اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و أهل بیته الأَطیبین الأَنجبین سیّما بقیّة الله فی العالمین بِهم نَتولّیٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلی الله».
مقدم شما بزرگواران روحانیت معظّم و عزیزان دانشگاهی برادران و خواهران ایمانی و پژوهشگران علوم الهی، دینی و اسلامی همه را گرامی میداریم. از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم آنچه خیر و صلاح و فلاح دنیا و آخرت همه شماست همراه با سایر علاقه مندان به قرآن و عترت مرحمت بفرماید.
این تکبیراتی که بعد از دَه نماز در غیر مکه و بعد از پانزده نماز در مکه، یعنی در منا برقرار هست، برای آن است که یکی از آداب دین این است که آن امر مهمی را که بر ما لازم کردند، یک دستورات استقبالی دارد، یک دستورات بدرقهای؛ مثلاً ماه مبارک رمضان که یک دستور رسمی است، ما را به مهمانی دعوت کردند، چنانکه زائران «بیت الله» را در آن سرزمین به ضیافت فرا خواندند، دیگران را در ماه مبارک رمضان در این زمان به ضیافت خواستهاند. گرچه اختصاصی به آن زمان و این زمین ندارد، همیشه انسان میتواند مهمان الهی باشد؛ لکن این دو تا برنامه رسمی روزه گرفتن و همچنین مراسم حج به جا آوردن، اینها یک سلسله استقبالهایی دارند و یک سلسله بدرقهای. قبل از ماه مبارک رمضان گفتند مستحب است انسان به استقبال ماه مبارک رمضان در پایان ماه شعبان، روزه بگیرد. بعد از ماه مبارک رمضان به استثنای روز عید که روزه حرام است، شش روز در شوال مستحب است انسان ماه مبارک رمضان را بدرقه کند، تا این عبادت فراموشمان نشود.
جریان عید قربان هم همین طور است، هم آن استقبالهایی که در روز عرفه است به عنوان بهترین نیایش و هم این دوازده تکبیری که بعد از دوازده نماز هست، این بدرقه عید قربان است؛ یعنی از ظهر روز دهم تا ظهر روز دوازدهم که دو شبانهروز است و هر شبانهروزی پنج نماز دارد، جزء تعقیبات مستحبه این دَه نماز همین تکبیر است که «عَلَی مَا هَدَانَا»،[1] کسانی هم که در منا به سر میبرند، مستحب است بعد از پانزده نماز؛ یعنی روز یازده تا روز سیزده این تکبیرات را بگویند. سرّش آن است که دین تنها یک تکلیف نیست؛ بلکه یک تعلیم هست، یک تزکیه هست، یک تذکره. این سه کار را دین به ما آموخت. چیزهایی که نمیدانیم به عنوان ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ﴾[2] هست. چیزهایی که احیاناً میدانیم؛ ولی راه عمل را نمیدانیم، تزکیه است که ما را تطهیر میکند. آن اصل سوم تذکره است یعنی شما از خاک برنخاستید، شما یک شناسنامه دارید، از جای دیگر آمدید، وطن اصلیتان آنجاست، این حرفهایی که ما میزنیم شما در وطنتان یاد گرفتید. این حرف از مرحوم شیخ بهایی نیست، گرچه او آدم بزرگی است:
این وطن مصر و عراق و شام نیست ٭٭٭ این وطن شهریست کان را نام نیست[3]
اوّل شیخ اشراق این حرف را زده که وطن اصلی ما جایی است که از آنجا آمدیم. ما از ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾[4] آمدیم. در یک موطن خدای سبحان همه ما را زنده کرد احیا کرد ایجاد کرد با ما گفتگو کرد، خودش را به ما نشان داد خود ما را به ما نشان داد، ما را شاهد بر خودمان قرار داد: ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾؛ مثل اینکه کسی در برابر آینه بایستد، سر آینه را خم بکند، به خود آینه بگوید چه کسی را میبینی؟ آینه بگوید تو را میبینم. ما یک چنین صحنهای را پشت سر گذاشتیم؛ منتها ما آینهای نداریم که سرش را خم بکند ببیند چه کسی را میبیند. در آن نشئه که ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ هست، ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾،[5] خودش را نشان داد، ما هم که آینه بودیم در برابر او قرار گرفتیم، آینه حرفی برای گفتن ندارد، مگر اینکه سر خم بکند خودش را ببیند، ببیند که در درون خود، چه کسی را دارد نشان میدهد؛ این کار از آینه ساخته نیست. اما خدا این کار را در نشئه «الست» کرده است، سر ما را خم کرده به ما نشان داده، چه کسی را میبینی؟ گفتیم تو را؛ ما یک چنین عالمی داریم. این میشود وطن ما، بعد از اینکه چند قرن از این حرف گذشت، تازه مرحوم شیخ بهایی به این حرف آمد که «این وطن شهریست کان را نام نیست».
چون ما از آنجا آمدیم، بخش سوم دین تذکره است؛ یعنی یادآوری است که شما چنین عالمی را گذراندید. کمی اگر به خود بیایید یادتان میآید. برای اینکه حرفی آنجا نزدیم که شما بتوانید فراموش کنید. ما در جان شما حک کردیم این حرف را، هیچ فراموش نمیشود. هیچ ممکن نیست از درون درون کسی، نام خدا گرفته بشود. فرمود: ما این حرف را زدیم، بعضی از شما یک میلیون سال، بعضی دو میلیون سال، بعضی یک میلیارد سال کمکم به دنیا میآیید. بعضی در محیط کفر، بعضی در محیط ایمان به سر میبرید. هیچ کس نتواند در قیامت بگوید خدایا تو که بر ما حجت اقامه نکردی، ما هم که در محیط کفر به سر بردیم. ما این کار را کردیم که مبادا کسی بهانه بیاورد که بگوید:﴿إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ﴾[6] در درون درون ما نام خدا هست، این فراموش شدنی نیست.
این بیان نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در همان خطبه اوّل نهج البلاغه این است که انبیا حرف تازه نمیزنند، انبیا معدنشناس هستند که تلاش و کوشش آنها معدنکاوی است که درون ما را به ما نشان میدهند که شما این هستید. «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[7] همین است. «اثاره کردن»؛ یعنی شکوفا کردن. گاو را که بقر میگویند چون میشکافد ثور میگویند؛ چون ثوره میکند، شیار میکند. کار رسمی انبیا شیار کردن است. حالا ممکن است بعضی از امور را بعد از شیار یادمان بدهند که آنها اصلی نیست، قانون اساسی نیست. این «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» این است. این در درون همه ما هست و اینکه درون ما را به ما یادآوری میکنند، میشود تذکره. علوم دینی در این سه بخش تلاش و کوشش میکند؛ هم آنچه را که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ است فرا میگیرد، هم ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ فرا میگیرد تا نه بیراهه برود نه راه کسی را ببندد، هم ﴿ذِکْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ﴾، ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ ذِکْرٌ﴾، «تذکرة للمؤمنین» یادش بیاید که از کجاست و اینکه ذات مقدس سالار شهیدان حسین بن علی در روز عرفه آن خطبه را در مکه ایراد کردند که فرمود شما یک وطن دارید هر کسی به وطنش علاقهمند است با من بیاید که «مُوَطِّناً عَلَی لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَه»؛ توطین کند خود را به وطنش برساند «فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا».[8]
تمام تلاش و کوشش انبیا(علیهم السلام) این است که این سه اصل را؛ یعنی تعلیم کتاب و حکمت، تطهیر نفس و تذکره نفس را به ما بیاموزند. این تذکره کمک میکند که من از جای دیگر آمدم این حرفها را قبول کردم باور کردم امضا کردم الآن باید پای تعهدم بایستم. آن صحنه برای من کاملاً روشن شد، من نگران چه هستم؟ اینکه ذات اقدس الهی فرمود یک عده چون خدا را فراموش کردند خودشان را گم کردند: ﴿لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾؛[9] این به یاد همه چیز هست مگر به یاد خودش. بعد از این بیان آیه قرآنی، وجود مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) میفرماید: من تعجب میکنم که خیلیها به دنبال گمشدهشان هستند یک کتاب، خودکار و دفتری را گم کردند اعلامیه میکنند که فلان چیز گم شده است! خودش را گم کرده نرفته نزد کسی که بگوید من خودم را گم کردم، مرا پیدا کن و به من نشان بده! «عَجِبْتُ لِمَنْ یَنْشُدُ ضَالَّتَهُ وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا یَطْلُبُهَا»،[10] «إنشاد»؛ یعنی به دنبال گمشده رفتن. فرمود من تعجب میکنم، مردم خودکار جیبشان را گم میکنند از این و از آن میپرسند که خودکار مرا دیدی یا نه؟ خودش را گم کرده نمیداند که کجاست از کسی نمیپرسد که مرا دیدید؟ مرا سرجایم بنشانید!
