بسم الله الرحمن الرحیم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین، سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) و أهل بیته الأطیبین الأنجبین، سیّما بقیّة الله فی العالمین، بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء الی الله».
مقدم شما بزرگواران, نخبگان و فرهیختگان حوزوی و دانشگاهی و عزیزان نظامی و انتظامی و مدافعان حرم, برادران و خواهران ایمانی را گرامی میداریم. ایام ارتحال و شهادت صدیقه کبرا را به پیشگاه ولیّ عصر و عموم علاقهمندان قرآن و عترت تعزیت عرض میکنیم و اربعین ارتحال آیت الله هاشمی رفسنجانی را ارج مینهیم و روح پرفتوح ایشان را همراه با امام و شهدا محشور با انبیا و اولیای الهی میدانیم. از خدای سبحان مسئلت میکنیم آنچه خیر و صلاح و فلاح این نظام و ملّت است خدا مرحمت کند.
سلسله بحثهای نهجالبلاغه وقتی رسیدیم به نامه وجود مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) آن نامه چون مبسوط بود یک سلسله بحثهایی را هم به همراه داشت. در نوبت قبل پنجاه و چهارمین بود؛ اما الان پنجاه و پنجمین نامه نهجالبلاغه است. این نامه راوجود مبارک حضرت امیر برای معاویه نوشت، قاصدی هم به همراه این نامه و این نامه را به همراه این قاصد فرستاد. این نامه را ابوجعفر اسکافی و دیگران نقل کردند. اِسکاف همانطوری که در نوبت قبل ملاحظه فرمودید، منطقهای است بین نهروان و بصره، این ابوجعفر اسکافی برای آن منطقه است و تقریباً بیش از یکصد سال، قبل از مرحوم سید رضی که جامع نهجالبلاغه است آمده. این نامه چند بخش دارد: یک بخش آن تعریف دنیاست که ذات مقدس حضرت، دنیا را به عنوان کلاس امتحان میداند، جا برای آسایش نیست، این شصت سال یا هشتاد سال یا یکصد سال ما در کلاس آزمون هستیم، تمام حرکات و سکنات ما آزمون است، این یک بخش.
بخش دیگر تفاوت نظام علوی و اموی را ذکر میکند که نظام علوی چه نظامی است و نظام طغیان اموی چه نظامی است، این دو; سوم تحلیل میکند که پیدایش حزب خوارج از دسیسههای حزب اموی است و با تبلیغ و نیرنگ و پول این حزب خوارج را به بار آوردند. چهارم هم نصیحت میکند به عنوان اتمام حجّت نسبت به معاویه، گرچه درباره خود معاویه این نصایح سودمند نبود.
مطالب متفرّع دیگری در ضمن همین نامه است، این نامه را آنچنان که در نهجالبلاغه آمده، بدون کم و کاست از حضرت نقل شده است، فقط سه سطر در نامه مبارک حضرت بود که سید رضی نقل نکرد؛ آن سطر اوّل، نامه معرفی است که میفرماید: «من عبدالله علی بن أبی طالب امیرالمؤمنین إلی معاویه»، این را دیگر نقل نفرمود. دو سطر دیگری هم که خیلی ضرورت نداشت آنها را هم نقل نکرد. کلّ محتوای نامه را مرحوم سید رضی به عنوان پنجاه و پنجمین نامه نهجالبلاغه نقل کرده است. حالا این نامه را میخوانیم و توضیحاتی هم که لازم باشد عرض میشود.
در صدرش فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ الدُّنْیَا لِمَا بَعْدَهَا وَ ابْتَلَی فِیهَا أهْلَهَا لِیَعْلَمَ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»، فرمود ما یک معبر داریم و یک مقصد. در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید که الآن دو غدّه در غرب هست که از همان راه به فضای مجازی یا غیر مجازی راه پیدا کرد: یک غدّه انکار معاد است؛ غدّه دیگر انکار تجرّد روح. البته در غرب دانشمندان و حکمای بزرگی کم و بیش هستند، مردان الهی هم در هر سرزمینی هستند؛ اما نظام فکری استکبار غرب بر اساس این دو غدّه است: یکی انکار معاد؛ دیگری انکار تجرّد روح. انکار معاد، یعنی تمام نظام هستی در همین زمین است و آسمان و لاغیر! دیگر عالم دیگری نیست. انکار تجرّد روح؛ یعنی انسان همان است که در تالار تشریح إرباً إربا میشود روحی و تجرّد روحی و مانند آن مطرح نیست و مرگ هم پوسیدن است نه از پوست به در آمدن.
بارها به عرض شما رسید که قرآن کریم میگوید تنها دشمن انسان مرگ است. ما اگر از یک مار و عقرب یا انفجار یا علل و عوامل دیگر میهراسیم، برای اینکه میترسیم بمیریم، در حقیقت آنها ابزار کار هستند، ما از مرگ میترسیم؛ زیرا مرگ را نابودی و پوسیدن میدانیم. تعبیر قرآن کریم این است که انسان مرگ را میمیراند نه بمیرد, ما هستیم که مرگ را چماله میکنیم و زیر پایمان له میکنیم و از آن میگذریم.
این بیان نورانی حسین بن علی(سلام الله علیه) در روز عاشورا بود، آن وقتی که «وَ أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ کَأَنَّهَا الْقَطْر»[1] فرمود: «صَبرَاً بَنِی الکِرَام فَمَا المَوتُ إِلاّ قَنطَرَة»؛[2] فرمود: شما مرگ را میمیرانید نه بمیرید، انسان هست که هست. فرمود: مرگ پلی است که شما روی این پل قدم میگذارید. در برزخ شما هستید و مرگ نیست، وارد صحنه معاد میشوید شما هستید و مرگ نیست، ـ إنشاءالله ـ وارد بهشت میشوید شما هستید و مرگ نیست. ما هستیم که مرگ را میمیرانیم و مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسیدن. این حرفها را انبیا گفتند و قرآن کریم گفته، این حرفها که جای دیگر نیست. همان غدّهها از راه فضای مجازی به این سرزمین سرایت کرده است.
وجود مبارک حضرت امیر فرمود ما این چند سالی که هستیم مرتب داریم امتحان میدهیم یا امتحان شکر است یا امتحان صبر است یا در کلاس شکر نشستیم یا در کلاس صبر نشستیم. خدای سبحان با فراز و فرودهایی که درباره ما اعمال میکند ما را میآزماید تا بعد از امتحان به مقصد برسیم و مقصودمان را در آن مقصد زیارت کنیم. اگر ما موجود ابدی هستیم و اگر روح نمیمیرد که نمیمیرد, معلوم میشود این تعبیر نورانی نهجالبلاغه که فرمود: «فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ»؛[3] شما یک مرور و قرارگاهی دارید. جایی که انسان عبور میکند میشود «مَمرّ», جایی که برای ابد میماند میشود «مَقرّ». ما در آن عالم ثابت هستیم نه ساکن؛ لذا خسته نمیشویم. شما میتوانید برای کُره ماه, کره مریخ, کره دیگر، مثل کره زمین عمری تثبیت کنید با آزمایش و بگویید این چند میلیون یا چند میلیارد سال سن دارد؛ اما برای یک روح نمیتوان ثابت کرد این چند سالش است؛ مثل اینکه این سؤال اصلاً سؤال صحیحی نیست که ما بگوییم دو دوتا چهارتا یا فلان عدد ریاضی چند سالش است. ما یک ثابت داریم یک ساکن; ساکن از این سکونش خسته میشود؛ ولی ثابت خستگی ندارد. روح ما در بهشت ثابت است نه ساکن, با همه فعالیتهایی که داریم؛ ما چنین عالمی در پیش داریم.
