْمَصیرُ﴾؛ که با «صاد» است. پس انسان بدنی دارد که این وارد بهشتی می‌شود که ـ إن‌شاءالله ـ ﴿تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾؛ این «یأکل و یشرب» این در نهری از شراب شنا می‌کند نهری از شیر در اختیار اوست: ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ مُصَفًّی﴾, ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبین﴾, ﴿أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِن‏﴾؛[40] نهری از آب، نهری از شیر، نهری از شراب اینها هست؛ اما جان او ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾ و ﴿إِلَیْهِ الْمَصیرُ﴾؛[41] صیرورت او به طرف فرشته شدن است که موجود ابدی می‌شود. حالا اگر یک عده سرگردان بودند چه می‌شود؟


پرسش: امیرالمؤمنین که به عنوان میزان اعمال معرفی شده، این را هم ... .


پاسخ: بله، اعمال ما را به اینها می‌سنجند, حقیقت است. ما در این سلامی که به حضرت عرض می‌کنیم می‌گوییم: «السَّلَامُ عَلَی مِیزَانِ الْأَعْمَال‏»;[42] ولایت میزان است, حقیقت به صورت ولایت در می‌آید, به صورت نبوت در می‌آید, به صورت امامت در می‌آید.


پرسش: برای جهنمی چگونه است؟


پاسخ:  درباره جهنم فرمود: ﴿فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْنا﴾؛[43] این را اصلاً ما در کنار ترازو نمی‌آوریم. ما یک ترازو را نصب کردیم، یک؛ وزن را که حقیقت است اینجا گذاشتیم، دو؛ منتظر هستیم او کالای خود را بیاورد و ما بسنجیم، او نمی‌آورد ما چه کار بکنیم؟! فرمود او جلو نمی‌آید: ﴿فَلا﴾؛ این نکره در سیاق نفی است; ﴿فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْنا﴾؛ ما نگفتیم ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾؛ ترازوی ما آماده است, حالا ما اینجا داریم اوراق را تصحیح می‌کنیم, اگر کسی چیزی را ننوشت, ما چه چیزی را تصحیح بکنیم؟! اما نه اینکه ما ترازو نداریم, بلکه یک ترازوی دیگری داریم که آنجا حساب و کتاب است، این مختص درجات است و آن مختص درکات است. درکه او نسبت به درکات جهنم کجاست, آن یک حساب خاصی دارد; آنجا ﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار﴾؛[44] اینجا دیگر نمی‌آید برای اینکه دست او خالی است. ما حالا داریم کسی اینجا ورقه‌های صحیح را تنظیم می‌کنیم, این آقا چیزی را ننوشت, ما چه چیزی را تصحیح بکنیم؟ فرمود ما برای این نیرویی صرف نمی‌کنیم, برای اینکه ندارد, چه چیزی را ما بنویسیم؟ ﴿فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْنا﴾؛ اما آنها که اعمال فراوان دارند, همه آن خیر است یا ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئا﴾؛[45] مسلمان و مؤمنی است که چهار تا گناه دارد و چهار تا ثواب دارد, ما اینجا می‌سنجیم؛ اما کسی که خالی محض است: ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾؛[46] خالی خالی است, ما چه چیزی را بسنجیم؟ اما آن درکات حساب دیگری دارد. فرمود که ﴿یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ ٭ إِنَّا نَحْنُ نُحْیی‏ وَ نُمیتُ ﴾؛ اما ﴿وَ إِلَیْنَا الْمَصیرُ﴾؛ چه وقت؟ ﴿یَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً﴾؛ با سرعت همه اینها اولین و آخرین ﴿لَمَجْمُوعُونَ إِلى‏ میقاتِ یَوْمٍ مَعْلُوم‏﴾[47] بر می‎خیزند؛ اما ﴿ذلِکَ حَشْرٌ عَلَیْنا یَسیرٌ﴾.  در سوره مبارکه «واقعه» فرمود کلّ اینها ﴿حَشْرٌ عَلَیْنا یَسیرٌ﴾. در سوره مبارکه «لقمان» فرمود که کلّ آفرینش همه شما مثل یک نفر است. آیه 28 سوره مبارکه «لقمان» این است: ﴿ما خَلْقُکُمْ وَ لا بَعْثُکُمْ إِلاَّ کَنَفْسٍ واحِدَة﴾؛ ما یک نفر را بخواهیم خلق بکنیم, برای ما زحمت ندارد; این بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه است که ملاحظه فرمودید، فرمود: «وَ الْخَالِقِ لَا بِمَعْنَی حَرَکَةٍ»;[48] اگر ذات اقدس الهی با اراده کار می‌کند, الآن شما اوّلین و آخرین را تصور کنید و یک نفر به نام زید را تصور کنید, هر دو را تصور کردید; منتها مفهوم نزد ماست, حقیقت هستی نزد خداست. اگر کسی با اراده کار می‌کند, الآن ما اراده می‌کنیم مشرق و مغرب عالم را برویم, رفتیم; منتها مفهوم نزد ماست. اگر کسی با اراده کار می‌کند دیگر خستگی ندارد; مجموع با یک نفر فرقی ندارد, لذا در آیه 28 سوره مبارکه «لقمان» فرمود: ﴿ما خَلْقُکُمْ وَ لا بَعْثُکُمْ إِلاَّ کَنَفْسٍ واحِدَة إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ بَصیرٌ﴾؛ بنابراین خستگی در کار نیست و نگرانی در کار نیست. حالا مسئله گناه و اینها مسائل فسق جوارح, حرف دیگری است.


عمده در متفکران غرب این است که اینها جهان‌بینی نمی‌توانند داشته باشند, با کدام عینک می‌خواهند جهان را ببینند; وقتی می‌گویند انسان همان است که در تالار تشریح ارباً اربا می‌شود. خروشچف[49] رئیس جمهور شوروی سابق, قبل از انقلاب ـ که روزنامه‌ها همین حرف را نوشتند ـ می‌گفت که ـ معاذالله ـ خدایی نیست وگرنه ما هم می‌دیدیم. تفکر او این است که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾؛[50] همان حرف بنی‌اسرائیل یا ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة﴾؛[51] چون روح را نمی‌بینند, می‌گویند انسان همین است که در تالار تشریح تکه تکه می‌شود و غیر از این خبری نیست و مرگ هم آخر خط است; این دیگر نمی‌تواند جهان‌بینی داشته باشد. فرمود: ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ﴾؛ شما نگران نباش! برهان اقامه بکن! قبول و نکول بی‌تفاوت باشد و تو جبّار نیستی ما جبّار هستیم. ﴿فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعیدِ﴾؛ تو مبلّغ هستی, تو معلم کتاب و حکمت هستی, تو مبشّر هستی, این کارها مختص تو هست; اما در سوره مبارکه «غاشیه» فرمود: ﴿فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّر﴾، یک؛ ﴿لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِر﴾؛[52] سیطره و سلطنت و اینها را که نداری; دیگر هر کسی راه خودش را طیّ می‎کند. شما مسئول هم نیستی; فقط باید با حکمت دعوت کنی, موعظه کنی, انذار کنی, ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة﴾ باشد, ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾[53] باشد, اینها باشد؛ اما جبّار نیستی, بلکه جبّار ذات اقدس الهی است. جبّار به دو وجه است: می‌گوییم ذات اقدس الهی جبّار است, در این دعاهای نورانی است: «یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیر»;[54] خدا جبّار است, این جبیره که می‌گویند همین است; کسی استخوان دست او شکسته است, جبیره می‌کنند; جبیره می‌کنند, یعنی چه؟ در این دعای شکسته‎بند این است که «یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیر»; این استخوانی که شکسته است, آن شکسته‎بند چه کار می‌کند؟ این را محکم می‌بندد که تکان نخورد, برای چه؟ این دارو ندارد, آن کسی که لحیم‌کاری می‌کند و این دو تکّه را یکی می‌کند, آن «الله» است: «یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیر» دارو ندارند که استخوان دو تکه بشود یک تکّه! آن کسی که لحیم‌کاری می‌کند و پیوند می‎دهد اوست; جبیره هم همین است: «یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیر», خدا جبّار است به این معنا جبران کننده است و اگر جبّار باشد به عنوان ﴿هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّار﴾؛[55] آن وقت است که دماغ ظالمین را به خاک می‌مالد به آن معنا هم هست. فرمود نه تو آن جبّاری هستی که جبران کننده باشد، چون فیض ازطرف خداست و نه آن جباری هستی که بتوانی اینها را به قهر بکشانی, این هم کار ماست. تو مسیطر نیستی, تو جبّار نیستی, تو معلّم هستی, تو مزکّی هستی, تو مبشّر هستی, تو منذر هستی, اینها کار تو هست: ﴿فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعیدِ﴾. در سوره مبارکه «نازعات» هم فرمود که تو منذر هستی; آیه 45 سوره مبارکه «نازعات» دارد که ﴿ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها﴾؛ نگران نباش! وظیفه تو فقط همین است و بیش از این وظیفه نداری, برای چه نگران می‌شوی؟ بقیه به عهده ماست.


من قبلاً هم عرض کردم اگر کسی سؤالی دارد, ممکن است گاهی اشکالات خوبی باشد یا حداقل سؤال خوبی باشد؛ اما در این کاغذها, نه خواندن دارد و نه نگاه کردن; آدم در یک کاغذ خوبی با یک قلم خوبی می‌نویسد; اگر اشکال است, اگر سؤال است, با یک قلم خوب و کاغذ خوب مرقوم بفرمایید!


«و الحمد لله رب العالمین»


 


[1]. سوره اعراف، آیه54؛ سوره یونس، آیه3؛ سوره هود، آیه7.


[2]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت396.


[3]. سوره حدید، آیه4.


[4]. سوره اعراف، آیه54؛ سوره یونس، آیه3؛ سوره هود، آیه7.


[5]. سوره بقره، آیه29.


[6]. سوره فصلت، آیه12.


[7]. سوره نازعات، آیه30.


[8]. سوره فصلت، آیه10.


[9]. سوره احقاف، آیه33.


[10]. سوره ق، آیه15.


[11]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه224.


[12]. سوره زخرف، آیه45.


[13]. سوره مؤمنون، آیه14.


[14]. سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.


[15]. مصباح الشریعة، ص13.


[16]. الخرائج و الجرائح، ج‏1، ص165.


[17]. معانی الأخبار، النص، ص289.


[18]. سوره آلعمران، آیه198؛ سوره نساء، آیات13 و 57.


[19]. سوره فجر، آیات29 و 30.


[20]. سوره حجر، آیات97­­­­­­­­­­­­­­ و 98.


[21]. سوره إسرا، آیه44.


[22]. المصباح للکفعمی(جنة الأمان الواقیة)، ص647.


[23]. سوره یونس، آیه10.


[24]. سوره بقره،آیات200 و 201؛ سوره کهف، آیه10.


[25]. سوره یونس، آیه10.


[26]. سوره یونس، آیه10.


[27]. سوره نحل، آیه31؛ سوره فرقان، آیه16.


[28]. سوره آلعمران، آیه189؛ سوره مائده، آیات17 ـ 18.


[29]. سوره انفطار، آیه19.


[30]. سوره أعلی، آیه1.


[31]. سوره حدید، آیه1.


[32]. سوره جمعه، آیه1؛ سوره تغابن، آیه1.


[33]. سوره إسراء، آیه1.


[34]. سوره بقره، آیه238.


[35]. الأصول الستة عشر(ط ـ دار الحدیث)، ص367.


[36]. سوره اعراف، آیه8.


[37]. سوره نساء، آیه42.


[38]. سوره غافر، آیه17.


[39]. دیوان حافظ، غزلیات، غزل133.


[40]. سوره محمد، آیه15.


[41]. سوره مائده، آیه18؛ سوره غافر، آیه3؛ سوره شوری، آیه15.


[42]. المزار(للشهید الاول)، ص46.


[43]. سوره کهف، آیه105.


[44]. سوره نساء، آیه145.


[45]. سوره توبه، آیه102.


[46]. سوره ابراهیم، آیه43.


[47]. سوره واقعه، آیه50.


[48]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه152.


[49] . نیکیتا سرگیویچ خروشچف (۱۷ آوریل۱۸۹۴ ـ ۱۱ سپتامبر۱۹۷۱) رهبر شوروی بعد از استالین و دبیر اول کمیته مرکزی حزب کمونیست در اتحاد جماهیر شوروی از سال ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۴ و در عین حال از ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۴ نخست‌وزیر اتحاد جماهیر شوروی بود.


[50]. سوره بقره، آیه55.


[51]. سوره نساء، آیه153.


[52]. سوره غاشیه، آیات21 و 22.


[53]. سوره بقره، آیه129.


[54]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏1، ص228.


[55]. سوره زمر،آیه4.



بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۳۳ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۲۸ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر


بازگشت به صفحه کامل

تفسیر سوره ق جلسه 16 (1395/10/04)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعیدٍ (31) هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفیظٍ (32) مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ (33) ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ (34) لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ (35) وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحیصٍ (36) إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَذِکْری‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ (37)﴾

سوره مبارکه «ق» همانطوری که ملاحظه فرمودید, گرچه عناصر محوری آن اصول دین و خطوط کلّی اخلاق و فقه است، لکن بخش قابل توجهی درباره معاد صحبت فرمودند. در جریان معاد همانطوری که اصل آن را ثابت کردند, به دو بخش بهشت و جهنم هم اشاره می‌کنند. فرمودند بهشت برای متّقیان نزدیک است, اگر «إزلاف» به معنای آماده بودن باشد, آن وقت این ﴿غَیْرَ بَعیدٍ یک وصف تازه‌ای است و اگر «إزلاف» به معنای نزدیک‌کردن و تقریب باشد, وصف ﴿غَیْرَ بَعیدٍ تأکید است. جناب فخر رازی تلاش و کوشش کردند که بگویند اگر «إزلاف» به معنای نزدیک کردن است,[1] دیگر «غیر بعید» بودن؛ یعنی چه؟ هم مسئله «طیّ الأرض» را مطرح کردند و هم مسئله «ارض» را مطرح کردند؛ ولی ظاهر «إزلاف», همان تقریب است؛ یعنی بهشت نزدیک است, نزدیک شده است; نظیر همان آیات سوره مبارکه «فجر» که جهنم را منقول می‌داند فرمود: ﴿وَ جی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾,[2] این آیه هم بهشت را منقول می‌داند: ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ؛ یعنی «قُرِّب» نزدیک شده است, نه اینکه آماده شده است.

