ارسال به دوستان
جلسه درس اخلاق (1395/11/21)
00:00
00:00
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین، سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) و أهل بیته الأطیبین الأنجبین، سیّما بقیّة الله فی العالمین، بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».
مقدم شما فرهیختگان، نخبگان و بزرگواران و عزیزان حوزوی و دانشگاهی و برادران و خواهران ایمانی و قرآنی و عزیزان وابسته به نیروی نظامی و بسیج را گرامی میداریم. از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم به همه شما و عموم علاقهمندان به قرآن و عترت، آنچه خیر و صلاح و فلاح دنیا و آخرت است مرحمت کند. در آستانه 22 بهمن قرار داریم، این سالروز انقلاب اسلامی را هم به پیشگاه ولیّ عصر و همه ارادتمندان به آن حضرت تهنیت عرض میکنیم که شاید ـ إنشاءالله ـ زمینه ظهور آن حضرت باشد و ـ إنشاءالله ـ وظیفه خود را فردا که حضور در راهپیمایی است، انجام خواهیم داد. در آستانه فاطمیه صدیقه کبری(سلام الله علیها) هستیم، این مراسم را هم به پیشگاه ولیّ عصر تعزیت عرض میکنیم و امیدواریم توفیق بهرهبرداری از فیوضات آن ذات مقدس، مخصوصاً از خطبه فدکیه را به همه ما مرحمت بفرماید.
بحثهای روز پنجشنبه که به عنوان مسائل اخلاقی بود، محور بحث، نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امیر بود. این بحث به نامه 53 رسید که نامه مبسوط و مفصّلی بود که وجود مبارک حضرت امیر برای مالک اشتر به عنوان استاندار مصر مرقوم فرمودند. این نامه چون خیلی مفصّل بود و مسائل جانبی را هم در بر داشت، چند جلسه در همین مسائل بازگو شد.
در بخشهایی از نامه آمده است که فرمود مالک! مردم ستون دین هستند؛ یعنی ما یک بحثهای عبادی داریم که در آن بحثهای عبادی، همه ما شنیدیم که فرمودند: «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»[1] این دیگر نیازی به گفتن ندارد؛ اما آنچه برای حکومت و سیاست سودمند است توجّه به آنها لازم است، این را با جمله اسمیه شروع کرد، با حرف تأکید. این تعبیر درباره نماز نیامده است که «إنّ الصَّلاةَ عموُدُ الدّین». آنچه آمده این است که «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ». اما در این نامه رسمی وجود مبارک حضرت امیر به مالک فرمود که مالک! «إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة»؛[2] با جمله اسمیه و با تأکید «إنّ» فرمود مالک! مردم ستون دین هستند نه ستون سیاست، چون سیاست ما به تعبیر مرحوم شهید مدرّس، از دین ما نشأت گرفته است، فرمود مردم مسلمان، ستون دین هستند، این مردم اگر حاضر باشند، دین سر پاست. به هر حال دین خیمهای است که ستون میخواهد، بخشی از ستونهای دین، عبادی است؛ مثل نماز ستون دین است. بخشی از ستونها، سیاسی است و آن رضایت مردم است. فرمود: «إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ»، مثل دفاع مقدّس، «الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة».
مطلب بعدی آن است که بارها به عرض شما رسید، در هیچ دلیل قرآنی و روایی، به ما نگفتند که نماز بخوان، چرا؟ چون این دین، دین حکیم است، ﴿وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴾.[3] اگر دین گفته که نماز ستون دین است، چه اینکه گفته است؛ اگر میگفت نماز بخوانید، معلوم میشود که این دین، دین حکیمانه نیست، چون ستون را که نمیخوانند. همه جا چه در قرآن، چه در روایات، سخن از اقامه نماز است، ﴿فَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾،[4] ﴿یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ﴾،[5] تا این حرفها یکدست باشد، حکمت باشد. این تفسیر قرآن به قرآن اختصاصی به قرآن ندارد، تفسیر روایات به روایات، تفسیر قرآن به روایات، این باید هماهنگ باشد. اگر ما گفتیم نماز ستون دین است، نباید بگوییم نماز بخوان! باید بگوییم نماز را اقامه بکن، چون ستون را اقامه میکنند. اگر در عهدنامه مالک آمده است که مردم ستون دین هستند، نباید با سخنرانی، با سخنخوانی، با تبلیغ، با موعظه، با نصیحت مردم را در صحنه نگه داشت. مردم ستون دین هستند جز با عمل صالح این ستون سر پا نیست. وقتی مردم حاضر هستند که درون ما با بیرون ما، ظاهر ما با باطن ما، اوّل ما با آخر ما، جلوت ما با خلوت ما هماهنگ باشد که چون به خلوت رسند همان کار جلوت را انجام بدهند، این مردم حاضر هستند. ستون را باید اقامه کرد، نه تبلیغ کرد، سخنرانی کرد. چون این بحث خیلی دامنه داشت مدّتی بحثهای نهج البلاغه جدا طرح نمیشد؛ اما در اثر آن مسائل گوناگونی که به عنوان شرح این خطبه وجود مبارک حضرت امیر بود گذشت، الآن نوبت رسید به نامه بعدی. این نامه، نامه پنجاه و سوم بود، نامه معروف نهج البلاغه که برای مالک مرقوم فرمود.
