یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

لا اله الاالله محمد رسول الله علی ولی الله صلی الله علیه و آله و سلم

یا قاضی الحاجات

ای که به دور کعبه و منکر حیدری / کعبه ولادتگه اوست دور حیدر مگرد

بایگانی

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۵۱ ب.ظ | علی | ۰ نظر

این شیاطین یه بعد دیگر ظلمانی هم دارن اگه خوب توجه کنی و همیشه دستگاههای جاسوسی مارو اذیت کرد که حالا بازش میکنم و واقعا امام زمانی ها مارو خواستن وگرنه ما فاتحه ی خودمون رو خونده بودیم و آماده ی شهادت شدیم الان وضع از حالت جنگ و قیام درومده و بچه بازی و سیاست شده و مارو ناجی نمیبینن و یه دلقک که میرقصه و عکسای فلانجور میزاره میبینید پس اولا این شیاطین علاوه بر مزاحم ما بودن و گرفتن نور ما و خواندن فکر و فرستادن به دستگاه های جاسوسی خارج و خیانت و اینا اصلا میبینی اینا دروغم میگن یعنی من یه فکری در ذهنم نیست وسوسه م میکنن بگم و اگه حتی نگفتم هم و نتونستن تسلط یابند در دستگاه جاسوسی میگن این اینطوری فکر میکنه ما فقط یه بار از روی اجبار یه غلطی کردیم گفتیم زنان خرن چون دیدم اینا بر روی زنشون حساسند آقا جو یهو برگشت ضد من شد این درست و چوبشم خوردم و ناراحتیم زیاد شد ولی زنده موندم و مردهای قاتل رو ضدم کنار یعنی ما یه عمری با قاتلا بودیم پلیس و جاسوسا و فرمانده ها ازم میترسیدن و اون موقع هم اعتبار داشتم یعنی هرچی میگفتم همون میشد یعنی اگه میگفتم چیزی هم اتفاق می افتاد هم بزرگان کاری میکردن بشه هم همه باور میکردن دستگاهی جاسوسی اینطوری اعتبارم داده بود خضر نبی (ع) و بر روی سرم قسم میخوردن اصلا  مثلا اگه میگفتم که زنان خرند بعد یه عده ی کثیری فکر میکردن منظور خدا همین بوده در روایات و قرآن و نظرشون عوض میشدیه عده و فکر میکردن این یکی از اسرار پنهان خدا بوده که من گفته ام که خرند !!! و هیچکس تمیتونست بر من مسلط شه و برعکس جذبشم میکردن البته خعلی قوی نبودن و مثلا مجتهد و مجتهدان هم دیدن میشه از من سواری گرفت یعنی خضر نبی (ع) کاری کرده بود که من حکومت برزخی هم داشتم و پیش ارواح قدرت داشتم و همش دنیوی نبود و حرفای عجیب میزدم ککه به دلم خورده بود و وضع اینطوری مثل الان نبود  نبود من پیش از سخنرانی های بزرگ از قبلش موضوعات رو لو میدادم و اطلاعات طبفه بندی شده و هیچگاه نزاشتن من مشهور شم و مثل الان نبود که شاید بشه از هرجای ایران و جهان این وبلاگ رو خواند اصلا مجکوم بودم ومثل یه زندانی باهامون رفتار میشد مگه من میتونستم بگم استاد دارم؟؟ وفقط فرشته ها غیرمحسوس منو میبردن وگرنه استادی نمیتوانست در ذهنم بیاد بعدها که زیاد گریه کردم و عکس اباالفضل رو دیدم ایشان اومدن و پشیمان شدم و برگشتم و متخصص آروم کردن وضع شده بودم و هم قاتلان رو و هم جاهای دیگر رو که تازه اومده بودن رو جوش رو آروم میکردم مثلا وقتی میومدم بنویسم همه چیز فکر کنم آروم میشد و تردد کم یا بعضی موقه ها در جنبه هایی که از بالا میخواسن وضع برعکس و بلا نازل میشد و بت زنان شده بودم من !اسیر شده بودم و قد امام زمان میپرستیدن منو و خونمون فضای شیطانی و جنی و مومنان هم بودن و امام زمانی ها قدرت نداشتن طفلکا قاضی ها میترسیدن و زور نداشتن در مملکت الان وضع خعلی بهتر شده و قوی شدیم قبلا نظامی ها بعضی هاشون شخصی زور داشتن روانشناسا زور داشتن میفرستادن آدم هارو و ما هم پشتمون به امام زمان گرم بود و و حتی قبلش هم که نفهم بودم میدانستم که نور هست که جلو بیام تا اینکه شناختم از امام زمان زیاد شد یعنی ناامیدی همه جا رو فرا گرفته بود همه نا امید همه منتظر همه مسخره و گروه ما کوچک بود اصلا به من اهمیت نمیدادن اونا و بزرگ نمیگرفتن اصلا نمیزاشتن منو بشناسن مردم و ازون ظرف خودشون خودشون خودشون همش جاسوسی یعنی زنان کنترل میکردن که من از کجا اینطوری میفهمم مگه میشد استاد داشت پدرش رو درمیاوردن اصلا وضع طوری بود که برای ماشین هایی که از کنار ماشین ما رد میشدن پرونده میساختن و بررسی میکردن !!لذا من مجبور بودم به هیچ چیزی فکر نکنم و با شیاطین بسازم و خورد و خمیر باشم و همیشه نالان و گریان و ازون طرف خدا یاری میداد و محبت زنان رو در دلم می انداخت وگرنه باید اسیر این زنان باشم و فکرم رو باید شیاطین میفهمیدند و باید با کمک شیاطین وبلاگ مینوشتم و جزیی از ما بودن مخصوصا شهر ما که نظامی هست اینطوری بودا و از طرفی ما گناه میکردیم و از طرفی حرفای عجیب و فرشته هام قاطی کرده بودن که بخندن و یا گریه خوب باشن یا بد و نفرین و لعنتی شدم و الان هنوز غریبه ها نمیتونن عکسای فیس بوکم رو لایک کنند و بین المللی بستن مارو که جمع نشیم ولی الان دیگه با رقص وکلیپ گرفتاریمون کمتر شده

عموی بزرگترم  دیشب به رحمت خدا رفتن و دعا کنید خدا بیامرزتش به من میگفت هر روز دعات میکنم علی و خعلی مرد بزرگواری بود که من نتونستم قدرش رو بدونم و پای حرفاش بشینم خعلی مرد بزرگی بود و بابام هم با خواهرام مجبور شدن بیان جهرم پیش ما و تازه رسیدن و یه فاتحه براشون بخونیم پس:

بسم الله الرحمن الرحیم ///قل هو الله احد/الله الصمد/لم یلد و لم یولد/ولم یکن له کفوا  احد/.

  • علی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی