لینک کمکی ( Multi Mirror Link )
( 4.2/5 )
تصاویری از محیط نرم افزار
تصویری از محیط کرک شده نرم افزار
امنیتی » ضد هک و جاسوسی | نویسنده : SalaR | تاریخ انتشار : | تعداد بازدید : 83932
SpyHunter یکی از برنامه های قدرتمند ضد جاسوسی است که قابلیت شناسایی و حذف نرم افزارهای جاسوسی بر روی سیستم شما را دارد. سرعت بالا در اسکن و عملکرد عالی برای شناسایی و حذف جاسوس ها از قابلیت های این نرم افزار می باشد. جلوگیری از اتصال برنامه های جاسوسی به اینترنت، جلوگیری از نوشته شدن هر گونه اطلاعاتى در کامپیوتر توسط برنامه های جاسوسی، مسدود کردن باگ های اینترنتی، کوکی های خطرناک، آگهی ها و هرگونه ارجاعات اینترنتی مشکوک، جلوگیری از نصب برنامه های جاسوسی در کامپیوتر، سازگار با تمامى ویندوزها و ... از ویژگی های این نرم افزار می باشد.SpyHunter در دستگاه شما به دنبال spyware/adware ها می گردد و آنها را از بین خواهد برد.اگر شما در هنگام اتصال به اینترنت از باز شدن صفحات تبلیغاتی مزاحم و یا از سرعت پایین سیستم خود ناراضی هستید نرم افزار SpyHunter بهترین برنامه در این زمینه می باشد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بیته الأطیبین الأنجبین، سیّما بقیّة الله فی العالمین، بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».
مقدم شما بزرگواران حوزوی و دانشگاهی و عزیزان نظامی و برادران و خواهران ایمانی را گرامی میداریم. ایام ولایت را به پیشگاه ولیّ عصر(ارواحنا فداه) و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و شما بزرگواران تهنیت عرض میکنیم! میلاد امام کاظم(سلام الله علیه) را گرامی میداریم و روز پربرکت مباهله را که در پیش داریم ارج مینهیم، از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم به برکت قرآن و عترت به همه شما علاقهمندان قرآن و عترت، سعادت و سیادت دنیا و آخرت مرحمت کند!
شعار رسمی ما در ایام غدیر این بود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ کَمَالَ دِینِهِ وَ تَمَامَ نِعْمَتِهِ بِوَلَایَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السّلام»؛[1] برابر آیه سوره مبارکه «مائده» که فرمود: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾[2] کمال دین و تمام نعمت به برکت عترت است. در ذیل آیه ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ﴾[3] از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) رسیده است که «نَحْنُ نَعِیْم»؛[4] نعمت واقعی, نعمت ولایت است که انسان را از هر خطری میرهاند و به سعادت ابد میرساند.
هفته دفاع مقدس را ارج مینهیم که محصول تربیت قرآن و عترت است. قرآن در سوره مبارکه «فرقان» که در مدینه نازل شد به همه مسلمانها دستور داد فرمود: ﴿وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبیراً﴾؛[5] جهاد کبیر وظیفه عموم مردم است، گرچه مسئولیت مستقیم جهاد کبیر به عهده حوزه و دانشگاه است؛ زیرا این آیه در مدینه نازل شد و در مدینه سخن از جهاد نظامی نبود جهاد فرهنگی و فکری بود. جهاد نظامی در مدینه آمد، این سوره در مکه نازل شد؛ سوره مبارکه «فرقان» که در جزء نوزده قرآن کریم است در مکه نازل شد و در مکه سخن از جهاد نظامی نبود اساس کار جهاد تبلیغی, تعلیمی, تربیتی و مانند آن بود. پس منظور از ﴿وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبیراً﴾ که در سوره «فرقان» آمده و این سوره در مکه نازل شد جهاد فرهنگی است که مسئول مستقیم آن حوزه و دانشگاهاند؛ قهراً جامعه هم در اثر راهنمایی حوزه و دانشگاه به جهاد فرهنگی بزرگ توفیق پیدا میکند و دفاع مقدس محصول این جهاد کبیر بود که ﴿وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبیراً﴾؛ مسئله استقلال, مسئله آزادی, مسئله امنیت اینها محصول جهاد فرهنگی است و جهاد بزرگ است. سالیان متمادی حوزه این کار را کرد و به برکت تعلیمهای حوزه جامعه هم به جهاد کبیر دست یافت و توانست انقلاب را به ثمر برساند و دفاع مقدس هم محصول همین جهاد کبیر است؛ یعنی این مطلب را فهمیدند که مرگ از پوست به درآمدن است نه پوسیدن، انسان مرگ را میمیراند نه بمیرد؛ اینکه شهید زنده است اختصاصی به شهید ندارد؛ منتها حیات او حرکت طیّب و طاهر و گواراست وگرنه همه زندهاند، این طور نیست که ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً﴾[6] یا ﴿لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ﴾[7] اینها فقط بعد از مرگ زنده باشند، همه انسانها بعد از مرگ زندهاند؛ زیرا بارها به عرض شما رسید مرگ, پوسیدن نیست از پوست به در آمدن است، انسان مرگ را میمیراند نه بمیرد، انسان بر مرگ سلطه پیدا میکند وارد برزخ میشود انسان هست و مرگ نیست, وارد ساهره قیامت میشود انسان هست و مرگ نیست, ـ انشاءالله ـ وارد بهشت میشود انسان هست و مرگ نیست, مرگ فقط در محدوده دنیاست و لاغیر! قبل از دنیا یعنی عوالم قبلی، مصون از مرگ بود و عوالم بعدی هم مصون از مرگ است. وقتی برای جامعه روشن شد که انسان یک موجود ابدی است و هرگز از بین نمیرود چنین موجودی یک رهتوشه ابدی میخواهد، اینکه فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی﴾[8] نه یعنی زادهای دیگر هم خوب است، ولی این «خیر»، بهتر از اوست؛ این «خیر», «خیر» تعیینی است نه «خیر» تفضیلی, این چنین نیست که غیر از تقوا خوب باشد ولی تقوا بهتر باشد؛ بلکه تنها زاد تقواست، زیرا تنها چیزی که میماند تقواست ﴿فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی﴾ این «خیر», «خیر» تعیینی است؛ نظیر اولای تعیینی که در سوره مبارکه «احزاب» است: ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ﴾[9] این اولویت تعیینی است تخییری که نیست؛ یا اولایی که وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) در جریان غدیر خم فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه»[10] برابر آیه سوره مبارکه «احزاب» که ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾[11] نه یعنی بهتر هست، دیگران هم ولایت دارند؛ ولی ولایت پیغمبر بهتر است این اولویت, اولویت تعیینی است؛ نظیر اولویت تعیینی ارث که فرمود: ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ﴾ آنجا طبقه اوّل که هست اصلاً به طبقه دوم و سوم ارث نمیرسد. بنابراین اینکه فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی﴾ این «خیر», «خیر» تعیینی است نه تفضیلی؛ برای اینکه انسان مرگ را اماته کرده است ما مُمیت هستیم نه میّت, «مرگ» میّت است او میمیرد و ما برای ابد زندهایم؛ لذا جهاد فرهنگی در﴿وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبیراً﴾ که در سوره «فرقان» آمده و مربوط به سور مکّی است نه در مدینه، سخن از جهاد نظامی و جنگ میدانی و امثال اینها نیست و همین برکت, انقلاب را به ثمر رساند, دفاع مقدس را به ثمر رساند و مانند آن که امیدواریم همه رزمندگان مشمول دعای ویژه ولیّ عصر باشند! همه شهدا با اولیای الهی و کربلایی محشور بشوند و همه جانبازان مورد عنایت ویژه اهل بیت و ذات اقدس الهی باشند و همه جانبازان مشمول عنایت خاصّ ولیّ عصر باشند!
