ببین من داستان گو نیستم اما بالخره از جناب آقای فاطمی نیا چند تا داستان بود بگم هم خودم سبک بشم هم اینکه در مورد من نیست بلکه راه رو نشون میده اگه هم باشه کلیه و همگانیه وگرنه بیکاره تعریف کنه سوما مو نمی تونم مثل ایشون با اون آب و تاب و خلاصه قریب به مضمون میگم ولی سعی میکنم و باید کل رو بروسونم و خودت برو در مغازش بخر اگه کلیت داستان رو میخوای من همونطوری که فهمیدم میگم و یه کم عوضش میکنم ولی مضمونه که باقی است خلاصه:
1.نمی دونم کی بود که تعریف می کردند که بیش از 300 تا اولیای خدا رو تربیت کردند و یه خورده بیشتر مسائل رو باز میکرده واین بد ها میومدند تو مجلسش و بدتر میشدند خوب ها هم میومدن بهتر(مثل قرآن خوندن خیلی ها)
2.چه بسا کودک نادان که به غلط زند بر هدف تیری که گفتم یه بار داستانش اینه که پادشاهی بود یه حلقه ی رو گذاشتند و گفت هر کی به هدف بزنه و انگشتر هم نیافتد مال خودش باشه اون خلاصه همه میزدند از قضا کودکی بر پشت بامی ایستاده بوده پشت خط خلاصه این میزنه و از قضا که گفتیم به هدف میخوره بعد میان میبنن اینه میان بهش جایزه بدن زرنگ بوده انگار میبنین به جای که بیاد بگیرتش زود داره تیرکمونش رو میشکنه بعد ازش میپرسن چرا اینکارو میکنی؟ میگه تا دیگه نگن از اول اینکارو بکن.اینم از این
3.یه نفر بوده در زمان امام باقر فکر کنم بود وضع مالی ش هم خیلی خوب بوده اسمش محمد بود فکر کنم خلاصه امام بهش می فرماید فلانی تواضع پیشه کن و اینا تواضع داشتند اتفاقا یه کسی بوده که بیشترین حدیث ها رو گفته و هر جی داریم از امثال این افراده بعد منظور امام این نبوده که تواضع نداری بلکه تا قوی ترش کنه خلاصه اینم میگره از فرداش تصمیم میگیره که یه خورده خرما رو بزاره روی طبقی چیزی بره بفروشه مردم و اقوام میبینند میگن چی کار میکنی زشته و از این خرفا بعد میگن لااقل اینکارو مکن برو آسیابانی کن و اونجا هم میشه اینکارارو کرد بعد مییره بعد ایشون میگفت که من تحقیق کردم دیدم این محمد نام به نام آسیابان هم معروف بوده است. اینم درس بزرگی بود برای امثال من که کاری هم اگه بتونیم و مغرور نباشیم.بعد در مورد یه روحانی و آخوندی صحبت میکردند که این هم از روی تواضع و نه نیاز و سیر و سلوکش این بوده که زمان شاه فوتکوپی باز کنه و بفروشه و اینم از این که هیچ کس مثل ایشون اولش نمی دونستند که ایشان از اولیای خداست و از این خرفا خلاصه اینم از این مرد فوتکوپیه که قبلشم نماینده ی یکی از مراجع نمی دونم توی آلمان یا جای دیگه بوده که برگشته بود ایران و درس عبرتی شد...خلاصه اینم کارش در سیر و سلوکش بوده یعنی به خاطر این سیر و سلوکش بود!
از دستگاه چاه هم یه عده ای اومده بودند که بیا برای شاه کار کن و با حقوق بالا یارو قبول نکرده بوده بعد یه روز یه دختر دیوانه ای رو میارن خونه ی این طرف چون چادر خودشو پاره میکرده خلاصه غل و زنجیرش میکنن میارنش اینم روحانی بوده دیگه که نگه ش دارن فردا بفرستنش جایی نمی دونستند هم که چی کار کنن خلاصه خود دختره بعد از این که دستش رو میکنن توی تشتی و یه پیرمرد توسل به حضرت علی (ع) کرده بوده خلاصه نجات پیدا میکنه تو خونه ی یاروه!!!