ما وقتی به قرآن کریم مراجعه میکنیم، آن مسئله خوف از نار و بهشت و اینها اهداف میانی است، اهداف اصلی که اگر به آن رسیدیم آنها هم نصیب ما میشود، این است که به ما حیات بدهند: ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾.[11] معلوم میشود این حیاتی که جامعه جاهلی و غیر جاهلی داشت، حرف میزنند میخوابند میخورند این حیات نیست. حیات قرآنی این است که انسان جهان را از منظر توحید ببیند. فرمود: ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾. کسی داشت نماز میخواند وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) او را صدا زد، گفت من دارم نماز میخوانم، بعد که نماز تمام شد، رفت حضور حضرت! حضرت فرمود من که گفتم بیا چرا نیامدی؟ عرض کرد من داشتم نماز میخواندم. فرمود مگر این آیه را نخواندی که خدا فرمود پیغمبر وقتی شما را صدا کرد حرکت کنید؛ چون او میخواهد شما را زنده کند.[12] این نماز را اگر نافله بود که شکستن آن جایز است، اگر فریضه بود هم بعداً میخواندی. نمیتوانی بگویی پیغمبر چون مرا خواست داشتم نماز میخواندم، من میخواست تو را زنده کند. من نماز میخواندم چیست؟ نماز را یک وقت دیگر بخوان!
﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾، همین امیر بیان و بنان، اینکه فرمود ما امیر بیان هستیم: «إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْکَلَام»؛[13] ما فرمانروایان سخن هستیم، نه معنی آن این است که خوب حرف میزنیم، حرف خوب میزنیم، نه معنیاش این است که بلیغ و فصیح هستیم؛ ما فرمانده کلّ سخن هستیم، میفهمیم کجا حرف بزنیم، 25 سال حرف نزنیم، بعد حرف بزنیم، این میشود فرمانده کلام. ما امیر بیان هستیم؛ یعنی بیان در اختیار ماست که چه وقت بگوییم، 25 سال باید ساکت باشیم برای مصلحت اسلام، ساکت هستیم، الآن باید حرف بزنیم حرف میزنیم. نه اینکه فصیح و بلیغ هستیم، فصاحت و بلاغت آنها که روشن است. اینها که امیر بیان و بنان هستند، با قلم امیرانه، با قدم امیرانه جامعه را اصلاح میکنند، فرمود: بعضیها یک جنازه عمودی هستند، بعد جنازه افقی میشوند؛ یعنی مردهای است عمودی، بعد میافتد نماز میت میخوانند میشود افقی: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء»؛[14] این بیان نورانی حضرت است در نهج. این یک جنازه عمودی است بعد هم میشود افقی. آنکه نفهمد عالم چه خبر است، نفهمد در و دیوار عالم زندهاند با او حرف میزنند، این سه تا راه دارد، این هیچ کدام از این راهها را نرفته است، این زنده نیست.
فرمود: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ»؛ این نظیر سنن بیهقی و اینها نیست که کسی در سند اشکال کند، این بیان صریح حضرت است در خطبه معروف او. فرمود: یک عده جنازه عمودیاند؛ منتها نماز میت ندارند بعد جنازه افقی میشوند. «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء»، چرا؟ برای اینکه انسان هیچ کدام از این سه راه را نرفته است.