حضرت در این نامه گرچه معاویه و تفکّر اموی، قدرتِ کشیدن بار این نامه را ندارند، ولی فرمود: معاویه بدان خدا دنیا را برای آزمون خلق کرد، اصلاً کلاس امتحان است؛ منتها امتحانها دو قسم است، کار دنیا هم همینطور است، گاهی سالی یک دوبار امتحان سنگین میکنند، این در بخشهایی از سوره مبارکه «توبه» و اینها آمده که فرمود: ﴿یُفْتَنُونَ فی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ﴾؛[4] فرمود امتحان که هر روز است؛ ولی گاهی امتحانهای سنگین سالی یک بار یا دو بار است، برای مؤمنان در صدر اسلام همان غزوه بود. الآن عزیزان مدافع حرم برایشان امتحان سالانه یا سالی دو بار است یا سالی یک بار است؛ هر وقت که شبهای عملیات بود امتحان بود. گرچه ما در تمام مدت، مشغول امتحان دادن هستیم، ولی امتحانهای بزرگ را در آن آیه فرمود سالی یک یا دو بار: ﴿یُفْتَنُونَ فی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ﴾؛ گاهی یک بار یا دو بار انسان یا بیمار میشود یا مال فراوانی به او پیشنهاد میدهند یا مقامی به او پیشنهاد میدهند در بوته آزمایش قرار میگیرد، وگرنه امتحانات جزیی هر روز و هر لحظه هست. آن ﴿یُفْتَنُونَ فی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ﴾مربوط به جهاد و مبارزات و مانند آن است. وجود مبارک حضرت فرمود کلّ دنیا امتحان است، اصلاً ما برای دنیا خلق نشدیم، اگر برای دنیا خلق میشدیم که سفر نمیکردیم. این برای همان است «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ الدُّنْیَا لِمَا بَعْدَهَا»؛ یعنی آزمون برای مقصد است برای اوساط از مردم, برای شهودِ مقصود در آن مقصد است برای اوحدی از مردم مؤمن. «وَ ابْتَلَی فِیهَا أهْلَهَا لِیَعْلَمَ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً».
این هم در بحثهای تفسیری ملاحظه فرمودید که علم خدا یک علم ذاتی است که در ازل همه چیز را میداند، یک علم فعلی است که خارج از ذات است، این علم در موارد امتحان که دارد خدا ﴿لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصی لِما لَبِثُوا أَمَداً﴾؛[5] «لِیَعْلَمَ»، ﴿لِنَعْلَمَ﴾ اینها علم فعلی است که خارج از ذات است، مقام فعل و مسبوق به عدم است. «وَ لَسْنَا لِلدُّنْیَا خُلِقْنَا» ما برای اینجا خلق نشدیم، آن روح با عظمت که به ما دادند که در دنیا جا نمیگیرد. کلّ این مجموعه آسمان و زمین یک عمر محدودی دارد ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾,[6] ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[7] که این ﴿السَّماواتُ﴾ هم نایب فاعل این ﴿تُبَدَّلُ﴾ است؛ یعنی کلّ این مجموعه عوض میشود؛ اما روح که عوض نمیشود، چیزی که عوض شدنی نیست، مجرّد و ابدی است، مظهر ابدیّت خدای سبحان است، این جایش در دنیا نیست؛ لذا فرمود ما برای دنیا خلق نشدیم «وَ لاَ بِالسَّعْیِ فِیهَا أُمِرْنَا»؛ ما تلاش و کوشش بر این امر نشدیم که چیزهایی جمع کنیم اینجا بگذاریم با دست خالی و روی سیاه برویم، چنین چیزی به ما دستور ندادند. «وَ إِنَّما وُضِعْنَا فِیهَا لِنُبْتَلَی بِهَا»؛ ما را اینجا آمدند برای کلاس آزمایش، رایگان که چیزی به کسی نمیدهند بعد از امتحان میدهند، ما اینجا برای آزمایش آمدیم، این بخش اوّل نامه.
در بخش دوم نامه وجود مبارک حضرت امیر فرمود: خدا مرا به تو مبتلا کرد، تو را به من مبتلا کرد; تو را به من مبتلا کرد که من حجّت الهی هستم، تو باید حرف مرا گوش بدهی, مرا به تو مبتلا کرد اگر تو را سر جایت ننشانم عدهای را گمراه میکنی. این تفسیر به رأی که همه ما شنیدهایم چند بخش دارد: یک وقت است که مفهوم این آیه را عوض میکند، این کار را هم اموی کردند؛ یک وقت است که شأن نزول آیه را عوض میکنند که این کار را هم بنیامیه کردند؛ یک وقت مصداقها را جابهجا میکنند این را همین بنی امیه کردند. این حزب خوارج که پیدا شد در برابر آن قدرت علوی(سلام الله علیه) این به آسانی پیدا نشد. فاصله مرزی شام از مدینه و کوفه زیاد بود، رابطه هم بالکلّ قطع بود، حکومت طغیانِ اموی مسیطر و سلطان و حاکم بود. پولها دست او بود برای ساختن حزب خوارج، همین معاویه, ابنجُندب را خارج کرد. گفت صد هزار درهم بگیر و بگو این آیه که درباره کافر است ـ معاذ الله ـ درباره علی بن ابی طالب است، او نپذیرفت تا به چهارصد هزار درهم رسید، قبول کرد. گفت من ـ معاذالله ـ از پیغمبر(صلوات الله و سلامه علیه) شنیدم که این آیه درباره علی بن ابی طالب است. فلان مبلغ را بگیر و بگو ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ﴾ که درباره برجستهترین جهاد مجاهدان «فی سبیل الله» است و درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) نازل شده بود گفت، این پول را بگیر و بگو این آیه درباره ابن ملجم نازل شد. حزب خوارج به این آسانی پیدا نشد، با علی جنگیدن این درهم و دینار را میطلبد، اینها چنین کاری کردند. این«وَ قَدْ ابْتَلاَنِی اللَّهُ بِکَ وَ ابْتَلاَکَ بِی». « فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّةً عَلَی الْآخَرِ»؛ من حجّتِ بر تو هستم که تو باید بپذیری، تو حجّت بر من هستی و اگر تو را سر جایت ننشانم با ظلم مبارزه نکردم. «فَعَدَوْتَ عَلَی الدُّنْیَا بِتَأْوِیلِ الْقُرْآنِ»؛ چون وقتی حکومت, حکومت دینی باشد اگر کسی را بخواهند زمینگیر کنند، میگویند این با فلان آیه مخالفت کرده، با فلان حدیث مخالفت کرده، با فلان روایت مخالفت کرده. حکومت وقتی حکومت سیاسی باشد، دموکراسی باشد، دموکراتیک باشد و دینی نباشد به اتهامهای یکدیگر، رقیب را سر جایش مینشانند و زمینگیر میکنند. اگر حکومت, حکومت دینی باشد با تأویل قرآن و تفسیر به رأی و تطبیق بیمورد، تغییر در مفهوم, تغییر در شأن نزول, تغییر در مصداق, رقیب را زمینگیر میکند؛ فرمود تو این کار را کردی؟ «بِتَأْوِیلِ الْقُرْآنِ»؛ آن وقت این پولهایی که به ثمرة بن جندب دادی که بگوید ـ معاذالله ـ فلان آیه درباره علی بن ابیطالب نازل شد، فلان آیه درباره ابن ملجم نازل شد، این را تو کردی. «فَطَلَبْتَنِی بِمَا لَمْ تَجْنِ یَدِی وَ لاَ لِسَانِی» یک حادثه عثمانی بود که پیش آمد، ما هم نصیحت کردیم کسی نصیحت ما را نشنید، شورش کردند عثمان را کشتند. آن روزی که تو باید دخالت و کمک میکردی که نکردی، ما کمک کردیم، ولی حرف ما را کسی گوش نداند که خلیفهکُشی در مملکت شوم است. تو الآن آمدی به بهانه خون عثمان، پیراهن عثمان را بهانه کردی، داری با من میجنگی؛ در حالی که تو یا با قعودت یاری کردی و من با سخنم داشتم جلوی این کار را میگرفتم، تو نگرفتی. تو آمدی این آیه را چه در سوره «اسراء»، چه در موارد دیگر، این آیه را خواندی بر خودت تطبیق کردی. گفتی ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً﴾.[8] گفتی من خونبهای عثمان را میخواهم، به تو چه؟! آنها که نزدیک بودند که ساکتاند، تو این آیه را بر خودت تطبیق کردی و گفتی ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً﴾ من ولیّ دَم هستم تو به چه نسبت ولیّ دم هستی؟! این آیه را چگونه بر خودت تطبیق کردی؟ با تفسیر به رأی آیه, تطبیق بیمورد, شأن نزول درست کردن نابجا, با این سه عنصر محوری، این خوارج را به راه انداخت نه رایگان; با قرآن بازی کردن از راه درهم و دینار، خوارج سامان پذیرفت، فرمود تو این کار را کردی. تمام تلاش و کوشش ما این بود که نظم داخلی محفوظ باشد، ما کاری انجام ندادیم، ما جنایت نکردیم: «لَمْ تَجْنِ یَدِی وَ لاَ لِسَانِی».
«وَ عَصَیْتَهُ أَنْتَ وَ أَهْلُ الشَّامِ»؛ دوتا پیراهن بود که بهانه کردند: یکی پیراهن وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) بود که عایشه همین پیراهن را دَم در اتاقش ـ نه خانه ـ آویزان میکرد. وقتی رابطه مالی عثمان و عایشه ضعیف شد، این پیراهن را آویزان میکرد گفت: «هَذَا ثَوْبُ رَسُولِ اللَّهِ ص لَمْ یَبْلَ وَ عُثْمَانُ قَدْ أَبْلَی سُنَّتَه»؛ گفت این پیراهن پیغمبر است هنوز کهنه نشد؛ ولی عثمان دین پیامبر را کهنه کرد «اقْتُلُوا نَعْثَلًا قَتَلَ اللَّهُ نَعْثَلا»[9] این شعاری بود که عایشه داد و عدهای هم تحریک شدند. بعد از مرگ عثمان، همین پیراهن عثمان را بهانه کردند گفتند: «قُتِلَ مظلوماً». اینکه به ما گفتند تا نفس میکشید باید عالِم باشید، برای اینکه نه فریب بدهید نه فریب بخورید، برای همین است. این هر دو پیراهن را بهانه کردند هر دو هم حق به او دادند. وجود مبارک حضرت امیر در آن نامه مرقوم فرمود: «عَصَیْتَهُ أَنْتَ وَ أَهْلُ الشَّامِ» به همین کار «وَ أَلَّبَ عَالِمُکُمْ جَاهِلَکُمْ وَ قَائِمُکُمْ قَاعِدَکُمْ»؛ سمرة بن جندبها را، اینهایی که خُطبای تو بودند سخنگویان تو بودند اینها تألیب کردند, تحریض کردند، تحریص کردند، مردم را حریض کردند شوراندند که ـ معاذالله ـ علی بن ابی طالب از دین بیرون رفته یا نقصی دارد یا علیه حکومت است.
بعد فرمود آنهایی که سابقه مبارزاتی داشتند؛ مثل عمر بن عاص آنها را تحریک کردی که رهبری عدهای را به عهده بگیرند، آنها که سابقه تبلیغی داشتند؛ مثل سمرة بن جندب و ابو حریرهها و اینها را تحریک کردی که با تأویل و تفسیر قرآن به رأی، مردم را از مسیر دین جدا کنند, «فَاتَّقِ اللَّهَ فِی نَفْسِکَ»؛ بپرهیز! «وَ نَازِعِ الشَّیْطَانَ قِیَادَک»؛ این زِمام را به دست شیطان نده! در سوره مبارکه «إسراء» ملاحظه فرمودید شیطان سوگند یاد کرد، گفت:﴿لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾[10] قبلاً هم ملاحظه فرمودید این «إحتنکَ» باب افتعال، «إحتنک»؛ یعنی حنک و تحت حنک این مرکوب را گرفته، آن سوارکار که دهنه اسب به گردن اسب را مهار بکند به هر سمتی که بخواهد میبرد. شیطان گفت من سواری میخواهم، من احتناک میکنم، حنک و تحت حنک اینها را میگیرم: ﴿لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾. حضرت هم فرمود این قیادت را, این زمام و افسارت را به دست او نده تا او برابر سوره مبارکه «إسراء» بر تو سوار نشود و هر جا خواست تو را نبرد. «وَ نَازِعِ الشَّیْطَانَ قِیَادَکَ وَ اصْرِفْ إِلَی الْآخِرَةِ وَجْهَکَ فَهِیَ طَرِیقُنَا وَ طَرِیقُکَ»؛ راهِ ما راه آخرت است، چه بخواهیم چه نخواهیم ما را میبرند، اینطور نیست که کسی به میل خود آمده باشد یا به میل خود بخواهد برود. «وَ احْذَرْ أَنْ یُصِیبَکَ اللَّهُ مِنْهُ بِعَاجِلِ قَارِعَهٍ تَمَسُّ الْأَصْلَ وَ تَقْطَعُ الدَّابِرَ»؛ فرمود: به هر حال صبر خدا هم حدّی دارد، ممکن است حادثهای پیش بیاید هم ریشه را بکَند، هم خوشه و شاخه را از بین ببرد. تعبیر قرآن کریم این است که وقتی ما مهلت دادیم این طاغیان و ظالمان و مستکبران و این صهیونیستها و هر که اینچنین فکر میکند متنبّه نشدند عذاب الهی میرسد اینها را ریشهکن میکند: ﴿کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾؛[11] این ﴿کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ تعبیر لطیف قرآنی است، فرمود ما طرزی اینها را ریشهکن میکنیم که گویا ـ «اَمس»؛ یعنی دیروز ـ دیروز در این سرزمین نبودند.
میبینید وقتی یک بوته یک سانتی را انسان از کنار یک نهر میکَند، فردا که میرسد اثر او نیست، خود بوته کلّش یک سانت بود، مگر چقدر آن ریشه داشت و در گِل فرو رفته بود که حالا آن گودی بماند؟ این بوته یک سانتی را که بکَنند، جایش خالی نیست تا فردا آدم بفهمد. فرمود: ما طرزی اینها را ریشهکن میکنیم که گویا دیروز در اینجا نبودند. یک درخت چنار که چند سال اینجا بود اگر یک وقت کَندند تا مدتها جایش خالی است. این دوران پهلوی، اینها تقریباً پنجاه سال در این مملکت بودند، فرمود ما طرزی برداشتیم که گویا اصلاً دیروز در این مملکت نبودند؛ درباره قوم عاد همینطور, درباره قوم ثمود همینطور, درباره اقوام دیگر هم فرمود. فرمود قهر خدا وقتی برسد طرزی ریشهکن میکند که ریشه, بدنه, ساقه, خوشه، شاخه و برگ را یکجا میکَند، طرزی جای آن را پُر میکند ﴿کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾؛ گویا دیروز در این سرزمین نبودند. این چنار را طرزی خدا ریشهکن میکند، مثل بوته یک سانتی, همان بیان ﴿کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ که در قرآن کریم هست، وجود مبارک حضرت امیر در این نامه آمده که ریشه, ساقه, بدنه, خوشه, شاخه و برگ را طرزی میکَند که هیچ اثری نمیماند، فرمود چنین قهری هم هست، گذشته از آن عذاب آخرت که سر جای خود محفوظ است، طغیانگران هم همینطور بودند.
فرمود: «وَ احْذَرْ أَنْ یُصِیبَکَ اللَّهُ مِنْهُ بِعَاجِلِ» این «عاجل»؛ یعنی دنیا, آن «آجل»؛ یعنی آخرت, فعلاً سخن از عذاب آخرت نیست؛ آن جداگانه در جمله دیگر مطرح است؛ «قارع»؛ یعنی کوبنده, قرع میکند، طوری میکوبد که «تَمَسُّ الْأَصْلَ»، یک; «وَ تَقْطَعُ الدَّابِرَ»، دو; چون خوشه و شاخه و اینها در دَبْر ریشه هستند، بعد از ریشه هستند؛ لذا اینها را میگویند دابر, آنها را میگویند اصل. اگر همزمان چیزی رشد بکند یکی اصل و یکی دابر نیست؛ اما درخت, ریشه اوّل هست بدنه و خوشه و شاخه اینها بعد, میگویند اصل را ریشهکن میکند, فرع را هم از بین میبرد «وَ تَقْطَعُ الدَّابِرَ، فَإِنِّی أُولِی لَکَ»معاویه! من به خدا قسم یاد میکنم، قَسمی که حنثبردار نیست «فَإِنِّی أُولِی لَکَ»؛ یعنی سوگند یاد میکنم «أَلِیَّةً»؛ سوگندی که «غَیْرَ فَاجِرَةٍ»؛ دروغ نیست، «لَئِنْ جَمَعَتْنِی وَ إِیَّاکَ جَوَامِعُ الْأَقْدَارِ»؛ اگر من و تو در صحنهای باشیم، آنقدر محکم میگیرمت تا پاسخ بدهی، من تو را رها نمیکنم، اگر دنیا شد دنیا، نشد آخرت. «فَإِنِّی أُولِی لَکَ بِاللَّهِ أَلِیَّةً»؛ یعنی سوگند به خدا! «غَیْرَ فَاجِرَةٍ» این سوگندهای متقن را میگویند «غیر حانثة», «غیر فاجرة»؛ یعنی حِنث قَسم در کار نیست، فجور هم در کار نیست. این تعبیر «غیر حانثة»؛ یعنی حنثی در کار نیست «غیر فاجرة»؛ یعنی تخلّفی در کار نیست «فَإِنِّی أُولِی لَکَ بِاللَّهِ أَلِیَّةً غَیْرَ فَاجِرَةٍ لَئِنْ جَمَعَتْنِی وَ إِیَّاکَ جَوَامِعُ الْأَقْدَارِ لاَ اَزَالُ بِبَاحَتِکَ»؛ «باحت»؛ یعنی ساحت, در آن ساحت، در آن باحت، تو را رها نمیکنم «﴿حَتَّی یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنَا وَ هُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾[12]».[13] این نامه را به وسیله سعد داد، فرمود این را ببر در شام به او برسان، بعد استرداد اسرای دو طرف را خواست، این یک بخش را مرحوم سید رضی نقل نکرده است. فرمود به هر حال جنگی اتفاق افتاد، یک عده را ما اسیر گرفتیم، یک عده را شما اسیر گرفتید، هم شما اسرای ما را آزاد کنید، هم ما اسرای شما را آزاد میکنیم. این بخش را دیگر مرحوم سید رضی( رضوان الله علیه) نقل نکرد، مجموعه آنچه را ایشان نقل نکردند سه سطر است که بر خلاف آن نامه 54 که در هفته قبل خواندیم، آن تقریباً یک صفحه از نامه را سید رضی نقل نکرد. آن صفحهای بود که وجود مبارک حضرت امیر خطاب به عایشه کرد، آن رفتارهای ایشان را ناستوده دانست. سید رضی میدانست که نسبت به امّالمؤمنینِ آنها، اگر حرفهایی نقل بکند ممکن است که ـ خدای ناکرده ـ تنشی ایجاد بشود. سید رضی خیلی عاقلانه این نهجالبلاغه را جمع کرد، نهجالبلاغه فعلی تقریباً یک سوم نهجالبلاغه اصیل است. سید رضی میدانست اگر آن دو سوم را نقل بکند، شکافی بین امت اسلامی اتفاق میافتد. قبلاً هم به عرض شما رسید تقریباً هشتاد درصد شرح نهجالبلاغه برای اهل سنت است و نهجالبلاغه در کنار قرآن میتواند محور وحدت باشد. اگر آن بخشهای تند و تیز سخنان نورانی حضرت امیر را نقل میکرد، دیگر این طور نبود که هشتاد درصد شرح نهجالبلاغه از اهل سنت باشد، آنها در جای خودش هست، سر جایش محفوظ است. در جلسات لازم آنها هم بازگو میشود؛ اما چیزی که تفرقه ایجاد کند، در بحثهای کلامی سر جای خود محفوظ است، همه ما اینها را میگوییم و مینویسم و چاپ هم میکنیم؛ اما در جریان عمومی, حرف همین حرفی است که در نهجالبلاغه است وگرنه شب و روز کارمان در بحثهای کلامی همین است. غدیر چه گفته سقیفه چه گفته، چه حق است چه باطل است، اصلاً این کار ما و درس ماست. این خطبه فدکیه نورانی زهرا(سلام الله علیها) را ما در جلسات خصوصی درس میگوییم؛ اما علنی بخواهیم چنین چیزهایی را بگوییم، این شاید مصلحت نباشد؛ اما در بین خواص در بحث کتابهای عقلی و کلامی اینها رکن دین ماست، آنها سر جای خود محفوظ است؛ سید رضی هم همین کار را کرده، آن بخشهایی که مربوط به حوزههای علمیه است، در جلسات علمی است برای اثبات حقانیت است برای بحثهای کلامی است همه آنها محفوظ است. ما بخشهایی از همین خطبه فدکیه را مکرّر درس گفتیم؛ با مردم یک طور آدم باید حرف بزند، در جلسات خصوصی و حوزههای علمیه و با علما یک نحو دیگری حرف بزند. غرض این کاری که سید رضی(رضوان الله علیه) کرده است، یک کار ستودنی بود. این پایان نامه پنجاه و پنجم بود.
من مجدداً مقدم همه شما بزرگواران را گرامی میدارم و از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم به فرد فرد شما خیر و صلاح و فلاح دنیا و آخرت مرحمت بفرماید!
پروردگارا! امر فرج ولیّ خود را تسریع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!
مشکلات دولت و ملّت و مملکت را مخصوصاً در بخش اقتصاد مقاومتی و ازدواج جوانها همه را در سایه لطف ولیّ خود حلّ بفرما!
خطرات سلفی و تکفیری و داعشی و آل سعود را به استکبار و صهیونیسم برگردان!
این کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطری محافظت بفرما!
جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت(علیهم السلام) قرار بده!
بین ما و قرآن و عترت در دنیا و برزخ و قیامت جدایی نینداز!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. اللهوف علی قتلی الطفوف(فهری)، ص100.
[2]. معانی الاخبار، النص، ص289.
[3]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه203.
[4]. سوره توبه، آیه126.
[5] . سوره کهف، آیه12.
[6] . سوره أنبیاء، آیه104.
[7] . سوره ابراهیم، آیه48.
[8] . سوره إسراء، آیه33.
[9] . شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج6، ص215.
[10] . سوره إسراء، آیه62.
[11] . سوره یونس، آیه24.
[12] . سوره اعراف، آیه87.
[13] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه55.
- ۹۵/۱۱/۳۰