بسم الله الرحمن الرحیم
يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۱۰ ق.ظ |
محمد علی رضائیان جهرمی |
۰ نظر
درس اخلاق 1394/11/01
|
دانلود صوت جلسه
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بیته الأطیبین الأنجبین، سیّما بقیّة الله فی العالمین، بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».
مقدم شما بزرگواران حوزویان و دانشگاهیان و عزیزان سپاهی و بسیجی و برادران ایمانی و خواهران قرآنی را گرامی میداریم. سالروز رحلت بانوی کرامت را به پیشگاه ولیّ عصر و عموم علاقهمندان به قرآن و عترت و شما برادران و خواهران تعزیت عرض میکنیم از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم به برکت قرآن و عترت به ویژه بانوی کرامت, این نظام ما و امت اسلامی را در سایه ولیّاش حفظ بفرماید!
مستحضرید مقامی که برای بانوی کرامت ذکر شده است یک مقام عادی نیست. در زیارتنامه آن حضرت عرض میکنیم: «فإِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَأْنَاً مِنَ الشَّان»[1] که این تنوین, تنوین تفخیم و تعظیم است؛ یعنی خیلی شأن عظیم داری. دو إذن ذات اقدس الهی به این بانو داد: یکی اینکه اذن شفاعت داد در همین زیارتنامه هست, دیگری إذن سخن گفتن داد؛ هیچ کسی حقّ شفاعت ندارد مگر اینکه مأذون باشد: ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾[2] و از آن طرف «مشفوعله» باید «مرتضیالمذهب» باشد؛ این را باید شفیع بداند و شفیع هم باید مأذون باشد؛ بنابراین إذنی ذات اقدس الهی به این بانوی کرامت مانند سایر اهل بیت عطا کرده است که به اینها حقّ شفاعت میدهد. اگر کسی «مأذونالشفاعه» بود مشفَّع است «مشفَّع»؛ یعنی «مقبولالشفاعة». اینکه درباره اولیای الهی گفته میشود در قیامت به اینها میگویند: «قِف تَشفَع لِلنَّاس»[3] آن جواب این امر است و مجزوم است؛ یعنی بایست, شفاعت کن, شفاعت تو مقبول است. «شفیعِ مشفّع»؛ یعنی شفیعی که «مقبولالشفاعة» است؛ سرّ «مقبولالشفاعة» بودنِ اینها اذن الهی است، خدای سبحان به هر کسی إذن نمیدهد، مگر اینکه آن شخص «مقبولالشفاعة» باشد. إذن دومی که ذات اقدس الهی به این ذوات قدسی و به بانوی کرامت داده است این است که آن روز سخن گفتن ممنوع است؛ هیچ کس حقّ حرف ندارد، نه اینکه تحریم شده باشد، چون آنجا جای تکلیف نیست, جای تشریع نیست هر چه هست سخن از تکوین است، هیچ کس زبانش گویا نیست توان سخن گفتن نیست: ﴿لا یَتَکَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً﴾[4] صحنه قیامت اینطور نیست جهنم حساب دیگری دارد و بهشت حساب دیگری؛ ولی در ساهره قیامت کسی حقّ حرف ندارد؛ با اینکه: ﴿إِنَّ الْأَوَّلینَ وَ الْآخِرینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلی میقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[5] هیچ کس حقّ حرف ندارد، یک گروه خاصّی حق حرف دارند: ﴿لا یَتَکَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ و آن مأذون هم ﴿وَ قالَ صَواباً﴾ حتماً سخنِ حق میگوید. در آن روز به اینها إذن تکوینی داده میشود که حرف بزنند و از دیگران شفاعت کنند. اگر این مقام برای فاطمه معصومه(سلام الله علیها) است نشان میدهد این تنوینها, تنوین تفخیم است: «فإِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَأْنَاً مِنَ الشَّان»، آن شئون ویژهای که ادراک آن آسان نیست به این ذات قدسی داده شد، همه این برکاتی که شما در حوزههای علمیه مخصوصاً قم میبینید به برکات اهل بیت است و به برکت این بانو، این حوزه بالنده است که امیدواریم همه ما در کنار این مأدبه و مائده الهی حداکثر بهره را ببریم!
مطلب دوم جریان ششم بهمن بود. مستحضرید این متّحدین و این کمونیستها و تودهایها و همه ضدّ انقلاب که وابسته به بیگانه بودند، گفتند تنها راه ارتباط با بیگانه, شمال است و آمل هم دروازه شمال است، ما اگر آمل را فتح کنیم ارتباط با شوروی آن روز آسان است؛ چون آن روز شوروی با کشورهای دیگر علیه ما کار میکردند، کاری به نفع نظام اسلامی از هیچ کس نبود. همین بمبها، هواپیماها و آواکسها را شوروی در اختیار اینها میگذاشت؛ بنابراین فکر میکردند که اگر دروازه شمال آزاد شود از راه جنگل, شمال آزاده شده است و ارتباط مستقیمی با شوروی پیدا میکنند و ایران میشود ایرانستان و مازندران تجزیه میشود.
البته این خوی فداکاری برای اسلام در سراسر ایران به لطف الهی به برکت اهل بیت بود. شما در غالب شهرها میبینید همین فداکاری بود؛ در یک روز میبینید، اصفهان چند صد شهید را بدرقه کردند هر جایی شما سخن بگویید میبینید مفاخر ما فراواناند؛ حالا این اتفاق در آمل افتاده. اینها فکر میکردند که بتوانند شمال را آزاد کنند؛ ولی همین جوانها در هر یک ربع یک جوان قربانی شد؛ یعنی در ظرف ده ساعت چهل جوان قربانی شد تا صبح شد و مردم از هر طرف رسیدند و این اتحادیه کمونیستی را متواری کردند و جنگل و آمل و دروازه شمال را از دست اینها آزاد کردند و فتح کردند. اینکه هر یک ربع یک جوان قربانی شود، اینکه در ظرف ده ساعت چهل جوان شربت شهادت بنوشند به استثنای آن زخمیها، نشان آن است که ـ در همه جای ایران البته اینطور هست ـ این کشور را ولیّ عصر به برکت قرآن و عترت حفظ میکند. مردم اگر دین خود را بخواهند حفظ کنند، هیچ عاملی توان آن را ندارد که ـ خدای ناکرده ـ آسیبی به این کشور برساند و اگر امام(رضوان الله علیه) حقشناسی کرد تنها برای این شهر نیست این خوی در سراسر ایران هست. غالب شما اگر جبهه رفته باشید یا وصیتنامههای اینها را خوانده باشید میبینید چیزی این کشور را جز علاقه به قرآن و عترت حفظ نکرد، آن روز میدانید مرثیه «آمدم آمدم کربلا کربلا» مهمترین آهنگی بود که میتوانست جوانها را بسیج کند.
خدا مرحوم کاشف الغطاء را غریق رحمت کند! ایشان در کتاب شریف کشف الغطاء در بحث جهاد دارد که شایسته است در جهاد آن آهنگها و آن حماسههای تهییجی را بخوانند, شعر بخوانند تا اینکه این عزیزان رزمنده بهتر تهییج بشوند.[6] کاشفالغطاء به تعبیر مرحوم صاحب جواهر که میفرماید: من فقهیی به حدّت ذهن صاحب کشف الغطاء ندیدم.[7] خود صاحب جواهر هم یک فحل ممتازی است، ایشان در باره آقا باقر وحید بهبهانی و سایر فقهای نامدار شیعه تعبیری دارد؛ ولی من یادم نیست در هیچ جای جواهر از کسی به عظمت کشفالغطاء تعریف کرده باشد، میگوید در حدّت ذهن, فقیهی به عظمت او من ندیدم. همین کاشفالغطاء برای حفظ ایران گفت شعرها وآهنگهایی تهییجی بخوانند، در آن روز اینطور بود و مستحضرید که کربلا و نام مبارک حسین بن علی سهم تعیینکنندهای در آزادسازی ایران از شرّ بیگانهها داشت و آن روزها این حرفها خیلی مطرح بود.
یک بیان نورانی حضرت امیر در همان عهدنامه مالک دارد فرمود مردم! ما دینی داشتیم که بر ما حاکم بود، همانطوری که ما یک جهاد اصغر داریم, یک جهاد اوسط داریم, یک جهاد اکبر هم داریم؛ منتها آن جهاد اکبر چون در دسترس همه نیست، نیروی رزمیاش بسیار کماند و خیلی شهرت هم ندارد، این جهاد اوسط را میگویند جهاد اکبر, وگرنه جهاد اکبر بین عقل و نفس نیست, جهاد اکبر در این نیست که انسان آدم خوب بشود, زاهد, عابد, اهل بهشت بشود، این جهاد اوسط است. جهاد اکبر آن است که بین عقل و قلب جنگ باشد، عقل میگوید من میخواهم بفهمم, قلب میگوید من میخواهم ببینم, هر دو خوباند, هر دو اهل بهشتاند, هر دو ملکوتیاند؛ منتها یکی از ملکوت میخواهد پرواز کند، یکی میخواهد در ملکوت بماند. آن جهاد اکبر بین حکمت و عرفان است, بین عقل و قلب است, بین علم حصولی و علم شهودی است که در دسترس خیلی نیست. این جهاد اوسط برای این است که آدمِ خوب شود, عادل شود, باتقوا شود, پارسا شود, اهل بهشت شود این با «خَوْفاً مِنَ النَّارِ » «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة»[8] این جهاد اوسط است؛ این سه قسم جهاد مصطلح است. اما یک جهاد فرهنگی که بین قطب دین و دشمنان دین مطرح است در بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه هست حضرت وقتی استاندار مصر؛ یعنی مالک(رضوان الله علیه) را به مصر اعزام کرد فرمود: مالک! من وارث سقیفه بودم که سقیفه را به دستم سپردند که آن را اصلاح کنم به غدیر تبدیل کنم، آنها غدیر را حذف کردند سقیفه را روی کار آوردند و در قطب فرهنگی, دین را به اسارت گرفتند: مالک! «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا» جنگ من تنها با قاسطین و ناکثین و مارقین و امثال آنها نیست که با شمشیر حلّ شود، در بصره من پیروز شوم, در صفین من پیروز شوم؛ جنگ من جنگ قطب فرهنگی است. این بیان رسمی حضرت است در عهدنامه مالک: «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»؛ اینها غدیر را اسیر کردند دین را اسیر کردند، تنها دست من را با طناب نبستند که من با دست بسته سقیفه را امضا کردم، اینها کاری کردند که در جامعه دین اسیر شد، مردم حرف دین را فقط از آنها میطلبند و از آنها میخواهند, میخواهند بفهمند دین چیست؟ قرآن چه گفته؟ پیغمبر و عترت(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) چه فرموده میبینند اوّلی چه گفته, دومی چه گفته, سومی چه گفته، «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». بعد فرهنگ اگر به اسارت برود کار فرهنگبانان و متولّیان فرهنگ؛ مثل حوزویان و دانشگاهیان و فرهیختگان و نخبگان کار دشواری است و همیشه این خطر بود و همیشه این خطر هست: «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». این بیان رسمی حضرت است در آن عهدنامه مالک؛ بعد به مردم هم یک سفارش کرد, به مالک هم یک سفارش کرد، گفت مالک! تو وظیفهات این است، آن مسئله جهاد اصغر و اوسط و اکبر یک راه عادی دارد؛ اما غارت شدن فرهنگ را تو باید درمان کنی. این تمدّن را اینها به غارت بردند تو باید دربیاوری، من آمدم غدیر را زنده کنم, من آمدم دینی که به اسارت رفته است را زنده کنم. این بیان نورانی حضرت را شما در همین عهدنامه مالک میبینید که حضرت این تعبیر را فرمود؛ بعد از اینکه فرمود قضات تو این باشد, کارمندان تو این باشد, آنها را از نظر حقوق تأمین بکن که مبادا ـ خدای ناکرده ـ در اثر کمی حقوق دست آنها به خیانت دراز بشود بعد فرمود: «الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَکَ فَانْظُرْ فِی ذلِکَ نَظَراً بَلِیْغاً»؛ آن وقت استدلال کرد فرمود: «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»[9] آنها نخواستند دین را ذبح کنند, دین را اسیر کنند، ما «امّاره بالسوء» شنیدهایم: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَی أَمِیرٍ»،[10] شنیدهایم؛ آن یکی در قرآن است،[11] این یکی در بیانات نورانی حضرت امیر است؛ اما این را هم باید بشنویم که اینها غدیر را از بین نبردند، غدیر را به اسارت گرفتند؛ یعنی امامت را, خلافت را نفی نکردند نگفتند جامعه خلیفه نمیخواهد, نمیگفتند جامعه امام نمیخواهد، گفتند خلیفه و امام ما هستیم. یک وقت است که کسی را از بین میبرند, میکُشند، یک وقت به اسارت میگیرند و اسیر ناچار است که به دستور امیر حرف بزند؛ آنگاه همانطوری که در بیرون یک نفس امّارهای هست که «امّاره بالسوء» است در بیرون هم خلیفهای هست که «امّاره بالسوء» است. فرمود: «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». این وظیفه همه را سنگین میکند, وظیفه همه را به یک جهاد قطب فرهنگی دعوت میکند. ما اگر طرزی زندگی کنیم گفتار ما, رفتار ما طوری باشد که دین در جامعه نهادینه شود دیگر هیچ بیگانهای به تعبیر مقام معظم رهبری نفوذ نمیکند که بتواند مثلاً کشور را یا بعضی را تحت نفوذ خود قرار بدهد.
بعد میفرماید: «ثُمَّ انْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِکَ» و یکی پس از دیگری کمک بگیرد. در بخشهای دیگر هم فرمود من اینکه به شما میگویم انجام بدهید جامعه را رها نکنید از نیروی مردمی هم کمک بگیرید آن تعبیر بلندشان در این نامه این است که «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّیْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِیْن وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ». درباره نماز گفته شد: «الصلاة عمود الدین»[12] اما به صورت تأکید «انّ» و اینها در آن عبارت نیست: «الصلاة عمود الدین»؛ اما در همین بیان نورانی حضرت این است که «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّیْنِ»، ستون دین, مردماند: «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّیْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِیْن وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ»، توده مردم هستند نشانهاش هم همین دفاع مقدس است. اگر مردم دین را با جان بپذیرند ما با دین بازی نکنیم, آنچه میدانیم بگوییم, آنچه نمیدانیم نگوییم, آنچه میگوییم عمل کنیم, آنچه عمل میکنیم بگوییم؛ مردم, مردم خوبیاند. فرمود مردم با فطرت آمدند با دست پر آمدند. خدای سبحان که کسی را با دست خالی خلق نکرد، بیسرمایه خلق نکرد همه را با دست پر به صحنه آورد، فرمود خودم معلّمی کردم, خودم یادشان دادم, در لوح دلشان من این حرفها را نوشتم: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[13] من یادشان دادم کسی اینها را به حق دعوت نکرده مگر من, به صدق دعوت نکرده مگر من, به خیر دعوت نکرده مگر من, به حُسن دعوت نکرده مگر من. اگر باطلی هست و کذبی هست و شرّی هست و قبحی هست، عاریت است و عاریت را اینها میزدایند. مردم در مکتب پروردگار عالماً به دنیا آمدند، فرمود مردم بیسواد به دنیا نیامدند. شما یا چیزی یادشان بدهید که با صاحبخانه بسازد یا چیزی یادشان ندهید. ما موظفیم یکی از دو کار را بکنیم: یا اصلاً درس نخوانیم به همان فطرت باقی باشیم یا اگر درس میخوانیم مهمانانی را وارد کنیم که با صاحبخانه بسازد، وگرنه اوّل دعوا و درگیری درونی است، ـ خدای ناکرده ـ چیزهایی را یاد بگیریم که با توحید ما, فطرت ما, حقیقت ما سازگار نباشد این اوّلین لحظه تحیّر ماست. علمی میتواند نافع باشد که با صاحبخانه بسازد, اگر ـ خدای ناکرده ـ صحنه ذهن ما خالی از دو طرف بود، هر علمی را که میدادیم جای خودش را میگرفت؛ اما اینچنین نیست. ما خانهای داریم به نام دل, صاحبخانهای داریم به نام فطرت و علوم توحیدی, هر دو با جمع ذکر کرد فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها﴾، این ﴿فُجُورَها﴾ را برای همه مردم گفته, آن تقوا هم مفرد نیست مطلق است جنس است؛ یعنی هر چه لازمه تقوا در حقیقت تقوا سهیم بود من به بشر گفتم؛ پس ما با سرمایه خلق شدیم, با علم خلق شدیم، علومی یاد بگیریم, اعمالی انجام بدهیم که با صاحبخانه بسازد. اینکه برخیها متحیّر و سرگرداناند برای آن است که میزبانی دعوت کردند که با صاحبخانه نمیسازد؛ آن وقت همیشه سرگرداناند, همیشه متحیّرند, همیشه بین نفی و اثبات گاهی آن طرف, گاهی این طرف «یَحُوطُونَ بِهِ مَا دَامَتْ مَعَائِشِه» هستند. این ﴿مُذَبْذَبینَ﴾[14] بودن برای همین است گاهی کنار میزباناند, گاهی کنار صاحبخانهاند، این متحیّر بودن برای همین است. فرمود من بشر را با سرمایه خلق کردم، هیچ انسانی هم بیسرمایه خلق نشده است. وجود مبارک حضرت امیر فرمود اینها با سرمایه آمدند؛ چون با سرمایه آمدند ستون دین این مردماند.
مطلب بعدی آن است که یک کار هنرمندانهای هم به ما سپردند و آن, این است که مظهر خالقیت خدای سبحان باشیم؛ البته تمام کارها مستحضرید به عنایت اوست, به اذن اوست, به تأیید اوست. ما آمدیم اینجا خلقت کنیم, نوآوری داشته باشیم چیزی بیافرینیم, مسئله مهندسی در و دیوار و سدّ و اینها کارهای عادی است آن مهم نیست، آنچه مأموریت ماست این است که ما در درونمان یک انسان بیافرینیم و زیبا بیافرینیم. اینکه میگویند خُلق, اخلاق این با همان خلقت هماهنگ است متخلّق و ﴿لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾[15] کسی است که خالقِ خوب باشد به اذن خدا, اگر مسیح خالق است میگوید به اذن خدا، این کلمه ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ به نحو تنازع, مفعول واسطه است برای همه. ﴿أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ﴾؛ برخیها خیال کردند که ﴿فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّهِ﴾؛[16] این ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ فقط به این ﴿طَیْراً﴾ میخورد؛ در حالی که این ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ مفعول واسطه است به نحو تنازع, هم برای ﴿أَخْلُقُ﴾, هم برای ﴿فَأَنْفُخُ﴾، هم برای ﴿فَیَکُونُ﴾, ﴿أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ﴾ آن به اذن الله است, ﴿فَأَنْفُخُ فیهِ﴾ به اذن الله است, ﴿فَیَکُونُ طَیْراً﴾ به اذن الله است. ما برای خالق شدن خلق شدیم، میگویند متخلّق بشوید؛ یعنی چه؟ اخلاق پیدا کنید, اخلاق پیدا کنید؛ یعنی چه؟ یعنی آدم خوب باشید؟ بله, آدم خوب باشید؛ ولی میخواهید در قیامت خلق بشوید بیایید با چهره زیبا میخواهید بیایید یا با چهره سیاه؟ اینکه در هنگام شستن صورت در وضو میگوییم: «بَیِّضْ وَجْهِی یَوْمَ تَبْیَضُّ فِیهِ الْوُجُوهُ وَ لَا تُسَوِّدْ وَجْهِی»[17] این یعنی چه؟ چه کسی ما را سیاهصورت میکند یا سفیدصورت میکند؟ چه کسی ما را زشت میکند یا زیبا میکند؟ ما اگر متخلّق شدیم به صورت یوسفجمال محشور میشویم خودِ ما باید خودمان را بیافرینیم و بسازیم، این کارِ ماست، این را میگویند اخلاق, اخلاق مستحضرید غیر از موعظه است موعظه علم نیست، باتقوا باشید, آدم خوب باشید, دروغ نگویید اینکه علم نیست اخلاق یک فنّ است موضوع دارد, محمول دارد, حدّ وسط دارد, ریشهشناسی میکند, ما چندتا شعبه داریم, چندتا شأن داریم, چندتا کار داریم, صحّتش چیست؟ سلامتش چیست؟ درمانش چیست؟ آن فن است زیرمجموعه علوم عقلیه است آنها که کتابهای حکمت نوشتند یکی از فنونش اخلاق است اخلاق علم است مثل فقه و اصول است، «موعظه» پند و اندرز است آدم خوب باشید, گناه نکنید, بدرفتاری نکنید این نه موضوعی دارد نه محمولی دارد, نه حدّ وسطی دارد, نه برهانی دارد یک کلیّات است؛ اما اخلاق, تا ما نشناسیم چندتا شأن داریم, نشناسیم مسئول و متولّی اندیشه ما کیست, نشناسیم مسئول و متولّی انگیزه ما کیست, نشناسیم رابطه اندیشه و انگیزه چیست, نشناسیم صحّت و درمان اندیشه چیست, صحّت و درمان انگیزه چیست که خُلق نشد. وقتی عالِم شدیم رو به عمل میآوریم, وقتی متخلِّق شدیم میشویم خالق, فردا به صورت زیبا درمیآییم. مگر ما نمیخواهیم در قیامت زیبا محشور بشویم این دعای نورانی هنگام شستن صورت: «اللّهُمَّ بَیِّضْ وَجْهِی»؛ یعنی توفیقی بده من خودم را زیبا کنم! اگر فردا سیهروی و روسیاه شدم چه کنم؟ این مثل دنیا نیست دنیا ممکن است کسی سیاهروی باشد, رنگینپوست باشد؛ ولی بلال حبش باشد، فرقی بین بلال و صهیب نیست چه آن سفید چه این سیاه؛ اما در قیامت اگر کسی سیاه است، منشأ آن سیّئات اوست ما میخواهیم در قیامت زیبا محشور شویم این وضو گرفتن و دعای هنگام وضو در شستن یکی از راههایش هست؛ پس ما میتوانیم بدن سالم, دست سالم, چهره زیبا, اندام زیبا با این وضع محشور بشویم این را میتوانیم، این را میگویند اخلاق. خُلق آن است که بتواند خلاقیّت کند، مظهر «هو الخالق» بشود و چون تمام کارها به اذن خداست به عنایت الهی است محذوری ندارد, پس ما میتوانیم هنرمندانه در دنیا زندگی کنیم و اگر در حدّ یوسفجمال یا بالاتر از او نشدیم در همین حدّ بشویم این ممکن است. هر کس علاقهمند است زیبا محشور شود چه بهتر که ما این علاقه را عملی کنیم، اخلاق برای همین است. انسان که با حوریها زندگی میکند, با انبیا زندگی میکند دیگر نمیتواند با صورت زشت باشد. در بعضی از تعبیرات ما دارد که ـ معاذ الله ـ عدهای در قیامت محشور میشوند که «یَحْسنُ عِنْدَها الْقِرَدَة»؛ این بوزینههای بد صورت نزد اینها زیبا هستند؛ معلوم میشود این در اثر سیّئات است. پس ما دو راه داریم: یکی اینکه ـ خدای ناکرده ـ خود را بد بسازیم که «یَحْسنُ عِنْدَها الْقِرَدَة»[18] یکی اینکه خوب بسازیم اخلاق؛ یعنی این. در درون ما این دستگاه هست دستگاه سازندگی هست گاهی انسان خود را در عالم رؤیا به صورتهای زیبا میبیند منشأ آن چیست؟ دعا تنها برای ثواب نیست اینها سازنده است. وقتی از امام(سلام الله علیه) سؤال میکنند این مسح سر یعنی چه؟ این مسح پا یعنی چه؟ یعنی خدایا فکر باطل, خیال باطل, مطلب باطل, اندیشه باطل که در سر پروراندم با این مسح سر دارم آن را تطهیر میکنم, مسح پا هم این است که خدایا آنجا که نباید میرفتم و رفتم، دارم پایم را تطهیر میکنم[19] که از سر تا به پا, از پا تا به سر پاک شوم در برابر تو بایستم بگویم: ﴿إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ﴾[20] پس این راه ممکن است، اینچنین نیست که آنجا رنگآمیزی کنند آدم را زیبا نشان بدهند یا بد نشان بدهند. به تعبیر جناب فردوسی:
اگر بار خار است خود کِشتهای٭٭٭ وگر پرنیان است خود رشتهای[21]
این نیشی که آدم به دیگران میزند به صورت همان نیش در قیامت ظهور میکند. این بیان روشن قرآن کریم است که فرمود قاسطان, هیزم جهنماند: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[22] پس انسان اگر ـ خدای ناکرده ـ گرفتار اخلاق بد بود میشود هیزم جهنم و اگر خوب بود میشود روح و ریحان. در پایان سوره مبارکه «واقعه» همین است که مقرّبان ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ﴾؛ آن مفسّر متوسط میگوید اینجا «لام» محذوف است؛ یعنی «له روح و ریحان»، آن متوسط عمیقاندیش میگوید: «خویش را تأویل کن نی این ذکر را»[23] خود شخص روح و ریحان میشود، همانطوری که خود شخص هیزم جهنم میشود اگر ـ خدای ناکرده ـ بیراهه برود, خود شخص روح و ریحان میشود اگر راه صواب را طیّ کند؛ اما اگر کسی جزء مقرّبان بود: ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ﴾[24] این خدایی که میتواند گوشهای از خون را به صورت مُشک در بیاورد: «فانّ المسک بعض دم الغزال»[25] که در مطوّل خواندید همین است. اگر خون را میتواند به صورت نافه در بیاورد که بهترین عطر روی زمین است چرا این کارها و اعمال ما به آن صورت درنیاید.
غرض این است که ما دوتا جنگ داریم: یک جنگ درونی که مسائل اخلاقی است که جهاد اوسط داریم, جهاد اکبر داریم, یک جهاد بیرونی که با آهن است، اینها روشن است؛ اما این جنگ فرهنگی را وجود مبارک حضرت امیر در آن نامه اشاره کرد، فرمود: مواظب باشید در جنگ فرهنگی بیگانه نیاید فرهنگ را به اسارت بگیرد بیگانهای که با فرهنگ مبارزه میکند در صدد قتل فرهنگ نیست، در صدد اسارت فرهنگ است، میخواهد خُلق و خوی را اسیر خود قرار بدهد و اگر خُلق و خوی را اسیر خود قرار داد طولی نمیکشد که غدیر را به صورت سقیفه تبدیل میکند فرمود مالک! طولی نکشید که «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا».
من مجدداً این روز را به همه تعزیت عرض میکنم و مقدم همه شما بزرگواران را گرامی میدارم و از ذات اقدس الهی مسئلت میکنم به فرد فرد شما حسنات دنیا و آخرت مرحمت کند! پروردگارا! امر فرج ولیّات را تسریع بفرما! نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملت و مملکت ما را در سایه ولیّات حفظ بفرما! روح مطهر امام راحل و شهدا را با انبیای الهی محشور بفرما! مشکلات دولت و ملت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد مقاومتی و ازدواج جوانها به بهترین وجه حلّ بفرما! خطر تکفیری و سلفی و داعشی را به استکبار و صهیونیسم برگردان! دلهای ما را متیّم به حبّ خودت و اهل بیتات قرار بده! ظرف دل را ظرف معارف الهی قرار بده! جهل علمی و جهالت عملی را از جامعه ما برطرف بفرما! جوانان ما و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت قرار بده! این نظام را تا ظهور صاحب اصلیاش از هر خطری محافظت بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج99، ص267.
[2] . سوره بقره، آیه255.
[3] . علل الشرائع، ج2، ص394.
[4] . سوره نبأ، آیه38.
[5] . سوره واقعة، آیات49 و 50.
[6] . کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء(ط ـ الحدیثة)، ج4، ص382 و 383.
[7] . جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج13، ص 105؛ «و أستاذی المحقق النحریر الذی لم یکن فی زمانه أقوی منه حدسا و تنبها الشیخ جعفر».
[8] . علل الشرائع، ج1، ص57.
[9] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه53.
[10] . نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت211.
[11] . سوره یوسف، آیه53؛ ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾.
[12] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه53.
[13] . سوره شمس، آیه8.
[14] . سوره نساء، آیه143.
[15] . سوره قلم، آیه4.
[16] . سوره آل عمران، آیه49.
[17] . جامع الأخبار(للشعیری)، ص64.
[18] . رسائل فیض کاشانی، ج2، رساله10، ص57؛ «یُحْشَرُ بَعْضُ النَّاسِ عَلَی صُوَرٍ یَحْسُنُ عِنْدَهَا الْقِرَدَةُ وَ الْخَنَازِیرُ».
[19] . علل الشرائع، ج2، ص315.
[20] . سورة الفاتحة، آیه5.
[21] . شاهنامه فردوسی, فریدون, بخش20.
[22] . سوره جن، آیه15.
[23] . مثنوی معنوی، دفتر اول؛ «کردهای تاویل حرف بکر را ٭٭٭ خویش را تاویل کن نه ذکر را».
[24] . سوره واقعة، آیه89.
[25] . المطول، ج1، ص331؛ «فإنْ تَفُقِ الأنامَ وأنْتَ مِنهُمْ ٭٭٭ فإنّ المسکَ بَعضُ دَمِ الغزالِ».
