اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۴۶ ق.ظ | محمد علی رضائیان جهرمی | ۰ نظر

چند شب پیش یه خواب خطرناک وخشتناکی دیدم که خعلی ترسیدم اولاش رو یادم نیست دقیقا کجا بودیم فقط یادمه توی اتاقی بودیم یه نفر بود میگفت من میتونم خورشید رو خاموش کنم و آدم بدی بود و دلم گرفته بود اونجا رو کرد به خورشید یه کاری کرد همه جا تاریک شد بعد از کلاس یا اتاق بیرون اومدیم معلمون گفت راه برگشت از این طرفه و یه چیزایی گفت که ما نفهمیدیمراه ازکدوم وره! بعد اومدیم برگردیم هرکس یه راهی میرفت و ما همه میخواستیم در بریم و هوا هم تاریک بود یه خورده برگشتیم انگار بر سر قبرهایی بودیم که داشتیم برمیگشتیم و باید اسرار برگشتن رو بلد میبودیم ولی بلد نبودیم و گم شدیم و گروه هایی رفتن ما نمی دونیم کجا هم رفتن ولی من که راه رو بلد نبودم رفتم به سمتی گیر افتادم اگه برنمیگشتیم گیر افتاده بودیم در جاهای پرخطر که معلوم نبود چه بلایی به سرمون میاد و هیچ کس دلش نمیخواست گیر بیافته و فقط فکر و هول و  عجله ی برگشتن داشتیم چون اصلا جای خوبی نبود بعد یه مرتبه گروهی یه عده بچه ها با هم افتادیم یکی از بچه ها دعا  و روحانی بود انگار و دوستی ای باهم داشتیم بعد از سر فبور رد شدیم  تا اینکه به جایی رسیدیم که دیگه راه نبود بعد به مامور اونجا گفتیم که ما میخوایم برگردیم و راه رو نشونمون بده بعد یه طور نا امیدی گفت که فقط باید بشینید دعا کنید و انگار راه برگشتی نبود بعد نمی دونم چه طور شد انگار از یه راه دیگه ای زدیم بیرون و گفتن بهمون یه کاری خاصی باید سر قبور کنیم ولی ما نفهمیذیم دقیقا چه کار  و روش رو نفهمیدیم اصلا وقت نبود یاد بگیریم همه داشتن فرار میکردن بعد فقط فهمیدیم سر یه چندتایی از قبر ها باید یه کاری بکنیم بعد رسیدیم به قبری اومدیم هرکار میکردیم نشد بعد من گفتم باید چند قدم رد بشیم مثلا یه کاری بکنیم ولی اصلا بلد نبودیم چند روش رو پیاده کردیم و وقت نبود باید زود برمیگشتیم تا دیر نشده به بچه های دیگر که در حال برگشت بودن میرسیدیم و راه رو پیدا میکردیم بعد این بچه ای که روحانی بود نمیدونم چیکار کرد دعا کرد یه کاری کرد یه مرتبه دیدم یه محوطه ای بود و ما هم ناامید بودیم دیگه فکر میکردیم راهی نیست برای برگشتن و تا سال ها باید همونجا در جایی پرخطر بمونیم خلاصه یه مرتبه دیدیم که یه راه باز شد و بچه ها همه داشتن میدویدند که از دری وارد بشن به خیابون و سر صدا و اینا زیاد بود بعدمنم داشتم میدویدما ولی عقب افتادم و در میخواست بسته بشه هرچه تلاش میکردم زودتر برسم تا در بسته نشه نمیشد بعد اومدن در رو ببندند که یه نفر میگفت صبر بدید و مانع شده بود که در رو ببندند  منم خسته هرچه میدویدم نمیرسیدم و آخرین نفر بودم دیگه داشت در بسته میشد و بچه ها رد شده بودند که من یه مرتبه از خواب بیدار شدم دیدم اذان نگفتن گفتم باید برم نماز شب بخونم!!! یعنی توی قیامت اینطوری هستا راه زیاده شما باید خودت رو نجات بدی اینجا الان امن و امانه ما دلخوشیم ولی کی میخواد به دادمون برسه؟ً! خعلی نکته داره که میشه صحبت کرد که یه عده آدم های کثیف نور خدا و خورشید رو خاموش میکنن بعد باید راه رو بلد باشی که نیستیم ممکنه هر لحظه خطر باشه اصلا نماز شب چه قدر اهمیت داره که ما توجه نداریم که نجاتمون میده 

  • محمد علی رضائیان جهرمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی