بسم الله الرحمن الرحیم
دلم خون است و حرفی بر زبان جاری و اندوه است و برخورشید جهان بازی
کسی از من نمی پرسد چرا خوارم و زینب را هم که بردند و خدا باقی
هزاران گلتر از گل از تو می خواهند که آبی هست نی کجا رفت است آن ساقی
نگاهی کن تو پرچم را بدست فضل حسین فاطمه چه شد را بعد تو خود دانی
خموشم تا رسم بر شام خونخواران که گویم حرف خود را با اندکی دادی
بگویم ای مسلمانان پیمبر دید و فرزند نبی را بر سر نیزه اندازی؟
هزاران فحش و دشنامی نثارم کرد نه دین داری نه غیرت بعد از این خوابی؟
بریزید خون و بر من سنگ اندازید و طفل کوچکی را هم به زندانی؟
خدا داند خدا خواهد آبرو گیرد والا بدست خود غذاب سخت را حاکی
و خورشید نبوت را درو کردند و با نورش کندند برای خود چاهی
جهنم را برای خود خریدند و و باشند تا ابد درون چاه ظلمانی
چه شد ای یار زینب فهمیدی چه ها کردی؟ ندانستی که رفتی و مرا از خود جدا کردی؟
نمیدانم تو اینک پیش عرش میخندی؟ و میبنی منم با طفلت و درب را میبندی؟
تو رفتی لیک من ماندم خدا بیند تو آنچایی و پیش رب و من اندی
تو می خواهی که با خونت دست گیری و من با فریاد علی بر دل تو میبینی
و نور روشنت از دور انگار می آید امام بعد هم در راه و آذینی
که می خواهد که گیرد انتقام زینب را ؟ خدا داند ولی اینک تو رب را هم نمی بینی
- ۹۴/۰۷/۲۴