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بیته الأطیبین الأنجبین، سیّما بقیّة الله فی العالمین، بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».
مقدم شما بزرگواران حوزویان و دانشگاهیان و عزیزان سپاهی و بسیجی و برادران ایمانی و خواهران قرآنی را گرامی میداریم. سالروز رحلت بانوی کرامت را به پیشگاه ولیّ عصر و عموم علاقهمندان به قرآن و عترت و شما برادران و خواهران تعزیت عرض میکنیم از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم به برکت قرآن و عترت به ویژه بانوی کرامت, این نظام ما و امت اسلامی را در سایه ولیّاش حفظ بفرماید!
مستحضرید مقامی که برای بانوی کرامت ذکر شده است یک مقام عادی نیست. در زیارتنامه آن حضرت عرض میکنیم: «فإِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَأْنَاً مِنَ الشَّان»[1] که این تنوین, تنوین تفخیم و تعظیم است؛ یعنی خیلی شأن عظیم داری. دو إذن ذات اقدس الهی به این بانو داد: یکی اینکه اذن شفاعت داد در همین زیارتنامه هست, دیگری إذن سخن گفتن داد؛ هیچ کسی حقّ شفاعت ندارد مگر اینکه مأذون باشد: ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾[2] و از آن طرف «مشفوعله» باید «مرتضیالمذهب» باشد؛ این را باید شفیع بداند و شفیع هم باید مأذون باشد؛ بنابراین إذنی ذات اقدس الهی به این بانوی کرامت مانند سایر اهل بیت عطا کرده است که به اینها حقّ شفاعت میدهد. اگر کسی «مأذونالشفاعه» بود مشفَّع است «مشفَّع»؛ یعنی «مقبولالشفاعة». اینکه درباره اولیای الهی گفته میشود در قیامت به اینها میگویند: «قِف تَشفَع لِلنَّاس»[3] آن جواب این امر است و مجزوم است؛ یعنی بایست, شفاعت کن, شفاعت تو مقبول است. «شفیعِ مشفّع»؛ یعنی شفیعی که «مقبولالشفاعة» است؛ سرّ «مقبولالشفاعة» بودنِ اینها اذن الهی است، خدای سبحان به هر کسی إذن نمیدهد، مگر اینکه آن شخص «مقبولالشفاعة» باشد. إذن دومی که ذات اقدس الهی به این ذوات قدسی و به بانوی کرامت داده است این است که آن روز سخن گفتن ممنوع است؛ هیچ کس حقّ حرف ندارد، نه اینکه تحریم شده باشد، چون آنجا جای تکلیف نیست, جای تشریع نیست هر چه هست سخن از تکوین است، هیچ کس زبانش گویا نیست توان سخن گفتن نیست: ﴿لا یَتَکَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً﴾[4] صحنه قیامت اینطور نیست جهنم حساب دیگری دارد و بهشت حساب دیگری؛ ولی در ساهره قیامت کسی حقّ حرف ندارد؛ با اینکه: ﴿إِنَّ الْأَوَّلینَ وَ الْآخِرینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلی میقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[5] هیچ کس حقّ حرف ندارد، یک گروه خاصّی حق حرف دارند: ﴿لا یَتَکَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ و آن مأذون هم ﴿وَ قالَ صَواباً﴾ حتماً سخنِ حق میگوید. در آن روز به اینها إذن تکوینی داده میشود که حرف بزنند و از دیگران شفاعت کنند. اگر این مقام برای فاطمه معصومه(سلام الله علیها) است نشان میدهد این تنوینها, تنوین تفخیم است: «فإِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَأْنَاً مِنَ الشَّان»، آن شئون ویژهای که ادراک آن آسان نیست به این ذات قدسی داده شد، همه این برکاتی که شما در حوزههای علمیه مخصوصاً قم میبینید به برکات اهل بیت است و به برکت این بانو، این حوزه بالنده است که امیدواریم همه ما در کنار این مأدبه و مائده الهی حداکثر بهره را ببریم!
مطلب دوم جریان ششم بهمن بود. مستحضرید این متّحدین و این کمونیستها و تودهایها و همه ضدّ انقلاب که وابسته به بیگانه بودند، گفتند تنها راه ارتباط با بیگانه, شمال است و آمل هم دروازه شمال است، ما اگر آمل را فتح کنیم ارتباط با شوروی آن روز آسان است؛ چون آن روز شوروی با کشورهای دیگر علیه ما کار میکردند، کاری به نفع نظام اسلامی از هیچ کس نبود. همین بمبها، هواپیماها و آواکسها را شوروی در اختیار اینها میگذاشت؛ بنابراین فکر میکردند که اگر دروازه شمال آزاد شود از راه جنگل, شمال آزاده شده است و ارتباط مستقیمی با شوروی پیدا میکنند و ایران میشود ایرانستان و مازندران تجزیه میشود.
البته این خوی فداکاری برای اسلام در سراسر ایران به لطف الهی به برکت اهل بیت بود. شما در غالب شهرها میبینید همین فداکاری بود؛ در یک روز میبینید، اصفهان چند صد شهید را بدرقه کردند هر جایی شما سخن بگویید میبینید مفاخر ما فراواناند؛ حالا این اتفاق در آمل افتاده. اینها فکر میکردند که بتوانند شمال را آزاد کنند؛ ولی همین جوانها در هر یک ربع یک جوان قربانی شد؛ یعنی در ظرف ده ساعت چهل جوان قربانی شد تا صبح شد و مردم از هر طرف رسیدند و این اتحادیه کمونیستی را متواری کردند و جنگل و آمل و دروازه شمال را از دست اینها آزاد کردند و فتح کردند. اینکه هر یک ربع یک جوان قربانی شود، اینکه در ظرف ده ساعت چهل جوان شربت شهادت بنوشند به استثنای آن زخمیها، نشان آن است که ـ در همه جای ایران البته اینطور هست ـ این کشور را ولیّ عصر به برکت قرآن و عترت حفظ میکند. مردم اگر دین خود را بخواهند حفظ کنند، هیچ عاملی توان آن را ندارد که ـ خدای ناکرده ـ آسیبی به این کشور برساند و اگر امام(رضوان الله علیه) حقشناسی کرد تنها برای این شهر نیست این خوی در سراسر ایران هست. غالب شما اگر جبهه رفته باشید یا وصیتنامههای اینها را خوانده باشید میبینید چیزی این کشور را جز علاقه به قرآن و عترت حفظ نکرد، آن روز میدانید مرثیه «آمدم آمدم کربلا کربلا» مهمترین آهنگی بود که میتوانست جوانها را بسیج کند.
خدا مرحوم کاشف الغطاء را غریق رحمت کند! ایشان در کتاب شریف کشف الغطاء در بحث جهاد دارد که شایسته است در جهاد آن آهنگها و آن حماسههای تهییجی را بخوانند, شعر بخوانند تا اینکه این عزیزان رزمنده بهتر تهییج بشوند.[6] کاشفالغطاء به تعبیر مرحوم صاحب جواهر که میفرماید: من فقهیی به حدّت ذهن صاحب کشف الغطاء ندیدم.[7] خود صاحب جواهر هم یک فحل ممتازی است، ایشان در باره آقا باقر وحید بهبهانی و سایر فقهای نامدار شیعه تعبیری دارد؛ ولی من یادم نیست در هیچ جای جواهر از کسی به عظمت کشفالغطاء تعریف کرده باشد، میگوید در حدّت ذهن, فقیهی به عظمت او من ندیدم. همین کاشفالغطاء برای حفظ ایران گفت شعرها وآهنگهایی تهییجی بخوانند، در آن روز اینطور بود و مستحضرید که کربلا و نام مبارک حسین بن علی سهم تعیینکنندهای در آزادسازی ایران از شرّ بیگانهها داشت و آن روزها این حرفها خیلی مطرح بود.
