بسم الله الرحمن الرحیم
با بی نه بی با نه با ...با
از حسی که نمونده چیزی بر جا ....
از من که شکستم و غربت سنگین
و شب گریه های بی صدا
از فاصله حاصل حوصله سر رفت
از نعشی که بر باد تو هوا
از آدمی که لش شده روی تختم و
رخوت سخت خیره توی چشمها
فقط یه دلیل بده واسه زنده موندن
اما با من حرف نزن مث بقیه آدما
من هیچ وقت آدم نبودم و نمیشم
تو هم دنبال یه آدم دیگه باش حوا
مریم قلب تو باکره نبود و
از من نخواه بشم که مث عیسی
من مصلوب گناه بودنمم
از کدوم در نجات می گی کدوم خدا
آرامش نیست این مسخی زشته
نسخی بی شباهت به نیروانا
توی چرخش مبهم این بازی
هیشکی برنده نمیشه حتی بودا
از من بترس از این هیچ مطلق
من گم شدم توی کتابای کافکا
از من چیزی نساز که نیستم
از این سوء تفاهم از این اشتباه
حالا منمو بار هستی و این عذاب
سر در گم و مبهوت و بی جواب
به این سایه(عیسایی) که به جای من داره مینویسه
بگو خط بزنه اسمم و از قصه...
من و سایم و سیگار پشت سیگار
شعر یعنی سرفه ی خشک خودکار
من و وسوسه ء نوشتن یه خواب ...
من و تصویر وارونم رو دیوار
این شب دس نمیکشه دس از سرم
اگه از شب نگم از سگ بدترم
من راوی باقی قافیه عشقه
کافیه این زندگی مث قصه
من تیر آخرم از کمون آرش
بذار رها بشم ببین تا کجا میرم من
چشمامو گره میزنم به ماه و
دیگه فکر نمیکنم به راه و چاه و
من رفتنیم و رفتن رسمم
تو میمونی اما با حسرت نگاه و
این حوض جون میده واسه گندیدن و
فقط یه راه مونده رفتن شک نکن
منو با کوتوله های اطرافت نسنج
از لختی خشک این حرفام نرنج
اینا مردن یا زنده هایی کورن و
کورایی که عصا از کور میدزدن
که هیچوقت منو نمیفهمن بسه
هر چی چشم تو چشم این دسته
دوختم و لب دوختم و بیصدا سر در گم و مبهوت و بی جواب ...
تو هم دس بکش از این عشق رو به زوال دیگه هیچ چیزی مهم نیست بگیر بخواب...
- ۹۴/۰۹/۳۰