بسم الله الرحمن الرحیم
اول بزا دو جمله ی عمیق فلسفی بسازیم اینکه ما همیشه اون خودی نیستیم که از خودمون میدونیم یعنی اون خودی نیستیم که شناختی از خودمون داریم و میشناسیم ، ببین ما در دو لحظه ممکنه دو اخساس نظریه و بینش داشته باشیم مثلا خوشالیم حالمون خوبه نسبت به چی بگم؟ نسبت به مثلا سیب دو نظریه ی مختلف ممکنه داشته باشیم وقتی گشنه هستیم یه نظریه وقتی میلمون کشیده دو نظریه البته نظریه با احساس و میل و گشنگی اینا نیست و ما سیب رو همینطوری گفتیم مثلا شما عکس یک بوستانی رو میبنی یک نظریه داری معلوم نیست چهار روز بعد هم همینطوری باشه یا خیر نظریه ات که حالا جمله ی فلسفیمون اینی که گفتیم نبود دقیقا ولی اینو میگیم که خودمون رو نشناختیم مثلا من که زیاد فیلم میگرفتم چون دیگه دلم میخاد بنویسم میگم میگرفتم و نمیگم میگریم دلم میخاد برم کنار و از عکس و فیلم خسته ام خلاصه فیلم که میگرم بعد خودمو که نگاه میکنم فیلم چی درومد میبینم چهره ام روانشناسی داره حواسم نبوده و اون چیزی که شناخنی که از خودم داشتم دیگران بیشتر از خودم دارن و میتونن عیوبم رو ببینند مثلا حرکت چشمم تو فیلم اسراری رو لو میده دیگه که خودمم نمیفهمم و نشناختم که چطوریم! دیروز هم یه نکته به ذهنم خورد جدای از بحث اینکه روایتی رو تو فیلم گفنیم که اگه مثلا زیاد حرف بزنیم آبرومون میریزه یا مثلا مانند یخی که آب میشه خواهش ما و سوال یا سرچ کردن ما و اینا باعث میشه که قطره قطره این یخ و هیبت و وجهه و آبرو بریزه لذا نکنه اینه که ما خودمون نمیریزیم بلکه دیگران خود به خود با اینکارای ما مثلا حرف زیادی زدن ما میفهمند نه اینکه خودمون آبروی خودمون رو برده ایم بلکه راهی باز شده که دیگران بتونن نفوذ کنن و وجهه ی ما رو مثلا با گفتار زیاد بشناسند و بفهمند که از چه طریق میشه کوچک بشویم!!! خلاصه جمله ی فلسفی اینه که ما خودمون رو اونطوری که دیگران میتونن بشناسن نچناختیم یعنی ما انسان ها یه قسمتی از حیوانیت داریم یه قسمتی از ملکوتیت و یه قسمتی از شیطانیت در وجودمون رخنه و دعوا شده و اینا اگرغلبه کنند و همش جنگی هست در وجود ماو ما مانند اتومبیل یا کامپیوتریم که بر سر تسلط بر این سیستم ما دعواست خلاصه هرکی مثلا شهوت رانی کنه ممکنه اصلا نظریه ش و دنیاش و احوال و تفکرش نسبت به دین و خدا عوض بشه که طبیعی هم هست پس ما اونی نیستیم که فکر میکنیم هستیم ممکنه جنی باشیم بله من دستم رو اختبارشو دارم که فی البداعه دارم این حرفارو تایپ میکنم ولی دقیقا اونی نیستم که خودم حدس میزنم باشم یه چیز دیگری هستم اینه که خودشناسی یعنی خداشناسی یعنی وقتی من نمیدونم حال و خیروخوبی و بدی و صلاح خودم رو نمیدونم چه برسه خودم رو شناخته باشم شناخت خودمون چیز و مسئله ی پیچیده ای است حالا ما مثال فیلم گرفتن از خودمون زدیم که تکنولوژی و مثلا آینه از بیرون و ظاهری میشه فهمید ولی اسراری هست که آقا من