یک بیان نورانی حضرت امیر در همان عهدنامه مالک دارد فرمود مردم! ما دینی داشتیم که بر ما حاکم بود، همانطوری که ما یک جهاد اصغر داریم, یک جهاد اوسط داریم, یک جهاد اکبر هم داریم؛ منتها آن جهاد اکبر چون در دسترس همه نیست، نیروی رزمیاش بسیار کماند و خیلی شهرت هم ندارد، این جهاد اوسط را میگویند جهاد اکبر, وگرنه جهاد اکبر بین عقل و نفس نیست, جهاد اکبر در این نیست که انسان آدم خوب بشود, زاهد, عابد, اهل بهشت بشود، این جهاد اوسط است. جهاد اکبر آن است که بین عقل و قلب جنگ باشد، عقل میگوید من میخواهم بفهمم, قلب میگوید من میخواهم ببینم, هر دو خوباند, هر دو اهل بهشتاند, هر دو ملکوتیاند؛ منتها یکی از ملکوت میخواهد پرواز کند، یکی میخواهد در ملکوت بماند. آن جهاد اکبر بین حکمت و عرفان است, بین عقل و قلب است, بین علم حصولی و علم شهودی است که در دسترس خیلی نیست. این جهاد اوسط برای این است که آدمِ خوب شود, عادل شود, باتقوا شود, پارسا شود, اهل بهشت شود این با «خَوْفاً مِنَ النَّارِ » «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة»[8] این جهاد اوسط است؛ این سه قسم جهاد مصطلح است. اما یک جهاد فرهنگی که بین قطب دین و دشمنان دین مطرح است در بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه هست حضرت وقتی استاندار مصر؛ یعنی مالک(رضوان الله علیه) را به مصر اعزام کرد فرمود: مالک! من وارث سقیفه بودم که سقیفه را به دستم سپردند که آن را اصلاح کنم به غدیر تبدیل کنم، آنها غدیر را حذف کردند سقیفه را روی کار آوردند و در قطب فرهنگی, دین را به اسارت گرفتند: مالک! «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا» جنگ من تنها با قاسطین و ناکثین و مارقین و امثال آنها نیست که با شمشیر حلّ شود، در بصره من پیروز شوم, در صفین من پیروز شوم؛ جنگ من جنگ قطب فرهنگی است. این بیان رسمی حضرت است در عهدنامه مالک: «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»؛ اینها غدیر را اسیر کردند دین را اسیر کردند، تنها دست من را با طناب نبستند که من با دست بسته سقیفه را امضا کردم، اینها کاری کردند که در جامعه دین اسیر شد، مردم حرف دین را فقط از آنها میطلبند و از آنها میخواهند, میخواهند بفهمند دین چیست؟ قرآن چه گفته؟ پیغمبر و عترت(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) چه فرموده میبینند اوّلی چه گفته, دومی چه گفته, سومی چه گفته، «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». بعد فرهنگ اگر به اسارت برود کار فرهنگبانان و متولّیان فرهنگ؛ مثل حوزویان و دانشگاهیان و فرهیختگان و نخبگان کار دشواری است و همیشه این خطر بود و همیشه این خطر هست: «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». این بیان رسمی حضرت است در آن عهدنامه مالک؛ بعد به مردم هم یک سفارش کرد, به مالک هم یک سفارش کرد، گفت مالک! تو وظیفهات این است، آن مسئله جهاد اصغر و اوسط و اکبر یک راه عادی دارد؛ اما غارت شدن فرهنگ را تو باید درمان کنی. این تمدّن را اینها به غارت بردند تو باید دربیاوری، من آمدم غدیر را زنده کنم, من آمدم دینی که به اسارت رفته است را زنده کنم. این بیان نورانی حضرت را شما در همین عهدنامه مالک میبینید که حضرت این تعبیر را فرمود؛ بعد از اینکه فرمود قضات تو این باشد, کارمندان تو این باشد, آنها را از نظر حقوق تأمین بکن که مبادا ـ خدای ناکرده ـ در اثر کمی حقوق دست آنها به خیانت دراز بشود بعد فرمود: «الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَکَ فَانْظُرْ فِی ذلِکَ نَظَراً بَلِیْغاً»؛ آن وقت استدلال کرد فرمود: «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»[9] آنها نخواستند دین را ذبح کنند, دین را اسیر کنند، ما «امّاره بالسوء» شنیدهایم: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَی أَمِیرٍ»،[10] شنیدهایم؛ آن یکی در قرآن است،[11] این یکی در بیانات نورانی حضرت امیر است؛ اما این را هم باید بشنویم که اینها غدیر را از بین نبردند، غدیر را به اسارت گرفتند؛ یعنی امامت را, خلافت را نفی نکردند نگفتند جامعه خلیفه نمیخواهد, نمیگفتند جامعه امام نمیخواهد، گفتند خلیفه و امام ما هستیم. یک وقت است که کسی را از بین میبرند, میکُشند، یک وقت به اسارت میگیرند و اسیر ناچار است که به دستور امیر حرف بزند؛ آنگاه همانطوری که در بیرون یک نفس امّارهای هست که «امّاره بالسوء» است در بیرون هم خلیفهای هست که «امّاره بالسوء» است. فرمود: «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». این وظیفه همه را سنگین میکند, وظیفه همه را به یک جهاد قطب فرهنگی دعوت میکند. ما اگر طرزی زندگی کنیم گفتار ما, رفتار ما طوری باشد که دین در جامعه نهادینه شود دیگر هیچ بیگانهای به تعبیر مقام معظم رهبری نفوذ نمیکند که بتواند مثلاً کشور را یا بعضی را تحت نفوذ خود قرار بدهد.