به هر تقدیر فرمود: ﴿هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفیظٍ; کسانی که اهل «أوب» و رجوع و توبه «الی الله» باشند و آنچه را که از دین رسیده «علماً و عملاً» حفظ کنند و از پروردگار خود به غیب هراسناک باشند, این حداقل خشیت است که ﴿إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء﴾.[3] آنها که گفتند: «لَوْ کُشِفَ‏ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ‏ یَقِیناً»,[4] جزء «خَشِیَ الرحمان بالشَّهادة» هستند, چون کسی که می‌گوید: «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه‏»;[5] برای او غیبی در کار نیست تا او مؤمن «بالغیب» باشد, «خشی بالغیب» و مانند آن باشد. او مؤمن «بالشهادة» است, «خشی بالشاهد» و مانند آن است.

پرسش: ...

پاسخ: ما که ذرّه‌ای از اسرار قیامت باخبر هستیم, نه در احکام جهنم انسان اطلاع کامل دارد, نه از اسرار بهشت. ما هیچ دلیلی بر حصر جهنم در آنچه در سوره «فجر» آمده نداریم. ظاهر آن این است که این جهنم منقول است و هیچ حصری هم بر بهشت نداریم که بهشت همه درجات آن منقول هستند, همه اقسام آن منقول هستند. آن که فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾,[6] بعد ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتان﴾[7] و هر جنّتی هم ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض‏﴾[8] است; این اصلاً به ذهن نمی‌آید تا ما بگوییم که این به بهشتهای چهارگانه همه یک حکم دارد؛ ولی این مقدار است که این بهشتی که اینجا وعده داده‌اند, شبیه بهشت منقول است. آن توجیهات جناب فخر رازی که با «طیّ الأرض» و با غیر «طیّ الأرض», می‌خواهد این تقریب را معنا کند با اینکه بهشت را مکان می‌داند, این نزدیکی را به «طیّ الأرض» معنا کند بعد مبتلا می‌شود به این اشکال که اگر «طیّ الأرض» است, انسان را به بهشت نزدیک می‌کنند, نه بهشت را به انسان; می‌گوید این «تشریفاً» بیان شده, «اکراماً و اجلالاً» بیان شده است. غرض آن است که ما ذرّه‌ای از ذرّات قیامت را داریم درک می‌کنیم. هیچ برهانی نداریم که بهشت منحصراً در همین است با اینکه فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتان﴾. حداقل چهار بهشت است, این بهشت‌ها احکام آنها یکی است یا نه؟ که خیلی روشن نیست. جهنم هم انسان اطلاع پیدا کند, همه اقسام جهنم همین است که در سوره «فجر» آمده این هم روشن نیست؛ ولی آنچه در سوره مبارک «فجر» آمده است یک جهنم منقول است. در ذیل همان هم روایاتی هست که فرشتگانی هستند که جهنم را با زنجیر می‌کشند و می‌آورند. این ما دلیلی بر حصر که نداریم «این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید».[9]

فرمود: ﴿مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ﴾ این حداقل است وگرنه آنهایی که می‌گویند: «لَوْ کُشِفَ‏ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ‏ یَقِیناً», برابر آیه 61 سوره مبارکه «یونس» عمل می‌کنند که ﴿وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً إِذْ تُفیضُونَ فیهِ﴾  همین که می‌خواهید وارد عملی بشوید ما شاهد هستیم. شما مشهود ما هستید, اگر مشهودی شاهد خود را هم ببیند؛ مثل حضرت امیر، این «خشی الرحمن بالشهادة» است, نه ﴿خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ. حداقل این است و اکثری مؤمنین این هستند. فرمود: ﴿وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ, چون خودش اهل «أوب» و رجوع است, با قلبی که در نوبت بود, مرتّب نوبت می‌گرفت, مرتّب در انابه و رجوع مکرّر بود با چنین قلبی آمده است. آن‌گاه ذات اقدس الهی به اینگونه افراد می‌فرماید: ﴿ادْخُلُوها آن بهشت را ﴿بِسَلامٍ﴾؛ یعنی شما در همه مقاطع سالم بودید؛ مثل وجود مبارک یحیی, وجود مبارک عیسی(سلام الله علیهما) اینها که فرمودند: ﴿وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا﴾[10]با اینکه انسان در حال مرگ, مریض است و سالم نیست، اگر سالم باشد که نمی‌میرد, سلامتی است که در زمان مرگ هم هست; عیسی و یحیی(سلام الله علیهما) «سالماً» مردند. آن ﴿بِقَلْبٍ سَلیم‏﴾[11] اگر معیار باشد چه اینکه هست، در آن لحظه «سالماً» از دنیا رحلت کردند.

پرسش: ...

پاسخ: بله، چون اگر کسی بصیر نباشد, آن که نشسته بصیر است و این غایب است و گرنه فرمود: ﴿کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً إِذْ تُفیضُونَ فیه،«افاض»؛ یعنی حرکت کردند, ﴿ثُمَّ أَفیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ[12] که از عرفات می‌آیید, شما «مفیض» هستید, همین که می‌خواهید وارد کار بشوید در مَشهَد ما هستید.

جریان ﴿یَوْمُ الْخُلُودِ﴾ سه بحث دارد: یکی اصل معاد است که حلّ این دشوار نیست, اصل معاد ابدی است. دوم درباره بهشت است که اینجا مناسب با آن است که بهشت ابدی باشد, این هم محذوری ندارد. سوم ابدیت جهنم است که درک آن یک مقدار آسان نیست و آن شبهه این است که مثلاً کسی یک مدت کوتاهی حالا صد سال یا کمتر یا بیشتر معصیت کرده است, چطور ابداً در جهنم بماند؟ آن روایتی را که مرحوم شیخ انصاری(رضوان الله علیه) در رسائل نقل کرده است[13] که از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند که چرا با اینکه در مدت کوتاهی عمری مثلاً در صد سال, نود سال, شخص معصیت کرده است تا ابد باید بسوزد؟ حضرت فرمود: چون نیت او این بود که اگر بماند معصیت بکند, بنابراین او باید در عذاب مخلَّد باشد. مستحضرید که صِرف نیّت را خود شیخ انصاری و سایر فقها(رضوان الله علیهم) می‌گویند نیّت گناه, گناه نیست, گرچه از خُبث سریره حکایت می‌کند و تجرّی بدون خبث سریره نیست؛ اما معصیت نیست. بر فرض هم معصیت باشد, معصیت صغیره است. این اگر هم معصیت باشد معصیت صغیره است, در آن سوخت و سوز ابد باید بماند؟ بارها به عرض شما رسید; این روایات اگر درسی بشود؛ مثل «لا تنقض»[14] نیست که با هشت دَه سال درس خواندن حلّ بشود. روح ثابت است؛ یعنی چه؟ این جُرم در روح ثابت است؛ یعنی چه؟ اگر مجرد شد می‌شود دائمی, اگر دائمی شد عذاب دائم می‌خواهد, عذاب مُفارِق با آن غدّه دائم سازگار نیست. تا تجرّد روح ثابت نشود, تا تجرّد آن کفر ثابت نشود, تا ابدیت روح و ابدیت آن گناه ثابت نشود, خلود، تصویر صحیحی ندارد. لازم نیست. مگر این شخص که معصیت کرده است, براساس اعمال و گناهانی که کرده مُخلَّد است یا براساس اعتقاد کفری خود مُخلَّد است؟ آن ثابت؛ یعنی ثابت است و از بین نمی‌رود. حالا اگر کسی یک غدّه سرطانی گرفته و ابدی شد; درد آن هم ابدی است. الا و لابد باید روح ثابت بشود، یک؛ تجرّد او باید ثابت بشود، دو؛ فطری بودن معارف باید ثابت بشود، سه؛ کفر و اعتقادهای زشت; مثل غدّه سرطانی است، چهار؛ خود اینها هم یک غدّه مجرّد است، پنج؛ اگر حداقل این امور پنج‌گانه ثابت شد, آن وقت دیگر سؤال مطرح نیست که چرا کافر مخلّد است؟ اگر انسانی ابدی بود و این غدّه او ابدی بود, کسی سؤال می‌کرد که چرا این باید ابدی درد بکشد؟ این یک مرض ابدی برای خودش فراهم کرده است. انبیا و اولیا آمدند, همه آمدند و گفتند تا آخرین لحظه هم اگر شد توبه بکن و نکرد. تا تجرّد اینها ثابت نشود, مسئله خلود گیر است. خیال کردند که این خلود برای آن گناه هفتاد هشتاد ساله است; نماز نخواندن، روزه نگرفتن، بد گفتن، غیبت کردن، معصیت کردن, اینها عمل است, برای اینها کسی ابد نمی‌سوزد برای اینها سی سال، چهل سال، پنجاه سال، صد سال می‌سوزد؛ اما کفر است که خلود می‌آورد. کفر یک غدّه ثابت است. اگر امور پنج شش‌گانه ثابت بشود, انسان اصلاً سؤال نمی‌کند که چرا شخص مخلّد در نار است.

پرسش: شما فرمودید که تمام معصیتها به شرک برمیگردد.

پاسخ: بله،؛ اما شرک ضعیف، اگر شرک قوی باشد, بله شرک عملی است; ذیل آیه سوره «حج» هم همینطور است فرمود: ﴿لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلاً وَ مَنْ کَفَرَ﴾;[15] این کفر عملی است, کفر عملی که خلود نمی‌آورد, آن شرکِ عملی خلود نمی‌آورد, بلکه شرک اعتقادی است که خلود می‌آورد. پس اگر آن پنج فصل که حداقل پنج شش سال درس عمیق خارج می‌خواهد, اگر ثابت بشود بر آدم روشن است که مشرک مخلّد در نار است و هیچ سؤالی هم نمی‌کند. حالا لطف الهی و فیض الهی بکند کار خویش مطلب دیگر است.

پرسش: کفر عدم الایمان است؟

پاسخ: نخیر کفر یک امر غدّه‌ای است, کفر بستن جان است به بُت و امثال بُت، به خود و امثال خود. صِرف اینکه کسی معتقد نیست که گناه نیست. آن که مخالف است می‌گوید من معتقدم ـ معاذالله ـ که مبدئی نیست با این غدّه دارد زندگی می‌کند. بنابراین قرآن کریم از کفر به عنوان یک امر وجودی، شرک به عنوان امر وجود دارد: ﴿فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾,[16] این مرض است. آن نسبت به نفی سلامت البته امر عدمی است؛ اما مرض و غدّه امر وجودی است. اگر برای کسی ثابت بشود که اینها براساس کفر و شرکشان مخلّد هستند؛ یعنی استحقاق خلود دارند، این اصلاً سؤال برای او مطرح نیست, برای حکیم اصلاً اینها سؤال مطرح نیست. حالا لطف خدا ممکن است که عده‌ای را عفو کند مطلبی دیگر است؛ ولی اینها استحقاق ابدیت را دارند.

پرسش: ...