اما نامه پنجاه و چهارم، نامهای است که به طلحه و زبیر نوشت؛ این نامه سه بخش دارد که دو صفحه است: یک صفحهاش مربوط به طلحه و زبیر است، یک صفحهاش مربوط به عایشه است. خدا این سید رضی را غریق رحمت کند! این دو برادر چقدر مدیریت داشتند! این سید مرتضی مدیر نجف بود، خروجیاش این همه کتابها و نامهها بود. شما ببینید خروجی نجف کم نیست. بارها به عرض شما رسید که اگر ـ معاذالله ـ خروجی نجف را از ما بگیرند تمام حوزههای علمیه شیعه در سراسر عالَم میخوابد، برای اینکه کتب اربعه از آنجاست، کتب فقهی محققها و علامهها و همه اینها آنجاست تا رسید به این آخرین عصر، جواهر و مکاسب و رسائل و کفایه از آنجاست، حوزههای علمی با اینها اداره میشود، اینها خروجی نجف است و اینها را سید مرتضی مدیریت کرد؛ گرچه برکت حضرت امیر قابل طرح و قابل وصف نیست؛ اما مدینه منوّره شش معصوم که برتر از همه وجود مبارک پیغمبر(علیهم آلاف التحیة و الثناء) است چنین خروجی و برکتی ندارد، آن قبر مطهّر صدیقه مطهره، آن قبر مطهّر امام حسن، آن قبر مطهّر امام باقر، قبر مطهّر امام صادق، قبر مطهّر امام سجاد. این شش معصوم مخصوصاً پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) در مدینه هستند، حرف را آن مدیر میزند نه قبر. ابیّ بن کعب زعیم حوزه علمیه مدینه بود، خروجی ندارد. سرزمین وحی که منشأ برکت است مطاف ما، قبله ما آنجاست، ابن عباس زعیم حوزه علمیه بود، خروجی ندارد. این سید مرتضی است که مدیر است میتواند شیخ طوسی تربیت کند.[6] این خروجی نجف به وسیله مدیر است. برادر دیگرش سید رضی، او چقدر باهوش بود!
شما مستحضرید این نهج البلاغه که در تلو قرآن کریم است، هشتاد درصد شرحش برای همین سنّیهاست، بیست درصدش برای ماست، چون جمیعت ما هم کم بود. هر کس درباره قرآن تفسیر نوشت، درباره نهج البلاغه شروع کرد به تفسیر کردن. «و ما أدراک ما نهج البلاغه». این نهج البلاغه چرا این قدر شهرت پیدا کرد که هشتاد درصد شرح آن برای سنّیهاست؟ این ابن ابی الحدید تقریباً جزء مهمترین شارحان نهج البلاغه است.[7] این به قطب راوندیِ ما مرتّب حمله میکند و میتازد. ابن میثمِ ما که بزرگوار است، شرح حکیمانه کرده است؛ در بخشهایی از فرمایشات او، دارد استفاده میکند؛ منتها نام نمیبرد. چگونه شد که این کتاب جهانی شد؟ جهانشمول شد؟ شیعهپسند شد؟ سنّیپسند شد؟ آنجا که باید حرف بزند حرف میزند، آنجا که ضرورتی ندارد نمیگوید. همین نامه 54، دو صفحه است، یک صفحه خطاب به طلحه و زبیر است، یک صفحه برای عایشه است. آن صفحه عایشه را اصلاً سید رضی در نهج البلاغه نقل نکرد، او حسّاسیت دارد، او «أمّ المؤمنین» عدّهای است، او ممکن است عدّهای را بشوراند. حضرت مگر ابقاء کرده است در تحلیل حقیقت؟ آنجا که لازم نبود، خیلی از حرفها را سید رضی نقل نمیکرد. اگر آن حرفهای تُند و تیز علوی را نقل میکرد، فقط نهج البلاغه در بین ما شیعهها رواج داشت. آنجا که ضرورتی نداشت، آن زخم کهنه را نباید بازگو کرد، بازگو نمیکرد؛ لذا نهج البلاغه شده تالی تلو قرآن. نزد سنّیها نهج البلاغه است، نزد ما شیعهها نهج البلاغه است. همین نامه 54، دو صفحه است: یک صفحهاش را آورد، یک صفحهاش را اصلاً نیاورد. به عایشه حضرت خطاب میکند که چرا این کار را کردی؟ برخلاف قرآن کردی! قرآن فرمود: ﴿وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَی﴾،[8] چه کسی گفته که بیا؟ چه کسی تو را تحریک کرده؟ مگر خدا در قرآن به زنهای پیغمبر نگفت که شما در خانههای خود بنشینید و معرکهدار نباشید؟! اینها را علی گفته است. اینها فقط در بین ما شیعهها رواج دارد، برای اینکه آن نامه اصلی دست ماست، میفهمیم که آن نامه را حضرت برای چه کسی نوشته! این سید رضی و سید مرتضی اینها نوههای دختری داعی کبیر هستند که او طبرستان شیعه کرد. شما میدانید اسلام اگر بخواهد به طبرستان برود هزارها کشته میخواهد، برای اینکه تمام این درّهها و کوهها سنگر است، مگر میشود کسی از حجاز لشکر بکشد آن هم به کوههای طبرستان برسد، چندین بار بیگانه خواست طبرستان را فتح کند. شما غالباً به مازندران تشریف بردید، در جاده شمال، قدم به قدمش سنگر است، مگر میشود آنجا را فتح کرد؟! این داعی کبیر به احترام اهل بیت، نام اهل بیت را، اینها آمدند وجود مبارک حضرت امیر را معرفی کردند، زهرا(سلام الله علیها) را معرفی کردند، امام حسن را معرفی کردند، امام حسین(علیهم السلام) را معرفی کردند، گفتند اینها این است، این است، این است، این است، اینها هم شیعه شدند. وگرنه ایران را تیِْم و عَدی فتح کردند، ایران را سقیفه فتح کرد نه غدیر. مردم ایران وجود مبارک اهل بیت را از کجا بشناسند؟ این فرماندهان نظامی که آمدند ایران را فتح کردند، همهشان که یا تِیمی بودند یا عَدی بودند، به هر حال سقفی بودند. این سادات که حشر اینها با انبیای الهی باشد و این علما، در ری حضرت عبدالعظیم آمد و سادات دیگر در زیر مجموعه و شعاع حضرت عبدالعظیم بودند، تشیّع رواج پیدا کرد. در بخشهای دیگر، بخشهای دیگر، بخشهای دیگر همین طور.
خدا سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی را غریق رحمت کند! او وقتی وارد این حرم میشد در و دیوار را میبوسید، ما هم در و دیوار را میبوسیم. ما حالا لازم نیست که این سید به اندازه شیخ مفید عالم باشد، او بهترین برکت را برای ما آورد، اینها ما را آدم کردند. اگر اینها نبودند که ما چه میشناختیم که غدیر چیست، چه میشناختیم اهل بیت چه کسانی هستند، چه میدانستیم زهرا(سلام الله علیها) که بود؟ اینها که نگذاشتند ایران به دست غدیر فتح بشود، هر کسی که ایران را فتح کرد حرف خودش را میزند. خیلی از شهرها که حالا نام بردنِ آنها خوب، نیست، چون نرفتند این سادات، آنجا امامزاده نیست، سیّد نیست، نرفتند آنجا، تا عصر صفوی سنّی بودند. مبادا کسی خیال کند که ما شیعه صفوی داریم، صفویه را چه کسی تربیت کرد؟ همین سادات تربیت کردند. صفویه را این علمای بزرگ سادات آمدند گفتند اهل بیت این هستند، این هستند، آن آیه درباره اینهاست، آن سوره درباره اینهاست، آن جمله درباره اینهاست، اهل بیت را این سادات معرفی کردند، صفویه را تربیت کردند، صفویه هم قدرت پیدا کرد، تشیّع را رواج داد. این طور نیست که حالا ـ معاذالله ـ کسی بگوید ایران، شیعه صفویه است! ایران شیعه علوی است همه ایران، برای اینکه خود صفویه را همین سادات و علمای سیّدی که از حجاز آمدند تربیت کردند.
غرض این است که این نامه پنجاه و چهارم سه قسمت است؛ دو قسمتش نیامده، یک قسمتش آمده است. آن یک قسمتش که آمده، خطابی است که وجود مبارک حضرت امیر به طلحه و زبیر دارد. آن قسمتی که نیامده، خطابی است که حضرت به عایشه دارد. آن قسمت سوم هم که نیامده، آن سفارش شَفَهی ـ نه شفاهی ـ سفارش شَفهی و لسانی حضرت است به این عمران خزاعی که نامه را میبرد، حضرت فرمود زبانی هم این حرف را بزن، این حرف را بزن، این حرف را بزن! این هم نیامده است. ما الآن این نامه 54 را داریم شرح میدهیم.