سراسر قرآن کریم این است که کلّ جهان زنده هستند، ما یک موجود مرده در عالم نداریم؛ نه سنگ مرده است، نه خاک مرده است. سه تا راه دارد برای اینکه ما باور کنیم و ببینیم و بفهمیم؛ آنکه هیچ کدام از این سه راه را نرفته، میشود جنازه عمودی. سراسر قرآن این است که هیچ موجودی نیست مگر اینکه تسبیحگوی او هست؛ بعدها جناب سعدی پیدا شده که تحمیدگوی او، تسبیحگوی او، ثناگوی او تنها انسان نیست؛ بلکه نه تنها بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد، خود شاخسار تحمید میکند. خود آن برگ تسبیح میکند، ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾؛[15] فرمود: هیچ موجودی نیست مگر اینکه تسبیح میکند. هم تعبیر «اسلم» دارد که همه مسلم و منقادند،[16] یک؛ هم تعبیر تسبیح است، دو؛ هم تعبیر سجده است،[17] سه؛ هم رفتن به سوی الهی است که ﴿أَتَیْنَا﴾،[18] چهار؛ هم طاعت الهی است: ﴿أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾[19] فرمود ما به زمین و آسمان گفتیم: ﴿ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً﴾؛[20] با میل یا بیمیل باید بیایید، همه عرض کردند: ﴿أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾، نه «طائعَین». دستور تثنیه است؛ ولی جواب جمع است. عرض کردند ما تنها نمیآییم، با کلّ مجموعه به حضور شما میآییم. ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا﴾، این تثنیه است. ﴿طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعین﴾، نه «طائعَین»؛ ما همه آمدیم. حرف میزنند با خدا. با ما حرف میزنند، شهادت میدهند. این دست شهادت میدهد، شهادت میدهد یعنی چه؟ ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ﴾[21] اینها شهادت میدهند؛ درکجا شهادت میدهند در محکمه عدل الهی. شهادت وقتی مسموع است که شاهد خوب بفهمد، یک؛ امین باشد، دو؛ در دو نشئه حضور داشته باشد، سه؛ هم در نشئه آن حادثه هم در نشئه محکمه. اگر کسی در نشئه حادثه حضور نداشت و نبود و نفهمید، شهادت او در محکمه مسموع نیست؛ چون هر ادایی مسبوق به تحمّل است. شهادت شاهدی در محکمه مسموع است که در متن سانحه حضور داشته باشد.
اگر این اعضا و جوارح در دنیا حضور عالمانه نداشته باشند، شهادت آنها در قیامت مسموع نیست. مسجد شهادت میدهد، که از همسایههای مسجد چه کسی آمده چه کسی نیامده، مسجد شهادت میدهد، شکایت میکند،[22] ابراز ارادت میکند، این در و دیوار اگر نفهمند، چه شهادتی در قیامت دارند بدهند. این یک روایت و دو روایت نیست تا ما بگوییم در این مسائل اعتقادی خبر واحد حجت نیست. اینها تواتر معنوی دارند.
بنابراین چیزی در عالم نیست مگر اینکه میفهمند، ما درست است که ایرانی باهوشیم، اما این حرف خیلی بالاتر از ما ایرانیهاست. شما یک ادیب، یک حکیم، یک دانشمند ایرانی پیدا کنید که قبل از نزول قرآن این حرفها را زده باشد که:
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم ٭٭٭ با شما نامحرمان ما خاموشیم[23]
ما شعرای بزرگ، حکمای بزرگ، علمای بزرگ داشتیم؛ اما نه در این سطح! هیچ شاعری، هیچ حکیمی قبل از اسلام در این سرزمین و از این سرزمین برنخاست که بگوید انسان مرگ را میمیراند. بعد از قرآن است که مولوی و امثال مولوی تربیت شدند گفتند:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی ٭٭٭ تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او جانی ستانم بی رنگ و بو ٭٭٭ او ز من دلقی بگیرد رنگ رنگ[24]
این را قرآن فرمود که انسان مرگ را میمیراند. یک ادیب، یک حکیم، یک نمونه ولو یک مصرع، ما ایرانیها قبل از اسلام این حرفها را نداشتیم، این حرفها از آسمان آمده که انسان موجود ابدی است مرگ را میمیراند. چیزی در عالم نیست مگر اینکه آیت حق است.