بنابراین هفته دفاع مقدس مشمول آن جهاد کبیر است که حیات طیّب و حیات طاهر را به عهده دارد. عزیزان نظامی و سربازانی که در محفل ما هستند مشمول عنایت ویژه ولیّ عصر باشند، توفیق جهاد کبیر نصیب اینها هم بشود.
اما مطلب مهمّی که در پیش داریم جریان مباهله است که بیست و چهارم ذیحجّه روز مباهله است؛ این روز را آقایان باید گرامی بداریم، همه ما؛ چه حوزوی چه دانشگاهی، چه برادران و خواهران ایمانی، از برجستهترین روزهای سال، همین 24 ذیحجّه است که روز مباهله است. مسیحیها فکر میکردند که ـ معاذ الله ـ عیسی فرزند خداست مبتلا به تثلیث شدند گفتند اب و ابن و روح القدس و مانند آن, آیه نازل شد: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾[12] بعد در سوره مبارکه «آلعمران» برهان اقامه کرد، فرمود چرا شما میگویید عیسی فرزند خداست؟ اگر میبینید عیسی فرزندِ پدری نیست فقط مادر دارد، مهمتر از آفرینش عیسی, بالاتر از آفرینش عیسی, دشوارتر از خلقت عیسی, جریان حضرت آدم(سلام الله علیه) است که نه پدر دارد نه مادر: ﴿إِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ﴾[13] وقتی این آیه در سوره مبارکه «آلعمران» نازل شد، مطلب برهانی شد که شما از استبعادتان باید دست بردارید در برابر قدرت ذات اقدس الهی چه منعی است که فرزندی را بدون پدر به دنیا بیاورد؛ فرزندی که نه پدر دارد نه مادر دارد آن را خدا خلق کرد، فرزندی که پدر ندارد، ولی مادر دارد هم کاملاً میتواند خلق کند: ﴿إِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾[14] این میشود برهان مسئله. در آیه فرمود رسول من! حالا که مطلب برای شما عالمانه ثابت شد، شما هم محقّقانه فهمیدید عیسی موجودی است ممکن, مثل موجودات دیگر, فرزند خدا نیست ـ معاذ الله ـ فرزند مادر خودش است؛ لذا اصرار قرآن کریم در نام بردن حضرت میسح این است که میگوید: ﴿عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ﴾[15] غالباً نام مبارک عیسی را به عنوان اینکه فرزند مریم است اسم میبرد ﴿عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ﴾ این نکتهای دارد وگرنه انبیای دیگر را به نام پدرشان یا مادرشان صدا نمیزند مگر ضرورتی اقتضا بکند که به نام پدر صدا بزنند؛ ولی با این وجود در جریان عیسی میفرماید: ﴿عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ﴾,﴿إِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ﴾ این مطلب برهانی را برای پیامبر تثبیت کرد؛ فرمود از این به بعد ﴿فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ﴾[16] بعد از اینکه برای شما روشن شد طبق آیات قرآنی و برهان الهی که عیسی فرزند خدا نیست، فرزند مریم است و در قدرت الهی همه چیز آسان است با اینها احتجاج بکن! این مطلب را به اینها بگو که اینها دست بر دارند، اگر دستبردار نیستند مباهله بکن! به هر حال راهی برای فصل خصومت هست. معجزه برای همین است، فصل خصومتِ بین موسای کلیم(سلام الله علیه) و دربار فرعون همان مسئله عصا و امثال عصا بود. وجود مبارک موسای کلیم برهان اقامه کرد: ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾[17] این آیه کوتاه سوره مبارکه «طه» چقدر با جلال و عظمت است! یک سطر بیشتر نیست؛ اما سه اصل از اصول عقلی را در خودش جا داد: هم نظام فاعلی را, هم نظام داخلی را, هم نظام خارجی را، این چه آیهای است! ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾، آن ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی﴾ میشود نظام فاعلی و مبدأ فاعلی، ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾ میشود نظام داخلی؛ یعنی هیچ چیز را ناقص خلق نکرد، یک و اگر طلبهای این درسها را گوش بدهد و نتواند یک مقاله بنویسد وقت خودش را تلف کرده. دو; اگر چیزی معیب باشد نظام داخلیاش تأمین نیست؛ پس نظام فاعلیاش حتماً به الله برمیگردد، نظام داخلیاش به نصاب رسیده، مصون از نقص و مبرّای از عیب، این دو; ﴿ثُمَّ هَدی﴾ به مقصد, به نظام غایی، این سه; اوست که آفرید برای اینکه هر موجودی که نبود و پیدا شد به هر حال سبب میخواهد، سبب آن نه مثل اوست نه خود او؛ پس یک مبدأ فاعلی میخواهد، وقتی فرعون گفت که خدای تو کیست که تو از طرف خدا آمدی؟ نظام فاعلی را مشخص کرد؛ بعد نظام داخلی را، فرمود هیچ! به نحو سالبه کلیه، هیچ موجودی نه ناقص خلق شد نه معیب, فرق نقصان و عیب این است. نقصان این است که شیء سالم است ولی جوابگو نیست؛ اگر شما سالنی دارید این بیست متر مساحت آن است، یک فرش دوازده متری پهن کردید ولو نو است هیچ عیبی در آن نیست؛ اما ناقص است، این فرش جوابگوی این مساحت نیست. دو: عیب یعنی در درونش مشکل دارد مثل فرش پوسیده, فرش سوخته, این فرش ممکن است بیست متر باشد؛ ولی سوخته است فاسد است. ما یک نقص داریم در قبالش کمال است, یک عیب داریم در مقابلش صحّت است، این دین مصون از نقص است ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ﴾ و مصون از عیب است، چون ﴿رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً﴾ و خدا معیب را نمیپسندد. کلیم خدا فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾ برای هر چیزی، هر چه لازم بود داد؛ آبزیان را مسلّح کرد, کسانی که در قطب باید شش ماه بخوابند بعد از شش ماه بیدار بشوند آنها را مسلح کرد, موجودات هوایی را مسلح کرد, بعضی از موجوداتاند که به دنبال شکار میروند، این شکار نشد شکار دیگر, اینها خیلی شکار را تعقیب نمیکنند همین که خسته شدند رها میکنند؛ معمولاً شیر این طور است, گرگ این طور است, گراز این طور است؛ اما عقابی که تهیه روزیاش بسیار سخت و دشوار است به او قدرتی داد، حوصلهای داد، جُربزهای داد که شکار خودش را بیش از شکارچیان دیگر تعقیب کند. اینکه عقاب را عقاب گفتند برای اینکه پشت سر هم شکار خودش را تعقیب میکند تا بگیرد، او چارهای جز پشت سر هم تعقیب کردن ندارد؛ لذا به او گفتند عقاب، آنقدر شکار خود را دنبال میکند تا بگیرد، الاّ مواردی که «خرج بالدلیل».
بنابراین ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾ این نظام داخلی, ﴿ثُمَّ هَدی﴾ برای او مقصدی ذکر کرد و چون مقصد دارد و مقصودی در آن مقصد نهفته است راهکار به او نشان داد ابزار در اختیارش گذاشت وسایل در اختیارش گذاشت هدایتش کرد تا به مقصد برسد. مقصد ما معاد است، یک; مقصودمان «لقاء الله» است، دو. ما را راهنمایی کرده است که با مقصد آشنا شویم، یک; معبود و مقصودمان را بیابیم، دو. این یک سطر, یک سطر هم نمیشود: ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾ چقدر این آیه سنگین است! وقتی این برهان را وجود مبارک کلیم حق به فرعون فرمود دیگر اثر نکرد آن وقت دست به عصا برد آن را اژدها کرد. وجود مبارک پیغمبر اسلام(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) براهین فراوانی اقامه کرد که یکیاش همان آیه شصت سوره مبارکه «آلعمران» است: ﴿إِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾؛ بعد فرمود: ﴿فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ﴾؛ برهان اقامه کردیم، اینها باید دست از تثلیث بردارند عیسی پسر خداست یعنی چه؟ این مخلوقی است مثل مخلوقات دیگر؛ منتها سِمتی خدا به او داد به عنوان نبیّ. اگر اینها دستبردار نیستند به هر حال معجزهای باید مشکل را حلّ کند؛ این معجزه گاهی به صورت عصای موسی است گاهی به صورت غرق فرعون است، گاهی به صورت دیگر است، گاهی هم به صورت مباهله است؛ امروز این مباهله هم زنده است؛ منتها یک فحل میخواهد که مباهله کند. «بِهال» یعنی لعنت کردن؛ منتها تضرّع بکنیم، چون لعنت در اختیار ما نیست، بُعدِ از رحمت در اختیار ما نیست از خدا بخواهیم این شخصی که عنود و لدود است او را از رحمت دور کند. ابتهال یک دعای ویژه است درخواست لعنت است، «بِهال» درخواست لعنت است؛ امروز هم این معجزه زنده است، طبق بعضی از روایات؛ متنها یک فحل میدانی میطلبد که دست به مباهله بزند. فرمود شما مباهله کنید: ﴿فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبینَ﴾[18] ما لعنت خدا را قرار میدهیم، کلید لعنت، دیگر از این به بعد به دست ماست؛ آن کسی که ﴿لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[19] است آن کسی که ﴿عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾[20] است آن کلید را بدون تفویض به ما داد به عنوان تجلّی, ما لعنت خدا را که بُعدِ از رحمت است بر کاذبین قرار میدهیم آنها که ادّعای دروغ دارند، میگویند عیسی, «ابن الله» است دروغ میگویند ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبینَ﴾.
این روز متأسفانه در نزد ما خیلی جلال و شکوه ندارد، درست است غدیر مسئله خاص است؛ ولی قبل از جریان غدیر آیه قرآن صریحاً از وجود مبارک علی بن ابیطالب به عنوان جانِ پیغمبر یاد کرده است: ﴿نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾؛ هم مفسّران بالاتفاق بر این هستند، یک; هم روایات اهل بیت بالاتفاق بر این است، دو; هم تاریخنگاران بالاتفاق این مطلب را نوشتند، سه گروه گفتند علی بود و فاطمه بود و حسن و حسین بودند در جوار رحمت پیغمبر(علیهم آلاف التحیّة والثناء). کلید غضب به دست اینها شد فرمود ما این کار را میکنیم؛ البته خدا فرمود, فرمود بگویید ما لعنت خدا را بر کاذبین قرار میدهیم این کم حرفی نیست. شما درباره فرشتهها به زحمت چنین آیهای پیدا میکنید که فرشتهای بگوید من لعنت خدا را بر فلان قوم قرار میدهم؛ این باید به اذن باشد: ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبینَ﴾، «کاذب» یعنی کسی که ادّعای باطلی دارد ما ادّعای صحیح داریم شما ادّعای باطل دارید ما لعنت خدا را بر کسی که ادّعای باطل دارد قرار میدهیم.
یک وقت مأمون چون درسخوانده بود و با علما و اهل سنت و دیگران نشست و برخاست داشت، از بعضی از شبهاتی که دیگران الغا کرده بودند با خبر بود، به وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) گفت به چه دلیل علی بن ابی طالب خلیفه است، به چه دلیل غدیر حق است و سقیفه باطل؟ فرمود: «بِآیةُ أَنْفُسَنَا»[21] خدای سبحان علی را به منزله جان پیغمبر حساب کرد، جان پیغمبر حاکم بر اسلام است، تا خودش زنده است خودش، نشد آن کسی که به منزله جان اوست؛ «بِآیةُ أنْفُسَنَا». مأمون درس خوانده بود شبهات را هم دیده بود، به حضرت عرض کرد «لولا نساءنا»؛ یعنی منظور از «أنفسنا» رجال است نه یعنی «نفس»؛ برای اینکه «أنفس» در مقابل «نساء» است و «نساء» یعنی زنها. وقتی وجود مبارک امام رضا فرمود: «آیةُ أنْفُسَنَا» دلیل ولایت علی بن ابیطالب است، مأمون گفت: «لولا نسائنا»، اگر کلمه «نسائنا» در قرآن نبود، این «أنفسنا» یعنی جان ما؛ اما چون «نسائنا» هست منظور از «أنفس» همان رجال است، رجال بودن که دلیل فخر نیست. حضرت بلافاصله فرمود: «لولا أبنائنا»، اگر منظور از «أنفس» مرد بود، خوب چرا «أبنا» را تکرار کرد؛ پس معلوم میشود منظور از «انفس»، رجال نیست در برابر نساء، منظور از «أنفس» جان ماست در برابر بیگانه. این «لولا نسائنا»، که مأمون اعتراض کرد، «لولا أبنائنا» که وجود مبارک امام رضا جواب داد، ناظر این بخشهای سؤال و جواب اعتراضی است که منظور از «أنفسنا» خود جانِ پیغمبر است نه منظور از «أنفسنا»؛ یعنی «رجالنا» چرا؟ برای اینکه اگر منظور از این مرد بود «ابنائنا» را دیگر چرا ذکر میکرد اینها مرد هستند.
این روز مباهله روز علمی است این بِهال یک روز تحقیقی است این نظیر «وَ لَا یَنْقُضُ الْیَقِینَ أَبَداً بِالشَّک»[22] نیست که بعد از چند سال فهمش آسان باشد، این یک مسئله دقیق عقلی کلامی است و فخر ماست. قبل از جریان غدیر، ذات اقدس الهی وجود مبارک حضرت امیر را به منزله جان پیغمبر حساب کرد؛ اینکه تعبیر شاعرانه نیست, تعبیر تبلیغی نیست یک چیز عظیمی است؛ منتها ما شیعهها متأسفانه از این مفاخرمان خبری نداریم، 24 ذیحجّه هم همینطور میآید و میگذرد. رسالهای درباره «بِهال» نوشته شود، این رشته تخصّصی کلام درباره آن چندین مقاله بنویسد آن روز, روز همایش باشد, روز جشنواره باشد، این اشکالها بازگو شود، این پاسخهای امام رضا(سلام الله علیه) مطرح شود. چندین سال قبل از جریان «حجّةالوداع»، ذات اقدس الهی در قرآن به عنوان جانِ پیغمبر یاد کرد؛ این بالاتر از «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه» است، این یک چیز دیگر است. وقتی خدا امیر مؤمنان را به منزله جان پیغمبر بداند؛ آن وقت حضرت فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه» آن قویتر است یا این؟ آن عرشیتر است یا این؟ تعبیری که وقتی خدا چنین تعبیری دارد که او جان اوست یعنی چه؟
بنابر این بیست و چهارم ذیحجه از اعیاد برجسته ماست، جریان مباهله از مقتدرترین بحثهای کلامی ماست. ما اگر اینها را گرامی نداریم با این سه رشتهای که به عرض شما رسید در برابر هر سه رشته بیگانه قد علم کرد؛ یعنی اتفاق مفسّران, اتفاق روایات اهل بیت بدون معارضه, اتفاق تاریخنویسان؛ بعد شما ببینید بعد از جریان سقیفه، چه دستی که در تفسیر دخالت نکرد، چه دستی که در روایت دخالت نکرد، چه دستی که در تاریخ دخالت نکرد. کتابی است که اهل سنّت نوشتند به نام المغنی برای قاضی عبدالجبّار است، این قاضی عبدالجبّار برای آنها مثل کلینی برای ماست، همعصر آنها هم بودند، مقدّم بر شیخ طوسی و اینها بودند. این قاضی عبدالجبّار نهایه نوشته, خلاف نوشته, مبسوط نوشته بعدها مرحوم شیخ طوسی پیدا شده مبسوط نوشته, خلاف نوشته, نهایهنوشته؛ قدرت دست آنها بود، حکومت دست آنها بود. این قاضی عبدالجبّار معتزلی چنین آدمی است، سابقه تاریخی دارد, سابقه علمی دارد, شاگردان فراوانی دارد, کتابهای زیادی هم نوشته برای آنها مثل کلینی برای ماست. این کتابی نوشته به نام المغنی که بیست جلد است و متأسفانه شش جلدش در دسترس نیست. این در همان جلد بیستم در مسئله امامت و خلافت در جریان مباهله میگوید که بعضی از مشایخ ما گفتند که علی بن ابیطالب آنجا حضور نداشت؛ مثل اینکه آدم روز را بگوید شب است، اینها شده است، اینها میشود؛ اگر انسان از حقّ کلامی خود, حقّ دینی خود دفاع نکند همینطور میشود؛ منتها از بس از این طرف شیعیان ادلّه آوردند بحثهای تفسیری آوردند بحثهای تاریخی آوردند دیگر آن حرفها کم شد، وگرنه المغنی جلد بیست، نوشته قاضی عبدالجبار که برای آنها مثل کلینی برای ماست بالصّراحه در جلد بیستم میگوید که بعضی از مشایخ ما گفتند که ـ معاذ الله ـ علی بن ابیطالب در جریان مباهله نبود. پس وظیفه ما این است، مسئله آن شیرینی تقسیم کردن و آنها جزء کارهای فرعی است، اساس آن زنده نگه داشتن این آیه 61 سوره مبارکه «آلعمران» است با مراجعه به آن شواهد قطعی تفسیری و روایی و تاریخی.