اینطوری شیطان گولم زده اینو ممکنه من ندونم ولی بعضیا واقعا حیوانند اگر بهش بگی که شیطان از این روش گولت زد میگه گور بابای شیطان اصلا براش مهم نیست قضیه ی به این مهمی که شیطان چطوری بردت و دورت کرد از خدا لذا خودشناسی یک مساله ی مهمی است که ممکنه دیگران مارو خعلی بیشتر از خودمون بچناسن و زن هم که میگریم برای همینه که عیب و اسرارمون رو بگه و این خودشناسی وظیفه ی دیگران نیست بلکه وقتی حدیثه که خودشناسی یعنی خدا شناسی یعنی برو بگرد و عیب و کاستی و همه چیز خودت رو خودت بدان چون وقتی دیگران بدانند اول وظیفه نیست دوم شیطنت میتونه باشه سوما ممکنه نشه اصلا بهت بگن ایرادت رو چهارم ممکنه خیرخواه نباشن پنجم خود شناسی وظیفه ی خودمون هست نه دیگران ما وقتی خودمون از خودمون چیزی کشف کنیم حسابرسی کردیم و حسابرسی و مراقبت یک اصل مهمه خوب دیگه زیادی حرف زدیم! لذا ما ممکنه یک جنی و شیطانی باشیم حتی گه داریم زندگی میکنیم ولی در وجود یک بشر و انسان چون انسان یک دستگاه هست حالا اگر کار خوب میکنیم اون شیطان داره موفق نمیشه و رسیدن دو انس بهم مانند رسیدن دو سپاه عظیم ارواح و شیاطین و فرشته است لذا در مهمانی ها کلا حالمون خوشه و صله ارحام خوبه لذا مثلا ارواح مرده بعضیاشون حبسند در وجود ما البته این تناسخ نیست بلکه خودمونی شدن لذا اینا حس میکنن زنده اند اصلا روایت داریم در نهج البلاغه که چندین بارم گفتیم که شیاطین توسط چشم ما میبینن توسط گوشمون میشنون توسط زبانمون حرف میزنن حالا من دارم میگم شاید اصلا ما مرده باشیم شاید اصلا حبس شده باشن در وجود ما و ما تسخیر شده باشیم ولی ندانیم که مرده ایم و ندانیم که اون انسانی که داره زندگی میکنه اون ما نیستیم بلکه اصلا گفتم که ما اولا یک سپاهی از شیاطین و فرشتگانیم که ممکنه نفهمیم دوما حیوانیت و ملکوتیت و شیطنت جنگی است درون ما سوما اصلا وقتی دو فرشته ی خدا مامورن که گناهان و ثواب های مارو بنویسن اینا دوست مان اگر خوب باشیم و اونا همیشه با مان و اگر خوب باشیم گمگمون میدن و دیگه معلوم نیست بر همگان که ما حرف زدیم یا اون فرشته گرچه اگر بد باشیم هم معلوم نیست ماییم یا اون جن شرور و شیطان بلکه گفتیم ما دستگاهی هستیم ما آدما که مدام داره رومون کار میشه ولی باز احساس تنهایی هم میکنیم! خلاصه حواسمون باشه که خودشناسی به قدر خداشناسی عظیم خطرناک کارساز و مهمه و ایناست یعنی خودشناسی تمامی نداره ممکنه من علم داشته باشم و بفهمم خعلی چیزارو ولی یه زن بیسواد بهتر بشناسه من و خودش رو حتی توجه میکنی؟ حالا نفس چیه؟ روح چیه اینا علمی است ناتمام و هم میتونیم بگیم که شناخت من درمورد خودم و خودشناسی من فرق میکنه با یه آدمی که رفتارش و حالش و چیزای دیگرش متفاوته ولی بچه ها رو همگان ساده میشناسن چون همه بچه بوده ایم ولی در سنین بالاتر نیاز به راهنمایی و مرافبت و محاسبه و تصمیم و ایناست دیگه!
- ۹۵/۰۸/۲۲