یکی از این سه راه را انسان باید داشته باشد وگرنه قرآن او را زنده نمیداند و حضرت امیر او را مرده و جنازه عمودی میداند؛ یا انسان باید اهل کشف و شهود باشد، در درجه اوّل انبیا و ائمه(علیهم السلام) هستند، بعد شاگردان آنها در حدّ خودشان. هم سنّیها[25] نقل کردند هم شیعهها نقل کردند؛ مرحوم شیخ طوسی نقل کرد[26] که وجود مبارک حضرت فرمود سنگی است که قبل از اینکه من پیغمبر بشوم هر وقت مرا میدید سلام میکرد: «إِنِّی لَأَعْرِفُهُ الْآن»؛[27] الآن هم من آن سنگ را میشناسم. هر وقت من رد میشدم به من سلام میکرد. این کوه اُحد را مالک در موطأگفت ـ این که کتابهای بعدی نیست، اینها برای قبل از هزار سال است و متقن ـ حضرت وقتی جبل اُحد را دید فرمود: «هَذَا جَبَلٌ یُحِبُّنَا وَ نُحِبُّهُ»؛[28] این دوست ماست ما هم دوستش داریم.
اگر چیزی جماد باشد و درک نکند که نه محبوب است و نه حبیب و نه محب. پس چیزی در عالم نیست مگر اینکه خدا را نشان میدهد؛ چون آیت اوست. اگر آیت اوست، او را باید نشان بدهد. اگر او حیات، علم و قدرتش با هم جلوه کردهاند، این باید زنده باشد، خداشناس باشد و مسبّح باشد و حامد باشد. تعبیر قرآن کریم این است که هر موجودی میگوید «سبحان الله»، هر موجودی میگوید: «الحمد لله»، هر موجودی این دو را هماهنگ میکند؛ چون «باء» بای مصاحبه است: ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾.[29] این تثلیث برای آن است که این تحمید در صحابت این تسبیح است، آن تسبیح مصاحب این تحمید است، ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ و هیچ چیزی نیست مگر اینکه ذات اقدس الهی در قرآن از آن به آیت به نشانه یاد کرده است؛ این نشانه علیم است، نشانه حی است، نشانه حکیم است. ما موجود مرده در عالم نداریم. اگر موجود مرده در عالم نداریم و اگر هر موجودی آیت حق است، چطور اگر کسی در گوشهای از حوزه بگوید:﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾،[30] این خبر مقدم و آن آیت مبتدای مؤخر، این علم میشود علم دینی؛ اما اگر کسی در دانشگاه درباره زمین و گسلهای زمین و اعماق زمین و معدن زمین بحث بکند میشود علم غیر دینی! اگر کسی بداند زمین زنده است مگر قرآن از زمین غیر از آیت یاد کرد؟! غیر از نشان یاد کرد؟! این نشان که نشان اعتباری؛ نظیر درجه روی دوش فلان نظامی که نیست. یا نظیر پرچم روی یک کشور نیست که نشانه اعتباری باشد. این چمن نشان آب است، نشان حقیقی است نه قراردادی. مشرق بروید مغرب بروید چمن آب را نشان میدهد. مشرق بروید مغرب بروید زمین خدا را نشان میدهد. این آیت حق است. حالا اگر کسی آمده ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾،[31] بگوید خبر مقدم و آیات مبتدای مؤخر و «موقنین» هم متعلق به آن است، این بحث را بکند میشود علم دینی؛ ولی در دانشگاه درباره گسل زمین و معادن زمین و عمق زمین و آبیاری تحت زمین بحث بکند، این علم دینی نمیشود؟! منتها این باید بفهمد که درباره چه دارد بحث میکند. قبول و نکول استاد و معلم و مؤلف و شاگرد هیچ نقشی ندارد. تمام حرفهای علم دینی را موضوع آن علم میزند؛ چون تمایز علوم به موضوعات آنهاست، این موضوع آیت حق است.