پاسخ: آن رحمت الهی که اصلاً دست ما نیست، ذات اقدس الهی بخواهد رحمت کند و عده‌ای را ببخشد, آن در دست کسی نیست: ﴿إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَریبٌ مِنَ الْمُحْسِنین‏﴾،[17] ﴿رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾؛[18] ولی این استحقاق هست, لذا هیچ حکیمی اصلاً این اشکال به ذهن او نمی‌آید. این برای بهشتی‌ها که الآن فعلاً درباره بهشت است. ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها; بهشتی‌ها در دنیا از آرزوهای باطل صرف نظر کردند: «إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی»;[19] بر خواسته‌های خود پا گذاشتند, لذا در بهشت هر چه بخواهند به آنها خواهند داد: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها؛ اما این ﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾ یک حرف تازه است. فرمود در بهشت هر نعمتی که اینها بخواهند برای ایشان هست; می‌گویند «بسم الله الرحمن الرحیم» برای اولیای الهی, مثل «کُن» برای ذات اقدس الهی است, چون اینها آنجا مظهر خدای سبحان هستند; با «کُن»، «یکون» می‌شود; حالا برسیم به ذیل آیه ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیرا﴾[20] که آنجا مرحوم امین الاسلام نقل می‌کند[21] که بهشتی هر جایی که اراده کرده است اگر با دست خط بکشد, آنجا چشمه می‌جوشد: ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیرا﴾؛ یعنی مُفَجِّرِ عیون خود بهشتی هستند; مثل دنیا نیست که جایی چشمه باشد, دیگران بروند چادر و خیمه و ویلا بسازند. در دنیا انسان تابع چشمه است, در بهشت, چشمه تابع بهشتی‌هاست که ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیرا﴾. پس هر چه انسان در بهشت بخواهد می‌دهند، این یک؛ و اصلاً چون طیّب و طاهر هستند هیچ بدی را نمی‌خواهند حق کسی را, چیزی که زشت باشد, به نحو نفی جنس فرمود: ﴿لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ﴾;[22] هیچ کسی نسبت به سهم دیگری, مال دیگری, حوری دیگری, قصور دیگری اصلاً خیال گناه نمی‌کند. هم نفی جنس شده: ﴿لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ﴾, هم اینها ﴿وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِل‏﴾[23] و مانند آن است. تا اینجا قابل ادراک است; از آن به بعد است که دشوار است. فرمود: ﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾; برخی‌ها خواستند بگویند که ﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾؛ یعنی چون در دنیا یک کار خیر کرده است, در قیامت ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾;[24] این منظور نیست، برای اینکه این پاداش خود عمل است; اما آیه می‌گوید که بالاتر از مشیئت آنها ما چیزهایی داریم, زائد بر اراده و مشیئت آنها، نه زائد بر عمل آنها. عمل آنها را فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ یا برابر آنچه در بخش پایانی سوره مبارکه «بقره» است که ﴿مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی‏ کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ﴾ آن سبع سنابل هست, ﴿وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاء﴾ هست, ﴿وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾[25] است, آنطور است. اینها مزید بر عمل است؛ اما مزید بر مشیئت آنچه در سوره مبارکه «سجده» ذکر شد, روشن می‌کند که مزید بر مشیئت؛ یعنی اینکه انسان هر چه بخواهد آنجا حاصل است. چیزهایی ذات اقدس الهی به انسان می‌دهد که انسان آنها را نمی‌خواهد؛ نمی‌خواهد، یعنی چه؟ یعنی نمی‌فهمد تا بخواهد. آیه سوره مبارکه «سجده»؛ یعنی آیه هفدهم آنجا دارد که ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ که این مربوط به نماز شب و اینهاست و مصداق روشن آن آنجاست: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ﴾[26] خیلی‌ها نمی‌دانند که ما برای آنها چه ذخیر کردیم! وقتی آدم نداند چه چیزی را آرزو بکند؟ ما بارها این را مثال می‌زدیم. کسانی که با کارهای حوزه و دانشگاه و کارهای تحقیقی سر و کار ندارند, در تمام مدت عمر چنین آرزویی را ندارند که ای کاش من نسخه خطی تهذیب شیخ طوسی را می‌داشتم! او اصلاً شیخ طوسی و تهذیب را نشنید تا چنین آرزویی داشته باشد. در تمام مدت عمر این شخصی که اصلاً کارهای علمی نکرده, اصلاً نمی‌داند تهذیبشیخ طوسی چیست تا آرزو داشته باشد که من نسخه خطی آن را پیدا کنم! فرمود خیلی از چیزهاست که شما اصلاً نمی‌دانید تا از ما بخواهید; این است. این مربوط به نماز شب است, یکی از مصادیق بارز این کسانی که به چنین جایی می‌رسند نماز شب است. فرمود: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ﴾؛ ما خیلی چیزها را برای شما آماده کردیم که اصلاً نمی‌دانید که چه هست! همانطوری که درجات نبوت, رسالت, ولایت, خلافت و امامت را نمی‌دانید, معادل آنها هم چیزهایی هست که نمی‌دانید. خیلی از چیزهاست که شما نمی‌دانید و چون نمی‌دانید هم نمی‌توانید از ما بخواهید, لذا حوزه مشیئت و آرزو و تمنّی ما به قلمرو درک ماست; ما هر اندازه که می‌فهمیم آرزو می‌کنیم, آنچه را که نمی‌فهمیم یعنی چه که آرزو بکنیم. به ما می‌گویند هر چه که می‌خواهید بگویید تا ما بدهیم، ما آنچه را شنیدیم و بلد بودیم می‌خواهیم; اما چیزی را که در مدت عمر نشنیدیم ، «ما عین رأت و لا اذن سمعت» چه چیزی را بخواهیم؟ لذا فرمود: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُون﴾; اینجا فرمود هر چه بخواهید ما به شما می‌دهیم. چیزهایی است که شما نمی‌خواهید تا ما بدهیم؛ ولی باز آنها را هم ما به شما می‌دهیم.

پرسش: این مصداق عدل است یا ﴿جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُون﴾ است؟

پاسخ: بله جزای الهی همین است که هر دو قسم را ما به شما می‌دهیم، چون جزا فقط تفضّل است; اما کیفر است که طبق عدل است. جزا, طبق احسان است, چون جزا, طبق احسان است، فرمود شما اگر نماز شب بخوانید چیزهایی که اصلاً نمی‌دانید چه خبر است ما به شما می‌دهیم; این جزای آن نماز شب است. شما هم که دیگران خواب بودند, مخفیانه با خدا مناجات کردید, ما هم چنین چیزهایی به شما می‌دهیم. اینها همه جزاست, کلّ و صدر و ذیل آن احسان است. بنابراین گفت: «از شافعی نپرسید امثال این مسائل»[27] اینجاها هر جایی نیست که فخر رازی حرفی برای گفتن داشته باشد. ﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾ ما چیزهایی داریم, فوق مشیئت, فوق اراده برای اینکه فوق ادراک شماست. کسانی که وارد حرم مطهر امام رضا می‌شوند یا شفای مرض می‌خواهند یا مغفرت پدر و مادر می‌خواهند یا بهشتی که ﴿تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾[28] می‌خواهند. خدا شیخنا الاستاد مرحوم حکیم الهی قمشه‌ای را غریق رحمت کند او بارها می‌گفت آرزوی ما این است که در بهشت و در کنار کوثر نهج البلاغه را خدمت حضرت امیر بخوانیم. این آرزوها ببینید در هزار نفر یا دَه هزار نفر چنین آدمی پیدا می‌شود که این جزء دعاهای او بود, آرزوهای او بود; خیلی‌ها آرزویشان این است که ـ إن‌شاءالله ـ بهشت بروند و گناهانشان بخشیده بشود؛ اما دیگر چنین آرزویی داشته باشند که ای کاش برویم آنجا نهج البلاغه را خدمت حضرت بخوانیم! این برای اوحدی از مؤمنین است; بارها این پیرمرد می‌گفت.

بنابراین این برای گروه خاصی است: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ﴾; آن خلودی که برای بهشتی‌هاست آن کاملاً قابل حلّ است, چون فضل الهی است. خلودی که مربوط به جهنّمی‌هاست که مکرر در قرآن آمده, در سوره مبارکه «زمر» آیه 71 به این صورت ذکر شده: ﴿وَ سیقَ الَّذینَ کَفَرُوا إِلى‏ جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّی إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیاتِ رَبِّکُمْ وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا قالُوا بَلی﴾ بعد دارد: ﴿قیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها﴾;[29] آنجا هم اینها را سرزنش می‌کنند. اینکه فرمود: ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ﴾, معنای آن این نیست که مگر پیغمبر نزد شما نیامد؟! پیغمبران(علیهم السلام) در یک منطقه خاصی زندگی می‌کردند, ارتباط آنها هم با افراد مخصوص بود, اینطور نبود که درِ خانه هر کسی بروند. روستاهای دورافتاده هم اینطور نبود که اینها بتوانند آنجا بروند. مبلّغان, علما, شاگردان و اصحاب انبیا(علیهم السلام) وقتی که می‌رفتند و تبلیغ می‌کردند, اینها رسالت همان انبیا را می‌گفتند, لذا در بخش‌های دیگر دارد: ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیر﴾;[30] یعنی شما مگر در فلان مسجد نرفتید, در فلان حسینیه در محل خود نرفتید, این حرف‌ها را آن واعظ روی منبر نگفت؟ فرشتهها این را می‌گویند. نمی‌گویند مگر پیغمبر درِ خانه شما نیامد؟! اینکه شدنی نیست. فرشته‌ها به این شخص می‌گویند مگر شما در آن محلّه, حسینیه و مسجد آن واعظ این حرف‌ها را به شما نگفت؟ ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیر٭ قَالُواْ بَلیَ‏ قَدْ جَاءَنَا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنَا﴾.[31] غرض این است که منظور از «رسل» بلا واسطه بودن انبیا(علیهم السلام) نیست خواه بلا واسطه باشند, خواه شاگردان, مبلّغان و اصحابشان را فرستاده باشند. به هر تقدیر در آیه 72 سوره مبارکه «زمر» خلود جهنّمی‌ها مطرح است و اینجا خلود بهشتی‌ها مطرح است. فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها؛ اما﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾.

 چون قرآن کریم حکمت و موعظه و جدال أحسن را کنار هم ذکر می‌کند, بخشی از مطالب برهانی را که بیان فرمودند فوراً تطبیق می‌کنند, چون تبشیر و انذار هم سهم تعیینکننده‌ای در موعظه دارد. در همان اوایل سوره مبارکه «ق» که محل بحث بود گذشت, می‌رسیم به آیه دوازدهم فرمود: ﴿ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصحَْابُ الرَّسّ‏ِ وَ ثَمُودُ ٭ وَ عَادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوَانُ لُوط ٭ وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعیدِ﴾؛ یعنی «وعیدی»; این انذار است. حالا اینجا هم بعد از اقامه برهان, انذار دارد; فرمود: ﴿وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحیص﴾;[32] «تنقیب» همان «تنقیر»؛ یعنی وجب به وجب اینها منقار زدند, «نَقبه» زدند, جاها را بررسی کردند, تملک کردند, حکومت کردند؛ اما وقتی عذاب ما آمد می‌گفتند که آیا چاره‌ای هست که ما چاره پیدا کنیم؟ «محیص» نداشتند, «ملجأ» نداشتند, «منجا» هم نداشتند, راه فرار نداشتند, همه اینها گرفتار شدند.

پرسش: ...

پاسخ: برای اینکه اگر کسی راه خوب را طی بکند, این خوبی‌ها به همان صورت بهشت و نعمت‌های الهی در می‌آید; بعد می‌گویند این اعمال شماست که به شما بر می‌گردد و این متن عمل شماست که به شما بر می‌گردد. چه اینکه آن سیّئات هم متن عمل آنهاست, آن غُلّ و زنجیرها هم متن عمل آنهاست که به آن صورت در می‌آید. اگر ذات اقدس الهی, نیّت خیر انسان, اعمال و عبادات خیر را به آن صورت در می‌آورد; در حقیقت این شخص به دستور خدا و به عنایت الهی مهمان سفره خودش است؛ البته سفره را خدا برای او پهن کرده است.

غرض این است که فرمود ما خیلی‌ها را از بین بردیم که اینها در آن محدوده‌ خود حکمرانی کامل داشتند، یک؛ روز خطر هم رسید، دو؛ در آن روز خطر هیچ محیصی, ملجأی, منجایی و مهیدی نداشتند.

 اینکه فرمود: ﴿أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً﴾ در سوره مبارکه «سبأ» گذشت که در چند مقطع ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود به اینها بگو شما که وضع مالیتان در این حجاز که حیاط خلوت دو تا امپراطوری است, محدود است; شما نه مثل قدرت‌های کسراها را دارید و نه مثل قدرت‌های قیصرها را, ما عده‌ای را به هلاکت رساندیم که هرگز شما به عُشر قدرت آنها نرسیدید. در سوره «سبأ» فرمود حضرت به اینها بگو ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُم﴾[33] ما کسانی را از بین بردیم که سرمایه‌داران کنونی مکه یک دهم ثروت آنها را نداشتند، «معشار»؛ یعنی یک دهم، آنها چه کسانی هستند؟ جریان قارون را ذکر می‌کند که ﴿مَا إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾[34] در جریان قارون که می‌فرماید: ﴿خَسَفْنا بِهِ الْأَرْض﴾[35] می‌گوید ما قبل از قارون کسانی را خاک کردیم که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعا﴾؛[36] ما قبل از قارون کسانی را خاک کردیم که از قارون سرمایه‌دارتر بودند، این می‌شود سه مقطع. آن مقطع اوّل سرمایه‌دار از قارون هستند، مقطع دوم سرمایه‌دارتر از رجال مکه‌اند، مقطع بعدی سرمایه‌دار از کسانی‌اند که مُشرف بر رجال مکه بودند، قوم تُبّع و امثال آن را گفتند شما ببینید، وگرنه آنهایی که دسترسی به آنها نبود آنها ﴿فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرین﴾ و مانند آن نبود. بنابراین شما سرمایه‌داران حجاز هستید، یک؛ ولی یک دهم سرمایه قارون را ندارید، دو؛ قارون هم یک دهم سرمایه اسبق از خود را ندارد، سه؛ ما همه اینها را از بین بردیم. پس اگر کسی بخواهد به صنادید خود تکیه کند باید بداند که همان جا منکوب خواهد شد ﴿وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ  که ﴿هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحیصٍ که ﴿إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدیدٌ﴾[37] از همین قبیل است. در سوره مبارکه «سبأ» این تعبیرات آمده که ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُم﴾ آیه 45 سوره مبارکه «سبأ» فرمود: ﴿وَ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا﴾ این سرمایه‌داران مکه﴿مِعْشارَ ما آتَیْناهُم﴾ آن قبلی‌ها را، آن قبلی ﴿فَکَذَّبُوا رُسُلی‏ فَکَیْفَ کانَ نَکیر﴾ وقتی ما می‌خواهیم بگیریم چه نحوه خواهد بود خدا می‌داند! بعد فرمود: ﴿قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَة﴾[38] در سوره مبارکه «سبأ». اینجا هم به همین صورت است فرمود که ما برهان اقامه می‌کنیم بعد از برهان اینها باید نتیجه بگیرند و از بشارت استفاده کنند یا از انذار بهره ببرند ﴿إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَذِکْری‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهید﴾؛ ما از هر راهی اینها را موعظه کردیم برهان اقامه کردیم بشارت دادیم و این بشارت‌ها یا انذار هم جلوی چشم شماست، می‌گوییم: ﴿فَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ﴾[39] «کذا عاقبة کذا عاقبة کذا» اینها را می‌بینید. با اینکه ما معقول و محسوس را در اختیار شما گذاشتیم شما یا از معقولات استفاده کنید یا از محسوسات. اگر صاحبنظر هستید با برهان این مطلب را بپذیرید، اگر صاحبنظر نیستید، اهل تحقیق نیستید فرصت فکر ندارید و اهل تقلید هستید از خدا و پیغمبر حرف بشنوید یا گوش بدهید ببینید که انبیا چه می‌گویند یا خودتان بفهمید، به هر حال عقل یک چراغ خوبی است خدا مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) را غریق رحمت کند! این خطبه چند صفحه است و از خطبه‌های پُربرکت مرحوم کلینی است، اوّل کافی این پنج شش صفحه  را نوشتند و این خطبه هم آن قدر ارزش داشت که مرحوم میرداماد(رضوان الله علیه) در الرواشح السماویهاین خطبه را جداگانه شرح کرده است آخرین سطر خطبه مرحوم کلینی در کافی این است که «إِذْ کَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَیْهِ الْمَدَارُ، وَ بِهِ یُحْتَجُّ، وَ لَهُ الثَّوَابُ، وَ عَلیْهِ الْعِقَاب‏»[40] قطب فرهنگی جامعه اسلامی عقل مردم است «إِذْ کَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَیْهِ الْمَدَارُ، وَ بِهِ یُحْتَجُّ، وَ لَهُ الثَّوَابُ، وَ عَلیْهِ الْعِقَاب‏» این عقل هم بالاتر از خود را می‌بیند به نام وحی، هم پایین‌تر از خود را می‌بیند، یک چراغ خوبی است هم خود را محتاج وحی می‌بیند هم خود را راهنمای حسّ می‌بیند، علوم حسّی اگر بخواهد علم بشود باید از آن تجرید عقلی کمک بگیرد، علوم تجربی مثل فیزیک شیمی این گونه از علوم تجربی حسّی تا از علم تجریدی عقلی کمک نگیرد علم نیست، چون همه شما در منطق خوانده‌اید که قضایای شخصی در علوم معتبر نیست؛ زید آمده عمرو رفته، اینکه علم نمی‌شود یا فلان حادثه این طور اتفاق افتاده است تا یک قضیه کلّی نشود علم نیست، کلّی را هم که چشم و گوش درک نمی‌کند کلّی را فقط عقل درک می‌کند، حالا عقل این کلّی را درک کرد، خلافش را ممکن است یا نه؟ می‌گوییم خلافش مستحیل است، چون جمع بین نقیضین است، جمع بین نقیضین و اصل تناقض که حرف اوّل را می‌زند این محال است، اینکه حسّی نیست، اینکه تجربه حسی نیست، این به تجرید عقل بر می‌گردد دور محال است این با عقل فهمیده می‌شود؛ اجتماع ضدین محال است، اجتماع مثلین محال است، چون به اصل تناقض بر می‌گردد چرا اجتماع ضدین محال است؟ شما ببینید آنها که منطق نخواندند می‌گویند اجتماع ضدین محال است، نمی‌شود دیگر! این بعید را محال می‌داند ولی وقتی منطق خوانده باشد دستش پُر است می‌گوید اجتماع ضدّین الا و لابد به اجتماع نقیضین بر می‌گردد اگر «الف» ضدّ «باء» است معنایش این است که من که هستم «باء» نباید باشد، «باء» که ضدّ «الف» است؛ یعنی من که هستم «الف» نباید باشد. اگر اجتماع ضدّین جایز باشد؛ یعنی «الف» هم هست هم نیست، «باء» هم هست هم نیست، اجتماع ضدّین بدیهی است نه اوّلی. اجتماع ضدّین دلیل دارد؛ منتها نیازی به دلیل نیست.

