بسم الله الرحمن الرحیم
دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۱۹ ق.ظ |
محمد علی رضائیان جهرمی |
۰ نظر
مشتی زباله جمع کن قدر مرا میدانی
مشتی پیاز پوست بگیر آه عجب دردی
با من همیشه باش تو که همیشه هستی بود
با من ادامه بده که بی تو من خوشبختی
آلوده است راه چاه؟ فقط اندکی بکش دادی
در آسمان نگرد که همینجاست فریادی
ماهی دلت بخواهد آفتابه ای پر کن
برکن بریز کل موی سرت آه عجب حالی
با مغز من پسته بکن آب بریز همانجایت
یک دسته گل بخر بکوبش به دیواری
یک ساعت کهنه بخر که کمی هم بخوابدش طفلک
هم یک پلنگ پلاستیکی که بخواهد کمی بادی
یک نعلبکی که با اره ببری کل تنش
یک میوه ی بهاره که با دستان خویش پاره پاره اش سازی
کودی بپاش با دست خویش برگیاهان خاک
گویند دوا است کودتازه برگیاه باید بیاندازی
بر روی پنبه ای هم یک قطره قطره خون بریز
جانت نخواستیم که اصلا مف بریز دمسازی
یک سبد بیار بریزم درونش یک دانه سیب زمینی
بعد ازدباج هم هنوز هست انگار راهی
- ۹۴/۰۶/۲۳