پیدایش ظهور رب در تجلی زمان
نکته ی خاصی قصد ندارم بگم یه کم میخوام از قبلنام بگم بینم چی میشه قبلنا که کوچیک بودم حتی قبل از بلوغم یادمه فضام غم بود و دلم میگرفت و خعلی بیشتر از الان به فکر مرگ بودیم و یه تاریکی و شب میشد ترس داشتم و فضای برزخی خواب و بیداری بود انگار ارواح انتظار داشتن براشون خیرات کنم و همش یاد مرگ بودم و الانم جوان ها با پیدایش اینترنت و فضای مجازی کمتر یاد مرگ می کنیم من که خعلی غمگین بودم و دوران بلوغ که بیشتر شد و خعلی از مرگ به تناسب بزرگتر ها میترسیدم و به فکر بودم و جای تاریک که می نشستم مثلا میرفتم تو فکر و خیره میشدم و عادت کرده بودم و میدونستم بزرگتر اگه بشم عادی میشه وضعم و اصلا روایات هم میگه زیرک کسیه که زیاد یاد مرگ و خدا باشه ولی الان کلی آرزو دارم و اصلا فکر نمیکنم که بخوام برم و یه نوع آرامش و آمادگی کاذبی دارم که انگارجام خوبه ولی فکرش که میکنم با محاسبات جور در نمیاد و اون وقتا مردگان و ارواح در زندگیم بودن انگار علاوه بر شیاطین و فضای مذهبی بیشتر بود و مثلا مد بود دوستام که میرفتم مسجد با رفقام کتاب سیاحت غرب میخوندیم و میترسیدیم و جوان ها اندیشه شون فاسد نشده بود و فضای مجاز خلاصه میشد به تلوزیون ولی الان اون بخت برگشتی و ناامیدی و غم و پژمردگی و گناهام خعلی کمتر شد و بزرگان دعام میکنن و فضام خوبه و مردگان فکر کنم مثلا جدم انتظاری ازم نداره و مسولیت و جای خالی ای حس نمیشه و مخصوصا دعای خیر بزرگان اوضاع معنوی ایم رو از غم خارج کرده ولی بالاخره گریه نمیکنم و روزی اشک ندارم و هنوز موندم که اوضاعم خوب شده یا بد و خعلی کوچیک بودم در دید بزرگترها حالا انگار از دماغ فیل افتادم و انتظارات فرق کرده و یه عده رو درگیر کارای خودم کردم که روزی الهی ایم کم شده خودبه خود و نمیتونم پرواز کنم و دعا کنم چون هرکی یه انتظاری داره و منم شخص مهم و رویایی اینها نیستم فی الواقع و گرفتاریم برای دیگران از بازده کاریم حس میکنم بیشتر شده که معنویتم رو کمتر کرده دلم میخواد بشینم سیر گریه کنم در خلوت بعضی وقتا ولی فرشته ها نمیان نمیخوان انگار دوران غم به سر اومده و راه رو نمیدونم که باید پله ی بعد چه کنم که خدا راضی باشه از دستم و قبلا خعلی تو فضای روضه ها بودم و به کلی فضام عوض شده البته قرص هام هست و نگاه دکتر که نمیخواد افسرده باشم و غم بخورم ولی میدونی لازمه بعضی وقتا انگار راهم عوض شده و افتادم روی ریل دیگه و مقتضای سنمه که اینطوریه البته تحصیلات هم تاثیر داشت که هر روز بخوای بری مدرسه و درس بخونی و کنار رفیقات باشی و درسی که باید یاد بکیری و ارتباط با معلم ها و اساتید و برنامه هایی که وجود داشت و صبحایی که با زور از خواب بلند میشدم و فضایی که فرشته ها دعا میکنن و کمک میدن کسانی که درس میخونن و رحمت نازل میشه رحمت الهی و انتظاراتی که با الان خعلی فرق داره.....آه زندگی
- ۹۳/۱۱/۰۱