 شما الآن ببینید اینها که بحث می‌کنند می‌گویند تحصیل حاصل محال است، بله همه ما می‌دانیم که تحصیل حاصل محال است چیزی که هست دیگر حاصل نمی‌کند؛ اما وقتی بگویید چرا؟ این می‌گوید نمی‌شود، زبانش بند می‌آید. اما وقتی از یک حکیم، منطقی سؤال بکنید که تحصیل حاصل چرا محال است؟ می‌گوید اجتماع مثلین است، اجتماع مثلین چرا محال است؟ بدیهی است نه اوّلی. برهان دارد. چرا اجتماع مثلین محال است؟ برای اینکه اگر دو تا «الف» باشد، چون مثلان هستند و دو تا میباشند، از این نظر که دو تا هستند، یقیناً تمیز دارند اگر تمیز بین آنها نباشد که کثرت و دو نیست و چون جمع شدند یکجا پس تمیز نیست، پس هم تمیّز هست هم تمیّز نیست. چون اجتماع مثلین، تحصیل حاصل و مانند آن بازگشتش به جمع نقیضین است؛ یعنی هم تمیّز هست هم تمیّز نیست این می‌شود مستحیل. اما جمع نقیضین اوّلی است یعنی برهان‌پذیر نیست، این را ذات اقدس الهی به عنوان فطری سرمایه ما قرار داد. فرمود انسان یا باید عاقل باشد که برهان اقامه کند یا برابر این مقلّد عاقل باشد و در تقلید محقق باشد گوش بدهد به حرف صاحبنظر؛ مثل اینکه به ما می‌گویند انسان یا باید مجتهد باشد یا مقلّد؛ این یک «مانعة الجمع» است، ولی در اینجا «مانعة الخلو» است انسان اگر نه عاقل بود نه مستمِع، این اهل جهنم است؛ نه خودش حاضر شد فکر بکند، نه گوش داد به حرف صاحب‌نظر. انسان در قیامت می‌گوید که اگر من عاقل بودم، یک؛ یا گوش به حرف عاقل می‌دادم، دو؛ گرفتار جهنم نمی‌شدم، سه. این همان دو تا مطلب را می‌خواهد بگوید. در سوره مبارکه «مُلک» آیه دَه این است، اینها که گرفتار دوزخ می‌شوند می‌گویند: ﴿وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾؛ یا خودمان باید می‌فهمیدیم برهان توحید اقامه می‌کردیم وحی و نبوت را ثابت می‌کردیم یا به آدمی که اهل این کار است گوش به حرفش می‌دادیم. آدم نه خودش متخصّص باشد نه حرف متخصّص گوش بدهد در چاه می‌افتد، این به نحو «مانعة الخلو» است نه «مانعة الجمع» انسان ممکن است هم عاقل باشد هم به نصیحت دیگران گوش بدهد؛ اما یا مقلّد باشد یا مجتهد باشد «مانعة الجمع» است دیگر جمع نمی‌شود، یک کسی هم مجتهد باشد هم مقلّد.

در این کریمه محل بحث فرمود اینها ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْع وَ هُوَ شَهیدٌ﴾ گوش بدهد ولی در صحنه باشد، نه اینکه در جلسه بحث باشد؛ اما حواسش جای دیگر باشد. حرف را با گوش بشنود؛ اما با دل بفهمد او شاهد صحنه باشد. اگر یک چنین کسی شد یا ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ شد یا ﴿أَلْقَی السَّمْع وَ هُوَ شَهیدٌ﴾  شد، این می‌تواند به عطش خودش پاسخ بدهد، برای اینکه انسان یا باید چشمه باشد یا استخر، وگرنه می‌خشکد. یا باید از درون آب بجوشد یا باید از بیرون آب بیاید، نه آن باشد نه این باشد می‌خشکد. کسی که عقل دارد قلب دارد صاحب نظر است از درون، اندیشه می‌جوشد، ندارد استخری است که جدول باز می‌کند از چشمه آب می‌گیرد. نه چشمه باشد نه استخرِ مرتبط، می‌خشکد؛ اما اگر چشمه‌ای بود ممکن است استخرگونه از جای دیگر آب بگیرد، این عیب ندارد این «مانعة الجمع» نیست، انسان هم خودش می‌فهمد هم از حرف‌های دیگران تأیید می‌گیرد، این عیب ندارد؛ اما هیچ کدام از اینها باشد گرفتار عذاب می‌شود.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. التفسیر الکبیر، ج‏24، ص 518.

[2]. سوره فجر، آیه23.

[3]. سوره فاطر، آیه28.

[4]. عیون الحکم و المواعظ(للیثی)، ص415.

[5]. الکافی (ط _ الإسلامیة)، ج‏1، ص98.

[6]. سوره الرحمن، آیه46.

[7]. سوره الرحمن، آیه62.

[8]. سوره آلعمران، آیه133.

[9]. حافظ، اشعار منتسب، شماره11.

[10]. سوره مریم، آیه33.

[11]. سوره شعراء، آیه89؛ سوره صافات، آیه84.

[12]. سوره بقره، آیه199.

[14]. تهذیب الاحکام، ج 1، ص8.

[15]. سوره آلعمران، آیه97.

[16]. سوره بقره، آیه10؛ سوره مائده، آیه52؛ سوره انفال، آیه49.

[17]. سوره اعراف، آیه56.

[18]. سوره اعراف، آیه.156

[19]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، نامه45.

[20]. سوره انسان، آیه6.

[21]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص616.

[22]. سوره اعراف، آیه196.

[23]. سوره اعراف، آیه43؛ سوره حجر، آیه47.

[24]. سوره انعام، آیه160.

[25]. سوره بقره، آیه261.

[26]. سوره سجده، آیه17.

[27]. دیوان حافظ، غزل307.

[28]. سوره بقره، آیات25 و 266؛ سوره آلعمران، آیه15.

[29]. سوره زمر، آیه72.

[30]. سوره ملک، آیه8.

[31]. سوره ملک، آیات8 و 9.

[32]. سوره ق، آیه36.

[33]. سوره سبأ، آیه45.

[34]. سوره قصص، آیه76.

[35]. سوره عنکبوت، آیه40.

[36]. سوره قصص، آیه78.

[37]. سوره بروج، آیه12.

[38]. سوره سبأ، آیه46.

[39]. سوره آلعمران، آیه136؛ سوره نحل، آیه37.

[40]. الکافی (ط _ الإسلامیة)، ج‏1،  ص9.

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۰۸ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر


بازگشت به صفحه کامل

تفسیر سوره ق جلسه 17 (1395/10/05)

   00:00            00:00    
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعیدٍ (31) هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفیظٍ (32) مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ (33) ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ (34) لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ (35) وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحیصٍ (36) إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَذِکْری‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ (37) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ (38)﴾

گرچه سوره مبارکه «ق» در مکه نازل شد و مطالب محوری آن اصول دین است; ولی بخش مهم این مسائل درباره معاد است. ذات اقدس الهی نسبت به مؤمنانی که معتقد هستند با علم صائب و عمل صالح به لقای الهی رفتند, نهایت احترام را اعمال کرده است. کرامتی که خدای سبحان برای مؤمنین قرار می‌دهد به انبیا هم در دنیا دستور می‌دهد که آن کرامت را نسبت به مؤمنان یا فرشتگان اعمال بکنند و خودش هم همین کار را می‌کند. در پذیرایی آنچه را که انبیا از مهمان‌های خود پذیرایی می‌کردند این نبود که یک مقدار غذا یا میوه در اتاقی بگذارند و مهمان را نزد غذا ببرند که الآن اینچنین رسم است, بلکه غذا و مائده و سفره و میوه هر چه بود, آن را نزد مهمان می‌آوردند نه بر عکس. در جریان ضیافت وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) که آن مهمانان ناشناس آمدند و حضرت ﴿جاءَ بِعِجْلٍ حَنیذٍ﴾;[1] تعبیر قرآن کریم این نیست که «فَقَرَّبَهُم إلَیهِ», بلکه فرمود: ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ﴾;[2] یعنی غذا را نزد مهمان برد, نه مهمان را نزد غذا. سفره را نزد مهمان پهن کرد, نه مهمان را نزد سفره برد: ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ﴾; نه «قَرَّبَهُم إلَیهِ یا إلَیها». این ادب انبیا در پذیرایی از مؤمنان و مهمانان است. ذات اقدس الهی هم چه در ماه مبارک رمضان که صائمان جزء «ضیوف الرحمن» هستند, چه در مراسم حجّ و عمره که زائران حرم الهی جزء «ضیوف الرحمن» هستند, کاری هم که انجام می‌دهد این است که بهشت را نزد اینها می‌برد, نه اینکه اینها را نزد بهشت ببرد: ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ؛ یعنی سفره بهشت را نزد مؤمنین و نزدیک آنها می‌برد, نه اینکه مؤمنین را نزدیک بهشت بیاورد. حالا معنای نزدیک کردن بهشت, آیا بهشت منقول است یا غیر منقول, مقدمات آن را فراهم کردن است یا نه; ولی ادب ضیافتِ الله این است که مائده و غذا و سفره را نزد مهمان‌های خود می‌برد, نه اینکه مهمان را نزد سفره ببرد. کاری که خلیل خدا کرد از خود خدا یاد گرفت. آن ﴿أُزْلِفَتِ; را اینچنین نمی‌شود معنا کرد؛ یعنی «اعدت», به هر حال گفتند: «إزلاف هو التقریب», نه «إزلاف هو الإعداد». ﴿أُزْلِفَتِ اگر به معنای آماده کردن بود, آن تقریب را نمی‌رساند؛ اما «إزلاف هو التقریب».

پرسش: در قرآن آمده است که ﴿أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقین﴾.[3]

پاسخ: «اُعِدَّت» هست؛ اما همین که آماده است نزدیک او می‌کنند؛ مثلاً غذا را مهیا می‌کنند بعد می‌برند نزد مهمان، نه اینکه مهمان را نزد غذا ببرند. این تعبیر ضیافت خلیل حق(سلام الله علیه) که خیلی شفّاف است. درست است که ﴿فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمینٍ﴾;[4]آماده کرده است؛ اما اینکه ﴿بِعِجْلٍ سَمینٍ﴾ آورد و گوساله بریان شده آورد و آماده کرده است, بعد از پختن و آماده شدن، این را نزد مهمان برد, نه مهمان را نزد این: ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ﴾, نه «قربهم الیها» که الآن رسم این است. ذات اقدس الهی هم از مهمانان خود اینچنین پذیرایی می‌کند که سفره بهشت را نزد مهمان پهن می‌کند, نه مهمان را نزد سفره پهن شده بهشت دعوت کند.

پرسش: ﴿وَ سیقَ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ﴾.[5]

پاسخ: بله، حالا که وارد آن قسمت می‌خواهند بشوند, به هر حال مهمان باید برود در خانه صاحبخانه یا نه؟ غذا را در بیابان که پهن نمی‌کنند, غذا را در جایی پهن می‌کنند; حالا وقتی مهمان وارد خانه شد, چند تا اتاق در این خانه هست, در اتاقی سفره پهن می‌کنند و مهمان را آنجا می‌برند که رسم فعلی است یا مهمان در جایی جلوس دارد و سفره را نزد او پهن می‌کنند که رسم ضیافت خلیل حق است.