اگر کسی درباره قرآن بخواهد بحث کند ولو کافر باشد، علم او علم دینی است، ولو اینکه استاد کافر است؛ چون تمایز علوم به تمایز استاد و شاگرد و معلم و پژوهشگر نیست. تمایز علوم به تمایز موضوعات آن علم است. اگر علمی آیت حق بود آن، علم علم دینی است؛ منتها ما باید خودمان را تطبیق بدهیم از آن علم بهره ببریم و اگر این شد آن وقت کشور ما، جهان ما زنده خواهد شد. اینکه فرمود: ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾[32] این است. آن سه تا راه این است: اگر کسی اهل تهذیب بود، راه انبیا را طی کرد، میتواند بگوید:
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم ٭٭٭ با شما نامحرمان ما خاموشیم
این حرفها را آنها میشنوند. تسبیح را، ناله حیوانات را، ناله کوهها را بشنود! اینکه در قرآن فرمود: ﴿وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ﴾.[33] شما ببینید سنگ از جای به جایی افتاد، اما این از ترس افتاد. این را شما میگویید افسانه است! چرا؟ برای اینکه هیچ کدام از این سه تا راه را شما نرفتید. یا باید انسان اهل حیات معنوی باشد، حرفهای اینها را بشنود. آن وقت این میشود تفسیر انفسی قرآن که خدا در قرآن فرمود: بعضی سنگها از ترس جابهجا میشوند: ﴿وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ﴾؛ بعد فرمود گرچه بعضی از دلها:﴿کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[34] است؛ اما بعضی از سنگها از دلها بالاترند، ﴿وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ﴾. راه انبیا همین طور است که حضرت فرمود: یک سنگ بود قبل از اینکه من پیغمبر بشوم هر وقت مرا میدید سلام میکرد: «إِنِّی لَأَعْرِفُهُ الْآن».
و اگر این راه را نرسید، این راه شهود را نرسید، راه برهان را برسد که حکمت متعالیه متولی این کار است ثابت میکند که هیچ هستی در هیچ جا پیدا نمیشود که با او شعور و علم و حیات همراهی نکند. این راه حکمت و فلسفه حکمت است. نشد، لااقل ظواهر دینی را بپسندند و بپذیرند. یا ایمان، یا برهان، یا عرفان. هیچ کدام نشد میشود جنازه عمودی.
اگر اینکه میبینید بعضیها جامع معقول و منقولاند، اوحدی از اهل معرفت جامع مشهود و معقول و منقولاند. گفت «آن کس که می یافت نشود آنم آرزوست»[35] آن بسیار کم است که جامع مشهود و معقول و منقول باشد، خیلی کم است. اما اینکه انسان جامع معقول و منقول باشد، این خیلی کم نیست. نشد لااقل منقول را، یعنی سمع را، یعنی ادله نقلی را باور کند که قرآن مجاز نگفت:
به قول دوست عزیز ما جنای آقای حسنزاده(حفظه الله):
به مجاز این سخن نمیگویم ٭٭٭ به حقیقت نگفتهای الله[36]
این راه هست. چرا حالا ما این راه را نرویم؟ این راه ما را زنده نگه میدارد. حضرت این کوه اُحد را فرمود: یکی از دوستان ماست: «هَذَا جَبَلٌ یُحِبُّنَا وَ نُحِبُّهُ»، آن وقت این میشود خروجی دین. فرمود:﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾؛ گاهی عید قربان است، گاهی دَه نماز پشت سر عید قربان به عنوان بدرقه این عید است، گاهی پانزده نماز بدرقه این عید قربان است که «اللَّهُ أَکْبَرُ عَلَی مَا هَدَانَا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا» کذا و کذا،[37] این راه است، این راه را به ما نشان دادند.