من مجدداً مقدم شما را گرامی میدارم! روز 24 ذیحجّه را توصیه میکنیم که هرگز این را از دست ندهید به عنوان یک روز علمی تلقّی بکنید؛ مقالهای, پایاننامهای, رسالهای در زمینه «بهال» بنویسید, دو مسئله مهم: اینکه مباهله اتفاق افتاد, وضعش چگونه بود, حوزهاش چگونه است, قلمروش چگونه است، یک; دوم اینکه الآن هم «بِهال» زنده است معجزه است، قرآن الآن معجزه است، مباهله هم الآن معجزه است؛ منتها کسی که بتواند بِهال کند «آن کس که می یافت نشود آنم آرزوست»[23] اینها را ـ إنشاءالله ـ زنده نگه میدارید که به برکت قرآن و عترت و احیای این امور مشمول دعای ویژه وجود مبارک ولیّ عصر(ارواحنا فداه) باشید.
من مجدداً مقدم شما را گرامی میدارم، از این سربازان عزیز حقشناسی میکنیم، امیدواریم که خدا به همه نظامیان مخصوصاً به این عزیزان، سعادت و سیادت و سلامت دنیا و آخرت مرحمت کند!
پروردگارا نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, حوزههای فقهی، فرهنگی، دانشگاهی همه را در سایه قرآن و عترت حفظ بفرما!
دولت و ملت و مملکت را در سایه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!
به جانبازان و ایثارگران سعادت و سیادت دنیا و آخرت مرحمت بفرما!
خطر سلفی و داعشی و تکفیری را به استکبار و صهیونیسم برگردان!
کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطری محافظت بفرما!
جوانان مملکت و فرزندان ما را در امر ازدواج موفق بفرما!
همه را تا روز قیام از گزند انحراف حفظ بفرما!
و این نظام را تا ظهور صاحب اصلیاش حفظ بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج95، ص321.
[2] . سوره مائده، آیه3.
[3] . سوره تکاثر، آیه8.
[4] . بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج24، ص57.
[5] . سوره فرقان، آیه52.
[6] . سوره آل عمران، آیه169.
[7] . سوره بقره، آیه152.
[8] . سوره بقره، آیه197.
[9] . سوره انفال، آیه75.
[10] . تفسیر القمی، ج1، ص174.
[11] . سوره احزاب، آیه6.
[12] . سوره مائده، آیه73.
[13] . سوره آل عمران، آیه53.
[14] . سوره آل عمران، آیه53.
[15] . سوره بقره، آیات78 و 253 و ... .
[16] . سوره آل عمران، آیه61.
[17] . سوره طه، آیه50.
[18] . سوره آل عمران، آیه61.
[19] . سوره زمر، آیه63؛ سوره شوری، آیه12.
[20] . سوره انعام، آیه59.
[21] . الفصول المختارة، ص38.
[22] . تهذیب الاحکام، ج 1، ص8.
[23] . مولوی، دیوان شمس، غزل شماره441؛ «گفتند یافت مینشود جستهایم ما ٭٭٭ گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست».
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، مباحث بسیاری در اهمیت علم در نهجالبلاغه از بیان امیرالمؤمنین آمده است، از جمله این بیان ظریف که میفرماید: «سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی؛ از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید» و یا «أَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ؛ بدون تردید من به راهها و طرق آسمانها، از راهها و طرق زمین آگاهترم» اگر بخواهم همین کلام کوتاه از امیرالمؤمنین را بررسی کنیم، صحبتها و بحثهای بسیاری وجود دارد که لازم است در همین باب مطرح بشود.
در ادامه، بخشهایی از گفتوگوی اسماعیل منصوری لاریجانی با غلامحسین ابراهیمی دینانی در برنامه معرفت را پیرامون رابطه علم و عبادت میخوانیم.
*مراد از راههای آسمان و زمین در کلام امیر چیست؟
ایشان فرمود من به کوچه و خیابانهای آسمان آشناتر و آگاهترم نسبت به کوچه و خیابانهای زمین. حال باید دید که در اینجا مراد از آسمان و زمین چیست؟ در اینجا منظور از آسمان، کرات آسمانی نیستند. این کراتی که ممکن است بشر روزی به آنها دست پیدا کند که دارای شرایط حیات باشد و در آنجا خیابان هم درست کند، معلوم نیست جایی زیباتر از زمین باشد. همه اینها زمین شمرده میشود.
در اینجا منظور از سماء، همان «سُمُو» است به معنای بالا و تعالی. اشکال اینجاست که انسان، کرات آسمانی دیگر را آسمان میداند و میاندیشد که در بالا قرار دارند، اما معلوم نیست که اینها بالاتر باشند. براساس تفکری که کره زمین را مرکز عالم میدانستند میاندیشیدند که آنجا بالاست، در حالی که اکنون که کره زمین دیگر به عنوان مرکز عالم شناخته نمیشود دیگر اصولاً بالا و پایین وجود ندارد و کسی که در کره ماه قرار گرفته است، معلوم نیست که آنجا را بالا بداند.
این بالا که همان «سماء» است در خود انسان قرار دارد و این بالا بودن واقعی است. اما در بیرون از انسان فقط جهات قراردادی است. مانند یمین و یسار و امام و خلف که اموری اعتباری هستند و واقعی نیستند. اگر چیزی در طرف راست و چیزی در طرف چپ من باشد، وقتی که برگردم جهات برعکس میشوند و راست و چپ تعویض میشوند. پس به تعبیری یمین و یسار میتواند تغییر کند و همین مسئله درباره امام و خلف و بالا و پایین نیز صادق است.