مطلب دیگر در جریان «سیقَ» که در پایان سوره مبارکه «زمر» گذشت; آنجا دو تا «سیقَ» بود: یک «سیقَ» که فعل مجهول است و برای کفار است; آنطوری که حیوانات را از پشت هِی می‌کنند, سائقانه می‌برند, این یکی؛ یک وقت است که شخص کریمی را از پشت سر بدرقه می‌کنند; این «سیقَ» که فعل مجهول و فعل ماضی است و در دو جای بخش پایانی سوره «زمر» نقل شد, یک جا به معنای آن کسی است که حیوان را از پشت سر هی می‌کند: ﴿وَ سیقَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾;[6] یک جا به این معناست که مهمان را از پشت سر بدرقه می‌کنند: ﴿وَ سیقَ الَّذینَ اتَّقَوْا﴾; به هر تقدیر ذات اقدس الهی, کمال حرمت را برای مؤمن قائل است; بعد وقتی که سفره بهشت را نزد مؤمنین پهن کردند, نمی‌گویند اینجا شما مهمان ما هستید یا این را ما رایگان به شما می‌دهیم, برای اینکه به او خوش بگذرد و لذّت کامل ببرد, می‌گوید این پاداش عمل شماست. اگر یک وقت چیزی را به انسان به رایگان بدهند یا بگویند که این برای جنابعالی است و نزد ما بود, به شما دادیم; دومی برای آدم خیلی راحت‌تر و گواراتر است, انسان کنار سفره خودش نشسته است و نزد سفره خودش دست دراز می‌کند. می‌فرماید این برای جنابعالی است, نزد ما بود الآن به شما دادیم. این وعده‌هایی که دادیم که اگر عمل صالح انجام بدهید چه می‌کنیم; این برای جنابعالی است که تقدیم کردیم، این خداست!

پرسش: این خجالت خودش از ... دنیوی است، اما اگر خداوند منّت بگذارد برای انسان عزت دارد.

پاسخ: نه، اگر بگوید که برای جنابعالی است لذیذتر است; این خداست! ما را اینطور تربیت کرده است, این خوی را او به ما داده که ما از این لذت می‌بریم, با ما اینطور رفتار می‌کند, این خداست!

پرسش: پس آیه ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ﴾.[7]

پاسخ: «منّ»؛ یعنی «أنعَمَ بِالنِّعمَةٍ ثَقِیلَة», نه منّت لسانی. «المِنَّةُ هی النِّعمَة العُظمی»: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ﴾; یعنی « أنعَمَ الله علی المؤمنین بِنِعمَةٍ عظیمة», نه «منّة»؛ یعنی ممنون کردن, بلکه منّت؛ یعنی نعمت پایدار. ذات اقدس الهی وقتی که می‌خواهد بهشت را معرفی کند می‌گوید این جزای شماست, این برای جنابعالی بود, نزد ما بود به شما دادیم. این برای انسان خیلی عظمت است! با اینکه این ثمن و مثمن و همه اینها برای اوست؛ اما تعبیر را ببینید می‌گوید به ما بفروشید! چه چیزی را بفروشید؟ ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَری‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ‏﴾;[8] ثمن و مثمن که مال اوست. این ادب تعبیر است, این آزادمنشی است, این آزادپروری است, این اکرام است. اگر ما چیزی را مالک باشیم: ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾;[9] در مسئله توحید فرمود حواستان جمع باشد؛ ولی من مؤدّبانه با شما حرف می‌زنم وگرنه شما ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾;[10] این نکره در سیاق نفی است; ولی با ادب صحبت کردن، کریمانه برخورد کردن و کریمانه تربیت کردن, راه تدوین یک تِز اجتماعی مدرن است. فرمود: این عوض که مال اوست, معوض که مال اوست؛ اما هر دو را فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَری‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ﴾, ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُم‏﴾; اصلاً بیعت را بیعت می‌گویند برای این است که ما بیع می‌کنیم, چیزی را که مال خودش است را از ما می‌خرد. این دو تعبیر است: فرمود این برای شماست و آماده کردیم; برای شماست نزد ما بود و به شما وعده دادیم که اگر ایمان آوردید و عمل صالح بکنید, این مال شماست که مال شما را به شما تقدیم کردیم; این خیلی گواراست!

 ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ غَیْرَ بَعیدٍ ٭ هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفیظٍ; کسی که ﴿مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ; بندگان خدا دو قسم هستند: یک عده عبد آبق هستند و گریزپا هستند, به آنها می‌گویند: ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُون‏﴾;[11] کجا می‌خواهید بروید؟ یک عده سینه‌خیز می‌آیند: ﴿وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ; خیلی فرق می‌کند. به این که گریزپاست, می‌گوید کجا می‌خواهید بروید؟ همه راه‌ها بسته است, کجا می‌خواهید بروید: ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُون‏﴾; این که خودش می‌آید, با چه احترامی او را استقبال می‌کنند: ﴿وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ; آن وقت فرشتگاه به استقبال می‌آیند. از طلیعه احتضار شروع می‌شود: ﴿الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ﴾;[12] این همه فرشته به استقبال مؤمن می‌آید و سلام عرض می‌کنند. فرق آن گریزپایی عبد آبق با این ﴿وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ; بنده صالح, خیلی زیاد است.

تعبیری جناب فخر رازی دارد درباره خشیت؛[13] البته سیدنا الاستاد مرحوم علامه در بحث‌های خشیت, خشوع و خوف، اینها فرق‌های فراوانی دارند که گوشه‌ای از اینها را ایشان بیان فرمودند.[14] معمولاً خشیت در اثر عظمت آن «مَخشی» است. خوف در اثر ضعف خائف است. هر جا انسان در اثر ضعف خود هراسناک است می‌گویند خوف; هر جا انسان عظمت آن طرف را احساس می‌کند می‌گویند خشیت. آدم وقتی حرم رفت, خشیت دارد; اما خوف ندارد, او معدن رحمت و برکت است; اصلاً حرم را چرا حرم می‌گویند؟ احترام را چرا احترام می‌گویند؟ ما به فلان مقام اهل بیت(علیهم السلام) احترام می‌کنیم یعنی چه؟ یعنی حریم می‌گیریم. این حریم‌گیری برای آن است که عظمت آنها را احساس می‌کنیم وگرنه آنجا معدن رحمت است, بیت کرامت هست و ترسی ندارد. خشیت برای اینهاست. این حرف, حرف خوبی است که خیلی‌ها قبل از جناب فخر رازی گفتند, بعد از جناب فخر رازی گفتند که درست است؛ اما ایشان این تعبیرات را دارند که اصلاً کلمه «خاء» و «شین» و «یاء», در مواردی که با عظمت و بزرگی همراه است, این کلمه به کار می‌رود. می‌گوید شیخ هم از همین است; چه اوّل «خاء» و بعد «شین» و بعد «یاء» باشد یا اوّل «شین» و بعد «یاء» و بعد «خاء» باشد; ایشان می‌گوید کلمه شیخ که از حرمت و سیادت و بزرگی حکایت می‌کند, برای اینکه این کلمه‌ای که از این سه حرف تشکیل می‌شود, چنین حرفی را دارد. حالا این دیگر نه خیلی علمی است, نه خیلی هم استقصا شده است; ولی اصل آن هست که قرآن کریم خشیت را به علما و اینها نسبت به می‌دهد و امر قلبی است; اما خوف به اعضا و جوارح هم بر می‌گردد.

مطلب دیگر این است که درست است ذات اقدس الهی رحمت او مطلق است، فرمود: ﴿وَ رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾;[15] در دعای نورانی وجود مبارک حضرت امیر است: «بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ء»[16] و سایر ادعیه اهل بیت(علیهم السلام) هم همین را دارد؛ اما بعضی از اسما حاکم بر اسمای دیگر هستند. درست است که خدا ﴿عَلی‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیر﴾;[17] است؛ اما تحت حکومت: ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾;[18] عمل می‌کند. درست است که ﴿وَ رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾؛ اما تحت حکمت عمل می‌کند؛ یعنی جزء اصول حاکم است؛ یعنی همانطوری که ما در فقه یک سلسله اصولی داریم؛ یعنی مبانی که از اصول به فقه آمده, حاکم بر ادله دیگر است که همه این بحث‌ها براساس حکومت آن ادله سامان می‌پذیرد; اسمای حسنای حق اگر هزار یا صد هزارتاست, غالب اینها تحت حکومت چند تا اسم هستند. عدل از حکّام اسمای الهی است. هر اسمی بخواهد عمل بکند, تحت حکومت عدل است و هر اسمی به عنوان رحمت بخواهد حکومت بکند, تحت عنوان حکمت است. این بیان نورانی امام سجاد که فرمود:«وَ یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِلُ»;[19] ای خدایی که ما هر وسیله‌ای بیاوریم که فرمودی: ﴿اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾;[20] وسیله است, توسل به اهل بیت وسیله است, توسل به قرآن وسیله است; هر وسیله‌ای که بیاوریم بخواهیم ـ معاذالله ـ شما کاری برخلاف حکمت بکنی شدنی نیست: «وَ یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِلُ».

بنابراین اگر ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾; جایی رحمت می‌کند, یک جا در را می‌بندد و یک جا باز می‌کند, برابر با حکمت است. اینچنین نیست که رحمت گزاف باشد یا قدرت گزاف باشد; قدرت تحت حکومت عدل, عمل می‌کند و رحمت، تحت حکومت حکمت, عمل می‌کند.

پرسش: «لا تُعامِلنا بِعَدلِک» که منبع نداره درست نیست که ... .

پاسخ: عدل, منبع آن عقل است. خدایا! تو اگر بخواهی با ما با عدل عمل بکنی, ما افتاده‌ایم. خدای سبحان بخواهد با عدل عمل بکند افتاده‌ایم؛ اما می‌تواند گذشت بکند و احسان دارد. احسان و عدل, هر دو زیر پوشش حکمت هستند; منتها یکی حکمت است, یکی حکمت‌تر است و این برخلاف حکمت نیست. یک وقت است برخلاف عدل است؛ یعنی پایین‌تر از عدل; آن نیست. یک وقت برخلاف عدل است؛ یعنی بالاتر از عدل; آن هست. به ما هم گفتند شما اینچنین باشید: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾﴿بِالْعَدْلِ﴾؛ یعنی «بالعدل», ﴿وَ الْإِحْسانِ﴾;[21] سعی نکنید عادل باشید, بلکه سعی کنید بالاتر از عادل باشید و احسان داشته باشید و بگذرید. مرحوم صاحب جواهر ـ را خدا غریق رحمت کند ـ ایشان حرف‌های تند و تیزی از مرحوم صاحب حدائق نقل می‌کند, چون صاحب حدائقنسبت به مرحوم علامه حلی و بعضی از بزرگان فقه و اصول ما, یک کم ارادتی نشان می‌دهد. تند تند می‌گوید: «هذا یوجب الخروج من الدین، هذا یوجب الخروج من الدین».[22] اگر کسی با حدائق مأنوس باشد این گونه تعبیرات را می‌بیند. مرحوم صاحبجواهر(رضوان الله علیه) می‌فرماید این قلم عاجز نیست; به صاحب حدائق می‌گوید: می‌گوید این قلم قَدَر است و عاجز نیست؛ اما آیه پایانی سوره مبارکه «نحل» جلوی ما را گرفته است. در آیه سوره «نحل» دارد که ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُم‏﴾; اما﴿وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرین‏﴾;[23] اگر کسی نسبت به شما بد گفت و بد کرد, شما بخواهید برابر همان بد بکنید, این عدل است و ضرری ندارد؛ اما اگر عفو کنید, بالاتر از عدل است. حرف صاحب جواهر در جواهر این است که این قلم می‌تواند جلوی هر تندروی صاحب حدائق را بگیرد؛ اما این آیه پایانی سوره «نحل» نمی‌گذارد; این آیه می‌گوید: اگر او نسبت به علما بد گفت, شما با ادب پاسخ بدهید: ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُم‏﴾; اما ﴿وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرین‏﴾; ما هم موظّف هستیم که به اخلاق الهی متخلّق بشویم. پایین‌تر از عدل بد است, نه بالاتر از عدل. دعا می‌کنیم ولو سند نداشته باشد; این هم دعاست و به کلّ چیزی که جزء اسمای حسنای الهی است, به کَرَم الهی بر می‌گردد, سند نمی‌خواهد.

پرسش: حضرت علی(علیه السلام) در نهج البلاغة عدل را بالاتر از جود ... .

پاسخ: عدل و احسان, یعنی عدل و احسان; عدل و جود, یعنی عدل و جود. جود؛ یعنی بخشش، حساب و کتابی ندارد. جود چیز خوبی نیست, مدام ببخش! با اسراف همراه است؛ اما عدل, عاقلانه عمل کردن است و بالاتر از عدل, احسان است. حضرت که عدل را بالاتر از احسان ندانست, بلکه بالاتر از جود دانست. حاتم طائی, جواد بود نه عادل; به هر کس هم می‌داد. بنابراین جود مهم نیست; فرمود جود کشور را اداره نمی‌کند, بلکه عدل است که کشور را اداره می‌کند.

بنابراین ذات اقدس الهی در پایان سوره مبارکه «نحل» اینچنین گفت که بالاتر از انتقام عفو است: ﴿فَمَنِ اعْتَدی‏ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی‏ عَلَیْکُمْ﴾;[24] اما اگر بگذرید و عفو کنید, بالاتر است; خود خدا هم همینطور است. پس پایین‌تر از عدل بد است و بالاتر از عدل بهتر از عدل است. در سوره مبارکه «نحل» هم به ما اینچنین فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ﴾؛ یعنی «یأمر بالاحسان»; منتها «یأمر بالعدل فریضةً، یأمر بالاحسان نافلةً»; ما را امر کرده به بالاتر از عدل و نهی کرده از پایین‌تر از عدل. حرف صاحب جواهر این است که خود خدای سبحان هم همینطور است.

بنابراین سایر اسما تحت حکومت عدل هستند, از اینکه عدل نمی‌گذارد کمتر از عدل صورت بگیرد, نه بیشتر از عدل، بلکه یک جانبه محدود می‌کند؛ اما حکمت سراسر همه را تحدید می‌کند که اگر کم است, برابر حکمت است; مرحله میانی است, برابر حکمت است; بالاتر است, برابر حکمت است: «وَ یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِلُ».

 ﴿مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ; یک عده فرار می‌کنند به آنها می‌گویند کجا می‌روید؟ راه بسته است. یک عده آبق نیستند خودشان می‌آیند؛ اما با قلب مُنیب می‌آیند: ﴿وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ; به اینها می‌گویند: ﴿ادْخُلُوها بِسَلامٍ.

پرسش: نعمتهایی که در آیه هست منظور همان «نُزُل» است یا چیز دیگری است؟

پاسخ: اگر آن اوّلین باری که از مهمان پذیرایی می‌کنند به آن می‌گویند «نُزُل». آن مراحل بعدی دیگر «نُزُل» نیست. این مهمان که می‌آید انسان اوّل شربتی, چایی نزد او می‌آورد, این را می‌گویند «نُزُل»، اوّل چیزی که از ضیف پذیرایی می‌کنند «نُزُل» است; منتها حالا «نُزُل» الهی قابل احصا نخواهد بود.

فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ; در همه موارد باز سخن از کرامت است، مال اینهاست، نفرمود ما به اینها می‌دهیم; با اینکه همه را او می‌دهد و رایگان هم هست. به ما فرمود از نظر مسائل اعتقادی باید حواستان جمع باشد: ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ و اهل بیت(علیهم السلام) را دستور دادند در قنوت نماز یا تعقیبات نماز یا در حالات دیگر بگویید: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک‏»;[25] این از نظر معرفتشناسی که ما باید حواسمان جمع باشد؛ اما ذات اقدس الهی وقتی تعبیر می‌کند تعبیر او این است که ﴿لَهُمْ﴾; مال اینهاست. این ﴿لَهُمْ﴾; برای آن است که یک اکرام بیشتری است. فرمود این برای جنابعالی است که ما به شما دادیم; نزد ما بود امانت بود. این هیچ لفظی و هیچ کلمه‌ای در بهشت نیست که آن کرامت فرشته‌گونه بودن انسان را رعایت نکرده باشد.

بعد فرمود که شما حواستان جمع باشد! ما درباره انبیا قصص انبیا را می‌گوییم, تا شما راه آنها را بروید; آنها البته نبوت دارند, رسالت دارند, ما آنها را که نخواستیم آن راه را بروید; اما این اخلاقیاتی که دارند, نوافلی که دارند, آداب و سننی که دارند این عملی است. اینها را می‌گوییم که راه آنها را بروید، یک؛ و درباره گذشته‌ها ما از چند منظر بحث می‌کنیم; یک وقت قدرت مالی آنها را برای شما تشریح می‌کنیم, بعد می‌گوییم این کارگر نیست. یک وقت قدرت صنعت و پیشروی هنری اینها را ذکر می‌کنیم, بعد می‌گوییم اینها کارگشا نیست. یک وقت زور و ستم و تحمیل و فرمانروایی بیجای اینها را ذکر می‌کنیم, بعد می‌گوییم اینها کارگر نیست. همه این اقسام را قرآن کریم ذکر کرد. در جریان سرمایه, در سوره مبارکه «سبأ», این سه مقطع را برای ما بیان کرده: فرمود سرمایه‌داران حجاز, صنادید قریش یک مقدار قدرت مالی دارند, قبل از آنها قارونی بود که ﴿آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾;[26] قبل از قارون کسانی بودند که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً﴾;[27] هر سه را قرآن کریم نقل کرد. در سوره مبارکه «سبأ» که در بحث دیروز اشاره شد, به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود این سرمایه‌داران و صنادید قریش ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُم﴾; آن را در آیه 45 سوره مبارکه «سبأ» فرمود. درباره قارون فرمود که آنچه را که ما به قارون دادیم فراوان بود؛ ولی پیش از قارون گروه دیگری هم داشتهاند. قارون گفت که ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی‏ عِلْمٍ عِنْدی‏ أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً﴾; این قارونی که ﴿إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾, این قارون مسبوق به گروه سوم بود که از او سرمایه‌دارتر بودند: ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً﴾; این سه مقطع, مقطع ثروت است؛ یعنی ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ﴾ که در سوره «سبأ» است, ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً﴾ که در سوره «قصص» هست و دو مطلب را می‌رساند: یکی درباره خصوص قارون که ﴿ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾; یکی اینکه ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً﴾; این مراحل سه‌گانه مربوط به ثروت است.

اما سوره مبارکه «ق» ناظر به ثروت نیست, ناظر به قدرت و ستمگری و فرمانروایی مطلق است. در اینجا فرمود: ﴿وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً; نه «اکثر مالا»; آنها که قدرت‌های فراوانی داشتند, گاهی از نظر صنعت و اینها بود که در سوره «فجر» دارد: ﴿جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ﴾;[28] این اهرام مصر که می‌بینید از اینگونه آثار در زمان گذشته کم نبود که هنوز هم که هنوز است متحیّر هستند که چگونه این اهرام را ساختند. فرمود عده‌ای قدرت‌های فراوانی داشتند که این سنگ‌ها و صخره‌های بزرگ کوه را اینها سوراخ می‌کردند و از آنها بهره می‌بردند, نه اینکه در دامنه ییلاقی کوه ویلا بسازند; اینطور نبود, بلکه ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهین﴾;[29] از کوه‌ها, ویلا می‌ساختند, نه در دامنه کوه ویلایی بسازند؛ یعنی آن قدر این سنگ‌های کوه را می‌تراشیدند, چون سلطنت و حکومت بود, تنها یک اتاق و دو اتاق که نبود: ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهین﴾; این دیگر مسئله «بَطْش» نیست, بلکه مسئله قدرت است صنعت است. آن که فرمود: ﴿أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً; همین کار فرعون بود که ﴿ذُو الْأَوْتادِ﴾[30] بود و میخکوب می‌کرد, ﴿لَأُصَلِّبَنَّکُم‏﴾ بود, ﴿ لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ‏﴾[31] بود, دست راست و پای چپ، دست چپ و پای راست را قطع می‌کردند, اینها بودند. فرمود که به اینها بگو فراعنه‌ای بودند که مردم را میخکوب می‌کردند, دست راست و پای چپ را قطع می‌کردند, دست چپ و پای راست را قطع می‌کردند, به دار می‌کشیدند; اینها ﴿أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً بودند؛ اما ﴿إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدیدٌ﴾.[32] پس به اینها بگو اگر از نظر قدرت مالی بخواهند, دیگران قبل از اینها بودند مال‌دارتر بودند; اگر از نظر صنعت باشند, دیگران قبل از اینها بودند صنعت‌گرتر بودند; اگر از نظر زور و ستم و آدمکشی بود, دیگران میخکوب‌گرتر بودن: ﴿أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ; زمین را سوراخ می‌کردند, کوه را سوراخ می‌کردند, سنگ را سوراخ می‌کردند, چنین قدرتی داشتن ﴿هَلْ مِنْ مَحیصٍ; این ﴿هَلْ مِنْ مَحیصٍ؛ یعنی «هل من ملجأ», «هل من منجأ», «هل من مفرّ», آیا هست یا نه؟ فرمود به اینها بگو اینها بودند.

﴿إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَذِکْری‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ; یک وقت انسان عاقل است, او گوشه‌ای از مشکلات را می‌تواند حلّ بکند؛ اما «هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد»,[33] هر روز نقشه تازه‌ای در خلقت هست. اگر کسی صاحب قلب نباشد, حوصله‌ او به سر می‌آید. اگر کسی فقط عاقل باشد, فقیه باشد, اصولی باشد, حکیم باشد, حوصله‌ او به سر می‌آید, هر روز می‌بیند که یک بازی در عالم هست. یک گروه خاصی از اولیای الهی هستند که دارای قلب‌ هستند. اگر ذات اقدس الهی ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی‏ شَأْن‏﴾;[34] هر روز پرده‌ای دارد; البته به عنوان امتحان است و کسی را بی‌امتحان نمی‌گذارد, یک عده را به آن وضع امتحان می‌کند: ﴿وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ﴾,[35] ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْر﴾;[36] ذیل این آیه مرحوم امین الاسلام روایتی را از وجود مبارک حضرت امیر نقل می‌کند[37] که حضرت بیمار بود. کسی به عنوان عیادت خدمت حضرت رفت عرض کرد حالتان چطور است؟ فرمود: «بِشَرٍّ». عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! شما هم می‌فرمایید: «بِشَرٍّ»؟ فرمود: بله چون خدا هم فرمود: ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾; الآن این شرّ است و ما را امتحان کرده, ما هم کاملاً در برابر این امتحان قد علم کردیم و تابع فرمان خدا هستیم: ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾؛ یعنی آزمایش. اگر کسی ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ بود, او نگران نیست که دنیا چرا اینطور است؟ «أَخَّرَتْنِی الدُّهُور»،[38] نه وضع کلّ دنیا این است. او حوصله دارد و همه را آزمایش الهی می‌داند, همه را امتحان می‌داند, هر کسی چند روزی نوبت اوست, آن را امتحان می‌داند و این را به استحقاق خودش یا استحقاق دیگران حمل نمی‌کند, همیشه راحت زندگی می‌کند, اگر کسی اهل قلب باشد؛ اما اگر حکیم بود, فقیه بود, اصولی بود, می‌گوید تُف بر این روزگار! روزگار همین است. اگر ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی‏ شَأْن‏﴾ است, دارد امتحان می‌کند, شما نگران چه هستید؟! او البته لائق نیست, فلان شخصی که به اینجا رسیده است لائق نیست, خدا بهتر از ما می‌داند که او لائق نیست؛ اما دو روز کار را دست او داده ببیند که چه می‌کند. این ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾ این است, ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی‏ شَأْن‏﴾ این است; اگر کسی دارای قلب بود راحت است و همیشه راحت است. درست است که اهل بیت(علیهم السلام) از مردم گلایه می‌کردند, از اوضاع روزگار گلایه‌ای نداشتند, بلکه روزگار همین است و اصلاً قلب را قلب گفتند در این روایات هم هست, که قلب انسان بین «إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنَ‏َ»[39] است. ما دعای نورانی داریم که می‌گوییم او«بَاسِطَ الْیَدَیْنِ»[40] است یا ﴿یَداهُ مَبْسُوطَتان‏[41] است که در قرآن داریم و مانند آن.

پرسش: پس عبارت «یَا دَهْرُ أُفٍّ لَک‏ مِن خَلیلٍ» چیست؟

پاسخ: شیخنا الاستاد مرحوم حکیم الهی قمشه‌ای ـ را خدا غریق رحمت کند ـ فرمود ما دستمان به وکیل و وزیر نمی‌رسد, به فلک و آسمان و زمین بد می‌گوییم. این «أُفٍّ»؛ یعنی ای ابن سعد! ای شمر! ای فلان! او دارد به اموی‌ها می‌گوید, به مروانی‌ها می‌گوید. فرمایش حکیم الهی قمشه‌ای بود که ما در شعرمان از فلک و روزگار می‌نالیم؛ اما منظور ما از فلک و روزگار, وکیل و وزیر است اینها که مشکل مردم را حلّ نمی‌کنند. این «أُفٍّ» هم در حقیقت به بنی امیه دارد می‌گوید «أُفٍّ» وگرنه به آسمان و زمین و آیات الهی که «أُف» نمی‌گوید. در تعبیرات خودشان است که آسمان نعمت خوبی است, زمین نعمت خوبی است, آسمان که بد نمی‌کند, زمین بد نمی‌کند, بلکه فیوضات از آسمان نازل می‌شود، اینطور ذات اقدس الهی قلب‌ها را هدایت می‌کند. کارهای سنگین را ذات اقدس الهی با دست انجام می‌دهد: ﴿یَداهُ مَبْسُوطَتان‏; او «باسط الید» است؛ اما نسبت به قلب که رسید می‌گوید قلب مؤمن بین «إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنَ‏َ», نه بین «یدین». شما می‌بینید یک کارگر وقتی آهنگری یا بنایی یا بزازی دارد با دست کار می‌کند؛ اما یک محقق وقتی در کتابخانه نشسته و می‌خواهد صفحات کتاب را ورق بزند با انگشت کار می‌کند. در زرگری‌ها که می‌خواهند زر ناب را به صورتهای دیگر دربیاورند اینها مثل آهنگرها نیستند که با دست کار بکنند, اینها با سرانگشت کار می‌کنند. کارهای ظریف را با سر انگشت انجام می‌دهند; خدای سبحان وقتی بخواهد قلب را زیر و رو بکند, از حالتی به حالتی دربیاورد, با سرانگشتان بی‌انگشت خودش کار می‌کند که «قَلْبُ الْمُؤْمِنِ بَیْن‏ إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنَ‏َ» است. کارهای ظریف, ورق زدن و زرگری را با انگشت انجام می‌دهند, دست برای کارهای ستبر و محکم‌تر است. اگر کسی دارای قلب بود, راحت است و هیچ نگرانی ندارد, لذا زینب کبری آن حادثه را که دید فرمود: «مَا رَأَیْتُ». وجود مبارک ابی عبدالله که قوی‌تر از او بود حضرت که نمی‌خواست که تعارف بکند: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً».[42] این «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً» را با «یَا دَهْرُ أُفٍّ لَک‏»[43] هم می‌شود تطبیق داد. کاری که نسبت به ذات اقدس الهی است «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً», امتحان است. آنها را امتحان کرده, ما را امتحان کرده و به لطف الهی ما به عهده خوبی از این امتحان درآمدیم. اگر زینب کبری(سلام الله علیها) می‌فرماید: «مَا رَأَیْتُ»، وجود مبارک امام سجاد به طریق اَُولی, وجود مبارک سیدالشهداء به طریق اُولی است; فرمایش آنها هم این است که «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً»؛ لذا شما می‌بینید همه اینها نقل کردند هر لحظه که به ظهر عاشورا نزدیک می‌شد حتی بعد از ظهر عاشورا، وجود مبارک سیدالشهداء بشّاش‌تر بود; [44] این یعنی چه؟ او «یَا دَهْرُ أُفٍّ‏» را دارد به اموی می‌گوید, به کسانی که سالیان متمادی در کوفه بودند و الآن دارند بدعهدی می‌کنند دارد می‌گوید, وگرنه خود حضرت فرمود: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً» وجود مبارک امام سجاد هم می‌گوید: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً», وجود مبارک سیدالشهداء هم می‌فرماید «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً» و هر لحظه هم که به شهادت نزدیک می‌شد بشّاش‌تر می‌شد ـ که بهترین درود و تحیات الهی به ارواح مطهر آنها ـ .