بنابراین حداقل این است که ما میتوانیم در حد این فرشتههای عادی زندگی بکنیم، این ممکن است. خدا حکیم سنایی را غریق رحمت کند که دهها بار این شعر به عرض شما رسید؛ فرمود شما که کمتر از فرشته نیستید، چرا فرشته نمیشوید؟ اینکه میبینید مولوی حرف حکیم سنایی را نقل میکند و شرح میکند، مگر مولوی برای هر کسی حساب باز میکند؟! حرف حکیم سنایی که در واقع یک قرن قبل از او بود، نقل میکند و مفصل شرح میکند؛ او متن نوشته، این شرح. حرف حکیم سنایی این است که:
تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست به تدریج کنندش اطلس[38]
الآن ما پارچهای گرانتر از پرنیان و اطلس روی کره زمین نداریم. از پارچههای ابریشمی و پردههای ابریشمی، گرانتر در عالم نیست. اینها همین برگ توت بود که میخواستند بگذارند در سطل زباله. وقتی رفت مکتب، استاد دید به نام کرم ابریشم، شده اطلس. حرف حکیم سنایی این است؛ آن وقت میگوید وقتی برگ توت میتواند ابریشم بشود ما چرا فرشته نشویم؟
تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست به تدریج کنندش اطلس
این حرف را هم حکیم سنایی هرگز مقدورش نبود بگوید، مگر بعد از آن بیان نورانی رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) که مرحوم کلینی در کافی نقل کرد؛ فرمود: شما اگر مواظب حلالخوریتان باشید این چشم و گوشتان را پاک کنید: «لَصَافَحَتْکُمُ الْمَلَائِکَة»؛[39] با او مصافحه میکنید. شب که تمام میشد صبح میآمدند محضر حضرت و درس جدید که شروع میشد حضرت میفرمود: «هَل مِنْ مُبَشِّرَات»؟[40] دیشب در عالم خواب چه دیدید؟ خواب یعنی خواب! یعنی کلاس درس. او که این قدر میخورد که با خُرّ و پف میخوابد، او که انسان نیست. آدم این قدر میخورد که هیچ خبری از نماز صبح نداشته باشد! حضرت فرمود: این چند ساعتی که خوابیدید کلاس درس بود، چه دیدید؟ «هَل مِنْ مُبَشِّرَات»، این را مرحوم کلینی درکافی نقل کرد. اتلاف عمر یعنی همین! کسی حیوان به دنیا میآید به صورت حیوان هم زندگی کند، میشود جنازه عمودی.
ما که میتوانیم فرشته بشویم چرا نشویم؟ آن وقت این کشور این همه شهید، این همه جانباز! یک وقت به عرض شما رساندم که این جانبازها یک حق عظیمی به عهده ما دارند که من همان سال شصت بود، یک وقت گفتم برویم آسایشگاه این عزیزان. یک وقت رفتم دیدم جوانهای فعّال، بانشاط، اینها قطع نخاعیاند من دور زدم دیدم نمیتوانم تحمّل کنم. نه آن عُرضه داریم که دعای ما مستجاب بشود، نه کاری از دست ما برمیآید، بر فرض بربیاید به حال اینها نافع نیست. یک قدر دستی بر سر اینها کشیدیم و دعا کردیم و دیدم هیچ مقدورم نیست به هر وسیلهای بود از اینجا بیرون آمدیم و رفتیم گوشهای نشستیم و قدری گریه کردیم و قدری سبک شدیم و دیگر نرفتیم. اینها بیست و پنج شش سال است که جانبازند. آن وقت در این کشور یک عده پیدا میشوند که کار موش را انجام میدهند. این انبارها را چه کسی ذخیره میکند؟ اگر کسی در قرآن یا غیر قرآن به ما گفت که عدهای به صورت موش محشور میشوند، نباید ما تعجب کنیم. این «انسانٌ قردٌ» یا «انسانٌ فأرٌ». این موش بعد از انسانیت است، نه که انسانیت گرفته میشود بعد موش. اگر کسی موش بشود که اصلاً عذابی ندارد. اگر کسی بوزینه بشود که عذابی ندارد. بوزینه همان لذتی را از زندگی میبرد که تیهو و طاوس میبرند. این انسانِ بوزینه است، انسانِ موششده است، این همه انبار کرده و جامعه را به این صورت درآورده است.
حالا ما آن طرف میتوانیم فرشته بشویم، چرا نباشیم؟ این دعاها، این نمازها، این فرصتها، برای این است که:
تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست به تدریج کنندش اطلس
«السَّلَامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَی أَوْلَادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَی أَصْحَابِ الْحُسَیْن»![41]
من مجدّداً مقدم همه شما عزیزان را گرامی میدارم، از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم به برکت اسمای حُسنای خود و صحف ربانی و الهی خود نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ کند!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور کند!
جوانان مملکت فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان قرار بدهد!
مشکلات اقتصاد و ازدواج جوانها را به لطف ولیّاش به بهترین وجه حلّ بفرماید!
خطر بیگانهها را به استکبار و صهیونیسم برگرداند!
این کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطری محافظت بفرماید!
ایام پربرکت دهه ولایت و دهه امامت است، توفیقی عطا کن که از فیض و فوز این عناوین حداکثر بهره را ببریم!
بین ما و قرآن و عترت در دنیا و آخرت جدایی نینداز!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . من لا یحضره الفقیه، ج1، ص517؛ «اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ وَ لِلَّهِ الْحَمْدُ اللَّهُ أَکْبَرُ عَلَی مَا هَدَانَا وَ لَهُ الشُّکْرُ فِیمَا أَوْلَانَا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا رَزَقَنَا مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعَام».
[3]. شیخ بهایی، نان و حلوا، بخش9.
[4] . سوره اعراف، آیه172.
[5] . سوره اعراف، آیه172.
[7]. نهج البلاغه(للصبحی صالح), خطبه1.
[8]. اللهوف علی قتلی الطفوف(فهری)، ص61.
[10] . تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص233.
[12] . فقه القرآن، ج1، ص121.
[13] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه233.
[14]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه87.
[16] . سوره آل عمران، آیه83؛ ﴿َوَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْها﴾.
[17] . سوره حج، آیه18؛ ﴿یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ مَن فِی الأرْضِ﴾.
[22] . بحار الانوار، ج7، ص222؛ «یجِىءُ یَومَ القِیامَةِ ثَلاثَةٌ یَشکُونَ: اَلمُصحَفُ وَالمَسجِدُ وَ العِترَةُ».
[23] . مولوی، مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش37.
[24]. مولوی، دیوان شمس، غزل شماره1326
[25] . البحر المحیط فی التفسیر، ج1، ص429.
[26] . الأمالی (للطوسی)، النص، ص341؛ «إِنِّی لَأَعْرِفُ حَجَراً کَانَ یُسَلِّمُ عَلَیَّ بِمَکَّةَ قَبْلَ أَنْ أُبْعَثَ، إِنِّی لَأَعْرِفُهُ الْآنَ».
[27]. بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج17، ص372.
[28]. مجازات النبویه، ص31.
[29] . سوره إسراء، آیه44.
[31] . سوره ذاریات، آیه20.
[32] . سوره انفال، آیه24.
[35] . مولوی، دیوان شمس، غزل شماره441؛ «گفتند یافت می نشود جستهایم ما ٭٭٭گفت آنک یافت می نشود آنم آرزوست».
[36]. دیوان علامه حسن زاده آملی.
[37] . من لا یحضره الفقیه، ج1، ص517؛ «اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ وَ لِلَّهِ الْحَمْدُ اللَّهُ أَکْبَرُ عَلَی مَا هَدَانَا وَ لَهُ الشُّکْرُ فِیمَا أَوْلَانَا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا رَزَقَنَا مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعَام».
[38] . سنایی، قصاید، قصیده90.
[39]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص424.
[40] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص90.
[41]. البلد الأمین و الدرع الحصین، ص271.