این امور، اعتباری هستند و نفس الاموری و واقعی شمرده نمیشوند. در حالیکه آسمانی که در کلام حضرت امیر (ع) آمده است یا در برخی از آیات قرآن به معنای بلندا و بالای واقعی است. بنابراین بالا و پایین در خود انسان است.
به قول حکیم سنایی: آسمانهاست در ولایت جان/ کارفرمای آسمان جهان
این آسمانهایی که از پشت تلسکوپها رصد میشوند مهم نیستند، بلکه آسمانهایی در سپهر وجود انسان قرار دارد که آنها کارفرمای این عالم هستند. پس آسمان یعنی جای بالا.
این بالا کجاست؟ در وجود انسان رشته قوایی وجود دارد از جمله حسی، شمی، بصری، خیالی و عقلی و ادراک عقلی از دیگر حواس بالاتر است و بالای واقعی است؛ زیرا اگر عقل نباشد، حس نیز معنایی ندارد. عقل است که باید به حس معنا بدهد و زمانی که چیزی دیده میشود، اگر در پشت آن عقلانیتی نباشد حس بی معناست و این معنا را عقل به حس میدهد که در مرتبه بالاتری است.
اندیشمندی اروپایی میگوید چشم من مانند عینک است. افرادی که چشمهایشان ضعیف است بدون عینک نمیبینند، پس خود چشم نیز مانند عینک است که از پشت آن میتوانیم جهان را ببینیم. او میگوید من به ضرورت عینک باور دارم اما چشمی باید باشد که از پشت عینک ببیند. انسانی که چشم ندارد از پشت عینک هم نمیبیند. بنابراین خود چشم ما عینک است و چیزی از درون جان ما از دریچه چشم ما میبیند. این اندیشمند غربی میپرسد: آیا این چشم شماست که میبیند یا چیز دیگری از درون چشم شما میبیند؟ مسلم است که چیزی از درون چشم است که میبیند، حال این درون نیز همچنان درون اندر درون ادامه دارد و اینها آسمانهای جان آدمی است.
شخصی مانند مولا علی (ع) که انسان کامل و ولی مطلق خداوند است، سپهر جان آن حضرت، آسمانها، ستارهها و کهکشانهایی دارد و در هر کهکشانی از سپهر جان مولا معارف غیرمتناهی وجود دارد که این معارف در حیطه قدرت ولوی مولا امیرالمومنین(ع) است. از این جهت آن حضرت میفرماید که من به کوچههای آسمان یا همان معارف الهی، آشناترم از آنچه در کوچهها و خیابانهای زمین است.
کوچه و خیابانهای زمین را انسانهای معمولی نیز میدانند اما در سپهر جان آدمی، آسمانهای واقعی وجود دارد که در آن معارف است. این معارف معارف الهی است که شمهای از آن به واسطه خاندان عترت و طهارت به ما رسیده است. اینکه حضرت میفرماید: «سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی» به این معناست که از این معارف از من بپرسید! حضرت نمیگوید که از من بپرسید که کوچههای مدینه به چه صورت است یا فلان رودخانه کجاست؟
بنابراین آن معارفی که در سپهر جان حضرت امیرالمومنین (ع) وجود دارد و در آسمان جان هر سالک، عارف یا ولی نیز وجود دارد، اینها معارف الهی است و از مکمن غیب است. این معارف از طریق مدرسه و درس خواندن به دست نیامده است بلکه از طریق باطنی به آنها رسیدهاند. اینها از مکمن غیب آمده و سپهر جان او را از تشکیل داده است. این معارف، معارف واقعی است و این آسمان، آسمان واقعی است. این آسمانها که معارف غیبی است، در جان حضرت مولاست و غیب، خود اوست. حضرت در غیب نیست بلکه غیب در وجود حضرت و او حقیقت غیب است.
پاسخ اجمالی
طبق عقیده ی بیشتر مسیحیان حضرت عیسی زمانی که حدود 30 سال سن داشت،به وسله ی یحیی غسل تعمید یافت و سپس زندگی عادی خود را آغاز کرد. پس از 40 روز تفکر و تنهایی در خلوت و بیابان، به کرانه های جلیله برگشت و 12 نفر پیرو او شدند که اصطلاحا آنها را حواریون عیسی می خوانیم .به مدت سه سال به اتفاق آنان از یک نقطه به نقطه یدیگر رفته و مردم را هدایت و بیماران را معالجه می کند.
در کتاب عهد جدید اشاره به معجزات و کرامات متعدد او در شفای بیماران شده است.هر چند مواظب بود چیزی بر خلاف قوانین مذهبی یهود به زبان نیاورد،پیوسته درباره عشق به خداوند و وظیفه انسان به همنوع خود موعظه می کرد ولی مکررا مورد آزار متعصبین یهودی بوده است.
حاکمان سرانجام تصمیم به جلو گیری از او گرفتند.زیرا که روحانیان یهود از اینکه او هر روز پیروانی می یافت حسادت می کردند و مقامات سیاسی هم از افزاشی نا آرامی ها در منطقه ی جودیه نگران بودند. بالاخره او را توقیف کردند و پیش پونتیوس پیلات دادستان رومی ردند و او عیسی را محکوم به مرگ کرد او را در تپه ای در خارج اورشلیم بر ده ساق به صلیب کشیدند.پیروان او معتقدند که چند ساعت پس از مرگش عیسی از صلیب رها شده و به آسمان رفت.به دنبال قتل او دین عیسی در دنیای قدیم گسترش یافت و به فاصله ی 300 سال دین مسیحیت دین رسمی امپراطوری روم شد.!
اما طبق گفته ی صریح قرآن در آیات 157 و 158 سوره نسا آمده است:(و گفتارشان که ما مسیح عیسی بن مریم پیامبر خدا را کشتیم، در حالی که نه او را کشتند و نه بر دار آویختند لکن امر بر آنها مشتبه شد.و کسانی که در مورد قتل او اختلاف کردند ، از آن در شک هستند و علم به او ندارند و تنها از گمان پیروی می کنند، و قطعا او را نکشتند ، بلکه خدا او را به سوی خود برد و بالا برد و خداوند توانا و حکیم است.