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره هود، آیه69.

[2]. سوره ذاریات، آیه27.

[3] . سوره آل عمران، آیه133.

[4]. سوره ذاریات، آیه26.

[5] . سوره زمر، آیه73.

[6]. سوره زمر، آیه71.

[7]. سوره آلعمران، آیه164.

[8]. سوره توبه، آیه111.

[9]. سوره نحل، آیه53.

[10]. سوره نحل، آیه78.

[11]. سوره تکویر، آیه26.

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۳۰ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

جلسه درس اخلاق (1395/10/02)

   00:00            00:00    
 

عوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) و أهل بیته الأطیبین الأنجبین، سیّما بقیّة الله فی العالمین، بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».

مقدم شما بزرگواران، اساتید، فضلا، علاقهمندان به قرآن و عترت را گرامی می‌داریم و حضور برادران و خواهر ایمانی را ارج می‌نهیم! از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم به همه شما پیروان قرآن و عترت، علم صائب و عمل صالح مرحمت کند بسیاری از شما بزرگواران، حوزوی و یا دانشگاهی هستید. آنچه در این جمع مناسب است، بیان نورانی پیغمبر و امام صادق(علیهما آلاف التحیة و الثناء) است که این ایام با میلاد خجسته آن دو بزرگوار و معصومان الهی همراه بود. دین به ما گفته است که فراگیری علم لازم است، اگر بخواهد جاهلیت را به عقلانیت تبدیل کند تنها راه آن فرهنگ و علم است؛ لذا فراگیری علم را واجب کرده است، بعضی از علوم واجب عینی است و بعضی‌ها واجب کفایی. فرمود: «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ»[1] نه «فَرِیضٌ». با اینکه مبتدا مذکر است، خبر «تاء» مبالغه دارد این «تاء» «فریضة»، «تاء» تأنیث نیست؛ اگر گفتند فلان شخص علّامه است، یا حضرت زینب(سلام الله علیها) عقیله بنی هاشم است به همان معنا که حسین بن علی عقیله بنی هاشم است به همان معنا زینب عقیله است وگرنه «تاء»، «تاء» تأنیث نیست و اگر درباره انسان کامل گفته شد: ﴿إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً﴾[2] نه «خلیفاً»، آدم، خلیف نیست خلیفه است این «تاء»، «تاء» مبالغه است. وقتی به طلّاب حوزه گفتند: «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ»؛ یعنی خیلی واجب است، این مطلب اوّل.

این دین برای اینکه ثابت کند می‌شود جاهلیت را به عقلانیّت تبدیل کرد و راهش هم علم است، کلّیگویی نگفته، آن کسی که کلّی می‌گوید او می‌شود واعظ، نه مدیر، نه مدبّر و نه راهنما. وجود مبارک حضرت گذشته از اینکه ﴿ادْعُ إِلى‏ سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ﴾[3] با موعظه، مردم را هدایت می‌کرد ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة﴾[4] هم بود یک معلم باید مهندسانه علم را تدریس و تدوین کند. خدا مرحوم شهید را غریق رحمت کند! دارد که طلبه‌ها مقداری ریاضی بخوانند که دهن باز نکنند[5] و هر گونه حرف نزنند هر چیزی را قبول نکنند، نفی اثبات آنها براساس ارقام ریاضی باشد؛ یعنی برهانی باشد. مهم‌ترین چیزی که فکر را نرم و معتدل می‌کند ریاضیات است که انسان نه بی‌برهان چیزی را قبول می‌کند و نه بی‌برهان چیزی را نفی می‌کند. مدام بنای عقلا و فهم عرف، این محقق نمی‌پروراند آن کسی که ریاضی نخوانده با همین بنای عقلا و فهم عرف و اعتبارات رشد می‌کند، او دیگر حکیم نخواهد شد. فرمود: «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ» نه «فَرِیضٌ». آن علم که طلبش خیلی واجب است آن را گفتند یا نگفتند؟ یعنی گفتند در حوزه شما بروید علم یاد بگیرید؛ اما گفتند چه بخوانید یا نگفتند؟ هم از وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) هم از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) رسید: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ»؛ یعنی علمی که در حوزه‌ها و دانشگاه‌ها مراکز فرهنگی، فکری اسلام مطرح است، عناصر اصلی‌اش سه علم است: «آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة»؛[6] آیه محکمه بر می‌گردد به اصول دین، آن دو یکی‌اش بر می‌گردد به فقه و لوازم فقه، یکی هم بر می‌گردد به اخلاق و حقوق. البته اینها در درجه اوّل از اهمیت‌اند وگرنه هر علمی که مورد نیاز بشر است، تحصیل آن یا واجب عینی است یا واجب کفایی. علوم فراوان دیگری هم از وجود مبارک امام صادق رسیده است، حضرت فرمود ملّتی اگر بخواهد متمدّن بشود سه عنصر اصلی را باید داشته باشد «لَا یَسْتَغْنِی أَهْلُ کُلِّ بَلَدٍ عَنْ ثَلَاثَةٍ یَفْزَعُ إِلَیْهِمْ فِی أَمْرِ دُنْیَاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِکَ کَانُوا هَمَجاً فَقِیهٍ عَالِمٍ وَرَعٍ وَ أَمِیرٍ خَیِّرٍ مُطَاع‏»[7] ما حوزه فقهی می‌خواهیم با بصارت، وزارت بهداشت و درمان می‌خواهیم با دقت و امانت، ارتش و سپاه و بسیج و نیروهای نظامی و انتظامی می‌خواهیم در کمال امنیت و امانت، اینها را هم همان امام صادق فرمود. فرمود: «فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِکَ کَانُوا هَمَجاً»؛ ملّتی که اینها را ندارد زندگی انسانی ندارد آنها هم هست. اما این چنین نیست که بهداشت یا امنیت یا قدرت در قبال اعتقاد باشد اگر عقیده ماند آنها هست اگر عقیده نبود آنها نمی‌ماند. لذا این تثلیث غیر از آن تثلیث است. آنجا که فرمود: «لَا یَسْتَغْنِی أَهْلُ کُلِّ بَلَدٍ عَنْ ثَلَاثَةٍ یَفْزَعُ إِلَیْهِمْ فِی أَمْرِ دُنْیَاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِکَ کَانُوا هَمَجاً»، این در سایه این تثلیث است، گرچه بعضی از این اصول مشترک است. فرمود: «إِنَّمَا الْعِلْمُ» با «إنّما» حصر، «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ»؛ آنچه مشکل حوزه‌های فعلی ماست این است که ما گفتیم آیه محکمه فقه و اصول، فریضه عادله فقه و اصول، سنّت قائمه فقه و اصول! از فلسفه و کلام و حکمت و برهان و اینها خبری نیست، یک؛ از اخلاق و حقوق اثری نیست، دو؛ به فقه و اصول رسیدیم، سه. ما هر سه را در فقه و اصول خلاصه کردیم. در حالی که آنکه گفت: «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ» نه «فَریضٌ»، اوّلین «إنما»ی آن، علوم عقلی و استدلالی است. فرمود: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مَحْکَمَةٌ»؛ این را مرحوم کلینی نقل کرده است. اخلاق؛ اوّلاً اخلاق علم است غیر از موعظه است، موعظه در بخش تبلیغ است، اخلاق علم است و مطمئن باشید بخشی از مسائل دقیق اخلاقی از فقه و اصول علمی‌تر و غنی‌تر و قوی‌تر است، چه طور می‌شود که انسان یک مسئله را می‌داند و عمل نمی‌کند؟! چه طور می‌شود ما عالِم بی‌عمل داریم؟! یقین دارد که قرآن این را گفته، خودش هم درس آن را داده از منبر هم پایین آمده، باز نگاه می‌کند! چه طور می‌شود؟ مشکل چیست؟ ما چرا علم بی‌عمل داریم؟ چرا عالِم بی‌عمل داریم؟ مشکلش چیست؟ با اینکه صد در صد در این زمینه کتاب نوشته، درس گفته، خودش رساله نوشته در این زمینه کتاب نوشته، چرا بی‌عمل است؟ برای اینکه اخلاق نیست، اخلاق غیر از موعظه است، اخلاق جان کَندن علمی عمیق می‌خواهد. این مثل رسائل و مکاسب نیست، حواستان جمع باشد، این مثل موعظه نیست. تا ما ندانیم و نشناسیم نفس را که «النَّفسُ ما هی»؟ تا شئون نفس را نشناسیم که عقل نظری متولّی چه کاری است؟ عقل عملی متولّی چه کاری است؟ چه شأنی به عمل وابسته است؟ چه شأنی به علم وابسته است؟ چه کار کنیم ما که جهنم را می‌بینیم. این کسی که معتاد است مگر مشکل علمی دارد! شما می‌خواهید با سفارش و نصیحت یک معتاد را هدایت کنید او که هر شب با یک تکه کارتن در کنار جدول می‌خوابد چه چیزی می‌خواهید به او بگویید؟ بگویید این بد است! سخت است! عاقبت به خیری ندارد! اینکه هر شب در لجن است. این را اخلاق تربیت می‌کند نه موعظه. اخلاق هم حواستان جمع باشد مثل کفایه و مکاسب نیست، بلکه یک جان کَندن علمی می‌خواهد «النّفس ما هی»؟ آیا مجرد است یا نه؟ «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» است یا نه؟ آن مسئول فهم کیست؟ مسئول اجرا کیست؟ پیوند مسئول اجرا و فهم چیست؟ و کیست؟ ما چه کار بکنیم آن که اجرا می‌کند اختلاس نکند؟! اینها نه با موعظه حلّ می‌شود نه در حوزه‌ها خبری هست. مگر علم نفس و تجرد نفس با بنای عقلا حلّ می‌شود با لغت حلّ می‌شود با عرف حلّ می‌شود با تجربه حسی حلّ می‌شود. فرمود شما باید بدانید که ما چند تا متولّی داریم، اوّل از بیرون خود شروع بکنید، بعد برسید به درون خود. اینکه در بسیاری از آیات قرآن تعبیر می‌کند به أعمی و بصیر ﴿هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمی‏ وَ الْبَصیر﴾،[8] ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُون‏﴾،[9] می‌خواهد یک تشبیه معقول به محسوس کند، اوّلاً بیرون ما را به ما بفهماند که چه هستی، بعد از بیرون ما را به درون ببرد بگوید در درون شما اینها هم هست و اینها را درمان کنید. ما الآن بیرون را بخواهیم بشناسیم، یک سلسله مسئولین هستند که مسئول ادراک و اندیشه‌اند، یک سلسله مسئولانی هم هستند که مسئول کار و فعالیت و کوشش‌اند، اصلاً چشم و گوش را گذاشتند برای فهمیدن و دیدن، دست و پا را گذاشتند برای کار، این یک؛ یک یعنی یک! این اصل اوّل که ما در فضای بیرون یک سلسله متولّیان فهمیدن داریم یک سلسله متولّیان اجرا داریم. یک سلسله متولّیانی داریم که فتوا می‌دهند، یک سلسله مسئولینی داریم که اجرا می‌کنند؛ این مَقسَم.

انسان از نظر بیرون بعد از فهمیدن این مَقسم به چهار گروه تقسیم می‌شود: بعضی‌ها هستند که هم مسئولان فهمشان خوب می‌فهمند هم مسئولان اجرایشان بدون اختلاس و حقوق نجومی خوب کار می‌کنند، این یک گروه. گروه دوم کسانی‌اند مسئولان درکشان قوی‌اند، مسئولان اجرایشان ضعیف. گروه سوم کسانی‌اند که مسئولان اجرایشان قوی‌اند، مسئولان درکشان ضعیف. گروه چهارم کسانی‌اند که هر دو ضعیف‌اند، این هم یک مطلب.

تبیین این به این است که هنوز ما به درون نرسیدیم از نظر بیرون است؛ نیروهای بیرونی ما چشم و گوش است که برای دیدن و شنیدن است، دست و پاست که برای حرکت است. آنکه مسئولان درک، قوی‌اند مسئولان حرکت، قوی‌اند؛ مثل انسانی که چشم و گوشش سالم است، دست و پایش سالم است او مار و عقرب را می‌بیند فرار می‌کند؛ نه چشمش کمبود دارد نه دست و پایش، او فلج نیست کور نیست، وقتی مار و عقرب را دید فرار می‌کند، این یک قِسم.

قِسم دوم کسانی‌اند که چشم و گوش سالم دارند؛ اما دست و پایشان ویلچری و فلجی است، او مار و عقرب را می‌بیند همان جا می‌نشیند؛ شما چه چیزی می‌خواهید به او بگویید!؟ می‌خواهید بگویید مگر ندیدی؟ می‌گوید دیدم، ولی مگر چشم فرار می‌کند؟ شما چرا اعتراض می‌کنید به من؟ مگر گوش فرار می‌کند؟ من صدای اتومبیل را شنیدم و دارد می‌آید، نابینا هم باشم می‌شنوم؛ اما چشم که فرار نمی‌کند گوش که فرار نمی‌کند، دست و پا فرار می‌کند دست و پا هم فلج است، شما چه اعتراضی به من داری!؟

گروه سوم کسانی‌اند که نیروی اجرایشان فعال است، نیروی درکشان ضعیف است؛ کسی دست و پای دونده دارد اما نابیناست ناشنواست، این هم در معرض خطر است. به او نمی‌گویند مگر دست و پا نداشتی! می‌گوید من دست و پا داشتم اما کدام طرف بدوم؟ من که مار و عقرب را نمی‌بینم.