حضرت اوّل که «بسم الله الرحمن الرحیم» است نامهای است از عبد خدا، علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین. نامه صدرش این است: «من عبدِ الله»؛ یعنی فرمود ما داعیه نداریم، ما بنده خدا هستیم. بعد از اینکه این شروع شد، فرمود این نامه را ابوجعفر إسکافی نقل کرد. إسکاف را میدانید منطقهای است بین نهروان و بصره؛ یک منطقه وسیعی هم هست، إسکاف برای آنجاست.[9] این تفکر معتزلی دارد که به ما شیعهها نزدیکتر از أشعریها هستند، این در قبال جاحض است حرفهای جاحض را نفی میکند و مشکلات او را هم حلّ میکند. ابوجعفر إسکافی کتابی دارد به نام المقامات و المناقب درباره مناقب حضرت امیر است. این نهج البلاغهای که دیگران چاپ کردند، آنجا دارد: «فی المقدمات». این «فی المقدمات» نیست، «فی المقامات» است. ابوجعفر إسکافی؛ یعنی اهل منطقه إسکاف، کتابی دارد به نام المقامات، این کتاب در آن المقامات است، نه در المقدّمات.
بعد از آن حمد، وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمَا وَ إِنْ کَتَمْتُمَا أَنِّی لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّی أَرَادُونِی وَ لَمْ أُبَایِعْهُمْ حَتَّی بَایَعُونِی»؛[10] فرمود شما که میدانید من داعیه حکومت و خلافت نداشتم، نرفتم به سراغ مردم، مردم آمدند به سراغ من، اِصرار کردند، من گفتم که کمک فکری میکنم و اگر مسئولیت عملی هم باشد مشکل شما را انجام میدهم، ولی مسئولیت سیاست و خلافت را نمیپذیرم، چون به هر حال دیده بود که سقیفه چه کارهایی کردند! فرمود اینها را که من به شما گفتم، شما هم همه حضور داشتید، شما هم یک آدم معمولی نبودید که در متن سیاست حاضر نباشید! همه آن صحنه را دیدید، اتمام حجت مرا هم دیدید. «وَ لَمْ أُبَایِعْهُمْ حَتَّی بَایَعُونِی»، این یک؛ «وَ إِنَّکُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِی وَ بَایَعَنِی وَ إِنَّ الْعَامَّةَ لَمْ تُبَایِعْنِی لِسُلْطَانٍ غَالِبٍ وَ لَا [لِحِرْصٍ] لِعَرَضٍ حَاضِرٍ»؛ شما دیدید که نه من با شمشیر و با زور، مردم را وادار به بیعت کردم، نه با زَر. دست من هم خالی بود، دست من هم که شمشیر نبود، شما هم که این صحنه را دیدید. وقتی هم که آمدید، من در آن خطبه عمومی و خصوصی، خصوصی و عمومی، مکرّر در مکرّر، گفتم من اهل استئصال نیستم ولو یک درهم، حواستان جمع باشد! به شما گفتم یا نگفتم که من یک درهم اضافه برای خودم نمیگیرم؟ شما باید بفهمید که وقتی من یک درهم برای خودم اضافه نمیگیرم، به شما هم نمیدهم. من این را به شما گفتم یا نگفتم؟ من این را علناً گفتم. فرمود که «عَرَضْ»؛ یعنی متاع. ﴿عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا﴾،[11] که در قرآن دارد، یعنی همین! شما حالا چند تا راه دارید: «فَإِنْ کُنْتُمَا بَایَعْتُمَانِی طَائِعَیْنِ فَارْجِعَا وَ تُوبَا إِلَی اللَّهِ مِنْ قَرِیبٍ»؛ شما اگر با میل و رغبت، بدون نفاق با من بیعت کردید، الآن دارید معصیت میکنید راه برگشت باز است، بیایید توبه کنید. بازگو کرد، فرمود زبیر! تو جزء فوارس قریش بودی و از اصحاب حضرت بودی. طلحه! تو شیخ مهاجرین بودی، سابقه شما خوب است، چرا به هم میزنید؟ «وَ إِنْ کُنْتُمَا بَایَعْتُمَانِی کَارِهَیْنِ فَقَدْ جَعَلْتُمَا لِی عَلَیْکُمَا السَّبِیلَ بِإِظْهَارِکُمَا الطَّاعَةَ وَ إِسْرَارِکُمَا الْمَعْصِیَةَ»؛ اگر فریبکارانه بیعت کردید، پس من حجّتی بر شما دارم که شما چرا منافقانه این کار را کردید؟ اگر باطنتان با ظاهرتان دو تا بود، من علیه شما حجّت دارم، چرا این کار را کردید؟ چند نفری هم بودند، مثل عبد الله بن عمر و اینها با من بیت نکردند ما کاری با آنها نداریم، شما هم میخواستید همان گونه باشید. این نفاق شما باعث شد که من علیه شما حجت داشته باشم. «وَ لَعَمْرِی مَا کُنْتُمَا بِأَحَقِّ الْمُهَاجِرِینَ بِالتَّقِیَّةِ وَ الْکِتْمَانِ»؛ اگر خواستند کتمان بکنند کسی که مجبورشان نکرده بود. تقیه برای جایی است که کسی قدرت داشته باشد سلاح دستش باشد. ما که اسلحهای نداشتیم ما کسی را مجبور نکردیم ما که تبلیغ نکردیم، ما که به سراغ کسی نرفتیم. شما تقیه کردید یعنی چه؟ از چه کسی ترسیدید؟ شما هم که جزء شُهره این شهر بودید، ما که قدرتی هم نداشتیم. حالا آن جریان آتشزدن درب خیمهها و آنها سر جایش محفوظ، به هر حال آمدید خانه ما را آسیب رساندید ما کاری نکردیم. بنابراین ما قدرتی نداشتیم که عدّهای را علیه شما بشورانیم. «وَ إِنَّ دَفْعَکُمَا هَذَا الْأَمْرَ [قَبْلَ] مِنْ قَبْلِ أَنْ تَدْخُلَا فِیهِ کَانَ أَوْسَعَ عَلَیْکُمَا مِنْ خُرُوجِکُمَا مِنْهُ بَعْدَ إِقْرَارِکُمَا بِهِ»؛ از اوّل میخواستید نیایید! نیامدن شما از اوّل، بهتر از این بود که شما الآن اینجا به بهانه عمره از مدینه خارج بشوید بروید به طرف بصره و در آنجا آشوب به پا کنید. این چه کاری بود که کردید؟ اوّل میخواستید نیایید. ما هم که شما را دعوت نکردیم، مجبور هم که نبودید. یک عدّه هم نیامدند. «وَ قَدْ زَعَمْتُمَا أَنِّی قَتَلْتُ»؛ به بهانه خون عثمان آمدید، شما همهتان شاهدید که من جلوی مردم را گرفتم که خونریزی و خلیفهکُشی نشود؛ این را هم شما شاهد بودید، الآن پیراهن عثمان را بهانه کردید چیست؟
دو تا پیراهن بود که یک بهانه بدی شد: یکی پیراهن وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء)، یکی هم پیراهن عثمان. همین زن بعد از اینکه عثمان روی کار آمد و سهمیه او را خیلی نداد، پیراهن پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را از صندوقچهاش یا از لباسهایش درآورد و دم در ورودی اتاقش، نه خانهاش، اتاقش آویزان کرد گفت: «هَذَا ثَوْبُ رَسُولِ اللَّهِ ص لَمْ یَبْلَ وَ عُثْمَانُ قَدْ أَبْلَی سُنَّتَه»؛[12] به مردم میگفت که این پیراهن است هنوز کهنه نشده، عثمان دین پیامبر را کهنه کرد، این یک پیراهن. بعد از اینکه تحریک کرد و شورشی را به پا کرد و عدّهای ریختند و عثمان را کشتند، پیراهن عثمان را بهانه کرده، گفته که «هذا قُتِل مظلوماً». این است که به ما گفتند تا نفس میکشید سواد! دین نگفت: «طلم العلم واجبٌ»! دین نگفت: «طلب العلم فریضٌ»! دین گفت: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ»،[13] این «تاء» تای تأنیث نیست؛ چون مبتدا که مذکر است. این «تاء» تای مبالغه است؛ یعنی خیلی خیلی خیلی تا نفس میکشید باید سواد داشته باشید. ما به چه کسی میگوییم: «علّامه»؟ به هر کسی که درس خوانده که نمیگوییم علامه. هر کسی که خیلی سواد دارد میگوییم علامه. اگر چیزی خیلی خیلی خیلی واجب باشد، به آن میگویند: «فریضه». «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ»، نه «فریضٌ». این «تاء» تای مبالغه است، وگرنه مبتدا که مذکر است. تا آدم نفس میکشد باید عاقل و عالم بشود، وگرنه گاهی پیراهن پیغمبر بهانه است، گاهی پیراهن عثمان؛ هر دو را همین زن این کار را کرد.
وجود مبارک حضرت امیر فرمود: من که جلوی اینها را گرفتم، شما حالا آمدید طلبکار خون عثمان شدید! فرمود الآن هم راه باز است برگردید، «وَ قَدْ زَعَمْتُمَا أَنِّی قَتَلْتُ عُثْمَانَ فَبَیْنِی وَ بَیْنَکُمَا مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّی وَ عَنْکُمَا»؛ حالا ما محکمه تشکیل میدهیم. شما که مرا قبول ندارید محکمه آرای مردم است؛ یا به عنوان قاضیِ تحکیم قبول کنید یا به عنوان آرای عمومی قبول کنید. همه مردم شاهدند که ما کسی را مجبور نکردیم، پولی هم به کسی ندادیم. اینها گفتند که «اُولی بالخلافة» شما هستید، قبول کردند و فشار آوردند ما هم قبول کردیم. به آرای مردم توجه کنید. «وَ قَدْ زَعَمْتُمَا أَنِّی قَتَلْتُ عُثْمَانَ فَبَیْنِی وَ بَیْنَکُمَا مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّی وَ عَنْکُمَا مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ ثُمَّ یُلْزَمُ کُلُّ امْرِئٍ بِقَدْرِ مَا احْتَمَلَ»؛ ما هر دو وارد محکمه مردمی میشویم، ببینیم مردم چه رأیی میدهند؟ یا قاضی تحکیم میشویم ببینیم قاضی تحکیم چه میگوید؟ اگر ما مقصریم قبول میکنیم، شما مقصرید قبول بکنید. بعد نتیجهگیری میکند، فرمود شما که حرفی برای گفتن ندارید، الآن فقط یک مشکل دارید این تحمّلش آسان است، فردا دو مشکل دارید تحمّلپذیر نیست؛ مشکل دنیایی شما این است که اگر توبه کنید عذرخواهی کنید، میآیید خجالت میکشید این قابل تحمّل است. به حسب ظاهر خجالت است، ولی مردم تحسین میکنند تکریم میکنند میگویند اشتباه کرده دارد جبران میکند؛ اما فردا هم خجالت است هم آتش، آن را چه کار میکنید؟ فرمود: «یُلْزَمُ کُلُّ امْرِئٍ بِقَدْرِ مَا احْتَمَلَ فَارْجِعَا أَیُّهَا الشَّیْخَانِ»؛ این درباره خصوص طلحه گفت که تو «شیخ المهاجرین» هستی، درباره زبیر هم فرمود تو جزء فوارس بودی، از حواری و اصحاب پیغمبر بودی. «فَإِنَّ الْآنَ [أَعْظَمُ] أَعْظَمَ أَمْرِکُمَا الْعَارُ»؛ الآن مهمترین مشکل شما خجالت است، غیر از این چیزی دیگر نیست. «فَإِنَّ الْآنَ»؛ یعنی در دنیا، «أَعْظَمَ أَمْرِکُمَا الْعَارُ»؛ فقط خجالت است. «مِنْ قَبْلِ أَنْ [یَجْتَمِعَ] یَتَجَمَّعَ الْعَارُ وَ النَّارُ»؛ فردا هم ننگ است هم آتش. پس بیایید اقدام بکنید. این فرمایشات برای صفحه اوّل است، فرمایشات صفحه دوم که برای عایشه است، اصلاً نقل نشده است، آن سفارش شَفَهی به عمران خزاعی این بود که به طلحه این طور بگو، به زبیر این طور بگو، به طلحه این طور بگو، این سفارش شفاهی هم در اینجا نقل نشده است.
بنابراین ما هستیم و حُسن خاتمت؛ این دنیا هم جای فریب است، یک مقدار که آدم تلاش و کوشش بکند دنیا در چنگ اوست، بعد راحت هستیم. اینکه میبینید متأسفانه این ایست قلبی زیاد است، ما خیال میکینم دنیا چیزی است که حالا اگر به ما دادند خوشحال میشویم ندادند نگران میشویم! میشود عمر بابرکت کرد و راحت زندگی کرد؛ البته سادهزیستن یک مطلب است، نمازهای مرتّب خواندن عبادت است یک مطلب است؛ اما محور اصلی زهد را وجود مبارک حضرت فرمود این دو تا جمله است در سوره مبارکه «حدید»، فرمود ذات اقدس الهی حقیقت زهد را در این یک آیه کوتاه جمع کرد: ﴿لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ﴾،[14] چیزی که از دست رفت، خیلی غمگین نباشید؛ حالا یا دوباره میآید یا چند روز دست دیگران بود چند روز هم دست شماست، چند روز هم دست بعدی است و اگر چیزی بیاید هم خیلی خوشحال نباشید؛ چون به هر حال یک روز دست دیگری بود، یک روز دست شماست، پسفردا هم از دست شما بیرون میرود. چقدر این بیان شیرین است؟! حضرت فرمود حواستان جمع باشد چیزی که به دست شما رسید، همیشه بدانید دست دوم است، دست اوّل نیست.
اصطلاحی را اهل حکمت دارند، میگویند معقول ثانی، معقول ثانی؛ این معقول ثانی همین است که در این بازار میگویند دست دوّم. دست دوّم نه یعنی دوّمی؛ ممکن است دست پنجم و ششم باشد. دست دوّم یعنی کارخورده، مستعمَل. دست دوّم یعنی «ما لیس باوّل»، در کتابهای معقول که میگویند معقول ثانی، معقول ثانی؛ یعنی «ما لیس باوّل». گاهی معقول پنجم و ششم است. گاهی هم این دست پنجم و ششم است، میگویند دست دوّم. حضرت فرمود هر چه ـ به نحو موجبه کلیه ـ هر چه به دست شما رسید دست دوّم است، چون قبل از شما اینها را استفاده کردند؛ حالا یا مواد خامش بود یا پولش بود یا ابزار دیگر بود به این صورت در آمد. فرمود یک انسان آزادمرد میخواهم که از این دست دوّمها صرف نظر کند؛ منتها حضرت طرزی این دست دوّمها را بیان کرده که کسی رغبت نمیکند. دست دوّم اتومبیل، دست دوم فرش، مخالف رغبت نیست؛ اما حضرت نفرمود، این دست دوّم نظیر فرش است و خانه است و غیره! فرمود: «أَلَا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ»؛[15] «لماظة» آن مانده لای دندان است.[16] اگر کسی غذایی بخورد، چیزی لای دندانش بماند، خلال بکند، این مانده لای دندان را بگیرد، این را میگویند «لماظة». «لماظة» یعنی تَهمانده غذا، مانده لای دندان. حضرت فرمود قبلیها خوردند، لای دندانشان مانده، با مرگ خلال کردند، از لای دندانشان در آوردند حالا به شما رسیده است. قبلاً این را داشتند، این طور نبود که تازه در عالم خلق شده باشد. «أَلَا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ»؛ آن وقت راحت هستیم. عمر بابرکت هم داریم. این مدام ایست قلبی و سکته و استرس و اینها پیش نمیآید. چیزی از ما فوت نمیشود، فرمود تمام زهد در این دو جمله است: ﴿لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ﴾.
من مجدّداً مقدم همه شما بزرگواران را گرامی میدارم. امیدواریم همه ما ـ إنشاءالله ـ فردا با جلال و شکوه شرکت کنیم! این جمله را ما در بحثهای مسجد اعظم و اینها هم داشتیم، شما هم توجه داشته باشید. ما که قبل از انقلاب در این راهپیمایی شرکت میکردیم اول مطالعه میکردیم ببینیم که وجود مبارک پیغمبر و اصحابش(علیهم السلام) در این جبهههای جنگ چه میگفتند؟ در جبهه بدر چه میگفتند؟ در جبهه اُحُد چه میگفتند؟ اینها را مطالعه میکردیم بعد به دوستان میگفتیم خودمان هم آن ذکرها را در راهپیمایی میگفتیم، آنها هم همین را میگفتند. در بعضی از جبههها داشت که «یَا ﴿کهیعص﴾[17]»،[18] در بعضی از جبههها و غزوهها داشت که «یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ».[19] اینها همه در غزوهها هست که حضرت در فلان غزوه چه میگفت؟ در فلان جبهه چه میگفت؟ در فلان جنگ چه میگفت؟ ما اینها را بررسی میکردیم هم خودمان میگفتیم هم دوستانمان. این راهپیماییها را ـ إنشاءالله ـ وضو میگیریم، ممکن است چهار تا اشکال در این نظام باشد؛ اما نظام، نظام الهی است؛ یعنی اگر کسی بخواهد وارد بهشت بشود راه و صراط مستقیم باز است. اگر کسی بخواهد اهل قرآن بشود اگر کسی بخواهد با عترت طاهرین رابطه داشته باشد راه باز است، بیگانه با تلاش و کوشش سرمایهگذاریهای فراوان کرده و میکند که ـ خدای ناکرده ـ جوانهای ما را منحرف کند؛ ولی بستر، بستر آمادهای است. قدرت در اختیار ایران است به لطف الهی، ولی به هیچ کس حمله نمیکند؛ چه اینکه اجازه حمله هم به هیچ کشوری نمیدهد. این یک نعمت الهی است که آدم مستقل باشد عزیز باشد حکیم باشد و مستحضرید هر کاری که در این مملکت میشود چه کارهای آبادی چه کارهای اقتصادی چه کارهای عمرانی، اوّلین ثواب را امام و شهداء و این جانبازان و قطع نخاعیها میبرند، بعد به مسئولین دیگر ثواب میدهند. این کم فضیلتی نیست، این طور نیست که آنها ثوابشان به همان جبههها باشد اینها برکات همانهاست و شما بزرگوارانی هم که تلاش و کوشش کردید هر کسی که در این مملکت کار خیر انجام میدهد شما هم یقیناً در ثوابش شریک هستید، برای اینکه شما هستید که ـ إنشاءالله ـ این نظام را حفظ کردید و میکنید.
پروردگارا! امر فرج ولیّ خود را تسریع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!
خطر سلفی و تکفیری و داعشی و آل سعود را به استکبار و صهیونیسم برگردان!
مشکلات دولت و ملّت و مملکت را مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوانها را به لطف ولیّ خود حلّ بفرما!
جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت عصمت و طهارت قرار بده!
این نظام را تا ظهور صاحب اصلیاش از هر خطری محافظت بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. المحاسن(برقی)، ج1، ص44.
[2]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، نامه53.
[3] . سوره یس، آیه2.
[4]. سوره مجادله، آیه13.
[5]. سوره مائده، آیه55.
[6]. الفوائد الرجالیة(للسید بحر العلوم)، ج3، ص104 و 105؛ «و کان الشریف المرتضی(قدس اللّه روحه) أوحد زمانه فضلا و علما و فقها و کلاما و حدیثا و شعرا و خطابة و جاها و کرما و غیر ذلک و کان نحیف الجسم حسن الصورة، یدرس فی علوم کثیرة و یجری علی تلامذته رزقا، فکان للشیخ ابى جعفر الطوسی أیام قراءته علیه کل شهر اثنا عشر دینارا و للقاضی ابن البراج کل شهر ثمانیة دنانیر و کان قد وقف قریة علی کاغذ الفقهاء و...».
[7] . ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، 10جلد، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی ـ قم، چاپ: اول، 1404ق.
[8]. سوره احزاب, آیه33.
[9] . تاج العروس من جواهر القاموس، ج12، ص278. «و إِسْکَافُ بَنِی الجُنَیْدِ: مَوْضِعَانِ: أَعْلَی، و أَسْفَلُ، بِنَوَاحِی النَّهْرَوَانِ، مِن عَمَلِ بَغْدَادَ، کان بَنُو الجُنَیْدِ رُؤَسَاءَ هذه النَاحِیَةِ، و کان فیهم کَرَمُ و نَبَاهَةٌ، فعُرِفَ المَوْضِعُ بهم، وَ قد نُسِبَ إِلَیْهِمَا عُلَمَاءُ، وَ طَائِفَةٌ کثیرةٌ مِن الکُتَّابِ وَ المُحَدِّثِین، لم یَتَمَیَّزُوا لنا. قال یاقُوتُ: و هاتان النَّاحِیَتَانِ الآنَ خَرَابٌ بِخَرَابِ النَّهْرَوَانِ مُنْذُ أَیَامِ الملُوکِ السَّلْجُوقِیَّةِ، انْسَدَّ نَهْرُ النَهْرَوَانِ، و اشتَغَل المُلُوکُ عن إِصْلاحِه و حَفْرِه باختِلافِهم، و تَطَرَّقَها عَسَاکِرُهم، فخَرِبَتْ الکُورَةُ بأَجْمَعِها».
[10] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه54، ص446.
[11]. سوره نساء, آیه94.
[12] . بحار الانوار(ط ـ بیروت)، ج32، ص136.
[13]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص30.
[14] . سوره حدید، آیه23.
[15] . نهج البلاغه، (للصبحی صالح)، حکمت 456، ص556.
[16] . کتاب العین، ج8، ص164؛ «اللَّمْظُ: ما تَلَمَّظُ به بلسانک علی أثر الأکل، و هو الأخذ باللسان مما یبقی فی الفم و الأسنان، و اسم ذلک الشیء لُمَاظَةٌ».
[17]. سوره مریم, آیه1.
[18]. ر.ک: مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج11، ص105؛ «مَا کَانَ عَلِیٌّ(علیه السلام) فِی قِتَالٍ قَطُّ إِلَّا نَادَی یَا ﴿کهیعص﴾».
[19]. ر.ک: بحار الأنوار(ط ـ بیروت) ؛ ج32 ؛ ص460؛ «کَانَ عَلِیٌّ(علیه السلام) إِذَا سَارَ إِلَی قِتَالٍ ذَکَرَ اسْمَ اللَّهِ تَعَالَی ... اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ یَا اللَّهُ یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ یَا رَبَ مُحَمَّدٍ اکْفُفْ عَنَّا شَرَّ الظَّالِمِین...».