پاسخ تفصیلی
هر چهار انجیل چگونگى دست گیرى، محاکمه و به صلیب کشیده شدن حضرت عیسى را با تفاوت هایى جزئى نقل کرده اند. خلاصه ى داستان از انجیل مرقس بدین قرار است:
دو روز به عید فصح مانده بود. سران کاهنان و ملایان یهود درصدد بودند عیسى(علیه السلام) را مخفیانه دست گیر کنند و به قتل برسانند. آنان مى گفتند: این کار را در ایام عید نباید کرد مبادا که مردم آشوب کنند... بعد از آن یهوداى اسخریوطى، که یکى از آن دوازده حوارى بود، پیش سران کاهنان رفت تا عیسى را به آنان تسلیم نماید. آنان وقتى این را شنیدند تسلیم شدند و به او وعده ى پول دادند. یهودا به دنبال فرصتى بود تا عیسى را تسلیم کند... او هنوز صحبت مى کرد که ناگهان یهودا، یکى از آن دوازده حوارى، همراه با جمعیتى که همه با شمشیر و چماق مسلح بودند، از طرف سران کاهنان به آن جا رسیدند. تسلیم کننده ى او به آنان علامتى داده و گفته بود: «کسى که مى بوسم همان شخص است او را بگیرید». پس همین که یهودا به آن جا رسید، فوراً پیش عیسى(علیه السلام) رفت و گفت: «اى استاد» و او را بوسید. آنها عیسى را گرفتند و محکم بستند... سران کاهنان و تمام اعضاى شوراى یهود درصدد بودند که مدرکى علیه عیسى به دست آورند تا حکم اعدامش را صادر کنند، اما مدرکى به دست نیاوردند. بسیارى علیه او شهادت نادرست دادند، اما شهادت هایشان با یکدیگر سازگار نبود... کاهن اعظم از او پرسید «آیا تو مسیح پسر خداى متبارک هستى؟».
عیسى گفت: «هستم؛ و تو پسر انسان را خواهى دید که در دست راست خداى قادر نشسته و بر ابرهاى آسمان مى آید.»
کاهن اعظم گریبان خود را چاک زد و گفت: «دیگر چه احتیاجى به شاهدان هست، شما این کفر را شنیدید. رأى شما چیست؟»
همه او را مستوجب اعدام دانستند... پیلاطس دستور داد عیسى را تازیانه زده، بسپارند تا مصلوب شود... .
سربازان او را بیرون بردند تا مصلوب کنند. آنان شخصى به نام شمعون اهل قیروان را مجبور کردند که صلیب عیسى را حمل کند. آنها عیسى را به محلّى به نام «جُل جتّا» برده به او شرابى دادند که آمیخته به دارویى به نام مرّ بود، اما او آن را قبول نکرد، پس او را به صلیب میخ کوب کردند... ساعت 9 صبح بود که او را مصلوب کردند... در وقت ظهر تاریکى تمام آن سرزمین را گرفت و تا سه ساعت ادامه داشت. در ساعت سه بعدازظهر عیسى با صداى بلند گفت: «ایلى ایلى لما سَبَقتنى؛ خداى من خداى من چرا مرا ترک کردى؟»... عیسى فریاد بلندى کشید و جان داد... .
در آن جا عدّه اى زن بودند که از دور نگاه مى کردند و در بین آنها مریم مجدلیه و مریم مادر یعقوب کوچک دیده مى شدند. این زنان وقتى عیسى در جلیل بود به او گرویدند و او را کمک مى کردند. بسیارى از زنان دیگر نیز همراه او به اورشلیم آمده بودند. غروب همان روز، یوسف از اهل رامه که یکى از اعضاى محترم شوراى یهود بود، پیش پیلاطس رفت و جسد عیسى(علیه السلام)را از او خواست. پیلاطس باور نمى کرد که عیسى به این زودى مرده باشد. پس به دنبال سروانى که مأمور مصلوب کردن عیسى بود فرستاد و از او پرسید: «آیا او به همین زودى مرد؟» وقتى پیلاطس از جانب سروان اطمینان یافت، به یوسف اجازه داد که جنازه را ببرد. یوسف کتان لطیفى خرید و جنازه ى عیسى را پایین آورد و در آن پیچید و او را در مقبره اى که از سنگ تراشیده شده بود قرار داد و سنگى جلوى در آن غلطاند.
مریم مجدلیه و مریم مادر شویا دیدند که عیسى کجا گذاشته شد.
پس از پایان روز سبت مریم مجدلیه و مریم مادر یعقوب و سالومه روغن هاى معطرى خریدند تا بروند و بدن عیسى را تدهین نمایند. صبح زود روز یکشنبه، بر سر قبر رفتند. آنها به یکدیگر مى گفتند: «چه کسى سنگ را براى ما از جلوى قبر خواهد غلطاند؟» وقتى خوب نگاه کردند، دیدند که سنگ بزرگ از جلوى قبر به عقب غلطانیده شده است. پس به داخل مقبره رفتند و در آن جا مرد جوانى را دیدند که در طرف راست نشسته بود و لباس سفید بلندى در برداشت. آنها متحیّر ماندند، اما او به آنان گفت: تعجب نکنید، شما عیساى ناصرى مصلوب را مى جویید. او زنده شده و دیگر این جا نیست. نگاه کنید؛ این جا جایى است که او را گذاشته بودند. حالا بروید و به شاگردان او، خصوصاً پطرس، بگویید که او پیش از شما به جلیل خواهد رفت و همان طور که خودش به شما فرموده بود او را در آن جا خواهید دید... .[1]
این گزارش انجیل مرقس را سه انجیل دیگر با تفاوت هایى جزئى نقل کرده اند.[2] بر اساس این گزارش ـ که مسیحیان به آن عقیده دارند ـ حضرت عیسى به صلیب کشیده و دفن شد، ولى پس از سه روز زنده شد و به آسمان رفت و نزد خداوند جاى گرفت.