بعد میفرماید: «ثُمَّ انْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِکَ» و یکی پس از دیگری کمک بگیرد. در بخشهای دیگر هم فرمود من اینکه به شما میگویم انجام بدهید جامعه را رها نکنید از نیروی مردمی هم کمک بگیرید آن تعبیر بلندشان در این نامه این است که «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّیْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِیْن وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ». درباره نماز گفته شد: «الصلاة عمود الدین»[12] اما به صورت تأکید «انّ» و اینها در آن عبارت نیست: «الصلاة عمود الدین»؛ اما در همین بیان نورانی حضرت این است که «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّیْنِ»، ستون دین, مردماند: «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّیْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِیْن وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ»، توده مردم هستند نشانهاش هم همین دفاع مقدس است. اگر مردم دین را با جان بپذیرند ما با دین بازی نکنیم, آنچه میدانیم بگوییم, آنچه نمیدانیم نگوییم, آنچه میگوییم عمل کنیم, آنچه عمل میکنیم بگوییم؛ مردم, مردم خوبیاند. فرمود مردم با فطرت آمدند با دست پر آمدند. خدای سبحان که کسی را با دست خالی خلق نکرد، بیسرمایه خلق نکرد همه را با دست پر به صحنه آورد، فرمود خودم معلّمی کردم, خودم یادشان دادم, در لوح دلشان من این حرفها را نوشتم: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[13] من یادشان دادم کسی اینها را به حق دعوت نکرده مگر من, به صدق دعوت نکرده مگر من, به خیر دعوت نکرده مگر من, به حُسن دعوت نکرده مگر من. اگر باطلی هست و کذبی هست و شرّی هست و قبحی هست، عاریت است و عاریت را اینها میزدایند. مردم در مکتب پروردگار عالماً به دنیا آمدند، فرمود مردم بیسواد به دنیا نیامدند. شما یا چیزی یادشان بدهید که با صاحبخانه بسازد یا چیزی یادشان ندهید. ما موظفیم یکی از دو کار را بکنیم: یا اصلاً درس نخوانیم به همان فطرت باقی باشیم یا اگر درس میخوانیم مهمانانی را وارد کنیم که با صاحبخانه بسازد، وگرنه اوّل دعوا و درگیری درونی است، ـ خدای ناکرده ـ چیزهایی را یاد بگیریم که با توحید ما, فطرت ما, حقیقت ما سازگار نباشد این اوّلین لحظه تحیّر ماست. علمی میتواند نافع باشد که با صاحبخانه بسازد, اگر ـ خدای ناکرده ـ صحنه ذهن ما خالی از دو طرف بود، هر علمی را که میدادیم جای خودش را میگرفت؛ اما اینچنین نیست. ما خانهای داریم به نام دل, صاحبخانهای داریم به نام فطرت و علوم توحیدی, هر دو با جمع ذکر کرد فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها﴾، این ﴿فُجُورَها﴾ را برای همه مردم گفته, آن تقوا هم مفرد نیست مطلق است جنس است؛ یعنی هر چه لازمه تقوا در حقیقت تقوا سهیم بود من به بشر گفتم؛ پس ما با سرمایه خلق شدیم, با علم خلق شدیم، علومی یاد بگیریم, اعمالی انجام بدهیم که با صاحبخانه بسازد. اینکه برخیها متحیّر و سرگرداناند برای آن است که میزبانی دعوت کردند که با صاحبخانه نمیسازد؛ آن وقت همیشه سرگرداناند, همیشه متحیّرند, همیشه بین نفی و اثبات گاهی آن طرف, گاهی این طرف «یَحُوطُونَ بِهِ مَا دَامَتْ مَعَائِشِه» هستند. این ﴿مُذَبْذَبینَ﴾[14] بودن برای همین است گاهی کنار میزباناند, گاهی کنار صاحبخانهاند، این متحیّر بودن برای همین است. فرمود من بشر را با سرمایه خلق کردم، هیچ انسانی هم بیسرمایه خلق نشده است. وجود مبارک حضرت امیر فرمود اینها با سرمایه آمدند؛ چون با سرمایه آمدند ستون دین این مردماند.
مطلب بعدی آن است که یک کار هنرمندانهای هم به ما سپردند و آن, این است که مظهر خالقیت خدای سبحان باشیم؛ البته تمام کارها مستحضرید به عنایت اوست, به اذن اوست, به تأیید اوست. ما آمدیم اینجا خلقت کنیم, نوآوری داشته باشیم چیزی بیافرینیم, مسئله مهندسی در و دیوار و سدّ و اینها کارهای عادی است آن مهم نیست، آنچه مأموریت ماست این است که ما در درونمان یک انسان بیافرینیم و زیبا بیافرینیم. اینکه میگویند خُلق, اخلاق این با همان خلقت هماهنگ است متخلّق و ﴿لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾[15] کسی است که خالقِ خوب باشد به اذن خدا, اگر مسیح خالق است میگوید به اذن خدا، این کلمه ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ به نحو تنازع, مفعول واسطه است برای همه. ﴿أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ﴾؛ برخیها خیال کردند که ﴿فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّهِ﴾؛[16] این ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ فقط به این ﴿طَیْراً﴾ میخورد؛ در حالی که این ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ مفعول واسطه است به نحو تنازع, هم برای ﴿أَخْلُقُ﴾, هم برای ﴿فَأَنْفُخُ﴾، هم برای ﴿فَیَکُونُ﴾, ﴿أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ﴾ آن به اذن الله است, ﴿فَأَنْفُخُ فیهِ﴾ به اذن الله است, ﴿فَیَکُونُ طَیْراً﴾ به اذن الله است. ما برای خالق شدن خلق شدیم، میگویند متخلّق بشوید؛ یعنی چه؟ اخلاق پیدا کنید, اخلاق پیدا کنید؛ یعنی چه؟ یعنی آدم خوب باشید؟ بله, آدم خوب باشید؛ ولی میخواهید در قیامت خلق بشوید بیایید با چهره زیبا میخواهید بیایید یا با چهره سیاه؟ اینکه در هنگام شستن صورت در وضو میگوییم: «بَیِّضْ وَجْهِی یَوْمَ تَبْیَضُّ فِیهِ الْوُجُوهُ وَ لَا تُسَوِّدْ وَجْهِی»[17] این یعنی چه؟ چه کسی ما را سیاهصورت میکند یا سفیدصورت میکند؟ چه کسی ما را زشت میکند یا زیبا میکند؟ ما اگر متخلّق شدیم به صورت یوسفجمال محشور میشویم خودِ ما باید خودمان را بیافرینیم و بسازیم، این کارِ ماست، این را میگویند اخلاق, اخلاق مستحضرید غیر از موعظه است موعظه علم نیست، باتقوا باشید, آدم خوب باشید, دروغ نگویید اینکه علم نیست اخلاق یک فنّ است موضوع دارد, محمول دارد, حدّ وسط دارد, ریشهشناسی میکند, ما چندتا شعبه داریم, چندتا شأن داریم, چندتا کار داریم, صحّتش چیست؟ سلامتش چیست؟ درمانش چیست؟ آن فن است زیرمجموعه علوم عقلیه است آنها که کتابهای حکمت نوشتند یکی از فنونش اخلاق است اخلاق علم است مثل فقه و اصول است، «موعظه» پند و اندرز است آدم خوب باشید, گناه نکنید, بدرفتاری نکنید این نه موضوعی دارد نه محمولی دارد, نه حدّ وسطی دارد, نه برهانی دارد یک کلیّات است؛ اما اخلاق, تا ما نشناسیم چندتا شأن داریم, نشناسیم مسئول و متولّی اندیشه ما کیست, نشناسیم مسئول و متولّی انگیزه ما کیست, نشناسیم رابطه اندیشه و انگیزه چیست, نشناسیم صحّت و درمان اندیشه چیست, صحّت و درمان انگیزه چیست که خُلق نشد. وقتی عالِم شدیم رو به عمل میآوریم, وقتی متخلِّق شدیم میشویم خالق, فردا به صورت زیبا درمیآییم. مگر ما نمیخواهیم در قیامت زیبا محشور بشویم این دعای نورانی هنگام شستن صورت: «اللّهُمَّ بَیِّضْ وَجْهِی»؛ یعنی توفیقی بده من خودم را زیبا کنم! اگر فردا سیهروی و روسیاه شدم چه کنم؟ این مثل دنیا نیست دنیا ممکن است کسی سیاهروی باشد, رنگینپوست باشد؛ ولی بلال حبش باشد، فرقی بین بلال و صهیب نیست چه آن سفید چه این سیاه؛ اما در قیامت اگر کسی سیاه است، منشأ آن سیّئات اوست ما میخواهیم در قیامت زیبا محشور شویم این وضو گرفتن و دعای هنگام وضو در شستن یکی از راههایش هست؛ پس ما میتوانیم بدن سالم, دست سالم, چهره زیبا, اندام زیبا با این وضع محشور بشویم این را میتوانیم، این را میگویند اخلاق. خُلق آن است که بتواند خلاقیّت کند، مظهر «هو الخالق» بشود و چون تمام کارها به اذن خداست به عنایت الهی است محذوری ندارد, پس ما میتوانیم هنرمندانه در دنیا زندگی کنیم و اگر در حدّ یوسفجمال یا بالاتر از او نشدیم در همین حدّ بشویم این ممکن است. هر کس علاقهمند است زیبا محشور شود چه بهتر که ما این علاقه را عملی کنیم، اخلاق برای همین است. انسان که با حوریها زندگی میکند, با انبیا زندگی میکند دیگر نمیتواند با صورت زشت باشد. در بعضی از تعبیرات ما دارد که ـ معاذ الله ـ عدهای در قیامت محشور میشوند که «یَحْسنُ عِنْدَها الْقِرَدَة»؛ این بوزینههای بد صورت نزد اینها زیبا هستند؛ معلوم میشود این در اثر سیّئات است. پس ما دو راه داریم: یکی اینکه ـ خدای ناکرده ـ خود را بد بسازیم که «یَحْسنُ عِنْدَها الْقِرَدَة»[18] یکی اینکه خوب بسازیم اخلاق؛ یعنی این. در درون ما این دستگاه هست دستگاه سازندگی هست گاهی انسان خود را در عالم رؤیا به صورتهای زیبا میبیند منشأ آن چیست؟ دعا تنها برای ثواب نیست اینها سازنده است. وقتی از امام(سلام الله علیه) سؤال میکنند این مسح سر یعنی چه؟ این مسح پا یعنی چه؟ یعنی خدایا فکر باطل, خیال باطل, مطلب باطل, اندیشه باطل که در سر پروراندم با این مسح سر دارم آن را تطهیر میکنم, مسح پا هم این است که خدایا آنجا که نباید میرفتم و رفتم، دارم پایم را تطهیر میکنم[19] که از سر تا به پا, از پا تا به سر پاک شوم در برابر تو بایستم بگویم: ﴿إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ﴾[20] پس این راه ممکن است، اینچنین نیست که آنجا رنگآمیزی کنند آدم را زیبا نشان بدهند یا بد نشان بدهند. به تعبیر جناب فردوسی:
اگر بار خار است خود کِشتهای٭٭٭ وگر پرنیان است خود رشتهای[21]
این نیشی که آدم به دیگران میزند به صورت همان نیش در قیامت ظهور میکند. این بیان روشن قرآن کریم است که فرمود قاسطان, هیزم جهنماند: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[22] پس انسان اگر ـ خدای ناکرده ـ گرفتار اخلاق بد بود میشود هیزم جهنم و اگر خوب بود میشود روح و ریحان. در پایان سوره مبارکه «واقعه» همین است که مقرّبان ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ﴾؛ آن مفسّر متوسط میگوید اینجا «لام» محذوف است؛ یعنی «له روح و ریحان»، آن متوسط عمیقاندیش میگوید: «خویش را تأویل کن نی این ذکر را»[23] خود شخص روح و ریحان میشود، همانطوری که خود شخص هیزم جهنم میشود اگر ـ خدای ناکرده ـ بیراهه برود, خود شخص روح و ریحان میشود اگر راه صواب را طیّ کند؛ اما اگر کسی جزء مقرّبان بود: ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ﴾[24] این خدایی که میتواند گوشهای از خون را به صورت مُشک در بیاورد: «فانّ المسک بعض دم الغزال»[25] که در مطوّل خواندید همین است. اگر خون را میتواند به صورت نافه در بیاورد که بهترین عطر روی زمین است چرا این کارها و اعمال ما به آن صورت درنیاید.
غرض این است که ما دوتا جنگ داریم: یک جنگ درونی که مسائل اخلاقی است که جهاد اوسط داریم, جهاد اکبر داریم, یک جهاد بیرونی که با آهن است، اینها روشن است؛ اما این جنگ فرهنگی را وجود مبارک حضرت امیر در آن نامه اشاره کرد، فرمود: مواظب باشید در جنگ فرهنگی بیگانه نیاید فرهنگ را به اسارت بگیرد بیگانهای که با فرهنگ مبارزه میکند در صدد قتل فرهنگ نیست، در صدد اسارت فرهنگ است، میخواهد خُلق و خوی را اسیر خود قرار بدهد و اگر خُلق و خوی را اسیر خود قرار داد طولی نمیکشد که غدیر را به صورت سقیفه تبدیل میکند فرمود مالک! طولی نکشید که «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا».
من مجدداً این روز را به همه تعزیت عرض میکنم و مقدم همه شما بزرگواران را گرامی میدارم و از ذات اقدس الهی مسئلت میکنم به فرد فرد شما حسنات دنیا و آخرت مرحمت کند! پروردگارا! امر فرج ولیّات را تسریع بفرما! نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملت و مملکت ما را در سایه ولیّات حفظ بفرما! روح مطهر امام راحل و شهدا را با انبیای الهی محشور بفرما! مشکلات دولت و ملت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد مقاومتی و ازدواج جوانها به بهترین وجه حلّ بفرما! خطر تکفیری و سلفی و داعشی را به استکبار و صهیونیسم برگردان! دلهای ما را متیّم به حبّ خودت و اهل بیتات قرار بده! ظرف دل را ظرف معارف الهی قرار بده! جهل علمی و جهالت عملی را از جامعه ما برطرف بفرما! جوانان ما و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت قرار بده! این نظام را تا ظهور صاحب اصلیاش از هر خطری محافظت بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج99، ص267.
[2] . سوره بقره، آیه255.
[3] . علل الشرائع، ج2، ص394.
[4] . سوره نبأ، آیه38.
[5] . سوره واقعة، آیات49 و 50.
[6] . کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء(ط ـ الحدیثة)، ج4، ص382 و 383.
[7] . جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج13، ص 105؛ «و أستاذی المحقق النحریر الذی لم یکن فی زمانه أقوی منه حدسا و تنبها الشیخ جعفر».
[8] . علل الشرائع، ج1، ص57.
[9] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه53.
[10] . نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت211.
[11] . سوره یوسف، آیه53؛ ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾.
[12] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه53.
[13] . سوره شمس، آیه8.
[14] . سوره نساء، آیه143.
[15] . سوره قلم، آیه4.
[16] . سوره آل عمران، آیه49.
[17] . جامع الأخبار(للشعیری)، ص64.
[18] . رسائل فیض کاشانی، ج2، رساله10، ص57؛ «یُحْشَرُ بَعْضُ النَّاسِ عَلَی صُوَرٍ یَحْسُنُ عِنْدَهَا الْقِرَدَةُ وَ الْخَنَازِیرُ».
[19] . علل الشرائع، ج2، ص315.
[20] . سورة الفاتحة، آیه5.
[21] . شاهنامه فردوسی, فریدون, بخش20.
[22] . سوره جن، آیه15.
[23] . مثنوی معنوی، دفتر اول؛ «کردهای تاویل حرف بکر را ٭٭٭ خویش را تاویل کن نه ذکر را».
[24] . سوره واقعة، آیه89.
[25] . المطول، ج1، ص331؛ «فإنْ تَفُقِ الأنامَ وأنْتَ مِنهُمْ ٭٭٭ فإنّ المسکَ بَعضُ دَمِ الغزالِ».
- ۹۴/۱۱/۰۴