دلم خون از زمان عمر باقی به هر حالم ندانم حال فانی
بگویم خوش روم اینجا نمانم ندانم ماکه ام من هم ندانم
درفش کاویانم ده خدایا خری خواهم نه پیکان بلایا
هنوزم من به فکر کسب و رونق دوتا گاوم خرم گویندم احمق
دلم خواهم شوم در راه تجار شده محدود راه تاجر بدهکار
بگردیدم پی یک رحمت خاص کند بیمه برایم پول و الماس
ولی هر آنچه گردیدم دویدم به دنبال خرم رفتم ندیدم
به کوه و دشت و صحرا لاله دیدم پس از قدری دویدن هم بریدم
شود روزی بیاید باز باران شود خشنود آیا چشم ساران
شود آیا کویری را چو دریا ببارد رحمتش امروز و فردا
بیا مندل ثوابش کن گناهت بخر کل گلهای کودک راه فرارت
- ۹۳/۱۰/۰۵