قرآن نیز این ماجرا را گزارش مى دهد، و بر اساس آن مسیح اکنون زنده است و در نزد خدا جاى دارد؛ با این تفاوت که ظاهر قرآن دلالت بر این دارد که حضرت عیسى مصلوب نشد و او را نکشتند، بلکه این امر بر دشمنان او مشتبه شد و حضرت مستقیماً به آسمان برده شد.
قرآن در مورد بنى اسرائیل مى گوید:
و به خاطر قولشان که: «ما، مسیح، عیسى بن مریم، پیامبر خدا را کشتیم.» در حالى که نه او را کشتند و نه به صلیب کشیدند، لکن امر بر آنها مشتبه شد. و کسانى که در مورد قتل او اختلاف کردند، از آن در شک هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پیروى مى کنند و قطعاً او را نکشتند، بلکه خدا او را به سوى خود بالا برد، و خداوند توانا و حکیم است.[3]
مسئله ى به صلیب کشیده شدن حضرت مسیح(علیه السلام) از مسائل بسیار مهم و اساسى در مسیحیت به شمار مى رود، به گونه اى که مى توان گفت: «همان طور که اساس اعتقادات مسلمانان را «عقیده به توحید و یکتاپرستى» تشکیل مى دهد، اساس عقاید مسیحیت را در آموزه ى «تصلیب» و «فدا» و «رستاخیز» حضرت عیسى(علیه السلام) باید جستوجو کرد».[4]
برخى از اندیشمندان مسیحى، که سعى در نزدیک کردن مواضع قرآن با انجیل دارند، مى کوشند که آیه ى فوق را به گونه اى معنا کنند تا تعارض از بین برود:
آیه ى 156 سوره ى نساء مستقیماً علیه یهودیان است و تأکید مى کند آنان عیسى را نکشته اند. در یک معنا این موضوع حقیقت دارد؛ زیرا تصلیب، کار سربازان رومى بوده است؛ و نیز در معناى عمیق ترى هم صحیح است؛ چون وقتى به تصلیب از دیدگاه رستاخیز عیسى بنگریم، مى بینیم که بر صلیب شدن عیسى، براى یهودیان پیروزى به بار نیاورد.
جمله ى «شبّه لهم؛ بر آنها مشتبه شد»، را مى توان به طرق نسبتاً متفاوتى تفسیر کرد. تفسیر رایج در میان مسلمانان دال بر این است که شخص دیگرى و احتمالاً «یهودا» به جاى عیسى تصلیب شده است. پیروان فرقه ى احمدیه[5] در زمان معاصر معتقدند: «عیسى فقط بر روى صلیب از هوش رفت و سپس او را زنده پایین آوردند و بهبود یافت و آن گاه به سوى مشرق زمین رفت».[6]
آن چه از تأمل در مورد مسئله ى مصلوب شدن یا نشدن حضرت مسیح(علیه السلام)به دست مى آید این است که: هر چند این مسئله به ظاهر ساده به نظر مى رسد ـ چون واقعیت هرچه باشد، حضرت مسیح الآن زنده و در آسمان ها نزد خداست ـ لکن تأکید قرآن بر «مصلوب نشدن حضرت عیسى به خاطر این است که برخى از عقاید مسیحیت، مانند الوهیت حضرت عیسى و آموزه ى گناه ذاتى و بازخرید گناهان بازاء مصلوب شدن آن حضرت که همگى از عقیده به مصلوب شدن آن حضرت نشأت گرفته اند،[7]را تخطئه کند و توجه مسیحیان را به این نکته جلب نماید که «نجات» را در گرو اعمال باید دید، نه در پناه بردن به صلیب؛ و عیسى مسیح پیامبرى هم چون سایر پیامبران بزرگ خدا بود، نه خدا و نه پسر خدا. و «فدا» و قربانى شدن، به خاطر گناهان دیگران نمى تواند مطلبى منطقى باشد و هر کس در گرو اعمال خویش است و رستگارى نیز از راه ایمان و عمل صالح میسر مى شود.
از دیدگاه برخى مفسّران قرآن، قراینى وجود دارد که مسئله ى «مصلوب شدن حضرت عیسى» را تضعیف مى کند:
1. کسانى که براى دست گیرى حضرت عیسى(علیه السلام) رفته بودند، عده اى از سربازان رومى بودند که عیسى را نمى شناختند.
2. حمله به محل حضرت عیسى(علیه السلام)، شبانه انجام گرفت و طبعاً شناسایى در تاریکى شب نمى تواند دقیق باشد.
3. شخص گرفتار شده، در حضور «پیلاطس» (حاکم رومى بیت المقدس) سکوت اختیار کرده و در برابر اتهامات از خود دفاعى نکرد؛ در صورتى که حضرت عیسى(علیه السلام)، شخصى شجاع و سخن دان و داراى بیانى شیوا و رسا بود.
4. شخص محکوم بر روى صلیب فریاد مى زند «خدایا خدایا چرا مرا تنها گذارده اى؟!» در حالى که اگر حضرت عیسى(علیه السلام)، همان خداى متجسّد است که به دنیا آمده و به دار آویخته شده تا قربانى گناهان بشر شود، نباید چنین جمله اى از دهان او خارج گردد.[8]
پی نوشتها:
[1]. انجیل مرقس، باب 14 و 15.
[2]. انجیل متى، باب 26 و 27؛ انجیل لوقا، باب 22 و 23؛ انجیل یوحنا، باب 18 و 19.
[3]. سوره ى نساء، آیه ى 156 ـ 157.
[4]. محمدر ضا زیبایى نژاد، درآمدى بر تاریخ و کلام مسیحیت، ص 164.
[5]. پیروان احمد بن موسى (شاه چراغ).
[6]. ویلیام مونتگمرى وات، برخورد آراء مسلمانان و مسیحیان، ص 37.
[7]. نامه ى پولس به قرنطیان.
[8]. ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، ج 4، ص 200 ـ 202.
منبع: مسیحیت، سید محمد ادیب آل على، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم
منبع: مجمع جهانی شیعه شناسی