گروه چهارم فاقد طهورین هستند؛ هم از نظر ادراک چشم و گوششان کور و کَر است هم فلج و ویلچری‌اند.

پس ما از نظر بیرون یک مَقسَم داریم، یک یعنی یک؛ چهار قسم هم زیر مجموعه آن است. وقتی وارد صحنه نفس بشویم، می‌بینیم که جان ما هم همین طور است. یک وقت است الآن که ما می‌خواهیم بگوییم با اینکه صدها رابطه بین عقل عمل و عقل نظر هست؛ اما وقتی ببینید که یک پزشک بخواهد درمان کند یک رگِ بسیار رقیق و دقیقی در قلب گرفته است، با اینکه این رگ‌ها صدها کار با هم انجام می‌دهند؛ اما وقتی می‌خواهد قلب را معالجه کند می‌گوید هیچ ارتباطی بین فلان رگ با فلان رگ نیست، این رگ بسته است چه کار به آن رگ داریم، من این رگ را باید معالج کنم. پرده‌های چشم هم این چنین هستند. اگر ما می‌گوییم بین عقل نظر و عقل عمل هیچ رابطه‌ای نیست از همین قبیل است، با اینکه اینها صدها کار را با هم انجام می‌دهند. در نشئه درون و قلمرو درون ما یک مسئول و متولّی فهم داریم که از او به عنوان عقل نظر که مسئول اندیشه است یاد می‌کنند و یک متولّی و مسئول نیت و عزم و اراده و تصمیم داریم که از او به عنوان عقل عمل می‌کنند که طبق بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‏».[10] ما یک جزم داریم و یک عزم؛ جزم در سایه تصور و تصدیق و قیاس و استدلال و برهان پدید می‌آید که مرزش جداست، عزم در سایه اراده و نیت و اخلاص و تصمیم با اینهاست که مرزش جداست. بین عزم و جزم بین آسمان و زمین فاصله است به این معنا؛ هیچ ارتباطی بین عزم و جزم نیست به این معنا. پس این مَقسم.

از نظر اقسام چهارگانه بعضی عقل نظری‌شان سالم‌اند چه در حوزه چه در دانشگاه اندیشمند خوبی‌اند، مسئول خوب می‌فهمد عقل عملی‌اش که باید تصمیم بگیرد نیت کند اخلاص کند «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» سالمِ سالم است، او می‌شود عالم با عمل؛ چون هر دو سالم هستند، خوب می‌فهمد خوب هم تصمیم می‌گیرد، نه راه کسی را می‌بندد نه بیراهه می‌رود او می‌شود عالم با عمل.

گروه دوم کسانی‌اند که خوب می‌فهمند، استدلال می‌کنند، برهان اقامه می‌کنند، کتاب می‌نویسند، سخنرانی می‌کنند سخن‌خوانی می‌کنند؛ اما در بیان نورانی حضرت امیر دارد در آن جهاد درونی که بین عقل و هوس است این شخص در این جهاد درونی شکست خورده است، طبق بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ‏ مِنْ‏ عَقْلٍ‏ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَی أَمِیرٍ»،[11] آن امّاره بالسّوء، این عقل عملی را به بند کشیده، این عقل شکست خوردهِ ویلچری، در درون ما بیکار است، شخص عالماً عامداً خلاف می‌کند! اینها که مذهب آوردند نِحله آوردند متنبّی‌ها که کمتر از انبیا نبودند، شما هر جا پیامبری(علیه آلاف التحیة و الثناء) می‌بینید چهار تا متنبّی هم در کنارش هستند. تا برسد به باب و بها. اینها عالماً عامداً شکست خوردند، مشکلی که ندارند. آنکه باید کار بکند که حوزه نیست، دانشگاه نیست؛ آنکه باید کار بکند مسجد و حسینیه است، آن نماز شب است، او فلج است. این خوب درس می‌گوید، در این زمینه کتاب هم نوشته. شما به این آقایی که ویلچری است مدام دوربین بده، مدام میکروسکوپ، تلسکوپ و ذره‌بین بدهد او که مشکل دید ندارد، پای او فلج است. این عالم بی‌عمل که مشکل فهم و علم و دانش ندارد، شما مدام برهان اقامه بکند مدام آیه بخوان او خودش اینها را گفته و درس گفته. علم هیچ کاره است، وقتی می‌گوییم هیچ کاره یعنی این! به همین معنایی که توضیح دادیم. اگر کسی در درون ویلچری شد «کَمْ‏ مِنْ‏ عَقْلٍ‏ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَی أَمِیرٍ»، شما چه می‌خواهید نصیحت کنید؟ مثل آن آدم ویلچری است که پایش فلج است شما مدام دوربین، ذره‌بین، تلسکوپ و میکروسکوپ بده او مشکل دید ندارد، این عالم بی‌عمل مشکل آیه و روایت ندارد مشکل او خوف است ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان‏﴾[12] ندارد. این مشکل است.

گروه سوم کسانی‌اند که نیروی عملی‌ آنها خیلی قوی است؛ مثل مقدس بی‌درک، اما نمی‌داند چه کار بکند. هر طرف این بیچاره‌ها را بخواهند ببرند می‌برند. این فقط منتظر است که از کجا صدای بوق می‌شنود، می‌رود. این ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه‏﴾[13] اینها هستند.

گروه چهارم بدتر از اینها هستند؛ که فاقد طهورین‌اند، نه می‌فهمند، نه قدرت حرکت دارند. حوزه برای اینکه ثابت کند روح هست، حرف مادیّون که می‌گویند ما آنچه را که در تالار تشریح می‌بینیم می‌پذیریم بقیه را نمی‌پذیریم، ردّ کند؛ چون معرفتشناسی حسّی و تجربی، کف دانش است، ما از این پایین‌تر دیگر علمی نداریم، از این بالاتر نیمه تجریدی ریاضی است، از این بالاتر تجریدی کلامی است، از این بالاتر تجریدی فلسفی است، از این بالاتر تجریدی عرفان نظری است، از آن بالاتر یک قلّه دیگری دارد که برای شهود است؛ از تجربه حسّی پایین‌تر دیگر سواد نیست این کف سواد است؛ حالا اینها می‌گویند ما تا چیزی را نبینیم باور نمی‌کنیم، در حالی که همین علوم تجربی اینها به بخش‌های وسیعی از تجرید تکیه می‌کند تا اصل تناقض تا به اصل استحاله دور، استحاله اجتماع ضدین، استحاله اجتماع مثلین تکیه نکند، این علوم تجربی هم شکل نمی‌گیرد.

 اینکه گفتند: «مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ‏ رَبَّه»[14] وقتی انسان، «الله» را با معرفت می‌شناسد دین را، وحی را نمونه‌هایش را در خود می‌یابد. خدا ما را هم با سرمایه خلق کرده است. عزیزان من! ما صاحب‌خانه‌ای داریم و مهمانی؛ این قدر در ما غیرت باشد که مهمان ناخوانده را نیاوریم؛ این اقل غیرت است. یکی از برجسته‌ترین اوصاف مؤمن این غیرت است؛ چون سه اصل و سه فضیلت باید جمع بشوند هماهنگ بشوند تا غیرت تشکیل بشود. «غیرت»؛ یعنی غیرزدایی، وارد حریم غیر نشدن، یک؛ غیر زدایی؛ یعنی غیر را وارد حریم خود نکردن، دو؛ این دو غیرزدایی در رهن معرفت هویّت است تا آدم قلمرو خود، هویت خود، محدوده خود را نشناسد نه خروجی آن را بلد است نه دخولی آن را بلد است. ما وقتی می‌توانیم غیر را راه ندهیم، یک؛ وقتی می‌توانیم در حرم غیر وارد نشویم، دو؛ که معرفت خودش را بشناسیم، سه. تا این سه عنصر دقیق علمی پیدا نشود شخص غیور نخواهد بود و از اوصاف برجسته خدا این است که خدا غیور است. می‌بینید در نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امیر می‌فرماید که «مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ»؛[15] هیچ انسان با غیرتی زنا نمی‌کند. حالا زنا فرق نمی‌کند یا زنای عین است یا زنای گوش است یا زنای اعضای دیگر است؛ چون وارد حریم غیر می‌شود. این بیانات نورانی حضرت است در نهج «مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ»؛ این غیرت می‌خواهد. این غیرت را انسان باید کاملاً بشناسد مرزبندی بکند؛ آن وقت دیگر نگوید من تا چیزی ندیدم باور نمی‌کنم؛ این تجربه حسّی کف سواد است، بالای آن هم آن همه علوم است. ما علمی یاد بگیریم که هر روز در خودمان تجربه بکنیم که این با غیرت ما سازگار است یا نه؟

بیان مطلب این است که خدای سبحان گرچه در سوره مبارکه «نحل» فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئا﴾[16] این نکره در سیاق نفی است؛ فرمود: روزی که از بطن مادر آمدید هیچ چیزی نمی‌دانستید؛ آتش گرم است یخ سرد است که اینها بدیهیات حسّی است، کودک نمی‌داند، این نکره در سیاق نفی است. فرمود این علومی که باید از راه تجربه در حوزه و دانشگاه یاد بگیرید، هیچ کدام از اینها را نمی‌دانستید؛ اما من به شما لوح نانوشته ندادم، شما را با سرمایه خلق کردم، ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها* فَأَلْهَمَها﴾؛[17] این «فاء»، «فاء» فصیحیه است؛ تفسیر می‌کند آن «سوّاه» را که «تسویة الروح بالهام الفجور و التقوی» است ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾.

 سؤال: «ما تسویة النفس»؟

جواب: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾. فرمود: ما هر کسی را با این سرمایه خلق کردیم، ما انسان را بی‌سرمایه خلق نکردیم، اینها صاحب‌خانه‌اند. شما که رفتید در حوزه یا دانشگاه غیور باشید، علمی بیاورید که با صاحب‌خانه بسازد همین! چیزی یاد نگیرید که با فجور و تقوا هماهنگ نباشد. اینها صاحب‌خانه‌اند اینها علم اصیل‌اند ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ اگر هم کسی در دوران سالمندی به جایی رسیده است که می‌گوید:

آنها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت ٭٭٭الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم[18]

 اگر درباره برخی از سالمندان دارد که ﴿وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئا﴾[19] آن هم نکره در سیاق نفی است؛ یعنی علوم حوزوی و دانشگاهی. وگرنه آن ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ هست.

پس ما یک صاحب‌خانه داریم که الهام الهی است که نه بیراهه برویم و نه راه کسی را ببندیم. علمی یاد نگیریم که با صاحب‌خانه نسازد؛ آن وقت راحت هستیم. چیزی را نشنویم، چیزی را نخوریم، چیزی را ننویسیم، چیزی را نگوییم که با صاحب‌خانه نسازد؛ آن وقت می‌شویم راحت. برخی از علما که حشرشان با اولیای الهی باشد ما اینها را می‌شناختیم، اینها از نظر علم در حدّ مرجعیت نبودند؛ اما همین علم متوسطی که داشتند در حدّ  یک امامزاده آن محیط را آرام کردند، ما علمای این چنینی هم دیدیم، مردم به امامزاده از چه نظر معتقد هستند؟ طهارت اینها قداست اینها، بعضی از علما به اندازه یک امامزاده محیط خودشان را اصلاح می‌کردند، چرا ما نباشیم؟! ما این صاحب‌خانه را که حفظ بکنیم بقیه آرام است. پس ما علمی باید یاد بگیریم از نظر حوزوی و دانشگاهی که آیه محکمه باشد، فریضه عادله باشد، سنت قائمه باشد اینها از نظر درس و بحث و در همه موارد علمی فراهم بکنیم که با غیرت ما هماهنگ باشد؛ یعنی با آن صاحبخانه ما هماهنگ باشد که ـ إن‌شاءالله ـ امیدواریم همه شما حوزویان و همه دانشگاهیان و همه برادران و خواهران ایمانی که در صراطِ فراگیری علوم حوزوی و دانشگاهی‌اند عالم باعمل باشند.

من مجدداً مقدم شما را گرامی می‌دارم! از اساتید بزرگوار، آیات، حجج، فضلا، دانشوران حق‌شناسی می‌کنیم، از این عزیزانی که در آستانه تعلیم و تربیت علوم الهی‌اند از خدا مسئلت می‌کنیم همه اینها را عالم ربّانی بکند!

پروردگارا امر فرج ولیّ‌ات را تسریع بفرما!

نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!

روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!

خطرات سلفی و تکفیری و داعشی را به استکبار و صهیونیسم برگردان!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوان‌ها حلّ بفرما!

آنچه خیر و صلاح و فلاحِ دنیا و آخرت است به ملّت اسلامی مرحمت بفرما!

ثواب آزادی حلب را السّاعة به ارواح پاک شهدای مدافع حرم اهدا بفرما!

کشورهای اسلامی را از خطر بیگانگان آزاد بفرما!

بین ما و قرآن و عترت در دنیا و برزخ و قیامت جدایی نینداز!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1] . الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص30.

[2] . سوره بقره، آیه30.

[3] . سوره نحل، آیه125.

[4] . سوره بقره، آیه129.

[5] . منیة المرید(شهید)،ص389.

[6]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص32.

[7]  .تحف العقول، النص، ص321.

[8] . سوره انعام، آیه50؛ سوره رعد، آیه16.

[9] . سوره زمر، آیه9.

  [10]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص11.

[11]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت211.

[12] . سوره الرحمن، آیه46.

[13] . سوره زخرف، آیه54.

   [14]. بحارالانوار، ج2، ص32.

[15] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت305.

[16] . سوره نحل، آیه78.

[17] . سوره شمس، آیات7 و 8.

[18] . دیوان سعدی، شماره421.

[19] . سوره نحل، آیه70.

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۴۵ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۳۷ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

  • ایجاد آلبوم جدید
  • 180

    65 تصویر

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه, ۶ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۱۷ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۵ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۴۸ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

يكشنبه, ۵ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۲۹ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر


بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۰۳ ب.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر