یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

ای که به دور کعبه و منکر حیدری / کعبه ولادتگه اوست دور حیدر مگرد

بایگانی

بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۱۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۱۲ ق.ظ | علی | ۰ نظر

جستجوی دیوان حافظ در مورد باده

شما در این قسمت میتونین کلمه و یا واژه خودتون رو در کل غزل های دیوان حافظ جستجو کنین و از لیست غزل هائی که متن مورد نظرتون در اونها استفاده شده مطلع بشین ...

 


88 غزل پیدا شد ...


جستجو در مورد باده 

خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی ... کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش ...
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی ...
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی ...
زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت ...
به سان باده صافی در آبگینه شامی ...
باده نوش از جام عالم بین که بر اورنگ جم ...
گرفتم باده با چنگ و چغانه ...
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش ...
یا جام باده یا قصه کوتاه ...
باد بهار می‌وزد باده خوشگوار کو ...
من برده‌ام به باده فروشان پناه از او ...
ساقی بیار باده که رمزی بگویمت ...
بیار باده که مستظهرم به همت او ... مدام خرقه حافظ به باده در گرو است ...
ما را ز جام باده گلگون خراب کن ... با ما به جام باده صافی خطاب کن ...
ساقی به دور باده گلگون شتاب کن ...
باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش ...
تنت در جامه چون در جام باده ...
حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو ...
غارت کنیم باده و شاهد به بر کشیم ...
همراز عشق و همنفس جام باده‌ایم ... گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‌ایم ...
ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ ...
خورده‌ام تیر فلک باده بده تا سرمست ...
من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس ...
ای باد از آن باده نسیمی به من آور ...
ز لعل باده فروشت چه عشوه‌ها که خریدم ...
بیار باده که عمریست تا من از سر امن ...
حافظ بخورد باده و شیخ و فقیه هم ...
باده گلرنگ تلخ تیز خوش خوار سبک ...
مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف ...
یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست ...
حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع ...
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود ...
ساقی چو شاه نوش کند باده صبوح ...
زان باده که در میکده عشق فروشند ...
مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی ...
چون باده باز بر سر خم رفت کف زنان ...
صوف برکش ز سر و باده صافی درکش ...
گوید تو را که باده مخور گو هوالغفور ...
ناچار باده نوش که از دست رفت کار ...
خوش می‌کنم به باده مشکین مشام جان ... در حیرتم که باده فروش از کجا شنید ...
چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقی ...
باده و گل از بهای خرقه می‌باید خرید ...
که پیر باده فروشش به جرعه‌ای نخرید ...
اگر به باده مشکین دلم کشد شاید ...
و از ژاله باده در قدح لاله می‌رود ...
بیار باده و اول به دست حافظ ده ...
بیار باده که این سالکان نه مرد رهند ...
پنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند ...
خراب باده لعل تو هوشیارانند ...
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا ...
با من راه نشین باده مستانه زدند ...
باده از جام تجلی صفاتم دادند ...
که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند ...
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند ...
بی باده بهار خوش نباشد ...
غم دنیی دنی چند خوری باده بخور ... دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش ...
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد ...
ساقی ار باده از این دست به جام اندازد ... باده با محتسب شهر ننوشی زنهار ...
بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین ...
که بود ساقی و این باده از کجا آورد ... تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر ...
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست ...
بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل ...
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد ... طبیب عشق منم باده ده که این معجون ...
نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست ...
ز زهد خشک ملولم کجاست باده ناب ... که بوی باده مدامم دماغ تر دارد ...
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد ...
گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ ...
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت ... نقد دلی که بود مرا صرف باده شد ...
ساقی بیار باده و با محتسب بگو ...
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست ...
باده لعل لبش کز لب من دور مباد ...
بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق ...
ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی ...
در مذهب ما باده حلال است ولیکن ...
چنین که حافظ ما مست باده ازل است ...
کنون که بر کف گل جام باده صاف است ...
اگر چه باده فرح بخش و باد گل‌بیز است ...
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست ...
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند ... کافر عشق بود گر نشود باده پرست ...
صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست ... بیار باده که در بارگاه استغنا ...
ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست ...
گرم به باده بشویید حق به دست شماست ...
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد ... باده نوشی که در او روی و ریایی نبود ...
همچو حافظ بنوش باده ناب ...
ساقی به نور باده برافروز جام ما ...
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش ...
باده درده چند از این باد غرور ...
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی ...
  • علی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی