In a name of God
چهرهای در پنجره
من «ریا» هستم و اهل هندوستان میباشم ولی داستانی که تعریف میکنم در آمریکا و در خانه خالهام اتفاق افتاد. خالهام همیشه میگفت در خانه ارواح زندگی میکند ولی من هیچوقت حرفش را باور نکردم تا اینکه آن اتفاق برایم افتاد. روزی که اولین بار به آن خانه رفتم احساس کردم همه چیز عجیب به نظر میرسد. حس میکردم یک نفر از پنجره به من نگاه میکند. هر بار آهسته به کنار پنجره میرفتم آن را میگشودم و دختر موطلاییای را میدیدم که به سرعت فرار میکرد. این اتفاق چندین بار تکرار شد تا اینکه موضوع را به خالهام گفتم. او گفت چهارده سال پیش این خانه متعلق به یک زن و شوهر جوان و دختر پنج سالهشان بود. پرسیدم آن دختر، مو طلایی بود؟ خاله مرا به اتاق زیر شیروانی برد و عکسی از آن خانواده را به من نشان داد. بله آن دختر موی طلایی داشت. مطمئن بودم که او همان دخترکی است که پشت پنجره میدیدم. شب بعد پنجره اتاقم باز بود. باز هم دختری را دیدم که به من خیره شده است ولی این بار بهتر میتوانستم او را ببینم. چشمانش سیاه سیاه بود یعنی اصلا سفیدی نداشت.
شروع به جیغ کشیدن کردم و به در نگاه کردم وقتی دوباره برگشتم حدود یک سانتیمتر با صورت دخترک فاصله داشتم. شروع به دویدن کردم و به اتاق خالهام رفتم. ولی وقتی در را باز کردم دیدم خالهام راحت خوابیده است و همان دختر کنارش مثل مردهها افتاده بود. دقیقا یادم هست که ساعت پنج صبح بود. خالهام را تکان دادم و دخترک را به او نشان دادم. دختر در برابر چشمان وحشتزده ما بیدار شد و به من نگاه کرد و گفت «تو مردهای!» و به سرعت محو شد. از آن به بعد دیگر او را ندیدم ولی هنوز هم نفهمیدم چرا او به من گفت مردهام.
http://www.bartarinha.ir/fa/news/48102/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%D8%B3%D9%86%D8%A7%DA%A9-%D8%AF%D8%B1%D9%85%D9%88%D8%B1%D8%AF-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%AD-%D8%B9%DA%A9%D8%B3
- ۹۵/۰۲/۰۷