بسم الله الرحمن الرحیم
مادر: علی بیا اسفناج بخور آهن دارد.
علی: آخر مادر جان الان آب خوردم میترسم زنگ بزند.
غضنفر میره رستوران میگه: جوجه دارین؟
گارسون:آره
میگه: دونه بش بدین نمیره!
قاضی: چرا با سر زدی توی صورت دوستت؟
متهم: جناب قاضی! خودش میخواست، هر وقت من را میدید میگفت: یک سری به ما بزن!
پزشک: بیماریش خیلی شدید است. آیا هذیان هم میگوید؟
پرستار: بله، اتفاقاً چند دقیقه پیش از این که شما تشریف بیاورید میگفت: الان عزرائیل میآید.
خانم خیلی مهربان و دختر کوچولوی خیلی مهربانش به پارک آمده بودند. آنها از اغذیهفروشی پارک یک پیتزا خریدند، اما کلاغها و گربهها آمدند و بیشترش را خوردند.
خانم گفت: حالا که همه سیر شدهاند، بقیه اش را میگذاریم لب پنجره تا برادر و پدر بی زبانت بیایند بخورند!
یه پسره به دوستش میگه: بیا بریم دریا.
دوستش میگه: نه اگه غرق بشم مامانم منو میکشه!
پسر مهربان داشت نوار خالی گوش میداد و بلند بلند گریه میکرد، بهش میگن چرا گریه میکنی؟
میگه: دلم واسه خوانندهاش میسوزه، طفلکی لال بوده!
یارو با خوشحالی به دوستش میگه بالاخره این پازل رو بعد از ۳ سال حل کردم. دوستش میگه: ۳ سال زیاد نیست؟ میگه: نه بابا رو جعبه اش نوشته ۳ تا ۵ سال!
پرویز به دوستش گفت: فرق میان آموزگار و دماسنج چیست؟
دوستش گفت: هیچ! چون هر کدام از آنها صفر را نشان بدهند تن آدم میلرزد.
آقای فراموشکار میره دکتر میگه آقای دکترمن فراموشی گرفتهام.
دکتر میگه: چند وقته این بیماری رو دارین؟
آقای فراموشکار میگه: کدوم بیماری؟
- ۰۳/۱۱/۱۵